۱۳۹۸ اسفند ۲۶, دوشنبه

درباره برخی مسائل هنر(12) پیوست های بخش نخست هنر، اجتماع و سیاست


درباره برخی مسائل هنر(12)

پیوست های بخش نخست

هنر، اجتماع و سیاست

مقاله دوم
مبارزه دو خط در عرصه هنر
نقد هنری و ادبی در ایران  نه وجوه گسترده ای داشته و نه دارای خصلت منظم و با چهره هایی شاخص بوده است. شاید بتوان گفت درعرصه شعر و به ویژه سینما منتقدین بیشتری بوده تا درعرصه های ادبیات داستانی و تئاتر.  آنچه در این زمینه داشته ی جامعه ی روشنفکری مترقی ایران  بوده است، عمدتاً دانشگاهی و درباره هنر و ادبیات گذشته است.
 نقد هنری موجود و نیز دیدگاه های گوناگون در هنرهایی مانند  شعر، داستان، تئاتر  و فیلم  از سال های 32 به بعد از دو دوره اساسی گذر کرده است.  دوره اول از سال های 32 تا 60  و دوره دوم از میانه سال های 60  تا کنون.  
دو گرایش، دو دیدگاه و دو خط متضاد  روشنفکری - هنری، خواه در هنرهای مورد اشاره و خواه نقد هنری، در مقابل یکدیگر موجود بوده اند.  نخستین، دیدگاه و گرایش اجتماعی انقلابی و مترقی( چپ، متمایل به چپ و یا دموکراتیک) و دیدگاه و گرایش متضاد آن نیز که پا به پای آن حرکت کرده، گرایش  لیبرالی بورژوایی و یا نیمه دموکراتیک خرده بورژوایی در هنر بوده است. ویژگی بارز دوره اول، تقویت و رشد هنر و نقد ادبی با گرایش اجتماعی و تسلط  تقریبا مطلق آن در مطبوعات، کتاب ها، تئاتر و سینما است. ویژگی دوره دوم، تسلط نسبی جریان هنری خرده بورژوایی نیمه دموکرات و یا لیبرال بر هنر است.
دیدگاه نخست:
مشخصات اصلی دیدگاه هنر و نقد هنری و ادبی با گرایش چپ و نیز تا حدودی دموکرات عبارت بود از:
1-    هنر شکلی از شعور اجتماعی است و شعور اجتماعی، هم متأثر از وجود اجتماعی و هم موثر بر آن می باشد.
2-    هنر باید برای اجتماع باشد.
3-    هنر در جامعه ای که طبقات وجود داشته باشند، طبقاتی است.
4-    هنرمند باید متعهد به طبقات زحمتکش ، سازندگان اساسی جامعه و مضمون هنر وی اجتماعی- سیاسی باشد و مسائل و نیازها، غم ها و شادی ها، امید ها و آمال و آرزوهای طبقات زحمتکش و استثمار شده و روحیات و مبارزات آنان برای تغییر وضعیت موجود و ایجاد زندگی بهتر را بازتاب دهد.
5-    مخاطبین اصلی هنر پیشرو باید توده های میلیونی سازنده جامعه یعنی  کارگران و زحمتکشان شهر و روستا و یا روشنفکران متعلق به این طبقات باشد. 
6-    هنر باید ناقد جامعه استبدادی کنونی و حامل بار و پیام برای سازندگی جامعه ای متکامل تر باشد.
7-    مضمون و شکل دو وجه متصاد اثر هنری است که در آن نقش و اهمیت مضمون بیشتر از شکل است و جهت عمده را در این تضاد تشکیل می دهد.  وظیفه اساسی شکل، ساختار و تکنیک، بهتر بیان کردن، نشان دادن و یا نمایان کردن محتوی و  دامنه دارتر، پایدارتر و عمیق تر کردن دایره انگیزش فکری و نفوذ و تأثیر آن است.
8-    هنر به  طور عمده نباید نخبه گرا باشد. هنر باید شیوه های پیچیده و مغلق بیانی را کنارگذارد و از شیوه های بیانی ساده سود جوید تا بتواند در دسترس توده های پیشرو و زحمتکشان و روشنفکران غیر متخصص قرار گیرد.
9-     دیدگاه اساسی هنر باید واقع گرایی باشد.
10- هنر هم آگاهی دهنده وهم سرگرم کننده و لذت بخش است. در این تضاد وجه آگاهی دهنده هنر عمده است. وجه آگاهی دهنده هنر باید مسلط بر وجه سرگرم کننده و لذت بخشی آن باشد. 
دیدگاه دوم  
این دیدگاه، خط  خرده بورژوائی- محافظه کارانه در عرصه هنر است که نقطه  مقابل دیدگاه نخست است: 
1-    هنر شکلی از شعور است که اساسا در گیر ذهنیت و صرفا روان انسان هاست. ذهنیت خط مقدم هنر است و ذهن گرایی در هنر، وجه عمده اثر هنری است.
2-     هنر در اساس باید به خاطر خود هنر باشد.
3-    درجامعه طبقاتی، هنر می تواند تعلق طبقاتی نداشته باشد یا فرا طبقاتی باشد.
4-    مخاطبین هنر پیشرو و مدرن، نخبگان و متخصصین هستند، زیراعوام و یا توده های زحمتکش سطح آگاهی پایئنی دارند و قادر به درک آثار ارزشمند هنری و مضامین آنها نیستند.
5-    هنر هیچ گونه تعهد اجتماعی و سیاسی و نسبت به هیچ کدام از طبقات ندارد. هنر امری در خود است.
6-    در هنر لزومی به وجود پیام اجتماعی سودمند به حال اکثریت نیست. برجسته کردن جنبه های منفی و حتی مطلق کردن آنها، می تواند موثرتر از برجسته کردن وجوه مثبت باشد.
7-    در تضاد میان مضمون و شکل در اثر هنری، شکل اصلی و عمده است.  شکل اثر هنری تعیین کننده محتوی اثر هنری است.
8-    لذت هنر در پیچیدگی آن است. هنر  نمی تواند به شیوه های ساده روایت قناعت کند و باید شیوه های بیانی پیچیده داشته باشد و درک آن از عهده  افراد معین متخصص بر آید.
9-    واقع گرایی تنها دیدگاه موجه در هنر نیست و دیدگاه فرا واقعیتی دیدگاهی موجه و مطلوب است.
10- هنر تنها وجه لذت زیبا شناسانه و یا سرگرم کننده دارد.
آنچه گفته شد ماحصل باورهای هنرمندان در هر یک از دو خط است. روشن است که ممکن است برخی از هنرمندان درهر یک از دو خط،  به پاره ای از خصوصیات خطی که به آن تعلق دارند معتقد نباشند و اختلاط هایی در این موارد و یا با خطوط دیگری که در متن ما اشاره نشده، به وجود آید. اما آنچه وجه عمده کار هنری شان بوده، وجوه اساسی این خط بوده است. 

مقاله سوم
یک
تهیدستان و«فرصت شرارت»
  نقد دو نمونه از شیوه برخورد منتقدین خرده بورژوا به توده های زحمتکش
  این هر دو نمونه از ماهنامه سینمایی فیلم، شماره 332، شماره فوق العاده بهار، 20 اردیبهشت 84، درباره اقتباس های سینمائی ایران آورده شده اند.
1- انسان و حیوان،  نوشته ایرج کریمی، درباره فیلم گاو،  داستانی از عزاداران بیل نوشته غلامحسین ساعدی.
ایرج کریمی می نویسد:
      «من نمی گویم که تهیدستان در تراز معصومین اند، این را کتاب و دیدگاه سیاسی ساده دلانه «ساده لوحانه؟» نویسنده می گوید. البته تهیدستان چون در مناسبات پیچیده امروزی از فرصت شرارت کمتری بهره مندند برای همین پاک تر و منزه تر باقی می مانند.»
توده های تهیدست، کارگران و کشاورزان، زحمتکشان شهر و روستا، پاک تر و منزه ترند، زیرا از «فرصت شرارت کمتری بهره مندند» و لابد اگر فرصت شرارت داشتند صد پله بدتر از بورژواها و مالداران بودند!؟ چنین است نگاه یک منتقد هنری به توده های تهیدست! 
نکته جالب این است که ساعدی به هیچ وجه تهیدستان را در «تراز معصومین»( خیالی) نشان نداده است. بسیاری از آثار وی در مورد ایرادهای توده ها و اشکالاتی است که زحمتکشان دچار آن هستند( برای نمونه نگاه کنید به شخصیت های اصلی داستان آشغالدونی در مجموعه  داستان گور و گهواره و یا دو برادر در واهمه های بی نام و نشان که هردو به نوعی دارای ایرادهایی هستند).
در مورد عزاداران بیل نیز بسیاری از نواقص روستاییان گفته می شود، منتهی این نواقص و  ضعف ها، بیشتر از این که در حوزه خلق و خو، روحیه و رفتار آنها نسبت به یکدیگر، فریب دادن یکدیگر و یا کلاه گذاشتن سر یک دیگر باشد، در حوزه فرهنگ عقب مانده مذهبی و خرافی آنهاست.(1)  به نظر می رسد که ارتباط ساعدی با زحمتکشان موجب آن گشته که نوشته های وی در مورد آنان تا حدود زیادی واقع گرایانه باشد. از سوی دیگر، نویسندگان اجتماعی دیگری نیز بوده اند که در مورد زندگی زحمتکشان قلم زده اند و گمان نکنیم که آنها را از طراز معصومین جلوه داده باشند.( برای نمونه می توان از برخی آثار هدایت، چوبک و یا آثار پیش از انقلاب محمود دولت آبادی نام برد).
منتقد گمان می کند که نکات بکری را بیان کرده است، غافل از این که این ها افکار مسمومی هستند که در اذهان بیشتر روشنفکران لایه های مرفه و میانی طبقه ی خرده بورژوازی جولان می کنند:« مردم عادی هزار و یک نقص و ایراد دارند».
اما آن چه «ساده لوحانه» است و این گونه افراد خود را با آن تسلی می دهند این است که اگر «تهیدستان هم فرصت شرارت بیشتری داشتند، پاک و منزه باقی نمی ماندند».
 منظور از «فرصت» چیست؟ آیا هدف برخی کارگران و زحمتکشان از استفاده از  ده ها «فرصتی»! و یا «راه های بازی» که نظام سرمایه داری برای آنها ایجاد می کند تا از  زور بیکاری، تورم و گرانی، فقر و نداری و ضعف و فقر فرهنگی روی به  دروغ و فریب، دزدی، اعتیاد و یا جنایت ... آورند، جز این است که امکان راهگشایی به طبقات مرفه و یا سرمایه دار شدن نصیب شان گردد؟  
 در ساختار اقتصادی- اجتماعی و سیاسی سرمایه داری از میان تهیدستان همواره اقلیتی و آن هم بسیار استثنایی  قادرند سرمایه دار شوند و یا جایگاهی در میان طبقات مرفه جامعه برای خود دست پا کنند. با توجه به این که این وجود اجتماعی انسان است که تعیین کننده  ذهن، روحیات، اخلاق، عواطف و احساسات اوست، آیا این چیز غریبی است که اگر کسی از تهیدستان، سرمایه دار شود و یا به موقعیت طبقات مرفه و ثروتمند دست یابد، صفات نیکی که از زندگی گذشته در وی وجود داشت، رخت بر بندد و صفات ناپسندی در او بروز و رشد کند و جای آنها را بگیرد؟
آیا اگر ما چیزی را که به  گونه ای ضروری و قانونمند، معنای معین ویژه ای دارد، به این شکل طرح کنیم که اگر اینان فرصت داشتند، پاک تر و منزه تر باقی نمی ماندند، نشان نمی دهد که ما از الفبای جامعه شناسی نیز چیزی نمی دانیم!
 از سوی دیگر، اکثریت عظیم زحمتکشان، سازندگان اصلی جامعه و تاریخ اند. آنها کارگر و کشاورز و زحمتکشان شهر و روستایند. نان از عرق جبین می خورند و از زور بازو و فکر خویش زندگی می کنند؛ کسی را استثمار نمی کنند و در نتیجه  تا آنجا که ما آن بافت اصلی زحمتکشان، و نه قربانیان نظام سرمایه داری به ویژه لمپن پرولتاریا را در نظر گیریم، روحیه و خلق و خوی شان با طبقات استثمارگر و همین طور با روشنفکران طبقات مرفه و میانی متفاوت است. این استثمار است که موجب پلیدترین ،کثیف ترین و کریه ترین صفات انسانی می شود و بسیاری از توده های زحمتکش چون استثمار نمی کنند، از صفات نیکی، پاکی و شرافت و عشق و علاقه به آنها که همانند آنان هستند، برخوردارند.
 از این گذشته، اگر بحث بر سر توده های زحمتکش باشد و به ویژه آنان که در این جایگاه استخوان خرد کرده اند، آنگاه باید بگوییم بسیاری از اینان حتی اگر فرصت شرارت نصیب شان شود، چندان به آن روی خوش نشان نداده و خویشتن خویش را از دست نخواهند داد. بسیاری از کارگران و زحمتکشان  صاحب  بسیاری موقعیت ها و فرصت ها بوده اند، امکانات و پیشنهادهایی داشته اند، امّا حاضر به زیر پا گذاشتن اعتقادات و اصول شرافتمندانه زندگی خویش، ترک جایگاه خویش و فراموش کردن هم طبقه ای های خود نبوده اند.
 در زندگی مردم ساده و زحمتکش، هر گونه فریب و نیرنگ، تظاهر و خودنمایی، فضل فروشی و از بالا نگاه کردن به دیگران و«برای دیگران زدن» درست و جایز نیست؛ حق و  مال دیگران را خوردن و یا  پا روی دیگران گذاشتن و خود را بالا کشیدن درست نیست. کسانی که در یک جایگاه طبقاتی جا می افتند، به مرور زمان فرهنگ آن جایگاه و شعور آن را کسب می کنند و این شعور جزو وجودشان و جزیی از ذات شان می گردد و دیگر به راحتی و با فراهم شدن یک فرصت برای «شرارات» و  فاسد شدن، پشت پا به همه چیز نمی زنند.
در سطحی دیگر و در مبارزات اجتماعی، طبقاتی و سیاسی، چه محدود و انگشت شمار بوده اند اعتصاب شکنان مبارزات کارگران؛ چه محدود بوده اند تخریب کنندگان مبارزات خلق و جاسوسان و خود فروشان؛ چه محدود بودند فرصت طلب ها و ابن الوقت ها و موجودات پست و حقیر.  در این گونه مبارزات همواره بسیاری از زحمتکشان فرصت های «نان و آب داری» و پیشنهادهایی برای ارتقاء، در صورت خیانت به هم طبقه ای های خویش، داشته اند، اما دست رد به سینه پیشنهاد دهندگان زده اند.
 و باز می توانیم نگاه کنیم به زمانی که کارگران و دهقانان قدرت سیاسی را به دست می آورند و همچون مردمک چشم از آن مراقبت می کنند، و گمان نمی کنیم که در جامعه امروزی از این « فرصت» قدرت  سیاسی داشتن، چیزی برتر برای «شرور» شدن باشد. در شوروی انقلابی پس از اکتبر در جنگ های سه ساله با 14 امپریالیست  متجاوز، بیشتر کارگران جان باختند و حزب کمونیست چندان بی کارگر و بی پایگاه اجتماعی خویش شد که لنین می گفت ما باید طبقه کارگر را از نو درست کنیم و پایگاه اجتماعی خود از نو را بسازیم. حزب کمونیست چین پیش از راهپیمایی طولانی 300 هزار عضو داشت و پس از راه پیمایی تنها 30 هزار عضو برای آن باقی مانده بود. بخش بزرگ  270 هزار تن جانباخته، کارگر و دهقان و فرزندان آنها بودند. 
 دنیای کریمی دنیائی است که در آن روشنفکران خرده بورژوا با تفرعن به توده های زحمتکش می نگرند و چنین ایده های بی مغز  و لاطائلاتی را به عنوان افکار ژرف وعمیق به خورد دیگران  می دهند.
در چنین دنیایی باید هم که ساعدی «ساده دل» و« ساده لوح » به شمار آید، چرا که رو به سوی  مردمان زحمتکش  داشت و ذات آنها را پاک تر و منزه تر از دیگر طبقات ترسیم کرد.
دو
زیبایی طبیعت و زیبایی روح   
وامّا بخش دوم «دُر»های این منتقد در مورد توصیف های طبیعت است.
 «فقدان دیگر - بزرگتر-  درهمین قالب نتیجه عمدی نویسنده از نپرداختن به طبیعت و به ویژه به زیبائی های طبیعت است.  روی« زیبائی های طبیعت» تأکید می گذاریم و...
برشت زمانی در شعری سروده بود که آیا شاعر حق دارد در زمانه پر درد و رنج از زیبائی ها« مثلاً از زیبائی باران یا درخت» سخن بگوید؟ و ما پاسخ ساده و مبتذ لی برای آن پیداکرده بودیم، نه حق ندارد. چون ساده کردن هر امر پیچیده به مبتذل کردنش می انجامد و خود برشت این پرسش رابه عنوان قطعه ای شاعرانه مطرح کرده بود. و گر نه آدم باید کور باشد تا مثلاً در نمایش نامه زن نیک سچوان برشت زیبائی ها و شاعرانگی روح بشری را نبیند.»
برشت انقلابی که در قطعه شعری چنین گفت، خود نیز به آن پای بند بود؛ شعری اجتماعی که در آن شاعرانگی وجود دارد، فرق می کند با آن شعری که شاعرانگی اش صرفا در وصف طبیعت است.  برشت نه تنها پرسید، بلکه پاسخ داد. او وظیفه و نقش هنرمند را در چنین زمانه ای فراتر از این دید که هم و غم خود را صرف توصیف زیبائی های طبیعت کند.
امّا حکایت زن نیک سچوان ربطی به توصیف زیبائی های طبیعت ندارد، و قیاس بین اثری اجتماعی که به زیبایی ها و شاعرانگی روح بشری می پردازد، با شعری که تمام هم  خود را وقف توصیف طبیعت می کند، نابجا است. نه تنها در این اثر برشت، بلکه در همه آثار برشت پس از مارکسیست- لنینیست شدنش، این زیبائی های روح بشری و نه روح بشری، بلکه روح طبقات زحمتکش و ستمدیده را می بینیم .
در شعر اجتماعی شاملو هنرمند بزرگ ما شاعرانگی در کمال است، اما این شاعرانگی در توصیف طبیعت نیست. در توصیف زیبایی روح  توده های زحمتکش و مبارزان آنها است.
تاکید منتقد به روی «زیبایی های طبیعی» بی دلیل نیست، زیرا در آثار ساعدی به توصیف طبیعت توجه می شود، اما بیشتر از آن دست که یا جغرافیا و محیط  طبیعی محل داستان را نشان دهد و یا شرایط و موقعیت و روحیه قهرمانان داستانش را بازگو کند. این امر تا حدود زیادی بین ساعدی و بیشتر هنرمندان متعهد مشترک است.
سه
باز هم درباره سپهری
دُر سوم:
« ولی متأسفانه چندان جزمی مذهب بودیم که مثلاً شاملو درباره سپهری می گوید« دارند گردن می زنند آقا می گوید آب را گل نکنید» نقل به معنا»
چه «نقل به معنایی» کرده است منتقد!
اول این که صحبت سر زیبائی های طبیعت بود در یک داستان اجتماعی.  
دوم این که سخن گفتن از «گِل نکردن آب» بیان دیدگاهی اجتماعی- سیاسی و در واقع نفی مبارزات اجتماعی- طبقاتی از سوی طبقات زحمتکش و به انفعال کشاندن آنها است و گرچه  این سخن در چارچوب یک شعر طبیعت گرایانه بیان می شود، اما تنها و یا حتی به طور عمده، به آب و درخت و گیاه و زیبایی های طبیعت ربط ندارد.
 و سوم، شاملو نیز درباره سپهری نظر خویش را داده بود که در بخش های پیشین اشاره کردیم و گفتیم که از سال های 60 به بعد به واسطه فضای شکست انقلاب و چپ، عده ای از روشنفکران سعی کردند او را در مقابل شاملو علم بکنند و در مقابل شعر اجتماعی برا و تیز و کوبنده شاملو، عرفان بی مایه و طبیعت گرایی سپهری  را قرار دهند. رژیم جمهوری اسلامی هم به این حضرات کمک کرد و خود پشت سپهری پنهان شد.
شاملو به درستی گفت که خانه از بن ویران است و آب  از سرچشمه گل آلود است! آب را گل آلود کرده اند و نه اکنون بلکه از دوهزارسال پیش. از زمانی که جامعه طبقاتی پدید آمد. از زمانی که انسانی حق انسانی دیگر را خورد. از زمانی که اگر برده برمی خاست او را گردن می زدند.  اکنون و در زمانه ما که دیگر جنایت ها فزون از حد است. می دانیم که این جنایت ها حتی روشنفکران خرده بورژوا راهم آرام نمی گذارد و آنها دائم از آشویتس و داخائو و... صحبت می کنند و آه و ناله سر می دهند.
این چنین اشعار و اندیشه هایی تنها آب به آسیاب آنان می ریزد که در حفظ این نظام استثمار و ستم منفعت دارند. و اگر هنرمند بخواهد منفعل باشد و به سراغ طبیعت و کبوتر و جوی آب و درخت و گیاه و عرفان برود، این  ریختن آب سردی است بر تمامی تلاش ها برای تغییر وضع موجود و ایجاد جهانی بهتر.
این  سخنان مشهور را برشت گفت که «آن کس که حقیقت را نمی داند، گناهکار است، امّا آنکه می داند و آن را دروغ می نامد، تبهکار است».
چهار
توصیف طبیعت و توصیف اجتماع
دُر چهارم، قیاسی است میان تورگنیف  و ساعدی:
«از سوی دیگر مدت ها پیش از زاده شدن برشت، رئالیست های بزرگ سده نوزدهم روسیه زیباترین پاسخ را داده بودند. یادداشت های یک شکارچی تورگنیف هم سیاهه دردها و رنج ها وستم هائی است که بر سرف ها(رعیت های) روسی می رود وهم آلبومی از تابلوهای زیبائی طبیعت است.»
  توصیف زیبائی های طبیعت در آثار رئالیست های قرن نوزدهم روسیه عموما از جایگاهی والا بر خوردار بود. و این به ویژه در مورد تورگنیف با آن محیط زندگی، شرایط خانوادگی، روحیات شخصی، سبک هنری وی که بین طبیعت گرایی و واقع گرایی است و بالاخره اندیشه های سیاسی لیبرالی اش بیش از دیگران صادق بود. امّا با گفتن «رئالیست بزرگ»، ما نمی توانیم  رئالیسم نوین را مقید کنیم که در چهارچوب رئالیسم قرن نوزدهم روسیه حرکت کند.
 در فرایند تکامل رئالیسم و تا آنجا که به رئالیسم روسیه مربوط می شود، از میان دو جنبه رئالیسم قرن نوزدهم این کشور، یعنی جنبه پرداختن به واقعیت های اجتماعی و جنبه توصیف زیبایی های طبیعی، جنبه اول به مرور قدرت و اهمیت بیشتری یافت.
 و دیگر این که جنبه توصیف های واقعیت های طبیعی  و دگرسانی ها و رنگ ها و وجوه آن،  آرام آرام به تابعیت بخش های توصیف واقعیت های اجتماعی درآمد و بیان نوسان های روح و روان( آرام- امیداوار، افسرده، خشم آلود، طغیان گر...) انسان ها و موقعیت هایی گردید که انسان های با آن در گیر بودند. یعنی دیگر چندان هم توجه به نفس زیبایی طبیعی نبود.
سوم این که به مرور با رشد اهمیت مسائل اجتماعی و توجهی دامنه دارتر و ژرف تر به انسان و در عین حال رشد هنرهای تصویری( به ویژه عکاسی و فیلم )  بخش توصیف طبیعت به مرور از بخش توصیف مسائل اجتماعی جدا شد. این حتی در مورد بسیاری از هنرمندان طبقات میانی در کشورهای اروپایی و آمریکایی نیز صدق می کند. آن ها به مرور این بخش را یا به حداقل رساندند و یا از آثارشان حذف کردند.
 باشد تا در زمانی دیگر انسان گرسنه و محروم و زیر ستم فرصت لذت بردن از زیبائی آسمان و درختان و زمین و کشتزار و کوه و دریا و رودخانه و پرندگان و ...را بیابد.
پنج
کارگران و زحمتکشان پاک تر از روشنفکران متفرعن هستند!
نقد دیگری که همان  شماره چاپ شد نقد سعید قطبی زاده است به نام شهر گناه درباره دایره مینا اثر مهرجوئی و آشغالدونی ساعدی.
 می خوانیم:
« در اوج تسلط ادبیات چپ و رواج داستان های ساده ای که در آن هر چیزی در شکل جمعی اش واجد ارزش بود(موسوم به ادبیات رئالیست سوسیالیستی)( و ما به این منتقد تبریک می گوییم زیرا وی و کسانی که مانند وی فکر کرده اند موفق شده اند وضعی را به وجود آورند که هر چیزی درشکل فردی اش واجد ارزش باشد)، ساعدی قصه آدم هائی رامی گفت که ریشه در کهکشان دیگر داشتند و.... تصویری که از طبقه پائین دست اجتماع نشان می دهد زمین تا آسمان فرق دارد با داستان ها و فیلم های آن دوره.
آدم های ضیعف، حاشیه نشین و معتاد به دلیل فقر و بی پولی شان آدم های شریفی نیستند(چه لذتی می برند روشنفکران خرده بورژا، زمانی که تلاش می کنند که افکار را متوجه نواقص توده ها  کنند) و موقعیت نکبت بار که در آن دست و پا می زنند، بیشتر از آنکه با فرمول های دهن پر کن حکومت و سیاست و سرمایه داری و سوسیالیسم قابل حل شدن باشد، از جای دیگری آب می خورد.»( عبارات داخل پرانتز از ماست)
چنین است نوع نگرش به توده های زحمتکش و ستمدیده ما از جانب برخی شبه روشنفکران خرده بورژوا. باید توجه داشت که این سخنان صرفا در مورد« معتادان» و یا به طور کلی «لمپن پرولتارها» نیست، بلکه در مورد «طبقه پایین دست اجتماع» و در مورد طبقاتی است که «حاشیه نشین» و «ضعیف» هستند و  دچار«فقر» و « بی پولی» اند. بنابراین شامل اکثریت باتفاق کارگران و دهقانان زحمتکش می شود.
 می توانیم از این منتقد  بپرسیم که اگر آدم های ضعیف به دلیل بیماری، حاشیه نشینی و معتاد بودن و... به دلیل فقر و بی پولی شان آدم های شریفی نیستند و این موقعیت نکبت بارشان نیز از قدرت و سیاست حاکم و نظام سرمایه داری آب نمی خورد، پس از کجا آب می خورد؟ آیا اینها  ذاتاً این جور بیمار و ضعیف و معتاد و... هستند و یا دوست دارند که چنین باشند...  چرا منتقد درباره «این جای دیگر» که مسبب این وضعیت است، صحبتی  نمی کند.
و حال باید دید که  برخی از این منتقدین  زمانی که هنرمندی، یک شخصیت روشنفکر خرده بورژوا را در مرکز و محور  ادبیات داستانی، نمایشنامه و یا فیلم  خود  قرار می دهد، چه برخوردی می کنند. حتی نواقصش را تلطیف و نیک کرده و برای آن غصه می خورند و اشک می ریزند. در این مورد نقدهای فیلم هامون مهرجوئی که شخصیت اصلی آن یک روشنفکر خرده بورژوا است، خواندنی است و به ویژه نقد کیومرث پوراحمد. 
و این هم نظر مائو تسه تونگ رهبر انقلابی توده ای که بخش بزرگ زندگی خویش را در میان کارگران و دهقانان و در وحدت با آنها به سر برد:
« در اینجا من می خواهم تجربه خودم را در مورد چگونگی دگرگون شدن احساسات ام در اختیار شما بگذارم. من به عنوان دانشجو وارد زندگی شدم و در مدرسه عادات و رسوم دانشجویی را فرا گرفتم. من می پنداشتم اگر در برابر دانشجویان دیگر که هیچ باری را بر دوش و یا با دستان خود حمل نمی کنند، به کوچک ترین کار بدنی بپردازم، مثلا بساط سفرم را خودم حمل کنم از شخصیت ام کاسته می شود. در آن زمان من فکر می کردم که در دنیا تنها روشنفکران یگانه مردم پاک و تمیز هستند و کارگران و دهقانان در مقایسه با آنها کم و بیش کثیف اند. ممکن بود لباس یک روشنفکر دیگر را بپوشم زیرا که فکر می کردم پاک است، ولی حاضر نبودم لباس یک کارگر یا دهقان را بر تن کنم زیرا که آن را کثیف می دانستم. اما پس از آن که انقلابی شدم ودر میان کارگران ، دهقانان و سربازان ارتش انقلابی زندگی کردم، به تدریج آنان را شناختم و آنها هم رفته رفته مرا شناختند. آن گاه و فقط آن گاه بود که در احساسات بورژوایی و خرده بورژوایی کهدر مدارس بورژوایی به خورد من داده بودند، تحولی بنیادی روی داد. من دریافتم که روشنفکرانی که تجدید تربیت نیافته اند، در مقایشه با کارگران و دهقانان پاک نیستند و دریافتم که همان کارگران و دهقانان از همه پاک ترند و آنها اگر چه دست های چرکین دارند و پاهایشان به تاپاله آلوده است، از همه روشنفکران بورژوا و خرده بورژوا پاک ترند. این درست همان چیزی است که از تغییر احساسات، تغییر از یک طبقه به طبقه دیگر فهمیده  می شود.»(2)

 م- دامون
اسفند 98
یادداشت ها
1-     در گذشته و در روستاهای کوچک، میان مردم عادی که عموما فامیل و اقوام یکدیگر هستند، خیلی کم چنین چیزهایی مشاهده می شد. پاره ای از «زرنگی» های روستایی که در میان توده های دهقانان تهیدست و خرده مالکان جزء وجود داشت، در دایره محدودی بود. بیشتر مشاجرات و دعواها میان آنها بر سر آب، خرید و فروش ملک، مسائل خونی و نیز ارث و میراث بود. بیشتر آنها از وضع فرهنگی ناشی می شد.
2-    سخنرانی ها در محفل ادبی و هنری ینان، منتخب آثار، جلد سوم، ص 106- 105





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر