۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۷, جمعه

درباره شناخت(4) بخش نخست ماتریالیسم تاریخی

 

 

درباره شناخت(4)
 
بخش نخست
ماتریالیسم تاریخی
ساخت اقتصادی مرکب
1-   زمانی که یک ساخت اقتصادی جای خود را به ساخت اقتصادی نوینی می دهد، ساخت کهنه نابود می شود اما وجوهی از آن در ساخت اقتصادی نوین به زندگی خود ادامه می دهد. این گونه، ساخت نو با عناصر یا بازمانده هایی از ساخت کهنه آمیزش یافته و ساخت مرکب شکل می گیرد. مثلا زمانی که ساخت اقتصادی برده داری از دل اشتراکی در آمد وجه اخیر مدت ها به زندگی خود در ساخت برده داری ادامه داد. بنابراین ساخت برده داری عموما یک ساخت مرکب بود.
2-   ساخت مرکب را باید به دو معنا درک کرد: یکی این که در همان زمانی که ساخت اقتصادی برده داری در یک کشور معین وجود دارد، در همان زمان و در کنار آن ساخت اقتصادی اشتراکی نیز تا مدت ها به زندگی خود ادامه می دهد. و دوم اگر این ساخت اقتصادی را عام تر در نظر گیریم و کشورهای گوناگون یا تمام کشورهای موجود را در نظر گیریم، به این شکل درمی آید که در حالی که در کشوری معین ساخت برده داری ساخت اقتصادی مسلط است، در کشورهای و یا مناطق دیگر هنوز ساخت اقتصادی اشتراکی وجود دارد.
3-   آمیزش ساخت ها را نیز باید به دو معنا در نظر گرفت. یکی از این دو معنا ناظر به این است که ساخت ها آمیزشی بیرونی می یابند و در کنار یکدیگر و عموما با ارتباطات بیرونی زیست می کنند. و دوم اینکه این آمیزش درونی می شود و ساخت مسلط اقتصادی، ساخت های کهنه موجود را منطبق با اشکال توسعه و تکامل خود شکل داده و از یک سو آنها را حفظ کرده و از سوی دیگر ساز و کار آنها را تابع خود می کند. به مرور و با گسترش ارتباطات جهانی و درهم شدن جوامع، ارتباطات بیرونی به مرور جای خود را به ارتباطات درونی می دهد.
4-   به مرور که ساخت های نوین تری جای ساخت های کهنه را می گیرند، ترکیب ساخت اقتصادی کشورها مرکب تر و پیچیده تر می شود. برای همین در دورانی که ساخت اقتصادی فئودالیسم برقرار است، خواه در این ساخت، نظام های اشتراکی و برده داری وجود دارد و خواه در کشورهای دیگر هنوز امر نو به وجود نیامده و ساخت های کهنه برقرار است. این نشانگر ناموزونی رشد و تکامل خواه در یک پدیده و خواه در شماری از پدیده هاست.
5-   در ساخت اقتصادی سرمایه داری که یکی از مرکب ترین ساخت هاست در کشورهای گوناگون ساخت های متعددی در کنار یکدیگر زیست می کنند.
6-   برای نمونه در کشورهای زیر سلطه ساخت سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور در کنار فئودالیسم( در برخی این و یا آن یکی مسلط است) و یا نیمه فئودالیسم دیده می شود و حتی در برخی موارد هنوز نظام های عشیره ای، قبیله ای و حتی اشکالی از برده داری و اشتراکی، نه لزوما در یک کشور، بلکه در کشورهای گوناگون پراکنده اند.
7-   این امر تنها به کشورهای زیر سلطه ی استعمار و امپریالیسم محدود نمی شود بلکه در برخی از کشورهای امپریالیستی نسبتا عقب مانده تر( برای نمونه روسیه اوائل قرن بیستم) این امر وجود داشته است.  لنین در مقاله ی مالیات جنسی خود در مورد بافت اقتصادی روسیه چنین می نویسد: «ولی معنای کلمه انتقال چیست؟ آیا معنای این کلمه، هر آینه آن را بر اقتصاد اطلاق نماییم، این نیست که در نظام موجود عناصر و اجزاء و قطعاتی خواه از سرمایه داری و خواه از سوسیالیسم یافت می شود؟ همه کس تصدیق می کند که آری چنین است. ولی همه کس، ضمن تصدیق این موضوع، در این باره نمی اندیشد که پس عناصر شکل های اجتماعی- اقتصادی گوناگونی که در روسیه وجود دارد چگونه است. حال آنکه کنه مطلب در همین است. این عناصر را بیان می کنیم:
1)   اقتصاد پاتریارکال، یعنی اقتصادی که به درجه زیادی جنبه طبیعی و دهقانی دارد؛
2)   تولید کالایی کوچک( اکثریت آن دهقانانی که غله می فروشند جزو این گروه هستند)؛
3)   سرمایه داری خصوصی؛
4)   سرمایه داری دولتی؛
5)   سوسیالیسم؛
روسیه چنان پهناور و چنان رنگارنگ است که همه ی این شکل های گوناگون اجتماعی- اقتصادی در آن با هم آمیخته شده است... حال این سئوال پیش می آید که چه عناصری تفوق دارند؟ روشن است که در کشور دهقانان خرده پا، تفوق با عناصر خرده بورژوا است و نمی تواند چنین نباشد، اکثریت  و ن هم اکثریت عظیم کشاورزان، عبارتند از مولدین خرده پای کالا. معامله گران گاه در اینجا و گاه در آنجا پوسته ی سرمایه داری دولتی ( انحصار غله، کارفرمایان و سوداگرانی که زیر کنترل هستند، کئوپراتورهای بورژوایی ) را پاره می کنند.»( منتخب آثار تک جلدی، ترجمه ی پورهرمزان، ص 799، تاکید از لنین است).
 آنچه لنین در مورد کشور روسیه بیان می کند که پیش از انقلاب اکتبر یک کشور سرمایه داری امپریالیستی بود و فئودالیسم نیز در کنار برخی از ساخت های مذکور وجود داشت، می تواند در مورد بسیاری از ساخت های مرکب کاربرد داشته باشد.      
8-   حتی در کشورهای سرمایه داری این امر پیش آمده که ساخت برده داری با ویژگی هایی تا حدودی متفاوت از اشکال کلاسیک آن، در کنار ساخت سرمایه داری به زندگی خود ادامه دهد. جامعه آمریکا در قرن نوزدهم ترکیبی از سرمایه داری در صنعت در شمال و برده داری در کشاورزی در جنوب بود.
9-   حتی در کشورهای امپریالیستی پیشرفته که تعدادشان زیاد نیست، تنها ساخت انحصار امپریالیستی وجود ندارد، بلکه ساخت های تولید خرد صنعتی و کشاورزی کماکان به زندگی خود ادامه داده اند.
10-  این امر البته روند تجزیه ی مداوم خرده بورژوازی( و در اینجا تولید خرد مد نظر است) را در نظام سرمایه داری نفی نمی کند. خرده بورژوازی از یک سو در دو طبقه ی کارگر و سرمایه دار تحلیل می رود و از سوی دیگر به وسیله ی طبقه کارگر و سرمایه دار بازتولید می شود. بدیهی است که تولید خرد در جامعه فئودالی و یا در مراحل نخستین جوامع سرمایه داری جایگاهی قوی تر داشت تا در جامعه ی سرمایه داری تکامل یافته.  
11-  اشاره به  این ویژگی های متمایز به این منظور صورت می گیرد که با توجه به تحولاتی که ساخت اقتصادی عمده و مسلط در هر ساخت کلی به وجود می آورد، نظام های پیشین عموما در اشکالی تغییر یافته می توانند به زندگی خود ادامه دهند. این اشکال تغییر یافته، متاثر از نقش غیر عمده آنها و نیز زیر تاثیرات و تغییراتی است که تسلط ساخت مسلط در آنها به وجود می آورد.  به عبارت دیگر ساخت مسلط آنها را منطبق با رشد و توسعه ی خود جهت می دهد.
12-  این امر مطلق نبوده و نیست. زیرا گاه در صورتی که نیازهای امپریالیستی بتوانند با ساخت های کهنه به همان شکل موجود و نقش غیرعمده اما با هویت مستقل شان ادامه دهند با آنها کنار می آید. تنها در صورتی که رشد و توسعه ی بیشتر سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور در کشور زیر سلطه ایجاب کند این ساخت ها یا از بین برده می شوند و یا منطبق با این رشد و توسعه شکل های تازه تری پیدا می کنند. مثال دوران بیست ساله ی رضاخان و نیز «انقلاب سفید» در ایران این هر دو شکل را نشان می دهد. در دوران رضاخان در حالی که در کل کشور سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور قدرت بیشتری به دست می آورد، اما در بسیاری از بخش های کشور ساخت فئودالی به همان شکل پیشین خود ادامه می داد و دو ساخت در عین آمیزش در عین حال نسبتا مستقل اند. در تحولات موسوم به «انقلاب سفید» اشکال پیشین فئودالیسم یا منطبق با نیازهای سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور و امپریالیسم در اشکال نوینی درمی آیند و یا در حالی که تا حدودی حوزه ی قدرت آنها در امور اجتماعی و سیاسی و فرهنگی برجای می ماند، به طور کامل در اقتصاد از بین می روند و جای خود را به تولید خرد روستایی و یا اشکال سرمایه داری کمپرادوری می دهند.  
 
روساخت سیاسی و فرهنگی مرکب
1-   آنچه در مورد ساخت اقتصادی گفته شد در مورد روساخت سیاسی و فرهنگی نیز صدق می کند. در نظام های سیاسی و یا فرهنگی نو همواره اشکالی از نظام های سیاسی و فرهنگی کهنه باقی می ماند. مثلا اشکال سیاسی حکومت های قبیله ای( طایفه ای یا عشیره ای)، استبداد سیاسی سلطنتی، استبداد نظامی یا مذهبی، اشکال متفاوت دیکتاتوری، دموکراسی نسبی میان طبقات استثمارگر و یا فقدان آن و غیره. این امر هم در یک کشور، زمانی که یک کشور مبنای تحلیل قرار گیرد و هم شماری از کشورها زمانی که مبنا کشورهای گوناگون باشد، وجود دارد. نظام فئودالیستی در کشورهای گوناگون با یک نظام واحد سیاسی معرفی نمی شود. نه تنها در کشورهای گوناگون اشکالی متفاوتی از تسلط سیاسی وجود دارد بلکه حتی در یک کشور، اشکال متفاوتی از نظام سیاسی وجود دارد. این مساله گاه در گستره و درجه و شدت استبداد و دیکتاتوری در مناطق مختلف یک کشور و البته نه تنها برای دوره ای کوتاه بلکه به شکل موجودیت متداوم، نیز خود را نشان می دهد. با این وجود باید پذیرفت که تسلط یک طبقه و یا چند طبقه ی متحد بر یک کشور یا منطقه موجب این می شود که وجوه سیاسی کمتر از وجوه اقتصادی و یا فرهنگی ترکیبی باشند.
2-   امر آمیزش و ترکیب در مورد روساخت فرهنگی بسیار بیشتر از ساخت اقتصادی و یا روساخت سیاسی صدق می کند.  اگر وجوه گوناگونی را که فرهنگ  یک جامعه از آنها به وجود می آید( فلسفه، علوم طبیعی و اجتماعی، حقوق، اخلاق، هنر، مذهب ، آداب و سنن و اسطورها و غیره...) در نظر گیریم می بینیم که گاه آمیختگی و امتزاجی غریب از عناصر فرهنگی بسیار متضاد در یک کشور وجود دارد و اینها گاه برای مدتی دراز در کنار یکدیگر زندگی می کنند. عناصر فرهنگی پیشین در یک بافت نوین فرهنگی عموما به زیر تسلط آن عناصر فرهنگی در می آیند که بیشترین هماهنگی را با ساخت اقتصادی نو دارند. مثلا در یک ساخت اقتصادی سرمایه داری( خواه امپریالیستی و خواه سرمایه داری کمپرادور) عناصر مسلط  در بافت فرهنگی را در زمینه های گوناگون ( فلسفه، اخلاق، هنر و ...)عناصری تشکیل می دهند که بهتر به نوع سرمایه داری مسلط  خدمت می کنند.
3-   این البته به این معنا نیست که چنین امری موارد متضاد و یا استثنا ندارد. در برخی از ساخت های مرکب مانند ساخت اقتصادی ایران در دوران چهل ساله اخیر، در حالی که سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور وجه غالب است و ساخت های فئودالی و قبیله ای نه در اقتصاد، بلکه در بافت اجتماعی- طبقاتی، سیاسی و فرهنگی حضور دارند، اما در بافت فرهنگی، عناصری حاکم نیستند که با ساخت سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور بیشترین خوانایی و هماهنگی را دارند، بلکه برعکس عناصری حاکم اند که با آن در تضاد هستند و بیشتر برآمده از حضور فئودالیسم در بافت اجتماعی و نیز سیاست هستند. مانند مذهب که تمامی امور ساخت فرهنگی را اشغال کرده است و همه بخش ها را زیر سیطره و کنترل خود در آورده است. این مذهب حتی همانند مذهب پروتستانیسم  نیست که در دوران گذار از فئودالیسم به سرمایه داری در اروپا پدید آمد تا با ساخت سرمایه داری مدرن همراه شود، بلکه مذهبی است بر آمده از قرون کهن و با مضمون و شکلی بی نهایت متحجر و ارتجاعی.   
4-   بخشی از این عناصر به ویژه اسطوره ها و خرافات گاه از عهود باستان تا کنون به زندگی خود ادامه داده اند. آنچه که از آداب و سنن و غیره نیز باقی ماند گاه بخش هایی نیستند که خوب و مفیدند و می توان آنها را حفظ کرد و تکامل بخشید، بلکه بخش هایی هستند که عقب مانده، زیان آور و مخرب هستند و نیرو و قوای روحی طبقات نوین را تحلیل می برند. این مساله در مورد موجودیت اشکال کهنه ی خطوط فلسفی، حقوق، اخلاق، هنر و مسائلی از این قبیل بیشتر صدق می کند تا در مورد علوم. در مورد علوم روشن است که آن چیزی می تواند به بقای خود ادامه دهد که یا درست باشد و کماکان صدق کند و یا در سطح معینی از شناخت راست در بیاید. اما اگر شناخت هایی در علوم با رسیدن با ژرفای بیشتر و فهم قوانین ژرف تر، دیگر صدق نکند، کنار گذاشته خواهد شد. اما این امر نیز مانع آن نخواهد بود که در کنار علوم که جامعه را به پیش می برند، انواع امور خرافی دارای نیرو و قدرت نباشند و به زندگی خود ادامه ندهند و جامعه را به عقب سوق ندهند. برای نمونه در حالیکه بسیاری از شناخت های علمی دوران باستان اکنون دیگر ساده و بچگانه جلوه می کند اما برخی درک های کهنه ی فلسفی هنوز که هنوز است آگاهانه یا ناآگاهانه در بسیاری امور مورد استناد مردم است.
5-   با این همه و به طورعام در هر ساخت معین فرهنگی، عناصری در هر یک از بخش های مشخص فرهنگ رو می آیند و نقش مسلط را پیدا می کنند که بیش از همه بازتاب ساخت اقتصادی و در خدمت آن هستند. همین وجوه بقیه را در عرصه فرهنگ در زیر تسلط خود در آورده و به آنها اشکال معین و ویژه ای را دیکته می کنند.
6-   وجود بازمانده های کهنه در روساخت جامعه و به ویژه در عرصه ی فرهنگ است که پس از انقلاب در مناسبات تولید و نیروهای مولد، انقلابات پی در پی فرهنگی را در دوران سوسیالیسم ایجاب می کند. بدون چنین انقلاباتی نمی توان از بسیاری از اندیشه های نادرست سیاسی، فلسفی، اخلاقی، حقوقی، هنری و آداب و سنن کهنه و زیان آور گسست و رشد و توسعه و تکامل جامعه را به پیش برد.
م - دامون
اردیبهشت 400
 
 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر