۱۳۹۹ فروردین ۱۳, چهارشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(21) بخش دوم تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا



آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(21)
بخش دوم
تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا
مارکس و کمون- ادامه
در بخش پیش، این عبارت را از هال دریپر آوردیم:«کمون دولتی کارگری بود با عمری بسیار کوتاه و طبیعتاً با همه نوع محدویت و نارسائی». اینجا مهم است بدانیم که این «محدودیت ها و نارسایی ها»( حالا می گذریم از این که منظور هال دریپر از «محدودیت و نارسایی ها» چیست؟) تا آنجا که مارکس و انگلس به آنها اشاره کرده اند، کدام ها بوده اند و ارتباط آنها با مسئله مورد بررسی ما چیست.
این هاست بخشی از مهم ترین محدودیت هاو نارسایی یا در حقیقت ضعف ها و اشتباهات اساسی کمون:
 سرکوب نکردن مرتجعین و نشان دادن« بزرگواری» و «گذشت» نسبت به ضد انقلاب
در جنگ داخلی در فرانسه مارکس می نویسد:
«مردان نظم» مرتجعان پاریس، از پیروزی 18 مارس به خود لرزیدند. این پیروزی، از نظر آنان، نشانه کیفر عدالت مردمی بود که از راه می رسید. شبح قربانیانی که، از ایام ژوئن 1848 تا 22 ژانویه 1871، به دست آنان به قتل رسیده بودند در برابر چشمان شان قد علم می کرد. وحشتی که، از این رهگذر، بر آنان دست یافت یگانه تنبیه شان بود.[در عمل] حتی استوارها و سرپاسبان ها، به جای آنکه خلع سلاح شده، چنانکه سزاواراشان بود بازداشت شوند، روز روشن با استفاده از دروازه های باز پاریس راهی مکان امن ورسای گردیدند. «مردان نظم» نیز به همچنین. نه تنها کسی دستی به روی شان بلند نکرد بلکه پررویی شان آن قدر بود که دور هم جمع شدند و چند محل از استحکامات مرکز پاریس را به تصرف خود در آوردند. این عطوفتی که کمیته مرکزی از خود نشان داد، این بزرگواری کارگران مسلح پاریسی، که به هیچ وجه با عادت های «حزب نظم» نمی خواند، آن چنان عجیب می نمود که از سوی آنان به عنوان نشانه ای از ضعف تلقی شد.»( ترجمه باقر پرهام، ص 98 و 99، تأکیدها در این متن ودر متن های پیش رو از ماست)
و پس از بیان داستان واقعی « تظاهرات مسالمت آمیز» ارتجاع پاریس در تاریخ 22 مارس می گوید:
 « کمیته مرکزی 1871 به حدی نسبت به [جنایات] قهرمانان آن«تظاهرات مسالمت آمیز» کذایی گذشت و بی اعتنایی نشان داد که هنوز دو روز از آن ماجرا نگذشته آن افراد دوباره زیر فرمان دریادار سه سه جمع شدند تا این دفعه به تظاهراتی مسلحانه بپردازند، همان تظاهراتی که سرانجام اش به فرار مشعشعانه به سمت ورسای ختم شد.»( ص 101- 100)
حمله نکردن به ورسای محل تجمع مرتجعین
این هم یکی از اساسی ترین و مشهورترین انتقادات مارکس به یکی از اشتباهات استراتژیک کمون که از کاربرد دیکتاتوری و سلاح از سوی کمون آنجا که زندگی حکومت طبقه کارگر در خطر است و به شدت به آن نیاز دارد، خودداری کرد:
« کمیته مرکزی[ گارد ملی]، از بس از تن در دادن به جنگ داخلی، که تی یر با صدور دستور حمله های شبانه اش در مونمارتر آغازش کرده بود، می ترسید، این بار با ایستادن سر جای خود، به جای آنکه دنبال فراری ها- که آن زمان کاملا بی دفاع بودند- به ورسای ( محل تجمع ارتجاع فرانسه) حمله ور شود و بدین سان به توطئه های تی یر و دهاتی های مجلس هواداراش یک بار برای همیشه پایان دهد، اشتباه سرنوشت سازی مرتکب شد. کمیته مرکزی به جای این کار دوباره به حزب نظم فرصت داد که روز 26 مارس، که انتخابات کمون بود، از نیروهایش در سر صندوق های رأی گیری استفاده کند. در همین روز بود که اعضاء حزب نظم، در شهرداری های پاریس، با فاتحان جوانمرد خود تعارف های شیرینی رد و بدل می کردند در حالی که در درون خود می غریدند که در روز موعوود چه گونه ریشه شان را بر خواهند کند.» (همانجا، ص 101)
نیاز به شمشیر در کف انقلاب
«زمانی که سازمان کمونی در سطح کشوری بطور قطع مستقر گردد، هنوز این امکان باقی میماند که قیام های پراکنده بردهداران، آن را با شرایط سختی مواجه گردانند. این شرایط سبب خواهد شد که کارِ پیشرفت آرام دچار وقفه گردد، ولی با قرار دادن شمشیر در کف انقلاب اجتماعی، جنبش را تسریع خواهد کرد.»( خصلت کمون، از پیش نویس اول جنگ داخلی در فرانسه، برگردان فرهاد نیکو، نسخه اینترنتی)
جنگ داخلی غیر قابل اجتناب است
«  به نظر می رسد که پاریسی ها مغلوب شده اند. تقصیر خودشان است اما تقصیری که عملا از خوش نیتی آنها ناشی می شود. کمیته مرکزی [گارد ملی] و بعداً  کمون به تیرس- این فسقلی بد نهاد- فرصت دادند که نیروی خصم را متمرکز سازد. زیرا: 1- آنها به نحوی ابلهانه مایل نبودند جنگ داخلی را شروع کنند. مثل این که تیرس با تلاش خود برای خلع سلاح پاریس آن را آغاز نکرده بود. مثل این که مجلس ملی – که فقط برای آن فراخوانده شده بود که درباره جنگ با پروسی ها تصمیم بگیرد- فورا به جمهوری اعلان جنگ نداده بود! 2- به خاطر آن که نسبت غصب قهر آمیز به آنها داده نشود، لحظات گرانبهایی را تلف کردند( بایستی بعد از به زانو در آوردن ارتجاعیون در پاریس، بلافاصله به سوی ورسای پیشروی می کردند)با انتخابات کمون و سازماندهی آن و غیره موجب اتلاف وقت شدند.»( نامه مارکس به ویلهلم لیبکنشت، لندن 6 آوریل1871، منتخب مارکس، انگلس، لنین درباره کمون پاریس، ترجمه بی نام، تأکید از مارکس است)
 و باز
« آنها اگر شکست بخورند تقصیر هیچ چیز دیگری جز« خوش قلبی» خودشان نیست. بعد از آنکه ونیوی و بعداً بخش بخش ارتجاعی گارد ملی پاریس میدان را خالی کردند، انها می بایستی بلافاصله به سوی ورسا پیشروی می کردند. لحظه مهم و حساسی به خاطر وجدان معذب به هدر رفت. آنها نمی خواستند جنگ داخلی را شروع کنند، مثل این که تیرس – این فسقلی بد نهاد- با تلاش خود برای خلع سلاح پاریس آنرا قبلا شروع نکرده بود! و اما اشتباه دوم آنها: کمیته مرکزی [گارد ملی] خیلی زود قدرت را تحویل داد تا میدان را برای کمون باز گذارد و باز هم از روی عذاب وجدان« شرافتمندانه»!» ( همانجا، نامه به لودویگ کوگلمان، لندن 12 آوریل 1871، تاکید از مارکس است)
انتقام بورژوازی از دست یازیدن طبقه کارگر به قدرت سیاسی
برای بورژوازی این که طبقه کارگر چگونه نسبت به وی رفتار نماید، دارای کمترین درجه اهمیت است.  درحالی که«از 18 مارس تا لحظه ورود سپاهیان ورسای به پاریس، انقلاب پرولتری به قدری از دست یازیدن به اعمال خشونت آمیز مرسوم در انقلاب ها، و از آن بالاتر در ضد- انقلاب های « طبقات بالا» پرهیز کرد که رقبایش هیچ حرف و حدیثی برای گفتن و ابراز خشم خود نیافتند.»(مارکس، جنگ داخلی در فرانسه، ص95)، بورژوازی مرتجع چنان کشتار و حمام خونی در پاریس به راه انداخت که تا آن زمان مانندش در تاریخ دیده نشده بود.   
 نظر انگلس در مورد ضعف کمون در کاربرد اتوریته طبقه کارگر
انگلس نیز به درهم شکستن قدرت دولتی به وسیله طبقه کارگر پاریس یعنی ویژگی ای که کمون را تبدیل به دیکتاتوری پرولتاریا می کرد، اشاره می کند:
« این طرز درهم شکستن[پایه های] قدرت دولتی به نحوی که تا آن زمان مرسوم بود و نشاندن قدرتی جدید، قدرتی به راستی دموکراتیک، به جای آن موضوعی است که در بخش سوم جنگ داخلی در فرانسه، به تفضیل شرح داده شده است.»( همان، ص 46)
اما وی نیز همانند مارکس ضعف ها و اشتباهات کمون را بر می شمارد. خصال مشترک این ضعف ها و اشتباهات در عدم کاربرد دیکتاتوری پرولتاریا به قدر نیاز و برای بقای حکومت طبقه کارگر است:
« مهم ترین مطلبی که درک آن دشوار به نظر می رسد رعایت توأم با تقدسی است که اعضاء کمون برای بانک فرانسه قائل شدند و در مقابل درهای آن متوقف گردیده، دست به اقدامی نزدند. این کار البته یک خطای سیاسی سنگینی هم بود. اگر بانک به دست مبارزان کمون می افتاد آن قدر مهم بود که به بیشتر از ده هزار گروگان در دست شان می ارزید. معنای این کار آن بود که تمامی بورژوازی فرانسه یک پارچه روی حکومت ورسای برای عقد قرارداد صلح با کمون فشار بیاورد.» ( جنگ داخلی در فرانسه، ص40-41، تأکید از ماست)
« ... تا وقتی ورسای ناتوان بود، باید عملی بر ضد آن صورت می گرفت ولی این فرصت به هدر رفت و اکنون چنین به نظر می رسد که گویا ورسای تفوق حاصل کرده و پاریسی ها را به عقب می راند.»( سخنرانی انگلس درباره کمون پاریس، 11 آوریل 1971، منتخب مارکس، انگلس، لنین درباره کمون پاریس)
«... من چیزی اتوریته ای تر از یک انقلاب سراغ ندارم و وقتی اراده ی خود را به وسیله بمب ها و گلوله های تفنگ به دیگران می قبولاند- مثل هر انقلاب- در این صورت به نظر من اتوریته به کار برده می شود. کمبود اتوریته و مرکزیت بود که منجر به نابودی کمون شد...»( نامه انگلس به کارلو ترزاگی در تورین، 14 ژانویه 1872، طرح دوم، منتخب آثار مارکس، انگلس، لنین، درباره کمون پاریس)
 لنین درباره کمون پاریس
 لنین نیز به همین نکاتی که از جانب مارکس در مورد اشتباهات کمون شد، صحه می گذارد:
«اما دو اشتباه ثمرات پيروزی شکوهمند را نابود کردند. پرولتاريا در نيمه ‌راه متوقف شد: به جای اقدام به« مصادره مصادره کنندگان» [سلب مالکیت از سلب کنندگان]، به خود اجازه داد با رؤياهای برقراری يک عدالت برتر در کشوری که با يک وظيفه ملی مشترک متحده شده بود به بيراهه برود؛ به عنوان مثال، مؤسساتی مانند بانک‌ها مصادره نشدند، و تئوری‌های پرودونيستی در بارۀ يک «مبادله عادلانه» و غيره، هنوز در ميان سوسياليست‌ها رايج بود. دومين اشتباه بزرگواری بيش از حد از طرف پرولتاريا بود: به جای نابود کردن دشمنانش درصدد برآمد تأثير اخلاقی بر آن‌ها بگذارد؛ پرولتاريا به اهميت عمليات نظامی مستقيم در جنگ داخلی کم بها داد، و به جای شروع يک تهاجم قاطعانه عليه ورسای که می‌توانست پيروزی آن را در پاريس تأمين کند، تأخير نمود و به دولت ورسای زمان داد تا نيروهای سياه خود را گرد آورده و هفته غرق به خون ماه مه را تدارک ببيند.»( لنین، درس های کمون)
و
«با خبر از درس‌های کمون، [پرولتاريای روسيه] می‌دانست که پرولتاريا نبايد شيوه‌های مسالمت‌آميز مبارزه را ناديده بگيرد- آن‌ها به منافع معمولی، روزمرۀ آن خدمت می‌کنند، آن‌ها در دوره‌های تدارک انقلاب ضروری اند- اما پرولتاريا هرگز نبايد فراموش کند که در شرايط مشخصی مبارزه طبقاتی شکل درگيری مسلحانه و جنگ داخلی به خود می‌گيرد؛ اين‌ها زمان‌هايی است که منافع پرولتاريا نابودی بی‌رحمانه دشمنان آن را در برخوردهای مسلحانه علنی می‌طلبد. اين اول بار توسط پرولتاريای فرانسه در کمون به نمايش گذاشته شد و پرولتاريای روسيه به طور درخشان در قيام دسامبر تأييد نمود.»( همانجا)
بدون تردید مسئولیت این اشتباهات حیاتی و مرگبار به عهده رهبری کمون است. از دیدگاه انگلس مسئولیت کردارهای اقتصادی کمون به عهده پرودونیست هاست،«هم چنانکه مسئولیت کردارهای سیاسی و اشتباهات سیاسی اش از آن هواداران بلانکی  است.»( همان، ص 41) و بنابراین همچنان که در بخش پیشین اشاره کردیم چه جایی بهتر از کمون برای جدال با  بلانکیست ها درباره دیکتاتوری پرولتاریا!
شرایطی که دیکتاتوری پرولتاریا را برای یک دوره تاریخی ضروری می سازد
 واینهاست آن نکاتی که مارکس برای نیاز طبقه کارگر به دیکتاتوری پرولتاریا بر می شمارد، نکاتی که  کوچکترین ربطی به مجادله با بلانکیست ها ندارد:
«طبقه کارگر مي داند که بايد از مراحل مختلف مبارزه طبقاتی عبور کند. او مي داند که تفوق شرايط کار آزاد و اشتراکی بر شرايط بردگی کار نياز به زمان دارد. اين طبقه واقف است که (تحول اقتصادی)نه تنها در گرو تحول در توزيع است، بلکه همچنين مستلزم يک سازمان جديد توليد هم هست؛ يا به عبارت ديگر، [اين تحول مستلزم] رها ساختن اَشکال اجتماعی توليد در کار سازمان يافته کنونی (منبعث از صنعت کنونی) از قيد و بند بردگی و از خصلت طبقاتی کنونی آنها، و نيز هماهنگ نمودن آنها در سطوح کشوری و بينالمللی است. کارگران مي دانند که اين کار نوسازی بارها بخاطر مقاومت منافع انحصارطلبانه و خودخواهیهای طبقاتی ترمز خواهد شد و از آن ممانعت بعمل خواهد آمد. آنها مي دانند که “عملکرد خودبه خودی قوانين طبيعی سرمايه و مالکيت ارضی” تنها طی يک پروسه تکامل شرايط نوين جای خود را به “عملکرد خودبه خودی قوانين کار آزاد و اشتراکی” خواهد داد؛ درست همان طوری که “عملکرد خودبه خودی قوانين اقتصادی بردهداری” جای خود را به عملکرد خودبه خودی قوانين اقتصادی سرواژ” داد. اما کارگران در عين حال واقف هستند که از طريق شکل کمونی سازماندهی سياسی مي توان در اين راه گام های بزرگی برداشت، و مي دانند که زمان آن فرارسيده است که اين جنبش را برای خود و بشريت آغاز کنند.»( خصلت کمون، جنگ داخلی در فرانسه، پیش نویس اول، تأکیدها از ماست)
حال بد نیست به هال دریپر باز گردیم که طبق معمول دنبال راست و ریس کردن نظرات انقلابی مارکس و انگلس با نظرات تروتسکیستی – لیبرالی خودش است.  
وی می نویسد:
«روشن است که از نظر مارکس‏، کمون به هیچ اقدام "دیکتاتورمنشانه ای" - اگر معنای امروزی این کلمه مد نظر باشد- متوسل نشد.»(مارکس درباره دیکتاتوری پرولتاریا، پیشین، ص14)
 بنابراین لابد به معنای «آن روزی» آن، دیکتاتوری ای در کار بوده است و همین جور خشک و خالی «حکومت طبقه کارگر» نبوده است!
البته کمون نه به اقدامات «دیکتاتور منشانه»(عبارت مسخره دریپر) بلکه به دیکتاتوری واقعی( به معنای آن روزی که «امروز» هم معتبر است و البته نه به معنای «استبداد فردی» که هال دریپر دیکتاتوری را به آن محدود می کند) متوسل شد. چه چیز بیشتر از این دیکتاتوری که کل دستگاه سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی طبقه حاکمه ی بورژوازی را درهم شکست و نخستین کمون طبقه کارگر را در تاریخ برپا کرد.
 اما از مباحثی که ما از مارکس و انگلس و لنین در بالا آوریم، این نیز روشن است که به معنای آن روزی که امروز هم معتبر است- این دیکتاتوری را به قدر کفایت به کار نبرد و آنجا که باید به شدت هر چه تمام تر از آن بهره می گرفت ؛ «عطوفت » و«گذشت» نشان داد. 
دریپرادامه می دهد:
«  از آن جا که کمون پاریس‏ آشکارا هیچ نشانی از "دیکتاتوری" به معنای مدرن آن ندارد همواره برای کسانی که "دیکتاتوری پرولتاریای " مارکس‏ را نه صرفاً دولت کارگری بلکه به معنای اخص‏ "دیکتاتوری" می فهمند، مایه دردسر بوده است. این حقیقت که مارکس‏ (و نه فقط انگلس) بدون دغدغه ای خاطر کمون را "دیکتاتوری پرولتاریا" می نامد بهتر از صدها کتاب تزهای بنیادی ما را به اثبات می رساند. »( ص 15)
برعکس، این تنها برای هال دریپر و تروتسکیست مانند اوست که اثبات این که کمون پاریس دیکتاتوری پرولتاریا نبوده «مایه دردسر»است و برای همین هم بود که وی نه تنها  کاری به کار عبارات مارکس در مورد خرد کردن« ماشین سرکوب بورژوازی» نداشت، بلکه همچون وحشت زده ها، از کوچک ترین مکثی روی آن «محدودیت و نارسایی های» های که مارکس، انگلس و لنین برای کمون بر شمردند، طفره رفت. 
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست فروردین
1399


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر