۱۴۰۱ آبان ۲۴, سه‌شنبه

گام های آغازین برای ورود به مرحله ی دوم انقلاب

 
گام های آغازین برای ورود به مرحله ی دوم انقلاب
 
در فراخوان های داده شده از سوی نیروهای انقلاب، دانشجویان مبارز و دختران و پسران جوان انقلابی و پیشرو، از توده ها سراسر کشور خواسته شده بود که سه روز 24 و 25 و 26 آبان را به یاد شورش بزرگ آبان 98 و برای گرامیداشت جانباخته گان این شورش خونین به خیابان ها بیایند و همچنین به یاد این روزهای بزرگ، اعتصابات سراسری صورت گیرد.
در نخستین روز از سه روز یاد شده بسیاری از توده ها در تهران و شهرهای بزرگ و کوچک به خیابان ها آمدند، دانشجویان در دانشگاه ها گردهمایی برگزار کردند، بسیاری از کسبه و بازاریان در تهران  و شهرها مغازه های خود را بستند و به مبارزات انقلابی پیوستند و همچنین در این روز بزرگ، کارگران مبارز ذوب اهن اصفهان که یکی از مهم ترین کارخانه های تولیدی کشور است با شعار «وعده وعید کافیه، سفره ی ما خالیه» اعتصاب خود را آغاز کردند.
این یادبود بزرگ در حالی برگزاری می شود که خامنه ای و دفتر و دستک های اطلاعاتی و سپاه پاسداران اش گمان کرده بودند که با سرکوبی های خونینی که تا کنون پیش برده اند توانسته اند جنبش  را سرکوب کرده و به خاموشی کشند.
اعتصاب کسبه و بازاریان
یکی از مهم ترین وجوه این روز اعتصاب کسبه و بازاریان است. کسبه و بازاریان و به ویژه کسبه ی خرد و میانه، از نیروهای محرکه ی مهم انقلاب دموکراتیک خلق ایران بوده و هستند و پیوستن هر چه بیشتر اینان به انقلاب به روی دیگر طبقات به ویژه طبقات میانه و نسبتا مرفه خواه سنتی و خواه مدرن تاثیر چشمگیری خواهد گذاشت.
از این گذشته، رشته های معینی تمامی لایه های سنتی کسبه و بازاریان را به لایه هایی از روحانیون رده های میانی و پایین پیوند می دهد و از این رو اعتصاب آنها می تواند این لایه ها را از حال ترس و رخوت و سستی ای که گرفتارش شده اند بیرون آورد و به جنبش و انقلاب کشاند.
تردیدی نیست که انقلاب کنونی انقلابی است خواهان جدایی دین از سیاست و برقراری یک حکومت دموکراتیک مردمی غیر دینی. و نیز روشن است که بسیاری از روحانیون و آخوندها نیز تمایلی به حکومت دینی نداشته و ندارند و برخی از سران آنها بارها این امر را گفته و گوشزد کرده اند. اما تسلط هولناک خامنه ای و دفتر و سازمان های اطلاعاتی اش بر تمامی مراکز دینی موجب ترس و تردید و دودلی فراوان این بخش ها شده و یک مانع مهم در راه پیوستن لایه های پایین و میانی روحانیون به انقلاب گردیده است. یک حسن بزرگ اعتصاب کسبه و بازاریان سنتی همانا تحرکی است که این اعتصاب در این لایه های پایین و میانی روحانیت به وجود آورده و به وجود خواهد آورد و آنها را ترغیب به پیوستن به انقلاب خواهد کرد و به این سان در نهاد روحانیت شکاف بزرگی تولید خواهد کرد. شکافی که باید روی دهد و روی خواهد داد.
از سوی دیگر، این تصور که بازاریان در چنبره ی هیئت موتلفه و باند عسگر اولادی بوده و هستند تصور درستی نیست. این که موتلفه در لایه هایی از بازاریان حکومتی  نفوذ دارد امری نیست که بشود انکار کرد، اما دیگر نیروها از جمله اصلاح طلبان و جریان های ملی نیز در میان بازاریان رده های مرفه و میانی و گرایش های دموکراتیک و انقلابی در میان کسبه ی میانی و جزء نافذ هستند.
 به عنوان واقعیات تاریخی باید بگوییم که بخش های مهمی از بازار( منظور ما کسبه و بازاریان است) از سال 76 به این سو هم با جریان اصلاح طلبان زمانی که خاتمی رهبرش  بود همراهی کرد و هم در انتخابات سال 88 پشتیبان موسوی و کروبی بود و رای خود را به این دو داد و در راهپیمایی میلیونی شرکت کرد. به همین سان گرایش ذهنی یا عاطفی(و گاه عملی) اصلی کسبه و بازار در شورش های 96 و 98 و مبارزات دیگری که پس از آن در استان های گوناگون و شهرهای بزرگ و کوچک پیش رفت، سمت گیری به نفع نیروها و طبقات مبارز بود و نه به نفع حکومت. تازه و در جنبش کنونی نیز می توانیم نگاه کنیم به کسبه و بازاریان کردستان و بلوچستان که یک پای مهم جنبش این خلق های زیر ستم ایران بوده اندو به تمامی معنا وبا تمامی نیرو با انقلاب بوده اند. به این ترتیب پیوستن کسبه و بازاریان به هیچ وجه امری غریب نیست. این باید صورت می گرفت و اکنون تنها صحبت می تواند بر سر گسترش و تداوم آن باشد که به معنای گسترش و تداوم انقلاب و ادامه ی دومین مرحله ی آن خواهد بود. 
درود به کارگران دلاور ذوب آهن اصفهان
آغاز اعتصاب کارگران و کارکنان ذوب آهن اصفهان امری است که باید ستایش اش کرد و از آن پشتیبانی همه جانبه به عمل آورد. طبقه ی کارگر ستمدیده ترین طبقه ایران است. طبقه ای است که به وسیله سرمایه داران حاکم بر جمهوری اسلامی و امپریالیست ها به شدیدترین وجه ممکن استثمار می شود. چنان که این طبقه که مهم ترین نیروی محرکه ی انقلاب است به گسترده ترین وجه خود به انقلاب بپیوندند، انقلاب حالی دیگر خواهد یافت و تغییرات کیفی در وضع آن به وجود خواهد آمد. 
به احترام و یاد قهرمانان خلق
مبارزات توده ای دهه ی اخیر به ویژه از دی 96 به این سو صدها ها قهرمان از دل خود بیرون داده است. در مبارزات کنونی نیز به دلیل تداوم و تکامل ویژه ی آن، بسیاری از دختران و پسران جوان و زنان و مردان یکی پس از دیگری سر بر می کشند و قهرمان توده های سراسر کشور می شوند و خلق نیز همواره  یاد آنها که جان باختند و ارج آنها که در حال مبارزه اند را گرامی می دارد.
حسین رونقی قهرمانی که پیشرو بودن و مبارزه اش ارج گذاشته می شود و اکنون در پشتیبانی از او، نام اش بر زبان دانشجویان و دانش آموزان و مبارزان انقلاب جاری است.
خانواده ی قهرمان: مادر و خواهر و برادران نوید افکاری ورزشکار مبارز و قهرمان که در در راه خلق جان باخت، و سرکوب این خانواده به وسیله ی گماشتگان کثیف خامنه ای بر آنها پایانی ندارد.  
یلدا آقا فضلی دختر جوان 19 ساله اهل تهران که بین چهارم آبان روز بازداشت اش تا پانزدهم همین ماه که آزادش کردند او را بسیار شکنجه کردند. وی در 20 آبان درگذشت و چنان که گفته شده خودکشی کرده است. و توده های مردم او را بزرگ داشتند و حکومتیان تاب نیاوردند و در مراسم سوم او به مردم حمله کردند.
متین نصری سرباز قهرمان سنندجی که از دستور مافوق در شلیک به توده ها خودداری کرد و به دست آنها کشته شد و توده های مردم در چله ی او یاد او را گرامی داشتند.
هیمن حمزه مردی متاهل و پدر دو دختر خردسال اهل بیوران سفلی از توابع سردشت که مراسم بزرگداشت او به نبردی بزرگ بین توده ها و حکومت در سردشت انجامید.
 
مرگ بر خامنه ای
مرگ بر بسیجی و سپاهی
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
24 آبان 1401

۱۴۰۱ آبان ۲۲, یکشنبه

برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی 5- «انقلاب زنانه» و تفسیرهای آن - بخش دوم

  
برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر(5)
 
«انقلاب زنانه» و تفسیرهای آن - بخش دوم
تفسیر«شبه چپ»
منظور ما از «شبه چپ» ایران یکی گروه های رویزیونیستی است که شامل توده ای- اکثریتی ها به همراه  خروشچفیست های راه کارگری و جریان های سوسیال دموکرات که نام کمونیست بر احزاب و گروه های خود گذاشته اند، می باشد و دیگری ترتسکیست ها یعنی جریان های حکمتی کمونیسم کارگری از حزب کمونیست کارگری سلطنت طلب تا حزب های جورواجور حکمتیست که به اصطلاح موضع در برابر سلطنت طلبی حزب تقوایی دارند و خود از آن ها ترتسکیست ترند و همچنین گروه هایی که نام «مارکسی» و «مارکسیسم غربی» و «چپ نو» و غیره بر خود گذاشته اند.
برخی جریان های رویزیونیستی مانند حزب کمونیست ایران( م- ل- م) که یک حزب فمینیست آواکیانیستی است نیز میان این دو دسته دست و پا می زند.
بیشتر این جریان ها به گونه ی سازمانی و یا فردی، مستقیم و یا غیرمستقیم مبارزات کنونی را«انقلاب زنانه» نامیده و یا شعار« زن، زندگی، آزادی» را و البته با تفاسیر بورژوایی، شعار اصلی یا استراتژیک خود قرار داده اند. از این رو در این مقاله هم به آنچه بنیان این نظرات است توجه می کنیم وهم به بررسی مقاله ای که یکی نمونه وارترین مقالات در بیان این دیدگاه است می پردازیم.(1)
جابجایی مبارزه طبقاتی با مبارزه ای دیگر و تضاد اساسی با تضاد غیراساسی
نخستین نکته این است که بیشتر این گروه ها و دسته ها به ویژه دسته های کمونیسم کارگری خواه نوع  سلطنتی- امپریالیستی آن و خواه دارودسته هایی که نام حکمتیست بر احزاب خود گذاشته اند، ساخت اقتصادی را «سرمایه داری» و حداقل در ظاهر تضاد اساسی را «کار و سرمایه» می دانند و بنابراین از مبارزه ی طبقاتی بین کارگر و سرمایه دار نام برده و یا می برند و نیز انقلاب کنونی در ایران را «انقلاب سوسیالیستی»می خوانند.(2)
در مورد این جریان ها وضع در بهترین حالت به این گونه است که مساله ی ستم بر زنان را با تفسیری که دارند دارای جایگاهی مستقل از مبارزه طبقاتی اما مهم تر و مرکزی تر از آن می بیند.
از دید این افراد و جریان ها، انقلاب ایران«انقلاب زنانه» است( برخی از آنها یا از«انقلاب زنانه» نام می برند و یا از این که انقلاب ایران«خصلت زنانه» دارد و یا از هر دو)(3) برای این که مساله ی اساسی که انقلاب می خواهد حل کند مساله ی ستم بر زنان و برابری واقعی زن و مرد است. بنابراین مبارزه برای رفع این تضاد قرار است برای این حضرات که طرفدار انقلاب کارگران هستند و تضاد جامعه را چهل و اندی سال است«تضاد کار و سرمایه» می دانند، حل کرده و نظام کذایی«سوسیالیستی» شان را برقرار کند.
روشن است که زمانی که شما انقلاب کنونی را کیفیتا «انقلاب زنانه» می دانید به این معناست که ساخت اقتصادی (و یا اجتماعی) را دیگر نه سرمایه داری بلکه ساختی پدرسالار و یا مردسالار ارزیابی می کنید و تضاد اساسی را در بهترین حالت، تضاد میان زنان با نظام پدر سالار و مرد سالار می دانید. دلیل ما این است که انقلاب در هر زمینه ای برآمد تضاد در آن زمینه است و چنانکه برآمد تمامی طبقات جامعه ی ایران انقلابی به این نام باشد باید آن را تجلی تضاد اساسی و این تضاد را نیز برآمد ساخت اقتصادی آن جامعه دانست.   
دراین صورت تضاد طبقاتی و مبارزه ی طبقاتی بین طبقات نسبت به تضاد مزبور یا به کلی بی اهمیت می شود و یا جایگاهی جانبی پیدا می کند.
بنابراین، در مورد این گروه ها مساله ی تبیین جایگاه این دو تضاد یعنی تضاد طبقاتی بین کارگر و سرمایه دار و تضاد بین زنان و ستم مردسالارانه و رابطه آنها با یکدیگر است.
این دیدگاه را می توان در برابر دیدگاهی گذاشت که در گذشته برخی از چپ های ایران داشتند و بدون قائل شدن هویت ویژه و استقلال نسبی برای تضادهای دیگر جامعه و از جمله تضاد زنان با ستم مردسالارانه و جامعه ی مردسالار، آنها را یا نعل به نعل تابع مطلق مبارزه ی طبقاتی می دانستند و یا اگر هم استقلال نسبی برای آنها قائل بودند، هیچ گاه آنها را تضادهایی که می توانند در مقاطعی عمده شوند و تمامی جنبش را به گرد خود به پیش برند، به شمار نمی آوردند.
اکنون می توان این گونه بیان کرد که اگر در گذشته جریان هایی می گفتند که ستم بر زنان دارای هیچ گونه جایگاه مستقل نیست و استقلالی نسبت با سایر تضادها ندارد و به طورمطلق تابع مبارزه ی بین طبقه ی کارگر و سرمایه دار است(4) این جا وضع برعکس می شود و مساله ستم بر زنان یا استقلال مطلق از مبارزه ی طبقاتی پیدا می کند و یا در صورت وابستگی متقابل این دو به یکدیگر، نقش محوری و اساسی را می یابد.(5) در نتیجه از دیدگاه این کسان مبارزه ی طبقاتی به هیچ وجه نقش اساسی نداشته، بلکه نقش درجه دوم و فرعی داشته و تابع مبارزه برای رفع ستم بر زنان است.
درهم کردن صف دوست و دشمن
چنانچه بر بستر این تضاد بخواهیم پیش رویم باید تمامی مبارزات طبقاتی و از جمله مبارزه ی طبقه کارگر را با سرمایه داران( از نظر ما در شرایط کنونی سرمایه داران بوروکراتیک - کمپرادور) را تابع مبارزات زنان با ساخت مردسالارانه ی جمهوری اسلامی کنیم و این تضاد  را مرکز ثقل تمامی تضادهای دیگر بدانیم، البته اگر آن تضادها جایی برای اظهار وجود داشته باشند. در بهترین حالت چنین صف بندی ای تشکیل می شود:
زنان( و مردان) هوادار رفع ستم جنسی بر زنان و خواهان آزادی و برابری زنان و مردان از تمامی طبقات، در صف مردم قرار می گیرند، و مردان به تنهایی و یا مردان و زنانی که با آزادی و برابری زنان با مردان و رفع ستم جنسیتی مخالف اند و خواهان حفظ نظام مردسالار هستند باز از همه ی طبقات در صف دشمن. از این دیدگاه تمامی تضادها در جامعه به ردیف دوم رفته و هرگز به ردیف اول نخواهند آمد و نباید هم بیایند.
روشن است که با چنین دیدگاهی نمی توان صف بندی انقلاب و ضد انقلاب را تعیین کرد و اگر هم حتی بشود تعیین کرد، صف بندی هر دو سو، طبقات کاملا متضادی که در آن دوست و دشمن و انقلاب و ضد انقلاب درهم می شوند در برمی گیرند. به این معنا که در صف انقلاب زن و مرد کارگر و سرمایه دار کنار هم و در صف ضد انقلاب نیز به همین ترتیب. دسته نخست برای رفع ستم بر زن و سرنگونی نظام مردسالارمبارزه می کنند و دسته ی دوم برای حفظ آنها.
ساخت اقتصادی ای که با رفع این تضاد برقرار می شود
از این گذشته، اگر مسیر استدلال این دیدگاه را نه آن گونه که برخی از آنها با درهم نگری طرح می کنند یعنی هم«انقلاب زنانه» را جای«انقلاب سوسیالیستی» شان می گذارند و هم کماکان به سوی سوسیالیسم پیش می روند، بلکه به گونه ای درست ترسیم کنیم روشن نیست که برای حل این تضاد یعنی تضاد زنان با نظام مردسالار که از دیدگاه آنان تضاد اساسی و محور حرکت و تحول جامعه است چه جامعه و با چه اقتصاد، سیاست و فرهنگی باید برپا کرد.
ظاهرا این جا مبارزه در بهترین حالت بر سر نفی ساخت اقتصادی( یا ساخت اجتماعی) مردسالار و جامعه ی مرد سالار و ایجاد ساخت اقتصادی و جامعه ای است که برپایه ی مردسالاری نبوده و بنابراین ستم بر زنان در آن وجود نداشته باشد.
پرسش این است که مشخصات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی این جامعه که بر مبنای رفع این تضاد معین که جای تضاد اساسی نشسته است بر پا می شود چیست؟ 
دو ساخت اقتصادی متضاد که تضادها باید در آن حل شوند
 روشن است که این جامعه یا باید جامعه ی بورژوایی و سرمایه داری باشد و یا پرولتری و سوسیالیسم. زیرا ساخت اقتصاد سومی وجود ندارد که این تضاد را بتوان در آن حل کرد. و اگر هر کدام از این دو فرض شود آنگاه دیگر مبارزه یا بر سر حل این تضاد درون جامعه ی سرمایه داری است، و یا در این جامعه ممکن نیست و بنابراین باید برای تبدیل آن به جامعه ی کمونیستی مبارزه کرد و تضاد را در فرایند این تبدیل و استقرار این جامعه حل کرد.
و با توجه به این که می دانیم که نظام ادعایی رویزیونیست ها و حکمتیست های ترتسکیست، سوسیالیسم است، در فرایند برقراری سوسیالیسم تنها مبارزه ی طبقاتی بین طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار و انقلاب سوسیالیستی است که در تحلیل نهایی می تواند نقش اساسی را داشته باشد و محور شود.   
خلاصه می کنیم: حل تضاد زنان با مردان و رفع ستم مردسالارانه یا باید بر بستر تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی و برای برقراری جامعه ی کمونیستی حل و فصل شود و یا در چارچوب نگاه و جهان بینی بورژوایی حاکم در آید و درون همین جامعه ی سرمایه داری با مبارزه ی زنان علیه ستم و با دیدگاه های بورژوایی( یعنی گزیدن دیدگاه حاکم بورژوایی) و به شکل تدریجی و رفرمیستی پیش رود. شصت سال اخیر جنبش و مبارزه ی زنان به ویژه در کشورهای غربی نشان داده که چنین امری یعنی آزادی زنان از ستم جنسی و برابری واقعی بین زنان و مردان در چنین جامعه ای ممکن نیست.
وحدت این دیدگاه با دیدگاه سلطنت طلبان
چنانکه می بینیم بر مبنای چنین دیدگاه هایی مبارزات زنان علیه ستم نسبت به مبارزه ی طبقاتی نقش عمده تر و اساسی تری دارد( در واقع آنها اساسا جایگاهی آن چنانی برای مبارزات طبقاتی قائل نیستند و اگر قائل باشند در چارچوب تردیونیونیستی است) از دید آنان با حرکت از این تضاد و همچنین تضاد دیگر یعنی تضاد جوانان با نظام موجود می توان به «انقلاب سوسیالیستی» تحقق بخشید.
 اینجا به روشنی می توان نوعی وحدت خواسته و ناخواسته بین این دیدگاه و دیدگاه سلطنت طلبان دید. هر دو مبارزه ی طبقاتی را در سایه قرار می دهند و هر دو می خواهند به وسیله ی مبارزه ی زنان و جوانان و البته آن تصوری که از «مبارزه» دارند، جامعه را دگرگون کنند. یکی می خواهد سلطنت برقرار کند و دیگری «جامعه ی انسانی» و یا «سوسیالیسم» کذایی اش را!؟
یک مقاله نمونه ای:«انقلاب زنانه»
نوشته ی فریبا ثابت - فعال حقوق زنان و از اعضای راه کارگر، 6 آبان 1401، در سایت سازمان اتحاد فداییان خلق( از دارودسته ی رویزیونیست ها) و همچنین سایت آزادی بیان از زمره سایت های دارودسته های حکمتیست و ...
 این مقاله نه تنها نکاتی را که در بالا به آنها اشاره کردیم به گونه ای نمونه وار در خود جمع کرده است، بلکه در عین حال ویژگی خاص مقالات رویزیونیستی و ترتسکیستی یعنی درهم نگری و اغتشاش فراوان و عدم توانایی در بهم آوردن سر و ته نظر و مقاله اش  را نیز در خود دارد.
در زیر بخش هایی از مقاله را می آوریم و در یادداشت ها زیر هر بخش به نقد آنها می پردازیم. تمامی تاکیدهایی که صورت می گیرد از ماست.
یک: «اعتراض به حجاب اجباری از نوع اسلامی از همان فردای انقلاب شروع و آتش زدن امروز آن، نماد به چالش کشیدن قدرت در یک ساختار تبعیض آمیز پدرسالار است...»
«تا زمانی که ساختار پدرسالار« اقتدار مردانه» هدف قرار نگیرد این سیکل معیوب مرتبا تکرار میشود.»
«برابری و آزادی کامل زنان تنها با تغییر حکومت و تصویب قوانین، بدون ضربه زدن به ساختار پدرسالار جامعه ممکن نیست.»
یادداشت: در این مقاله «ساخت پدرسالار» اساس جامعه و آن چیزی است که باید به عنوان« هدف» قرار گیرد؛ باید به « چالش» گرفته شود و به آن « ضربه» زده شود. این جا به نظر می رسد که ساخت اقتصادی سرمایه داری و مبارزه ی طبقاتی که این ساخت ایجاد می کند به کلی از نظر افتاده است. 
دو: «زنان با حرکت های ساختارشکنانه خود از سد حکومت دینی گذشته و دیگر نه در حاشیه تاریخ که در متن تاریخ اند و خود سرنوشت خود را به عهده گرفته اند و خواستار انقلابی نیستند که به سیاهی لشکر تبدیل شوند آنها خود اکتور و نیروی اصلی انقلاب هستند.»
یادداشت: در اینجا منظور کدام انقلاب است که می تواند زنان را به «سیاهی لشکر» تبدیل کند؟ آیا زنان در انقلاب اکتبر 1917روسیه و یا انقلاب چین(1949) «سیاهی لشکر» بودند؟ آیا اگر در انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر و یا انقلاب سوسیالیستی ایران، زنان از نظر کمی «اکتور و نیروی اصلی انقلاب» نباشند معنایش این است که«سیاهی لشکر» خواهند بود؟ یا «اکتور و نیروی اصلی» و یا «سیاهی لشکر»!؟ با منطقی این چنین باید این گونه نتیجه گرفت که با توجه به این که در حال حاضر در انقلاب کنونی، زنان«اکتور و نیروی اصلی»هستند پس مردان سیاهی لشکرند!؟ توجه کنیم که صحبت بر سر خواست ها نیست بلکه بر سر «اکتور و نیروی اصلی» بودن است. گویی مردان زمانی که اکتور و نیروی اصلی بودند نه برای طبقه ی خود یعنی طبقات زیر ستم برده ها، دهقانان و یا کارگران، بلکه برای خواست های مردانه و علیه زنان مبارزه کرده اند!
از سوی دیگر، ممکن است که در انقلابی( و از جمله انقلاب دموکراتیک کنونی ایران و یا انقلاب سوسیالیستی آینده) زنان از نظر جمعیت بیشتر از مردان و اکتور اصلی انقلاب باشند، اما این امر ماهیت این انقلاب ها را تغییر نمی دهد. نهایت این که در این انقلاب ها پیشروترین زنان کمونیست طبقه ی کارگر به همراه روشنفکران زن کمونیست رهبری انقلاب دموکراتیک نوین و سوسیالیستی را در دستان خود می گیرند و حل تضادهای طبقاتی و جنسیتی و دیگر تضادها را به پیش می برند.
سه: شاید این سئوال مهم مطرح شود که منظور از نقش اصلی زنان چیست؟
ایا منظور همان انقلاب زنانه است که از طرف برخی مطرح است؟
آیا فراگیر شدن شعار زن زندگی آزادی اتفاقی و یا بااراده افراد یا جریان خاصی صورت گرفت؟
شاید بتوان گفت که این سه سئوال رابطه تنگاتنگ و پیوسته ای با هم دارند و در ارتباط با یک دیگر قابل بررسی هستند به عبارتی لازم و ملزوم یکدیگرند.
یادداشت:  چنانکه پایین تر خواهیم دید از نظر نویسنده بر مبنای «نقش اصلی زنان» و شعار «زن زندگی آزادی» می توانیم این انقلاب را«انقلاب زنانه» بنامیم.
چهار: در جمهوری اسلامی و سیستم مبتنی بر قدرت جنسیت، بدن زن همیشه یک موضوع سیاسی است.
اما از آنجایی که هم چنان قانون مدنی و قانون مربوط به خانواده بر اساس شریعت بود اساسا زنان را تحت قیمومیت مردان قرار میداد.
روسری که امروزه سوزانده می شود نه یک تکه پارچه که کنترل ایدئولوژیک بر بدن زن و سمبل تمامی تبعیض های جنسیتی، بی حقوقی در حوزه های اقتصادی اجتماعی سیاسی فرهنگی است که زنان طی چهار دهه حکومت جمهوری اسلامی متحمل شده اند اما امروزه زنان به پا خاسته سرنوشت خود را بدست گرفته اند. آنها نه تنها از سد حکومت دینی گذشته اند که اقتدار مردانه را هم به چالش کشیده اند.
و اما پرانتز کوتاهی درباره اقتدار مردانه:
(پدرمرد سالاری پیش از آنکه در باره روابط تک تک مردان و زنان باشد در چهارچوب و ابعاد اجتماعی قابل تعریف است ارتش، پلیس، دانشگاه ها، مراکز علمی، پست های کلیدی سیاسی و اقتصادی و…
خلاصه اینکه تمام مراکز قدرت در دست مردان است پدر سالاری اول نهادها و بعد افراد را شکل میدهد. در نتیجه اقتدار از آن مردان است».
در ساختار پدر سالار زنان می توانند قدرت داشته باشند اما اقتدار سیاسی فرهنگی اجتماعی در دست مردان است. تمام حوزه ها در خدمت مردان می باشد و زنان تنها موقتا در کارهای مردانه شرکت می کنند) برگرفته از کتاب زنان در روزگارشان ـ مارلین لگیتت ترجمه نیلوفر مهدیان.
بنابراین در این جا منظور ، به چالش کشیدن تمامی نهادهای قدرت و نهادهای سرکوب از طرف زنان است. رشد بی نظیر زنان درتمامی حوزه های اجتماعی،سیاسی، فرهنگی همراه با آگاهی فمنیستی...
یادداشت: چنانکه می بینیم تمامی تضادهای جامعه در تضاد زنان با «ساختار پدرسالار» و «اقتدار مردانه» و «سیستم مبتنی بر جنسیت» خلاصه شده است و یا چنانکه پایین تر خواهیم دید این تضادها نقشی به کلی جانبی و بی اهمیت یافته اند. از این گذشته آن آگاهی ای هم که از این تضاد یعنی تضاد زنان با «ساختار پدرسالار» بر می خیزد نیز«آگاهی فمینیستی» است.
پنج: و اما آیا شاخص جنسیت و در خط مقدم بودن زنان در اعتراضات را می توان انقلاب زنانه نامید؟
یادداشت: چنانکه خواننده خواهد دید پاسخ نویسنده بله است!
شش: جامعه ای که در ان زنان آزاد نباشند نمی تواند جامعه ای آزاد باشد. نشناختن عمق این فاجعه یعنی نابرابری قانونی بین زن و مرد و در نتیجه تبعات آن برای زنان و کل جامعه توهم زا بوده و مبارزه را از مسیر خود منحرف می کند. جنبش زنان خواهان برابری حقوقی، اجتماعی سیاسی، اقتصادی ، قضایی، فرهنگی بین زن و مرد است .این برابری کامل اولین و اصلی ترین قدم برای از بین بردن دیگر تبعیضات جان سختی است که در جامعه ما ریشه عمیقی دارد که بدون تغییر اجتماعی غیر ممکن است چرا که نقش های جنسیتی نظم اجتماعی را حفظ می کند. تصور این که با تعویض قدرت سیاسی حتی با ایدیولوژی های عدالت طلبانه و آزادیخواه ،مسئله زنان به خودی خود حل می شود ، توهمی بیش نیست .تا زمانی که ساختار پدر سالار« اقتدار مردانه» هدف قرار نگیرد این سیکل معیوب مرتبا تکرار میشود . تاریخ این را به خوبی نشان داده است.
یادداشت: عبارات بالا بسیار درهم و مغشوش است.
نخست این که روشن نیست که نشناختن نابرابری قانونی بین زن و مرد و... کدام مبارزه را از مسیر خود منحرف می کند!؟ آیا نویسنده از مبارزه ی دیگری صحبت می کند که باید در آن «عمق این فاجعه یعنی نابرابری بین زن و مرد...» شناخته شود تا منحرف نشود؟ اگر منظور مبارزه ی طبقاتی است و این مبارزه اصل است آنگاه این یک نقد به طبقه ای است که از نظر نویسنده در این مبارزه می تواند نقش رهبری را داشته باشد.( پایین تر به این نکته بر می گردیم)
دو دیگر این که نویسنده برابری کامل زن و مرد را«اولین و اصلی ترین قدم برای از بین بردن دیگر تبعیضات جان سختی»(لابد «تبعیض جان سخت» بین کارگر و سرمایه دار!) می داند که « در جامعه ریشه دارد». امری که از دیدگاه وی بدون«تغییر اجتماعی»(لابد همان برابری بین زن و مرد و نه انقلابی اساسی در ساخت اقتصادی جامعه و تمامی روساخت سیاسی و فرهنگی آن) ممکن نیست. نکته این است که همان گونه که نادرست است حل مساله ستم بر زن را تابع نعل به نعل مبارزه کارگر و سرمایه دار کنیم این نیز نادرست است که بگوییم «این برابری کامل اولین و اصلی ترین قدم برای از بین بردن دیگر تبعیضات جان سختی است که در جامعه ریشه دارد»   
و سوم این که نویسنده در این جا به روشنی می گوید« تصور این که با تعویض قدرت سیاسی حتی با ایدیولوژی های عدالت طلبانه و آزادیخواه ،مسئله زنان به خودی خود حل می شود ، توهمی بیش نیست.» و به این ترتیب انقلاب های با «ایدئولوژی عدالت خواهانه و آزادیخواه» یعنی کمونیستی را صرفا «تعویض قدرت سیاسی» می داند و نه تغییری در ساخت اقتصادی- اجتماعی. دلیل این است که وی ساخت اقتصادی جامعه را «ساخت پدرسالار» می داند و تنها «انقلاب زنانه»( و نه انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی) را انقلابی در این ساختار می داند.
چهارم، این کاملا درست است که«جامعه ای که در آن زنان آزاد نباشند نمی تواند جامعه ای آزاد باشد» اما از این حکم درست نمی توان نتیجه گرفت که انقلاب کنونی از نظر ماهیت «انقلاب زنانه» است.
و بالاخره با یک برداشت مثبت از برخی از عبارات، این نیز درست است که انقلابات سوسیالیستی و کمونیستی نباید این گونه بیندیشند که مبارزه برای از بین بردن طبقات، مساله ی زنان را به گونه ای اتوماتیک وار حل می کند. این به واقعی توهمی بیش نیست. زیرا بدون حل مساله ی زنان و ایجاد«برابری  حقوقی، اجتماعی سیاسی، اقتصادی، قضایی، فرهنگی بین زن و مرد» یعنی در واقع با حفظ «نقش های جنسیتی» این نظم اجتماعی طبقاتی تغییر اساسی نخواهد کرد و « سیکل معیوب» تکرار خواهد شد.  
هفت: زنان در انقلاب روسیه به ویژه زنان کارگر نقش ویژه داشتند که البته بیشتر نه از جایگاه زن که از جایگاه طبقاتی بود چرا که دیسکورس حاکم ،مبارزه طبقانی بوده و این باورکه حل مسئله زنان در گرو حل مسئله طبقاتی است.
یادداشت: از این عبارت که«دیسکورس حاکم، مبارزه ی طبقاتی بود» می توان این گونه نتیجه گرفت که دیسکورس( یا سخن) حاکم نباید مبارزه ی طبقاتی باشد، بلکه باید مبارزه برای برابری زن و مرد باشد. اما از این عبارت که «این باور که حل مساله زنان در گرو حل مساله طبقاتی است.» می توان این گونه برداشت کرد که این عیبی نبود که دیسکورس حاکم مبارزه طبقاتی بود اما این ایراد بود( این برداشت ما است اما به نظر ما دیدگاه نویسنده این نیست) که فکر می کردند حل مساله ی زنان به گونه ای مکانیکی و نعل به نعل در گرو حل مبارزه ی طبقاتی است و بنابراین جنبش زنان هیچ تحرک مستقلی ندارد. عبارت نخست نادرست و عبارت دوم با برداشت ما، درست است. در کل چنانچه گفتیم نویسنده درهم است و اغتشاش به پا می کند. مساله ی اساسی اش تغییر انقلابی جامعه نیست، بلکه در بهترین حالت حل تمامی مسائل جامعه به وسیله ی جنبش زنان است.
هشت: این دست آورد ها هر چند گام بزرگی برای رهایی زنان بود اما در عمل به علت عدم حضور یا حضور کم رنگ زنان در قدرت و مشارکت در تصمیم گیری، دولت مردانه، پیشبرد و به عمل در آوردن آنها دچار مشکلات جدی شد.
یادداشت: در اینجا حد مقابله با ساخت پدرسالار، شرکت زنان در «قدرت و مشارکت» در تصمیم گیری و وجود «دولت مردانه» دانسته می شود. به این ترتیب اگر زنان در قدرت سهم بیشتری داشته باشند و دولت نه مردانه بلکه زنانه باشد مشکلات حل می شود. می توان این گونه نتیجه گرفت که صحبت بر سر تغییر انقلابی جامعه نیست، بلکه بر سر سهم زنان در قدرت است. به نظر می رسد که برخی کشورهای سرمایه داری (مثلا ایسلند) به این مرتبه رسیده اند و زنان بورژوا در راس قدرت اند. احتمالا در آنجا به ساختار پدرسالار پایان داده و زنان به برابری کامل با مردان رسیده اند!؟ آیا این حداکثر خواست این «انقلاب زنانه» است؟!
نه: هرچند به نظرمن به هیج وجه نافی تمامی دست آوردها نیست اما نشان دهنده این امر مهم است که برابری و آزادی کامل زنان تنها به تغییر حکومت و تصویب قوانین، بدون ضربه زدن به ساختار پدر سالارجامعه ممکن نیست.
یادداشت: در اینجا نتیجه ی انقلاب اکتبر 1918 روسیه تنها تغییری در حکومت  و تصویب قوانین دانسته شده است و از نظر نویسنده هیچ گونه انقلابی در ساختار پدرسالار که از نظر وی  احتمالا باید ساخت اقتصادی جامعه باشد به وجود نیاورده است.
ده :اگر قبول کنیم که انقلابات و قیام های مردمی نه فقط اعتراض یک جنبش به نظم موجود بلکه اساسا برای یک روابط اجتماعی جدید است شاید کمکی به فهم بهتر «انقلاب زنانه » باشد.
یادداشت: انقلاب ها و قیام های مردمی( و لابد در این رده انقلابات سوسیالیستی و کمونیستی) نباید تنها اعتراض یک جنبش به «نظم موجود»( نظم سرمایه داری!؟) باشند. آنها باید اساسا برای یک «روابط اجتماعی جدید» باشند و این روابط اجتماعی جدید «برابری زنان با مردان» است. به این ترتیب انقلاب ها و قیام های مردمی( و از جمله انقلابات سوسیالیستی و کمونیستی)  تنها به «نظم موجود» اعتراض می کنند، اما«انقلاب زنانه» نه تنها علیه «نظم موجود» است بلکه برای برقراری«روابط  اجتماعی جدید»است!؟ و «روابط اجتماعی جدید» برابری زنان با مردان است و نه سوسیالیسم!
یازده: و اما انقلاب زنانه:
طبق نظر فیلسوف زن فرانسوی کامی فرواد وو:
«عمرتقلیل جایگاه زنان ، به زایش و کار خانگی پایان یافته است و ما امروزه با یک انقلاب واقعی انسان شناسی انتروپولوژیک روبرو هستیم. در چند دهه، شرایط زنان به کلی تغییر کرده و زنان را به سوژه حقوق و حقوق برابر با مردان در تمامی حوزه های اجتماعی سیاسی و اقتصادی ارتقا داده است هر چند هنوز موانع بر سر راه یک برابری کامل وجود دارد. همگرایی دو جنس زن و مرد در راه است. و این رهایی از قیمومیت به همت جنبش مستمر زنان میسر شده و ادامه دارد.
یادداشت: «انقلاب واقعی انسان شناسی انتروپولوژیک» در کشورهای امپریالیستی غرب صورت گرفته است. در این کشورها جنبش زنان در حال پیشروی است و« همگرایی دو جنس در راه است» و تنها موانعی بر سر یک برابری کامل در این کشورها وجود دارد. این موانع و بنابراین رهایی از قیمومیت نیز به همت جنبش مستمر زنان میسر شده و ادامه خواهد یافت!؟
دوازده: این تعبیر از انقلاب زنانه به نظر من می تواند در شرایط امروز ایران هم صادق باشد. عمر تقلیل جایگاه زن به زایش و کار خانگی علیرغم قوانین رنگارنگ و فشار حداکثری حکومت برای حفظ آن، بر اثر مبارزه بی وقفه زنان رو به پایان است.
شاید بی مناسبت نباشد که شعار « زن زندگی آزادی»به سرعت در این جنبش انقلابی همه گیر شد و همان طور که در بالا اشاره کردم ارتباط تنگاتنگی با روند جنبش زنان دارد.
یادداشت: آنچه که در غرب صورت گرفته در ایران نیز در حال شکل گرفتن است. همان گونه که در غرب چیزی به پایان عمر« تقلیل جایگاه زن به زایش و کار خانگی» باقی نمانده است، «فشار حداکثری حکومت» برای انقیاد زنان در ایران نیز بی نتیجه بوده و «عمر تقلیل جایگاه زن به زایش و کار خانگی» رو به پایان است و با پایان آن «انقلاب زنانه» نیز به پیروزی خواهد رسید!؟
      سیزده: با توجه به توضیحات بالا، به نظر من انقلاب پیش روی ما یک انقلاب زنانه است. اما انقلاب زنانه به مفهوم انقلاب زنان یا تقابل با مردان آنطور که بعضی برداشت می کنند نیست.
که انقلاب انسان ها برای رهایی از ستم و استثمار و رسیدن به جامعه ای آزاد و برابر، در جنبشی که ابتکا رآن بدست زنان بوده و مطالبات خود را با صراحت بیان می کند و شعار زن زندگی آزادی را به شعار اصلی جنبش تبدیل کرده است.
یادداشت: انقلاب از نظر ماهوی «انقلاب زنانه» و علیه «ساختار پدرسالار» است، اما انقلاب زنان یا تقابل با مردان نیست بلکه - این قسمت اش دیگر فوق العاده است و دل آدم را کباب می کند - «انقلاب انسان ها(طبقات رفتند پی کارشان!؟) برای رهایی از ستم و استثمار( چه عجب سروکله ی «استثمار» هم پیدا شد!؟ بهتر است آن را «تعارف» ی از سوی نویسنده بدانیم!) و رسیدن به جامعه ای آزاد و برابر است». اغتشاش و درهم نگری خصلت اساسی این مقاله است.
چنانکه دیدیم در این مقاله نامی از ساخت اقتصادی سرمایه داری، تضاد کار و سرمایه، کارگر و سرمایه دار، مبارزه طبقاتی این دو طبقه و انقلاب سوسیالیستی برده نشده است و به دقت از آن ها پرهیز شده است!؟ واژه ی« انقلاب انسان ها») مقایسه شود با« انقلاب انسانی» دارودسته های حکمتیست) که رو کردن«آس برنده» ی نویسنده و نورعلی نور است، تنها یکی از نشانه های دقت در این پرهیز است.
در کل، جوهر مقاله، مبارزه ی جنبش زنان برای سوسیالیسم نیست بلکه تغییراتی رفرمیستی به نفع زنان در جامعه ی سرمایه داری است.
اشاره ای به نظر حزب آواکیانیست ها
حزب کمونیست ایران(م- ل- م) انقلاب را«کمونیستی» می داند اما نامی از تضاد«کار و سرمایه» نمی برد. آنها شرایط کنونی را برای انقلاب کمونیستی شان آماده می دانند و می خواهند با حزب فمینیست - آواکیانیست شان «انقلاب کمونیستی» کنند.  در مورد کارگران برای آنها مهم تر این است که اول اخلاق و رفتار کارگر مرد را در خانه و با همسرش درست کنند( نگاه کنید به آتش، 132، ص 17) و سپس اگر رسیدند به امورت دیگر اینان بپردازند!(6)
 از دیدگاه اینان طبقات یعنی طبقه ی زنان و جوانان و  طبقه ی مردان. بنابراین باید طبقه ی زنان( به همراه طبقه ی جوانان) به رهبری حزب فمینیست- آواکیانیست حضرات، انقلاب کمونیستی زنانه را انجام دهد و اولین و اساسی ترین مساله ای هم که باید حل کنند ستم بر زنان است.
اینها عشاق دلخسته ی شعار« زن، زندگی، آزادی» که از نظر آنها «تیز» است هستند و بر این باورند که با افزودن« مرد، میهن، آبادی» به آن«تیزی اش» گرفته شد( آتش 131، سرمقاله). بدیهی است که اگر می گویند این شعار«تیز» بود منظورشان بیش از هر چیز وجود واژه ی زن است و نه واژه ی زندگی و یا حتی آزادی!
نتیجه گیری
روشن است که هدف اساسی این دیدگاه ها به هیچ عنوان اهمیت دادن به تضاد موجود بین زنان و نظام ستمگرانه ی مردسالارانه نیست (به این دلیل که اگر ما به جای جنبش زنان با جنبشی دیگر روبرو بودیم آنها در اشکالی دیگر آن جنبش راعلم می کردند) بلکه بی اهمیت کردن و ناچیز کردن مبارزه ی طبقاتی انقلابی است. از سوی دیگر اگر فرض را بر این بگذاریم که برخی از این ها صادق اند و واقعا به این مساله اهمیت می دهند باید بگوییم این گونه افراد با راهی که پیش گرفته اند و نظراتی که بیان می کنند نمی توانند این مساله را به گونه ای نهایی حل کنند. به طور کلی مانورهای نظریه پردازانه این دیدگاه ها به دلیل رویزیونیسم و ترتسکیسم و یا فمینیسم منحطی است که آنها پیرو آن هستند.  
دیدگاه مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی
از این دیدگاه تضادهای زیادی در جامعه وجود دارند که هر کدام استقلال ویژه ی خود و بنابراین اهمیت خاص خود را دارند. در میان تضادها، تضاد طبقه ی کارگر با سرمایه دار اصل است و محرک اساسی جامعه به سوی کمونیسم.( 7)
بنابراین در این دیدگاه مرکز ثقل تمامی تضادها مبارزه ی طبقاتی بین این دو طبقه است و تضادهای دیگر از جمله تضاد زنان با نظام موجود مردسالار باید با آن پیوند یابد.
معنای پیوند یافتن با مبارزه طبقاتی بودن نفی استقلال مبارزه زنان در مبارزه ی طبقاتی نیست!
پیوند یافتن مبارزه به هیچ وجه به این معنا نیست که این تضاد به طور مطلق تابع مبارزه میان خلق و ارتجاع داخلی و امپریالیسم و یا کارگر و سرمایه دار است، بلکه به این معناست که در عین حرکت مستقل آن و گاه عمده شدن اش نسبت به مبارزه ی بین خلق و ارتجاع و یا کارگر و سرمایه دار، باید به بستر مبارزه ی اخیر آمده و در عین حفظ ویژگی ها و تمایزات و استقلال خود، با آن امتزاج یابد تا بتواند به آنچه هدف اساسی آن است دست یابد. در غیر این صورت این تضاد در چارچوب حرکت بورژوایی باقی می ماند و به اهداف خود دست نخواهد یافت.
جایگاه مبارزه ی زنان برای رفع ستم جنسی در مبارزه ی طبقاتی
از سوی دیگر پیوند یافتن این مبارزه با مبارزه ی طبقاتی به این معناست که طبقه ی کارگر باید به جنبش زنان و خواست این جنبش برای رفع ستم بر زن و برای برابری زن و مرد، همچون جنبشی بسیار با اهمیت و مستقل از مبارزه ی خویش با طبقه ی سرمایه دار نگاه کند و حرکت ویژه ی آن را مد نظر داشته و در هر شرایطی که این تضاد نسبت به دیگر تضادها و از جمله تضاد خلق و ارتجاع و یا کارگر و سرمایه دارعمده شد، با تمامی وجود برای تحرک و پیشرفت آن تلاش کند. این مساله در مورد جنبش جوانان و دیگر تضادها نیز نسبت به درجه ی اهمیت آنها نیز صادق است.
عمده و غیرعمده شدن تضادها در فرایندحرکت جامعه ی دموکراتیک، سوسیالیسم و کمونیسم
این اصل است که بدون جامعه ی کمونیستی، آزادی زنان محقق نمی شود زیرا زنان نیمی از جامعه هستند و به گفته ی مارکس جامعه ای که در آن زنان آزاد و برابر با مردان نباشند آن جامعه نمی تواند آزاد باشد.
از سوی دیگر برای تحقق جامعه ی کمونیستی که بدون آن تضادهای جامعه حل نمی شود باید یک به یک این تضادها و از جمله رهایی زنان از ستم به سوی حل شدن سیر پیدا کنند تا بتوان اصلا به کمونیسم رسید. به این ترتیب برای این که کمونیسم تحقق یابد باید مساله ی ستم بر زنان و روابط مردسالارانه از بنیاد تغییر کنند، همان گونه که بدون حذف طبقات سخنی از جامعه ی کمونیستی نمی تواند در میان باشد.
این که زندگی و مبارزه، تضاد هایی را برای ما طرح می کند، به این شکل که:
 بدون از بین رفتن طبقات، کمونیسم ممکن نیست و بدون برقراری کمونیسم، از بین رفتن طبقات ممکن نیست؛
بدون از بین رفتن دولت، کمونیسم ممکن نیست و بدون کمونیسم از بین رفتن دولت ممکن نیست؛
و یا بدون کمونیسم، آزادی و برابری واقعی زن و مرد ممکن نیست و بدون آزادی زنان، کمونیسم ممکن نیست؛
چنین تضادهایی را تنها می توان با اتخاذ مواضع اصولی و درست و با توجه به عمده و غیر عمده شدن تضادها در فرایند خود زندگی و مبارزه، حل و فصل کرد.
هرمز دامان
نیمه ی دوم آبان 1401
یادداشت ها
1-     نمونه ها: 1- حزب کمونیسم کارگری در دسامبر 1918 سمیناری با نام « زنان، انقلاب زنانه و جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی» برگزار کرد و سخنرانی هایی عموما با همین نام به وسیله ی اعضای این حزب ایراد شد. در این خصوص نگاه کنید به سخنرانی شهلا دانشفر با نام «موقعیت جنبش زنان و روند و رشد و تشکل یابی در این عرصه» 21 ماه دسامبر 2018؛ و یا برنامه هایی در تلویزیون کانال جدید با نام «انقلاب زنانه» اجرا می کند و با این شعار که «انقلاب آتی ایران انقلاب زنانه است». 2- آذر ماجدی از حزب حکمتیست مقاله ی«خصلت «زنانه» انقلاب جنبش انقلابی جنبش آزادی زن»، 8 مهر 1401 3- مقاله ی فریبا ثابت، فعال حقوق زنان و از اعضای راه کارگر( اکنون؟) با نام«انقلاب زنانه» که در سایت های رویزیونیستی و حکمتیستی می توان یافت4- در سایت «نقد اقتصاد سیاسی» سایت دارودسته های «مارکسی» که از اقتصاد و کاپیتال مارکس یک ذره پایین تر نمی آیند اما شدیدا ضد مارکس و عموما یا لیبرال و یا مرتجع اند، نگاه کنید به مقاله ی« از انقلاب زنان تا دموکراسی زنانه نگر، فاطمه صادقی- 22 اکتبر 2022؛ مقاله ای با یک نگرش کاملا اکونومیستی و راست- کرنش کامل به جنبش خودبه خودی موجود- که زیر مشتی تحلیل های بی خاصیت و نادرست روانی و توصیف های سطحی احساسی پنهان است. در این مقاله سفسطه در مورد مفاهیم آزادی و برابری به ویژه برابری در بالاترین درجه است.
2-    دارودسته ی های کمونیسم کارگری از«انقلاب انسانی» و یا مفاهیمی مانند آن یاد می کنند. باید توجه کرد که این گروه ها کوچک ترین اصول و پرنسیپی ندارند و خیلی سریع رنگ عوض می کنند و هیچ کاری هم در مورد آنچه هوار می کشند، انجام نمی دهند. در واقع این ها جز مشتی زبان و قلم بیشتر نیستند.
3-    نگاه کنید به دو مقاله ی شهلا دانشفر و آذرماجدی که در بالا نام بردیم.
4-    از دیدگاه ما در شرایط کنونی، تضاد اساسی تضاد نیروهای مولدی ایران با خصلت انحصاری سرمایه ی بوروکراتیک - کمپرادور و بین تمام طبقات خلقی از یک سو و سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور جمهوری اسلامی و امپریالیست ها از سوی دیگر است. در حال حاضر تضادهای داخلی عمده و مساله ای که بر سر آن مبارزه جریان دارد آزادی و دموکراسی است. همچنین نگاه کنید به یادداشت شماره ی 7
5-     دیدگاه جریان کمونیسم کارگری همان دیدگاهی است که سلطنت طلبان بورژوا- کمپرادور دارند. زیرا این ها از این جریان جدا نیستند و پادو آنها بوده و بنابراین در سیاست هایشان نیز پیرو آنها می باشند. در مورد جریان های حکمتیست( حزب های حکمتیست) باید گفت که طیف ناهمگونی هستند و عموما هوچی و بی پرنسیپ هستند. این ها ظاهرا جریان کمونیسم کارگری را مورد نقد قرار می دهند که چرا با سلطنت طلبان رفته است، اما خودشان نیز به جز این به اصطلاح خط و مرز با کمونیسم کارگری در بیشتر موارد پیرو همین مباحث ترتسکیستی بوده و هستند.
6-    به طور کلی آواکیانیست ها از واژه ی «کارگر» می ترسند و به ندرت این واژه را در ادبیات خود می آورند و اگر هم بیاورند بیشتر از موضع منفی و نقد است.
7-    از دیدگاه ما دو نوع اقتصاد در کشورهای زیر سلطه ی امپریالیست ها(یا جهان سوم)وجود دارد:  ترکیب نیمه فئودالیسم و سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور  و سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور. ساخت کنونی اقتصاد ایران سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است. این اقتصاد از ریشه وابسته به امپریالیست ها و زیر سلطه ی آنهاست. انقلاب در این ساخت دو مرحله دارد؛ مرحله ی نخست آن انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر است و پس از طی مرحله ی نخست به مرحله ی دوم که انقلاب سوسیالیستی است پا می گذارد.

۱۴۰۱ آبان ۲۰, جمعه

اتحاد توده های بلوچ و برخی ویژگی های جنبش در ایران

 
 
اتحاد توده های بلوچ و راهپیمایی های ده ها هزار نفری
و
برخی ویژگی های جنبش در ایران
 
امروز 19 آبان توده های ستمدیده ی بلوچ همان گونه که قرار بود عمل کردند و به شکلی گسترده به نماز جمعه و خیابان آمدند. آنها شعارهای «مرگ بر خامنه ای»،« مرگ بر جمهوری اسلامی» و «مرگ بر بسیجی» و «مرگ بر سپاهی» را سر دادند و اتحاد خویش را با توده های سراسر ایران با سر دادن شعار« از خاش تا زاهدان، جانم فدای ایران» بیان کردند.
از آن سوی خامنه ای و سران بسیج و سپاه اش در شرایط یک عقب نشینی تحمیل شده به خود قرار گرفتند. آنها بی نتیجه بودن کشتار نزدیک به صد و سی تن از جوانان بلوچ را در زاهدان و خاش دیدند. کشتاری که نه تنها منجر به سکوت در بلوچستان و از آن مهم تر در ایران نشد بلکه وضع را بدتر از پیش کرد و توده های بیشتری از مردم بلوچ را به جنبش و انقلاب کشاند.
ویژگی های جنبش در بلوچستان
در حقیقت هم، آنچه در حال حاضر ویژگی جنبش توده های سنی بلوچ است و آن را از جنبش های دیگر در سراسر ایران متمایز می کند، جدا از درگیری ها و حملات به مراکز اداری و نظامی حکومت که به دلیل کشتارهای حکومت در این منطقه، شدت بیشتری نسبت به دیگر شهرهای ایران دارد، همین شرکت توده ها در نمازهای جمعه و راهپیمایی های پس از آن است. بلوچ های ما ده ها هزار نفری در این نمازهای جمعه و راه پیمایی ها شرکت می کنند و شجاعانه به مبارزه با حکومت اسلامی دست می زنند و با توجه به این که جنبش در این منطقه تنها شهری نیست بلکه شهری و روستایی است، این پیوستن شان به راهپیمایی ها و انقلاب نیز به گونه ای تصاعدی در حال بالا رفتن است.
ویژگی های جنبش در مناطق مرکزی و تفاوت آن با جنبش توده های بلوچستان
اما در مراکز ایران به این دلیل که مردم مستقیما با روحانیون و حکام ستمگر و فاسد شیعه درگیر و در مبارزه اند، جدا از این که مساله ی شرکت در نماز های جمعه خود به خود منتفی است، حکومت تا کنون از شرایطی که گردهمایی ها و راهپیمایی هایی بزرگ را ممکن کند با ضرب سرکوب شدید و کشتار و بازداشت ده هزار نفری جلوگیری کرده است. از این رو، مساله در این مناطق نبودن امکان برپایی گردهمایی ها و راهپیمایی های ده ها و صدها هزارنفری و میلیونی در شرایط کنونی است.
به این ترتیب جنبش در مناطق مرکزی جدا از اشکال شعارنویسی و آتش زدن بیلبوردها و شعارهای شبانه از درون خانه ها... بیشتر به شکل همین خیزش های پراکنده ی خیابانی و اعتصاب هایی که هنوز فراگیر و سراسری نشده است و نیز برگزاری گرامیداشت جانباخته گان است.
اشاره ای به آینده ی انقلاب
با این همه، آنچه این جمعه ی بلوچستان نشان داد در حقیقت آینده ی ایران است. بر مبنای شکل تکامل جنبش و انقلاب در بلوچستان می توان این نتیجه را گرفت که چنانچه خامنه ای و پاسداران اش اشکال سرکوب را شدیدتر کنند، نه تنها آتش جنبش به خاموشی نخواهد گرایید بلکه این امکان که توده ها به گونه ای ده ها و صدها هزار نفری به خیابان بیایند بیشتر خواهد شد.
گرچه پای عوامل گوناگونی برای رسیدن دیر یا زود به چنین گردهمایی ها و راهپیمایی هایی به میان می آید و از جمله شکل هایی که حکومت مرتجع برای تقابل با جنبش توده ها در پیش خواهد گرفت، یعنی شکل های شدت بخشیدن به سرکوب و شکل های عقب نشینی، دارای اهمیت ویژه ای در اشکال تکامل انقلاب است، اما به هر حال در فرایند انقلاب، توده ها وارد این مرحله که می توان آن را یکی از مراحل مهم انقلاب دانست( اعتصابات سیاسی و اقتصادی سراسری همه ی طبقاتی که اعتصاب یکی از شکل های مبارزه شان است نیز یک مرحله ی مهم است) خواهند شد و در سراسر ایران به چنین گردهمایی ها و راهپیمایی ها دست خواهند زد. 
حمله به مراکز بسیج و دفاتر نمایندگان و حوزه های علمیه و ...
نکته ی دیگری که می توان در مورد ویژگی های جنبش در مناطق مرکزی پیش کشید، جلوگیری حکومت از گردهمایی و راهپیمایی ها پراکنده ی خیابانی است که به وسیله ی برقراری شکل هایی از حکومت نظامی صورت می گیرد.
این امر موجب نشده که جنبش ضعیف بشود و به انفعال گراید، بلکه از یک سو موجب گردیده که آنچه از آن پیشگیری شده است در جایی دیگر و با گستره و شدت بیشتری بروز کند( مثلا در راهپیمایی بزرگ کرج و یا فولاد شهر)، و از سوی دیگر به شکل هایی که جانبی بوده اند امکان داده به گونه ای افزون تر رشد پیدا کنند.
در اینجا منظور جدا از برخی اشکال جانبی مبارزه مانند عمامه پرانی و یا رقصیدن و جشن و شادی به راه انداختن در خیابان ها بیشتر شدن حمله ها به مراکز بسیج و نیروهای نظامی است.
به بیانی دیگر بند آوردن حرکت در خیابان، منجر به ایستادن جنبش نشده است بلکه منجر به این شده که جنبش منافذ و مجراها و شکل های دیگری را که یا تا کنون از آنها استفاده نشده و یا جریان و شدت آنها ضعیف بوده است بیشتر به جریان اندازد و قوی کند. مجراهایی که نشانه های ایجاد تنوع در شکل های مبارزه و نیز شدت گرفتن بیشتر مبارزه ی توده هاست.
هر گونه سرکوب وحشیانه ی توده ها و در هر جای ایران، اجرای هر گونه دسیسه بر علیه جنبش توده ها، اجرای احکام اعدام جوانانی که گناه شان این بوده که این رژیم را نخواسته اند از جانب حکومت متحجر و مرتجع، نه تنها جنبش و انقلاب را متوقف نخواهد کرد بلکه چنان که به ویژه بلوچستان و کردستان نشان داده اند آن را در مسیر شدت گرفتن تضادهای بین توده ها و حکومت جانی و فاسد خامنه ای و پاسداران اش قرار خواهد داد و روز مرگ و نابودی حکومت را پیش خواهد انداخت.
 
درود بر توده های ستمدیده و مبارز بلوچ
درود به خلق مبارز ایران
مرگ بر خامنه ای
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
20 آبان 1401
 
    

۱۴۰۱ آبان ۱۹, پنجشنبه

زاهدان، برآمدن قهرمانی دیگر و همبستگی خلق ایران

 
زاهدان، برآمدن قهرمانی دیگر و همبستگی خلق ایران
 
روز چهارشنبه 18 آبان روز چله ی جانباخته گان جمعه ی خونین زاهدان و روز بزرگداشت آنان بود. خامنه ای جنایتکار و نیروهای پلید انتظامی و سپاه در جمعه خونین، توده های ساده و زحمتکش بلوچ را که به تجاوز به یک دختر بلوچ معترض بودند به گلوله بستند و بیش از 90 نفر از آنها را کشتند.
در روز یادبود این جانباخته گان، توده های زاهدان و سیستان و بلوچستان یک پارچه و با گردهمایی ها و راهپیمایی ها و اعتصاب ها دست به مبارزه با حکام جانی و متحجر زدند و یاد آنها را گرامی داشتند.
خلق ایران نیز در یک همبستگی با توده های رنج کشیده و ستمدیده ی بلوچ این روز را در سراسر کشور به مبارزه با حکومت متحجر اسلامی تبدیل کرد و شعار «سنندج، زاهدان، چشم و چراغ ایران» را سرداد.  
در این همبستگی توده ای بین خلق های ایران، کردستان جای ویژه ای داشت. در بسیاری از شهرهای این استان کسبه دکان های خود را بستند و توده ها در خیابان ها به بیان همبستگی خود با خلق بلوچ پرداختند.
آنچه به این روز ویژگی بخشید، برآمد یک قهرمان از میان توده ها بود. این قهرمان، جوان بیست هفت ساله ای به نام خدانور لجه ای است که به وسیله ی جانیان حکومتی در راهپیمایی 9 مهر 1401مردم بلوچ به رگبار بسته شد و در 10 مهرماه در بیمارستان جان خود را از دست داد.
این جوان پیش از این در تیرماه 1401 بازداشت شده بود و نیروهای انتظامی وی را یک شب از ساعت دو تا پنج صبح به میله ی پرچم بسته بودند. تصویری که از این صحنه ی دردناک موجود است نفرت و کینه خلق را علیه حکام بیشتر برانگیخت و خدانور را بیشتر در دل خلق جای داد.
اما این تنها خدانور نبود که به پرچم بسته شده بود، این خلق سیستان و بلوچستان اند که به میله بسته شده اند و این تنها مردم سیستان و بلوچستان نیستند که به میله بسته شده اند بلکه این تمامی خلق ایران است که به میله بسته شده است.
خدانور لجه ای را جوانان پیرامون اش ارج می نهادند و دوست داشتند. انتشار ویدیوی رقص بلوچی شادمانه و زیبای وی برای جوانان، وی را نه تنها در میان مردمی که از میان شان برخاسته بود بلکه بیش از پیش در نزد خلق ایران محبوب کرد.  
اکنون دیگر خدانور لجه ای تنها مبارز و قهرمان خلق بلوچ نیست. سهرابی دیگر است او برای تمامی خلق ایران. اکنون او یکی از قهرمانان جوان مبارزات  سیستان و بلوچستان و انقلاب ایران است.
و این شعاری است که اکنون توده ها و جوانان در یاد این جوان مبارز سر می دهند:
 
«کشته شده خدانور، به دست چندتا مزدور!»
 
خامنه ای و پاسداران اش فکر می کردند که با کشتار خلق بلوچ در زاهدان و سپس در خاش نه تنها توده های بلوچ را خاموش می کنند بلکه با چنین جنایتی، توده های سراسر ایران را هم به سکوت و تمکین به ستم می کشانند. اما وضع کاملا برعکس تصور آنان شد. این کشتارها نه تنها توده های بلوچ را به خاموشی نکشانید بلکه کینه و نفرت و خشم شان را علیه خامنه ای و پاسداران اش بیشتر کرد و نه تنها خلق ایران را به سکوت نکشانید بلکه آنها به همبستگی و همراهی بیشتر با توده های بلوچ کشانده و مبارزات آنها را با مردم ستمدیده ی بلوچ متحدتر کرد. افزون بر این، گرامیداشت جانباخته گان در این روز با خود یاد خدانور لجه ای را آورد و او را تجلی این مرحله از مبارزات و نه تنها  دلاوری جان برکفی از توده های بلوچ که قهرمان خلق ایران کرد. قهرمانی که راه اش به وسیله ی جوانان مبارز در سراسر ایران ادامه خواهد یافت.
 
زنده باد مبارزات خلق بلوچ
پردوام باد همبستگی خلق های ایران
مرگ بر خامنه ای
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
19 آبان 1401    
  

 

۱۴۰۱ آبان ۱۸, چهارشنبه

نقد جنبش ها و طبقات از یکدیگر

 
اعتصابات کسبه در کردستان و بلوچستان
و نقد جنبش ها و طبقات از یکدیگر
 
تارهای تنیده شده ی اطلاعاتی در پیکره ی توده ها
مبارزات دو ماه اخیر برخی شیوه ها را که از سوی سازمان اطلاعات و سازمان حفاظت اطلاعات برای کنترل تک تک فضاهای حرکت توده ها به کار رفته است بیش از گذشته آشکار کرد. این سازمان ها، عوامل ریز و درشت خود را در موسسات و کارخانه ها و دانشگاه ها و ادارات و مدارس و بازار و امور هنری و ورزشی و خلاصه در هر محل کار و آموزشی که می تواند حرکتی از آن بر خیزد و در رده های گوناگون به کار گمارده اند و همچون بختکی بر سر جامعه فرود آمده اند.
هدف اساسی آنها این بوده که همچون تارهای عنکبوتی که به دور شکار خویش تنیده می شود تا هر گونه تحرکی از آن سلب گردد، در تمامی منافذ جامعه نفوذ داشته باشند تا کوچک ترین حرکت از جانب توده ها سلب گردد. در این مکان ها جدا از مثلا حراست و نیروهای امنیتی، می بیینم که مثلا رئیس دانشگاه، مدیر مدرسه و نیز افرادی با موقعیت های اجتماعی بالا یا پایین جزو عوامل امنیتی هستند و یا به نوعی با این عوامل در رابطه اند.
شکی نیست که مبارزه جاری در فرایند پیشرفت خود موجب می شود که به مرور توده ها این عوامل را که مانند کنه به بدنه ی توده ها چسبیده و مانع از تحرک آنها هستند بیش از پیش  از خود رانده و مرزهای روشنی بین خود و این عوامل بکشند. افشای تک تک این عوامل و برجسته کردن و منفور کردن آنها که به مرور صورت می گیرد، یکی از مهم ترین شکل های جدا سازی این موجودات موذی متعفن از پیکره ی توده ها و ایجاد میدان گسترده تر برای تحرک جنبش آنهاست.
عمامه پرانی
انداختن عمامه ی آخوندهای شیعه که حاکم بر کشورند به وسیله ی جوانان شکلی از مبارزه جانبی با حکومت استبدادی دینی است که در خود نکاتی دارد.
نخست این که حکومت مستبد روحانیون این عمامه و عبا را در کشور ما به نوعی«تقدس» برای خودش تبدیل کرده است. این تقدس دروغین طی این چهل سال و با جنایات و فساد و کثافتی که آخوندهای حکومتی به بار آوردند روز به روز و با سرعت بیشتری در درون ذهن و اندیشه ی مردم فرو ریخته است، و اکنون زمانی است که این فروریزی تقدس شکل های مادی و عملی بیرونی پیدا می کند و «تقدس» دروغین  آخوندها به تحقیر راستین آنها از جانب جوانان تبدیل می شود. زمانی که عمامه ی آخوندی را از سرش می اندازند به این معنا است که:
«ما برای آن چه تو و حکومت تو پشت اش پنهان شده اید یعنی همین عمامه و عباتان ارزشی قائل نیستیم. شما در نظر ما، تبارز دروغ و فساد و کثافت و تعفن و موجوداتی حقیر و بی ارزش هستید و شایسته ی این رفتاری که با شما صورت می گیرد!».
نکته دیگر این است که آخوندها در شرایط کنونی تجلی حکومت هستند و جزیی اصلی از حکومتی که طی چهل سال جامعه را به جایی کشانده که از تمامی جهات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی عقب مانده تر از هر زمانی شده است و توده ها در فقر و بی حقوقی و در تاروپود استبداد و خفقان سیاسی و فشارهای خفه کننده ی فرهنگی به سر می برند. توده های مردم  و جوانان تمامی این بدبختی و فلاکت و بی حقوقی را به درستی از چشم آخوندها و روحانیون حاکم می بینند که تمامی پست های اصلی را در تمامی ارگان های حکومت غصب کرده اند. از این رو عمامه پرانی در حقیقت نوعی حمله ی سیاسی به حکومت آخوندها و روحانیون است. به عبارت دیگر عمامه آخوندی را از سرش انداختن به این معناست که:
«همان گونه که من عمامه ی تو را از سرت می اندازم، حکومت فاسد و دزد و اختلاس گر و جنایتکار تو را نیز بر خواهم انداخت.»
نکته ی سومی که می توان در این خصوص طرح کرد، شرکت نکردن آخوندها، حتی لایه هایی که بهره و سهم چندانی از این خوان یغما نداشته اند، در جنبش و مبارزات مردم از سال 88 به این سو است. این ها که همواره و در هر مقطعی خود را «خداوندگار» و همه کاره ی مبارزات توده ها می دانسته اند اکنون خفه خون گرفته اند و در این بیش از دوازده سال و به ویژه در این دو ماه اخیر حتی یک آخوند به گونه ای آشکارا در مبارزات توده ها شرکت نکرده است و با آنها همدل و همزبان نشده است. این است که جوان ها با از سر انداختن عمامه ی آن ها که بیشتر هم لایه های زیرین هستند، این قائل شدن مقام شامخ و اعلا برای خود در مبارزات صد سال اخیر و در عین حال این بی تفاوتی آخوندها به جنبش توده ها در دوازده سال اخیر و بلکه ایستادن آنها مقابل جنبش توده ها را به سخره می گیرند.
اعتصابات کسبه در کردستان و بلوچستان و نقد جنبش ها و طبقات از یکدیگر
 اخیرا پستی در اینستاگرام دیده شده که در آن از مردم خواسته است که از خرید اجناس غیرخوراکی از کسبه و بازاریان خودداری کنند تا آنها به سبب کسادی کار مجبور شوند به انقلاب بپیوندند.
از دید ما نظر داده شده در این پست درست نیست. دلیل این است که پیوستن هر طبقه ای به انقلاب باید از خود آن طبقه بر خیزد و بروز کند و نه این که به زور مجبورش کنند.
این که کدام یک از طبقات به انقلاب می پیوندند و کدام یک در مقابل آن می ایستند امری نیست که از سوی یک نیروی خارجی به آنها تحمیل شود. این منافع مادی و معنوی آنهاست که آنها را به  انقلاب و یا علیه آن بر می انگیزد و به صف انقلاب یا صف ضد انقلاب می کشاند. هر طبقه ای که شرایط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی موجود بر ضد وی باشد و منافع وی را برآورده نسازد، علیه حکومت برخواهد خواست و به انقلاب خواهد پیوست. با توجه به این که به دلیل تفاوت درجه در ضدیت نیروهای حاکم با منافع آن طبقه و نیز میزان آگاهی آن طبقه، برخی زودتر و برخی دیرتر می پیوندند.این امر البته نافی این حکم نیست که طبقات گاهی در تحلیل شرایط واقعی دچار غفلت می شوند، بنا به دلایل اقتصادی و یا سیاسی ترجیح می دهند کنار بایستند و گاهی هم اسیر تبلیغات نیروهای طبقاتی و احزابی می شوند که تنها هدف شان استفاده از آنها برای رسیدن خودشان به قدرت است.  
می تواند پرسید: آیا بازاریان و کسبه ی کردستان و بلوچستان را کسی مجبور کرد که به مبارزات منطقه ای و سراسری بپیوندند؟
خیر! این خودشان هستند که با میل و رغبت و به سبب منافع شان و به دلیل میزان آگاهی شان به انقلاب کشانده می شوند و پاره ای از آن می گردند . آنها زیر ستم چند گانه هستند یعنی هم مانند بقیه ی کسبه در سراسر ایران زیر فشارند و هم ستم ملی و مذهبی بر ایشان می رود و یکی از دلایل این زود و گسترده پیوستن این لایه ها در کردستان و بلوچستان همین ستم چند گانه است.
تازه حتی اگر به زور- و در اینجا نخریدن اجناس - گروهی از طبقه ای یا طبقه ای را بتوان به انقلاب کشاند مشکل که آن گروه و طبقه چنان که باید و شاید به انقلاب خدمت کند و در آن دست به کارشکنی نزند.
 اگر بخواهیم بر مبنای شیوه بالا عمل کنیم باید بگوییم که طبقه ی کارگر و نیز کارمندان ادارات تا کنون به طور همه جانبه و سراسری به انقلاب نپیوسته اند پس آیا می توان به زور مجبورشان کرد تا به انقلاب بپیوندند؟
 خیر! چنین چیزی جایز نیست. اگر طبقه ی کارگر و در کنار آن کارمندان که جزء لایه های پایینی طبقه ی خرده بورژوازی هستند به  شکل گسترده و سراسری به انقلاب نپیوسته اند، این از یک سو به استبداد چهل ساله اخیر و نبودن احزاب سیاسی و امکان آگاهی دادن و سازمان بخشیدن به آنها و از سوی دیگر به شرایط ویژه ی عینی و ذهنی حال هر کدام از این طبقات و امکانات و محدودیت های آنان و بالاخره به درجه ی تعمیق و رشد انقلاب و همگانی و توده ای شدن آن بر می گردد. روشن است که اگر این طبقات و به همراه شان کسبه جزء به انقلاب نپیوندند به احتمال، انقلاب در همین مراحل آغازین خود متوقف خواهد شد.
این امر در مورد کسبه و بازاریان نیز درست در می آید. آنها را نیز نخست منافع اقتصادی و سپس شرایط رشد و تکامل خود انقلاب باید به انقلاب بکشاند و نه تهدید و یا نخریدن اجناس شان از سوی مردم.
از این رو باید اجازه داد تا انقلاب سیر منطقی خود را طی کند. فرایند و سیر انقلاب بدین گونه است که به مرور تعمیق پیدا خواهد کرد و گسترش و تکامل خواهد یافت. نخستین وجه این تعمیق  با تاثیر گذاری عینی مبارزات طبقات به روی یکدیگر صورت خواهد گرفت. به عبارت دیگر با توجه به این که طبقات به یکدیگر از نظر اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی وابسته اند مبارزات آنها به مرور به روی یکدیگر تاثیر خواهد گذاشت و یکی دیگری را، نه یک باره و به طور همه جانبه، بلکه با رسوخ در آن، جزء به جزء و البته در سیری منحنی وار، تصاعدی و رو به تکامل وارد انقلاب خواهد کرد.
این امر مانع تشویق به عمل آوردن و یا نقد جنبش ها از یکدیگر نیست. این شعار که« ما تماشاگر نمی خواهیم به ما ملحق شوید!» و یا شعار« هشتادی ها تو حبس اند، بی غیرتا نشستن!» که علیه کسانی است که بی توجه و بی تفاوت به آنچه پیرامون شان می گذرد به زندگی عادی خویش توجه دارند و یا شعارهای اخیر دانشجویان که ما از تمامی جنبش ها پشتیبانی کردیم و اکنون نوبت پشتیبانی آنها از جنبش ما است، در نهایت چیزی جز انتقاد درست و اصولی  نیروها و طبقات خلقی از سیاست و عمل یکدیگر و راندن یکدیگر به پیش نیست. 

زنده باد مبارزات توده ها
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
17 آبان 1401
    
 

 

 

۱۴۰۱ آبان ۱۷, سه‌شنبه

برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی...(4)«انقلاب زنانه» و تفسیرهای آن

 
برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر(4)
 
«انقلاب زنانه» و تفسیرهای آن - بخش نخست* 

 
یکی از نام هایی که از آغاز به مبارزات حاضر داده شده است« انقلاب زنانه» است.
این مفهوم گاه به کمیت زنان شرکت کننده در مبارزات کنونی و نقش آنها در رهبری مبارزات اشاره دارد، گاه ملاک آن مخالفت زنان با حکومت و برای گرفتن برخی از آزادی های اجتماعی است و حداکثر خواست زنان را برقراری این آزادی ها می داند و گاه به تضاد زنان با ستم مردسالاری و تبعیض جنسیتی و نابرابری های موجود حاکم اشاره می کند و خواهان رفع ستم بر زنان است. ما در گذشته به نقد این مفهوم پرداخته ایم و در زیر نیز به نقد دیدگاه هایی که اکنون بیش از پیش تبلیغ و ترویج می شوند می پردازیم.
دو جهان بینی و دو جامعه
در هر جامعه تضادهای ریز و درشت بسیاری در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی وجود دارند. این تضادها مجموعا موجودیت آن جامعه را می سازند و آن را به حرکت در می آورند. در میان این تضادها یک تضاد، تضاد اساسی آن جامعه است. از آنجا که بنیان هر جامعه ساخت اقتصادی آن جامعه است، ماهیت هر جامعه را تضاد اساسی آن جامعه در ساخت اقتصادی مشخص می کند. بر مبنای این تضاد اساسی و مبارزه میان دو سر این تضاد است که دوستان و دشمنان دگرگون کردن جامعه و تکامل آن و صف طبقات خلق و طبقات ضد خلق مشخص می شوند.
ستم بر زن و تبعیض جنسی یکی از تضادهای بزرگ جامعه ی کنونی ما است که در تمامی زمینه های خانواده گی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، مذهبی، حقوقی وجود دارد و همواره مبارزه پیرامون آن صورت می گیرد. به مساله ی ستم بر زنان و رفع نابرابری های موجود، نه بیرون از مبارزه ی جاری بین طبقات خلقی و طبقات ضد خلقی که مبارزه ی طبقاتی در جامعه را شکل می دهند، بلکه بر بستر همین مبارزه باید نگاه کرد.
دو نگاه و دو تفسیر از تضاد زنان با نظام موجود و برای رفع ستم بر زنان وجود دارد:
یکم، نگاه و تفسیر بورژوایی و دوم، نگاه و تفسیر پرولتری. تفسیر خرده بورژوایی نیز جز وصله و پینه کردن این دو دیدگاه و در ماهیت امر حل شدن در تفسیر و دیدگاه بورژوایی و یا پرولتری چیز دیگری نیست.
 بر مبنای این دو نوع تفسیر و جهان بینی در تحلیل نهایی دو نوع حکومت می تواند وجود داشته باشد: حکومت بورژوایی یا سرمایه داری و حکومت پرولتری یا سوسیالیسم و کمونیسم.  تمامی مسائل تضاد مورد اشاره یا باید در چارچوب جهان بینی بورژوایی و جامعه ی سرمایه داری حل و فصل شود و یا در چارچوب جهان بینی پرولتری و جامعه ی کمونیستی.
مساله ماهیت انقلاب و مبارزه ی طبقاتی
مبارزه ی طبقاتی که برخاسته از تضاد اساسی جامعه است بر سر بود و یا نبود این دو نوع جامعه و حکومت بوده و در جامعه ی طبقاتی، اساس است. یعنی هیج مبارزه ای نمی تواند بدون پیوند با آن و با تحرک مستقل خود به اهداف خود دست یابد. همه ی تضادها بر بستر این مبارزه ی طبقاتی یعنی مبارزه بر سر باقی ماندن نظام سرمایه داری و یا تبدیل آن به نظام کمونیستی حرکت می کنند و باید با آن پیوند یابند. مبارزه ی ملی، مبارزه ی اقلیت های نژادی، ملی و مذهبی و جنسی، مبارزه ی زنان و جوانان، مبارزه برای محیط زیست و مبارزات ریز و درشت دیگر، به گونه ی مطلقا مستقل و بیرون از مبارزه طبقاتی برای استمرار سرمایه داری و یا تبدیل آن به نظام کمونیستی وجود ندارند. حل این تضادها یا باید به وسیله ی حکومت سرمایه داری موجود و درون نظام و جامعه ی سرمایه داری صورت گیرد که این امری ممکن نیست زیرا این نظام نه تنها ناتوان از حل آنهاست بلکه یا خود به وجودشان آورده و یا حل آنها به نفع اش نیست؛ و یا در مبارزه برای ایجاد نظام و جامعه ی کمونیستی حل و فصل شود.
بنابراین تفسیر و جایگاه تضاد زنان با نظام موجود و رفع ستم بر زنان نیز درون این مبارزه طبقاتی یعنی موجودیت جامعه سرمایه داری و یا تبدیل به جامعه ی کمونیستی می تواند روشن و مشخص شود و نمی تواند تفسیر و جایگاهی مستقل از مبارزه بر سر این دو نظام اقتصادی- اجتماعی داشته باشد و مثلا با استقلال مطلق خود از این مبارزه و برای ایجاد برابری جنسی بین زن و مرد، بدون یک ساخت اقتصادی تعریف شده از دیدگاه دو طبقه ی اصلی متضاد جامعه، یعنی جامعه ی سرمایه داری و جامعه ی کمونیستی بکوشد.
از سوی دیگر روشن است که در مبارزه ی طبقاتی برای ایجاد سوسیالیسم و کمونیسم، این دو طبقه ی متضاد یعنی طبقه ی کارگر( و همراهش لایه های پایین  کشاورزان وخرده بورژوازی) از یک طرف و طبقه ی سرمایه دار هستند که صف خلق و ضد خلق را شکل می دهند، حال آنکه در این تضاد، زنان وابسته به طبقه ی کارگر، کشاورزان، لایه های گوناگون خرده بورژوازی و سرمایه داران متوسط لیبرال در یک صف قرار می گیرند و در مقابل مردان این طبقات نیز در صف مقابل قرار خواهند گرفت(1). بنابراین تحرک این تضاد در پیوند با مبارزه ی طبقه ی کارگر برای برقراری جامعه ی سوسیالیستی، پیچیده گی های معینی را در این مبارزه به وجود خواهد آورد.   
انقلاب زنانه - طرح کمیت زنان در جبهه ی انقلاب و رهبری آن
بر مبنای یک تفسیر از «انقلاب زنانه» اگر زنان اکثریت صف خلق را تشکیل دهند و اگر زنان اکثریت رهبری انقلاب را در دست داشته باشند آن انقلاب «انقلاب زنانه» می شود.
این مفهوم در حقیقت به نوعی توصیف ماهیت انقلاب بر مبنای کمیت جمعیت شرکت کننده است. انقلاب ها و جنبش ها بر مبنای کمیت شرکت کننده، گاه بر مبنای طبقات( انقلاب دهقانی و یا کارگری) و گاه بر مبنای بافت های سنی( جنبش جوانان) و جنسی( جنبش زنان) و یا نژادی( جنبش های علیه تبعیض نژادی) و... تعیین گشته اند.
و این در حالی است که این نوع انقلاب ها و جنبش ها خواه ناخواه در چارچوب آن دو نوع انقلاب مورد اشاره قرار می گیرند. یعنی انقلاب های دهقانی و جنبش های جوانان و زنان یا در چارچوب انقلاب دموکراتیک بورژوایی قرار می گیرند، خواه به رهبری بورژوازی باشد و خواه به وسیله ی طبقه ی کارگر، و یا انقلاب سوسیالیستی که رهبر آن طبقه ی کارگر است.
برمبنای دیدگاهی که ماهیت انقلاب کنونی را از نظر کمیت شرکت کننده و یا رهبری کننده «انقلاب زنانه» می نامد، می توان انقلاب های پیش از این را در هر کجای دنیا به« انقلاب مردانه» تعبیر کرد.
نکته ای که در اینجا می توان طرح کرد این است که این انقلاب های به اصطلاح مردانه هرگز موجب این نشد که «انقلاب مردانه» خوانده شوند. و این به آن دلیل بود که نام آن انقلاب ها بر مبنای ماهیت ساخت اقتصادی جوامع کشورهایی که در آنها انقلاب صورت می گرفت و انقلابی که از آن ماهیت برمی خاست، تعیین می شد و نه بر مبنای جنسیت شرکت کننده گان در آن انقلاب.
انقلاب های انگلستان در قرن هفدهم و انقلاب فرانسه در پایان قرن هجدهم و یا انقلاب روسیه در سال 1905، نه «انقلاب مردانه» بلکه انقلاب بورژوایی خوانده شدند. به این دلیل که این انقلابات خواهان سرنگونی فئودالیسم و برقراری نظام و جامعه ی سرمایه داری بودند. با وجود اکثریت داشتن مردان در انقلاب و رهبری انقلاب، نه ماهیت ساخت اقتصادی جامعه تغییر می کرد و نه ماهیت انقلاب. جامعه داری ساخت اقتصادی فئودالی بود و انقلاب که می خواست فئودالیسم را سرنگون کند انقلاب دموکراتیک بورژوایی نام می گرفت.
در اکثریت بودن زنان در مبارزه و در رهبری انقلاب، ماهیت انقلاب را تعیین نمی کند!
بر همین مبنا در دوران کنونی، ممکن است انقلاب از دیدگاه مساله ی جنسیت اکثریت شرکت کننده در آن و رهبری آن زنانه باشد اما از نظر ماهیت بر مبنای ساخت اقتصادی حاکم تعیین می شود و بنابراین نه «انقلاب زنانه» بلکه انقلاب دموکراتیک و یا انقلاب سوسیالیستی است.
در تاریخ جوامع طبقاتی برده داری، فئودالی و سرمایه داری و همچنین جوامع کشورهای زیر سلطه (1)هیچ گاه تضاد زنان با ستم مردسالارانه، تضاد اساسی ساخت اقتصادی جامعه نبوده است. برای همین هم در گذشته که زنان از نقطه نظر نقش در انقلاب ها، عمده نبودند و انقلاب ها به اصطلاح «انقلاب مردانه» بود هیچ دیدگاه و تفسیری، تضاد اساسی ای را که موجب انقلاب شده بود، تضادی که تنها به تضاد مردها با نظامی های ارتجاعی موجود برده داری و فئودالیسم و یا سرمایه داری مربوط باشد، عنوان نکرده بود.
به هر صورت اگر ما مجاز باشیم که انقلاب کنونی را از نظر اکثریت جنس شرکت کننده و رهبری کننده( چنانچه در طی مراحل گوناگون انقلاب این امر محرز شود) زنانه بخوانیم، اما این به معنای توصیف ماهیت انقلاب کنونی نیست. انقلاب کنونی در ماهیت خود انقلاب بورژوا- دموکراتیک است که چنانچه طبقه ی کارگر بتواند رهبری آن را به دست گیرد و مهر خود را بر آن کوبد به یک انقلاب دموکراتیک تراز نوین تبدیل خواهد شد و می تواند در پی خود انقلاب سوسیالیستی را صورت دهد.
 
انقلاب زنانه - طرح کیفی مساله ی ستم بر زنان
برخی دیگر نام«انقلاب زنانه» را نه از دیدگاه کمیت شرکت کننده در انقلاب و رهبری آن بلکه از دیدگاه کیفیت و نقش و جایگاه مساله ی ستم بر زنان، به انقلاب کنونی می دهند. در این مورد چندین دیدگاه وجود دارد که بر مبنای نوع نگاه به مساله ی زن در شعار «زن، زندگی، آزادی» جایگاه آن را تعیین می کنند.  
 دیدگاه بورژوازی بوروکرات - کمپرادور سلطنت طلب
این دیدگاه ها اساسا آزادی زنان را به آزادی حجاب و پوشش و دوچرخه سواری و رفتن استادیوم ورزشی و آواز خواندن و شنا کردن و( البته آزادی تن فروشی!؟ و رواج آن) ... محدود می کنند. منظور آنان از آزادی زنان، به هیچ وجه آزادی از ستم مردسالارانه و بنابراین برابری واقعی بین زنان با مردان نیست.
 از این دیدگاه این گروه ها، خوبی طرح شعارهایی مانند «زن، زندگی، آزادی» این است که عام هستند و قابل تفسیر. بنابراین آنها پشت مساله ی زن و زندگی و آزادی پنهان می شوند تا آنچه را که اساسی است نفی کنند.
از نظر چنین کسانی که برای تضاد بین زنان و نظام موجود یک جایگاه ویژه قائل اند و بر همین مبنا نیز انقلاب کنونی را«انقلاب زنانه» می نامند، باید که این تضاد یعنی مبارزه ی عمومی زنان و به همراه آن مبارزه ی جوانان برای آزادی از ستم حکومت اسلامی و برای برقراری آزادی های اجتماعی که در زمان سلطنت سابق موجود بود، به جای مبارزه ی طبقاتی بنشیند.
به این ترتیب از نظر آنان این تضاد زنان و جوانان با نظام موجود است که جایگاه اساسی را دارد و بقیه مبارزات صرفا مشتی مبارزات صنفی است و برای مثلا بالا رفتن حقوق ها و چیزهایی از این گونه. برای آنان مبارزه ی طبقات نه تنها اهمیتی ندارد بلکه حتی می خواهند پرده ی تاری به روی آن بکشند تا برجسته و دیده نشود و یا در نهایت و در بهترین حالت آن را در چارچوب آنچه خود می خواهند جایگزین کنند یعنی نظام سلطنتی سابق محصور کنند.
روشن است که بر مبنای این دیدگاه تضاد اساسی جامعه بر مبنای ساخت اقتصادی جامعه مشخص نمی شود، بلکه بر مبنای تضاد میان زنان و یا جوانان با جمهوری اسلامی که آنها محتوای این تضادها را هم در سطحی ترین شکل خود طرح می کنند، تعیین می شود.
به عبارت دیگر از دید آنها تضاد اساسی جامعه ما تضاد میان طبقه ی کارگر، کشاورز، خرده بورژوازی( و همچنین بورژوازی ملی و لیبرال ایران) از یک سو و سرمایه داران جمهوری اسلامی که بوروکرات- کمپرادور های وابسته به امپریالیسم هستند و همچنین میان خلق ما و امپریالیست ها نیست، بلکه میان زنان با قوانین ضد زن( آنهایی را که خودشان برجسته می کنند) جمهوری اسلامی است.
روشن است که اگر اینها حاکم شوند به دلیل رشد مبارزات زنان ناچارند آزادی های بیشتری نسبت به زمان سلطنت سابق بدهند( مانند شرکت بیشتر زنان بورژوا- کمپرادور در سیاست و رهبری حاکم (نماینده گان مجلس، وزرای دولت و شهرداران و ... نقش در اداره ی بخش فرهنگی و احتمالا دستگاه قضایی و نیز تغییر برخی قوانین حقوقی) اما این ها هرگز به مرزهای واقعی آزادی زنان از ستم جنسی و طبقاتی نزدیک هم نخواهند شد. زیرا تنها جای حکام کنونی را خواهند گرفت و تغییری اساسی در ساخت اقتصاد سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور و نیز ساختار اساسی سیاست و فرهنگ کنونی ایران ایجاد نخواهند نکرد.
 دیدگاه سرمایه داران ملی لیبرال
دیدگاه لیبرال ها با دیدگاه سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور تفاوت دارد؛ آنها مساله آزادی زنان را از ستم، در حد آزادی های زمان سلطنت سابق محدود نمی کنند. اما در نهایت این دیدگاه ها نیز به دلیل این که هواخواه نظام سرمایه داری و دیکتاتوری بورژوازی هستند، خواهان رفع همه جانبه ی ستم بر زنان و برابری واقعی و همه جانبه ی زنان با مردان نیستند. شکل های عملی این دیدگاه در بهترین حالت همین آزادی هایی که اکنون در غرب و در کشورهای امپریالیستی وجود دارد. و می دانیم که از جمله ناقدان پیشرو ستم بر زنان در جوامع امپریالیستی غربی خود زنان مبارز و پیشرو جوامع غربی هستند.
در بخش دوم این نوشته به طرح کیفی مساله از دیدگاه «شبه چپ» ایران می پردازیم.
هرمز دامان
نیمه نخست آبان 1400
این مقاله در دو بخش تنظیم شده است.

یادداشت
 1- این صورت عام مساله است و این را که در صف زنان، مردان وجود داشته باشند و برعکس، نفی نمی کند.