۱۳۹۸ اسفند ۲۱, چهارشنبه

نگاهی به نقد آواکیانیستی از ترتسکیست های حکمتی (بخش 4)



نگاهی به نقد آواکیانیستی از ترتسکیست های حکمتی (بخش 4)

 نظرات منحرف آواکیانیست ها در مورد نیت و قصد حکمت
آواکیانیست ما در در بخش چهارم از نوشته های مورد بحث زیر نام«سوسیال شوینیسم کارگری» چنین می نویسد:
« و ما هم نشان خواهیم داد که ضدیت حکمت و کمونیسم کارگری با این اصل لنینی و کمونیستی[حق ملل در  تعیین سرنوشت خویش]...  در درجه دوم از خاستگاه طبقاتی بورژوا- دمکراتیک کمونیسم کارگری که نهایتا خواسته و یا ناخواسته در کنار شوینیسم ملت مسلط قرار گرفته و بر خلاف ادعاهایش از انترناسیونال پرولتری فاصله می گیرد.»( آتش 95، ص6)
و کمی پایین تر:
« در مورد ناسیونالیسم ملل تحت ستم هم ابتدا ستم ملی بر آن ها اعمال شد و بعد گرایش ناسوسیونالیستی در بین روشنفکران و بورژوازی آن ملت ها به وجود آمد.»(95، ص 7)
در اینجا جدا از اشاره به خاستگاه طبقاتی بورژوا- دموکراتیک دارودسته حکمتی که در مورد نادرستی آن پیش از این بحث کردیم، گونه ای صحبت می شود که انگار حکمت و تقوایی در سیاست های خود پیروان صدیق انترناسیونالیسم پرولتری بوده اند و تنها بر مبنای تأکید مثلا یک جانبه به روی انترناسیونالیسم پرولتری، یک سری موضع  بر سر مسئله ملی و حقوق ملیت ها در ایران گرفته اند که موجب شده آنها از انترناسیونالیسم پرولتری فاصله بگیرند؛ و این در حالی است  که خط سیاسی این جریان نه تنها تقویت کننده شوینیسم فارس بوده، بلکه در عین حال عمیقاً ضد انترناسیونال پرولتری بوده است. یعنی اساسا مسئله شان این چیزها نبوده است. آنها از موضع تخریب جنبش ملت های ستم دیده به مبارزه دروغین با «گرایش ناسیونالیستی روشنفکران و بورژوازی آن ملت» پرداختند و در این مبارزه  خود را زیر سیاست انترناسیونالیسم پرولتری پنهان کردند، و حال آن که هیچ گاه نه دلشان برای خلق ها سوخته و نه برای انترناسیونالیسم پرولتری. نگاهی به مواضع  کنونی آنها در پشتیبانی از سلطنت طلبان مزدور نشان می دهد که آنها حاضرند حتی از ارتجاعی ترین ناسیونالیسم شاه پرستان پشتیبانی کنند.
وی ادامه می دهد:
« ...او(حکمت) متوجه نیست که ستم ملی مانند ستم جنسیتی یکی از مهم ترین انواع ستم و تبعیضی است که روابط امپریالیستی بر آن ها اتکا کرده و چه در سطح جهانی به شکل ستم ملل امپریالیست بر ملل تحت سلطه و چه در داخل بسیاری از کشورها به صورت برتری یک ملت بر سایرین، عمل میکند و بدون ریشه کردن این ستم مانند تمامی اشکال ستم و تبعیض بشری، نمیتوان به رهایی دست پیدا کرد.»( 95، ص 7)
در اینجا گفته می شود که حکمت «متوجه نیست که ستم ملی یکی از مهم ترین انواع ستم و...». حال آنکه به نظر ما حکمت  نه تنها «متوجه» بود، بلکه خیلی خیلی خوب هم متوجه بود و خیلی بیشتر از آواکیانیست ها «متوجه» بود. او خوب می دانست که چه می گوید و چکار دارد می کند. همان گونه که آواکیانیست های ما خوب می دانند چکار دارند می کند و چگونه زیر لوای نو کردن مارکسیسم، تمامی تئوری های اساسی مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم را دور انداختند و به جای آن مشتی آل و آشغال رویزیونیستی زیر نام «سنتز نوین» تحویل داده و می دهند. 
اکنون آواکیانیست ما طبق معمول حضرات «سنتز نوینی» ها که اغلب منبر می رود و دست به  موعظه شان خوب است، به موعظه برای حکمت و نصیحت کردن وی و دارودسته اش می پردازد:
«اگر کمونیست ها وجود ستم ملی را به رسمیت نشناسند و راه حل آن یعنی حق تعیین سرنوشت را پیش نگذارند، فرصت بیشتری در اختیار بورژوازی ملل ستمدیده قرار خواهد گرفت تا راه حل خودشان را پیش گذاشته و تعداد بیشتری از توده های آن ملت را به زیر پرچم بورژوا- ناسیونالیستی خود بکشانند.»(95، ص 7)
 ما چندان امیدوار نیستیم که حکمتیست ها به این نصایح دوستان خویش گوش دهند، همان گونه که می دانیم که آواکیانیست ها به برخی از نصایح حکمتی ها گوش نخواهند داد.
 سپس در پایان مقاله مزبور سراغ  لنین می رود و چنین می نویسد:
 « این بخش را با نقل قولی از لنین به پایان میبریم که گرچه خطاب به بورژوا دموکرات هایی مانند تروتسکی و مارتف گفت اما انگار به طور کامل در مورد نظرات امثال حکمت و سوسیال شوینیست های کارگری هم صدق میکند. لنین در آخرین خط همان جزوه می نویسد:« حسن نیت های ذهنی تروتسکی و مارتف هر چه میخواهد باشد، اما آن ها از نظر عینی با آن مواضع بالای خود، از سوسیالیسم  امپریالیسم روس حمایت می کنند.»(95، ص 7)
 این استفاده از نظرات لنین به هیچ  وجه جایز و درست نیست. لنین  از «حسن نیت های ذهنی ترتسکی و مارتف» صحبت می کند. این دو در آن زمان از نظر طبقاتی به خرده بورژوازی تعلق داشتند و نظر لنین در مورد اینکه ممکن است حسن نیت ذهنی داشته باشند، می توانست درست باشد.( توجه کنیم که ترتسکی و مارتف به حزبی خرده بورژوایی مانند منشویک ها تعلق داشتند و ترتسکی بعدها به بلشویک ها پیوست)
 اما بر خلاف نظر این آواکیانیست، حکمت و افرادی که از خط وی پیروی می کنند ممکن است از نظر پایگاه طبقاتی از خرده بورژوازی بلند شده باشند اما آنها از نظر خط سیاسی به هیچ وجه به  هیچ یک از  لایه های خرده بورژوازی تعلق ندارند، بلکه نمایندگان بورژوازی کمپرادور در جنبش چپ هستند. آنها نه تنها در مورد مسئله ملی، بلکه در هیچ مسئله ای حسن نیت نداشته اند و مواضع آن ها از روی قصد و برنامه قبلی بوده است. 

اتهامات ترتسکیست ها به کمونیست ها و پاسخ آواکیانیست
نویسنده در بخش پنجم با نام«اکونومیسم کارگری» چنین می نویسد:
«منصور حکمت چپ ایران را همواره به پوپولیسم، «خلقی گرایی» و «غیر کارگری» بودن متهم می کرد و داشتن خط و مشی و خصلت «پرولتری» یکی از ادعاهای حزب کمونیست کارگری و تمامی شاخه های منشعب از آن است.»( آناتـومی بورژوا - دموکراسـی چپ ایران: بخــــش پنجـم: اکونومیســم کارگری، آتش98، ص 4، تمامی بازگویه های بعدی از همین بخش است)
حکمت نوچه و مزد بگیر سلطنت طلبان ، چپ ایران را به «پوپولیسم، خلقی گرایی و غیر کارگری بودن» متهم می کند و از جانب آواکیانیست چنین پاسخ می گیرد:
« این ادعا اما نسبتی با واقعیت کارگران، طبقه پرولتاریا و جایگاه آن در جامعه و انقلاب کمونیستی و پرولتری ندارد».
ما خط و ربط این عبارات را با آنچه از حکمت نقل می شود متوجه نمی شویم! راستی اتهامات پوپولیسم، خلقی گرایی و غیر کارگری بودن حکمت به چپ ایران، چه ربطی به «طبقه کارگر، واقعیت آن و جایگاه آن در جامعه» دارد؟
 سپس  مدافع «سنتز نوین» به نقد اکونومیسم حکمت می پردازد:
«این اکونومیسم، ضد کمونیستی است و از پرولتاریا کمونیسم زدایی می کند. تبارزی است از رفرمیسم چپ و سوسیال دمکراسی غیر انقلابی که طی یک و نیم قرن تاریخچه جنبش کمونیستی، پا به پای مارکسیسم و کمونیسم انقلابی بقا داشته است. سرچشمه فکری و تئوریک آن هم به نظرات تروتسکی و سنت منشویکی روسیه سال های ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۷ و گرایشات مشابه در رزا لوگزامبورگ بر می گردد که بر یک تفسیر رفرمیستی و مکانیکی از آرای مارکس و ضدیت با لنینیسم و مشخصا کتاب چه باید کرد؟ لنین بنا شده است.»
 اول: علیرغم این که حکمت یک شارلاتان و دودوزه باز سیاسی و یک مزدور امپریالیسم است اما به نظر ما در این عبارات که از حکمت نقل شده، نه اکونومیسم هست، نه کمونیسم زدایی از پرولتاریا، نه ضدیت با چه باید کرد لنین. این عبارات می توانست از قلم یک مارکسیست- لنینیست- مائوئیست خطاب به جریانی گفته شود که «پوپولیست» باشد، یعنی خط مشی سیاسی وی بر مبنای منافع تاکتیکی و استراتژیکی این طبقه استوار نگردد، جریانی که «خلقی گرا» باشد، یعنی همان مورد اول به اضافه اینکه پایگاه اجتماعی خود را طبقه کارگر قرار ندهد (و یا مثلا خلقی هایی از نوع رویزیونیست های خروشچفی باشد) و جریانی که « غیر کارگری» بوده و بنیاد  فعالیت سیاسی توده ای و سازمانی آن در میان طبقه کارگر نهاده نشود، بلکه عمدتا بر  روشنفکران و طبقات خرده بورژوا، نهاده شود. پاسخ چنین اتهامی تا این جای کار این نیست که تو اکونومیستی و ضد کمونیست و اله و به له هستی!
دوم: حکمت اصلا نه نماینده «رفرمیسم» - چه برسد به چپ اش- است و نه نماینده «سوسیال دموکراسی غیر انقلابی»( غیر انقلابی می تواند مترقی باشد! و این ظاهر فکری است که این حضرات آواکیانیست ها در مورد این  فرد و جریان نکبت و کثیف کمونیسم کارگری اش دارند!). حکمت نماینده بورژوازی کمپرادور و این طبقه نوکر امپریالیسم در کشورهای زیر سلطه است. بنابراین بحث بر سر انقلابی و غیر انقلابی نیست، بحث بر سر انقلابی و غیر انقلابی از یک سو و مزدور ارتجاع از سوی دیگر است.
 سوم: اینکه اگر کسی بیاید و چپ را خطاب قرار دهد و به او بگوید تو  پوپولیست، خلقی گرا و غیر کارگری هستی روشن است که نخست باید پرسید که معنای پوپولیست و خلقی گرا و غیر کارگری از نظر وی چیست و سپس معنای آنها را از دید یک مارکسیست روشن کرد و آن گاه ارتباط این قضیه با کمونیسم زدایی از پرولتاریا را نشان داد و گرنه این اتهامات به خودی خود دال بر این نیست که کسی که آنها را بر زبان می راند از پرولتاریا کمونیسم زدایی می کند.
 چهارم: اگر آواکیانیست  جریان خودش را پوپولیست، خلقی گرا، غیر کارگری  و غیره نمی داند، درست این است که نخست این اتهامات را در مورد خودش رد کند. 
 پنجم: تردیدی نیست که حکمت نه به اکونومیسم اعتقادی دارد نه به رفرمیسم، حتی به سنت اپورتونیستی منشویکی روسیه. از اینها گذشته، او به هیچ وجه قابل مقایسه با انقلابیون سترگ مارکسیستی همچون روزا لوکزامبورگ نیست و بدون تردید چنین مقایسه ای جز توهینی بزرگ به روزا چیز دیگری نمی تواند باشد. حکمت یک ترتسکیست حقیر است، اما ترتسکیستی که چون می خواهد منافع کمپرادور ها و امپریالیست ها را پیش برد، این منافع را با جلوه تئوریک دادن به آنها در قاموس اکونومیسم و منشویسم و تبیین آنها چون مارکسیسم و غیره پیش می برد. اکونومیسم و منشویسم در روسیه جریان هایی خرده بورژوایی و تجلی یا انعکاس نفوذ بورژوازی در جنبش کارگری بودند. نظرات آنها با واسطه یک انحراف ایدئولوژیک به وجود می آمد و سرچشمه های آن به واسطه درکی نادرست از مارکسیسم بود و نه اینکه بورژوازی عوامل خود را بفرستد و آنها خود را پشت اکونومیسم پنهان کنند و آن را چون مارکسیسم جا بزنند. حکمت خودش اصلا  نماینده بورژوا- کمپرادور است و انحراف وی کاملا از روی قصد و عامدانه است و این حتی با ترتسکیسم کسانی که بر مبنای اشتباهات تئوریک  به آن می پیوندند- گر چه در مورد «لیدرها» و کادرها و حتی برخی اعضاء آنها نیز چندان نباید خوش بین بود- تفاوت اساسی دارد.
 از این ها بدتر، گرچه اشتباه روزا انقلابی بزرگ مارکسیسم از یک  تفسیر نادرست از نظریات مارکس و یا تعمیم نادرست یک شرایط به شرایط دیگر سرچشمه می گرفت(1) اما «اشتباهات» حکمت ( مضحک و مسخره است که اسم آنها را اشتباه گذاشت و قطعا اشتباه نامیدن آنها موجب لبخند تقوایی و شرکا خواهد شد) اصلا اشتباه نیست، بلکه پوشش تئوریک  کردن به تن یک برنامه است. برنامه آنها در واقع تخریب جنبش چپ و تهی کردن آن از هر آنچه انقلابی است، بود.
 این را هم بگوییم که در اینجا باید بین پیروی از سیاست بورژوازی ملی و سیاست بورژوازی کمپرادور تفاوتی اساسی قائل شد. پیروی از بورژوازی ملی لیبرال، جریان سیاسی گسسته از طبقه کارگررا در مقابل منافع طبقه کارگر قرار می دهد، اما آن را مزدور بیگانه نمی کند، اما پیروی از بورژوازی کمپرادور جریان سیاسی را خائن به ملت و مزدور امپریالیست ها می کند. در ممالک زیر سلطه به ندرت ترتسکیستی می توان یافت که به طبقه کارگر خیانت کند، اما به بورژوازی کمپرادور و امپریالیست ها نپیوندند و مزدور آنها نگردد.
اکنون به پاره دیگری توجه می کنیم که با نام «اکونومیسم و جسمیت بخشی به پرولتاریا» آمده است. آواکیانیست چنین می نویسد:
«اکونومیسم کارگری حکمتیستی دو مشخصه عریان دارد که شاخصهای کلاسیک جریان اکونومیسم هستند: اقتصادگرایی و جسمیت بخشی (Reification) به پرولتاریا.»( همانجا)
تردیدی نیست که یکی از « مشخصه»های اکونومیسم اقتصاد گرایی است، اما ما هنوز معنای مشخصه دیگر آن را که «جسمیت بخشی» به پرولتاریا است و گویا شاخص کلاسیک جریان اکونومیستی بوده است، متوجه نشده ایم. در عین حال  برای ما این پرسش طرح است که این چگونه مشخصه ای است که لنین در چه باید کرد به آن اشاره نکرده است!؟
وی پس از بازگو کردن نظر حکمت در مورد مبارزات اقتصادی و نقد برخی از آنها که مورد توجه ما نیست، این نکته را از حکمت بازگو می کند:
«ما امروز مارکس را نداریم، اما جنبش اجتماعى و طبقاتى خود را داریم و خوشبختانه نفوذ عمیق مارکس در آن را به صورت تمایل غریزى و دیگر «خودبه خودى» کارگر مبارز به مارکسیسم هم داریم». (برگزیده ۲۰۶) [تأکیدات همه جا از ما است].»
و سپس به نقد آن می پردازد:
«در قسمت های قبلی این سلسله مقالات آمد که درک ایده آلیستی- اومانیستی حکمت چطور به نوعی غریزه باوری و ذات گرایی غیر تاریخی و غیر مارکسیستی منتهی می شود.. نظریه تبدیل مارکسیسم به تمایل غریزی و «خودبه خودی» کارگرِ مبارز یک نظریه ضد علمی، ایده آلیستی و نهایتا به غایت ارتجاعی است و تلاش می کند یا آرزو دارد که مارکسیسم را هم سنگ «ایمان مذهبی» قرار دهد.»
 نخست این که «غریزه باوری و ذات گرایی غیر تاریخی» که اندیشه ای نه تنها «غیر مارکسیستی» بلکه ضد مارکسیستی و بورژوایی است، ربطی به نظر اکونومیست ها در مورد «تمایل غریزی» و «خود به خودی» طبقه کارگر به کمونیسم ندارد. آن یک داستان و تاریخ خود و این یک داستان و تاریخ خود را دارد. اکونومیست های روسیه که آواکیانیست مثال آنها را می آورد، به غریزه باوری و ذات گرایی غیر تاریخی باوری نداشتند. برعکس، آنها از غرایز مشخص  و اتفاقا تاریخی یک طبقه به سوی سوسیالیسم صحبت می کردند. آنها می گفتند که طبقه کارگر به گونه غریزی به کمونیسم اعتقاد دارد و به طور خودبه خودی با مبارزات خود می تواند به کمونیسم دست یابد. مباحثی مانند «انسان گرایی مارکسیستی» هم در آن زمان مطرح نبود و اساسا پس از جنگ جهانی مد شد. البته این گونه نظرات نیز در عمل به اکونومیسم می رسیدند و در کنار اکونومیست نوع نخست  قرار می گرفتند، اما امر مزبور به این سبب نبود که اینها نیز همچون اکونومیست های کلاسیک روسیه فکر می کردند که طبقه کارگر ذاتی سوسیالیستی دارد. اکونومیست های روسیه بر خلاف انسان گراها نمی گفتند که طبقه کارگر از ذات خود بیگانه است، برعکس، آنها می گفتند که طبقه کارگر  به گونه ای غریزی سوسیالیست است و نیازی به آوردن سوسیالیسم به وسیله روشنفکران برای وی نیست. اینکه حکمت می آید و بین این دو جریان وصلت ایجاد می کند و در ظاهر پیرو هر دو می گردد، بحث دیگری است و ربطی به تاریخ این دو اندیشه ندارد.
 نکته دیگری که غریب است این است که «غریزه باوری و ذات گرایی غیر تاریخی و غیر مارکسیستی» گویا« به غایت ارتجاعی» نبود، چندان که از نظر آواکیانیست ما قرار بود در جامعه کمونیستی به این «از خود بیگانگی» پایان داده شود،(2) اما اعتقاد به تمایل خودبه خودی  سوسیالیستی در طبقه کارگر« نهایتا به غایت ارتجاعی» است و به« ایمان مذهبی» به مارکسیسم ختم می شود.
سپس آواکیانیست ما ادعاهای نخ نمای خود را تکرار می کند:
«لنین نزدیک به ۱۲۰ سال پیش این گرایش رفرمیستی و ایدئالیستی را در جنبش روسیه تشخیص داد و در اثر تاریخی و تاریخ سازش چه باید کرد؟ به نقد آن پرداخت. این اثر برای نخستین بار مساله آگاهی کمونیستی را به صورت همه جانبه فرمولبندی کرد. لنین به صراحت گفت مشروط کردن آگاهی کارگران به مبارزه اقتصادی، تحریف وظایف کمونیستی است زیرا آگاهی خودبه خودی پرولتاریا محدود به چارچوب های تنگ وضع موجود است و گرایش خودبه خودی در مبارزات و تفکرات آن ها، رفتن زیر بال و پر بورژوازی است. او چنین صورت بندی کرد که آگاهی کمونیستی بیرون از روابط و مبارزات صنفی (تردیونیونی) و خودبه خودی توده ها و توسط رهبران و افراد مسلط به علم کمونیسم (فرق ندارد غیر کارگر باشند یا کارگر بلکه باید مسلط به این علم و به این معنی «روشنفکر» شده باشند) به درون مبارزات آن ها برده شود.»
در ادبیات ما بارها به این قافیه خسته کننده و کسالت آور آواکیانیست ها پرداخته شده است. آنها به چه باید کرد لنین رجوع می کنند و خود را به گونه ای نشان می دهند که انگار پیرو آموزش های لنین در این اثر هستند. اما این تنها سطح و ظاهر قضیه است. آنها تنها یک جنبه از این اثر یعنی تأکید آن روی آگاهی کمونیستی را گرفته اند و بقیه آن را از قلم انداخته و یا دقیق تر عامدانه از یاد برده اند و اراجیف  رهبر روزیونیست شان را زیر نام «چه باید کرد غنی شده» که در واقع باید اسمش را گذاشت «چه باید کرد تهی شده از لنینیسم»، تحویل می دهند. آنچه نظر اساسی لنین است این است که آگاهی از بیرون طبقه کارگر به درون این طبقه می آید. اما آواکیانیست ها این را که آگاهی از درون طبقه کارگر بر نمی خیزد، بلکه از بیرون آن بر می خیزد و نتیجه علوم و در اختیار روشنفکران است را گرفته اند( گرچه به گونه ای مسخره، زیرا آنها این آگاهی را تبدیل به یک «آگاهی» رویزیونیستی می کنند) اما این را که این آگاهی قرار است به درون طبقه کارگر برده شود، با فراموش کردن مطلق طبقه کارگر، کنار گذاشته اند.
نکته دیگر بر سر تمایل خود به خودی طبقه کارگر به سوسیالیسم است. تردیدی نیست که حکمت مشتی چرند و چرت  می گوید و به آنچه هم که می گوید خودش باوری ندارد. او مزدور است و برای مبارزه با کمونیست ها، باید یک سلسله تئوری ها ردیف کند. او این تئوری ها را با استفاده از منابع ترتسکیستی اروپایی و آمریکایی ردیف می کند و خود را پیرو آنها نشان می دهد. تئوری واقعی حکمت همان تئوری و راهی است که اکنون تقوایی و حزبش به گونه ای عملی می روند یعنی برده و مطیع سلطنت طلبان و امپریالیست ها بودن. این ها فرق می کند با برخی از گمراهانی که این تئوری ها را به دلیل باور به آنها طرح  و دنبال می کنند.
 در مقابل، می دانیم که لنین اهمیت بسیار زیادی برای مبارزات خود به خودی کارگران قائل بود. آنچه وی می گوید این است که باید راه این مبارزات را به سوی سوسیالیسم کج کرد و یا به بیان دیگر آنها را به مبارزات سوسیالیستی تبدیل کرد. لنین  در چه باید کرد به وضوح بر این که کارگران تمایل خودبه خودی به سوسیالیسم دارند، انگشت گذاشت و معنای مارکسیستی آن را به درستی توضیح داد:
« اغلب می گویند: طبقه ی کارگر به طور خود به خودی به سوی سوسیالیسم می رود. این نکته از این نظر که تئوری سوسیالیستی علل سیه روزی طبقه ی کارگر را از همه عمیق تر و صحیح تر تعیین می نماید کاملا حقیقت دارد و به همین جهت هم که اگر این تئوری جریان خود به خودی را تابع خویش گرداند، کارگران به آسانی آن را فرا می گیرند. معمولا مفهوم این نکته در خودش مستتر است ولی رابوچیه دلو اتفاقاً این مفهوم مستتر را فراموش و تحریف می کند. طبقه ی کارگر به طور خودبه خودی به سوسیالیسم می رود ولی مع الوصف ایدئولوژی بورژوازی که بیشتر از همه متداول شده است( و دائما در اشکال بسیار گوناگون تجدید زندگی می نماید) خود به خود به طور روز افزونی به کارگران تحمیل می شود.( منتخب آثار تک جلدی، ص 89، تاکیدها از لنین) 
معنای سخن لنین این است که به این علت  که مارکسیسم به ژرف ترین و درست ترین شکل شرایط جامعه سرمایه داری و وضع طبقه کارگر را شرح داده، کارگران( نه خرده بورژوازی و نه طبقات دیگر) در آن وضع خود را یافته و به آسانی فرا می گیرند. درست به همین دلیل مخاطبین این تئوری در درجه نخست و بیش ازهمه طبقه کارگر است( نه خرده بورژوازی، نه طبقات دیگر، نه روشنفکران) و درست به همین دلیل پایگاه اجتماعی یک حزب مارکسیستی طبقه کارگر( نه خرده بورژوازی، نه طبقات دیگر) است.  
اما آواکیانیست ما که ظاهرا  از این گونه گفته های لنین در چه باید کرد چیزی را به یاد نمی آورد به عمیق تر کردن چه باید کرد به وسیله رهبر خویش می پردازد: 
«باب آواکیان خطوط اصلی نظرات لنین درباره مساله آگاهی کمونیستی و نقش حزب و رهبری حزب در انقلاب را در مباحث «چه باید کرد گرایی غنی شده»۳ ادامه داد، عمیق تر کرد و نوشت: «انقلاب پرولتری نمی تواند بسط مبارزه میان کارگران مزدی و کار فرمایان شان باشد و از درون آن بیرون بیاید». (گشایشها ۸۶)»
توجه کنیم به عمیق تر کردن فرمول لنین با«غنی تر کردن آن» به وسیله باب که آواکیانیست ما به عنوان نمونه می آورد که لابد بهترین نمونه است!
گویا لنین نگفته بود که «انقلاب پرولتری نمی تواند بسط مبارزه میان کارگران مزدی و کار فرمایان شان باشد و از درون آن بیرون بیاید»!؟ و حضرات  آواکیان آن را کشف کرد. بد نبود اگر نام این عمیق تر کردن را می گذاشتند«چه باید کرد تکرار شده»!
اما به راستی معنای این عبارات آواکیان چیست و چرا حضرات نام آن را گذاشته اند« عمیق تر کردن» خطوط اصلی نظرات لنین؟ آنچه باید  مورد توجه قرار گیرد این است که پشت عبارات همانند یا نزدیک به همی، گاه دیدگاه های به کلی متفاوت و متضادی وجود دارد.
 از دیدگاه لنین این درست است که انقلاب پرولتری نمی تواند بسط مبارزه کارگران مزدی و کارفرمایانشان باشد و از درون آن بیرون بیاید، اما انقلاب پرولتری از جایی دیگر جدا از مبارزات کارگران، مثلا از میان خرده بورژوازی و یا روشنفکران خرده بورژوا نیز بیرون نخواهد آمد.
اما آواکیان درست برعکس است: وی با خط کشیدن به روی طبقه کارگر، قطعا می خواهد انقلاب پرولتری خود را از جایی دیگر بیرون بیاورد( البته اگر وی باوری به انقلاب پرولتری داشته باشد که ندارد!). و این یکی از بنیان های رویزیونیستی افکار باب اواکیان و هم کیشان او است.
سرفرود آوردن مقابل روشنفکر و نخبه گرایی
این را هم باید بیفزاییم که سرفرود آوردن مقابل جنبش خود به خودی، تنها در اکونومیسم و مشخصه اصلی آن یعنی اقتصاد گرایی  خلاصه نمی شود- ما هنوز نمی دانیم که «جسمیت بخشی به پرولتاریا» چیست – بلکه  در خطوط انحرافی دیگری نیز بازتاب می شود که به همان اندازه دارای اهمیت هستند. یکی از بازتاب ها یا تجلیات آن، سر فرود آوردن مقابل تمایلات خودبخودی نخبه گرایانه و روشنفکری جدا از توده است. نقد لنین به وحدت جریان های اکونومیستی و سوسیالیست های انقلابی از این دیدگاه بود.  
در چه باید کرد بخشی هست به نام« چه وجه مشترکی بین اکونومیسم و تروریسم وجود دارد». در این بخش لنین از وحدت بین دو ضد اکونومیسم و تروریسم صحبت می کند و می نویسد: «اکونومیست ها و تروریست های کنونی یک ریشه مشترک دارند، و آن سرفرود آوردن در برابر جریان خود به خودی است.» سپس اشاره می کند که ممکن است که این امر خلاف گویی به نظر برسد، زیرا« ظاهر تفاوت بین کسانی که روی« مبارزه عادی روزمره» اصرار می ورزند و آن هایی که افراد جداگانه را به فداکارانه ترین مبارزه ها دعوت می نمایند بسیار است». و می افزاید:« ولی این خلاف گویی نیست. اکونومیست ها و تروریست ها در مقابل قطب های مختلف جریان خودبه خودی سر فرود می آورند: اکونومیست ها در مقابل جریان خودبه خودی« نهضت صد درصد کارگری و تروریست ها در مقابل جریان خود به خودی خشم و غضب فوق العاده آتشین روشنفکرانی که که نمی توانند یا امکان ندارند فعالیت انقلابی  را با نهضت کارگری در یک واحد کل به هم بپیوندند. کسی که ایمانش از این امکان سلب شده یا هرگز به آن ایمان نداشته است حقیقتا برایش دشوار است به جز ترور چاره دیگری برای اطفاء احساسات خشم آگین و انرژی انقلابی  خویش بیابد. بدین طریق سر فرود آوردن هر یک از دو خط مشی مذکور فوق در برابر جریان خود به خودی چیزی نیست جز همان آغاز عملی کردن برنامه مشهور «credo». این برنامه چنین است: کارگران خود« علیه کارفرمایان و حکومت مبارزه اقتصادی می کنند... ولی روشن فکران مبارزه سیاسی را با قوای خویش و طبیعی است که به کمک ترور انجا می دهند.» ( منتخب آثار یک جلدی، ص 103- 102، تاکید از لنین است)
برای ما روشن است که آواکیانیست ها از زمره روشنفکران پیرو ترور و «کسانی که افراد جداگانه را به فداکارانه ترین مبارزه ها دعوت می کنند» نیستند، و نیز به زمره «روشنفکرانی که خشم و غضب فوق العاده آتشین دارند»( «آتش» آنها روی کاغذ و دروغین است!) تعلقی ندارند. زیرا آنها هم چون حکمتی ها رویزیونیست هستند. حکمتی ها پشت اکونومیسم پنهان می شود و آواکیانیست ها پشت «نقش عنصر آگاه»( عنصر آگاه لنین کجا و عنصر آگاه آواکیانیستی کجا!؟). یکی مشتی اراجیف ترتسکیستی ردیف می کند دیگری اراجیف آواکیانیستی.
اما آنچه از مقایسه و وحدت بین دو جریان در روسیه می تواند در مورد دو جریان مورد بحث ما درست در آید این است که هر دو این جریان ها در عمل« نمی توانند فعالیت انقلابی را با جنبش کارگری در یک واحد کل به هم بپیوندند.» یکی همان مبارزه اقتصادی را تئوریزه می کند و دیگری پشت نقش عنصر آگاه یا روشنفکر و تئوری پنهان می شود، و هر دو این ها را مسخ می کند. نتیجه عملی هر دو رها کردن کارگران است به این که همان مبارزه اقتصادی خودشان را بکنند، و عدم تلاش برای ارتقاء سطح آگاهی سیاسی طبقه کارگر و در جهت تبدیل جنبش خود به خود خودی این طبقه به جنبشی کمونیستی.

ادامه دارد.
 هرمز دامان
نیمه دوم اسفند 98  
یادداشت ها
1-    ضمنا گمان نمی کنیم که روزا عامدانه با لنینیسم و نظریات ارائه شده در چه باید کرد ضدیت می ورزید. این امر به دلیل درک های نادرست وی و به ویژه و به طور پایه ای از عدم هضم و جذب دیالکتیک مارکس سرچشمه می گرفت.
2-    «رشد نیروهای تولیدی و تولید اجتماعی در سطح جهان به نقطه‌ای رسیده است که امکان غلبه بر کمیابی – که در جوامع قبلی انسان را به بردۀ کار تبدیل کرده بود – را فراهم آورده و با انقلاب سیاسی و اجتماعی و ساختن کمونیسم می‌توان به جامعه‌ای بدون استثمار، ستم، تبعیض و از خود بیگانگی دست یافت. اما این امکان نه اجتناب ناپذیر است و نه  ذاتی انسانها.»( سه منبع و سه جزء لیبرالیسم چپ، آتش، شماره94، ص 5)
گویا با توجه به اینکه پایان دادن به «از خود بیگانگی» مورد نظر حضرات اجتناب ناپذیر نیست، این امکان وجود دارد که انسان ها تا ابد «از خود بیگانه» باقی بمانند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر