۱۳۹۹ فروردین ۱۹, سه‌شنبه

نگاهی به نقد آواکیانیستی از ترتسکیست های حکمتی (7)



نگاهی به نقد آواکیانیستی از ترتسکیست های حکمتی (7)

به زیر پرچم دروغین مبارزه با اکونومیسم
اکنون «سنتز نوینی» ما به نقل بیشتر نظرات یکی از پیامبران اولوالعزم یعنی جناب باب آواکیان  می پردازد:
« آواکیان این مساله را چنین تشریح کرد که: «در دوران اولیه مارکسیسم کم و بیش به طور مستقیم طبقه کارگرِ متشکل شده در تولید مقیاس بزرگ و طبقه کارگری که به شکل روزافزون در اتحادیه های کارگری سازمان می یافت، پایگاه اصلی و ستون فقرات انقلاب و یا سوسیالیسم به حساب می آمدند … اما مهم است که جدایی روز افزونی که در طول زمان بین جنبش کمونیستی و جنبش کارگری پیش آمده را تشخیص دهیم …»(1)
 پس از دیدگاه آواکیان، بر مبنای «جدایی روز افزونی که در طول زمان بین جنبش کمونیستی و جنبش کارگری پیش آمده»(و این جدایی قطعا بیشتراز این ادامه خواهد یافت)، وضع به گونه ای گردیده که خواه طبقه کارگر متشکل شده در تولید مقیاس بزرگ و خواه طبقه کارگری که در اتحادیه های کارگری سازمان یافته است، دیگر پایگاه اصلی و ستون فقرات انقلاب و سوسیالیسم( باید گفت انقلاب و سوسیالیسم آواکیانیستی) به شمار نمی آیند.
ضمناً این پاپ اعظم، اینجا، از اقشار درونی طبقه کارگر یعنی ماهر، نیمه ماهر و ساده، و یا مرفه، متوسط و فقیر، صحبت نمی کند، که به هر حال و کمابیش، خواه در تولید مقیاس بزرگ و خواه در اتحادیه های کارگری حضور دارند. از دیدگاه وی، این تولید بزرگ و این اتحادیه های کارگری- و صحبت بر سر اتحادیه های زردی است که توده های طبقه کارگر در آنها متشکل اند- تنها منحصر به بخش بالایی طبقه کارگر، یعنی بخش اقلیت اشرافی این طبقه اند و یا به بیانی دیگر، هر کارگری که در تولید بزرگ و یا در اتحادیه های کارگری است، کارگر اشرافی و مرفه است.
به این ترتیب، آواکیان، زیر عنوان موضع گیری در مقابل اقلیتی از یک طبقه یعنی لایه بالایی و اشرافی آن، شاغلان اصلی یک طبقه ،«اکثریت»، و دقیق تر کل طبقه کارگر را پیوسته به بورژوازی، بیرون از انقلاب و حذف شده از آن می داند، و این طبقه و کل تشکیلات صنفی وی را دود کرده و به هوا می فرستد.
اینجا دیگر، بحث بر سر اکونومیسم و ضرورت مبارزه با آن نیست، بلکه بر سر مارکسیسم (و در پی آن لنینیسم و مائوئیسم) است که همان اوان کار و به ویژه پس از بروز انحرافات تردیونیونیسم در انگلستان در دهه هفتاد سده گذشته، با مبارزات صرفا اکونومیستی خط و مرز داشت. آواکیان علیه اقلیت اشرافیت کارگری و جریان اپورتونیستی و رویزیونیستی مبارزه نمی کند، بلکه علیه آنچه مارکس، انگلس و لنین درباره طبقه کارگر و اتحادیه های کارگری گفته اند، مبارزه می کند و بر آنها خط بطلان می کشد.
از دید آواکیان، مارکسیسم که در دوران اولیه، طبقه کارگر صنعتی را پایگاه اصلی و ستون فقرات انقلاب می دانست، به مرور از این درک خود فاصله گرفت و به مرور این طبقه را «پایگاه اصلی و ستون فقرات انقلاب» ندانست.
البته آواکیان نمی گوید که از چه زمانی و در کدام کشورها این «جدایی روز افزون» به وجود آمد! و کدامین یک از رهبران کلاسیک مارکسیسم در مورد آن صحبت کردند! او تاریخی تصنعی، «تاریخی آواکیانیستی» می نگارد که خلاف تاریخ واقعی احزاب کمونیست وفادار به طبقه کارگر است.
تازه ما اینجا از کشورهای زیر سلطه امپریالیسم که نوچه های آواکیان نظرات ضد مارکسیستی وی را به آنها تعمیم می دهند، صحبتی نمی کنیم. تعمیم این مزخرفات آواکیانیستی به کشورهای زیر سلطه که طبقه کارگرش نه تنها « اشرافیت کارگری» ندارد، بلکه بخش گسترده ای از این طبقه عموما در فقر و بدبختی دست و پا می زند، و نه تنها در بیشتر کشورها سندیکا و اتحادیه کارگری ندارد، بلکه در استبداد و ارتجاع و خفقان و بی تشکیلاتی دست و پا می زند، مضحک و مسخره است.(2)
آواکیان و نوچه هاش که پشت چه باید کرد لنین پنهان می شوند و پرچم مبارزه اکونومیسم به دست می گیرند، علیه اکونومیسم مبارزه نمی کنند- خودشان نوعی اکونومیسم هستند- بلکه علیه مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم مبارزه می کنند.آنان جلوی تمایلات افرادی پر سر و صدا و پرهیاهو که از خالی، پُرند! «سپر می اندازند»! قیل و قال این حضرات علیه اکونومیسم جریان های حکمتیستی – تروتسکیستی و رویزیونیستی ( توده ای- اکثریتی- راه کارگری) نیست، بلکه علیه مارکسیسم است.
 دودوزه بازیهای آواکیان
نقل قول مزبور ادامه می یابد: 
«منظور این نیست که پرولتاریا یا طبقه کارگری که شاغل است بخش مهمی از انقلاب پرولتری نیست. نه! نکته این است که از درون دینامیک های اتحادیه های کارگری، نیروهای پیش برنده و نیروهای اصلی مبارزه برای انقلابی که در پیش است بیرون نخواهد آمد».
 آواکیان موذی تر و دو دوزه بازتر از آن است که راحت دم به تله دهد. او نظر اصلی خود را سر راست نمی گوید. نخست از طبقه کارگر در مقیاس تولید بزرگ، پایگاه اصلی انقلاب و ستون فقرات بودن آن رابرای انقلاب، سلب می کند و سپس می گوید « پرولتاریا یا طبقه شاغل  بخش مهمی از انقلاب پرولتری است» و در آخر می گوید که از درون «دینامیک های اتحادیه های کارگری»( یعنی همان طبقه کارگر یا پرولتاریا) نه نیروهای پیش برنده انقلاب و نه نیروهای اصلی انقلاب بیرون نمی آید.
 این روشن است که از مبارزات خود به خودی طبقه کارگر و یا از درون اتحادیه های کارگری صرف و اهدافی که آنها برای خود قرار می دهند، انقلاب کمونیستی بیرون نمی آید( و مگر قرار است در بیاید؟)، اما از این حکم درست، این نتیجه ضد مارکسیستی و تهوع آور را نمی توان گرفت که پس طبقه کارگر نیروی اصلی انقلاب و پایگاه اجتماعی حزب کمونیست نیست؛ برعکس، از آن این نتیجه بیرون می آید که باید حزب انقلابی کمونیستی تلاش کند که هر جا طبقه کارگر حضور دارد، هر جا متشکل است، هر کجا جنبشی کارگری وجود دارد، برای ارتقاء سطح آگاهی و تشکل این طبقه کار کند و جنبش و مبارزات خود به خودی کارگری را تبدیل به مبارزات آگاهانه کمونیستی کند.
و سپس این گفته های آواکیان می آید:
«این به معنایِ جدایی جنبش کمونیستی از پرولتاریا یا از ماتریالیسم نیست و نباید این معنا را داشته باشد. اتفاقا برعکس! صحبت بر سر این است که جنبش کمونیستی باید یک جنبش انقلابی باشد و نه یک جنبش کارگری.»
این هم یک مغلطه دیگر از آواکیان! مشتی شِر و وِر سر هم می کند و اسمش را می گذارد «سنتز نوین»!
می دانیم که ماتریالیسم تاریخی بر این است که نیروی مولد نوین در نظام سرمایه داری یعنی طبقه کارگر که با تولید اجتماعی بزرگ و صنعتی رشد می کند و سازمان می یابد ، به واسطه این که در این نظام زیر استثمار و ستم است، خواهان تغییر و تحول اساسی در نظام و روابط تولیدی سرمایه داری است و بر این مبنا، انقلابی ترین و پیگیرترین طبقه، نیروی ذهنی و مادی تحقق بخش کمونیسم و اهرم اساسی در تحول جامعه از نظام کهنه سرمایه داری به نظامی کمونیستی می باشد.
و حال آواکیان می گوید که منظور وی« جدایی جنبش کمونیستی از پرولتاریا یا از ماتریالیسم نیست». و بنابراین می خواهد به شنونده خود بباوراند که اگر وی معتقد است این طبقه نه پایگاه اصلی و نه ستوان فقرات انقلاب است، این نظر وی نه ضد طبقه کارگر است و نه ضد ماتریالیسم تاریخی، و بنابراین ضد مارکسیسم نیست. 
  سپس سفسطه ای دیگر می کند ومی گوید که «جنبش کمونیستی باید یک جنبش انقلابی باشد و نه یک جنبش کارگری»؛ و به این ترتیب تمامی آموزش مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم را تحریف می کند. در واقع این جنبش طبقه کارگر است که باید از یک جنبش صنفی- اقتصادی و تردیونیونی با کار آگاه گرانه کمونیست ها بیرون آمده و تبدیل به یک جنبش انقلابی کارگری -کمونیستی شود. در غیر این صورت، جنبش کمونیستی ای که جنبش انقلابی باشد و نتواند جنبش کارگری را با کار مداوم آگاه گرانه و سازمانده خود و اتخاذ سیاست های انقلابی، از جنبشی خود به خودی در آورد و به جنبش کارگری کمونیستی تبدیل کند، به چه درد می خورد. اگر جنبش کمونیستی  در این مسیر کوشش نکند که جنبش طبقه کارگر را با توجه به شرایط و اوضاع و احوال به جنبشی کمونیستی و در خدمت اهداف و آرمان های طبقه کارگر یعنی برقراری نظام کمونیستی تبدیل کند، خودش نیز نخواهد توانست انقلابی باقی بماند.
از سوی دیگر، جنبش کمونیستی بدون امتزاج با جنبش کارگری، در نفس خود و در بهترین حالت، جنبشی روشنفکرانه است. حزب کمونیست، بدون این که حزب طبقه کارگر و رهبر جنبش کارگری باشد، و یا سمت و سوی فعالیتش در این راه باشد، یا حزبی در خود و بی یال و دم و اشکم است و یا حزبی پرگو و وراج. چنین جنبشی و چنین حزبی حتی اگر چند کارگر به آن بپیوندند،  نمی تواند جای جنبش کارگری انقلابی و کمونیستی شده را بگیرد.
آواکیان ادامه می دهد:   
« این گرایش در تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی گرایش قدرتمندی بود و همچنین خط کسانی مانند تروتسکیست ها و سوسیالیست های رفرمیست گوناگون بود که مخالف کمونیسم بودند اما به نام سوسیالیسم حرف زده اند.»
 اما شما جناب آواکیان و حضرت آواکیانیست، دو مسئله را درهم می کنید! گرایش تروتسکیست ها و سوسیال رفرمیست این بود که جنبش کارگری را در چارچوب تحرکات خود به خودی این جنبش و نهایتاً تردیونیونی و رفرمیستی محصور کنند. مارکس، انگلس، لنین با آنها مبارزه می کردند برای اینکه جنبش کارگری را به جنبشی کمونیستی تبدیل کنند.
 شما می گویید که چون جنبش کارگری محصور در مبارزات اقتصادی و تردیونیونی است، پس اصلا نه پایگاه اصلی  ونه ستوان فقرات انقلاب است و نه به درد می خورد که کمونیستی شود. بنابراین شما به ظاهر دارید علیه تروتسکیست ها و سوسیال رفرمیست ها موضع می گیرید، اما در واقع نظرات اساسی مارکسیسم- لنینیسم مائوئیسم را نفی می کنید. علیه  طبقه کارگر و بنیان نظریه ماتریالیسم تاریخی موضع می گیرد و آن را تخریب می کنید!  
«ما نیازمند یک جنبش انقلابی هستیم که هدفش دست یافتن به «چهار کلیت» است و نه جنبش کارگری با هدف دست یافتن به «مزد منصفانه در مقابل یک روز کار منصفانه». ما نیازمند جنبشی هستیم که هدفش مبارزه برای رهایی کامل و محو کلیه موانعی است که در مقابلِ رهایی تمام (و نه نیمی و نه بخشی) از بشریت قرار گرفته است.» 
 به این می گویند دغل بودن و شارلاتان بازی آوردن! از بحث اصولی و منطقی طفره رفتن و پشت مارکس و انگلس و لنین پنهان شدن برای رد نظرات اساسی آنها. و این رویزیونیست و نوچه هایش در ایران مدام غرغره  کرده و می کنند که وی تنها «اشتباهاتی» که در مارکسیسم غیر عمده بوده است، و برخی زمان ها عمده شده است، مورد نقد و بررسی قرار داده است! حال آنکه تمامی بنیان های انقلابی مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم را مورد حمله قرار داده اند. به راستی که در «سنتز نوین» اینان چیزی از مارکسیسم باقی نمانده است.(3)
 شرط این که هدف جنبش کارگری«مزد منصفانه درمقابل یک روز کار منصفانه» نباشد، شرط این که جنبش طبقه کارگر جنبشی باشد«که هدفش مبارزه برای رهایی کامل و محو کلیه موانعی» باشد«که در مقابلِ رهایی تمام (و نه نیمی و نه بخشی)(4)از بشریت قرار گرفته است» این نیست که حزب کمونیست، جنبش طبقه کارگر را به حال خود رها کند و بگوید که بین حزب  کمونیست و جنبش طبقه کارگر جدایی و شکاف عینی پدید آمده است و آن را تئوریزه کند.
نتیجه این ایراد و کمبود و نقص جنبش کارگری، این نیست که طبقه کارگر را نه پایگاه اصلی و نه ستون فقرات انقلاب به شمار آورد. برعکس، این است که با مبارزه با تفکر بورژوایی درون جنبش خود به خودی و نیز هر آن جریانی که در مقابل آن سر فرود می آورد، مبارزه کرده و آن را به جنبشی کمونیستی تبدیل کند.
 و باز دودوزه بازی در آوردن و حقه بازی کردن و یکی به نعل و یکی به میخ زدن:
«منظورم از “جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری”… آن نیست که ما نباید با مبارزات کارگران علیه کارفرمایان و برای بهبود شرایطشان همراه شویم. اما باید از موضع و نقطه نظر و اهداف کمونیستی با آن همراه شویم نه از موضع و اهداف و نقطه نظر تردیونیونی و ماندن در حصارهای جنبش کارگری که اساسا تعریفش دست یافتن به مزدی بهتر در قبال یک روز کار است. به همین علت لنین در چه باید کرد؟ تأکید کرد که کمونیست ها باید «تریبون مردم» باشند نه منشی  و دنباله روی مبارزات خودبه خودی کارگران و تمایلات لحظه ای توده ها. کمونیست ها باید مبارزات توده ها را به سمت اهداف استراتژیک انقلابی که برای رهایی شان ضروری است هدایت کنند.»
خب !این ها چه ربطی به آن اراجیف و مزخرفات درباره طبقه کارگر و «جدایی روز افزون جنبش کمونیستی از جنبش کارگری» دارد! این ها نشان نمی دهد که تغییر تازه ای در مناسبات حزب کمونیست و جنبش کارگری نسبت به آغاز جنبش کمونیستی به وقوع پیوسته باشد. نماندن در «حصارهای جنبش کارگری» نشان نمی دهد که طبقه کارگر و جنبش این طبقه، پایگاه انقلاب و ستون فقرات آن نباشد.  
و پس از مانورهایی گمراه کننده از زمره همین ها که در بالا آوردیم، و پشت لنین پنهان شدن سفسطه هایی دیگر سرهم می کند ومی گوید:
 «زیرا جنبش کارگری و جنبش کمونیستی یک چیز و مترادف هم نیستند. حزب کمونیست، حزب کارگران نیست و موجه و مُحق بودنش هم از تعداد کارگران درون حزب نتیجه نمی شود. حزب کمونیست، حزب کمونیست ها است و هدف انقلاب کمونیستی است که وجود آن را ضروری و تعریف می کند.»
حزب کمونیست، حزب کمونیست ها نیست، حزب طبقه کارگر و پیشروان آگاه و کمونیست شده وی است. حزب کمونیست های دارای روحیات انقلابی کارگری( پرولتریزه) شده و کارگران آگاه و کمونیست شده است. چنانچه حزب کمونیست حزب طبقه کارگر، یعنی نماینده سیاسی طبقه کارگر و مبارز پیشرو این طبقه نباشد، و بر چنین مبنایی نتواند پیشروترین افراد این طبقه را در خود جذب کند، حزب کمونیست هم نیست. حزب کمونیست که نتواند نقش خود را در تبدیل جنبش طبقه کارگر به جنبشی سیاسی و کمونیستی و برای هدف تغییر انقلابی جامعه ایفا کند، حزب مشتی روشنفکر است که اگر چنانچه  بخواهند ادا و اطوارهای آواکیان را در آورند، عاقبت شان همین است که با ردیف کردن مشتی چرند، مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم را نفی کنند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم فرودین 1399
یادداشت ها
1-    عباراتی که از آواکیان نقل می شود از متنی است به نام«امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم یا انشعاب در پرولتاریا. جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری»(حقیقت، شماره ۶۳، خرداد ۱۳۹۲). بر خلاف نظر آواکیان، انشعاب در سوسیالیسم یا در درون احزاب کمونیست به جدایی جنبش کمونیستی و یا احزاب انقلابی که دوباره بازسازی شدند، از جنبش کارگری کشیده نشد و نشده است. کافی است نگاهی به  خود تجریه روسیه و جدایی بین حزب بلشویک و منشویک ها و یا احزاب دوباره شکل گرفته در مقابل احزاب سوسیال دمکرات در کشورهای امپریالیستی(مثلا حزب سوسیال دمکرات آلمان و پدید آمدن اسپارتاکیست ها به رهبری روزا لوکزامبورگ و لیبکنخت در همان زمانی که 50 سال از مباحث اقلیت اشرافیت کارگری در انگلستان می گذشت) بکنیم تا عمق چرندیاتی که آواکیان در مقاله اش سرهم می کند، بیشتر درک شود. رکود نسبی مبارزات کمونیستی در غرب و رشد احزاب رویزیونیست در این کشورها پس از جنگ جهانی دوم، اگر از مسائلی مانند شکست سوسیالیسم در شوروی و بعدها چین، دوره  رونق اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم و نیز افت کلی جنبش کمونیستی در تمامی جهان سخن نرانیم، بیشتر ناشی از انتقال مرکز ثقل انقلاب کمونیستی به کشورهای زیر سلطه بوده است. نگاهی به وضعیت مبارزات در کشورهای امپریالیستی، نشانگر گرایش ها و روندهای متضاد در جنبش کارگری  و توده ای این کشورهاست.
2-    در این خصوص نگاه کنید به نوشته م- دامون با نام جنبش کمونیستی و مبارزات طبقاتی کارگران و همچنین پیوست به مقالاتی زیر نام جهش های تازه در جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی و نیز کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب«چپ» هر دو نوشته از هرمز دامان. تلاش نگارنده بر این است که تنها به نکاتی اشاره کند که در این نوشته ها به آنها اشاره نشده است و یا کمتر اشاره شده است. برای نمونه  از بحث درباره کشورهای زیر سلطه و نیز نظرات مائو تسه تونگ پرهیز شده است، زیرا در نوشته م- دامون به گونه ای در خور به این مسائل پرداخته شده است. همچنین از بحث در باره اتحادیه های کارگری در کشورهای امپریالیستی؛ زیرا در همان فصل پنجم مارکسیسم و نقادی آن ... که درباره اتحادیه های کارگری است، به دیدگاه ه های ضد کارگری آواکیان پرداخته شده است.
3-     دیدگاه آواکیان در مورد طبقه کارگر، ظاهرا پیامد( و نه تنها پیامد بلکه آغاز کننده) برخی نظرات تئوریک اقتصادی- سیاسی این حضرات در مورد نیروی محرکه سرمایه داری است. این نظرات، شکل بروز تضاداساسی در تولید سرمایه داری یعنی تضاد بین اجتماعی شدن تولید و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را، در تضاد بین طبقه کارگر و سرمایه دار، و مبارزه طبقاتی بین این دو طبقه، کم اهمیت می کند و برخلاف نظرات مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست، منکر نقش مبارزه طبقاتی به عنوان نیروی محرکه پیشرفت در نظام سرمایه داری(و تاریخ؟) است و یا آن را بسیار کم اهمیت جلوه می دهد. اینان این مسئله را که  تضاد اساسی سرمایه داری در جامعه، در تضاد میان سازماندهی کار در مؤسسات جداگانه و آنارشی تولید در کل جامعه خود را نشان می دهد، این گونه تفسیر می کنندکه گویا نیروی «آنارشی» نیروی محرکه اساسی تولید سرمایه داری است و بنابراین رقابت بین سرمایه داران یا در حقیقت تضاد بین سرمایه داران، نیروی محرکه تکامل نیروهای مولد و پیشرفت این نظام تولیدی است. چنین دیدگاه هایی یا به بی اهمیت کردن مبارزات طبقه کارگر و توده ها و یا به نفی مطلق آنها می انجامد.
4-    آواکیان از همین حالا حسابی به فکر سرمایه داران است تا مبادا از قلم بیفتند. باید بورژواهای آمریکایی قول بدهند که هوای او را داشته باشند!؟











هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر