۱۳۹۶ دی ۸, جمعه

جنبش و شورش و انقلاب را در ایران پایانی نیست! درباره اعتراضات توده ای جاری

جنبش و شورش و انقلاب را در ایران پایانی نیست!

درباره اعتراضات توده ای جاری


بار دیگر آغاز شد!
مرحله ای نوین در تکامل گردهم آیی ها، تظاهراتها و اعتراضات توده ای آغاز شده است. مردم در شهرهای مختلف دست به گردهمایی کوچک و بزرگ زده و به دادن شعارهایی علیه گرانی و حکام اسلامی پرداخته اند.
مکان آغاز این گردهمایی نخست در شهرمشهد و در شهر ولایت مطلقه محلی میرسالار آستان قدس رضوی، جناب علم الهدی از دزدان و غارتگران بنام حکومت استبداد مذهبی بوده است. اما این تظاهراتها، برخلاف نخستین اعتراضات سال 88 که از تهران آغاز شد و نیز بطور عمده در تهران متمرکز شده بود، از شهرستان آغاز شده و بسرعت جنبه عمومی یافته و به شهرهای مهم دیگر گسترش یافته است. گویی مردم از سال 88 درس گرفته اند و از همان آغاز همه با هم به نبرد با رژیم پرداخته اند. این همچون شوکی بزرگ برای رژیمی است که خود را تا دندان مسلح کرده و اکنون در مواجه با این تعدد مراکز درگیری، بسرعت حقارت خود را در میبابد.
به نظر میرسد که آنچه محرک فوری این تظاهراتها بوده و هست، برخی سیاست های اقتصادی دولت روحانی و بویژه مسئله گرانی است. از این رو شاید شعار «مرگ بر روحانی» که تا کنون و تنها در تظاهرات مشهد  داده شده است، خود تجلی آنی  موقتی  دلیل انگیزش این اعتراضات توده ای باشد. شعارنسبتا عمومی،« مرگ بر دیکتاتوری» است که میتوان منظور از آنرا خامنه ای تصور کرد.
شکل تهاجمی اعتراضات و درگیریها
این درگیری ها از همان آغاز شکل دفاعی نداشته، بلکه شکلی تهاجمی دارند. مردم از فشار اقتصادی به تنگ آمده را ترس از جان و مرگ نیست. پخش این همه عکس و فیلم از جنایات و کشتارهای سال88  که بخشا بوسیله خود اطلاعات رژیم و سپاه پاسداران و برای ترساندن مردم صورت گرفت، و نیز افشای این همه کارهای کثیف با دستگیر شدگان، گویی نه تنها به خاموشی مردم نینجامیده، بلکه نیروی نوینی در مردم دمیده وسراپای آنها را نفرت و خشم نسبت به حکومت و نیروهای پاسدار و بسیجی در بر گرفته است. این است که از همان آغاز، درگیری ها گوناگونی در شهرهای مختلف با پاسداران، بسیجی ها، لباس شخصی ها و نیز نیروهای انتظامی رخ داده و این درگیرها در صورت تداوم اعتراضات، بسرعت فراگیر میشود و چنانچه جنبش گسترگی و عمق یابد، حتی میتواند  در زمانی نه چندان طولانی، طومار این حکومت را در هم پیچد.
 جنبش و انقلاب را در ایران پایانی نیست!
اما آنچه محرک اساسی این اعتراضات و تظاهراتها میباشد، تضادهای ریشه ای در ساخت اقتصادی جامعه است که بویژه با بحران ریشه دار، متداوم و همه جانبه شونده اقتصادی همراه گشته و امان طبقات زحمتکش و میانی مردم را بریده و آنها را در وضع بسیار خوفناک و کشنده ای نگاه داشته است.
در واقع، طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش در شهرها و روستاها و نیز لایه های پایینی طبقات متوسط سالهاست که زیر فشار خرد کننده اقتصادی ای قرار دارند که  دزدان، غارتگران و مال خورانی که در پس پرده مذهب خود را پنهان کرده اند، به آنها تحمیل کرده اند. همچنین این فشارها گریبان لایه های میانی و بالای طبقه خرده بورژوازی را در شهر و روستا گرفته و این طبقه را در وضع دردناک تهدید به سقوط به پایین نگاه داشته است.
 استبداد مذهبی و  حکومت خانخانی و فاسد آخوندها
حکومتگران تا کنون نتوانسته اند این بحران اقتصادی را مهار کنند. علت این امر، جدای از دلایل ریشه ای در ساختار جامعه ایران و سرمایه داری بوروکراتیک و وابسته به امپریالیسم و نیز هزار و یک رابطه عقب مانده دیگر حاکم بر آن، که لزوما ربط مستقیمی به حکومت کنونی ندارد و ریشه های آن به سالهای دور و تسلط امپریالیستها و تحمیل چنین ساختاری به اقتصاد ایران بر میگردد، در عین حال به حکومت ملوک الطوایفی جنایتکار، دزد و فاسد آخوندها و روحانیونی و نیز مکلاهای همردیف آنها بر میگردد که نه تنها کوچکترین حرکت اصلاحی در نظام اقتصادی  و سیاسی و فرهنگی خود را برنتابیدند، بلکه برعکس با حرص و ولع وصف ناشدنی، طی این بحران اقتصادی و تورم کمر شکن به دزدیها و غارت خود ادامه دادند و هر کس و هر جریانی را که سخنی بر خلاف میل و اراده آنان گفت را دربند کرده، شکنجه داده و کشتند.
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت!
این آخوندها و همچنین جوجه پاسدارها و بسیجیهای مسلحی را که از حکومت مذهبی آنها قرار است دفاع کنند و مردم را به رگبار و گلوله بندند تا مشتی حریص ثروت و قدرت بتوانند بیشتر مردم را بدوشند، خیال برداشت که گویا مذهب از روحیه  و فرهنگ مردم جدایی ناپذیر است و حال که حکومت مذهب  و روحانیون برقرار شده، نزدیک به «آخر الزمان» گردیده و دیگر هیچ تغییر و تحولی پس از آن ممکن نمیگردد. نیروی روحی و عضلانی مردم سست و کاملا در اختیار افکار خرافی و پست آنها قرار خواهد گرفت و مردم همچون مسخ شدگان اوامر آنها را اطاعت خواهند کرد. آنان سرمست از این موقعیت  و حکومت باد آورده دست به هر کاری زدند.
در واقع، ممکن نیست بشود گفت که کارکثیفی مانده، از جنایت گرفته تا فساد و دزدی های کلان مالی و تا فساد اخلاقی، که این پسمانده ها  و تفاله های قرون و اعصار میتوانستند دست به آن بزنند و نزده باشند. این است که اینانرا که تنگ نظربودند و غرور نیز فرا گرفته بودشان و در عرش اعلا سیر میکردند، تا مغز استخوان فساد و تباهی فرا گرفت. فساد و تباهی ای که مانند آن در تاریخ ایران کمتر دیده است. و این در قرنی است که وضع بگونه ای گشته که کمتر حکومتگران، حتی در پیشرفته ترین کشورها میتوانند غارت و دزدی و رشوه و ارتشاء را برای مدتی طولانی از مردم پنهان کنند و دیر یا زود کاسه و کوزه آنان رو میشود.
وقتی تمامی رذائل ، پستی ها و فسادها در یک حکومت متجسد و متجلی میشود!
باری، به مرور، مردمی که جسته و گریخته  آخوندها و روحانیون و مکلاهایشان را در مساجد و تکایا و حسینه ها بصورتی عموما انفرادی میدیدند، و با روحیات لش صفتانه، مفتخورانه، تنگ نظر، حریص و شهوت پرست بسیاری از خرده آخوندها آشنا بودند، اکنون همه ی این ها  را در قاموس یک حکومت، در قاموس یک لش صفتی، مفتخوری، دزدی و غارت، فساد و شهوت و جنایت مجسم، گرد آمده و متجسد شده در یک حکومت و آن هم در عالی ترین حدود خود، حدودی که پیش از آن ندیده بودند، مشاهده کردند. پس همه ی آنچه مردم از روحیه تنگ نظر و حرص و آز بیشتر آخوندها و در ضمن برگزاری مراسم و آداب مذهبی  و روضه خوانی دیده و فهمیده بودند، اینک بصورت یک حکومت مذهبی ، بصورت یک کل «آخوندی» در مقابلشان قرار گرفت. تاریخ گنداب نهفته را رو آورد و آشکارکرد، تا بوی گندش همه جا گیر شده و چنان مشام را آزار دهد، تا مشام بخواهد آنرا به گونه ای دفن کند که دیگر هرگز بویی از آن به وی نرسد.
اما ریشه های این اعتراضات صرفا به مسائل اقتصادی و بحران کنونی بر نمیگردد. در عین حال ریشه های آن سیاسی و فرهنگی نیز میباشد. حکومت استبداد مذهبی هیچ فضایی برای تنفس سیاسی و فرهنگی  و در هیچ زمینه ای باقی نگذاشت. تنگ نظری و خباثت حیرت آور حکومت مذهبی و آخوندها، کار را به آنجا رساند که حتی نیروهای اصلاح طلبی را که عمری در رکاب آنها ایستاده و برای چنین حکومتی سینه چاک میدادند و چندان آزاری از جانب ایشان متوجه حکومت نبود به درجات زیر فشار قرار داد و به حصر و زندان خانگی و شکنجه و زندان طویل مدت محکوم کرد و تا آنجا که توانست  شیره شان را کشید.
  راه نخست حکومت - عقب نشینی دولت روحانی
 اکنون حکومت و در این میان بویژه دولت روحانی در مقابل این اعتراضات، دو راه در مقابل خود دارد. یا عقب نشینی کند و با تغییر سیاستهای اقتصادی و تغییر برخی ردیف های بودجه جاری و نیز تحمیل برخی عقب نشینی ها به جناح های رقیب و کل حکومت، تلاش کند تا مردم را آرام و ساکت کند.  این امری است که البته همچون داروی مسکنی  در مقابل نیروی خرد کننده بحران اقتصادی کنونی و فساد عمیق حکومتی عمل میکند و قطعا حتی اگر موفق شود برای مدتی کوتاه خواهد بود. اما هر گونه دیر کرد در انجام این عمل عقب نشینی، به گستردگی و همه جا گیر شدن این تظاهراتها و اعتراضات  و نیز عمق یافتن و شدت یافتن شعارها خواهد انجامید و باصطلاح کار از کار خواهد گذشت. 
راه دوم حکومت - سرکوب
راه دوم، ایستادن در مقابل این گردهمایی ها و اعتراضات توده ای است. کاری که حکومت در سال 88 و پیش و پس از آن تا کنون انجام داده است. این راه همه ی مستبدین تاریخ بوده و گر چه عموما از جانب اکثریت باتقاق حکومتها به عنوان آخرین چاره به آن دست زده شده، اما در حکومت فوق تنگ نظر استبداد مذهبی کنونی در ایران، از زمان برقراری آن پس از انقلاب 57 تا کنون همواره نخستین چاره و تنها چاره بوده است. تداوم حکومت با ایجاد ترس و وحشت و سرکوب. این نیز در تاریخ همواره و در نهایت با شکست روبرو شده است.
باری تمامی تلاشهای حکومت استبداد مذهبی با تمامی دستگاه تبلیغات مذهبی، سرکوب  اطلاعاتی و قضایی، نیروهای نظامی پاسدار و بسیجی «آبدیده» در سرکوب خلق و در «خفه کردن در نطفه» اکنون بیحاصلی خود را آشکار میکند. تاریخ این نیروها را در مقابل دریای خروشان توده های میلیونی تبدیل به  حقیرترین نیروهای تاریخی خواهد کرد و زیر پا خرد و له خواهد نمود.
 اتخاذ شیوه سرکوب جنبش، میتواند آنرا بسوی راههای نوینی از درگیری های محله ای و خیابانی ببرد. بدون تردید جوانان و مبارزینی که تجربه سال 88 و درگیری های آن را دارند، در صورت برقراری حکومت نظامی، هسته ها و گروه های محلی تشکیل خواهند داد، خود را به انواع سلاحهای سرد و گرم مسلح خواهند کرد و به نیروههای مسلح، در آنجا که از هر جایی دیگر ضعیف تر هستند، حمله خواهند کرد و آنان را بسختی مجازات خواهند نمود. تداوم،گسترده شدن و شدت یافتن این درگیرها و انتقال مراکز درگیری از محلی به محل دیگر، شرایط را برای پاسداران و بسیجیها بسرعت سخت خواهد نمود و آنان موقعیت حقیر و رو بزوال خود را خواهند دید.
این حکومت با پاسداران و بسیجیهایش تواند تقابل دراز مدت را نخواهند داشت. بسیاری از بسیجیها و پاسداران ساده به مردم خواهند پیوست. بسیاری از حکومتگران عمامه و عبا را بدور خواهند انداخت و چهره عوض خواهند کرد. این حکومت پوشالی است و برخلاف ظاهر ترسناکی که بخود گرفته و میگیرد توان ایستادگی در مقابل توده های میلیونی را ندارد.
راه سوم حکومت- تلفیق سرکوب و عقب نشینی
البته راه سومی نیز وجود دارد که ترکیب توامان عقب نشینی و سرکوب و روشهای میانی است. باید دید که حکومت چه میکند تا در باره سیاستهای آن نوشت.
ضعف اساسی جنبش
تردیدی نیست که بزرگترین و مهمترین نقطه کور، ضعف و مشکل روبروی جنبش مردمی، نبود طبقه انقلابی رهبری کننده و تشکیلات انقلابی رهبری کننده است. این امر میتواند این جنبش را حتی در صورت همجا گیر شدن و گستردگی و عمق  باز دچار مشکلاتی کند و باصطلاح کار پیرامون یک دایره بسته بگردد.
این چنین است که میبینیم از یکسو، سالوسانی امثال احمدی نژاد راه افتاده اند و با جمع کردن عده ای پیرامون خود و دادن مشتی شعار دروغین داعیه و ژست رهبر مردم را بخود گرفته اند، و از سوی دیگر این امکان وجود  دارد که این جنبش از دلایل شکست خود در سال 88 درس نگیرد و دوباره پیرامون جریانات حکومتی مانند موسوی و کروبی حلقه زند.
اینها راههایی است که همواره میتواند تهدید کننده مسیر حرکت مردم باشد. در رهبری قرار دادن چنین جریان هایی حرکت مردم  را در مسیر یک دایره بسته قرار خواهد داد و به شکست خواهد کشاند.  در مورد افراد منزوی شده ای مانند احمدی نژاد، دور از ذهن است که اینها بتوانند در این اوضاع موفقیتی بدست آورند، اما اگر امثال موسوی و کروبی و یا خاتمی  و اصلاح طلبان ورشکسته حاکم بر رهبری جنبش شوند، بسرعت تیغ رو به تیزی آن را کند خواهند نمود و مشکل که حتی خواست ابتدایی و نخستین مردم که بزیر کشیدن آخوندها از حکومت و تغییر استبداد مذهبی به یک دموکراسی(لائیک) و مستقل است، جامه عمل پوشد.  
بیاد داشته باشیم که در زمان انقلاب 57 نیز برای دوره ای، چپ و راست، یک سری اپوزیسیون های دروغین، خواه از درون مجلس  شورای آن زمان و خواه بیرون از حکومت سبز شدند و بدادن شعارهایی برای نفوذ و گرفتن رهبری جنبش مردم دست زدند.
 همچنین در این گیرودارها، طرح شدن گروههایی به عنوان اپوزیسیون از داخل و بیرون، خواه گروههایی که به هر حال و به گونه ای سر در گرو همین حکومت دارند، و خواه نیروهای سلطنت طلب پیشین و یا جمهوری خواههای طرفدار امپریالیستهای غربی، ممکن است. نیروهایی که منتظر فرصتی هستند تا خود را پیش بیندازند و رهبری مردم را بدست بگیرند. تسلط هر کدام از این نیروها، نیروهای وابسته به امپریالیسم آمریکا و غرب که جای خود دارد، تسلط حتی لیبرالها و ملیون نیز که میتواند همچون یک امکان جلوه گر شود، برای  طبقه کارگر و زحمتکشان چیزهای نویی به ارمغان نخواهد آورد. باید همه ی اینها را به خاطر داشت و برای ایجاد رهبری اصیل و انقلابی برای جنبش تلاش کرد.
طبقه کارگر
 چنانچه این اعتراضات ادامه یابد، و این با تداوم این بحران و شیوه های حکومتگران اسلامی امری دور از ذهن نیست، ورود گسترده و سهمگین  طبقه کارگر امری قابل پیش بینی خواهد بود؛ همچون دوران انقلاب 57.
اما طبقه کارگر نیز گرچه میتواند همچون یک طبقه بزرگ از نیروی تاثیر در پیشرفت و رادیکالیزه کردن جنبش برخودار باشد، اما همچنان که در انقلاب 57 دیدیم، میتواند بجای اینکه خود مستقلا رهبری مبارزه را به عهده گیرد، به زائده طبقات دیگر تبدیل شود. و این نیز خطر دیگری است.
وضع چپ
چپ ایران در حال حاضر از جریان های اصیل مارکسیستی برخوردار نیست. تقریبا بیشتر محافل، گروهها و سازمانهای چپ با مارکسیسم و لنینسم و مائوئیسم وداع کرده و اکنون  در مقابل آن ایستاده اند. فرصت و اوضاعی نیست که برای آنها موقعیتی پیش آورد و آنها آنرا برای مورد تهاجم قرار دادن تئوری های انقلابی و تجریبات احزاب پیشرو و حکومتهای کارگری مورد بهره برداری قرار ندهند. این اواخر، تمامی این گروههای فرصت طلب، صدمین سالگرد انقلاب اکتبر را تبدیل به تکامل تئوری ها و افکار لیبرالی و ضد انقلابی خود در مقابله با مارکسیسم - لنینیسم  و تجربه انقلاب اکتبر و دیکتاتوری طبقه کارگر کردند و تنها گروههای کوچکی بر روی اصول تئوریک مارکسیسم - لنینیسم و درسهای این تجربه بزرگ و گرانقدر ایستاده و از آنها دفاع کردند.
گروههایی از این فسیل های سیاسی، رویزیونیستهای سنتی توده ای - اکثریتی  و گروههای دیگر ترتسکیستهای حکمتی (هواخواهان امپریالیستهای غربی)هستند. گروههایی دیگر نیز تبدیل به لیبرال و سوسیال دمکرات شده اند و آماده هر گونه سازش با لیبرالهای مذهبی، ملی- مذهبی و یا ملی های غیر مذهبی در ایران. بخشی از فعالین پیشرو کارگری در ایران نیز  از این گروهها و رهبران فسیل شده آنان تبعیت میکنند.
 آنچه در مورد این گروهها میشود گفت این است که نه رویزیونیستها با هم متحدند و نه ترتسکیست ها ی مزدور امپریالیسم و نه حتی لیبرالها و سوسیال دمکراتهای شبه چپ.  به همین دلیل نه این«چپ» به لحاظ نظری در خور اعتماد است و نه به سبب پراکندگی  و فرقه گرایی لیبرالی میتواند نقشی در تحولات آتی اجرا کند. وانگهی، حتی اگر تمامی این گروههای شبه چپ، سوسیال دموکرات، رویزیونیست و ترتسکیست با هم متحد هم شوند، بازهم  همانگونه که گفتیم به دلیل سیاست نهایتا لیبرالی و یا سوسیال دمکراتی حاکم بر آنها، نمیتوانند نقش پیشروی در جنبش توده ها به عهده گیرند. 
چپ ایران را خونی تازه نیاز است!      
چپ ایران نیازمند خونی تازه است. این خون تازه، خون مائوئیستی است که باید در رگهای  آن جاری شود. باید که محافل و گروههای مائوئیستی نوین در میان طبقه کارگر بوجود آیند و از جمع آنها حزب کمونیست نوین طبقه کارگر که باید حزبی مائوئیستی باشد، تشکیل شود. بدون بوجود آمدن این محافل و گروهها وبدون بوجود آمدن یک حزب نوین انقلابی که پیشروترین عناصر طبقه کارگر را در بر گیرد، پیروزی استراتژیک اعتراضات و جنبش توده ای و در نهایت انقلاب دموکراتیک و ضدا امپریالیستی خلق ایران امری غیر ممکن است.

پردوام باد جنبش اعتراضی کنونی!
سرنگون باد حکومت استبداد مذهبی

پیش بسوی تشکیل محافل و تشکلات مائوئیستی در ایران!
پیش بسوی برقراری رهبری طبقه کارگر بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی ایران!

راه رهایی طبقه کارگر و خلق ایران از مبارزه انقلابی مسلحانه میگذرد!

پیروز باد انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی ایران!
بر قرار باد جمهوری دموکراتیک خلق ایران!

جمعی از مائوئیستهای ایران
دی ماه 96


۱۳۹۶ دی ۶, چهارشنبه

تضاد گروه های حاکم و موضع اصلاح طلبان

تضاد گروه های حاکم و موضع اصلاح طلبان

افشاگری های باندهای رژیم علیه یکدیگر
احمدی نژاد از محاکمه  خود و گروهش راضی نیست و هر از گاهی تهدید به افشاگری کرده و برخی اوقات به آن عمل میکند. چکیده بحث وی و باندش این است:
«ما دزدی های زیادی از ملت ایران کرده ایم. اما شما نیز همه تان، نه کمتراز باند ما، بلکه بیشتر دزدیده اید. همه ما تا مغز استخوان به فساد، دزدی و غارت آلوده ایم و این درست و شرط انصاف نیست که عده ای از میان ما دزدان و غارتگران، از رهبری و اولاد وی بگیر تا دفتر و دستکش، و قوه قضائیه و سپاه و دستگاههای اطلاعاتی جور واجورش تا شورای نگهبان و شورای تشخیص مصلحت و مجلس خبرگان و خلاصه هر که دستی در این حکومت دارد و همه  خود از زمره فاسدترینانند، برای بقیه ما، ادای افراد و جریانهای پاک و سالم و مچ بگیر و غیره را بازی کنند. این درست نیست و ما علیه این وضعیت غیر منصفانه است که اعتراض میکنیم!»
 و اینجا بویژه خطاب دارو دسته احمدی نژاد، قوه قضائیه و باند لاریجانی ها در این دستگاه است که در حال حاضر نماینده برخورد با این گروه و محاکمه آنهاست .
 بنابراین از نظر احمدی نژاد، اگر قوه قضائیه و در حقیقت خامنه ای و شرکاء کاری به کار دزدیهای احمدی نژاد و گروهش نداشته باشند،و باصطلاح ادای آدم های مچ بگیر را در نیاورند احمدی نژاد و گروهش نیز کاری به کار دزدی ها و غارت کردن و نیز دیگر مسائل آنها(جنایات آنها، فریبکاری ها و تقلبات آنها و وابستگی آنها به کشورهای مختلف امپریالیستی و جاسوس بودن های فرزندان و یا خود آنها) نخواهند داشت و یا حداقل به صورت کنونی نخواهند داشت.
 البته، احمدی نژاد و گروهش جریانی جاه طلب هستند و براحتی حاضر نیستند که دیگرانی که روزی با آنها یار غار بوده و همه با هم دست به دزدی و غارت اموال مردم میزدند، در  صحنه سیاست و همچنین اقتصاد( و بنابراین قدرت داشتن و بهره مند بودن از تمامی مزایای قدرت و ثروت) حضور داشته باشند، اما آنها را عناصر« اخ و بد» به شمار آورده و کنار بگذارند. آنها میگویند:
« مگر خون شما از ما رنگین تر است که باید در صحنه سیاست و اقتصاد حضور داشته باشید و با دزدی ها و غارات خود ادامه دهید و ما از این صحنه کنار زده شویم. ما نیز برای خود گروهی و باندی داریم و در میان بخشهایی از مردم نیز دارای نفوذ هستیم. و اگر کار بیخ پیدا کند و شما بخواهدی ما را بکلی حذف کنید، ما حاضر نیستیم ساکت بمانیم.» اینهاست شیره ی تمامی اعتراضات احمدی نژاد و باندش!
ما در مقاله ای با نام « سازش موقتی بین جناح های حاکم حکومت اسلامی » در مرداد 96 نوشتیم:
«نکته دیگری که میتوان به آن اشاره کرد تضاد باند احمدی نژاد با خامنه ای است. احمدی نژاد گویا نه تنها در مقابل هر گونه تهاجمی از جانب خامنه ای به وی و گروهش ایستادگی میکند و آنها را تهدید به افشاگری های بیشتر و بیشتر میکند، بلکه ظاهرا پس از دزدی های فراوان و دارای ابعادی غریب از اموال مردم، هنوز دست از سهم خواهی بر نداشته است. جناح خامنه ای نیز جز تلاش برای کنترل برخی اعمال تند روانه ی آنها، و راندن آنها به مرزهایی قابل تحمل، ظاهر کاری آنچنانی به کار ایشان نداشته است. یکی از دلایل این امر،  دست باز احمدی نژاد برای افشاگری های بیشتر و با توجه به داشتن اطلاعات ویژه است. بی دلیل نیست که حضرات قوه قضائیه ای ها میگویند که احمدی نژاد تنها دو میلیارد در اختیار دارد و گرفتن پول های دزدیده شده از وی ممکن نیست!؟ از سوی دیگر خامنه ای، این دزد شیاد را کماکان در شورای تشخیص مصلحت کذایی اش جای میدهد تا هم آنجا کنترل و آرامش کند.
بدیهی است که احمدی نژاد و باند ارتجاعی اش مشتی گرگ فرصت طلب شیاد و جاه طلب بیش نیستند. باندهایی در میان یکی از جناح های جاه طلب و قدرت طلب ایران. جناحی که ته و ریشه شان را ظاهر باید در بیت مصباح یزدی آخوند ریاکار و متقلب جستجو کرد که بیت و حوزه اش، کارگاه تحویل دادن جانی و دسیسه باز است. اینها شیادانی گرگ صفت هستند  که در جمهوری اسلامی به هرگونه جنایت، دزدی و غارت اشتغال داشته و دست زده اند. روشن است که هیچ نیت خیری در پس  این«ننه من غریبم» ها و شعارهای « انقلابی»  دادن آنها برای مردم، نهفته نیست. و اینکه حضرات میگویند این افشاگری های آنها  از دیگر جناح ها و یا تهدید کردن خامنه ای به افشاگری های بیشتر، بخاطر مردم است، ریاکارانه و سراپا دروغ محض است.
اما در این حکومت اسلامی، هر نوع افشاگری جناح ها و باندهای گرگ صفت از یکدیگر، بویژه از جناح خامنه ای و مجتبی و دفتر و دستکش، لاریجانی ها و از آخوندهای سالوس، جنایتکار  و دزدی مانند محسنی اژه ای، مکارم شیرازی و...، و با هر نیتی - حتی پست فطرتانه ترین و فریبکارانه ترین نیات - صورت بگیرد، ضربه ای شدید به کل حکومت- و حتی خود افشاکننده-  وارد میکند و به تضادهایی که در یک سوی آن طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی قرار دارند و در سوی دیگر جناح خامنه ای در راس و نیز بقیه قرار دارند، یاری رسانده و موجب رشد بیشتر این تضادها و تضاد اساسی ساخت اقتصادی کنونی خواهد شد. یکدیگر را دریدن گرگ ها به نفع رشد تضاد طبقات خلقی با کل حاکمیت استبدادی است. مسئله این است که در اینجا باید نیت افشاگر را از آنچه افشا میکند، تمیز داد و نقش افشاگری را که  حکومت را بطورعام و جناح هایی از آن را بطور خاص(در این هفته های اخیر افشای مکارم شیرازی) تضعیف میکند، دید.» حال باید به این نکته اشاره کنیم که که در دوران کنونی، مردم از نیات احمدی نژاد و گروهش بیش از گذشته آگاهی یافته اند.هم هشت سال ریاست جمهور وی را دیدند؛ و هم نقشش در تقلب سال 88 و سرکوب های پس از آن و «خس و خاشاک»خواندن توده های مردم را؛ و هم  دزدی های روزهای پایانی ریاست جمهوری وی را و افشای آنها بویژه از جانب روحانی و اصلاح طلبان. اما در حال حاضر بی میل نیستند که احمدی نژاد، کاسه و کوزه ی خامنه ای و دستگاههای زیر رهبری اش را به هم ریزد و بخشی از ناگفته ها را بیان کند.
بدیهی است که تضاد میان احمدی نژاد و  و باند خامنه ای یک تضاد ارتجاعی است. اما از این تضاد ارتجاعی باید به شکلی درست استفاده کرد.(1)
 سیاست اصلاح طلبان و درگیر شدن در بازی«دو سرباخت»
دسته های نه چندان کوچکی از اصلاح طلبان و بویژه آنان که در پی روحانی و گروه وی روانند پس از سازش های خود با باند خامنه ای و سپاه، اینک در مجلس  و در کنار لاریجانی به آرامی «غنوده اند» و  به هیچ قیمتی حاضر نیستند «سبیل های چرب شده» و موقعیت بدست آمده در قدرت و موقعیت های «نان و آب دار» را به آسانی از دست بدهند. این دسته ها، فرصت طلبان و جاه طلبانی همچون عارف را در رهبری خود دارند که از هر فرصتی برای نزدیکی به دفتر رهبری و «عزیز کردن» خود استفاده میکند، چندان که شاید بتوان وی را بنوعی «نفوذی» خامنه ای در میان اصلاح طلبان دانست. اینک اصلاح طلبان بر این سیاق که همه دارند «میخورند» و چرا ما «نخوریم»، خفه خون گرفته و پی ادعاهای خود را که همچون فریب هایی مینماید، نیز دیگر نمیگیرند. در همان مقاله ما در مورد برخورد اصلاح طلبان به افشاگری های احمدی نژاد این چنین نوشتیم:  
«البته اصلاح طلبانی که عجالتا افشاگری هایی چون احمدی نژاد نمیکنند، گویا برای خود شیرینی نزد حکومت و جناح های کثیفتر و شیادتر از احمدی نژاد، لبه تیز حمله خود را روی احمدی نژاد و گروهش گذاشته و مدام روی نیات فریبکارانه ی احمدی نژاد و گروهش  در قبال مردم مانور میدهند، و گویا خود را از این نظر بهتر میدانند که چنین نیات فریبکارانه در قبال مردم نداشته اند.»
 تردیدی نبوده و نیست که اگر اصلاح طلبان از افشاگری های احمدی نژاد و باندش به نفع خود استفاده میکردند، این امر اگر حتی به تضعیف احمدی نژاد نمی انجامید، به تقویت احمدی نژاد نیز منجر نمی گردید. زیرا احمدی نژاد و باندش در سیاست ایران و نیز در میان مردم تقریبا منزوی شده اند و هارت و پورت های آنها عمدتا برای کوتاه کردن دست خامنه ای از آنها و حداقل بوجود آوردن حصارهای امنی در پیرامون خودشان است.
اما سیاست اصلاح طلبان در قبال افشاگری های احمدی نژاد و گروهش از جریانهای منصوب به خامنه ای، و با گذاشتن لبه تیز حمله خود روی احمدی نژاد و باند وی، بنا به ادبیات خودشان به «بازی دو سر باخت» بجای «بازی دو سر برد» تبدیل شده است.
 آنان بجای اینکه از این افشاگری های علیه قوه قضائیه(بویژه علیه لاریجانی و محسنی اژه ای، منصوب شدگان خامنه ای و قلع و قمع کنندگان اصلاح طلبان در سالهای پیش از 88، و بویژه سال 88) استفاده کنند و آنها را به نفع  افشاگری های پیشین خود علیه این دستگاه تا مغز استخوان جنایتکار، فاسد، کثیف و مال خوارمصادره کنند، و در عین حال این مبارزه را به خامنه ای و باندش، یعنی کسی که خود از یک سو از احمدی نژاد تا آنجا که توانست حمایت کرد و تا آنجا که میتواند، هنوز که هنوز است او را به نوعی، حال با انگیزه  ترس از «دیوانگی ها» و افشاگری هایش، اگر چه مورد پشتیبانی قرار نمیدهد، با این همه مورد تحکم و عتاب آنچنانی نیز قرار نمیدهد(عموما کج دار و مریز با او رفتار میکند)، بسط دهند؛ و به این ترتیب، در درجه نخست درجهت افشا و تضعیف باند خامنه ای گام بردارند که مرکز ثقل اصلی حکومت اسلامی است و در عین حال و در درجه دوم به تضعیف خود احمدی نژاد و باندش دست زنند، که هم از زمره  دزدان و  غارتگرانند و هم دستشان در خون مردم غرق  بوده است، و باری از این فرصت نادر و طلایی برای رشد خود استفاده کنند، و به این شکل به مبارزه ای «دو سر برد» دست زنند، اینک لبه تیز حمله خود را علیه احمدی نژاد قرار داده اند و وی را در کانون حملات خود قرار داده اند و گویا میخواهند ثابت کنند که اگر آنها در گذشته علیه احمدی نژاد سخن گفته اند، حق با آنها بوده است و خامنه ای و دستگاه قضایش باید زودتر سر و ته آنها را هم بیاورد! و این جز عمق حماقت و نه «زرنگی ها» و فرصت طلبی های ویژه آنها را نمی نمایاند.
حماقت! زیرا اگر نیت اصلاح طلبان این است که خود را به یاری سازش های تا کنون صورت گرفته، به  مرکز قدرت(خامنه ای و سپاه پاسداران) نزدیک کنند و با خوش خیالی، طرح هایی همچون «کودتای خزنده»(تبدیل چانه زنی از بالا به کودتای آرام) را به یاری روحانی و برخی باندها در میان به قول خودشان «محافظه کاران»(لاریجانی رئیس مجلس و ناطق نوری و...) دنبال کنند و در این خیال بسیار خام باشند که شاید با نزدیکی ایشان به روحانی و باندهای«محافظه کار» آمده در بالا بویژه لاریجانی رئیس مجلس(که در حال حاضر برادرش در قوه قضائیه، در کانون حملات و افشاگری های احمدی نژاد قرار دارد)(2)، و با روحانی و این گروه به مرکز قدرت،(3) شاید پس از مرگ خامنه ای و در انتخاب ولی فقیه، روحانی ( و یا برخی از افراد متمایل به سازش با اصلاح طلبان در میان جناح «محافظه کار» از جمله افراد ذکر شده در بالا) بتواند جای رهبری را بگیرد، و یا در صورت تبدیل شدن ولی فقیه تک نفره به یک شورای رهبری، این افراد بتوانند در این شورا صاحب نفوذ اصلی و قدرت سیاسی گردند و بسی از این نقشه ها، آری در خیال خام خواهند بود.
زیرا خامنه ای و دفترش و سپاه پاسداران و نیز باندهای انحصار طلبان مستبد گرد آمده پیرامون وی، اولا تا آنجا که میتوانند این اجازه را نخواهند داد که جای فرد ولی فقیه را شورای رهبری (4)بگیرد و دوما، چنانچه در نتیجه رشد تضادها میان جناح تمامیت خواهان و انحصار طلبان(5) که حلقه اصلی قدرت در حکومت استبداد مذهبی کنونی هستند، نتوانند که قدرت را به یک فرد تک بسپارند، در شورای برگزیده قطعا به هر کس جایی داده شود، بواسطه کوچک بودن جایگاه اقتصادی و سیاسی اصلاح طلبان(و نیز برخی بی اعتمادی ها بواسطه گذشته سیاسی و فرهنگی ایشان) به آنان داده نخواهد شد.(6)
بنابراین این خط از هم اکنون محکوم به شکست است و در نتیجه اصلاح طلبانی که بجای استفاده از افشاگری های احمدی نژاد وی را در مرکز مقابله خویش قرار میدهند به همراه احمدی نژاد تضعیف خواهند شد و به این ترتیب «بازی  دو سر برد» به «بازی دو سر باخت» تبدیل شده و یا خواهد شد.

هرمز دامان
دی ماه 96      
    یادداشتها
1-    برای احزاب و  نیروهای رهبری کننده طبقه کارگر استفاده از این تضادهای ارتجاعی و نیز دیگر تضادها بین جناح های حاکم،عموما تنها در شرایطی میتواند صورت بگیرد که این احزاب و سازمان ها به یک نیروی اجتماعی با کیفیت و کمیت قابل توجهی تبدیل شده باشند و بنا به گفته لنین از رهبری محافل کوچک به رهبری توده های میلیونی گام گذاشته باشند. در شرایط فعلی بواسطه تقریبا عددی نبودن نیروی کمونیستی در معادلات سیاسی ایران، این نیروها توان استفاده از این تضادها را ندارند.
2-     یکی از علل اصلی اصلاح طلبان در عدم استفاده از افشاگری های باند احمدی علیه رئیس قوه قضائیه ، وجود روابط حسنه با همین لاریجانی رئیس مجلس و باند پشتیبان اوست که قرار است تا انتخابات ریاست جمهوری  سال 1400 شمسی و ظاهرا پس از آن ادامه پیدا کند. به نظر میرسد که بخش مهمی از اصلاح طلبان، استراتژی خود را در پیشروی گام به گام به همراه بخشهایی از جناح «محافظه کار» جهت موثر بودن در تحولات پس از مرگ خامنه ای و انتخاب ولی فقیه و یا شورای رهبری بعدی و تثبیت موقعیت خود در ساختار قدرت در حکومت اسلامی قرار داده اند.   
3-    البته نباید از سیاست های خامنه ای و سپاه پاسداران نیز غافل بود. اینان نیز با فشارهایی که پس از انتخابات به روحانی و گروهش آوردند وی را اجبارا وادار به سازش کردند. گرچه این برای  روحانی نیز «اجبار» صرف نبود و گویا  خود روحانی که اینک «عافیت اندیش» شده است، برای اینکه دستش باز باشد و به هسته های اصلی قدرت نزدیک، و باصطلاح همچون رفسنجانی، خاتمی و احمدی نژاد از آنها دور و منزوی نشود، به این سازش بی میل نبود. وی هر چه که توانست به باند خامنه ای و پاسداران امتیازهایی را خواهان آن بودند داد و گام به گام از تمامی شعارهای دوران انتخابات پس نشست.
4-     این نظریه بوسیله رفسنجانی برجسته شد و هدف کوتاه مدت تبلیغ و ترویج آن، تضعیف موقعیت  خامنه ای بود؛ به این معنا که «جای تو(خامنه ای) میتوانست یک شورای رهبری باشد!» هدف بلند مدت آن نیز ایجاد زمینه های لازم فکری برای چرخش قدرت از تک نفره به رهبری گروهی بود.
5-    اینها خود تجلی تضادهای خانخانی و ملوک الطوایفی مذهبی در میان روحانیون و آخوندهای صاحب قدرت و نیز تجلی رقابت و تضاد میان انحصارهای امپریالیستی و نیز میان امپریالیستها گوناگون است که تقریبا اکثریت باتفاق نهادها و بنگاههای زیر تسلط این آخوندها و روحانیون با آنها دارای ارتباطات آشکار و پنهانی  میباشند و از سوی آنها در مراکز قدرت پشتیبانی میشوند. افشا شدن رابطه دارو دسته لاریجانی ها با انگلستان که نخست در سالهای پس از 1376(در افشای روابط پنهانی اردشیر لاریجانی با دولت  و انحصارات انگلیسی) و نیز اکنون دوباره در افشای جاسوس بودن دختر رئیس قوه قضائیه برای انگلیس صورت میگیرد، شمه ای از این روابط است. پیشتر از آن جریان مک فارلین بود و ارتباط دم و دستگاه خمینی با امپریالیسم آمریکا. 
6-    تنها در یک صورت بخشهایی از اصلاح طلبان خواهند توانست در ساخت قدرت سیاسی دارای موقعیت با ثبات گردند؛ و آن هم استحاله  و تحلیل رفتن آنها در جناح محافظه کار است. چنین امری با تداوم رهبری برخی از راست ترین افراد(همچون عارف) بر جناح هایی از اصلاح طلبان میتواند امکان پذیر گردد.  


۱۳۹۶ دی ۴, دوشنبه

درباره وضع جنبش کارگری

درباره وضع جنبش کارگری

 گستردگی جنبش کارگری
جنبش کارگری ایران نسبت به گذشته گام هایی هر چند کوچک اما به پیش برداشته است. مهمترین این گام ها درگیر شدن برخی از کارخانه های بزرگ در برخی شهرهای صنعتی ( مانند اراک که البته مبارزه برخی از این کارخانه ها مانند هپکو و آذر آب مدتی پیش آغاز شد اما متوقف نشده و ادامه یافته است) و تداوم تقابل سخت کارگران این کارخانه ها با کارفرمایان و حکومت اسلامی است. این درگیرها هنوز در پیرامون خواستهای اقتصادی(حقوق های عقب افتاده، خصوصی سازیها، اخراج کارگران، قراردادهای سفید) و خواستهایی از این گونه هستند. اما این نکته که بواسطه وضع بحران اقتصادی کنونی و تداوم آن، توقف پذیر نیستند و در حال گسترش هر چه بیشتر و همه گیر شدن میباشند، روشنی هر چه بیشتری یافته است.
استبداد سیاسی و مبارزات اقتصادی کارگران
تردیدی نیست که «قفل» شدن نسبی مبارزه کارگران( یا توقف کارگران) در پیرامون خواستهای اقتصادی(مقاومتی و دفاعی) بخشا ناشی از شرایط استبداد سیاسی و انسدادهایی است که حکومت در تمامی زمینه ها( وتا توانسته با هزار و یک واسطه) بوجود آورده است. و گرنه بسیار روشن است که چنانچه این انسدادها اندکی ترک بردارد و نفوذ پذیر گردد، جنبش کارگری بسرعت، هم به گونه ای کیفی و هم به گونه ای کمی، گستردگی و ارتقاء خواهد یافت و به اصطلاح، کارگران آن روی دیگر خود را به حکومت مستبد مذهبی و روحانیون و مکلاهای فریبکار، جنایتکار، غارتگر و دزد نشان خواهند داد.
بروزشکافها در انسداد سیاسی
اما برای حکومت نیز اکنون بیش از گذشته دشوار گشته است که این انسدادها را در پیرامون مرزهای گذشته نگه دارد. هر روز کار از کار میگذرد و ترک های نوی در این سد بظاهر مهیب استبداد، حکومت اطلاعاتی، پلیسی و نظامی، کنتزل همه جانبه حرکت های کارگری و جنبشهای طبقات زحمتکش و نیز دیگر طبقات و گروهای خلقی پدید میاید.
ترک برداشتن و منفذ و مجاری ریزش یافتن سد استبداد، نخست بشکل گسترده شدن هر چه بیشتر حرکتها، گردهم آیی ها، اعتراضات و اعتصابهای کارگری، رویارویی کارگران با دارودسته های پاسدار و بسیجی که در شکل های مختلف  به اعتراضات و گردهمایی های کارگران حمله میکنند و شدت یافتن هر چه بیشتر درگیریها خود را نشان میدهد. همین ها حکومت اسلامی را مجبور کرده که هر روز بیشتر از روز پیش گروهها و دسته های اطلاعاتی و نظامی و شبه نظامی را از این سو به آن سو بفرستد و به جنبش طبقه کارگر به اشکال مختلف فشار آورد.
تمایل استبداد به خرد کردن مبارزه طبقه کارگر و مقاومت کارگران پیشرو
همچنین، این مجاری ریزش، خود را بصورت مقاومتی نشان میدهد که در پیشاپیش جنبش کارگری بوسیله پیشروان این جنبش همچون رضا شهابی ها(کارگر دلاور سندیکای واحد) صورت میگیرد. چنین درجه ای از ایستادن مقابل یکی از مستبدترین و خشن ترین حکومتهای تاریخ ایران که تحمل هیچگونه مقاومتی را در مقابل خود ندارد، خود تجلی و طلایه دار تمایل حرکت به پیش جنبش طبقه کارگر ایران میباشد.
در حقیقت آنچه حکومت استبدادی مذهبی در مقابله با پیشروان طبقه کارگر میطلبد ، درهم شکستن و خرد کردن آنان است. آنها با خرد کردن این قهرمانان طبقه کارگر، درواقع خرد کردن طبقه کارگر و مجبور کردن آن به تمکین در مقابل شرایط وحشتناک اقتصادی و حکومتی از این شرایط وحشتناک تر، یعنی حکومت استبداد مذهبی را دنبال میکنند. حکومتی که  تا دندان خود را مسلح کرده و در هر گام خود برای طبقه کارگران و زحمتکشان خط و نشان سرکوب میکشد و هر روز نقشه و برنامه ای را  برای سرکوب جنبشهای احتمالی آینده و باصطلاح «در نطفه خفه کردن» آنها را طرح و اجرا میکند؛ تو گویی هیچ حکومتی در تاریخ بفکرش نرسیده بوده که حرکتها را در نطفه خفه کند و اکنون اطلاعاتی ها و نظامی های حکومت مذهبی «خالق» این امر گشته اند. 
اما اگر در گذشته ممکن بود حکومت با این گونه شیوه ها بر فرض موفقیتی بدست آورد و امر خویش را پیش برد، اکنون بیش از گذشته از آنها سلب امید کرده و بخشا از روی ناچاری و اینکه کار دیگری نمیتواند انجام دهد، دست به آنها میزند. حکومتی که  بجای اداره کارش، مستقیما و با بهانه هایی واهی(اینکه کارگران مخل وضع عمومی شده اند، راه بندان ایجاد کرده اند و بهانه هایی از این گونه) قوه قضائیه و سپاه پاسداران و بسیجش را در مقابل کارگران قرار میدهد و اعتراض ساده کارگری را با گلوله پاسخ میدهد، کارگران را به شلاق میبندد، پیشروان آنها را در بند کرده و تا مرز دچار نقص جسمی شدن و مرگ میراند، یا کارش از کار گذشته است و یا در حال گذشتن است. و این بویژه برای حکومتی راست است که پشت مذهب پنهان شده و از یکسو در تبلیغات مذهبی اش هزار و یک نوید در مورد آینده بهتر به کارگران و زحمتکشان میدهد و از سوی دیگر بوسیله قوانین همین مذهب آنها را شکنجه میکند، شلاق میزند و به رگبار می بندد.
از سوی دیگر، پیشروان کارگری اکنون به فداکارانه ترین رفتارها دست میزنند و در مقابل استبداد و ستم و زورگویی های اقتصادی سر فرود نمیآورند. آنان بخوبی میبینند که در حالی که  توده های وسیع طبقه کارگر و زحمتکشان در بدترین شرایط اقتصادی به سر میبرند، تا جایی که بسیاری از آنها با سختی و رنج فراوان زندگی میکنند و به نان شب نیازمندند، هر روز و هر ساعت و هر دقیقه کوس رسوایی دزدی های هزاران میلیاردی مشتی دزد و غارتگر از سوی گروهی دیگر از دزدان و غارتگران بصدا در میاید. هیهات! که تاریخ دزدان و غارتگرانی اینچنین را کمتر بیاد دارد که با پنهان شدن پشت مذهب، به فریبکاری توده های مردم بپردازند و خود هر آنچه که از آن بدتر نتوان فکر کرد، در پس پرده که نه، بل اکنون دیگر آشکارا انجام میدهند!
 در بالا اشاره کردیم که بخشی از علل «توقف» کارگران در پشت خواستها اقتصادی، ناشی از شرایطی است که حکومت استبدادی کنونی ایجاد کرده است. روشن است که حکومتی که خواستهای اقتصادی را با شلاق وگلوله پاسخ میدهد، خواستهای سیاسی را به مقابله کارگران با قرآن و مذهب و دین و خدا(که خود را نماینده آن میدانند و در حکومت خود خلاصه میکنند)  نسبت خواهد داد؛ گرچه اکنون و بیش از گذشته این «حنا» رنگ خود را از دست داده است. اما این محصور شدن کارگران در خواستهای صرفا اقتصادی، دلایل دیگری نیز دارد که در یادداشتی دیگر به آن میپردازیم.

هرمز دامان
دی ماه 96 
     


  


خطر مرگ رضا شهابی در صورت تداوم حبس ظالمانه

خطر مرگ رضا شهابی در صورت تداوم حبس ظالمانه
سندیکای کارگران شرکت واحد از همه کارگران و تشکلات کارگری ایران و سراسر جهان درخواست دارد با تمام ظرفیت برای نجات جان رضا شهابی بکوشند!
سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه بدنبال بازگشایی در سال ۱۳۸۴ دائما مورد آزار و اذیت قرار داشته و بسیاری از اعضای آن زندانی و از کار اخراج شده اند. رضا شهابی، عضو هیات مدیره سندیکا، در خرداد ماه ۱۳۸۹ زندانی شد و به دلیل ضرب و شتم نیروهای امنیتی در هنگام بازداشت و بازجویی دو عمل جراحی سنگین بر روی گردن و کمرش صورت گرفت و مدتی از حبس اش در مرخصی پزشکی بود. در شرایطی که حکم شش سال زندان رضا شهابی به پایان رسیده بود، دادستانی تهران به بهانه اینکه سه ماه از مرخصی وی تایید نشده است اعلام کرد که رضا برای سپری نمودن این دوره باید به زندان برگردد. شهابی برای پیشگیری از ضبط ملک وثیقه گذار خود پذیرفت که برای سپری نمودن این سه ماه به زندان برگردد؛ اما بعد از زندانی شدن مجدد شهابی در تاریخ ۱۸ مرداد ۱۳۹۶، کل مرخصی وی را غیبت محسوب و اعلام کردند که او ۹۶۸ روز باید در زندان باشد. این در حالیست که محکومیت حبس شهابی به پایان رسیده و او نامه آزادی اش که در تاریخ ۹۴/۰۶/۲۴ صادر شده را در پرونده دیده است. مقامات امنیتی و قضایی پس از ۵۰ روز اعتصاب غذای رضا شهابی که منجر به اعتراضات گسترده در ایران و جهان شد، به خانواده شهابی تعهد دادند که به خواستهای او فوری رسیدگی نمایند، اما در هفته های اخیر شهابی را تحت فشار گذاشته اند که که متعهد گردد به هر گونه فعالیت سندیکایی و دفاع از حقوق کارگران خاتمه می دهد. شهابی اما با ایستادگی ومقاومت همچنان برمواضع خود که همان داشتن حق تشکل مستقل وسندیکایی کارگران است پافشاری دارد وهرگزتسلیم ارعاب و فشار وزندان نشده است.
در آخرین ملاقات خانواده رضا شهابی با وی در زندان به تاریخ ۲۲ آذر، نیمه چپ صورت رضا افتادگی داشته و زیر چشمش نیز فرو رفته بوده است. پزشک زندان به او گفته است که سکته مغزی خفیف داشته است اما حتی جهت آزمایش او را تا ۲۵ آذر به بیمارستان منتقل نکرده بودند. علی رغم اینکه پیش از آن پزشک متخصص تشخیص داده بود که شهابی از نظر جسمی توان تحمل کیفر ندارد و درخواست آزادی اش را در پرونده درج کرده بود، این کارگر زندانی نه تنها آزاد نگردید بلکه در زندان سکته مغزی نیز کرده است. لازم به تاکید است که رضا شهابی بطور دائم و مکرر فشار خونش بالا است و در زندان بارها خون دماغ شده است؛ او سر دردهای شدید و مداوم دارد و احساس بی حسی در پاها می کند. کلیه های وی عفونت کرده و تکرر شدید ادرار دارد.
سندیکای واحد به شدت نگران سلامتی رضا شهابی است. احتمال فراوان می رود اگر شهابی فوری آزاد و درمان نگردد در روزهای آینده حالش بدتر و جانش بطور کاملا جدی در خطر بیافتد. تداوم حبس ظالمانه و غیرقانونی رضا شهابی، که نوعی گروگان گیری محسوب می گردد، تجاوز آشکار به حقوق ابتدایی انسانی او و نقض کامل کلیه مقاوله نامه های بین المللی سازمان جهانی کار مبنی بر آزادی حق تشکل و فعالیت مستقل کارگری می باشد. لذا از همه کارگران و تشکلات کارگری ایران و سراسر جهان درخواست فوری و اضطراری داریم که با تمام ظرفیت برای نجات جان رضا شهابی و آزادی فوری و بدون قید و شرط او بکوشند. سندیکای واحد کلیه مسئولان نظام و بطور مشخص نهادهای امنیتی و قضایی را مسئول سلامتی و حفظ امنیت رضا شهابی میداند.
به امید گسترش همبستگی کارگران جهان
سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه
۲۶ آذر ۱۳۹۶ برابر با ۱۷ دسامبر ۲۰۱۷
vsyndica@gmail.com
www.vahedsyndica.com


۱۳۹۶ آذر ۱۲, یکشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(13) بخش اول نمودهای وابستگی و ملی(ادامه)

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(13)
بخش اول
نمودهای وابستگی و ملی(ادامه)

اکنون به اشکال مشخص وابستگی که حکمت به برخی از آنها اشاره میکند، بازگردیم . همچنان که پیش از این گفتیم این اشکال از نظر حکمت صرفا ظواهر هستند. ظواهری که برخلاف اشاره وی به اینکه برای فهم وابسته بودن روابط تولید موجود باید از آنها آغاز کرد و به آنها بازگشت، نه از آنها آغاز میکند و نه به آنها بر میگردد. در بخش گذشته دیدیم چنانچه این اشکال رها شوند، ما نمیتوانیم هیچ گونه استنتاجی از روابط تولیدی در ایران بکنیم، مگر صرفا برخی امور عام، مانند اینکه در شکل سرمایه داری عقب مانده موجود در ایران همچون تمامی اشکال سرمایه داری استثمار وجود دارد. اما چنانچه ما از این اشکال آغاز کنیم آنگاه میتوانیم برخی ویژگیهای روابط تولیدی در ایران و اشکال ویژه وابستگی و نیز تفاوتهای موجود میان بورژوازی کمپرادور و ملی را استنتاج کنیم. حکمت به برخی از این اشکال بدین گونه اشاره میکند:  
«در جزوه اول گفتيم که تعابير رايج، وابستگى را بر مبناى شکل کنکرت تبلور آن در ايران امروز توضيح ميدهند. به عبارت دقيق‌تر در اين بينش‌ها وابستگى سرمايه‌دارى در ايران از طريق اشاره به مشاهداتى چون وابستگى تکنيکى (وابستگى به وسائل توليد خارجى)، وابستگى پولى (وابستگى به منابع پولى و اعتبارى خارجى) وابستگى بازارى(وابستگى به بازار خارجى) و... تعريف ميشود. نظام توليدى نيز به اعتبار اينکه "سرمايه‌داران وابسته" بر اقتصاد وسياست حاکميت دارند، "وابسته"تعريف ميشود.»( اسطوره بورژوازی ملی و مترقی، جزوه دوم، مقولات و مفاهیم پایه ای: سرمایه داری، قسمت اول، شماره 45)
وی در بخشی با نام «تفکيک بورژوازى "ملى" از بورژوازى وابسته بر اساس مکان و نقش اقتصادى اين اقشار» به چند وجه مشخص از بورژوازی وابسته و ملی در ایران و رد نظرات جریانهای خط سه  میپردازد. اکنون ما به این موارد توجه میکنیم:
مالکیت سرمایه پولی
«الف) وابستگى و يا عدم وابستگى سرمايه‌دار به سرمايه پولى خارجى و يا دولتى به منزله ملاک تميز بورژوازى "ملى" از وابسته. در اين فرمولبندى سرمايه‌دار وابسته سرمايه‌دارى تعريف ميشود که سرمايه پولى خود را از انحصارات خارجى، بانکهاى وابسته سرمايه انحصارى خارجى و يا دولتى (دولت بدرست کارگزار سرمايه خارجى تلقى ميشود)(1) تامين نمايد. بورژوازى "ملى" بر اساس اين مؤلفه تعريف، آن قشر از صاحبان سرمايه تلقى ميشود که در سطوح مالکيت سرمايه پولى چنين وابستگى‌اى نداشته و خود مالک آن باشد و يا آنرا از منابع اعتبارى غير انحصارى داخلى و خصوصى تامين نمايد.  واضح است که بر اساس اين مؤلفه تعريف، وابستگى و يا عدم وابستگى متفاوت اقشار مختلف بورژوازى به اعتبار و منابع مختلف اعتبارى، و همينطور وابستگى اجتناب ناپذير موسسات مختلف اعتبارى به يکديگر و در تحليل نهائى به سرمايه‌هاى انحصارى مانع از آنست که مرز قاطع و روشنى ميان اقشار وابسته و غير وابسته بورژوازى از نظر مالکيت سرمايه پولى اوليه ترسيم گردد»( مقدمه، شماره 29)
بسیار خوب! اما بین مرز قاطع و روشن ترسیم نکردن و اینکه چنین بورژوازی ای وجود ندارد، فاصله زیادی است!
روشن نیست که  مشکل حکمت چیست و بدنبال چه میگردد!  آیا میخواهد ما دو طبقه و دو صف را که برآمد یک ساخت اقتصادی باشند و در عین حال هیچگونه درهم رفتگی در یکدیگر و یا ارتباط متقابلی با یکدیگر نداشته باشند، ترسیم کنیم و بگوییم اینجا و در این نقطه بطور مطلق صف بورژوازی ملی از هر لحاظ معین از بورژوازی وابسته جدا میشود و این طبقه فاقدهرگونه ارتباطی(سرمایه ای، وسائل تولید، تجارت، خدمات، واردات و صادرات) با سرمایه کمپرادوری و امپریالیستی میگردد.
 خیر! چنین چیزی نیست. در ایران سرمایه ملی و سرمایه کمپرادور و امپریالیستی دو قطب متضادند که در عین حال با یکدیگر در ارتباط و به یکدیگر وابسته اند و یکی بدون دیگری وجود ندارد. مرز میان این دو سرمایه نسبی است و میان این دو قطب سلسله رنگارنگی از آمیختگی ها وجود دارد. بطور کلی زمانی که از تسلط سرمایه امپریالیستی و کمپرادوری بر اقتصاد ایران صحبت میشود و از سرمایه ملی که زیر تسلط این سرمایه های کمپرادوری و امپریالیستی است، معنای آن این نیست که این دو نوع سرمایه فاقد هر گونه ارتباطی با یکدیگر و مطلقا جدا از یکدیگرهستند. برعکس به این معنا است که ارتباطات و وابستگی هایی وجود دارد اما در این روابط و وابستگی ها سرمایه های امپریالیستی و کمپرادوری هستند که نقش مسلط و جهت دهنده را دارند.
ببینیم که حکمت پس از شرح مفصل خود، چه نکاتی را درمورد این اشکال مشخص میگوید:
«وابستگى پولى: به عبارت دقيق‌تر بدين معنى است که در فرمول ١ مالک پول اوليه ايرانى نيست (و يا مثلا انحصارات خارجى هستند، که خود باز پيشرفتى در فرمولبندى است)(2) اين فرمولبندى از سرمايه وابسته حتى در دقيق‌ترين بيان خود از سطح فرمول اول فراتر نميرود، چرا که مالکيت حقوقى پول اوليه به هيچ عنوان چگونگى تقسيم آن را به اجزاء ثابت و متغير، چگونگى استثمار بر اين اساس و... را بيان نميکند و يا بر آن تاثير نميگذارد.» (جزوه دوم، شماره 91)
میبینیم که بحث حکمت صرفا بر سر این است که در سرمایه داری ایران استثمار وجود دارد. او حتی بدنبال این نیست که چگونگی سوخت و ساز وابستگی روابط تولید در ایران را به امپریالیسم نشان دهد.
 ما از بیان این مسئله که حکمت چگونه مزورانه و تحریف گرانه نظراتی را به جریانهایی نسبت میدهد که در اندیشه و مخیله این جریانات نمیگنجید ،یعنی مثلا این امر که چون مالک پول خارجی یا ایرانی است، رابطه استثماری وجود ندارد، یا سالوسانه ظاهر چپ بخود میگیرد که گویا برای او استثمار اساس است، و یا باز سطحی نگرانه، مبتذل و هوچی وار، صرف رابطه را، مجزا از شکل های مشخص خود،«استثمار امپریالیستی» مینامد، میگذریم. اما اینجا نیز باز می بینیم که حکمت دور خود میگردد و حاضر نیست از آنجائیکه ایستاده اندکی تکان بخورد!
 اولا ما اساسا دنبال اثبات وجود استثمار در ایران نبودیم؛ زیرا هیچ جریانی در مورد وجود استثمار و وحدت سرمایه داران از این جنبه معین، شکی روا نداشته بود، بلکه دنبال  این بودیم که ببینم که چرا روابط تولیدی در ایران وابسته است و این روابط وابستگی چگونه بازتولید میشود و نیز فرق بین سرمایه دار کمپرادور و ملی در چیست. دوما، بر سر اشاره به اینکه مالک سرمایه پولی کیست، هوچی بازی راه انداختن و گفتن اینکه این« جزء فرمول 1 است»، و بخودی خود چگونگی تقسیم سرمایه به اجزاء ثابت و متغیر و چگونگی استثمار را بر این اساس نشان نمیدهد، بخشی از قضیه است. یعنی وقتی که ما نمیدانستیم که بوسیله این سرمایه، استثماری صورت گرفته است. اینک که به کمک «حفاری محیر العقول» حکمت فهمیده ایم که سرمایه دارها همه استثمار میکنند، میخواهیم به این رابطه بر گردیم.
اما اکنون و پس از گذراندن فرایند بالا چه چیزی به ما نشان داده میشود؟ در واقع از نظر حکمت هیچ چیز. حکمت  ظاهرا دنبال این است که ثابت کند در روابط تولیدی در ایران استثمار وجود دارد! همین و بس!  وی جز تکرار آنچه مارکس 150 سال پیش از آن گفته بود، هیچ کار دیگری نمیکند و پیروان وی نیز آن را در بوق و کرنا کرده و به عنوان «کشف حکمتی»  بخورد ظاهر بین های چپ ایران دادند.
اما فرمول یک یعنی( پول- کالا- پول بیشتر) در حالیکه نشان نمیدهد که منبع این افزایش از کجاست، اما نشان میدهد که نتایج این استثمار و این ارزش اضافی به جیب چه کسان و یا کدام کمپانی ها( ملی یا کمپرادوری– امپریالیستی) میرود و چه میزان از آن و چگونه به بازتولید برمیگردد.
به عبارت دیگر فرمول یک نشان میدهد که که مالک پول - سرمایه اولیه ایرانی نیست و یا ایرانی است و این مسئله ای بی نهایت مهم است. زیرا درست استقلال و یا عدم استقلال رابطه تولیدی، تنها از طریق این مسئله (ومسائلی از این دست) که مالک پول- سرمایه های موجود چه کسانی هستند(و نیز همانگونه که پایین تر خواهیم دید وسایل تولید و نیز دیگر وجوه اساسی اقتصاد)، میتواند درک و فهمیده شود و خود را نشان دهد. اگر این را ندانیم که مالک سرمایه پولی خارجی است یا داخلی، از کجا اصلا میتوانیم بفهمیم رابطه استثمار داخلی است یا خارجی. بنابراین اکنون و پس از آنکه حکمت «نشانمان» داد که استثماری وجود دارد، برای ما مهم است که بدانیم که اولا، میزان این سرمایه پولی(متغیر و ثابت) چه میزان است و تعداد کارگران استثمار شده چه تعداد هستند؛ و دوما مالک این سرمایه کیست. یک ایرانی است که سرمایه اش را از کار در ایران بدست آورده و ارزش افزوده را در ایران سرمایه گذاری میکند؛ و یا نه خارجی است و در چارچوب معینی  که تابع سیاست های اقتصادی – سیاسی امپریالیستی در مورد حدود و میزان سرمایه گذاری در هر کشور زیر سلطه معین است، آنرا به خارج منتقل میکند.
حکمت ادامه میدهد:
«مهندس مهدى بازرگان (که پارسال اين موقع عزيز دل هواداران بورژوازى "ملى" بود)(مثل سلطنت طلبان که همیشه عزیر دل حزب کمونیست کارگری های حکمتی بوده و هستند و این حضرات نوکران حلقه به گوش آنها به شمار میروند) ميتواند کارخانه ريخته‌گرى‌اش را به سرمايه‌دار خارجى بفروشد (يا از اين راحت‌تر، تبعه امريکا شود و بازهم ساده‌تر، "تبعه امريکا بودنش" برملا شود)(3) بدون اينکه در سطح فرمول ٢ کوچکترين فعل و انفعالى صورت گرفته باشد»(همانجا)
و اما در مورد مهندس بازرگان:
در صورتی كه سرمایه دار خارجی ریخته گری بازرگان مرحوم را بخرد و آن را با ویژگیهای خاص خودش باقی بگذارد و با سرمایه اش و ارزش اضافی اش همان كاری را بكند كه بازرگان میكرد، در آن صورت آن سرمایه دار خارجی به سرمایه دار ملی ایرانی، تنها با نامی خارجی تبدیل خواهد شد. اما اگر سرمایه دار خارجی ریخته گری را بخرد و در آن دخل و تصرف كرده و ویژگیهای كمپرادوری به آن ببخشد و ارزش اضافی اش را نیز چون بقیه كمپرادورها خرج كند و به آن ریخته گری بسنده نكند و ریخته گری های دیگر را نیز بخرد و كلا صنعت ریخته گری را وارد آن محدودهء صنایع سودآوری بكند كه معمولا كمپرادورها مسلط بر آنهایند، و به هیچوجه به ملی ها اجازه سرمایه گذاری درآن ها را نمیدهند، در آن صورت صنعت ریخته گری نیز ویژگیهای یك صنعت وابسته را كسب كرده و سرمایه پولی آن از مقوله داخلی و ملی خارج شده و به سرمایه خارجی كمپرادوری تبدیل خواهد شد.
«یا از این راحت تر "تبعه آمریكا شود و یا باز هم ساده تر 'تبعه آمریكا بودنش' بر ملا شود(چقدر هم حکمت حرص وابسته به آمریکا بودن بورژوا های ایران میخورد. حکمت خود همه ی این القاب را حذف کرد و بهترین خدمات ایدئولوژیک سازمانی و عملی را به ارتجاعیترین بورژوا و امپریالیستها نمود) بدون آن كه در فرمول 2 كوچكترین فعل و انفعالی صورت گرفته باشد.» (همانجا)
اگر بازرگان «تبعه آمریكا» شود ولی در عرصه كارخانه ریخته گری تغییری در سرچشمه ی سرمایه وی و نیز چگونگی ارزش اضافی تولید شده و انباشت سرمایه وی صورت نگیرد، در آن صورت بازرگان كماكان «یك تبعه آمریکا» اما سرمایه دار ملی باقی خواهد ماند؛ ولی اگر تبعه آمریكا بودنش و یا به زبان دیگر «جاسوس» بودنش نیر افشاء شود، این در عرصه تولید و مكانیزم تولید و سرمایه ثابت و غیره تغییری نخواهد بود. منتهی نشان خواهد داد كه به سبب برخی پیوندهای سرمایه داخلی با سرمایه های امپریالیستی این کشورها  قادرند در بخش راست این بورژوازی نفوذ كرده و برخی از آنان را وابسته بخود سازند و یا برعکس برخی سرمایه داران ملی به سبب رشد میتوانند به مرور خود را به جایگاه بورژوازی وابسته ایران برسانند و با آن امتزاج کرده و به مرور به آن تبدیل شوند.
وابستگی وسائل تولید
حکمت ادامه میدهد:
«ب) تفکيک بورژوازى "ملى" از وابسته بر اساس وابستگى و يا عدم وابستگى وسائل توليد به سرمايه انحصارى:
 بر اساس اين مؤلفه بورژوازى وابسته قشرى از بورژوازى است که وسائل توليد (يعنى ابزار کار و يا مواد خام و اوليه) توليد خود را از خارج تهيه ميکند.  بورژوازى "ملى" به اين ترتيب آن قشر بورژوازى تعريف ميشود که وسائل توليد خود را در داخل کشور فراهم ميبيند. براى دقيق‌تر کردن اين فرمولبندى ميتوان چند نکته را، که باز مانع ترسيم مرزبندى قاطع ميان اقشار "ملى" و وابسته بورژوازى(4) ميگردد، ذکر کرد. اولا اين مؤلفه صرفا ميتواند در رابطه با سرمايه صنعتى، که محتاج وسائل توليد است، ارائه شود و اصولا سرمايه تجارى را، که در توليد سهمى ندارد، به کنار ميگذارد.(5) لاجرم، با در نظر گرفتن محدوديت توليد داخلى وسائل توليد، عرصه جستجوى بورژوازى ملى را به بخش توليد کالاهاى سنتى و کالاهاى مصرفى سبُک محدود ميسازد(6) ثانيا، توليد داخلى وسائل توليد خود ميتواند، برمبناى هر دو مؤلفه‌اى که تا کنون ذکر کرده‌ايم به سرمايه انحصارى وابسته باشد، ثالثا اين مساله که وسائل توليد بر چه مبنائى به سرمايه‌دار فروخته ميشود (مثلا آيا فروشنده محصول خود را با پول معاوضه ميکند؟ در شرکت خريدار سهيم ميشود؟ انحصار تامين وسائل يدکى و تعميرات را براى خود حفظ ميکند يا نه و...) خود درجات وابستگى مختلفى به سرمايه‌داران خريدار وسائل توليد تحميل ميکند.»(7)(مقدمه،  شماره 31)
پس از برگشت به این نکته در جزوه دوم مینویسد:
«وابستگى تکنيکى: باز بيان دقيق‌تر اين نوع وابستگى اين خواهد بود که در فرمول ١ در حلقه (وسائل توليد-- پول)، فروشنده وسائل توليد شرکتِ خارجى است. بازهم محدوديت در فرمول ١، چراکه در فرمول ٢ هيچ نشانى از اينکه کالاهائى که توسط سرمايه ثابت خريدارى شده‌اند، کجا و تحت کنترل و مالکيت چه شخص حقوقى و يا حقيقى توليد شده اند، اين که از کجا آمده‌اند، وجود ندارد.»(شماره 92)
 اما اگر در فرمول 2 هیچ نشانی از اینکه کالاها(وسائل تولید- ابزار و مواد خام) بوسیله سرمایه ثابت از کجا و تحت کنترل و مالکیت چه شخص حقوقی و یا حقیقی تولید شده اند، این که از کجا آمده اند، وجود ندارد، حکمت از کجا فهمیده که آن رابطه« وابستگی رابطه سرمايه (يعنى تقابل کار مزدى و سرمايه (يعنى رابطه استثمار و توليد ارزش اضافه) به امپرياليسم» است؟
 حکمت یادش رفته که برای اینکه بفهمد این سرمایه وابسته است از همین اشکال حرکت کرده بود؛ اما اکنون بجای اینکه به اشکال واقعی و مشخص بازگردد میگوید :«خیر! در آن رابطه، این اشکال وجود ندارد».  و این به این دلیل است که حکمت نه به دنبال توضیح وابستگی روابط تولیدی در ایران به امپریالیسم است و نه بررسی وجوهی که نشانگر تفاوت سرمایه  کمپرادوری از ملی است. برعکس او با پنهان شدن زیر« وجود استثمار در روابط تولیدی در ایران» بدنبال این است که اولا، وابستگی واقعی این روابط را به امپریالیستها  و نقش امپریالیسم در اقتصاد ایران را ماست مالی کند؛ دوما، بر تفاوتهای بورژوازی ملی و کمپرادورها سرپوش گذاشته و نقش مسلط بورژوا - کمپرادورها و امپریالیسم را در استثمار طبقه کارگر لاپوشی کرده و آنرا حذف کند.(8)
 در مورد فرمول دوم نیز این بسیار روشن است که این فرمول صرفا برای فهم سرچشمه ی ارزش اضافی است، و از خود آن نشان داده نمیشود که آیا رابطه ای وابسته به امپریالیسم است و یا ملی، تا جوهر سرمایه یعنی «ارزش خود افزا» و این تز مارکس که «تولید ارزش اضافی قانون مطلق تولید سرمایه داری است» در روشنترین شکل خود طرح گردد.(9)
اما اکنون و در این سطح از تحلیل برای ما اهمیت فراوان دارد که این وسائل تولید (ما عجالتا با سرمایه صنعتی – گرچه در ایران باید گفت شبه صنعتی- سروکار داریم) «کجا و تحت کنترل چه شخص حقوقی و یا حقیقی تولید شده اند».
ادامه دارد.

هرمز دامان
آبان 97
یادداشتها
1-    و این امری است که حکمت بسرعت تمایل خود به فراموش کردن آنرا نشان داد. تمامی ادبیات این جریان برای به فراموشی سپردن این امر است که چیزی به عنوان امپریالیسم و زیر سلطه وجود دارد و دولت های کشورهای زیر سلطه در نهایت وابسته به امپریالیستها هستند. حضرات خیلی معطل این امر نشدند و امپریالیسم، کمپرادو، وابستگی و زیر سلطه  را از ادبیات خود حذف کردند و خیلی مراقبند که مبادا «بند را آب بدهند».
2-    ژست رادیکال گرفتن حکمت! تمامی تلاش حکمت برای حذف همین انحصارات خارجی و امپریالیسم و بورژوا کمپرادورها از ادبیات و سیاست چپ انقلابی ایران بود نام واقعی جزوه وی را باید «اسطوره بورژوازی کمپرادور و امپریالیسم» گذاشت!
3-     در این صورت اولین کسانی که  خوشحال میشدند و به وی خوشامد میگفتند حضرات حزب کمونیست کارگری های حکمتی بودند. درست برای همین است که دارودسته حزب کمونیست کارگری ها دل از سلطنت طلبان مزدور امپریالیسم آمریکا و غرب نمیکنند و مدام قربان و صدقه هم میروند و دست در دست یکدیگر مراسم های گوناگون «کارگری»(باید گفت کمپرادوری) برگزارکرده و میکنند.
4-    حکمت دنبال مرزبندی قاطع است! یعنی هیچگونه ارتباطی بین این دو نوع سرمایه وجود نداشته باشد. همانطور که گفتیم این مرز بندی نسبی است. زیرا اضداد به یکدیگر گذر میکنند و یا دریکدیگر داخل میشوند. اگر ارتباطی وجود نداشته باشد از میان سرمایه داران ملی، سرمایه دار کمپرادور بیرون نمیزند.
5-    حکمت باز مغلطه و مسائل را قاطی  میکند. این بحث  که منشا وسایل تولید کجاست  در مورد بورژوازی صنعتی مطرح است. در مورد بورژوازی تجاری ملی، نه وسائل تولید بلکه وجوه دیگری مطرح است مانند اینکه  این کالاهایی که این بورژوازی دست به خرید و فروش آنها میزند، به کدام سرمایه دار تعلق دارد. سرمایه دار صنعتی ملی یا کمپرادورها و وی کار کدام یک از این دو دسته را رونق میدهد. بسیاری از بنکداران بازارهای سنتی ایران بورژواهای تجاری ملی هستند
6-    و این نه بطور مطلق، اما تا حدود زیادی درست است. زیرا بورژوازی انحصار گر بوروکرات- کمپرادور بطور عمده بر بخشهای کلیدی و کلان اقتصاد و از جمله تولید وسائل تولید تسلط دارد، در حالیکه بخشهای خرد و یا حاشیه ای اقتصاد در اختیار بورژوازی ملی قرار دارد.
7-    اینها تا حدودی درست است. بطور کلی درجه وابستگی، نسبی است، ما سرمایه داری وابسته ، نیمه وابسته - نیمه ملی  و ملی داریم.
8-     همانگونه که دربخش های پیشین به تفصیل اشاره کردیم بورژوازی ملی برای حکمت بهانه است. او بدنبال رد بورژوازی ملی نیست، بلکه در حقیقت دنبال رد انقلاب دموکراتیک و تمامی استراتژی و تاکتیک کمونیستی در این مرحله از انقلاب و در یک کلام نفی تمامی تئوری های اساسی مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم است.
9- در آن سطح از تحلیل مارکس این اشکال مشخص حذف شده اند و مسئله در ساده ترین شکل خود طرح میگردد. اما همچنانکه ما به تکامل مفاهیم و مقولات در بخش پیشین اشاره کردیم، مارکس به مرور به این مسائل در حوزه گردش و نیز رابطه تولید و گردش میپردازد. ضمنا باید توجه داشت که برای مارکس نه این مسئله مطرح بود که ما با چه نوع سرمایه داری طرفیم( وی از پیش انگلستان را به عنوان یک سرمایه داری کلاسیک و پیشرفته ترین نوع سرمایه داری در نظر گرفته بود) و نه اینکه سرمایه دار ما ملی است یا وابسته. مرکز ثقل بحث مارکس در آن سطح از تحلیل این بود که منشاء ارزش افزوده شده به سرمایه را کشف کند. برای ما این مسئله اساسا اهمیتی ندارد، زیرا از پیش حل شده است. برای ما این مهم و مرکز ثقل است  که سرمایه دار کمپرادور کیست و سرمایه دار ملی کدامست و اشکال وابستگی در روابط تولیدی در ایران کدامند.