۱۴۰۲ مرداد ۱۴, شنبه

چند نکته درباره ی«روشنفکران» و برج نشینان «شبه چپ»ایران

 
 
 
چند نکته درباره ی«روشنفکران» و برج نشینان«شبه چپ»ایران
و 
خطاب به«شبه چپ» های سوسیال دموکرات و فریبکاران تحریف گر 

روشنفکر
نخست به مفهوم روشنفکر اشاره کنیم.
به نظر ما این مفهوم معنایی معین دارد. و چون معنایی معین دارد نمی تواند دلبخواهی و در هر موردی که پیش آید به کار رود. حتی به عنوان«روشنفکران یک طبقه» نیز درست نیست. چرا که از این دیدگاه، طبقات مرتجع نیز «روشنفکر»ان خود را خواهند داشت و در اینجا «روشنفکر» مساوی با مرتجع می شود که بدیهی است دیگر نه روشنفکر بلکه تاریک فکر است هر چند منافع طبقه ی پوسیده و مرتجع خویش را به روشنی و درست تشخیص دهد.
 بر همین سیاق مترجم را هم چون در کار فرهنگی است و ترجمه می کند نمی توان«روشنفکر» نامید زیرا برخی مترجمین اصلا مرتجع اند و برخی دیگر نیز بینابینی و پیرو سیاست طبقاتی هستند که از لیبرال تا رادیکال را شامل می شود و برخی هم تنها برای درآمد دست به ترجمه می زنند و خیلی در بند این نیستند که چه ترجمه می کنند.
 از این رو به جای این مفهوم در فارسی، بهتر است که واژه ی نظریه پرداز(در برابر واژه ی ایدئولوگ و اندیشمند یا متفکر در برابر انتلکتوئل)در زمینه های سیاسی، اقتصادی و عرصه های گوناگون فرهنگی به کار رود و از مفهوم روشنفکر در دایره ای محدودتر استفاده شود.
روشن است که مفهوم اخیر نیز بر تمامی موارد صدق نمی کند زیرا برخی از کسانی که نام«روشنفکر» بر آنها گذارده می شود، لزوما نظریه پرداز نیستند. بنابراین به همه ی افکار این گونه افراد نمی توان نام «نظریه پردازی» داد.
 
دو جریان اساسی در نظریه پردازان جریان های ضداستبدادی 
نگاهی به تکامل جریان« روشنفکری» و اندیشه ورزی در ایران نشان می دهد که بخشی از«روشنفکر»ان ایران خواه فعالین عرصه ی سیاسی و خواه عرصه ی فرهنگی، پس از مشروطیت و به ویژه از سال های 20 به بعد یک دوره ی سه مرحله ای را پیموده اند. اول پرشور و انقلابی و عموما از مبارزین احزاب انقلابی و مترقی جریان های کارگری و یا خرده بورژوایی اند، بعد و در دوران میانسالی که به اصطلاح کمی «سر انداختند» حسابگر و محتاط کار می شوند و در دوران نزدیک به پیری متوجه می شوند که زمانی جوان بوده و در جوانی از این گونه حرف های مثلا چپی و ضدارتجاعی و ضدامپریالیستی می زده اند و حالا زمان تغییر کرده و خیلی چیزها نو شده و اینها هم دنبال نو هستند و از نو حرف می زنند (و جالب این که مثلا این «نو» برخی از این حضرات یعنی«سوسیالیسم دموکراتیک» افکار رویزیونیست هایصد سال و اندی سال پیش است که حالا توی پوست های رنگارنگ شکلات های جدید پیچانده شده است) و به این ترتیب به لیبرال و محافظه کار و نیمه مرتجع و مرتجع و واداده ومنفعلی که پی کار خود می رود(که این عموما بهترین حالت است) تبدیل می شوند.
این گونه افراد«سه فازی» بیشتر از قماش حزب رویزیونیست توده بوده اند که به دلیل بزرگی تشکیلات این حزب در سال های 20 تا 32 (نسبت به گروه های چپ خط دو و سه و چهار پس از شکست انقلاب در سال 1360) خروار خروار از این تیپ بیرون داد. از رهبران خودش گرفته تا برخی از کسانی که در عرصه ی فرهنگ کار می کردند.
در کنار این جریان برخی دنبال مذهب افتاده همچون جلال آل احمد هست که مرادش شد خمینی و فضل الله نوری. و سپس می توان از شورای مقاومت کنونی که سابقا مجاهدین خلق نام شان بود نام برد و در دوره ی اخیر همچنین می توان برخی از افراد سابقا حزب اللهی و سپس اصلاح طلب متدین و«روشنفکر دینی» و حالا سر در آخور امپریالیسم آمریکا و سلطنت طلبان را نمونه آورد.
این برگشت به سلطنت طلبی البته خاص این«روشنفکران دینی» نبوده بلکه می توان گفت که پیش از آنها و در همان زمان سلطنت سابق در کار برخی از گروه هایی که زمانی ساز مبارزه با سلطنت و استبداد و امپریالیسم را می زدند و از جمله حزب توده به عنوان جزیی از«سه مرحله»( اینجا تنها دو مرحله) ظاهر شده بود؛ مثل باهریان و جعفریان ...
در دوران کنونی با توجه به برقراری جمهوری اسلامی و در جنایت و فساد «روسفید» کردن دوران سلطنت استبدادی، مرتجع سلطنت طلب یا مشروطه خواه شدن نیز نعوذبالله نوعی«روشنفکر»ی شده است و می شود با آن« پُز» هم داد!
نگاهی به چند «روشنفکر» سابقا چپ مانند عباس میلانی و علی میرفطروس( مولفی که در دهه ی پنجاه و پیش از انقلاب پرشور و شر بود و با نوشته هایش در ایران در مورد جنبش های تاریخی حلاج و حروفیه و... به سهم خود موجی و تحرکی در محفل های چپ ایجاد کرده بود)، حمید شوکت و خانبابا تهرانی و...  نشان از چنین فرایندی دارد. این ها تازه مشهورترین ها هستند. افرادی هم هستند که سابقا به دلیل چپ بودن شان سال ها زندانی کشیدند اما بعد از آنکه بیرون آمدند شکست از یک سو و ضدیت با جمهوری اسلامی از سوی دیگر آنها را به ورطه ی سلطنت طلبان و مشروطه خواهان انداخت. این افراد تمام نظرات گذشته خود را از چپ بودن تصفیه کرده و از رضاخان و محمدرضا شاه و دیگر سلطنتی ها و ایدئولوگ هاشان مثل علی دشتی( و برخی از آنها حتی از ساواکی منفوری مانند پرویز ثابتی) چنان با آب و تاب حرف می زنند که اگر کسی گذشته آنها را نداند گمان می کند جد اندر جد سلطنت طلب و ساواکی بوده اند. این کثافت و لجنی است که می توان گفت که برخی از شبه چپ ها هوچی مانند حکمت و تقوایی و دارودسته های ترتسکیست توی سازمان های چپ سال های انقلاب 57 انداختند و بخشی از چپ را به گنداب و عفن کشاندند.  
روشن است که این روند حاکم بر جریان های سیاسی و فرهنگی ایران نبوده بلکه جریان متضاد آن نیز در تمامی این دوران صد ساله وجود داشته و آن جریان است که عموما حاکم بوده است. خواه در سیاست و خواه در فرهنگ، طبقه ی کارگر و خلق ایران همواره شاهد روهروان و مبارزان بزرگی بوده است:
حیدرخان عمواوغلی و تقی ارانی و سید جعفر پیشه وری و دیگر سران مبارز حزب دموکرات آذربایجان در سال 1324 و نیز قاضی محمد رهبر حزب دموکرات کردستان، خسرو روزبه و مرتضی کیوان و و ارطان و سرهنگ سیامک و سرهنگ مبشری و مبارزان نخستین چریک های فدایی و مجاهد و در کنار آنها بسیاری مبارزین زمان انقلاب و نیز در عرصه ی فرهنگ و هنر مبارزین و آزدایخواهانی مانند میرزاده ی عشقی و عارف قزوینی و فرخی یزدی و  احمد شاملو و صمد بهرنگی و سعیدسلطانپور و درویشیان و این آخری ها نویسنده ی آزادیخواه و مبارز بکتاش آبتین و بسیاری از مبارزان فرهنگ نو که حکومت در قتل های زنجیره ای آنها را به قتل رسانید.
 به این ترتیب این جریان های سه مرحله ای و این دسته هایی که گرایش به بزک دوزک سلطنت طلبان و یا امپریالیسم غرب به ویژه آمریکا می کنند اقلیتی بیش نبوده و نیستند.   
 
سوسیال دموکرات های«شبه چپ» و سوسیال دموکرات های ضدچپ
جریان های«شبه چپ» ایران به دو دسته تقسیم می شوند: دسته ی نخست سازمان ها و دسته ی دوم مترجمین و نظریه پردازها یا نظریه بده ها!
دسته نخست
دسته ی نخست همین احزاب و سازمان ها و گروه های به اصطلاح چپ و سوسیالیست هستند؛ یعنی به طورعمده رویزیونیست های توده ای- اکثریتی و خروشچفیست های سوسیال دموکرات راه کارگری که از امتزاج خروشچفیسم و جریان های رویزیونیست غربی آش شلم شوربا راه انداخته و حالا دیگر خود را«مارکسی» می خوانند و همراه با اینان دسته هایی دیگر که نام شان اکثریت نیست اما همان خط اکثریت را دنبال می کنند. جدا از سایت هایی که این جریان ها به نام حزب و گروه دارند سایت هایی مانند«اخبار روز» و«گزارشگران» عموما نظرات این دسته از رویزیونیست ها و خروشچفیست ها را نشر می دهند و عمده خوانندگان نوشته ها و بینندگان برنامه های ویدئوئی شان هم دسته های خودشان هستند.
جریان هایی  سوسیال دموکراتی مانند حزب کمونیست ایران نیز کمابیش همراه این دسته ها هستند و نظرات و اعلامیه هاشان جز در سایت های خودشان در دو سایت مزبور نیز نشر می یابد( جدا از حضورشان در شش گروه «شبه چپ).
در کنار این ها، دارودسته های حکمتی - ترتسکیست کمونیسم سلطنت طلب و امپریالیستی و کلا جریان هایی هستند که زیر نام احزاب حکمتیست فعالیت می کنند. اختلافات این دو دسته یعنی گروه کمونیسم کارگری و این دارودسته های حکمتیست نیز سر لحاف ملا است. مقتدای همه ی آنها فرد بی پرنسیپ و مزدوری به نام منصور حکمت بوده است که خود و جریان اش بدترین ضربات را به کادرهای سازمان هایی همچون کومله و پیکار و رزمندگان زد. این قبایل حکمتی همچون رویزیونیست ها جدا از سایت های حزبی، سایت های جانبی مانند«آزادی بیان» را نیز دارند. گفتنی است که سایت های غیر حزبی این دو دارودسته که اختلافات اساسی بر سر رد مبانی و اصول مارکسیسم ندارند نه تنها نظرات دارودسته های منسوب به خود بلکه نظرات دسته های مقابل را نیز نشر می دهند.
دسته دوم
 دسته ی دوم، تعدادی ازمنفردین«برج نشین»مترجم و یا «نظریه پرداز»هستند که در سایت های«نقد اقتصادی سیاسی»، «نقد»، «واکاوی سوسیالیستی» و «راه کار سوسیالیستی» و« کارگاه دیالکتیک» و از این گونه ها گرد آمده اند و چندتایی که یا داخل کلاب هاوس ها هستند و یا مدعو همیشگی تلویزیون های سلطنت طلب و امپریالیستی به ویژه اینترناشنال. این ها نیز در مجموع سرشان در یک کاسه است.
کار بیشتر افراد این گروه اخیر که باید آنها را طیفی از سوسیال دموکرات های عمیقا ضد کمونیسم نامید یعنی افرادی همچون حسن مرتضوی، حسن آزاد، فرج سرکوهی، محمدرضا نیکفر، سعید رهنما، پرویز صداقت، محمد مالجو، مهرداد درویش پور و از این گونه افراد نیز این است که یا تو سوراخ سنبه های دانشگاه های غربی بگردند و کتاب ها و نوشته های هر استاد دانشگاهی را که آن گوشه و کنارها خاک می خورد و کسی تره برایش خُرد نمی کند، بیرون آورده و به اسم «مارکسیست» و«سوسیالیست» و «مارکسی» و« اروکمونیسم» و «مارکسیسم غربی» و غیره به دانشجویان ایرانی معرفی کنند تا مبادا دانشجویان ما از«انوار» چنین اذهانی بی بهره بمانند و یا اینکه به نظریه پردازی هایی از موضع سوسیال دموکراسی( در بهترین حالت از دیدگاه جریان «شبه چپ» غربی) و یا ترتسکیستی به تحلیل رویدادها بپردازند و به اصطلاح به جریان های گروه نخست خط و«خوراک» بدهند و رویزیونیسم و ترتسکیسم و سوسیال دموکراتی آنها را سیرایی ببخشند. 
این دسته ی اخیر با اینکه همه تحصیل کرده و استاد دانشگاه و از این گونه عناوین را با خود حمل می کنند عموما از خودشان هیچ ندارند و جز بلندگوهای این پروفسورهای لیبرال و سوسیال دموکرات ها و ترتسکیست های بی خاصیت و یا سوسیال دموکرات های احزاب غربی چیز دیگری نیستند( بیشتر آنها مریدان مکتب فرانکفورت و افرادی مانند میشل لووی و الکس گالینکوس و دیوید هاروی و جان ریز و هال دریپر و روی باسکار و ... هستند).
این ها عده ای هستند تهی از هر گونه عِرق اندیشه ورزی کشور خود و برده ی فرهنگ غرب و آماده برای این که اگر این پروفسورهای بی خاصیت غربی سر صبح آروغ زدند حضرات ظهرنشده آن را طلا بگیرند و تحویل دانشجویان ایرانی دهند. جالب این که این دسته ها نظریه پردازان و مترجمین توده ای را به سخره می گرفتند که پیرو پروفسورهای روس هستند اما خودشان یک سُور به این گونه توده ای ها زده و پیرو پروفسورهای سوسیال دموکرات و ترتسکیست غربی شده اند.
افرادی هم هستند در داخل که با این دسته ی اخیرهمکاری دارند و کمابیش همان نظرات را یا به همان شکل و یا به شکل و سیاق دیگری تکرار می کنند. برخی از سردسته های افرادی که منشور کذایی«رفاه» را که از نظر خودشان خیلی«ضد سرمایه داری» است!؟ بیرون داده اند از این گروه اند. این ها حالا با منشورشان ور می روند و دیگر نیازی ندارند امضایشان را پای نوشته هایشان بگذارند.
  دسته های برج نشینان که در بهترین حالت نماینده گان سیاسی خرده بورژوازی میانی و مرفه ایران هستند اینان اند. حضرات خوش دارند که در برج عاج خود یا کنارگود سازمان ها بنشینند و نظریه پردازی کنند و به این احزاب و سازمان های «شبه چپ» که همه از قماش خود حضرات هستند منتهی از نظر این حضرات گاهی عقب می مانند و مثلا یادشان می رود که «جهان چند قطبی» و یا «بی قطبی» شده و بساط کشورهای زیرسلطه جمع شده و حالا هر کشوری مستقل است ومی تواند دنبال منافع خودش باشد و کاربرد مفهوم «امپریالیسم» و یا «امپریالیسم آمریکا» دیگر جزو مد روز نیست و بهتر است دور انداخته شود و«نظام پارلمانی» بهتر از نظام شورایی است، و بهترین شکل گذار از جمهوری اسلامی هم «گذار دموکراتیک» یعنی گذارمسالمت آمیز است، مشاوره و خط دهند و بر چگونگی «تکامل» یافتن بیشتر اپورتونیسم و رویزیونیسم و ترتسکیسم آنها و مد روزشدن شان نظارت کنند. 

 خطاب به«شبه چپ» های سوسیال دموکرات و فریبکاران تحریف گر ضد کمونیسم
و ما هم به خود حق و آزادی می دهیم که چیزی به این دارودسته ها بگوییم و بهترین چیزی که می توانیم بگوییم همان هایی است که لنین به برنشتینی های روسی یا همان رویزیونیست های اکونومیست یعنی اجداد همین سوسیال دموکرات های فعلی گفت و تا حدود زیادی در مورد این دارودسته ها صدق می کند:
« ... اتحاد ما بنا بر تصمیم آزادانه ی ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پیکار کنیم و در منجلاب مجاورمان( رویزیونیسم و ترتسکیسم و سوسیال دموکراسی) در نغلتیم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت این که به صورت دسته ی خاصی مجزا شده نه راه مصالحه بلکه راه مبارزه را برگزیده ایم سرزنش کرده اند. و حالا ...بعضی ها فریاد می کشند: به این منجلاب( منجلاب برنشتینیسم و رویزیونیسم و بعدها سوسیال دموکراسی کائوتسکی) برویم! وقتی هم که ما را سرزنش می کنند به حالت اعتراض می گویند: شما عجب مردمان عقب مانده ای هستید!( «چپ سنتی» هستید و متوجه نیستید که«بینش مارکس» با اصول مارکس فرق داشت و شما به جای«بینش مارکس» به اصول مارکس چسبیده اید!) خجالت نمی کشید که آزادی ما را برای دعوت شما به راه بهتری( کنار گذاشتن«چپ سنتی» یعنی مارکسیسم- لنینیسم ومائوئیسم و آمدن به راه سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم دموکراتیک ما!) نفی می کنید! آری، حضرات، شما آزادید نه تنها دعوت کنید بلکه هر کجا هم دلتان می خواهد بروید ولو آن که منجلاب باشد؛ ما معتقدیم جای حقیقی شما هم همان منجلاب(«سوسیالیسم دموکراتیک»، «گذار دموکراتیک»، « گذارمسالمت آمیز» و آرایش چهره ی امپریالیسم آمریکا به عنوان دوست مردم و...) و برای نقل مکان شما به آن جا حاضریم در حدود توانایی خود یاری کنیم. ولی در این صورت لااقل دست از سر ما بردارید و به ما نچسبید و کلمه ی بزرگ آزادی را ملوث نکنید. زیرا که آخر ما هم «آزادیم» هر کجا می خواهیم برویم و نه تنها علیه منجلاب بلکه با هر کس که راه را به سوی منجلاب کج می کند مبارزه کنیم.»( مجموعه آثار تک جلدی، چه باید کرد، بخش آزادی انتقاد، ص 76، تاکید از لنین است، تمامی عبارات داخل پرانتز از ماست)
 م – دامون
مرداد 1402

۱۴۰۲ مرداد ۱۲, پنجشنبه

درباره ی مائوئیسم (17) تئوری انقلابی و معنای«تلفیق»*

 
 
درباره ی مائوئیسم (17)
 
تئوری انقلابی و معنای«تلفیق»*
 
«حیات بیست ساله حزب کمونیست چین عبارت بوده است از بیست سال تلفیق حقیقت عام مارکسیسم - لنینیسم
       با عمل مشخص انقلاب چین، تلفیقی روز به روز عمیق تر.»(مائو تسه دون، آموزش خود را از نو بسازیم، منتخب آثار، جلد سوم، ص21)
جهان بینی و تئوری انقلابی مائوئیستی سلاح فکری طبقه ی کارگر است
پایه و بنیان سازمان و یا حزب سیاسی هر طبقه، جهان بینی و تئوری راهنمای مبارزات آن طبقه است. تئوری است که راهنمای حزب برای عمل انقلابی است. این گفته ی سترگ لنین که «بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی ای وجود ندارد» یک راهنمای بزرگ برای جنبش کمونیستی- انقلابی طبقه ی کارگر ایران است. از دیدگاه ما مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم آن جهان بینی و آن تئوری انقلابی است که بدون آن مطلقا امکان یک جنبش انقلابی واقعی در ایران موجود نیست. این نخستین نکته است.
 نکته ی دوم این است که مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم یک نظریه ی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی برای تغییر جامعه ی کنونی و برپایی جامعه ی مورد نظر طبقه ی کارگر است. یک جهان بینی و دیدگاه علمی است و گرچه از تجربه و عمل برخاسته و به عمل باز می گردد و نیز همواره به درون جنبش توده ای رفته و به وسیله ی آن غنا یافته است اما محصول خودبه خودی جنبش توده ای و یا عمل نیست بل که محصول کار و تلاش فکری آگاهانه است.
به این ترتیب مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم همچون ترازبندی از علوم طبیعی و تاریخ جوامع بشری، همچون جهان بینی و بینش طبقه ی کارگر از یک سو و جنبش کارگری یا توده ای از سوی دیگر دو امر متمایز هستند که در عین وابستگی و نفوذ در یکدیگر و داشتن قوانین مشترک، از یکدیگر استقلال داشته قوانین و موازین متفاوتی برای پیشرفت و تکامل خود دارند. آنچه به ما رسیده است مارکسیسم در عالی ترین شکل خود یعنی با تئوری های افزوده شده به وسیله ی تجارب انقلاب ها و دیکتاتوری پرولتاریا در یک سری کشورهای جهان به ویژه اتحاد شوروی لنینی و استالینی و چین مائوئی است.
به گفته ی لنین بازگردیم.
منظور لنین از جنبش انقلابی جنبشی است که دارای برنامه و دورنما و افق روشنی باشد و بداند که چرا می خواهد نظام کهنه ی کنونی سرمایه داری را براندازد و چه جامعه و نظام اجتماعی را می خواهد به جای چنین نظام کهنه ای بنشاند و چرا چنین کاری ضرورت تام دارد و از نیازهای واقعی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی چنین جامعه ای بر می خیزد. از سوی دیگر جنبش انقلابی حداقل در خطوط کلی خود باید بداند که چگونه می خواهد مبارزه ی طبقاتی و امر تغییر انقلابی جامعه را پیش ببرد.
انقلابی ترین جنبش ها بر ضد نظام های کهنه چنانچه تئوری انقلابی ای راهنمایشان نباشد، به مرور مایه ی انقلابی خود را از دست خواهند داد و در نتیجه ی اصلاح طلبی و سوسیال دموکراسی و یا ماجراجویی های حاکم بر آنها به شکست کشیده شده به یاس و ناامیدی پا خواهند داد و تازه اگر پیروزی ای به دست آوردند ناتوان از دست زدن به تغییرات انقلابی بوده و در چارچوب نظام کهنه باقی خواهند ماند و یا نظامی همانند آن را ایجاد خواهند کرد. کافی است که به مبارزات توده ای و فعالیت های انقلابی ای که مائو اشاره می کند در چین وجود داشت و همه شکست می خورد دقت کنیم و از این اشاره ی مائو یاد کنیم که«شلیک توپ های انقلاب اکتبربرای ما مارکسیسم- لنینیسم آورد».( درباره دیکتاتوری دموکراتیک خلق، منتخب آثار، جلد چهارم، ص599 )
 
انقلابیون چین از روسیه ی انقلابی می آموزند
«ما از مارکس، انگلس، لنین و استالین سپاسگزاریم که به ما اسلحه ای داده اند. 
اما این اسلحه مسلسل نیست بلکه مارکسیسم - لنینیسم است.»( همانجا، ص 597)
 پیش از آن شرایطی که طبقه ی کارگر چین و انقلابیون این طبقه داشتند با پیشرفت جنبش انقلابی در چین تطبیق نمی کرد. آنها نیاز به تئوری انقلابی و دورنما داشتند. حال در روسیه انقلاب بزرگی رخ داده بود و انقلابیون چین می توانستند عالی ترین تجربه ی طبقه کارگر و تئوری های آن را در قالب مارکسیسم - لنینیسم جذب کنند.  
اما آیا منظور مائو این است که انقلابیون چین به محض اینکه به آنچه از روسیه آمد دست یافتند دیگرهمه چیز روبراه شد؟
خیر! و در این جا دو نکته ی اساسی وجود دارد:
یکم این که انقلابیون چین به مارکسیسم - لنینیسم به عنوان یک تئوری انقلابی مسلح نبودند و در نتیجه از دیدگاه عام موجود بورژوازی که تاریخ اندیشه و مبارزات طبقاتی کشورهایی که تا حدودی مدرن و پیشرفته شده بودند در اختیارشان گذاشته بود، پیروی می کردند. به عبارت دیگر جهان بینی و دیدگاه عامی که به وسیله ی آن مسائل انقلاب چین و مبارزات طبقات خلقی و از جمله طبقه ی کارگر چین را تجزیه و تحلیل می کردند و به پیش می بردند جهان بینی و دیدگاه عام بورژوازی بود؛ همچون بخشی از انقلابیون و مبارزین مشروطه خواه ایران در زمان انقلاب مشروطیت که از جهان بینی رادیکال بورژوازی انقلابی فرانسه در زمان انقلاب کبیر و بخشی دیگر از جهان بینی لیبرالی بورژوازی زمان انقلاب های انگلستان در قرن هفدهم پیروی می کردند. امر مزبور موجب این می گردید که تمامی مبارزات آنها به شکست کشیده شود و یاس و ناامیدی و بدبینی بر جنبش خلق چین حاکم گردد.
اما اکنون آنها آن جهان بینی انقلابی ای که نداشتند و به آن نیاز شدید داشتند یعنی جهان بینی مارکسیستی - لنینیستی را به دست آورده بودند.
 نکته دوم این است که تئوری ای که به شکل عام آن از کشور دیگری به انقلابیون کشور جذب کننده می رسد تنها برآمد تجارب آزمون های علمی و مبارزه ی طبقاتی ای است که تا آن زمان در تاریخ جهان و همچنین در کشورهایی معین رخ داده است. این تئوری نمی تواند به صورت خشک به کار رود و در حل مسائل و ویژگی های این کشور موثر افتد؛ همچنین نمی تواند رویدادها و حوادث انقلابی را که هنوز رخ نداده است و در حال رخ دادن است و یا در آینده رخ خواهد داد با تعلق صرف به آن تجارب پیشین تجزیه و تحلیل و حل و فصل کند و در عمل انقلاب به کار ببندد. اینجا به گفته ی لنین باید از خود دارای مغز بود و به تجزیه و تحلیل مشخص آن چه پیش روست اقدام کرد.
 
حقیقت عام مارکسیسم و تلفیق با شرایط خاص
«در دهساله ی اخیر بسیاری از کسانی که در خارجه تحصیل کرده اند به این بیماری گرفتار آمده اند. آنها پس از آنکه از اروپا، آمریکا و یا ژاپن بازمی گردند جز تکرار آنچه طوطی وار در خارجه یاد گرفته اند بلد نیستند. آنها به صورت دستگاه های ضبط صوت درآمده و فراموش کرده اند که وظیفه شان در درک و آفرینش نو است.»(آموزش خود...، ص25)
برخلاف تئوری انقلابی یا حقیقت عام مارکسیسم- لنینیسم، تئوری انقلابی در شکل خاص خود یعنی خاص کشور جذب کننده، امری حاضر و آماده نیست و از هیچ کجای دنیا به انقلابیون هیچ کشوری نمی رسد. خود جهان بینی و تئوری عام نیز روزگاری چنین بوده است و تلاش هایی بسیار و زمانی دراز و جهش هایی بزرگ نیاز داشته تا شکل یک جهان بینی عام را به خود بگیرد.
مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم در شکل عام خود یعنی به شکل تئوری های فلسفی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و نظامی مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو و نیز تجارب طبقه ی کارگر جهانی، به ویژه تجارب کمون پاریس، انقلاب اکتبر و سوسیالیسم در شوروی و نیز تجارب انقلاب چین و بزرگترین نقطه ی اوج این انقلاب یعنی انقلاب فرهنگی طبقه ی کارگر چین، یک مبدا و به عنوان یک تئوری انقلابی عام یک نقطه ی آغاز است. ما می توانیم و باید این تئوری را در کتاب ها بخوانیم، بررسی و تحلیل کنیم و آن را به ژرف ترین شکل ممکن یاد بگیریم.
البته یادگیری این تئوری به همین شکل که به ما رسیده نیز کار ساده ای نیست و همین جا و در فهم درست این تئوری در هر دوره ای صدها نظریه پرداز خدمتگزار سرمایه داران و امپریالیست ها و نیز اندیشه ورزان خرده بورژوازی به ویژه لایه های میانی و مرفه داخلی در کاراند تا با تفاسیرغلط انداز و تحریف کننده ی این تئوری ها و با حذف جنبه های انقلابی تئوری، مانع از فهم درست این تئوری عام شوند. آنها به قدری گرد و خاک به پا می کنند و با نوشته ها و سخنان خود فضای برداشت و درک از این آثار و تجارب را چنان تیره و تار و مه آلود می کنند که گاه همین یادگیری مارکسیسم و جوهر انقلابی آن خودش تبدیل به یک فرایند مشکل و پیچیده و زمان بر می شود.
در ایران ما گروه های«شبه چپ»ی که بر خلاف گذشته که بعضا از خارج به داخل می آمدند به دلیل شرایط خاص دوران اخیر ایران از داخل به خارج مهاجرت کرده اند همه ی تئوری انقلابی را دور انداخته و راه سوسیال دموکراسی غربی و یا تئوری های رویزیونیست های بوروکرات های شرقی را پیش گرفته و خیال خود را از بابت چک و چانه زدن بر سر مارکسیسم - لنینیسم راحت کرده اند! اکنون در نزد بیشتر این گروه ها مارکسیسم - لنینیسم به امر کهنه ای مربوط به دوران دایناسورها تبدیل شده و بنا به گفته ی لنین باید دست به حفاری در اعماق زد تا توانست تئوری های انقلابی مارکسیسم- لنینیسم  را رو آورد.
حال می توانیم در ادامه ی پرسش های بالا بگوییم که آیا انقلابیون چین مارکسیسم - لنینیسم را به همان گونه که از توپ های اکتبر تحویل گرفتند به کار بردند؟
خیر! این گونه نبود.
البته جریان هایی در حزب کمونیست چین بودند که چنین کردند اما در آن گونه کاربردهای راست(چن دوسیو) و بسته و دگماتیستی(جان گوتائو و وان مین) شکست خوردند و برای همین به ناچار یا نظرات خود را تغییر دادند( وان مین که از خود انتقاد کرد) و یا به ورطه ی اپورتونیسم راست( چن دوسیو) و«چپ» (جان گوتائو) دچار شدند و از جنبش انقلابی بیرون افتادند.
در واقع این تئوری باید به عنوان یک میکروسکوپ و نورافکن راهنما برای تحلیل مسائل ریز و درشت انقلاب چین به کار می افتاد و در عمل انقلابی به کار بسته می شد و در نتیجه تئوری های عام آن با نوآوری های کمونیست های چین غنی می گردید. این کاری بود که مائو و کمونیست های چین انجام دادند و توانستند تئوری انقلاب چین را وضع و جنبش انقلابی را پیش ببرند. در پرتو همین تجارب انقلاب چین و بررسی نقادانه تجارب روسیه و دیگر کشورهای اروپایی بود که مثلا انقلابیون چین از برخی ویژگی هایی که خاص مبارزه طبقاتی در روسیه و دیگر کشورهای اروپایی بودند(مانند کسب قدرت از راه قیام مسلحانه در شهرها) صرف نظر کردند و راه انقلاب خاص چین یعنی جنگ درازمدت خلق و محاصره ی شهرها از طریق روستاها را تئوریزه کردند.
بنابراین فهم اصول عام مارکسیسم و حتی به عمل درآوردن آنها درهمان شکل عام و آنچه خاص کشورهای دیگر است، مارکسیسم نیست. این یک عمل در چارچوب یک جهان بینی عام و یا استفاده غیرانتقادی از تجارب کشورهای دیگر می باشد و کماکان کاربرد مارکسیسم به گونه ای دگماتیک معنا دارد.
پس می توان سخن مائو را این گونه تحلیل کرد که تئوری ای که انقلاب اکتبر برای چین به ارمغان آورد جهان بینی کلی طبقه ی کارگر و تئوری و حقیقت عامی بود که انقلابیون چین به آن نیاز داشتند و اکنون آنها باید آن را با پراتیک مشخص انقلاب چین تلفیق می دادند.
 
مارکسیسم خاص بر آمده ی تئوری ها و تجارب مبارزه ی طبقاتی هر جامعه ی مشخص است
«کسی که این روش( روش جستجوی حقیقت از درون واقعیات) را بر می گزیند تئوری مارکسیستی را با این هدف مطالعه می کند که آن را با واقعیت جنبش انقلابی چین پیوند دهد و مواضع، نظرات و اسلوبی را در مارکسیسم- لنینیسم بیابد که حل مسائل تئوری و تاکتیک انقلاب چین را میسر گرداند.»( آموزش...ص 29-30)
 به این ترتیب گام دوم و مهم تر این است که این تئوری عام، همچون راهنمایی در تجزیه و تحلیل مسائل انقلاب کشور به کار افتد و در عمل انقلاب به کار بسته شود و به صورت تئوری خاص در آمده و در پیشبرد امر انقلاب موثر افتد.
اما منظور از تئوری خاص و به عمل در آمدن تئوری خاص چیست؟
منظور این است - همچنان که مائو از کمونیست های چینی خواست- که بر مبنای  تئوری و حقیقت عام مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم یعنی بر مبنای نظرات و مواضع و اسلوبی که به شکل عام آن در اختیار انقلابیون قرار می گیرد، اقتصاد، تاریخ، طبقات دوست و دشمن، سیاست و فرهنگ جامعه و نیز تمامی مبارزات طبقاتی و ملی مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار گیرد و به شکل پاسخ دهنده ی نیازهای انقلاب جامعه در آید. عام، خاص شود و یا به بیان دیگر به یاری حقیقت عام، حقیقت خاص یا قوانین و ضروریات خاص مبارزه ی طبقاتی و جنبش و انقلاب در جامعه کشف شود.
و دوم، این مارکسیسم خاص شده به عمل در آید و بر مبنای ویژگی های جامعه، طبقات و مبارزه ی طبقاتی شکل نهایی و ویژه ی آن جامعه را به خود بگیرد و با ویژگی ها و شرایط خاص آن جامعه در عمل انطباق یابد.
از این تحلیل خاص جامعه و نیز تمامی مبارزات انقلابی است که تئوری انقلابی مارکسیستی عام، به تئوری انقلابی مارکسیستی خاص جامعه ی مورد نظر بدل می گردد و با ویژگی های آن جامعه ی معین انطباق می یابد. این تبدیل مارکسیسم عام به مارکسیسم خاص یکی از دو تبدیل مهمی است که باید صورت گیرد.
در این جا این پرسش پیش روی است که آیا اگر مارکسیسم عام به مارکسیسم خاص تبدیل شود، یک مارکسیست- لنینیست، انترناسیونالیسم را زیر پا خواهد گذاشت؟
خیر! چنین نخواهد بود و ما تنها به آوردن نظرات مائو در این خصوص بسنده می کنیم.
« کمونیست ها به مثابه مارکسیست انترناسیونالیست هستند، لیکن ما تنها زمانی می توانیم مارکسیسم را به عمل درآوریم که آن را با ویژگی های مشخص کشور خود تلفیق دهیم و به آن شکل ملی معین ببخشیم. نیروی عظیم مارکسیسم- لنینیسم درست در تلفیق آن با پراتیک مشخص انقلابی تمام کشورها نهفته است. برای حزب کمونیست چین ضرور است که به کار بستن تئوری مارکسیسم- لنینیسم را در شرایط مشخص چین بیاموزد. برای کمونیست های چینی که بخشی از ملت کبیر چین را تشکیل می دهند و گوشت و خون شان بخشی از گوشت و خون ملت چین است، هر صحبتی درباره مارکسیسم که در وراء خصوصیات چین باشد، مارکسیسم مجرد و میان تهی است. از این رو به کار بستن مشخص مارکسیسم در چین بدین شکل که مارکسیسم در تمام اشکال تظاهر خود خصوصیات لازمه ی چینی را نمایان سازد، یعنی به کار بستن مارکسیسم در پرتو خصوصیات چین،مساله ای است که درک و حل آن برای تمام حزب ضرورت مبرم دارد... جدا کردن محتوی انترناسیونالیستی از شکل ملی آن تنها می تواند کار کسانی باشد که از انترناسیونالیسم بویی نبرده اند.  ما به عکس باید این دو را به طور فشرده به هم پیوند دهیم.»( نقش حزب کمونیست در جنگ ملی، منتخب آثار جلد دوم، ص 315- 316)
 
مارکسیست کتابی و مارکسیست عملی
«چگونه می توان کسانی را که تنها معلومات کتابی دارند به روشنفکران واقعی تبدیل کرد؟ یگانه راه این است که آنها را در جهت کارهای عملی سوق داد و از آنها اهل عمل ساخت.»( سبک کار حزبی را اصلاح کنیم، منتخب آثار، جلد سوم، ص 55)
از سوی دیگر در کوران عمل انقلابی بر مبنای این تئوری انقلابی خاص جامعه است که ما می توانیم از مارکسیست های عام به مارکسیست های خاص و از مارکسیست های دگماتیک و مرده به مارکسیست هایی با دیدگاه باز و زنده و دارای افق و چشم اندازهای روشن و از مارکسیست های کتابی به مارکسیست های عملی تبدیل شویم.
 یک مارکسیست- لنینیست واقعی، یک مارکسیست خاص، یک مارکسیست عملی است. مارکسیسم جز در شکل خاص ملی از یک سو و عملی آن از سوی دیگر نمی تواند مارکسیسم باشد. کسی که مارکسیست عام بماند، تنها در کلیات تئوری، مارکسیست است. از سوی دیگر کسی که مارکسیسم را به عمل در نمی آورد مارکسیستی کتابی است، یعنی هنوز مارکسیست در عمل نیست و به ساده گی می تواند به دگماتیست و رویزیونیست تبدیل شود.
مارکسیست واقعی کسی است که تئوری های عام را به عنوان راهنما در تحلیل جامعه ی خود به کار برد و ویژگی ها و خصوصیات جامعه ی خود را بشناسد و بر مبنای آن تئوری انقلابی خاص جامعه ی خود را از عرصه ی جامعه بیرون آورده و یا بیافریند و به عمل بر مبنای این تئوری برای تغییر این جامعه تبدیل کند.( روشن است که این تئوری خاص و غنای تجربه ی آن می تواند به گنجینه ی مارکسیسم- لنینیسم بیفزاید و به نوبه ی خود و در شرایط معینی به شکل تئوری عام درآید.) 
 این مساله ی بسیار مهمی است و گامی است تعیین کننده که آیا ما می خواهیم فردی که جملات و عبارات را حفظ کرده، یک مارکسیست کتابی و یا یک نظریه پرداز صرف یعنی در واقع یک عبارت پرداز و حراف باشیم و یا خیر می خواهیم مارکسیسم را به عمل در آورده و در عمل خود مارکسیست- لنینیست - مائوئیست و خدمتگزار طبقه ی کارگر باشیم.
 این گام دوم است که مارکسیسم کتابی ما را به مارکسیسم عملی تبدل خواهد کرد.
 
مارکسیسم را باید همواره زنده و پویا نگاه داشت و به کار بست
این را هم باید افزود که  گرچه ماندن به روی مواضع مارکسیسم یک امر پویا است و بدون تلاش همیشگی، همه جانبه و مداوم نمی توان به روی مارکسیسم ایستاد و هر بزنگاهی و هر مرحله ای در تکامل می تواند یک مارکسیست را به یک دگماتیک و یا رویزیونیست تبدیل کند اما این امر برای مارکسیست عام و کتابی که اساسا پویایی ندارد، بسیار بدتر خواهد بود تا برای مارکسیست خاص و عملی. در واقع اگر فردی در همان حد مارکسیسم عام و کتابی باقی بماند و به مارکسیست خاص جامعه ی خود و مارکسیست عملی تبدیل نشود، می تواند به ساده گی به رویزیونیست و دگماتیست تبدیل شود.
گرچه جریان های «شبه چپ» ایران مارکسیست- لنینیست نیستند و زیرنام هایی مانند «مارکسی » و « چپ نو» و«سوسیالیسم دموکراتیک» همان رویزیونیسم منحط و ترتسکیسم پلیدرا تبلیغ می کنند اما این که در بوق و شیپور می کنند که جامعه ی ایران«سرمایه داری» است و بدون این که خصوصیات این سرمایه داری و طبقات جامعه را تحلیل کنند هوار راه می اندازند که باید« انقلاب اجتماعی» کرد خود نشانه ی آن است که برخی از نکات را از مارکسیسم گرفته و خشک مغزانه و طوطی وار آنها را تکرار می کنند.
 م- دامون
تیر 1402
·        این مقاله بر مبنای دو نوشته ی مائو با نام های آموزش خود را از نو بسازیم و سبک کار حزبی را اصلاح کنیم نگاشته شده است. منتخب آثار مائو، جلد سوم، ص 21- 33 و47 – 72.

 

 

 

 

.

 

۱۴۰۲ مرداد ۹, دوشنبه

اشاره ای به جایگاه آتئیسم و سکولاریسم در انقلاب دموکراتیک

 
اشاره ای به جایگاه آتئیسم و سکولاریسم
 در انقلاب دموکراتیک نوین ایران
 
1
تفاوت ویژگی های انقلاب در ایران با انقلاب های بورژوایی در قرون وسطی
1-    جنبش های دو دهه ی اخیر و به ویژه خیزش بزرگ ژینا علیه حکومت استبداد دینی روحانیون و پاسداران فاسد و جنایتکار و برای برقراری آزادی و دموکراسی در کشور صورت گرفته و جزیی از فرایند انقلاب دموکراتیک ایران به شمار می آیند.
2-    این انقلابی است که در شرایط کنونی علیه تسلط نهاد روحانیت( و همچنین سپاه پاسداران) و تسلط دین بر امور کشور صورت می گیرد.
3-     این انقلاب نه در قرون وسطی بلکه در قرون جدید و سده ی بیست و یکم انجام می شود.  
4-     در دوران قرون وسطی ساخت اقتصادی جوامع فئودالی بود و قدرت در دست فئودال ها و کلیسا قرار داشت. در این کشورها دهقانان تولیدکننده گان اصلی و اکثریت جمعیت بودند و عموما بیسواد و از نظر فرهنگی عقب مانده به شمار می آمدند. سرمایه داری و علوم طبیعی به سبب موانع فئودالی و مذهبی رشد کمی داشته و ارتباطات جهانی بسیار کم بود و کُند پیش می رفت.
5-    در این دوران بورژوازی رهبری انقلاب دموکراتیک بورژوایی را در دست داشت و در برانداختن فئودال ها و کلیسا، دهقانان را به زیر رهبری خود کشید.
6-    اما انقلاب دموکراتیک ایران زمانی صورت می گیرد که سرمایه داری امپریالیستی بر جهان حاکم است و سرمایه داری بوروکراتیک بر اغلب کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم مسلط می باشد. در بیشتر کشورهای زیرسلطه فئودالیسم تحلیل رفته و نیمه فئودالیسم نیز در بسیاری کشورها در حال ضعیف تر شدن است. طبقه ی کارگر در کنار کشاورزان طبقات اصلی کشور هستند. علم و دانش پیشرفت کرده و ارتباطات جهانی از نظر فرهنگی شرایط نوینی را به وجود آورده است.
7-    در ایران کنونی پیروزی استراتژیک انقلاب و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی نه با رهبری طبقه ی بورژوازی یا خرده بورژوازی بلکه تنها می تواند با رهبری طبقه ی کارگر و حزب کمونیست انقلابی اش و بر مبنای اتحاد کارگران و کشاورزان تحقق یابد.
8-    انقلاب کنونی در ایران در جامعه ای صورت می گیرد که گرچه روحانیون و پاسداران قدرت را دست دارند اما این ها عموما سرمایه دار کمپرادور هستند و نه فئودال.
9-    بر مبنای این ویژگی ها، این انقلاب گرچه برخی جوانب و ویژگی های آن انقلاب های کهن را دارد، اما نمی تواند تکرار مطلق آنها و یا تکرار مبارزات سیاسی و فرهنگی بورژوازی علیه فئودالیسم و کلیسا و از جمله رنسانس بورژوایی باشد.
10-   همچنین در مبارزات کارگران کشور لهستان علیه نظام سرمایه داری بوروکراتیک- امپریالیستی حاکم بر این کشور و حزب رویزیونیست لهستان، بخش هایی از طبقه ی کارگر و اتحادیه ی همبستگی تا حدودی به زیر بال و پر دین مسیحیت رفتند و برای پیشبرد مبارزه سیاسی به اشکال مذهبی پناه بردند.
11-   خواه ویژگی تسلط روحانیون و حکومت استبداد دینی و خواه شرایط عینی و ذهنی طبقه ی کارگر ایران و خواه تجارب پشت سرگذاشته ی مبارزه، وضعی را به وجود آورده  که این طبقه در مقابله با حکومت استبداد دینی و مذهبی جز درمواردی معدود نه به مذهب و اشکال مذهبی مبارزه پناه ببرد و نه به سوی این اشکال رانده شود و نه بخواهد آگاهانه در جهت پیشبرد خواست های خود از آنها استفاده کند.
2
 شرایط برای جهش بزرگ
12-   حکومت های فئودالی و دینی در دوران قرون وسطا بیان برگشت به عقب در سیر جامعه نبودند. آنها در سیر رشد جامعه ی اروپایی بیان تکامل  شیوه ی تولید برده داری به شیوه ی تولید فئودالی بودند.
13-   در حالی که در جامعه ی ایران برقراری حکومت استبداد دینی در پی انقلاب مشروطه و برقراری سرمایه داری بوروکراتیک رضاخانی و محمدرضا شاهی یک برگشت به عقب به شمار می آید.
14-   این برگشت به عقب تاریخی امکان یک جهش تاریخی بزرگ و به پیش را طی چهل سال اخیر به وجود آورده و رشد و تکامل داده است.
15-   از این رو چنانچه همه شرایط همراهی کند و چنین جهشی به وسیله ی طبقه ی کارگر و کشاورزان و زحمتکشان و کلا خلق ایران شکل گیرد حکومت و موازین آن پس از این جهش به ویژه از جهت مساله ی دین و مذهب و جایگاه روحانیون به کلی با جمهوری های دموکراتیک بورژوایی پس از قرون وسطی تفاوت خواهد داشت.
3
جهت سکولار در انقلاب ایران
16-   این انقلاب در عرصه دولت دموکراتیک خلق جهت سکولار دارد؛ یعنی جدایی دین از دولت را برقرار می کند و دین را به عنوان امر خصوصی افراد به شمار می آورد.
17-   اما دولت دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر نمی تواند تنها به سکولاریسم بورژوایی یعنی جدایی دین از دولت که در پی انقلاب های بورژوایی در اروپا برقرار شد بسنده کند. 
18-   بنابراین باید مخالف با تبلیغ تحولات کلاسه شده و تکراری قرون وسطایی تغییر در شرایط نوین ایران باشد. 
19-   مبارزه با حکومت استبداد دینی ولایت فقیهی تنها با سکولاریسم پایان نمی یابد. انقلاب دموکراتیک نوین با انقلابات دموکراتیک کهن تفاوت کیفی دارند. نوزایی(رنسانس) پرولتری با رنسانس بورژوایی تفاوت کیفی خواهد داشت.
4
مساله ی آتئیسم در انقلاب ایران
20-    انقلاب دموکراتیک نوین و ضد امپریالیستی ایران در جامعه ای با ساخت سرمایه داری بوروکراتیک زیرسلطه ی امپریالیسم و عقب مانده صورت می گیرد.
21-   این انقلاب در شرایط تاریخی ویژه ی سده ی بیست و یکم صورت می گیرد؛ یعنی زمانی که بخش هایی از جامعه به ویژه بخش های زیادی از جوانان در شهر و روستا و همچنین کارگران پیشرو آتیئست هستند و روز به روز به تعدادشان آنها افزوده می گردد. گرایش نه به سوی دین و مذهب بلکه به سوی گریز از دین و مذهب است. بخش عمده ی این گریزنده گان از دین و مذهب دارای جهت گیری مترقی و انقلابی در سیاست هستند.  
22-   علت رشد آتئیست ها و شرایط مساعد برای پیشرفت مبارزه ی آتئیستی از یک سو وجود حکومت استبداد دینی چهل ساله و تجربه ی مردم از دروغ ها و فریب ها و شیادی ها و فساد و تباهی و جنایت روحانیون و در نتیجه گریزان شدن از دین و مذهب و رشد ناباوری به آن و از سوی دیگر رشد علم و سطح آموزش و همچنین ارتباطات در سطح جهان است.
23-    به این ترتیب رشد آتئیسم در ایران نه در نتیجه ی تبلیغ و ترویج گروه های سیاسی آتئیست - گرچه این تبلیغ و ترویج نقش مهمی داشته است- بلکه به طور عمده در نتیجه برقراری حکومت متحجر مذهبی و اعمال آن و نیز رشد علم  و دانش و بالا رفتن سطح سواد در کل جامعه صورت گرفته است.
24-   در نتیجه در انقلاب کنونی ایران تبلیغ آتئیسم یکی از وجوه مهم فرهنگی در مبارزه علیه حکومت استبداد دینی است و در عرصه ی فرهنگی مبارزه بین آتئیسم (و ماتریالیسم) با دین و مذهب و خرافات ادامه خواهد یافت. این جزیی مهم از نوزایی فرهنگی به رهبری طبقه ی کارگر خواهد بود.
5
بخش های مذهبی جامعه، اشکال مذهبی مبارزه و نوکران امپریالیسم
25-   در کنار بخش های پیشرو بخش هایی از جامعه نیز گرایش بینابینی داشته و بخش هایی هم هنوز متدین و مذهبی هستند.  .
26-   در ماه محرم همین بخش ها که بیشتر به لایه های خرده بورژوازی سنتی تعلق دارند مبارزه ی سیاسی با حکومت را با اشکال مذهبی پیش بردند. این مبارزات را باید جزوی از مبارزات توده ها به شمار آورد و از آن پشتیبانی کرد. این احتمال نیز وجود دارد که دست زدن به اشکال مذهبی مبارزه خود به خودی نبوده و نیروهایی سیاسی از میان اصول گرایان مخالف خامنه ای و اصلاح طلبان در دست زدن به این اشکال مبارزه نقش داشته باشند که تفاوتی در اصل قضیه یعنی پشتیبانی از آن ایجاد نمی کند. 
27-   وجود اشکال مذهبی مبارزه موجب شده است که مزدوران و نوچه های سلطنت طلبان و امپریالیستی فرصت را مناسب شمرده و از وجود دین و آخوند با هم صحبت کنند. آنها از سکولاریسم صحبت می کنند اما منظور آنها سکولاریسم سرمایه داران سلطنت طلب است. آنها می خواهند نهاد روحانیت را حفظ کنند و جایگاه معینی برای تبلیغ دین و خرافات قرار دهند. آنها برای تسلط خود بر طبقه ی کارگر و کشاورزان و زحمتکشان به دین و روحانیونی که دین را تبلیغ کنند نیاز دارند. آنها مخالف آتئیستم هستند و سکولاریسم آنها در بهترین حالت همان سکولاریسم محمدرضا شاهی یعنی حفظ دین و روحانیون در کنار قدرت سلطنت است. 
6
سیاست طبقه ی کارگر در مورد روحانیون در جمهوری دموکراتیک خلق
28-   به این ترتیب  مساله سکولاریسم در این گونه دولت ها با دولت جمهوری دموکراتیک خلق اساسا متفاوت است. 
29-   دولت دموکراتیک خلق به جمع کردن کامل بساط روحانیون از نهادهای آموزشی و اجتماعی و غیره دست خواهد زد. هیچ موسسه ی دولتی که تبلیغ دین و مذهب بکند وجود نخواهد داشت و دولت طبقات خلقی ایران به رهبری طبقه ی کارگر به هیچ نهاد دینی و مذهبی کمک مالی نخواهد کرد.
30-   روحانیون باید کار کنند و مخارج خود را خود در بیاورند و اگر خواستند در زمان غیرکاری شان به تبلیغ دین و مذهب شان بپردازند.
هرمز دامان
نیمه ی نخست مرداد 1402

۱۴۰۲ مرداد ۶, جمعه

درگیری میان دو گروه کرد و کشتارهایی برای اقناع جاه طلبی

 
 
کشتارهایی برای اقناع جاه طلبی و به دست آوردن قدرت 
 
درگیری مسلحانه بین دو گروه کرد
در تاریخ 31 خرداد1402یک درگیری مسلحانه بین دو حزب کرد کومه له زحمتکشان کردستان به رهبری عمرایلخانی زاده (و پس از آن رضا کعبی)و کومه له انقلابی زحمتکشان کردستان ایران به رهبری عبدالله مهتدی به وجود آمد که منجر به کشته شدن دو عضو حزب کومه له ی زحمتکشان کردستان و دو زخمی شد.
این میان خود پدرخوانده های«شبه چپ» حراف و وراج هم شروع کردند به مشتی پند و اندرز دادن های بی خاصیت که «این کارها خوب نیست و با یکدیگر متحد و دوست باشید»! امری که در کردستان یعنی منطقه ای که بیشترین انشعاب ها را در سازمان ها و گروه هایی سیاسی داشته به ساده گی ممکن نیست.
دو ادعا و دروغ بزرگ  
این دو حزب (و همچنین دیگر سازمان هایی که نام کومه له را دارند) هر دو خود را «ادامه ی راه کومه له» و«هواداری از زحمتکشان کردستان» را می دانند اما هیچ یک از ادعاهای آنها صحت ندارد و هر دو بدتر از یکدیگرند.
ادعای هواداری از زحمتکشان
در مورد هواداری از زحمتکشان همان بس که این دو پس از این که با یکدیگر اتحاد کردند به جریان «منشور مهسا» پیوستند و پس از شکست تشکل 8 نفره پیرامون این منشور دوباره دو پاره شدند و به نظر اختلافات شان با وجود این که از گذشته وجود داشته تا حدود زیادی با این پیوند و گسست شدت گرفته است. در کل این یک اتحاد مصلحتی بود برای اینکه به چیزی گرفته شوند و مثلا بتوانند در مقابل دیگر جریان های کرد قد علم کنند و از سوی دیگر در بند و بست های احتمالی با امپریالیست های غربی و سلطنت طلبان نقشی و سهمی داشته باشند و اگر مثلا سلطنت طلبان به قدرت رسیدند سهم کردستان را به آنها بدهند.
ادعای ادامه ی راه کومه له
و اما ادعای ادامه ی راه سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان( کومه له) نیز ادعایی بدتر و بی موردتر است. در واقع این دو گروهی که پیشمرگه های یکدیگر را می کشند کجا و آن کومه له ی انقلابی متحد کننده ی کارگران و دهقانان کرد کجا!
 آن کومه له ای که این دو جریان با رهبری های فاسد و جاه طلب و سهم خواه، خود را ادامه ی آن معرفی می کنند یکی از پیشروترین سازمان های توده ای و مسلح کرد و ایران بود که به وسیله ی انقلابی کمونیست و مبارز مردمی بزرگی همچون فواد مصطفی سلطانی مشهور به کاک فواد و برخی دیگر از انقلابیون کرد بنیانگزاری گردید.
کاک فواد سلطانی بنیانگزار و رهبر کومه له ی انقلابی
کاک فواد سلطانی یک مبارز انقلابی مارکسیست- لنینیست و از پیروان نظرات مائو تسه دون و یک وفادار به توده های کارگران و دهقانان کرد و ایران بود که تمامی زندگی اش در راه مبارزه در راه منافع آنان سپری شد. کاک فواد جزو نخستین رهبران دور جدید مبارزات در کردستان و ایران بود که توانست در سال 1348 نیروهای پیشمرگه ی کرد را از میان مبارزان کرد و کارگران و دهقانان سازمان دهد. او سال ها در مبارزه با نظام استبداد سلطنتی بود و از سال 1353 تا 1357 نیز به زندان افتاد. در دوره ی انقلاب و تا زمان کوتاهی پس از آن( وی در 9 شهریور 1358در درگیری مسلحانه با مزدوران جمهوری اسلامی جان باخت) در مبارزات بزرگ خلق کرد برعلیه جمهوری اسلامی و برپایی جمعیت های دموکراتیک در شهر و اتحادیه های دهقانی در کردستان ونیز کوچ تاریخی بزرگ توده های مریوان نقشی بزرگ داشت.
کاک فواد خط سیاسی درست و انقلابی و مشی ای توده ای را در کردستان دنبال می کرد. همین خط و مشی توده ای و رهبری درست و انقلابی و همین مبارز بودن کومه له و رهبری زحمتکشان کرد بود که موجب شد تمامی سازمان های کمونیستی مبارز و انقلابی پنجاه وهفتی - و نه این بازمانده گان فسیل شده ی آن سال ها که برای سوسیال دموکراسی له له می زنند و آب از لب و لوچه شان آویزان می شود - در دوره ی مبارزات خلق کرد علیه لشکرکشی جمهوری اسلامی به کردستان در کنار این خلق و کومه له شان به مبارزه بپردازند و بخشی از بهترین مبارزان سال 57 جان خویش را در مبارزات این خلق بزرگ فدا کنند.
نقش کثیف منصور حکمت مزدور در کردستان
این خط و مشی ای بود که پس از رفتن منصور حکمت ترتسکیست و دارودسته ی مزدورش به کردستان به وسیله ی کومه له و به یاری افراد جاه طلبی همچون عبدالله مهتدی و دیگر فرصت طلبان کنار گذاشته شد و به جای آن خط لجن زده ترتسکیستی بر جریان سیاسی کومه له غالب گردید.
اوج کثافتی که حکمت و گروه سهندش در کردستان به بار آوردند عمده کردن تضادهای درون خلق کرد و به راه انداختن جنگ سازمان کومه له با حزب دموکرات کردستان و انداختن پیشمرگه های کرد به جان یکدیگر و همچنین تهی کردن سازمان کومه له از انقلابیگری و مبارزه جویی علیه جمهوری اسلامی و امپریالیسم بود.
 نتیجه ی به راه انداختن جنگ کومه له و دموکرات که به مدت چهار سال( از 1363تا 1367) طول کشید جز کشتن یکدیگر و به مرور ضعیف شدن در مقابل یورش های ارتجاع جمهوری اسلامی به کردستان و تار و مار شدن پیشمرگه های مبارز نبود و این ها نیز آسیب سنگین به جنبش خلق کرد وارد کرد و موجب ایجاد یاس و بدبینی و ناامیدی در میان خلق کرد گردید. با پایان این درگیری های بی حاصل گروه هایی از هر دو جریان راه بیرون کشور را در پیش گرفتند و بخش مهمی از پیشمرگه ها( در حدود 1500 پیشمرگه اگر این عدد درست باشد) که از عراق به ترکیه رفتند پس از این که در نتیجه ی توطئه های حکومت مرتجع حاکم بر ترکیه و همچنین سازمان ملل و امپریالیست ها برای تحلیل بردن انرژی انقلابی آنها و از هم پاشاندن شان، سال ها در آن کشور معطل انتقال به کشورهای غربی ماندند، با جا گرفتن در کشورهای غربی به مرور به تفرقه های بیشتری دچار شدند. بخش هایی هم در گریز از سیاست گوی سبقت را از یکدیگر ربودند و در انفعال محض غرق شدند.
 اقدام دوم این دارودسته ی نکبت متلاشی کردن سازمان کومه له زحمتکشان کردستان و تکه تکه کردن تشکیلاتی که پیش از آن یکی از مبارزترین سازمان های تاریخ مبارزات کمونیستی در ایران به شمار می رفت و تبدیل اجزاء آن به سازمان ها و جریان های ترتسکیست و سوسیال دموکرات بود. این دارودسته ی ترتسکیست همه ی این اقدامات خائنانه را با عنوان هایی چون ضد«پوپولیسم» و ضد«مائوئیسم» و شعارهای دروغین و فریب کارانه ی«کارگری شدن» و «خط طبقه ی کارگر را در راس قرار دادن» و همچنین ضد«ناسیونالیسم» بودن و«برپایی انقلاب کارگری در کردستان» انجام دادند.
در این دوران( سال 1362) است که اتحاد این دو جریان اتحاد مبارزان کمونیست( سهند) - بخوانید اتحاد مزوران شیاد و امپریالیسم پرستان - و کومه له، حزب کمونیست ایران را به وجود می آورد( پس از ضربات سال های 60 و تلاشی بیشتر سازمان ها برخی از کادرهای سازمان هایی همچون رزمندگان طبقه ی کارگر و پیکار در راه آزادی طبقه ی کارگر و راه کارگر نیز به آن می پیوندند). این حزب پس از طی دورانی چندین و چند پاره می شود. نخست و پس از ریختن زهر خود در جنبش کردستان و هنگامی که جنبش افت لازم را کرد خود حکمت و دارودسته ی مزدوراش از آن جدا شده و جریان منحط و ترتسکیستی حزب کمونیست کارگری را یعنی حزبی که خیلی زود نشان داد عقبه ی سلطنت طلبان امپریالیست پرست است، به راه می اندازند و سپس دیگر دسته ها و فراکسیون های حزبی یکی پس از دیگری راه خود را پیش گرفته و طی فرایندی از جمله همین کومه له هایی را که هر از چندی به جان یکدیگر می افتند به وجود می آورند.
«کارگری شدن» یا ترتسیکست و سوسیال دموکرات شدن؟
به این ترتیب از آن کومه له ی انقلابی پیشین هیچ وجه با ارزش و انقلابی ای نه در حزب کمونیست ایران و نه سازمان کردستان این حزب( کومه له به رهبری علیزاده) که در سال 1379جدا شد و نه این کومه له ای هایی که یکی یکی مستقل شدند و پخش و پلا گردیدند باقی نماند و حتی نقدهای برخی از این جریان ها از گذشته و تقابل اینان با جریان های حکمتیست و حزب کمونیست کارگری نیز در چارچوب همان مضامین رویزیونیستی قرار گرفت و از مضمونی پیشرو و انقلابی برخوردار نگشت.
حزب کمونیست ایران در پرده ی«کارگری شدن» و به «راه انداختن انقلاب کارگری در کردستان» که سوغات متعفن حکمت و گروه اش برای آنان بود به مرور تبدیل به یک جریان واداده ی رویزیونیست سوسیال دموکرات شد و اکنون کنار«سازمان راه کارگر»ی های خروشچفیست (کمیته ی اجرایی) ادای متحدین و عشاق دلباخته را در می آورد و مروج سوسیال دموکراسی و گذارمسالمت آمیز از جمهوری اسلامی می گردد؛ و وضع این دو کومه له و دیگر گروه های کرد نیز آن چنان روشن است که نیازی به تحلیل بیشتر ندارد.
نتیجه این که سازمانی که زمانی در میان خلق کرد نفوذ والایی داشت ده ها تکه شده و در نتیجه بی پایه و نفوذ آنچنانی در میان خلق گردیده است و اگر هم این ها نفوذ و پیشمرگه هایی دارند جز تکه تکه کردن بخش هایی از خلق کرد کار دیگری نکرده اند.
خلق متحد و ده ها تشکل غیرانقلابی و عموما بی خاصیت
چنان که دیده می شود خلقی که زمانی بیش از دو تشکیلات بزرگ، یکی کومه له ی انقلابی زحمتکشان که با وفاداری به نظرات و خط مائو در جنبش بین المللی، سیاست انقلابی طبقه ی کارگر را در کردستان پیش می برد و دیگری حزب دموکرات متعلق به طبقات میانی و مرفه عمدتا خلقی کردستان، نداشت، اکنون ده ها سازمان ترتسکیست و سوسیال دموکرات و سازشکار و عموما بی خاصیت دارد که بیشتر درگیر تضادهای درونی و یا همچون مورد اخیر کشتن یکدیگراند تا مبارزه با جمهوری اسلامی، و در مورد جمهوری اسلامی هم عموما مماشات جو هستند تا مبارز.
این امر نتیجه ی عقب مانده گی ساخت اقتصاد کردستان و گرایش به محلی گرایی و یا قوم گرایی میان گروه ها یا استبداد دینی و خفقان حاکم بر کردستان و ایران و یا تلاشی اتحاد طبقات خلقی و به ویژه کارگران و دهقانان و طبقات میانی در کردستان و ناامید شدن از شکست انقلاب 57 نبود و اگر هم این ها همه نقش داشتند نقش شان آنچنان نبود، چرا که خلق کرد در تمامی مبارزات این سال ها و به ویژه مبارزات یک ساله ی اخیرهم علیه استبداد دینی و خفقان حاکم بر کردستان مبارزه کرده و هم اتحاد بزرگ و شکوهمند خود را حفظ کرده است؛ این امر تا حدود زیادی نتیجه ی همان رسوخ نظرات ترتسکیستی در سازمان کومه له و فراکسیون بازی و جاه طلبی و ریاست پرستی هایی بود که پس از آن به راه افتاد.    
این است آنچه باقی مانده است: حزب کمونیست ایران که سوسیال دموکرات است، سازمان کردستان این حزب( کومه له) و همین کومه له هایی که به جان یکدیگر می افتند و نیز مشتی سازمان های روی کاغذ مانند شعبه ی کردستان حزب کمونیست کارگری و احزاب ایضا روی کاغذ حکمتیست که باقی مانده ی همان لجنزاری هستند که حکمت و گروه مزدورش در کردستان درست کرد.
چه باید کرد؟
تنها راهی که برای پیشروان انقلابی جنبش خلق کرد وجود دارد برگشتن به راهی است که کاک فواد سلطانی بنیان نهاد و ایجاد جریان نوین کمونیستی بر آن بستر و مبتنی بر مبانی تئوریک- سیاسی مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم و خط و مشی انقلابی - توده ای بر مبنای تحلیل از شرایط مشخص کردستان و استان های کرد نشین.
تنها با در پیش گرفتن این راه است که می توان سازمانی انقلابی و مبارز شایسته ی جنبش بزرگ خلق کرد را به وجود آورد و خلق کرد را در ادامه راه اش برای ایجاد جامعه ای انقلابی - دموکراتیک و سوسیالیستی در کردستان و ایران رهبری کرد.  

 هرمز دامان
نیمه ی نخست مرداد 1402 


۱۴۰۲ مرداد ۴, چهارشنبه

یادداشت های کوتاه پیرامون مسائل جاری(10) مبارزه با حکومت استبداد دینی در ماه محرم

 
یادداشت های کوتاه پیرامون مسائل جاری(10(
 
 مبارزه با حکومت در ماه محرم 
 
نوحه هایی با محتوای سیاسی ضد حکومتی
در ماه محرم که در حال گذراندن آن هستیم مواردی را می بینیم که مردم سوگوار نوحه ها را تبدیل به نوحه هایی سیاسی علیه حکومت کرده اند و یا سروده ی مشهور«از خون جوان وطن لاله دمیده»عارف قزوینی را در مساجد( در یزد) و یا در خانه ی جانباخته گان خیزش( نمونه  ی برجسته خانه غزاله چلابی در آمل) می خوانند. 
این شکلی از مبارزه است که در آن محتوای سیاسی مبارزه در پوسته ای مذهبی یعنی شکل نوحه خوانی و سوگواری ادا می شود و اگر آن را بیشتر بکاویم باید در آن در عین جدیت در آشکار کردن محنت و خشم توده ها از تسلط این حکومت و نفرت از آن، نوعی به سخره گرفتن حکومت و مراسم ها و نوحه های حکومتی را نیز بیابیم.
پرسشی که می توان پیش کشید چنین است:
این شکل مبارزه از جانب کدام دسته ها و گروه ها و طبقات پیش کشیده می شود و چه جایگاهی دارد؟
رنج اسطوره ها و رنج توده ها
ماه محرم ماهی است که سوگ مردم مذهبی عمومی و سراسری می شود. این که چه میزان از این سوگ و عزاداری واقعا به یاد و خاطره ی رنج های اسطوره های کهن مذهبی و یا گذشته های بازهم دورتر است و چه میزان از آن از زندگی اجتماعی - تاریخی سراپا درد و رنج و محرومیت و محنت های اجتماعی - تاریخی مردمان زحمتکش ایران و یا زندگی شخصی کنونی توده ها و برای سبک کردن روان آنها صورت می گیرد برای بسیاری از مردم روشن است.
در حقیقت بیشتر توده ها تصورشان این است که برآمدن این غم و رنج های اجتماعی- تاریخی و یا شخصی بسیار بیشتر از نگاهداشت یاد آن اسطوره های مذهبی نخستین است و نخستین بیشتر بهانه ای برای بروز دومی است.
سال نخستین جنبش نوین و دو فرایند متضاد در میان توده ها در مورد محرم
اکنون که سال نخستین از خیزش دموکراتیک - انقلابی ژینا در حال به سرآمدن است، می توانست تصور شود که با وجود این درجه از مخالفت با حکومت و کینه و نفرت از آن که مدام قوی تر و دامنه ی آن همواره از موردی به موردی دیگر گسترده تر می شود بخش هایی از مردم در ماه محرم نه تنها در مراسم عزداری حکومتی شرکت نکنند بلکه علیه آن موضع بگیرند.
در واقع چنین نیز شده است و بسیاری از پیشروترین مبارزان توده ها به ویژه از میان توده های زحمتکش کارگر و کشاورز و لایه های میانی مدرن، از زنان و مردان و جوانان و مسن ترها اکنون به این مراسم آن گونه نگاه نمی کنند که پیش از این می کردند و شاید بتوان گفت گروه هایی از این بخش های پیشرو به تمامی از چنین مراسم ها و چنین مذهبی بریده اند.
آنها در مقابل اجرای چنین مراسم غم و اندوهباری که یکی و دوتا هم نیستند موضع گرفته و دیدگاه شان را به جهان متحول کرده اند. آنها دنبال حرکت و تغییر هستند و پرچم سرور و شادی را در مقابل غم و اندوه و نه تنها اشکال راستین و معقول آن که در کشور ما به افراط گراییده است بلکه شکل تحمیل شده ی آن از جانب حکومت و همچنین دیرپایی عادت های نامعقول کهن خود توده ها بر می افرازند. زمینه های یک تحول و یک انقلاب فرهنگی. انقلابی که شرایط آن را یکی از متحجرترین و کثیف ترین حکومت های مذهبی تاریخ آماده کرده است.
و اما در مورد توده های عادی ای که در چنین مراسمی شرکت می کنند می توان گفت که ممکن است آمیزه ای از پیروزی و شکست در میان باشد تا بتواند شرکت چنین بخش هایی از توده ها به ویژه لایه های میانی و عقب مانده ی طبقات زحمتکش را در چنین مراسمی- و منظورمان مراسم معمولی نیست بلکه آن مراسم و نوحه خوانی هایی است که در بالا به آنها اشاره شد-  توجیه کند. پیروزی و در نتیجه تمایل برای گسترش آن به حوزه های تازه و شکست و در نتیجه تمایل برای این که اندوهی به میان آمده و آن را سبک کند و با مبارزه در زمینه هایی تازه جبران گردد.  
 با این همه این گروه های پیشرو می توانند گستره ی مبارزه ی خود را نه تنها علیه برگزاری چنین مراسمی بلکه آنجا که امکان اش نیست حداقل علیه چگونگی برگزاری مراسم سوگ محرم بکشانند و این پرسش را برای بسیاری دیگر که هنوز مومن هستند و باورهای مذهبی خود را دارند و به این مراسم ها پایبند اند به میان کشند که چرا ما مردم باید چنین مراسم و سننی را به این گونه حفظ کنیم؟ آیا نمی شود که مراسم سوگ را به گونه ای که حداقل نسبت به شکل کنونی آن معقول تر باشد ادامه داد؟ نمی توان دست از این سینه زنی و زنجیر زدن و گل مالیدن به سرو روی و این گونه عزداری ها برداشت و سوگی از نوع دیگر داشت؟
شکی نیست که چنین است و این گونه مجادلات و صحبت ها و بحث هایی در میان توده ها در جریان است. گستره و ژرفای خیزش و انقلاب هر روز بیش از روز پیش می شود و همچون نقب زدنی در دل زمین کهنه است تا تمامی رویه ی آن را سست گرداند و به یکباره فرو ریزاند. اگر در عرض پیش نمی رود در طول پیش می رود و اگر در عرض و طول پیش نمی رود ژرفا را می شکافد. اگر عملی نیست نظری است. وجود دارد و در حال پیشروی است گرچه پیشروی اش شاید آشکار و قابل رویت نبوده و پنهان باشد.
لایه های طبقات میانی سازمانده این گونه نوحه خوانی ها هستند
می دانیم که در کشور ما پایه ی اصلی برگزاری سوگ های مذهبی جدا از خود حکومت ها خواه نوع سلطنتی آن و خواه نوع ولایت فقیهی اش، گروه ها و لایه های طبقات میانی هستند؛ به ویژه کسبه و بازاریان و تولید کننده گان کوچک و متوسط سنتی. بیشتر تکیه ها و حسینیه ها از جانب این لایه هاست که جان می گیرند و می توانند تداوم یابند و به نظر رهبری و سازمان دادن این نوع نوحه خوانی ها و سوگواری ها نیز در دست آنها باشد.
در مورد این لایه ها باید گفت که گرچه آنها به شکل های گوناگون در خیزش انقلابی- دموکراتیک زن زندگی آزادی شرکت کردند اما شرکت شان نسبت به لایه ها و طبقات دیگر محدودتر بود. به ویژه این که از شکل اعتصاب عمومی به جز مواردی و به ویژه آن چند روز فوق العاده در آبان 1401 و در بزرگداشت مبارزین جان باخته ی آبان ماه 98، بسیار کم استفاده کردند( روشن است که ما در مورد استان های کردنشین و بلوچستان که سنی مذهب اند صحبت نمی کنیم).
اما ماه محرم و مراسم سوگ فرصتی به آنها داده است که در اشکالی که عموما اشکال سنتی مبارزات شان بوده است مبارزه کنند. آنها مضمون این شکل های کهنه را تا حدودی نو کرده اند و مسائل جامعه و خودشان و طبقات میانی و زحمتکش را در این نوحه های ضد حکومتی یعنی ضد حکومت استبدادی دینی گنجانده اند.
طبقات در شرایط فقدان احزاب و سازمان های سیاسی شان شکل های مبارزه ی برگزیده از جانب خود را دنبال می کنند و چنان چه این پرسش طرح شود که آیا چنین اشکالی از مبارزه  بر بستر جنبش ها و خیزش های کنونی که علیه حکومت استبداد دینی ولایت فقیهی است و گرایش سکولاریسم دارد درست است و می تواند مفید افتد باید در پاسخ گفت که روشن است که جنبش بر مبنای تمایلات و خواست های پیشروان به پیش نمی رود بلکه بر مبنای اشکالی که در یک مبارزه ی خود به خودی خاص هر طبقه هست و یا آن طبقه فکر می کند در چنان شرایطی- مثلا در ماه محرم  و با این حجم سرکوب و خفقان - می تواند از فرصت استفاده کند و این شکل از مبارزه با چنین مضمونی را که مقدورتر است انجام دهد، پیش می رود. بر این مبنا می توان گفت هر کجا و تا جایی که این لایه ها توانسته اند این مراسم را از دست حکومت در آورده و به دست خود گیرند و تبدیل به مبارزه علیه حکومت کنند امری مثبت است و جزوی از مبارزات عمومی توده های مردم به شمار می آید.
آنچه می توان پیش بینی کرد این است که این فعالیت های مبارزاتی -هر چند شاید محدود- که در این شکل ها جریان می یابد پس از این دوران متوقف نخواهد شد و در فرازهای آینده ی جنبش طبقات خلقی، مضامین سیاسی آنها تکامل یافته و در اشکال نویی سر بر خواهد آورد.
حکومت
تا کنون خبری از نوع برخورد حکومت به این نوع نوحه خوانی ها دریافت نشده است. 
به هر حال در شکل عمومی خود و در کنار کارناوال های عزایی که به راه می اندازد و مسخره بازی هایی که به اسم تعزیه در می آورد، ممکن است که هر گونه شرکتی  راحتی اگر با مضمون آن موافق نباشد تبلیغی به نفع خود ارزیابی کند و بنابراین ترجیح دهد مردم در این مراسم شرکت کنند و مخالفت هایی این گونه ابراز دارند تا اینکه اصلا شرکت نکنند، ضمن آنکه برخورد به این اشکال مبارزه و افراد بانی آن ممکن است وضع را بدتر  کرده و مبارزه را به اشکالی غیرقابل پیش بینی بکشاند. می توان احتمال داد که منتظر است که ده روز نخستین و یا ماه بگذرد و آنگاه سیاست سرکوب خود را در این گونه موارد اعمال کند.
 هرمز دامان
نیمه ی نخست مرداد 1402

درباره ی کتاب سوزاندن های اخیر

 
درباره ی کتاب سوزاندن های اخیر
 
چند هفته ای است که از پاره کردن و سوزاندن قرآن به وسیله ی یک فرد مهاجر عراقی به نام سلوان مومیکا در کشور سوئد می گذرد. در پی این واقعه مخالفت هایی از جانب بخشی از مسلمانان در کشورهای اروپایی بروز کرد و این بار انجیل و تورات سوزان به راه افتاد. به دنبال آن در دانمارک قرآن سوزی دیگری رخ داد و کار به حمله به سفارت سوئد در عراق و آتش زدن پرچم عراق در دانمارک کشیده شد و ...
این وقایع نخستین بار نیست که صورت می گیرد و بار آخر نیز نخواهد بود. این که آیا این کتاب سوزان ها کار را به کجا خواهد کشاند و اشکالی از«جنگ صلیبی» نوینی را به راه خواهد انداخت یا خیر هنوز چندان روشن نیست ولی تردیدی نیست که در صورت ادامه یافتن به درگیری های عملی پیروان مذاهب گوناگون در کشورهای غربی به ویژه میان مهاجران و بخش هایی از مردمان این کشورها کشیده خواهد شد.
هیچ امری مقدس نیست
هیچ امری مقدس نیست. این نکته ای اساسی است. تقدس دادن به افراد و کتاب ها و آداب و آیین ها و مکان ها و زمان ها و خلاصه امور کار خود انسان هاست و در عین حال تقدس زدایی از آنها نیز به وسیله ی خود انسان ها صورت می گیرد. روشن است که  انجام این امور یعنی مقدس کردن و تقدس زدایی به شرایط معینی بر می گردد که انسان ها در آن زندگی و امورات خود را می گذرانند. در سیر تکامل جامعه و در شرایط ویژه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، امر تقدس زدایی از امور توانسته به عنوان امری انقلابی به شمار آید. زمانی که جوردانو برونو علیه احکام مقدس کلیسا حرف زد و پرچم علم را برافراشت عملی انقلابی انجام داد. او به وسیله ی متحجران مسیحی در آتش سوزانده شد اما اکنون اوست که مانده است. زمانی هم که گالیله گفت زمین ساکن و مرکز نیست و به دور خورشید می چرخد و بنابراین یک دیدگاه کهن مذهبی را نقد و هاله ی تقدس از آن برگرفت نظری انقلابی را بیان کرد. او خشم و کینه ی کشیشان و اربابان کلیسا را نسبت به خود برانگیخت و در نتیجه وی را مجبور کردند که سخن خود را پس بگیرد. اینک اما همگان بر آن اند که این گالیله بود که حق داشت و این زمین است که به دور خورشید می چرخد.
اندیشه را باید با اندیشه پاسخ داد
 این تضاد ها همواره بین امور و باورهایی که انسان به آنها تقدس بخشیده و اندیشه هایی که از امور تقدس زدایی کرده اند وجود داشته است. با این حال راه مخالفت علم با مذهب و اندیشه های نو با اندیشه ها و باورهای کهنه و متحجر کتاب سوزاندن نبوده است بلکه مبارزه ای نظری و فرهنگی بوده است.
اندیشه کهنه را باید با اندیشه ی نو آتش زد و به دور انداخت و نه با سوزاندن مثلا کتاب که در آن اندیشه ای یا باوری به بیان در آمده است؛ هر چند نمی توان گفت که اگر اندیشه ای در میان نبود و اقدامی از موضعی کهنه باور بود باید حتما پاسخ آن اقدام، اقدامی همانند باشد و نه اندیشه و یا اقدامی یک سر متفاوت. و نیز نمی توان گفت که این حکمی مطلق است و بنابراین مانع پیش آمدن شرایطی ویژه در مبارزه ی طبقاتی شد که سوزاندن کتاب در آن معقول تلقی شود.
روشن است که از این نمونه ها و گفته ها بر نمی آید که اگر فردی یا بخشی از مردم علیه امری یا باوری که برای بخشی از مردم دیگر مقدس است برخاستند و مثلا کتاب مقدس شان را سوزاندند پس رفتار و عمل ایشان معقول بوده و نقشی تقدس زدا و انقلابی اجرا کرده است.
آتش زدن کتاب و مردم با فرهنگ کشورهای غربی
قرآن سوزی از جانب افرادی در سوئد و یا دانمارک و دیگر کشورها در دوران کنونی به هیچ وجه از جهت مخالفت با تقدس زدایی از دین و مذهب و یا اندیشه های کهنه ی یک کتاب یعنی یک مبارزه ی فرهنگی از موضع یک فرهنگ پیشرو علیه فرهنگی کهنه و عقب مانده نیست که صورت می گیرد؛ البته اگر از فرهنگ حاکم امپریالیستی و مسخ نسبی توده ها در کشورهای غربی بگذریم و جنبه های پیشرو و زنده ی فرهنگ خلق های کشورهای غربی را در نظر گیریم و نیز در مقابل آن جهات عقب مانده ی  فرهنگ مردم مهاجر که از کشورهای زیرسلطه و عقب مانده می آیند را در نظر آوریم.
روشن است که اگر هدف، یاری و هدایت عقب مانده به وسیله ی پیشرو باشد که نیست شکل و شیوه ی مبارزه چنین نمی تواند باشد. مردمان با فرهنگ و پیشرو کشورهای غربی گرچه متوجه برخی عقب مانده گی های فرهنگی مهاجران و کمابیش ناقد آن هستند اما به مهاجران با علاقه برخورد می کنند و به آنها یاری می کنند که باورها و اموری را که در آنها عقب مانده اند پس برانند و دیدگاه های نوین را پی جویی کنند. این یادگیری ها از مردمان بافرهنگ غرب و جنبه های پیشرو فرهنگ غرب می تواند یکی از نتایج مثبت مهاجرت به این کشورها برای توده هایی از کشورهای زیرسلطه باشد که از نظر فرهنگی به نسبت عقب مانده اند. 
از این گذشته اگر قرار است این امری درست تلقی شود که کتب مقدس شایسته ی سوزاندن هستند آن گاه باید تمامی کتاب های مقدس همه ی ادیان با هم سوزانده شوند و دلایل این امر نیز به روشنی برای عموم توضیح داده شود.
اما کسانی و گروه هایی که دست به قرآن سوزاندن می زنند از چنین موضعی دست به این کار نمی زنند بلکه این اعمال آنها از دیدگاه دیگری صورت می گیرد.
 از دو حال خارج نیست:
اقدامی از جانب گروه های متعصب مذهبی و یا جناح های فاشیستی در کشورهای غربی
یا این ها به گروه های متعصب دیگر ادیان تعلق دارند که در چارچوب تضادهای صرفا دینی شان با مسلمانان دست به این کار می زنند که روشن است تحجر باورهای خودشان دست کمی از باورهای منجمد شده و تحجر مذهبی - فرهنگی مردمی که کتاب شان را می سوزانند، ندارد. اینجا ممکن است علت مخالفت صرفا اندیشه ای و فرهنگی باشد اما نه از موضع فرهنگی پیشرو علیه فرهنگی عقب مانده، بلکه از جانب فرهنگی عقب مانده علیه فرهنگی عقب مانده.
همچنین این اقدام تهی از هر گونه ترقی خواهی است در صورتی که از سوی جریان ها و احزاب راست و فاشیستی صورت گرفته باشد. زیرا تبلیغات ضد مهاجرین از جانب این دسته ها و احزاب، بیشتر کردن روغن داغ مخالفت مردم کشورهای امپریالیستی با ورود مهاجران و تشویق آنها به رای دادن به چنین احزابی را در انتخابات برای به دست گرفتن قدرت دنبال می کند.
اقدامی از جانب دولت های امپریالیستی 
و یا این که دلیل این کارها مخالفت دولت ها و یا احزاب و جناح های حاکم و یا غیر حاکم در دولت های امپریالیستی غربی با مهاجران و به ویژه با مسلمانان خلق های زیرسلطه باشد. در این صورت قضیه از شکل فرهنگی بیرون آمده و شکلی اساسا سیاسی به خود می گیرد.
آنچه می توان گفت این است که توده ی مسلمانان بخشی از جامعه ی مهاجر در کشورهای اسکاندیناوی و اروپایی و آمریکای شمالی هستند و سوزاندان کتاب مقدس شان مستقیما به قصد توهین به آنها و تحقیر فرهنگ و باورهاشان صورت می گیرد و نه به قصد اصلاح دیدگاه شان.
این تحقیر و توهین در چارچوب کلی مخالفت با مهاجران است که عموما از کشورهای زیرسلطه ی امپریالیست ها به این کشورها مهاجرت می کنند و در دوران اخیر، هم این مهاحرت به کشورهای امپریالیستی و هم این مخالفت با مهاجران در چنین کشورهایی شدت گرفته است.
دلایل کلی تر آن نیز این است که هم مانع آمدن مهاجران تازه از این کشورها به کشورهای امپریالیستی شوند و هم این ملت ها در انقیاد اقتصادی و سیاسی و فرهنگی نگه داشته شوند.
به نظر می رسد که بیشتر این برخورد ها است که حاکم بر این قرآن سوزاندن ها بوده است و این گونه اعمال نیز چنانکه مستقیما کار خود دولت ها نباشد در مجموع  بدون چراغ سبز دولت های امپریالیستی و یا حداقل پشتیبانی احزاب و جناح هایی در این کشورها که در قدرت هستند نمی تواند صورت گیرد.
بر این مبنا سوزاندن قرآن نه مخالفت علم با مذهب و نه مخالفت باورهای نوین با باورهای کهنه و یا یک فرد یا جریان با فرهنگ در کشورهای غربی با مردم مهاجر عقب مانده در فرهنگ و رسوم و آداب و حتی در بدترین شرایط، مخالفت با مردمی که از میان شان جریان هایی مانند داعش( که ترورهای زیادی در کشورهای غربی انجام داد و خشم و نفرت برانگیخت) و طالبان و حاکمان فاسد جمهوری اسلامی برخاسته اند، بلکه مخالفت مذهب با مذهب در چارچوب مخالفت سیاست با سیاست است.
 سیاست حاکم بر یک کنش نادرست مذهبی و یا غیر مذهبی(استثنایی است اگر آته ئیست های انقلابی چنین شکلی از مبارزه را در پیش گیرند)، سیاست امپریالیستی تحقیر ملل ستمدیده ی مسلمان است و سیاست حاکم بر مخالفت با این سیاست امپریالیستی، عموما گونه ای مسخ شده و تحجریافته از مبارزه و ایستاده گی در مقابل امپریالیست هاست، گرچه نفس آن یعنی مخالفت با امپریالیست ها و ستمگران برحق باشد.
برخورد توده های زحمتکش با اقداماتی این چنین
روشن است که واکنش ها از جانب توده های مسلمانی که بدان شکل مورد تحقیر گرفته اند نباید تقویت کننده ی چنان برخوردهایی باشد و آن ها را شدت ببخشد، بلکه باید آن را همچون واکنشی از جانب بی فرهنگان کشور مزبور( عموما این وقایع در کشورهای امپریالیستی غربی پیش می آید) به شمار آورند و تلاش کنند مضمون درون آن را برای خویش از امری منفی به امری مثبت تبدیل گردانند و مسیر درست مبارزه با این نوع اعمال را بیابند. چنین مردمی می توانند این پرسش را به میان کشند که در فرهنگ ما و در اندیشه و آداب و سنن ما چه هست که چنین موجب تحقیرمان به وسیله ی آنها می شود؟ آیا همه ی ایرادات و عیوب در آنهاست که چنین می کنند و یا در ما نیز عیوب و ایراداتی وجود دارد؟  
دولت های مرتجع ایران و ترکیه
اینجا  و در مورد واکنش به این حرکات، باید میان توده های زحمتکش مسلمان خلق های زیرستم از یک سو و گروه های متعصب میان آنها از سوی دیگر فرق گذاشت. بخشی از این دسته های اخیر هستند که آتش بیار معرکه شده و با آتش زدن تورات و انجیل و یا پرچم کشورها به اصطلاح تلافی کردند و آتش این جدال بی حاصل را شعله ور نگه داشتند.
از سوی دیگر باید میان توده های مردم پیرو دین اسلام از یک سو و حکومت های مذهبی به ویژه ایران و در کنار آن ترکیه و یا عراق فرق گذاشت.
این حکومت ها همه سالوس و ریاکارند و به ویژه حکومت جمهوری اسلامی؛ و دین برایشان وسیله است و نه هدف و مساله شان سوزاندن قرآن به وسیله ی فرد یا افراد یا گروه هایی در کشورهای غربی نیست که اگر پای هست و نیست منافع و قدرت خودشان در میان باشد نخستین کسانی هستند که قرآن را آتش خواهند زد( مگر نمی گویند که حفظ نظام از اوجب واجبات است و بنابراین هر اقدامی برای حفظ آن مجاز است)، بلکه آنها می خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند و به تحمیق مردم کشورهای خود و دیگر کشورها بپردازند و پایه های حکومت خود و بقای خود را سفت تر و سخت تر گردانند. البته این میان آنها می توانند از این نوع رفتارها در کشورهای امپریالیستی استفاده کنند و امتیاز بگیرند. ارتجاعی ترین بخش قضیه این است که سران این کشورها و از جمله ایران از دولت سوئد خواسته اند که فرد مزبور را به این ها تحویل دهد تا این دول متحجر و مرتجع وی را مجازات کنند.
سلطنت طلبان
تا جایی که به ایران باز می گردد باید از جریان های سلطنت طلب و مشروطه طلب نیز صحبت کرد. این ها که محمدرضا شاه شان از همه «مذهبی» تر و « مومن » تر بود و سفر مشهد و کربلا و زیارت خانه ی خدای اش قطع نمی شد، بیش از همه جانماز آب می کشید و هر گونه امتیازی به روحانیون شیعه می داد، حال کاسه ی داغ تر از آش شده و از این صحبت می کنند که در کشورهای غربی آزادی تام و تمام است و از جمله از حقوق افراد است که بتوانند کتب مذهبی و از جمله قرآن را آتش بزنند. این ها هم همان قدر سالوس و ریاکارند که سران جمهوری اسلامی. مخالفت این ها عجالتا از جهت دعواشان با حاکمان کنونی ایران است. اگر این ها به قدرت برسند حتی اگر با دین اسلام و مذهب شیعه در بیفتند که مشکل است، باز دین دیگری را عَلم می کنند و کتاب پیامبرش را مقدس و مشکل که در قوانین حقوقی شان این را حق افراد بدانند که کتاب مقدس یک دین را آتش بزنند!   
به طور کلی در پیش گرفتن این اشکال تقابل در بهترین حالت یعنی در صورتی که مخالفت فرهنگی یک فرد یا جریان در کشور امپریالیستی را با فرهنگ عقب مانده ی بخشی از مهاجران ساکن در این کشورها را بیان کند، اشتباه است و خود نشان بی فرهنگی و تحجر است و در بدترین حالت که این در حقیقت مضمون واقعی آن امری است که صورت گرفته، تضاد دولت های امپریالیستی با خلق های زیرسلطه است که بخشی از سیاست شان، تحقیر این خلق ها به دلیل عقب مانده گی هاشان در زمینه های فرهنگ است برای اینکه هم گروه های مهاجرشان را در کشورهای امپریالیستی بَرده و مطیع مطلق خود کنند و هم در ابعادی گسترده تر کشورهاشان را در انقیاد نگاه دارند و مانع مبارزه و انقلاب و پیشرفت شان شوند.
 هرمز دامان
 نیمه نخست مرداد 1402