۱۴۰۲ خرداد ۲۶, جمعه

درباره ی باقر پرهام - کسی که «شیفته انقلاب» بود اما مشاور سلطنت طلبان شد!

 
درباره ی باقر پرهام*
 
کسی که به گفته ی خودش«شیفته انقلاب» بود اما مشاور سلطنت طلبان شد!
 
 باقر پرهام متولد 9 تیر1314 یکی از مترجمین با سابقه ی متون جامعه شناسی و اقتصادی و فلسفی در 7 خرداد 1402در کالیفرنیای آمریکا درگذشت. از نظر سیاسی وی نخست از هواداران طبقات میانی و بین دموکراتیسم خرده بورژوازی و لیبرالیسم بورژوایی در نوسان بود و پس از چرخش هایی به سوی راست و ارتجاع مشاورسرمایه داران بوروکرات سلطنت طلب وابسته به امپریالیسم گردید.
عمده کارهای مهم وی ترجمه هایش از آثار مارکس و هگل و یا درباره ی هگل است. کتاب هایی که از مارکس ترجمه کرده است نقد اقتصاد سیاسی (گروندریسه) در دو جلد با همکاری احمد تدین و سه کتاب نبردهای طبقاتی در فرانسه 1850- 1848 و هیجدهم برومر لویی بناپارت و جنگ داخلی در فرانسه می باشد. مهم ترین کتابی که از هگل ترجمه کرده است پدیدارشناسی جان( که با نام های پدیدارشناسی ذهن نیز ترجمه شده است) است. کتاب هایی نیز درباره هگل از رژوه گارودی و ژان هیپولیت  به فارسی برگردانده است.
برخی نظرات و تحلیل ها و نیز ترجمه اش از آثار اقتصادی و تاریخی مارکس این شائبه را پدید می آورد که وی گرایش چپ هم داشته که شاید تا حدودی درست باشد( مقالات نخستین وی در مجله جهان نو منتشر می شده وهمکاران این مجله بیشتر معروف به داشتن گرایش ترتسکیستی بودند). با این حال، او به عنوان یک نظریه پرداز اجتماعی و یا سیاسی( که ظاهرا ادعایی هم در مورد آن نداشته است) نقش چندان بارزی در تکامل فرهنگی و سیاسی جامعه خویش نداشته است و اگر وی را حتی با کسانی مانند حسین آریانپور و یا برخی توده ای های پرکار دیگر که در عرصه ی ترجمه ی آثار تاریخی و یا ادبی کار کردند( کریم کشاورز، ابراهیم یونسی، محمد قاضی و...) و از میان گرایش های دموکرات و لیبرال با کسانی مانند حمیدعنایت و عبدالحسین زرین کوب مقایسه کنیم وزنه به سود افراد اخیر سنگینی می کند.
 از میان مقالات وی که در دهه های 40 و 60 و 70  نوشته و در کتابی با نام باهم نگری و یکتانگری آمده است و نیز کتابی با نام با نگاه فردوسی (مبانی نقد خرد سیاسی در ایران) تنها برخی اهمیت دارند؛ مانند علوم اجتماعی و کشورهای زیر سلطه( 1348) و بررسی و تحلیل کتاب سفرنامه ی ابن بطوطه ( 1360)و یا مقاله ی نگاهی به نظرات نائینی...(1364). جدا از ترجمه های کتاب های جامعه شناسی و فلسفی آنچه به وی اهمیت می دهد نقش وی در کانون نویسنده گان ایران و به ویژه در شب های شعر گوته در پیش از انقلاب 57 است.  
     تغییرات سیاسی و دلایل فلسفی و جامعه شناسی و روانشناسی وی
مهم ترین وجه باقر پرهام در عرصه ی نظری و سیاسی تغییرات مداومی است که داشته است. از هواداری از جریان های ملی و مصدقی همچون حزب ایران( به گفته ی خودش درگفتگو با سیفی شرقی حزب توده در شهرمحل زندگی وی شعبه نداشته است) در سال های کودتای 28 مرداد 32 تا نوسان بین جریان های دموکرات خرده بورژوایی و لیبرال- بورژوایی در کانون نویسندگان ایران تا این دوره ی اخیر مشاور مرتجعینی همچون رضا پهلوی و سلطنت طلبان.
این مترجم آثار فلسفی و جامعه شناسی تغییرات و چرخش های نظری و سیاسی در یک فرد را چنین تبیین می فرمایند:
« منظور این است که این گونه چرخش ها و تغییر روحیه ها ذاتی آدمی است. انسان موجود زنده ای است که به تناسب شرایط حاکم بر زندگانی اجتماعی اش حالات و روحیات و نگره ها و رفتارهایش تغییر می کند. و از بابت این تغییرها هم به هیچ وجه مستوجب سرزنش نیست. شآن آدمیت همین است.»( با هم نگری و یکتانگری، مجموعه مقالات، انتشارات آگاه، 1378، مقدمه ی مولف، ص 10)
این استدلال سفسطه ای بیش نیست. زیرا نفس تغییر کردن را که ذاتی همه چیز و از جمله انسان است مقدمه قرار می دهد و تغییر جایگاه اجتماعی و سیاسی از دیدگاه و منافع یک طبقه به طبقه ی دیگر که نه ماهیت ذاتی انسان، بلکه ریشه و ماهیت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دارد از آن نتیجه می گیرد و به این ترتیب دومی را یعنی آنچه وی آن را تغییر در«شرایط حاکم بر زندگی اجتماعی» می نامد به وسیله ی نخستین تبیین و توجیه می کند. حال آنکه اگر چه تغییر از یک طبقه به طبقه ی دیگر در جامعه ممکن و جاری است اما مطلق نیست و بسیاری انسان ها هستند که در یک طبقه به دنیا می آیند و در همان طبقه می میرند و یا بسیاری برای منافع و آرمان های یک طبقه مبارزه می کنند و جایگاه شان را تغییر نمی دهند و تا پایان به منافع و آرمان های آن طبقه وفادار می مانند. این در مورد برخی افرادی که از یک طبقه به طبقه ی دیگر مثلا از بورژوازی به پرولتاریا می پیوندند نیز صدق می کند و این افراد جایگاه نوین خود را تغییرنداده بلکه در آن مستحکم و استوار می شوند. 
 برمبنای نظر ارائه شده تغییر جایگاه از جبهه ی خلق به جبهه ی ضد خلق و از طبقه ی استثمار شده به طبقه ی استثمار کننده( و یا برعکس) ذاتی مردمی است که در خلق و یا در طبقه ی استثمارشده( و یا برعکس آن) هستند. از این دیدگاه اگر فردی در دوره ای خودش را هوادار توده ها و امر نو و انقلاب می دانست و سپس هوادار ضد انقلاب و ارتجاع شد، این تغییر سیاسی« ذاتی» روحیه ی انسانی و سرشت ازلی وی بوده است و چنین آدمی مستوجب هیچ گونه سرزنشی نیست و لابد افشاگری و مبارزه ای هم نباید علیه وی صورت گیرد. 
به راستی اگر مارکس و انگلسبه این «استدلال ماهرانه» پی برده بودند هرگز به پرودون و لاسال و دورینگ و غیره برخورد نمی کردند!
و اگر لنین نیز به این «تحلیل زبرعقلانه» پی برده بود محال بود به پلخانف و کائوتسکی و دیگر اپورتونیست ها و رویزیونیست هایی که به طبقه ی کارگر خیانت کرده و به جبهه ی استثمارگران و امپریالیست ها پیوستند، برخورد و آنها را سرزنش کند!؟
مبارزه ی سیاسی«آلودگی» و «بازی» است!
جالب این که پس از دوره ای که با حزب ایران بوده در مورد دخالت در سیاست چنین می گوید:
«پیش از این دو دادگاه، در همان سال سی و سه، که هنوز در دبیرستان تربیت بودم، با توجه به دو اتفاقی که برایم رخ داده بود، نشستم و فکر کردم که این گونه آلودگی های از سر جوانی و احساسات، نه از لحاظ وضع زندگی و معیشت خودم و خانواده ام، نه از نطر علاقۀ شخصی ام به ادامۀ تحصیل و جست و جوی شغل مناسبی برای خودم، از هیچ لحاظ، به درد من نمی خورد. دریافتم که من مرد به اصطلاح مبارزۀ سیاسی و در گیری با پلیس، آنهم از این قماشی که من با آن اشنائی پیدا کرده بودم، نیستم، و بهتر است که این گونه بازی ها را به کلی کنار بگذارم و دنبال تحصیلم باشم.همین کار را هم کردم، و از همان تاریخ دیگر به هیچ وجه علاقه ای به این کارها نداشتم و از پرداختن به سیاست به کلی رویگردان شدم، و به کار فرهنگی روی آوردم.»( گفتگوی سیفی شرقی با باقرپرهام در سال 2011، فصلنامه ی ره آور. تاکید از ماست، این متن در اینترنت یافت می شود)
آنچه در این متن جای بحث دارد- جدا از تضاد بارزش با آنچه در 1378 یعنی 12 سال پیش از آن به زبان آورده - نگاه آشفته و درهم وی به اینکه چرا به فعالیت سیاسی ادامه نداده است می باشد. وی از یک سو خود را«مرد مبارزه ی سیاسی و درگیری با پلیس» ندانسته (اگر مفهوم «مرد» را خاص و منظور از آن را خودش بدانیم عذری معقول است!) و از سوی دیگر گرایش های سیاسی و فعالیت سیاسی حزبی را«آلودگی های از سر جوانی» و« بازی» می نامد. به این دیدگاه باید واژه ی«به اصطلاح مبارزه ی سیاسی» را که نشانگر تحقیر مبارزه ی سیاسی است افزود تا دیدگاه فرصت طلبانه اش بیشتر مشخص شود.
به این ترتیب اگر فردی دنبال تحصیلات باشد و در نهایت به «کار فرهنگی» بپردازد دست به «بازی» نزده و«آلوده گی» پیدا نمی کند اما همین که این فرد وارد مبارزه ی سیاسی شد وارد «بازی» شده و«آلوده گی» پیدا می کند.
 بر مبنای این دیدگاه، جدا از اینکه تحصیل کرده گانی که جزو نیروهای ارتجاع و امپریالیسم هستند و علم و دانش خود را در خدمت این طبقات قرار می دهند و یا فرهنگی کاران شیاد و ریاکاری را که به چنین نیروهای پلید و جنایتکاری خدمت می کنند باید تقدیس کرد، می باید مبارزه ی سیاسی حزبی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش را نیز تعطیل کرد؛ چرا که این ها «بازی» است و موجب «آلوده گی» می گردد. نتیجه این که روشنفکران این طبقه ( و طبعا خود کارگران پیشرو نیز) باید تنها دنبال«تحصیلات» و علم و دانش و یا در بهترین حالت«کار فرهنگی» باشند!
اول آدم دیگری شوید و بعد عالم دلخواه خود را بسازید!
وی در مقدمه ای که در سال 1378 بر مجموعه مقالات خود با نام باهم نگری و یکتانگری نگاشته چنین می نویسد:
«... در گذشته یعنی در سال های 1950 تا 1975، همه ی ما شیفته ی انقلاب بودیم. همه ما می خواستیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم . می گفتیم  آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست- عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی. و هیچ به ذهن مان نمی رسید که ساختن این عالم دیگر خودش نیازمند آن است که آدم دیگر پیشتر از آن ساخته شده باشد تا بتواند عالم دلخواه خودش را بیافریند. »( درهم نگری و یکتانگری، پیشین، ص 9)
بر طبق این دیدگاه باید در هر جای دنیا انقلاب شده مثلا در روسیه یا چین و در افریقا و آسیا و آمریکا، اول مردم خودشان را تغییر داده و آدم های نویی شده باشند و سپس انقلاب کرده باشند! و بنابراین مردم ایران هم نخست مثلا باید بروند مطالعه کنند و روی خود کار کنند وخودشان را از نظر دیدگاه و روان شان تغییر دهند و سپس به خیابان آمده و انقلاب کنند!؟ دیدگاه ناب ایده آلیستی و البته نوع عامیانه اش را از این بهتر نمی توان بیان کرد!
بنابراین می توان نتیجه گرفت که اگر مارکس به طبقه ی کارگرگفته که عمل در درجه اول اهمیت است و دگرگون کردن جهان در عمل مبارزه نخست و دگرگون کردن خود در جریان این عمل در پی آن می آید، حرف اشتباهی زده بود!
جالب این که این فرد که مرد مبارزه ی سیاسی نبوده زمانی که به آمریکا رفته مشاورسیاسی جناب رضا پهلوی شده است!؟ لابد باید به این نتیجه رسید که «اگر می خواهید انقلاب کنید برای تغییر خود نخست به ضدانقلابیون و مرتجعین بپیوندید»!؟
تغییر نگرش در مورد مفهوم انقلاب
در همین متن پس از داستان سرایی در این مورد که انقلاب« دریای سهمگین و بیکرانه ای» بود و« قایق ما شکسته» و چنین و چنان، می نویسد:
« مهم ترین این موارد تغییر نگره ی ما نسبت به مفاهیمی چون انقلاب، سرمایه داری، و غرب است...این جا بودکه چشمانمان باز شد و دریافتیم که انقلاب کار سهلی نیست؛ شیفتگی خود به خودی نسبت به انقلاب  چه عواقبی ممکن است به بار آورد. این جا بود که درباب خود مفهوم انقلاب به تامل نشستیم و شروع کردیم به ارزیابی نگره های پیشین خود از این مفهوم.»( همانجا، ص 9)
 و بنابراین انقلابی بودن را ارتجاعی شدن فهمیدیم!
این ها را نباید صرفا واکنشی نسبت به انقلاب 57 که به وسیله ی خمینی و جریان مرتجع حاکم به بیراهه کشیده شد بلکه در واقع باید تغییر نگرش در مورد نفس انقلاب دانست. به این نفس انقلاب، باقر پرهام در همان سال انقلاب هم باوری نداشت. او در آن زمان هم بیشتر یک لیبرال بود تاحتی یک دموکرات.
در متن بالا همچنین صحبت هایی در مورد کشورهای غربی می کند که نشان از خودباخته گی کامل وی دارد.
سرفرود آوردن در مقابل غرب و تحقیر ملت خویش
یکی از چرخش های مهم نظری پرهام که چرخش های بعدی وی یعنی نماندن حتی از یک دیدگاه لیبرالی در چارچوب منافع ملت ایران و پیوستن به ارتجاع کمپرادوری و امپریالیستی را توضیح می دهد در عبارات زیر آمده است که در سال 1378 نوشته است:
« موضوع دیگر، تفاوت نظر و نگره افراد نسبت به مفاهیم سرمایه داری و غرب است. روزگاری بود که این هر دو، دو شیطان مجسم، دو مسئول همه ی ناآرامی ها و بدبختی های جهان به شمار می رفتند. هنوز هم برای بسیاری که در خط سیاسی معینی بسیج شده اند( منظورش گویا توده ای هاست اما به آنها محدود نشده و به گونه ای عام مارکسیست ها را در نظر دارد) وضع به همین منوال است. ولی برای بسیاری دیگر از مردمان که از سر درد، از سر اخلاص و طلب درونی، به آگاهی و ابتکار خود در ماجراها درگیر بودند (پرهام خودش و امثال خودش را می گوید!) نه همچون اجزایی بی نام و نشان در سیل یک حرکت جمعی،( منظورش چپ ها است!)مفاهیم سرمایه داری و غرب هم دیگر به همان صورتی نیستند که در گذشته بود( نظر پرهام تغییر کرده است): نگره ی جدید نسبت به این مفاهیم، بی آن که جهت انتقادی خود را از دست داده باشد(خوب حالا یک انتقادکی باقی مانده!)، نسبت به گذشته عمیق تر و سنجیده تر شده است( گویا این «عمق» و«سنجیده گی» کار را به مشاورت ارتجاع رساند!). غرب اگر غرب شده و برجهان فرمان می راند، این فرمان روایی و سروری را از جمله مدیون توانایی های ذاتی خویش است( عجب کشفی! خوب لابد نژادشان بهتر از نژادهایی است که در کشورهای زیرسلطه هستند! سرمایه داران حاکم بر این کشورها هم همین را می گویند و به خورد مردم شان و از جمله طبقه ی کارگر می دهند!)، توانایی هایی که جوامع زیرسلطه غرب و سرمایه داری غربی از آن ها محروم اند( وای به حال ملت ما که از توانایی های ذاتی اندیشیدن، اختراع کردن و رشد تکنولوژی و صنعتی شدن محروم است! هر بلایی استعمار و امپریالیسم به سرمان آورده حق مان است دیگر!). عقب مانده گی فقط پدیده ای یک طرفه و وابسته به زور و قدرت اجبار از یک سو بر سوی دیگر نیست( خوب! این استدلال هم دیگه نخ نما شده و کمتر مرتجعی هست که در مخالفت با نظریه ی امپریالیسم از این استدلال استفاده نکرده باشد!)، پدیده ای است از جمله وابسته به ناتوانی ها و سستی های ذاتی طرف عقب مانده، فرهنگ و  تمدن برتر، برتری را به دست می آورد و فرهنگ و تمدن عقب مانده با نالیدن و آه و زاری سردادن نیست که می تواند ضعف ضعف های ذاتی خود را بپوشاند و محملی برای توجیه عقب ماندگی خود بتراشد.»( ص 11، تمامی عبارات داخل پرانتز و تاکیدها از ماست)
 این ها نه انتقاد از گرایش دروغین ضدغربی و به اصطلاح ضدامپریالیستی سران مرتجع جمهوری اسلامی است و نه مثلا سقلمه زدن دوستانه به مردم کشور خود برای این که به حرکت آیند و نه نقد مثلا توده ای ها و اکثریتی ها و راه کارگری ها که به دنبال شوروی امپریالیستی خروشچفی و برژنفی هر چرندی را در مورد سوسیالیسم در این کشورها به زبان می آوردند و این سال ها همه وقت مقاله و کتاب و سفرنامه و تحلیل نامه می نویسند که ما چقدر اشتباه کردیم و در این کشورها سوسیالیسم نبوده است.(1)
این ها سرفرود آوردن در مقابل ملل غرب و ستایش ملل غرب و به ویژه با ذاتی خطاب کردن استعدادهای آنها و تحقیر ملت خویش و تقبیح نظر مبارزان پیشرو و انقلابی و دموکرات ایران از صد سال پیش به این سو است. اینها همچنین موضع گرفتن در مقابل لنینیسم و آب پاکی ریختن بر سر استعمار و امپریالیسم است.
از سوی دیگر تحلیل علل درونی عقب مانده گی های خلق ما تا جایی که تحلیل و انتقاد واقعا درست و اصولی و بر مبنای احترام به خلق باشد محرک تفکر و پیشرفت است، اما آنچه دیده شده است تحلیل ها و نقدهایی است نادرست( و یا درست و نادرست را درهم کردن) که مقاصد دیگری و از جمله آرایش چهره ی استعمار و امپریالیسم  در پس آن پنهان بوده است. اگر برخی کتاب هایی که به این مساله پرداخته اند مثلا چرا ایران عقب ماند و غرب پیشرفت کرد نوشته ی کاظم علمداری را بخوانیم می بینیم که هم تحلیل در مجموع نادرست است و هم از سر خیرخواهی نبوده و طرف گرایش به ارتجاع و امپریالیسم داشته و دارد. حرص و جوش پرهام هم چنانکه جهت گیری بعدی وی نشان می دهد از «سر درد، از سر اخلاص و طلب درونی» نبوده بلکه ازهمین  زمره است.
دلایل پرهام برای ترجمه ی آثار مارکس
روشن نیست که دلایلی که وی برای ترجمه ی دیگری از آثار مارکس می آورد با چه انگیزه هایی است و مثلا سانسور حکومت چه اندازه در بیان آنها موثر بوده است! اگر به آنچه خود وی می گوید نگاه کنیم می بینیم این دلایل منطقی نیست:
« از هیجدهم برومر لوئی بناپارت یک ترجمه ی معروف به «جلد سفید» در اوائل انقلاب در ایران منتشر شده است. و این مهم ترین دلیل اقدام ما به ترجمه ی مجدد این کتاب بوده: آن ترجمه ی«جلد سفید»هر کیفیتی که داشت ترجمه ای مستقل نبود؛ ترجمه ای بود وابسته به یک حزب سیاسی، به همین دلیل دور از دسترس عامه ی مردم بود. ما به صلاح جامعه ی خود نمی دانیم که اندیشه های مارکس فقط از زاویه ی گرایش های حزبی و به صورت اوراق مخفی در اختیار کسانی که علاقه مند به شناختن آن ها هستند قرار گیرد. مارکس - به رغم نقش فعال خویش در جنبش انقلابی کارگران جهان- متفکری کلاسیک است که سخنانش، اگر چه در بسیاری از موارد به حقیقت نپیوسته، آموختنی و آموزنده است. آثار چنین متفکری- در کنار آثار فیلسوفان و متفکران دیگر- باید جای شایسته ی خود را در دانشگاه ها و مراکز آموزشی و پژوهشی ما، و در بین عامه ی کتاب خوانان ایرانی داشته باشد.»( هجدهم برومر لوئی بناپارت-  نشر مرکز، چاپ اول سال 1377- یادداشت مترجم)
چنانچه فرض را بگذاریم که در زمان ترجمه ی پرهام، کتاب های جلد سفید تنها درون تشکیلات می چرخیده و به هر دلیلی در دسترس عموم نبوده شاید بتوان«مهم ترین» دلیل پرهام را برای  ترجمه ی این کتاب ها درست دانست.
اما همچنان که خود وی اشاره می کند این کتاب ها از سال 57 به این سو در دسترس عموم بوده است و این که مثلا یک توده ای آنها را ترجمه کرده است بر فرض که حتی مقدمه ای بر مبنای افکار حزب اش بر آن نوشته باشد که مخالف روح کتاب باشد به هیچ وجه نفس استقلال خود کتاب را به شرط آن که ترجمه درست و روح نثر کتاب در زبان اصلی حفظ شده باشد(مثلا نوشته ای که گرم و پر شورو جاندار است در ترجمه به نوشته ای سرد و بی روح و مرده تبدیل نشده باشد) از بین نمی برد. چنانچه بر مبنای منطق پرهام پیش رویم باید تنها ترجمه ی افرادی را«مستقل» بدانیم که به حزب سیاسی ای تعلق ندارند و این بسیار بی معنی است به ویژه که چنین افراد«مستقل» و بی جهان بینی و نظرات سیاسی ای وجود ندارند.
 از سوی دیگر گمان نمی کنیم که اگر یک حزب سیاسی دست به ترجمه ی کتابی از مثلا پیشوایان فکری اش( در اینجا کاری به حزب توده نداریم) به هر شکل و از جمله اوراق مخفی بزند مرتکب خلاف شده است. تازه، بسیاری از افراد این ترجمه ها را می خوانند بی آنکه برایشان اهمیت داشته باشد که نظرات سیاسی فردی که آن را ترجمه کرده چه بوده است. بنابراین این سخن وی که مخالف آن است که« اندیشه های مارکس فقط از زاویه ی گرایش های حزبی و به صورت اوراق مخفی در اختیار کسانی که علاقه مند به شناختن آن ها هستند قرار گیرد» معقولیتی ندارد. تازه مگر خود پرهام - گیریم نه آشکارا- بدون گرایش حزبی و سیاسی بوده است؟
و سخن آخر: 
این که چرا وضع باقر پرهامی که در جوانی پرشر و شور بوده چنین می شود ریشه در شرایط جامعه ی زیرسلطه و طبقاتی ما دارد. در مقاله ی بعدی به مهم ترین عواملی که می تواند موجب چنین تغییراتی شود می پردازیم.
م- دامون
نیمه ی دوم خرداد 1402
*این مقاله در دو بخش است. بخش نخست به برخی نظرات پرهام و چرخش های وی می پردازیم و در بخش دوم که مقاله ی مستقلی است به برخی از دلایل تغییرات افراد از یک طبقه به طبقه ی دیگر و یا از جبهه انقلاب به جبهه ی ضدانقلاب و ارتجاع توجه می کنیم.
یادداشت
1-    اینها بسیاری از نکاتی را بلغورمی کنند که نزدیک به هفتاد سال پیش و پس از کنگره ی بیستم حزب کمونیست شوروی و سخنرانی خروشچف، نخست مائو و حزب کمونیست چین و سپس بسیاری از احزاب مائوئیست آن را از نظر تئوریک- سیاسی و سپس اقتصادی تحلیل کردند. آنچه این حضرات در مورد اکتشافات خویش در بازدید از جمهوری های کنونی شوروی سابق و یا کوبا می گویند برای مائوئیست ها تازه گی ندارد. تفاوت این است که نقد این حضرات از شوروی سابق یا کوبا هم رویزیونیستی است منتهی عموما از نوع اروپای غربی آن.

۱۴۰۲ خرداد ۲۴, چهارشنبه

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (4)

 
 
خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (4)
 
بهت و حیرت راه کارگری ها از نیاز طبقه ی کارگر به حکومت دیکتاتوری پرولتاریا:
«وقتی که اکثریت را دارید چه نیازی به دیکتاتوری بر اقلیت دارید!»
 
«اگر شما در اکثریت باشید چه نیازی به دیکتاتوری دارید؟»
« نیروهای کار و زحمت در اکثریت هستند و بنابراین نیازی به دیکتاتوری ندارند.»
راه کارگری ها با قیافه ای حق به جانب و با اطمینان و کیفی خاص از این که کسی جوابی برای آن ندارد این را به زبان می آورند. آنها گمان می کنند که محکم ترین دلیل را برای شعار خرافی خود آورده اند :
«خوب! یا اکثریت اید و یا نیستید! اگر نیستید که بهتر است یا دوباره برای اکثریت شدن تلاش کنید و یا دنبال کارتان بروید! اگر هستید بهتر است ترسی نداشته باشید که به دشمنان نیروهای کار و زحمت «آزادی بی قید و شرط» دهید!»
خرده بورژواهای سازشکار راه کارگری ها میانه ی کار را می گیرند. ما می خواهیم یک دموکراسی داشته باشیم که هم طبقه ی کارگر و هم نیروهای ارتجاعی در آن آزاد باشند. ما توده های کار و زحمت را داریم و بنابراین ترسی هم نداریم!»
راه کارگری های نشئه از دموکراسی بورژوایی غربی و نظرات پروفسورهای نوکر سرمایه داران غربی که شنل مارکسیسم بر دوش انداخته اند، آه و ناله شان به آسمان می رود و با بهت و حیرت بچه ای ده ساله»( لنین این را در مورد کائوتسکی می گوید) ساده لوحانه می پرسند:
«چرا قدرتی که دارای اکثریت است باید از اقلیت بترسد؟ ما اکثریت هستیم. اردوی رنج و کار، اکثریت جامعه است و ترسی از این که آزادی به اقلیت دشمنان استثمارگر و ستمگر خود دهد نخواهد داشت.»
این دیگر اوج انحطاط فکری این گروه است.
می بینیم که درست همان استدلال هایی طرح می شود که زمان مارکس و انگلس طرح بود و انگلس به روشن ترین وجهی پاسخ آنها را داد. راه کارگری ها انگلس و مارکس را قبول ندارند و بر این باورند که مارکس و انگلس مال صد و پنجاه سال پیش هستند و بنابراین  دیگر کهنه شده اند!
می بینیم که درست همان استدلال هایی طرح می شود که زمان لنین رویزیونیست های انترناسیونال دوم به رهبری کائوتسکی طرح می کردند و لنین پاسخ شان را داد. راه کارگری ها لنین را اساسا قبول نداشته اند و بنابراین دیگر نیازی به این که بگویند کهنه شده نداشته و ندارند.
آنها این گونه ترویج می کنند که گویا «آزادی بدون قید و شرط» ممکن است(1) و دموکراسی می تواند به طور «مطلق» وجود داشته باشد. آنها خوش خیالانه فکر می کنند اقلیت بورژوا در جامعه ی سوسیالیستی ای( البته روشن است که نظامی که راه کارگری می خواهند بسازند همچون بسیاری چون ایشان نظامی سوسیالیستی به مفهوم مارکسیستی کلمه نیست، بلکه از نوع سوسیال دموکراسی سوئدی و یا سوسیالیسم میترانی است) که تازه از دل  سرمایه داری درآمده است یک اقلیت ضعیف است و کاری از آن بر نمی آید. آنها مساله را بسیار محدود و از نگاه تنگ و بسته ی یک خرده بورژوای میانه گیر خرافاتی نگاه می کنند:
«یک یا چند حزب و گروه کوچک که بیشتر نیستند! چند تا پرچم که بیشتر ندارند! به این ها که دیگر کسی گوش نمی دهد! اردوی کار و زحمت با ماست.»
اما کافی است نگاهی به این اقلیت پس از انقلاب اکتبر بیندازیم تا ببینیم که چگونه این اقلیت توانست یک جنگ داخلی بزرگی را علیه اکثریت به راه اندازد. کافی است نگاه به پس از سال 1949به جامعه ی چین بکنیم تا ببینیم ده سال پس از پیروزی انقلاب چگونه هنوز ضد انقلاب قدیمی علیه حکومت طبقه ی کارگر می جنگید؛ و این تازه در کشوری بود که حزب کمونیست آن حداقل بیست و اندی سال با این مرتجعین نبرد نظامی کرده و وجب به وجب خاک چین را از کثافت وجودشان پاک کرده بود.
به راستی از خروشچفیست هایی که ادعا می کنند« اگر بگویید در کشور سوئد دیکتاتوری وجود دارد به شما می خندند» چه انتظاری است!
پیش از آن که سخنان لنین را در پاسخ کائوتسکی در کتاب انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد بیاوریم باید اشاره کنیم که لنین در مورد اقلیت استثمار گران صحبت می کند و بنابراین در مورد دیکتاتوری پرولتاریا حرف می زند.
در شرایط فعلی کشورما بین جامعه کنونی و جامعه ی کمونیستی دوران گذاری وجود دارد که دارای دو مرحله ی انقلابی است: مرحله ی انقلاب دموکراتیک و مرحله ی انقلاب سوسیالیستی.
با توجه به این که انقلاب در مرحله ی نخستین آن دموکراتیک است چنانچه طبقه ی کارگر بتواند رهبری آن را در دست بگیرد - و پایه و اساس دیکتاتوری پرولتاریا و هدایت جامعه به سوی کمونیسم همین رهبری سیاسی طبقه ی کارگر به وسیله ی حزب کمونیست اش بر تمامی امور اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است - دیکتاتوری دموکراتیک خلق( یعنی حکومت طبقه ی کارگر، کشاورزان و دیگر طبقات خلقی به رهبری طبقه ی کارگر) یعنی ساخت اقتصادی دموکراتیک نوین و سیاست دموکراتیک نوین و فرهنگ دموکراتیک نوین برقرار خواهد کرد. این حکومت شکل نخستین دیکتاتوری پرولتاریا یعنی دیکتاتوری طبقه ی کارگر در ایران است که به همراه کشاورزان و توده های زحمتکش شهر و روستا اکثریت به اتفاق اهالی است و در خلال تحول انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی به شکل کامل تر آن یعنی دیکتاتوری پرولتاریا تکامل خواهد یافت.
طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی در دیکتاتوری دموکراتیک خلق با انواع ارتجاع طرف هست: یکی ارتجاع باقی مانده از جمهوری اسلامی و دیگری ارتجاع سلطنت طلب و همچنین دیگر جریان های ارتجاعی و ضد انقلابی که ممکن است به تلاش برای سرنگونی حکومت دیکتاتوری دموکراتیک خلق دست زنند. در کنار این ها با ارتجاع امپریالیستی روبرو خواهد بود که با این جریان ها رابطه ی تنگاتنگ دارد و خواهد داشت. امپریالیست ها قطعا هر گونه بتوانند توطئه خواهند کرد کما این که در تمامی انقلاباتی که در قرن بیستم و پنجاه سال اخیر به وقوع پیوسته، و از انقلاب 57 گرفته تا انقلاب نیکاراگوئه و ... این را انجام  داده ند و دوباره و ده باره نیز انجام خواهند داد. از این رو دیکتاتوری دموکراتیک خلق برای اعمال دیکتاتوری بر طبقات و نیروهایی که می خواهند دوباره نظام زیرسلطه و حکومت سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور را برقرار سازند کاملا ضروری است.
 در دیکتاتوری پرولتاریا تضاد عمده با بورژوازی ملی داخلی خواهد بود و نظام اقتصادی - سیاسی و فرهنگی سوسیالیستی برقرار خواهد شد و بر علیه هر طبقه و جریان طبقاتی که بر ضد این اقتصاد و سیاست و فرهنگ کار خرابی کند و یا بخواهد در مقابل آن بایستد و آن را سرنگون کند و از جمله رهروان نوین راه سرمایه داری که لایه های مرفه طبقه ی خرده بورژوازی مداوما آنها را بازتولید می کند دیکتاتوری طبقه ی کارگر اعمال خواهد شد.
 اکنون آن سخنان بسیار مهم  و تاریخی لنین در پاسخ کائوتسکی رویزیونیست که استاد معظم راه کارگری ها و پروفسورهای غربی شان است و پیش از آنها این پرسش را طرح کرده بود. این سخنان گرچه طولانی است اما باید بارها و بارها در مقابل رویزیونیست ها افراشته نگاه شان داشت: 
«بين کائوتسکى از يک طرف و مارکس و انگلس از طرف ديگر زمين تا آسمان فاصله است، همان فاصله‌اى که بين ليبرال و انقلابى پرولترى وجود دارد. دمکراسى خالص و «دمکراسى» صاف و ساده که کائوتسکى از آن دم مي زند تنها تکرار همان «دولت خلقى آزاد» يعنى خام فکرى خالص است. کائوتسکى با دانشمندمآبى دانشمندترين سفيه کابينه ‌نشين يا با چشم و گوش بستگى يک دختر بچه ی دهساله مي پرسد:
وقتى اکثريت در دست است چه نيازى به ديکتاتورى وجود دارد؟
 ولى مارکس و انگلس توضيح مي دهند:
براى درهم شکستن مقاومت بورژوازى،
براى ايجاد رعب و هراس در دل هاى مرتجعين،
براى حفظ اتوريته مردم مسلح عليه بورژوازى،
براى اينکه پرولتاريا بتواند دشمنان خويش را قهرا سرکوب کند.
کائوتسکى اين توضيحات را نمي فهمد .او که شيفته ی«خالص بودن» دمکراسى است و جنبه بورژوايى آن را نمي بيند، «به نحوى پيگير» اصرار مي ورزد که اکثريت، چون اکثريت است، نيازى به «درهم شکستن مقاومت» اقليت ندارد، نيازى به «سرکوب قهرى» اقليت ندارد و کافى است سرکوبى در مواردى انجام گيرد که «دمکراسى نقض شده است».(2) کائوتسکى که شيفته خالص بودن« دمکراسى» است به گونه ای غيرعمد مرتکب همان اشتباه کوچکى مي شود که تمام دمکرات هاى بورژوا همواره مرتکب آن مي گردند: به اين معنى که او برابرى صورى را)که در دوران سرمايه‌دارى سراپا کاذبانه و سالوسانه است (به عنوان برابرى واقعى مي پذيرد! مطلب بى اهميتى است!
استثمارگر نمي تواند با استثمارشونده برابر باشد.
اين حقيقت، هر اندازه هم که براى کائوتسکى نامطبوع باشد، مهم ترين مضمون سوسياليسم( یعنی تمامی دوران دیکتاتوری پرولتاریا، دورانی که دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم است- دامان) را تشکيل مي دهد.
حقيقت ديگر: مادام که هر گونه امکان استثمار يک طبقه به وسیله ی طبقه ديگر به کلى از بين نرفته باشد، برابرى واقعى و عملى هم نمي تواند وجود داشته باشد.
استثمارگران را مي توان در صورت قيام توفيق‌آميز در مرکز يا برآشفتگى ارتش فى‌الفور در هم شکست. ولى به استثناء موارد به کلى نادر و مخصوص نمي توان استثمارگران را فى‌الفور نابود کرد. نمي توان از تمام ملاکين و سرمايه‌داران يک کشور نسبتا بزرگ فى‌الفور سلب مالکيت کرد. به علاوه تنها سلب مالکيت به عنوان يک اقدام قضايى يا سياسى به هيچ وجه موضوع را حل نمی کند، زيرا بايد ملاکين و سرمايه‌داران را عملا خلع ساخت و شيوه ی اداره ديگر يعنى شيوه اداره کارگرى فابريک ها و املاک را عملا جايگزين آنان کرد. بين استثمارگران، که در جريان نسل هاى طولانى هم از لحاظ معلومات و هم از لحاظ ثروتمندى زندگى و هم از لحاظ ورزيدگى مشخص بوده‌اند، و استثمار شوندگان، که توده آنان حتى در پيشروترين و دمکراتيک‌ ترين جمهوري هاى بورژوايى ذليل و نادان و جاهل و مرعوب و متفرق اند، نمي تواند برابرى وجود داشته باشد. استثمارگران تا مدت هاى مديدى پس از انقلاب يک سلسله برتری هاى عملى عظيمى را ناگزير حفظ می کنند: پول در دست آنها باقى مي ماند(پول را فى‌الفور نمي توان از بين برد)، مقدارى از اموال منقول، که غالبا مقدار قابل ملاحظه‌ ای است در دست آنها باقى مي ماند، ارتباط آنها، ورزيدگى آنان در امر سازمان دادن و اداره کردن، وقوف آنان بر کليه «رموز» (عادات، شيوه‌ها، وسايل و امکانات) کشوردارى، معلومات عالی تر آنان، نزديکى آنان با کادر عالى فنى(که به شيوه بورژوازى زندگى و فکر مي کند) ورزيدگى به مراتب بيشتر آنان در امور نظامى )که موضوع بسيار مهمى است) و غيره و غيره باقى مي ماند.
اگر استثمارگران فقط در يک کشور شکست خورده‌اند )و البته اين يک مورد معمولى است زيرا انقلاب همزمان در يک سلسله از کشور استثناء  نادرى است)، باز هم از استثمارشوندگان نيرومندترند، زيرا ارتباطات بين‌المللى استثمارگران دامنه عظيمى دارد. اينکه بخشى از استثمارشوندگان از بين خود کم‌ رشدترين توده‌هاى دهقانان ميانه‌حال و پيشه‌وران و غيره از دنبال استثمارگران می روند و مي توانند بروند موضوعى است که تاکنون تمام انقلاب ها و از آن جمله کمون آن را نشان داده است)زيرا در بين ارتش ورساى، پرولترها هم بودند، مطلبى که کائوتسکى عملا آن را «فراموش کرده است»).
با چنين اوضاع و احوالى اين پندار که در يک انقلاب نسبتا عميق و جدّى موضوع را فقط و فقط مناسبات اکثريت با اقليت حل مي کند، بزرگترين کُند ذهنى، سفيهانه‌ترين خرافات يک ليبرال متعارفى، فريب توده‌ها و مکتوم داشتن يک حقيقت تاريخى عيان از آنان است. اين حقيقت تاريخى عبارت از آن است که در هر انقلاب عميقى مقاومت طولانى، سرسخت و تا پاى جان استثمارگران، که سال ها برتري هاى عملى زياد خود را بر استثمار شوندگان حفظ می کنند، در حکم قانون است. استثمارگران هيچ گاه - مگر در تخيلات شيرين کائوتسکى سفيه شيرين زبان - بدون آنکه برترى خود را در نبرد نهايى و تا پاى جان و در جريان يک سلسله نبرد به معرض آزمايش گذارند، تابع تصميم اکثريت استثمارشوندگان نخواهند شد. گذار از سرمايه‌دارى به کمونيسم يک دوران تاريخى تام و تمام است. مادام که اين دوران به سر نرسيده است، براى استثمارگران ناگزير اميد برگرداندن قدرت باقى می ماند و اين اميد هم به تلاش هايى براى اعاده قدرت تبدیل می شود. استثمارگران سرنگون شده که انتظار سرنگونى خود را نداشتند، آن را باور نمی کردند، فکر آن را هم به خیال خود راه نمي دادند، پس از نخستين شکست جدّى با انرژى ده بار شديدتر و با سبُعيت و کين و نفرتى صد کرت فزون تر براى برگرداندن«بهشت» از دست رفته، براى خاطر خانواده‌هاى خود، که آن سان خوش و راحت می زيستند و اکنون «عوام‌الناس رذل» اين سان آنها را به خانه‌ خرابى و فقر(يا به کار «ساده...») محکوم می سازند، به نبرد دست می زنند. و اما از دنبال استثمارگران سرمايه‌دار، توده وسيع خرده بورژازى کشيده مي شود، که تجربه تاريخى ده ها ساله تمام کشورها درباره وى نشان مي دهد که چگونه اين توده مردّد و متزلزل است، امروز از دنبال پرولتاريا مي رود و فردا از دشواري هاى انقلاب مي هراسد و از نخستين شکست يا نيمه شکست کارگران، دچار سراسيمگى مي شود، اعصاب اش به رعشه مي افتد، خود را به اين سو و آن سو مي زند، نُدبه و زارى مي کند، از اردوگاهى به اردوگاه ديگر مي گريزد... مانند منشويک ها و اس‌آرهاى ما.
و با چنين اوضاع و احوالى، در دوران جنگ حاد و تا پاى جان، هنگامي که تاريخ مساله وجود يا عدم امتيازات صدها ساله و هزار ساله را در دستور مي گذارد از اکثريت و اقليت، از دمکراسى خالص، از عدم لزوم ديکتاتورى و از برابرى استثمارگر با استثمارشونده دم مي زنند!! چه کُند ذهنىِ بى پايان و چه کوته فکرىِ بى انتهايى براى اينکار لازم است!»( مجموعه آثار یک جلدی، ص 638-637 ، تمامی تاکیدها از لنین است)
این هاست نظرات لنین و این هاست پاسخ به کائوتسکی استاد راه کارگری ها که پرسش راه کارگری ها را صد سال پیش از این طرح کرده بود!
شکی نیست که اکنون و به گونه ای نسبی کارگران نیز به  برخی از وجوهی که لنین در وصف امکانات استثمارگران بر می شمارد دست یافته اند( مثلا سطح سواد و یا درجه ی پیشرفت تخصص به دلیل تغییر در تکنولوژی در صنعت و یا کشاورزی)، اما وضع در کل بدتر از زمانی شده است که لنین این عبارات را نوشته است. و این  به این علت است که تضادها شدیدتر و مبارزه ی طبقاتی دامنه دارتر و خشن تر و دارای کیفیتی تکامل یافته شده است. کافی است نگاهی به انقلاب های کشورهای عربی بکنیم تا ببینیم که چگونه ارتجاع و امپریالیسم توطئه پشت توطئه تدارک دیدند و این انقلاب ها را به شدیدترین وجهی خفه کردند.
از سوی دیگر توجه لنین به گونه ای عمده بر استثمارگران سرنگون شده است و نه نمایندگان نوین بورژوازی که از درون جامعه ی سوسیالیستی و حزب کمونیست سر بر می آورند( گرچه به وضع متزلزل خرده بورژازی در نظام سوسیالیستی و دنباله روی اش از بورژوازی اشاره می کند).
بر مبنای تجارب شوروی و چین این تنها استثمارگران کهنه نیستند که باید با دیکتاتوری پرولتاریا با آنها مقابله کرد و نابود و یا مطیع شان ساخت. خرده بورژوازی هر روز بورژوازی می زاید و بورژوازی درون حزب نفوذ می کند و موقعیت و مقام به دست می آورد و می خواهد نقش تعیین کننده در تدوین سیاست ها و برنامه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی داشته باشد و به این ترتیب جامعه را از راه سوسیالیستی منحرف کرده و به راه سرمایه داری بکشاند.
این دسته های اخیر موفق شدند که در شوروی و چین کودتا کنند و حکومت های طبقه ی کارگر را به زیر کشند و حکومت سرمایه داران را از نو برقرار کنند. هم شوروی و هم چین نشان دادند که از دو وجه دیکتاتوری برعلیه استثمارگران کهنه که در آغاز تثبیت حکومت طبقه ی کارگر ضروری است و نمایندگان بورژوازی که از درون حزب سر بر می آورند، این دومی بسیار مهم تر است و بدون حل و فصل اساسی تضادهای طبقه ی کارگر با این جریان ها طی دوران طولانی دیکتاتوری پرولتاریا نمی توان به جامعه ی کمونیستی رسید.
شکل های پیشگیری و از قدرت پایین کشاندن این بورژوازی نوخاسته ی درون حزب و نیاز به اعمال دیکتاتوری پرولتاریا بر آنها را انقلاب بزرگ فرهنگی- پرولتاریایی چین نشان داد و راه را گشود. 
هرمز دامان
نیمه ی دوم خرداد 1402
یادداشت ها
1-    تحقق «آزادی بدون قید و شرط» یا «بی حد و مرز» یک امر ناشدنی و غیرممکن است. در جامعه - همچنان که در طبیعت - همواره مرز وجود دارد و از جمله برای آزادی. آزادی نسبی و تاریخی است و نه مطلق و غیرتاریخی. گشایش آزادی و افق های آن نیز تاریخی و بسته به رشد مادی و معنوی جامعه است. از سوی دیگردر جامعه ی طبقاتی آزادی طبقاتی است و هیچ طبقه ای به دشمنان طبقاتی خود آزادی بدون قید وشرط (یا همان «دموکراسی خالص») نمی دهد. تفاوت در این است که دیکتاتوری بورژوازی دیکتاتوری بر اکثریت استثمارشده گان و ستمدیده گان است و آزادی برای اقلیت استثمارکننده گان و ستمگران اما دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری بر اقلیت استثمارکننده گان و ستمگران است و گسترده ترین آزادی و دموکراسی برای اکثریت استثمارشده گان و ستمدیده گان.  این که طبقه ی کارگر در دوران دیکتاتوری پرولتاریا که دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم است به مرتجعین و دشمنان طبقاتی خود مثلا در چارچوب های معینی آزادی هایی بدهد آن هم برای این که توده ها نظرات مرتجعین را بشنوند و رفتار و کردار آنها را ببینند، کاملا مشروط به شرایط خود این طبقه و وضع داخلی و بین المللی است.
2-    جالب اینکه«دموکراسی بدون قید و شرط» راه کارگری سرکوب در موارد« نقض دموکراسی» را که به هر حال «قید و شرطی» است وارد«دموکراسی بدون قید و شرط» خود نمی کنند و از این نظر از کائوتسکی نیز عقب مانده تر و فسیل ترند!

۱۴۰۲ خرداد ۲۲, دوشنبه

تهاجم حکومت جنایت و کشتار به خانواده ی کیان پیرفلک

 
تهاجم حکومت جنایت و کشتار به خانواده ی کیان پیرفلک
 و شیرزن مبارز ایذه و ایران
 
روز یکشنبه 21 خرداد 1402 سالروز تولد کیان پیرفلک بود؛ کودکی که در تاریخ 25 آبان  و 1401 و در خلال خیزش انقلابی با شلیک جانیان جمهوری اسلامی جان باخت. این سالروز کیان نه تنها در ایذه و در ایران بلکه در بیرون کشور نیز برگزار شد. حکومت که از مدت ها پیش برای در تگنا گذاشتن خانواده کیان و به ویژه زینب مولایی راد مادر کیان برنامه ریزی و سناریویی سرهم کرده بود بالاخره زهر خود را ریخت و جوان برومند پویا مولایی راد پسر عموی این زن مبارز را به قتل رساند تا از این زن مبارز انتقام گیرد و این خانواده و شیر زن را به سکوت و تمکین وادار کند.
عمومی ترین شکل روایت تا به حال این گونه است: پویا در حال رفتن به سر مزار کیان پیرفلک و شرکت در مراسم سالروز تولد کیان در روستای پرچستان ایذه بوده است که با جاده بسته و ایست نیروهای انتظامی روبرو شده و با شلیک آنها به قتل می رسد.
در این که ماجرایی که حکومت از به قتل رساندن این جوان تصویر می کند یعنی عدم توجه به ایست و زدن ماشین به ماموران و کشتن یکی از آنها و مجروح کردن چند نفر دیگر، همچون بسیاری دیگر از داستان پردازی ها دروغ است تردیدی نیست. حتی بعید نیست که آن فرد نیروی انتظامی کشته شده یا مرگی در جایی دیگری داشته و آورده اند با این قضیه مونتاژ کرده اند، و یا خود کشته اند و به گردن پویا مولایی راد انداخته اند تا هم به قتل رساندن این جوان را توجیه کنند و هم شرایط را برای هجوم به زینب مولایی راد و همسر و خانواده وی فراهم سازند.
در واقع این پروژه ای برای ساکت کردن زینب مولایی راد و خانواده ی کیان به عنوان یکی از کانون های مبارزه کنونی ایران و در نتیجه خاموش کردن صدای اعتراض در ایذه و میان بختیاری هاست.
حکومت می کشد و سپس افراد خانواده جانباخته را تهدید می کند که اگر به مبارزه ادامه دهند افراد و یا جوانان دیگری را از میان خانواده به قتل خواهد رساند و گویا با کشتن پویا می خواهد بگوید که این رویه را ادامه خواهد داد.
ترس و وحشت حکومت خامنه ای و سران پاسدارش از این کانون های مبارزه پایانی ندارد. و این کانون ها در یکی و دو زمینه و یکی و دوتا هم نیستند که بتوان«جمع شان کرد». یکی را خاموش می کنند ده کانون تازه بر پا می شود. یک نفر را می کشند ده نفر بر می خیزند و کانون های تازه ای که انقلاب را پیش می برند می سازند.
هم اینک که پویا را کشته اند خواهرش به رخ مولایی راد گفته است که«به من تسلیت نگویید» و سپس به حکومتیان جانی پیام داده که« خواهر این شخص راحتتون نمی ذاره»!
و بی تردید خواهر پویا تنها نیست که برای خونخواهی مرگ او برخواهد خاست. ده ها و صدها نفر دیگر نیز همراه او برخواهند خاست. خانواده های جانباخته گان مبارزات دو دهه ی اخیر مدام در حال افزایش هستند و اینک از مهم ترین کانون های مبارزات علیه حکومت خامنه ای و آخوندها به شمار می روند.    
ترس و وحشت از همین خانواده هاست که موجب می شود در سقز در روز جمعه خانواده های جانباخته گان شهرهای کردستان را که در آرامستان آیچی گرد آمده بودند در هنگام بازگشت به خانه بازداشت کنند.
همین ترس است که موجب می شود سنگ قبرهای جانباخته گان را بشکنند و به گونه ای مدام خانواده ها را احضار کنند و آنها زیر شمشیر سرکوب نگاه دارند.
خامنه ای و حکومت اش همواره در حال کشتن هستند
حکومت همواره در حال کشتن است. اعدام کردن و قتل با طناب دار تنها یکی از شکل های به قتل رساندن و سرکوب مبارزان است.
حکومت فضا را برای اعدام های زیاد مناسب نمی بیند و می ترسد از اینکه یکی از این اعدام ها کار دست اش دهد و با جنبشی سهمگین تر روبرو شود. از این رو هم اعدام و هم دیگر اشکال سرکوب و کشتن( ربودن و به قتل رساندن، دادن داروهای مخدر و یا شیمیایی و یا روانگردان مرگبار، از زندان رها کردن و سپس بیرون به قتل رساندن و...) را به کار می گیرد تا به خیال خود جنبش را سرکوب کند.
در روزهای اخیر کمابیش هر روزه یا هر هفته کسانی کشته شده اند و به ویژه زنان مبارز را.
منصوره سگوند دختر جوانی را  که نمی خواست با نیروهای انتظامی همکاری کند به قتل رساندند.
جسد سپیده فرهان زندانی سیاسی پس از آزادی در خانه اش یافت شد و به گمان نزدیک به یقین خودشان وی را به قتل رساندند.
تصور حکومت این است که باید بکشد تا مردم را به عقب براند و بقای خود را تامین کند. و حال که نمی تواند مانند دهه ی شصت آن گونه که می خواهد و فله ای اعدام کند باید به شکل های دیگر قتل و کشتار روی آورد.
از سوی دیگر این نیز بعید نیست که این کشتارهای گوناگون نه تنها برای عقب راندن مردم و به خانه راندن آنها باشد بلکه در عین حال برای ایجاد فضای ترس و وحشت برای پیشگیری از هر گونه واکنش اعتراضی از جانب توده ها به گرانی بنزین نیز باشد که قرار است در تابستان صورت گیرد.
تنها یگانگی توده ها و مقابله با تعرضات حکومت و مقاومت در برابر سرکوب مبارزات است که می تواند مانع تعرض حکومت و کشتارهای بی پایان شود. این یگانگی می تواند با پشتیبانی از مبارزات یکدیگر خود را نشان دهد.
همچنان که توده ها علیه اعدام جوانان مبارز به مبارزه دست زدند باید برای این گونه به قتل رساندن ها نیز به مبارزه دست زنند.
نباید گذاشت که خامنه ای و سران پاسدار و نیروهای امنیتی اش هر کار می خواهند انجام دهند.
 
اتحاد و مقاومت توده ها مقابل سرکوب شرط  پیشرفت مبارزه و پیروزی نهایی است
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
22 خرداد 1402

۱۴۰۲ خرداد ۲۱, یکشنبه

وقاحت و بازی های کثیف جانیان پاسدار و آخوند

 
 وقاحت و بازی های کثیف جانیان پاسدار و آخوند 
 
وقاحت و مسخره گی پیشه کردن های آخوندها و پاسداران جنایتکار در قبال اعمال پلیدشان کماکان ادامه دارد. هر روز جنایتی می کنند و هر روز با وقاحت آن را انکار کرده و با دلقک بازی در آوردن و لوده گی، احساسات مردم را در مورد آن به بازی می گیرند. نوبت اینک به بازی کثیف دیگری از جانب این جانیان در مورد حملات شیمیایی خامنه ای و نیروهای امنیتی و سپاهی اش به مدارس دخترانه و پسرانه رسیده است.
سیدحمیدرضا کاظمی یکی از مسخره بازهای کثیف حکومت در مورد نتایج کار«کمیته حقیقت یاب( بخوانید دروغ پرداز) مسمومیت دانش آموزان» گفت:
«برای بررسی این اتفاق در مدارس، از دستگاه های مربوطه از جمله آموزش و پرورش، امنیتی، درمان و انتظامی دعوت کردیم تا اطلاعات خود را به مجلس ارائه کنند. بعد از جمع آوری گزارش های شفاهی و مکتوب، جمع بندی نهایی صورت گرفت...
با جمع آوری اطلاعات دستگاه های مربوطه مشخص شد در موضوع بدحالی و مسمومیت دانش آموزان عده ای با غرض و شیطنت و با استفاده از بمب های بدبو که در بازار وجود دارد دست به این کار زدند، همچنین برخی با هدف به تعطیلی کشاندن مدارس و عده ای به دنبال اقدام کار کودکانه در زمینه مسمومیت دانش آموزان فعالیت کرده اند. اما مشخص شد افرادی نیز در پشت صحنه بخشی از مسمومیت دانش آموزان بودند که پس از شناسایی توسط دستگاه امنیتی دستگیر شدند و گزارش نهایی شد و به رئیس مجلس ارسال شد تا دستور قرائت در صحن علنی مجلس صادر شود.»( دنیای اقتصاد 21/ 3 1402)     
چنین است«کی بود کی بود من نبودم» و بازی با اعصاب و روان مردم برای تبدیل کردن جنایت های کثیف شان به دقایقی مفرح برای خودشان و در عین حال بر خشم و اندوه مردم نمک پاشیدن:
«بله ما اینیم، می تونیم بکشیم و انکار کنیم و وقیحانه مردم را هم مچل کنیم و سرکار بگذاریم!»
چنین است ژرفای حقیر و نکبت سیاست های این کسان در قبال جنایات شان!
کسانی که در پشت دین و مذهب پنهان شده اند. کسانی که تنها ثروت و قدرت را طالب اند و برای بقای آن به هر گونه جنایتی دست می زنند.
نسبت«کشته سازی» دادن به مبارزان آزادیخواه در حالی که طبق آمار بیرون آمده بیش از 500 مبارز کودک و جوان و زن و مرد را کشته اند و هر روزه باز به شکل های گوناگون می کشند(خبرها حاکی است امروز در ایذه پویا مولایی راد پسرعموی زینب مولایی راد مادر مبارز کیان پیرفلک را کشته اند) یا سربه نیست می کنند، اعلام این که مبارزانی که با دستان کثیف این حکومتیان کشته شده اند«خودکشی» کرده اند، خبیثانه و رذیلانه جارزدن اینکه دختران و پسرانی که با شلیک به چشم شان به دستور خامنه ای و دفتر رهبری کورشان کردند دروغ می گویند و اینک نیز سمبل کردن حملات شیمیایی این داردسته ی کثیف به مدارس!
این هاست وقیح ترین مسخره بازی های این کثافات قرون و اعصار پیرامون جنایات انجام داده شان!
طبقه ی کارگر و توده های مردم ایران هرگز این اعمال و رفتارها را فراموش نخواهند کرد. روز قهقهه ی توده های مردم به شما جانیان حقیر فرا خواهد رسید.
ننگ بر جانیان امنیتی و سپاهی
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
21 خرداد 1402

۱۴۰۲ خرداد ۱۹, جمعه

برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر(11 و12)

 
 
برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر( بخش11) 
 
نکاتی درباره ی مبارزات مناطق مرکزی و پیرامون علیه حکومت روحانیون
 و استبداد دینی و مذهبی در ایران( متن کامل)
( بخش نخست)
 
یکی از ویژگی های اساسی انقلاب دموکراتیک کنونی جهت گیری آن علیه حکومت روحانیون و استبداد دینی و مذهبی است. در مورد این مساله باید بین حکومت روحانیون و استبداد دینی و مذهبی و پیرو دین و مذهب بودن و یا گرایش داشتن به آن و حتی مبارزه با حکومت مذهبی با استفاده از دین و مذهب فرق گذاشت.
در گذشته ما درباره ی رشد ناموزون مبارزه و انقلاب در ایران صحبت کرده ایم. اکنون نیز با نگاهی به رشد مبارزات انقلابی در ایران در مناطق مرکزی و پیرامون به برخی تضادها و ناموزونی ها در نقش مذهب و روحانیون در مبارزه با حکومت روحانیون و استبداد دینی و مذهبی اشاره می کنیم.
ویژگی های اساسی مبارزه در مناطق مرکزی
نخستین ویژگی در مناطق مرکزی که بیشتر خلق فارس حضور دارد مبارزه علیه حکومت روحانیون و استبداد دینی و مذهبی است. در اینجا پیکان تیز مبارزات سیاسی و فرهنگی( و گاه حتی مبارزات اقتصادی)علیه اشکال این استبداد و نهادهایی است که این استبداد به آنها متکی است و یا از آنها برای پیشبرد اهداف خود استفاده می کند.
ویژگی دوم در مناطق مرکزی این است که در این مبارزات توده ها دین و مذهب دیگری ندارند و از این رو مبارزات شان استوار به دین و مذهب دیگری نیست.
ویژگی سوم این است که این مبارزات بدون حضور روحانیون حتی عموما روحانیون مخالف حکومت استبدادی پیش می رود.
ویژگی چهارم آن این است که تقریبا به طور مطلق شعارهای مذهبی داده نمی شود و حتی مراسم های سوگ تا حدود زیادی از آن حالت سنتی و مذهبی قرون وسطایی خود درآمده و اشکال مدرن یا نسبتا مدرن به خود گرفته است.
ویژگی پنجم این است که تسلط دین اسلام و مذهب شیعه بر امور کشور موجب شده است که گرایش دین گریزی و تمایل به بی دینی در این مناطق به ویژه میان جوانان و نسل های نو زیاد باشد.
البته در مناطق مرکزی اقلیت بهاییان و نیز دراویش وجود دارند که هر دو زیر ستم مذهبی هستند. این دو اقلیت نیز علیه حکومت استبداد دینی هستند و جدا از این که خیلی امکان شعارهای خاص خود را ندارند( به ویژه بهاییان) با شعارهای سراسری موجود که هدف اساسی آن جدایی دین و مذهب از حکومت است آشکار و پنهان همراهی می کنند.
ویژگی های اساسی مبارزه در مناطق پیرامون
الف- کردستان
در کردستان ویژگی نخست نیز به روشنی صدق می کند. توده های کرد علیه حکومت روحانیون و استبداد دینی و مذهبی هستند.
در مورد ویژگی دوم باید گفت که کردها مسلمان سنی هستند و نه شیعه. بنابراین نه تنها زیر ستم ملی به سر می برند بلکه زیر ستم مذهبی نیز هستند. تمامی حکومت های صد سال اخیر ایران خواه دارو دسته ی پهلوی ها و خواه متحجرین جمهوری اسلامی نسبت به وضع اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آنها مطلقا بی توجه بوده اند و نه تنها تا توانسته اند مبارزات توده های این منطقه را برای احقاق حقوق خود سرکوب کرده اند بلکه آن را در محروم ترین و عقب مانده ترین شکل از جهت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی قرار داده اند. خواست های خلق کرد خواست های ملی، مذهبی( رها شدن از ستم حکومت شیعه به روی سنی) و بنابراین خواست های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است.(1)
در مورد ویژگی سوم باید گفت که در کردستان روحانیون سنی نیرو و قدرت و نفوذ دارند اما قدرت و نفوذشان از نظر سیاسی زیاد نیست. در این منطقه نیروهای سیاسی به ویژه نیروهای دموکرات و چپ دارای نفوذ در توده ها هستند و حرف اول را می زنند.
در واقع به سبب گرایش به نیروهای سیاسی و چپ و همچنین نبردهای چهل ساله ی اخیر جو مسلط در کردستان لائیک است و علیرغم حضور مذهب تسلط آن چندان حس نمی شود. با این همه کردهای ما سنی مذهب هستند و سران مذهبی آنها خواه در زمان انقلاب و خواه در رویدادهای اخیر تلاش ها و مبارزاتی داشته اند و حکومت خودپرست نیز با آنها در افتاده و برخی از آنها را به زندان افکنده است.
در کل  در مورد کردها امر ملی مهم تر از امر مذهبی است. آنها با به دست آوردن خواست ملی می توانند آزادی مذهبی خود را نیز به دست آورند. در اینجا مبارزات مذهبی زیر تاثیر مبارزات سیاسی توده ای و حزبی است. سیاست روز است که نقش اصلی را بازی می کند و نه سیاست مذهب سنتی و تعلقات دینی.
 در مورد ویژگی چهارم و پنجم نیز در کردستان نه تنها شعارهای مذهبی داده نمی شود بلکه گرایش غیرمذهبی به دلیل نفوذ جریان های لائیک بسیار بیشتر  از مناطق مرکزی است. روشن است که این گرایش خود موجب دین گریزی کردها از همان سال های انقلاب 57 و پیش از آن بوده است.    
ب- بلوچستان
در مورد ویژگی نخست تفاوتی اساسی میان خلق بلوچ و توده های فارس و خلق کرد دیده نمی شود. مبارزه اساسی مردم بلوچ علیه حکومت روحانیون و استبداد دینی و مذهبی است.(2)
در مورد ویژگی دوم: با توجه به این که توده های بلوچ مذهب سنی دارند و این اقلیت دینی در ایران زیر ستم است به آن توسل جسته می شود. در اینجا به جز تضادهای طبقاتی( طبقات خلقی کارگران، کشاورزان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی ) دو گرایش مذهبی و ملی محرک خلق بلوچ هستند و به مجموعه ی تضادها با حکومت شدت می بخشند.
درمورد ویژگی سوم وضع این گونه است که در بلوچستان سنی مذهبان بلوچ، پیشوایان مذهبی دارند و مبارزات توده های بلوچ طی این چهار ماه اخیر بیشتر به وسیله ی این پیشوایان به ویژه مولوی عبدالحمید اسماعیل زهی امام جمعه زاهدان رهبری شده است تا جریان های سیاسی و ملی.(3)
از این رو حداقل از نظر ظاهری جریان های طایفه ای که در آنها گرایش های مدرن نیز یافت می شود، روشنفکران بلوچ و جریان های نیمه سکولار و سکولار خرده بورژوا در حاشیه بوده اند. اما این جریان های به اصطلاح در حاشیه، به نظر نقش مشاور مولوی عبدالحمید و دیگر رهبران مذهبی را اجرا کرده و نظرات نقادانه و نیز تشویقی خود را به رهبری مذهبی ارائه داده و می دهند.
 در این جا و برخلاف کردستان، توده های بلوچ تا حد زیادی زیر لوای مذهب زیر ستم سنی مبارزه کنند تا زیر پرچم ملیت بلوچ. تمامی مبارزات این چهار ماه مردم بلوچ از مسجد مکی و پس از نماز جمعه آغاز شده است. بنابراین توده های بلوچ بیشتر با مذهب شان علیه حکومت دینی و مذهبی مبارزه می کنند تا با ملیت شان. به بیانی دیگر راهبر اندیشه و سیاست شان در مبارزات ملی و مذهبی، مذهب است.
در کل در بلوچستان این مذهب و مبارزات زیر لوای مذهب است که مسلط است، اما این مبارزات مذهبی خود جهت گیری علیه حکومت استبداد دینی و مذهبی دارند و گرچه خواست آزادی مذهبی و علائق دینی خود را دارند اما به هیچ وجه شعارهایی به نفع مثلا حکومت دینی و مذهبی در خود بلوچستان نمی دهند و از این رو قویا متحد مبارزات خلق های دیگر علیه حکومت استبدادی دینی حاکم هستند. 
 در مورد ویژگی چهارم: توده های بلوچ نیز شعارهای مذهبی نمی دهند، اما ضدیت با دین و مذهب آن چنانکه در میان فارس ها و حتی از آن بیشتر در میان توده های کرد وجود دارد موجود نیست. این امر اما به هیچ وجه مانع از آن نیست که توده های بلوچ شدیدترین مبارزه را با حکومت و روحانیون و دین و مذهب حاکم داشته باشند. آشکار است که بلوچ ها ضد اسلام و شیعه نیستند، بلکه ضد حکومتی به نام اسلام و به نام شیعه هستند.
اما در مورد ویژگی پنجم: به نظر آن گرایش دین گریزی و لائیکی که در میان فارس و کردها و دیگر مناطق ایران وجود دارد در بلوچستان حتی در میان جوانان وجود ندارد. 
بیراه نیست در اینجا اشاره کنیم که اصولا آن گسستگی نسلی که به ویژه در میان فارس ها شدت گرفته بود به رغم وجود آن در میان کردها و بلوچ ها، اما آن شدت را ندارد. و این در میان مردم بلوچ به ویژه به مساله ی سنتی بودن جامعه و نقش مسلط نسل های مسن تر و پیران برمی گردد و در مورد کردها جدا از نقش سنتی نسل های پیشین، مساله ملی نیز دخالت دارد که به کل این خلق یک وحدت می بخشد و آن را در مقابل ستم یک پارچه می کند.
هرمز دامان
نیمه نخست بهمن ماه 1401
 
 
برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر( بخش 12 ) 

نکاتی درباره ی مبارزات مناطق مرکزی و پیرامون علیه حکومت روحانیون
 و استبداد دینی و مذهبی در ایران( بخش پایانی
پ- ترکمن صحرا
به نظر می رسد که در ترکمن صحرا که مردم اش سنی مذهب هستند نیز چنین وضعی حاکم باشد و توده های این منطقه نیز مانند توده های ستمدیده ی بلوچستان در زیر ستم ملی و مذهبی جمهوری اسلامی به سر برند، با این تفاوت که این مناطق به سبب وجود زمین های کشاورزی و وضع آب و هوایی، کمتر مانند بلوچستان و یا کردستان دچار محرومیت بوده اند. با توجه به این که بخش های از توده های بلوچ برای کار به این منطقه مهاجرت می کنند بین آنها و خلق ترکمن تا حدودی به جهت کاری و تا حدودی به جهت سنی بودن یک اتحاد در مبارزه علیه حکومت روحانیون شیعه و استبداد دینی و مذهبی ایجاد شده است. 
این اواخر و بر بستر مبارزات انقلابی جاری در جامعه مبارزات سنی مذهبان در این منطقه اتحاد معینی با مبارزات در بلوچستان داشت و در پشتیبانی از مولانا گرگیج  امام اهل سنت که نه تنها به وسیله ی جمهوری اسلامی از امامت جمعه عزل شد بلکه قرار بود محاکمه هم بشود توده های سنی ترکمن و بلوچ در گالیکش به مبارزات دامنه داری دست زدند.
به طور کلی در طول چهل سال اخیر به جز اوائل انقلاب و جنبش دهقانی در این منطقه و برخی مبارزات جسته و گریخته ی دیگر کمتر با مبارزاتی مانند بلوچستان و کردستان روبرو بوده ایم. 
ت- خوزستان
اکثریت خلق عرب شیعه است و بنابراین مبارزات خلق عرب با حکومت استبداد دینی جنبه ی مذهبی نداشته بلکه اساسا جنبه ی ملی داشته است و تضاد اساسی آن با حکومت مرکزی به سبب بی توجهی تقریبا مطلق به مناطقی که توده های عرب در آنها زندگی می کنند و نیز مسائل سیاسی و فرهنگی آنها است. در مبارزات اخیر، خلق عرب در خوزستان و دیگر نقاط ایران شرکت داشت اما نه به عنوان خلق عرب و با خواست های مشخص خویش بلکه به عنوان جزیی از کل مردم مبارز. برای ما هنوز دلیل اصلی آن مشخص نیست اما شاید بتوان گفت که به دلیل برخی گرایش ها سنتی و عقب مانده در میان لایه های میانی و پایینی طبقات زحمتکش این خلق، شعار« زن، زندگی، آزادی» کشش لازمه را برای به میدان کشیدن خلق عرب به گونه ای مستقل نداشته است. و این در حالی است که کارگران و فرهنگیان و بازنشسته های عرب در تمامی مبارزات صنفی و اقتصادی و سیاسی حضور داشته و برخی از آنها رهبران مبارزات کارگران( کارگران نیشکرهفت تپه و فولاد اهواز) و فرهنگیان بوده اند.   
ث- آذربایجان 
آنچه که در مورد خلق ترکمن و عرب گفته شد در مورد خلق آذربایجان( عمدتا آذربایجان شرقی) نیز راست در می آید. این جا نیز مساله مذهبی( با توجه به این که سنی مذهبان در آذربایجان شرقی و به ویژه غربی وجود دارند) و یا حتی ملی آن چنان که در مورد کردستان و بلوچستان شدت گرفت حاد نشد، اگرچه همراهی های مداومی بین خلق آذربایجان با خلق کرد و بلوچ و دیگر ملیت ها صورت گرفت و یک نوع یگانگی بین این خلق ها به وجود آمد اما این به نظر بیشتر جنبه ی ملی داشت تا مذهبی. جدا از این خلق آذربایجان در مبارزات اخیر بیشتر همراه با مبارزات عمومی در سراسر کشور بود تا مبارزات خاص خودش و با خواست های ویژه ی این خلق و بنابراین آن ویژگی هایی که در مورد مبارزات در مناطق مرکزی بیان کردیم تا حدود زیادی در مورد خلق آذربایجان نیز راست در می آید. جدا از برخی یگانگی های مذهبی، شاید یکی از دلایل آن نبود تشکیلات و رهبری ملی( در مقایسه با کردستان) و مذهبی( در مورد سنی مذهبان و در مقایسه با بلوچستان) در میان این خلق و همچنین توجه به نسبه بیشتر به استان های این منطقه نسبت به استان های کردستان و بلوچستان باشد.
تفاوت اساسی بین مناطق مرکزی و پیرامون
ویژگی نخست: مبارزه علیه حکومت روحانیون و استبداد سیاسی و فرهنگی دینی و مذهبی است.
 در مورد این ویژگی تمام خلق های ایران متحد هستند. همه علیه حکومت روحانیون و استبداد مذهبی مبارزه می کنند.
ویژگی دوم: در این مبارزات توده ها دین و مذهب دیگری ندارند و از این رو مبارزات شان استوار به دین و مذهب دیگری نیست.
در این مورد می توان گفت که مناطق مرکزی پیشروتر از مناطق پیرامونی هستند زیرا نه تنها بدون توسل به دین و مذهب دیگری با حکومت می جنگند بلکه جریان گریز از مذهب در آنها از مناطق دیگر به جز کردستان( که گرایش لائیک قوی است) بیشتر است.
البته در شرایط مشخص فعلی و با توجه با بافت ناموزون دینی و مذهبی در ایران نمی توان این را یک مشکل و یا مانعی برای تکامل مبارزات دانست. با توجه به اینکه اقلیت های دینی ومذهبی زیر ستم شدید حکومت هستند این مساله از جهاتی یک دایره و دامنه ای برای تحرک بیشتر خلق ستمدیده ی بلوچ و ترکمن و دیگر اقلیت های مذهبی پدید آورده است. به دلیل همین ستم های شدیدتر است که در مناطق پیرامونی موج کنونی مبارزه شدت و تداوم بیشتری یافته است.
ویژگی سوم: بدون حضور روحانیون حتی عموما روحانیون مخالف حکومت استبدادی پیش می رود.
در واقع در بیشتر مناطق به جز بلوچستان و نیز ترکمن صحرا مبارزات بدون حضور روحانیون( مناطق مرکزی) و یا نقش نسبتا حاشیه ای(کردستان) پیش می رود. بلوچستان تقریبا استثنا است. در مقاطعی از انقلاب 60- 57 نیز بخش مهمی از خلق آذربایجان با پرچم شریعتمداری و حزب خلق مسلمان با حکومت وقت مبارزه کرد.
ویژگی چهارم: تقریبا به طور مطلق شعارهای مذهبی داده نمی شود.
در هیچ کدام از مناطق حتی مبارزات مردم بلوچ ما شعارهای مذهبی داده نمی شود. جنبش بلوچ با رهبری مذهبی نیز یک جنبش لائیک و خواهان جدایی دین از دولت است.
ویژگی پنجم: گرایش دین گریزی و تمایل به بی دینی در این مناطق به ویژه میان جوانان و نسل های نو زیاد باشد.
دین گریزی و همچنین گرایش به سکولاریسم و کلا نوزایی فرهنگی در مناطق مرکزی و کردستان بیشتر از مناطق دیگر است.
شکی نیست که در موج های بعدی خیزش انقلابی که دیر یا زود فرا خواهد رسید تغییرات زیادی در وضعیت های شرح داده شده صورت خواهد گرفت.
هرمز دامان
نیمه دوم خرداد 1402
یادداشت ها
1-    البته آنچه که رفتار سیاسی و فرهنگی حکومت است با آنچه خلق خود و در پی مبارزات خویش به دست می آورد دو مساله ی جداگانه است. خلق کرد از نظر سیاسی و فرهنگی رشد بسیار کرده است اما نه در نتیجه تلاش سازمان یافته ی حکومت مرکزی و دادن امکانات سیاسی و یا خدمات فرهنگی بلکه در نتیجه ی مبارزه ی خلق با حکومت مرکزی خواه نوع سلطنتی و خواه نوع ولایت فقیهی آن.
2-    عقب مانده گی اقتصادی این منطقه وحشتناک است. به راستی که انگار مردم بلوچستان هیچ گاه جزو مردم این سرزمین و ایران نبوده اند. ستم به مردم این منطقه یکی از هولناک ترین ستم ها در میان ستم به ملیت ها بوده است. فقر دهشت انگیزی که در این منطقه وجود دارد در تمامی کشور بی مانند است. چنین درجه ای از ستم به مردمی محروم نیز بی سابقه است.
3-    تا حدودی مانند آل شبیر رهبر مذهبی خلق عرب در سال ها نخست انقلاب و نیز شیخ عزالدین حسینی رهبر مذهبی کرد در همان سال ها که البته شیخ عزالدین گرایش انقلابی داشت و عموما در کنار چپ های کردستان و ایران بود.