۱۳۹۸ اسفند ۲۳, جمعه

نگاهی به نقد آواکیانیستی از ترتسکیست های حکمتی (5)



 نگاهی به نقد آواکیانیستی از ترتسکیست های حکمتی (5)

با تجدید نظر در 9 فروردین 98

منظور آواکیانیست ها از «جسمیت بخشیدن به پرولتاریا» چیست؟
در بخش گذشته نوشتیم که «...ما هنوز معنای مشخصه دیگر آن[اکونومیسم] را که «جسمیت بخشی» به پرولتاریا است و گویا شاخص کلاسیک جریان اکونومیستی بوده است، متوجه نشده ایم. در عین حال  برای ما این پرسش طرح است که این چگونه مشخصه ای است که لنین در چه باید کرد به آن اشاره نکرده است!؟»
اینک آواکیانیست به توضیح مشخصه مزبور می پردازد:
 «جسمیت بخشیدن» به پرولتاریا گرایشی است که معتقد است کلیت دیدگاه منطبق بر انقلاب جهانی پرولتری که برای گذار به کمونیسم لازم است، در هر مقطع مشخص در افراد مشخصی متبلور می شود که طبقه پرولتاریا را تشکیل میدهند.»( آناتومی بورژوا – دموکراسی چپ ایران، بخش پنجم، اکونومیسم کارگری، آتش 98، ص 4 و 5، تمامی بازگویه ها در این مقال از همین بخش است)
چنانچه عبارات بالا را از نزدیک مورد بررسی قرار دهیم می توانیم نظریه مورد بحث را این گونه  استنتاج کنیم:
الف: «کلیت دیدگاه منطبق بر انقلاب جهانی پرولتری که برای کمونیسم لازم است»:
منظور از این عبارات کشدار و گل و گشاد می تواند  تئوری عام مارکسیسم باشد. البته از نظر نویسنده با توجه به این که این دیدگاه به وسیله باب آواکیان به «سنتز نوین» ارتقاء یافته است، باید نظرات آواکیان و «سنتز نوین» باشد!؟
ب» : این دیدگاه«در هر مقطع مشخص در افراد مشخصی که طبقه پرولتاریا را تشکیل می دهند، متبلور می شود.»  
در نگاه نخست چنین به نظر می رسد که این نظریه نادرست«جسمیت بخشی به پرولتاریا»یا (reification ) بر این است که افراد مشخصی که طبقه کارگر را تشکیل می دهند می توانند به گونه ای خود به خودی دارای آگاهی کمونیستی شوند و «کلیت دیدگاه منطبق بر انقلاب جهانی پرولتری» به گونه ای مکانیکی در آنها «متبلور» شده، آنها به آگاهی کمونیستی دست یابند. این گویا، دیدگاه دارودسته حکمت و ظاهرا آن دیدگاهی است که آواکیانیست علیه آن به مبارزه برخاسته است. دیدگاه آواکیانیست ها درست عکس این دیدگاه به اصطلاح «جسمیت بخشی»است، یعنی آنها معتقدند که اندیشه ی عام مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم (ما عجالتا کاری به کار آواکیانیسم شان نداریم) که برای گذار به کمونیسم لازم است،«در هر مقطع مشخص در افراد مشخصی که طبقه پرولتاریا را تشکیل می دهند، متبلور» نمی شود یا در افراد مشخص این طبقه «جسم» نمی یابد.
از نظر ما، این نوع بیان که شرحی است تقریباً معما گونه از یک گرایش و نیز باور آواکیانیست ها، در واقع،  نه شرح سر راستی از آن گرایش می دهد و نه  باور واقعی آواکیانیست ها در مورد طبقه کارگر را بیان می کند.
روشن است که اگر منظور از«متبلور» شدن این باشد که تک تک افراد طبقه کارگر به طور اتوماتیک، مسلح به تئوری انقلاب یعنی مارکسیسم هستند، یا افراد طبقه کارگر همین طوری خود به خودی دارای تئوری انقلاب می شوند و اساسا نیازی نیست که فرایندی از مبارزات عملی و تئوریک به وقوع پیوندند و نیز در امتزاج با چنان فرایندی، انتقال تئوری انقلابی( تئوری عام مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم و نه «سنتز نوین» حضرات آواکیانیست ها) به درون طبقه کارگر  صورت گیرد تا پیشروان طبقه کارگر به این تئوری مسلح شوند و جنبش مشخص آنها کمونیستی شود، گمان نمی کنیم که در پذیرش نادرستی آن شکی باشد. این را لنین در چه باید کرد بارها تکرار کرد. این  شکلی از پیوند حقیقت عام مارکسیسم با شرایط خاص جنبش طبقه کارگر است که مائو همواره تکرار می کرد.
اما منظور واقعی آواکیانیست ها، نه نقد چنین دیدگاهی است و نه آنچه در مقابل آن قرار می دهند، نظریه لنین و مائو در این مورد است. زیرا اگر چنین بود آن گاه می توانستیم بگوییم که همان نکات پیشینی که درباره مشخصه اقتصاد گرایی اکونومیستی حکمت و یا مسئله «غرایز سوسیالیستی طبقه کارگر» و«خود به خود به سوی سوسیالیسم رفتن» جنبش کارگری، و مسئله وجود ایدئولوژی بورژوایی و غیره گفته شد، این بار در شکل نوینی «صورت بندی» شده است. شکلی که خُب با بیان پیشین تفاوت دارد و تفاوتش صرفا در شکل است. اما در چنین صورتی دیگر فرقی بین این دو مشخصه اکونومیستی  که آواکیانیست به آنها  اشاره می کند، وجود نداشت و پرسش این بود که چرا و چه ضرورتی بوده که یک مشخصه واحد به دو شکل بیان شود.
اگر چنین نباشد که نیست، آن گاه منظور واقعی آواکیانیست ها از نفی« جسمیت بخشی به پرولتاریا» چیست و این واژه «متبلور» نشدن را چگونه باید فهمید؟   
به واقع منظور آواکیانیست ها از« متبلور»»نشدن این معنا نیست که کارگران  نمی توانند به گونه ای خودبه خودی به جهان بینی مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی دست پیدا کنند، بلکه این است که این افراد طبقه کارگر نمی توانند هم دست پیدا کنند. چرا؟ برای اینکه این آگاهی نمی تواند در آنها « متبلور» شود، به آنها «انتقال» پیدا کند و یا «جسمیت» یابد. (به واژه های «جسمیت بخشی به پرولتاریا» و «متبلور» که آواکیانیست ما خیلی گشته تا پیدای شان کرده و آنچه را که شهامت بیان راحت و ساده آن را نداشته با چرخاندن لقمه دور سر بیان کرده است، توجه کنیم)*
به بیان دیگر منظور ساده و سر راست آنها و بدون گرداندن لقمه دورسر این است که مخاطبین آگاهی کمونیستی، کارگران و اساسا طبقه کارگر موجود نیستند. بنابراین قرارهم نیست که آگاهی کمونیستی که گویا تنها میان آواکیانیست ها روئیده و «سبز» شده است، به «درون» افراد مشخص طبقه کارگر و جنبش این طبقه برده شود؛ و نیز نمی تواند در آنها پایگاه اجتماعی خود را پیدا  کند و میان شان ریشه بدواند.
 گویا این آگاهی هر جا می تواند برود، مگر طبقه کارگر. زیرا برود که چه شود! که جسم هایی را که کارگر خطابشان می کنیم، دارای ذهن کمونیستی کنند؟ ولی این طبقه را نمی توان صاحب ذهن کمونیستی  کرد. چون این طبقه از نظر ذهنی کشش جذب آن «کلیت انقلابی» را ندارد. طبقه ای است سندیکالیست، اتحادیه گرا و رفرمیست. طبقه ای است که از صبح تا شب جز به نیازهای ابتدایی و اقتصادی خود به چیز دیگری فکر نمی کند؛ افراد طبقه کارگر را چه به آگاهی سیاسی! اصلا طبقه کارگری که قابلیت جذب اندیشه کمونیستی را نمی تواند داشته باشد، به چه درد ما می خورد! و چرا باید این آواکیانیست حنجره خود را پاره کند و وقت و زمان با ارزش خود را برای این طبقه تلف کند!
معنای جسمیت نبخشیدن به پرولتاریا و متبلور نشدن اندیشه مارکسیسم درون کارگران دقیقا همین است. این درست مایه اساسی این فکر است. این فکر علیه نظریات حکمت نیست، علیه نظرات بنیادی مارکسیسم است. فکری گندیده و متعفن که با حشو و زوائد دیگر زیر نام پر طمطراق «سنتز نوین» به وسیله جناب پاپ اعظم باب آواکیان و نوچه های ایرانی اش موعظه و در بوق می شود. (1)
آواکیانیست ها علیه مبانی مارکسیسسم
آواکیانیست در توضیح بیشتر نظر خود چنین می نویسد:
«این گرایش برای کارگران به صرف کارگر بودن و نفس پرولتر بودن جایگاه ویژه، حقانیت و انگیزه ذاتا انقلابی قائل است.»
از این عبارات چه می توان دریافت؟ آیا جز این است که طبقه کارگر به «صرف کارگر بودن» و تولید کننده اصلی در نظام سرمایه داری،«جایگاه ویژه» ندارد. به عبارت دیگر نه وظیفه سرنگون کردن نظام سرمایه داری به عهده وی است و نه پایگاه اجتماعی حزب طبقه کارگر یعنی حزب کمونیست است.«حقانیت ندارد»، یعنی اینکه محق اصلی در براندازی استثمار و برپایی جامعه کمونیستی نیست. «انگیزه ذاتا انقلابی» ندارد، یعنی این گونه نیست که چون این طبقه زیر استثمار و ستم است، به واسطه جایگاه خود در اقتصاد و اجتماع، برای تغییر شرایط موجود بیش از هر طبقه دیگر انگیزه انقلابی دارد.(2)
می بینیم که معنای این جملات دیگر این نیست که طبقه کارگر به طور خود به خودی و از درون مبارزات خود نمی تواند به آگاهی سوسیالیستی برسد؛ و یا مبارزات انقلابی را انجام دهد؛ این نکته پیش از این گفته شده بود و قرار شده بود که «رهبران و افراد مسلط به علم کمونیسم» یعنی همان حضرات روشنفکران آواکیانیست قدم رنجه فرمایند و آگاهی سوسیالیستی را از «بیرون» به «درون» این طبقه ببرند.
 معنای  این عبارات این است که آن نقش و جایگاه ویژه ای را که مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو برای طبقه کارگر قائل بودند - و توجه کنیم که این نقش، جایگاه، حقانیت و انگیزه ذاتا انقلابی اساساً از جایگاه این طبقه در تولید سرمایه داری بر می خیزد و ربطی به وضع کنونی آگاهی این طبقه ندارد- و همان ها نیز موجب می گردید که کمونیست ها تلاش اساسی خویش را در این طبقه و برای آگاهی بخشیدن و سازمان دادن این طبقه برای انقلاب، متمرکز کنند، همه «کشک» و « باد هوا» است. آواکیان این حضرات، چه باید کرد را« غنی» کرده و از طبقه کارگر«تهی» نموده است و وظایف روشنفکر را راحت راحت.
و راستی اگر کارگری که در جامعه سرمایه داری تولید کننده اصلی جامعه است و استثمار می شود  جایگاه ویژه در اجتماع ندارد، انگیزه ذاتا انقلابی ندارد، حقانیت در مبارزه علیه استثمار ندارد، پس کدام طبقه دارد؟ آن طبقه ای که مارکسیسم قرار است در آن «جسمیت» یابد، کدام طبقه است؟
درهم کردن دیدگاه نادرست و درست
آواکیانیست ما در لابلای ارائه نظر خود، دو دیدگاه را که یکی علیه مبانی مارکسیسم است و دیگری علیه اکونومیسم، درهم می کند:
 «اکونومیست ها گرایش خودجوشِ پرولتاریا به رفتن زیر بال و پر بورژوازی را نمی بینند و درک نمی کنند که ایدئولوژی بورژوایی در همه اقشار و طبقات جامعه از جمله کارگران نفوذ کرده و آن ها را تحت تأثیر خود قرار می دهد.»
بسیار خوب! اما این تکرار آن دیدگاه هایی است که لنین در همان چه باید کرد علیه اکونومیست ها بیان کرد و گفت که این مسئله کار مداوم کمونیست ها را در میان طبقه و مراقبت از آگاهی این طبقه را ضروری و سنگین می کند. اما این ها چه ربطی به «جسمیت نبخشیدن به پرولتاریا» دارد. آیا لنین گفت که این دیدگاه نمی تواند در میان طبقه کارگر پا بگیرد؟!آیا گفت «نفس پرولتربودن»، از افراد طبقه کارگر جداست!؟ آیا گفت این طبقه جایگاه ویژه ندارد، حقانیت ندارد و انگیزه ذاتا انقلابی ندارد؟
و یا این عبارات را می نویسد:
«پرولتاریای مارکس به عنوان طبقه تاریخی- جهانی آن پرولتاریایی نیست که به صرف کار کردن جمعی در کارخانه، مورد استثمار مزدی قرار گرفتن و مبارزه کردن برای مطالبات و خواسته های اقتصادی و صنفی به صورت خودبه خود بتواند از قید و بند جهانبینی و ایدئولوژی و اخلاقیات بورژوایی و ارتجاعی گسست کند و به آگاهی لازم برای انقلاب دست پیدا کند.
 اولاً که ما طبقه تاریخی- جهانی دیگری جز همین پرولتاریا و «جسم» های موجود انسان های این طبقه نداریم. درست همین طبقه ای که در کارخانه و کارگاه  و...کار می کند و مورد استثمار قرار می گیرد. طبقه مورد اشاره مارکس درست همین طبقه است، نه صرفا دارای اسم پرولتاریا! نه یک طبقه ای بی نام و نشانی که گویا در کرات دیگری است. این طبقه هم در افراد خود وجود دارد و نه جدا از افراد خود. و شما جناب آواکیانیست! بهتر است که اگر از جانب مارکس صحبت می کنی با دلیل و مدرک حرف بزنی!
دوماً این بحث دیگری است که این طبقه نمی تواند به طور خودبه خودی از قید و بند جهان بینی و ایدئولوژی و اخلاقیات بورژوازیی و ارتجاعی گسست کند.
 روشن است که این امر باعث نشده است که مثلا مارکس بیاید و بگوید چون طبقه کارگر نمی تواند به طور خود به خودی از ایدئولوژی بورژوایی رهایی یابد پس این طبقه موجود، پرولتاریای مورد بحث من نیست.  
آواکیانیست ما برای اینکه منظور خود را سر راست بیان نکرده باشد مداوما  دو موضوع را با هم قاطی و درهم می کند:
« پرولتاریا هم مانند سایر اقشار جامعه برای تبدیل شدن به عنصر انقلابی و کمونیست باید به لحاظ فکری و ایدئولوژیک گسست کند و کمونیست شود.»
نخست این که پرولتاریا«مانند سایر اقشار جامعه» نیست. تنها عده قلیلی از سایر اقشار جامعه و به ویژه از قشر روشنفکران می توانند از ایدئولوژی بورژوایی گسست کنند و عنصر انقلابی و کمونیست شوند و پایدار بمانند، در حالی که از میان قشر پیشرو طبقه کارگر تعداد کثیری می توانند این فرایند را گذرانده و کمونیست شوند و بقیه طبقه را رهبری کنند.
و دوم، جناب آواکیانیست! شما هزار آسمان و ریسمان می بافید تا نظرتان در میان آنها گم شود و جای فرار و در رو داشته باشید! مشتی مغلطه و سفسطه سر هم می کنید تا نکته اصلی و باور ریشه ای تان، با امتزاج با برخی صحبت ها علیه اکونومیسم پنهان شود؛ و گرنه این بسیار روشن است که مارکس به این باوری نداشته که کارگران به طور خودبه خودی و از درون مبارزات و خواسته های اقتصادی و صنفی خود به آگاهی کمونیستی دست می یابند و خود را آزاد می کنند؛ اما این امر موجب این نشد که مارکس بیاید و بگوید که پرولتاریا به عنوان طبقه ای تاریخی - جهانی آن پرولتاریایی نیست که در کارخانه کار جمعی می کند و مورد استثمار قرار می گیرد.
 و راستی اگر پرولتاریا این نیست و شما «پرولتاریای مارکس» را قبول دارید، بد نبود آن را نشان می دادید! آیا منظورتان از پرولتاریا، همین چهارتا شبه روشنفکر آواکیانیست نیست؟!
پرولتاریای بدون جسم و نامریی
نتیجه ای که می توان گرفت این است که اگر این آگاهی مارکسیستی در هر مقطع مشخص در افراد مشخصی که طبقه کارگر را تشکیل می دهند «متبلور» نمی شود، یعنی نمی تواند در آنها برود و جسمیت یابد، لابد در یک کل ناموجود، یا کل بدون فیزیک و نامرئی طبقه کارگر، «متبلور» می شود و جسمیت می یابد! بر این مبنا، از طبقه کارگر تنها یک اسم باقی می ماند؛ یک اسم عام! و آگاهی که خود عام است، در این اسم عام متبلور می شود!
آواکیانیست ها پرولتاریا را کلی تاریخی- جهانی می دانند-  گرچه این را هم قبول ندارند و تنها مشتی دروغ سر هم می کنند- که دارای ما به ازای جزیی نیست. انگار طبقه کارگری یا «نفس پرولتری» بدون افراد کارگر وجود دارد. انگار که کلی بیرون از اجزاء، وجود خارجی دارد که حضرات تنها آن کل را قبول دارند و مایل اند تنها با آن رابطه داشته باشند.
 و اما این کل کجاست؟ آن پرولتاریای تاریخی - جهانی، که مارکس از آن صحبت می کرد،
 کیست و کجاست؟
ارسطو  2000 سال پیش گفت که« بنابراین طبیعی است که نمی توان باور داشت که یک خانه- خانه به طور عام- بیرون از خانه های مشهود یا خاص وجود داشته باشد». لنین آن را دوباره نقل کرد و دیالکتیک نامید.(3) حضرات آواکیانیست ها فکر می کنند که «خانه ای عام بیرون از خانه های خاص وجود دارد» که مورد نظر مارکس بوده است( در واقع آنها چنین ایده ای را به مارکس نسبت می دهند). عامی بدون خاص! انتزاعی بدون مشخص! و موجودیت کلی بدون اجزاء! طبقه کارگری بدون افراد طبقه! آیا این جز ایده آلیسم و متافیزیک چیز دیگری است؟
از نظر آواکیانیست ها، اجزاء این کل یعنی همین افرادی کارگری که در کارخانه های کار می کنند، چون آگاه نیستند و یا چون عجالتا مشغول مبارزات اقتصادی هستند، کارگر نیستند. و یا برعکس، چون طبقه کارگر همین است، پس این طبقه انقلابی نیست و همانی نیست که مد نظر مارکس بوده است.
همتراز کردن نقش طبقه کارگر با دیگر طبقات و محوکردن نقش این طبقه 
آواکیانیست ادامه می دهد:
« که اصول ابتدایی کمونیست شدن برای هر کس با هر خاستگاه طبقاتی از جمله برای کارگران، این است که نسبت به قوای محرکه بزرگتر از رابطه کار و سرمایه که کارگران درگیرش هستند، آگاه شده و آموزش ببینند که این سیستم چگونه کار می کند و راه نابود کردنش به واقع چطور است و برای این کار به چه ابزار و نقشه راهی نیاز هست.»
« اصول ابتدایی کمونیست شدن برای هر کس و با هر خاستگاه طبقاتی از جمله برای کارگران»!
این عبارت را چگونه باید فهمید؟
این نخست، قرار دادن کارگران یا طبقه کارگر است در ردیف بقیه کسانی که به جنبش این طبقه می پیوندند، و دوماً، مخدوش کردن و نفی جایگاه طبقه کارگر در مبارزه برای سرنگونی سرمایه داری و برقراری کمونیسم.
 البته ممکن است بسیاری کسان از « سایر اقشار جامعه» و یا «با خاستگاه طبقاتی گوناگون» مانند خرده بورژوا و بورژوا و از زن و مرد و روشنفکر و پیر و جوان به جنبش کمونیستی و طبقه کارگر بیپوندند، اما طبقات اینها( منظورمان طبقه خرده بورژوا است) و جنبش آنان(مانند جنبش  زنان و جوانان و روشنفکران) جایگاهی را که طبقه کارگر و جنبش طبقه کارگر در سرنگونی نظام سرمایه داری  و برقراری کمونیسم دارد، ندارند.(4)
شکی نیست که یکی از نکات اساسی رویزیونیسم آواکیانیستی، همین مساوی قرار دادن جنبش طبقه کارگر با جنبش های دیگر و محو کردن جایگاه و نقش طبقه کارگر در تئوری مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو است.
و نکته پایانی این بخش: شاید گمان کنیم که طرد طبقه کارگر از جانب آواکیانیست ها، در جهت مقابل بیشتر جریان های رویزیونیستی و ترتسکیستی قرار گرفته که به اصطلاح کارگر کارگر می کنند و آنها با این گونه مواضع این جریان مخالفتی اساسی داشته اند.
اما خیر! آنچه برای این جریان هامهم است این است که ماهیت انقلابی مارکسیسم- لنینیسم-مائوئیسم در این گونه دیدگاه ها نفی شود. این که این نفی به چه طریقی صورت می گیرد ممکن است اختلافاتی را میان آنها موجب گردد، اما برای همگی آنها اهمیتی اساسی ندارد.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم اسفند 98
* مفهوم «جسمیت بخشی» ظاهرا از خود باب آواکیان است.
یادداشت ها
1-    در همین بخش کمی پایین تر نوشته شده است:«آواکیان این مساله را چنین تشریح کرد که: «در دوران اولیه مارکسیسم کم و بیش به طور مستقیم طبقه کارگرِ متشکل شده در تولید مقیاس بزرگ و طبقه کارگری که به شکل روزافزون در اتحادیه های کارگری سازمان می یافت، پایگاه اصلی و ستون فقرات انقلاب و یا سوسیالیسم به حساب می آمدند.» یعنی در دوره کنونی طبقه کارگری که در تولید مقیاس بزرگ است، پایگاه انقلاب و سوسیالیسم به حساب نمی آید. به این نظر آواکیان که طبق معمول خودش و شاگردان ایرانی اش با نکات دیگری درهم شده است، در بخش بعدی توجه خواهیم کرد.
2-    اینها را نباید به این معنی گرفت که مثلا مارکسیست ها گفته اند که هر چه هر فرد کارگری بگوید درست و حق و حقیقت است و فرد فرد کارگران انقلابی اند و یا چیزهایی از این گونه و حالا این آواکیانیست علیه این نظریات برخاسته است. هیچ  کدام از رهبران مارکسیسم چنین چیزهایی نگفته اند. آنچه این آواکیانیست به مقابله با آن برخاسته، تزهای اساسی مارکس در مورد نقش طبقه کارگردر انقلاب و به ویژه نقش کارگران صنعتی است. تزهایی که تمامی رهبران کلاسیک مارکسیسم بر آن تأکید کرده اند.
3-    درباره مسئله دیالکتیک، دفترهای فلسفی، دفتر اول، ترجمه جواد طباطبائی.
4-    نگارنده در مقاله دیگری تمایل اساسی آواکیانیست ها را به ضدیت با طبقه کارگر به ویژه بخش صنعتی و اساسا بی اعتقادی آنها به طبقه کارگر را توضیح داده ام. نگاه کنید به  جهش هایی تازه در جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی، پیوست، درباره بخش پیشرو طبقه کارگر.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر