۱۴۰۲ آبان ۱۹, جمعه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(3)

 
 
    انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(3)
بخش نخست: قهر انقلابی و الگوهای تاریخی انقلاب

تغییرات در کشورهای امپریالیستی

با بازنگری و تصحیح در 25 آبان 1402
 
راه انقلاب اکتبر و تغییرات در کشورهای امپریالیستی
در بخش پیشین نوشتیم که دو راه انقلاب مسائل و نکاتی دارند که باید به آنها پرداخته شود. نخست به نکات راه انقلاب اکتبر می پردازیم.
مائو درخصوص راه انقلابی اکتبر که ویژه ی کشورهای سرمایه داری امپریالیستی است می نویسد:
«با این همه در حالی که اصل یکی است، اشکال اجرای آن از طرف حزب پرولتاریا بر حسب شرایط مختلف گوناگون است. در کشورهای سرمایه داری، صرفنظر از دوران فاشیسم و دوران جنگ، شرایط از این قرارند: دمکراسی بورژوائی برقرار است؛ این کشورها در مناسبات خارجی خود زیر ستم ملی نیستند، بلکه بر ملت های دیگر ستم روا می دارند. با توجه به این خصوصیات، وظیفه ی حزب پرولتاریا در کشورهای سرمایه داری عبارت از این است که طی یک دوران طولانی مبارزه ی قانونی کارگران را آموزش و پرورش دهد و نیرو مجتمع سازد و بدین ترتیب خود را برای سرنگون ساختن نهائی سرمایه داری آماده کند. مسائلی که در این کشورها مطرح اند، عبارتند از: مبارزه قانونی طولانی، استفاده از تریبون پارلمان، اعتصابات اقتصادی و سیاسی، سازماندهی سندیکاها و آموزش کارگران. در این کشورها شکل سازمان قانونی است؛ شکل مبارزه خونین نیست (از طریق جنگ نیست). در مسئله جنگ، احزاب کمونیست کشورهای سرمایه داری بر ضد هر جنگ امپریالیستی که به دست کشورهایشان برپا می شود، به مبارزه برمی خیزند؛ هرگاه چنین جنگی برپا شود، سیاست این احزاب فراهم آوردن موجبات شکست دولت ارتجاعی کشور خود خواهد بود. جنگی که این احزاب می خواهند، جنگ داخلی است  که آن را تدارک می بینند (1). اما تا زمانی که بورژوازی واقعاً ناتوان نگردد، تا زمانی که اکثریت عظیم پرولتاریا برای اقدام به قیام مسلح و جنگ مصمم نشوند، تازمانی که توده های دهقان آماده نباشند داوطلبانه به پرولتاریا یاری رسانند، این قیام و این جنگ نباید برپا شود. و آن گاه که چنین قیام و یا جنگی برپا شد، نخستین گام اشغال شهرها و سپس حمله به دهات خواهد بود، نه برعکس. این است آنچه که احزاب کمونیست کشورهای سرمایه داری انجام داده اند؛ اینست آنچه انقلاب اکتبر روسیه بر آن صحه گذاشته است.»( مسائل جنگ و استراتژی، منتخب آثار، جلد دوم، ص 326- 325)
 این سخنان در حدود هشتاد و اندی سال پیش نوشته شده اند. از آن زمان تا کنون تغییراتی در کشورهای امپریالیستی صورت گرفته که باید به طور مختصر به آنها اشاره کنیم.
تکامل ساخت اقتصادی سرمایه داری و یکدستی نسبی اقتصادی در این کشورها
 نخستین نکته در مورد کشورهای امپریالیستی یکدست شدن هر چه بیشتر ساخت اقتصادی این کشورها است. اگر در اواخر قرن نوزدهم و در نیمه ی نخست قرن بیستم هنوز در برخی از این کشورها ساخت های فئودالی وجود داشت( روسیه از این نظر تقریبا عقب مانده ترین بود اما در کشورهایی مانند ایتالیا و اسپانیا و یونان و کشورهای اروپای شرقی نیز ساخت فئودالی وجود داشت) در نیمه ی دوم قرن بیستم این ساخت ها به نسبت به یک ساخت اقتصادی سرمایه داری بدون حشو و زوائد فئودالی تکامل یافتند چندان که از ساخت اقتصادی فئودالی یا نیمه فئودالی در این کشورها و بنابراین از جنبش دهقانی اثری باقی نماند.
این امر به این معنا نیست که چون اشکال فئودالیسم در اقتصاد از بین رفته است در سیاست و فرهنگ نیز از بین رفته است. خواه در سیاست و خواه به ویژه در فرهنگ اشکال دگردیسی شده ی فئودالی و نیمه فئودالی در بسیاری از این کشورها وجود دارد. برای نمونه گرچه محتوای مذهب از بسیاری جوانب، محتوایی منطبق با نظر بورژوازی امپریالیستی یافته است اما خواه در محتوی و خواه در شکل هنوز بسیاری از وجوه فئودالی خود را حفظ کرده است( مثلا در اشکال ستم بر زنان و مساله ی خانواده و ادامه برخی از اشکال سیاسی و فرهنگی قرون وسطایی قدرت و نهایتا تقابل ها بین کلیساها به عنوان یک قدرت نسبی مستقل اما با توان کم با برنامه های فرهنگی و سیاسی دولت سرمایه داری امپریالیستی).
سرمایه داری در کشورهای امپریالیستی به نسبت تکامل یافته تر و یکدست تر شده است اما این امر گرایش اقتصادی به ارتجاع را نیز تقویت کرده است. سرمایه داری امپریالیستی کنونی چنان که لنین گفت بیشتر سرمایه داری تنزیل بگیر است تا سرمایه داری تولید علمی و صنعتی. اکنون بانک ها و شرکت های بیمه نقش بیشتر و فراگیرتری در اقتصاد یافته اند تا شرکت های تولیدی. تازه بخشی از کارخانه های تولیدی نیز به کشورهای دیگر به ویژه چین و هندوستان و برخی دیگر از کشورهای آسیایی، مکزیک و برزیل و همچنین کشورهای افریقایی انتقال یافته اند. 
در عین حال این امر که ساخت اقتصادی سرمایه داری در این کشورها به یکدستی نسبی ارتقاء یافته است ناموزونی رشد سرمایه داری و تفاوت درجه ی رشد مناطق گوناگون در این کشورها و همچنین ناموزونی قدرت آنها در مقایسه با یکدیگر و نیز تفاوت و نوسان شکل های این قدرت را از بین نبرده است. برخی از قدرت ها به نسبت نیمه ی نخست قرن بیستم به درجات گوناگون تنزل یافته اند مانند پرتغال و اسپانیا و اطریش و یا ایتالیا و حتی انگلیس؛ و در عین حال قدرت های تازه ای سر برآورده اند که آمریکا در اواخر نیمه ی نخست قرن بیستم و یا روسیه ی امپریالیستی از دهه ی شصت قرن بیستم به این سو از آن زمره بوده اند و خود این کشورها هم در بیست سال اخیردچار نوسان و بالا و پایین رفتن در قدرت شان بوده اند. بخشی از قدرت هایی که در اواخر قرن نوزدهم و نیز تمامی قرن بیستم خود را به عنوان قدرت های درجه اول امپریالیستی حفظ کرده بودند اکنون نیز کماکان به عنوان قدرت های درجه اول امپریالیستی شناخته می شوند؛ از این زمره اند فرانسه، آلمان و ژاپن. با این همه اشکال قدرت برخی از آنها تا حدودی تغییر کرده است و مثلا به جای قدرت نظامی امپریالیستی به قدرت های درجه اول اقتصادی امپریالیستی تغییر یافته اند، مانند ژاپن و آلمان.( به این مساله در ادامه ی مقالات بر می گردیم).
از سوی دیگر از بین رفتن دهقانان و جنبش دهقانی موجب شده است که کارگران کشاورزی و در کنار آنها کشاورزان دارای زمین ها و مزارع کوچک در کنار کشاورزی صنعتی بزرگ و انحصاری بیشتر رشد کنند و نقش معینی در اقتصاد به عهده گیرند. در کنار آن طبقه ی خرده بورژوازی شهری نیز همواره بازتولید شده است و طیف گسترده ای را از خرده بورژوازی مدرن( از رده ی بالای کارگران یا همان اشرافیت کارگری گرفته تا لایه های اداری در تمامی موسسات تولیدی و خدماتی از جمله فرهنگی و درمانی) و سنتی تشکیل داده است. نگاهی به ساخت اقتصادی کشورهای امپریالیستی نشان می دهد که در زیردست و حاشیه ی بورژوازی بزرگ، توده ی کثیری خرده بورژوازی سنتی( تولید کوچک در کنار تولید بزرگ، خرده فروشی ها در کنار سوپر مارکت های بزرگ) بازتولید شده است. این امر موجب شده که در کنار این دو طبقه ی اصلی یعنی کارگران و سرمایه داران طبقات میانی نیز بازتولید گردند. شکی نیست که بسیاری از این لایه های خرده بورژوازی به ویژه کم درآمدها و تهیدستان متحدین استراتژیک طبقه ی کارگر در انقلاب سوسیالیستی هستند و در جریان چنین انقلاب هایی در این کشورها ایفای نقش خواهند کرد.        
گرایش سیاسی به ارتجاع هر چه بیشتر
امر تغییر در ساخت های اقتصادی این کشورها و یکدست شدن نسبی آنها، اما به هیچ وجه با پیشرفت هایی در ساخت سیاسی آنها همراه نشده است بلکه برعکس ساخت های سیاسی آنها بیش از پیش به ارتجاع متمایل گردیده است. به عبارت دیگر هر چه بافت اقتصادی یکدست تر و پیشرفته تر و تکامل یافته تر شده است ساخت سیاسی گرایش به ایستادن و عقب گرد و ارتجاع یافته است. رشد جریان های راست و فاشیستی در برخی از مهم ترین این کشورها که به طور عمده از تغییرات در بالا و فعل وانفعالات بورژوازی امپریالیست بر می خیزد و تا حدودی برخی از توده های کارگر و زحمتکش را نیز به دنبال خود می کشاند نشانگر این گرایش ارتجاعی است.
تبدیل دموکراسی بورژوایی سرمایه داری رقابت آزاد به دموکراسی بورژوایی امپریالیستی
این امر در زمینه ی اجتماعی- سیاسی نیز اثر گذاشته و دموکراسی بورژوایی رقابت آزاد جای خود را به دموکراسی بورژوایی سرودم بریده ی دوران انحصارات امپریالیستی داده است. 
مقایسه ای میان وضع دموکراسی در این کشورها با اواخر نیمه دوم قرن نوزدهم و نیمه ی نخست و حتی تا حدودی نیمه ی دوم قرن بیستم نشان می دهد که در این کشورها هر روز بیش از پیش سرو دم دموکراسی بورژوایی زده شده است و گرایش به ضد دموکراسی بورژوایی نیز بیش از پیش شده است تا جایی که اگر در گذشته می شد تصور کرد که احزاب کمونیست انقلابی هم می توانند فعالیت سیاسی آگاه گرانه ی مسالمت آمیز قانونی داشته باشند اکنون کار به جایی رسیده که چنین احزابی با هزاران محدودیت آشکار و پنهان مواجه اند و حتی در حاشیه نیز نمی توانند فعالیت کنند.(1)
از سوی دیگر فعالیت جریان های سیاسی خرده بورژوای دموکرات و اصلاح طلب بدون ظاهر چپ نیز که معمولا نقش حزب سوپاپ اطمینانی را دارند و نماینده گان واقعی این طبقه نبوده بلکه نمایندگان شکلی و تحمیلی و دفورمه شده ی این طبقه را بازی می کنند( مثلا در آمریکا بخشی از حزب دموکرات این نقش را بازی می کند) نیز با محدودیت های فراوان روبروشده است.  
در کنار آن و پس از متلاشی شدن سوسیال امپریالیسم شوروی و برآمدن روسیه ی امپریالیستی قدرت احزاب رویزیونیست اروپایی( پیروان اروکمونیسم و مارکسیسم غربی) رو به ضعف نهاده است. در دهه های اخیر این گونه احزاب مرید سرمایه، دیگر آن هارت و پورت دهه های پس از جنگ جهانی دوم و به ویژه دهه های شصت و هفتاد را ندارند و با افول چشمگیری مواجه شده اند . با این همه حتی این احزاب نه می خواهند و نه با این دموکراسی محدود شده می توانند آن فعالیتی را که در دهه های پیشین داشتند، داشته باشند.   
در مورد وضع گروه های انقلابی مارکسیستی - لنینیستی و مائوئیستی در این کشورها می توان گفت که در اواخر نیمه ی دوم قرن بیستم و پس از کودتای تنگ سیائو پینگ در چین و سرنگونی مائوئیست ها و طبقه ی کارگر در چین،  قدرت چپ انقلابی مائوئیست تضعیف شد. این گونه احزاب در فرانسه و یا پرتغال در دهه های شصت و هفتاد توان زیادی داشتند و دارای نفوذ در طبقه ی کارگر و دانشجویان بودنداما اکنون دارای توان و نفوذ آنچنانی نیستند. 
روشن است که این افت و فروکش کردن نسبی قدرت جریان های سیاسی مورد اشاره در افزایش قدرت بورژوازی و ایجاد وضع جدید بی اثر نبوده است اما این ها بخش کم اهمیت تر مساله بوده است. همراه این ناتوان شدن ها که معرف تضعیف نقش دو طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی و زیر فشار قرار گرفتن آن ها در این کشورهاست، فشارهای اجتماعی- سیاسی ارتجاعی از یک سو و باز گذاشتن فضا برای رشد جریان های راست از سوی دیگر خود منجر به محدودیت هر چه بیشتر دموکراسی بورژوایی شده است. به عبارت دیگر اگر در گذشته دیکتاتوری بورژوایی در عرصه ی سیاسی و اجتماعی در سایه ی قدرت برتر خود و رقابت میان جناح ها و گروه های اصلی بورژوایی، اجازه ی حرکت های سیاسی را به جریان های طبقاتی مخالف به ویژه طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی می داد اما حال دیگر حتی چنین اجازه ای نمی دهد و چنین فعالیت هایی را به شدت محدود کرده است. اکنون دیگر دموکراسی بورژوایی معنای آزادی تحرک قانونی و مسالمت آمیز احزاب طبقه ی کارگر و یا خرده بورژوازی را نیز نداشته بلکه بیشتر در چارچوب احزاب امپریالیست و تا حدود کمی احزاب لیبرال معنا می یابد. به عبارت دیگر دموکراسی بورژوایی شده است صرفا مقابله ی احزاب بورژا- امپریالیست با یکدیگر و بدون کوچک ترین رقیبی جدی از میان حتی بورژوازی لیبرال برای آنها.  
کافی است نگاهی به های و هوی و بلبشوی امپریالیستی به نفع فاشیست های اوکراینی و یا صهیونیست های اسرائیلی بکنیم تا نبود حداقل آزادی های قانونی در دموکراسی بورژوایی برای مخالفت با سیاست های بورژوازی امپریالیست نیز خود را نشان دهد. کافی است نگاهی به نبود امکان آزادی گردهمایی و راهپیمایی به نفع قطع ارسال ادوات نظامی به اوکراین و خواست پایان جنگ در اوکراین و این روزها راهپیمایی به نفع خلق فلسطین و پایان جنگ در غزه بکنیم تا فقدان حتی ابتدایی ترین موازین دموکراسی بورژوایی وعمق این دیکتاتوری بیشتر آشکار شود. 
ضعیف شدن امکان شکل دادن فراکسیون های انقلابی در پارلمان
در کنار محدودیت های فراوانی که نه تنها برای کمونیست های انقلابی برای ترویج و تبلیغ و فعالیت سیاسی قانونی و گردهمایی و راهپیمایی در این کشورها به وجود آورده اند بلکه برای احزاب خرده بورژوایی و از جمله احزاب رویزیونیست نیز به وجود آورده اند امکان ایجاد یک فراکسیون پارلمانی از این گونه جریان ها یا غیرممکن شده و یا بسیار نادر و در صورت به وجود آمدن بسیار کم اهمیت و حاشیه ای شده است. به این ترتیب در پنجاه سال اخیر پارلمان ها هر چه بیشتر در دستان جریان های بورژوازی مرتجع و همچنین فاشیست ها درآمده است و در بهترین حالت نیز بخش هایی از بورژوازی لیبرال و خرده بورژوازی مرفه را برای خالی نبودن عریضه در گوشه و کنار آن جای داده اند.
از این رو این تصور که امکان ایجاد فراکسیون پارلمانی قوی- همچون حزب سوسیال دموکرات آلمان در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم و یا حزب بلشویک ها در روسیه در دهه ی اول و دوم قرن بیستم- برای چپ مائوئیست وجود دارد حداقل در شرایط کنونی و در چشم انداز بسیار نادر و استثنایی است و جز در شرایط ویژه و استثنایی که بورژوازی امپریالیست زیر فشار درونی و بیرونی قرار گیرد، امکان بروز ندارد( در مورد این شرایط جداگانه صحبت می کنیم).
اتحادیه های زرد فراگیر و نقش آنها در مسخ طبقه ی کارگر
پس از کودتای خروشچف و تبدیل اتحاد شوروی سوسیالیستی به شوروی سرمایه داری تغییراتی در اتحادیه های زرد در غرب به وجود آمد و گردش به راست در این اتحادیه ها بیش از پیش شد. در گذشته وضع کارگران در کشورهای امپریالیستی غربی با وضع کارگران در شوروی سوسیالیستی مقایسه می شد و تا حدودی به این دلیل سران اتحادیه های زرد مجبور بودند دنبال خواست های کارگران را بگیرند و دست به اعتصاب های گسترده بزنند و بورژوازی امپریالیستی نیز مجبور به کوتاه آمدن می شد. پس از شکست طبقه ی کارگر در شوروی و برآمدن رویزیونیسم خروشچفی این اتحادیه های زرد بیش از پیش زیر نفوذ جریان های رویزیونیستی که یکی پس از دیگری با عنوان «کمونیسم اروپایی» و «مارکسیسم غربی» سربر می آوردند قرار گرفتند؛ جریان هایی که در جنبش های توده ای- مثلا در جنبش مه 1968 فرانسه و یا مبارزات طبقاتی در دهه ی هفتاد در پرتغال و اسپانیا و ایتالیا - نقشی منفی و بازدارنده داشتند.
پس از فروپاشی شوروی امپریالیستی در دهه ی هشتاد وضع بدتر شد، زیرا دیگر حتی نظامی که ادعای سوسیالیستی داشته باشد نیز وجود نداشت و بنابراین جای هیچ گونه نگرانی برای بورژوازی برای مقایسه های احتمالی از جانب کارگران بین وضع خودشان در کشورهای امپریالیستی با وضع طبقه ی کارگر در کشورهای دیگر وجود نداشت.(2) از سوی دیگردر این دوران است که سیاست های فلج کننده ی نئولیبرالیستی مسلط می گردد و نه تنها بر زندگی طبقه ی کارگر در کشورهای زیر سلطه بلکه بر زندگی طبقه ی کارگر در کشورهای امپریالیستی اثر گذاشته و وضع آن را بدتر از پیش می کند.  
در حال حاضر اتحادیه های زرد بیشتر نقش مسخ کننده ی طبقه ی کارگر را پیدا کرده اند تا حتی دفاع از حداقل حقوق صنفی کارگران و پیش بردن مبارزات اقتصادی آنها. دست سران و لایه های بالایی این اتحادیه ها که اشرافیت کارگری کشورهای امپریالیستی را تشکیل می دهند بیش از پیش در دست دولت های امپریالیستی قرار گرفته است و نقش آنها بیش از پیش به مجری سیاست های بورژوازی امپریالیستی تقلیل یافته است.
نگاهی به وضع بحران اقتصادی در کشورهای امپریالیستی پس از جنگ اواکراین که منجربه تورم بین 50 تا 100 درصد مواد غذایی و مسکن شده و سقوط هولناک دستمزدهای واقعی را موجب گردیده است و عکس العمل تقریبا صفر و یا ناچیز این اتحادیه ها در دست زدن به اعتصابات گسترده در دفاع از حقوق کارگران و نگه داشتن سطح دستمزدهای واقعی در حدود اوائل دهه ی 2000 ( در برخی از کشورهای امپریالیستی حداقل دستمزد کارگران کمتر از یک دهم افزایش یافت) خود گویای همه چیز است.
روشن است که از آنچه که در بالا آمد نباید این نتیجه گرفته شود که پس احزاب مائوئیست باید قید کار در اتحادیه های زرد و کار آگاه گرانه و فعالیت سیاسی قانونی مسالمت آمیز و گردهمایی و راهپیمایی و تلاش برای جمع آوری رای در انتخابات و نیز ایجاد فراکسیون پارلمانی و استفاده از امکانات قانونی برای تدارک قیام های مسلحانه ی شهری را بزنند. طبعا در هر شرایطی این گونه فعالیت ها در جهت تدارک برای تحقق این استراتژِی باید وجود داشته باشد اما باید روشن باشیم که در دوران کنونی آن استفاده ای که از این گونه فعالیت ها مثلا حزب بلشویک و یا حزب سوسیال دموکرات و دیگر احزاب در اروپا در فاصله ی پیش از جنگ جهانی اول تا پیش از جنگ جهانی دوم جهت تدارک قیام مسلحانه می کردند یا وجود ندارد و یا بسیار کم وجود دارد.  
نقش فرهنگ سازی بورژوایی و شستشوی مغزی توده ها در کشورهای امپریالیستی
بورژوازی تنها در زمینه ی سیاست نیست که گرایش بیشتری به ارتجاع یافته است بلکه در زمینه ی تولیدات فرهنگی نیز گرایش بیشتری به ارتجاع یافته است و نه خودش می تواند تولید درخوری داشته باشد و نه امکان بالیدن فرهنگی به طبقه ی کارگر و حتی خرده بورژوازی می دهد. نگاهی به تولیدات فرهنگی بورژوایی در نیمه ی نخست و نیز تا حدودی نیمه ی دوم قرن بیستم و مقایسه ی آن با تولیداتی که در چهار دهه ی اخیر حاکم شده است، روشنگر این نکته است. در زمان مورد اشاره از ادبیات و هنر آمریکا و اروپا بسیاری نویسندگان و هنرمندان مخالف سرمایه داری و دولت های امپریالیستی برمی خاستند، اما اکنون زمانی است که ادبیات و هنر و کلا تولیدات فرهنگی عموما در جهت شستشوی مغزی توده ها عمل می کند و تا مغز استخوان آن را فساد و تباهی در برگرفته است. مثلا در سینما، راه و رسم و تولیدات فرهنگی مبتذل و ارتجاعی امثال استیون اسپیلبرگ امپریالیست و جیمزکامرون و پیترجکسون و به ویژه این اواخر کریستوفرنولان امپریالیست حرف اول را می زنند.
همین امر یعنی شستشوی مغزی توده های کثیر و رشد وحشتناک گرایش های فردگرایانه و دیگر سرگرمی های بی خاصیت در این کشورهاست که چنان که مائو اشاره کرد پس از انقلاب سوسیالیستی پیشبرد تغییرات فرهنگی را در کشورهای امپریالیستی بسیار سخت تر از کشورهای زیرسلطه می کند.
نقش رفاه در پذیرفتن ایده های حاکم
مقایسه ای میان وضع طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی تهیدست در کشورهای زیرسلطه و امپریالیستی نشانگر دو دنیای به نسبت متفاوت است. یکی غرق فقر و قحطی و فشارهای گوناگون است و برای حداقل های زندگی دست و پا می زند و دیگری از رفاهی نسبی برخوردار است. البته در سال های اخیر جدا از عللی که در بالا اشاره شد، به دلیل سیل مهاجرت ها از کشورهای زیرسلطه به کشورهای امپریالیستی، سطح زندگی طبقه ی کارگر و نیز لایه های تهیدست خرده بورژوازی سیر نزولی طی کرده است؛ به این شکل که اگر در گذشته امکانات رفاهی این کشورها( آموزش و بهداشت و ...) در اختیار مثلا یک میلیون نفر قرار می گرفت اینک همان امکانات با مثلا 20 درصد افزایش( چرا که بورژوازی آن را به حد نیاز گسترش نمی دهد) در اختیار دو میلیون نفر (یعنی 100 درصد افزایش) قرار می گیرد و بنابراین سطح آن بسیار پایین می آید.
 با وجود این تتزل سطح زندگی کارگران و زحمتکشان در کشورهای امپریالیستی با تنزل سطح زندگی کارگران و زحمتکشان در کشورهای زیرسلطه یک سان نیست. درست به همین دلیل است که مهاجرت ها در پی جهانی سازی و نئولیبرالیسم که بسیاری از توده های زحمتکش و حتی خرده بورژوازی کشورهای زیرسلطه را به خاک سیاه نشانده است، بسیار بیش از پیش شده است.
تاثیر این رفاه نسبی که نه در چارچوب خود این کشورها و مقایسه ی شرایط و رفاه طبقات با یکدیگر بلکه بیشتر در مقایسه با کشورهای درجه سه اروپا و به ویژه کشورهای زیرسلطه خود را نشان می دهد، به روی زندگی کارگران و زحمتکشان کشورهای امپریالیستی نوعی سنگ سرد شدن و بی تفاوتی نسبی است در مورد مسائل سیاسی، و نه تنها بی تفاوتی نسبی بلکه گاه تنفر از هر گونه بحث و آگاهی سیاسی. یعنی درست همان چیزی که بورژوازی امپریالیست خواسته و می خواهد. اگر ما این رفاه نسبی را کنار آن شستشوی مغزی امپریالیستی قرار دهیم آنگاه تا حدودی می توانیم به علل بی تحرکی نسبی توده های طبقه ی کارگر و زحمتکش به خصوص«سفید»ها که در تمامی این گونه کشورها در مجموع وضع شان بهتر از مهاجران است، حتی نسبت به سقوط سطح دستمزدهای واقعی شان به ویژه پس از جنگ اوکراین پی ببریم.
 در بخش بعدی به برخی از شرایط و تضادهایی که برخلاف شرایط آمده در این مقاله عمل می کنند و نقش مهمی در برآمد انقلاب سوسیالیستی در این گونه کشورها دارند می پردازیم.      
هرمز دامان
آبان 1402
یادداشت ها
1-    به ندرت امکان دارد که بفهمند یک فرد مارکسیست - لنینیست و یا مائوئیست دارای موقعیت اجتماعی و کاری در دانشگاه ها و یا مراکز درمانی و  اداری و یا کارخانه های مهم است و او را در صورت تغییر ندادن افکارش بیرون نیندازند. در حال حاضر چپی که می تواند از دانشگاه های غربی بیرون آید و یا در آنها به عنوان پروفسور و استاد مشغول کار شود یا ترتسکیست  است یا از زمره ی«چپ نو» و «مارکسی». نگاهی به ترجمه هایی که از این خیل پروفسورها و استادان و نظریه پردازان دروپیتی غربی در سایت های رویزیونیستی و ضدمارکسیستی مانند نقد اقتصاد سیاسی و نقد و... به عمل می آید نشانگر این امر است.
2-    گفتنی است که به همان اندازه که چین مائوئیستی دارای نفوذ در طبقه ی کارگر غرب شد، چین تنگ سیائوپینگی  برعکس منفور گشت و حتی موفقیت خروشچف و برژنف را نیز در ایجاد احزاب همسو و هم صدا با خود پیدا نکرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر