۱۴۰۲ تیر ۳۱, شنبه

مفهوم انقلاب اجتماعی در نظریه ی ماتریالیسم تاریخی

 
نکاتی درباره ی مفهوم انقلاب اجتماعی
در نظریه ی ماتریالیسم تاریخی مارکس
 
یک
متن کامل نظریه ی ماتریالیسم تاریخی مارکس
در دیباجه ی کتاب نقد اقتصاد سیاسی
 
«... نتیجه ی عامی که بدان رسیدم و به مجرد رسیدن به آن، چراغ راه مطالعات من گردید می توان به قرار زیر خلاصه کرد. انسان ها طی تولید اجتماعی وجود خود به طور قطع پای در مناسبات معینی می گذارند که مستقل از اراده ی آنهاست، یعنی مناسبات تولیدی متناسب با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی مادی خود. کل این مناسبات تولید ی تشکیل ساخت اقتصادی جامعه، [یعنی] شالوده واقعی آن را می دهد که بر پایه آن روبنای حقوقی و سیاسی [جامعه] بر پا می گردد و اشکال معین شعور اجتماعی در رابطه با آن قرار می گیرد. شیوه تولید زندگی مادی، تعیین کننده شرایط عام زندگی اجتماعی، سیاسی و فکری است. شعور انسان ها وجود آنها را تعیین نکرده بلکه وجود اجتماعی شان شعور آنان را تعیین می کند. نیروهای تولید مادی جامعه در مرحله ی معینی از رشد[خود]، با مناسبات تولیدی موجود یا مناسبات مالکیتی که در چهارچوب آن تا آن مرحله از رشد خود عمل کرده اند- این دو در قاموس اصطلاحات حقوقی به یک معنا بیان می شوند - در تضاد قرار می گیرند، این مناسبات که از بطن اشکال رشد نیروهای مولده بیرون می آیند به دست و پای آنها زنجیر می زنند. در این موقع یک دوره ی انقلاب اجتماعی فرا می رسد. تغییرات حاصله در پایه های اقتصادی دیر یا زود منتهی به دگرگونی کل روبنا می گردد. در بررسی این گونه دگرگونی ها همواره بایستی میان دگرگونی مادی شرایط اقتصادی تولید که به همان دقت علوم طبیعی قابل اندازه گیری است، و دگرگونی حقوقی، سیاسی، مذهبی، هنری یا فلسفی- خلاصه اشکال ایدئولوژیکی ای که انسان از طریق آنها به این تضاد واقف شده و برای از بین بردن آن به نبرد برمی خیزد- تفاوت قائل شد. همان طور که یک فرد بر مبنای نظر وی نسبت به خودش داوری نمی شود همان گونه هم یک چنین دورانی را نمی توان بر مبنای شعور آن[ نسبت به خودش] داوری کرد، بلکه برعکس، این شعور را بایستی بر مبنای تضادهای زندگی مادی،[یعنی] تعارض موجود بین نیروهای اجتماعی تولید و مناسبات تولیدی توضیح داد. هیچ نظام اجتماعی ای تا به حال پیش از آنکه کلیه ی نیروهای مولده مورد نیازش رشد یافته باشند، مضمحل نمی شود، و مناسبات تولیدی برتر جدید هیچ گاه پیش از آنکه شرایط مادی وجود آن در چهارچوب جامعه ی قدیم به حد بلوغ نرسیده باشد، جانشین مناسبات تولیدی قدیم نمی گردد. به این ترتیب بشر به طور قطع وظایفی را پیش پای خود می گذارد که قادر به حل آنها باشد زیرا که بررسی دقیق تر همواره نشان می دهد که خود مساله تنها زمانی طرح می شود که شرایط مادی حل آن از پیش فراهم شده یا حداقل در شرف شکل گرفتن باشد. به طور کلی شیوه ی تولید آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژوایی جدید را می توان به عنوان دوران هایی به شمار آورد که نشانگر پیشرفت در توسعه ی اقتصادی جامعه می باشند. شیوه  تولید بورژوایی آخرین شکل تضاد آشتی ناپذیر روند اجتماعی تولید است - تضاد آشتی ناپذیر نه به معنای تضاد آشتی ناپذیر فردی بلکه به معنای تضاد آشتی ناپذیری که از شرایط اجتماعی موجودیت افراد نشات می گیرد - و لیکن نیروهای مولده ای که در درون جامعه بورژوایی رشد می کنند موجبات ایجاد شرایط مادی حل این تضاد آشتی ناپذیر را نیز فراهم می آورند. به این مناسبت دوران پیش از تاریخ جامعه ی بشری با این صورت بندی اجتماعی فرو بسته  می شود.»( مارکس، درآمدی برنقد اقتصاد سیاسی، مقدمه، ترجمه کاظم انصاری با اندکی تغییرات... )
دو
نکات اساسی و برخی یادداشت ها
این مشهورترین متنی است که مارکس در آن به فشرده ترین شکل به تشریح بنیان های نظریه ماتریالیسم تاریخی پرداخته است.
تاریخ جامعه به گونه ای عام
این متن در مورد تاریخ جامعه به گونه ای عام است چنانکه مارکس از چند شیوه ی تولید نام می برد که یکی جایگزین دیگری شده است.
دوره ی تاریخی
مارکس در این متن به  دوره ی تاریخی اشاره می کند اما منظور وی یک دوره ی تاریخی مشخص نیست بلکه هر دوره ی تاریخی است که تبدیل یک نظام به نظام دیگر در آن صورت گرفته است.
بنیان فلسفی نظریه
بنیان نظری ماتریالیسم تاریخی ماتریالیسم فلسفی است که حکم پایه ای و اساسی آن چنین است: ماده تعیین کننده ی شعور است. این حکم اساسی در این نظریه به اجتماع تعمیم یافته است: وجود اجتماعی، شعور اجتماعی را تعیین می کند.
روشن است که از دیدگاه دیالکتیک این دو بر هم تاثیر می گذارند. این مساله در دیگر نوشته های مارکس و انگلس در مورد ماتریالیسم تاریخی مورد تاکید قرار گرفته و در بررسی و تحلیل های مشخص تاریخی مارکس و انگلس به کار رفته یا مورد انکشاف قرار گرفته است.
وجود اجتماعی و شعور اجتماعی
منظور از وجود اجتماعی در این متن شرایط مادی تولید یعنی روابط تولید میان انسان ها یا همان ساخت اقتصادی جامعه است که بنا به مارکس با دقت علوم طبیعی قابل تبیین است.
منظور از شعور اجتماعی آن اشکال ایدئولوژیک است که انسان ها در آن تضادها و مبارزات نظری میان خود را در آن به پیش می برند و یا درک می کنند. منظور از روبنای سیاسی نهاد دولت و قدرت سیاسی است که مبارزه ی طبقاتی اساسا برای تصرف آن صورت می گیرد. هدف اساسی تمامی مبارزات طبقاتی این است که نوع روابط مالکیت وسایل تولید میان انسان ها و نیز دیگر وجوه روابط تولید یعنی چگونگی موقعیت و جایگاه آنها در اجتماع و اشکال توزیع ثروت میان آنها تغییر کند.
تضاد میان نیروهای مولد و روابط تولید
تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولید بنیان اساسی تحول و تکامل تاریخ جوامع است. تضاد میان این دو در این متن عام است و در مورد تمامی دوره های تاریخی است؛ در نتیجه در مورد هیچ دوره ی مشخص تاریخی به طور خاص نیست. روشن است که این تضاد در هر شیوه ی تولید شکل معین به خود گرفته و در تضادهای خاصی جلوه گر می شود.
انقلاب اجتماعی
مارکس در این متن یک نظریه ی کلی در مورد انقلاب اجتماعی تدوین می کند. انقلاب اجتماعی محصول تکامل تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولید است. این تضاد در مرحله ی معینی از پیشرفت نیروهای مولد مادی جامعه که از آن پس روابط تولید( یا روابط مالکیت موجود که به گفته ی مارکس تا کنون نیروهای مولد درون چارچوب آن رشد می کردند) به مانعی برای رشد نیروهای مولد تبدیل می شود آشکار گشته و شدت می یابد. در این دوره ی انقلاب اجتماعی شکل می گیرد و در نهایت منجر به جایگزینی یک روابط تولید نوین( یعنی یک روابط نوین مالکیت وسایل تولید، یک نوع جایگاه و موقعیت برای افراد در اجتماع و یک نوع توزیع معین ثروت صورت می گیرد) به جای روابط تولید کهنه می شود.
انقلاب اجتماعی یعنی فشرده شدن عالی ترین درجات مبارزه ی طبقاتی در یک مفهوم
انقلاب اجتماعی یعنی عالی ترین درجه ی مبارزه ی طبقاتی در جامعه. یعنی پراتیک عینی انسان ها برای تغییر یک نظام تولیدی به نظام تولیدی دیگر.
در این متن ماهیت انقلاب اجتماعی مورد بحث نیست
در این جا این که این مبارزات طبقاتی بین کدام طبقات است و این انقلاب اجتماعی چه ماهیتی دارد مورد بحث نیست و شامل هر مبارزه ی طبقاتی و هر انقلاب اجتماعی ای می شود که روابط تولید کهنه را( اشتراکی، برده داری، فئودالی، سرمایه داری) به روابط تولید نوین( اشتراکی به برده داری، برده داری به فئودالیسم، فئودالیسم به سرمایه داری، سرمایه داری به کمونیستی و...) تبدیل می کند.
منظور از انقلاب اجتماعی در این متن انقلاب سوسیالیستی نیست
در این جا به هیچ وجه صحبت بر سر مالکیت خصوصی و مالکیت اجتماعی و استثمارگر و استثمارشونده در میان نیست. تبدیل نظام برده داری به نظام فئودالی تبدیل صاحبان مالکیت وسائل تولید از برده داران به فئودال ها و حذف برده داران است، اما این تنها به وسیله ی انقلاب اجتماعی صورت می گیرد. تبدیل نظام فئودالی به نظام سرمایه داری تبدیل صاحبان مالکیت وسائل تولید از فئودال ها به سرمایه داران است و این نیز جز به وسیله ی انقلاب اجتماعی صورت نمی گیرد. تبدیل نظام سرمایه داری به نظام کمونیستی تبدیل صاحبان وسائل تولید از سرمایه داران به کل جامعه است و این هم به وسیله ی انقلاب اجتماعی صورت می گیرد.
انقلاب اجتماعی یگانه
در این متن انقلاب اجتماعی یگانه است اما این یگانه بودن به معنای یک کمیت نیست بلکه یک کیفیت است. یعنی این که چند انقلاب باید رخ دهد تا آن انقلاب اجتماعی یگانه کامل گردد و نقش خود را اجرا کند مورد بحث نیست. اصولا تبدیل یک نظام تولیدی به نظام تولیدی بالاتر به وسیله ی کمیتی از انقلاب های گوناگون صورت گرفته است. و اما این همه به شکل عام خود تبدیل به آن انقلاب اجتماعی یگانه می گردند.
حدود زمان انقلاب اجتماعی در این متن مورد بحث نیست
همچنین اینکه این دوره و انقلاب یا انقلاب ها چند دهه و یا چند قرن طول بکشد مد نظر مارکس نیست. آنچه مورد نظر مارکس عام است. نیروهای مولد با روابط تولید درهر نظام تولیدی در تضاد می افتند و در این دوره ی تاریخی انقلاب اجتماعی صورت می گیرد.
یادداشت: اگر بخواهیم سخن مارکس را دقیق تر تفسیر کنیم باید بگوییم نیروهای مولد نوین از بدو تولد با روابط تولید نوین تشکیل یک وحدت اضداد را می دهند. یعنی در وحدت و تضاد هستند( برای نمونه از همان آغاز برده داری و یا فئودالیسم و یا سرمایه داری، برده ها، دهقانان و کارگران با برده داری و فئودالیسم و سرمایه داری در تضاد قرار می گیرند) اما جنبه ی وحدت آنها بر تضاد آنها با نظام تولیدی حاکم برتری دارد زیرا که می توانند با آن هماهنگی نسبی داشته باشند و کماکان در چارچوب آن روابط تولید رشد کنند. در این مقطع هنوز روابط تولید به مانع و سدی که باید از آن عبور کرد تا بتوان رشد نیروهای مولد را تضمین کرد تبدیل نشده است. عموما سه مرحله وجود دارد: نخست وحدت نسبی مسلط است و سپس مرحله ی تعادل نسبی بین وحدت و تضاد پدید می آید و در مرحله ی پایانی روابط تولید مانع اساسی رشد شده و تضاد نیروهای مولد با روابط تولید عمده می گردد. در این مرحله پیوستگی و وابستگی این دو به هم می ریزد و گسست ها پدید می آید و انقلاب اجتماعی به ضرورتی مبرم تبدیل می شود. 
انقلاب اجتماعی نیروی محرکه ی تبدیل
در این متن«انقلاب اجتماعی»( یا مبارزه ی طبقاتی در عالی ترین شکل آن) نیروی محرکه ی اساسی تبدیل یک نظام اجتماعی به نظام اجتماعی دیگر و عام است؛ از این رو تمامی انقلاب های اجتماعی ای را که منجر به تغییر یک نظام تولیدی به نظام تولیدی دیگر شده و بیان تحول یک  جامعه و یک دوره به جامعه و دوره ی دیگر هستند در بر می گیرد. بنابراین با وجود این که در مورد هیچ انقلاب اجتماعی مشخصی و از جمله انقلاب سوسیالیستی نیست در عین حال تمامی انقلابات و از جمله انقلاب سوسیالیستی را نیز در بر می گیرد.
 یادداشت: یکی از نظرات نادرست و تحریف کننده این است که مثلا مارکس بین انقلاب اجتماعی و انقلاب سیاسی فرق می گذارد و در اینجا منظورش از انقلاب اجتماعی تنها انقلاب سوسیالیستی است به این دلیل که در انقلابات غیرسوسیالیستی مالکیت وسائل تولید تنها در دست استثمارگران باقی می ماند و به همین دلیل آنها انقلابات سیاسی هستند و نه انقلاب اجتماعی و بنابراین منجر به تحولی اساسی در اجتماع نمی شوند. به این ترتیب از نظر این تفسیر کننده گان تحریف گر تنها یک انقلاب اجتماعی در تاریخ جامعه وجود دارد و آن هم انقلاب سوسیالیستی است.
از این مزخرف تر نمی توان انقلاب اجتماعی را تفسیر و تحریف کرد. مارکس عام صحبت می کند و نه خاص. یعنی منظور هر انقلاب اجتماعی است که در هر دوره ی معین تاریخی شکل گیرد و منجر به تبدیل یک نظام تولیدی به نظام تولیدی دیگری می شود. صحبت مارکس در مورد جایگزینی شیوه ی نوین تولید و تغییرروابط تولید است و نه انقلابی که به استثمار انسان به وسیله ی انسان پایان دهد. وی به این مساله چنین اشاره می کند:
«به طور کلی شیوه ی تولید آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژوایی جدید را می توان به عنوان دوران هایی به شمار آورد که نشانگر پیشرفت در توسعه ی اقتصادی جامعه می باشند.»
 و درست پس از این و در عبارات پایانی متن در مورد تحول از نظام تولیدی استثمارگر به نظام تولیدی غیر استثمارگر صحبت می کند:
«شیوه  تولید بورژوایی آخرین شکل تضاد آشتی ناپذیر روند اجتماعی تولید است - تضاد آشتی ناپذیر نه به معنای تضاد آشتی ناپذیر فردی بلکه به معنای تضاد آشتی ناپذیری که از شرایط اجتماعی موجودیت افراد نشات می گیرد - و لیکن نیروهای مولده ای که در درون جامعه بورژوایی رشد می کنند موجبات ایجاد شرایط مادی حل این تضاد آشتی ناپذیر را نیز فراهم می آورند. به این مناسبت دوران پیش از تاریخ جامعه ی بشری با این صورت بندی اجتماعی فرو بسته می شود
ساخت اقتصادی و روساخت سیاسی - فرهنگی
از سوی دیگر در اینجا انقلاب اجتماعی به معنای امری جدا از مثلا انقلابات سیاسی و یا انقلاب های ایدئولوژیک - فرهنگی نیست، بلکه انقلاب اجتماعی به گونه ای عام است و در نتیجه این گونه انقلاب ها را نیز در بر می گیرد.
باید توجه کرد که انقلاب اجتماعی یعنی تغییر در مالکیت ابزار تولید، در مبارزات طبقاتی خواه نظری و ایدئولوژیک( فلسفی و حقوقی و هنری و مذهبی و...) و خواه عملی در عرصه ی سیاسی جلوه گر می شود. به بیان دیگر این جا انقلاب اجتماعی هم انقلاب در روابط تولید موجود است و هم انقلاب در نهادهای سیاسی و روساخت( یا روبنا)است که این دومی ها آنهایی هستند که انسان ها درون آن مبارزه ی طبقاتی عملی و نظری خود را پیش می برند. به عبارت دیگر هم انقلاب در ساخت اقتصادی است و هم  در ساخت سیاسی و هم در ساخت ایدئولوژیک - فرهنگی.  چنان که پس از آن مارکس از زیرو روشدن روبنای سیاسی و فرهنگی به همراه تغییرات اقتصادی سخن می گوید:«تغییرات حاصله در پایه های اقتصادی دیر یا زود منتهی به دگرگونی کل روبنا می گردد».
به بیانی دیگر «انقلاب اجتماعی» از گونه ی سوسیالیستی آن یا انقلاب اجتماعی سوسیالیستی یعنی تغییر روابط مالکیت از مالکیت خصوصی اقلیت سرمایه دار استثمارگر به مالکیت اجتماعی کارکننده گان، به گونه ای جدا از تصرف سیاسی قدرت یعنی انقلاب سیاسی سوسیالیستی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و گذار به کمونیسم و نیز انقلاب فرهنگی یا انقلاب در جهانبینی تمامی توده ها نمی تواند صورت گیرد و پیش رود. بنابراین منظور مارکس از انقلاب اجتماعی در یک دوره ی تاریخی تمامی این گونه انقلاب ها را نیز در بر می گیرد.
از این دیدگاه مبارزات در لوای مذهب در آلمان( مارتین لوتر علیرغم اصلاح طلبی اش و یا توماس مونتسردر قرن شانزده) و یا رنسانس فرهنگی در ایتالیا( در قرون چهاردهم تا شانزدهم) و سپس در دیگر کشورهای اروپایی و یا تحولات فلسفی در انگلستان و فرانسه و آلمان( در سده های هفده و هجده و نوزده) نیز جزوی از این انقلاب اجتماعی است و همچنین انقلاب هلند در قرن شانزدهم از 1566 و دو انقلاب سیاسی در انگلستان در 1649 و 1688 و یا انقلاب فرانسه در 1789 جزوی از این فرایند انقلاب اجتماعی است.
«شبه چپ» ایران و انقلاب اجتماعی
مدت هاست برخی از گروه های«شبه چپ» ایران( خروشچفیست های راه کارگری و «مارکسی» ها ...)به روی «انقلاب اجتماعی» و« انقلاب سیاسی» مانور می دهند و آن هارا در مقابل انقلاب سوسیالیستی و دموکراتیک علم می کنند. گویا معنای این مانور دادن باید این باشد که حضرات نفس انقلاب را قبول دارند و می خواهند با«انقلاب اجتماعی» حکومت را سرنگون کرده و به جای آن «سوسیالیسم» برقرار کنند و این در حالی است که تمامی این جریان ها بلااستثنا رفرمیست هستند و اساسا انقلاب اجتماعی را که شکل اساسی و عالی بروز آن انقلاب قهرآمیز است قبول ندارند و به جای آن نظریه «گذارمسالمت آمیز» و تحول «آرام» و «تدریجی» را از نظام های ارتجاعی استثمارگر به نظام«سوسیالیسم دموکراتیک» و یا «سوسیالیسم مشارکتی»( بخوانید سرمایه داری بزک شده به وسیله ی خرده بورژوازی یا در بهترین حالت سوسیالیسم خرده بورژوایی قرن بیست و یکمی) مورد نظرشان پیش می گذارند.
این ها نیز عملا همان دیدگاه رویزیونیست های انترناسیونال دوم را در پیش می گیرند که تفسیری صرفا مکانیکی و جبرگرایانه (دترمینیستی) از نظرات مارکس و انگلس ارائه می دادند؛( به پیوست نگاه شود) یعنی یک دیدگاه اپورتونیستی و رویزیونیستی تغییر «مسالمت آمیز» و«آرام» و «تدریج گرا». به این ترتیب سنگ انقلاب را به سینه زدن و ردیف شدن آن ها پشت مفهوم «انقلاب اجتماعی» به هیچ وجه به معنای باور آن ها به انقلاب نیست. نظرات آنها در مورد شکل تغییرات، عملا مفهوم انقلاب اجتماعی را که بیان گسست در سیر عادی و تدریجی امور و جهش انقلابی است مسخ کرده و تبدیل به تغییرات مسالمت آمیز تدریجی می کند.
دلیل دیگر عدم پذیرش انقلاب از جانب این فرصت طلبان و رویزیونیست ها این است که آنها اساسا دیکتاتوری پرولتاریا را قبول ندارند و کسی که دیکتاتوری پرولتاریا را قبول نداشته باشد نمی تواند به انقلاب اجتماعی( به معنای انقلاب سوسیالیستی) باور داشته باشد. زیرا دیکتاتوری پرولتاریا خود ادامه و تداوم انقلاب سوسیالیستی برای برای دگرگونی روابط تولید سرمایه داری به روابط تولید کمونیستی است. به عبارت دیگر برای این که روابط تولید کمونیستی به جای روابط سرمایه داری برقرار گردد باید وضع اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در دیکتاتوری پرولتاریا به گونه ای تحول یابد( به ویژه از جهت اتکا به توده های کارگر و زحمتکش در مبارزات طبقاتی جاری برای تغییرات اقتصادی و همچنین رشد سیاسی و فرهنگی کلی جامعه) که آن شرایطی که لازمه ی تغییر است و مارکس از آن نام می برد فراهم گردد. نظر مارکس در عالی ترین شکل خود در عبارات زیرآمده است:
«پرولتاريا هر چه بيشتر به گِرد سوسياليسم انقلابى، به گِرد کمونيسم ...جمع مي شود. اين سوسياليسم اعلام تداوم انقلاب است، ديکتاتورى طبقاتى پرولتاريا بمثابه نقطه گذار ضرورى به الغاء اختلافات طبقاتى به طور کلى است، به الغاء کلیه مناسبات توليدى‌اى که مبناى اين اختلافات هستند، به الغاء کلیه روابط اجتماعى منطبق با اين مناسبات توليدى، به دگرگونى کليه ايده‌هايى که منبعث از اين روابط اجتماعى هستند.»( مبارزات طبقاتی در فرانسه 1848- 1851، برگردان پورهرمزان، فصل سوم، ص 70، تاکیدها از مارکس است )
هرمز دامان
نیمه دوم تیرماه 1402
پیوست
مروری بر دو بند از متن و برداشت رویزونیست های انترناسیونال دوم
مارکس در بخشی از متن خود می نویسد:
یک:«تغییرات حاصله در پایه های اقتصادی دیر یا زود منتهی به دگرگونی کل روبنا می گردد.»
دو:«هیچ نظام اجتماعی ای تا به حال پیش از آنکه کلیه ی نیروهای مولده مورد نیازش رشد یافته باشند، مضمحل نمی شود، و مناسبات تولیدی برتر جدید هیچ گاه پیش از آنکه شرایط مادی وجود آن در چهارچوب جامعه ی قدیم به حد بلوغ نرسیده باشد، جانشین مناسبات تولیدی قدیم نمی گردد. به این ترتیب بشر به طور قطع وظایفی را پیش پای خود می گذارد که قادر به حل آنها باشد زیرا که بررسی دقیق تر همواره نشان می دهد که خود مساله تنها زمانی طرح می شود که شرایط مادی حل آن از پیش فراهم شده یا حداقل در شرف شکل گرفتن باشد.»
این دو متن مورد استناد تمامی اپورتونیست ها و رویزیونیست هایی همچون پلخانف و کائوتسکی و به گونه ای کلی تمامی رهبران فاسد انترناسیونال دوم بود و برداشتی مکانیکی و یا جبرگرایانه( دترمینیستی) از آن می کردند و به همین دلیل انقلاب سوسیالیستی اکتبر و برقراری سوسیالیسم را در روسیه ی عقب مانده را اشتباه می دانستند.
آنان به هیچ وجه متوجه این مساله نبودند که سیر رویدادها گاه تغییرات سیاسی و فرهنگی را مقدم بر تغییرات ساخت اقتصادی می کند. 
لنین در پاسخ به این که چرا با وجود آن که ساخت اقتصادی روسیه به اندازه ای که برای سوسیالیسم آماده باشد رشد نیافته بود اما آنها انقلاب سوسیالیستی را در دستور کار قرار دادند بر این مساله تاکید می کند که در این کشور آماده گی طبقه ی کارگر از نظر آگاهی سیاسی و تشکیلات مستحکم و با انضباط و دارای نفوذ در توده های طبقه ی کارگر وجود داشت و همچنین  شرایط مشخصی همچون شرایط جنگ جهانی نخست شکل گرفت که برقراری سوسیالیسم را در دستور روز قرار داد. به این ها باید افزود وضع دولت کرنسکی را پس از انقلاب فوریه که به سازش با مرتجعین دست زده و به خواست های اساسی آن انقلاب پاسخ نداده بود.
از سوی دیگر در اینجا انقلاب اجتماعی مقدم بر شرایط مادی تولیدی و ساخت اقتصادی لازم برای آن بود اما این به معنا نبود که بدون ایجاد این شرایط مادی تولید و زیرساخت های لازم و همچنین رفع نیازهای فرهنگی توده ها جامعه ی روسیه می توانست به کمونیسم گذر کند.
روشن است که در تفسیر این متن باید روش دیالکتیک مارکس را به کار برد. تصور مارکس این گونه نیست که یک دوره به طور مطلق تحولات اقتصادی صورت می گیرد و سپس در دوره ی دیگر تحولات سیاسی و فرهنگی. این ها مدام پس و پیش می شوند و به روی تحول و تکامل یکدیگر موثرند. از نظر مارکس و انگلس تحلیل در هر مورد هر جامعه و هر شرایط تاریخی باید مشخص باشد.
نکته ای دیگر: با آنکه عوامل و  شرایط عینی برقراری روابط تولیدی سوسیالیستی را سرمایه داری به وجود می آورد اما خود این روابط به هیچ وجه در سرمایه داری پدید نمی آیند بلکه پس از تصرف قدرت سیاسی و برقراری دیکتاتوری طبقه ی کارگر می توانند برقرار شوند.

۱۴۰۲ تیر ۲۶, دوشنبه

راه اندازی گشت ارشاد، افزایش شدت سرکوب حکومت و بی حاصلی آن

 افزایش شدت سرکوب حکومت و بی حاصلی آن
 
پس از جلسه ی وزارت اطلاعات و سازمان حفاظت اطلاعات سپاه، حکومت سرکوب همه ی طبقات مردمی و در تمامی زمینه ها را تشدید کرده است. از بازداشت و زندان و کشتن زیر شکنجه و اعدام مبارزان طبقات استثمار شده و ستمدیده و بیش از همه از میان کارگران و خلق های محروم و رنجدیده کرد و بلوچ و عرب تا ترور زیر نام «فرمان ایست دادن» و یورش به محله ها و آتش زدن خانه های مردم محروم و ده ها محدودیت و جریمه و اخراج از درس و کار برای دانشجویان دانشگاه ها و استادان و وکلا و پزشکان.
از آنجا که مبارزات طبقات و توده ها اشکال بسیار گوناگون و گستره ای بسیار داشته و سر ایستادن ندارد این شکل ها و گستره و تداوم آن حکومت را به خشم و عصبیت جنون آمیزی دچار کرده است و به روال گذشته چاره ی کار را در گسترش دادن و شدت بخشیدن به سرکوب دانسته است.
از نظر حکومت این سرکوب شدید باید پیش از ماه های محرم و صفر و نیز این دو ماه صورت گیرد تا فضای ترس و وحشت فراگیر و مسلط شود و خاموشی مطلقی پیش از سالگرد ژینا برقرار گردد. برای همین تلاش می کند سرکوب را افسارگسیخته تر کرده و با جنایات خود بیش از پیش توده ها را به عقب براند.
خامنه ای و سران جنایتکار نظام: «حفظ نظام از اوجب واجبات است»!
همراه این سرکوب های شدت یافته بار دیگر صدای گوشخراش خامنه ای و حکومتیان اش نیز بلند شده است:
« حفظ نظام از اوجب واجبات است»!
و جانیان حاکم این عبارت را زمانی میان خود نشخوار می کنند که از یک سو در شرایط وخیمی قرارگرفته اند و ترس و وحشت از توده ها وجودشان را فرا گرفته است و از سوی دیگر می خواهند گونه های از سرکوب را انجام دهند که همه ی جناح های فاسد و دزد و جانی حاکم بر سر آنها یگانگی ندارند و این عبارت قرار است وحدت نداشته شان را نشان دهد.
«حفظ نظام از اوجب واجبات است» یعنی هر فریب و ریایی و هر فسادی و دزدی ای و هر عمل کثیف و شنیعی و هر جنایتی از سوی این مرتجعین که شیادانه می گویند برای خدا و دین انجام می دهند، برای حفظ این نظام متحجر و ننگین مجاز است!    
راه اندازی دوباره ی گشت های ارشاد به فرمان خامنه ای و بیت رهبری است
در این که خامنه ای و باندش در دفتر رهبری عامل اصلی راه اندازی دوباره ی گشت ارشاد هستند تردیدی نیست. خامنه ای یک مستبد تمام عیار است  که نه تنها مشتی مومیایی متحجر و جانی و فاسد را حاکم بر تمامی امور مردم کرده و نه تنها از هرگونه جلوه ای از حرکت مردمی هراس دارد، بلکه در عین حال هیچ صدای مخالف خود را برنمی تابد.
از سوی دیگر هر چند که از نظر حکومت تقابل با بی حجابی بسیار مهم است اما راه انداختن گشت های ارشاد تنها برای تقابل با بی حجابی صورت نمی گیرد بلکه جزیی از گسترده کردن سرکوب منظم و همه جانبه ی حکومت و ایجاد فضای پلیسی و خفقان در جامعه است.
روشن است که سرکوب کنونی، همه جانبه و مطلق یعنی در تمامی زمینه ها و در مورد تمامی تحرکات توده ها و تمامی طبقات و لایه ها و بخش هاست و به هیچ وجه تنها و یا بیشتر در مورد زنان و بی حجابی نیست بلکه شاید در مورد آن بیشتر به چشم می آید.
راه اندازی گشت ارشاد از نظر حکومت
با این همه از دیدگاه حکومت، راه اندازی گشت ارشاد یا دقیق تر گشت سرکوب و تمرکز نسبی روز مساله ی حجاب دو دلیل اساسی دارد:
 یکم این که هر گونه تثبیت آزادی پوشش در جامعه برآورده شدن بخش ناچیز و کوچکی از خواست های زنان( و در کنار آنها مردان) و تصرف یک سنگر و بنابراین ایجاد یک تعادل نوین بین دو نیروی متخاصم و رودرو یعنی حکومت و توده هاست و این امر می تواند شرایط را برای گام های بعدی مبارزات توده ها هموار سازد. مبارزاتی که شرایط کنونی جامعه نه تنها و به هیچ وجه بر پایان یافتن آن ها گواهی نمی دهد، بلکه برعکس به سوی تشدید کردن هر چه بیشتر آن پیش می رود.
و دوم برای این است که مرکز مخالفت ها به روی حجاب متمرکز شود و مسائل اقتصادی و سیاسی طبقات مردمی آن هم در این وضع هولناک تورم و فشارهای سیاسی به روی دیگر طبقات و لایه ها و همچنین برنامه های کثیف اقتصادی و سیاسی ای که حکومت یکی پس از دیگری به اجرا در می آورد به حاشیه رود و مبارزات پیرامون آنها متمرکز نگردد. این امر از نظرات توده ها در این خصوص نیز آشکار است که می گویند «کشور هزار مشکل دارد اما حکومت به تار موی زنان گیر داده است». 
گشت ارشاد از دیدگاه توده ها
 اما از دیدگاه توده ها مبارزه برای آزادی حجاب، هم بخشی از مبارزات فرهنگی - سیاسی  آزادیخواهانه و دموکراتیک آنها با حکومت است که هر گونه مقاومت در برابر سرکوب آن و در نتیجه پیشرفت کردن در آن منجر به پیشرفت مبارزات زنان برای گرفتن حقوق خود در دیگر زمینه ها خواهد شد، و هم موجب گسترش مضمون دموکراتیک و آزادیخواهانه  این مبارزه به دیگر بخش ها از جمله مسائل اقتصادی و سیاسی شده و موجب فعال شدن و جریان یافتن بیشتر آنها می گردد؛ همچنان که در مورد کشتن ژینا چنین شد و خیزش صرفا در حد مساله ی آزادی حجاب زنان باقی نماند بلکه به سرعت دیگر خواست های زنان را به میان آورد و نیز به حوزه های دیگر به ویژه دانشجویان، دانش آموزان، هنرمندان، استادان، وکلا و پزشکان و ... سرایت کرد و آنها را فعال کرد. نگاهی گذرا به رویدادها نشان می دهد که خیزش مزبور به سرعت سیاسی شده و خامنه ای و دفتر رهبری و سران سپاه را زیر حملات شدید خود گرفت و خواست سرنگونی حکومت را پیش گذاشت و در نهایت ضربات پی درپی پتک وار بر حکومت وارد کرد.  
دلایل شدت بخشیدن به سرکوب در شرایط کنونی
در شرایط کنونی تشدید سرکوب از جانب حکومت بیش از هر چیز دیگری نشانه ی دو امر است:
نخست ترس و وحشت شدید حکومت از توده ها و دوم ترس از آشکار شدن هر چه بیشتر تضادهای درونی حکومت.
مبارزات اوج گیرنده و انقلابی شدن توده ها
شرایط کنونی بیش از هر زمان دیگری برای حکومت ترسناک است. مساله تنها این نیست که حکومت تا مغز استخوان متحجر و فاسد و جنایتکار در تمامی زمینه ها و بنابراین ناسازگار با خواست توده هاست، و نیز این هم نیست که مردم از شرایط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ناراضی اند و سلطه ی این حکومت را بر نمی تابند و بنابراین جنبشی علیه آن به پا کرده اند، بلکه مساله در عین حال این است که جنبشی پدید آمده که در عین مرتبط بودن با شرایط بد توده ها و نیز فساد و تباهی حکومت قواعد خاص خود یعنی قواعد خاص جنبش و خیزش و انقلاب را می آفریند. توده ها دست به خیزش و انقلاب می زنند و خیزش و انقلاب نیز توده های انقلابی تری می آفریند.
توده ها اکنون بیش از بیست سال است که در پی تغییر این حکومت هستند و پس از آنکه از اصلاح گری گذر کردند به تغییر اساسی حکومت پا گذاشتند و راه جنبش و خیزش و انقلاب را در پیش گرفتند. این نیز راهی است که مراحل گوناگونی از جنبش و خیزش و انقلاب را دارد و توده ها اکنون بیش از پیش در حال طی کردن این مراحل و دارای گرایش به انقلابی شدن بیشتر هستند. این گرایش به انقلابی شدن هر چه بیشتر توده هاست که بیش از هر چیز حکومت را دچار وحشت و هراس کرده است.
آشکار شدن تضادهای درونی و گسترده شدن و شدت ریزش نیروهای درون حکومت
دلیل دوم نه تنها شدت گرفتن هر چه بیشتر تضادهای درونی حکومت بلکه در عین حال آشکار شدن گستره و هر چه بیشتر شدن ریزش نیروهای درون حکومت و بنابراین تلاش برای پنهان کردن ضعف های درونی حکومت یا دقیق تر تلاش برای خفه کردن تضادها و ضعف هاست؛ زیرا که ناتوانی در خفه کردن آنچه در درون می گذرد، تضادهای درونی جناح ها و باندهای درون رژیم را شدیدتر و غیرقابل کنترل تر می کند.
در چنین زمانی حکومت تلاش می کندبا سرکوب خشونت بار جنبش، خود را از بیرون یگانه و مستحکم نشان دهد تا توده ها از آن بترسند. مانند یک نیروی پوشالی که تنها نامی از آن مانده و از این نام برای ترساندن رقیبان استفاده می کند.
دو گرایش متقابل در دو سو
در واقع در زمانی که جنبش از نقطه نظر انکشاف و تجلی اشکال بیرونی آن تا  حدودی دچار افت می شود، در مجموع یعنی با وجود یاس ها و افسرده گی های برخی از عقب نشینی جنبش و گوشه گیری و انفعال و واکنش های منفی چون خودکشی و مهاجرت و غیره، از نظر گستره ی کمی و شور و حال مبارزان رو به سوی اوج و از نظر محتوای درونی خود رو به سوی ژرفش و غنا یافتن بیشتر می کند. از سوی دیگر زمانی که حکومت از سرکوب تجلی بیرونی جنبش فارغ شد نه تنها باید در ترس و وحشت از بروز دوباره ی جنبش به سر برد و برای آن راه های سرکوب تازه ای بیندیشد بلکه باید با تضادهای رشد یابنده ی درون خود مواجه شود.
به این ترتیب در شرایط کنونی دو صف و دو جبهه ی ارتجاع و انقلاب آماده ی نبردهای تازه و جدی تری می شوند. یکی از فرصت استفاده کرده و به  خود  گستره و غنای بیشتری بخشیده و برای رزم های دلاورانه تری آماده می شود و دیگری تضادهای درونی تشدید یافته اش بازهم بیشتر سرباز کرده و حال با ریزش های بیشتری از درون و تحلیل رفته تر از پیش با جنبش انقلابی توده ای مواجه می شود. روشن است که این ریزش های درونی همچنین موجب شکل گیری هر چه بیشتر و البته محدودتر یک ارتجاع سفت و سخت می شود. ارتجاعی که تا به وسیله توده ها در هم کوبیده و خرد نشود می تواند خود را بازهم گرد آورد و با سخت جانی از منافع حقارت بار و کثیف خود دفاع کند.   
از دیدگاه طبقه ی کارگر، پایه و اساس، اتکا به طبقات مردمی و نیروهای خود جنبش هست نه تضادهای درونی حکومت. اما این به این معنا نیست که تلاش نکند که تضادهای درونی حکومت را تشدید و بنابراین ریزش های درون آن را بیشتر نکند.
زنده باد شورش و انقلاب
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
26 تیر 1402    

۱۴۰۲ تیر ۲۲, پنجشنبه

برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی(14) تفنگداران خرده بورژوا علیه مارکسیسم

 
برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر(14)
 
تفنگداران خرده بورژوا علیه مارکسیسم
و تلاش برای«مهندسی» نظری مبارزات دموکراتیک - انقلابی کنونی
 
در این بخش ما به دو مساله توجه می کنیم. نخست اشاره ای به جریان هایی می کنیم که ساخت نظام کنونی را«سرمایه داری»می دانند و می خواهند بر این مبنا تضادهای آن را تبیین کنند. امری که موجب نظریه های درهم برهمی برای انقلاب در پوشش نام هایی همچون«انقلاب سیاسی» و«انقلاب اجتماعی» و یا «مبارزه ی ضداستبدادی» و «مبارزه ی ضدسرمایه داری» شده است و عموما هم می خواهند این دو را با یکدیگر و در زمان واحد انجام دهند و دوم جریان هایی که به اصطلاح می خواهند«نوآوری» کنند و برای همین به تفسیرهای اجق و وجق از خیزش دست می زنند و برای آن انواع تئوری های« نوین» اختراع می کنند. 
الف - اشاره ای به جریان های «شبه چپ» به اصطلاح ضد سرمایه داری
اقتصاد
چنانکه اشاره کردیم خصلت اساسی انقلاب ایران به واسطه ی ماهیت اساسی ساختار اقتصادی آن و ویژگی های آن تعیین می شود. ساختار نظام اقتصادی کنونی ایران سرمایه داری بورکراتیک است و دو ویژگی اساسی آن نخست زیر سلطه ی امپریالیست ها و دوم عقب مانده بودن در تمامی شئون تولیدی است.
دو خصلت نخ نمای بسیاری از تحلیل های اقتصاد سرمایه داری بوروکراتیک ایران نخست عبارتند از کنار گذاشتن امپریالیسم از نظام اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ایران و نقش آن در عقب نگاه داشتن جامعه ی ما از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و بنابراین ارائه ی درکی مجرد از سرمایه داری در ایران؛ در این دیدگاه شرایط مشخصی که پس از تکامل مرحله ی رقابت آزاد سرمایه داری جهانی به مرحله ی انحصار امپریالیستی صورت گرفت کنار گذاشته شده و بنابراین خصلت زیرسلطه و وابسته ی اقتصاد ایران به گونه ای مطلق نادیده گرفته و ماست مالی می شود.
 و دوم همردیف گرفتن این سرمایه داری با سرمایه داری پیشرفته ی کشورهای سرمایه داری امپریالیستی غرب و ندیدن خصال و ویژگی های عقب مانده ی آن. در اینجا آغشتگی اقتصاد و سیاست و فرهنگ به روابط ی نیمه فئودالی و قرون وسطایی و چسبنده گی این روابط  به آن از نظر ناپدید می گردد. به این ترتیب این نظرات صرفا در حد برخی نمودها و یا وجوه سرمایه داری(ماننده برقراری رابطه ی کار و سرمایه و یا رسوخ روابط  توزیع کالایی در روستا) باقی می مانند و نمی خواهند و نمی توانند خصلت و مجموع ویژگی های اقتصاد را در کنار یکدیگر دیده و ارزیابی کلی را بر مبنای نگاه به کل پدیده قرار دهند.
سیاست و فرهنگ
در مورد ویژگی های سیاسی و فرهنگی باید گفت که آنها این موارد در کشور زیرسلطه و عقب مانده را از ویژگی های اقتصادی آن جدا می کنند و فکر می کنند که چنین ویژگی هایی ربطی به ساخت کنونی اقتصادی جامعه ی ما ندارد، بلکه به گونه ای کاملا مستقل روییده و یا از بیرون به آن چسبانده شده است. این جریان ها، زیر فشار جنبش ها و خیزش های انقلابی- دموکراتیک دو دهه ی اخیر به ناچار شده اند مبارزه ی ضد استبدادی را که ماهیت دموکراتیک دارد بپذیرند و خواست های دموکراتیک انقلاب را پیش بگذارند.    
ارزان بودن نیروی کار همه ی ویژگی اقتصاد ایران!
برخی از این تحلیل ها تنها ویژگی سرمایه داری در ایران را ارزان بودن نیروی کار در ایران نسبت به کشورها غربی می دانند. حال آنکه این ویژگی، ویژگی تمامی اقتصادهایی است که فرایند تبدیل روابط فئودالی به سرمایه داری را می گذرانند. در کشورهای غربی دهقانانی که از زمین کنده می شوند تبدیل به کارگران کارخانه می شوند و مزد در شرایطی که اقتصاد مراحل آغازین رشد سرمایه داری را می گذراند پایین است(1) و به مرور و نخست در نتیجه ی مبارزه ی خود کارگران و بروز اعتصاب ها و متشکل شدن کارگران در سندیکاها و اتحادیه ها سطح دستمزدها بالا می رود و کارگران سطح استاندارد زندگی و توقعات خود را نیز بالاتر می برند.
در کشورهای مستقل و پیش از مستعمره شدن همین روند به وجود می آید. اما همگام با چنین روندی در این کشورها، فرایند تبدیل کشورهای پیشرفته سرمایه داری به استعمارگر و سپس امپریالیسم صورت می گیرد و پیشرفت صنعت در این کشورها به آنها اجازه می دهد که در آغاز راه مانع چنین رشدی در کشورهای مستقل عقب مانده نسبت به اروپای غربی آن زمان شوند و خلق های این کشورها را به بند کشند. غارت کشورهای مستعمره و بعدها نیمه مستعمره موجب می شود که از کار ارزانی که در کشورهای مستعمره وجود دارد سودهای هنگفتی(یا مافوق سود) عاید سرمایه داران استعمارگر و امپریالیست گردد.(2)
 به این ترتیب ویژگی کار ارزان در مقابل کاری با قیمت بهتر در کشورهای امپریالیستی ویژگی تمامی اقتصادهای مستعمره و نیمه مستعمره بوده است؛ چنانکه لنین اشاره کرد این یکی از دلایلی است که موجب شد پیش از جنگ جهانی اول سیر مهاجرت از کشورهای امپریالیستی به کشورهای زیرسلطه برعکس شده و مهاجرت از کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره به کشورهای امپریالیستی به مرورعمده گردد.
این ویژگی سرمایه داری بوروکراتیک در ایران خود به علت زیرسلطه بودن آن تداوم یافته است. در حقیقت نیمه مستعمره شدن این کشورها که به وسیله ی امپریالیست ها به آنها با زور تحمیل شده است موجب گردیده که سطح استاندارد زندگی بالا نرود و کار ارزان، کماکان ارزان بماند و شرایط کار به جز در برخی از صنایع کلیدی و عموما هم در مورد کارگران رسمی بسیار عقب مانده و غیر استاندارد باشد. هم اکنون در پاره ای از کشورهای اروپایی که سرمایه داری های درجه دو و سه بر آنها حاکم است نیروی کار ارزان تر از کشورهای اروپای غربی درجه یک است. یکی از دلایل مهاجرت بیشتر کارگران از این کشورها( مثلا کشورهای اروپای شرقی و یا کشورهایی مانند یونان) به کشورهای ثروتمند غربی نیز همین مساله است.
دو مفهوم انقلاب اجتماعی و انقلاب سیاسی
انقلاب اجتماعی به تمامی انقلاباتی گفته می شود که یک تغییر اساسی در ساخت اقتصادی- اجتماعی جامعه پدید آورده اند. نظام کهنه را از پیش پا برداشته و نظام نوینی در اقتصاد و اجتماع به وجود آورده اند. بنابراین انقلاب اجتماعی هم انقلاب برده گان علیه برده داری و هم انقلاب دهقانان علیه فئودالیسم و هم انقلاب دموکراتیک بورژوایی که اساسا به اتفاق دهقانان صورت گرفته است علیه فئودالیسم و هم انقلاب سوسیالیستی طبقه ی کارگر علیه سرمایه داری را در بر می گیرد.
 انقلاب سیاسی به تمامی انقلاباتی گفته می شود که به تغییری اساسی در ساخت سیاسی انجامیده و شرایط را برای تغییرات اقتصادی و اجتماعی در نظام حاکم به وجود آورده اند و آن را به پیش برده و تکامل داده اند. بنابراین همان گونه که انقلاب مثلا بورژوایی علیه فئودالیسم، انقلابی سیاسی(خواه شکل پراکنده و خواه شکل متمرکز آن) است انقلاب سوسیالیستی طبقه ی کارگر نیز انقلابی سیاسی است. هیچ انقلاب اجتماعی خاصی نبوده که بدون انقلاب سیاسی خاصی توانسته باشد به خود تحقق بخشد و هیچ انقلاب پیروزمند سیاسی خاصی نبوده است که منجر به انقلاب اجتماعی خاصی نگردیده باشد.
روشن است که انقلاب سیاسی با«تغییر سیاسی» در چارچوب یک ساخت اقتصادی و یا سیاسی- فرهنگی تفاوت اساسی دارد. از این دیدگاه کودتا یک تغییر سیاسی است اما انقلاب نیست. مگر این که کودتا شکل جانبی و بخشی و یا مقدمه ای برای بروز یک انقلاب باشد( و یا نخستین عاملین سیاسی انقلاب، افسران کودتاگری باشند که خواهان انقلاب در کشور خود شده اند) و تعمیق یابد و با تداوم تغییرات در عرصه های اقتصاد و فرهنگ تبدیل به یک انقلاب شود. همچون برخی از کودتاها که به روی کارآمدن طبقه ی بورژوازی ملی در برخی کشورهای نیمه مستعمره - نیمه فئودال سابق منجر گردید(برای نمونه کودتای افسران آزاد در مصر و روی کار آمدن جمال عبدالناصر در 1952). در آن صورت می تواند تا حدودی به تغییرات اقتصادی و فرهنگی بینجامد. هرچند در عصر امپریالیسم  شکست استراتژیک در انتظار این گونه کودتا- انقلاب های بورژوازی ملی بوده و خواهد بود.
جریان های «شبه چپ» و دو مفهوم انقلاب سیاسی وانقلاب اجتماعی
جریان های«شبه چپ» تلاش می کنند که مفاهیم عام انقلاب سیاسی و انقلاب اجتماعی را به جای مفاهیم خاص مراحل انقلاب در ایران بنشانند: «انقلاب سیاسی استبداد ستیز است. انقلاب اجتماعی سرمایه ستیز است. یک انقلاب ضد استبدادی و یک انقلاب ضد سرمایه داری که همراه  یکدیگر صورت می گیرند.» حضرات تصور می کنند که انقلاب دموکراتیک صرفا ضد استبدادی بوده و انقلابی اجتماعی نبوده است. از سوی دیگر انقلاب ضد سرمایه داری اینان نیز انقلاب اجتماعی ضد سرمایه داری است اما انقلاب سوسیالیستی نیست. البته از نظر حضرات با اینکه انقلاب سوسیالیستی نیست اما منجر به استقرار سوسیالیسم می شود.
به طورکلی جریان هایی که مفاهیم «انقلاب سیاسی» و «انقلاب اجتماعی» را به جای مفاهیم انقلاب دموکراتیک و یا انقلاب سوسیالیستی می نشانند در بهترین حالت دموکرات های خرده بورژوا بوده و ضد مارکسیسم و سوسیالیسم واقعی هستند و علت اتخاذ چنین دیدگاه هایی از جانب آنها این است که آنها نخست می خواهند تمامی نظرات و مفاهیم و عبارات( ترمینولوژی) مارکسیستی- لنینستی - مائوئیستی را به کلی حذف و به جای آن مفاهیم و عبارات درهم و برهمی از جریان های سوسیال دموکرات، ترتسکیستی، «مارکسی»، چپ نویی، مارکسیسم غربی یا اروکمونیسم را بنشانند؛ و دوم اینکه انقلاب را در چارچوب دیدگاه های خرده بورژوایی یعنی در واقع یک انقلاب دموکراتیک بورژوایی نوع کهن با کمی رنگ و لعاب کارگری محدود سازند.
ب- تلاش نظریه پردازان طبقات در تدوین تئوری برای خیزش انقلابی
در کنار این نوع تحلیل وضع اقتصادی ایران ایراد بسیاری از تحلیل هایی که از جنبش کنونی صورت می گیرد این است که به برخی نمودهای خاص توجه می کنند و با بزرگ نمایی آنها ماهیت جنبش را به آنها نسبت می دهند. به این ترتیب آنها دست به تکرار اشتباهات دیدگاه تجربه گرایی می زنند. دیدگاهی که صرفا بر مبنای حواس و شناخت حسی داوری می کند و یک یا دو و یا چند جنبه ی را در پدیده برجسته کرده و آنها را تبدیل به ماهیت پدیده می گرداند.
مثلا مساله و نقش زنان را برجسته کرده و آن را«انقلاب زنانه» می نامند؛
و یا مساله و نقش جوانان را برجسته کرده و نام هایی همچون«انقلاب جوانان» و«انقلاب دهه هشتادی ها» و یا «انقلاب (جوانان) دیجیتالی» به آن می دهند.
برخی دیگر نیز می خواهند با شعار«زن، زندگی، آزادی» انقلاب کمونیستی به رهبری گروه فمینیست شان را پیش ببرند و آه و ناله شان در می آید اگر یک کلمه پس و پیش شود!
برخی از«شبه چپ» های سوسیال دموکرات نیز هر چی«نخستین بار»است نثار خیزش می کنند و یک دوجین هندوانه زیر بغل مردم ایران می گذارد؛ این دسته ها همچون منارجنبان به هر سو می چرخند و«عشق» می کنند از سوی تلویزیون های مزدور سلطنت طلبان دعوت و حضرات نیز طبعا مردم ایران را از« فیض» تئوری های «نو» خود بهره مند می سازند!
جریان های مورد اشاره در دوران پیشرفت خیزش برای تحلیل آن بلبشو راه انداختند و همه ی تلاش خود را کردند تا به زور چیزی تازه بار آن کنند و همه را نیز زیر نام تغییر شرایط جهان و ایران و بروز چیزهای نو و تازه صورت دهند.
فراموش کردن آموزش های اساسی ماتریالیسم تاریخی
روشن است که  هنگام بروز برخی ویژگی های انقلاب ایران نباید خصال عام آن را منکر شد و در عین حال نباید زیر خصوصیات عام، ویژگی های خاص آن را که برخی موارد آن نو و تازه است در نظر نگرفت.
اما این به اصطلاح امور«نو» را دیدن برای این صورت نمی گیرد که امور تازه ای در این جنبش و انقلاب آشکار شود و به تکامل جنبش یاری شود، بلکه عموما و البته تا آنجا که به وسیله ی «شبه چپ» های رویزیونیست و یا ترتسکیست (و یا فمینیست های«مارکسی») صورت می گیرد، برای این است که آن چه پایه ای و اساسی است ناپدید شده و فراموش گردد. برای این صورت نمی گیرد که برای خلق راهی تازه باز کنند، بلکه برای این صورت می گیرد که راه های اساسی پیشرفت انقلاب و رادیکال شدن آن بسته شود و انقلاب در چارچوب بورژوایی محدود گردد. این ها در عین حال ناتوانی خود را در تحلیل پدیده های رویداده نشان می دهند.
این درحالی است که آنچه ویژگی های نوی جنبش و خیزش کنونی را تشکیل می دهد تنها بر بستر ماهیت واقعی آن و آنچه در آن عام می باشد قابل بررسی و توضیح است و نه برعکس.
به بیانی دیگر آنچه خاص و ویژگی های انقلاب ایران است ماهیت آن و آنچه در آن عام است را از بین نبرده بلکه این عام را در اشکالی که مربوط به شرایط خاص و نو جامعه ی ایران و شرایط جهانی است، بروز داده و جلوه گر ساخته است.
پس این را که در خیزش و انقلاب کنونی ایران، زنان و جوانان پیشرو بوده و هستند و این را که این انقلاب در یک کشور استبدادی مذهبی رخ می دهد، نفی این انقلاب به عنوان یک انقلاب ماهیتا بورژوا- دموکراتیک( که اکنون دیگر باید به وسیله ی طبقه ی کارگر رهبری شود) نبوده بلکه درست اشکال ویژه ی تجلی آن در مراحل مشخصی از رشد و تکامل جامعه ی ایران و در شرایط نوین بین المللی است.(3)
به عبارت دیگر، نه پیشرو بودن زنان و نه جوانان و دانشجویان که این بخش اخیر عموما در انقلابات پیشاهنگ هستند(4) و نه مبارزه ی خلق های زیرستم، ماهیت این انقلاب، دوستان و دشمنان و طبقات صف خلق و ضد خلق و اهداف اساسی آن را تغییری اساسی نداده بلکه آنها را در اشکال ویژه و تازه ای جلوه گر می سازد که از یک سو به وجود حکومت مستبد مذهبی و تسلط مذهب بر ارکان ایدئولوژیک- فرهنگی و سیاسی کشور مربوط است و از سوی دیگر تا حدودی به تحولاتی که درارتباطات جهانی پدید آمده است. 
 از سوی دیگر بسیاری از آنچه به عنوان ویژگی های خیزش و انقلاب نام برده می شود تنها از نرسیدن و ناپختگی انقلاب ناشی می شود. به عبارت دیگر هنوز انقلاب به مراحل پیشرفته ی توده ای و پخته گی اش نرسیده است و همه ی جوانب خود را آشکار نکرده است( مثلا کارگران و دهقانان هنوز به عنوان طبقه به انقلاب نپیوسته اند و این در حالی است که بدون این دو طبقه و رهبری طبقه ی کارگر سخنی از پیروزی استراتژیک انقلاب و رسیدن زنان و جوانان به خواست هاشان در میان نیست).
چنانچه انقلاب واقعا توده ای یعنی واقعا انقلاب شود و جوانب آن آشکار گردد آن گاه ماهیت آن، وجوه عام و اساسی آن با روشنی و شدت بیشتری خود را نشان می دهد. تنها و تنها آن زمان است که ویژگی های انقلاب خود را به صورتی برجسته نشان خواهند داد و رشد عام یا آنچه در انقلاب کنونی ماهوی، پایه ای و اساسی است منجر به رشد خاص یا آنچه شکل ها و نمودهای تازه ای از این پایه و اساس شده است گردیده و خود را نشان خواهد داد.
 وجه مشترک تمامی این تزهای به اصطلاح «نوپرداز» فراموش کردن آموزه های پایه ای مارکسیسم در زمینه تاریخ یعنی ماتریالیسم تاریخی است.
فهم ویژگی ها و مختصات انقلاب برای چیست و چه تاثیری در جنبش جاری دارد؟
این جا این حضرات «کاشفان نو» و نظریه پردازان کنار گودنشین تنها به شرح آن چه در پیش چشمان شان ظاهر شده است توجه می کنند و به تفسیر آن می پردازند. این در حالی است که وظیفه ی اساسی تفسیر کردن نیست، بلکه دگرگون کردن است. وظیفه ی تحلیل و تفسیر و آگاهی این نیست که دنبال جنبش راه بیفتد و نظاره گر قفای آن بوده، جنبش را صرفا تفسیر کند؛ برعکس جنبش آگاهی باید پیشاپیش جنبش عملی حرکت کند و از مواضع و آنچه در آن انکشاف می یابد، آگاهی یافته و شعارهایی را پیش گزارد و نشان دهد که چگونه جنبش باید آنها را به کار بندد و در پیشرفت خود از آنها بهره گیرد.
اما هر چه این به اصطلاح «مختصات» و ویژگی ها را می کاویم هیچ رهنمود معینی که جنبش را به مراحل بالاتر ارتقا دهد در آن نمی یابیم بلکه در بهترین حالت تنها برخی چیزها که  در این مرحله برجسته است می یابیم. مانند شرکت زنان و پیشرو بودن آن ها در بخشی از مسائل، شرکت جوانان و ضد حکومت دینی بودن جنبش.
حتی از این دیدگاه نیز نقش زنان و جوانان و ضد حکومت دینی بودن جنبش به طور کلی در نظر گرفته می شود و فراموش می شود که نخستین فصل تحلیل یک جنبش تحلیل طبقاتی آن جنبش است و اینکه این تحلیل طبقاتی چگونه انقلابی را در دستور کار قرار می دهد و تحرکات زنان و جوانان و مبارزات آنان بر بستر این تحلیل طبقاتی و در چنین انقلابی چگونه است .
 هرمز دامان
نیمه ی دوم تیرماه 1402
یادداشت ها
1-    افزون بر این ساعات کار طولانی است و تا 16 ساعت در روز می رسد. همچنین شرایط کار از نظر ایمنی، فشار روی کارگر، ساعت ناهار و محل سکونت موقت و غیره ... بسیار عقب مانده است.
2-    می دانیم که بخش ناچیزی از این مافوق سود را به لایه هایی از کارگران می دهند تا آنها برایشان نقش عامل را در جنبش کارگری اجرا کرده و جنبش های طبقه ی کارگر را در کشورهای امپریالیستی به اشکال صرفا تردیونیونی مبارزه و ساخت و پاخت با دولت سرمایه داران محدود کنند.
3-    چنین ویژگی هایی در انقلاب های57 و مشروطه بروز نیافت. در آن انقلاب ها به دلیل شرایط خاصی که در آن زمان بر اقتصاد، سیاست و فرهنگ حاکم بود ویژگی های دیگری حاکم گشت.
4-    برای نمونه به جنبش مه 1919چین که یک صد سال پیش در این کشور روی داد نگاه کنیم. این جنبش جوانان و دانشجویان بود و موجبات تشکیل حزب کمونیست چین و پیشرفت های بعدی در انقلاب چین را فراهم کرد.

۱۴۰۲ تیر ۱۷, شنبه

درباره ی حمله ی مسلحانه به کلانتری 16 زاهدان

 
سرکوب مبارزات توده ها به وسیله ی خامنه ای و سپاه برای برده و ستم پذیرکردن آنهاست!
 
درباره ی
حمله ی مسلحانه به کلانتری 16 زاهدان

چهل سال است که از وجود مبارزه ی مسلحانه به شکل جسته و گریخته و در کنار مبارزات مسالمت آمیز توده های ستمدیده ی بلوچ- و نه تنها بلوچ بلکه همچنین خلق کرد و عرب- می گذرد. حدود دو دهه است که از وجود سازمان هایی مانند جندالله و اکنون جیش العدل و دیگر گروه های مذهبی و سیاسی بلوچ که مبارزه ی مسلحانه را به شکل سازماندهی شده تری انجام داده اند می گذرد. پس امروز روز نخستی نیست که مبارزه ی مسلحانه در بلوچستان صورت می گیرد.
حکومت عامل اصلی خشونت و سوق دادن توده ها به مبارزه ی مسلحانه است
عامل اصلی راندن مردم به سوی مبارزه ی مسلحانه حکومت جمهوری اسلامی و بیش از هر کس و هر سازمانی خود خامنه ای و سران سپاه بوده اند و نه گروه های بلوچ که جز حقوق حقه ی مردم ستمدیده ی خود و احترام به حقوق اقلیت سنی مذهب چیزی نخواسته و نمی خواهند و زمانی که تفنگ حکومت به سوی شان شلیک می کند، به ناچار سلاح برکف می گیرند و جنگ را آغاز می کنند. حکومت جز به کارگیری سلاح و سرکوب خشونت بار مبارزات برحق و مسالمت آمیز توده ها راهی دیگر نمی شناسد و این امر به ناچار توده ها را به اتخاذ شکل مبارزه ی مسلحانه می کشاند.
اکنون نزدیک به ده ماه است که از کشتار خونین مردم بلوچ در جمعه ی خونین زاهدان می گذرد. آیا حکومت پشیزی برای خواست مردم بلوچ قائل شده است و عاملین اصلی کشتار بیش از  صد نفر بلوچ را که خامنه ای و سران سپاه هستند محاکمه کرده است؟
 خیر! نکرده است. و تازه به جای آن هر روز و هر هفته و هر ماه تعدادی از توده های بلوچ ها را در زندان ها به دار کشیده است. هر روز به بهانه های واهی جوانان بلوچ را گرفته و به زندان افکنده است. هر روز و با ایجاد بازرسی ها و با ریختن مشتی پاسدار لباس شخصی و اطلاعاتی ها به درون شهرهای اصلی بلوچستان به ویژه زاهدان زندگی معمولی را برای مردمی که محروم ترین و ستمدیده ترین و رنجدیده ترین مردمان در ایران هستند تنگ تر و سخت تر کرده است. کاری برای مردم بلوچ ایجاد نکرده و با این حال هر روز و هر هفته به سوختبران شلیک و جان شان را گرفته است. و این همه برای این که مردم بلوچ را به گردن گذاشتن به حکومت جنایتکار و فاسد و ستم را پذیرفتن سوق دهد.
تمکین مطلق به حکومت، این است آنچه خامنه ای و سپاه دنبال کرده اند و برای رسیدن به آن هر جنایتی را انجام داده اند.
پس از افت نسبی جنبش در مناطق مرکزی یکی از مسائل اساسی حکومت جلوگیری از برگزاری نماز جمعه بلوچ های رنج کشیده در زاهدان بوده است. حکومت بدون بهانه و یا با بهانه خواسته و کماکان می خواهد چنین کاری را انجام دهد. 
اکنون که ماه های صفر و محرم در پیش است و پس از آن نیز سالگرد کشتن ژینا به میان می آید سرکوب همه جانبه ی مبارزات توده ها در همه جای ایران برای حکومت به امر فوری تری تبدیل شده است. حکومت در پی آن بوده است که پیش از آن بر ایران خفقان و سکوت گورستانی حاکم کند و وضعی به وجود آورد که کوچک ترین مبارزه ای در سال روز قتل ژینا صورت نگیرد. مردم همه ی جنایات را فراموش کرده و به این حکومت و زندگی زیر بار ستم و زور تن دهند.
حکومت البته در این کار خود موفق نبوده و نخواهد بود و ایران دیر یا زود یک پارچه خشم و کین و فریاد و گورستان این جنایتکاران و فاسدترین ها و متعفن ترین موجودات خواهد شد.   
جبش العدل
 گروه جیش العدل مسئولیت این حمله را به عهده گرفته است اما پیش از آن بیشتر نظرها بر آن بود و یا سوی آن می رفت که این حمله را پروژه ای از جانب خود سپاه و حکومت بداند. این مساله ای است که جیش العدل باید حتما به آن توجه کند. و روشن است تا توضیحات بیشتری از جانب آنان و دلایل شان برای انتخاب این محل - و نه محل دیگری - شنیده نشود پرسش انگیزبودن قضیه واقدام آنها برطرف نخواهد شد.
جیش العدل یک گروه مذهبی سنی بلوچ است که در مجموع آنچه که می خواهد به دست آوردن حقوق مردم بلوچستان و رفع ستم بر مردم سنی مذهب است.
ما بر این باوریم که مبارزات مسلحانه ی این گروه برحق است و جزیی از مبارزات خلق بلوچ به شمار می آید و ادامه خواهد یافت.
اما نقدی که می تواند به این اقدام صورت گیرد- جدا از نقد مسلکی و سیاسی- این است که چرا جیش العدل برای مبارزه خویش زاهدان و آن هم کلانتری 16 را که جنب مسجد مکی است انتخاب کرده است! درست است که این کلانتری مسئول اصلی کشتار جمعه ی خونین است اما قرار نیست که از هر مرکزی حمله ای به توده ها صورت گرفت و در هر شرایطی حتما همان مرکز مورد حمله قرار گیرد؛ چنانکه انتخاب این مرکز به عنوان هدف در شرایط کنونی گمانه زنی ها را به طرف این که کار حکومت بوده است سوق داده است. چرا؟
به نظر ما در شرایط کنونی انتخاب محل برای حمله و ضربه زدن بسیار مهم است و باید تمامی جوانب آن در نظر گرفته شود. باید حتما به مکان هایی حمله کرد که تا آنجا که امکان دارد دست رژیم بسته بماند و نتواند از آن بهانه ای برای حمله به مردم و مبارزات مسالمت آمیز آنها فراهم کند. گرچه می دانیم این کار به تمامی ممکن نیست و حکومت هر حمله ای را بهانه ای برای کشتارها خواهد کرد و در صورت نبودن مبارزات مسلحانه و چنین حملاتی، بازهم بازداشت و اعدام خواهد کرد.
 از سوی دیگر باور درست این است که حملات مسلحانه آن هم در این اوضاع و احوال تا جایی که ممکن است بیشترین ضربه و تلفات را به دشمن وارد کند و کمترین تلفات به نیروهای خودی، و تا آنجا که ممکن است جان نیروها حفظ شود. از سوی دیگر به نظر ما باید این حملات تا زمانی که شکل مبارزه ی مسلحانه عمده نشده است، در خدمت مبارزات توده ها باشد، تاثیر روی روحیه ی توده ها گذاشته و آن ها را به شور و هیجان در آورد و مبارزات آنها را گسترش و تکامل دهد و نه این که مانع این گسترش و تکامل شود.
موضع مولوی عبداللحمید
هر مبارز انقلابی ای به نقش مولوی عبدالحمید رهبر اهل سنت بلوچستان در زنده نگاه داشتن مبارزه در زاهدان و بلوچستان احترام می گذارد و بر آن خواهد بود که وی و جریان حامی وی توانسته اند تا کنون که ده ماه از مبارزات توده های بلوچ می گذرد این مبارزه را پیش ببرند. بدون شک او خاری در چشم خامنه ای و سران سپاه و نیروهای امنیتی  بوده و تمامی تلاش های آن ها گرد آن چرخیده که راهی برای حذف وی بیابند و جنبش بلوچ را به سکوت و تمکین وادارند.
اکنون چنین مبارزی، حق را به وی خواهد داد زمانی که بر آن است که چنین حمله ای می تواند مانع از حرکت مبارزات مسالمت آمیز توده ها در زاهدان شود.
اما مولوی عبدالحمید قطعا می داند که خامنه ای و سران سپاه موجوداتی نیستند که به صرف مبارزات مسالمت آمیز نرم شوند و به خواست های توده های بلوچ گردن گذراند. از سوی دیگر وی به خوبی می داند که مبارزات در بلوچستان دهه هاست که در این دو شکل اصلی یعنی مسالمت آمیز و قهرآمیز جریان دارد، بنابراین آنچه بیش از هر چیز هر مبارزی مایل است به آن امیدوار باشد این است که زمانی که مبارزه ی مسلحانه توده ای عمده شود، و چنانچه حکومت نتواند مردم را به تمکین و ستم پذیرشدن وادارکند خواهد شد، با آن همراهی کند و در تکامل مبارزات توده های بلوچ، مواضع وی به توده ها یاری رساند.
نظرات فرصت طلبانه
اما برخی نیز هستند که هوار می کشند و می گویند این امر موجب می شود که حکومت فشاررا بر مردم بلوچ زیاد کند و توده ها را بیشتر سرکوب کند. اما این دسته ها باید به این پرسش پاسخ دهند که در کجا جمهوری اسلامی مردم را سرکوب نکرده است و آن هم مردمی که دست به مبارزات مسلحانه نزده بودند؟
مگر دانش آموزان نوجوان مدارس یا دانشجویان شریف و یا زندانیان زندان اوین دست به مبارزه مسلحانه زدند که آنچنان مورد حمله ی اوباش خامنه ای قرار گرفتند؟
مگر کارگران و یا فرهنگیان دست به مبارزه مسلحانه زده بودند که بسیاری از آنها را کشتند- مثلا خاتون آباد- و بسیاری نیز در زندان ها به سر می برند؟
مگر پزشکانی که در چهارم آبان چهلم جان باختن مهسا در امیرآباد مقابل پزشک قانونی گردهمایی اعتراض آمیز داشتند دست به مبارزه ی مسلحانه زده بودند که مشتی اوباش به اجتماع  آنها حمله کردند و آن را سرکوب کردند؟
مگر خلق کرد دست به مبارزه مسلحانه زده بود که سپاه نیروهایش را از ارومیه به شهرهای کردستان آورد و خانه به خانه مردم را سرکوب کرد؟
مگر رهبران حزب دموکرات کردستان که در پی کنار آمدن با حکومت بودند در میکونوس قرار نگذاشته بودند که با نماینده گان حکومت صحبت کنند و این نماینده گان چنان خبیثانه آنها را کشتند؟ و مگر همین چند روز پیش نبود که با تزویر و توطئه دو نفر از اعضای این حزب را ترور کردند؟ و مگر بارها سازمان های کرد نگفتند که «ما نمی خواهیم در دام حکومت بیفتیم و دست به مبارزه ی مسلحانه بزنیم» و با این وجود هر بار موشک رهسپار پایگاه های آنها در اقلیم کردستان کردند؟
و بسیاری امور دیگر که برشمردنشان مثنوی هفتاد من کاغذ می شود!  
این درست است که اکنون مبارزه ی مسلحانه شکل غیرعمده ی مبارزه است و تا زمانی که مبارزات مسلحانه همه جانبه و فراگیر و در نتیجه شکل عمده ی مبارزات توده ها شود زمان هست، اما این که حضرات گمان می کنند حکومت را می توان با مبارزات مسالمت آمیز سرنگون کرد یا خیالبافی مشتی خوابنما شده ی خرده بورژوای سوسیال دموکرات است و یا شارلاتانیسم سیاسی. 
زنده باد مبارزات توده های بلوچ
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
17 تیر 1402

۱۴۰۲ تیر ۱۵, پنجشنبه

دو نوع دیکتاتوری، دو نوع دموکراسی

 
 دو نوع دیکتاتوری، دو نوع دموکراسی
 
دیکتاتوری بورژوایی و دموکراسی بورژوایی دو روی یک سکه هستند و دو جهت یک تضاد را تشکیل می دهند. این دو در حکومت های بورژوایی به تناوب عمده و غیرعمده می شوند. در شرایطی که تکامل جامعه « آرام و تدریجی» و«مسالمت آمیز» است، جنبش طبقه ی کارگر قوی نیست، رهبری و سازماندهی انقلابی دارای قدرت توده ای و بنابراین شرایط را برای گرفتن قدرت ندارد، این دموکراسی بورژوایی است که تسلط نسبی می یابد و در سرو دم بریده ترین شکل خود در مورد طبقه ی کارگر و طبقه ی خرده بورژوا اعمال می شود. به این ترتیب در چنین مقاطعی جهت دموکراسی بورژوایی عمده و جهت دیکتاتوری آن، غیرعمده و یا پنهان و پوشیده است.
 
1
دیکتاتوری بورژوایی
و دموکراسی بورژوایی
دیکتاتوری و استبداد
از نظر سیاسی حکومت های استثمارگر و ستمگر در جهان به دو نوع تقسیم  شده می شوند؛ دیکتاتوری و استبدادی.
 در دیکتاتوری به شکل عام مثلا دیکتاتوری برده داران یونان یک دموکراسی میان طبقه ی حاکم وجود دارد. در استبداد دایره ی این دموکراسی در بین طبقه ی حاکم به بسته شده ترین شکل خود می رسد و به فرد حاکم و برخی از فامیل و بسته گان و اقوام وی محدود می گردد. در برابر دیکتاتوری بورژوایی( و دموکراسی بورژوایی)، در حکومت های استبدادی برده داری، فئودالی، و برخی از دیکتاتوری های بورژوایی نیروهای مولده ی اصلی که برده ها، دهقانان و کارگران هستند از حداقل حقوق نیز محروم هستند.
حکومت در کشورهای امپریالیستی
در دوران کنونی دیکتاتوری های بورژوایی در کشورهای امپریالیستی عموما به شکل دموکراسی های بورژوایی موجودیت دارند. در این گونه کشورها یک دموکراسی نسبتا واقعی میان طبقه ی حاکم و یک دموکراسی فریبنده و دروغین یا در حقیقت یک نمایش بیرونی و یا ظاهری دموکراسی برای گرم کردن سر طبقه ی کارگر و توده های طبقات میانی جامعه وجود دارد.
در مورد دموکراسی واقعی میان طبقه ی بورژوازی باید گفت احترام به دموکراسی و حقوق هر جناح در طبقه ی حاکم صد درصد نیست و این به آن علت است که تضاد و رقابت و مقابله ی همیشگی میان باندها و جناح ها و احزاب حاکم  وجود دارد و گاه که نمی توانند تضادهای خود را خواه در مورد مسائل خودشان و خواه در مورد  مسائل جامعه با گفتگو و بحث به پیش ببرند به ترور و حذف فیزیکی یکدیگر نیز می رسند. این امر حتی در تضاد بین جناح های بورژوازی یک قدرت امپریالیستی و جناحی از بورژوازی امپریالیست های دیگر نیز وجود دارد. در این موارد حذف مسالمت آمیز یک جناح بورژوا از قدرت در کشورهای دیگر بدون کوچک ترین احترام به صندوق رای، هم به کمک تبلیغات و خرج پول و توطئه صورت گرفته و هم  به وسیله ی ترور و حذف فیزیکی انجام یافته است.
استبداد
در استبداد سلطنتی و یا دینی همین دموکراسی سرودم بریده نیز عموما وجود ندارد. به جای آن یا دیکتاتوری های نظامی و یا استبدادهای سلطنتی و دینی وجود دارند. دیکتاتوری هایی در شکل جمهوری های به اصطلاح پارلمانی مانند ترکیه، کره جنوبی و برزیل و... نیز وجود دارند که تا حدود زیادی نسخه ی بدلی آن چیزی است که در کشورهای امپریالیستی موجود است.
در کشورهای استبدادی قرون اخیر کمتر شده که حکومت ها با تغییرات از بالا جای خود را به حکومت های دیگری بدهند مگر صحبت در مورد کشورهای زیرسلطه باشد. مثلا در آمریکای مرکزی و جنوبی که در آنها بر مبنای سیاست های امپریالیسم حاکم برخی زمان ها و تا کار خراب تر نشده و بحران ها رژیم را غرق نکرده، یک رژیم را بر می دارند و رژیم دیگری به جای آن می گذارند که گاه این امر با کودتاهای خونین صورت گرفته است. در وضعی جز این، در چنین کشورهایی عموما کار یا به مبارزه ی مسلحانه گروه های چپ و یا به انقلاب های قهرآمیز توده ای کشیده می شود. یکی از دلایلی که موجب شد دیکتاتوری های نظامی در برخی از این کشورها جای خود را به حکومت های دروغین سوسیالیستی و در حقیقت سوپاپ اطمینان بدهند همین مبارزه ی همیشگی توده ها و نیز وجود سازمان های مسلحی بود که از جنگ جهانی دوم به این سو همواره در حال مبارزه با حکومت بوده اند و به دلیل عقب مانده گی اقتصادی این کشورها و جدایی و دوری روستاها از یکدیگر امکان تداوم این جنگ ها برای دهه ها وجود داشت.
دیکتاتوری بورژوازی
دیکتاتوری بورژوایی و دموکراسی بورژوایی دو روی یک سکه هستند و دو جهت یک تضاد را تشکیل می دهند. این دو در حکومت های بورژوایی به تناوب عمده و غیرعمده می شوند. در شرایطی که تکامل جامعه « آرام و تدریجی» و«مسالمت آمیز» است، جنبش طبقه ی کارگر قوی نیست، رهبری و سازماندهی انقلابی دارای قدرت توده ای و بنابراین شرایط را برای گرفتن قدرت ندارد، این دموکراسی بورژوایی است که تسلط نسبی می یابد و در سرو دم بریده ترین شکل خود در مورد طبقه ی کارگر و طبقه ی خرده بورژوا اعمال می شود. به این ترتیب در چنین مقاطعی جهت دموکراسی بورژوایی عمده و جهت دیکتاتوری آن، غیرعمده و یا پنهان و پوشیده است.
اما در صورتی که شرایط جامعه به دلیل بحران های اقتصادی و یا جنگ ها و یا سیاست های در پیش گرفته شده از جانب طبقه ی بورژوازی در مورد مسائل اقتصادی، سیاسی و یا فرهنگی  بحرانی شود و یا به طور کلی از حال تکامل«آرام  و تدریجی» به حال سرعت گرفتن تحولات و مبارزات توده ای از حال«مسالمت آمیز» به حال قهرآمیز  گذر کند، جنبش طبقه ی کارگر و قوی باشد و از رهبری و سازماندهی انقلابی و پیشرو و کمونیستی برخوردار باشد، برای گرفتن قدرت خیز بردارد و بخواهد بورژوازی را سرنگون کند و حکومت خود را برپا دارد، جهت دیکتاتوری بورژوایی که پایه و اساس و ماهیت واقعی این حکومت هاست رو می آید و جهت دموکراسی بورژوایی به جهت غیرعمده تبدیل می شود و پوشیده می گردد.
یکی از معانی تسلط نسبی یکی بر دیگری این است که مثلا در شرایطی که دموکراسی بورژوایی عمده است در مقاطعی دیکتاتوری آن را قطع می کند. مانند سرکوب کردن جنبش های دهه ی اخیر و یا اکنون در فرانسه و یا سرکوب جنبش توده ای و ضد تبعیض نژادی که در دهه ی گذشته در آمریکا به وجود آمد به وسیله ی بورژوازی امپریالیست آمریکا.
دموکراسی بورژوایی
تفاوت اساسی دموکراسی بورژوایی و دیگر شکل های حکومت بورژوازی در وجود جامعه ی مدنی یا جامعه ی به اصطلاح بیرون از دولت و قدرت سیاسی حاکم است. یعنی مطبوعات، احزاب، سندیکاها و اتحادیه ها، نهادهای اجتماعی و فرهنگی و... 
 در این دموکراسی ها معمولا دو حزب قدرتمند طبقه ی حاکم وجود دارد و عموما این گونه است که حزب بورژوایی که قدرت دارد اگر در انتخابات رای نیاورد قدرت را به حزب بورژوایی دیگری که در انتخابات رای بیشتری آورده می سپارد و اسم این را هم«دموکراسی» گذاشته اند. 
در این کشورها عموما یک حزب سومی که نقش سوپاپ اطمینان را بازی می کند نیز وجود دارد. در مواقع حساس و بحران های اقتصادی و سیاسی که دو حزب توانایی کنترل اوضاع را ندارند و مردم از آنها ناامید و یا بیزار می شوند، این حزب سوپاپ وارد معرکه می شود و با فریب مردم، دو حزب اصلی حاکم و طبقه ی مسلط را نجات می دهد. سیاست های حزب سوپاپ معمولا رفاهی و نیز گاهی و تا حدودی بازکردن بیشتر فضای سیاسی و فرهنگی است. این گونه احزاب عمدتا برای جذب طبقه ی کارگر و لایه های زحمتکش خرده بورژوا ظاهر«چپ» دارند اما در بهترین حالت نماینده ی لایه های مرفه  و میانی خرده بورژوازی هستند. در اغلب کشورهای سرمایه داری این حزب سوم وجود دارد. حزب سیریزا که در هنگامه ی بحران یونان قدرت را در دست گرفت از نمونه های چنین حزبی است.
در قرن نوزدهم و تا حدودی نیمه ی نخست قرن بیستم که دموکراسی بورژوایی به نسبت تام و تمام بود، احزاب مبارز و انقلابی کمونیستی نیز آزاد بودند و اگر در انتخابات رای می آوردند می توانستند در پارلمان که به قول مارکس آغل بورژوایی است نماینده داشته باشند و فراکسیون تشکیل دهند. نمونه ی بارز این نوع دموکراسی بورژوایی کشور آلمان بود. در این کشور حزب سوسیال دموکرات آلمان( آن زمان نام حزب کمونیست بود) در بیش از دو دهه همواره در پارلمان نماینده داشت. آنها در دوره ای که انقلابی بودند توانستند از تریبون پارلمان برای افشای سیاست های طبقات حاکم و آگاهی بخشی به توده های طبقه کارگر استفاده کنند و خود پارلمان را نیز به عنوان وسیله ای در دست طبقه حاکم نشان دهند. در حال حاضر بساط این دموکراسی ها برچیده شده و دموکراسی های بورژوایی بی یال و دم و اشکم شده اند و جو را به گونه ای کرده اند که اگر کسی به ویژه در دانشگاه ها و مدارس عالی و یا محل کار خویش آشکارا بگوید کمونیست انقلابی است( نه ترتسکیست، نه چپ نویی، نه مارکسیسم غربی و اروکمونیسم بل کمونیسم انقلابی وفادار به مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم) هزار و یک برچسب می خورد و چنانچه به سرعت حرف اش را پس نگیرد و «تیزی» های خود را اصلاح نکند، دست اش از تمامی امور کوتاه می شود.
دو کلیشه ی رایج در مقابل دیکتاتوری بورژوازی
حکومت های بورژوازی نه از دموکراسی ای که طبقه ی حاکم در آن همواره بورژوازی بوده است و آن را جهت می داده است بلکه از «دموکراسی»( به طور عام یعنی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد) نام می برند. برای این که ماهیت این «دموکراسی» یعنی خصلت بورژوایی و سرمایه دارانه ی آن پوشیده بماند همین دموکراسی عام را در مقابل دو نوع حکومت قرار می دهند  و به این ترتیب دو کلیشه ی رایج خود را به وجود می آورد.
کلیشه ی نخست- دموکراسی و فاشیسم
از یک سو آن را در مقابل  نظام های فاشیستی قرار می دهند و نمونه های هیتلر و موسولینی و یا فرانکو را پیش می کشند و این در حالی است که این جریان ها در کشورهای خودشان از دل خود بورژوازی در آمده اند و این در شرایطی بوده است که یا جنبش کارگری و توده ای و نیز احزاب کمونیستی و انقلابی قوی بوده اند و یا وضع به گونه ای بوده که شرایط در داخل را باید برای جنگی با دیگر امپریالیست ها برای تقسیم جهان آماده می کردند.
در واقع در درون حکومت های بورژوازی همواره یک جناح فاشیستی وجود دارد که در شرایط معین روی کار می آید و عموما تمامی طبقه ی حاکم سرمایه دار پشت آن صف می کشد و همین فاشیسم تجلی تمامی بورژوازی( جمهوری خواه و دموکرات و سوسیال دموکرات و حزب کارگر و حزب دموکرات مسیحی و ...)می  گردد. جنگ دوم جهانی جنگ بین «دموکراسی» و فاشیسم نبود بلکه جنگ بر سر تقسیم دوباره ی جهان بین دول امپریالیستی بود.  
در هر صورت آنها در مقابل فاشیسم به عنوان دیکتاتوری، مفهوم «دموکراسی» را قرار دهند. و منظورشان از دمکراسی همین آزادی عقیده و بیان و مطبوعات و احزاب و اجتماعات و غیره است. 
آنچه آمد به این معنا نیست که این دو شکل حکومت یکی هستند بلکه به این معنا است که فاشیسم از آسمان نمی آید بلکه از خود طبقه ی بورژوا بر می خیزد و شکل فاشیستی به دیکتاتوری بورژوازی می دهد. بنابراین دیکتاتوری بورژوای است که می تواند هم به شکل دموکراسی بورژوایی حضور یابد وهم به شکل فاشیسم.
کلیشه ی دوم- دموکراسی و دیکتاتوری
کلیشه ی دوم این است که آنها حکومت خود را در مقابل حکومت های دیکتاتوری پرولتاریا قرار می دهند و می گویند آنها دیکتاتوری است اما حکومت ما «دموکراسی» است. به این ترتیب نه دیکتاتوری بورژوازی که دموکراسی بورژوایی تنها شکل آن است، بلکه این شکل را جدا از محتوی در مقابل حکومت های طبقه ی کارگر قرار می دهند.
از سوی دیگر آنها با برجسته کردن دموکراسی در مقابل دیکتاتوری، ماهیت دموکراتیک حکومت های دیکتاتوری پرولتاریا را که دموکراسی برای اکثریت استثمار شده گان است، پوشیده می دارند.
و بالاخره آنها «دموکراسی» را تنها مقابل حکومت هایی که واقعا دیکتاتوری پرولتاریا بوده اند قرار نمی دهند بلکه با قاطی کردن حکومت های انقلابی کمونیستی و ضدانقلابی سرمایه داری و رویزیونیستی، آن را در مقابل حکومت های اخیر نیز قرار می دهند. یعنی دموکراسی های بورژوایی خود را با حکومت هایی رویزیونیست ها در شوروی خروشچفی و یا چین تنگ سیائوپینگی و نیز کره شمالی و یا کوبا مقایسه می کنند و به طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش می گویند که این ها رژیم های کمونیستی هستند. روشن است که هر کس فکر کند شوروی خروشچفی - برژنفی یا چین تنگ سیائوپینگی کمونیستی بوده و یا هست و یا نظامی که در کره شمالی حاکم است کمونیستی است، از کمونیسم بیزار می شود و می گوید که همین «دموکراسی» بهتر از آن حکومت هاست.
و این در حالی است که شوروی لنین و استالین و چین مائوئیستی محبوب اکثریت کارگران و زحمتکشان اگاه جهان بود و کارگران همواره  از آن پشتیبانی می کردند. لنین در یکی از سخنرانی های خود برای کارگران می گوید دلیل اصلی این که که دیکتاتوری پرولتاریای ما توانست از پس هجوم 14 کشور امپریالیستی برآید پشتیبانی طبقه ی کارگر کشورهایی بود که با ما می جنگیدند. لنین ادامه می دهد که کارگران به هر شکل ممکن علیه دولت های حاکم بر کشور خویش مبارزه می کردند و حاضر نبودند در جنگ علیه کارگران شوروی شرکت کنند.( سخنرانی در کنگره کشوری کارگران حمل و نقل روسیه، منتخب آثار چهار جلدی، جلد چهارم، ص 615)
2
دیکتاتوری پرولتاریا 
و دموکراسی پرولتاریا
همانگونه که دیکتاتوری پرولتاریا در مقابل دیکتاتوری بورژوازی قرار می گیرد و تبدیل و تکامل دولت به عنوان دیکتاتوری طبقه ی استثمارگر به دیکتاتوری طبقه ی استثمار شده است، دموکراسی پرولتاریا نیز در مقابل دموکراسی بورژوایی قرار می گیرد و تبدیل و تکامل دموکراسی از دموکراسی برای اقلیت استثمارگر به دموکراسی برای اکثریت زحمتکش و استثمار شونده است.
در کشورها زیرسلطه دو مرحله در تکامل حکومت طبقه ی کارگر وجود دارد: دیکتاتوری خلق به رهبری پرولتاریا و دیکتاتوری پرولتاریا. جهات دیگر این دو، دموکراسی خلق و دموکراسی پرولتاریا است.
مضمون دموکراسی خلق در در دیکتاتوری دموکراتیک خلق ایران( که در مقابل دیکتاتوری بورژوازی ملی قرار می گیرد) عبارت از دموکراسی برای تمامی طبقاتی است که در مرحله ی تاریخی کنونی جامعه و مبارزه ی طبقاتی در ایران جزو خلق به شمار می آیند. یعنی طبقه ی کارگر که خود رهبر چنین حکومتی است، طبقه ی کشاورزان، تمامی لایه های خرده بورژوازی و بورژوازی ملی. به این ترتیب در این مرحله در صف خلق، سرمایه داران خرد و متوسط نیز وجود دارند.
از سوی دیگر دیکتاتوری خلق بر طبقه ی سرمایه داران بوروکراتیک - کمپرادور خواه هودار استبداد دینی و خواه نوع استبداد سلطنتی و تمامی عمال امپریالیست هاست. هر جا این جریان ها و یا کلا هر جریان ارتجاعی ای علیه دیکتاتوری دموکراتیک خلق دست به مبارزه  زده و یا اقدامی در جهت تخریب برنامه ها و یا سرنگونی آن به عمل آورد با مشت محکم طبقه ی کارگر و خلق مواجه خواهد شد.
در دیکتاتوری پرولتاریا که دوران برقراری سوسیالیسم است، هیچ استثمارگری در صف خلق نخواهد بود. بنابراین مضون این دموکراسی و آزادی برای تمامی زحمتکشان طبقات خلقی است که خود کار می کنند و نان از عرق خویش می خورند و کسی را استثمار نمی کنند. دیکتاتوری پرولتاریا تلاش جامعی خواهد کرد که این دموکراسی را به کمال یافته ترین صورت خود برساند.
 از سوی دیگر دیکتاتوری پرولتاریا علیه هر طبقه و هر لایه ی استثمارکننده خواهد بود و در عین حال در نبرد بین راه سوسیالیسم و راه سرمایه داری که نبردی طولانی است، علیه هر جریانی( و از جمله درون حزب کمونیست) که بخواهد راه سرمایه داری را در پیش بگیرد و آن را به نظام تحمیل کند دیکتاتوری اعمال خواهد کرد. 
دیکتاتوری پرولتاریا و دموکراسی پرولتاریا در ایران  به روی دوش عالی ترین و تکامل یافته ترین دیکتاتوری پرولتاریا و دموکراسی پرولتاریا در کشورهایی که سوسیالیسم برقرار شد و به ویژه دو تجربه ی سترگ دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی لنینی و استالینی و تجربه چین مائوئی قرار خواهد گرفت و تلاش خواهد کرد که از تمامی وجوه مثبت آنها یاد بگیرد و در عین حال تمامی اشکال مثبت آن را ارتقاء و غنا و ژرفا بخشد و به مرزهای نوینی تکامل دهد و از سوی دیگر از تمامی کمبودها و ضعف ها و اشتباهات آنها پرهیز کند. به این ترتیب دیکتاتوری پرولتاریا در ایران که نقطه ی آغاز آن دیکتاتوری دموکراتیک خلق است، می تواند و باید تکامل یافته تر از پیشینان خود باشد و مرزهای تازه و نوینی را آشکار سازد.اشکال ویژه ی این دیکتاتوری جدا از اتکا عام آن به تمامی تجارب گذشته طبقه ی کارگر جهان بر مبنای توجه به تجارب طبقه ی کارگر و خلق ایران، در روند مبارزه ی دو خط یعنی راه کمونیستی و راه سرمایه داری انکشاف خواهدیافت.
سخن از دموکراسی بدون بیان خصلت طبقاتی آن یعنی دموکراسی بورژوایی
 صحبت از«دموکراسی» بدون بیان خصلت طبقاتی آن یعنی دموکراسی لیبرالی و بورژوایی و یا در بهترین حالت یک تصور تخیلی از دموکراسی که در واقعیت برابر است با نفی مبارزه طبقاتی و یا به بیان دیگر آشتی طبقاتی یعنی موضع بینابینی خرده بورژوازی دموکرات لایه های میانی و مرفه خرده بورژوایی.   
 هرمز دامان
نیمه ی نخست تیرماه 1402