۱۴۰۲ آذر ۱۹, یکشنبه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(4)

 
    انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(4)
بخش نخست: قهر انقلابی و الگوهای تاریخی انقلاب
 
عوامل مثبت به نفع ترویج و تبلیغ و سازماندهی کمونیستی و آماده شدن برای
انقلاب سوسیالیستی
در بخش پیشین توجه ما عمدتا متوجه کار برای انقلاب سوسیالیستی در شرایط« آرام وتدریجی» و «مسالمت آمیز» تکامل داخلی مبارزه ی طبقاتی در کشورهای امپریالیستی بود. در آنجا ما خود را محدود به این مساله کردیم که به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، بورژوازی امپریالیستی کشورهای غربی شرایط فعالیت سیاسی قانونی را برای گروه ها و احزابی غیر گروه و احزاب حاکم بسیار دشوار کرده است و به اصطلاح از راه های گوناگون دست آن ها را در پوست گردو گذاشته است چندان که وضع دموکراسی بورژوایی در دوران امپریالیسم به هیچ وجه با وضع دموکراسی بورژوایی در دوران سرمایه داری رقابت آزاد قابل قیاس نیست و اگر هم از تفاوت کیفی اساسی بین این دو دموکراسی بورژوازی در دو مرحله ی سرمایه داری سخنی به میان نیاوریم و دومی را گرایش به دیکتاتوری بورژوازی آشکار و گسترش آن ندانیم، تفاوت های کمی- کیفی بسیاری به وجود آمده که مشخص کننده مرحله ی دموکراسی بورژوایی امپریالیستی و اختلاف چشمگیر آن با دموکراسی بورژوایی رقابت آزاد است. ما این تغییرات را در وجوهی مانند آزادی فعالیت سیاسی احزاب، امکان ایجاد فراکسیون پارلمانی و شرایط اشرافیت کارگری در رهبری اتحادیه های کارگری و نیز چگونگی سم پاشی ایدئولوژیک بورژوازی امپریالیستی و شست وشوی مغزی توده ها به وسیله ی ایدئولوژی بورژوا - امپریالیستی حاکم را دنبال کردیم. مجموع آنچه بر شمردیم گواه بر وضعی منفی برای فعالیت سیاسی کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی داشت.
اکنون بر آنیم که شرایطی را بر شماریم که عکس وضعیت پیشین است و می تواند هم به نفع فعالیت سیاسی قانونی و همچنین غیرقانونی کمونیست ها و احزاب دموکراتیک انقلابی در کشورهای امپریالیستی باشد(که این فعالیت دومی است که بسیار مهم است و جنبه ی عمده دارد) و هم شرایط نابودی نظام سرمایه داری را در این گونه کشورها فراهم کند. این وجوه مثبت هم  از تضادهای درونی برمی خیزند و هم از تضادهای بیرونی. در مجموع چهار تضاد موثر به حال تبلیغ و سازماندهی کمونیستی و ویران کردن نظام سرمایه داری در کشورهای امپریالیستی عمل می کنند که برخی از آنها کماکان در شرایط«تدریجی» و«مسالمت آمیز» پیش می آید و برخی دیگر زمانی است که نظام درگیر بحران های درونی و بیرونی است.  در زیر به خلاصه ترین شکل به آنها اشاره می کنیم.
الف- بحران های اقتصادی و رشد تضاد بین طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی تهیدست با سرمایه داران
نخستین و مهم ترین وضعیتی که طبعا وجوه مثبتی برای کار کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی فراهم می آورد بحران های اقتصادی است. این بحران ها که پس از جنگ دوم جهانی مداوما و با افت هایی کوتاه همواره ادامه داشته و به شکل های گوناگون گاه این کشور و گاه آن کشور و گاه نیز بیشتر و یا تمامی کشورهای امپریالیستی غربی را در برگرفته است همواره منجر به رشد مبارزه طبقاتی کارگران و لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی با سرمایه داران گردیده است.
اگر بخواهیم از برخی از مهم ترین فرازهای چنین بحران هایی که تبدیل به بحران های سیاسی شدند سخن به میان آوریم باید به بحران دهه ی شصت در فرانسه، بحران های کشورهای اسپانیا( که خود جنگ داخلی بزرگی را در دوره های پیشین از سر گذرانده بود) و پرتغال در دهه ی هفتاد و رشد مبارزات سیاسی در این کشورها، بحران دهه ی هشتاد در انگلستان و اعتصابات مبارزات کارگران معدن با دولت امپریالیستی این کشور، مبارزات در کشور یونان در دهه نخست 2000 و بحران 2008 در کشورهای امپریالیستی که بیشتر این کشورها را در بر گرفت و منجر به مبارزات کارگران و لایه های زحمتکش در بیشتر کشورها شد، بحران دهه دوم در کشورهای فرانسه و آمریکا که در هر دو کشور منجر به مبارزات طولانی شد( در فرانسه مبارزات کارگران و جلیقه زردها و بازنشسته ها اشکال کامل تری داشت). این بحران های کوچک و بزرگ که دیر و زود داشته اما سوخت و سوز نداشته و هرگز متوقف نشده است همواره خواه در یک کشور خواه در یک گروه کشورها و خواه در تمامی کشورهای امپریالیستی قدرت دولتی را ناتوان و مانورهای طبقه ی حاکم امپریالیست را محدود کرده و میدانی برای گسترش فعالیت های تبلیغی و ترویجی انقلابی کمونیستی و پیشروی آنها فراهم آورده است.
نتایج کوتاه مدت و درازمدت مبارزات طبقاتی در کشورهای امپریالیستی
ممکن است گفته شود که هیچ کدام از این مبارزات به نتایجی به نفع طبقه ی کارگر منجر نشده است و سرمایه داری امپریالیستی خود حلال مشکلات اقتصادی خویش بوده و هست و نیروی تسلط بر بحران ها و حل آنها و نیز خفه کردن و یا به کجراه بردن مبارزات ناشی از آنها را دارد.
اما نخست اینکه بودن این مبارزات بهتر از نبود آنهاست و قطعا نتایجی که روی دادن آن ها به بار می آورد حتی از جنبه ی سیاسی صرف و نه نتایج اقتصادی فوری برای طبقه ی کارگر، نبود آنها به بار نمی آورد و برعکس نبود آنها شرایط را برای فشارهای طاقت فرساتر به طبقه ی کارگر آماده می کند؛ حال که این مبارزات مداوما به وجود می آید بورژوازی چنین فشارهای سنگینی به طبقه ی کارگر و توده ها وارد می کند اگر به وجود نمی آمد بورژوازی چه می کرد!
 دو دیگر، این مبارزات بستری برای گسترش و تکامل آنها در امواج بعدی فراهم می آورد که فقدان آنها طبعا نمی تواند. این نیز مهم نیست که این امواج کی و در چه شرایطی بروز خواهد کرد بلکه مهم این است که به وجود خواهند آمد و گسترش خواهند یافت و این موجب می شود که مبارزات همواره زنده نگاه داشته شود.
سوم، این که اینها بستری برای فعالیت سیاسی کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی برای  رشد سیاسی طبقه ی کارگر و بیرون کشیدن بخش های وارفته و نیمه منفعل طبقه ی کارگر از حلقوم بورژوازی خواهد بود و این امکان را که در گیرودار تضادهای دیگر، طبقه ی کارگر و پیشروان این طبقه به ویژه احزاب کمونیست انقلابی بتوانند اثرگذارتر شوند بالاتر خواهد برد.
و چهارم این که این ها به پیروزی نرسیده اند دلیل آن نیست که در دورهای بعدی نیز به پیروزی نخواهند رسید.
شکی نیست که دوره ی پسگرد در رهبری جنبش های انقلابی که موجب روآمدن رهبری ها و جهان بینی های ارتجاعی شده و همچنین عقب نشینی و ناتوانی کنونی کمونیست ها به پایان خواهد رسید؛ ورق برخواهد گشت و طبقه ی کارگر در سطحی گسترده و در جهان دوباره رو خواهد آمد.  
شکل گیری مبارزات پیرامون مسائل نژادی و قومی و زنان و دانشجویان و محیط زیست
در کنار بحران اقتصادی که تمامی طبقات زحمتکش و حقوق بگیر و حتی لایه های زیرین خرده بورژوازی را زیر فشار قرار می دهد تضادهای گوناگون دیگری وجود دارد که رشد و تکامل هر کدام از آنها امکانات تازه ای را برای ترویج و تبلیغ کمونیستی و سازماندهی انقلابی طبقه ی کارگر می گشاید.
مهم ترین این تضادها عبارتند از تضاد توده های سیاه با نژادپرستی که به ویژه در کشور آمریکا نقش بسیار مهمی داشته و دارد و موجب مبارزات فراوانی به ویژه از دهه ی شصت به این سو گردیده که آخرین آنها در سال 2020 و پس از کشتن جرج فلوید به دست پلیس فاشیست آمریکا بود. همچنین نگاه نژادپرستانه و تحقیرآمیز نظام حاکم به مهاجرین و دسته بندی آنها با نام های« آسیایی»،«لاتینی» و... که موجب فشار روانی به مهاجرین و رشد مبارزات انقلابی در میان آنها می شود. مبارزات زنان جهت برابری حقوق با مردان و رهایی از ستم مردسالارانه و سرمایه سالارانه که همواره بخش مهم مبارزات فرهنگی و عملی را تشکیل داده است. و در کنار این جنبش ها مبارزات دانشجویان که گرچه در دهه های اخیر چونان مبارزه ی مستقل دانشجویی افت کرده اما دانشجویان و دانش آموزان پشتیبان و شرکت کننده در جنبش های دیگر از جمله مبارزات علیه تبعیض نژادی و مبارزات زنان و نیز مبارزه در جهت محیط زیست بوده اند. روشن است که تحرک این مبارزات جامعه را درگیر بحران های سیاسی و فرهنگی می کند و به نوبه ی خود قدرت حاکمیت بورژوازی را به طور مستقیم مقابل توده ها قرار داده از بُرد و نفوذ آن می کاهد و آن را ناتوان می گرداند. جدا از این که بخشی از عناصر این مبارزات، کارگران و یا فرزندان آنها بوده اند، این مبارزات همواره تاثیر فراوانی روی مبارزات طبقه ی کارگر داشته و نیز شرایط مساعدی برای تبلیغ و ترویج کمونیستی و سازماندهی انقلابی طبقه ی کارگر و دیگر لایه های زحمتکش و رشد جنبش کمونیستی در میان اقلیت های نژادی، قومی، زنان و دانشجویان و کلا توده ها فراهم کرده است. 
کشورهای امپریالیستی اروپای شرقی
آنچه گفته شد غیر از بحران در کشورهای امپریالیستی بلوک شرق و رشد مبارزه ی طبقاتی در این کشورها است که به یک باره کل دولت های رویزیونیستی این گونه کشورها را به مبارزه طلبید و سرنگون کرد.
البته مبارزه در کشورهای سرمایه داری بلوک شرق به این دلیل که دولت های حاکم و بورژوازی بوروکرات حاکم خود را«کمونیست» می خواند و نیمچه فضای قانونی راهم برای فعالیت کمونیست های انقلابی اجازه نمی داد طبعا در مسیر دلخواه پیش نرفت و شکست دولت های امپریالیستی بلوک شرقی شرایط را برای ایجاد نوعی دولت های امپریالیستی بلوک غربی(نه مانند آنها بلکه همچون بدل فقیر و یا نیمه فقیر آن ها) در بیشتر این کشورها فراهم کرد. اما به این دلیل که وضع چنین شد نمی توان نفس وجود و ماهیت مبارزه ی طبقاتی کارگران علیه بورژوازی را در این کشورها نادیده گرفت و انکار کرد. این مبارزات شکست خورد زیرا نه حزب کمونیست انقلابی ای در این کشورها شکل گرفته بود و نه طبقه ی کارگر خودش توانست در آنجایی که بیشتر از دیگر کشورها متشکل بود و رهبرانی شکل گرفته در طی مبارزات دو دهه داشت و برای منافع خودش مبارزه می کرد( و یا چارچوب های خواست ها و مبارزه چنین نشان می داد و یا حداقل طبقه ی کارگر این گونه فکر می کرد) یعنی در لهستان و در اتحادیه ی همبستگی به پیروزی برسد.
مبارزات در لهستان و به وسیله ی اتحادیه ی همبستگی تجلی واقعی مسیری بود که طبقه ی کارگر و لایه های خرده بورژوازی این گونه کشورها در آن شرایط تاریخی دنبال کردند. اگر فرانسه در میان کشورهای غربی در دوران مارکس و انگلس تجلی آشکارترین شکل مبارزه ی طبقات و رسیدن آن به نتایج قطعی بود بی تردید لهستان نیز در بین کشورهای اروپای شرقی تجلی آشکارترین شکل مبارزه ی طبقات و در عین حال نتایج عملی چنین مبارزاتی گردید. مشکل اساسی آنجا بود که مبارزه ی طبقه ی کارگر با بورژوازی رویزیونیست حاکم علیرغم تفاوت هایی، در ماهیت امر با جهان بینی بورژوازی امپریالیست غرب و در بهترین حالت جهان بینی لیبرالیسم غربی صورت گرفت و در نتیجه برای این طبقه به جای پیروزی در نهایت شکست به همراه آورد و طبقه ی کارگر خود را از دهان یک نوع بورژوازی در آورد و به دهان نوع دیگری از بورژوازی انداخت.
با این همه پایه ی این مبارزات زده شد و بنابراین این مبارزات دور دیگری نیز خواهد داشت و چنانچه شرایط با کمونیست های همراهی کند مشکل که در دور بعدی طبقه ی کارگر در کشورهای اروپای شرقی اشتباهی را انجام دهد که در این دوران انجام داد.      
ب- تضاد بین طبقه ی کارگر و خلق های کشورهای زیرسلطه ی امپریالیستی و نقش آنها در ایجاد شرایط مثبت برای کار کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی
در کشورهای زیر سلطه دو گونه وضع می تواند به نفع فعالیت های کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی( غربی و شرقی) گردد. این دو وضع می توانند انقلاب در این کشورها باشد و یا تجاوز نظامی کشورهای امپریالیستی به آنها .البته  جنگ بین کشورهای زیرسلطه با یکدیگر( که بخشا ناشی از تضاد نیروها و باندهای امپریالیستی فعال در این کشورها و بخشا نیز از تضادهای داخلی خود آنها آب می خورد) می تواند به گونه هایی دیگر در فعالیت کمونیست کشورهای سرمایه داری غرب موثر واقع شود.
انقلاب در کشورهای زیرسلطه امپریالیسم - انقلاب های پیروز و انقلاب و یا جنبش های شکست خورده
در کشورهای زیرسلطه شرایط انقلابی عموما وجود دارد و این همواره بین این کشورها پخش می شود. دیروز این کشور و این منطقه در آسیا انقلاب بود و امروز کشور و منطقه ای دیگر و فردا نیز به همچنین.  در یک صد و اندی سال اخیر همچون بحران های اقتصادی در کشورهای امپریالیستی، فراشد انقلاب در کشورهای زیرسلطه علیرغم افت های کوتاه مدت هرگز قطع نشده است.
نگاهی به رویدادهای پس از جنگ اول و به ویژه جنگ دوم جهانی نشان می دهد که انقلاب در کشورهای زیرسلطه می تواند به نفع مبارزات کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی باشد، به ویژه زمانی که طبقه ی کارگر رهبر انقلاب و یک حزب واقعا کمونیست و انقلابی رهبری طبقه را در دست داشته باشد. در شرایط پیش و پس از جنگ جهانی اول در کشورهای ایران و ترکیه و چین انقلاباتی رخ داد( انقلاب مشروطیت در ایران، انقلاب ترک های جوان در ترکیه و  انقلاب 1911 به رهبری سون یات سن)که همه موجب تضعیف کشورهای امپریالیستی گردیدند و به نفع تبلیغ و ترویج کمونیست ها در این کشورها شدند. برای نمونه بلشویک ها توانستند از این انقلابات نیروی بیشتری کسب کنند و برای گرفتن قدرت آماده گی بیشتری بیابند.( توجه زیاد لنین به این انقلاب ها و طرح  این مساله که کشورهای زیر سلطه مراکز نوین تحرک انقلابی در جهان هستند از همان زمان رخ دادن آنها در دهه ی نخست سده ی بیستم بسیار آشکار است و در عین توجه از داخل به بیرون توجه به تاثیرات بیرون در داخل نیز هست). 
امر تضاد بین خلق های کشورهای زیرسلطه و امپریالیسم پس از جنگ جهانی دوم شدت بیشتری یافت و حتی نسبت به تضاد بین طبقه ی کارگر کشورهای امپریالیستی و بورژوازی امپریالیستی که پیش و در پایان جنگ جهانی نخست نقشی عمده داشت، نقشی عمده تر یافت. نقشی که تا کنون ادامه یافته است.
از میان انقلاب های پس از جنگ جهانی دوم می توانیم به انقلاب های چین و رویدادهای 12 ساله در ایران از شهریور 20 تا 32 و سپس انقلاب دموکراتیک 57 اشاره کنیم. این امری است که با انقلاب و جنبش های دموکراتیک در کشورهای افریقایی به ویژه الجزایر و مصر و کنگو و بعدها افریقای جنوبی و در کشورهای آسیایی با مبارزات در کشورهای اندونزی و سپس جنگ های آزادیبخش در هندوچین و در کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی با انقلاب هایی به طور مداوم در بسیاری از این کشورها به ویژه مکزیک و شیلی و نیکاراگونه ... همواره ادامه یافته است. این انقلاب ها در قرن کنونی نیز رخ داده که مهم ترین آنها انقلاب های همزمان در کشورهای عربی(بهار عربی) بود که در برخی از آنها مانند مصر و سوریه و تونس به مدت زیادی تداوم یافت.
روشن است که انقلابات پیروزمند به ویژه انقلاب هایی با رهبری کمونیستی( مثلا انقلاب چین 1949) و در کنار آنها انقلاب هایی مانند انقلاب شیلی 1974 و یا مبارزات زاپاتیست ها در مکزیک، تاثیرات بیشتری در کشورهای غربی و مساعد کردن شرایط برای تبلیغ و ترویج کمونیسم داشته است و برخی مانند انقلاب چین و رهبری مائو در چارچوب های مشخصی ورق را به نفع کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی برگردانده است، اما حتی نقش مثبت انقلاب های شکست خورده در کشورهای زیر سلطه ی امپریالیستی بسیار زیاد بوده و این انقلاب ها توانسته اند شرایط مثبتی به نفع کار کمونیستی در کشورهای غربی به بار آورند و یاری فراوان به شرایط کارانقلابی برای آماده کردن طبقه ی کارگر در این کشورها برای انقلاب سوسیالیستی کنند.   
جنگ های تجاوز کارانه امپریالیست ها علیه کشورهای زیرسلطه
 روی دیگر انقلاب ها و یا مبارزات انقلابی در کشورهای زیرسلطه نقشی است که تجاوز امپریالیست ها به این کشورها داشته است.
در اینجا دو نوع جنگ رخ داده است: جنگ ارتجاعی امپریالیست علیه خلق های کشور زیرسلطه( که نمونه هایی مانند الجزایر و ویتنام می توانند از مهم ترین شواهد آن به شمار آیند) و جنگ های علیه دولت های ارتجاعی مانند تجاوز به کشورهایی مانند افغانستان و عراق و لیبی و سوریه که از یک سو در چارچوب تضاد میان امپریالیست ها و انقلاب در این کشورها و از سوی دیگر در چارچوب تضاد امپریالیست های غربی با امپریالیسم روسیه رخ داده است. تمامی این جنگ ها شرایط را در کشورهای امپریالیستی از حالت«آرام» به بحران می کشانند و مخارج هنگفتی به دوش طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش طبقه ی میانی می گذارند و می توانند شرایط مثبتی برای فعالیت احزاب کمونیست در کشورهای امپریالیستی فراهم کنند.
برای نمونه تجاوز امپریالیست ها به افغانستان و به ویژه عراق( و همچنین جنگ اوکراین و اکنون جنگ اسرائیل علیه خلق فلسطین)  موج مبارزات ضد جنگ را در تمامی کشورهای امپریالیستی فراهم کرد. اینجا نیز در حال حاضر و در درجه ی نخست به این دلیل که چپ مبارز و کمونیست در شرایط ضعف به سر می برد، مساله این نیست که آیا این مبارزات به نتایج مهمی دست می یابند و یا به پیروزی می رسند و یا خیر! مهم وجود آنهاست و نقش آنها در تحرک جنبش های توده ای و نیز امکاناتی که برای تبلیغ و سازماندهی انقلابی می گشایند.
در کنار اینها انواع دخالت های امپریالیستی در کشورهای زیرسلطه نیز وجود دارد که می توانند شرایط را برای افشای آنها فراهم سازند. برای نمونه کودتا علیه مصدق و یا سالوادور آلنده و ... در هر صورت سربازکردن و یا رشد تضاد میان کشورهای امپریالیستی و خلق های زیرسلطه یکی از تضادهایی است که جوانب آن هم باید به وسیله ی کمونیست های کشورهای غربی افشا شود و هم باید از تاثیرات آن به روی تضعیف و ناتوان کردن بورژوازی امپریالیستی به شکل شایسته استفاده شود.
 در بخش بعدی به تضادهای دیگری که موجب ناتوانی امپریالیسم شده و شرایط سرنگونی آن را فراهم خواهد ساخت و نیز امکاناتی که برای فعالیت کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی به وجود خواهد آورد می پردازیم.
هرمز دامان
آذر ماه 1402
 

   

 

 

۱۴۰۲ آذر ۱۲, یکشنبه

داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(3)- تغییر از دیدگاه عینی به دیدگاه ذهنی

 
داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(3)
 
در بخش دوم به نخستین تغییر در گرایش های مهرجویی پس از انقلاب اشاره کردیم. این تغییر عبارت بود از مرکز ثقل قراردادن طبقه ی خرده بورژوازی به ویژه لایه های میانی و مرفه و نیز افراد تحصیل کرده ی آن به عنوان محورعمده ی تحولات اجتماعی و فرهنگی. حضور مرکزی لایه های این طبقه در بخشی از مهم ترین فیلم های مهرجویی نشانگر این تغییر و گرایش تازه است.
تغییر از دیدگاه عینی به دیدگاه ذهنی
 اما تغییر در دیدگاه مهرجویی تنها از انتقال از یک طبقه یعنی از طبقات زحمتکش روستایی و شهری به طبقه ی دیگر یعنی خرده بورژوازی میانی و مرفه شهری تجلی نمی یابد بلکه تا حدودی و همراه با آن از دیدگاه عینی به دیدگاه ذهنی و مرکز ثقل از عینیت به ذهنیت منتقل می گردد. در حالی که فیلم هایی مانند گاو و آقای هالو و پستچی و دایره ی مینا اساسا واقع گرا هستند در گرایش تازه که هامون و در کنار آن پری نمونه های برجسته ی آن هستند ذهنیت بر عینیت تسلط می یابد. بیهوده نیست که در برخی از مهم ترین فیلم های این دوره ی مهرجویی فلسفه ی اگزیستانسیالیسم و شک گرایی و عرفان گرایی و حتی گریز از فعالیت سیاسی همچون دیدگاه های اصلی طرح می گردد.
هامون
در هامون تا حدود زیادی جریان سیال ذهن است که از نقطه ی آغاز تا پایان دنبال می شود؛ چیزی مانند نمونه های ایرانی آن بوف کور و یا ملکوت. فیلم از رویا آغاز می شود و با رویایی که دنباله ی رویای نخست است اما در آغاز به نظر می رسد ضد آن است، پایان می یابد. آنچه هم در پلان پایانی فیلم دیده می شود و باید ملاک گردد نجات یا به دنیا آمدن دوباره ی هامون که همچون جنینی در تور ماهیگیری قرار دارد به وسیله ی علی عابدینی عارف مسلک است.
 از سوی دیگر تنها زندگی ای میان رویا و واقعیت و نوسان مداوم میان رویا و واقعیت و نیز حرکت ذهن میان گذشته و حال یک فرد باسواد و آگاه طبقات میانی نیست که نشانگر تسلط ذهنیت بر فیلم است بلکه در کل ذهنیت هامون و کنش های آن است که از آغاز بر فیلم مسلط است. در عین حال خود هامون در روابط اجتماعی حال خود نیز به شدت ذهنی گرایانه می اندیشد و بنابراین در تمامی کنش های بیرونی خود شکست می خورد( و جالب این که چنین شکست هایی نفس ذهنی گرایی او را به پرسش نمی گیرد و گویا در پایان فیلم به جرگه ی علی عابدینی عارف- ایضا ذهنی مسلک - می پیوندد). آنچه بر وی تسلط دارد ذهنیت فرد تحصیل کرده ای است که در ذهنیات و آمال خویش غرق است و نه عینیت موجود اجتماعی و توان حرکت وی در این بیغوله و  نیز گرایش های طبقاتی مخالف یکدیگری که در این فرد عمل می کنند.
به این ترتیب آنچه برجسته می شود هامونی است به شدت ذهنی گرا و ناآموخته زندگی، که ذهن اش بر همه چیز حاکم است و البته جز شکست چیزی نصیب اش نمی شود. وی و ذهنیت وی که گویا از نظر خودش در مقابل «عینیت کثیف جاری» ذهنیتی« پاک» است قرار است نماد« روشنفکر» ایرانی و در سطحی گسترده نماد انسان و ملل زمین خورده تمامی جهان معرفی گردد؛(1) اما نخست به دلیل این که وی نمونه ای از فردآگاه و پیشرو ایرانی حتی در زمان خود نیست، بلکه فردی متعلق به یک لایه از یک طبقه ی معین است یعنی لایه های میانی خرده بورژوازی( و به همین دلیل هم مورد ستایش و همذات پنداری افراد تحصیل کرده ی این لایه به ویژه برخی از فیلم سازان و منتقدان هنری می شود) و دوم به دلیل همین ذهنی گرایی حاکم بر وی که در لایه ای که او متعلق به آن است نیز بخش هایی چنین اند، تنها نمونه ای کوچک از بخش کوچکی از افراد«باسواد» جامعه می شود و نه نماینده ی یک فرد آگاه مثلا جهان سومی و یا جهانی.
رویاهای هامون دارای تضاد هستند. از یک سو برخی از رویاهای وی نشانگر موقعیت وی در جامعه و ظاهرا روحیه ی ستیزه جوی وی هستند و عواقبی که این ستیزه جویی برای وی دارد مثلا در رویای سرداب که وی ناظر قطعه قطعه شدن اش به وسیله ی نیروهای مهاجم است؛ و از سوی دیگر این رویاها نمایانگر گونه هایی از خوشی بینی( و یا بدبینی) نسبت به اوضاع و احوال وانسان هاست؛ مثلا در بخش نخست رویای پایانی هامون«آرمان شهر» برقرار و همه چیز قند و عسل می شود و در بخش دوم همین رویا همه چیز را باد با خود می برد گویی امکان هیچ خوشی بینی ای حتی برای اتحاد میان طبقات محروم که در همین رویا حضور دارند نیز موجود نیست.(2)
تسلط ذهنیت بر عینیت، از یک سو وی را دچار خوش بینی افراطی( که اوج آن در رویای پایانی جلوه گر می شود) نسبت به محیط اجتماعی و حتی طبقات استثمارگر می کند و از سوی دیگر هامون را به دلیل رویارویی با دنیای کثیف به نفرت از جهان عینی و انسان ها می کشاند( برای نمونه رویای آغازین فیلم که همه دست به دست هم داده اند و هامون را به اسارت کشیده اند) موجب راندن وی به سوی خودکشی می شود.
در دوره ای که هامون ساخته شد( 1368) مسائلی که برای هامون مهم است( به ویژه مساله ی وجود، سورن کی یرکگارد و ابراهیم و...) و وی را به جستجو در احوال خود و جامعه اش وا می دارد برای بسیاری از افراد آگاه دیگر طبقات وجود نداشت. حکومت تمامی سازمان های سیاسی را در دهه ی شصت سرکوب و در تابستان 1367 بیش از ده هزار مبارز سیاسی( تا سی هزار نفر هم گفته شده است) را اعدام کرده بود. از سوی دیگر در آن دوران هنوز بسیاری از سازمان های سیاسی و روشنفکران آنها و از جمله روشنفکران مبارز کرد در کردستان در جنگ با حکومت بودند و مشکل که بسیاری از این روشنفکران دغدغه های هامون و دیگر روشنفکران فیلم همچون علی عابدینی( مذهبی، عرفانی، وجودی و اگزیستانسیالیستی و فردگرایانه ...) را داشتند.(3). بیشتر مسائل و دغدغه های هامون، مسائل بخش کوچکی از روشنفکران لایه های میانی و به ویژه مرفه خرده بورژوازی است.
 این امر کمتر در مورد مهشید راست در می آید که یک روشنفکر متعلق به طبقه ی بورژوازی است که اگر نمادین در نظر گیریم از طبقه ی خود برای مدتی می کند و به طبقه ی پایین تر از خود(هامون به عنوان روشنفکر خرده بورژوا) می پیوندد اما در پی«خودیابی» اش نمی تواند با شرایط اقتصادی و دیدگاه های فرهنگی این طبقه کنار آید و از آن می گسلد و به طبقه ی خود باز می گردد.
اگر بخواهیم امر مثبتی در انتخاب این گونه شخصیت ها و پناه بردن به این ذهنیت ها ببینیم باید آن در مقابل نظام حاکم«عینیت پرست»(عینیت همچون تمامی عناصر زندگی مادی بدون امری معنوی و یا در خوردن و خوابیدن و شهوت غلت زدن) ببینیم. از این دیدگاه پرچم کردن عرفان در مقابل دین گرایی ظاهری و سطحی و مبتذل حکومت مرتجع می تواند امری مثبت باشد و تا حدودی در رسواکردن اوباش متحجر و متعصب مذهبی و استبدادی که بر مردم روا کرده اند موثر واقع گردد اما علم کردن عرفان و ایده آلیسم و ذهنیت در مقابل ماتریالیسم و عینیت همچون نقطه ی رجوع و منبعی برای برخاستن ذهنیت و بال و پر گرفتن آن، امری منفی و گامی به پس است.
همچنین است طرح جامعه همچون یک بیمارستان بزرگ که پر است از بیماران روانی( دکتر روانشناس)، دیوانه شده ها( تیمارستان و دکتر) و معلولین( بیمارستان معلولین و دکتر معلولان). این گر چه باز در مقابل نظام حاکمی که جامعه را بیمار و مردم را گرفتار مشکلات ذهنی و جسمی و اساسا معلول و منفعل کرده است بخشی از حقایق را بازگو می کند اما روشن نیست که چگونه می تواند شعور و دانایی مردمی را توضیح دهد که در سال های منتهی به 68 که حکومت می خواست جنگ را ادامه دهد فعالانه از پیوستن به جبهه ها خودداری کردند و یکی از عوامل مهم تسلیم خمینی و دستگاه حاکم به قطعنامه صلح و پایان یافتن جنگ شدند.
 پری
امر گرایش از عینیت به ذهنیت را باید شامل خود مهرجویی نیز دانست. او تنها در هنرش نیست که این رویه را پی می گیرد خودش نیز از عینیت های تاریخی و حال جامعه ی خویش دور شده و غرق در اوهام می گردد.
پری عالی ترین شکل این ذهنی گرایی است. تمامی نسل تازه ی یک خانواده در یک مسیر قرار گرفته اند. مسیر سیر و سلوک؛ سیر و سلوک عارفانه. مسیر یا فرایندی که باید طی شود تا انسان استخواندار و مجرب و حرفه ای در زندگی گردد. اسد نخستین و پری آخرین است با سرنوشت هایی متفاوت. اسد که « روح اش چنان بزرگ گردیده که جسم اش تحمل حمل آن را ندارد»( به نقل از صفا در پاسخ یک خبرنگار احتمالا صفحه ی حوادث پس از خودکشی اسد) و بنابراین یگانه راه اش پرواز روح است خودکشی ای آیینی می کند و روشن نیست که این خودکشی از فرایند سیر و سلوک و « روح بزرگ» وی بر می خیزد و یا واکنشی است به اشتباه اش(و یا تمایلات کوته فکرانه اش) در گزیدن همسری که دیدگاه هایی عادی دارد و در همین جهان عینی موجود سیر می کند و با وی جفت و جور نیست. پری که مرکز ثقل اصلی فیلم ذهنیت وی و کنش های آن می باشد، آخرین است و سرگشته و گمگشته در راه سیر و سلوک مدام از این شهر به آن شهر در سفر و چرخش است تا شاید راهی به پایان و«نور» پیدا کند. صفا پسر دوم و نگارنده ی داستان خانواده است و داداشی نیز در میانه قرار دارد و تجلی آشتی (ظاهرا وحدت دیالکتیکی؟) ذهنیت با عینیت گردیده است.
داداشی فردی است که سیر و سلوک را با خلوص کامل تا پایان طی کرده است و به رهایی تام نائل گشته است و در عین حال خود را در زندگی زمینی به کمال رسانده است. اکنون او دارای یک زندگی ذهنی عارفانه و آسمانی در امتزاج کامل با یک زندگی عینی معمولی زمینی است. زندگی عارفانه و قدرت و توانایی دید او که از طی کامل طریق و سلوک برمی خیزد(4) برای تشخیص درست و نادرست و نیک و بد و زشت و زیبا مکمل زندگی سرحال و شاد و عینی وی می باشد و هم اوست که پری را از سرگشتگی نجات داده و وی را به سوی یگانگی روح و جسم و آشتی زندگی آسمانی و زمینی می کشاند.
 اینها مسائل همه جریان های درس خوانده نبودند اما مسائل بخشی از نسلی که در دل مذهب حاکم رشد کرد و ما تجلی آن را بیشتر در میان برخی از دانشجویان انجمن های اسلامی دانشگاه ها و نیز بخش هایی از بسیجی ها می دیدیم وجود داشت و جدا از خط برخی باسوادها و تحصیل کرده ها که یا اساسا گرایش این چنینی دارند و یا به دنبال شکست های بزرگ رو به این نوع دیدگاه ها و  راه و روش ها می آورند، می توانیم این گونه بیندیشیم که مخاطبان عمده ی مهرجویی در این گونه فیلم هایش همین گروه ها بودند( لباس های بسیجی - نظامی که داداشی به عنوان بازیگر و به بهانه بازی در فیلمی می پوشد و همچنین پایان فیلم و داستان کوزه به سران نشان از توجه به چنین مخاطبانی دارد) و او علیه مذهب متعصب و متحجر و ظاهرپرست حاکم، سیر و سلوک عرفانی و در عین حال زندگی زمینی شایسته و نه بخور و بخوابی را طرح می کند.
به نظر می رسد که این گونه فیلم ها و کلا مطالب و کتاب ها و نوشته هایی که پس از جنگ از جانب اصلاح طلبان نشر یافت تاثیر خود را درهمین مخاطبان داشته است. این ها تحرکات فرهنگی تحولات سیاسی نیمه ی دهه ی هفتاد بودند و منجر به شکاف افتادن در میان جریان های حاکم به ویژه در انجمن های اسلامی دانشگاه ها گردیدند.
درخت گلابی
درخت گلابی را باید ضدکمونیستی ترین فیلم مهرجویی نامید که باز ذهنیت یک فرد و غور در آن بر فیلم مسلط است و مضمون آن حتی در مقابل مضمون فیلم هایی مانند بانو و هامون و یا پری قرار می گیرد. این که فردی مبارز در خود اندیشی اش به این علت که رهبری حزب و برخی از کادرها و اعضای آن فرصت طلب از آب در آمدند به کل آرمان و فرایند مبارزه ی خود برای طبقه ی کارگر و کمونیسم شک کند نه تنها  نمونه ی تیپیک مبارزان دوره ی خود نیست - اگر این گونه بود کمونیسم در ایران در همان دهه ی 30 به پایان رسیده بود- بلکه حتی نمونه ی تیپیک مبارزان دوره های پیش از انقلاب 57 نیز نیست.
از سوی دیگر اگر این فرد اشتباه خود را دنبال عشق فردی نرفتن بداند و خواب و خیال این عشق و باغ و گل و سبزه و صحرا و روابط «زیبای» خالصانه و تهی از هر گونه غل و غش مادی(عشق زیبای معنوی در خلوص مطلق آن) و ... آن بشود«آرمانشهر»ی واقعی که فرد می توانست دنبال آن را بگیرد و زندگی ای بهشتی در این جهان برای خود فراهم سازد بدترین نتیجه گیری از یک شکست است.( تمامی این بخش در میانه ی فیلم جای دارد و همچون هاله ای زیبا و وسوسه انگیز بخش های دیگر فیلم را زیر شعاع خویش قرار می دهد؛ بهشتی جاندار در میان زندگی سترون و سخت کسل کننده ی جاری).  
افزون بر این نظر نویسنده ی داستان( گلی ترقی) و کارگردان که چنین فردی به این دلیل سترون می شود که آنچه برای آن می رزمیده دیگر در وی اثر ندارد و او را به پیش نمی راند و بر عکس اگر چنین فردی در اعماق ذهن اش به این باور آورد که اشتباه کرده دنبال مبارزه ی سیاسی افتاده و چنانچه دنبال عشق نوجوانی اش را گرفته بود زندگی بهتری می داشت سترونی اش از میان بر می خیزد و آفرینشگر می شود، یک دیدگاه ضدکمونیستی و ضد مبارزه ی سیاسی و در واقع خواب و خیالی بیش نیست.
واقعیت این است که بسیاری از افراد انقلابی همان دوران نتایج محمود را از فرصت طلبی حزب توده و شکست مبارزات مردمی نگرفتند و ضمن انتقاد از رهبری فرصت طلب حزب توده و خیانت آنها به انقلاب، دوباره پرچم کمونیسم را برافراشتند.
از سوی دیگر طرح دیدگاه«انتقادی»در مورد نفس فعالیت سیاسی و اینکه چرا افراد باسواد و دارای استعداد به جای این که دنبال عشق های پاک و زیبا و در طبیعت بیکران زیبا و مسحور کننده بروند دنبال فعالیت سیاسی افتاده اند طرح یک دیدگاه انفعال گزینی محض در مقابل وقایع اجتماعی است که حتی عقب مانده ترین افراد را به سیاست و مبارزه طبقاتی- سیاسی می کشاند.
 به طور کلی اینکه محمود و ذهنیت وی نماینده ی یک دوران گرفته شود نه تنها رئالیسم نیست بلکه تحریف واقعیت های تاریخی است.
همچنین این نادرست است که گفته شود این زندگی یک فرد و اندیشه ها و ترازبندی های وی از گذشته اش است و نه یک تیپ اجتماعی- طبقاتی و در ضمن همین را هم که افراد در آثار هنری صرفا نماینده فردیت ویژه ی و منحصر به فرد خویش هستند و هیچ گونه عامیت اجتماعی ندارند دیدگاه هنری پیشرفته معرفی کرد. در چنین صورتی هنر صرفا بیان زندگی های فردی غیرقابل تکرار و استثنائی خواهد بود و نه زندگی طبقات و لایه های طبقات و مبارزه ی طبقاتی در جامعه و روشن نیست که چه ارزشی برای جامعه دارد و برای چه به نمایش عمومی گذاشته می شود.
 در کل این فیلم ضد فعالیت سیاسی از هر نوع اش است و در مقابل آن عشق جنسی و لذت از طبیعت و زندگی رویایی و شاعرانه و در نهایت کتاب خواندن برای کتاب خواندن و نوشتن برای نوشتن را قرار می دهد.
و نکته ی پایانی این که در این فیلم به گونه ای عامدانه توجهی به روابط طبقاتی در میان ارباب و رعیت نمی شود.همه چیز میزان است: اربابان ارباب اند و برده گان برده و در برده گی خود مصر و پایدار و گویا کوچک ترین دلیلی برای تخاصم و تقابل میان طبقات وجود ندارد!؟ نقش برده ها هم عموما نگاهداری و مراقبت از اولاد ارباب و یا اکنون رفع سترونی«ارباب روشنفکر»است و اگر چنانچه این سترونی با بازاندیشی و بازگشت ارباب به عشق دوران جوانی خود و همچنین طبیعت و بنابراین نفی مبارزه ی طبقاتی- سیاسی رفع شود آنها نقش«مهم» خود را اجرا کرده اند!
م- دامون
آذر 1402
یادداشت ها
1-    هامون گمان می کند پاک ترین موجود است و آدم ها و جهانی که پیرامون وی را در بر گرفته «مادی و تخریب گر و کثیف» هستند. مثلا مرافعه هامون با فردی که شاهد قبرکندن وی می شود و داد و فریاد هامون بر سر وی و رها کردن اموال برای او و دیگر آدم ها و سر به دریا گذاشتن اش!
اینجا به این نکته هم اشاره کنیم که در افراد تحصیل کرده و مبارزی که به طبقه ی کارگر و زحمتکشان می پیوندندهم ذهنی گرایی وجود دارد و تا چنین افرادی فرایند یگانگی با توده ها را در بطن توفان های مبارزه طبقاتی طی نکنند و با آنها نیامیزند، از این گونه ذهنی گرایی ها پاک نخواهند شد اما جنس هامون از جنس چنین افرادی نیست و فرایندی که طی می کند علیرغم قرار دادن وی در مقابل بورژوازی(بساز و بفروش خواستگار مهشید و دیگرهمراهان وی) خواه از نظر خصلت و خواه از نظر مسیر و خواه از نظر محتوایی که هامون دنبال می کند یک فرایند مبارزه طبقاتی برمبنای شکاف های طبقاتی واقعی مورد نظر ما نیست. 
2-    این تصور که چه خوب بود همه طبقات و گروه های متخاصم و آشتی ناپذیر با هم کنار می آمدند تا دنیا خوب و خوش خرم شود تنها به عنوان یک رویا - آن هم  رویای یک فرد باسواد که در حال نوشتن پایان نامه ی دکترای خود است - در بخش نخست رویای پایانی هامون پدید نمی آید، بلکه برخی از فیلمسازان مانند علی حاتمی به آن باور داشتند و آن را عملی می دیدند. در فیلم مادر وی، «مادر» و خانه ی مادر در برگیرنده ی اجتماع و آشتی و یگانگی تمامی طبقات اجتماع از کارگر گرفته تا تاجر سرمایه دار می شود. گرد آمدن ایرانیان زیر یک سقف و یا زیر پرو بال مادر در فیلم مسافران بیضایی نیز وجود دارد ولی در فیلم بیضایی این اجتماع و یگانگی بیشتر بین افراد آگاه(از جمله مادر و نیز عروس سنت شکن) و توده ها است تا بین استثمارگران و توده های استثمارشده.  
3-    اینکه مهرجویی تلاش می کند که مثلا افراد را یک جنبه ای نبیند گاه باسمه ای می شود. مثلا روشن است که علی عابدینی یکی از مدل های اصلی مهرجویی در برخی از این گونه فیلم هایش است- برای نمونه به صحنه ی قاب بندی چهره ی علی عابدینی در هاله ی نور در دیدارهامون با وی در کاشان بنگریم که همچون قدیسان است؛ اینکه در مقابل جنبه ی معنوی شخصیت اش و به عنوان جنبه ی مادی این شخصیت، وی در حال ساخت و ساز آپارتمان در شمال و به اصطلاح تسلیم زندگی و جهان پولی و مالی نشان داده می شود( اگر آن را اجبار«آشتی» ذهن و عین و «وحدت ذهنیت با عینیت» نبینیم) تاثیری در جایگاه والای وی در فیلم هامون ندارد.
4-    در صحنه ای وی را می بینیم که طی مراسمی آیینی و مکاشفه در پی این است که بداند اکنون پری کجاست و موفق می شود که وی را بیابد. روشن نیست که آیا این واقعی است و یا اینکه مزاح است زیرا می توان فکر کرد که برای داداشی با اندیشه ی زمینی و بدون یاری از گرفتن از آسمان هم مشکل نیست که بفهمد اکنون پری کجاست! درواقع بسیاری از افراد معمولی این هوش و توانایی را دارند که برخی مواقع چنین حدس و گمان های درستی را بزنند.

۱۴۰۲ آذر ۵, یکشنبه

درباره شناخت(11) - یقین و تردید

 درباره شناخت(11)
بخش دوم
ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت
 
یقین و تردید

ثبات و تغییر
در تمامی حرکت های ماده دو حال یا دو وضع دیده می شود: حال سکون و یا ثبات شکل ها و حال حرکت و تغییر و تحول. حال سکون و ثبات نسبی است و حال حرکت و تغییر مطلق است. این دو یعنی ثبات نسبی و تغییر مطلق، وحدت اضداد در موضوع حرکت عینی اشیاء و پدیده ها هستند.
شناخت بشر که بر پایه ی عمل دگرگون کننده برای تغییر اشیاء و پدیده ها استوار است، بر مبنای این دو حال است و دو وضع معین را پدید می آورد: وضع سکون و یا ثبات نسبی و پایدار شناخت بشری و وضع حرکت و تغییر و تحول مداوم آن.
ثبات نسبی و تغییر مطلق در اشیاء و پدیده ها
 ثبات نشانگر وحدت و انسجام درونی و پایدار بودن نسبی یک شیء یا پدیده معین از نقطه ی آغاز پدید آمدن تا پایان است و موجب می شود پدیده ی معینی به حال خود بماند و به این ترتیب از دیگر پدیده ها قابل تفکیک و تشخیص باشد؛ تغییر مطلق است و نشانگر مطلق بودن حرکت تضادهای شیء یا پدیده است که همواره در حال پدید آمدن و حل شدن هستند.
اطمینان و تردید
از وضع سکون و یا ثبات نسبی، حال اطمینان و یقین نسبی نسبت به قوانین آن پدیده و تفاوت کیفی آن از امور و پدیده های دیگر پدید می آید و از حرکت و تضادهای بی پایان و تغییر، عدم اطمینان و شک ظاهر می شود.
این دو وضع مداوما در حال تبدیل به یکدیگر هستند. شک به یقین نسبی و اطمینان نسبی تبدیل می شود و اطمینان و یقین نسبی به شک.
تکرار و نو شدن
در حال ثبات نسبی برخی از اشکال بروز در عین تغییر مداوما تکرار می گردند. دوباره گی یا بازآمدن بخش مهمی از حرکت و تغییر است. برای نمونه در طبیعت جاری روز و شب و فصول سال در یک دور با سرعت زیاد یا کم تکرار می گردند و جای یکدیگر را می گیرند. این تکرار ها و دوباره گی ها در عین اینکه نشانگر ثبات نسبی پدیده هستند اما تکرار مطلق امر پیشین نیستند و همواره در آنها تغییراتی جزیی گاه غیرقابل دیدن و لمس پدید می آید. به بیان دیگر در این تکرارها به طور مداوم عناصری نفی و ناپدید و عناصری تازه پدید می آیند و بنابراین به طور مداوم اموری تغییر می کنند و متحول می شوند. تغییر، وحدت تکرار و نو شدن است که در نهایت در فرایند تکامل یک شیء یا پدیده ی معین تکرار ناپدید و امر نو آشکار می گردد.
وجود تکرارها، نشانگر تغیرات کمی و تدریجی در اشیاء و پدیده های باثبات است. وجود نفی تکرار و چگونگی پدید آمدن امری تازه و نو، نشانگر تغییر کیفی و جهشی پدیده ها و بی ثباتی آنهاست.
شناخت باثبات و شناخت در حال تغییر
در شناخت بشر از اشیاء و پدیده ها دو وضع پدید می آید: وضع ثبات نسبی شناخت و وضع تغییر مداوم شناخت. وضع ثبات نسبی از درک ماهیت با ثبات پدیده و بروز آن در تکرار نمودهایش بر می خیزد و حال تغییر از تغییرات این ماهیت و تمامی تضادهایی که از آن برمی خیزند و یا به وسیله ی آن به گردش و تغییر در می آیند.
ماهیت با ثبات و شناخت با ثبات
شناختی که از وضعیت ثبات نسبی و تکرار وجوه اساسی شیء یا پدیده به وجود می آید دارای یک ثبات نسبی است. دلیل اساسی این ثبات نسبی این است که در تکرارها پایداری نسبی شیء یا پدیده و بیان خود همچون امری یگانه پدیدار می گردد. این امر یگانه که به پدیده هویت مستقل داده و آن را به حال خود و استوار نگه می دارد و در عین حال موجب تفاوت آن پدیده از پدیده های دیگر می شودهمان کنه و ماهیت پدیده است که در تکرار شکل ها و نمودهای بیرونی پدیده خود را نشان می دهد.
 در پی عمل مداوم بشر روی اشیاء و پدیده ها برای تغییر آنها، شناخت انسان از این شکل ها و نمودها عبور کرده و در شناخت منطقی و عقلایی به ماهیت و قوانین پدیده دست می یابد.
ماهیت شیء یا پدیده با این که در تکرارها تغییرات کمی جزیی می کند، اما تغییر اساسی کیفی نمی کند. ثبات نسبی تکرارها علیرغم تغییرات جزیی آنها درست به این سبب است که ماهیت پدیده و هویت آن تغییر اساسی نکرده است. همین ماهیت و هویت پدیده که در تکرار شکل ها و ظواهر موجب گونه ای سکون و ثبات نسبی در شناخت می شود باعث و بانی اطمینان نسبی از درستی و حقیقت شناخت عقلایی از شیء یا پدیده است.
برای نمونه بیش از چهار سده است که از پدید آمدن سرمایه داری می گذرد. سرمایه داری مداوما تغییر کرده است اما اموری در سرمایه داری ثبات داشته و مداوما تکرار شده است( مثلا قانون ارزش اضافی و یا سیکل سرمایه داری و بحران های ادواری...)، و تکرار آنها نشانگر این است که ماهیت و هویت اساسی سرمایه داری علیرغم تغییرات مداوم بسیار کمابیش ثابت مانده است. از اینجا شناخت عقلایی و علمی ای از سرمایه داری شکل گرفته که درجه ای ثبات نسبی و اطمینان از درستی شناخت از ماهیت آن را ایجاد کرده است.
از سوی دیگر ما بین ساخت سرمایه داری و فئودالیسم و برده داری و بین همه ی اینها با جامعه ی اشتراکی و یا کمونیستی فرق کیفی می گذاریم( همان گونه که می گوییم آسمان کوه و روخانه نیست و رودخانه جنگل و بیابان نیست و جنگل و بیابان حیوان نیست). این از آنجا ناشی می شود که هر کدام از این ساخت ها علیرغم وجوهی از وابستگی و اشتراک و نافذ بودن در یکدیگر(همچون فصول یک سال که همه در یکدیگر جاری و نافذند و گاه زمستان در تابستان و تابستان در زمستان، بهار در پاییز و بهار در زمستان و... موجودیت می یابند چندان که برای آناتی تفاوت و اختلاف آنها زائل می گردد و یکی همچون دیگری و ضد خود جلوه می کند)، دارای عناصر با ثباتی هستند که به آنها هویت و تشخص منحصر به فرد می بخشد و موجب تفاوت و تمایز آنها از یکدیگر می شود. اگر چنین عناصر باثبات نسبی و پایدار در هر کدام از این ساخت ها وجود نداشتند و به عبارتی تغییر یا نفی مطلق بدون ثبات نسبی وجود داشت، آن گاه ماهیت با ثباتی وجود نداشت و پدیده هاهویت مستقلی نداشتند و همه چیز آمیخته و درهم و برهم بود و بنابراین شناخت این ساخت ها و ماهیت ها و تمایز و تفاوت آنها از یکدیگر اساسا ممکن نبود.
نمونه ای دیگر: در حالی که شناخت ما از جمهوری اسلامی در همان آغاز دارای وجوهی بود که بیشتر بر مبنای اندیشه های ایدئولوگ های آن استوار بود تا بر مبنای عمل آنها که تا آن زمان به آن گستره و عمق مشاهده نشده بود، اکنون و بر مبنای عملکرد چهل ساله ی آن و تکرار عناصر بسیاری از وجوه این نظام استبدادی که از ماهیت آن بر می خیزد، این شناخت دارای عمق بیشتر و ثبات نسبی گردیده است. در عین حال این وجوه با ثبات خود را در تفاوتی که در شناخت بین این نظام استبدادی با نظام های استبدادی دیگر و یا نظام های دموکراتیک وجود داشته نشان داده است.  
شناخت عقلایی ماهیت که از ثبات و تکرار ماهیت یکسان و عناصر اساسی پدیده و ثبات نسبی آنها بر می خیزد موجب شناخت قابل اطمینان و اعتماد و قطعیت نسبی آن می شود. ما به شناخت عقلایی مارکسیسم از سرمایه داری و یا شناخت خود از دو نظام استبدادی ولایت فقیهی و سلطنتی اطمینان حاصل می کنیم  و آن را فراراه خود قرار می دهیم زیرا چنین شناخت هایی به کنه و ماهیت این نظام ها رسوخ کرده و آن را در برابر عقل شفاف کرده است.
 به این ترتیب شناخت باثبات از یک سو و اساسا از امر شناخت ماهیت خاص یک پدیده برمی خیزد که ثبات نسبی دارد و از سوی دیگر و به عنوان مکمل از امر یکسانی و تفاوتی که بین این ماهیت مشخص با ماهیت های مشخص دیگر اشیاء و پدیده ها موجود است.
در حالی که زندگی هر شیء یا پدیده ی مشخص در جهان بی پایان و نسبت به آن نسبی است و یا به بیانی دیگر تنها یکی از اشکال تجلی جهان عینی متحرک بی پایان است اما برای خود آن پدیده مطلق است. بنابراین آنچه در شناخت به عنوان ماهیت پدیده ظاهر می گردد دست یافتن به ماهیت و قوانین مطلق آن پدیده ی مشخص است.
برای نمونه زمانی که مارکس می گوید ارزش اضافی قانون مطلق شیوه ی تولید سرمایه داری است، شناختی( وبا اطمینان و یقین مطلقی) از یک قانون عینی ماهوی سرمایه داری می دهد که مطلق است گرچه شکل استخراج آن با دیگر شکل های استثمار در دیگر جوامع طبقاتی همچون فئودالی و برده داری متفاوت و بنابراین نسبت به عام بودن استثمار، شکلی خاص و نسبی است. همچنین زمانی که مارکس می گوید تضاد اساسی این شیوه ی تولید تضاد بین تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی وسائل تولید است این تضاد برای این شیوه ی تولید مطلق است. مطلق به این معناست که از آغاز تا پایان فرایند و در تک عناصر و جلوه های آن وجود دارد و تمامی تضادهایی که در نمودها و ظواهر آن دیده می شود همه بازتابی از این تضاد ماهوی و قوانینی است که بر تکوین این ماهیت استوار است. روشن است که از دید جامعه ی طبقاتی و تضادهای این گونه جوامع این تضاد خاص و نسبی است.
تغییر در شیء و یا پدیده و شناخت در حال تغییر
عدم وجود شناخت قابل اطمینان که شناخت مداوما در تغییر موجب ایجاد آن می گردد از ایجاد تضادهای مداوما پدید آینده در شیء یا پدیده ی در حال تغییر، نفی تضادهای پیشین و تحرک آن و بنابراین تلاش برای شناخت تضادها بر می خیزد. روشن است که تا رسیدن به شناخت تضادهای تازه و رهایی از قید ضرورت کور و بنابراین تسلط بر چگونگی حرکت و تغییر آنها و به دست آوردن آزادی در عمل، این تضاداست که بر ذهن تسلط دارد تا ذهن بر تضاد. بدین سان نوسان وعدم اطمینان در شناخت نافذ می گردد و آن را برای رسیدن به وحدت و اطمینانی نوین در شناخت شیء یا پدیده پیش می برد.
برای نمونه ماهیت سرمایه داری طی چهار سده تغییر اساسی نکرده است اما عناصر این ماهیت به دلیل گذار از مراحل گوناگون تغییرات فراوان کرده اند. اجتماعی شدن کار تغییرات کمی فراوان کرده است و در جانب مقابل مالکیت خصوصی وسائل تولید نیز دارای تغییرات فراوان بوده است. این تغییرات در نتیجه تضادهایی به وجود می آید که در حرکت و تغییر پدیده مداوما پدید می آیند. مراحل پیشین نفی می شوند و مراحل تازه شکل می گیرند. زمانی که مارکس به شناخت ماهیت پدیده ی سرمایه داری رسید، این تضادها و اشکال حرکت آنها را تبیین کرد و اشکال اثر گذاری آنها را بر پیشرفت سرمایه داری توضیح داد و شناخت کاملی از یک مرحله ی سرمایه داری ارائه داد که در آن وجوه مطلق یعنی بیان سرمایه داری به عنوان یک کل و نسبی یعنی تجلی این کل در مرحله ای از تکامل اش، به هم آمیخته بودند.
اما چنان که گفتیم هم عناصر ماهیت در حال تغییر کمی هستند و هم تمامی تضادهایی که در سطح و نمودها به وسیله ی این ماهیت به حرکت در می آیند. شناخت ماهیت و قوانین کلی پدیده و همچنین تمامی تضادهای پدیده در یک مرحله معین گر چه به کمال خود می رسند و یک اطمینان کلی و نسبی ایجاد می کنند اما به تنهایی چگونگی حرکت این ماهیت و تغییرات مداوم تضادهای آن را در گذر از یک مرحله به مرحله ی دیگر و دیگر مراحلی که در آینده پیش می آیند با خود به همراه نمی آورند و یا به ساده گی در دسترس قرار نمی دهند و بنابراین هر مرحله ی تازه ای که پدید می آید نیاز به بررسی، تحقیق و توضیح مستقلی برای خود دارد و باید با شناخت های تازه از چگونگی تکوین این ماهیت در مراحل تازه تکامل یابد.
 در پی حرکت تضادهایی در پدیده که از پیش وجود داشته و یا به دلیل شرایط تازه پدید می آیند حرکت شناخت نیز دچار تضاد شده و تا حل آن و شناخت مرحله ی تازه ادامه خواهد یافت.
مثلا شناخت از سرمایه داری و چگونگی حرکت آن نمی توانست در سرمایه داری مرحله ی رقابت آزاد باقی بماند. مرحله ی رقابت آزاد سرمایه داری به مرحله ی امپریالیستی سرمایه داری تبدیل شد و بنابراین باید شناخت پیشین با شناخت مرحله ی تازه که خود نیز ثبات نسبی داشت کامل شود. روشن است که شناخت مرحله ی نوین تکامل سرمایه داری یعنی مرحله ی امپریالیستی می توانست شرح کل آن را نیز به کمال رساند.
از این وضع، هم وجوهی که می توانند در شناخت ثبات داشته باشند و هم وجوهی که تغییراتی را از سر می گذرانند باید در شناخت از مرحله ی نوین بررسی و تحلیل گردیده و توضیح داده شوند. شناخت مرحله ی تازه و قواعد آن از یک سو نادانی و عدم اطمینان را به دانایی و اطمینان تبدیل می کند و از سوی دیگر بر اطمینان نسبی کلی به وجود آمده از ماهیت پدیده می افزاید. مساله اخیر نشانگر نیاز به تغییرات مداوم در شناخت، نفی اموری و اثبات اموری دیگر همراه با تغییر و تحول و تکامل پدیده است. 
تردید و یقین
بر مبنای آنچه گفته شد از بررسی دیدگاه ها در مورد حرکت و تغییر، دو وضع در شناخت انسان از پدیده ها ظاهر می گردد. یکی یقین نسبی است که بر مبنای وحدت و سکون و پایداری و ثبات نسبی ماهیت شیء یا پدیده استوار است و دیگری تردید که از تضادهای متحرک و مداوما پدیده آینده و دگردیسی و تلون پدیده و از تغییر مطلق آن بر می خیزد.
چون ثبات گذرا و نسبی است، اطمینان و یقین نیز نسبی است. و چون نفی و تغییر مطلق است، عدم اطمینان و شک نیز همواره وجود دارد و مطلق است. عدم اطمینان و شک به این معناست که شناخت بشر همراه با عمل  دگرگون کننده ی جهان عینی، مداوما در پی گذر از تضادها و فهم تغییرات تازه و تغییر تنظیم و انطباق شناخت با تغییرات تازه در پدیده است و روشن است که تا تضادهایی که در ذهن در مورد مرحله ی تازه به وجود می آیند طی عمل انسان روی پدیده ها و تجزیه و تحلیل مداوم شناخته و حل و فصل نشوند و انسان بر وضعیت مرحله ی تازه و تضادهای آن حاکم نشود و ذهن با عین منطبق نگردد، نبود شناخت و یا شناخت ناقص و بنابراین عدم اطمینان یا تردید به دانایی و اطمینان و یقین تبدیل نمی شود.
ترکیب ثبات نسبی پدیده و حرکت مطلق تضادها که موجب تکامل دو وجه ثبات و نفی پدیده است، موجب دو وجه یقین و تردید در شناخت بشر می شود.
امر تضاد و تغییر یا بروز تضادهای مداوما پدید آینده ی عینی و همچنین تلاقی و یا نافذ بودن اضداد در یکدیگر( بهار پاییز و پاییز بهار است - سرما گرما است و گرما سرماست)، موجب تحرک شناخت و گذر آن از اطمینان نسبی به شک می شود. آنچه دیروز درست بود امروز درست نیست و آنچه امروز درست است به این سبب که در عین تغییراتی صورت گرفته یا خواهد گرفت، اکنون و یا فردا درست نیست. در این هنگام یعنی درست نبودن و یا عدم انطباق با شیء در حال تغییر یا تغییر کرده، ذهن انسان در حالی که وحدت و ثبات نسبی ناشی از شناخت ماهیت و نیز شناخت مراحل پیشین را دارد دستخوش تضادهای تازه و نوسان میان آنها می شود. آنچه در شناخت از مرحله ی پیشین درست بوده است با پدید آمدن تضادهای تازه و تغییر مرحله ی پیشین به مرحله ی تازه، اکنون می رود که ناکامل و یا نادرست و بنابراین از اثبات و پذیرش به نفی و رد تبدیل شود. در اینجا و در چارچوب معینی تضاد حاکم می شود:
این است یا آن؟ چه چیز ثابت است و چه چیز تغییر کرده است؟ کدام درست و واقعی و کدام نادرست و ذهنی است؟ به شناخت کدام می توان اطمینان داشت و آن را همچون حقیقت راهنما در نظر گرفت و کدام را مختص دوره و یا مرحله ای معین و بنابراین اکنون می توان ناکافی یا نادرست دانست و کامل کرد و یا کنار گذاشت؟ این راه درست است یا آن راه؟ این سیاست یا آن سیاست؟  
در این مرحله تا جایگزینی شناخت درست و قابل اطمینان تازه، در عین وجود یک وحدت و اطمینان نسبی که از شناخت های پیشین و امتحان پس داده برمی خیزد، تضاد است که بر ذهن حاکم است. حاکم شدن تضاد یا تضادها به جای وحدت نسبی در شناخت پدیده، موجب عدم اطمینان و بنابراین اختلاف در نظرات یک فرد و یا افراد و جریان ها و بنابراین شک می شود. شک تا جایی می تواند باقی بماند که نادانی و یا کم دانی وجود داشته باشد و شناخت درگیر تضاد و برای حل آن باشد و از تغییرات تازه پدید آمده در پدیده به کنه تغییرات مرحله ی تازه و ایجاد ثبات نسبی تازه نرسیده باشد. به محض این که در تکامل پدیده، اموری تکرار گردیده و بنابراین ثبات نسبی یابند، نوسان عملی و ذهنی میان تضادها و بنابراین نادانی ها و تردیدها از میان بر می خیزند و جای خود را به وحدت و دانایی ثبات نسبی در شناخت و اطمینان و یقین نسبی می دهند.
مائو درباره ی مساله ی اطمینان نسبی در شناخت
« اطمینان مطلق در جنگ وجود ندارد. لیکن وجود درجه معینی از اطمینان نسبی منتفی نیست. ما نسبت به وضع خودمان تا حدودی مطمئن ایم. اطلاعات ما در مورد وضع دشمن قابل اطمینان نیستند، با این همه در اینجا نشانه هایی هست که ما می توانیم از آنها وضع دشمن را کشف کنیم، سرنخ هایی وجود دارند که می توان با گرفتن آنها تمام کلاف را باز کرد، یک سلسله پدیده هایی موجودند که ما را وادار به تامل می کنند. مجموعه ی اینها در واقع درجه ی معینی از اطمینان نسبی را به دست می دهند که می تواند برای نقشه کشی در جنگ به عنوان پایه ی عینی به کار رود... ولی چون جنگ دارای اطمینان خیلی محدود و موقتی است ، لذا تدوین نقشه های کامل و ثابت جنگی مشکل است...»( درباره ی جنگ طولانی ص 254)
از جنگ طولانی
«بعضی ها به علت تحرک جنگ، ثبات نسبی نقشه ها و یا رهنمودهای جنگی را از اساس نفی می کنند و مدعی اند که این نقشه ها و یا رهنمودهای جنگی«مکانیکی» هستند. این نظر نادرست است. همان گونه که در بالا گفته شد، ما کاملا واقفیم که در جنگ هر نقشه و هر رهنمود جنگی تنها می تواند ثبات نسبی داشته باشد، زیرا که وضعیت جنگ تنها به طور نسبی قابل اطمینان است و جنگ فوق العاده سریع جریان می یابد( حرکت یا تحول)، از این رو این گونه نقشه ها و یا رهنمودها باید بر اساس تحولات اوضاع و تحرک جنگ به موقع تعویض و یا تجدید نظر شوند، چه در غیر این صورت به افراد مکانیست مبدل خواهیم گردید. با این همه نمی توان نقشه ها و یا رهنمودهای جنگی را که برای یک دوران معین ثبات نسبی دارند، نفی کرد؛ نفی آن به معنای نفی همه چیز است. از جمله نفی جنگ و حتی نفی خود. از آنجا که در اوضاع جنگ و عملیات نظامی ثبات نسبی وجود دارند، ما باید نقشه ها و یا رهنمودهای جنگی را که از این اوضاع و از این عملیات ناشی می شوند، نیز به طور نسبی تثبیت کنیم. مثلا از آنجا که وضع جنگ شمال چین و عملیاتی که به وسیله ی ارتش هشتم به صورت پراکنده انجام می گیرد، در مرحله ی معینی ثابت است، لذا در این مرحله کاملا ضروراست که برای این رهنمود عملیات استراتژیک ارتش هشتم، یعنی اینکه «جنگ پارتیزانی اساسی است ولی در شرایط مساعد نباید از جنگ متحرک صرف نظر کرد» ثبات نسبی قائل شد. مدت اعتبار یک رهنمود عملیات اپراتیو کوتاه تر از مدت اعتبار یک رهنمود عملیات استراتژیک است؛ و مدت اعتبار یک رهنمود تاکتیکی حتی از آن هم کوتاه تر است، لیکن هر دو آنها برای یک دوران معین ثبات دارند. انکار این حقیقت منجر به این خواهد شد که فرماندهان ندانند از چه مبدایی باید شروع حرکت کنند و در مورد مساله ی جنگ به افرادی نسبیت طلب مبدل گردند که از خود عقیده ثابتی ندارند، و اغلب می گویند: نه این صحیح است و نه آن، یا هم این صحیح است و هم آن. هیچ کس منکر این حقیقت نیست که یک رهنمود نظامی ولو اینکه برای دورانی معتبر باشد، نیز تغییر پیدا می کند اگر چنین تغییراتی وجود نمی داشت اصولا احتیاجی به حذف این رهنمودها و اتخاذ رهنمود دیگر نبود. لیکن این تغییرات محدودند و از چارچوب عملیات گوناگون نظامی که برای اجرای این رهنمود باید صورت گیرند، تجاوز نمی کنند و ماهیت این رهنمود را نیز عوض نمی کنند؛ به عبارت دیگر رهنمود تنها تغییر کمی می یابد نه کیفی. این ماهیت در دوران معینی به هیچ وجه تغییر نمی کند، و این همان چیزیست که ما از ثبات نسبی برای یک دوران معین درک می کنیم. در تمام پروسه طولانی جنگ که در آن تغییر مطلق است، هر مرحله ی خاص دارای ثبات نسبی است؛ چنین است نظر ما درباره ی ماهیت نقشه ها و یا رهنمودهای جنگی.»( ص 256- 254، تمامی تاکیدها از ماست)
شناخت تکامل یابنده ی بشر اطمینان نسبی را افزایش می دهد
در مجموع حرکت جهان عینی رو به تکامل است و شناخت بشر از جهان نیز رو به تکامل. در تکامل شناخت بشر از جهان، شناخت نسبی از مطلق و بنابراین یقین و اطمینان نسبی رشد می کند. این موجب می شود که اعتماد به نفس بشر نسبت به قدرت و توانایی عملی و شناخت اش از پدیده ها افزایش یابد و دارای سرعت و جوانب و عمق بیشتری گردد و در تغییر جهان عینی و ذهنی بیشتر موثر افتد. مقایسه ای کلی میان شناخت کنونی بشر و شناخت وی در دوره های آغازین پا گرفتن اش به عنوان انسان نشان دهنده ی این امر است.
در بخش بعدی به دیگر جوانب این مساله و همچنین انحرافات و اشتباهات در دو مساله ی ثبات و نفی و یقین و اطمینان و شک و تردید می پردازیم.
ادامه دارد.
 م - دامون
آبان 1402

۱۴۰۲ آذر ۲, پنجشنبه

اطلاعیه حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان به مناسـبت درگذشـت رفیق ظاهـر

 

اطلاعیه حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان:

به مناسـبت درگذشـت رفیق ظاهـر

مسـئول واحـد پایه‌ای کمـیتۀ منطقوی هفـتم قـوس

کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان با تألم و تاثر فراوان، خبر درگذشت رفیق ظاهر عضو حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان و مسئول واحد پایه‌ای ... کمیته منطقوی هفتم قوس را به اطلاع تمامی کادرها، اعضا و هواداران حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان در خارج و داخل کشور، و هم چنین سایر مائوئیست‌های افغانستان و احزاب و سازمان‌های مائوئیست سایر کشورهای جهان می‌رساند.

رفیق ظاهر به تاریخ 16 عقرب 1402 خورشیدی ( 7 نوامبر 2023 میلادی) به عمر 63 سالگی، چشم از جهان فرو بست. گرچه اکنون این رفیق مبارز و انقلابی در میان ما نیست، اما یاد و خاطرش در میان اعضای حزب و سایر انقلابیون کشور که با وی آشنائی داشتند ماندگار خواهد ماند.

رفیق ظاهر یکی از رفقای فعال و مبارز حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان بود که بعد از درگذشت رفیق قاسمی مسئولیت واحد پایه‌ای ... را به عهده گرفت و تا یک ماه قبل که به مریضی کبد (جگر) گرفتار شد به صورت درست و اصولی این وظیفه را پیش برد. با آن‌که رفیق ظاهر در مدت یک ماه با مریضی دست و پنجه نرم نمود، اما وظایف مبارزاتی‌اش را به هیچ وجه فراموش ننمود. او چند روز قبل از در گذشتش، اسناد حزب را به رفقای مسئول تسلیم کرد و از پیش برد وظایف و مسئولیت‌هایش، گزارش دقیق و به موقع ارائه نمود.

رفیق ظاهر در سال 1339 خورشیدی (1960میلادی) در یک خانواده زحمت‌کش دهقانی دیده به جهان گشود. او تحصیلات ابتدائیه، متوسطه و لیسه را با موفقیت تمام کرد و بعد از سپری نمودن امتحان کانکور سراسری در سال 1357 خورشیدی (1978 میلادی) وارد فاکولته (دانشکده) اقتصاد دانشگاه کابل شد.

رفیق ظاهر در سال 1357 و 1358 خورشیدی ( 1978 – 1979 م. ) یکی از فعالین جریان دموکراتیک نوین در داخل دانشگاه کابل بود. وی در سال 1358 به سازمان آزادی‌بخش مردم افغانستان (ساما) پیوست و پس از فروپاشی ساما به سازمان رهایی افغانستان ادغام شد. ولی مواضع ایدئولوژیک سیاسی دو سازمان فوق‌الذکر عطش انقلابی و روح مبارزاتی اصولی وی را پاسخگو نبود، تا بالاخره در سال 1391خورشیدی (2012م.) به حزب پیوست. وی جایگاه اصلی مبارزاتی‌اش را در حزب بعد از تلاش فراوان مبارزاتی دریافت و تا آخر عمر با شور و صداقت انقلابی به وظایف خود ادامه داد. او هیچ‌گاه کشور را ترک نکرد. در میان مردمش زیست و در میان مردم دیده از جهان فرو بست. 

رفقا:

بیایید غم و اندوه ناشی از درگذشت رفیق ظاهر را به نیروی مبارزاتی تبدیل نماییم و یاد و خاطره او را بعنوان یک انقلابی مائوئیست زنده و ماندگار نگه داریم. 

درگذشت رفیق ظاهر  را به تمامی رفقایش، تمامی اعضای خانواده‌اش و تمامی دوستانش تسلیت می‌گوییم.

 

کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست (مائوئیست) افغانسـتان

19 عقرب 1402 خورشیدی

10 نوامبر 2023 میلادی


 درگذشت این رفیق گرانقدر را به حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان تسلیت می گوییم و امیدواریم که به زودی جای خالی وی به وسیله ی انقلابیون جوان کمونیست پر شود و ادامه یابد.                                                                                                                                                     گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
سوم آذرماه 1402

   



۱۴۰۲ آبان ۲۹, دوشنبه

حکمتیست ها مدافعین صهیونیسم و امپریالیسم

ترتسکیسم حکمتیست ها را بی نقاب ببینیم!

به تازه گی مقاله ای با نام  چرا مردم و سازمانهای صنفی و مدنی در ایران با تبلیغات ضد اسراییلی احزاب ملی مذهبی و “چپ” همراه نشدند؟ در یکی از سایت های حکمتیستی- ترتسکیستی به نام آزادی بیان منتشر شده است( متن کامل آن در پایان این مقاله آمده است). اهمیت و لزوم توجه به مواضع این مقاله در آن نیست که نکته ی نویی را طرح می کند بلکه در این است که بی حاشیه و بسیار سرراست ته و بن مواضع ترتسکیست های حکمتی را به میان کشیده است: دفاع از اسرائیل و امپریالیست ها.
مقاله دو بخش اصلی دارد؛ یک بخش آن نشانگر پی نبردن به این مساله است که چرا مردم ایران با سیاست های حکومت در دفاع از حماس همراهی نمی کنند و تحلیل بسیار سطحی و مبتذلی از این امر ارائه داده و نظر ترتسکیستی خود را به زور روی این قضیه سوار می کند؛ بخش دیگر دفاعی سینه چاکانه از دولت اسرائیل و امپریالیست ها است.
نادرست است گفته شود این ها صرفا مواضع شخص نویسنده است و ربطی به مواضع احزاب حکمتیست ندارد، زیرا مواضع مزبور تماما در نظرات حکمت آمده است و طرف تنها فرصت را مناسب دیده تا آنها را دوباره تکرار کند شاید مزه ی وضع حاضر به دست اش بیاید.
یادداشت های ما در مورد مقاله
چهارم - گروه های اصیل دموکرات و چپ انقلابی ایران نه بر مبنای احساسات«ضدغربی» و یا تئوری های اقتصادی- سیاسی صرف و یا«ماهیت ضد غربی جنبش ملی اسلامی»بلکه اساسا بر مبنای تجارب تاریخی خلق ایران، از دخالت استعمار و امپریالیست ها از انگلیس و روسیه گرفته تا آمریکا در ایران نفرت دارند؛ و این به آن دلیل است که در تمامی تاریخ یک صد و پنجاه سال اخیر امپریالیست ها مانع تلاش های خلق ایران برای رسیدن به یک جمهوری انقلابی دموکراتیک گردیده اند و جریان های ارتجاعی و از جمله جریان های مذهبی ضدملی همچون فضل الله نوری و کاشانی و خمینی را در مقابل جنیش انقلابی - دموکراتیک ایران تقویت کرده اند. از این رو این گونه گروه ها به درستی مواضعی ضد دولت های امپریالیستی غرب، روسیه و اکنون چین و همچنین اسرائیل اتخاذ می کنند.
این امر هیچ گاه به معنای ضد پیشرفت هایی که در غرب به نفع اندیشه های پیشرو و نیز تکنولوژی مفید به حال بشر صورت گرفته و نیز ضد خلق های کشورهای غربی بودن نبوده و نیست. نیروهای دموکرات و چپ اصیل ایران همواره از اندیشه های پیشرو در غرب( خواه از جانب بورژوازی زمانی که انقلابی بود ارائه شده باشد و خواه از جانب رهبران اندیشمند طبقه ی کارگر) و مبارزات خلق های غرب یاد گرفته و یاد خواهند گرفت همچنان که از خلق روسیه و شوروی بسیار یاد گرفته و یاد خواهند گرفت. کافی است که نوشته های پیش از مشروطیت و پس از آن را مرور کنیم تا متوجه شویم که بخش اصلی بنیان های ایدئولوژیک - فرهنگی و سیاسی اندیشمندان مهم انقلاب مشروطیت که بخش مهمی از آنها مسلمان بودند بر مبنای اندیشه پیشرفته ی غربی به ویژه دموکراتیسم بورژوازی انقلابی فرانسه و لیبرالیسم بورژوازی انگلستان بنیان نهاده شده است.
جز این ها باید بیفزاییم که بین جنبش دموکراتیک و چپ ایران و«جنبش ملی اسلامی»، تازه اگر آن را یک جنبش یگانه و یکپارچه در نظر گیریم که چنین چیزی هرگز نبوده است و لایه های گوناگون که بیان منافع لایه ها و طبقات گوناگون بوده است داشته است، وحدت مطلق حاکم نبوده است بلکه در کنار پیوندهایی میان این دو، تضادهای فراوان نیز وجود داشته است. و این گذشته از این است که بخشی از روحانیون دور و نزدیک این جنبش مزدور انگلیس و روس بوده اند و مورد شدیدترین مبارزه از جانب انقلابیون چپ و دموکرات انقلابی قرار گرفته اند.
دوم - پشتیبانی ظاهری اسرائیل از خیزش« زن زندگی آزادی»به هیچ وجه به معنای پشتیبانی باطنی دولت اسرائیل از این جنبش و دوست بودن با مردم ایران نبوده و نیست؛ همان گونه که مثلا پشتیبانی ظاهری روباه پیراستعمار انگلیس از مشروطه طلبان به معنای پشتیبانی واقعی از آنها نبود و چنانکه دیده شد این استعمار پلید به سرعت آن روی خود را نشان داده و با کودتای رضاخان میرپنج تمامی پیشرفت های انقلابی دوران مشروطیت را پس زده و مانع برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی در ایران گردید.
از سوی دیگر اسرائیل خودش پایگاه اصلی ارتجاع و ضدانقلاب در منطقه و پشتیبان مرتجع ترین و کثیف ترین حکومت های منطقه بوده و هست( پس از قرار داد کمپ دیوید به مرور یک به یک مرتجع ترین دولت های عرب با اسرائیل راه دوستی را باز کردند و اکنون این فرایند دوره ی پایانی خود را می گذراند). افزون بر این ها اسرائیل نقش ژاندارم را به عهده دارد و اساسا یکی از دلایل ایجادش نیاز امپریالیست ها به وجود چنین کشوری با چنین بنیه ی نظامی در منطقه بوده است.
پشتیبانی اسرائیل از خیزش« زن زندگی آزادی» مانند پشتیبانی امپریالیست های غربی است که از یک سو و به صورت ظاهری از جنبش پشتیبانی می کنند اما پنهان و آشکار با جمهوری اسلامی ور می روند و قرار و مدار می گذارند و با پنهان شدن پشت جنبش«زن زندگی آزادی» و استفاده از آن همچون ابزار، به تحمیل خواست های خود به سران حقیر و نوکر صفت جمهوری اسلامی می پردازند. آنان در عین حال برخی از خواست های جمهوری اسلامی را در خارج تحقق بخشیده و به وسیله ی سلطنت طلبان نقش کثیف و مزورانه ی  خود را در تخریب سازماندهی این جنبش در خارج کشور اجرا می کنند.
سوای این ها در مساله ی سرکوب انقلابات منطقه، دست اسرائیل در دست جمهوری اسلامی و سپاه قدس بوده است. نگاهی به دخالت جمهوری اسلامی در سوریه و سرکوب خونین انقلاب این کشور و عدم کوچک ترین واکنشی نسبت به آن از جانب اسرائیل به خوبی نشان می دهد که اسرائیل  پشتیبان انقلاب ها نبوده است بلکه در این امر همزاد و جفت ارتجاع جمهوری اسلامی بوده است.( چه بسا روابط پنهان بسیار بین سپاه قدس و اسرائیل وجود داشته است!)
دوم( ادامه) - تحولات درون جنبش فلسطین جدا از تبعیت نسبی از تغییرات در سیاست های اقتصادی و سیاسی امپریالیست ها در جهان تا حدودی زیادی تابع تحولات جنبش دموکراتیک و چپ در سراسر جهان و همچنین وضع جنبش های دموکراتیک انقلابی و کمونیستی در منطقه می باشد. این که اکنون رهبری جنبش فلسطین تا حدودی در دست جریان های مرتجعی مانند حماس و جهاد اسلامی و حزب الله قرار گرفته ذره ای از اهمیت جنبش خلق زیرستم فلسطین و خواست های بحق آن نمی کاهد. از سوی دیگر زمانی که خرج بیشتر رهبری های کنونی فلسطین را سران جمهوری اسلامی می دهند و نیز بخش مهمی از ادوات جنگی را به دست شان می رسانند باید روشن باشد که چرا این مرتجعین از خیزش«زن زندگی آزادی» پشتیبانی نمی کنند. برعکس نگاهی به مواضع سازمان های دموکرات انقلابی و کمونیستی فلسطین پیش از این بازگشت به عقب، نشان می دهد که این جریان ها نه تنها همواره از انقلاب ایران پشتیبانی کرده اند بلکه محل آموزش بسیاری از انقلابیون کمونیست بوده اند.
سوم - ارزش های انقلاب ایران از مشروطیت تا کنون بنیان دموکراتیک – انقلابی و سوسیالیستی داشته است و بنابراین از یک سو به جنبش بورژوازی انقلابی غرب- به ویژه بورژوازی انقلابی فرانسه- نزدیک بوده و از سوی دیگر به سبب شرایط نوین جهانی و رشد نقش طبقه ی کارگر و بروز نمایندگان سیاسی این طبقه، از جنبش بورژوایی فراتر رفته و جزیی از انقلابات سوسیالیستی گردیده است. به این ترتیب جنبش دموکراتیک انقلابی خلق ایران در عین داشتن بنیان های دموکراتیک - انقلابی شرایط گذار به ارزش های انقلابی سوسیالیستی و کمونیستی را نیز حمل کرده است.
اما ارزش های دولت صهیونیستی اسرائیل اکنون حتی ارزش های جنبش بورژوا- دموکراتیک انقلابی نیست بلکه ارزش های جریان بورژوا- مرتجع های صهیونیست می باشد؛ زیرا صهیونیسم و دولت اسرائیل یک دولت مزدور امپریالیست هاو مجری اصلی سیاست های ارتجاعی آنها در منطقه بوده و هست. ارزش های انقلاب دموکراتیک ایران در پیوند با ارزش های طبقه ی کارگر و خلق اسرائیل هست و خواهد بود اما هرگز کوچک ترین پیوندی با ضد ارزش های دولت مرتجع صهیونیستی اسرائیل نداشته است همان گونه که طبقه ی کارگر ایران در طبقه ی کارگر و خلق های ستمدیده ی کشورهای امپریالیستی متحدی برای خویش یافته اما در دولت های مرتجع امپریالیستی خیر.  
این که جنبش طبقه ی کارگر و خلق فلسطین در حال حاضرزیر رهبری جریان های ارتجاعی درآمده است و از این راه تا حدودی آلت دست دولت های مرتجعی مانند جمهوری اسلامی ایران و قطر و مصر و... گردیده است مانع از این نیست که ارزش های اصیل دموکراتیک و انقلابی و سوسیالیستی آن دیده نشود. همان گونه که انقلاب 57 علیرغم رهبری ارتجاعی آن، حامل چنین بنیان های درونی ای بود. بنیان هایی که به ویژه در مبارزات سه ساله ی طبقه کارگر، دهقانان و لایه های خرده بورژازی و نیز جنبش زنان، دانشجویان و خلق های کردستان و آذربایجان و...  پس از قیام بهمن 57 و علیه جمهوری اسلامی خود را نشان داد.
نگاهی به  چگونگی اشکال تکامل جنبش انقلابی در ایران به مبارزات دو دهه ی اخیر و به ویژه خیزش دموکراتیک- انقلابی«زن زندگی آزادی» نشان می دهد که بیرون آمدن جنبش خلق از زیر یک رهبری ارتجاعی و واپسگرا و تقسیم شدن آن به دو قطب متضاد مترقی- انقلابی و واپسگرا و ارتجاعی یک فراشد است و تا این فراشد طی نشود این تقسیم و رویارویی نوین شکل نخواهد گرفت و رشد و تکامل نخواهد یافت. روشن است که خلق فلسطین نیز با تفاوت هایی با شکل راهی که خلق ایران طی کرد تا رهبری مرتجع را کنار زند و در مقابل آن بایستد، خود را از زیر این رهبری بیرون خواهد کشید و راه انقلابی خود را ادامه خواهد داد.
 افزون بر این ها دولت صهیونیستی اسرائیل به یاری پمپاژ سرمایه از جانب امپریالیست های غربی و نیز صهیونیست ها در تمامی کشورها و همچنین استثمار طبقه ی کارگر فلسطین توانسته شرایطی را به وجود آورد که یک رفاه نسبی برای بخش هایی از طبقه ی کارگر و لایه های میانی و همچنین یک  دموکراسی سرودم بریده در کشورش برقرار کند. اما همین صهیونیست های اسرائیلی چشم دیدن برقراری چنین دموکراسی سرودم بریده ای راهم در هیج یک از کشورهای منطقه ندارند و علیه هر گونه تلاش برای برقراری آن مبارزه می کنند. همدستی اسرائیل با امپریالیست ها در سرکوب جنبش خلق های عرب در بهار عربی و به ویژه خفه کردن انقلاب خلق سوریه پیش روی ماست. 
اول - حمله حماس به اسرائیل در درجه ی نخست و بیش از همه حمله ی حماس به اسرائیل است. جنگی در آنجا در گرفته و تا کنون اسرائیل نزدیک به 13 هزار نفر را در غزه کشته شده است. این که حماس ارتجاعی است و حمله اش به اسرائیل ماجراجویانه بوده و نتیجه اش با روند کنونی احتمالا یک شکست سنگین برای مردم فلسطین است، تغییری در این امر نمی دهد که این حرکتی است از جانب حماس به عنوان سازمان رهبری کننده ی بخشی از مردم فلسطین.
خلق فلسطین نیز تابع حرکت تاریخ است و تاریخ گاه به عقب بر می گردد. عقب گرد در تاریخ ریشه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارد و نه تنها از جانب رهبری ها بلکه از جانب برخی از طبقات خود خلق نیز صورت می گیرد و یا گاه تحرک سیاسی و فرهنگی این طبقات در چنین مسیری قرار گرفته خود را نشان می دهد. همچنان که در مورد خلق ایران و برخی از طبقات خلق ایران چنین شد. نمی توان گفت که چون رهبری انقلاب دموکراتیک پنجاه و هفت ایران در دست روحانیت مرتجع قرار گرفت انقلاب 57 انقلاب مردم ایران نبود.
اما این که ممکن است که روسیه و ایران در طرح زمان این حمله و پشتیبانی از آن نقش داشته و در عین حال جمهوری اسلامی از آن استفاده کرده و به جنبش دموکراتیک - انقلابی «زن زندگی آزادی» حمله کرده و می کند از دیدگاه کل رویداد، مساله ای ثانوی است گرچه از دیدگاه مردم ایران مساله ی نخستین باشد. مشکل از سران مرتجع جمهوری اسلامی نیست که از چنین فرصتی برای حمله به مبارزات خلق ایران استفاده می کنند تا آن را به عقب برانند، مشکل از جنبش خلق است که سازمان و رهبری انقلابی ندارد که مانع این حملات شود و به نوبه ی خود وضع را عکس کرده و از مثلا تضعیف حماس طی این جنگ برای حمله به جمهوری اسلامی و به عقب راندن و زمینگیر کردن آن در این مساله و مسائل دیگر استفاده کند و جنبش را پیش برد.
اول(ادامه) - این مساله که طبقات خلقی در ایران حاضر نیستند مواضعی اتخاذ کنند که آنها را با حکومت جمهوری اسلامی در یک خط قرار دهد اکنون بیشتر و روشن تر از پیش گشته است. حکومت مرتجع چهل سال است که می کشد و به ویژه از دهه هفتاد به این سو نه تنها کشته بلکه بر شدت کشتارها نیز افزوده است. از سوی دیگر فشارهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بیکرانی به خلق ایران وارد کرده است و شرایطی به وجود آورده که خلق و به ویژه طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان زیر فشارهای شدید در حال خرد شدن هستند. افزون بر این ها در یک و نیم ساله اخیر در ادامه ی کشتارهای خویش یک جنبش بزرگ انقلابی و به ویژه جوانان و زنان پیشرو را به خاک و خون کشیده است، چشم ها را کور کرده و از خلق های ایران به ویژه خلق های بلوچ و کرد تا توانسته کشته است.
در کل وضع به گونه ای است که گسستی که بین مردم و حکومت پس از برقراری جمهوری اسلامی به وجود آمد و منجر به شکل گیری دو قطب انقلاب و ارتجاع شد پس از دهه ی هفتاد روز به روز پیشرفته تر و کامل تر گردیده است. این گسست تقریبا در تمامی جوانب به جز جنبه ی اقتصادی می رود که شکل هر چه گسترده تر و عمیق تر و کامل تری به خود بگیرد. در مورد جنبه ی اقتصادی اگر پیوندی هست نیز به آن دلیل است که طبقات مردمی با دولت و یا سرمایه داران حکومت در رابطه ی اقتصادی هستند و بسیاری از آنها یعنی کسانی که حقوق و دستمزد دریافت کنند باید آن را از این حکومت و از این سرمایه داران بگیرند؛ و بنابراین در اینجا به ناچار یک پیوند معین وجود دارد که آن هم به نخی و پخی بند است و چنانچه کار به اعتصابات گسترده و همگانی سیاسی بکشد این پیوند نیز گسسته خواهد شد.( اینکه کار به گسست نهایی و سرنگونی جمهوری اسلامی می کشد و یا اینکه وضع برای مدتی برمی گردد، وابسته به شرایط بسیار گوناگونی است که در مقالات پیشین ما کمابیش به آنها اشاره شده است).  
بنابراین اگر جنبش خلق ایران حاضر نباشد کوچک تری قدمی در راهی بردارد که وی را در پیوند با حکومت و بدتر از آن در کنار وی نشان دهد( همچون مورد جنگ امپریالیستی - ارتجاعی روسیه و اوکراین) و یا به گونه ای دیگر تا حدود زیادی هر چه حکومت می گوید عکس آن را می اندیشد و یا انجام می دهد، تا حدود زیادی حق به جانب وی است.(1)
این امر به این معنا نیست که خلق ایران حاضر به پشتیبانی از خلق فلسطین نیست و یا پشتیبان اسرائیل است و حاضر نیست علیه اسرائیل شعاری دهد و یا راهپیمایی کند، بلکه به این معناست که در شرایط کنونی که مبارزه ی وی با حکومت عمده و از سوی خلق در حال پیگیری است، هر روزنه ای را که می تواند بین جنبش توده ها و حکومت رابطه و یپوندی ایجاد کرده و خللی در راه پیشرفت جنبش دموکراتیک- انقلابی ایجاد کند ببندد. نکته و پرسش مهم در چنین مواقعی این است که خواه از جهت منافع خلق ایران و خواه از جهت انترناسیویالیستی و منافع خلق فلسطین چنین موضعی ضررهایش بیشتر است یا منفعت هایش. روشن است که اگر توده های خلق جمهوری اسلامی را سرنگون کنند این بیشتر به نفع خلق فلسطین وخلق های عرب منطقه است. به گمان ما خلق فلسطین که اکنون خود رهبری ارتجاعی حماس را دیده و می بیند می تواند به علل چنین واکنشی از جانب خلق ایران پی ببرد. خلق فلسطین و گروه های پیشرو آن بسیار کمتر ممکن است در این مورد دچار اشتباه شوند تا مشتی ترتسکیست مزدور امپریالیسم و صهیونیسم.
در اینجا باید اشاره کنیم که برخی از افراد و به ویژه افراد جوان تابع برخی مسائل جانبی قرار می گیرند و مثلا بین حکومت جمهوری اسلامی و مردم عرب پیوند برقرار می کنند و در نتیجه نفرت خود را از جمهوری اسلامی با نفرت از حمله ی مسلمانان به ایران و تسلط آنها بر ایران پیوند زده و اکنون نیز به خلق های عرب تعمیم می دهند. در ادامه ی چنین تعمیمی خلق فلسطین نیز چون عرب است در همین چارچوب قرار گرفته و بنابراین نفرت از جمهوری اسلامی به بی علاقه گی به سرنوشت خلق فلسطین کشیده می شود. و در اینجا دیگر نه تنها موضعی بر ضد جنگ اسرائیل علیه فلسطین گرفته نمی شود بلکه تا حدودی گرایش به نفع اسرائیل- به ویژه به دلیل حمله ی حماس به افراد غیر نظامی و نیز گروگان گرفتن کودکان و زنان- چرخش می کند.
این البته گرایش عمده در طبقات خلقی ایران و جوانان نیست و بر خلاف این گرایش، خواه طبقات خلقی و از جمله طبقه ی کارگر و خواه بسیاری از سازمان ها و گروه های صنفی و سیاسی داخل علیه اسرائیل و به نفع پایان جنگ موضع گرفتند و اطلاعیه دادند که ما نیز برخی از آنها را در سایت خود قرار دادیم.
 برخلاف نظر این حکمتیست- ترتسکیست باید گفت پیوند بین خلق های زیر ستم امپریالیست در درجه نخست و بیش از هر چیز یک پیوند عینی است و از  نظام معین اقتصادی و سیاسی امپریالیسم بر می خیزد که به تمامی خلق ها در کشورهای زیر سلطه و به کارگران و زحمتکشان در کشورهای امپریالیستی ستم می کند و بنابراین آنها را به هم نزدیک کرده و متحد می سازد.
خلق فلسطین خلقی زیر سلطه ی امپریالیسم و صهیونیسم است وبه وسیله ی آنها استثمار می شود و زیر ستم قرار می گیرد. خلق ایران نیز به وسیله ی امپریالیست ها استثمار شده و زیر ستم قرار می گیرد. این است بنیان و اساس عینی پیوند بین این دو خلق و دیگر خلق های کشورهای زیر سلطه و نیز بین این دو خلق و توده های طبقه ی کارگر و زحمتکش اسرائیل و کشورهای امپریالیستی. این است گرایش عمده و اصلی ای که پیوند میان خلق ها را در مبارزه علیه امپریالیسم و سرمایه داری می سازد.
پیوند ذهنی در پی این پیوند عینی است که بر می آید و استحکام بیشتری به پیوند عینی می دهد و چراغ راهنمایی برای پیشرفت آن به سوی جمهوری دموکراتیک و سوسیالیستی می گردد. این گونه نیست که کسی بتواند با چند موضع ایدئولوژیک و سیاسی این پیوند را به نفع یک دولت مرتجع و مزدور امپریالیستی و در اینجا دولت صهیونیستی اسرائیل برگرداند.
هرمز دامان
نیمه ی دوم آبان 1402
یادداشت    
1-   کافی است در نظر گیریم که جمهوری اسلامی بخشی از ثروت مردم کشور را آن هم با نگه داشتن مردم کشور در بدترین شرایط اقتصادی و سیاسی به همین گروه های ارتجاعی می دهد تا از آنها همچون ابزاری برای چانه زنی و بقای خود استفاده کند و سربزنگاه نیز آنها را رها می کند و چارچنگولی به ماندن و بقای خود می چسبد. این همه های و هوی برای سرنگونی و نابودی دولت و یا کشور اسرائیل و آن گاه در چنین شرایطی حماس را تنها گذاشتن و به دروغ هوار کشیدن که چرا برنامه ی حمله را به ما اطلاع ندادی و پای خود را پس کشیدن تنها نشان می دهد که خامنه ای و باندش و کلا جریان حاکم بر جمهوری اسلامی  پشیزی برای مردم فلسطین و حتی سازمان هایی که گوشت دم توپ شان کرده اند قائل نیستند و اگر پایش برسد حتی همین سازمان را فدای مصالح و بقای خود می کنند.
 
متن کامل مقاله
چرا مردم و سازمانهای صنفی و مدنی در ایران با تبلیغات ضد اسراییلی احزاب ملی مذهبی و “چپ” همراه نشدند؟
بهزاد مهرآبادی
۱۵ نوامبر ۲۰۲۳
بعد از حمله حماس به اسراییل در ۷ اکتبر، سازمانهای مختلف چپ در ایران به همراه سازمانهای ملی مذهبی در خارج از کشور یک کمپین ضد اسراییلی به اسم کمپین ضد جنگ به راه انداختند که نه تنها شکست خورد بلکه سازمانهای مدنی و صنفی در ایران (۲۰ تشکل مدنی و صنفی منتشر کننده منشور حداقل خواسته ها و ۵۳ گروه جوانان و دانشجویان فراخوان دهنده به تظاهراتها در ایران) با درایت سیاسی بالا، از آن پشتیبانی نکردند و حاضر نشدند با آن همراه شوند. حتی امام جمعه زاهدان هم حاضر نشد علیرغم همه فشارها، بر ضد اسراییل صحبتی بکند. اکثریت قاطع فعالین و سازمانهای مدنی و صنفی در ایران ، بدون اینکه در کمپین ضد اسراییلی وارد شوند، خواستار پایان جنگ شدند و کشتار غیر نظامیان را محکوم کرده و خواستار آزادی گروگانها شدند. اما حاضر نشدند در کمپین ضد اسراییل شرکت کنند. این درایت سیاسی ناشی از این بود که مردم در ایران بخوبی متوجه شدند که ۱.  حمله حماس به اسراییل، حمله جمهوری اسلامی به انقلاب ژن، ژیان ، ئازادی است. تحت هیچ عنوانی ربطی به مبارزات مردم فلسطین ندارد. ۲. اسراییل دشمن جمهوری اسلامی و دوست انقلاب مردم ایران بوده است. اما هیچ سازمان فلسطینی از انقلاب مردم ایران دفاع نکرده که سهل است، برعلیه آن بوده است. ۳. ارزشهای انقلاب مردم ایران به ارزشهای اسراییل نزدیک تر است تا به ارزشهای فلسطینی ها. سالهاست که جنبش مردم فلسطین به یک جنبش ارتجاعی و آلت دست دیکتاتورهای منطقه تبدیل شده است و ارزشهایش قابل دفاع نیست. در حالیکه ارزشهای جامعه اسراییل بعنوان تنها دمکراسی خاورمیانه بسیار نزدیکتر به انقلاب مردم ایران است. ۴. این کمپین اگر ضد جنگ بود، بایستی خواست قطع جنگ را در کنار خواست آزادی گروگانها مطرح می کرد. خواست محکوم کردن بمبارانها را در کنار محکوم کردن استفاده از غیرنظامیان بعنوان سپر حفاظتی مطرح می کرد، خواست متوقف کردن حمله به بیمارستانها را در کنار محکوم کردن استفاده نظامی از بیمارستانها مطرح می کرد و … اما چون یکجانبه بود،  مردم در ایران متوجه شدند که این کمپین در خدمت “نجات حماس” است و ربطی به کمپین توقف جنگ ندارد و به همین دلیل به آن نپیوستند. این ایزوله شدن مواضع ضد غربی و ضد اسراییلی سازمانهای چپ و ملی مذهبی در ایران ، تاریخی طولانی دارد که از ماهیت ضد غربی جنبش ملی اسلامی ناشی میشود که این چپ بشدت آغشته به  همان گرایش ضد غربی است و ریشه ای طولانی در میان این احزاب دارد. همراه نشدن سازمانهای صنفی و مدنی در ایران با تبلیغات ضد اسراییلی در عین حال نشان میدهد که جنبش ژن، ژیان ، ئازادی از یکطرف تا چه اندازه غربگرا، مدرن و آگاه است و از طرف دیگر از درایت سیاسی بالا برخوردار است و میتواند دوستان و دشمنان خود را در تند پیچهای سیاسی تشخیص دهد. منزوی شدن مواضع احزاب چپ،  اگر چه در کوتاه مدت میتواند به رشد نیروهای راست در ایران کمک کند، اما انقلاب ژن، ژیان ، ئازادی چاره ای ندارد مگر اینکه برای پیروزی خود،  به احزاب سیاسی چپی شکل بدهد که بتوانند ماهیت غربگرا ، مدرن و آگاهگرانه انقلاب را در خود منعکس کنند و دوستان و دشمنان خود را در منطقه بر اساس منافع این انقلاب تشخیص دهند. احزاب سیاسی چپ به یک خانه تکانی بزرگ نیاز دارند تا خود را از سنتهای ضد غربی و هیستری ضد اسراییلی رها کنند، اگر نه باز هم منزوی تر خواهند شد.