۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

درباره مائوئیسم(13) مائو و تئوری متافیزیکی «تعادل»(بخش چهارم)

 

درباره مائوئیسم(13)
 
مائو و تئوری متافیزیکی «تعادل»(بخش چهارم)
 
«نئی رسته بر بالای دیوار: گران سر، ناتوان ساقه و نازک ریشه؛
نهال خیزرانی بر کوهسار: نوک تیز، ستبر پوست و میان تهی»
 
تضاد عمده و تضادهای غیرعمده در یک فرایند مرکب
همچنان که در یک تضاد، رشد و حرکت دو سر تضاد ناموزون است و تعادل بین دو سر تضاد گذرا و نسبی است، در اشیاء و پدیده های مرکب نیز که تضادهای گوناگونی دارند حرکت تضادهای گوناگون مواج و ناموزون است و تعادل ها و موزونی هایی که پدید می آید موقتی و نسبی است.
مائو مساله را این گونه طرح می کند:
«درپروسه مرکب تکامل یک پدیده تضادهای بسیاری موجودند که یکی از آنها حتماً تضاد عمده است؛ موجودیت و رشد این تضاد عمده تعیین کننده موجودیت و رشد سایر تضادهاست و یا بر آنها تأثیر می گذارد.»( منتخب آثار، جلد اول، درباره تضاد، ص501)
 به این ترتیب اینجا نیز همچون مورد دو سر یک تضاد، به دلیل شرایط دائما در حال تغییر و افزایش و کاهش نیروهای متضاد درون هر شی یا پدیده معین، تضادها با یکدیگر در حرکت ناموزون و نامتعادل قرارمی گیرند و برابری و تعادل میان آنها در حرکت شان نسبی و گذرا است در حالی که عمده شدن یکی از آنها و تبدیل شدن بقیه به تضادهای غیرعمده در فرایند، مطلق است. به عبارت دیگر در اینجا نیز یک تضاد حکمفرماست. تضاد میان آن که عمده می شود و آنهایی که غیر عمده می گردند.
روشن است که آنچه که در مورد رابطه بین دو سر یک تضاد بررسی کردیم به شکلی دیگر بین یک تضاد و تضادهای دیگر به وجود خواهد آمد. مائو پس از اشاره به پیچیده و بغرنج بودن تضادها در پدیده های مرکب به ویژه در مورد کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره، سه وضع ویژه ی کلی را در چین بر می شمارد. این سه وضع چنین هستند:
1-   تجاوز امپریالیسم به کشور نیمه مستعمره و تبدیل آن به مستعمره - در این شرایط تضاد عمده بین خلق و امپریالیسم و جنگ با امپریالیسم در شکل ملی جریان خواهد یافت. به عبارت دیگر شکل جنگ ملی شکل عمده جنگ و مبارزه ی طبقاتی خواهد بود.
2-   پشتیبانی امپریالیسم از ارتجاع فئودالی و سرمایه داران کمپرادور بدون دخالت مستقیم نظامی - در این حالت تضاد با ارتجاع فئودالی و سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور تضاد عمده خواهد بود و  شکل جنگ داخلی بر ضد ارتجاع داخلی شکل عمده جنگ و مبارزه طبقاتی خواهد بود.
3-    امپریالیسم به نفع ارتجاع حاکم مستقیما وارد جنگ شده و مبارزه با ارتجاع و امپریالیسم  به تضاد عمده  خواهد شد. در این وضع که می توان تا حدودی آن را در وضعیت های مورد بحث، وضع متعادل نام نهاد، جنگ داخلی در عین حال جنگ ملی خواهد بود.( استنتاج از ص 503-502، تاکیدها از ماست)
پس از این مثال ها که از تاریخ و شرایط خاص چین استنتاج شده اند مائو فرمولبندی نهایی را چنین بیان می کند: 
«هر گاه فرایندی حاوی تضادهای متعدد باشد، یکی از آنها ناگزیر تضاد عمده خواهد بود که دارای نقش رهبری کننده و تعیین کننده است، در حالی که بقیه ی تضادها نقش درجه دوم و تبعی خواهند داشت. از این رو در مطالعه ی یک پروسه مرکب که حاوی دو یا چند تضاد است، باید نهایت سعی در یافتن تضاد عمده شود. به مجردی که تضاد عمده معین شد، کلیه ی مسایل را می توان به آسانی حل کرد. این اسلوبی است که مارکس در تحقیق جامعه سرمایه داری به ما آموخته است. لنین و استالین نیز در مطالعه ی امپریالیسم و بحران عمومی سرمایه داری و همچنین در مطالعه اقتصاد اتحاد شوروی چنین اسلوبی را به ما نشان داده اند. هزاران دانشمند و پراتیسین وجود دارند که قادر به درک این اسلوب نیستند و در نتیجه، در پیچ و خم کوره راه ها حیران و سرگردان می مانند؛ آنها از یافتن حلقه عمده زنجیر ناتوان و عاجزند و از این رو است که قادر به یافتن راه حل تضادها نیستند.»( همان، ص 504- 503)
چنانکه می بینیم خواه در رابطه میان دو سر تضاد و خواه در میان رابطه میان تضادها، توازن و تعادل یک امر نسبی است، در حالی که موجودیت ناموزونی، خواه از جهت عمده و غیر عمده شدن یک سر تضاد و خواه در مورد عمده شدن یا غیر عمده شدن تضادی میان تضادهای یک پدیده مرکب، امری مداوم و همیشگی است.
باید به تضاد عمده توجه کرد و در عین حال تضادهای غیر عمده را از نظر دور نداشت
زمانی که در یک پدیده ی مرکب و پیچیده، تضادهای گوناگونی پدید می آید، اگر فرق بین تضاد عمده و تضادهای غیرعمده در نظر گرفته نشود، آن گاه باید همه ی تضادها و یا حداقل مواردی از آنها را هم جایگاه، برابر و دارای اهمیت یکسان ارزیابی کرد و نیروی خود را در آن واحد و به صورت مساوی در بین تضادهای گوناگون به کار برد. این امر موجب می شود که از یک سو نیروها پخش و توانایی در تمرکز روی یک یک دشمن و یا یک نقطه با اهمیت کاهش یابد و از سوی این امکان برای نیروی مخالف در تضاد عمده فراهم شود تا از این تشتت و پراکندگی  نیروی مخالف خود به نحو احسن بهره برداری کند و آن را سرکوب کند و شکست دهد.
همچنین عمده و غیر عمده نکردن در کارهای فکری و عملی روزمره، هفتگی، ماهیانه و...  که  نه با یک دشمن، بلکه با مسائل و امور گوناگون درگیری به وجود می آید، و اهمیت برابر قائل شدن برای آنها، به شکل عدم تمرکز و پراکندگی فکر و نیرو و انرژی بروز می کند. نتیجه این است که یا کارها هیچ کدام و به ترتیب اهمیت پیش نمی روند و یا این که به طور ناقص و با کمبودهای فراوان انجام می شوند. ضرب المثل ایرانی«با یک دست دو هندوانه نمی توان برداشت» اشاره ای است به همین نکته.
 از سوی دیگر باید هر زمان که تمرکز فکر و انرژی روی یک امر عمده است در عین حال به امور غیرعمده نیز توجه داشت و آنها را از نظر فرو نگذاشت. زیرا این درست است که در شرایط معین یک تضاد عمده می شود و باید به آن توجه ویژه کرد، اما در عین حال این نیز درست است که آنچه امروز غیرعمده است، ممکن است که فردا عمده شود. و چنانچه به دشمنی که امروز غیرعمده است بی توجهی مطلق شود و یا به اندازه ای که در چارچوب توجه به دشمن عمده می گنجد و لازم است توجه نشود و در آن چارچوب و شکاف هایی که ایجاد می کند با آن مبارزه صورت نگیرد، آن گاه  طبقه کارگر و حزب کمونیست اش در زمان برآمدن و تبدیل شدن آن تضاد به امر عمده، به یکباره با وضعیتی روبرو می شود که در مورد آن هیچ سیاست، تاکتیک و مواضعی نداشته است و بنابراین آمادگی توجه عمده به وی و مبارزه با آن را به سرعت نخواهد داشت و به این ترتیب غافلگیر خواهد شد.
هنگام تجاوز امپریالیسم ژاپن به چین بخش مهمی از حزب کمونیست چین دچار گیجی و ابهام شده بودند. آنها از 1927 با گومیندان و دیکتاتوری نظامی جنگیده و به نظر به این مساله که چین نیمه مستعمره است و امپریالیست های اروپایی، آمریکایی و یا ژاپن ممکن است بخواهند آن را به مستعمره تبدیل کنند، اهمیت کافی نمی دادند. همین امر موجب شد که مائو مقاله ی درباره ی تاکتیک های مبارزه علیه امپریالیسم ژاپن( 1935) را به نگارش در آورد و از رفتن تضاد با گومیندان به رده ی دوم صحبت کند.
 لنین گفت که«از ُخرد چشم نپوشید که از خرد است که کلان بر می خیزد». این امر هم در مورد دشمنان گوناگون، هم درمورد مبارزه ی ایدئولوژیک با انحرافات اپورتونیستی و رویزیونیستی و هم در امور و مسائل زندگی روزمره صدق می کند.
بنابراین همان گونه که جایگاه و اهمیت و درجه بندی تضادها تغییر می کند و بنابراین به همراه آن توجه فکری و عملی به مسائل گوناگون باید با این ناموزونی و عدم تعادل پیش برود، در عین حال تمرکز عمده ی فکری و عملی روی یک دشمن و موضوع باید با تقسیم و پخش نسبی فکر و انرژی روی موضوعات دارای اهمیت گوناگون و بسته به جایگاه و اهمیت آنها در هر مرحله صورت گیرد.      
تضاد عمده وضعیت بغرنجی در قرار گرفتن نیروهای طبقاتی مختلف در یک خط ایجاد می کند!
مبارزه ی طبقاتی بر مبنای خواست طبقه کارگر و انقلابیون کمونیست پیش نمی رود. در این مبارزه نیروهای طبقاتی درگیرند و دشمنان طبقه ی کارگر یکی و دوتا نیستند. در این مبارزه همچنان که نبرد و جنگ هست، سازش و صلح نیز وجود دارد. نبرد و جنگ، سازش و صلح است، و صلح و سازش، جنگ و نبرد. آنچه که جنگ با یک دشمن است، صلح نسبی با دشمن دیگری است و آنچه نبرد با یک دشمن است، سازش نسبی با دشمن دیگری است. در عین حال در این مبارزه نبرد و سازش نافذ در یکدیگر و توامان در مورد یک دشمن موتلف و یا یک دوست متحد و با درجاتی متفاوت از هر کدام از این دو وجه، نیز صدق می کند.
 در مبارزه ی طبقاتی شرایط گوناگونی به وجود می آید که عناصر و وجوه آنها با یکدیگر در تضاد قرار می گیرند. یک واقعه و اتفاق ضد دیگری است؛ یک رویداد ضد رویداد دیگر است. به عبارت دیگر همه چیزهست الی مسیری سرراست و موزون و متناسب و متعادل و به اصطلاح تک خطی. چنین اوضاع و شرایط متضادی که از برخورد نیروهای طبقاتی و افزایش نیروها و یا کاهش نیروی شان و نیز از تغییرات در مسائل گوناگون از اقتصادی تا سیاسی و فرهنگی و ایجاد شرایط نوین و تضادهای تازه برمی خیزد، همواره بین نیروهای طبقاتی دوست و دشمن در یک مرحله معین شکاف می اندازد و شرایط تازه ای را برای مبارزه با یک دشمن که عمده می شود و نیز وحدت، اتحاد و ائتلاف میان  ایجاد دوستان و دشمنانی که در مرحله پیشین مقابل یکدیگر صف آرایی کرده بودند، ایجاد می کند.
مائو تسه تونگ این مساله را در مقاله ی بسیار مهم درباره سیاست این گونه بسط می دهد:
«امروزه سیاست ما درمورد جبهۀ متحد ملی ضد ژاپنی عبارت نیست ازوحدت به تنهایی و اعراض از مبارزه، و نیزعبارت نیست ازمبارزه به تنهایی واعراض از وحدت، بلکه وحدت و مبارزه را با هم ترکیب می کند »( منتخب آثار، جلددوم، ص 666)
مائو در همین مقاله با دو خط انحرافی اپورتونیسم «چپ» و راست مبارزه می کند. از دیدگاه اپورتونیسم «چپ»، همه ی طبقات و نیروها، دشمن طبقه کارگرند. از دیدگاه اپورتونیسم راست، همه به جز یک نیرو، دوستان و متحدین طبقه کارگر هستند. و این هر دو خطاست.
سپس مائو سیاست ها و تاکتیک های حزب را با توجه به تفاوت های نقش و جایگاه تضاد هر طبقه و هر نیرو و جریانی با طبقه ی کارگر و اهمیت و بُرد هر تضاد در این چارچوب تنظیم می کند و نمونه ای برجسته( در 10 مورد و در مورد نیروهای طبقاتی داخلی و خارجی)از چگونگی پیشبرد تضادها و وحدت ها یا سازش ها با نیروهای طبقاتی متفاوت که با طبقه ی کارگر تضاد دارند، پیش می گذارد. وی هنگام شرح مورد نهم می گوید:
« سیاست ما برروی این تفاوت ها ساخته می شود. سیاست متنوع ما که اینک تشریح شد از آن تفاوت هایی سرچشمه می گیرد که در مناسبات طبقاتی وجود دارد.»(همانجا، ص 669) و آن را
 در مورد دهم باز تکرار می کند:« سیاست ما به روی این تفاوت ها ساخته می شود.»( ص 670)
در این مقاله مائو بارها از عبارت باید« فرق گذاشت» استفاده می کند.«تمایز» و«تفاوت» قائل شدن و«فرق» گذاشتن که در مقابل یگانگی، هماهنگی و تعادل به میان می آید همان «دوگانه کردن یک واحد کل» است که مبنای اساسی دیالکتیک می باشد. ترکیب( یا سنتز)که معین کننده ی سیاست های تاکتیکی در هر مرحله ی معین و همچنین استراتژیک در یک دوره و فرایند کلی و حل نهایی تضاد است، مشروط است به این تجزیه، و تحلیل عناصر متشکله ی آن. این شیوه ای است برای رسوخ در ژرفای اشیاء و پدیده ها و نیز تنظیم چگونگی برخورد به آنها و بنابراین تلاش عملی در جهت تکامل و گذار آنها به مرحله و فرایندی نو و بالاتر.
در بخش بعدی ما به ادامه نظرات مائو در مورد تئوری تعادل توجه می کنیم.
ادامه دارد.
م- دامون
اردیبهشت 400
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر