۱۴۰۰ اسفند ۱۵, یکشنبه

با گرایش های نادرست به سمت امپریالیست های غرب مبارزه کنیم!

 
 
با گرایش های نادرست به سمت امپریالیست های غرب مبارزه کنیم!
 
 با نگاهی ساده به رویدادهای اقتصادی و سیاسی می توان دید که روندهای سی ساله ی اخیر در تقابل امپریالیسم غرب و شرق در مجموع و به وجه غیر قابل مقایسه ای به سود غرب بوده است.
این امر خواه از فروپاشی بلوک شرق و تجزیه شدن سوسیال امپریالیسم شوروی به جمهوری های تشکیل دهنده پیداست و هم از وضعی که در برخی کشورهای نیمه مستعمره وجود داشته و دارد و نیز هم اکنون از تمایل حاکم در میان برخی توده های مردم اوکراین.
بلوک شرق
پس از فروپاشی اردوگاه شرق از مجموع این بلوک تقریبا بخشی بزرگ( بیشتر بخش های اروپایی) مستقل نشدند بلکه به غرب و پیمان ناتو پیوستند. اکنون در برخی از این جمهوری ها مانند لهستان و چک بیشترین احساسات ضد روسی و به نفع امپریالیست های غربی وجود دارد. در این کشورها زیر نام«استقلال» اوکراین و مبارزه علیه «تجاوز» مواضعی اتخاذ می شود که زیر همین نام ها علیه امپریالیسم غرب اتخاذ نشده و نمی شود( خواه در خود اروپا و در مورد یوگسلاوی سابق و خواه در مواردی مانند افغانستان و عراق و لیبی و سوریه). اوکراین هم کشوری مستقل به معنایی دقیق و واقعی نبوده بلکه وابسته به بلوک غرب است، همان گونه که خود کشورهای لهستان و چک این چنین هستند و استقلال واقعی ندارند. چرا که اگر اینها استقلال واقعی داشتند اکنون نباید عضو پیمان ناتو می بودند بلکه از هر دو بلوک خود را مستقل نگه می داشتند و البته در شرایط کنونی جهانی بهای سنگین آن را نیز می پرداختند. پس صحبت استقلال اینها تنها می تواند به معنای مستقل از امپریالیسم روسیه باشد و نه استقلال به معنای واقعی آن.
منظور ما از استقلال نداشتن به معنای واقعی طبعا این نیست که مثلا این کشورها مستعمره یا نیمه مستعمره ی غرب هستند. خیر! اینها مستعمره و نیمه مستعمره غرب نیستند اما استقلال نیز ندارند. به این معنی که زیر سروری اقتصادی- سیاسی چند قدرت بزرگ امپریالیستی غرب همچون آمریکا، انگلستان، آلمان، فرانسه هستند. بیشتر اینها حتی نقش درجه دو کشورهای ریز و درشت بلوک غرب را نیز ندارند که بالاخره و علیرغم وابستگی عمومی به کشورهای امپریالیستی درجه یک، خودشان برای خودشان قدرتی دارند( کشورهای اسکاندیناوی و کشورهایی مانند بلژیک و اطریش و غیره) بلکه بیشتر دارای نقش درجه سه تبعی هستند. سی سال چسبیدن به قفای امپریالیست های غربی و موس موس کردن دور و بر آن ها به وسیله ی سرمایه داران حاکم بر این کشورها که تا دیروز بلوک شرقی بودند و امروز بلوک غربی اند، چندان تغییر اساسی و دندانگیری در حال و روز طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش آنها به وجود نیاورده است.      
کشورهای زیر سلطه  
در کشورهای نیمه مستعمره ی آسیا که زیر سلطه ی بلوک شرق بودند نیز این گرایش به نفع غرب است. برای نمونه در ویتنام و لائوس و کامبوج گرایش حاکم به نفع امپریالیسم غرب است و اینها کشورهایی بودند که توده های مردم شان در یک دوران تقریبا سی ساله با امپریالیسم غرب به سرکردگی آمریکا در جنگ بودند و بساط آن را در کشورهای خود برچیدند. همچنین است در برخی از کشورهای افریقایی که درگذشته جزو بلوک شرق بوده اند. اینها خواه به سبب فروپاشی بلوک شرق و خواه به واسطه ی شرایط اقتصادی که از دهه ی هفتاد میلادی به مرور به وجود آمده است( گلوبالیزاسیون، سیاست های نئولیبرالی و غیره) و مجموعا وزنه ی امپریالیست های غربی را بسیار سنگین کرد، به سوی غرب جهت پیدا کردند. بنابراین روندهای به وجود آمده در سطح جهانی که نشانگر چرخشی از سمت بلوک شرق به  بلوک غرب می باشد صفت مشخصه این دوره است.
نفرت از بلوک روسی
بیزاری و تنفراز بلوک شرق که بیشتر در خود کشورهای وابسته به این بلوک وجود دارد و در سطحی پایین تر بی علاقه گی نسبت به آن که بیشتر در کشورهای خود این بلوک و نیز کشورهای زیرسلطه موجود است را باید در مورد برخی از این کشورهایی که از آنها نام بردیم خاص تر کنیم و آن را صرفا شامل سوسیال امپریالیسم شوروی یعنی حکومت های خروشچف و برژنف که پس از درگذشت استالین رهبر طبقه ی کارگر شوروی و جهان به وجود آمد گردانیم و در مواری باز هم خاص تر، آن را شامل تنها روسیه امپریالیستی( و خیلی خاص تر علیه نژاد روس)و اقمار خیلی نزدیک آن کنیم( این میان البته کشورهایی مانند کره شمالی و یا کوبا نیز هستند که هنوز وابسته به بلوک روسیه هستند با این که در روسیه حزب رویزیونیستی هم بر سر کار نیست).
نکته ی مهم این است که این تنفر از امپریالیسم شرقی بیشتر در کشورهایی است که در آنها به اشکال گوناگون علیه تسلط امپریالیسم غرب مبارزه شد؛ خواه مبارزه ی نظامی با نیروهای امپریالیست های غربی باشد، همچون توده های کشورهای اروپای شرقی در جنگ جهانی دوم علیه فاشیسم آلمان و ایتالیا، و یا ویتنام و لائوس و کامبوج ...، و خواه در اشکالی مانند کودتا صورت گیرد، همچون عراق و سوریه  که در آنها احزاب بعثی به قدرت رسیدند. کشورهای نام برده برای دورانی نزدیک به نیم قرن وابسته به بلوک شرق بودند.
 این تنفرعمومی از امپریالیسم شرقی از یک سو ناشی از اقدامات خود بلوک شرق بود و اینکه این بلوک در کشورهای وابسته به خود چه وضعی از نظر اقتصادی و به ویژه از نظر سیاسی و فرهنگی ایجاد کردند(1)، و از سوی دیگر باید آن را مرتبط  با تبلیغات امپریالیسم غرب دانست که از نظر صرف سرمایه و به راه انداختن موج های تبلیغی و ترویجی فعالیت مداومی داشته و دارد. جدا از این دو مورد و از جهتی دیگر باید آن را در گرایش هایی که به نفع امپریالیسم غرب جدا از بورژوازی امپریالیستی و یا بوروکرات  کمپرادور حاکم به ویژه در برخی لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی وجود داشته و دارد جستجو کرد.
توده های اروپای شرقی در مهاجرت به غرب
البته پس از جدا شدن کشورهایی از بلوک شرق از شوروی رویزیونیستی و امپریالیستی،  بسیاری از توده هایی که از این کشورها به پیشرفته ترین کشورهای غرب مهاجرت کردند( آلمان غربی، انگلستان، آمریکا و...) و دیدن شرایط زندگی طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش، خیلی به دیدگاه های پیشین خود که از یک سو از نفرت از نظم حاکم بر کشورهای بلوک شرق و از سوی دیگر به وسیله تبلیغات دروغین امپریالیست های غرب شکل گرفته بود پایبند باقی نماندند. بسیاری از آنها متوجه شدند که گرچه در کشورهایشان حکومت های مستبد و  فاسد و گندیده ای بر سرکار بود که نه تنها از نظر اقتصادی بلکه همچنین از نظر سیاسی و فرهنگی آنها را در غل و زنجیر کرده بود، اما در کشورهای امپریالیستی غربی نیز وضع آن چنان که تصور می کردند نیست. یعنی این گونه نیست که برای توده ها به ویژه کارگران و زحمتکشان بهشت برینی برپا کرده باشند و یا دموکراسی و آزادی های کذایی سیاسی آنچنان باشد که تصور می کردند. به گفته ی یک پروفسور دانشگاه اهل رومانی« ما درون تونلی بودیم و آنچه نشان مان می دادند تنها سوسوی روشنی در پایان تونل بود. ما نمی دانستیم  آن سوسو واقعا چه در بردارد». آنچه که تفاوت اساسی بود این بود که در شرق سرمایه داران حاکم بیشتر با کارد سر می بریدند و در غرب با پنبه. یعنی این سر بریدن ها را چنان در پیچ و خم پنهان کرده و می کنند تا از آن چیزی آشکارا بیرون نزند. در یک کلام در این کشورها نه از نظر اقتصادی وضع چنان که می نمودند بود، نه از نظر سیاسی و نه از نظر فرهنگی. اینجا همه چیز کنترل شده به وسیله ی سرمایه داران امپریالیست و در جهت اهداف آنها بود، اما خود کنترل عموما پنهان در پشت دیواری سخت و صعب و کمابیش غیر قابل تشخیص برای بسیاری از توده های زحمتکش. با این وجود حداقل در مقایسه وضع طبقه ی کارگر و زحمتکشان خواه به سبب رشد اقتصادی این کشورها و خواه به سبب اینکه تقریبا بیشتر کارگران، کشاورزان و زحمتکشان کشورهای زیر سلطه را می چاپیدند، بهتر از کشورهای اروپای شرقی بود.
در مجموع وضع به گونه ای در آمد که بیشتر کشورهایی که برای دورانی دراز علیه امپریالیسم غرب جنگیدند اما در زمره ی اردوگاه شرق درآمدند پس از فروپاشی این اردوگاه به وضعیتی کاملا برعکس دچار شدند و این بار وابسته به امپریالیسم غرب شدند و یا گرایش به آن یافتند.
اوکراین
وضع در اوکراین نیز اکنون عمدتا به ترتیبی است که در بالا صحبت کردیم. در این کشور به سبب ستم روس ها به دیگر خلق ها در شوروی رویزیونیستی و امپریالیستی سابق و پس از آن خود روسیه ی امپریالیستی،  نفرت شدید و عمیقی نسبت به این کشور به وجود آمده است، اما عکس آن یعنی نفرت از امپریالیست های غربی حداقل در این ابعاد به وجود نیامده است. یعنی در این کشور گرایش به غرب آن هم پس از این همه تجارب توده های کشورهای اروپای شرقی و باز شده دروازها و تونل ها به سوی غرب، پس از دیدن این همه  سرکوب ها در این کشورها از جمله ضمن بحران سال های  2008 و مبارزات ضد نژاد پرستانه اخیر در آمریکا، کماکان وجود دارد. و در این تردیدی نیست که تا آنجا که صحبت نه از سرمایه داران حاکم که راحت ریل عوض کردند و منافع شان نیز پابرجا ماند، بلکه از توده های مردم باشد، در این گرایش، بی زاری و نفرت از وجوه گوناگون نظام گذشته از یک سو و نقش امپریالیسم خبری و بوق و کرنایش در مورد«دموکراسی» در کشورهای غربی از سوی دیگر نقش بسیار مهمی داشته است.
ایران
 چنین نفرتی از امپریالیسم روسیه (و از چین نیز بسیار زیاد)(2) حتی بخش هایی از مردم کشوری مانند ایران را نیز در برگرفته است که در آن پس از انقلاب 57 حکومتی روی کار آمد که خود در آغاز نتیجه ی سازش امپریالیسم غرب با آن بود و به وسیله ی کشورهای غربی خواه از همان آغاز و خواه پس از جنگ با عراق پشتیبانی شد و بنابراین باید گرایش عمده علیه  امپریالیسم غرب بوده و باشد. در واقع گرایش میان باندهایی از حاکمان به سوی روسیه و چین پس از تجاوز امپریالیست های غربی به افغانستان و عراق و دخالت سپاه پاسداران در سوریه تقویت شد. نتایج این وابستگی بستن قراردادهایی استعماری با این دو کشور بود که نفرت و خشم مردم ایران را به دنبال داشت.
به این ترتیب در کشور ما تقریبا اکثریت به اتفاق مردم علیه گرایش و وابستگی خامنه ای و سپاه پاسداران اش به روسیه و چین هستند و با آن مبارزه می کنند. مبارزه ای که باید در حال حاضر ارج و جایگاه مهمی داشته باشد زیرا با مخالفت و مبارزه با حکام مسلط گره خورده است. اما این شدت مخالفت که کاملا درست و منطقی است و از ستم و استثمار امپریالیستی و قرارداهای استعماری این دو کشور بر می خیزد و سرچشمه ی آن احساسات پاک و میهن دوستانه و استقلال طلبانه ی توده ها و نیز مخالفت شان با دم و دستگاه حاکم می باشد به همان سان علیه امپریالیسم غرب نیست. در اینجا، بیشتر درباره ی گرایش در بخشی از طبقات میانی و مرفه صحبت می کنیم تا مثلا طبقه ی کارگر و کشاورز و کلا درباره ی توده های زحمتکش؛ گرچه در لایه هایی از این طبقات اخیر نیز این گرایش نافذ شده است.
بنابراین، به دلیل تبلیغات شدید امپریالیسم غرب و نوچه هایش سلطنت طلبان به نفع غرب و رژیم سابق سلطنتی و افزون بر آن گرایش سرمایه داران کوچک و متوسط ملی به طرف غرب و نیز دنباله روی برخی لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی از آنها، گرایش میهن دوستانه و استقلال طلبانه ضد کشورهای روسیه و چین به اندازه ی کافی با گرایش بر ضد کشورهای امپریالیست غربی تکمیل نمی شود؛ و این در حالی است که مبارزه علیه امپریالیسم غرب که تا کنون امپریالیسم حاکم در ایران بوده است، در مجموع مبارزات مردم ایران با حکومت کنونی باید مبارزه ی عمده باشد.
 این گرایش به سمت غرب اکنون به شکلی در همدردی یک جانبه با مردم اوکراین و محکوم کردن امپریالیسم روسیه خود را نشان می دهد. شکی نیست که توده های مردم ایران به ویژه کارگران و کشاورزان و دیگر زحمتکشان باید با مردم اوکراین همدردی نشان دهند اما در عین حال باید با کارگران و زحمتکشان روسیه نیز همدردی نشان دهند که به وسیله ی سرمایه داران امپریالیست حاکم بر روسیه به جنگ با کارگران و زحمتکشان اوکراینی اعزام شده اند.
 از سوی دیگرهر گونه همدردی با توده های اوکراینی که در حال حاضر جنگ در کشور آنها جریان دارد، به هیچ وجه نباید در زیر مفاهیمی همچون «دموکراسی» و «حق جهت گیری»( که منظور به سوی غرب است) به سرمایه داران حاکم بر این کشور که تابع سیاست های امپریالیست های غربی هستند و اساسا هم به وسیله ی این امپریالیست  طرح می گردد صورت گیرد بلکه باید در زیر مخالفت با جنگ امپریالیستی بین روسیه و کشورهای امپریالیست غربی که مشوق و یاری دهنده ی سرمایه داران امپریالیست اوکراین هستند، صورت گیرد. باید که حساب توده های مردم  روسیه از حساب سرمایه داران حاکم بر این کشور و نیز حساب مردم اوکراین از حساب سران آن که عمیقا در خدمت سیاست های امپریالیسم غرب هستند و آنها را پیش می برند جدا کرد. باید توجه کنیم که خامنه ای و سپاه پاسداران ابن الوقت و فرصت طلب اند و صرفا می خواهند بقای آنها تامین شود و بنابراین به راحتی چرخش کرده و سر را مقابل امپریالیسم غرب فرو می آورند. 
طبقه ی کارگر و خلق ایران برای استقلال و آزادی مبارزه می کند و استقلال برایش صرفا به معنای عدم وابستگی به امپریالیست های شرقی نیست، بلکه در عین حال و مهم تر این عدم وابستگی باید امپریالیسم غرب را نیز که در ایران کماکان امپریالیسم عمده است، همچون انقلاب 57 در بر می گیرد.(3)
هرمز دامان
 نیمه ی نخست اسفند 400
یادداشت ها

1-    در اقتصاد نقش غالب انحصارات دولتی و سرمایه داران دولتی و حزبی، در سیاست عموما استبداد مطلقه ی سیاسی همراه با کنترل شدید آزادی های اجتماعی و دخالت در خصوصی ترین مسائل مردم و در فرهنگ ایجاد فضایی بسته و خفه و مرده.

2-    چین رویزیونیستی و سرمایه داری کشوری است که اضداد در آن تا حدودی به تعادل رسیده اند. از یک سو وابسته و نیمه مستعمره ی کشورهای غربی است و امپریالیست های غرب با صدور سرمایه ی مواد اولیه آن را تاراج می کنند و نیروی کار ارزان کارگران این کشور را استثمار کرده و فوق سود می برند و از سوی دیگر این کشور می خواهد در کنار روسیه امپریالیست، خود یک استعمارگر نوپا شود و ملل کوچک را بچاپد. چین نیمه مستعمره ای است که استعمارگر شده و استعمارگری است که خود نیمه مستعمره ی غرب می باشد.

3-     انقلاب 57 اساسا انقلابی بود ضد حضور امپریالیسم غرب در ایران بی آنکه زیر نفود عوامل امپریالیسم شرق و از جمله حزب توده و گروه های همانند باشد و یا گرایشی به سوی این امپریالیسم داشته باشد. ما در اینجا از شعار پوشالی خمینی« نه شرقی و نه غربی» صحبت نمی کنیم، زیرا از همان زمان هر دو گرایش به غرب و شرق در جریان های حاکم بر کشور وجود داشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر