۱۴۰۲ تیر ۱۲, دوشنبه

درباره شناخت(10) اندیشه و عمل

درباره شناخت(10)
بخش دوم
ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت
 
اندیشه و عمل*
از دیدگاه دیالکتیک مارکسیستی، دانستن و عمل  کردن(تفسیر کردن و دگرگون کردن) بازتاب کردن و تحقق بخشیدن عملی به اندیشه وحدت اضدادند. این به آن معناست که این دو یک کل یگانه و از هم جدائی ناپذیر هستند. هر کدام هم خودش هست و هم ضد خودش.
وابسته گی متقابل این دو نسبت به یکدیگر هم  درونی و هم بیرونی است.
ذهن، اندیشه، شناخت، دانش به خودی خود، کنشی مادی است. کار روندهای عصبی است. کار ذهنی و فکری مغز است و حرکت ذهن نیز پردازش مفاهیم و اندیشه هاست. از سوی دیگر اگر چه حرکت ذهن، حرکت مفاهیم است، اما خود مفاهیم چیزی جز عین های دریافت شده از طریق ارگان های حسی و تبدیل گشته به مفهوم نیستند. مفهوم جهش ماده به  ضد خویش است.
عمل نیز فی نفسه تفکراست. از یک طرف مفهومی است که به وسیله ی اندام های انسانی جهش وار شکل ضد خود، یعنی کنش را می یابد؛ اندیشه ی پردازش شده ای است که جسم آدمی را به تحرک می کشاند و از سوی دیگر اندیشه ای است که در کار به روی پدیده های خارجی، جهش وار هستی شی ای، پدیده ای، عینی و بیرونی پیدا می کند.
اما این دو یگانه در یگانگی محض و مطلق نیستند. دوگانگی بنیادی دارند؛ از دو جنس متضادند؛ نسبت به هم خارجیت دارند و از هم تمایزپذیرند. ذهن خودش چیزی غیرمادی است؛ حرکت مفاهیم است و با عمل و کنش فرق می کند و عمل نیز حرکت اندام گان است؛ فعالیت عینی انسان است و با ذهن و حرکت مفهوم در اندیشه فرق دارد.
هرکدام، هم علت حرکت خویش وهم علت حرکت دیگری است و هم معلول حرکت خویش وهم معلول حرکت دیگری است. هر کدام هم علت است و هم معلول.
در هر کدام ازحال های حرکت این دو، یکی شان مسلط است و دیگری تابع.  
 
الف: کنش های ذهنی( تفکر، خرد، بازتاب، شناخت، تئوری)
فعالیت ذهن، کار به روی پدیده های عینی برای شناخت و بازتاب دقیق شیوه حرکت و تکامل آنهاست و در این پویش ذهن، کنش و فرایند بازتاب دوگانه ای صورت می گیرد: بازتاب حسی و بازتاب عقلی 
فرایند بازتاب اول، فعالیتی مادی و حسی است و در آن دو روند به وقوع می پیوندد:
یکم: روند ارتباط  کنشمند و عملی انسان اجتماعی با اشیاء و پدیده های عینی و درگیری وآمیزش و ادغام اولیه حرکت اندام گان انسان با حرکت شی و پدیده ضمن کار و فعالیت عملی. این همان فعالیت دگرگون سازنده است در ارتباط با جهان عینی.
روند دوم، نتیجه تداوم حرکت اول و انتقال مواد و مصالحی است که از پدیده های عینی و به وسیله ی ارگان های حسی انسانی به مغز رسیده است. از حرکت این مواد و مصالح، احساسات معینی در انسان نسبت به پدید ه های عینی پیدا می شود و تصوراتی مشخص در او شکل می گیرد یا بازتابی اولیه و یا شناختی حسی در او بروز می کند. در این شناخت چون ما به احساسات و ارگان های جداگانه حسی خود متکی هستیم اثرات اشیاء و پدیده ها را بر ارگان های حسی، شاهد خواهیم بود در نتیجه تنها می توانیم نمودها و جوانب جداگانه و رابطه ی خارجی آنها را درک کنیم.
ارگان های حسی پل ارتباط  انسان با پدیده های عینی جهان خارجی و بازتاب آنهاست. اما این توانایی را ندارند که به شناخت ماهیت واقعی و تضادهای درونی آنها و قوانین حرکت اشیاء و پدیده ها نائل شوند.
ادامه این ارتباط با جهان خارجی و فعالیت عینی موجب انباشت کمی ــ کیفی احساسات و تبدیل کیفی اساسی آنها به مفاهیم می شود و شرایط فرایند دوم شکل می گیرد.
روند دوم روند تبدیل شناخت حسی به شناخت تعقلی است و این بدون جهش فعال از حس و تصور به تفکر و تعقل و ازاحساسات در بازتاب آغازین به مفاهیم و حرکت آنها در بازتاب پسینه ممکن نیست.
تجزیه و ترکیب
در فرایند دوم یا بازتاب پسینه که فعالیتی عقلائی است و بر مبنای تداوم کنش عینی انسان اجتماعی و ارتباط با پدیده های جهان عینی شکل می گیرد، دو روند به وقوع می پیوندد:
یکم: روند تجزیه یا جدا سازی و فاصله دار کردن همه اجزای متضاد عین از یکدیگر و تقسیم ، تمایز، تشخص و تعین بخشی به تک تک آنها.
در این پویش همه ی آنچه از جهان عینی به شکل تصورات و بازتاب هایی معین به ذهن رسیده است مورد ارزیابی قرار می گیرد. نادرستی ها و اشتباهات حواس و رسیده های آغازین، تصحیح و درستی های آن مورد تاکید قرارمی گیرد و اجزا به هم پیوسته در نتیجه جدا سازی مورد به مورد، از یکدیگر جدا و تمیز داده می شوند و مرزها و حدودی نسبی برای هر کدام از اجزاء جدا شده تعیین شده، مورد یک تحلیل و ارزیابی نسبی از چند و چون شان واقع می گردند و ذهن به هر کدام از این پاره ها، تشخص و تعین مورد نیاز را می بخشد.
 دوم: روند ترکیب عبارتند از تحلیل رفتن اجزای متضاد ظاهرا جدا از یکدیگر و دارای ارتباط متضاد صوری در ادراک و شناخت خردمندانه یک کلیت و درک عقلائی رابطه ی درونی میان اجزای متضاد این کلیت و فهم تکوین روابط متضاد ماهوی و ارتباطات میان ماهیت و نمود، تکامل این تضادها در شکل های درونی و بیرونی ماهوی و ظاهری و چگونگی رویش تضادهای نو از دل تضادهای کهنه. این همان شناخت یا بازتاب عقلائی است.
در حرکت دوم روند آفرینشگر ذهن به کمال می رسد و حرکت مفاهیم و احکام و استدلال ها و تعمق و غور فعال در پدیده های عینی و قوانین آنها از یک سو به اوج انتزاع و تجرد می رسد و ژرف تر می گردد و از طرف دیگر تشخص و تعینی عینی تر و ملموس تر می یابد. خلق و آفرینش اندیشه ها و تدوین نظریه ها و برنامه ها و نقشه هایی که راه گشای تکوین پدیده های عینی شود اوج این پویش است.
حرکت ذهن در پویش های کمال یافته اش در بازتاب جهان عینی نه مکانیکی، معلول و تاثیرپذیر صرف است و نه غیر فعال و تماشاگر.
پویش ذهن پویشی پر تحرک و فعال است که می باید از حدودی که مواد و مصالح موجود در اختیار او نهاده یعنی از بازتاب حدود جاری یا ظواهر و نموده های بیرونی عینیت موجود در گذرد و آن چه را که وجودش در عین یعنی مواد دریافت شده حاضر نیست، یعنی تکامل تضادهای درونی و امکانات درونی عین را در رشد و گسترش و تکامل شان حاضر کند و یا به بیانی دیگر بازتاب دهد و پیش بینی کند و آن امکانی را که در تکامل عین اساسی است و همچنین امکانات غیراساسی را در تکوین گوناگون شان به شکل یک فرآورده ی پیچاپیچ و با سایه روشن های آن، در ذهن و خیال خویش آماده سازد.
انجام چنین امری بدون یاری تجارب و علم و دانش گذشته( یا بازتاب های گذشته) که در ذهن جا گیر شده است مقدور نمی باشد، ضمن آنکه ذهن در پویش خویش بر مواد جاری و در ادغام دانش پیشین با دانش نو، سبک و سنگین هایی پیاپی انجام می دهد و گاه در دانش عام گذشته خویش جرح و تعدیل به عمل می آورد و گاه این سبک و سنگین کردن را شامل امرعینی خاص در پیش رو می کند.
بدین ترتیب پویش ذهن، بار و بر تازه ای خواهد داد که نه به تمامی دانش پیشینی است و نه به گونه ای تام، یافته ای و بازتابی بر مبنای عین موجود. 
بر این مبنا پویش ذهن از دو سو از چارچوب عین موجود خارج می گردد: از سویی ذهن در آغاز نه کاملا سَره و پاک بلکه با دانش عام جاگیر شده از گذشته در ساخت خود و در بینش و جهان بینی خود یعنی با یک ساخت ذهنی ـ دانشی عام که با وابستگی طبقاتی مشروط می شود به بازتاب واقعیت موجود می پردازد. به یک معنی، اگر این گونه سخن روا باشد از گذشته به حال می نگرد. و از سوی دیگر ذهن در بازتاب جاری به بازتاب آنچه در عین حاضراست بسنده نکرده آنچه را که در حال حاضر موجود نیست و در آینده با تلاش انسان رخ خواهد داد، نیز حاضر می کند. و در  پایان باز اگر این گونه سخن روا باشد به یک معنی از آینده به حال می نگرد. بدین سان توانایی و نیرویی به دست می آورد که او را عملا در دگرگون کردن جهان عینی جاری و رساندن آن به کمال بازسازی شده در ذهن و تخیل یار و یاور است.
دو اشتباه و دو انحراف
هر تإکید غیرمشروط و تام به روی هر کدام از دو پویش حسی یا تعقلی ما را به دو اشتباه می کشاند.
مطلق کردن و یا سنگین کردن بیش از حد شناخت حسی ما را به احساس گرایی بی پایان و تجربه گرایی محض می کشاند که ارزش و جایگاهی برای کنش فعال خرد انسان قائل نیست که یا با احساسات صرف آنی یا دوره ای با اشیاء و پدیده ها برخورد می کند و یا به اشیاء و پدیده ها در چارچوب تجارب شخصی و محدود خویش می نگرد. در هر دو صورت نگاه سرسری و سطحی به نمودهای اشیاء و پدیده ها و یا تنها برخی از آنها را ایجاد و ترویج می کند.
به این ترتیب شناخت حسی از یک سو به شناخت عام موجود از گذشته بی اعتنا است و به فراگیری آن نمی پردازد و یا با منجمد کردن آن به کاربرد زنده و پویای آن توجهی نمی کند و یک شناخت خشک را با یک احساس گرایی پر سر و صدا درهم می آمیزد.
و یا از سوی دیگر حاضر نیست به وسیله ی پویش فعال ذهنی در تجزیه و تحلیل مفهومی واقعیت، از حدود واقعیت موجود در گذرد و با اتکا به شناخت عام پیشین، یک شی و پدبده را در تمامیت و کلیت اش بازتاب دهد. به این دلیل شناخت حسی با ماندن در حدود جزئیت صرف واقعیت جاری، ذهن و اندیشه ی انسان را به تنگی و محدودیت دچار می سازد.
این گونه از شناخت در ایران ما ریشه های عمیق اجتماعی ـ تاریخی و فرهنگی ـ سیاسی دارد و به دلایل زیادی ستایشگران بسیار در پیرامون آن وجود دارد. دو شکل اساسی حس گرایی، حس گرایی بیرونی و حس گرایی درونی است.
حس گرایی بیرونی به ستایش بازتاب ها و یا شناخت های حسی حاضر می پردازد و اغلب این شناخت ها را با شناخت های تعقلی مشتبه می سازد؛ زیرا به اصطلاح با گونه هایی از جمع بست تجارب گذشته و شناخت های عام به واقعیت می نگرد. ولی نه این شناخت های عام در مغز و پی شان به درستی درک شده و نه آن گاه که تا حدودی به درستی درک می گردند در کاربردشان در واقعیت به گونه ای زنده مورد استفاده قرار می گیرند.
به طور کلی این گونه شناخت نه شناخت عام گذشته را به درستی درک می کند و نه پس از به دست آوردن شناخت حسی تازه قادر است به شناخت عام نوینی دست یابد. این شناخت در محدوده تنگ واقعیت جاری و سطح و ظاهر آن باقی می ماند.
شکل دوم تجلیل شناخت حسی، حس گرایی درونی است . در واقع این گونه ستایش احساس را در قبول «کشف و شهود باطنی» که گاه آنی و گاه زمان براست و همچنین تصوف و عرفان می بابیم . در این جا می بینیم که از پس درگیری با «عقل» و عرف - گیریم در زمانی بخشی از نمایندگان «عقل» و عرف جریان هایی منحط بوده اند اما در همان زمان ها در اندیشه ی فلسفی ایران گرایش های نسبتا پیشرو فیلسوفان مشایی( ارسطویی) موجود بوده است - به نفی تعقل پرداخته و به «دل» پناه برده اند.(1)
بدین سان در مقابل عقل و حتی حواس عینی انسان، به حواسی باطنی ـ یا« دل» درونی ـ معتقد گشته و به ستایش شناخت های باطنی از نیروهای طبیعت( در عمل از نظر خودشان نیروهای ماوراء طبیعت) پرداخته اند و خواسته اند جهان را نه به نیروی تعقل بل به نیروی«کشف و شهود باطنی» و با یاری «حس باطنی» و یا «دل» بشناسند.
رواج آثار فلوطین، ترجمه و انتشار آثار نیچه، رواج تصوف و عرفان پس از سال های 60 در ایران بدون این زمینه ی فلسفی قابل درک نیست. شکست موقتی کمونیسم در سطح جهان و طبقه ی کارگر و کمونیست ها در ایران، شکست انقلاب ایران و تسلط فضای مستبدانه در ایران، پسگرد بخش بسیار مهمی از روشنفکران چپ و روآمدن گرایش های روشنفکری خرده بورژوازی علل اجتماعی و سیاسی این پسگرد فلسفی بوده است.
هم اینک نیز بنیان های فلسفی این نوع شناخت کهنه به یاری اندیشه های پسامدرنی به وسیله ی روشنفکران عقل گریز بازسازی شده است. اینان با ستایش نیچه ی ضدعقل و«پیشرفته ترین» افکار پسامدرنی غرب، کهنه ترین اندیشه های فلسفی را در مقابل عقل غربی قرار می دهند. وجوه مشترک اشکال حس گرایی، نفی تعقل و گذران« باری به هر جهت» می باشد.
و برعکس مطلق کردن ویا سنگین کردن بیشتر از اندازه ی نقش  شناخت عام پیشین  وعقل و بی اهمیتی دوگانه به ارگان های حسی و عمل انسان، ما را به عقل گرائی محض و ایده آلیسم می کشاند و انسان را از ارتباط فعال و پویا با واقعیت و اشیاء و پدیده های عینی و تغییر عملی آنها باز می دارد و به جمود و دگماتیسم دچار می سازد.
 
ب - کنش های عینی یا عمل( پراتیک)
مرحله ی دوم در تکوین شناخت، تبدیل شناخت و دانش به عمل یعنی کنش بیرونی ارگانیسم است. برای تبدیل شناخت عقلایی به کنش و عمل باید جهشی فعال و مهم تر از جهش نخست انجام داد.
در کنش ارگانیسم به روی پدیده های عینی، فعالیت اوج یافته و به کمال رسیده عقلائی، جهش گون به فعالیت اندام ها تبدیل می شود و موجب حرکت نظام یافته، نقشه مند و با برنامه ی انسان اجتماعی در ارتباط با پدیده های جهان عینی می گردد.
در این جا، هر گونه کنش تولیدی(تولید مادی یا معنوی)،هر گونه ارتباط انسان با انسان های دیگر یا مناسبات تولیدی و بر بستر آن مناسبات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی(به طور کلی مبارزه طبقاتی) و همچنین هرگونه پویش های علمی تابع شناخت های عقلایی گشته و از آن پیروی می نماید.
در این جاست که همه ی پویش و فعالیت و تحرک ذهن محک می خورد:آیا آنچه ما در آفرینندگی ذهنی خویش برای تکوین فرایند مادی طبیعی و یا پدیده های اجتماعی و... خلق کرده ایم درست است یا نادرست می باشد؟ عمل و کنش ما و در مجموع رسیدن به نتایج پیش بینی شده و یا نرسیدن به آنها و بالاخره شکست یا پیروزی ما آن را نشان خواهد داد.
ج ـ رابطه بیرونی دانش و کنش
 رشد و تحول و تکوین این دو ناموزون است. به این معنا که در هر دوره و مرحله، در هر زمان و مکان، یکی نقش مسلط و هدایت کننده و محرک داشته و در موقعیت مسلط رشد می کند و دیگری نقش تابع داشته و در زیر تسلط دیگری، از یک طرف محدود شده و از سوی دیگر در وابستگی به متضاد خودش و درعین تضاد با آن رشد می کند. یعنی اگر در یک دوره زمانی مثلا وزنه ی کار نظری قوی می شود، در دوره ای دیگر وزنه ی کار عملی قوی خواهد  شد؛ و این مکانیکی نیست بلکه با توجه به شرایط اجتماعی - سیاسی و فرهنگی است.
وحدت و توازن این دو نسبی است و در دو حالت ادامه می یابد:
حالت اول، حالت برابری و تعادل نسبی است. یعنی دو لحظه ی اندیشه و عمل درهم، به طور برابر ادغام شده و این دو به طور نسبی تساوی حرکتی و عملی دارند. شرایطی که هیچ کدام بر دیگری مسلط نیست. و این شکل مساوی و برابر وحدت است.
اما این حالت پایدار نیست. ما نمی توانیم در آن واحد به طور ادامه داری هم بیندیشیم و هم عمل کنیم. یعنی نسبت ثابت50 ــ 50 بین این دو پایدار نیست. بالاخره حرکت مساوی اینها به تسلط یکی بر دیگری می انجامد. 
حالت دوم، سنگین شدن یکی بر دیگری و ایجاد وحدت نسبی و مشروط و تعادل های جدید، بر مبنای درجات متفاوت این سنگین شدن و تسلط یکی بر دیگری است. این نسبت ها هم که بر مبنای تسلط یکی بر دیگری است نیز ناپایدار و متغیر و مواج است و همواره در پی پایداری نسبی مداواما تغییر می کند.
وحدت و توازن این دو نسبی است. یعنی حساب بردن یکی از دیگری نسبی است اما دوگانگی بنیادی شان و مبارزه شان با یکدیگر مطلق است. یعنی تخریب این حساب بردن ها و تعادل های متفاوت و ایجاد تعادل های جدید مطلق است. زیرا با هم تضاد دارند. یکدیگر را دفع می کنند و درعین راهگشائی مانع یکدیگر می شوند.
اگر بیشتر عمل کنی فرصت پرداختن به نظر را کمتر خواهی داشت؛ و اگر بیشتر به نظریه بپردازی فرصت پرداختن به عمل را کمتر خواهی داشت.
این دو با هم تضاد دارند و به تقابل و مبارزه با یکدیگر بر می خیزند. یعنی اگر نظریه اشتباه باشد، عمل با کشاندن نظریه به شکست با آن مبارزه می کند و دست از سر آن برنمی دارد تا آن را اصلاح کند. و اگر عمل تکراری، درجا زن و کور و نابینا  شود، نظریه آن قدر با آن مبارزه می کند تا آن را اصلاح کند و به آن بینائی و تحرک و افق و چشم انداز بخشد.
آن گاه که نظریه پیروز شود، ما در نظر و اندیشه و در کنش های مفهومی خویش، کنش های عملی مان را تجزیه و تحلیل می کنیم. زیرا درون حرکت مفاهیم حرکت جهان عینی نهفته است. و ماده و عمل و کنش در مفهوم، حرکتی را می کند که در واقع زیر تسلط حرکت ذهنی و حرکت مفاهیم است. و این همان حرکت شناخت بشر است. پس عمل در حرکت مفهوم و اندیشه وجود دارد اما نه یگانه با عمل و ماده. زیرا چنان که گفتیم  ذهن و ماده با هم فرق دارند.
و اما آن گاه که به عمل می پردازیم، ماده و عمل با طرد حرکت ذهن، مفهوم، اندیشه و شناخت خواهان حق خویش می شود و ما جهشی از دل حرکت ذهن- مفهوم یا شناختی به ماده، به کنش خواهیم کرد. در آنجا در دل عمل، حرکت پیشین مفاهیم و اندیشه ها نهفته است. خود عمل چیزی جز تبدیل حرکت شناخت شناسانه به حرکت عملی نیست.
اما در عمل، کنش مادی و عینی فعالیت ارگانیسم انسانی جنبه ی ممتاز و مسلط می یابد و حرکت ذهن ـ- مفهوم را در دل خویش مستور می کند.
در هر کدام از دو حرکت بالا لحظه های ایست و سکون وجود دارد که در حالی که در یک دورهِ ی زمانی معین حرکت ذهنی مسلط است حرکت عملی در لحظه هائی معین آن را قطع می کند و به خویش تبدیل می نماید و برعکس در حرکت عملی، ذهن و اندیشه آن را قطع می نماید و به خویش تبدیل می نماید.
از زمانی که ذهن بشر در تکامل جهان مادی و عنصر ممتاز این جهان مادی یعنی مغز پدید آمد، ذهن و ماده در وحدت و یگانگی قرار گرفته و در عین حال با یکدیگر مبارزه داشته و جهش وار به یکدیگر تبدیل می شده اند.
در دوره کنونی، جایگاه فعالیت نظری و نقد و تفسیر جهان عینی موجود جایگاه برجسته ای دارد و پیچیدگی و بغرنج شدن  روزافزون جهان مادی و پدیده های عینی و در نتیجه روندهای شناختی بشر کار فکری  ظریف تر و پیچیده تر را طلب  کرده، در نتیجه فعالیت اندیشه ای، اهمیتی فزون از حد دارد. به همین دلیل کار و فعالیت فکری و نظری بیش از پیش تقسیم شده و تعمق و تفکر ژرفش بیشتری می یابد. اما این مرحله و جایگاه رشد و تکامل یافته شناخت اندیشه و تفسیر - و نظر - در عین حال شرایط را برای فعالیت عمل پیچیده تر و بغرنج تر آماده کرده و عمل و کنش نیز پیچیده تر و با جنبه های درونی افزون تر و گسترده تر صورت گرفته است.
از میان این دو، کنش و عمل، نقشی بی واسطه، یکه و ممتاز دارد، زیرا نه تنها ایجاد کننده ی شناخت و دانش است بلکه آزماینده این علم و دانش و معیار اساسی درست یا نادرست بودن آن است و همچنین عمل، نه دگرگون کردن در ذهن و در تخیل بلکه دگرگون کردن واقعی وعینی جهان موجود است.
به طور کلی، درصورتی که ما تأکید زیادی روی نظر انجام دهیم و آن را متورم کنیم و نظر به طور یک سویه تکامل یابد، در این صورت ذهن، مفهوم و اندیشه و عقل را از حرکتی که او را در چارچوب تکامل واقعیات جهان عینی نگه می دارد و نقش ثمربخش و راه گشا در دگرگونی زندگی انسانی به آن می بخشد، خارج کرده به سوی تخیلات و رویاهای غیرواقعی گمراه خواهیم کرد. تخیلات و رویاهایی که چهان عینی توان رسیدن به آن را ندارد و ما دچار ذهنی گرائی خواهیم شد و تسلط نسبی و در حد و اندازه های مورد نیاز تحرک جهان عینی را تبدیل به یک تسلط مطلق یا به نسبه مطلق خواهیم کرد.
در صورتی که تأکید بیش از اندازه روی عمل انجام گیرد و عمل متورم شود و به طور یک سویه تکامل یابد، در این صورت عمل و کنش از دورنما و آینده نگری جامعه بی بهره بوده و کور و بی حاصل و یا کم حاصل خواهد شد. زیرا در آن صورت عمل به سوی کنش خودبه خودی و عادتی و تکراری سوق خواهد یافت و انسان در دایره ای تنگ و محدود گرفتار خواهد شد که هیچ راهی رو به بیرون و دیدن افق هایی گسترده ندارد. در این صورت ما دچار عمل گرائی صرف یا تجربه گرائی خواهیم شد و تسلط نسبی و در حد و اندازه های مورد نیار برای تکامل و دگرگون کردن واقعیت را به تسلط مطلق یا به نسبه مطلق عمل بر ذهن خواهیم کرد.
راه گریز از دو انحراف مزبور، وحدت مشروط و نسبی و تاریخی این دو خواهد بود و تسلط نسبی، مواج و پویای هر کدام بر دیگری مشروط به شرایط واقعی و عینی.
 م- دامون
تیرماه 1402
                                                                                                                  
* این مقاله در اوائل سال 1384نگاشته شده و برخی از بخش های آن در دیگر مقالات پس از آن آمد. حال نیز جز ویراست متن و چند افزوده تغییری نکرده است. متن دیگری در مورد نظریه شناخت برای این سلسله مقالات آماده شده که در آینده در وبلاگ قرار داده خواهد شد.
یادداشت
1- شعر مشهور مولوی «آزمودم عقل دوراندیش را- بعد از این دیوانه سازم خویش را» صرف نظر از هر دلیلی(تقابل با عقل رسمی و حاکم) نمونه ای است از دیدگاه  ضد عقل که کمابیش در دورانی در جامعه ی ما رواج داشته است. 

۱۴۰۲ تیر ۱۱, یکشنبه

جنبش و مبارزه در فرانسه


جنبش و مبارزه در فرانسه
 
پنج روز است که در فرانسه درگیری های شدید بین توده های مهاجر و دیگر مردم این کشور با پلیس و حکومت فرانسه ادامه دارد. این درگیری ها در تاریخ ششم تیرماه 1402 و پس از آن به وجود آمد که پلیس فرانسه در یک ایست بازرسی به جوان 17 ساله ی الجزایری به نام ناهل مرزوک شلیک کرد و وی را به قتل رساند.
توده ها با گردهمایی در خیابان ها و راهپیمایی دست به اعتراض زدند و در مقابله با سرکوب وحشیانه ی پلیس مزدور سرمایه داران فرانسه خیابان ها را بند آوردند و ماشین ها را به آتش کشیدند. در این درگیری ها بسیاری  زخمی شده اند و بنا به اخبار تا کنون دو هزار نفر از معترضین نیز به وسیله ی پلیس بازداشت گردیده اند.   
این جنبش توده ای در بستر اعتراضات و مبارزات تقریبا بیست سال اخیر جای می گیرد. چندین جنبش بزرگ در فرانسه در دو دهه ی اخیر رویداده است. جنبش نوامبر 2005 که پس از مرگ دو جوان مهاجر 15 و 17 ساله روی داد که از دست پلیس فرار کرده و در یک پست برق پناه گرفته و در نتیجه برق گرفتگی جان باختند؛ جنبش 2007 که پس از مرگ دو موتور سوار جوان 15 و 16 ساله رویداد که تصادفی مشکوک با ماشین پلیس داشتند؛ پس از این ها جنبش ایستاده در شب  درمارس 2016 و جنبش جلیقه زردها در نوامبر سال 2018 و جنبش علیه بالابردن سن بازنشستگی در ژانویه سال 2023 روی داد. اکنون نیز جنبش مهاجران علیه تبعیض نژادی.
آنچه این جنبش ها با آن روبرو بوده و علیه آن مبارزه کرده اند یا سیاست های دولت علیه طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش بوده که عموما بر زمینه ی بحران سرمایه داری امپریالیستی در دو دهه ی اخیر در پیش گرفته شده است؛ مانند جنبش جلیقه زردها و مبارزات بازنشسته ها. و یا بر زمینه ی تبعیض نژادی و علیه چنین رفتارهایی در فرانسه؛ مانند جنبش های سال های 2005 و 2007 و همین جنبش کنونی.
در مورد مهاجران و اوج گیری رفتارهای تبعیض نژادی می توان به رشد احزاب راست و فاشیست بورژوایی در اروپا و از جمله در خود فرانسه اشاره کرد. این ها با سیاست های ضد مهاجر خود نقش موثری در تشویق پلیس و بروز این جنایات از جانب پلیس داشته اند. خود این اوج گیری احزاب راست را که همچون لولو بالای سر مردم نگاه داشته شده اند نیز باید بیشتر بر بستر همین بحران ها دید. گویی به توده های این کشورها گفته می شود یا به این که هست رضایت دهید و یا وضعی بدتر در انتظارتان خواهد بود!
آنچه در مورد تبعیض نژادی در این کشورها می توان گفت این است که مهاجران که عموما کارگر و یا لایه های فقیر و میانی خرده بورژوازی کشورهای زیرسلطه هستند در کشورهای سرمایه داری غربی( اروپای و آمریکای شمالی) شهروند درجه دو و سه به شمار می آیند و حتی پس از سالها اقامت خود را غریب احساس می کنند. در این گونه کشورها گرایش حاکم بر دولت ها و نیز میان برخی توده های معمولی سفید این است که خود را نژاد برتر و مهاجران آسیایی، افریقایی و آمریکای جنوبی را نژادهای پست تر بشمارند. بسیاری از سفیدها تنها به وضع کنونی مهاجران نگاه نمی کنند بلکه به وضع اقتصادی و سیاسی و به ویژه فرهنگی کشورآنها و باورهای  آنها( به ویژه باورهای مذهبی) و نیز مراسم و سنن و آدابی که توده های عادی آن ها را اجرا می کرده اند می نگرند و آن را موجبی برای برتربینی های خود می کنند. چنین نگاه از بالا و تحقیر آمیزی به مهاجران موجب می شود که مهاجران کشورهای گوناگون عموما درون فامیل و اقوام و ارتباطات ملی خود به سر برند و حتی(جز در محل تحصیل و کار) به ندرت با یکدیگر ارتباط یابند. حقیقت این است که بسیاری از آنها به این وضع خو گرفته و عموما به دلیل وضع اقتصادی بهتری که نسبت به کشورهای خود دارند، به روی خود نمی آورند که چه وضع تحقیر آمیزی در این کشورها دارند.
ضعف اساسی جنبش های کنونی این است که این نوع جنبش ها خودانگیخته و عکس العملی بوده و عموما سازماندهی و رهبری ای ندارند. از سوی دیگر در این کشورها طبقه ی کارگر چندپاره است و لایه های بالایی آن که بر اتحادیه های کارگری تسلط دارند عموما همراه دولت بوده و به ندرت با این گونه جنبش های اعتراضی همراهی می کنند. و بالاخره احزاب کمونیست انقلابی یا وجود ندارند و یا بسیار کوچک و ضعیف هستند. این ها موجب می شود که این گونه جنبش های توده ای همچون شلیک تیری در تاریکی به نظر رسند و مدتی آتش شان شعله ور و سپس خاموش گردند. اگر این جنبش ها را با جنبش مه 1968 فرانسه مقایسه کنیم متوجه تفاوت کیفی بین آنها می شویم. جنبش دانشجویی - کارگری مه 1968به دلیل دخالت طبقه ی کارگر و دانشجویان و نیز سازمان های انقلابی کمونیستی و به ویژه مائوئیستی و افشای سیاست های راست حزب کمونیست و در واقع رویزیونیست این کشور توانست تمامی کشور را به گونه ای همه جانبه درگیر و اروپا را تکان داده بنای دولت دوگل را سست کند. در حالی که اگر این جنبش های اخیر را با آن جنبش مقایسه کنیم می بینیم که بخشی از دلایلی که در بالا گفته شد موجب تفاوت اساسی آنها شده است.
 با این همه کمبود و نقص و ضعف موجب تفکر و تحرک است و بنابراین وضع این گونه نخواهد ماند. دیر یا زود و در نتیجه وضع عمومی و برآمد خود این جنبش ها شرایطی به وجود خواهد آمد که احزاب کمونیست انقلابی شکل بگیرند و یا قوی تر شوند و وضعی پدید آورند که در سازمان دادن و جهت دادن این جنبش ها در مبارزه ی طبقاتی نقش پیدا کنند و موجب وضعی تازه در این کشورها و شرایط مبارزه ی طبقاتی شوند.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
11 تیر 1402  

 

۱۴۰۲ تیر ۱۰, شنبه

برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر(13)

 
برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر(13)
 
 خصال عام و خاص خیزش انقلابی خلق ایران( بخش نخست)*
خیزش کنونی خصالی عام دارد که در اشکال خاصی نمود می یابد. اگر این اشکال خاص را بکاویم و تحلیل کنیم خصال عام آن آشکار می شود.
خصال عام نمی تواند از بیرون و بر مبنای میل و خواست و یا تئوری های من- درآوردی به اشکال خاص تحمیل شود بلکه باید از خود نمودها و بر مبنای کنکاش و تحلیل آنها برخیزد. از سوی دیگر برخی خصال خاص نمی تواند و نباید چنان بزرگنمایی شوند که به یکباره جای خصال عام را بگیرند و چنان نموده شوند که گویی آنها هستند که نفس خیزش انقلابی را تشکیل می دهند. 
بر مبنای نمودهای دیده شده ی خیزش کنونی خصال عام دموکراتیک و ضد امپریالیستی آن آشکار می شود. نمودهای بارز این خصال در خواست های آزادیخواهانه و دموکراتیک اقتصادی و سیاسی و فرهنگی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی موجودیت می یابد و خود را در مبارزات تمامی طبقات خلقی و لایه ها و اقشار بخش های گوناگون جامعه نشان می دهد. این ها خصال عام نه تنها خیزش کنونی بلکه تمامی انقلاب ها و جنبش های صد سال اخیر ایران بوده است.
در راس تمامی خواست ها، آزادی قرار دارد. آزادی اندیشه و بیان، آزادی مطبوعات و فضای مجازی، آزادی احزاب، آزادی گردهمایی و راهپیمایی، آزادی تشکل های صنفی خواه بخشی و خواه سراسری کارگران و دیگر طبقات، آزادی اعتصاب و... آزادی هایی است که مورد نیاز تمامی طبقات خلقی است.
 این ها خواست های آزادیخواهانه( به همراه خواست های ویژه ی اقتصادی) طبقه ی کارگر، کشاورزان، لایه های گوناگون خرده بورژوازی سنتی و مدرن، جنبش زنان( که بنیان آن بر آزادی زنان از قیود سنتی و مدرن و برابری حقوقی زن و مرد در تمامی زمینه ها استوار است)، جنبش جوانان، تمامی خلق های زیر ستم ایران( کرد و بلوچ و عرب و آذری و ترکمن که خواهانه آزادی و حق تعیین سرنوشت خویش هستند)، اقلیت های مذهبی( تمامی ادیان و مذاهب زیرستم ایران، زرتشتی، مسیحی، بهایی، سنی مذهبان، دراویش و...) و همچنین خواست های مربوط به حفظ محیط زیست، تماما گواه بارزی بر خصلت عام خیزش کنونی(و در معنایی گسترده تر انقلاب ایران) یعنی خصال آزادیخواهانه، دموکراتیک و ضدامپریالیستی آن می باشد. خواست های آمده در بالا و بنابراین خصال عام خیزش و انقلاب تماما برآمده از ساخت کنونی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ایران است.  و اما در تحلیل نهایی این ساخت اقتصادی ایران است که ماهیت خصال کنونی خیزش و انقلاب ایران را در گستره ی یک صد سال اخیر تعیین کرده است.
ساخت اقتصادی ایران پایه و اساسی است که نمودها برآن استوار هستند
ساخت اقتصادی ایران یک نوع سرمایه داری نیمه صنعتی( عمدتا صنعت نفت و صنایع وابسته به آن که امپریالیست ها مایل به گسترش آن در چارچوب نیازهای خویش بوده اند) زیر سلطه ی امپریالیست ها است که وجه اساسی آن آغشتگی به روابط قرون وسطایی و عقب مانده گی وحشتتاک در تمامی جهات و نسبت به سرمایه داری های صنعتی مستقر در کشورهای پیشرفته است. هر جریانی که این مطلب را در مورد ساخت اقتصادی کنونی حاکم بر ایران نفهمد یا عامدانه نخواهد بفهمد و بنابراین وظایفی که از آن برمی خیزد را در نظر نیاورد، هیچ چیز از خیزش کنونی و انقلاب ایران نخواهد فهمید و یا خود را مجبور به انکارش خواهد دید.
ماهیت ساخت اقتصادی ایران که تعیین کننده ی خصلت خیزش و در واقع ماهیت نمودهای دیده شده در سطح را تشکیل می دهد عبارت است از سرمایه داری بوروکراتیک زیرسلطه و عقب مانده(1).
سرمایه داری بوروکراتیک به این معنا که سرمایه ی دلال و رانت خوار دولتی حاکم بر تمامی شئون اقتصادی است. این سرمایه به کلی با سرمایه ی صنعتی خودجوش و رشد دهنده ی نیروهای مولده تفاوت دارد.
زیرسلطه بودن به این معنا که این نظام سرمایه داری بوروکراتیک از جهات اساسی در تولید و تجارت و امور مالی تا مغز استخوان وابسته به امپریالیسم آمریکا و اروپای غربی و ژاپن و سپس امپریالیسم روسیه و نیز این اواخر چین رویزیونیست و استعمارگر است.
عقب مانده یعنی در تقسیم کاری جهانی امپریالیستی، نقش تولید کننده و صادرکننده ی صرف مواد خام نفتی و گازی(در مقابل تولید صنعتی و در حد مدارج نوین تولید و نه در حد صنعت کهنه ی صد سال پیش) و همچنین تولید آن نوع محصولات کشاورزی که امپریالیست ها برای صنایع خود به آن نیازمندند به کشور ما تحمیل شده است.
خصال دیگر سرمایه داری بوروکراتیک زیرسلطه و عقب مانده ی ایران عبارتند از:
 ایجاد کارخانه های مونتاژ کننده کالاهای صنعتی کشورهای امپریالیستی غرب به وسیله ی سرمایه داران بوروکرات- دلال مزدور و وابسته به انحصارهای گوناگون امپریالیستی که ظاهری صنعتی به سرمایه داری موجود می دهد؛
تولید کننده و صادرکننده ی ناچیز محصولات غیرنفتی صنعتی و عموما صنایع دستی که در دهه ی گذشته بخش اصلی صادرات غیرنفتی ایران را تشکیل داده و به مرور حتی توان رقابت را با کشورهای دیگر از دست داده است؛
 وارد کننده ی برخی وسائل تولید و مواد خام صنعتی و کالاهای مصرفی به وسیله ی دولت و همچنین سرمایه داران تجاری وابسته به انحصارات امپریالیست های گوناگون؛ یعنی از نظر تجاری وابسته ی تمام عیار به امپریالیست ها؛  
وابسته گی مالی به امپریالیست ها از طریق صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و برده و اسیر سیاست های مالی و پولی امپریالیست ها و نیز تابع بحران ها و شیوه های حل بحران های آنها گردیدن؛
روابط فئودالی و مساله ی ارضی به شکلی که پیش از دهه ی چهل وجود داشت در ایران وجود ندارد اما این به این معنا نیست که در روستاهای ایران، کشاورزی کلان و مدرن سرمایه داری برقرار و به امر مسلط در تولید کشاورزی ایران تبدیل شده باشد. به عبارت دیگر وجود خرده مالکی گسترده در روستاها یعنی وجود دهقانان تهیدست و دهقانان میانه حال و دهقانان مرفه به معنای وجود روابط عقب مانده در اقتصاد روستایی یعنی بیان وجود بقایای روابط فئودالیسم در این ساخت اقتصادی است. این امر به معنای حل و فصل نشدن نهایی روابط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی فئودالی در سرمایه داری و تقریبا چسبنده گی شکل های گوناگون این روابط به بسیاری از روابط موجود اقتصادی( و اجتماعی) در شهر و روستا است.
وجود کار ارزان به دلیل قوانین ضد کارگر و پایین بودن استانداردهای زندگی در کشور برای این طبقه و نیز تبدیل بخشی از نیروی کار روستایی به اضافه جمعیت برای پایین نگه داشتن مزد روزانه ی کار؛
جذب نشدن نیروی کار روستاها در تولید صنعتی و ایجاد توده ی انبوه نیمه پرولتاریای حاشیه نشین شهرها که عموما به سرگردانی دچارند و به فلاکت و بدبختی افتاده اند.(2)
ماهیت مذکور در روساخت سیاسی و فرهنگی بازتاب می یابد. از این رو باید این بخش به طور مستقل مرور شود.
استبداد سیاسی - طبقه ی سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور قدرت سیاسی مسلط هستند
بر اساسی این ساخت اقتصادی زیر سلطه و عقب مانده حکومت هایی که بر سر کار آمده اند حکومت هایی استبدادی بوده اند که در آنها سرمایه داران بوروکرات( در گذشته به همراه فئودال ها یا همان ارباب ها و ملاکان) مسلط بر تمامی امور توده ها بوده اند.
در این جا این ویژگی ها دیده می شود:
تسلط مشتی سرمایه دار بوروکرات- کمپرادور رانت خوار(اکنون در پوشش دروغین دین و مذهب) و نوکر صفت وابسته به امپریالیسم غرب و شرق بر تمامی ارکان دولت زیر نام حکومت ولایت فقیه. در حال حاضر به ویژه تسلط سپاه پاسداران به عنوان یک ارگان نظامی بر کشور و تسلط  سران آن به عنوان بزرگترین سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور ایران در زمینه ی های صنعت و به ویژه صنایع نظامی و نیز تجارت و امور مالی؛(3)
     استبداد دینی و مذهبی- روحانیون شیعه در قدرت حاکم نقش اصلی را دارند
برقراری استبداد دینی و مذهبی از چهل و اندی سال پیش تا کنون؛ در گذشته در ایران استبداد سلطنتی برقرار بود و اکنون استبداد دینی برقرار است. در هر دو این حکومت های استبدادی آزادی های سیاسی ابتدایی نیز وجود نداشت. در حکومت استبداد دینی کنونی حتی آزادی های اجتماعی نیز وجود ندارد و زنان و جوانان زیر شدیدترین فشارها هستند.
 به دلیل روی کار آمدن حکومتی دینی و مذهبی در ایران بخش اساسی حکومت در دست نهاد روحانیت و دیگر نهادهای مذهبی که به گونه ای ریشه ای به دوران فئودالیسم برمی گردند قرار گرفته است و روحانیون مهم ترین ارکان قدرت را در دستان خود گرفته اند.
 در زمان سلطنت سابق نهادهای فئودالی وجود داشت اما نه در این ابعاد. آن حکومت، حکومت استبداد دینی و مذهبی نبود بلکه استبداد سلطنتی بود که ایضا یک نهاد فئودالی به شمار می آید. اما نهادهای حاکم عموما نهادهای بورژوا- کمپرادوری بودند و نه فئودالی. و این در حالی بود که در ساخت اقتصادی هنوز طبقه ی مالکان کمابیش حضور داشتند گرچه از قدرت و نفوذ آنها تا حد زیادی نسبت به دهه های پیشین کاسته شده بود.
اما پس از انقلاب 57 که انقلابی بزرگ و رو به پیش بود و با برقرارشدن حکومت استبداد دینی یک بازگشت بزرگ در عرصه ی سیاسی و فرهنگی به وجود آمد. نهادهای حاکم سیاسی و فرهنگی عمدتا مذهبی و فئودالی جای نهادهای سیاسی و فرهنگی به طور عمده بورژوا- کمپرادوری را اشغال کردند. این تغییرات تا حدودی ویژگی های تازه ای در انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی ایران پدید آورد.
اینک دیگر تنها انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی ایران با حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور و در کنارشان ملاکان روبرو نبود که در همه ی زمینه ها شکل سابق را داشته باشند بلکه برقراری استبداد دینی و تسلط نهادهای مذهبی- فئودالی موجب شد انقلاب در عرصه اقتصادی تا حدودی و در آنجا که با تسلط نهادهای مذهبی بر زمین ها روبرو بود و در عرصه های سیاسی و فرهنگی بیش از پیش با بقایای فئودالیسم طرف گردد.
به این ترتیب خیزش دموکراتیک نوین ایران که اکنون با نام انقلاب«زن زندگی آزاد» و یا انقلاب ژینا جریان یافته است بیش از گذشته خصلت ضد فئودالی(عمدتا در عرصه ی  سیاسی و فرهنگی )یافته است.
استبداد فرهنگی - دین و مذهب دارای نقش عمده در روساخت فرهنگی است
برقراری فرهنگی کهنه پرست، سنتی، متحجر و مرتجع بر ارکان فرهنگی کشور که مخلوط درهمی است از فرهنگ عشیره ای و فئودالی و سرمایه داری کمپرادوری . صفت مشخصه ی این فرهنگ خصوصیت دینی- فئودالی و قرون وسطایی آن است.(4)
مقایسه ی ساده ای میان ویژگی های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی که در بالا برشمرده شد و سرمایه داری امپریالیستی غرب از آنها که پیشرفته ترین هستند تا عقب مانده ترین شان یعنی کشورهای مانند یونان نشان می دهد که سرمایه داری آنها چنین ویژگی هایی را ندارد.( ممکن است برخی از نمودهای آن به گونه ناچیز در برخی از کشورهای عقب مانده ی اروپا یافت شود).
در زمان سلطنت سابق بسیاری ازهمین ویژگی ها در عرصه های سیاست و فرهنگ وجود داشت اما در حکومت کنونی برخی از آنها به جای برخی دیگر رو آمده است؛مثلا حکومت مذهبی به جای حکومت نیمه سکولار سابق.
خصوصیات اساسی خیزش
با توجه به این ویژگی ها خیزش در ماهیت امر خیزشی است بر ضد تسلط طبقه ی سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور که یا جزیی از نهاد فئودالی روحانیت و یا در بیان سیاسی خواست های خود بر این نهاد یا بر بخش حاکم آن متکی است. از این رو این خیزش ضد تسلط مذهب به عنوان حکومت( یا دولت) یعنی حکومت مذهبی است و به این ترتیب ضد مذهب به عنوان وجه مسلط در روساخت ایدئولوژیک - سیاسی می باشد. این جنبشی است تا حدودی ضد دین به عنوان دین حکومتی و ضد جایگاه روحانیت به عنوان نهاد حاکم.
جنبش از سوی دیگر ضد سرمایه داران بوروکرات و رانت خوار وابسته به انحصارات بین المللی می باشد که سیاست های معینی را به اقتصاد ایران دیکته کرده و تمامی طبقات مردمی را به فلاکت کشانده اند. از این جهت، جنبش با سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور داخلی و سرمایه داران امپریالیست بین المللی طرف است.
مبارزه ی آزادیخواهانه و دموکراتیک در شرایط کنونی
در مرحله ی کنونی خیزش از دو وجه خصال انقلاب دموکراتیک، وجه دموکراتیک آن غالب است و وجه ضد امپریالیستی و استقلال طلبانه ی آن یعنی خواست استقلال از امپریالیست ها و عدم مداخله ی کشورهای امپریالیستی در امور اقتصادی و سیاسی و فرهنگی خلق ما در همین وجه غالب پنهان است. باید توجه کرد که این امپریالیست ها بوده اند که مانع آزادی و دموکراسی بورژوایی در کشور ما شده اند. آنها در دوره های گوناگون، استبداد سلطنتی و استبداد مذهبی را بر توده های مردم کشور ما حاکم کرده و در عموم جهات اساسی از آن ها پشتیبانی کرده اند. بنابراین مبارزه آزادیخواهانه و دموکراتیک کنونی علیه استبداد دینی در عین حال مبارزه ای ضد امپریالیستی است.
 در شرایط سازش کشورهای امپریالیستی با جمهوری اسلامی و کمک به این کشور برای سرپا ایستادن، توده های مردم عمق پشتیبانی فریبکارانه و دروغین امپریالیست ها از خیزش کنونی را درک می کنند و به خوبی پی می برند که نخست اتکا اساسی خلق باید به خودش باشد و در درجه ی دوم و بر مبنای نیاز تمامی خلق ها به یاری یکدیگر چشم اش به یاری طبقه ی کارگر و زحمتکشان و خلق های دیگر کشورها باشد.
اشاره ای به وحدت انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی
تا اینجا ما از خیزش و انقلاب دموکراتیک سخن گفته ایم، اما با توجه به این که انقلاب دموکراتیک باید نه به وسیله بورژوازی ملی و یا خرده بورژوازی بلکه به وسیله ی طبقه ی کارگر و حزب کمونیست اش رهبری شود تا بتواند به پیروزی برسد، این انقلاب با انقلاب سوسیالیستی امتزاج و یگانگی می یابد. به این معنا که انقلاب سوسیالیستی به عنوان جهت غیر عمده ی آن درآمده، عناصر و تغییرات چندی که ماهیتا سوسیالیستی هستند و یا به برقراری سوسیالیسم خدمت می کنند در آن بروز می یابد.
مهم ترین این عناصر نخست همان رهبری خود طبقه ی کارگر و حزب کمونیست وی می باشد( در صورت تشکیل نشدن حزب و بنابراین عدم رهبری طبقه ی کارگر سخنی از پیروزی اساسی و استراتژیک انقلاب نمی تواند در میان باشد) که هدف اساسی وی تغییرات دموکراتیک- بورژوایی نبوده بلکه برقراری نظامی سوسیالیستی و کمونیستی است. دو دیگر این است که این انقلاب علیه سرمایه داران بوروکرات – کمپرادور حاکم و امپریالیسم است که این نیز به نوبه ی خود سرمایه داری انحصاری است. به این ترتیب با سلب مالکیت از سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور که وابسته به امپریالیست های غرب و شرق هستند انقلاب نه تنها ماهیت ضد امپریالیستی، بلکه در عین حال و به عنوان وجهی غیرعمده ماهیت ضد سرمایه داری یافته و گرایش خود را نه تنها به استقلال از امپریالیسم و نفی سرمایه داران بوروکرات کمپرادور در چارچوب یک انقلاب دموکراتیک، بلکه در عین حال جهت گیری به سوی سوسیالیسم نشان می دهد.
این ویژگی درست خلاف انقلابات بورژوازی نوع کهن است که عموما با فئودال ها و مالکان و دولت های فئودالی و فرهنگ صرفا فئودالی طرف بودند. بر چنین مبنایی است که انقلابات دموکراتیک نوع نوین که خواهان تغییر اساسی ساخت اقتصادی سرمایه داری بوروکراتیک زیرسلطه و علیه سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور داخلی و سرمایه داران امپریالیست خارجی هستند دیگر جزیی از انقلاب های بورژوازی کهنه نیستند بلکه جزو انقلابات سوسیالیستی قرار می گیرند. سلب مالکیت از این سرمایه داران و برقراری استقلال اقتصادی و بیرون کردن امپریالیست ها به این گونه انقلاب ها وجوهی سوسیالیستی می دهد.
بنابراین انقلاب ایران دو وجه دارد: وجه دموکراتیک و وجه سوسیالیستی. وجه دموکراتیک که اکنون عمده است شامل دو خصلت آزادی خواهانه و استقلال طلبانه است. وجه سوسیالیستی آن که اکنون غیرعمده است شامل خصلت ضد سرمایه داری است و در عین حال در شرایط کنونی جهان وجه ضد امپریالیستی را حفظ کرده و ادامه خواهد داد. 
هرمز دامان
نیمه نخست تیر ماه 1402
 
·        مقالاتی را که زیر این نام می آیند باید ادامه ی بخش هایی به شمار آورد که در مورد ویژگی های خیزش نوشتیم( بخش های 6، 7 و 8). به سبب برخی مباحث طرح شده از جانب «شبه چپ» پس از منشور دوازده ماده ای بیست تشکل بهتر دیدیم که برخی از مباحث در آن بخش ها را بیشتر گسترش دهیم.
یادداشت ها
1-    ما سرمایه داری زیرسلطه را همردیف« سرمایه داری نیمه مستعمره» به کار می بریم که طی سه دهه ی اخیر در سطح جهانی تغییراتی داشته است. برای نمونه تدوین سیاست های نئولیبرالی و تقسیم کار بیشتر امپریالیستی برای تولید کالاهای خود در کشورهای زیرسلطه و یا فرستادن کارخانه ها و تا حدود زیادی تکنولوژی های عموما کهنه و یا آنها که در مراتب تولید کالا نقش درجه دو و سه دارند به برخی از کشورهای زیر سلطه. 
     2- جالب این که از سوی برخی گروه های «شبه چپ» تنها این ویژگی به عنوان ویژگی سرمایه داری ایران بیان می شود.   
    3- روشن است نخستین وظیفه ی طبقه ی کارگر و طبقات خلقی پس از پیروزی انقلاب دموکراتیک خلع ید از سرمایه داران بزرگ بوروکرات- کمپرادور و به تملک درآوردن تمامی وسائل تولید و سرمایه های تجاری و بانکی همچنین زمین و شرکت های کشاورزی آنهاست( برای نمونه شرکت های وابسته به بنیاد مستضعفان، آستان قدس رضوی، بنیاد شهید، سازمان اوقاف، قرارگاه خاتم الانبیا سپاه پاسداران). به این ها باید مصادره ی تمامی اموال منقول و غیر منقول تمامی آخوندهای حاکم بر دستگاه های اجرایی و قضایی و مجلس و خبرگان و شورای نگهبان و تشخیص مصلحت و ... را افزود.
3-     این مساله که چرا در کشور ما در صد سال اخیر برخلاف کشورهای سرمایه داری صنعتی، همواره و در تمامی زمینه ها استبداد حاکم بوده است و نه حتی دموکراسی بورژوایی، مساله ای است که تا حدود زیادی به  نقش استعمار و امپریالیسم بر می گردد. توضیح این مساله از این دیدگاه که استبداد صرفا از درون خود ساخت اقتصادی- سیاسی ایران برخاسته و استعمار و امپریالیسم نقشی در آن نداشته و یا نقش شان صرفا جانبی بوده است، نوعی آرایش استعمار و امپریالیسم بوده است.

۱۴۰۲ تیر ۴, یکشنبه

طبقات و لایه ها و بخش ها و کانون های خیزش انقلابی

 
طبقات و لایه ها و بخش ها و کانون های خیزش انقلابی
و «جنگ ترکیبی» بی حاصل خامنه ای علیه جنبش توده ها

با تجدید نظر و افزوده ها
و یک توضیح 
9 تیر 1402
 توضیح:
این مقاله نخست قرار بود به مهم ترین و فعال ترین کانون های مقاومت بخش ها، لایه ها و طبقات خلق در مقابل سرکوب حکومت بپردازد. کانون هایی که در عین حال نقش محرک بیشتری نسبت به دیگر بخش ها در پیشبرد خیزش بزرگ اجرا کرده و می کنند. اما در ادامه و هنگام نگارش تلاش شد که تا حدودی به دیگر بخش ها نیز که لزوما فعال ترین کانون ها نبودند توجه شود. با این همه بر مبنای هدف نخستین خود نمی توانست تمامی این بخش ها را تک به تک در برگیرد. این کار پیشتر در اعلامیه ها و مقالات صورت گرفته بود. بنابراین اگر نام بخشی یا گروهی در این مقاله گفته نشده به معنای بی توجهی به نقش این گروه یا بخش نیست. به طور کلی تمامی طبقات ولایه ها و بخش های خلق به نسبت ها و شکل های گوناگون در جنبش و مقاومت آن در مقابل سرکوب شرکت داشته و دارند و این نیز امکان پذیر است که برخی کانون ها که به نسبت نقش کمتری تا حال داشته اند در آینده فعال تر شوند و نقش مهم تر و پیشروتری بیابند. 


جلسه اطلاعاتی ها برای هماهنگ شدن در سرکوب جنبش توده ها   
در تاریخ 25 خرداد 1402 نشست مشترک جانیان وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه و با حضور محمدی گلپایگانی رئیس دفتر خامنه ای در مشهد برگزار شد و خامنه ای نیز پیامی برای این دارودسته فرستاد.
این جلسه نخست تلاشی است برای حل و فصل تضادهای بین این دو نیرو و سپس بررسی کانون های مبارزه و خیزش توده ها و امکانات برآمدن آن در آینده و بنابراین ایجاد هماهنگی بین این دو نیرو برای سرکوب متحدانه ی جنبش و انقلاب توده ها.
پیام خامنه ای هر دو جنبه را دارد. از یک سو از این دو دستگاه اطلاعاتی می خواهد که اختلافات را کنار بگذارند و از سوی دیگر در سرکوب ها متحد عمل کنند. آنچه خامنه ای می خواهد سرکوب جنبش توده ها به وسیله ی هر دو نیرو با هم است.
از سوی دیگر خامنه ای ظاهرا نگران اختلافات در رده ی سران این دستگاه ها نیست و نظرش این است که بین سران این دستگاه ها هماهنگی وجود دارد، و این در حالی است که بیشترین اختلافاتی که تا کنون بروز رسمی و آشکار کرده بین سران و کل این دو دستگاه بوده است. با توجه به این که بسیاری از افراد دستگاه اطلاعات پاسدار بوده اند می توان حدس زد که دعوا بین این دو دستگاه نیز دعوا بین باندهای سپاه در دو نهاد اطلاعاتی است. در کل به نظر می رسد که این اختلافات جدا از دخالت این دو دستگاه در کار یکدیگر به ویژه اطلاعات سپاه که خود را همه کاره می داند، اختلافاتی در شیوه های سرکوب و بنابراین ریزش های همراه آن باشد.
 خامنه ای در ادامه می گوید که نگران اختلافات و ناهمسویی ها در رده های میانی و پایین است. از این نیز می توان برداشت کرد که باندها و گروه هایی در رده های میانه و پایین هر دو دستگاه شکل گرفته اند که هر کدام دنبال سهم گیری هستند و می ترسند که در این بلبشو و هر کی به هر کی جمهوری اسلامی سرشان بی کلاه بماند و این باید یکی دیگر از علل این دعواها باشد که البته در جمهوری اسلامی عمومی است و خاص این دو نهاد نیست.
کانون های مبارز و خیزش ضد استبدادی، آزادیخواهانه و برابری طلبانه
کارگران 
جنبش و خیزش جاری کانون هایی دارد که به وسیله ی آنها و نقش پیشرویی که اجرا می کنند به حرکت و زندگی خود ادامه می دهد. نخستین کانون ها و یا مراکز ثقل کنونی جنبش مبارزات طبقه ی کارگر و فرهنگیان می باشند. بخش هایی از طبقه ی کارگر و همچنین فرهنگیان تشکل ها و سندیکاها و شوراهایی دارند که از طریق آنها مبارزات خود را پیش می برند و این جدا از این است که کارگران به گونه ای انفرادی در مبارزات شرکت داشته و کشته و یا اعدام شده اند.
 در چارچوب سرکوب های حکومت می توان فشارهای اخیر به کارگران سندیکای کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه و محاکمه و زندانی کردن تعداد بیشتری از آنها و نیز بازداشت گسترده و زندانی کردن کارگران پیمانی نفت را که در طول هشت ماه اخیر حداقل دو اعتصاب نسبتا بزرگ داشته اند برشمرد.
 به همراه کارگران بازنشسته گان نیز با مبارزات متداوم خود کانونی برای تداوم مبارزات شده اند. در بسیاری از شهرها آنها روزهای یکشنبه به خیابان ها می آیند و از یک سو از ناچیزی حقوق بازنشسته گی و وضع بد اقتصادی خویش و خواست های خود می گویند واز سوی دیگر شعارهای ضد مقامات مسئول سر می دهند.
فرهنگیان
 فرهنگیان ایران به دلیل شرایط هولناکی که جمهوری اسلامی بر تمامی جوانب زندگی شان حاکم کرده است، یکی از پرجنب و جوش ترین جنبش ها را ایجاد کرده و بر بستر آن یکی از پابرجاترین تشکل ها را سازمان داده اند. فشارهای اخیر به فرهنگیان و حکم های زندانی و تبعیدی که به بسیاری از آنها داده اند، نشانگر این است که سران حکومت در صددند این کانون بزرگ مبارزه را خفه کنند و لایه های مبارز آن را به بند کشند.
کشاورزان
مبارزات کشاورزان و پیگیری خواست هاشان نیز که تا کنون عموما پیرامون مساله ی آب بوده است کانونی برای ادامه خیزش به وجود آورده است. تا کنون این مبارزات در اصفهان و خوزستان و چهارمحال بختیاری بیش از بقیه ی نقاط هویت مستقل و تحرک داشته است و در همین نقاط به ویژه اصفهان و خوزستان نیز بیشترین سرکوب ها صورت گرفته است. جز این مناطق جنبش در روستاهای بیشتر نقاط ایران در همراهی با شهرها عمل کرده و هویت مستقل طبقاتی دهقانی نداشته است.
مشکل اساسی هم طبقه ی کارگر و هم کشاورز گسترش نیافتن مبارزه به تمامی و یا اکثریت این دو طبقه است. و این در حالی است که اگر اکثریت این دو طبقه نه به گونه ای انفرادی و در مبارزات شهرهای بزرگ و کوچک بلکه همچون طبقه در مبارزات می بودند از یک سو جنبش و خیزش کنونی می توانست به یک انقلاب واقعی و توده ای تبدیل شود و از سوی دیگر تصویر روشن تری از جنبش انقلابی و آینده آن به وجود آمده و امکانات پیروزی استراتژیک مبارزات در چشم انداز ظاهر گردد.
زنان
در کنار این طبقات زحمتکش، دختران و زنان هستند که نقش پیشگام را در مبارزات اخیر داشته اند و کماکان از کانون های فعال جنبش به شمار آمده و می آیند. جدا از برنامه هایی که حکومت برای  سرکوب مبارزات زنان و تحمیل حجاب اجباری پیش می برد که در هر گام آن با مقاومت و مبارزه ی دختران و زنان دلیر ایران روبروست، بازداشت، شکنجه، زندانی کردن، تبعید و کشتن دختران و زنان مبارز جزو سیاست های سرکوب هر روزه حکومت برای خاموش کردن این کانون پرتحرک است.
دانشجویان و دانش آموزان - جوانان
دانشجویان از کانون های اصلی مبارزه و انقلاب بوده و هستند. از جانب حکومت سرکوب دانشگاه و دانشجو در بیست و پنج سال اخیر مداوما تداوم داشته است. حکومت همواره تلاش کرده تا سکوت گورستانی بر دانشگاه حاکم کند که جز زمانی کوتاه موفق به آن نشده است. در مبارزات اخیر نیز حکومت تلاش کرد تا آنجا که می تواند و به اصطلاح تیغ اش می برد سرکوب دانشجویان را پیش برد که حمله لباس شخصی های پاسدار به دانشگاه شریف و ضرب و شتم دانشجویان یکی از نقاط اوج آن بود که به دلیل همبستگی مردم و پشتیبانی آنها از دانشجویان موفق نشد توطئه ی کثیف خود را پیش برد. اکنون نیز جدا از بازداشت و شکنجه و زندان کردن و ربودن و کشتن دانشجویان به انواع محدودیت ها و محرومیت ها برای دانشجویان دختر و پسر دست می زند تا شاید موفق شود همان سکوت را بر دانشگاه حاکم کند. در مورد دانش آموزان این بیشتر در نه ماه اخیر است که جنبش با هویت مستقل آنان برآمد یافته و سرکوب شدیدی نیز بر آنها اعمال شده است که آخرین آن حملات شیمیایی به مدارس بوده است.
هنرمندان
یکی دیگر از کانون های مهم مبارزه هنرمندان و به همراه آنان ورزشکاران بوده اند. اکثریت هنرمندان و به نسبت های گوناگون در مبارزات شرکت کرده و هم خود نقش پیشرویی داشته و هم با حرکت های توده ای همراهی کرده اند( از جمله دیدارهنرمندان پیشرو با خانواده های جانباخته گان و آسیب دیده گان). سرکوب و خفه کردن این کانون یکی از مهم ترین وجوه سرکوب کنونی را تشکیل می دهد چرا که هنرمندان به ویژه هنرمندان فعال در سینما مشهوراند و به دلیل شهرت خویش نقش تاثیر گذاری بر جنبش و تداوم آن دارند. 
حکومت بکتاش آبتین هنرمند متعهد را به قتل رساند و بسیاری را بازداشت و شکنجه و زندانی کرد و بسیار محدودیت ها به وجود آورد تا این جنبش را خفه کنند. اما وضع برعکس آنچه شد که می پنداشتند و هنرمندان بیشتری به رادیکالیسم و پیوند با توده های مردم گراییدند. آخرین شکل سرکوب برای تسلیم کردن هنرمندان، بیرون کشیدن نمایش خانگی از دست هنرمندان مستقل و سپردن آن به صدا و سیما مبلغ سیاست های سرکوب و رواج دهنده ی خرافات و سازمان فاسد و دزد است. این سرکوب ها در کل جز اینکه ناراضیان را بیشتر و جریان رادیکال را میان هنرمندان تقویت کند نتیجه ای نخواهد داشت.
روشفکران
روشنفکران ترقی خواه و مبارز( جدا از هنرمندان و یا ورزشکاران آگاه) خواه به شکل انفرادی و در روزنامه ها و مجلات و یا فضای مجازی نقش همیشگی خود را در افشاگری و طرح مسائل جنبش و بحث در مورد آنها و بالا بردن سطح آگاهی و اتحاد و سازماندهی مردم بیش از پیش اجرا کرده و از کانون های مهم جنبش بوده اند. آنها به شدت زیر ضرب حکومت بوده و بسیاری از ایشان بازداشت و شکنجه و زندانی شده و یا همچون دانشجویان در گوشه و کنار ایران ربوده و به قتل رسیده اند.
زندانیان سیاسی
همین نقش را زندانیان سیاسی از زن و مرد کارگر و روشنفکر و معلم و حقوقدان و هنرمند ایفا کرده اند. آنها مشوق مردم به مقاومت و تداوم مبارزه بوده و شور و شوق زیادی ایجاد کرده و هر باره موجب گردیده اند که فشار و سرکوب  حکومت بر آنها چند برابر گردد و بهای سنگین تری بپردازند.
وکلای مبارز و استادان دانشگاه و پزشکان و...
از میان مهم ترین بخش ها در مبارزات طبقه ی متوسط باید از وکلای مبارز نام برد. آنها به واقع جنگ تمام عیار حقوقی را با دستگاه قضایی و اطلاعاتی پیش برده و هم از موکلین خود دفاع کرده و هم مداوما در مورد پرورنده ها برای مردم افشاگری کرده اند و خود در کنار موکلین خود بازداشت و زندانی شده اند. احضار بیش از صد وکیل به دادگاه برای دادن تعهد به جمهوری اسلامی آخرین شکل سرکوب این لایه های مبارز بوده است.
همین مساله برای استادان مبارز دانشگاه ها که با سیاست های سرکوب دانشجویان مخالفت و از دانشجویان دفاع کرده اند کم یا زیاد رخ داده است. بسیاری از این استادان یا از کار برکنار شده و یا مجبور به استعفا شده اند. پزشکان و پرستاران بیمارستان ها نیز به شکل های گوناگون در کنار مردم و مبارزین خلق بوده و تا مرز جانباختن در راه مبارزه فداکاری کرده اند. 
خانواده های جانباخته گان - مادران و پدران - زنان و مردان
 دختران و زنان تنها در یک جنبش عمومی نقش ندارند و نیز مبارزات خود را تنها جمعی پیش نمی برند، بلکه هر کدام هنگامی دختر و مادر و خواهر و همسر جانباخته و یا آسیب دیده ی مبارزات می شوند تبدیل به یک کانون فردی مبارزه می گردند که جمع زیادی را پیرامون خود به حرکت در می آورند. شمار زیادی از این کانون ها اکنون به وجود آمده اند. مادران جانباخته گان از سال ها 60 گرفته تا آبان 98 و اکنون مبارزات نه ماه اخیر که دست در دست یکدیگر داده جنبش را زنده نگه داشته و پیش می برند یک نمونه ی است. نمونه ی برجسته دیگر زنانی چون ماه منیر مولایی مادر کیان و آتش شاکرمی و نیز الهام افکاری خواهر جانباخته نوید افکاری است. ماه منیر و آتش و الهام پرچم مبارزه را در دست گرفته و به این ترتیب شعله ی جنبش را در میان زنان و در میان توده های منطقه و خلق ایران فروزان نگه داشته اند.
همچنین است مردانی که چنین نقشی را داشته و دارند از جمله پدر مهسا امینی و پدر پویا بختیاری و یا برادران زندانی جانباخته ی مبارزات نوید افکاری که سال هاست نقش چنین کانونی را اجرا می کنند. سرکوب این خانواده های مبارز و این زنان شجاع و  فداکار تاثیری ندارد جز اینکه خانواده ها و زنان و مردان دیگری را نیز به مبارزات کشانده و از آنها قهرمان بسازد.
خلق کرد و بلوچ
از آغاز دور نوین مبارزات توده ها، خلق های کرد و بلوچ دو کانون مهم مبارزات آزادیخواهانه ی جاری بوده اند. برای همین هم حکومت چماق سرکوب شدید را مداوما بر بالای این دو خلق نگه داشته است. بخش مهمی از این سرکوب، اعدام مبارزان سیاسی و حتی زندانیان عادی این دو خلق است که خواه در این دو منطقه و خواه در مناطق دیگر تداوم یافته است. چنانکه پیش از آن، در هفته ی گذشته نیز حکومتیان هیمن مصطفایی یک جوان مبارز کرد دیگر را که جمهوری اسلامی 12 سال در زندان نگه داشته بود اعدام کردند. 
در مورد خلق های کرد( کردستان، آذربایجان شرقی، کرمانشاه) و بلوچ باید افزود که مبارزات واعتصابات کسبه و پیشه وران به عنوان یکی از طبقات خلقی نقش مهمی به عنوان یک کانون مبارزه را در این دو منطقه اجرا کرده اند. در مناطق دیگر گرچه مبارزات کسبه و پیشه وران وجود داشته و اعتصاباتی نیز صورت گرفته( به ویژه اعتصاب سه روز سراسری14 و 15 و 16 آذرماه 1401)اما جسته و گریخته بوده و هنوز تبدیل به کانونی فعال و متداوم در مبارزه ی این مناطق نشده است. 
حمله به خلق کرد 
در کنار اعدام ها و کرد کشی هایی که در کردستان و آذربایجان غربی پایانی ندارند، جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران سرکوب های خود را علیه جنبش خلق دلاور کرد پیش برده اند. در کنار این ها اینک و در چارچوب خاموش کردن هر کانون مبارزه ی آزادیخواهانه و جنبش برابری طلبانه به لشکرکشی همراه با ساز و برگ نظامی و هلی کوپتر و پهپاد و توپ و تانک به مناطقی از کردستان دست زده اند و خلق کرد را بازهم زیر ضرب گرفته اند. آنها مناطقی در کوسالان مریوان را به گلوله بسته اند که البته منجر به کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از نیروهای پاسدار نیز شده است. آنها به احتمال برنامه دارند که همچون سابق کردهای مبارز را در پایگاه های خود در مناطق مرزی عراق به موشک و توپ ببندند.
خلق کرد اما بیدی نیست که از این بادها بلرزد. چهل سال در کردستان کشتند و نتیجه جنبش بزرگ خلق کرد، جنبش ژینای کرد و ایران شد. باز سرکوب کنند و بکشند جنبشی والاتر پدید خواهد آمد.
سرکوب خلق بلوچ
مبارزات آزادیخواهانه و با شکوه مردم بلوچ یکی از مهم ترین کانون های انقلاب ایران بوده است که نزدیک به چهل جمعه است ادامه دارد.  در هفته ی گذشته قرار بوده که توطئه ی ترور رهبر مذهبی بلوچ ها ترتیب داده شود که قضیه لو رفته و فرد مزدور به وسیله انتظامات مسجد مکی دستگیر می شود.
پیش از این واقعه حکومت مانع رفتن مولوی عبدللحمید پیشوای مذهبی مردم بلوچ به سفر حج می شود و به این ترتیب به نوعی سرکوب و تحقیر روانی توده های بلوچ که پیرامون وی گردآمده اند، دست می زند.   
جنگ ترکیبی خامنه ای علیه توده ها
از نظر خامنه ای باید جنگ ترکیبی علیه مبارزات توده ها و برای سرکوب و به خانه راندن آنها انجام گیرد. معنایش این است که باید با به کار بستن تمامی شکل ها ممکن سرکوب و در تمامی زمینه ها و به وسیله ی تمامی دستگاه ها و نهادهای حکومت این کانون ها خفه شوند و مبارزه ی طبقات خلق علیه حکام فاسد و مستبد کنونی متوقف گردد.آنچه  خامنه ای و سران سپاه و دستگاه سرکوب می خواهند این است که خلق ستم پذیر و برده گردد.
 نخست می توان گفت که وی موفق نخواهد شد چرا که اکنون چهل سال است که اینان سرکوب کرده اند و نتیجه چنین شده است. از زمان و شرایط معینی، سرکوب نقش عکس داشته و خود موجب گسترش مبارزات خواهدشد.
و دوم این که حتی اگر در بدترین حالت موفق شود امر خود را پیش برد موقتی و گذرا خواهد بود.
 چرا؟
خامنه ای و پاسداران اش نمی توانند کانون های مبارزه و انقلاب را خاموش کنند!
نگاهی به جنبش های بیست و اندی ساله ی اخیر نشان می دهد که چنین کانون هایی از همان آغاز و به همین شکل کنونی خود وجود نداشته اند بلکه به مرور و طی مبارزات جسته و گریخته ایجاد شده و از تک و توک بودن و البته زیر سرکوب های شدید به وضع فعلی خود رسیده اند. یعنی نه رو به کم شدن و نه رو به شکل های پایین تر مبارزه و نه به سوی رویه های ملایم تر بلکه برعکس رو به شمار بیشتری یافتن و رو به شکل های عالی تر مبارزه و رو به رویه ها و خواست های رادیکال تر یافتن سیر کرده اند. به بیانی دیگر تمامی طبقات خلق و لایه های درون آنها کم یا بیش فعال شده و تقریبا اکثریت به اتفاق آنها در این که جمهوری اسلامی باید برود و باید آن را سرنگون کرد به نظر واحدی رسیده اند و نیز اشکال مبارزه را ارتقاء داده اند. خلق ایران نمی خواهد تن به ستم حکام متحجر و فاسد و جنایتکار دهد و تاریخ بیست و اندی سال اخیر بر این امر گواهی می دهد.
 البته اکثریت مردم در سراسر ایران طی سال های1376 تا 1380 بارها به حکومت نه گفتند و نیز همین وضع در سال 1388 با یک نه بزرگ پدید آمد اما وضع به گونه ای نبود که به این گستره کانون هایی استوار پدید آید. در عین حال در جنبش های سراسری دی ماه 96 و آبان 98 جنبش با این که سراسری بود مدت زمان زیادی به درازا نکشید و به ایجادچنین کانون هایی منجر نشد. کانون هایی که در عین حال چنین تداوم یابند و چنین به رادیکالیسم بگرایند و چنین خواست شان سرنگونی جمهوری اسلامی و طبقات ستمگرحاکم باشد.
روشن است که در کنار این جنبش ها و به مرور برخی تشکل های  کارگری همچون سندیکای کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه و سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه و همچنین شورای هماهنگی  تشکل های صنفی فرهنگیان شکل گرفتند و مبارزات صنفی خویش را پیش بردند. اما اینها نه همه ی این کانون های کنونی بودند و نه خواست های آنها در آن برهه ها خواست های کنونی شان بود. 
درختی که تناور و شکوفا می گردد
به واقع پس از آبان 98 است که طبقات و لایه های بیشتری از طبقات در مبارزات شرکت می کنند. کانون های تازه یکی پس از دیگری شکل می گیرند و این ها همه در خیزش انقلابی نوین رو می آیند و نیز شمارشان بیشتر و بیشتر و خود شکوفاتر و پرشاخ و برگ تر و تناورتر می گردند. 
بر مبنای آنچه گذشته است و نیز وضع کنونی و تلاش های عموما بی نتیجه و یا کم نتیجه ی سرکوب های حقیرانه خامنه ای و سران پاسدارش می توان این گونه پیش بینی کرد که در آینده، نه تنها این کانون های مبارزه خاموش نمی شوند بلکه مرتب گسترش یافته و شکوفاتر شده و جوانب تازه ای نیز پیدا می کنند و نیز رادیکالیسم بسیار ژرف تر و اشکال شدیدتری از مبارزه در پیش می گیرند.
هرمز دامان
نیمه ی نخست تیر 1402

۱۴۰۲ تیر ۳, شنبه

چگونگی تفسیر دیپلماسی ذلت خامنه ای به وسیله ی سران جنایتکار

 
دیپلماسی ذلت خامنه ای و سران سپاه در مقابل آمریکا
و چگونگی تفسیر آن به وسیله ی سران جنایتکار
 
  در روز پنجشنبه 1 تیر حسین طائب رئیس سابق سازمان اطلاعات سپاه و مشاور کنونی حسین سلامی فرمانده سپاه و در نهمین نشست مسئولان کانون های بسیج اساتید دانشگاه آزاد در مشهد گفت :
«دوست و دشمن فهمیدند که نیازمند تعامل با انقلاب اسلامی هستند و آمریکا از طریق عراق و قطر و عمان پیام داد که دنبال براندازی نیست.»( اعتماد، 1 تیر 1402)
جز این نقدی جنایتکار معاون هماهنگ کننده ی سپاه گفته است که« اگر جای آمریکایی ها بودم پژوهشکده هایی که تحلیل غلط دادند را با بلدوزر صاف می کردم.»
از نقطه نظر دیپلماسی ذلیلی خامنه ای که اکنون و در روابط خارجی با کشورهای امپریالیستی و بلوک وابسته از جمله عربستان و امارات پیش گرفته شده است سه نکته ی مهم در این صحبت ها وجود دارد.
 یکی «تعامل آمریکا با انقلاب اسلامی» یعنی این خامنه ای و دارودسته های رهبری سپاه نیستند که به ذلت افتاده اند و شرایط امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های اروپای غربی را پذیرفته اند و برای همین سیاست آمریکایی ها تغییر کرده، بلکه برعکس این آمریکا و کشورهای غربی هستند که متوجه شدند باید با جمهوری اسلامی تعامل کنند!
دو دیگر این که آمریکا پیام داده است که دنبال براندازی حکومت خامنه ای سالوس و سران جنایتکار سپاه اش نیست. و برای همین خامنه ای آمریکا را مورد عنایت خود قرار داده و اجازه داده که با آن سر میز مذاکره نشینند و نیز اجازه داده که آمریکا تحریم ها را رفع کند!
 و سوم این که دولت آمریکا پیش از این که سیاست «تعامل» را پیشه کند و دیگر دنبال «براندازی» نباشد، اسیر«تحلیل های غلط» ی بود که پژوهشکده های داخلی به وی می داده اند!
بنابراین پس از این که«تحلیل های غلط» این پژوهشکده ها که موجب شده بود آمریکا فکر کند جمهوری اسلامی با این شعار«شیطان بزرگ» و این هارت و پورت های سران سپاه اش حتما برنامه دارد با آمریکا مبارزه کند کنار گذاشته شد و سران آمریکا متوجه شدند که این تحلیل ها اشتباه بوده و این شعارها را جمهوری اسلامی برای مصرف داخلی خودش پیش می کشیده است آنگاه این آمریکا آمده و خواهش و تمنا از خامنه ای و سران سپاه کرده که ای بابا گناه از ما نبود و این پژوهشکده های ما بودند که به ما تحلیل غلط دادند والان ما متوجه شده ایم که شما این گونه که این ها می گفتند نیستید!
اینجا نقدی می دود جلو و می گوید:
«اگر جای آمریکایی ها بودم با بلدوزر این پژوهشکده ها را صاف می کردم»!
زهی وقاحت!
به این ترتیب وضع این گونه نبوده که خامنه ای و سران سپاه که دست تمامی حکومت های شیاد و سالوس تاریخ را بسته اند به التماس کردن افتادند و احتمالا حاضر شدند آنچه که آمریکا و اروپا خواسته اند بدهند و پس از آن بوده که آمریکایی ها سرعقل آمده اند و سیاست« تعامل با ایران» را در پیش گرفتند و اکنون نیز از طریق سه کشور به خامنه ای و پاسداران اش قول داده اند که دیگر دنبال براندازی حکومت خامنه ای نباشند!
 به بیانی دیگر، زمانی که آمریکا که تا حالا شروط زیادی را گذاشته بود که جمهوری اسلامی می باید به آنها عمل کند تا تحریم های فلج کننده ی این کشور برداشته شود، پیام دهد که دیگر دنبال «براندازی» حکومت خامنه ای نیست معنایش این است که خامنه ای شیاد و سران سالوس سپاه نه تنها این شروط را پذیرفته اند بلکه احتمالا برای خوشامد امپریالیست ها خوش رقصی هم کرده اند تا جای هیچ شک و شبهه ای برای دولت آمریکا باقی نماند. 
با مشتی سخنرانی و فرافکنی دیپلماسی کفش لیسی و ذلیلی در درگاه کشورهای غربی پوشانده شده و نه تنها به دیپلماسی «غیر التماسی» تبدیل می شود.
این نوع نظرات و تفسیرها چنان که سیاست کلی خامنه ای و سپاه و دستگاه های امنیتی اش بوده است نوعی مضحک و مسخره  ای از  نظر دادن در مورد وقایع و رویدادهاست.
همان گونه که در سرکوب جنبش توده ها، خامنه ای و دارودسته اش گفتند که خودشان خودشان را کشته اند و یا کور کرده اند و یا خودشان خودکشی کرده اند و یا خودشان شیمیایی به خودشان زده اند، حالا هم می گویند این ما نیستیم که از ترس جنبش توده ها و ضرباتی که به ما وارد شده، به زبونی در دستگاه آمریکایی ها افتاده ایم، بلکه برعکس این آمریکایی ها هستند که «تحلیل غلط» شان را کنار گذاشتند و تحلیل درستی کرده و«تعامل» با ما را پیشه کرده اند.
 این برگردان کردن سیاست ذلت خامنه ای به سیاست اشتباه آمریکایی هاست.
 در واقع حکایاتی که طائب رئیس سابق سازمان اطلاعات سپاه و نیز پاسدار نقدی معاون فرمانده سپاه سرهم می کنند برای توجیه گند و فضاحتی است که خامنه ای و دولت و دم دستگاه اش به بار آورده اند. این ها بر روال معمول مشتی کلاشی و حقه بازی است برای فریب دادن و مجاب کردن پاسداران و بسیجی های رده های میانی و پایین و نیز هواداران حزب اللهی شان و بند آوردن و« جمع کردن» پرسش هاشان.
 از سوی دیگر این نوع توضیح ها تنها برای مصرف درون خودشان نیست بلکه برای این هم هست که مردم گمان نکنند جمهوری اسلامی از سر ضعف و شکست داخلی اش در مقابل ضربات پتک وار جنبش مهسا دست به این کار زده است بلکه کماکان فکر کنند که جمهوری اسلامی همچنان استوار است.
به این ترتیب این نوع نظرها تنها همان فرار به جلو و گرد و خاک به پاکردن است برای این که ماهیت این عقب نشینی و دیپلماسی ذلت خامنه ای و جمهوری اسلامی رو نشود.   
این را نیز باید افزود که سیاست عمده ی دولت آمریکا چنان که 4 سال حکومت ترامپ نشان داد براندازی جمهوری اسلامی نبود؛ گرچه در شرایط معینی به ویژه در شرایط اوج گیری شورش و انقلاب و عدم امکان نجات حکومت خامنه ای از دست توده ها قطعا دست به این کار می زد.
مرگ بر سالوسان وشیادان حقیر جمهوری اسلامی
زنده باد مبارزات توده ها
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
3 تیر 1402