۱۴۰۱ اسفند ۱۷, چهارشنبه

حملات شیمیایی خامنه ای و سران پاسدارش به مدارس

 
 

حملات شیمیایی خامنه ای و سران پاسدارش به مدارس

با تجدید نظر در 18 اسفند1401
 
حملات وحشیانه با بمب های شیمیایی به مدارس دخترانه
طی چند ماه و به ویژه هفته های اخیر یک سلسله حملات دهشت آفرین شیمیایی به مدارس دخترانه در شهرها و استان های کشور صورت گرفته است که منجر به مسموم شدن بسیاری از دانش آموزان( آمار تا کنون900 نفر) ومرگ سه تن از آنها گردیده است. این حملات از اواخر آذرماه و در شهر قم آغاز شده و به شهرهای تهران بروجرد و اردبیل و کرمانشاه و اصفهان و... گسترش یافته و در عین حال به مدارس دخترانه محدود نمانده و به مدارس پسرانه و خوابگاه های دانشجویان دختر و اکنون به مترو و توده های مردم نیز کشیده شده است.
حملات مزبور در زمانی رخ می دهد که در کل شرایط خاصی در کشور وجود دارد. یعنی از یک سو در شرایط یک مبارزه ی انقلابی علیه خامنه ای و حکومت اش که مدت شش ماه است به شکل های گوناگون تداوم داشته است و از سوی دیگر در شرایطی که از خیزش خیابانی کاسته شده است و به تحرک جنبش های اقتصادی افزوده شده است. این جنبش اخیر در زمانی اوج می گیرد که دلارآمریکا نزدیک به 60 هزار تومان شده و ارزش ریال به پایین تر حد خود رسیده است و این وضع نفرت و خشم توده های مردم به ویژه کارگران و زحمتکشان حقوق بگیر و دیگر لایه های میانی را بر انگیخته است. این گونه سقوط سطح زندگی موجب شده که اعتصابات کارگری در مراکز صنعتی اصلی کشور روز به روز بیشتر شده و امکان تبدیل شدن به یک جنبش اعتصابی همگانی را از خود نشان دهد.
سلامی جنایتکار:«ما خطرناک ایم!»
هنوز زمان زیادی از هنگامی که سلامی گفت که«ما خطرناک ایم» و پشت آن پس از صرف غذای دانشگاه ها یک سلسله مسمومیت برای دانشجویان رخ داد نگذشته است که حملاتی پی درپی با بمب و نارنجک حاوی گازهای سمی، نه به یک یا دو مدرسه و نه در یک یا دو شهر بلکه در بسیاری مدارس و در بسیاری شهرها صورت می گیرد و این جانیان می گویند که هنوز نمی دانند«قضیه» از چه قرار است. شکی نیست که این حوادث با آن خط و نشان کشیدن ها و آن مسمومیت ها بی ارتباط نبوده و نیست. برنامه هایی بوده و اکنون در اشکال جدیدی و نسبت به گروه های دیگری از جامعه اجرایی شده و اکثر حکومتیان هم می دانند زیرا سر و دم بیشترشان به دفتر رهبری وصل است.
حفاظت اطلاعات سپاه و سازمان اطلاعات زیر نظر خامنه ای این حملات را سازمان می دهند!
این که تصور شود که این ها عده ای مذهبی افراطی هستند که می خواهند مثلا کاری کنند که والدین بیمناک از وضع فرزندان شان، اجازه ندهند که دختران مدرسه بروند، تصوری نادرست است. در این حکومت آنجا که پای این گونه به اصطلاح افراطی های مذهبی میان است مشکل که پای فرد یا جریانی افراط کار در میان باشد که بدون اطلاع شخص خامنه ای و دفترش و سران اطلاعات و حفاظت اطلاعات سپاه دست به کاری بزند. از سوی دیگر این نوع گازها در اختیار هر کسی نیست. این ها در اختیار نیروهای اطلاعاتی و نظامی و سپاه است و به ساده گی و در این ابعاد هیچ گروهی نمی تواند به آنها دسترسی داشته باشد.
از این رو به نظر ما همچون دیگر حوادث فرعی ای که دست ساز حکومت است این نیز دست ساز خود حکومت یعنی خامنه ای، دفترش و سران سپاه و در راس آنها سران اطلاعات و به ویژه حفاظت اطلاعات سپاه است. این افراد و سازمان هاهستند که این حملات را سازمان می دهند و شایعه پراکنی می کنند که گویا برخی جریان های افراطی وجود دارند که این حملات را با این ویژگی ها و به این گسترده گی و در زمانی واحد سازمان داده اند.
پروژه های بی پایان و هر روزه برای استمرار و بقا
 در آستین این هیولاهای لگد خورده از خلق پر از برنامه و نقشه های اصلی و فرعی بازدارنده گی و سرکوب است. چهل سال است در این خصوص کار می کنند و پروژه های فراوانی را در چهل سال اخیر پیاده کرده و این نیز یکی از آنهاست.
این برنامه ها و نقشه های پلید تا زمانی که خامنه ای جانی و حکومتگران اش سرنگون نشوند و سرشان همچون سر افعی با سنگی بزرگ کوبیده و له و لورده نشود، پایانی نخواهد داشت. آنها در ترس و وحشت از خیزش و انقلاب، رفتنی بودن را کاملا و تا اعماق وجودشان حس می کنند اما می خواهند تلاش کنند بمانند. این تلاش های افعی هیولایی است که سنگ های یکی پس از دیگری بر سرش فرود آمده و در حال جان دادن است اما تمامی نیروی خود را جمع می کند تا آخرین تلاش هایش را برای ماندن و بقا انجام دهد.  
انتقام از خیزش دختران
گفته می شود که این انتقام خامنه ای و سران پاسدارش است از انقلاب و همچنین دانش آموزان دختر. دخترانی که شجاعانه کلاس ها و مدارس را به کلاس و مدرسه ی نبرد و جنگ با تحجر و جنایت و فساد تبدیل کردند. دخترانی که عکس های خامنه ای جلاد و خمینی را پاره کردند و در زیر پاهای خود انداختند و لگدکوب کردند. دخترانی که شعارهای بی مثال علیه خامنه ای و پاسداران و بسیجی هایش سردادند. دختران نوجوانی که به خیابان ها آمدند و علیه حکومت شعار دادند و با مبارزات خود شوری بی مانند آفریدند و به سهم خود انقلاب را به پیش بردند. این حقیقت دارد. جلاد خودپرست بر نمی تابد این تهاجم شیر دختران را و اکنون می خواهد انتقام بگیرد، اما نه تنها از دختران بلکه از والدین آنها هم که چنین شیر دخترانی را تربیت کردند.
اما حملات کنونی اهداف چند جانبه ای را دنبال می کند که برخی به خود دانش آموزان و خانواده های آن ها یعنی به چارچوب خود موضوع مربوط است و برخی به موضوعات دیگری که در جامعه وجود دارد ربط دارد و در خدمت آنهاست. انتقام از شیردختران دانش آموز و خلق ایران یکی از انگیزه های این حملات جانیانه به دانش آموزان در چارچوب خود موضوع است.
راندن دختران به خانه ها
گفته می شود که خامنه ای و حکومت اش می خواهند خانواده های دختران از مدرسه رفتن دختران خود پیشگیری کنند و دختران مدرسه را ترک کنند و در خانه بنشینند تا هنگام ازدواج که خواست حکومت این است که زود صورت گیرد. یعنی زیر چهارده سال و این دختران تبدیل به برده ها و ربات های خانگی برای همسران شان و نهایتا ماشین های جوجه کشی شوند و برای خامنه ای و سران پاسدار و بسیجی اش حزب اللهی بزایند و حزب اللهی های شیعیان را زیاد کنند تا حضرات بتوانند بقای خود را تامین کنند و در مقابل سنی ها و دیگر مذاهب و ادیان منطقه مثلا قدرتی شوند.
این نیز انگیزه ای است اما به نظر ما نمی تواند تحقق یابد. به ویژه این که با مخالفت خود زنان و دختران اصول گرا روبرو خواهد شد. از سوی دیگر زنان نیروی کار بزرگی هستند و حکومت نه می خواهد( زیرا بسیاری کارها از نظر اینان تنها باید به وسیله ی زنان صورت گیرد) و نه می تواند نقش آنها را در تولید و خدمات حذف کند. نهایت این که شاید بخواهد از تعداد زنان شاغل بکاهد.
از سوی دیگر در این شکی نیست که این ها برنامه دارند که مدارس را مکتبخانه کنند و در کل، ایران را از نظر فرهنگی ایران به عصر حجر برگردانند و تبدیل به یک ماتمکده ی بزرگ کنند که در آن آخوندها با خیال راحت بتوانند تسلط خود را بر زنان و در کل بر جامعه ای عقب مانده و متحجر شده اعمال کنند. تا زمانی که جامعه چنین نشود اینان بیمناک از عاقبت خویش خواهند بود. بی شک خیزش و انقلاب کنونی در نقشه های اینان خلل وارد کرده و این ها اکنون و با افت برخی از شکل های مبارزه فرصت را غنیمت دانسته و به دنبال کردن نقشه های خویش پرداخته اند.    
«به مرگ می گیرند تا به تب رضا دهیم!»
در همین راستا، یکی از اهداف این حملات این است که وضعیتی بدتر از آنچه اکنون در مقابل دختران و زنان و خانواده ها در مورد مساله ی حجاب و ستم به زنان به وجود آمده است ترسیم کنند تا مردم به «تب رضایت دهند». به اصطلاح «طالبانی کردن اوضاع».
«ببینید طالبان چه به روزدختران و زنان آورده! اگر نمی خواهید وضع آن گونه شود حکومت ما را روی سرتان بگذارید و حلوا حلوا کنید و شکر خدا به جای آورید که طالبان روی سرتان آوار نشده است!»
انداختن انقلاب در بی راهه ها
انقلاب کنونی اهداف خود را مشخص کرده و روز به روز نیروهای خود را بیشتر علیه حکومت خامنه ای و سران پاسدارش متمرکز می کند. از سوی دیگر افت شکل های خیابانی مبارزه و رشد اعتراضات دیگر و به ویژه اعتصابات کارگری این چشم انداز را به وجود آورده است که  انقلاب دیر یا زود نیروهای خود را به یکدیگر گره خواهد زد و از گردباد به توفانی همه جانبه تبدیل خواهد شد. این خواب از چشم این بزدلان مالپرست و قدرت دوست ربوده است. این است که این ها تمامی نیروهای خود را بسیج کرده اند تا به هر شکل که بتوانند با ایجاد حوادث فرعی و سرگرم کردن مردم به این گونه حوادث و در عین حال ایجاد رعب و وحشت در میان مردم مانع از شکل گیری و پیشرفت این تمرکز در مبارزه شوند.
برانگختن لایه های متوسط علیه پیشرفت انقلاب
یکی دیگر از اهداف چندگانه خامنه ای و سران پاسدارش از این حملات ایجاد ترس در لایه های میانی جامعه است. تخریب ماشین های مردم و ساختمان ها و... در این چارچوب بود.
می توان تصور کرد که ممکن است این لایه ها به خود چنین بگویند :
«حال که انقلاب در میانه راه است این حکومت چنین می کنند اگر انقلاب پیش تر برود و سرنگونی در چشم انداز قرار گیرد، اینان به جای گازهای سمی، گازهای کشنده به کار می برند و دختران که سهل است بسیاری دیگر را نیز می کشند. پس  بهتر است با این ها کنار بیاییم و بگذاریم که این ثروت و قدرت را زهرمارشان کنند!»
به این ترتیب هدف این است که تخم انفعال را در میان این لایه ها و طبقات بیندازند.
گرانی سرسام آور دلار یکی از دلایل حمله به مدارس دخترانه
یکی از مهم ترین دلایل این حملات به مدارس را باید همین گران شدن هولناک دلار دانست.
این بی ارزش شدن ریال دلایل گوناگونی دارد که بیشترشان به این حکومت برمی گردد. خواه ضرباتی که به تولید زده است و آن را به رکود کشانده، خواه به دلیل سیاست های پولی و مالی و فسادهای بی پایان در این امور، خواه به سبب جاه طلبی ها و زیاده خواهی هایش در منطقه و همچنین در روابط با کشورهای خارجی و به ویژه امپریالیست های غربی. این کاهش ارزش ریال ضربات جبران ناپذیری به طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و طبقات میانی زده و می زند و پایانی نیز برای آن نمی توان تصور کرد.
در مورد کارگران کاهش ارزش ریال، نه تنها دستمزد کنونی کارگران برای تهیه وسائل معیشت را پایین می آید و فقرمطلق دامنه ی خود را در میان این طبقه بیشتر می گستراند بلکه کارگرانی که حقوق های گذشته ی خود را نگرفته اند اکنون مجبورند مزد کاری را که در گذشته انجام داده اند بسیار پایین تر از زمانی که آن را انجام داده اند دریافت کنند. به عبارت دیگر نه تنها ارزش نیروی کارشان اکنون بسیار کاهش می یابد بلکه ارزش نیروی کاری را که در گذشته و به قیمت آن زمان فروخته اند و بهایش را نگرفته اند اکنون باید کمتر از قیمت آن زمان دریافت کنند. از سوی دیگر این کاهش ارزش ریال، پس اندازهای ناچیز کارگران- اگر پس اندازی داشته باشند - (و دیگر لایه های و طبقات به ویژه لایه های میانی) را به شدت پایین می آورد. به این ترتیب از سه سو به دستمزدهای کارگران و لایه های به ویژه حقوق بگیر حمله می کند و آن را به شدت پایین می آورد.
و اما این ها منجر به این می شود که اعتراض ها و اعتصاب ها در میان کارگران و لایه های میانی بیشتر شود.
اکنون این گونه مبارزات و اعتصابات می توانند مرکز ثقل انقلاب شوند. امری که موجب وحشت رژیم شده است. این احتمال حتی از گزارش محرمانه ی اطلاعات سپاه پیداست که از امکان سرایت اعتصابات به کارخانه های ماشین سازی گفته بود. برای همین و برای این که از توجه مردم به این گونه حرکات انقلاب و عمق یافتن آن و بروز و سراسری شدن اعتصابات جلوگیری شود و برای این که دولت بی خاصیت رئیسی و در واقع دولت دست نشانده ی خامنه ای و در نتیجه خود خامنه ای در مرکز حملات بیشتری قرار نگیرند و در عین حال برنامه های کثیف خود را پیش برند، این گونه حملات پی در پی صورت گرفته و به شهرها و استان های گوناگون گسترش یافته تا مردم و خانواده ها و کلا توده های مردم مشغول این گونه رویداهای فرعی شوند و آن موج اعتراضات نسبت به بالا رفتن دلار و گند و کثافت به بار آوردن خامنه ای و دولت اش و احتمال اعتصاب در مراکز صنعتی  و ورود گسترده ی طبقه ی کارگر به انقلاب کاهش یافته و یا در حاشیه ی قرار بگیرند.
و بالاخره روشن است که این وضعیت کماکان ادامه خواهد یافت یعنی ارزش پول کشور هر روز بیش از روز پیش کاهش خواهد یافت و هیچ گونه وضع قطعی ای نمی توان برای وخامت اوضاع اقتصادی توده های مردم پیش بینی کرد. با توجه به این، نه تنها این گونه حوادث فرعی پایان نخواهد یافت بلکه به اجبار بیشتر و گسترده تر خواهد شد.     
کانون های مقاومت و مبارزه
راه ها برای خامنه ای و سران پاسدارش هر روز تنگ تر می شود. هر چه که آنها انجام داده اند به عکس خود تبدیل شده است. مردم در جابه جای ایران مبارزه و جنبش و خیزش داشتند، آنها فشار را روی زنان گذاشتند و مقاومت زنان منجر به خیزش و انقلاب جاری شد. اکنون و برای توقف و انحراف در این مبارزات اوج گیرنده و انقلاب، حمله ی خود را روی مدارس متمرکز کرده اند و اگر مبارزات علیه کاهش ارزش ریال و سقوط وحشتناک سطح زندگی توده ها بالا نگیرد، اما همین نقطه ها می توانند به کانون های تازه ای برای مبارزه شوند کما این که شده اند و چنانچه این حملات ادامه یابد، بیش از این خواهند شد.
وظیفه ی جنبش خلق این است که این مراکز و کانون های مقاومت را به درون مبارزات عمومی خویش کشاند و حملات خامنه ای و پاسداران اش برای دهشت آفرینی و پشیمان کردن مردم از انقلاب را به پیشبرد انقلاب تبدیل سازد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
11 اسفند 1401
 

۱۴۰۱ اسفند ۱۴, یکشنبه

به مناسب روز جهانی زن

 
 
به مناسب روز جهانی زن
 
امسال  8 مارس( 17 اسفند) روز جهانی زن برای زنان ایران و برای تمامی طبقات مردمی خلق ایران حال و روز و رنگ و بوی دیگری دارد.
6 ماه از مبارزات و خیزشی که آغازگر آن زنان مبارز سقز بودند می گذرد و در این 6 ماه زنان نقشی بزرگ در جنبش و خیزشی با شعار«زن، زندگی، آزادی» داشتند که خواب از چشم دیوصفتان حاکم جمهوری اسلامی ربوده است.
دختران و زنان مبارز و جان فشان ما، پس از به قتل رساندن مهسا امینی دختر کرد به وسیله ی دارودسته های افسارگسیخته ی خامنه ای در شهریور 1401 آنچنان و گویی همچون رعد و برق بر سر این پلید سیرتان فرود آمدند که هرگز در مخیله شان نمی گنجید. 
این است که تا توانستند دختران و زنان را اسیر گرفتند، شکنجه کردند، کشتند و در گوشه و کنار انداختند و یا زندان های طولانی برایشان بریدند تا زنان را به سکوت و تمکین و برده گی کشانند. اما به راستی که مگر در خواب ببینند که قادرند این جنبش زنان را که جزء بزرگی از مبارز طبقات خلق ایران برای آزادی، دموکراسی، برابری و استقلال است، خاموش سازند. جنبش زنان ایران، جنبشی تاریخی و بزرگ است و این گونه که نشان می دهد تا رسیدن به خواست های خود فرو نخواهد نشست.
 این جنبش بزرگ که تا کنون به این سبک و سیاق و با این گستره و ژرفا در تاریخ کشور ما بی سابقه بوده است پس از برخاستن در ایران، توانست پشتیبانی زنان مبارز و جنبش زنان را در بسیاری از کشورهای جهان به خود جلب کند و با خود همراه سازد. اکنون بی تردید دختران و زنان ایران در پیشاپیش زنان زیرستم جهان علیه حکومت های ستمکار و قوانین اسارت بار مردسالارانه و برای حقوق زنان و برابری با مردان تلاش و مبارزه می کنند.
جنبش زنان ایران با وجود همه ی پیشگامی ها و مبارزات جانانه و قربانی دادن های فراوان، با وجود این که در چشم انداز آن روزهای بزرگ بسیاری آشکار است اما از دو کمبود اساسی رنج می برد.
یکی این است که این جنبش با وجود این که سازمان های کوچک و بزرگی در ایران دارد، اما یک تشکیلات محکم و متحد و سراسری ندارد. تشکیلاتی که بتواند خواست های زنان را برای رفع ستم های مردسالارانه و پدرسالارانه بر زنان و آزادی زنان از اسارت های فئودالی و قرون وسطایی و «مدرن» سرمایه داری، و برابری با مردان، به روشن ترین وجه خود تدوین کند و مبارزات زنان را(و مردان را نیز به پشتیبانی خود) پیرامون آنها سازمان دهد و در سراسر ایران به گونه ای واحد پیش برد. فقدان این امر تا حدود زیادی به وجود استبداد بر می گردد اما اگر نمی شود تشکیلات علنی سازمان داد می توان تلاش کرد همین سازمان های کوچک و بزرگ زنان را از طریق شبکه های مخفی به هم ربط داد و سازمان واحد دموکراتیک زنان ایران را تاسیس نمود.
کمبود دیگر نبود تشکیلات زنان کارگر در ایران است. در بیرون کشور سازمان های زنان کم نیستند و این سازمان ها اغلب داعیه ی چپ و طبقه ی کارگر را دارند. اما حقیقت این است که خواه بسیاری از سازمان های کوچک و بزرگ زنان در داخل و خواه این گونه سازمان های زنان در خارج از کشور بیشتر دارای گرایش های فمینیستی هستند. گرایش هایی که مانع از ترسیم درست صف خلق و ضد خلق از جانب آنها و صف بندی درست طبقاتی می شود.
بر این مبنا به نظر ما سازمان هایی که رهبری عمده و بدنه ی اصلی آن ها زنان کارگر( و همچنین کشاورز و یا دیگر زحمتکشان) باشند یکی از نیازهای اساسی جنبش زنان در ایران است. تنها سازمان هایی که زنان کارگر و زنان روشنفکر کمونیست رهبری اصلی و بدنه ی آن را داشته باشند می توانند بین خواست های دموکراتیک و سوسیالیستی زنان پل بزنند و جنبش زنان را در عین حفظ استقلال آن به بخشی مهم از کل جنبش دموکراتیک و سوسیالیستی طبقه ی کارگر و خلق ایران بدل سازند.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
14 اسفند 1401
      

۱۴۰۱ اسفند ۱۰, چهارشنبه

حملات شیمیایی خامنه ای و سران پاسدارش به مدارس

 
 
حملات شیمیایی خامنه ای و سران پاسدارش به مدارس
 
حملات وحشیانه با بمب های شیمیایی به مدارس دخترانه
طی چند ماه و به ویژه هفته های اخیر یک سلسله حملات دهشت آفرین شیمیایی به مدارس دخترانه در شهرها و استان های کشور صورت گرفته است که منجر به مسموم شدن بسیاری از دانش آموزان( آمار تا کنون 900 نفر) گردیده است. این حملات از اواخر آذرماه و در شهر قم آغاز شده و به شهرهای تهران و بروجرد و اردبیل و کرمانشاه و اصفهان و... گسترش یافته و در عین حال به مدارس دخترانه محدود نمانده و به مدارس پسرانه و خوابگاه های دانشجویان دختر نیز کشیده شده است.
حملات مزبور در زمانی رخ می دهد که در کل شرایط خاصی در کشور وجود دارد. یعنی از یک سو در شرایط یک مبارزه ی انقلابی علیه خامنه ای و حکومت اش که مدت شش ماه است به شکل های گوناگون تداوم داشته است و از سوی دیگر در شرایطی که از خیزش خیابانی کاسته شده است و به تحرک جنبش های اقتصادی افزوده شده است. این جنبش اخیر در زمانی اوج می گیرد که دلار نزدیک به 60 هزار تومان شده و ارزش ریال به پایین تر حد خود رسیده است و این وضع نفرت و خشم توده های مردم به ویژه کارگران و زحمتکشان حقوق بگیر و دیگر لایه های میانی را بر انگیخته است. این گونه سقوط سطح زندگی موجب شده که اعتصابات کارگری در مراکز صنعتی اصلی کشور روز به روز بیشتر شده و امکان تبدیل شدن به یک جنبش اعتصابی همگانی را از خود نشان دهد.
سلامی جنایتکار:«ما خطرناک ایم!»
هنوز زمان زیادی از هنگامی که سلامی گفت که«ما خطرناک ایم» و پشت آن پس از صرف غذای دانشگاه ها یک سلسله مسمومیت برای دانشجویان رخ داد نگذشته است که حملاتی پی درپی با بمب و نارنجک حاوی گازهای سمی، نه به یک یا دو مدرسه و نه در یک یا دو شهر بلکه در بسیاری مدارس و در بسیاری شهرها صورت می گیرد و این جانیان می گویند که هنوز نمی دانند«قضیه» از چه قرار است. شکی نیست که این حوادث با آن خط و نشان کشیدن ها و آن مسمومیت ها بی ارتباط نبوده و نیست. برنامه هایی بوده و اکنون در اشکال جدیدی و نسبت به گروه های دیگری از جامعه اجرایی شده و اکثر حکومتیان هم می دانند زیرا سر و دم بیشترشان به دفتر رهبری وصل است.
حفاظت اطلاعات سپاه و سازمان اطلاعات زیر نظر خامنه ای این حملات را سازمان می دهند!
این که تصور شود که این ها عده ای مذهبی افراطی هستند که می خواهند مثلا کاری کنند که والدین بیمناک از وضع فرزندان شان، اجازه ندهند که دختران مدرسه بروند، درست همان چیزی است که جمهوری اسلامی می خواهد. در این حکومت آنجا که پای این گونه به اصطلاح افراطی های مذهبی میان است مشکل که پای فرد یا جریانی افراط کار در میان باشد که بدون اطلاع شخص خامنه ای و دفترش و سران اطلاعات و حفاظت اطلاعات سپاه دست به کاری بزند. از سوی دیگر این نوع گازها در اختیار هر کسی نیست. این ها در اختیار نیروهای اطلاعاتی و نظامی و سپاه است و به ساده گی و در این ابعاد نمی توان به آنها دسترسی داشت.
از این رو به نظر ما همچون دیگر حوادث فرعی ای که دست ساز حکومت است این نیز دست ساز خود حکومت یعنی خامنه ای، دفترش و سران سپاه و در راس آنها سران اطلاعات و به ویژه حفاظت اطلاعات سپاه است. این افراد و جریان ها هستند که این حملات را سازمان می دهند و شایعه پراکنی می کنند که گویا برخی جریان های افراطی وجود دارند که این حملات را با این ویژگی ها و به این گسترده گی سازمان داده اند.
پروژه های بی پایان و هر روزه برای استمرار و بقا
 در آستین این هیولاهای لگد خورده از خلق پر از برنامه و نقشه های اصلی و فرعی بازدارنده گی و سرکوب است. چهل سال است در این خصوص کار می کنند و پروژه های فراوانی را در چهل سال اخیر پیاده کرده و این نیز یکی از آنهاست.
این برنامه ها و نقشه های پلید تا زمانی که خامنه ای جانی و حکومتگران اش سرنگون نشوند و سرشان همچون سر افعی با سنگی بزرگ کوبیده و له و لورده نشود، تا زمانی که خلق به جان دادن شان ننگرد و در پایان جسد بی جانشان را نبیند، پایانی نخواهد داشت. آنها در ترس و وحشت از خیزش و انقلاب، رفتنی بودن را کاملا و تا اعماق وجودشان حس می کنند اما می خواهند تلاش کنند بمانند. این تلاش های افعی هیولایی است که سنگ های یکی پس از دیگری بر سرش فرود آمده و در حال جان دادن است اما تمامی نیروی خود را جمع می کند تا آخرین تلاش هایش را برای ماندن و بقا انجام دهد.  
انتقام از خیزش دختران
گفته می شود که این انتقام خامنه ای و سران پاسدارش است از انقلاب و همچنین دانش آموزان دختر. دخترانی که شجاعانه کلاس ها و مدارس را به کلاس و مدرسه ی نبرد و جنگ با تحجر و جنایت و فساد تبدیل کردند. دخترانی که عکس های اُمل های عهد دقیانوس خامنه ای جلاد و خمینی را پاره کردند و در زیر پاهای خود انداختند و لگدکوب کردند. دخترانی که شعارهای بی مثال علیه خامنه ای و پاسداران و بسیجی هایش سردادند. دختران نوجوانی که به خیابان ها آمدند و علیه حکومت شعار دادند و با مبارزات خود شوری بی مانند آفریدند و به سهم خود انقلاب را به پیش بردند. این حقیقت دارد. جلاد خودپرست بر نمی تابد این تهاجم شیر دختران را و اکنون می خواهد انتقام بگیرد، اما نه تنها از دختران بلکه از والدین آنها هم که چنین شیر دخترانی را تربیت کردند.
اما حملات کنونی اهداف چند جانبه ای را دنبال می کند که برخی به خود دانش آموزان و خانواده های آن ها یعنی به چارچوب خود موضوع مربوط است و برخی به موضوعات دیگری که در جامعه وجود دارد ربط دارد و در خدمت آنهاست. انتقام از شیردختران دانش آموز و خلق ایران یکی از انگیزه های این حملات جانیانه به دانش آموزان در چارچوب خود موضوع است.
راندن دختران به خانه ها
گفته می شود که خامنه ای و حکومت اش می خواهند خانواده های دختران از مدرسه رفتن دختران خود پیشگیری کنند و دختران مدرسه را ترک کنند و در خانه بنشینند تا هنگام ازدواج که خواست حکومت این است که زود صورت گیرد. یعنی زیر چهارده سال و این دختران تبدیل به برده ها و ربات های خانگی برای همسران شان و نهایتا ماشین های جوجه کشی شوند و برای خامنه ای و سران پاسدار و بسیجی اش حزب اللهی بزایند و حزب اللهی های شیعیان را زیاد کنند تا حضرات بتوانند بقای خود را تامین کنند و در مقابل سنی ها و دیگر مذاهب و ادیان منطقه مثلا قدرتی شوند.
این نیز انگیزه ای است اما به نظر ما نمی تواند تحقق یابد. به ویژه این که با مخالفت خود زنان و دختران اصول گرا روبرو خواهد شد. از سوی دیگر زنان نیروی کار بزرگی هستند و حکومت نه می خواهد( زیرا بسیاری کارها از نظر اینان تنها باید به وسیله ی زنان صورت گیرد) و نه می تواند نقش آنها را در تولید و خدمات حذف کند. نهایت این که شاید بخواهد از تعداد زنان شاغل بکاهد.
از سوی دیگر در این شکی نیست که این ها برنامه دارند که مدارس را مکتبخانه کنند و در کل، ایران را از نظر فرهنگی ایران به عصر حجر برگردانند و تبدیل به یک ماتمکده ی بزرگ کنند که در آن آخوندها با خیال راحت بتوانند تسلط خود را بر زنان و در کل بر جامعه ای عقب مانده و متحجر شده اعمال کنند. تا زمانی که جامعه چنین نشود اینان بیمناک از عاقبت خویش خواهند بود. بی شک خیزش و انقلاب کنونی در نقشه های اینان خلل وارد کرده و این ها اکنون و با افت برخی از شکل های مبارزه فرصت را غنیمت دانسته و به دنبال کردن نقشه های خویش پرداخته اند.    
«به مرگ می گیرند تا به تب رضا دهیم!»
در همین راستا، یکی از اهداف این حملات این است که وضعیتی بدتر از آنچه اکنون در مقابل دختران و زنان و خانواده ها در مورد مساله ی حجاب و ستم به زنان به وجود آمده است ترسیم کنند تا مردم به «تب رضایت دهند». به اصطلاح «طالبانی کردن اوضاع».
«ببینید طالبان چه به روزدختران و زنان آورده! اگر نمی خواهید وضع آن گونه شود حکومت ما را روی سرتان بگذارید و حلوا حلوا کنید و شکر خدا به جای آورید که طالبان روی سرتان آوار نشده است!»
پیش بردن پروژه های تاکتیکی و استراتژیکی برای مجبور کردن مردم به تمکین
همواره نقشه ها و پروژه های اینان انگیزه های گوناگون و اهداف چندگانه داشته است. اکنون و در مورد این حملات به مدارس نیز چنین است. به برخی از آنها در بالا اشاره شد و به چند مورد دیگر نیز که اکنون جزو مهم ترین اهداف این حملات است اشاره می کنیم. تمامی این برنامه ها برای رساندن مردم به درجه ی تمکین به ستم حکومت است.
انداختن انقلاب در بی راهه ها
انقلاب کنونی اهداف خود را مشخص کرده و روز به روز نیروهای خود را بیشتر علیه حکومت خامنه ای و سران پاسدارش متمرکز می کند. از سوی دیگر افت شکل های خیابانی مبارزه و رشد اعتراضات دیگر و به ویژه اعتصابات کارگری این چشم انداز را به وجود آورده است که  انقلاب دیر یا زود نیروهای خود را به یکدیگر گره خواهد زد و از گردباد به توفانی همه جانبه تبدیل خواهد شد. این خواب از چشم این بزدلان مالپرست و قدرت دوست ربوده است. این است که این ها تمامی نیروهای خود را بسیج کرده اند تا به هر شکل که بتوانند با ایجاد حوادث فرعی و سرگرم کردن مردم به این گونه حوادث مانع از شکل گیری و پیشرفت این تمرکز در مبارزه شوند.
برانگختن لایه های متوسط علیه پیشرفت انقلاب
یکی دیگر از اهداف چندگانه خامنه ای و سران پاسدارش از این حملات ایجاد ترس و وحشت در لایه های میانی جامعه است. تخریب ماشین های مردم و ساختمان ها و... در این چارچوب بود.
می توان تصور کرد که ممکن است این لایه ها به خود چنین بگویند :
«حال که انقلاب در میانه راه است این حکومت چنین می کنند اگر انقلاب پیش تر برود و سرنگونی در چشم انداز قرار گیرد، اینان به جای گازهای سمی، گازهای کشنده به کار می برند و دختران که سهل است بسیاری دیگر را نیز می کشند. پس  بهتر است با این ها کنار بیاییم و بگذاریم که این ثروت و قدرت را زهرمارشان کنند!»
به این ترتیب هدف این است که تخم انفعال را در میان این لایه ها و طبقات بیندازند.
گرانی سرسام آور دلار یکی از دلایل حمله به مدارس دخترانه
یکی از مهم ترین دلایل این حملات به مدارس را باید همین گران شدن هولناک دلار دانست.
این بی ارزش شدن ریال دلایل گوناگونی دارد که بیشترشان به این حکومت برمی گردد. خواه ضرباتی که به تولید زده است و آن را به رکود کشانده، خواه به دلیل سیاست های پولی و مالی و فسادهای بی پایان در این امور، خواه به سبب جاه طلبی ها و زیاده خواهی هایش در منطقه و همچنین در روابط با کشورهای خارجی و به ویژه امپریالیست های غربی. این کاهش ارزش ریال ضربات جبران ناپذیری به طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و طبقات میانی زده و می زند و پایانی نیز برای آن نمی توان تصور کرد.
در مورد کارگران کاهش ارزش ریال، نه تنها دستمزد کنونی کارگران برای تهیه وسائل معیشت را پایین می آید و فقرمطلق دامنه ی خود را در میان این طبقه بیشتر می گستراند بلکه کارگرانی که حقوق های گذشته ی خود را نگرفته اند اکنون مجبورند مزد کاری را که در گذشته انجام داده اند بسیار پایین تر از زمانی که آن را انجام داده اند دریافت کنند. به عبارت دیگر نه تنها ارزش نیروی کارشان اکنون بسیار کاهش می یابد بلکه ارزش نیروی کاری را که در گذشته و به قیمت آن زمان فروخته اند و بهایش را نگرفته اند اکنون باید کمتر از قیمت آن زمان دریافت کنند. از سوی دیگر این کاهش ارزش ریال، پس اندازهای ناچیز کارگران- اگر پس اندازی داشته باشند - (و دیگر لایه های و طبقات به ویژه لایه های میانی) را به شدت پایین می آورد. به این ترتیب از سه سو به دستمزدهای کارگران و لایه های به ویژه حقوق بگیر حمله می کند و آن را به شدت پایین می آورد.
و اما این ها منجر به این می شود که اعتراض ها و اعتصاب ها در میان کارگران و لایه های میانی بیشتر شود.
اکنون این گونه مبارزات و اعتصابات می توانند مرکز ثقل انقلاب شوند. امری که موجب وحشت رژیم شده است. این احتمال حتی از گزارش محرمانه ی اطلاعات سپاه پیداست که از امکان سرایت اعتصابات به کارخانه های ماشین سازی گفته بود. برای همین و برای این که از توجه مردم به این گونه حرکات انقلاب و عمق یافتن آن و بروز و سراسری شدن اعتصابات جلوگیری شود و برای این که دولت بی خاصیت رئیسی و در واقع دولت دست نشانده ی خامنه ای و در نتیجه خود خامنه ای در مرکز حملات بیشتری قرار نگیرند و در عین حال برنامه های کثیف خود را پیش برند، این گونه حملات پی در پی صورت گرفته و به شهرها و استان های گوناگون گسترش یافته تا مردم و خانواده ها و کلا توده های مردم مشغول این گونه رویداهای فرعی شوند و آن موج اعتراضات نسبت به بالا رفتن دلار و گند و کثافت به بار آوردن خامنه ای و دولت اش و احتمال اعتصاب در مراکز صنعتی  و ورود گسترده ی طبقه ی کارگر به انقلاب کاهش یافته و یا در حاشیه ی قرار بگیرند.
و بالاخره روشن است که این وضعیت کماکان ادامه خواهد یافت یعنی ارزش پول کشور هر روز بیش از روز پیش کاهش خواهد یافت و هیچ گونه وضع قطعی ای نمی توان برای وخامت اوضاع اقتصادی توده های مردم پیش بینی کرد. با توجه به این، نه تنها این گونه حوادث فرعی پایان نخواهد یافت بلکه به اجبار بیشتر و گسترده تر خواهد شد.     
کانون های مقاومت و مبارزه
راه ها برای خامنه ای و سران پاسدارش هر روز تنگ تر می شود. هر چه که آنها انجام داده اند به عکس خود تبدیل شده است. مردم در جابه جای ایران مبارزه و جنبش و خیزش داشتند، آنها فشار را روی زنان گذاشتند و مقاومت زنان منجر به خیزش و انقلاب جاری شد. اکنون و برای توقف و انحراف در این مبارزات اوج گیرنده و انقلاب، حمله ی خود را روی مدارس متمرکز کرده اند و اگر مبارزات علیه کاهش ارزش ریال و سقوط وحشتناک سطح زندگی توده ها بالا نگیرد، اما همین نقطه ها می توانند به کانون های تازه ای برای مبارزه شوند کما این که شده اند و چنانچه این حملات ادامه یابد، بیش از این خواهند شد.
وظیفه ی جنبش خلق این است که این مراکز و کانون های مقاومت را به درون مبارزات عمومی خویش کشاند و حملات خامنه ای و پاسداران اش برای دهشت آفرینی و پشیمان کردن مردم از انقلاب را به پیشبرد انقلاب تبدیل سازد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
11 اسفند 1401
 

۱۴۰۱ اسفند ۹, سه‌شنبه

نقدی بر دلایل امضا نکردن منشور به وسیله ی سندیکای کارگران

 
 
 
نقدی بر دلایل امضا نکردن منشور به وسیله ی سندیکای کارگران
شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه
 
بخش دوم

در بخش نخست، این مساله روشن نشد که آیا گروه های امضا کننده جزو طبقه ی کارگرند و یا طبقات دیگر هم در آنها حضور دارند. و آیا ملاحظات سندیکا در مورد اطلاعیه به این معناست که این غفلت و اشتباه از جانب دیگر سندیکاها و شوراهای کارگری صورت گرفته و یا جریان های متعلق به طبقات دیگر در میان امضا کننده گان وجود دارند که موجب این اشتباه شده اند.
در پایان اطلاعیه ی سندیکا گفته شده که به دلیل:
«شرایط بحرانی جامعه و‌ اهمیت اتحاد طبقاتی و ‌جنبشی در برابر وضعیت‌ حاکم، سندیکا برای همفکری و‌ همکاری با کلیه تشکلهای کارگری، صنفی و ‌مدنی مستقل با توجه به حفظ موازین و مصوبه های سندیکا به سهم خود آماده خواهد بود.»
بر مبنای این بند، از دیدگاه سندیکا اتحاد طبقاتی و جنبشی در برابر وضعیت حاکم اهمیت دارد. با توجه به آن چه سندیکا در مورد وجود طبقه ی کارگر گفته می توان این گونه تصور کرد که منظور اتحاد طبقاتی اتحاد بین تشکل های کارگری است. همچنین اتحاد جنبشی را می توان اتحاد بین جنبش های گوناگون یعنی جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویی، جنبش ملت های دربند و زیر ستم ایران و... دانست. با توجه به این که از دیدگاه سندیکا اکثریت مطلق این جنبش ها، کارگر و یا از خانواده های کارگری هستند، وجه عمده ی این اتحاد، اتحاد بین خود طبقه ی کارگر است.(1)
 به این ترتیب می توانیم به این نتیجه برسیم که این منشورعمدتا به وسیله ی نماینده گان طبقه کارگر نگاشته شده است و در مجموع اگر غفلت و یا اشتباهی رخ داده این غفلت و اشتباه از درون خود طبقه سر زده است.
از این دیدگاه، بخش هایی از طبقه ی کارگر احتمالا نه به اکثریت مطلق بودن طبقه ی کارگر باور دارند و نه به این که نقش این طبقه  در انقلاب کلیدی است. به عبارت دیگر نه نیروی عمده و نه نیروی رهبری کننده را طبقه ی کارگر نمی دانند. از سوی دیگر ممکن است این بخش ها یا بخش های دیگر مبارزه ی کنونی را مبارزه ی ضد سرمایه داری به مفهوم مورد نظر سندیکا ندانند.
اگر چنین برداشتی را بتوان پذیرفت، آنگاه از دید ما اختلاف نظر سندیکا با این دیدگاه ها هم نکات درستی را در بر دارد و این به ویژه در مورد نقش کلیدی و از دیدگاه ما نقش رهبری طبقه ی کارگر راست در می آید و هم نکات نادرستی مانند این نظر که اکنون در جامعه ی ما طبقه ی کارگر و... اکثریت مطلق را در جامعه دارد و بنابراین مبارزه ی جاری نیز باید به طورمطلق علیه سرمایه داری یعنی نهایتا نفی مالکیت خصوصی در بخش تولید و خدمات باشد.( باید توجه کرد که ما نظر خود را در مورد مهم ترین ابهامات و اشتباهات منشور در بخش دوم نقد و بررسی منشور گفته ایم و به ویژه به این نکته اشاره کردیم که در این مرحله از انقلاب نمی توان از سرمایه های متوسط و کوچک سلب مالکیت کرد.)
به نظر ما بیشتر خواست های 12 ماده ای منشور( اگر از ابهامات برخی مواد آن بگذریم)، خواست هایی است که نشان می دهد مرحله ی کنونی انقلاب ما دموکراتیک است و نه سوسیالیستی. و یا به عکس چون بیشتر نگارنده گان و یا امضا کننده گان متوجه بودند که مرحله ی انقلاب، دموکراتیک است خواست های آن را به این شکل بیان کرده اند. این وجه مثبت منشور است.
اما در مورد ابهامات و اشتباهات منشور، به نظر ما مواردی که در مورد آن صحبت کردیم هم می تواند نشانگر نفوذ جریان هایی است که در ماهیت امر طرفدار منافع استراتژیک طبقه ی کارگر نیستند و بنابراین نشانگر نفوذ جریان های طبقاتی خرده بورژوایی درون طبقه ی کارگر هستند و هم می تواند نشانگر ابهام در دیدگاه ها و اشتباهات برخی از جریان هایی باشند که از درون طبقه ی کارگر برآمده اند اما خواه به دلیل ناروشنی خودشان و خواه به دلیل نفوذ و تاثیر جریان های ضد مارکسیستی چنین ابهامات و اشتباهاتی داشته اند.
درباره ی نظام سرمایه داری
سه حکم پیاپی در منطق انقلاب سوسیالیستی وجود دارد. یکم: نظام سرمایه داری در ایران مطلق است. دوم طبقه ی کارگر دارای اکثریت مطلق یعنی  80 درصد جمعیت کنونی ایران است. و سوم تضاد کار و سرمایه و بنابراین انقلاب سوسیالیستی است. و  می دانیم که خواست اساسی این انقلاب سلب مالکیت خصوصی از هر نوع سرمایه ای است.
 در اطلاعیه سندیکا به «مبارزه با نظام سرمایه‌داری و‌ حکومت آن» اشاره شده است. و معمول چنین است که زمانی که از مبارزه با نظام سرمایه داری صحبت می شود و حکومت آن که حکومت سرمایه داران است، پای انقلاب سوسیالیستی به میان می آید. این جا یکی از اساسی ترین اشتباهات بروز می کند.
نظام اقتصادی حاکم بر ایران سرمایه داری است اما این سرمایه داری با سرمایه داری موجود در کشورهای پیشرفته و میانی غرب تفاوت اساسی دارد. نظام حاکم بر جوامع پیشرفته و میانه ی غربی و نیز برخی کشورهای شرقی، سرمایه داری امپریالیستی است و حال آن که نظام سرمایه داری حاکم بر ایران و بخشی از کشورهای زیر سلطه، سرمایه داری زیرسلطه و وابسته و عقب مانده یا عقب نگه داشته شده است.
زیرسلطه ی امپریالیسم بودن به این معناست که امپریالیست ها اقتصاد این کشورها را به زائده ی اقتصادی کشورهای خویش تبدیل می کنند( مانند ما که از یک سو 90 درصد اقتصادمان به تولید و فروش نفت وابسته است و بدون آن نمی توانیم نفس بکشیم و از سوی دیگر کشوری برای صدور سرمایه های امپریالیستی و استثمار کار ارزان و همچنین مصرف کننده ی عمده کالاهای صنعتی تولیدی، خدماتی و مصرفی آنها هستیم) و اجازه نمی دهند که آنها به یک نظام پیشرفته تر اقتصادی دست یابند؛ یعنی یا مانند خودشان دارای اقتصاد سرمایه داری پیشرفته شوند( به این معنا که اقتصاد صنعتی به رهبری بورژوازی ملی داخلی این کشورها پا گیرد)، و یا نظام سوسیالیستی برقرار کنند. یعنی با برقراری یک دیکتاتوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر و سلب مالکیت از سرمایه داران بزرگ بوروکرات - کمپرادور( تمامی حکومت کنونی) به سوی سوسیالیسم حرکت کنند. از سوی دیگر این ترم به این معناست که در این کشورها امپریالیست ها یک بورژوازی بزرگ بوروکرات - کمپرادور ایجاد می کنند که نان و حکومت اش، در بقای وابستگی به امپریالیسم و مزدوری آن نهفته است و با چنگ و دندان از منافع امپریالیست ها دفاع می کند.
عقب مانده به  این معناست که در پیشرفته ترین کشورهای زیرسلطه خواه درعرصه ی اقتصاد و خواه در عرصه ی سیاست و فرهنگ وجوه عقب مانده ی فئودالی و قرون وسطایی هنوز وجود دارد. بروز حکومت متحجر کنونی در ایران و موجودیت و بقای آن برای 40 سال نشان از وجود اجزاء ساختارهای اقتصادی و نیز سیاسی و فرهنگی قرون وسطایی و فئودالیسم دارد. وجود و فشار این ساخت و نقش آنها در عقب مانده گی جوامعی مانند جامعه ما است که مرحله ی انقلاب را دموکراتیک می کند و اجازه نمی دهد که در حال حاضر انقلاب سوسیالیستی کرده و نظام آن را برقرار کنیم.
 از سوی دیگر کاربرد مفهوم نظام سرمایه داری بدون اشاره به زیرسلطه ی امپریالیسم بودن این نظام، یک انحراف اساسی و جدی در جنبش و انقلاب دموکراتیک نوین ایران است. زیرا یکی از دو تضاد مهم جامعه و تمامی طبقات مردمی ما را حذف می کند. در ایران مبارزه با سرمایه داری ممکن نیست مگر آنکه با مبارزه با امپریالیسم توام باشد.
 در کل مبارزه ی ضد سرمایه داری( از دیدگاه ما بر ضد سرمایه داری زیر سلطه) با وجوه عقب مانده و در درجه ی نخست با سرمایه داران کمپرادور( خواه مذهبی و خواه سلطنتی) بدون مبارزه با امپریالیسم غیرممکن است. چنین مبارزه ای در بهترین حالت و در شرایطی که شریف ترین و صادق ترین مبارزین یعنی آنها که ریگی به کفش شان نیست آن را دنبال کنند و واقعا خواستار یک نظام نو سوسیالیستی باشند، وحدت طبقه ی کارگر و نیز اتحاد این طبقه با دیگر طبقاتی خلقی را مختل کرده و در امر برپایی جبهه ی متحد طبقات خلقی ایران تخریب کرده و در نهایت یا به اکونومیسم و مبارزه ی مسالمت آمیز با نظام های حاکم می انجامد و یا به مبارزات  آنارشیستی و چپ روانه، و در هر دو حال اخیر شکست نتیجه ی آن خواهد بود.( این نکته مهم است که اکنون مخالفت با نظام حاکم و خواست سرنگونی آن خواست اکثریت جریان های سیاسی خواه چپ وخواه «شبه چپ» و از جمله بیشتر نیروهای ترتسکیستی و رویزیونیستی است. بنابراین خواست سرنگونی  نمی تواند مشخصه ی انقلابی بودن یک جریان سیاسی باشد. آنچه که مهم است برنامه و چگونگی راه سرنگونی، استراتژی و تاکتیک ها برای تحقق سرنگونی و نیز نوع حکومتی است که باید به جای آن بر سرکار آید.)
درباره ی اکثریت مطلق طبقه ی کارگر و انقلاب سوسیالیستی
بر مبنایی این چنین ما این گونه نظرات دوستان کارگرمان در سندیکا را درست نمی دانیم.
سال ها و بلکه دهه هاست که گروه هایی که ما به عنوان گروه های ضدمارکسیستی از آنها نام بردیم( و از نظر خود بر نخواهیم گشت) یعنی به ویژه گروه های ترتسکیست حکمتی و نیز امثال کمیته هماهنگی، بر این نظرند که اکثریت مطلق جامعه ی ایران کارگر هستند و تضاد جامعه هم «کار و سرمایه» و بنابراین خواهان «لغو کارمزدی» هستند. اما حقیقت این است که هیچ کدام از این گروه ها کوچک ترین اعتقادی به انقلاب سوسیالیستی نداشته و ندارند.
در واقع، اگر نگوییم به طور مطلق، اما به باور ما هیچ گروه عمده ی سیاسی در حال حاضر وجود ندارد که واقعا به انقلاب سوسیالیستی باور داشته باشد و واقعا برای آن کارعملی و جانفشانی کرده باشد. نه دارودسته های ترتسکیست کمونیسم کارگری و حکمتیست ها و نه گروه های رویزیونیست و خروشچفیست و امثال کمیته ی پیگیری در راه ایجاد... و نه گروه های «مارکسی» و مارکسیسم غربی و از جمله جریان هایی مانند کمیته ی هماهنگی و...هیچ کدام نه علاقه ای به انقلاب سوسیالیستی دارند و نه برای آن کاری می کنند. این ها مشتی حرف های قشنگ هستند و گفتن شان هم خرجی ندارد و آدم را حسابی« چپ» و «رادیکال» نشان می دهد. زمانی که افراد وراج بی خاصیتی مانند علی جوادی ترتسکیست که چهل سال است بیخ دل کمونیسم امپریالیستی دارودسته ی حکمت خوابیده است از«جمهوری سوسیالیستی» صحبت کند دیگر چه حرفی برای گفتن باقی می ماند!
هدف آنها از این که می گویند طبقه ی کارگر اکثریت مطلق است و تضاد هم کار و سرمایه است( اگر حاضر باشند به این صراحت بگویند، که برخی از آنها حتی چنین ادبیاتی را هم اگر به کار می بردند اکنون و به طور کلی آن را کنار گذاشته اند) این نیست که واقعا به این انقلاب معتقدند و برای چنین انقلابی کار می کنند.
 خیر! چنین نبوده و چنین نیز نیست.
هدف آنها و نقش آنها این است که برای انقلاب واقعی یعنی یک انقلاب دموکراتیک نوین و رهبری طبقه ی کارگر بر آن که تنها راه رسیدن به انقلاب سوسیالیستی است، کاری صورت نگیرد و یا اگر می گیرد آنها آن را تخریب کنند. یعنی این که یک جمهوری دموکراتیک خلق که متکی به تمامی کارگران و کشاورزان و زحمتکشان باشد پا نگیرد و حرکتی به سوی سوسیالیسم از این تنها راه ممکن، نشود. این امر هم از مواضع تئوریک- سیاسی ضد مارکسیستی و ضد لنینیستی و ضد مائوئیستی آنها به  روشنی پیداست( هیچ کدام از آنها اصول اساسی مارکسیسم را قبول ندارند و برعکس دهه هاست است که از تمامی راه های ممکن علیه این اصول مبارزه می کنند و کسی که علیه اصول اساسی مارکسیسم مبارزه کند نمی تواند هوادار طبقه ی کارگر باشد) و هم از فعالیت های عملی شان درون طبقه ی کارگر. آنها نه تنها مارکسیسم را قبول ندارند بلکه تجربه ی کمونیسم در کشورهای روسیه و چین را نیز قبول ندارند و تماما تبلیغ و ترویج شان در مبارزات کارگران علیه این حکومت های طبقه ی کارگر بوده است.
این ها در بدترین حالت مزدور کشورهای امپریالیستی و یا سرمایه داران و در بهترین حالت نماینده جریان های مروج رفرمیسم خرده بورژوایی میانی و مرفه هستند که دور تا دور طبقه ی کارگر را گرفته اند.
چرا انقلاب دموکراتیک نوین؟
 انقلاب سوسیالیستی به شرایطی دوگانه نیاز دارد که هیچ کدام در حال حاضر در ایران وجود ندارند. شرایط عینی و شرایط ذهنی.
بیش از صد سال است که به جز در مقاطع کوتاهی جنبش کمونیستی هرگز نتوانسته است حتی برای 5 سال پیاپی درون طبقه ی کارگر کار سوسیالیستی کند. بیش از صد سال است که در این مملکت استبداد برقرار بوده است( به جز مقطع 32- 20 که حزب توده فعالیت می کرد و سه ساله ی 60- 57 که تعداد زیادی گروه چپ فعالیت می کردند). بیش از 40 سال است که هیچ گروه و سازمان کمونیستی نتوانسته درون طبقه ی کارگر فعالیت کند. بیش از چهل سال است که ما شاهد تشکیل تنها چند تشکل کارگری( دو سندیکا و یکی دو شورا) هستیم آن هم تنها در دو سه مرکز صنعتی مانند خوزستان و تهران که درون طبقه ی کارگر به وجود آمده اند.
سطح آگاهی طبقاتی طبقه ی کارگر بسیار پایین است. طی 25 سال اخیر حتی در شرایطی که امکان اعتصاب با خواست های سیاسی بوده است ما حتی یک اعتصاب سیاسی روشن نداشته ایم. حتی در مورد خواست های اقتصادی، خواست های اکثریت به اتفاق طبقه ی کارگر، خواست های دفاعی و به ویژه عقب افتادن حقوق ها( حتی گاه تا بیش از یک سال) بوده است.  طبقه ی کارگر متشکل نیست و در یک مبارزه ی طبقاتی همه جانبه با طرف های طبقاتی مشخص در عرصه ی کشور درگیر نشده است. طبقه ی کارگر حتی در مورد خواست های دموکراتیک که صد سال است خلق ما به دلیل آن مبارزه کرده است ناروشن است چه برسد به خواست های سوسیالیستی و به ویژه این که چگونه می توان آن را پیاده و عملی کرد. آیا این عجیب نیست که در کشوری که نظام سرمایه داری به طور مطلق وجود دارد و اکثریت مطلق آن هم طبقه ی کارگر است، طبقه ی کارگر این چنین در گیرودار خواست های دفاعی و عموما عقب افتادن حقوق ها مانده باشد؟
و آن گاه عده ای می گویند نظام سرمایه داری مساوی انقلاب سوسیالیستی است. انسان گمان می کند که اکنون نه اکثریت کارگران بلکه حتی کارگران صنعتی در مورد سوسیالیسم آگاهی دارند. که الان چند میلیون کارگر از این اکثریت مطلق ( که در جمعیت ایران با خانواده های خود حدودا 64 میلیون می شوند) در سندیکاها و اتحادیه های سراسری متشکل هستند؛ که کارگران( اکثریت که نه حتی اقلیت ناچیزی از آنها) برنامه ی سوسیالیستی را پذیرفته و در مورد آن کاملا روشن و فورموله هستند؛ که در یک مبارزه طبقاتی تکامل یافته در مقابل تمامی طبقه ی سرمایه دار ایران صف کشیده اند، که در خیابان ها پرچم سرخ در دست گرفته اند و خواهان نظام سوسیالیستی هستند!( ما از حزب کمونیست و ارتش مسلح کارگران و این جور چیزها صحبت نمی کنیم).
کارگران در کمون پاریس این گونه بودند و دو تشکیلات انقلابی بلانکیست ها و پرودونیست ها در آنها اکثریت را داشتند. کارگران در انقلاب اکتبر روسیه این چنین بودند و حزبی مانند بلشویک 20 سال به گونه ای ممتد و پیگیر میان شان کار کرده بود. گارد مسلح داشتند و قیامی را آگاهانه و برنامه ریزی شده ترتیب دادند. آیا شرایط طبقه ی کارگر ما به کدام وضعیت کارگرانی که انقلاب سوسیالیستی کردند، همانند است؟ آن هم در شرایطی که اگر ما مقایسه کنیم طبق این نظر که در ایران سرمایه داری به طور مطلق موجود و حاکم است، از نظر نظام اقتصادی هم از فرانسه ی زمان کمون پاریس پیشرفته تریم که کلی جمعیت دهقان در کشور وجود داشت و هم از روسیه ی سال های پس از جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر که جمعیت اصلی کشور دهقانان و خرده بورژوازی بودند.   
اما چرا چنین وضعی در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی وجود ندارد؟
چرا در این کشورها استبداد رضاخانی و ملک محمدرضا خانی وجود ندارد؟ چرا در این کشورها استبداد ولایت فقیه بروز نمی کند؟ چرا در این کشورها کارگران سندیکا و اتحادیه دارند؟ چرا در این کشورها این همه عقب مانده گی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی که در کشور ما وجود دارد، وجود ندارد؟
 اگر بکاویم می بینیم که این نظام سرمایه داری ما یک نظام سرمایه داری زیرسلطه ی امپریالیست ها و بسیار عقب مانده است و همین زیر سلطه بودن و عقب مانده گی اقتصادی است که موجب می شود که این حکومت های استبدادی بتوانند 50 سال و 40 سال دوام آورند و در نتیجه شرایط ذهنی طبقه ی کارگر و توده های کشاورز و تهیدست یعنی عمده توده های استثمارشده و ستمدیده چنین عقب بماند. همین سرمایه داری عقب مانده است که در حالی که میلیون ها دهقان روستا و کاشانه ی خود را رها می کنند و به شهرها مهاجرت می کنند، و لایه های حاشیه نشین شهرها را ایجاد کرده و چون امکانات اقتصادی ای وجود ندارد که جذب طبقه ی کارگر شوند بسیاری از آنها به شغل های کاذب روی می آورند و بسیاری نکات دیگر.( برای شرح بیشتر نگاه کنید به نوشته ی نگارنده با نام طبقه ی کارگر و جنبش دموکراتیک، بخش های پنجم، ششم و هفتم)
بنابراین پرسش این است که چرا این نظام سرمایه داری که این گروه ها صحبت اش را می کنند نتوانسته زمینه های مساعدی از نظر سیاسی و فرهنگی به وجود آورد که  توده ها آماده ی انقلاب سوسیالیستی باشند و چنین انقلابی در دستور روز قرار بگیرد؟
 درست به این دلیل که آنچه موجب این وضع شده است تنها به وضع سیاسی و فرهنگی بستگی نداشته بلکه به شرایط عینی این اقتصاد سرمایه داری یعنی زیر سلطه بودن و عقب مانده بودن آن بستگی داشته است.
علت اساسی چنین اوضاعی این است که در صد سال اخیر نه تنها اقتصاد سرمایه داری نتوانسته شکل کلاسیک رشد خود را داشته باشد بلکه استبداد سیاسی در این کشور وجود داشته و دارد و نیز  فرهنگ سرمایه داری کمپرادوری در امتزاج با فرهنگ های قرون وسطایی و فئودالی نقش مسلط را در هدایت فکری مردم دارند.
 آنچه نوشتیم به هیچ وجه از دیدگاه انتقاد از امضا نکردن منشور به وسیله ی سندیکا نیست بلکه از این دیدگاه است که باید در مورد نکات نقد شده صحبت هایی صورت گیرد تا مواضع جریان ها به روشنی و شفافیت بیشتری برسد. در مورد امضا نکردن منشور به نظر ما این حق سندیکا است؛ خواه به دلیل نداشتن فرصت برای صحبت و بحث در مورد منشور میان اعضای سندیکا و انتقاد از فرایند گرفتن امضای منشور و خواه به دلیل انتقاداتی که به مفاد منشور داشته اند.
هرمز دامان
نیمه ی نخست اسفند 1401
یادداشت  
1- مشکل بتوان که منظور از آن را اتحادی بینا طبقه ای یعنی بین طبقه ی کارگر و دیگر طبقات نزدیک به این طبقه مثلا خرده بورژوازی تهیدست دانست. اگر این معنا را تصور کنیم آن گاه باید بگوییم که از دیدگاه سندیکا، منشور نگارش یافته به وسیله ی طبقات گوناگون و یا حداقل دو طبقه است( و روشن نیست که این طبقات یا این دو طبقه کدام اند) و بنابراین اگر در آن از این مساله که اکثریت مطلق در ایران طبقه ی کارگر است و نقش کلیدی آن  و مبارزه ی ضد سرمایه داری غفلت شده است، این به تسلط دیدگاه طبقات دیگر در میان نگارنده گان مربوط بوده است.

۱۴۰۱ اسفند ۵, جمعه

نقدی بر دلایل امضا نکردن منشور به وسیله ی سندیکای کارگران

 
 
 
نقدی بر دلایل امضا نکردن منشور به وسیله ی سندیکای کارگران
شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه
 
بخش نخست*
در پاسخ به این که چرا سندیکای کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه( از این پس سندیکا)«منشور مطالبات حداقلی تشکل‌های مستقل صنفی و مدنی ایران» را که در تاریخ ۲۵ بهمن ۱۴۰۱ با امضای ۲۰ تشکل و نهاد منتشر شده است، امضا نکرده است این سندیکا اطلاعیه ای منتشر کرده است. در این اطلاعیه نخست به نداشتن «فرصت کافی برای بررسی و مشورت با اعضای خود» و بنابراین« عدم آمادگی» برای امضای سندیکا اشاره کرده است:
«پیش از انتشار این‌ منشور، عدم آمادگی برای امضای آن‌ را بدون داشتن فرصت کافی برای بررسی و مشورت با اعضای خود به طور شفاهی به اطلاع این دوستان رسانید.»
و سپس عنوان شده است:
« سندیکا با بسیاری از مطالبات طرح شده در متن موافق است و‌ طی سالیان متمادی در فعالیت‌ها و بیانیه‌های مختلف، از جمله در بیانیه‌های مشترک، به جوانبی از این مطالبات فوری پرداخته و خواهد پرداخت؛ با این‌ وجود سندیکا ملاحظاتی در مورد متن و پروسه تدوین آن داشته و دارد»
و آن گاه چند ملاحظه طرح شده است:
«بخصوص می‌توان به عدم اشاره مشخص به نقش کلیدی طبقه کارگر و خانواده‌های کارگری و‌ زحمت‌کش، بعنوان اکثریت مطلق جامعه (ضمن تکثر و تنوعات منطقه‌ای، ملیتی، جنسی و جنسیتی، زبانی، فرهنگی، مذهبی، سنی، صنفی و بخشی و شغلی (صنعتی، کشاورزی، خدماتی، آموزشی، بهداشتی و غیره)، در مبارزه با نظام سرمایه‌داری و‌ حکومت آن، و همچنین سرنوشت ساز بودن مبارزه همه جانبه طبقاتی در هرگونه تحول اساسی و رهایی بخش در ایران اشاره کرد. بنابراین، صدور بیانیه‌ی مشترک آن هم تحت عنوان «منشور» بدون طی یک‌ پروسه روشن و‌ با مشارکت و‌‌ مداخله اعضای سندیکا با توجه به‌ ملاحظات اشاره شده در بالا برای ما مقدور نبود.»
و در پایان گفته شده که به دلیل:
«شرایط بحرانی جامعه و‌ اهمیت اتحاد طبقاتی و ‌جنبشی در برابر وضعیت‌ حاکم، سندیکا برای همفکری و‌ همکاری با کلیه تشکلهای کارگری، صنفی و ‌مدنی مستقل با توجه به حفظ موازین و مصوبه های سندیکا به سهم خود آماده خواهد بود.»
با توجه به این که فرایند تدوین متن روشن و آشکار نیست ما در مورد آن صحبتی نخواهیم کرد و در این مقال توجه خود را بیش از هر چیز متوجه ملاحظات و یا دلایلی می کنیم که دوستان کارگر ما در مورد آن مساله داشته اند. 
نخستین ملاحظه:
«عدم اشاره مشخص به نقش کلیدی طبقه کارگر و خانواده‌های کارگری و‌ زحمت‌کش، بعنوان اکثریت مطلق جامعه (ضمن تکثر و تنوعات منطقه‌ای، ملیتی، جنسی و جنسیتی، زبانی، فرهنگی، مذهبی، سنی، صنفی و بخشی و شغلی (صنعتی، کشاورزی، خدماتی، آموزشی، بهداشتی و غیره)، در مبارزه با نظام سرمایه‌داری و‌ حکومت آن»
دو برداشت می توان از این نقد کرد:
برداشت نخست:
 این که منشور 12 ماده ای به نقش کلیدی طبقه ی کارگر و خانواده های کارگری و زحمتکش به عنوان اکثریت مطلق جامعه... در مبارزه با نظام سرمایه داری و حکومت آن اشاره ی مشخصی نکرده است.
از این نقد چنین بر می آید که منشور 12ماده ای یا این را که طبقه ی کارگر اکثریت مطلق است و نقش کلیدی آن را قبول نداشته است و یا اگر هم این اکثریت مطلق را قبول داشته، اما نقش کلیدی این طبقه را قبول نداشته و بنابراین به آن اشاره ای نکرده است.( دیدگاه های دیگری که می تواند طرح شود این است که این امر سهوا روی داده و یا به دلایل امنیتی و برای این که انگ کمونیستی به تشکل ها وارد نشود به آن اشاره نشده است).
در هر دو حالت از دیدگاه طبقه ی کارگر عدول کرده و دیدگاه طبقه ی سرمایه دار را( زیرا ما نمی دانیم که آیا سندیکای دوستان کارگر موجودیت طبقه ی دیگری غیر از سرمایه دار را در جامعه به رسمیت می شناسند و یا خیر همین دو طبقه ی کارگر و سرمایه دار در جامعه وجود دارند! – در متن شبهه وجود دارد که در ادامه ی این مقال به آن توجه می کنیم) را برگزیده است.
اما به نظر ما گروه هایی که نام آنها در منشور آمده، به گونه ای به طبقه ی کارگر اشاره کرده اند که معنایی جز این نمی دهد که از نظر آنان کارگران یا اکثریت جامعه و یا نزدیک به آن بوده و نقش شان مهم است.
ما اشاره هایی را که در متن به بافت عمومی و یا طبقاتی شده به ترتیب مرور می کنیم:
یک: مردم ستمدیده ایران –  زنان و جوانان آزادیخواه و برابری طلب؛
( این اشاره کلی است اما روشن است که کارگران نیز به مردم ستمدیده ایران و دیگر بخش های اشاره شده تعلق دارند.)
دو: زنان، دانشجویان، دانش آموزان، معلمان، کارگران و دادخواهان و هنرمندان، کوئیرها، نویسندگان و عموم مردم ستمدیده ایران؛
( در این عبارات نام زنان و دانشجویان و دانش آموزان و معلمان پیش از کارگران آمده است.) 
سه: جنبش‌های بزرگ اجتماعی پیشرو – جنبش کارگری، جنبش معلمان و بازنشستگان، جنبش برابری خواهانه زنان و دانشجویان و جوانان و جنبش علیه اعدام؛
(در این بخش، جنبش کارگری نخست آمده است و جنبش های دیگر که آنها هم کارگرند به دنبال آن آمده اند.)
چهار: از کارخانه تا دانشگاه و مدارس و محلات؛
(در این جا کارخانه که در اینجا به معنای طبقه ی کارگر است نخست آمده است.)
 پنج: امنیت شغلی و افزایش فوری حقوق کارگران، معلمان، کارمندان و همه زحمتکشان شاغل و بازنشسته؛
(در این جا کارگران نخست آمده است.)
به این ترتیب از پنج مورد در سه مورد نام کارگران پیش از بقیه آمده است و در یک مورد نام کارگران در میان بقیه ذکر شده است.
با توجه به این نکات باید پذیرفت که منشور بر این نظر بوده است که طبقه ی کارگر یا اکثریت جمعیت کشور است و یا طبقه ی بزرگی را تشکیل می دهد و اگر بنا بوده به نقش آن اشاره کند به شکل های گوناگون- مستقیم و غیر مستقیم- این کار را انجام داده است.
 آنچه که روشن نیست این است که آیا همه ی تشکل هایی که متن را امضا کرده اند این را که طبقه ی کارگر اکثریت (یا اکثریت مطلق) و یا یکی از بزرگ ترین طبقات موجود است پذیرفته اند و یا تنها برخی از آنها چنین باوری داشته اند. در هر صورت با توجه به اینکه تمامی و یا اکثریت این طبقات و یا گروه ها با توجه به دیدگاه سندیکا، کارگر و یا از خانواده ی کارگری هستند، اختلاف سندیکا با منشور تنها می تواند بر سر اشاره به این مساله در متن باشد و نه در نفس قضیه. 
اما اگر هدف از اشاره به نقش کلیدی طبقه ی کارگر، بیان نوع انقلاب و نقش رهبری طبقه ی کارگر در آن باشد آنگاه باید گفت نظر دوستان سندیکای درست است زیرا نه به نوع انقلابی که باید صورت گیرد به گونه ای روشن اشاره شده است( منشور می گوید «انقلاب اجتماعی مدرن و انسانی») و نه مشخصا به نقش کلیدی و رهبری طبقه ی کارگر در این انقلاب. ( دلایل و ریشه های این غفلت یا اشتباه مهم است. آیا از نظر سندیکا این غفلت و اشتباه شوراها و سندیکاهای کارگری است و یا به این معنا است که بخش هایی از امضا کننده گان جزو طبقه ی کارگر نیستند؟ در بخش دوم به این نکته می پردازیم.)
برداشت دوم:
در این عبارات دو بخش آمده که از نظر ما شایسته ی دقت است:
یکم این که طبقه ی کارگر اکثریت مطلق جامعه دانسته شده است( چنانکه گفتیم روشن نیست که آیا سندیکا به جز طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار طبقه ی دیگری را در جامعه موجود می داند و یا خیر!)
و در شرح بیشتر آن آمده که این طبقه تکثر و تنوع دارد و اینها عبارتند از (منطقه‌ای، ملیتی، جنسی و جنسیتی، زبانی، فرهنگی، مذهبی، سنی، صنفی و بخشی و شغلی (صنعتی، کشاورزی، خدماتی، آموزشی، بهداشتی و غیره)
 به این ترتیب از دید سندیکا اکثریت مطلق در تمامی رشته ها و بخش های صنعتی، کشاورزی، خدماتی و آموزشی و بهداشتی و نیز اکثریت مطلق در تمامی مناطق ایران و تمامی ملیت های آذری، کرد و بلوچ و عرب و ترکمن...  و زنان و صنوف گوناگون و فرهنگیان و دانشجویان و مذاهب( سنی، زرتشتی، مسیحی، آسوری و دراویش وغیره) و هنرمندان و ورزشکاران و ...کارگر و یا از فرزندان کارگران هستند و بنابراین پایه ی طبقاتی و یا موقعیت اجتماعی کارگری دارند. بر این مبنا اگر هم طبقه ی خرده بورژوازی با لایه های سنتی و مدرن و تهیدست، میانی و مرفه آن و یا کشاورز و یا سرمایه داران کوچک و متوسط در ایران موجود باشند( روشن نیست که موجود هستند یا نیستند!) آنها اقلیت ناچیزی هستند.
و دوم: این اکثریت مطلق« در مبارزه با نظام سرمایه‌داری و‌ حکومت آن» قرار دارند.
بنابراین عدم اشاره به نقش کلیدی طبقه ی کارگر در مبارزه با نظام سرمایه داری و حکومت آن به این معنا است که چنین مبارزه و انقلابی - یا در واقع جنبش جاری - ماهیت ضد سرمایه داری(هرچند در متن به ماهیت انقلاب اشاره نشده است اما منظور می تواند سوسیالیستی باشد) دارد و عدم اشاره به نقش کلیدی طبقه ی کارگر که اکثریت مطلق است به معنای نفی مبارزه ی ضد سرمایه داری( و یا انقلاب سوسیالیستی) است. در نهایت منشور نه نقش کلیدی طبقه ی کارگر را قبول دارد و نه انقلاب کنونی را یک انقلاب سوسیالیستی ارزیابی می کند. از این دیدگاه به احتمال از نظر سندیکا دیدگاه حاکم بر امضاکننده گان دیدگاه طبقه ای غیر از طبقه ی کارگر است.
نقد این بخش
نخست بگوییم که از نظر ما فرقی نمی کند که انقلاب دموکراتیک باشد و یا سوسیالیستی و طبقه ی کارگر اکثریت مطلق باشد و یا اکثریت مطلق نباشد و یا تنها اقلیتی باشد، در هر صورت، باید نقش کلیدی یعنی نقش رهبری انقلاب را داشته باشد. زیرا بدون این نقش کلیدی و رهبری، بدون این که طبقه ی کارگر رهبر انقلاب باشد، این انقلاب به نتیجه ای نخواهد رسید و در نهایت شکست خواهد خورد. روشن است که رهبر شدن طبقه ی کارگر شرایط معینی را نیاز دارد و بدون چنین شرایطی به ویژه بدون حزب کمونیست انقلابی این طبقه که باید از آگاه ترین و مبارزترین، منضبط ترین و فداکارترین کارگران و روشنفکران هوادار این طبقه تشکیل شود، طبقه ی کارگر نمی تواند رهبر انقلاب شود و حتی اگر با واسطه ی سندیکاها و اتحادیه ها با دیدگاه های غیرمارکسیستی بشود نمی تواند انقلاب را به سرمنزل مقصود رساند.  
اما بین نظر ما و نظر دوستان کارگرمان تضادی وجود دارد. ما مرحله ی کنونی انقلاب را خواه طبقه ی کارگر اکثریت مطلق نباشد و خواه اکثریت مطلق باشد( به نظر ما نه با آمار و ارقام، بلکه تنها با درک های بسیار نادرست از تحلیل طبقاتی و تعیین جایگاه طبقات و تعمیم آن به آمار ممکن است به چنین نتیجه ی نادرستی رسید) دموکراتیک یعنی یک انقلاب دموکراتیک نوین( و نه نوع کهن که به رهبری بورژوازی صورت می گرفت) به رهبری طبقه ی کارگر می دانیم و دوستان کارگرمان با توجه به آن چه طرح می کنند انقلاب سوسیالیستی. این اختلاف، اختلاف مهمی است.
دومین ملاحظه:
«و همچنین سرنوشت ساز بودن مبارزه همه جانبه طبقاتی در هرگونه تحول اساسی و رهایی بخش در ایران اشاره کرد.»
از « سرنوشت ساز بودن مبارزه ی همه جانبه ی طبقاتی» چه برداشت هایی می توان کرد؟
این جا نیز به هر دلیل شرح نظر سندیکا به گونه ای ساده و روشن نیامده است. ما تلاش می کنیم برداشت های گوناگونی را که می توان از این عبارات داشت شرح دهیم.
نخست باید گفت اگر منظور این است که خود مبارزه طبقاتی سرنوشت ساز است در این هیچ گونه تردیدی نیست. دادن منشور خوب است زیرا خواست های طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش را بیان می کند( اگر چنین کند). اما منشور دادن( گرچه خودش هم مبارزه ی طبقاتی است) به تنهایی کافی نیست. زیرا گرچه تاثیر بسیار دارد اما نتیجه ی مبارزه را رقم نمی زند. نتیجه ی مبارزه به مبارزه ی طبقاتی جاری بستگی دارد. این مبارزه ی طبقاتی عملی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش است که سرنوشت ساز است و نتایج را رقم می زند.
اما در مورد این که منظور از مبارزه ی طبقاتی همه جانبه چیست می توان برداشت های گوناگون داشت:  
یک: مبارزه ی همه جانبه به مفهوم مبارزه ی فکری و عملی با هم؛
 در این خصوص ما با نظر سندیکا موافق هستیم.
دو: مبارزه همه جانبه ی طبقاتی به مفهوم مبارزه ی ایدئولوژیک( و یا ساده تر مبارزه بر سر جهان بینی طبقه ی کارگر و چگونگی انطباق آن با شرایط خاص ایران که دو وجه دارد: وجه نخست مبارزه با جهان بینی طبقه ی حاکم است و وجه دوم آن مبارزه با جهان بینی طبقات غیرکارگر است که علیه حکومت مبارزه می کنند) اقتصادی، سیاسی و نظامی؛
ما در این مورد که مبارزه ی طبقاتی باید همه جانبه باشد و وجوه نظری، اقتصادی، سیاسی( و همچنین نظامی) را در بر گیرد با سندیکا اختلافی نداریم. باید چنین باشد و اگر چنین نیست از ضعف و کمبودهای و اشتباهات ما کمونیست ها و نیز شرایط خاص جنبش در ایران است.
سوم: به معنای انجام وظایف مبارزه ی دموکراتیک و سوسیالیستی هر دو؛
در این که چنان که بخواهیم مبارزه ی همه جانبه ای را صورت دهیم باید دو نوع وظیفه یعنی وظایف دموکراتیک و وظایف سوسیالیستی را انجام دهیم ما هم رای با دوستان کارگر خود هستیم. 
چهارم: به معنای انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی هر دو با هم؛
اگر منظور از مبارزه همه جانبه، ادغام مطلق و نه نسبی دو انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی و دقیق تر تبدیل هر دو به یک انقلاب یعنی انقلاب سوسیالیستی و یا اساسا نفی مرحله ی کنونی انقلاب دموکراتیک و نشاندن مرحله ی سوسیالیستی به جای آن باشد ما با نظرات سندیکا موافق نیستیم.(1) (روشن است که عکس آن نیز درست نیست. یعنی تنها مرحله ی دموکراتیک را درست دانستن و نفی مرحله ی سوسیالیستی انقلاب. از نظر ما  در شرایط خاص ایران این دو انقلاب وحدت اضدادند. در شرایط حاضر انقلاب دموکراتیک عمده است.)
 اما مبارزه ی برای انقلاب سوسیالیستی:
به نظر ما با توجه به وجوه آمده در بخش نخست یعنی اکثریت مطلق طبقه ی کارگر در جامعه ی ایران می توان این برداشت اخیر را بیشتر از بقیه برداشت ها نزدیک به نظر سندیکا دانست.
  از دیدگاه سندیکا با توجه به این که اکثریت مطلق جامعه کارگر و خانواده های کارگری هستند، با توجه به این که  طبقه ی کارگر«در مبارزه با نظام سرمایه‌داری و‌ حکومت آن» قرار دارد، آنگاه این همه جانبه بودن می تواند به معنای این باشد که انقلاب سوسیالیستی در دستور کار قرار دارد و منشور که از این انقلاب به طور مشخص صحبت نکرده و تنها خواست های دموکراتیک را طرح کرده همه جانبه نبوده و بنابراین ایراد دارد.
 در بخش دوم این نوشته ما به نکات دیگری که می توان در مورد دیدگاه اطلاعیه گفت، نکته ی پایانی اطلاعیه، نقد دیدگاه مورد اشاره و اشکالات آن در شرایط خاص ایران، ماهیت واقعی گروه هایی که شعارش را می دهند و این که خیزش و انقلاب جاری از قضا نافی چنین دیدگاه هایی است صحبت خواهیم کرد.  
پایان بخش نخست
هرمز دامان
نیمه ی نخست اسفند 1401
* این مقاله در دو بخش تنظیم شده است.
1-    می توان مبارزه ی همه جانبه را با مفاهیم«انقلاب سیاسی» و«انقلاب اجتماعی» تعریف کرد. اما این ها مفاهیمی است که در ادبیات برخی گروه های رویزیونیست به جای انقلاب های دموکراتیک و سوسیالیستی نشسته تا مفاهیم درست مخدوش شده و راه های دررو برای این گروه ها فراهم گردد.

 

 

۱۴۰۱ بهمن ۳۰, یکشنبه

بررسی و نقد گرایش های متضاد در منشور 12 ماده ای(2)

 
بررسی و نقد گرایش های متضاد در منشور 12 ماده ای(2)
 
یکم: این منشور به جز چند مورد که در مبارزات کارگران نیز وجود داشته است( خواست های 1 و 3 و 6)، به عنوان خواست هایی از حاکمین  ولایت فقیهی طرح نشده است. دلیل این است که تشکل هایی که این متن را نوشته و امضا کرده اند می دانند که حکومت ولایت فقیه خواست هایی گاه بسیار ابتدایی و کوچک تر از این ها را نپذیرفته چه برسد به این خواست ها که سیاسی و عمدتا سرنگونی خواهانه اند.
دوم: این خواست ها، خواست تشکل هایی است که بر سر آن به توافق رسیده اند، اما در حال حاضر تشکل هایی که می توانند آن ها را در مبارزات عملی خود طرح کنند، همچون شورای کارگران پیمانی نفت و نیشکر هفت تپه و فولاد و نیز فرهنگیان و بازنشسته گان، آنها را در مبارزات عملی خود طرح نمی کنند. به عبارت دیگر هیچ اعتصاب و مبارزه ای از جانب این تشکل ها خواه منفرد و خواه با یکدیگر با طرح این خواست ها و حتی بخشی از آنها صورت نمی گیرد. نهایت این که ممکن است اعتصابی و مبارزه ای با طرح برخی خواست های رفاهی مانند بخشی از آنچه در بند 6 آمده و یا سیاسی مانند آزادی زندانیان سیاسی و توقف اعدام مبارزین، مندرج در بندهای 1 و 3 این منشور صورت گیرند. این که در آینده با این خواست ها مبارزه معینی پیش رود جدا از شرایط کنونی و حال حاضر است و آن مبارزه قواعد خاص خود را دارد.
سوم: منشور به هیچ وجه وارد بحث شکل های رسیدن به این خواست ها نمی شود و نقشه راه عملی تحقق بخشیدن به این خواست ها را طرح نمی کند. این تنها طرح خواست هاست و چگونگی ابزارهای مورد نیاز برای تحقق آنها و راه رسیدن به این خواست ها در منشور نیامده است.    
بنابراین می توان انگیزه و علت فوری طرح این منشور را طرح عام و کلی بخشی از خواست های مبارزاتی دانست که در منشور به این شکل به آن اشاره شده است:
«مردم ستمدیده ایران– زنان و جوانان آزادیخواه و برابری طلب – با از جان گذشتگی کم نظیری خیابان ‌های شهرها را در سراسر کشور به مرکز مصافی تاریخی و تعیین کننده برای خاتمه دادن به شرایط ضد انسانی موجود تبدیل کرده‌اند و از پنج ماه پیش– به رغم سرکوب خونین حکومت– لحظه‌ای آرام نگرفته‌اند.»
 پس به گونه ی غیرمستقیم می توان نتیجه گرفت که این «مصاف تاریخی و تعیین کننده» برای پایان دادن به شرایط موجود است که با توجه به این که در شرایط موجودیت« روبنای سیاسی موجود» نمی تواند خواست های خود را حل و فصل کند، باید تداوم یابد و خواست های مندرج در این منشور را تحقق بخشد. همین جا باید اشاره کنیم که خود این «مصاف» یا نبرد نه تنها نیاز به منشور و برنامه و خط  بلکه همچنین ابزار و نقشه ی راه و تاکتیک و استراتژی دارد و وضع فعلی آن نمی تواند جوابگوی نیازهای سرنگونی حکومت باشد.
در مجموع منشور تلاش می کند که بیان آگاهانه و درچیده ی آن خواست هایی باشد که طبقات زحمتکش و بخش های گوناگون مردم ما نه تنها در این پنج ماه اخیر بلکه در تمامی سال های دراز پس از انقلاب 57 و به ویژه پس از دهه ی هفتاد برای آن مبارزه کرده اند.
 گرچه این بیان آگاهانه ی خواست ها به قصد توده ای کردن آنها، انگیزه و علت اساسی طرح این منشور است اما باید به این نیز اشاره کرد که این منشور خواسته و ناخواسته و در درجه ی نخست در مقابل دو جریان «تحول طلبان راه مسالمت آمیز تغییر حکومت» داخلی به رهبری موسوی از یک سو و در مقابل نیروهای وابسته به امپریالیسم که در پنج ماه اخیر بیش از پیش فعال شده اند و یا به وسیله ی امپریالیست ها به فعالیت بیشتر رانده شده اند یعنی دارودسته ی رضا پهلوی قرار می گیرد. از این زوایا منشور می تواند بسیار سودمند باشد و به گونه ای کلی بازتاب دهنده ی خواست های اساسی کارگران و فرهنگیان و دیگر لایه های زحمتکش و نیز زنان و جوانان و خلق های زیرستم باشد و توده های میانی و عقب مانده ی تمامی این گروه ها را روشن و به خود جلب نماید.   
چهارم: تشکل های امضا کننده محدود هستند. در داخل کشور تشکل های علنی بزرگ و کوچکی وجود دارند که می توانست امضای شان پای منشور باشد و از جمله سندیکای کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران، کانون نویسندگان ایران، افراد و یا تشکل هایی از میان هنرمندان و ورزشکاران دموکرات و مبارز و انقلابی و همچنین تشکل های پیشرو در جنبش های بلوچستان، کردستان، خوزستان و آذربایجان و نیز برخی از اقلیت های مذهبی. این که چرا امضای این جریان ها پای متن مزبور نیست در حال حاضر به عنوان یک پرسش وجود دارد.
پنجم: منشور به وسیله ی افراد و تشکل هایی نگارش یافته است که عمدتا علنی بوده و در شرایط استبداد و سرکوب زندگی و مبارزه می کنند. از این نظر باید به برخی محدودیت های آن خواه از نظر گنجاندن خواست ها و خواه از جهت بیان چگونگی ابزار لازم و شکل های مبارزه و راه تحقق آنها توجه داشت.
با این همه منشور در حالی که خواست های حداقلی( به گفته ی متن) تشکل های مزبور را در بر می گیرد در عین حال در بیشتر موارد سیاسی، اقتصادی و  فرهنگی و زیست محیطی خود انقلابی و بسیار پیشرو است و به گونه ای نسبی آیینه ای است از خواست طبقات خلقی ما به ویژه طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش در این مرحله از انقلاب و ارزش واقعی آن نیز در همین است.
اکنون به بخش هایی از خواست ها می پردازیم که بیشترین و مهم ترین ابهامات را دامن می زنند. این بخش ها نشانگر گرایشات متضاد و بعضا اشتباه در طرح مذکور است.
خواست های سیاسی های در مرحله ی انقلاب دموکراتیک
روشن است که خواست های استراتژیک سیاسی که در بندهای 2( آزادی اندیشه و بیان و آزادی احزاب و...) و 4 ( برابری همه جانبه ی بین زنان با مردان و آزادی زنان از ستم مردسالارانه) و 5 (امر خصوصی بودن مذهب) و 7 ( امحا قوانین و هر گونه نگرش مبتنی بر تبعیض و ستم ملی و مذهبی) آمده جزء اساسی و البته تکامل یافته ی خواست های سیاسی انقلاب دموکراتیک خلق ایران در دو انقلاب مشروطه و 57 است.
طرح انتزاعی«برچیده شدن ارگان های سرکوب»
اما در مورد بند 8 که چنین است:
«بر چیده شدن ارگان‌های سرکوب، محدود کردن اختیارات دولت و دخالت مستقیم و دائمی مردم در اداره امور کشور از طریق شوراهای محلی و سراسری. عزل هر مقام دولتی و غیر دولتی توسط انتخاب کنندگان در هر زمانی باید جزو حقوق بنیادین انتخاب کنندگان باشد‌.»
جدا از خواست هایی مانند «دخالت  مستقیم و دائمی مردم  در اداره ی کشور از طریق شوراهای محلی و سراسری و عزل ...» که در صورت برقراری جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر قابل اجرا است خواست نخست آن یعنی «برچیده شده ارگان های سرکوب» قابل تامل و بحث است.
می توان معنای آن را تنها شامل برچیده شدن«ارگان های سرکوب» حکومت کنونی دانست. اما چنین خواستی را نه تنها حکومت استبدادی کنونی بلکه هیچ حکومتی حتی دموکراتیک ترین حکومت های سرمایه داران اجابت نخواهد کرد. زیرا حفظ موقعیت مسلط و منافع طبقاتی شان اساسا به حفظ این «ارگان های سرکوب» بستگی دارد.
اما اگر سخن از به میان آوردن آن را نه همچون یک خواست از حکومت( که در نخستین نکته گفتیم چنین نمی تواند باشد) بلکه برای این بدانیم که منشور نویسان خواسته اند توده ها را آموزش دهند که سپاه و ارتش «ارگان سرکوب» هستند و همچنین مطالبه ی نهایی توده ها را تدوین کنند که به طورکلی«ارگان های سرکوب» باید برچیده شوند، آنگاه این گونه طرح مساله، ابهاماتی را به وجود می آورد که باید به آنها اشاره کرد. 
نخست این که طرح این خواست در مرحله و دوره ی کنونی و به شکلی کلی- جدا از این که چگونه باید این«برچیدن» تحقق پذیرد که مساله ای اساسی است- نه تنها به معنای سرنگونی و« برچیدن» دولت حاکم استثمار گران و ستمگران می باشد بلکه به دلیل همین کلی و انتزاعی بودن می تواند به «ارگان های سرکوب» دولت استثمارشده گان و ستمدیده گان نیز تعمیم یابد. امری که به این معنا خواهد بود که پس از سرنگونی دولت استثمارگران، استثمار شده گان و ستم دیده گان و طبقات خلقی که می باید به جای دولت حاکم سرکار آیند، نیاز به دولت انقلابی( هم برای تحقق خواست های منشور و هم برای دوران گذار به نظامی تکامل یافته تر) ندارند. به این ترتیب از دید نگارنده گان و امضا کننده گان منشور اگر دولت جمهوری اسلامی «برچیده» شود آخرین دولت ایران خواهد بود که«ارگان سرکوب» دارد. از آن پس «ارگان سرکوب» ی وجود نخواهد داشت و اختیارات و وظایف دولت نیز بسیار محدود خواهد شد. (1)
 اما دولت پیش و بیش از هر چیز دیگر یعنی ابزار و« ارگان سرکوب». ارگان سرکوب یا همان دولت استثمارگران و ستمگران، ارگان سرکوب اکثریت استثمار شده و ستمدیده به وسیله ی اقلیت استثمارگر و ستمگر است و دولت طبقه ی کارگر و توده های استثمارشده و ستمدیده یا ارگان های مسلح توده ای، ابزار و«ارگان سرکوب» فعالیت های ضد انقلابی استثمارگران و مرتجعین و تهاجمات امپریالیست ها است.
 چنانچه دید حاکم بر این بخش منشور را گسترش دهیم، آن گاه به این نتیجه می رسیم که طبقه ی کارگر و دیگر توده های ستمدیده نه برای سرنگونی حکومت استبدادی کنونی نیاز به ابزاری برای مبارزه با«ارگان های سرکوب» حکومت و سرنگون کردن آن دارند( به جز اعتصاب و مبارزات مدنی و یا مسالمت آمیز) و نه پس از سرنگونی نیازی به دولت و ارتش مسلح توده ای برای حفاظت از منافع طبقاتی خود خواهند داشت. در بهترین حالت حتی اگر قرار باشد انقلاب نه مسالمت آمیز بلکه قهرآمیز باشد و چنین نیرو و ابزاری برای سرنگونی حکومت شکل بگیرد پس از سرنگونی «برچیده» خواهد شد. نتیجه ای که بی گمان یاد آور نظر آنارشیست ها درباره ی« الغای دولت» است.
اما برچیدن«ارگان هایی» که طبقه ی کارگر برای«سرکوب» استثمارگران و ستمگران به وجود می آورد یا مارکسیستی و علمی و دقیق «زوال یافتن دولت» امری است که تنها می تواند در تداوم حکومت شوراهای مورد بحث( از دیدگاه ما دیکتاتوری دموکراتیک خلق که مرحله ی نخستین دیکتاتوری پرولتاریا در کشور زیرسلطه است) و به وجود آمدن شرایط تحقق نهایی جامعه ی کمونیستی صورت گیرد و نه در شرایطی که طبقه ی کارگر با دشمنان داخلی و خارجی روبروست و باید از حکومت خود(همین شوراها و ارگان های توده ای که قرار است حاکم شوند و جامعه ی نوین را سازمان دهند) دفاع کند.
از سوی دیگر در جامعه ی کمونیستی، دولت دیگر وجود ندارد و بنابراین سخن راندن از محدود شدن اختیارات «دولت» با برچیده شدن«ابزار سرکوب» که مشخصه ی اساسی دولت و در حقیقت به معنای «نابودی دولت»است تطبیق نمی کند. لازم به اشاره است که محدود و ساده کردن وظایف دولت به شکلی که هر کسی که بداند دو دوتا می شود چهار تا از عهده ی آن برآید دیگر«دولتی» باقی نمی گذارد که «اختیارات» اش محدود شده باشد.
از دیدگاه مارکسیستی طرح چنین نظری حتی به عنوان برنامه ی حداکثر یعنی انقلاب سوسیالیستی نیز مجاز نیست چه برسد به برنامه ای که نام آن«حداقل خواست ها» است.(1)
 مساله ی دیگر و بسیار مهم این است که زمانی که قضیه به این شکل طرح شود که «ابزار سرکوب»( که منظور ابزار سرکوب قدرت حاکم است) باید «برچیده» شود، و چنانچه اشاره کردیم که این نه خواست است و نه هیچ دولت استثمارگری تن به آن خواهد داد، آنگاه پرسش این است که چگونه قرار است انقلاب تحقق بخشیده شود و سرنگونی صورت گیرد و این «ارگان های سرکوب» حاکم «برچیده» شوند.
منشور به تحولات جاری در کشور اشاره دارد و از یک سو می گوید که «هیچ چشم‌انداز روشن و قابل حصولی را نمی‌توان برای پایان دادن به آن( بحران های همه جانبه ی جاری) در چهارچوب روبنای سیاسی موجود متصور بود». و از سوی دیگر به این اشاره می کند که« مصاف تاریخی» ای در جریان است و توده های ستمدیده « در موقعیت تاثیرگذاری تاریخی و تعیین‌ کننده‌ای در شکل‌دهی به ساختار سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور قرار گرفته‌اند». این دو اشاره به خودی خود به این معناست که توده های مردم می خواهند با«مصاف تاریخی» و انقلاب خود حکومت را سرنگون کنند. اما سرنگون کردن حکومت و از بین بردن «ارگان ها سرکوب» حکومت ستمگران، نیاز به ابزار دارد و بدون ابزارهای لازم که یکی از مهم ترین آنها نیروهای مسلح توده ای است این امر نمی تواند صورت گیرد. بدون پذیرش و طرح و تلاش برای ایجاد چنین ابزاری، آوردن چنین عباراتی تنها می تواند به معنای پذیرش«گذارمسالمت آمیز» تعبیر شود. به این ترتیب در طرح انتزاعی قضیه ی«برچیده شدن ارگان های سرکوب» حاکم از یک سو با این درک لیبرالی روبروییم که«مصاف تاریخی» می تواند بدون تکامل به یک انقلاب قهری و یورش توده های مسلح برای خرد کردن و درهم شکستن«ارگان های سرکوب»( و نه تقاضای برچیدن آنها) که بخش اصلی و عمده ی ماشین دولتی حاکم است می تواند آنها را «برچیند»! و از سوی دیگر با درک ایده آلیستی، زودخواهانه و چپ روانه و آنارشیستی« الغای دولت» طبقه ی کارگر و توده ها و طبقات زحمتکش و مردمی روبروییم که به جای«زوال دولت» قرارگرفته است.   
 خواست مصادره ی اموال سرمایه داران 
 در بند 9 منشور چنین آمده است:
«مصادره اموال همه اشخاص حقیقی و حقوقی و نهادهای دولتی و شبه دولتی و خصوصی که با غارت مستقیم و یا رانت حکومتی، اموال و ثروت‌های اجتماعی مردم ایران را به یغما برده‌اند. ثروت حاصل از این مصادره‌ها، باید به فوریت صرف مدرن سازی و بازسازی آموزش و پرورش، صندوق‌های بازنشستگی، محیط زیست و نیازهای مناطق و اقشاری از مردم ایران شود که در دو حکومت جمهوری اسلامی و رژیم سلطنتی، محروم و از امکانات کم ‌تری برخوردار بوده‌اند.»
خواست مصادره ی اموال همه ی افراد حقیقی و حقوقی و نهادهای دولتی و شبه دولتی (و به همراه آن تمامی نهادهای مذهبی که بودجه از دولت می گیرند )خواستی است انقلابی. از نظر ما این یکی از اساسی ترین بندهای برنامه ی حداقل و خواست های مرحله ی دموکراتیک انقلاب طبقه ی کارگر و تمامی طبقات زحمتکش و مردمی است. اما مساله این است که این اشخاص حقیقی و حقوقی و نهادهای دولتی و شبه دولتی رانت خوار و غارتگر اساسا وابسته به کشورهای امپریالیستی غربی و شرقی هستند و این ها سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور ایران می باشند. منشور به این مساله اشاره ای نمی کند و در این جا یکی از مهم ترین ضعف های خود را نشان می دهد.
از سوی دیگر متن در ادامه می گوید:« و خصوصی که با غارت مستقیم و رانت حکومتی اموال و ثروت های مردم را به بغما برده اند.»
تکلیف سرمایه های دولتی و شبه دولتی روشن است اما آنچه در این جا روشن نیست معنای «غارت مستقیم» است. می توان در مقابل«غارت مستقیم»، «غارت غیرمستقیم» را قرار داد که شامل هر سرمایه داری می شود که از گرده ی کارگران ارزش اضافی بیرون می کشد و آنها را  استثمار می کند و به این ترتیب مساله را این گونه حل و فصل کرد که اموال این گونه سرمایه داران که عموما سرمایه داران متوسط و کوچک غیردولتی هستند مصادره نخواهد شد. در این صورت و با این توضیحات این ماده درست است. اما اگر«غارت مستقیم» شامل این گونه سرمایه ها بشود آنگاه باید گفت منشور راه اشتباه را می رود. زیرا مصادره سرمایه های متوسط و کوچک در مرحله ی دموکراتیک انقلاب از نظر سیاسی پیش از سرنگونی و از نظر سیاسی و اقتصادی و فرهنگی پس از سرنگونی، به هیچ وجه به نفع توده های کارگر و زحمتکش نیست و سیاستی به شدت«چپ روانه و کودکانه» است. ما در این مورد به کرات در مقالات دیگر صحبت کرده ایم و با توجه به این که متن مبهم است و به گونه ای مثبت روش خود را در مورد این گونه سرمایه ها مشخص نمی کند، ما بیش از این به آن نمی پردازیم.
 همچنین درباره ی خواست های اقتصادی در بند 6 منشور چنین آمده است:
«تامین ایمنی کار، امنیت شغلی و افزایش فوری حقوق کارگران، معلمان، کارمندان و همه زحمتکشان شاغل و بازنشسته با حضور و دخالت و توافق نماینده‌های منتخب تشکل‌های مستقل و سراسری آنان»
چنانکه می بینیم در منشوری که خواست هایی پیش می گذارد که تنها در یک جامعه ی دموکراتیک و برخی در جامعه ی کمونیستی قابل دستیابی است و به گونه ای مستقیم و غیر مستقیم و با گفتن این که  حل«گسیختگی و بحران ها» ی جاری در«چهارچوب روبنای سیاسی موجود متصور نیست» سرنگونی حکومت را طرح می کند، خواست هایی آمده است که نشان از تقاضا از حکومت کنونی برای حل و فصل خواست های اقتصادی کارگران، معلمان و کارمندان و حل و فصل آنها با حضور و دخالت و توافق نماینده های منتخب آنها  دارد.
 به عبارت دیگر منشور با خودش هم رو راست نیست. اگر ما می خواهیم حکومت را سرنگون کنیم چرا باید در منشور این خواست ها را بیاوریم( زیرا می توانیم بیرون از منشور و در اعتصابات اقتصادی خود آنها را پی گیریم) و اگر در منشور این خواست ها را می آوریم دیگر چرا - حداقل در حال حاضر- می خواهیم سرنگون اش کنیم!
حذف گروه ها و طبقات غیرمحروم
در منشور چنین آمده است:
«...اینک جنبش‌های بزرگ اجتماعی پیشرو – جنبش کارگری، جنبش معلمان و بازنشستگان، جنبش برابری خواهانه زنان و دانشجویان و جوانان و جنبش علیه اعدام و.‌‌.. – در ابعادی توده‌ای و از پایین در موقعیت تاثیرگذاری تاریخی و تعیین‌ کننده‌ای در شکل‌دهی به ساختار سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور قرار گرفته‌اند.»
یکی از محدودیت های منشور محدود کردن خواست ها به خواست های این طبقات و لایه هایی است که بر می شمارد. تردیدی نیست که نیروهای محرکه ی عمده ی انقلاب ما طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و ستمدیده ای هستند که منشور از آنها نام می برد. اما در انقلاب نیروهای محرکه ی دیگری نیز وجود دارند که بدون آن ها و تشکیل جبهه ی متحد طبقات مردمی، امر انقلاب به پیش نخواهد رفت و به پیروزی نخواهد رسید. مهم ترین آنها کشاورزان و لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی مدرن( کارمندان دولت و بخش خصوصی و متخصصین تولید صنعتی همچون مهندسین و خدمات همچون پزشکان و وکلا و...) و سنتی( تولید کنندگان کوچک، کسبه و بازاریان) هستند که در منشور نامی از آنها و خواست هایشان برده نشده است. البته باید اشاره کرد که «زنان» و «دانشجویان» و نیز«هنرمندان، کوئیرها، نویسندگان و عموم مردم ستمدیده ایران» تنها شامل افراد متعلق به طبقه ی کارگر و یا نماینده سیاسی کارگران و زحمتکشان و لایه های شمرده شده در منشور نمی شوند بلکه افراد متعلق به طبقات میانی و مرفه یا در حقیقت همین طبقات مورد اشاره ی ما را نیز در بر می گیرند. از این نظر تصور منشور از طبقات و گروه های متحد پر تضاد است. از یک سو تنها بر طبقات زحمتکش محروم انگشت می گذارد و از سوی دیگر طبقات و گروه های اجتماعی دیگر را وارد می کند. به این ترتیب در حالی که از جانب جنبش طبقات محروم با طبقات میانی و مرفه و با نیاوردن نامی از آنها و نداشتن برنامه برای اتحاد با آنها خط و مرز می کشد، اما از سوی دیگر آنها را در زیر نام های دیگر وارد جبهه ی متحد می کند. برای مثال ما با«دانشجویان» متعلق به طبقات میانی و مرفه و «زنان» این طبقات اتحاد داریم، اما با دیگر بخش ها و لایه های آنها وارد اتحاد نمی شویم! این البته تنها مشکل منشور نیست، بلکه خط بی نهایت فرصت طلبانه ی چپ ترتسکیست و خروشچفیست نیز هست. 
کشورهای جهان - مساله ی امپریالیسم
 در بند 12 چنین آمده است:
«عادی سازی روابط خارجی در بالاترین سطوح با همه کشورهای جهان بر مبنای روابطی عادلانه و احترام متقابل، ممنوعیت دستیابی به سلاح اتمی و تلاش برای صلح جهانی.»
در این بند خواست«عادی سازی روابط خارجی ...با  همه ی کشورهای جهان بر مبنای روابطی عادلانه و احترام متقابل» آمده است. و این در حالی است که کشورهای جهان به دو گروه بزرگ کشورهای امپریالیستی و کشورهای زیر سلطه ی امپریالیسم تقسیم می شوند. ندیدن این تقسیم و ندیدن این که ایران کشوری زیر سلطه ی امپریالیسم است و امپریالیست ها به راحتی به آن اجازه داشتن یک حکومت مردمی و به ویژه از آن استثمارشده گان و ستمدیده گان را( آن گونه که منشورتا حدودی طرح می کند) نمی دهند، و یا در صورت بر سرکار آمدن چنین حکومتی اولا و علیرغم هر گونه«نیت خیر و دوستانه» ی دولت استثمار شده گان و ستمدیده گان، با آن وارد روابط برابر و عادلانه نخواهند شد و و دوما تلاش خواهند کرد به هر شکلی آن را سرنگون کنند و یا به استحاله کشانند، ندیدن یکی از مهم ترین مسائل انقلاب ایران و یکی از بزرگترین دشمنان آن است و جز عدم پذیرش موجودیت امپریالیسم و همچنین تضاد کشور زیرسلطه با امپریالیست ها، خوش خیالی نسبت به امپریالیست ها و واردکردن خرافات خرده بورژوایی و لیبرالیسم در برخورد به امپریالیست ها در جنبش خلق نیست.  
به راستی آیا این برای خلع سلاح کردن جمهوری اسلامی از دروغ های «ضد آمریکایی» بودن و ضد امپریالیسم بودن اش است و یا خیر این تصور وجود دارد که امپریالیست ها با یک کشور با مشخصاتی که ترسیم می شود وارد رابطه ی«عادلانه»( حالا چرا گفته نشده برابر؟) و «احترام متقابل» می شوند؟
«انقلاب اجتماعی و مدرن و انسانی»
در منشوردر مورد انقلاب نوشته شده:
«و سر آغاز انقلابی اجتماعی و مدرن و انسانی برای رهائی مردم از همه اشکال ستم و تبعیض و استثمار و استبداد و دیکتاتوری باشد.» و« تحقق خواست‌های حداقلی زیر را به مثابه اولین فرامین و نتیجه‌ ی اعتراضات بنیادین مردم ایران، یگانه راه پی افکنی ساختمان جامعه‌ای نوین و مدرن و انسانی در کشور می‌ دانیم»
شکی نیست که انقلاب کنونی انقلابی سیاسی و اجتماعی و مدرن است. اما این انقلاب اسم دارد. و زمانی که از«مدرن» بودن آن صحبت می شود(یعنی متعلق به دوران قرون وسطی نیست و برعکس علیه این دوران است) نام آن یا «انقلاب دموکراتیک بورژوایی» است و یا «انقلاب  دموکراتیک خلق» است به مفهوم انقلابی دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر و یا انقلاب سوسیالیستی است. ما انقلابی به نام «انقلاب اجتماعی» بدون هویت مشخص طبقاتی و تاریخی و بدون بیان خصلت نظام اجتماعی ای که می خواهد بر پا کند نداریم. ما انقلابی که نام آن« انقلاب انسانی» باشد نداریم. مفهومی مانند« انقلاب اجتماعی» بدون بیان هویت مشخص طبقاتی آن و بدون بیان هویت نظام اجتماعی ای که می خواهد برپا کند، جز این که ابهام و اغتشاش به وجود آورد و راه در رو را برای گروه هایی همچون خروشچفیست های راه کارگری که پشت آن پنهان می شوند تا انقلاب را انکار کنند نقش دیگری ندارد. مفهوم «انقلاب انسانی» جز این که تضاد خلق و ضد خلق و تضاد خلق و امپریالیسم را تلطیف کند و تضاد آشتی ناپذیر خلق و ضد خلق و توده ی مردم و امپریالیست ها را به آشتی کشاند نقشی ندارد.  
وجود گروه های ضدمارکسیستی
به احتمال بخشی از دلایل وجود این ابهامات و گرایش های متضاد و انحرافات در منشور وجود گروه های رویزیونیستی و ترتسکیستی و «چپ نویی» و «مارکسی» در میان امضا کنندگان یعنی گروه هایی مانند کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری، کمیته پیگیری ایجاد تشکل های کارگری ایران و اتحادیه آزاد کارگران ایران است. چرا که بخش هایی از این انحرافات به شکل تدوین شده در نظرات این گروه ها وجود دارد. این گروه ها همچون بختک به طبقه ی کارگر چسبیده و تلاش دارند که مبارزات این طبقه و فرهنگیان و... را از نظر طبقاتی و سیاسی محدود کرده به مسیر مبارزات مسالمت آمیز خواه با ارتجاع و خواه با امپریالیسم کشانند.
در این مورد بیشتر خواهیم نوشت.
هرمز دامان
29 بهمن 1401
یادداشت
1-   
از نگاه ما دو برنامه ی حداقل که برنامه ی انقلاب دموکراتیک است و این منشور تا حدودی طرحی از آن است و برنامه ی حداکثر که برنامه ی انقلاب سوسیالیستی است می تواند تدوین شود. این که عده ای رویزیونیست و و خروشچفیست و ترتسکیست شلنگ تخته می اندازند که این صحبت ها «قدیمی» است تنها عمق تهی بودن و فرصت طلبی شان را نشان می دهد.