۱۴۰۲ آذر ۵, یکشنبه

درباره شناخت(11) - یقین و تردید

 درباره شناخت(11)
بخش دوم
ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت
 
یقین و تردید

ثبات و تغییر
در تمامی حرکت های ماده دو حال یا دو وضع دیده می شود: حال سکون و یا ثبات شکل ها و حال حرکت و تغییر و تحول. حال سکون و ثبات نسبی است و حال حرکت و تغییر مطلق است. این دو یعنی ثبات نسبی و تغییر مطلق، وحدت اضداد در موضوع حرکت عینی اشیاء و پدیده ها هستند.
شناخت بشر که بر پایه ی عمل دگرگون کننده برای تغییر اشیاء و پدیده ها استوار است، بر مبنای این دو حال است و دو وضع معین را پدید می آورد: وضع سکون و یا ثبات نسبی و پایدار شناخت بشری و وضع حرکت و تغییر و تحول مداوم آن.
ثبات نسبی و تغییر مطلق در اشیاء و پدیده ها
 ثبات نشانگر وحدت و انسجام درونی و پایدار بودن نسبی یک شیء یا پدیده معین از نقطه ی آغاز پدید آمدن تا پایان است و موجب می شود پدیده ی معینی به حال خود بماند و به این ترتیب از دیگر پدیده ها قابل تفکیک و تشخیص باشد؛ تغییر مطلق است و نشانگر مطلق بودن حرکت تضادهای شیء یا پدیده است که همواره در حال پدید آمدن و حل شدن هستند.
اطمینان و تردید
از وضع سکون و یا ثبات نسبی، حال اطمینان و یقین نسبی نسبت به قوانین آن پدیده و تفاوت کیفی آن از امور و پدیده های دیگر پدید می آید و از حرکت و تضادهای بی پایان و تغییر، عدم اطمینان و شک ظاهر می شود.
این دو وضع مداوما در حال تبدیل به یکدیگر هستند. شک به یقین نسبی و اطمینان نسبی تبدیل می شود و اطمینان و یقین نسبی به شک.
تکرار و نو شدن
در حال ثبات نسبی برخی از اشکال بروز در عین تغییر مداوما تکرار می گردند. دوباره گی یا بازآمدن بخش مهمی از حرکت و تغییر است. برای نمونه در طبیعت جاری روز و شب و فصول سال در یک دور با سرعت زیاد یا کم تکرار می گردند و جای یکدیگر را می گیرند. این تکرار ها و دوباره گی ها در عین اینکه نشانگر ثبات نسبی پدیده هستند اما تکرار مطلق امر پیشین نیستند و همواره در آنها تغییراتی جزیی گاه غیرقابل دیدن و لمس پدید می آید. به بیان دیگر در این تکرارها به طور مداوم عناصری نفی و ناپدید و عناصری تازه پدید می آیند و بنابراین به طور مداوم اموری تغییر می کنند و متحول می شوند. تغییر، وحدت تکرار و نو شدن است که در نهایت در فرایند تکامل یک شیء یا پدیده ی معین تکرار ناپدید و امر نو آشکار می گردد.
وجود تکرارها، نشانگر تغیرات کمی و تدریجی در اشیاء و پدیده های باثبات است. وجود نفی تکرار و چگونگی پدید آمدن امری تازه و نو، نشانگر تغییر کیفی و جهشی پدیده ها و بی ثباتی آنهاست.
شناخت باثبات و شناخت در حال تغییر
در شناخت بشر از اشیاء و پدیده ها دو وضع پدید می آید: وضع ثبات نسبی شناخت و وضع تغییر مداوم شناخت. وضع ثبات نسبی از درک ماهیت با ثبات پدیده و بروز آن در تکرار نمودهایش بر می خیزد و حال تغییر از تغییرات این ماهیت و تمامی تضادهایی که از آن برمی خیزند و یا به وسیله ی آن به گردش و تغییر در می آیند.
ماهیت با ثبات و شناخت با ثبات
شناختی که از وضعیت ثبات نسبی و تکرار وجوه اساسی شیء یا پدیده به وجود می آید دارای یک ثبات نسبی است. دلیل اساسی این ثبات نسبی این است که در تکرارها پایداری نسبی شیء یا پدیده و بیان خود همچون امری یگانه پدیدار می گردد. این امر یگانه که به پدیده هویت مستقل داده و آن را به حال خود و استوار نگه می دارد و در عین حال موجب تفاوت آن پدیده از پدیده های دیگر می شودهمان کنه و ماهیت پدیده است که در تکرار شکل ها و نمودهای بیرونی پدیده خود را نشان می دهد.
 در پی عمل مداوم بشر روی اشیاء و پدیده ها برای تغییر آنها، شناخت انسان از این شکل ها و نمودها عبور کرده و در شناخت منطقی و عقلایی به ماهیت و قوانین پدیده دست می یابد.
ماهیت شیء یا پدیده با این که در تکرارها تغییرات کمی جزیی می کند، اما تغییر اساسی کیفی نمی کند. ثبات نسبی تکرارها علیرغم تغییرات جزیی آنها درست به این سبب است که ماهیت پدیده و هویت آن تغییر اساسی نکرده است. همین ماهیت و هویت پدیده که در تکرار شکل ها و ظواهر موجب گونه ای سکون و ثبات نسبی در شناخت می شود باعث و بانی اطمینان نسبی از درستی و حقیقت شناخت عقلایی از شیء یا پدیده است.
برای نمونه بیش از چهار سده است که از پدید آمدن سرمایه داری می گذرد. سرمایه داری مداوما تغییر کرده است اما اموری در سرمایه داری ثبات داشته و مداوما تکرار شده است( مثلا قانون ارزش اضافی و یا سیکل سرمایه داری و بحران های ادواری...)، و تکرار آنها نشانگر این است که ماهیت و هویت اساسی سرمایه داری علیرغم تغییرات مداوم بسیار کمابیش ثابت مانده است. از اینجا شناخت عقلایی و علمی ای از سرمایه داری شکل گرفته که درجه ای ثبات نسبی و اطمینان از درستی شناخت از ماهیت آن را ایجاد کرده است.
از سوی دیگر ما بین ساخت سرمایه داری و فئودالیسم و برده داری و بین همه ی اینها با جامعه ی اشتراکی و یا کمونیستی فرق کیفی می گذاریم( همان گونه که می گوییم آسمان کوه و روخانه نیست و رودخانه جنگل و بیابان نیست و جنگل و بیابان حیوان نیست). این از آنجا ناشی می شود که هر کدام از این ساخت ها علیرغم وجوهی از وابستگی و اشتراک و نافذ بودن در یکدیگر(همچون فصول یک سال که همه در یکدیگر جاری و نافذند و گاه زمستان در تابستان و تابستان در زمستان، بهار در پاییز و بهار در زمستان و... موجودیت می یابند چندان که برای آناتی تفاوت و اختلاف آنها زائل می گردد و یکی همچون دیگری و ضد خود جلوه می کند)، دارای عناصر با ثباتی هستند که به آنها هویت و تشخص منحصر به فرد می بخشد و موجب تفاوت و تمایز آنها از یکدیگر می شود. اگر چنین عناصر باثبات نسبی و پایدار در هر کدام از این ساخت ها وجود نداشتند و به عبارتی تغییر یا نفی مطلق بدون ثبات نسبی وجود داشت، آن گاه ماهیت با ثباتی وجود نداشت و پدیده هاهویت مستقلی نداشتند و همه چیز آمیخته و درهم و برهم بود و بنابراین شناخت این ساخت ها و ماهیت ها و تمایز و تفاوت آنها از یکدیگر اساسا ممکن نبود.
نمونه ای دیگر: در حالی که شناخت ما از جمهوری اسلامی در همان آغاز دارای وجوهی بود که بیشتر بر مبنای اندیشه های ایدئولوگ های آن استوار بود تا بر مبنای عمل آنها که تا آن زمان به آن گستره و عمق مشاهده نشده بود، اکنون و بر مبنای عملکرد چهل ساله ی آن و تکرار عناصر بسیاری از وجوه این نظام استبدادی که از ماهیت آن بر می خیزد، این شناخت دارای عمق بیشتر و ثبات نسبی گردیده است. در عین حال این وجوه با ثبات خود را در تفاوتی که در شناخت بین این نظام استبدادی با نظام های استبدادی دیگر و یا نظام های دموکراتیک وجود داشته نشان داده است.  
شناخت عقلایی ماهیت که از ثبات و تکرار ماهیت یکسان و عناصر اساسی پدیده و ثبات نسبی آنها بر می خیزد موجب شناخت قابل اطمینان و اعتماد و قطعیت نسبی آن می شود. ما به شناخت عقلایی مارکسیسم از سرمایه داری و یا شناخت خود از دو نظام استبدادی ولایت فقیهی و سلطنتی اطمینان حاصل می کنیم  و آن را فراراه خود قرار می دهیم زیرا چنین شناخت هایی به کنه و ماهیت این نظام ها رسوخ کرده و آن را در برابر عقل شفاف کرده است.
 به این ترتیب شناخت باثبات از یک سو و اساسا از امر شناخت ماهیت خاص یک پدیده برمی خیزد که ثبات نسبی دارد و از سوی دیگر و به عنوان مکمل از امر یکسانی و تفاوتی که بین این ماهیت مشخص با ماهیت های مشخص دیگر اشیاء و پدیده ها موجود است.
در حالی که زندگی هر شیء یا پدیده ی مشخص در جهان بی پایان و نسبت به آن نسبی است و یا به بیانی دیگر تنها یکی از اشکال تجلی جهان عینی متحرک بی پایان است اما برای خود آن پدیده مطلق است. بنابراین آنچه در شناخت به عنوان ماهیت پدیده ظاهر می گردد دست یافتن به ماهیت و قوانین مطلق آن پدیده ی مشخص است.
برای نمونه زمانی که مارکس می گوید ارزش اضافی قانون مطلق شیوه ی تولید سرمایه داری است، شناختی( وبا اطمینان و یقین مطلقی) از یک قانون عینی ماهوی سرمایه داری می دهد که مطلق است گرچه شکل استخراج آن با دیگر شکل های استثمار در دیگر جوامع طبقاتی همچون فئودالی و برده داری متفاوت و بنابراین نسبت به عام بودن استثمار، شکلی خاص و نسبی است. همچنین زمانی که مارکس می گوید تضاد اساسی این شیوه ی تولید تضاد بین تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی وسائل تولید است این تضاد برای این شیوه ی تولید مطلق است. مطلق به این معناست که از آغاز تا پایان فرایند و در تک عناصر و جلوه های آن وجود دارد و تمامی تضادهایی که در نمودها و ظواهر آن دیده می شود همه بازتابی از این تضاد ماهوی و قوانینی است که بر تکوین این ماهیت استوار است. روشن است که از دید جامعه ی طبقاتی و تضادهای این گونه جوامع این تضاد خاص و نسبی است.
تغییر در شیء و یا پدیده و شناخت در حال تغییر
عدم وجود شناخت قابل اطمینان که شناخت مداوما در تغییر موجب ایجاد آن می گردد از ایجاد تضادهای مداوما پدید آینده در شیء یا پدیده ی در حال تغییر، نفی تضادهای پیشین و تحرک آن و بنابراین تلاش برای شناخت تضادها بر می خیزد. روشن است که تا رسیدن به شناخت تضادهای تازه و رهایی از قید ضرورت کور و بنابراین تسلط بر چگونگی حرکت و تغییر آنها و به دست آوردن آزادی در عمل، این تضاداست که بر ذهن تسلط دارد تا ذهن بر تضاد. بدین سان نوسان وعدم اطمینان در شناخت نافذ می گردد و آن را برای رسیدن به وحدت و اطمینانی نوین در شناخت شیء یا پدیده پیش می برد.
برای نمونه ماهیت سرمایه داری طی چهار سده تغییر اساسی نکرده است اما عناصر این ماهیت به دلیل گذار از مراحل گوناگون تغییرات فراوان کرده اند. اجتماعی شدن کار تغییرات کمی فراوان کرده است و در جانب مقابل مالکیت خصوصی وسائل تولید نیز دارای تغییرات فراوان بوده است. این تغییرات در نتیجه تضادهایی به وجود می آید که در حرکت و تغییر پدیده مداوما پدید می آیند. مراحل پیشین نفی می شوند و مراحل تازه شکل می گیرند. زمانی که مارکس به شناخت ماهیت پدیده ی سرمایه داری رسید، این تضادها و اشکال حرکت آنها را تبیین کرد و اشکال اثر گذاری آنها را بر پیشرفت سرمایه داری توضیح داد و شناخت کاملی از یک مرحله ی سرمایه داری ارائه داد که در آن وجوه مطلق یعنی بیان سرمایه داری به عنوان یک کل و نسبی یعنی تجلی این کل در مرحله ای از تکامل اش، به هم آمیخته بودند.
اما چنان که گفتیم هم عناصر ماهیت در حال تغییر کمی هستند و هم تمامی تضادهایی که در سطح و نمودها به وسیله ی این ماهیت به حرکت در می آیند. شناخت ماهیت و قوانین کلی پدیده و همچنین تمامی تضادهای پدیده در یک مرحله معین گر چه به کمال خود می رسند و یک اطمینان کلی و نسبی ایجاد می کنند اما به تنهایی چگونگی حرکت این ماهیت و تغییرات مداوم تضادهای آن را در گذر از یک مرحله به مرحله ی دیگر و دیگر مراحلی که در آینده پیش می آیند با خود به همراه نمی آورند و یا به ساده گی در دسترس قرار نمی دهند و بنابراین هر مرحله ی تازه ای که پدید می آید نیاز به بررسی، تحقیق و توضیح مستقلی برای خود دارد و باید با شناخت های تازه از چگونگی تکوین این ماهیت در مراحل تازه تکامل یابد.
 در پی حرکت تضادهایی در پدیده که از پیش وجود داشته و یا به دلیل شرایط تازه پدید می آیند حرکت شناخت نیز دچار تضاد شده و تا حل آن و شناخت مرحله ی تازه ادامه خواهد یافت.
مثلا شناخت از سرمایه داری و چگونگی حرکت آن نمی توانست در سرمایه داری مرحله ی رقابت آزاد باقی بماند. مرحله ی رقابت آزاد سرمایه داری به مرحله ی امپریالیستی سرمایه داری تبدیل شد و بنابراین باید شناخت پیشین با شناخت مرحله ی تازه که خود نیز ثبات نسبی داشت کامل شود. روشن است که شناخت مرحله ی نوین تکامل سرمایه داری یعنی مرحله ی امپریالیستی می توانست شرح کل آن را نیز به کمال رساند.
از این وضع، هم وجوهی که می توانند در شناخت ثبات داشته باشند و هم وجوهی که تغییراتی را از سر می گذرانند باید در شناخت از مرحله ی نوین بررسی و تحلیل گردیده و توضیح داده شوند. شناخت مرحله ی تازه و قواعد آن از یک سو نادانی و عدم اطمینان را به دانایی و اطمینان تبدیل می کند و از سوی دیگر بر اطمینان نسبی کلی به وجود آمده از ماهیت پدیده می افزاید. مساله اخیر نشانگر نیاز به تغییرات مداوم در شناخت، نفی اموری و اثبات اموری دیگر همراه با تغییر و تحول و تکامل پدیده است. 
تردید و یقین
بر مبنای آنچه گفته شد از بررسی دیدگاه ها در مورد حرکت و تغییر، دو وضع در شناخت انسان از پدیده ها ظاهر می گردد. یکی یقین نسبی است که بر مبنای وحدت و سکون و پایداری و ثبات نسبی ماهیت شیء یا پدیده استوار است و دیگری تردید که از تضادهای متحرک و مداوما پدیده آینده و دگردیسی و تلون پدیده و از تغییر مطلق آن بر می خیزد.
چون ثبات گذرا و نسبی است، اطمینان و یقین نیز نسبی است. و چون نفی و تغییر مطلق است، عدم اطمینان و شک نیز همواره وجود دارد و مطلق است. عدم اطمینان و شک به این معناست که شناخت بشر همراه با عمل  دگرگون کننده ی جهان عینی، مداوما در پی گذر از تضادها و فهم تغییرات تازه و تغییر تنظیم و انطباق شناخت با تغییرات تازه در پدیده است و روشن است که تا تضادهایی که در ذهن در مورد مرحله ی تازه به وجود می آیند طی عمل انسان روی پدیده ها و تجزیه و تحلیل مداوم شناخته و حل و فصل نشوند و انسان بر وضعیت مرحله ی تازه و تضادهای آن حاکم نشود و ذهن با عین منطبق نگردد، نبود شناخت و یا شناخت ناقص و بنابراین عدم اطمینان یا تردید به دانایی و اطمینان و یقین تبدیل نمی شود.
ترکیب ثبات نسبی پدیده و حرکت مطلق تضادها که موجب تکامل دو وجه ثبات و نفی پدیده است، موجب دو وجه یقین و تردید در شناخت بشر می شود.
امر تضاد و تغییر یا بروز تضادهای مداوما پدید آینده ی عینی و همچنین تلاقی و یا نافذ بودن اضداد در یکدیگر( بهار پاییز و پاییز بهار است - سرما گرما است و گرما سرماست)، موجب تحرک شناخت و گذر آن از اطمینان نسبی به شک می شود. آنچه دیروز درست بود امروز درست نیست و آنچه امروز درست است به این سبب که در عین تغییراتی صورت گرفته یا خواهد گرفت، اکنون و یا فردا درست نیست. در این هنگام یعنی درست نبودن و یا عدم انطباق با شیء در حال تغییر یا تغییر کرده، ذهن انسان در حالی که وحدت و ثبات نسبی ناشی از شناخت ماهیت و نیز شناخت مراحل پیشین را دارد دستخوش تضادهای تازه و نوسان میان آنها می شود. آنچه در شناخت از مرحله ی پیشین درست بوده است با پدید آمدن تضادهای تازه و تغییر مرحله ی پیشین به مرحله ی تازه، اکنون می رود که ناکامل و یا نادرست و بنابراین از اثبات و پذیرش به نفی و رد تبدیل شود. در اینجا و در چارچوب معینی تضاد حاکم می شود:
این است یا آن؟ چه چیز ثابت است و چه چیز تغییر کرده است؟ کدام درست و واقعی و کدام نادرست و ذهنی است؟ به شناخت کدام می توان اطمینان داشت و آن را همچون حقیقت راهنما در نظر گرفت و کدام را مختص دوره و یا مرحله ای معین و بنابراین اکنون می توان ناکافی یا نادرست دانست و کامل کرد و یا کنار گذاشت؟ این راه درست است یا آن راه؟ این سیاست یا آن سیاست؟  
در این مرحله تا جایگزینی شناخت درست و قابل اطمینان تازه، در عین وجود یک وحدت و اطمینان نسبی که از شناخت های پیشین و امتحان پس داده برمی خیزد، تضاد است که بر ذهن حاکم است. حاکم شدن تضاد یا تضادها به جای وحدت نسبی در شناخت پدیده، موجب عدم اطمینان و بنابراین اختلاف در نظرات یک فرد و یا افراد و جریان ها و بنابراین شک می شود. شک تا جایی می تواند باقی بماند که نادانی و یا کم دانی وجود داشته باشد و شناخت درگیر تضاد و برای حل آن باشد و از تغییرات تازه پدید آمده در پدیده به کنه تغییرات مرحله ی تازه و ایجاد ثبات نسبی تازه نرسیده باشد. به محض این که در تکامل پدیده، اموری تکرار گردیده و بنابراین ثبات نسبی یابند، نوسان عملی و ذهنی میان تضادها و بنابراین نادانی ها و تردیدها از میان بر می خیزند و جای خود را به وحدت و دانایی ثبات نسبی در شناخت و اطمینان و یقین نسبی می دهند.
مائو درباره ی مساله ی اطمینان نسبی در شناخت
« اطمینان مطلق در جنگ وجود ندارد. لیکن وجود درجه معینی از اطمینان نسبی منتفی نیست. ما نسبت به وضع خودمان تا حدودی مطمئن ایم. اطلاعات ما در مورد وضع دشمن قابل اطمینان نیستند، با این همه در اینجا نشانه هایی هست که ما می توانیم از آنها وضع دشمن را کشف کنیم، سرنخ هایی وجود دارند که می توان با گرفتن آنها تمام کلاف را باز کرد، یک سلسله پدیده هایی موجودند که ما را وادار به تامل می کنند. مجموعه ی اینها در واقع درجه ی معینی از اطمینان نسبی را به دست می دهند که می تواند برای نقشه کشی در جنگ به عنوان پایه ی عینی به کار رود... ولی چون جنگ دارای اطمینان خیلی محدود و موقتی است ، لذا تدوین نقشه های کامل و ثابت جنگی مشکل است...»( درباره ی جنگ طولانی ص 254)
از جنگ طولانی
«بعضی ها به علت تحرک جنگ، ثبات نسبی نقشه ها و یا رهنمودهای جنگی را از اساس نفی می کنند و مدعی اند که این نقشه ها و یا رهنمودهای جنگی«مکانیکی» هستند. این نظر نادرست است. همان گونه که در بالا گفته شد، ما کاملا واقفیم که در جنگ هر نقشه و هر رهنمود جنگی تنها می تواند ثبات نسبی داشته باشد، زیرا که وضعیت جنگ تنها به طور نسبی قابل اطمینان است و جنگ فوق العاده سریع جریان می یابد( حرکت یا تحول)، از این رو این گونه نقشه ها و یا رهنمودها باید بر اساس تحولات اوضاع و تحرک جنگ به موقع تعویض و یا تجدید نظر شوند، چه در غیر این صورت به افراد مکانیست مبدل خواهیم گردید. با این همه نمی توان نقشه ها و یا رهنمودهای جنگی را که برای یک دوران معین ثبات نسبی دارند، نفی کرد؛ نفی آن به معنای نفی همه چیز است. از جمله نفی جنگ و حتی نفی خود. از آنجا که در اوضاع جنگ و عملیات نظامی ثبات نسبی وجود دارند، ما باید نقشه ها و یا رهنمودهای جنگی را که از این اوضاع و از این عملیات ناشی می شوند، نیز به طور نسبی تثبیت کنیم. مثلا از آنجا که وضع جنگ شمال چین و عملیاتی که به وسیله ی ارتش هشتم به صورت پراکنده انجام می گیرد، در مرحله ی معینی ثابت است، لذا در این مرحله کاملا ضروراست که برای این رهنمود عملیات استراتژیک ارتش هشتم، یعنی اینکه «جنگ پارتیزانی اساسی است ولی در شرایط مساعد نباید از جنگ متحرک صرف نظر کرد» ثبات نسبی قائل شد. مدت اعتبار یک رهنمود عملیات اپراتیو کوتاه تر از مدت اعتبار یک رهنمود عملیات استراتژیک است؛ و مدت اعتبار یک رهنمود تاکتیکی حتی از آن هم کوتاه تر است، لیکن هر دو آنها برای یک دوران معین ثبات دارند. انکار این حقیقت منجر به این خواهد شد که فرماندهان ندانند از چه مبدایی باید شروع حرکت کنند و در مورد مساله ی جنگ به افرادی نسبیت طلب مبدل گردند که از خود عقیده ثابتی ندارند، و اغلب می گویند: نه این صحیح است و نه آن، یا هم این صحیح است و هم آن. هیچ کس منکر این حقیقت نیست که یک رهنمود نظامی ولو اینکه برای دورانی معتبر باشد، نیز تغییر پیدا می کند اگر چنین تغییراتی وجود نمی داشت اصولا احتیاجی به حذف این رهنمودها و اتخاذ رهنمود دیگر نبود. لیکن این تغییرات محدودند و از چارچوب عملیات گوناگون نظامی که برای اجرای این رهنمود باید صورت گیرند، تجاوز نمی کنند و ماهیت این رهنمود را نیز عوض نمی کنند؛ به عبارت دیگر رهنمود تنها تغییر کمی می یابد نه کیفی. این ماهیت در دوران معینی به هیچ وجه تغییر نمی کند، و این همان چیزیست که ما از ثبات نسبی برای یک دوران معین درک می کنیم. در تمام پروسه طولانی جنگ که در آن تغییر مطلق است، هر مرحله ی خاص دارای ثبات نسبی است؛ چنین است نظر ما درباره ی ماهیت نقشه ها و یا رهنمودهای جنگی.»( ص 256- 254، تمامی تاکیدها از ماست)
شناخت تکامل یابنده ی بشر اطمینان نسبی را افزایش می دهد
در مجموع حرکت جهان عینی رو به تکامل است و شناخت بشر از جهان نیز رو به تکامل. در تکامل شناخت بشر از جهان، شناخت نسبی از مطلق و بنابراین یقین و اطمینان نسبی رشد می کند. این موجب می شود که اعتماد به نفس بشر نسبت به قدرت و توانایی عملی و شناخت اش از پدیده ها افزایش یابد و دارای سرعت و جوانب و عمق بیشتری گردد و در تغییر جهان عینی و ذهنی بیشتر موثر افتد. مقایسه ای کلی میان شناخت کنونی بشر و شناخت وی در دوره های آغازین پا گرفتن اش به عنوان انسان نشان دهنده ی این امر است.
در بخش بعدی به دیگر جوانب این مساله و همچنین انحرافات و اشتباهات در دو مساله ی ثبات و نفی و یقین و اطمینان و شک و تردید می پردازیم.
ادامه دارد.
 م - دامون
آبان 1402

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر