۱۳۹۹ فروردین ۹, شنبه

نگاهی به نقد آواکیانیستی از ترتسکیست های حکمتی (6)




نگاهی به نقد آواکیانیستی از ترتسکیست های حکمتی (6)

«جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری»
در بخش گذشته دیدیم که آواکیانیست ما در حالی که به «انحراف اکونومیستی »حکمت و کمونیسم کارگری اش می پردازد، این میان فرصت را «غنیمت» شمرده و تیرهای بی خاصیت خود را به سوی مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم و آموزش های اساسی آن شلیک می کند، چندان که به جای نقد اکونومیسم حکمت، به نفی اندیشه های اساسی مارکسیسم می پردازد. این رویه ای است که زیر نام«جدایی جنبش کمونیستی و جنبش کارگری» در ادامه همان مقاله، دنبال می شود.  
آواکیانیست می نویسد:
«یک اشکال جدی دیگر خط حکمت و تمامی شعبه های منشعب از آن یکی دانستن جنبش کمونیستی و جنبش کارگری است. به باور او «حزبى که ما امروز تشکیل می دهیم… در سنت مبارزه کارگرى براى برابرى اقتصادى که مداوما در متن جامعه سرمایه دارى جریان داشته است، تشکیل میشود و قدرت و نیروى خود را اینجا جستجو می کند...»(آناتومی بورژوا- دموکراسی چپ ایران، بخش پنجم، آتش 98، ص 5)
این  ظاهراً انتقادی است از دیدگاه« یکی دانستن جنبش کمونیستی و جنبش کارگری» که از نظر نویسنده یکی از اشکال انحرافات اکونومیستی حکمت و دارودسته اش است. این انحراف اکونومیستی بر این است که جنبش کمونیستی و یا سیاست حزب کمونیست مساوی با جنبش خود به خودی اقتصادی و تردیونیونی طبقه کارگر و یکی با آن است. نتیجه انتقاد از این انحراف، چندان فرقی با آنچه در بخش پیش آوردیم، و لنین مداوما در مورد آن در چه باید کرد صحبت می کند، ندارد.
از دیدگاه مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم جنبش کمونیستی و جنبش کارگری یک وحدت اضداد را تشکیل می دهند. این دو با یکدیگر هم وحدت دارند و هم تضاد. جنبش کمونیستی و عالی ترین شکل آن یعنی حزب کمونیست طبقه کارگر، بخش آگاه و پیشرو طبقه کارگر است که وظیفه رهبری این طبقه را به عهده دارد. وظیفه جنبش کمونیستی یا حزب کمونیست، آگاهی بخشیدن، سازماندهی کردن و هدایت مبارزات طبقه کارگر برای سرنگونی طبقات ارتجاعی و نظام حاکم و برقراری نظام سوسیالیستی و کمونیستی است. حزب کمونیست باید جنبش طبقه کارگر را به جنبشی کمونیستی تبدیل کند، نه اینکه خود به جزیی از جنبش صنفی و تردیونیونی طبقه کارگر تبدیل شود.   
چنانچه نیرویی خود را چپ بنامد و تنها از وحدت این دو و یا تنها از تضاد بین این دو سخن بگوید، در هر دو حال حکمی نادرست داده است. ضمن این که این مسئله به نوبه خود بسیار مهم است که بدانیم که منظور یک نیروی چپ از وحدت و تضاد، وحدت در چه مواردی و تضاد در چه مواردی است. در این موارد دو گرایش راست و «چپ» وجود دارد. و البته گاه در زیر «چپ» ترین شعارها، راست ترین اندیشه ها پنهان می شود.
 یک نیروی اپورتونیست و رویزیونیست عموما با وجوه عقب مانده جنبش طبقه کارگر و یا صرفا با مبارزات اقتصادی و تردیونیونی این طبقه وحدت دارد و با هر گامی که جنبش این طبقه بیرون از این حدود بردارد و با نظام موجود به مبارزه بر خیزد، زیر نام « زیاده روی» در تضاد قرار گرفته و با آن به مبارزه بر می خیزد.
 یک حزب کمونیست مبارز و جنگنده در حالی که با وجوه اقتصادی مبارزه طبقه کارگر و مبارزات سیاسی غیر کمونیستی طبقه کارگر همبستگی دارد، اما به آنها بسنده نمی کند و تلاش می کند با مبارزه با وجوه عقب مانده و یا بورژوایی جنبش طبقه کارگر که این جنبش را در چارچوب نظام موجود نگاه می دارد، به مبارزه بر خیزد. در ضمن این نیرو هر گاه طبقه کارگر به گونه ای خودبه خودی به تعرضات انقلابی علیه نظام موجود دست زند، با آن همبسته بوده و در عین حال تلاش می کند که چنین جنبش هایی را به یک مبارزه کمونیستی انقلابی و در جهت اهداف عالی ارتقاء و سازمان دهد.   
از سوی دیگر، محتوی وحدت و تضاد بین بخش پیشرو طبقه کارگر و جنبش کارگری مداوما و بسته به شرایط گوناگون مبارزه طبقاتی، متغیر است. امروز در این مسئله، وحدت و یا تضاد وجود دارد و فردا در مسئله ای دیگر.
 در عین حال این مسئله حائز اهمیت است که در امر تضاد بین این دو، آیا یک نیروی انقلابی همواره حقیقت را به سمت نیروی کمونیستی می داند و یا بسته به تجزیه و تحلیل مشخص از شرایط مشخص، این امر را که در مسئله مورد اختلاف، حق با کدام یک از این دو سر، یعنی جنبش کمونیستی و یا جنبش کارگری است، تعیین می کند.
حال ببینیم آواکیانیست ما که می خواهد ثابت کند جنبش کمونیستی از جنبش کارگری جداست، این امر را چگونه و با چه مضمونی انجام می دهد. نخست آواکیانیست  به نظر لنین اشاره می کند: 
«لنین در دسامبر ۱۹۱۶ در مقاله ای به نام «امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم» نشان داد که سرمایه داری امپریالیستی از قِبَل فوق استثمار کشورهای جنوب (جهان سوم) به کارگران «کشور خود» سطحی از رفاه اقتصادی و اجتماعی را می دهد که باعث شکل گیری یک قشر اشرافیت کارگری می شود که منافع اساسی اش در رشد و توسعه سرمایه داری امپریالیستی است.»(همانجا)
در اینکه لنین در مقالاتی همچون امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم و نیز تمامی نوشته هایی که در مورد ریشه ی اقتصادی و اجتماعی اپورتونیسم و رویزیونیسم در احزاب موجود در کشورهای امپریالیست غربی نگاشت، بر وجود قشراشرافیت کارگر به مثابه پایگاه اجتماعی اپورتونیسم صحه گذاشت، تردیدی نیست.
اما در اینجا و در تشریح نظر لنین دو مسئله درهم می شود:
 مسئله نخست نظر لنین است در این مورد که سرمایه داری امپریالیستی از طریق دریافت مافوق سود از کشورهای زیر سلطه و دادن بخشی از آن-  بسته به شرایط، گاه ناچیز و گاه چشمگیر- به اقلیتی از طبقه کارگر در کشورهای امپریالیستی، یک قشر، قشربالایی طبقه کارگر را به قشری بورژوا زده و یا بنا به عبارت مشهور، اشرافیت کارگری تبدیل می کند. قشری که بخش مهمی از رهبری اتحادیه های کارگری را در دست خود متمرکز کرده و از احزاب بورژوایی پیروی می کند و تلاش می کند که جنبش کارگری را به آلت دست بورژوازی تبدیل کند. این قشر بنا به گفته لنین تنها می تواند در برخی از شرایط و عموما در ثروتمندترین کشورهای امپریالیستی که دارای شرایط اقتصادی خوب و موقعیت برتر در اقتصاد جهانی و گرفتن سهم از کشورهای زیر سلطه هستند، به وجود آید.
 نکته دوم در مورد عبارت:« به کارگران کشور خود سطحی از رفاه اقتصادی و اجتماعی را می دهد» می باشد. از این عبارت چنین برمی آید که گویا نه تنها اقلیتی از طبقه کارگر یا همان اشرافیت کارگری، بلکه کل طبقه کارگر «مرفه» شده، و کم از آن قشر اشرافیت کارگری نداشته باشد.
این مسئله که سطحی از رفاه در کل طبقه کارگر- نسبت به وضع کارگران در کشورهای زیر سلطه- در کشورهای امپریالیستی ایجاد می گردد، با این مسئله که قشری به نام اشرافیت کارگری ایجاد می شود، دو مسئله متفاوت است. اولی ناشی از ارزش نیروی کار در این کشورها است که محصولی تاریخی است و از شرایط کلی اقتصادی و سیاسی - فرهنگی و نیز مبارزات طبقه کارگر در این کشورها سرچشمه می گیرد.(1) بر این مبنا، تفاوت بین سطح درآمد طبقه کارگر در کشورهای اروپایی و کشورهای زیر سلطه، حتا زمانی که سرمایه داری به مرحله امپریالیسم نرسیده بود، وجود داشت و هم اکنون نیز در خود اروپا و بین کشورهای اروپایی، با درجات متفاوت پیشرفت صنعتی و موقعیت اقتصادی جهانی، وجود دارد.
می دانیم که ارزش نیروی کار نیز ثابت نیست و بالا و پایین رفته و موجب نوسان وضع طبقه کارگر بین رفاه و فقر می شود. رفاه نسبی طبقه کارگر که به ویژه در دوران رونق وجود دارد، موجب به تعویق افتادن شرایط انقلاب در این کشورها می شود. با این همه،  در همان نیمه نخست قرن بیستم، در بسیاری از کشورهای امپریالیستی درجه یک از جمله آلمان، فرانسه و آمریکا، جنبش های کارگری نیرومندی به وجود آمد که در نتیجه بحران های اقتصادی و سقوط وضع زندگی طبقه کارگر و فقر نسبی و مطلق این طبقه بود (برای نمونه به مبارزه طبقه کارگر در آلمان در دهه بیست و سی و نیز  بحران 1932- 1929 آمریکا توجه کنیم).
پس از بیان عبارات لنین آواکیانیست خود نتیجه می گیرد که:
« به این ترتیب، اولین بار میان جنبش کارگری و جنبش کمونیستی شکاف عینی ایجاد می شود که لنین به طور تئوریک نیز نشان داد.»
 آنچه لنین به طور تئوریک انجام داد، تحلیل اقتصادی- سیاسی امپریالیسم و نشان دادن پایگاه اجتماعی اپورتونیسم و رویزیونیسم در کشورهای امپریالیستی بود. اما لنین نگفت که اولا تمامی طبقه کارگر پایگاه اجتماعی اپورتونیسم و رویزیونیسم است، و دوما، حال که امپریالیسم بخشی از مافوق سود خود را به دهان لایه ای از کارگران می ریزد، پس بین احزاب کمونیست و کل طبقه کارگر یا بین طبقه کارگر و جنبش کمونیستی «شکاف عینی» ایجاد شده است. برعکس، لنین در همه کشورهایی که احزاب سوسیال دمکرات و یا سوسیالیست، رویزیونیست شده بودند، در جهت بنیان گزاری احزاب نوین کمونیستی تلاش کرد و انترناسیونال سوم را پدید آورد. احزاب این انترناسیونال تماما بسته به شرایط آن کشورها و درجه نوپایی آنها، با طبقه کارگر در پیوند بوده و گمان نمی کنیم که «شکاف عینی» بین خود و جنبش کارگری مشاهده کرده باشند.
اگر منظور از « شکاف عینی» این است که  بین حزب کمونیستی که واقعا نماینده طبقه کارگر باشد، با لایه بالایی و مرفه طبقه کارگر شکافی به وجود آمده و این جنبش با آن ها در تضاد قرار گرفته و نه تنها به دنبال این قشر کارگران بورژوا شده و منافع آن ها نمی افتد، بلکه با آن ها و نمایندگان سیاسی آن ها که اپورتونیست ها، رویزیونیست ها، سوسیال شوینیست ها، سوسیال امپریالیست ها و کلا احزاب کارگری بورژوایی هستند، در گیر نبردی سخت می شود، این کاملا درست است.
 اما اگر منظور این است که لنین از استنتاجات خود از مافوق سود امپریالیسم و به وجود آمدن اقلیت اشرافیت کارگری، این نتیجه را گرفت که بین احزاب کمونیست به عنوان یک کل و جنبش کارگری «شکافی عینی» ایجاد می شود، بدان سان که مثلا احزاب کمونیست در تضاد مطلق با تمامی جنبش کارگری قرار گرفته و دیگر این احزاب نه تنها نماینده طبقه کارگر نیستند، بلکه به واسطه این« شکاف عینی» به طور استراتژیک در مقابل آن قرار گرفته و در نتیجه، این جنبش کارگری اشرافی شده و به بورژوازی پیوسته، یکی از آماج های حمله آنها است( و یا حداقل نسبت به آن بی تفاوت می شوند)، خیر لنین چنین نتایج ارتجاعی ای را که آواکیانیست( به پیروی از آواکیان) می خواهد بگیرد- در واقع از خودش در می آورد- نگرفت.(2)
ادامه دارد.
هرمزدامان
نیمه نخست فروردین 99

1-     کافی است که حداقل یا متوسط دستمزد یک کارگر را نسبت به قیمت وسائل معیشت در این کشورها در نظر گرفت تا درجه آن را مشخص کرد. مطالعه ای ابتدایی در مورد برخی از این کشورها نشان می دهد که لایه مرفه یا اشرافیت کارگری، اقلیتی از طبقه کارگر است و بخش بزرگ این طبقه حتا در این کشورها، در وضع متوسط یا فقیر به سر می برند. وسائل خورد و خوراک گران است و اغلب لایه های متوسط و فقیر طبقه کارگر باید اجناس مورد نیاز خود را از میان بی کیفیت ترین و گاه حتی آشغال ترین مواد خوراکی( گوشت، میوه، سبزیجات، شیرینی ها و غیره ) تهیه کنند. بخش مهمی از کارگران و کارمندان (حتا«سفید ها»)، پوشاک و لوازم خانه را از« استوکی» ها(اصطلاحی که در ایران هم به کار برده می شود و اینها فروشگاه هایی هستند که لوازم خانگی دِمده و پوشاک های از مد افتاده و دارای رنگ بندی و سایزهای ناقص را از کمپانی های تولید کننده می خرند و عرضه می کنند مانند« Marshalls» در آمریکا) و یا« تاناکوراها»( عرضه کننده لوازم خانگی و پوشاک دست دوم) که روز به روز به تعداشان افزوده می شود، تهیه می کنند. قیمت خانه و اجاره خانه بسیار بالاست و محلات کارگری و فقیر نشین از دور جار می زنند. اغلب برای ایجاد یک رفاه نسبی برای دو نفر، هر دو باید کار کنند.  کارها اغلب پاره وقت است. شدت کار بالا و استرس آن زیاد است. ترس از بیکاری همواره وجود دارد و...
2-    در مقاله مورد اشاره لنین، کوچک ترین اشاره ای به چیزهایی از قبیل« شکاف عینی»  و «جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری نشده است». در پیوست به همین مقاله، ما بندهایی از آن را می آوریم.

پیوست بخش 6
یادداشت ها از مقاله لنین به نام امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم
«پرولتر رومی از قِبل اجتماع زندگی می کرد. اجتماع نوین از قِبل پرولتاریای نوین زندگی می کند. مارکس به خصوص روی این اظهار نظر عمیق سیسموندی تأکید می کرد. امپریالیسم تا حدی اوضاع را تغییر می دهد. یک قشر فوقانی ممتاز پرولتاریا در کشورهای امپریالیستی، بخشاً از قِبل صدها میلیون نفر در ملت های غیرمتمدن زندگی می کند.»
« و این که به طور واقعی اپورتونیست ها یک بخش از خرده بورژوازی و یک قشر معین از طبقۀ کارگر هستند که به وسیله سود عظیم امپریالیست ها خریده شده­اند و به سگ نگهبان سرمایه داری و مفسدین جنبش کارگری بدل گردیده­اند.»
حقیقت این است که« که گروه های معینی از کارگران هم اکنون به اپورتونیسم و به بورژوازی امپریالیستی پناهنده شده­اند،...»
«پرولتاریا فرزند سرمایه داری است – سرمایه داری جهانی، و نه فقط سرمایه داری اروپایی یا سرمایه داری امپریالیستی. در یک مقیاس جهانی، پنجاه سال زودتر یا پنجاه سال دیرتر – با سنجش در مقیاس جهانی این نکتۀ کوچکی است – «پرولتاریا» حتماً متحد «خواهد شد»، و سوسیال دمکراسی انقلابی «ناگزیر» در درونش پیروز خواهد شد.»
«به اپورتونیست ها تملق می گویید، اپورتونیست هایی که با پرولتاریا به عنوان یک طبقه بیگانه بوده، خدمتگزاران، عاملین و وسیلۀ اعمال نفوذ بورژوازی اند و اگر جنبش کارگری خود را از دست اینان نجات ندهد، یک جنبش کارگری بورژوایی باقی خواهد ماند. با دفاع از «اتحاد» با اپورتونیست ها، با لژین ها و داویدها، پلخانف ها، چخنکلیس ها، پوترسف ها و غیره، شما به طورعینی از به بند کشیدن کارگران توسط بورژوازی امپریالیستی با کمک بهترین عاملین اش در جنبش کارگری دفاع می کنید پیروزی سوسیال دمکراسی انقلابی در سطح جهانی مطلقاً ناگزیر است، منتها این پیروزی بر ضد شما حرکت کرده و خواهد کرد، پیش رفته و خواهد رفت، پیروزی بر علیه شما خواهد بود.»
«این دو گرایش، حتی می توان گفت این دو حزب در جنبش کارگری امروزی که در سال های 16- 1914 بطور واضحی در سراسر جهان از یکدیگر جدا شدند، توسط انگلس و مارکس در انگلیس در طول ده ها سال تقریباً از سال های 1858 تا 1892 دنبال شده بودند
«این که این عقاید که توسط انگلس در طول ده ها سال تکرار شدند، همچنین توسط او در مطبوعات به صورت علنی اظهار شدند، از مقدمۀ او بر دومین چاپ «شرایط طبقۀ کارگر در انگلیس»، 1892 به اثبات می رسد.[7] در اینجا او از یک «اشرافیت در میان طبقۀ کارگر»، از یک «اقلیت ممتاز در میان کارگران»، در تضاد با «تودۀ وسیع مردم کارگر» صحبت می کند. «یک اقلیت کوچک، ممتاز، حفاظت شده» از میان طبقۀ کارگر به تنهایی از موقعیت ممتاز انگلیس در 68-1848 «بطور دائمی استفاده برد»، در حالیکه «بخش عظیمی از آنها حداکثر فقط یک بهبود موقتی را تجربه کردند» … «با فروریختن آن انحصار [صنایع انگلیس]، طبقۀ کارگر انگلیس آن موقعیت ممتاز را از دست خواهد داد …» اعضاء اتحادیه­های «جدید»، اتحادیه­های کارگران بی مهارت، «این امتیاز بزرگ را داشتند، که افکارشان بمثابۀ خاک دست نخورده بود، کاملا آزاد از قید میراث تعصبات بورژوائی «قابل احترام» که مغزهای «اتحادیه گرایان قدیمی» که موقعیت بهتر داشتند را از کار بازمی داشت» … «به اصطلاح نمایندگان کارگران» در انگیس کسانی هستند «که از واقعیت عضویت آنان در طبقۀ کارگر صرف نظر می گردد زیرا که آنها خودشان می خواهند کیفیت کارگری شان را در دریای لیبرالیسم شان غرق کنند» …
«استثمار تمام کشورهای دیگر توسط یک کشور ممتاز و از نظر مالی ثروتمند باقی است و شدیدتر شده است. تعداد انگشت شماری از کشورهای ثروتمند – اگر ما ثروت مستقل، واقعاً بزرگ و «مدرن» را در نظر داشته باشیم، فقط چهار تا از آنان موجودند: انگلیس، فرانسه، ایالات متحده و آلمان – انحصار را در ابعاد وسیعی رشد داده­اند، آنها مافوق سودهایی که به صدها، اگر نه به هزارها میلیون می رسد به دست می آورند، آنها «بر پشت» صدها و صدها میلیون مردم کشورهای دیگر «سوار» هستند و بین خودشان برای تقسیم غنایم به ویژه فربه و به ویژه سهل الوصول می جنگند.
این، در حقیقت، مضمون اقتصادی و سیاسی امپریالیسم است، که کائوتسکی بجای افشای تضادهای عمیق آن، آنرا پرده پوشی می کند.»
«بورژوازی یک قدرت «بزرگ» امپریالیستی می تواند از نظر اقتصادی قشر بالای کارگرهای «خود» را با مخارج حدود یک صد میلیون فرانک در سال رشوه دهد، زیرا که مافوق سودش به احتمال قوی حدوداً به هزار میلیون می رسد. و چگونگی تقسیم این رشوۀ کوچک بین وزراء کار، «نمایندگان کارگری» (تحلیل عالی انگلس را از این عبارت بخاطر داشته باشید)، اعضاء کارگر کمیته­های صنایع جنگی، مسئولین کارگری، کارگرانی که متعلق به اتحادیه­های کوچک حرفه­ای اند، کارمندان ادارات، غیره و غیره، مسئلۀ درجه دومی است.»
«در آن روزها رشوه دادن و فاسد کردن طبقۀ کارگر یک کشور برای ده ها سال امکان داشت. این امر اگر امروز غیرممکن نباشد، غیرمحتمل است. اما از طرف دیگر، هر یک از قدرت های «بزرگ» امپریالیستی قادر است به قشر کوچک تری (کوچک تر از انگلیس بین سال های 68-1848) از «اشرافیت کارگری» رشوه داده و می دهد.»
«سابقاً یک «حزب کارگری بورژوائی» اگر عبارت واقعاً ژرف انگلس را بکار بریم، می توانست تنها در یک کشور به وجود آید، زیرا آن کشور به تنهایی از انحصار بهره مند بود؛ لیکن از طرف دیگر، می توانست برای مدتی طولانی دوام بیاورد. امروزه یک «حزب کارگری بورژوائی» در تمام کشورهای امپریالیستی اجتناب ناپذیر و عادی می باشد؛ اما با توجه به مبارزۀ سختی که آنها به منظور تقسیم غنائم انجام می دهند، چنین حزبی محتمل نیست که بتواند برای مدتی طولانی در تعدادی از کشورها چیرگی داشته باشد. زیرا که تراست ها، الیگارشی مالی، قیمت های بالا، و غیره، در حالی که رشوه دهی به عدۀ قلیلی را در لایه­های فوقانی امکان پذیر می سازند، لیکن تودۀ پرولتاریا و نیمه پرولتاریا را تحت ستم، نابودی، خانمان براندازی و شکنجۀ روزافزون قرار می دهند.»
«از یک طرف، تمایل بورژوازی و اپورتونیست ها به تبدیل چند ملت بسیار غنی و ممتاز به انگل های «ابدی» بر بدن بقیۀ نوع بشر وجود دارد، تمایل به «لمیدن بر تخت افتخار» استعمار سیاهان، هندی ها و غیره، در بند نگاه داشتن آنها با کمک سلاح های نابود کنندۀ عالی که توسط میلیتاریسم مدرن تهیه شده­اند. از طرف دیگر، تمایل توده­ها، که بیشتر از سابق تحت ستم بوده و تمام فشار جنگ های امپریالیستی را متحمل می شوند، برای دور انداختن این یوغ و سرنگونی بورژوازی وجود دارد. تاریخ جنبش کارگری بدون شک در پرتو مبارزه میان این دو گرایش تکوین خواهد یافت.»
«انگلس مابین «حزب کارگری بورژوائی»، اتحادیه­های کارگری قدیم – اقلیت ممتاز – و «پایین ترین توده­ها»، [یعنی] اکثریت واقعی، تمایز قائل است، و به این دومی ها که با «حرمت بورژوائی» آلوده نشده­اند استیناف می جوید. اینست جوهر تاکتیک های مارکسیستی»( تمامی تأ کیدها از لنین است)

می بینیم که مارکس، انگلس و لنین از اقلیت ممتاز صحبت می کنند نه از کل طبقه کارگر.
این امر منجر به جدایی مارکسیست - لنینیست ها از اپورتونیست ها و رویزیونیست ها می شود و نه جدایی از بدنه و توده طبقه کارگر.
 تضاد شدید بین مارکس و انگلس با این جریان ها برای ده ها سال موجود بود.
این اپورتونیست ها هستند که نسبت به طبقه کارگر بیگانه هستند و نه مارکسیست ها. مارکسیست- لنینیست ها وظیفه خود را مبارزه در درون جنبش کارگری برای بیرون راندن اپورتونیست ها و رویزیونیست ها قرار می دهند، نه اینکه بگویند که چون اقلیتی از کارگران به وسیله بورژوازی امپریالیستی خریداری شده اند، پس بین جنبش ما و طبقه کارگر جدایی به وجود می آید و دیگر طبقه کارگر پایگاه اجتماعی مارکسیسم نیست.
تنها معدودی کشور ثروتمند که دارای انحصارهای با ابعاد وسیع هستند و برای مدتی که دارای وضع اقتصادی ویژه و جایگاه در میان قدرت های جهانی هستند، می توانند اقلیتی از طبقه کارگر را بخرند. این امر همیشگی و  دیر پا نیست و در افول این کشورها ضعیف می شود و یا از بین می رود.
 دو گرایش اساسی در کشورهای امپریالیستی، گرایش  بورژوازی و اپورتونیست ها به دفاع از وضع موجود و مبارزه توده های گسترده کارگر برای تغییر این وضع است.
 جوهر تاکتیک های مارکسیستی را در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی، اتکاء به توده های طبقه کارگر و  مبارزه با بورژوازی و رویزیونیست ها تشکیل می دهد.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر