۱۴۰۳ دی ۱۲, چهارشنبه

درباره ی«میهن دوستی» شاه سابق

 
 
درباره «میهن دوستی» شاه سابق
 و های و هوی سلطنت طلبان و ساواکی ها
پس از مرگ ولینعمت شان جیمی کارتر
 
یک بازیکن پیشین فوتبال شاه سابق را«میهن دوست» می داند
و از وی تقدیر می کند!
 یک بازیکن پیشین فوتبال باشگاهی و ملی که در سفری از آمریکا به ایران آمده بود( محمد خاکپور) در مصاحبه ی با تلویزیون دولتی در مورد ورزشگاه آزادی می گوید که« باید قدردانی کنم از شخصی که 50 سال قبل این استادیوم را ساخت و باعث آبروی ملت ما شد. او میهن دوست بود و واقعا کشورش را دوست داشت». منظور وی محمدرضا پهلوی شاه ایران پیش از انقلاب 57 بود.
آنچه که این ورزشکار می گوید یا داوری ای همچون یک فرد عادی بر مبنای ظواهر و بنابراین سطحی است و از ناآگاهی او از سیاست و اقتصاد حکایت می کند و یا از گرایش سلطنت طلبی اش و نبود علاقه به توده های ستمدیده و محروم. اگر او از موضع حتی یک ملی گرای لیبرال معنای «میهن دوستی» را می فهمید چنین حرف هایی نمی زد.
در بهترین حالت اگر وی را فردی خیرخواه مردم خویش به شمار آوریم و ناراحت از این که در زیر تسلط حکومتی زندگی می کنند که نه تنها کشور را آباد نکرده بلکه بسیار تخریب و نابود کرده است باید بگوییم که راه مبارزه با دارودسته ی خامنه ای و سران سپاه و این که مثلا نه تنها یک استادیوم ورزشی مانند آزادی نساختند بلکه همین ورزشگاه موجود را نیز اوراق کردند، پناه بردن به دوران شاه و استبداد سلطنتی و شاه پرستان و سلطنت طلبان نیست. تقدیر از شاهی که خودش و پدرش از دزدان و سالوسان و ریاکاران و خونریزان و جانیان بزرگ بودند نه خدمت به اکثریت مردم ایران که کارگران و کشاورزان و زحمتکشان اند، بلکه توهین به آنهاست.
تاریخ ورزش ما نشان می دهد که ما ورزشکارانی داشته ایم که علیه نظام استبداد سلطنتی و یا استبداد دینی مبارزه کرده اند و اگر نام شان در تاریخ مانده است نه تنها به دلیل قهرمانی هاشان و یا مدال هایی که در عرصه ی جهانی برای ملت شان هدیه آورده اند بلکه بیشتر به سبب همان مبارزه ای بوده که با این نظام های استبدادی کرده اند. ورزشکارانی مانند تختی و حبیب خبیری و نوید افکاری و... این ها قهرمان هستند.   
تازه مگر این ورزشگاه را شاه سابق ساخت؟
 خیر! این ها را نیز کارگران و زحمتکشان ساختند. کار از آنها و نفت – پول هم از آنها بود. و اگر قرار است سخنی از موجد«آبروی ملت ایران» شدن به میان آید این آبرو را آنها باعث شدند و نه شاه و دستگاه حاکم اش. 
 از این گذشته، این که دولتی در طول حداقل 25 سال حکمرانی اش و در جایی که تا خرخره مال مردم را خورده برای اسم درکردن چندتایی ساختمان بسازد، هنری نیست. بسیاری دولت های پیزوری تر از دولت شاه سابق بسیاری ساختند اما تنها لقبی که نمی توان به آنها داد«میهن دوست» بودن است!
الان دولت های امارت و قطر که کشورهایی با جمعیت کم و با درآمد بالای نفتی هستند همین طور برج و استادیوم و ... می سازند آیا این به این معناست که آنها میهن دوست هستند؟ خیر! سران این کشورها مشتی مزدور کشورهای امپریالیست غربی هستند. نفت شان را می فروشند و با پول اش ساختمان و برج و استادیوم می سازند و جام جهانی برگزار می کنند. اگر آنها میهن دوست بودند حداقل ملت شان را تولید کننده ی چند کالای سبک صنعتی می کردند و مردم کشور خود را بی نیاز از اینکه آنها را برایش وارد کنند. اینها چه چیز از ژاپن که کشوری امپریالیستی است کم دارند که کشور کوچکی است اما یکی از مهم ترین تولید کننده های کالاهای صنعتی جهان است؟
شاه هم مانند آنها مزدور امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های غربی انگلستان و آلمان و فرانسه بود. او ملتی تولید کننده و صادر کننده ی کالاهای صنعتی ایجاد نکرد بلکه طبق دستور اربابان نفت، ثروت ملت ایران را فروخت و با کار کارگران و زحمتکشان، میدان شهیار و چندتایی ورزشگاه و اتوبان ساخت.
علامت میهن پرستی ورزشگاه ساختن نیست( گرچه اگر توده های کشوری رفاهی نسبی داشته باشند آن نیز باید ساخته شود) بلکه توجه به زندگی و رفاه اکثریت یعنی کارگران و کشاورزان و توده های زحمتکش و ستمدیده است. در اینجا اثری از میهن دوستی شاه نیست و بلکه مزدوری او و وطن فروشی اوست که برق می زند. او برای طبقه ی حاکم بر آمریکا و کشورهای غربی و کاسه لیسانش در ایران یعنی خاندان پهلوی و طبقه ی حاکم بر ایران( امثال هژبریزدانی ها، خیامی ها و ارجمندها و سگ و سوته های دیگر...) تا توانست بافت اما زندگی ای فلاکت بار برای اکثریت کارگران و کشاورزان و توده های زحمتکش (حتی کسبه جزء) به وجود آورد و وضع آنها را به جایی رساند که چنان انقلابی کردند. نخستین اعتصاب های کارگران حتی در شرکت نفت که کارگران و کارمندان به نسبت وضع بهتری داشتند اعتصاب اقتصادی و برای بالا بردن حقوق ها بود که دیگر از پس تورم و گرانی بر نمی آمدند. نخستین اعتراضات دهقانان در کردستان و ترکمن صحرا و اراک و فارس و... در دوران انقلاب علیه فئودال ها پرورده شده ی زمان شاه و برای خواست زمین بود. نخستین خواست خلق های دربند کرد و آذری و عرب و ... برای احترام به هویت ملی و دادن حق تعیین سرنوشت به آنها بود و... اکنون حتی می بینیم زنان نه تنها علیه حجاب بلکه علیه قوانین متحجر ضد زنی می ستیزند که در زمان شاه از مقدسات شاه و حکومت به همراهی روحانیون و آخوندهای متعصب وعقب مانده بود. 
شاه چه کرده بود که این چنین تمامی طبقات جامعه، تمامی توده های مردم علیه اش بودند؟
مقایسه نکنیم و نگوییم که خوب حالا که بدتر شده است! بدتر شدن وضع در حکومت کنونی به معنای بهتر بودن حکومت پیشین نیست. به معنای این است که هر دو بد بوده اند و در هر دو وضع زندگی توده های زحمتکش و طبقات مردمی جامعه ارج و اهمیتی نداشته است. از حکومت بدتر از بد، نباید به حکومت بد برگشت. از بدتر و بد باید عبور و به خوب و بهتر و عالی گذر کرد. فراراه توده های مردم این است:
نه استبداد سلطنتی خواستیم و نه استبداد دینی می خواهیم. یک جمهوری انقلابی مستقل و دموکراتیک و متکی به توده ها می خواهیم و آن را برقرار خواهیم کرد! 
 
ادامه دهیم حکایت«میهن دوستی» شاه راه:
 
مفلوکان سلطنت طلب و مرگ کارتر
اگر شاه «میهن دوست» و «مستقل» بود و مزدور امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های غربی نبود آنها نمی توانستند درباره ی او تصمیم بگیرند.
جالب این که این حضرات سلطنت طلبان در خارج کشور پس از مرگ کارتر خودشان را به در و دیوار می زنند که«این کارتر و حزب دموکرات بود که به پشتیبانی خمینی درآمد و به انقلاب 57 کمک کرد. این کارتر و هایزر بودند که نگذاشتند ارتش کودتا کند و حمام خون به راه اندازد و دمار از روزگار مردم و انقلاب شان در آورد! این ها بودند که به شاه گفتند از ایران بیرون رود! این ها بودند که حتی به شاه اجازه ندادند که در آمریکا بماند و به سرطان اش برسد!»
این  دارودسته های حقیر و مزدور به روی خودشان نمی آورند که تا کنون در بوق و کرنا کرده اند که شاه «مستقل» بود! شاه «میهن دوست» بود! شاه « آبرو» و «سرفرازی ایران» را می خواست!
اگر آنچه شما مزدوران و شما زبان و قلم به مزدان و جنایتکاران ساواک شاهی می گویید راست است پس چرا باید جیمی کارتر تعیین کند شاه چه باید انجام دهد و چه نباید انجام دهد؟ چرا کارتر باید تعیین کند که شاه باید «حقوق بشر» را رعایت کند؟ چرا دستگاه حاکم بر آمریکا باید بگوید شاه باید از ایران یعنی از «میهن» خودش بیرون برود؟ و چرا این نوکر حقیر و این کارت سوخته و از رده خارج شده برایشان حتی این قدر ارزش ندارد که او را در این کشور حفظ کنند و در زمان اقامت اش در آمریکا چون دستمالی چرکین و آشغالی با او رفتار می کنند و خیلی زود به وی می گویند آمریکا را ترک کند؟
این ها نشان می دهد شاه و طبقه ی حاکم بر ایران که شاه نماینده ی سیاسی اش بود تنها چیزی که نبودند مستقل بودن و میهن پرست بودن و ایستاده به روی پای خود بود.
آنچه این حضرات را تهی تر و مفلوک تر می کند این است که خودشان هم اکنون زیردست و نوکر و مزدور همین دستگاه حاکمه ی آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی هستند و حاضر به هر چاپلوسی برای اینکه به چیزی گیرندشان و جاده ی ایران را برای حکومت آنها صاف کنند.  تابلوست که حکومتی که چنین برپا شود همچون حکومت های رضاخان پلشت و پسرش محمدرضا پهلوی دزد و جانی دست نشانده و مزدور امپریالیست های غربی خواهد بود و باید از آنها اطاعت کند.  
اما اگر این حضرات که اکنون چنین به لیسیدن کفش های ترامپ و جمهوری خواهان مشغول اند و بد جیمی کارتر متوفی( با لحن بد) و اوباما و بایدن و دموکرات ها را( با لحن محترمانه و ملایم) می گویند روزگاری در ایران به روی کار بیایند زمانی که جابجایی قدرت میان حزب جمهوری خواه و حزب دموکرات صورت گیرد و رئیس جمهوری از جانب حزب دموکرات روی کار آید مجبور و موظفند که کفش او را نیز بلسیند و سگ زنجیری او هم باشند. کاری که شاه نوکر صفت می بایست و مجبور بود انجام دهد و چون آنها قدرت را به او داده بودند و برایش حفظ می کردند لذت هم می برد که نوکرشان باشد.
آنچه غلام حلقه به گوشی مانند شاه باید از آن اطاعت می کرد کل طبقه ی سرمایه دار امپریالیست حاکم بر آمریکا (و اروپای غربی به ویژه امپریالیست های انگلستان، آلمان و فرانسه) بود. 
این طبقه دو جناح دارد که بر مبنای جایگاه اقتصادی شان در مناسبات تولیدی سرمایه داری حاکم در آمریکا شکل گرفته است. سیاست های این دو جناح از یک سو برای پیشبرد منافع جناح اقتصادی- سیاسی خود و از سوی دیگر پیشبردن منافع دو جناح یعنی کل طبقه ی حاکم بر آمریکا است. هر دولتی که زیرسلطه و مزدور آنها باشد باید نخست از سیاست های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و کلا منافع جناح حاکم و در پی آن منافع کل طبقه ی حاکم براین کشور و دیگر کشورهای امپریالیستی پیروی کند.
 
اگر طبقه ی کارگر و کمونیست ها رهبری انقلاب را داشتند
کارتر به احتمال زیاد شاه را در قدرت نگاه می داشت!
از سوی دیگر اگر در مقابل کارتر و طبقه ی حاکم بر آمریکا و کلا امپریالیست ها، طبقه ی کارگر و حزب کمونیست اش در رهبری انقلاب توده ای بودند ممکن نبود آنها در کنفرانس گوادولوپ تصمیم به برکناری شاه و یا حداقل حکومت مزدورشان بگیرند و چنان کنند که کردند. برعکس این امکان  بسیار زیاد بود که آنها دست به کشتارهایی از گونه ی اندونزی و شیلی بزنند. اما از آنجا که رهبری انقلاب به دست نیرویی متحجر افتاد که خود ضد طبقه ی کارگر و کمونیست ها بود و با سرمایه داری و امپریالیسم مشکلی اساسی نداشت آنها راه سازش را انتخاب کردند. وظیفه این کشتارها را این نیروی متحجر به عهده گرفت و طی دوران انقلاب( 60- 58) و پس از سال های 60 عملی کرد.
در واقع آن ها از این ترسیدند که اگر دست به سرکوب های خونین و شدیدتری از آن چه زدند بزنند وضع بدتر شود و ضعف ها و  سازشکاری های رهبران مذهبی و پنهان کاری هاشان و بندو بست هایشان بیشتر برای توده ها آشکار شود و از این سو انقلاب بیش از پیش رادیکالیزه شود و طبقه ی کارگر و نیروهای کمونیست رو بیایند. دلایل اصلی حکم به ترک ایران از جانب شاه و سازش با رهبری خمینی این بود نه این که شاه«مستقل» و «میهن دوست» بود و «می خواست چنین و چنان کند و آمریکایی ها نگذاشتند»( راستی اگر چنین بود چرا شما اکنون قبله گاه تان دولت آمریکا شده است؟! و التماس به یک دولت خارجی می کنید که «سر مار را بزند و شما را به جای آن بر قدرت نشاند؟!)  
شاه نیز چون نه«متحد» آمریکا بود و نه امثال نیکسون« دوست نزدیک» اش بودند(چنان که سرسپرده گان با جیره و مواجب دولت آمریکا مانند عباس میلانی این موجود سالوس و حقیر درکتاب اش نگاهی به شاه - ص 3 - می گوید) بلکه نوکر حلقه به گوش و سگ زنجیری آمریکا بود، باید از فرامین کارتر که آن زمان نماینده جناح دموکرات ها و کل طبقه ی حاکم آمریکا و ارباب وی بود اطاعت می کرد و سر به زمین می سایید. اطاعت نمی کرد «سه سوت» ترتیب اش را از طریق سران ساواک و ارتش می دادند و سرش را زیر آب می کردند!؟
  
مقایسه زمان شاه با زمان خمینی و خامنه ای و جمهوری اسلامی
این مقایسه مفید است از این جهت که می تواند شناختی از دو نوع استبداد در ایران یعنی استبداد سلطنتی و استبداد دینی به دست دهد. می توان وجوه همانند و متضاد آن ها را شناخت و از پیوندهای درونی آنها و اینکه چگونه در جامعه ی ایران در کنار یکدیگر زیست کرده اند شناخت به دست آورد. این مقایسه در سطوح ظاهری خود نشاندهنده ی این است که استبداد دینی جمهوری اسلامی بدتر از استبداد سلطنتی و حکومت شاه است، اما از این بر نمی آید که پس چون این ها بدتر از آنها هستند، پس بهتر است به آن ها برگردیم. رساندن شناخت به چنین نتایجی بدترین شکل به دست آوردن نتایج به درد بخوری از شناخت این دو نظام استبدادی است و این که خلق ایران به چه نیاز دارد. این دو یعنی شاه و شیخ، استبداد سلطنتی و استبدادینی به شکل های معینی همواره در جامعه وجود داشته اند و آب به آسیاب یکدیگر ریخته اند. سران جمهوری اسلامی متحجر و جنایتکار و کثیف و وطن فروش بوده اند. شاه نیز متعصب و جنایتکار و کثیف و وطن فروش و مزدور بود. از نگاه اکثریت توده های ایران هر دو حکومت مستبد و متحجر و جنایتکار و علیه خلق بوده اند. 
طبقه کارگر و خلق ایران خواهان گذر از این نظام های استبدادی متکی به استثمار و ستم به یک جمهوری دموکراتیک انقلابی است که در آن کارگران و کشاورزان و تمامی توده های ستمدیده مالک کشور خویش بوده و استقلال و آزادی داشته باشند و برای زندگی خود آن گونه که خود می اندیشند تصمیم بگیرند. 
فراراه طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های زحمتکش و طبقات میانی باید نخست شعارهایی علیه استبداد دینی باشد و در درجه ی دوم شعارهایی علیه سلطنت طلبان و استبداد سلطنتی.
هرمز دامان
 11 دی ماه 1403

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر