۱۳۹۸ اسفند ۱۴, چهارشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(19) بخش دوم تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا





آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(19)
بخش دوم
تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا

هال دریپر می نویسد:
«تاریخچه بعدی این واژه، شاهدی از میان شواهد متعدد برای اثبات این تز به طور پی در پی دلایلی فراهم می آورد؛ از طرف دیگر هیچ مدرکی برای نفی آنچه که گفته شد در دست نیست. این ادعائی است که باید در پرتو اسناد به آزمون کشیده شود.»( مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا، پیشین، ص12)
آن گاه که یک  ترتسکیست و یا رویزیونیست پای اسناد را به میان می آورد یا نکات اساسی آنها را به گونه ای کامل بازگو نمی کند و یا آنها را با تفاسیر اپورتونیستی و رویزیونیستی از جوهر انقلابی خود تهی می کند. این کاری است که هال دریپر سالوسانه تا اینجا انجام داده است. با این همه، ما نیز راغب هستیم که اسناد مارکسیستی  را دنبال کنیم!
اتو لونینگ - « مورد سوم»
هال دریپر در بخش بعدی زیر نام «دور اول ادامه می یابد» به مقاله چهار قسمتی اتو لونینگ در مورد مبارزات طبقاتی در فرانسه مارکس اشاره می کند و می نویسد:
«ظهور بعدی "دیکتاتوری پرولتاریا" بازتابی از مورد اول است. آن چه که لونینگ مورد نقد قرار داده بود خط سرخی بود که از دریافت مارکس‏ از جامعه و تاریخ عبور می کرد؛ "تقسیم جامعه امروزی به طبقات مختلف" با منافع متضاد.»(همانجا)
این به هیچ وجه آن خط سرخی نیست که در دریافت مارکس از «جامعه و تاریخ» وجود داشت؛ آن هم پس از نامه مشهور مارکس  به ویدمایر که در آن اشاره می کند که تقسیم جامعه امروزی به طبقات با منافع متضاد و حتی مهم تر از آن کشف مبارزه طبقاتی میان آنان کار او نبوده بلکه کار اقتصاددانان و مورخین بورژوازی بوده است. خط سرخ مارکس در زمینه مزبور عبارت از این بود که مبارزه طبقاتی موجود که خواه ناخواه با جنگ داخلی و کاربرد قهر انقلابی به وسیله طبقه کارگر توام خواهد شد به دیکتاتوری پرولتاریا می انجامد و خود این دیکتاتوری نیز کار را برای گذار به از بین رفتن جامعه طبقاتی و دولت به همراه آن خواهد کشاند.
 اما مضمون مبارزه لونینگ با مارکس نشان می دهد که لونینگ«تقسیم جامعه امروزی به طبقات مختلف»( با منافع متضاد) را جوهر اصلی نظریات مارکس نمی دانست. اگر هم چنین بوده باشد، آن گاه نخستین ایراد وی این بوده که درک درستی از نظریه مارکس و خط سرخ آن نداشته است.
  درپیر به داستان لونینگ ادامه می دهد:
 «سوسیالیسم نوع لونینگ به هماهنگی طبقاتی و رفورم اعتقاد داشت. بنابراین او به طور دائم تاکید می کند که مارکس‏ از تسخیر قدرت سیاسی بوسیله طبقه کارگر دفاع می کند برای مارکس‏ هدف جنبش‏ انقلابی عبارتست از "حاکمیت انقلابی، دیکتاتوری طبقه کارگر".»(همانجا)
به این ترتیب لونینگ  به گونه ای روشن به نظر مارکس در مورد هدف جنبش انقلابی یعنی حاکمیت انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا- و این همان خط سرخ است- اشاره می کند.
« ولی آن چه که لونینگ مورد حمله قرار می دهد "حاکمیت" است. او در نهایت روشن می کند که حادترین اختلاف او با مارکس‏ بر سر "انتقال حاکمیت از یک طبقه به طبقه دیگر" به جای از بین بردن اختلاف بین طبقات است.
لونینگ هیچ توجه ویژه ای به اصطلاح "دیکتاتوری پرولتاریا"، که خود به طور گذرا به آن اشاره می کند، نشان نمی دهد. قصد او در سراسر نوشته اش‏ انکار هدف بنای یک دولت کارگری یا حاکمیت طبقاتی بود، به طوری که او همین موضوع را (در نوشته بعدی خود) در رد اندیشه تفسیر طبقاتی تاریخ نشان می دهد. نقطه نظرات لونینگ آشکارا آینده موفقی در تبدیل شدن به کلیشه نظرات ضدمارکسیستی داشته است ولی این اصطلاح "دیکتاتوری پرولتاریا" نبود که برای چنین نظراتی خوراک تهیه می کرد.»( همانجا)
نگارنده مقاله لونینگ را در اختیار ندارد- و جستجوی وی برای به دست آوردن آن نیز تا کنون بی نتیجه بوده است - اما از نکاتی که دریپر از آن نقل می کند بر می آید که تقابل وی با مارکس، حداقل در ظاهر، نه بر سر ماهیت دولت پرولتاریا بلکه اساساً در مورد برقراری چنین دولتی است. مارکس بر این است که تداوم مبارزه طبقاتی کار را به کسب قدرت سیاسی به وسیله طبقه کارگر و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا می کشد، اما لونینگ  که جزو سوسیالیست های حقیقی آلمان و بنا به گفته دریپر به «هماهنگی طبقاتی و رفرم» اعتقاد دارد، با کسب قدرت سیاسی به وسیله طبقه کارگر مشکل دارد. با توجه به این نکات و حداقل تا اینجا که این اطلاعات را از مقاله دریپر می توان دریافت کرد، چنین شخصی دیگر وارد بحث در مورد دیکتاتوری بودن چنین دولتی نمی شود.
روشن است که اگر کسی بر سر برقراری دولت طبقه کارگر صحبتی نداشت- همچون دریپر که در ظاهر چنین است- اما لزوم دیکتاتوری بر دشمنان طبقاتی را برای آن انکار می کرد بحث به گرد این نکته یعنی دیکتاتوری بودن چنین دولتی دور می زد اما برای کسی که اساساً بحث را به آنجا نمی کشاند بلکه با این که اصلا دولتی به نام طبقه کارگر تشکیل شود مشکل دارد آنگاه دیگر بحث نه بر سر دیکتاتوری بودن چنین دولتی بلکه در مورد لزوم برقراری آن است. از این دیدگاه می توان مثلا «بی توجهی لونینگ به دیکتاتوری پرولتاریا» را در مقاله اش – اگر این گونه بوده باشد- توضیح داد.
و اما اگر کسی وارد این بحث نشد و مرکز ثقل مبارزه خود را بر سر برقراری «حاکمیت» طبقه کارگر گذاشت این امر را نمی توان دلیل آن قرار داد که نظر مارکس هم همین یعنی صرفا برقراری حکومت طبقه کارگر بدون دیکتاتوری بوده است. همچنین این مسئله که «لونینگ هیچ توجه ویژه ای به دیکتاتوری پرولتاریا نشان نمی دهد» دلیل آن نتواند بود که مارکس نیز به آن توجه ویژه ای نشان نداده باشد.
چنانچه بخواهیم به اشارات هال دریپر بسنده نکنیم و داوری خود را در باره مبارزه لونینگ با مارکس داشته باشیم، آنگاه باید بگوییم که لونینگ بر مبنای وابستگی اش به «سوسیالیست  های حقیقی» آلمان مخالف مبارزه طبقاتی و از آن مهم تر مخالف کاربرد «خشونت» یا  زور و قهر در مبارزه طبقاتی بود. بنابراین مخالفت وی با برقراری دولت طبقه کارگر بر این مبنای دروغین نیست که مثلا طبقه کارگر و یا مارکس می خواست از راه مبارزه پارلمانی «حاکمیت طبقه کارگر» بر قرار کند و کسانی که دنبال « هماهنگی طبقاتی و رفرم» بودند، با آن مخالفت می کردند و یا مثلا در مقابل نظریه مارکس و انگلس در مورد برقراری حاکمیت طبقه کارگر،  اضمحلال طبقات و جهش یک باره به جامعه بدون طبقه را خواستار بودند. بر این سیاق می توان نتیجه گرفت که مخالفت لونینگ بر خلاف آن چه هال دریپر ارائه می دهد در نفس خودهمانا مخالفت با هدف جنبش انقلابی یعنی برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و وجه اساسی آن یعنی دیکتاتوری آن بوده است.(1)
 به طور کلی دو مسئله  حاکمیت دولتی و دیکتاتوری بودن این حاکمیت را تنها در ذهن می توان از یکدیگر جدا کرد؛ زیرا در واقع نمی توان حاکمیت و دولتی را از آن یک طبقه دانست اما دیکتاتوری بودن آن را منکر شد. اگر دولت طبقه کارگر دیکتاتوری طبقه کارگر بر دشمنان وی نباشد دولت طبقه کارگر نیست و اگر هم باشد و چنین راهی را ادامه دهد دیر یا زود یا شکست خواهد خورد و قدرت را از دست خواهد داد و یا در صورتی که باقی بماند به دولت طبقه بورژوازی تبدیل خواهد شد.
دریپر سپس به نامه ی کوتاهی اشاره می کند که مارکس به هیئت تحریریه نویه دویچه سایتونگ می نویسد :
«...نامه مارکس تنها به این ادعای لونینگ پاسخ می داد که مارکس‏ تنها در باره "حاکمیت پرولتاریا " سخن گفته و نه هدف بعدی که عبارتست از "امحای تمایزات طبقاتی". نامه به اتهام "حاکمیت و دیکتاتوری طبقه کارگر" اشاره می کند اما مارکس‏ نیز درست مانند لونینگ اندیشه "حاکمیت " را در مرکز توجه خود قرار می دهد. نامه، به انضمام عبارتی که لونینگ آن را مورد بررسی قرار داده بود، فهرستی از نقل قول ها و مراجعات مارکس‏ را ردیف می کند که در آن ها "امحای تمایزات طبقاتی" به طور برجسته ای مورد بحث قرار گرفته است.»
آنچه که هم از نامه مارکس‏ و هم از جمله لونینگ روشن می شود اینست که اصطلاح "دیکتاتوری پرولتاریا " برای هر دوی آن ها فاقد اهمیت خاصی بوده است و هر دو بر آن بوده اند که این اصطلاح دارای هیچ مضمون ویژه ای به جز "حاکمیت پرولتاریا " نیست.»(ص 12و 13)
 روشن است که نتیجه گیری خود خواسته و بی معنای دریپر که بحث خشک و خالی بر سر «حاکمیت پرولتاریا» است با آنچه مضمون مقابله را می سازد یعنی جامعه بی طبقه، سازگاری ندارد.
 نظریه مارکس مبتنی بر «امحای تمایزات طبقاتی» است و او می گوید بارها در نوشته هایش به این نکته اشاره کرده است. از نظر مارکس، امحاء امتیازات طبقاتی در ظرف یک امروز و فردا ممکن نیست و یک دوران گذار را می طلبد. دوران گذاری که واسط است میان جامعه طبقاتی کنونی و جامعه ای که از طبقات در آن اثری نباشد. دولت این دوران گذار نیز دیکتاتوری طبقه کارگر است. این دولت خواه ناخواه باید دولت طبقه کارگر باشد زیرا هیچ طبقه دیگری نمی تواند خواهان امحاء تمایزات طبقاتی باشد و حتی اگر بخواهد نمی تواند به آن جامه عمل بپوشاند. از سوی دیگر نه عموما می توان این حاکمیت را از طریق یک مبارزه مسالمت آمیز برقرار کرد و نه می توان با یک حاکمیت طبقاتی صرف، یعنی با حاکمیت طبقه کارگر و از طریق فرایندی صرفا مسالمت آمیز به محو امتیازات طبقاتی رسید؛ زیرا به خودی خود روشن است که آنها که در وجود این امتیازات منافع دارند مقاومت خواهند کرد و مانع خواهند شد. رفع این مقاومت و موانع به وسیله دیکتاتوری طبقه کارگر ممکن است و نه به وسیله مسالمت و به رای گذاشتن لغو امتیازات طبقاتی. به این ترتیب بحث امحاء امتیازات طبقاتی بدون دوران گذار و دولت دوران گذار به کمونیسم که دیکتاتوری پرولتاریا است بی معنا است.
 از این رو می توان نتیجه گرفت که حال که از نظر دریپر صحبت مارکس نه بر سر امحای امتیازات طبقاتی بلکه صرفا بر سر «حاکمیت طبقه کارگر»بوده است، پاسخ مارکس  به«اتهام»( که اتهام درستی است) لونینگ در مورد برقراری دیکتاتوری طبقه کارگر، نمی توانسته بدون توجه به دیکتاتوری بودن چنین حاکمیتی، آن هم پس از تجارب خونین انقلاب در فرانسه بوده باشد. و اما این مفهوم حتی اگر از نظر لونینگ «فاقد اهمیت خاصی» بوده باشد- که چنین نیست- نمی توان از آن به این نتیجه رسید که در نظر مارکس هم چنین بوده باشد.   
ژوزف ویدمیر- مورد چهارم
حال دریپر به ژوزف ویدمیر زمانی که وی پس از انقلابات اروپا به آمریکا مهاجرت می کندمی پردازد:
«اولین مقاله او( ویدمیر پس از رفتن به آمریکا) در اول ژانویه 1852 در نشریه"Turn-Zeitung" در نیویورک انتشار پیدا کرد. ...عنوان مقاله ویدمایر "دیکتاتوری پرولتاریا" بود. این مقاله انحصاراً به مسئله حاکمیت طبقه کارگر آن گونه پرداخته است که در "مانیفست کمونیست " بیان شده و کتاب اخیر منبع مضامین آنرا تشکیل می دهد. و اصطلاح دیکتاتوری پرولتاریا در متن مقاله تکرار نمی شود مگر در عبارت آخر که در آن از ضرورت "دیکتاتوری در راس‏ هر انقلاب" سخن رفته و از آن پس‏ اندیشه دیکتاتوری "پرولتاریائی را که در شهرهای بزرگ متمرکز شده " و نه هر نوع پرولتاریا را ارائه می کند...
اما چرا برای مقاله ای که فشرده آموزش‏ های مانیفست در آن آورده شده (همان هدفی که موردنظر ویدمایر بود) عنوان مزبور انتخاب شده است؟ پاسخی که بخواهد تنها بر حدس‏ و گمان استوار نباشد احتمالا می تواند چنین مضمونی داشته باشد که چون ویدمایر از نزدیک نظاره گر درگیری لونینگ همکار مطبوعاتی اش‏ علیه " حاکمیت، و یا دیکتاتوری پرولتاریا " بوده با آگاهی کامل عنوان بالا را انتخاب کرده است.»(ص 13)
نظر دریپر به هیچ وجه درست نیست. پاسخ وی نه بر مبنای استنتاجاتی از رابطه بین دو مبحث و حدس و گمان هایی بر مبنای واقعیات میان این دو مبحث، بلکه بر مبنای تخت پروکستس کذایی است. او به سبک پروکستس یک تخت به نام«منظور مارکس دیکتاتوری نیست و حاکمیت است» درست کرده و همه را با آن اندازه می گیرد و هر چه اندازه آن نبود می کّشد و یا می بُرد تا اندازه شود.(2) بر مبنای آنچه خود وی از مقاله لونینگ نقل می کند، لونینگ استدلالات خود را در رد نتایج مارکس در کتاب هایی که در مورد مبارزات  طبقاتی در فرانسه نگاشت طرح می کند. نظرات و نتیجه گیری های مارکس در دو کتاب مهم وی ( مبارزات طبقاتی در فرانسه و هیجدهم برومر لوئی بناپارت)هم چنانکه لنین هم در دولت و انقلاب خود اشاره می کند فراتر از مانیفست حزب کمونیست بوده و خواه در مسئله نفس این حکومت که باید دیکتاتوری پرولتاریا باشد و هم به ویژه در مسئله دولت و اشاره به این نکته اساسی که نمی توان به تصرف ساده دولت بورژوازی بسنده کرد بلکه باید این ماشین را خرد کرد، جهش وار گامی به پیش برداشته بود.
بنابراین زمانی که ویدمیر در ژانویه سال 1852 نخستین مقاله خود با نام دیکتاتوری پرولتاریا را در روزنامه آمریکایی 'Turn-Zeitung'می نویسد، او نه تنها مانیفست، بلکه مهم تر از آن تجربه انقلاب 1850- 1848 و نتیجه گیری های مارکس  از آن را نیز  دارد. نام این مقاله نیز بر مبنای پیشرفت مارکس در استنتاجات تئوریک سیاسی از مبارزه طبقاتی در فرانسه است. جایی که او به روشنی به نیاز طبقه کارگر به دیکتاتوری علیه دشمنان خود اشاره می کند. بنابراین برخلاف آنچه دریپر تلاش می کند مقاله را از  نظری به آن بچسباند و «انحصاراً» در چارچوب آن و یا تنها منبع مضامین آن قرار دهد، یعنی مانیفست حزب کمونیست، مقاله نه تنها  مباحث اساسی مانیفست را در مورد طبقات، مبارزه طبقاتی و حاکمیت طبقه کارگر بر می گیرد، بلکه از آن پیش تر رفته و آخرین و مهم ترین استنتاجات مارکس را نیز در مورد ماهیت این حاکمیت در بر می گیرد. درست برای همین نام مقاله دیکتاتوری پرولتاریا است و نه« حاکمیت طبقه کارگر».
 و اما چند نکته کلیدی در این مقاله ویدمیر است که ما به دو تا از آنها که با بحث کنونی ما در ارتباط است اشاره می کنیم. نکته نخست در مورد مقاومت طبقات سرنگون شده در هر انقلابی است:
ویدمیر می نویسد:
«با این حال، این یک اصل قدیمی بر مبنای تجربه است که هیچ طبقه اجتماعی، تا زمانی که مرگ آن یک واقعیت محرز نگردد، حتی اگر زمین زیر پایش از بین رفته باشد، باز هم امید به بازگشت دوباره به مقام سابق خود را متوقف نمی کند.»(3)
به این ترتیب یکی از نکاتی که موجد مبحث دیکتاتوری پرولتاریا و نیاز به آن است همانا مقاومت بورژوازی در مقابل تغییرات انقلابی به وسیله طبقه کارگر است. اکنون بر مبنای تجارب حکومت طبقه کارگر در شوروی لنین و استالین و چین مائو، ما می دانیم که این مقاومت به دوره کوتاهی پس از انقلاب و صرفا  بورژوازی و ضد انقلاب سرنگون شده محدود نگردیده بلکه به سراسر دوره گذار انقلابی به کمونیسم کشیده خواهد شد. در این دوران بورژوازی نیمه مرده از تمامی منافذی که امکان رساندن هوا و خون تازه به وی را دارد- و بستن این منافذ در سوسیالیسم که یک فرایند گذار، یک پل و دو راهه بین سرمایه داری و کمونیسم است، آسان نیست و کار بسیار و انقلابات متعددی را می طلبد-  استفاده کرده و همچون دراکولایی دوباره زنده خواهد شد و نه تنها زنده خواهد شد بلکه در صدد تأمین بقای خویش و مکیدن دوباره خون خواهد بود. به این ترتیب در یک دوره تاریخی کامل نیاز به دیکتاتوری پرولتاریا خواهد بود.
نکته دوم اشارات ویدمیر به ضرورت دیکتاتوری در راس هر انقلاب است. اینجا دریپر خیلی تَر و ِفرض اشارات ویدمیر را به آن تجاربی که دیکتاتوری را در راس هر انقلاب ضروری می سازد، درز می گیرد تا مجبور نباشد  همان معنایی  را که  دیکتاتوری از نظر ویدمیر و نیز مارکس و اساسا در آن دوران از نظر تمامی افراد درگیر در جنبش طبقه کارگر داشت، بازگو کرده باشد. این اشارات به همراه اشاره ویدمیر به پرولتاریایی که در شهرهای بزرگ متمرکز شده، دقیقا یاد آور مباحث مارکس در کتاب های مذکور است.
 ویدمیر می نویسد:
«اگر انقلابی با پیروزی طی شود، به قدرت متمرکز، به یک دیکتاتوری در راس آن نیاز دارد. دیکتاتوری کرومول برای ایجاد برتری بورژوازی انگلیس ضروری بود. تروریسم کمون پاریس و کمیته امنیت عمومی به تنهایی موفق شدند مقاومت اربابان فئودالی را در خاک فرانسه بشکنند. بدون دیکتاتوری پرولتاریا که در شهرهای بزرگ متمرکز است ، واکنش بورژوایی از بین نخواهد رفت.»(4)
 اینجا از «حاکمیت» صحبتی نیست، بلکه از دیکتاتوری صحبت است و دیکتاتوری نیز به معنای«حاکمیت» خشک و خالی یک طبقه نیست و از این رو این گونه نیست که  از نظر ویدمیر و بنابراین مارکس«فاقد اهمیت خاصی» بوده باشد، بلکه برعکس دارای بیشترین و والاترین اهمیت است.
منظور ویدمیر از دیکتاتوری را در اینجا می توان به روشنی هر چه تمام تر مشاهده کرد. اینجا دیگر از« دیکتاتوری کرمول در انگلستان و تروریسم( این درست واژه ای است که در متن انگلیسی اثر به کار برده شده است) انقلاب فرانسه برای برقراری حکومت بورژوازی و علیه مقاومت اربابان فئودال صحبت می شود. اینجا به روشنی گفته می شود که از قدرت متمرکز و دیکتاتوری برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی استفاده خواهد شد؛ که بدون آن، این مقاومت درهم شکسته نشده و از بین نخواهد رفت.
حال اگر فرض را بر این بگذاریم که نام این مقاله تنها مرتبط به مقاله لونینگ و پاسخ مارکس به آن است- که به نظر ما چنین نیست- آن گاه می توان گفت که نظر لونینگ« رفرمیست» در مورد «هماهنگی طبقاتی» نه تنها در مخالفت با دولتی طبقاتی، بلکه اتفاقاً و مهم تر از آن مخالفت با دیکتاتوری پرولتاریا بوده است و اشارات وی نیز دقیقا به همین منظور صورت گرفته است و برای همین هم مارکس در پاسخ به هیئت تحریریه نشریه مذکور در مورد دیکتاتوری پرولتاریا صحبت کرده است، و نیز ویدمیر با انتخاب این نام برای مقاله خود آن را  برجسته کرده باشد.
نامه مارکس به ویدمیر
هال دریپر اینک به نامه مارکس به ویدمیر در تاریخ 5 مارس 1852 می پردازد و می نویسد:
  «مارکس‏ در همین رابطه امتناع نویسندگانی مانند کارل هانسن از قبول وجود طبقات در جامعه را مورد انتقاد قرار می دهد. مارکس‏ نوشت که افتخار کشف وجود طبقات در جامعه مدرن و مبارزه میان آنها به او تعلق ندارد.
"کارجدید من اینست که 1) نشان داده ام که وجود طبقات فقط با مرحله تاریخی معینی از تکامل تولید بستگی دارد؛ 2) که مبارزه طبقاتی ضرورتاً به دیکتاتوری پرولتاریا می انجامد؛ 3) که این دیکتاتوری خود فقط عبارتست از گذار به امحای تمام طبقات و به جامعه ای بی طبقه." »(همانجا)
از این متن کاملا روشن است که مجادله و مبارزه بر سر چه بوده است، مارکس علیه چه کسانی به مبارزه پرداخته است، سعی در قانع کردن چه کسانی داشته است و خود را کاشف کدام تئوری ها می دانسته است.
 اینک تخت پروکستس هال دریپر آورده می شود و نظریات مارکس روی آن قرار می گیرد:
«اگر خواننده "حاکمیت پرولتاریا" را جایگزین دیکتاتوری پرولتاریا کند، مضمون این جمله درخشان به طور کامل آشکار خواهد شد. مارکس‏ در این جمله هیچ چیز غیر معمولی نمی گوید.»(همانجا)
 اولاً نیازی نیست که ما «حاکمیت پرولتاریا را جایگزین دیکتاتوری پرولتاریا» کنیم، بلکه برعکس خود این مفهوم را با استفاده از تجارب شوروی و چین و دیگر کشورهای سوسیالیستی بسط داده و درون آن ها را با این تجارب انقلابی غنی می کنیم؛ بر مبنای همین تجارب است که ما مائوئیست ها می گوییم ادامه انقلاب با تسلط دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا، انقلاب های فرهنگی پی در پی نیاز دیکتاتوری پرولتاریا است و... این تنها رویزیونیست ها و تروتسکیست هایی همچون دریپر هستند که چون نمی دانند با این مفاهیم اصیل و انقلابی مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی چه بکنند ترجیح می دهند آنها را حذف کنند.
دوماً اگر خواننده حاکمیت پرولتاریا را جایگزین دیکتاتوری پرولتاریا کند، جمله دیگر نه تنها جدید نیست- زیرا عبارت حاکمیت پرولتاریا در مانیفست نیز وجود داشت- بلکه درخشانی نوین خود را که در نتیجه غنا یافتن به وسیله تجارب انقلابی تازه طبقه کارگر به دست آورده و مضمون کامل تری را که در نتیجه این غنا یافتن یافته، به طور کامل  از دست می دهد و گامی بزرگ به پس بر می دارد. زیرا «درخشان» شدن یک نظریه یعنی ارتقاء آن به سطحی بالاتر، بسط یک نظریه از جهت گسترده کردن دایره صدق آن و نیز به ویژه دقیق تر کردن و ژرفا بخشیدن به آن با استفاده از تجارب نو. اما در این عبارات، مارکس به خلاصه ترین شکل ممکن جوهر نظریات سیاسی خود( و انگلس) را بیان می کند. تجاربی که در نتیجه تحقیقات فراوان در تاریخ کشورها و نیز تجارب مبارزات عملی طبقه کارگر در انقلاب ها در اروپا و استنتاجات تئوریک از آن به دست آمده است. 
راست است که مارکس در این جمله«چیز غیر معمولی» نمی گوید. اما تنها به این معنا که آنچه را که اکنون مارکس با بیان این مفهوم گفته است، پیش از این و به شکل ابتدائی در فقر فلسفه، مانیفست و نیز به شکل کامل تر در جای جای دو کتاب دیگر خود در مورد انقلاب فرانسه گفته بود. اما برجسته کردن نکات نظری عمده و اساسی یک دیدگاه که در لابلای عبارات دیگر کتاب ها وجود داشت، و تأکید بر آن ها( به روی دیکتاتوری پرولتاریا در متن مارکس تأکیدشده است) خود به مثابه یک تقابل و مبارزه بود با برداشت و درک های نادرستی که از نظریات مارکس و انگلس می شد. مانند این برداشت نادرست که مارکس کاشف وجود طبقات است و یا این که مارکس کاشف مبارزه طبقاتی بین طبقات متخاصم است. بنابراین مبارزه با این دیدگاه ها و برجسته کردن جوهراساسی مارکسیسم در مسئله دولت، آن کار «غیر معمول» در این عبارات و دلیل اساسی مشهور شدن آن است.
 لنین پس از نقل همین عبارات مارکس در دولت و انقلاب می نویسد:
«مارکس در اين عبارات خود توانسته است با روشنی شگفت‌آورى اولاً فرق عمده و اساسى آموزش خود را با آموزش ژرف ترين متفکرين پيشرو بورژوازى و ثانيا ماهيت آموزش خود را درباره دولت بيان دارد.»( منتخب آثار دو جلدی، جلددوم، قسمت نخست، ص260، همچنین می توان تحلیل لنین را از این عبارات و کلا از نتایجی که مارکس از انقلاب فرانسه در مورد دولت و مهم تر از همه خرد کردن ماشین دولتی بورژوازی گرفت، در همان فصول دنبال کرد)
 هال دریپرادامه می دهد:
« اما اگر چنین است چرا او به جای واژه معمولی اش‏ اصطلاح دیکتاتوری پرولتاریا را به کار می برد ؟ آری، کاربرد این اصطلاح دقیقاً به همان علتی است که در مورد ویدمایر مشاهده کردیم. نامه مارکس‏، انعکاس‏ ساده عنوان مقاله ویدمایر را منعکس‏ می کرد و آنچه را که بین مارکس‏ و لونینگ در نویه دویچه سایتونگ گذشته بود. مارکس‏ از اصطلاحی استفاده می کند که برای فرد مورد مکاتبه معنای خاصی داشت. مارکس‏ می خواسته است در یک نامه شخصی از این روش‏ برای فهم بهتر مطلب استفاده کند. اما هنگامی که این عبارت از متن واقعی آن منفک شده و به عنوان یک جمله خارق العاده وانمود شود، اهمیت آن مخدوش‏ می شود.»(ص 13و 14)
  چرا باید واژه معمولی برای دولت طبقه کارگر، حاکمیت باشد و نه دیکتاتوری طبقه کارگر! در حالی که دولت اساسا یعنی دیکتاتوری و در تاریخ نیز جز این نبوده است. می بینیم که دریپر برای سالوسی حدی و مرزی قائل نیست و چه آسمان و ریسمانی می بافد تا ثابت کند که منظور مارکس از دیکتاتوری، دیکتاتوری نبوده، بلکه حاکمیت طبقه کارگر بوده است.
 مارکس در نامه به ویدمیر ماهیت اساسی نظریه خود را درباره دولت توضیح می دهد. ویدمیر نیز که از نظریه مارکس اطلاع کافی دارد پیش از آن همین برجسته کردن را با گزیدن آن به عنوان نام مقاله اش در پیش گرفته بود. آنچه هال دریپر می گوید جز مشتی پرت و پلای یک تروتسکست چیز دیگری نیست.
 اکنون اگر فرض پیشین را گسترش دهیم  و بر این بگذاریم که ارتباطی بین مقاله لونینگ و مقاله ویدمیر و نیز نامه مارکس به ویدمیر وجود داشت، یعنی فرض یا حدس و گمان نهایی هال دریپر، آن گاه نتیجه این فرض این خواهد بود که تقابل لونینگ با مارکس - به عنوان یکی از ده ها تقابل با نظریه مارکس به ویژه پس از مقالات وی در مورد مبارزه طبقاتی در فرانسه که به صورت دو کتاب در آمد- گرچه به پیروی از «سوسیالیست های حقیقی» در جهت نفی مبارزه طبقاتی و دولت طبقاتی بوده، اما بیش از آن- و برخلاف نظر دریپر- بر سر همین کار برد قهر و زور در مبارزه طبقاتی بوده است.
 و اما اگر فرض ما چنین نباشد و ارتباط خیلی خاصی بین این دو قضیه وجود نداشته باشد، آن گاه باید بگوییم که هال دریپر خیلی  مباحث لونینگ را آورد و پشت بندش به سراغ ویدمیر( که گویا نسبتی با لونینگ داشت) و نامه مهم مارکس به ویدمیر رفت و سپس بین این دو جریان ارتباط دلخواسته ای برقرار کرد.
 این همه تقلای دریپر نه عمدتا متوجه لونینگ و پاسخ مارکس به وی بود- که خیلی مرکز رجوع مارکسیست ها هم نبوده و نیست- و نه متوجه مقاله ویدمیر درباره دیکتاتوری پرولتاریا، بلکه اساسا برای این بود که نظرات مارکس را در نامه به ویدمیر که یکی از مهمترین جاهایی است که وی به کشف خود اشاره و به روی آن تأکید می کند و خیلی سخت است تفسیری دیگر از آن کردن، با وصل کردن ویدمیر به لونینگ، به آنچه می خواهد تبدیل کند:
 منظور مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا، همان «حاکمیت» است و این«اصطلاح دیکتاتوری معنای دیگری جز حاکمیت نداشت»!؟  دیکتاتوری را بردارید و «حاکمیت» را به جای آن بگذارید!؟
ادامه دارد.
هرمز دامان
 نیمه نخست اسفند 98
یادداشت ها
1-   لونینگ جزو دسته ی«سوسیالیست های حقیقی» آلمان بود و اگر قرار است ما جوهر نظریه وی را در مورد دیکتاتوری پرولتاریا دریابیم باید به نظرات اساسی این گروه  و نقد مارکس و انگلس از آن توجه کنیم . نقد مارکس و انگلس از «سوسیالیسم حقیقی» و مهم ترین نماینده آن کارل گرون هم در ایدئولوژی آلمانی موجود است و هم در مانیفست حزب کمونیست. این نقد نشانگر آن است که نمایندگان این جریان، مخالفت مبارزه طبقاتی و اساسا مخالف کاربرد  زور و قهر در مبارزه انقلابی بودند؛ امری که برخلاف نظر هال دریپر نشان می دهد لونینگ تنها مخالف برقراری حاکمیت طبقه کارگر نیست بلکه مخالف کار برد زور و قهر و دیکتاتوری طبقه کارگر است. و این هم نقد مارکس و انگلس از «سوسیالیسم حقیقی» که نشان می دهد، مخالف مبارزه طبقاتی و کاربرد قهر از جانب طبقه کارگر بودند: «اين سوسياليسم ملت آلمان را به عنوان يک ملت نمونه و کوته‌ نظر آلمانى را مانند نمونه‌اى براى بشر اعلام می داشت و براى هر يک از دنائت‌هايش معناى سوسياليستى عالى و باطنى قائل می شد، يعنى آن را درست به عکس آنچه که بود بدل می ساخت. و پايان کار را به طرز پيگير به جايى رساند که مستقمياً بر ضد روش «خشن و مخرب» کمونيست ها برخاست و اعلام داشت که خود وى در عالم بى‌غرضى با عظمت خويش مافوق هرگونه مبارزه طبقاتى قرار دارد. بجز چند استثناء معدود، آنچه که در آلمان به عنوان به اصطلاح تأليفات سوسياليستى و کمونيستى جريان دارد، به اين ادبيات پليد و بيزارى‌آور مربوط است.»( مانیفست حزب کمونیست، بخش سوسیالیسم حقیقی، تاکید ها از ماست)
2-   نامه مارکس به ویدمیر در 5 مارس 1952 نیز نشان می دهد که چنین نیست و جدای از اینکه اساساً قرار بوده آخرین نظریات مارکسیستی در میان کارگران آمریکا نشر یابد، اشاعه درک های نادرست از نظریه مارکس در آن سال ها به ویژه پس از استنتاجات تئوریک از مبارزات فرانسه یکی دیگر از دلایل انتخاب این نام بوده است.
3-    دیکتاتوری پرولتاریا، نیویورک، اول ژانویه 1852، متن انگلیسی
4-   متن انگلیسی بخش مزبور:
If a revolution is to be victoriously carried through, it will require a concentrated power, a dictatorship at its head. Cromwell' s dictatorship was necessary in order to establish the supremacy of the English bourgeoisie; the terrorism of the Paris Commune and of the Committee of Public Safety alone succeeded in breaking the resistance of the feudal lords on French soil. Without the dictatorship of the proletariat which is concentrated in the big cities, the bourgeois reaction will not be done away with.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر