۱۴۰۲ آبان ۲۲, دوشنبه

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (5) «خانه تکانی» خانه ی رویزیونیستی

 
خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (5)
 
«خانه تکانی» خانه ی رویزیونیستی
 
«خانه تکانی» خروشچفیست های راه کارگری
راه کارگری ها از «خانه تکانی» حرف می زنند و برای این که بفهمیم که «خانه تکانی» راه کارگری ها از چه صیغه ای است و اصلا این «خانه ای» که حضرات تکانده اند چه خانه ای بوده است، باید اشاره ای به اعلامیه راه کارگری ها به مناسبت چهل و یکمین سال این سازمان«دولت ایدئولوژیک و “حزب – دولت”» کنیم.
راه کارگری ها در این اعلامیه چنین می گویند:
«سازمان راه کارگر به ویژه در یک دهه اخیر، سعی کرده هم در حوزه نظری و هم در حوزه تشکیلاتی، دائما به خانه تکانی بپردازد و ضمن وفاداری به رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی( لاف زدن را بنگرید!)، به نقد همه جانبه استالینیسم و همه خوانش های غیر دمکراتیک از سوسیالیسم از جمله پدیده های مخربی چون دولت ایدئولوژیک و “حزب - دولت” … بپردازد.» (اعلامیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگر به مناسبت چهل و یکمین سال این سازمان، تیرماه 99)
چنانچه می بینیم«خانه تکانی» مورد نظر و« انتقاد از خود» راه کارگری ها این بوده که طبقه ی کارگر در«رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی» خود و لابد برای گذار به «کمونیسم» مورد نظر راه کارگری ها، نه حزبی داشته باشد که نقش رهبری کننده ی این طبقه را در تمامی امور داشته باشد و نه دولتی که کارگزاران اش جهان بینی خود را رواج دهند. اگر فرض را بر این بگذاریم که در این جا منظور یک جهان بینی انقلابی کمونیستی و یک حزب انقلابی کمونیستی باشد( که در دیدگاه راه کارگری ها اینها نیست و منظورشان همین سازمان ها زپرتی و اوراق است) روشن نیست چه چیزی از آن«رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی» باقی می ماند! حتما مشتی شعار دهن پر کن بی خاصیت درباره ی«آموزش مجانی» و «بهداشت مجانی» و«سوسیالیسم شورایی»( و یا« مجلس موسسانی») و برقراری«برابری» در جامعه و از این گونه شعارهای ثنار سی شاهی که گفتن شان خرجی ندارد اما تحقق آنها در عمل نیاز به طی فرایند سخت و سنگین مبارزه ی طبقاتی و برقراری یک دولت انقلابی پرولتری و با جهان بینی پرولتری دارد. و اما برقراری دولت انقلابی پرولتری بر مبنای یک جهان بینی انقلابی کار چنان ساده ای نیست و حقیقت این است که بلااستثنا تمامی طوایف راه کارگری های در تنها فکری که نیستند برقراری یک دولت انقلابی پرولتری یعنی دیکتاتوری پرولتاریا است!  
«مارکسیسم دگم نیست بلکه راهنمای عمل است»
 این عبارتی است از انگلس آموزگار طبقه ی کارگر که در مورد آموزش بزرگ خود و مارکس بیان کرد و اغلب به وسیله ی خروشچفیست ها مورد استفاده قرار می گیرد.
آیا منظور انگلس این بود که به محض تغییرات در پیشرفت علوم طبیعی و اجتماعی تغییری در اقتصاد و یا چرخشی در اوضاع سیاسی و فرهنگی و حتی نظامی هر چه مارکس و وی رشته بودند باید زیر عنوان «تغییر شرایط» و «زمانه ی نو» و«مارکسیسم دگم نیست بلکه راهنمای عمل است» پنبه کرد؟
خیر! تنها نکته ای که منظور انگلس نبود همین بود، زیرا در چنین صورتی دیگر چیزی به نام مارکسیسم وجود نمی داشت و طبعا خود این عبارت هم بی معنا می شد.
مارکسیسم دگم نیست یعنی باید اصول و قواعد عام ماتریالیستی و دیالکتیکی را مدام و در جریان پیشرفت علوم طبیعی و اجتماعی پیش برد و تکامل داد و نه اینکه مثلا خود ماتریالیسم و یا دیالکتیک را لغو کرد و گفت اینها کهنه شده اند( مثلا انگلس نگفت که ماتریالیسم با نخستین تغییر دورانساز در علوم طبیعی باید به دور انداخته شود و به جای آن ایده آلیسم اتخاذ شود بلکه گفت که ماتریالیسم باید با هر تغییر دوران سازی خود را به روز کند و تکامل دهد).
منظور انگلس این بود که باید اصول و قواعد اقتصاد مارکسیستی و ماتریالیسم تاریخی را با پیشرفت ها تکامل بخشید و غنی کرد و نه اینکه به بهانه ی تغییرات به سرعت آن را دور انداخت و گفت کهنه شده و«قرن نوزدهمی» است و غیره.  کما اینکه لنین نیز نه در ترازبندی های خود از پیشرفت علوم طبیعی به ویژه فیزیک و نه در تراز بندی های خود از تکامل سرمایه داری از اقتصاد آزاد به امپریالیسم و نه ترازبندی های خود از روسیه ی عقب مانده و انقلاب در روسیه و یا در کشورهای اروپای غربی و یا کشورهای نیمه مستعمره نه تنها هیچ یک از اصول اساسی انقلابی مارکسیسم را دور نینداخت بلکه آنها توسعه و تکامل داده و غنی کرد. او با تمامی رویزیونیست ها از برنشتین تا کائوتسکی و دیگران به مبارزه ای مداوم دست زد و از قواعد انقلابی مارکسیسم دفاع کرد.
منظور از دگم نبودن مارکسیسم این است که اصول و قواعد انقلابی مارکسیسم را باید در شرایط هر کشور مشخص به طور مشخص به کار برد و آن را با تجارب انقلابی تازه غنی کرد و بدین سان از دگم شدن آن و تبدیل به مشتی عبارت بی بو و خاصیت پیشگیری کرد و نه این که به بهانه ی هر اختلافی در شرایط هر کشور با کشورهای دیگر این اصول را دور انداخت.
تفاوت اساسی بین انقلابیون مارکسیست- لنینیست- مائوئیست که مارکسیسم را راهنمای عمل می سازند و مانع تبدیل آن به دگم می شوند با رویزیونیست ها( که تمامی طوایف راه کارگری از آن زمره اند)همین جا بارز می شود. رویزیونیست ها به این عبارت متوسل می شوند تا تمامی اصول مارکسیسم، اصول ماتریالیسم و دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی و اقتصاد مارکسیستی و قواعدی مانند انقلاب قهری و دیکتاتوری پرولتاریا را دور بریزند. انگار که این ها اموری هستند که نه از جمع بست تاریخ تمامی دوره های پیشین جوامع بلکه صرفا از یک دوره ی کوتاه موقتی در قرن نوزدهم بیرون آمده اند که تا تغییری در جامعه ایجاد می شود و آنچه موقت است به پایان می رسد، بتوان آنها را دور انداخت.
برای نمونه چگونه می توان گفت که قهرانقلابی به عنوان یک قانون عام مارکسیستی«کهنه» شده است زمانی که تمامی عوامل تاریخی و جامعه شناسی که منجر به تدوین قهرانقلابی به عنوان یک اصل و قاعده ی انقلابی از جانب مارکس و انگلس شده است یعنی دستگاه دولت و ارتش و نیروهای مسلح به عنوان رکن اساسی دولت برای دفاع از قدرت طبقات استثمارگر، نه تنها بر سرجای خود باقی مانده اند و طبقات حاکم به شدیدترین شکل ممکن از آنها برای دفاع از منافع خویش دفاع می کنند بلکه حتی بسیار گسترده تر از پیش شده اند؟(1) زمانی این قاعده به عنوان یک قاعده ی جهانشمول کهنه می شود که هیچ طبقه ی مرتجع حاکمی وجود نداشته باشد و درنتیجه ارتش و نیروی مسلح نیز نداشته باشند که برای دفاع از منافع و بقای نظام ستمگرانه و استثمارگرانه شان، آن را علیه کارگران و زحمتکشان به کار گیرند.( نگاهی به جمهوری اسلامی به عنوان مشت، نشانگر خروار است) و آن نیز تنها در جامعه ی کمونیستی مقدور است یعنی زمانی که دولتی نباشد.
وانگهی این حضرات رویزیونیست با دور انداختن از نظر خودشان این «دگم» ها و هنگامی که «مارکسیسم» ادعای شان را راهنمای عمل ساختند به واقع کدام مارکسیسم را راهنمای عمل می سازند؟
در حقیقت آنها مارکسیسم را راهنمای عمل نمی سازند بلکه لیبرالیسم را به عنوان مارکسیسم جا زده و  آن را راهنمای عمل می سازند؛ زیرا زمانی که قواعد اساسی دیدگاه انقلابی نوین دور انداخته شود آن گاه آنچه جایگزین می شود و«راهنمای عمل» قرار می گیرد همانا لیبرالیسم است. یا مارکسیسم یا لیبرالیسم در پوشش رویزیونیسم؛ راه سومی وجود ندارد.   
راه کارگری ها هیچ گاه نه لنینیست بوده اند و نه مارکسیست!
گفتن ندارد که راه کارگری ها هیچ گاه نه مارکسیست - لنینیست بوده اند و نه مارکسیست به معنی واقعی و انقلابی آن یعنی پیرو اندیشه های اساسی مارکس و انگلس و قواعدی که وضع کردند. نه ایدئولوژی پرولتری داشته اند و نه تشکیلات انقلابی پرولتری. آنها از همان آغاز تشکیل نیز خیلی از حزب توده فاصله نگرفته بودند و انتقادات شان به این حزب از موضع یک مارکسیست( به معنای مورد اشاره ما) نبود و بیشتر لاس زدن با این حزب بود. در همان دوران آغازین فعالیت، آنها کمی از رویزیونیسم خروشچف حرف زدند و انتقاد کردند اما نه انتقادی از دیدگاه مارکسیسم- لنینیسم. و کلا به این دلیل که در مقابل مسائل اساسی مارکسیسم- لنینیسم مواضع انقلابی پیشرو نداشتند نام«خط چهار» بر آنها گذارده شد.
«خط چهار»یعنی نه خط یک (=حزب توده) و نه خط دو یعنی مشی چریکی( = چریکهای فدایی خلق آن زمان) و نه خط مارکسیستی- لنینیستی( = خط سه شامل سازمان های اتحادیه ی کمونیست ها، پیکار و رزمندگان و گروه های دیگری که در این طیف بودند).
«خط چهار» یعنی یک خط فرصت طلبانه اساساغیرمارکسیسستی و ضدمارکسیستی . یعنی یک خط چرخان و«سانتریستی» میان خطوط اصلی ای که در مبارزه با یکدیگر بودند. یعنی یک خط اساسا بی خاصیت و هردمبیلی!
راه کارگری ها سوسیال دموکرات های«شبه چپ» قرن بیست و یکمی اند!
با توجه به مواضع سانتریستی و اکلکتیستی این جریان و حفظ موقعیت خود به عنوان خط هردمبیلیان، این ها به مرور در مباحث تئوریک - سیاسی اساسی دنبالچه ی حزب توده و اکثریت و دوست گرمابه و گلستان آنها شدند. موقعیت خطرناک این ها برای طبقه ی کارگر از همین خصلت خبره شدن شان در از این ور به اون ور جهیدن و تلاش برای بین خطوط  و یا بالای خطوط ایستادن شان برمی خیزد:«ما توده ای- اکثریتی نیستیم! ما خروشچفیست نیستیم! ما سوسیال دموکرات نیستیم. ما ترتسکیست نیستیم! ماهیچ ایسمی نیستیم!» این است مرام طوایف راه کارگری!
در پی همین ایستادن بین خطوط و« قایم باشک بازی» در میان آنها است که طی دهه ی اخیر این حضرات ماهیتا خروشچفیست و توده ای - اکثریتی به مدد راهنمایی های«تئوریسین»های سایت های«تئوریک» تلاش کرده اند با ادا و اطفارها و ناز و کرشمه ها خود را به روز کنند و مثلا برای این که به آنها نگویند توده ای- اکثرینی، کمی اشکال رویزیونیسم غربی را چاشنی افکار خروشچفیستی و توده ای خود کنند. آنها پس از آن با آب از لب و لوچه هاشان آویزان می توانستند بگویند که:«به ما نگویید توده ای- اکثریتی! ما«مارکسی» هستیم»!؟
و اما مارکسی (یعنی به سبک و سیاق مارکس رزم آور و مبارزبودن و انقلابی بودن و کار انقلابی کردن...) داریم تا «مارکسی» بر سیاق لیبرال ها!«مارکسی» رایج در غرب و مقلدان حقیرترش در ایران و به دنبال آن این حضرات که موس موس کنان دنبال شان راه افتادند جز به معنای فردی یا جریانی که از یک اندیشه ی عقب مانده ی منحط رویزیونیستی پیروی می کند نیست. جز به گفته ی لنین بتی بی زیان و کاریکاتوری از مارکس ساختن و تبدیل وی به لیبرال و پیروی از آن نیست؛ یعنی در حقیقت حذف هر آنچه در مارکس، مارکسی است و نگه داشتن هر آنچه در مارکس، مارکسی  نیست و از دیدگاه بورژوازی و تئوریسین های آن قابل قبول بوده و هست.   
     وراجی های لیبرال - فسیل های راه کارگری علیه استالین
علیه استالین رفتن سر منبر و هوار کشیدن و وراجی کردن و زیر لوای نفی«دولت ایدئولوژیک» و« حزب- دولت»( ما در مباحث جداگانه به این دو مساله توجه خواهیم کرد) نفرت و کینه عمیق خود را نسبت به مارکسیسم- لنینیسم نشان دادن، این همان چیزی است که راه کارگری ها برای آن حرص و ولع می زنند. آنها سر خود را همچون کبک زیر برف کرده و فکر می کنند با پنهان کردن خود زیر ضدیت با«استالینیسم» می توانند خروشچفیسم خود را پنهان کنند و مارکسیسم - لنینیسم را نفی کنند، غافل از این که این خروشچفیسم از لابلای تمامی این هاله ی ضداستالینی شان آشکار است و با هزار دلنگ و دولنگ هم نمی توان آن را پنهان کرد.
این حضرات جای خالی حزب گندیده ی و متعفن حزب توده را پر می کنند و گنده تر از فکرشان، علیه دولت دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیسم در شوروی دوران استالین حرف می زنند. روشن است که مشکل آنها استالین نیست. آنها در مورد این که ضد استالین هستند، زیاد ورج و ورجه می کنند و بالا و پایین می پرند، اما از این که پیرو رویزیونیسم خروشچف هستند و برای نفی دیکتاتوری پرولتاریا و تدوین نظریه ی« گذارمسالمت آمیز»( یعنی نظریه ی اساسی برنشتین و کائوتسکی و مارکسیسم غربی و دارودسته ی«مارکسی» ها) از جانب وی غش می کنند، کمتر دم بر می آورند.
این که آنها وفادا به«رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی»باشند و از آن دفاع کنند، آن هم وقتی که تمامی مبانی و اصول انقلابی مارکس و انگلس را نفی کرده اند، به راستی که تمسخر رادیکالیسم انقلابی طبقه ی کارگر و«مزه پرانی»ای بیش نیست!
راه کارگری های توده ای و نقد «رفرمیسم» حزب توده از جانب راه کارگر
در این بیانیه آنها از این که علیه«رفرمیسم حزب توده» و «تئوری سه جهان» بوده اند صحبت می کنند:
«خطوط کلی این گرایش عبارت بود از: مرزبندی با رفرمیسم حزب توده و وابستگی تمام عیار آن به شوروی- مرزبندی با تز مائوئیستی “سه جهان” و تز “سوسیال امپریالیسم”».
«وابستگی تمام عیار» به کدام شوروی؟ مگر نه اینکه حزب توده از زمان روی کارآمدن خروشچف و کنگره ی بیستم مطیع و منقاد خروشچف و نظریات وی بود؟
«رفرمیسم حزب توده» و نه رویزیونیسم حزب توده! مگر این رفرمیسم حزب توده از درون رویزیونیسم آن بیرون نمی آمد؟
و راستی این«رفرمیسم حزب توده» چه بود؟ مگر ماهیت آن با نخست با برنشتینیسم و کائوتسکیسم و سپس با رویزیونیسم خروشچف عزیزتان فرموله نمی شد؟
و اما شما با کدام رفرمیسم حزب توده خط و مرز دارید؟ مگر نه اینکه شما تمامی آنچه که خروشچف در مارکسیسم - لنینیسم نفی کرد و رویزیونیسم و رفرمیسم خود را بنا نهاد قبول دارید؟
و مگر اساسی ترین نکات این رویزیونیسم نفی راه قهرآمیز کسب قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر و نفی برقراری دولت دیکتاتوری پرولتاریا برای دوران گذار به کمونیسم نبود؟
و مگر این ها همان هایی نیستند که راه کارگری ها هم  آنها را جزو اندیشه های«مارکسی» خود می دانند؟
و راستی اکنون علیه کدام نظرات حزب توده هستند؟ آیا آنها علیه رویزیونیسم حزب توده و مبانی خروشچفیسم حزب توده هستند یا تنها علیه«محور مقاومتی» بودن حزب توده؟
درباره ی تئوری سه جهان
و اما، این «تئوری سه جهان» که راه کارگری ها اکنون مزورانه آن را منتسب به مائو می کنند تا تنگ سیائو پینگ را نجات دهند، چه می گوید؟ مشکل که راه کارگری ها ندانند اما آنها عامدانه ماهیت آن را پنهان می کنند.
این بیشتر یک تئوری بود که رویزیونیسم تنگ سیائوپینگی نفرت بورژوایی خود از دیکتاتوری پرولتاریا و اصول اساسی مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم و علاقه ی خود به راه سرمایه داری را با آن آغاز و پشت آن پنهان کرد( توجه کنیم که اکنون شاگردان تنگ سیائوپینگ  در عرصه ی اقتصادی مزدور کمپانی ها و تراست های بزرگ امپریالیست های غربی هستند که صنعتی ترین بخش های کشور را در اختیار دارند و در عرصه ی سیاسی ظاهرا له له دوستی با روس های ایضا امپریالیست را می زنند).
و اما منظور راه کارگری ها( ما عجالتا آن زمان شان را کار نداریم، این زمان شان را می گوییم) از «سه جهان» همان گونه که در این اعلامیه اعلام کرده اند، مائوئیسم است و نه «سه جهان» تنگ سیائو پینگ و کلاشان و حقه بازان بورژوا- رویزیونیست چین که پته ی اکثریت شان را مائو و مائوئیست ها در انقلاب فرهنگی- پرولتاریایی چین روی آب ریختند و رسوای عالم شان ساختند! راه کارگری ها چنان چه محتوی و ماهیت باورهای خروشچفیستی و«مارکسی» شان را بنگریم اکنون خودشان یک پا تنگ سیائوپینگی اند!؟
خروشچف و تنگ سیائوپینگ از یک قماش بودند! علیرغم تفاوت در ظواهر تئوری شان، ماهیت واقعی نظرات هر دوشان یکی بود: نفی جهان بینی مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم، نفی ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی، نفی رهبری انقلابی پرولتاریا، نفی حزب پیشتاز پرولتاریا، نفی قهر انقلابی و نفی دولت انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا، ستایش اندیشه های بورژوایی، سوسیال دموکراسی و راه مسالمت آمیز و پارلمانتاریستی و کلا لیبرالیسم.
ماهیت خط و سیاست کنونی راه کارگری ها به همان اندازه که خروشچفیستی است، تنگ سیائو پینگی هم هست.
اشاره ای به سوسیال امپریالیسم
 می رسیم به موضع گیری راه کارگری ها علیه تز سوسیال امپریالیسم یعنی آنچه مارکسیست - لنینیست ها شوروی خروشچفی و برژنفی را با آن توضیح می دادند؛ کشوری امپریالیستی که نام خود را سوسیالیستی گذاشته بود. روشن است که با این تز آنها ماهیت رویزیونیستی- بورژوایی جهان بینی و خط مشی حاکم بر دولت شوروی را توضیح می دادند که تجاوزش به چکسلواکی و بعدها افغانستان تنها رسوا شدن بیشتر آن بود.
موضع گیری خط سه علیه تز سه جهان تنگ سیائو پینگ و همچنین سوسیال امپریالیسم خواندن شوروی خروشچفی و برژنفی یک مبنای مشترک داشت: دفاع از مارکسیسم- لنینیسم و در ابعادی تکامل یافته تر از مارکسیسم - لنینیسم (اندیشه ی مائو تسه دون). این مبنای مشترک رویزیونیستی بودن حزب حاکم بر شوروی و گرایش رویزیونیستی ای بود که در حزب کمونیست چین برای کسب قدرت دست و پا می زد. و درست این ماهیت رویزیونیستی و بورژوایی است که راه کارگری ها ندیده و نمی خواستند ببینند.      
«خانه تکانی» راه کارگری های«خط چهار»
برگردیم به« خانه تکانی» راه کارگری ها! چنانچه اشاره کردیم جریان راه کارگر از همان آغاز نه مارکسیست بود و نه لنینیست. آنها در«خط چهار» جا گرفتند. یعنی در خطی مخالف با خط سه که جریان های مارکسیستی - لنینیستی در آن جای می گرفتند.
دلیل این امر آن بود که راه کارگری ها بنیان نظریه ی مارکسیستی دیکتاتوری پرولتاریا و انقلاب قهری را به عنوان استراتژِی طبقه ی کارگر قبول نداشتند( مساله بر سر پذیرش صوری یک اصل و گاه و بیگاه اشاره به آن نیست بلکه مساله چگونگی تبلیغ و ترویج مداوم آن و پیگیری عملی آن اصل و دنبال کردن راه های تحقق آن در عمل مشخص است). انتقاد آنها از رویزیونیسم و خروشچفیسم در شوروی بسته و محدود بود و شباهتی با انتقاد مارکسیست - لنینیست های خط سه و به ویژه مائوئیست ها از آن نداشت.(2) در همین جهت نقد آنها از حزب توده نیز گستره و عمق نقد خط سه را نداشت و تا حدودی زیادی تکرار انتقادات چریک های فدایی خلق بود. در چنین راستایی که از گذشته وجود داشت و به رویزیونیسم توده ای - اکثریتی  تکامل یافته بود،«خانه تکانی» مزبور جز این که یک شکل رویزیونیسم (شکل خروشچفی رویزیونیسم) را که از پیش داشتند با شکل دیگر آن( گونه ای از مارکسیسم غربی که به شکل «مارکسی» اظهار وجود می کند) ترکیب کنند چیز دیگری نبود. آنها خود را«مارکسی» خواندند و گمان کردند که تفاوت واژه ها و نام ها می تواند ماهیت یکسان آنها را پوشیده دارد.
در ماهیت امر«مارکسی» ها به همان اندازه خروشچفیست هستند که خروشچفیست ها کائوتسکیست و کائوتسکیست ها برنشتینیست یعنی ضدمارکسیسم بودند!
هرمز دامان
نیمه ی دوم آبان 1402
1-     شرح مارکس از دستگاه عریض و طویل دولت در هجدهم برومر لویی بناپارت آمده است. آنچه مارکس شرح می دهد در مقابل دم و دستگاه دولت های امپریالیستی و زیرسلطه ی کنونی کوچک می نماید؛ ترجمه ی پورهرمزان، پاره ی هفتم، ص 148- 150. مارکس در همین متن است که نظریه ی خود را در مورد دولت به لزوم درهم شکستن دستگاه دولت تکامل می بخشد.
2-    سازمان راه کارگر در آن زمان ها که بر خلاف ادعاهایش مارکسیست- لنینیست نبود و مارکسیست هم نبود، و در بهترین حالت سانتریست بود، جزوه ای علیه«رویزیونیسم» نوشت با نام در برابر رویزیونیسم و تزسوسیال امپریالیسم( از سلسله بحث های راه کارگر شماره 2) که مضمون آن جزوه یک مرزبندی محدود و نصف و نیمه با رویزیونیسم و خروشچفیسم وعمدتا از موضع سانتریستی بود. جالب این که در این جزوه، راه کارگری ها بیشتر علیه مائو و مائوئیسم هستند تا علیه رویزیونیسم خروشچفی.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر