۱۴۰۰ بهمن ۵, سه‌شنبه

نقد تحلیل های اتحادیه کمونیست ها در آستانه اقدام به تصرف آمل

 
به یاد جان باخته گان آمل در بهمن 60
 
این مقالات  در سال1390 -1389 نگاشته شده 
و تنها ویراستی تازه در مورد آنها صورت گرفته است.
 
نقد تحلیل های اتحادیه کمونیست ها در آستانه اقدام به تصرف آمل
 
درمورد اقدام اتحادیه کمونیست های ایران (سربداران) در حمله ی مسلحانه به شهر آمل  و تصرف یک روزه ی آن، علیرغم نگارش برخی مقالات و نیز کتابی در این خصوص( پرنده نو پرواز) نکات ناگفته و بررسی نشده بسیار است و ضروری است که در این مورد تجزیه و تحلیل های بیشتری به عمل آید تا بتوان از آن به درستی درس گرفت.
 یکی از مسائلی که کمتر بدان پرداخته شده است، تحلیل سیاسی اتحادیه کمونیست ها از شرایط آن روز ایران است. این  تحلیل ها متکی به برخی  بررسی های تاریخی و به اصطلاح درس گرفتن از گذشته برای اجتناب از اشتباه بوده است؛ اما  در تجزیه و تحلیل تجارب تاریخی و بخصوص وجوه اشتراک و تضاد آنها با اوضاع سال های 60 عموما اشتباه شده است. اشتباهاتی که ریشه در توانایی های تئوریک- سیاسی رهبران اتحادیه در تحلیل همه جانبه و عمیق شرایط واقعی و نیز اوضاع  در مجموع، ارزیابی و برآورد درست از کیفیت و کمیت سازمان و نیروهای دشمن و خودی داشته  است و روایت از عدم ایمان عمیق به طبقه کارگر و توده های زحمتکش و این که این توده ها هستند که انقلاب می کنند و نه احزاب، علاقه به حرکت های جدا از توده که خود زمانی به نقدش می پرداختند(کتاب های پویندگان راه انقلاب نوشته حسین ریاحی و کتاب مارکسیست- لنینیست ها و مشی چریکی) و نیز اقدام نه از روی تعقل، بلکه از روی احساسات آنی می کرده است.
 نگارش این مقاله البته نیازمند پرداختن به دو مسئله دیگر نیز هست. یکی مواضع داخلی سازمان یعنی نظرات اکثریت و اقلیت و به ویژه تحلیل همه جانبه تز از اعتصاب تا قیام یعنی تز منسوب به اقلیت سازمان. البته اقلیت سازمان هم گر چه اقلیت بود اما نه آنچنان «اقلیت» ی که گویی هیچ نبود؛ زیرا بنا به گفته ها در مورد آمار رای گیری در مورد اقدام به قیام مسلحانه که چندین ماه پیش پیش از این اقدام درون سازمان به عمل آمد نتیجه ی رای گیری  51 یا 52  به 49 یا 48 بوده است.  
  و دوم، مسئله راه انقلاب ایران که اغلب از طرف حزب کمونیست ایران(م- ل- م) - اکنون بهتر است بگوییم آواکیانیست - ضمن نقد راه اکتیر برا ی انقلاب ایران، شبیه راه چین قلمداد می شده است. این سازمان به مدت سی سال شعار رادیکال جنگ خلق را سر داده و دهان مخالفین خود را با این شعار بسته است، اما این تنها روی کاغذ بوده  و دریغ از کوچک ترین گامی در این خصوص.  در واقع و به عنوان یک پیش نهاده، باید بگوییم اگر چه راه انقلاب ایران شباهت هایی به انقلاب اکتبر دارد، اما کاملا شبیه راه اکتبر نیست، و نیز گرچه شباهت هایی به راه انقلاب در چین دارد اما  شبیه راه انقلاب چین نیز نیست.
  اما در اینجا تنها به تحلیل هایی که مشوق  چنین اقدامی بود، به طور بسیار مختصر و عموما تیتر وار می پردازم و به  مقاله ای که اخیرا این سازمان در دفاع از رابطه بین جنبش کارگری و تصرف شهر آمل نوشته است، به طور مستقل خواهم پرداخت.  برخی از مباحث  ما در بخش پایانی و در درس گیری از تجربه ی سربداران، می تواند به چگونگی نگرش به راه انقلاب در ایران برگردد.
متاسفانه و علیرغم مطالعات نیمه منظم و جسته و گریخته ام در مورد جنبش مشروطیت و سال های 20 تا 32، که باید مروری بر نکات آنها صورت می گرفت، هنگام نگارش این مقاله، فرصت مرور تاریخ مشروطیت و سال های 32- 20برایم مقدور نبود، از این رو تنها به رئوس نکات تحلیل و نکات تاریخی توجه کرده ام و امید که اگر اشتباهی کرده ام درصورتی که در اصل تحلیل  تاثیری نداشته باشد، خواننده بر من ببخشاید.
1- مقایسه وضع سال های 60 با دوران انقلاب مشروطه
اولین تحلیل آن بود که گفته می شد که وضعیت کنونی ایران شبیه دوران مشروطه پس از به توپ بستنن مجلس و سرکوب مشروطه خواهان  و بر قراری استبداد صغیر است. گفته می شد که وضعیت عمومی در تمام ایران در حال حاضرعبارت است از یورش و کودتای ارتجاع، سرکوب جنبش توده ها، کمونیست ها، دموکرات ها و لیبرال ها و عقب نشینی کارگران، دهقانانان و توده های زحمتکش، طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی ملی در مقابل این یورش.
و پس از آن تحلیل می شد که این شرایط همچون زمان مشروطه احتیاج به جرقه دارد. اگر در زمان مشروطه  در تبریز جرقه زده نمی شد، وضع در کل ایران بر نمی گشت. و سپس به اقدام ستارخان در تبریز و در کوی امیر خیز توجه می شد که ستارخان و گروه کوچک اش توانستند با یک اقدام جسورانه شروع به بر چیدن پرچم های سفید کنند و آرام آرام گروه های مردم در محلات دیگر به آنها پیوسته و پس از آن شهر در دست آزادیخواهان قرار گرفت.
 و آن گاه چنین نتیجه گیری می شد: وضع در ایران کنونی شبیه آن زمان است و استان مازندران و در این استان شهر آمل، مهم ترین استان و شهری هستند که شرایطی شبیه آن زمان مشروطه، استان آذربایجان و شهر تبریزدارند. اینجا باید اشاره کنیم که در درجه اول تهران در مرکز تحلیل ها بود و قرار بود اقدام مسلحانه در تهران صورت گیرد.
 به هر حال تحلیل این بود که شهرهای مازندران (و نیز استان همجوار گیلان) نزدیک به هم هستند و چنانچه یک شهر بر خیزد، بقیه ی شهرها به آن می پیوندند. گفته می شد که در این استان، برخلاف استان هایی همچون خراسان، یزد و یا اصفهان مردم خیلی جنبه مذهبی شان قوی نیست و گروه های چپ و دموکرات نیرو دارند و نیز در این شهر آمل در همان اوائل انقلاب، «جمهوری آمل» اعلام شد. و در آخر آنکه، وجود جنگل های منطقه امکان برای استتار و مانور ایجاد می کند و ما می توانیم آنجا آماده شویم و یا در صورت شکست - که البته کمتر تصور می شد زیرا شکست یعنی رد همه تحلیل ها- به آنجا عقب نشینی کنیم. اینها مهم ترین دلایلی بود که برای خواننده بر شمردم.
اما اگر ما بخواهیم تنها در مورد مقایسه وضع دو دوران تاریخی، یعنی وضع مشروطیت،آذربایجان و شهر تبریز و نیز وضع آن زمان ایران، تحلیل مختصری به عمل آوریم، باید به این گونه نکات اشاره کنیم:
انقلاب مشروطیت علیه حکام فئودالی و استبداد بود و خود همین حکام که نفوذی چندان در میان توده ها نداشتند، دست به کودتا زده بودند. در حالی که در جمهوری اسلامی، انقلاب علیه شاه و استبداد حاکمه و امپریالیسم آمریکا بود و جمهوری اسلامی اگر چه فرزند ناخلف و ناخواسته ی انقلاب بود، یعنی این طور بگوییم که مردم چنین عاقبتی را برای این حکومت حدس نمی زدند، اما از دل خود انقلاب در آمده و به وسیله پشتیبانی نیروهایی بر سر کارآمده بود که خود نقش مهم و اساسی در برکناری شاه داشتند. نتیجه آنکه  خمینی و جمهوری اسلامی در میان توده ها پایه وسیعی داشتند و حتی توانستند تا سال ها پس از آن، یعنی تا اواسط دهه شصت، توده ها را برای جنگ بر ضد عراق بسیج کنند.
 البته این به این معنی نیست که مثلا گروهای چپ و یا مجاهدان و بنی صدر در میان توده ها نفوذ نداشتند، بلکه به این معنی است که توازن قوا به نفع نیروهای چپ، دموکرات یا حتی لیبرال سنگین نبود.
نکته دوم به شرایط آذربایجان و مازندران بر می گردد. این دو استان از لحاظ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نقش  همانندی در دو انقلاب مشروطیت و انقلاب 57 نداشتند. آذربایجان یکی از دو استان مهم ایران در آن زمان و یکی از دو مرکز اقتصادی - تجاری ایران بود و نقش مهمی در رابطه با غرب به ویژه ترکیه ایفا می کرد. از نظر سیاسی، آذربایجان مرکز تحولات بسیار و جنبش های شهری و روستایی مداوم پیش از این تاریخ بود. همچنین این استان یکی از مراکز مهم فرهنگی کشور بود و بخش مهمی از رهبران تجدد طلب یا مایل به تجدد طلبی و نیز نویسندگان ترقیخواه، از این استان برخاسته بودند. چنین وضعیتی را استان مازندران در انقلاب 57 نداشت . حداکثر آنکه این استان در میانه استان های پیشرو و استان های کمتر فعال بود.
در مورد شهر تبریز نیزآنچه در مورد آذربایجان گفتیم، صدق می کند و بسی بیشتر. در واقع شهر تبریز دومین شهر مهم ایران  و گاه حتی مهم ترین شهر ایران بود. این شهر مرکز مهم فعالیت های سیاسی حزب اجتماعیون- عامیون ایران بود که به ویژه در پی مهاجرت بخش زیادی از توده های زحمتکش روستایی و شهری و تبدیل شدن اینان به کارگر در باکو در سال 1383 شمسی تشکیل شده بود.
این کارگران و روشنفکران در آن زمان در باکو که خود یکی از مراکز مهم صنعتی روسیه و تحت تبلیغات حزب سوسیال دمکرات روسیه بود، به سوسیالیسم گرویده بودند و حزب نوینی را پایه گذاری کرده بودند. این ها تقریبا نقش مهمی در رشد و سازماندهی توده های زحمتکش شهری در تبریز داشتند. در واقع پس از اعلام مشروطیت و باز شدن فضای  کشور، پیش از شورش ستارخان و قیام تبریز، این شهر به مدت یکسال سرشار از شور و غلیان بود. انجمن تبریز که بخشی از مهم ترین رهبران مبارز و انقلابی آن را ایجاد کرده بودند، نقش بسیار مهمی در آگاه کردن و سازماندهی مردم شهر به ویژه طبقات و اقشار زحمتکش ایفا می کرد و دسته دسته مردم را هر روزه در میدان های شهر تمرین سلاح می داد. مردم شهر تبریز طی دو سالی که از عمر مشروطیت می گذشت، خود را برای نبردی سخت آماده می کردند.
در مورد محله امیر خیز یعنی مهم ترین محله شهر تبریز از لحاظ سیاسی و فرهنگی و  ستارخان رهبر اصلی این حرکت نیاز به گفتن نیست. ستارخان یک رهبر توده ای واقعی بود و خود از میان مردم برخاسته و نبض مردم را در دست داشت.
همچنین در مورد توازن  قوا در شهر تبریز، نیروی زیادی به نفع محمد علی شاه و دارو دسته ی او وجود نداشت و اینها توان بسیج توده ها را حتی از شهرهای همجوار نیز نداشتند. درست به همین دلایل بود که اقدام ستارخان به سرعت نتیجه داد و مردم با وجود امکان رنح و مشقت های فراوان در راهی که وی درپیش گرفته بود، به وی پیوستند
مقایسه وضع ایران آن زمان، کودتای محمد علی شاه، وضع استان آذربایجان و شهر تبریز، و نیز نیروهای  انقلابی، دموکرات و لیبرال، چه در سراسر ایران و چه بخصوص در شهر تبریز، و نیز وضع ایران در سال 60  و کودتای حزب جمهوری اسلامی وخمینی و نیز استان مازندران و شهر آمل و نیز وضع کلی نیروهای کمونیست و دموکرات، حتی به طور سطحی نیز نشان می دهد که این دو شرایط، وضع همانندی نداشتند. مثلا در مورد استان مازندران گر چه برخی نکات تحلیل اتحادیه درست بود، مانند جنبه کمتر مذهبی نسبت به برخی استان های دیگر و یا فعالیت گروه های سیاسی- که در این موارد اغلب غلو می شد-  و نیز شهر های نزدیک به هم، اما این استان به هیچ وجه  تاریخ و شرایطی همچون آذربایجان در جنبش مشروطه نداشت. و یا مثلا در مورد آمل این روشن است که شهر آمل و تبریز از لحاظ نقش سیاسی- فرهنگی و کلا تاریخی به هیچ وجه وضع یکسانی نداشتند. این مطلب کمابیش در مورد استان گیلان و شهر رشت نیز صادق است و نقش گیلان و رشت درانقلاب مشروطه با نقش گیلان و رشت در انقلاب 57 یا حتی 20 تا 32 قابل قیاس نیست. این مسائل به تکامل وضع اقتصادی این شهرها و رشد نیروهای طبقه کارگر و خرده بورژوازی در کل کشور و به هم خوردن نقش شهرها در سه دوره مشروطیت،20  تا 32 و نیز انقلاب 57 بر می گردد که البته در حال حاضر مورد بحث ما نیست. 
به طور کلی عدم تحلیل نقادانه و جزء به جزء تجربه ی تاریخی، عدم مقایسه ی کامل و دقیق تمامی جنبه های دو واقعیت متفاوت و نگرش سطحی و کپیه برداری تاریخی، اینها تماما در این تحلیل اتحادیه کمونیست ها خود را نشان می دهد.
2- مقایسه با شرایط کودتای 28 مرداد و حزب توده
دومین تحلیل این بود که گفته می شد وضع امروز ایران مانند مرداد ماه 32 است. گفته می شد که شاه کودتا کرد اما حزب توده به اقداماتی که باید دست می زد، دست نزد و به اوضاع از نگاه یک نیروی انقلابی پاسخ نداد و اینها موجب شد که حزب توده در میان  زحمتکشان و مردم  ایران بی آبرو گردد. و چنانچه ما نیز پاسخی را که اوضاع می طلبد ندهیم، یعنی موضع منفعل اختیار کنیم، آن گاه ما نیز همچون حزب توده خواهیم گشت؛ روسیاه و انگشت نمای مردم.
این نیز گر چه نشان از تمایل و احساس انقلابی والای اتحادیه کمونیست ها و مسئولیت پذیر بودن در مقابل مردم به عنوان یک مجموعه داشت، اما تحلیلی بغایت نادرست بود. یعنی  تنها به نتیجه توجه می کرد و به این نکته توجه نمی کرد که برای این که مردم همان قضاوتی را در مورد سازمان اتحادیه کمونیست ها بکنند که در مورد حزب توده می کردند، حداقل می باید این سازمان تقریبا همان وضعی را می داشت که حزب توده داشت. اما نه اوضاع آن زمان ایران شبیه اوضاع 60 بود و نه اتحادیه کمونیست ها قابل قیاس با حزب توده ی آن زمان.
کودتای 28 مرداد، 12 سال پس از شهریور 20 صورت گرفت. هم چنانکه می دانیم این دوران به دوران دمکراسی نیم بند یا ناقص( نام کتابی از سوی اتحادیه کمونیست های ایران) معروف است. در مدت 12 سال، تمامی نیروهای مخالف ارتجاع  وابسته به امپریالیسم، فرصت به دست آوردند که در زمینه های گوناگون به مبارزه دست زنند. به مدت 12 سال نشریات گوناگون منتشر شد. همچنین در این دوران احزاب زیادی به ویژه حزب جبهه ملی و حزب توده  تشکیل شد. و این احزاب تا حدودی سطح فرهنگ و دانش سیاسی طبقات مختلف را بالا کشیدند. مبارزات انتخاباتی  مختلف بر گزار شد. پس از بیست سال دیکتاتوری، به مدت 12 سال  مردم ایران تلاطم، شور و مبارزه ای نو  را تجربه می کردند. در این دوران دوازده ساله رویدادها و حوادث بسیاری رقم خورد. دو رویداد بسیار مهم این دوران عبارت بود از مبارزات مردم آذربایجان به رهبری فرقه دموکرات و نیز مبارزه ملت ایران برای ملی شدن صنعت نفت.
از طرف دیگر اتحادیه کمونیست ها به هیچ وجه قابل قیاس با حزب توده ی آن دوران نبود. حزب توده در آن زمان ایران، سازمانی قدرتمند به حساب می آمد که توانسته بود بخش قابل توجهی از روشنفکران ایران را به درون خود بکشاند. این حزب در طبقه کارگر ی و توده های زحمتکش و نیز لایه های مختلف خرده بورژوازی نفوذ داشت. همچنین این حزب توانسته بود سندیکاها و اتحادیه های کارگری فراوان درست کرده و یک  رهبری متمرکز سراسری - شورای متحده کارگران ایران- برای مبارزات صنفی- سیاسی اتحادیه ها ایجاد کند. حزب توده، سازمان جوانان و سازمان زنان را تشکیل داده بود و به علت دوازده سال فعالیت در ایران نفوذ زیادی در میان جوانان و زنان به دست آورده بود. و نیز به دلیل نفوذ توده ای اش حزب توده توانست یک فراکسیون مجلس تشکیل دهد و سازش کارانه و با استفاده ازمبارزات کارگران شرکت نفت، امکان  فرستادن وزیر به کابینه را کسب کند.
از همه اینها مهم تر، حزب توده یک سازمان نظامی قوی داشت که تحت رهبری انقلابیونی همچون خسرو روزبه، سرهنگ سیامک و سرهنگ مبشری بود. این سازمان نظامی بنا به گفته ها، 600 عضو در ارتش و نیروهای نظامی داشت. و بالاخره حزب توده، کم یا زیاد، از پشتیبانی دولت شوروی برخوردار بود. و در حالی که همه بر این هستند که این حزب با توجه به دانسته هایش در مورد کودتای 28 مرداد و نیروهایش، می توانست مقاومت جانانه ای را در مقابل کودتا سازمان دهد، به واسطه ی رهبری فرصت طلب و اپورتونیست آن به چنین اقدامی دست نزد و همه ی انقلابیون فداکاری را که در این حزب جمع شده بودند، اما موقعیت های تشکیلاتی حساسی به ویژه در رهبری این حزب نداشتند، قربانی کرد. همچنین آن زمان به طورکلی چپ ایران، متحد و فشرده در یک حزب، یعنی حزب توده بود.
چنانچه ما وضع ان دوران را با سال های 60 و اتحادیه کمونیست های ایران را با آن زمان حزب توده مقایسه کنیم تفاوت ها بسیار آشکار و غیر قابل انکار است.
اوضاع مورد بحث ما گرچه از دل یک انقلاب بزرگ بیرون آمده و نیز گرچه تلاطمات بسیاری را در طی سه الی چهار سال تجربه کرده بود، اما این زمان برای پایه گرفتن و ریشه دواندن سازمان های چپ  که بر خلاف زمان حزب توده به گروه های متعدد تقسیم شده و عموما بعد از انقلاب فعال شده بودند، بسیار کوتاه بود.
 در مجموع مشخصات اوضاع چنین بود:   
اول آنکه رژیم جمهوری اسلامی به ویژه شخص خمینی پایه مردمی داشت و کلا خود این رژیم همچنان که گفتیم از دل یک انقلاب بیرون آمده بود. دوم این که همه جناح های این رژیم  اگر چه در همان زمان تضادهای زیادی با یکدیگر داشتند، اما در سرکوب جنبش چپ و دموکرات ها و لیبرال ها، متفق القول و یکدست بودند.
از سوی دیگر، بنی صدرنیز بیشتر یک «موقعیت» یعنی رئیس جمهور بود، به اضافه یک روزنامه- انقلاب اسلامی- و عده ای دوربرش، تا یک اتوریته و تشکیلات منسجم. آنها تلاش کردند که ستادهای انتخاباتی را حفظ کنند ولی این ستادها در سال 60 به یک تشکیلات کارا تبدیل نشده بودند. وضع سازمان مجاهدین نسبت به بقیه بهتر بود اما این سازمان بیشتر دنباله رو بنی صدر بود تا مبتکر و خلاق و نیز دارای حتی گرایش ضعیفی به همکاری با سازمان های چپ نبود. به طور کلی، کمونیست ها، دموکرات ها و لیبرال ها تک به  تک ضعیف بودند و اتحاد در خوری نیز نداشتند.
 در مورد سازمان های موسوم به چپ: وضع قطب حزب توده و اکثریتی ها تکلیف شان روشن بود؛ آنان متمایل به همکاری با رژیم بودند. حکمت و هسته ی سهندش نیز به کومله پیوستند تا نفس مسموم و پاسیفیسم خود را در این جریان که در آن زمان نبرد مسلحانه می کرد و علیرغم جان باختن بسیاری اعضایش، جریانی در مجموع زنده و شاداب بود، بدمند، که البته موفق نیز شدند. اگر حزب توده ریشه دار در بخشی از روشنفکران این کشور، توانست بخشی مهمی از سازمان جوان چریک های فدایی خلق را در خود فرو کشد و به پاسیفیسم کشاند، حکمت و گروه کوچک بی ریشه و بی تاریخ مبارزاتی اش نیز توانست سازمان ریشه دار و دارای تاریخ مبارزاتی کومله را در خود فرو کشد. در نتیجه این اقدامات، دو جریان که در اساس خرده بورژوایی و با تمایلاتی سوسیالیستی و یا شبه سوسیالیستی بودند، یا به جریان های راست رویزیونیست و ترتسکیست پیوستند و یا آماده پیوستن به این جریان ها، یعنی چیزی شبیه سوسیال دمکراسی شدند.  
اما بیشتر سازمان های واقعا انقلابی چپ  نیز علاقه ای به همکاری با یکدیگر نداشتند و کمابیش در چارچوب سازمان خود می اندیشیدند و تلاش در حفظ نیروهای خود داشتند. برخی اعلام انحلال کردند و به اعضا و هواداران خود سپردند که هر کس مسئول حفظ خود است  و برخی شروع به انتقال به خارج کشور کردند. کلا در این دوران، سازمان های چپ  بر خلاف دوران حزب توده، بسیار پراکنده بودند و به ندرت در تاریخ این سه سال بعد از انقلاب دست به حرکت مشترکی زدند. گمانم مهم ترین و بزرگترین حرکت مشترک همان راهپیمایی 11 اردیبهشت 58 کارگران به ویژه در تهران بود. از سوی دیگر نفوذ مجموع سازمان های چپ در طبقه کارگر و زحمتکشان اگر نسبت به دو برابر شدن جمعیت  ایران توجه کنیم، به هیچ وجه قابل قیاس با حزب توده نبود.
وضع عمومی مردم نیز به هیچ وجه شبیه زمان مشروطیت نبود. در آن زمان اشخاصی همچون شیخ فضل اله نوری، نفوذ چندانی در میان مردم نداشتند واز این رو در پی پیروزی مشروطه خواهان مجبور شدند به سفارت روسیه پناه برند؛ و حتی دو سید تهرانی طباطبایی و بهبهانی نیز بیشتر در موقعیتی شبیه کاشانی در سال های پیش از کودتای 28 مرداد بودند، تا شبیه خمینی در سالهای 57 تا 60، یعنی رهبر عمومی مردم نبوده، بلکه تنها رهبر بخشی از اقشار و طبقات بودند و تا حدودی توان تاثیر گذاری بر رویدادها را داشتند.
 اما در این زمان نه تنها خمینی رهبری صاحب نفوذ بود بلکه برخی روحانیون دیگرهمچون منتظری نیز صاحب نفوذ بوده و توان تاثیر گذاری بر حوادث را داشتند. و نه تنها ایران حکومت نیروهای راست مذهبی را بر خود تجربه می کرد، بلکه اینک جنبش های منطقه نیز بسیار بیشتر از آن که از چپ و یا ملی - لیبرال ها تاثیر بگیرد، تحت نفوذ جریان های مذهبی- اسلامی در می آمد. انگار دور اینها، تازه آغاز شده بود.
از سوی دیگر وضع آشفته و نابسامان احزاب و گروه های سیاسی مخالف، وضع مردم را نیز آشفته کرده بود. طبقه کارگر متحد و یکپارچه نبود. وجود ده ها حزب و سازمان چپ،غیر چپ و مذهبی، این طبقه را تکه تکه کرده بود. وضع در جنبش های دهقانی و ملی نیز کمابیش همین گونه بود. آذربایجان، حزب خلق مسلمان شریعتمداری را تجربه کرده بود و کردستان نیز علیرغم مبارزات جانانه با نیروهای دولتی، از تضاد میان حزب دموکرات و کومله رنج می برد. انقلاب در مجموع و علیرغم تک جوش های آن اینجا و آنجا، شکست خورده بود و به طور کلی شرایط شکست و عقب نشینی بود و نه پیشروی.  و این گونه نبود که توده ها تمایل به پیشروی داشته و داوطلب آن باشند و تنها نیاز به نیرویی که جرقه را زند.
اتحادیه کمونیست ها نیز سازمانی بسیار کوچک بود که اگر همه رهبری، اعضا و هوداران اش را در سراسر ایران جمع می کرد به زحمت به هزار نفر می رسید. این سازمان علیرغم این که برخی اعضا و هواداران آن کارگر بودند و برخی از آنها در حوادث آمل و یا پس از آن جان باختند، نفوذ چندانی در طبقه کارگر- و ما منظورمان نفوذ متمرکز است- حتی در یک استان و یا شهر نداشت. و اگر دقیق تر بخواهیم بگوییم اکثریت رهبری آن ایمان و اعتقادی به طبقه کارگر نداشتند. تشکیلات پیشمرگه های زحمتکشان  در کردستان نیز علیرغم فعالیت های ارزشمند آن، سازمانی کوچک بود و به هیچ وجه قابل قیاس با سازمان های ریشه داری هم چون کومله و حزب دموکرات نبود.
بنابراین اتحادیه کمونیست ها در آستانه ی اقدام مسلحانه در گرفتن شهر آمل، نه سازمان کارگری داشت، نه سازمان زنان و نه جوانان و از اینها مهم تر، نه سازمانی شبیه به سازمان افسران حزب توده. تشکیلاتی بود محدود و بسیار کوچک که برخی رهبران آن علیرغم برخی تجارب در گروه فلسطین و...  عموما تجربه چندانی در پیشبرد مبارزه طبقاتی جاری نداشتند.
چنانچه ما مجموع دو اوضاع را با هم بسنجیم، آن گاه به توده ها حق خواهیم داد که حزب توده را منفور بدارند، اما به رهبران اتحادیه حق نخواهیم داد که چنانچه اتحادیه دست به چنان حرکتی نمی زد، توده ها، قضاوتی همچون قضاوت شان درباره حزب توده را درباره آن روا می دانستند.   
3- از یک جرقه حریق برمی خیزد
سومین تحلیل این بود:«از یک جرقه حریق بر می خیزد». این جمله ای بود از مائو تسه دون به نقل از یک ضرب المثل چینی. مائو مقاله ای با همین عنوان در سال 1330 نوشت. هنگامی که این مقاله نگارش یافت 10 سال از مبارزه حزب کمونیست چین میگذشت. این حزب طی چندین سال متوالی، در میان طبقه کارگر چین کار سیاسی و سازمانی کرد و توانست سندیکاهای و اتحادیه های کارگری چین را سازمان دهد. به دنبال اشتباهات چن دوسیو رهبر این حزب در دنباله روی از گومیندان،  شکست انقلاب در 1927،  یورش گومیندان به حزب و جان باختن هزارها کمونیست انقلابی، حزب به روستاها، که جنبش عظیم دهقانی را تجربه می کرد، رفت و قیام های متعدد دهقانی را سازمان داد. در سال 1930 یعنی سال نگارش مقاله، حزب کمونیست، هسته های اولیه ی ارتش سرخ کارگران و دهقانان را سازمان داده بود و بحث در مورد تصرف قدرت به شکل سراسری یا ایجاد منطقه آزاد شده بود. دو جریان در حزب بودند. یکی به دنبال کپیه برداری از مدل انقلاب اکتبر بود و دیگری راه ایجاد حکومت سرخ در مناطق آزاد شده را تعقیب می کرد:
« نیروهای ذهنی انقلاب از شکست انقلاب 1927 به این طرف واقعا خیلی ضعیف شده اند. اگر قضاوت فقط بر اساسی بعضی پدیده ها مبتنی گردد، تعداد ناچیز نیروهای باقیمانده طبعا می توانست در رفقایی(آنهایی که با مسئله این طور برخورد می کردند ) تولید بدبینی نماید. اما اگر ما به ماهیت مسئله بنگریم مطلب به کلی عوض می شود. در اینجا این ضرب المثل قدیمی چین«از یک جرقه حریق برمیخیزد » کاملا مصداق می یاید. به عبارت دیگر، نیروهای ما اگر چه اکنون ناچیزند، ولی به سرعت رشد و تکامل خواهند یافت. رشد این نیروها در شرایط فعلی چین، نه تنها امکان پذیر است بلکه حتی جبریست. این حقیقت در جنبش 30 مه 1925 و انقلاب بزرگی که به دنبال آن به وقوع پیوست، کاملا به اثبات رسیده است. در برخورد با اشیاء و پدیده ها ما باید به ماهیت آنها نظر بیفکنیم و ظاهر خارجی آنها را فقط به مثابه رهنمایی تلقی کنیم که راه مدخل را نشان می دهد و ما به محض این که از این مدخل عبور کردیم، باید به ماهیت مسئله دست یابیم. این یگانه اسلوب مطمئن و علمی است.» (مائو، از یک جرقه حریق بر میخیزد، منتخب آثار، جلد اول ص 178)
   منظور از«از یک جرقه حریق بر می خیزد»، وجود جنینی حکومت های سرخ کارگران و دهقانان در در دل حکومت ارتجاعی دیکتاتورهای نظامی یعنی در مناطق آزاد شده بود که می توانست به مرور و طی سال ها- نه در همان زمان- به رشد انقلاب در سراسر کشور یاری رساند و نه  اقدام یک گروه کمونیستی 200 و یا سیصد نفره. این یکی بیشتر شبیه همان« موتور کوچک موتور بزرگ را به حرکت در می آورد» است تا از یک جرقه حریق بر می خیزد.
االبته «از یک جرقه حریق بر می خیزد»، اما به آن شرط که اولا آن جرقه، واقعا جرقه باشد؛ دوما هیزم فراوان، خشک و قابل اشتعال موجود باشد و سوما منتظر این نبود که این هیزم زود شعله ور گردد و نیاز به زمان برای شعله ور شدن آن در نظر گرفته شود و چهارما، جرقه به هیزم زده شود، یعنی بین جرقه و هیزم رابطه ای و اتصالی موجود باشد و نه  اینکه جرقه در هوا زده شود!
4- نتایج
بدین ترتیب سازمانی کوچک که جمعی از فداکارترین  و از جان گذشته ترین انقلابیون کمونیست ایران را در خود جای داده بود، رهبران، کادرها و اعضای خود را در حرکتی جدا از توده، به طور کامل به  مسلخ برد و دست به یک خودکشی زد. مبارزین روشنفکر و کارگری که هر کدام توان رهبری مبارزات بزرگ توده ای را داشتند، و یا می توانستند مبارزات نظامی بزرگی را رهبری کنند، در نبردی نابرابر که ناشی از تحلیلی بسیار نادرست بود، جان باختند- یادشان گرامی و خاطره شان پر دوام باد- و جمعی که بازماندند، پراکنده گشته و آسیب فراوان دیدند. تاثیر این حوادث به هیچ عنوان آن گونه نبود که گفتند:« از قربانی نهراس! به جای یکی صد نفر بر خواهد خاست.» خیر! نه تنها صد نفر بلند نشد، بلکه این نوع اشتباهات- و نه تنها از جانب اتحادیه کمونیسته ا، زیرا بقیه ی چپ انقلابی نیز بسیار پر اشتباه بود و بسی بدتر از اتحادیه عمل کرد-  تاثیرات مخربی در بلند شدن عده معدودی نیز گذاشت.
در مجموع  نبود شناخت درست و منطقی از تجارب تاریخی، عدم  تجزیه و تحلیل دقیق و ریز آنها، فقدان بررسی  و ارزیابی انتقادی در مقایسه تجارب تاریخی با وضع کنونی، عدم پشتوانه و توانایی تئوریک- سیاسی همه جانبه برای چنین تجزیه و تحلیل هایی و به جای آنها نگاه سرسری به تجارب تاریخی و کپیه برداری بچه گانه از آنها، عدم ارزیابی صحیح از وضع داخلی، منطقه ای و جهانی نیروهای دشمن و پشتیبانان او، فقدان ارزیابی صحیح از وضع طبقه کارگر و توده ها، این که  متمایل و داوطلب پیشروی هستند و یا خیر و به زور خواستن از آنها برای پیشروی کردن، کنار گذاشتن مشی توده ای و جدا شدن از تود ه ها، به عبارات نگاه کردن و آنها را از محتوای واقعی خود تهی کردن و به کار بردن آنها در هر شرایطی جهت پشتیبان کردن آنها برای احساسات  آنی به غلیان آمده، چنین بودند به طور خلاصه  شرایط ذهنی رهبران اتحادیه در آستانه اقدام به تصرف شهر آمل. اینها بیشتر نشان از تمایلات خرده بورژوایی در رهبران اتحادیه بود تا تمایلات طبقه کارگر.
5- واکنش گروه های چپ به حرکت اتحادیه
لازم است که در اینجا اشاره ای هم به واکنش گروه ها و سازمان های چپ به این حرکت اتحادیه کمونیست ها داشته باشیم. بسیاری از افراد و گروه های چپ در دل، با این جریان همدردی کردند. برخی بدون تحلیل درست و همه جانبه و صرفا برای خالی نبودن عریضه، آن را واکنشی در برابر راست روی های گذشته و حرکتی جدا از توده خواندند، بدون آنکه خود حرکتی با توده کرده باشند و یا بخواهند انجام دهند. بسیاری نیز سر خود را زیر برف کردند و از این حادثه چیزی نگفتند. آنان به آن همچون اتفاقی بی اهمیت که از طرف گروهی بی اهمیت و در حاشیه به آن دست زده شده بود، نگریستند، در حالی که خودشان نیز در داخل جنبش طبقه کارگر و توده ها اهمیت چندانی نداشتند.  بسیاری از این گونه افراد، اکنون کادرها، اعضا و هواداران حزب منحط  کمونیست کارگری  و دارو دسته های جورواجور حکمتیست هستند و در گوشه ای از این دنیا، به چرت زدن پس از بحث های بی خاصیت خود مشغول اند.
6- اشاره ای به اینکه که چه می باید انجام می شد
انقلاب در سال 60 شکست خورد و لازمه شکست عقب نشینی است. نیروهای کمونیست و دموکرات باید با چشم باز شکست را می پذیرفتند، به عقب نشینی دست می زدند و به تحلیل همه جانبه آن می پرداختند.
علت شکست نه درهمان سال های 57 تا 60، بلکه بسیار بیشتر، در سال های پیش از آن نهفته بود. زمانی که از یک سو کل جنبش چپ با چریک های فدایی خلق  که مبارزات جدا از توده می کردند و حزب توده رویزیونیست و وابسته رقم می خورد که تقریبا بخش مهمی از کار در عرصه فرهنگی را به خود اختصاص داده بود، و از سوی دیگر نیروهای مذهبی  که  کار در بین توده ها را از طریق مساجد، تکایا، حسینه ها و... تعقیب می کردند. استبداد شاه در حالی که کوچک ترین اجازه ای به چپ برای فعالیت نمی داد این نیروهای مذهبی را تقریبا آزاد گذاشته بود. ولی کدام استبدادی به چپ  انقلابی اجازه فعالیت می دهد که شاه دومی اش باشد.
همه ی اشکال، در استبداد شاه نهفته نبود. سازمان های چپ ایران اصلا تصوری از کار مخفی و نیمه علنی در شرایط استبداد نداشتند و گمان می کردند که اگر قرار است درون طبقه کارگر پایه بگیرند باید حتما میدان وسیعی در اختیار اینان قرار داده شود تا بتوانند چنین کاری را انجام دهند( نوع مضحک این نوع  تمایل، حکمت است که می خواست همه ی چپ ها، شناسنامه شان را روی سینه شان بزنند و عکس شش در چهار بگیرند و بالای مقاله شان بزنند تا به مردم نشان دهند که کمونیست ها مثل بقیه ی ابنا بشر هستند و خدای ناخواسته دم ندارند. درب کنگره حزب شان را نیز باز بگذارند تا هر تنابنده ای بتواند وارد شود و از این از ما بهتران، کسب فیض کند). این بود که یا منفعل بودند و یا به سراغ عملیات جدا از توده می رفتند. سازمان انقلابیون کمونیست و گروه پویا یعنی دو سازمان که با پیوستن به یکدیگر سازمان اتحادیه ی کمونیست ها را تشکیل دادند نیز در سال های 49 به بعد تشکیل شدند و تازه در صدد مبارزه تئوریک - سیاسی با دو خط راست حزب توده و خط چپ روانه جدا از توده چریکی بر آمدند. اما اینان نیز به جای فرستادن برخی کادرها به داخل برای سازمان دادن کار مخفی و نیمه علنی همانجا در خارج ماندند و زمانی که به داخل آمدند مدت ها تحت تاثیر شعار تبلیغاتی دیگر گروه های چپ که اینان را بی عمل های خارجه نشین می خواندند، قرار گرفتند.
به طور کلی، باید تلاش می شد ضمن یک مقاومت منطقی در کنار طبقه کارگر و زحمتکشان، گام به گام به عقب نشینی دست زد. باید به حفاظت رهبران، کادرها و اعضا پرداخته می شد؛ افراد شناخته شده جابجا می شدند و روابط تشکیلاتی برای شرایط خفقان تغییر می کرد و اطلاعات افراد به حداقل ممکن می رسید. برخی باید به خارج انتقال داده می شدند و برای افراد داخل مدارک جعلی درست می شد تا بتوانند در شرایط جدید در داخل زندگی کنند و نیز به کار انقلابی خود ادامه دهند. باید اجازه داده نمی شد که پیوند اعضایی که در کارخانه ها و کارگاه ها بزرگ کار می کردند با طبقه ی کارگر قطع شود. همچنین به حفظ هسته های کارخانه ها و کارگاه ها و ادارات پرداخته شده و ادامه کاری آنها در شرایط خفقان تامین می شد. باید سازمان بودن سازمان، نه در خارج، بلکه در داخل حفظ می شد و توان آن را کسب می کرد که در شرایط خفقان و استبداد، نه تنها با اطلاعات جمهوری اسلامی دست و پنجه نرم کند، بلکه به کار ترویجی و تبلیغی پر حوصله و آرام در طبقه کارگر بپردازد و در شرایط اعتصاب ها و شورش ها  توان رهبری آنها را به دست آورد و و و.
اگر ما به طور میانگین توان حفظ یک هسته انقلابی 50 نفره را از میان بهترین انقلابیون همه سازمان ها - و حتی کمتر از آن را- در داخل  می داشتیم و قربانی هایی را که طی کمتر از یک و یا دو سال  دادیم  طی 10 تا 15 سال می دادیم، و اگر این هسته - علیرغم همه  جان باخته گانش - قادر به ادامه کاری تحت شرایط خفقان می شد، اگر این هسته موفق می شد حداقل رابطه را با طبقه کارگر و زحمتکشان تحت شرایط دشوار سال های 60 تا 70 حفظ کند، آن گاه می توانست  نه تنها در همان سال های 60 تا 70 که مبارزات متعددی به وسیله ی طبقه کارگر و زحمتکشان صورت گرفت تا حدودی نقش داشته باشد بلکه به فراخور گسترش مبارزات در سال های پس از 70 که تضادهای درون رژیم بیشتر شد و به ویژه پس از سال های 76  می توانست نقش بسیار بیشتری داشته باشد. اگر ما توانسته بودیم این هسته انقلابی را حفظ کنیم آن گاه ما در سال های پس از 76 می توانستیم نقش به مراتب غیر قابل قیاسی با نقشی که چپ از سال 60 تا آن زمان ایفا کرده بود، داشته باشیم 
و آماده دست زدن به کارهای بزرگتری شویم.
                                                              
ف - هیرمند
دی 1389                                                
                                                                                
 
 
 

       

 

   

   

            

 

۱۴۰۰ دی ۳۰, پنجشنبه

چرا خامنه ای و باندش در جدال با جناح های مخالف دیگر حکومتی موفق بوده است؟(2)

 
 
 
چرا خامنه ای و باندش در جدال با جناح های مخالف دیگر حکومتی موفق بوده است؟(2)
 
در شیوه های تقابل خامنه ای و جناح های مخالف وی با یکدیگر
شورای نگهبان
 در کنار دستگاه قضایی، خامنه ای شورای نگهبان را هم داشت. این شورا شمشیر داموکلس خامنه ای بر بالای سر مجلس بود. هر گونه لایحه ای از جانب مجلس برای تصویب نهایی باید مورد تایید این شورا قرار می گرفت و این شورا هم طبعا اگر لایحه مزبور با منافع باند خامنه ای جور نبود آن را رد می کرد و یا خواهان جرح و تعدیل آن می شد و در کوره راه های اداری درگیرش می کرد. به مرور و در دوره های اخیر خامنه ای دایره ی اختیارات شورای نگهبان را بسط داد و کاملا مسلط بر مجلس اش کرد به گونه ای که باید گفت قانونگذار واقعی، نه مجلس بلکه شورای نگهبان شد و این تا جایی پیش رفت که شورای نگهبان همه کاره ی انتخابات مجلس و ریاست جمهوری هم گردید.
سیاست جناح اصلاح طلبان عموما افشاگری و نقد شورای نگهبان از طریق ارگان های تبلیغاتی خود بود، اما ایستادگی های آنها در مقابل شورای نگهبان جز همین افشای سیاست های آن، با نتیجه ی به درد بخوری پایان نیافت. اکنون که حکومت به اصطلاح یکدست شده است ظاهرا آن تنش های پیشین بین مجلس و شورای نگهبان وجود ندارد، اما دیر نخواهد بود که باندهای قدرت وابسته به امپریالیست های شرق و غرب دوباره به جان هم بیفتند.
مجلس
 اگر چه جریان های مخالف خامنه ای به ویژه اصلاح طلبان و کارگزاران و بعدها روحانی توانستند اکثریت مجلس را در دوره هایی کسب کنند اما این مجالس با وجود شورای نگهبان که بر بالای سر قوانین تصویب شده ی مجلس ایستاده بود و آنها را رد می کرد و در واقع از کارایی نظری و عملی مجلس جلوگیری می کرد، چنان بی خاصیت شدند که خود نمایندگان انتخابی را نیز به درمانده گی کشاند. بسی از آنها از روی میل و یا با تطمیع به جناح خامنه ای پیوستند و بسی دیگر نیز که خواهان دفاع از منافع جناح خود بودند، از سوی جناح خامنه ای در همان مجلس و یا پس از پایان دوره شان، منکوب شدند. جریان کتک خوردن نماینده ای که در مقابل حکم حکومتی ایستاد و البته تنها ماند و بعد به تلویزیون آمد و عذرخواهی کرد برجسته ترین نمونه ی رویارویی در مجموع منفعل جناح اصلاح طلبان و رفسنجانی با دخالت های خامنه ای در امور مجلس بود.
یکی از مهم ترین نکات در مورد دخالت خامنه ای در امور مجلس را مطهری بیان کرد. وی گفت که «روزی نبود که از سوی دفتر رهبری به مجلس اطلاع داده نشود که رهبری چنین  و یا چنان می خواهد!»( نقل به معنا). این امر به خوبی نشان می دهد که مجلس هر گاه هم در اختیار جناح مخالف خامنه ای قرار می گرفت از کار می افتاد و عملا یا بی خاصیت می شد و یا در خدمت خود خامنه ای در می آمد. 
وزرایی از دولت
خامنه ای نه تنها آنچه را در بالا آمد را در دست داشت بلکه بخش مهمی از وزرای دولت جناح مخالف را نیز انتخاب می کرد. وزرایی مانند وزیر اطلاعات، دفاع، خارجه و وزیر کشور را یا مستقیما خود خامنه ای انتخاب می کرد و یا با مشورت با وی انتخاب می شدند. این امر با نفوذ در ارگانی که در دست جناح مخالف بود به وسیله ی وزرای انتخاب شده و تدوین سیاست هایی برای آن، اخلال کاملی در اجرای سیاست های هماهنگ به وسیله ی دولت که در دست جناح مقابل بود ایجاد می کرد. امر مزبور به ویژه در سه بخش وزارت کشور، وزارت خارجه و نیز اطلاعات و امنیت تاثیرات قطعی بر سیاست جناحی داشت که دولت را در دست گرفته بود. البته ناگفته نماند که ما اینجا از جناح های حاکم صحبت می کنیم و این جناح ها خواه ناخواه در مورد بسیاری امور با جناح خامنه ای هم عقیده بودند اما تضادها و کشاکش ها نشان می دهد که در چارچوب عمومی سیاست ها، اختلافات بسیاری میان شان وجود داشت.     
تظاهرات خیابانی( حزب اللهی ها، طلاب حوزه های علمیه و دانشجویان بسیجی)
 این یکی از سیاست های خامنه ای بوده و هست که هر زمان خواسته یکی از سران جناح مقابل را مطیع خود کند و یا از میدان به در کند، مشتی از این حزب اللهی ها و بسته به شرایط سیاسی و یا مذهبی قضیه، از دارودسته ی چماقدار حزب الله گرفته تا دانشجویان بسیجی و طلاب حوزه ی های علمیه  و «کفن پوشان» را به خیابان بفرستد و آنها را«مردم» بنامد. آنها نیز با در دست داشتن پلاکاردها به خیابان ها( تهران، قم و مشهد مهم ترین کانون های این حملات بوده است) آمده و به راهپیمایی و شعار دادن علیه خود شخص و یا سیاست های وی پرداخته و به انواع گوناگون وی را تهدید کرده اند. این امر در زمان خاتمی تا روحانی وجود داشت و تنها در مورد احمدی نژاد صورت نگرفته بود. این اواخر در مراسم سالگر قاسم سلیمانی عده ای از این پلاکارد به دست ها خواهان محاکمه ی روحانی و ظریف و لاریجانی شده اند. 
همچنین امثال همین گروه ها بوده اند که برخی برنامه های ویژه مثلا حمله به سفارت انگلستان و یا عربستان سعودی را در تقابل با سیاست های دولت حاکم پیش بردند و در آستان پیشرفت برجام  موشک به هوا شلیک کردند.
در حالی که این گروه ها به راحتی هر گونه گردهمایی و راهپیمایی  را سازمان می دادند و هر گونه شعاری می دادند و به هر جایی که می خواستند یورش می آوردند، اما سران جناح های مقابل جدا از این که در مجموع از شرایطی که « آشوب» به وجود آید و توده های مردم به صحنه آمده و شعارها و تحرکات رادیکال تر شود می ترسیدند و از این رو جز صندوق انتخابات راه دیگری را برای تحرک توده ها نمی شناختند، حتی برای کوچک ترین و مسالمت آمیز ترین تحرکات نمی توانستند چنین آزادانه و بی دردسر از پایه های اجتماعی خود استفاده کنند. گردهمایی ها و راهپیمایی های بسیار ساده و مسالمت آمیز جریان های مقابل که عموما هم در دانشگاه ها و به وسیله انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت( علیرغم اختلافات جریان هایی درون تحکیم وحدت با خاتمی و اصلاح طلبان و انتقاداتی که از جانب این جریان ها به سازشکاری های آنها با دم و دستگاه خامنه ای می شد) سازمان داده می شد، همواره با حضور چماقداران و لباس شخصی ها در بهترین حالت دچار اخلال می گردید و در بدترین حالت درهم کوبیده و به خون کشیده می شد. 
توطئه و قتل های پنهان و آشکار
 خامنه ای نه تنها دستگاه های اطلاعاتی، نظامی، قضایی، خبره گان و شورای نگهبان را در اختیار داشت بلکه با وجود تمامی اینها، آنجا که این همه دستگاه زیر نفوذ جواب نداده وی از توطئه های جنایت کارانه، قتل و جنایت نیز استفاده کرد. از کشتن پنهانی احمد خمینی گرفته تا ترور آشکار حجاریان، از مرگ مشکوک منتظری در آن شرایط جدال ها با خامنه ای گرفته تا مرگ رفسنجانی که خاص و عام می دانند، در گیرودار درگیری هایش با خامنه ای به وسیله باند وی به قتل رسید. اینها نشان می دهد که خامنه ای با وجود در اختیار داشتن این همه ارگان قدرت از شیوه های کثیف حذف فیزیکی رقبای خود استفاده کرده و در تقابل و رویارویی با جناح های مقابل، ذهن معمولی یک مرتجع کهنه پرست را داشته و بسیار ناتوان تر و حقیرتر از آن بوده که می نماید.
نقش انگستان، روسیه و چین
مشکل بتوان در این امر تردید کرد که سازمان های اطلاعاتی ایران، خواه وزارت اطلاعات و خواه حفاظت اطلاعات سپاه، بی ارتباط با سازمان های اطلاعاتی کشورهای غربی و شرقی باشند و باندهای موجود در آن ها، خواه برای سرکوب جناح های مقابل خود و خواه سرکوب جنبش توده ها کمک نگیرند.
در مورد امپریالیست های غربی، انگلستان شاید یکی از مهم ترین ها باشد. این کشور که شهره به «امپریالیسم پیر» و «روباه صفت»ی است و از زمان مشروطیت یک رابطه ی سنتی اطلاعاتی و امنیتی و بده و بستان با بخش هایی از روحانیت ایران داشته و جاسوسان و فراماسون های فراوانی میان آنها دارد، از همان آغاز سرنگونی سلطنت وارد کمک به بقای این کفتاران نفرت انگیز شد و تا کنون نیز به هر شکل ممکن آشکار و پنهان هم به نفع آنها موضع گرفته( حتی در بوق تبلیغاتی اش بی بی سی) و از آنها دفاع کرده است.
این مساله در مورد امپریالیسم روسیه نیز صدق می کند. آنها نیز در تقابل با امپریالیست های غربی و  برای نفوذ و تقویت باندهای خود در حکومت ایران خواه در چگونگی سرکوب باندها و جناح های مقابل و خواه در سرکوب جنبش های توده ای به جناح خامنه ای کمک فراوان کرده اند. 
در مورد دولت سرمایه داری مرتجع چین نیز این امر راست در می آید که تجارب وی در مورد چگونگی سازمان های اطلاعاتی و پیشبرد و حاکم کردن استبداد و خفقان مطلق سیاسی مد نظر خامنه ای و پاسداران بوده است و آب از دهان اینان راه انداخته است. این دولت نیز برای پیشبرد منافع خود قطعا یاری فراوان به باند خامنه ای کرده است و امتیازات پی در پی و فراوانی که می گیرد خود نشان از این امر دارد.( در قرارداد 25 ساله حتی به برخی از این نوع همکاری های اطلاعاتی و امنیتی اشاره شده است). و همین کمک ها است که موجب رشد جریان نوکر روسیه و چین در سپاه و کلا در جناح خامنه ای مقابل جریان متمایل به امپریالیست های غربی شده است.
البته این دو گرایش مدام در حال جدال با یکدیگر هستند و این جدال هنوز آن گونه که بتوانیم بگوییم چه کسی پیروز شده است پایان نیافته است.(نقدهایی که از مواضع روسیه به نفع اسرائیل و یا بی تفاوتی آن در قبال حملات اسرائیل به مواضع سپاه در سوریه صورت می گیرد نشان از جدال های این دو جناح دارد).
 در مقابل جناح های درگیر با خامنه ای نیز از کمک های اطلاعاتی و امنیتی جریان های امپریالیستی غربی برخوردار بوده اند و از آنها استفاده می کرده اند. جدا از این که در میان آنها نیز جاسوس و باندهای نفوذی وجود داشت و دارد، این گونه کمک ها بیشتر در راستای چگونگی پیشبرد مسائل اقتصادی صورت می گرفت. از نظر جناح اصلاح طلبان و کارگزاران حلقه ی مرکزی زنجیر در پیشرفت شان و محدود کردن و یا حذف جناح خامنه ای از قدرت، اقتصاد بود. آنها از پیروزی های سیاسی در انتخابات به سرعت برای برای حل مسائل اقتصادی استفاده می کردند و بر این مبنا، مایل بودند گسترده ترین روابط اقتصادی را با غرب ایجاد کرده و سرمایه داران غربی را به سرمایه گذاری های گسترده در ایران تشویق کنند. از نظر آنها، با تدبیرهایی این چنین، بحران از بین می رفت و اقتصاد رونق می گرفت، تورم کنترل می شد و نرخ بیکاری تنزل و زندگی مردم ثباتی نسبی می یافت و در نهایت طبقه ی کمپرادور وابسته به غرب تقویت می شد( البته بخشی از آنها تصور می کرد که می تواند در چارچوب این روابط استقلال خود را حفظ کند و نقش سرمایه داران ملی را بازی کند) و با تقویت این طبقه از نظر اقتصادی، امکانات محدود کردن جناح خامنه ای و یا سر و دمب آن را زدن مهیا می گردید و در نهایت جمهوری اسلامی ولایت فقیهی با حفظ برخی جوانب مذهبی در بهترین حالت به جرگه کشورهایی از گونه ی کره جنوبی و ترکیه و در بدترین حالت به کشورهای عربی ای همچون امارات، کویت و یا عربستان سعودی می پیوست.
 هرمز دامان
  نیمه ی دوم دی ماه 1400    

۱۴۰۰ دی ۲۸, سه‌شنبه

شورش طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده در قزاقستان

 
شورش طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده در قزاقستان
 
دولت یا دقیق تر بگوییم طبقه ی سرمایه دار حاکم قزاقستان که وابسته و گوش به فرمان امپریالیسم روس است قیمت سوخت( گاز مایع) را دو برابر کرد و طبقه ی کارگر و توده های مردم تهیدست قزاقستان که می دانستند با این گرانی سوخت، کالاهای اساسی زندگی شان گران خواهد شد و توانایی خریدشان را از دست خواهند داد و با سقوط سطح زندگی شان به ورطه ی فقر و مسکنت بیشتری دچار خواهند شد، به شورش برخاستند.
همچون طبقه ی کارگر و خلق ایران در آبان 98 که ده روز به شورش برخاست و به مقرهای مرتجعین جمهوری اسلامی این دشمنان طبقاتی خود حمله برد، خلق قزاقستان نیز از آنجا که طبقه ی حاکم این کشور گوش شنوا نداشت و به اعتراض مسالمت آمیز مردم پاسخ نداد به مقرهای دولتی حمله کرد و بسیاری از آنها را به آتش کشید و تخریب کرد. این شورشی برحق بود که علیه استثمارگران و ستمگران که همواره بار بحران های اقتصادی را به دوش طبقه ی کارگر و توده های مردم می اندازند صورت گرفت.
 از آن سوی نیروهای مسلح این آخرین و مهم ترین ابزار طبقات حاکم مرتجع به مردم یورش آوردند و به کشتار آنها دست زدند. اما به این علت که شورش گسترده، پرانرژی و شدیدا مهاجم بود و آنها نتوانستند از پس آن بر آیند و نیز ترس از عمق یافتن شورش و گسترش آن به سراسر کشور و مسلح شدن توده ها، و کلا به علت احساس ناایمنی طبقه ی حاکم، از دولت امپریالیستی روس درخواست کردند که  طبق معاهده ی« سازمان پیمان امنیت جمعی» که یک پیمان ارتجاعی برای سرکوب طبقه ی کارگر و خلق های برخی جمهوری های سابق است، به این کشور لشکر بفرستد.
در نهایت نیروهای مسلح قزاقستان و ارتش امپریالیستی روسیه مشترکا به مردم معترض و شورشی حمله کرده و عده ی زیادی را کشتند( طبق اوعلام رسمی دولت استثمارگر قزاقستان 206 نفر) و نهایتا شورش گسترده  طبقه ی کارگر و توده های قزاقستان را که تا حدودی مسلحانه هم شده بود به شدت سرکوب کردند.
 و اما تفسیر دولت قزاقستان و توجیه آن برای سرکوب خلق چه بود؟
 در ادعاهای خود، دولت سرمایه داران استثمارگر قزاقستان« گروه های مسلح وابسته به خارج»( کدام خارج!؟ امپریالیست های غربی آشکار و پنهان پشتیبان همیشگی این کشتارها و سرکوب ها بوده و هستند) را مسئول شورش طبقه ی کارگر و توده های قزاقستان علیه افزایش قیمت گاز خواند و گفت اینها بوده اند که اعتراضات را به سوی خشونت برده اند و نهایتا این دولت خونخوار از «کودتا»یی( کودتا!؟) که گویا به وسیله  این«گروه های مسلح وابسته به خارج» سامان داده شده است و حضرات با کمک دولت امپریالیسم روس آن را سرکوب کرده اند، سخن گفت.
برای ما تمامی این توجیهات کاملا آشناست. کدام دولت سرمایه دار استثمارگر و ستمگر است که شورش طبقه ی کارگر و توده های کشور خود را علیه سیاست های ضد مردمی خود، برآمده از خلق و نارضایتی و کارد به استخوان رسیدن وی بداند. باید که هر شورش و اعتراضی را به نیروهای خارجی و اجنه و شیاطین نسبت داد تا بتوان دلیلی برای سرکوبی آن پیدا کرد.
امپریالیسم روس
  و اما امپریالیسم روس که شکست های پی در پی آن در کشورهای وابسته اش به ویژه در عراق و لیبی و ضعیف شدن دایره نفوذ اقتصادی و سیاسی اش نه تنها در جهان، بلکه حتی در جمهوری های پیشین سوسیال امپریالیسم شوروی( برای نمونه اوکراین یکی از بزرگ ترین جمهوری های سابق) وی را وحشی تر از پیش کرده است، نیروی خود را با کمک به یک دولت وابسته به خود یعنی دولت قزاقستان و جلادهای حاکم بر آن به رخ می کشد؛ آن هم زمانی که طبقه ی کارگر و توده های استثمار شده قزاقستانی همچون همه ی کشورهای استبدادی از تشکل های صنفی و سیاسی واقعی محروم اند و راهی برای بیان سازماندهی اعتراضات خود ندارند.
چرا امپریالیست ها و دولت های مرتجع هار شده اند؟
جهان اکنون به راستی که یک پارچه در دست استثمار گران و ستمگران است؛ یک سو امپریالیست های غرب و شرق و سوی دیگر دولت های سرمایه داران و فئودال های  بوروکرات - کمپرادور مرتجع که همچون اختاپوسی بر سر طبقه ی کارگر، دهقان و توده های استثمار شده و ستمدیده ی کشورهای خود آوار شده اند. این مرتجعین، هرگونه خواست تغییر و اعتراض و شورش و انقلابی را یا به شدت سرکوب می کنند( همچون لیبی و سوریه) و یا آن را چنان به کجراه برده و شیره ی جان اش را در کوره راه های بی حاصل می خشکانند که توده ها از انقلاب کردن پشیمان شوند( تجربه انقلاب مصر). در این دورانی که تیره گی مسلط شده است، آنها میدان را برای یکه تازی خود خالی دیده اند.
 آنچه که موجب جسارت بیش از حد آنان است این است که طبقات استثمار شده و ستمدیده تشکل و سازمان های واقعی از آن خود ندارند. احزاب انقلابی ای وجود ندارند که مردم را آگاه کنند و به آرمان های انقلابی مسلح کنند. آنها را سازمان دهند و برای رزمی بزرگ آماده شان گردانند. آتشی بزرگ برافروزند و به مبارزات، شورش ها و قیام ها و جنگ های خلقی نوین سامان دهند و برای تغییر جهان منطبق با عالی ترین اهداف طبقه ی کارگر تلاش و کوشش کنند.
 باری جهان کمابیش خالی از این گونه سازمان ها و احزاب است و بدون  این سازمان ها و احزاب و بدون وجود تئوری و آرمان انقلابی در راس جنبش ها، توش و توان طبقه ی کارگر از حداکثر به حداقل می رسد.
این است راز تیره گی دوران کنونی. دورانی که میدان در دست امپریالیست ها، سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور و زالو صفتان مرتجع عهد عتیقی قرار گرفته و اینان بدون واهمه ای به زندگی و معیشت توده ها یورش می برند و هنگام اعتراض آنها دست به کشتار و سرکوب توده ها دست می زنند.
این کاری است که دولت مرتجع سرمایه دار قزاقستان کرد. بی ترس و واهمه از پاسخ سخت گرفتن، توده ها را به گلوله بست. و این کاری است که همه ی امپریالیست ها و همه ی دولت های استثمارگران و ستمگران در شرق و غرب به آن دست می زنند. آنها هر جا که شورش و قیام طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده ها را علیه خود ببینند دست به کشتار و سرکوب می زنند.
 طبقه ی کارگر جهان نیاز به سازماندهی نیروهای خویش، نیاز به تئوری و آرمان انقلابی خویش و به احزاب انقلابی کمونیستی خود دارد.
جهان از زمان مانیفست مارکس و انگلس و به مدت بیش از یک صد و بیست سال شاهد یورش طبقه ی کارگر به قدرت های حاکم بود. آنها را به چهار میخ کشید و دچار هراس و وحشت کرد. طبقه ی کارگر نیمی از جهان را به سوسیالیسم سوق دارد.
این طبقه در برقراری سوسیالیسم شکست خورد و طبقه ی شکست خورده می تواند خوب آموزش و درس بگیرد و برای جهش های نو نیرو ذخیره سازد و آماده شود.
طبقه کارگر و پیشروان اش نخواهند گذاشت که جهان در دست امپریالیست ها و مرتجعین کمپرادور و این چنین باقی بماند.
این طبقه جهان تهی از آرمان انقلابی را سراسر آرمان و انقلاب کمونیستی خواهد کرد.
هرمز دامان
نیمه ی دوم دی ماه 1400

۱۴۰۰ دی ۲۴, جمعه

گام هایی تازه در سراسری شدن مبارزات توده ها

 
گام هایی تازه در سراسری شدن مبارزات توده ها
 
جنبش توده ای جاری بدون توقف در حال پیشرفت و تکامل است. در نقطه ای خاموش می شود و در نقطه ای دیگر روشن می شود. گروهی می ایستند، گروه دیگری به راه می افتند. اشکالی  از مبارزه ی اقتصادی اینجا بروز می کند و اشکالی از مبارزه ی سیاسی و یا فرهنگی در جایی دیگر. در کنار اینها مبارزات جسته و گریخته ی مسلحانه نیز در جای جای ایران وجود دارد که در صورت تداوم شرایط کنونی، به احتمال در آینده بیشتر رشد خواهد کرد.
به جز خیزش ها و شورش های توده ای سیاسی و یا شعارهایی با ماهیت سیاسی که در برخی مبارزات اقتصادی داده می شود، مبارزه ی سیاسی و در کنار آن فرهنگی در درون اشکالی جز آنچه در مبارزات عمومی توده ها می بینیم نیز جاری است. جان باختن مبارزان سیاسی همچون حیدر قربانی و مبارزان فرهنگی همچون بکتاش آبتین و بسیاری دیگر درون چنین اشکالی صورت می گیرد. بخشی از مبارزین آزادیخواه و پیشروان عرصه ی سیاست و فرهنگ که یا جان باختند و یا اسیر و زندانی اند و یا اجازه بیرون رفتن از کشور ندارند( برای نمونه دو هنرمند دموکرات، پیشرو و مردمی جعفر پناهی و محمد رسول اف که حکام به اسارت شان گرفته اند) در این چارچوب ها شرکت دارند و آن را به پیش می برند.
و اما ویژگی مهم مرحله ی جاری این است که حرکت های جنبش به مرور از شکل شهری، استانی و منطقه ای گذر کرده و رو به سوی سراسری شدن دارند.
پس از گردهمایی های بازنشسته گان که خصلت سرتاسری دارد و نیز فرهنگیان که به شکل سرتاسری اعتراضات و مبارزات خود را پیش بردند و پیش خواهند برد، اینک کارکنان دستگاه های قضایی هستند که مبارزات تازه ای را آغاز کرده اند و خواست های خود را که پیرامون مساله ی دستمزد و بیمه ها و عموما مسائل اقتصادی است طرح کرده اند. آماج حمله ی این کارکنان به طور مستقیم دستگاه قضایی و رئیسی و مجلس و دولت است.
در کنار اینها گردهمایی جانبازان جنگ نیز شکل گرفته است که نسبت به فقر و مسکنت خود اعتراض دارند. اینها نیز در مقابل بنیاد شهید گردهمایی خود را ترتیب دادند.
در مورد کارگران نیز سراسری ترین حرکت همان خواست های کارگران پیمانکاری های نفت بوده است، اما دیر نیست که با تحرک کارگران برخی موسسات سراسری، این وجه مبارزات کارگران نیز رشد کند.
 نکته ی دیگر این است که خصلت سراسری یافتن مبارزات اقتصادی کارگران بیشتر بستگی به تشکل آنها در سندیکاها و اتحادیه ها دارد که به سبب استبداد حاکم و فقدان چنین تشکل هایی در ایران، امر سراسری شدن به ساده گی صورت پذیر نیست. در حال حاضر آنچه می تواند امکان به وجود آمدن خصلت سراسری را در مبارزات کارگران ایجاد کند گذار آن به سیاسی شدن هر چه بیشتر است. این امر می تواند طبقه ی کارگر را در سراسر کشور و در کارگاه ها و کارخانه های صنعتی تک یا گروهی، به یگانگی بکشاند و بدین سان جنبشی سراسری و سیاسی شکل بگیرد.  
در مورد اعتراضات کارکنان دستگاه قضایی و نیز جانبازان آنچه توجه را جلب می کند شعارهای رادیکال تری است که در گردهمایی های آنها داده شد. این گونه شعارها از برخی جوانب شدیدتر است و گاه این گونه می نماید که به اصطلاح به سیم آخر زده اند. برای نمونه در گردهمایی کارکنان دستگاه قضایی شعار علیه رئیسی سر داده و او را دروغگو خطاب کردند( «رئیسی دروغگو») و یا از «مجلس بی لیاقت» نام بردند و خواستند که به مخارجی که کاندیداها برای نماینده شدن خرج کرده اند رسیدگی شود. البته این امکان وجود دارد که حکام مرتجع و سران پاسدارمسلط بر کشور تلاش کنند که کارکنان این گونه دستگاه ها را با دادن وعده هایی آشکار و پنهان راضی کنند و از شدید شدن و گسترش یافتن مبارزات آنها و به ویژه سرایت آن به دیگر دستگاه های حاکم از جمله اجرایی پیشگیری کنند.
از سوی دیگر این مساله که دامنه ی اعتراضات به ارگان ها و گروه هایی کشیده می شود که به هر حال تا حدودی جزو اتکاء رژیم هستند و یا حداقل در حال یا در گذشته رژیم به آنها توجه بیشتری نسبت به بقیه مردم می کرده است، خود نشانگر گسترش و عمیق شدن جنبش است. یک جنبش توده ای اصیل و واقعی همواره گستره و عمق خود را بیشتر می کند و دامنه ی آن به مرور به  پایه های اجتماعی رژیم کشیده شده و تمامی این پایه ها را متزلزل و سست خواهد کرد و در نتیجه اتکا رژیم را به آنها فرو خواهد ریخت و باندهای حاکم را در انفراد کامل قرار خواهد داد. این امر متوقف نخواهد شد و به مرور تمامی بخش های به اصطلاح مورد عنایت سران حکومت و حتی نیروهای نظامی ارتش و بسیج و سپاه را نیز فرا خواهد گرفت.
 این را هم باید بیفزاییم که گرایش های کنونی به سوی سراسری شدن مبارزات، وجه دیگر یعنی خیزش ها و شورش های عمومی توده ای را رشد می دهد. دیر نیست که در گوشه ای از مملکت آنچه در دی 96، آبان 98 در سراسر کشور و یا در تابستان امسال در خوزستان و پاییز در اصفهان شاهد بودیم، یعنی خیزش ها و شورش ها دوباره رخ دهد. باید برای همه این ها آماده شد.
«التماس دعا» ی خامنه ای و سران پاسدار برای هیئت گسیل شده برای«پابوس» امپریالیست ها
تنها شرایطی که ممکن است در امر تکامل جنبش نقش منفی داشته باشد و آن را دچار افت موقت کند و یا برای مدتی دچار رکود سازد، همانا نهایی شدن و تصویب قرار داد برجام، رفع تحریم ها و  کمک امپریالیست های غربی به خامنه ای و سپاه پاسداران برای عادی سازی امور و تثبیت و بقا است.
 هم اکنون در باندهای وابسته به خامنه ای بین دو جناح هوادار امپریالیسم روسیه و دولت ارتجاعی و مزور چین و جناح هوادار امپریالیست های غربی( آمریکا، اروپا و ژاپن) درگیری شدید شده است و اینها مدام به نقادی یکدیگر می پردازند. هواداران امپریالیست های غربی به نقد سیاست های روسیه و چین در قبال ایران می پردازند( مثلا سیاست های روسیه در سوریه و در مورد حملات اسرائیل به مواضع سپاه قدس و یا برخی سیاست های دولت چین در صید ماهی در جنوب، خرید نفت و مبادلات کالا و نیز به خصوص قرارداد بیست و پنج ساله و برخی پیامدهای آن) و برعکس هواداران سیاست های امپریالیسم روسیه و چین به طبق روال همیشگی بیشتر به سیاست های امپریالیسم آمریکا و تا حدودی هم اروپا پرداخته و آنها را مورد نقد قرار می دهند. آنچه که بیشتر غیرعادی است و بیرون از روال معمول جمهوری اسلامی است همانا انتقادات از سیاست های دولت روسیه است که گویی لبه تیز گرایش های غربی متوجه آن است.
 به نظر می رسد برجام که اکنون خامنه ای و برخی سران پاسدار و دیگر دارو دسته های گرد آمده پیرامون اش آن را همچون «ریسمان الهی» می بینند و برخلاف آنچه تا کنون گفته اند حاضر به «چنگ انداختن» به آن اند تا «رستگار» شوند، در حال پیشرفت است و دیر نیست که خامنه ای«شربت شیرین» تواما نوکر شرق و غرب بودن را بنوشد.
این امر، رفع تحریم ها و عادی شدن روابط با غرب ممکن است بتواند برخی گره های اقتصادی حکومت کنونی را باز کند، اما مشکل که بتواند در دراز مدت تاثیر آن چنانی بر روند جنبشی که اساسا و در تمامی جوانب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مخالف و ضد حکام مرتجع کنونی است و می خواهد که سر به تن آنها نباشد، بگذارد.         
هرمز دامان 23 دی ماه 1400

۱۴۰۰ دی ۲۱, سه‌شنبه

قتل هم میهنان ما و وقاحت حکام در توجیه آن

 
قتل هم میهنان ما و وقاحت حکام در توجیه آن
 
کشتار مسافران هواپیمای اوکراینی به دست طبقات مرتجع حاکم به سرکردگی خامنه ای و سران پاسدار یکی از جنایات هولناکی بوده است که برای همیشه در تاریخ جمهوری اسلامی و بشر ثبت خواهد شد. عده ای ملای خبیث و پاسدارهیولا صفت که جز به حفظ قدرت و بقا و منافع محدود خود نمی اندیشند با شلیک دو موشک به هواپیما و سرنگون کردن آن موجب کشتن 174 زن و مرد و کودک بیگناه شدند. آنها نخست انکار کردند که خودشان موشک زده اند و و مدعی شدند که هواپیما در نتیجه نقص فنی دچار سقوط کرده و سپس گفتند که موشک شلیک شده اما «خطای انسانی» موجب این شلیک گردیده است. این آخرین اقرار این جانیان بوده است که در نتیجه شواهد مستند و فشارهای بین المللی کشورهای درگیر و خانواده های جانباخته گان هواپیما صورت گرفت.
اکنون و در سالگرد این اقدام هول انگیز و پس از دو سال که از این جریان می گذرد یک دفعه این جانیان و آدمکشان یادشان آمده که هواپیما را برای این زده اند که از مرگ 5000 هزار و یا به روایتی دیگر ده میلیون نفر به جای 200 نفر جلوگیری کنند.
 و نکته ی جالب این است که این گونه دلایل نه آشکارا و مستقیما از زبان خودشان، بلکه از زبان برخی خانواده های قربانیان سرنگونی هواپیما و یا دیگر افراد بیرون می آید.
مثلا یکی از این خانواده ها می گویند که حسین سلامی فرمانده سپاه پاسداران در چهلم سوگ فرزندان شان به آنها گفته که «اگر هواپیما سقوط نمی کرد، با آمریکا جنگ می شد و ده میلیون کشته می شدند». یعنی اگر آنها عامدانه به هواپیما شلیک نمی کردند و آن را سرنگون نمی کردند، آمریکا پس از حملات حضرات به بیابان های عراق، به ایران حمله می کرد و جنگ می شد!
با توجه به اینکه این بازگو کردن ها پس از حدود دو سال صورت می گیرد و در عین حال با یک موج معین فضاسازی تبلیغاتی همراه است(مثلا مصاحبه ی صدا و سیما با برخی از مردم گزینه شده یا عادی که اگر شما شک داشتید که این موشک است در فضا یا هواپیما و عواقب موشک بودن آن را پیش بینی می کردید، چه می کردید شلیک می کردید یا شلیک نمی کردید؟) می توان به این که بدون برنامه ها و مانورهای اطلاعاتی و امنیتی خامنه ای و پاسداران و حکام مرتجع باشد شک کرد. می توان پرسید اگر حسین سلامی دو سال پیش این چنین به این خانواده گفته چرا همان زمان نگفتند که اینها این گونه می گویند و اکنون پس از دو سال می گویند!؟ 
برخی دیگر هم که یا احتمالا نون بگیر حضرات خامنه و سران کثیف پاسدارش هستند و یا «دانشمند» و کیمیاگر و رمال، دست به کار شده اند و خواسته و ناخواسته( با توجه به موج مورد بحث، به احتمال زیاد آگاهانه) در همراهی با این حکام جانی می گویند که: ای مردم! شما منطق این عمل را درک نکرده اید«این حضرات به این دلیل به موشک شلیک کردند تا از حمله ی متقابل آمریکا به ایران به دلیل شلیک موشک به بیابان های عراق جلوگیری کنند. این یک«خودزنی» عامدانه بوده است برای این که از اقدام متقابل آمریکا جلوگیری شود و دشمن به کشور ما حمله نکند و شهرهای ما را بمباران نکند و ده میلیون مردم ما را نکشد»!؟
به این ترتیب، از چپ و راست دلیل هایی برای شلیک موشک به هواپیما بر سر مردم باریدن می گیرد تا از این که مردم بر این باشند که این کفتاران و هیولاها چه کرده اند جلوگیری شود. اگر نخست انکار می کردند که اصلا شلیک موشکی در کار بوده و سپس می گفتند «خطای انسانی» بوده است و عمدی نبوده، حال می گویند عمدا کرده اند اما برای اینکه 5000 نفر و یا ده میلیون نفر کشته نشوند و یا  آمریکا به ایران حمله نکند و جنگ نشود.
 البته چنانکه اشاره کردیم آنچه را خود نمی خواهند بگویند با شگردهایی از زبان دیگران می گویند و آنچه در پی آنند یکی این است که «آب رفته را به جوی» و یا  ورق را حداقل  از نظر ذهنی تا حدودی به نفع خود بازگرداند و فکر مردم را تغییر دهند و دیگر این که اگر چنانچه فردا در عرصه ی بین الملل مجبور شدند که بگویند عامدانه زده اند، پیشاپیش برای مردم توجیه اش کرده باشند و به اصطلاح فضا را برای چنین اعترافی آماده کرده باشند.
بر مبنای چنین توجیهات وقیحی، این آخوندها و پاسداران، نه دیوصفتان غاصب و جانی هایی ضد مردم، نه دشمنان مردم، بلکه هواخواه و خیرخواه مردم اند و دل شان برای مردم می سوزد و برای حفظ جان 5000 نفر و یا ده میلیون نفر، 200 نفر را قربانی کرده اند و حتی سختی کشتن 200 نفر از هموطنان عزیزشان را - و از آن بدتر پنهان کردن آن را که مبادا مردم تصور کنند که حضرات می خوهند «فداکاری بزرگ» خود یعنی کشتن عده ای برای پیشگیری از جنگ را در بوق کنند!؟ - و احیانا مورد مذمت و توهین و تحقیر قرار گرفتن را به جان خریده اند اما حاضر نشده اند که 5000 و یا ده میلیون نفر بیشتر را قربانی کنند!
پس اکنون ای مردم! از آنها تشکر کنید و خدای باری تعالی را شکرگزار باشید که رهبر و سران پاسدارجانی تان چنین «عاقل و همه جانبه نگر و عمیق» بوده و افق های دور!؟ را در نظر گرفته اند و متوجه شده اند که شلیک های آنها به بیابان های عراق ممکن است حس انتقام جویی آمریکا را برانگیزد و این کشور بهر انتقام شلیک موشک ها به بیابان به شهر های ما حمله کند و ده میلیون از مردم ما را بکشد.
 با این که دست خامنه ای و پاسداران و پروژهای سازمان های اطلاعاتی شان بیش از حد برای مردم رو است اما به راستی که وقاحت شان حد و اندازه ی ندارد. این گونه ریا کاری ها و دلایل و توجیهات نه برای مردمی که چهل سال است زیر تسلط این ریاکاران و خونخواران زندگی می کنند و فهیم و آگاه شده اند، بلکه برای جغله حزب اللهی ها و بسیجی هاشان خوب است که ان را درون خانواده و فک و فامیل ببرند و آنها را مجاب کنند که فداکاری واقعی را نفهمیده اند و فداکاران واقعی را درک نکرده اند و متوجه نشده اند که چه رهبر «منورالفکر» و سران پاسدار« خیراندیشی» دارند که جز به فکر مردم کشور خود به فکر چیز دیگری نیستند.
جدا از چرت و مزخرف بودن این دلایل و آنکه این دلایل حتی ناآگاه ترین آدم ها را نیز که تجاربی از حکومت آخوندها دارند مجاب نمی کند، آنچه  این گونه دلیل تراشی ها را غریب جلوه می دهند نخست این است که چرا حضرات بعد از دو سال یادشان آمده که به چه دلایلی به هواپیما و آن هم عامدانه شلیک کرده اند؟( سران پاسداران و حکومت موضعی- به جز کیهان که انتقادی آبکی کرده است- تا کنون در برابر این گونه گفته ها نگرفته اند! و نگفته اند که چنین بیاناتی از زبان آنها صحت ندارد).
دو دیگر، حال که خود را خردمندانی مافوق خردمندان و فداکارانی مافوق فداکاران نشان می دهند، چرا در حالی که می دانستند عواقب انتقام جنایتکار بزرگ قاسم سلیمانی یعنی شلیک موشک به بیابان های خشک و خالی عراق، این است که آمریکا به ایران حمله کند و ده میلیون را بکشد، چنین «انتقام وحشتناکی» را صورت دادند که  خشم آمریکا را برانگیزد و موجب گردد که مثلا برای کشتار ده میلیون نفر به ایران لشکر کشی کند. مگر رابطه ی این دو اقدام یعنی حمله به بیابان هایی که مگس در آن پر نمی زند با شلیک به هواپیمایی که 176 انسان هموطن در آن بودند چقدر زمان فاصله داشت؟ چرا باید موشک زد به عراق وقتی که مجبور باشی سربازی آمریکایی را نکشی و در کنار آن برنامه ی شلیک به هواپیما و کشتن 174 مسافر بیگناه را در آستین داشته باشی؟!
 و سوم: حالا چرا به جای اینکه به هواپیمایی که عده ای زن و مرد و بچه و در اصطلاح غیر نظامی در آن بوده اند شلیک کنند، به هواپیما و یا اتوبوس و یا محل اطراق پاسداران و بسیجی ها و یا اطلاعاتی ها شلیک نکرده اند و از گوشت تن عزیز خود نبریده اند؟!
 چرا حال که از ترس حمله ی آمریکا«خود زنی»کرده اند، چرا این«خود زنی» را شامل آنها که از نظرشان چندان هم «خودی» نیستند و مردمی بیشتر دو تابعیتی هستند اعمال کرده اند؟
آیا نه این است که جان دوتابعیتی ها برای شان ارزشی نداشت و گفته بودند اینها کشته شوند به درک. اینها که دیگر ایرانی نیستند!؟
این جنایتکاران نه تنها خبیث اند بلکه تفاله هایی حقیر نیز هستند. مشتی موجود آدم نما که کراهت نظرات و رفتار و اعمال شان واقعا هر انسان آزاده ای را دچار تهوع می کند! 
 هرمز دامان
21 دی ماه 1400

۱۴۰۰ دی ۱۹, یکشنبه

قتل های زنجیره ای و قتل یک هنرمند آزادیخواه دیگر

 
قتل های زنجیره ای و قتل یک هنرمند آزادیخواه دیگر
 
بکتاش آبتین شاعر و فیلمساز مبارز و آزادیخواه و عضو کانون نویسندگان ایران، به وسیله ی خامنه ای و سازمان های اطلاعاتی اش در زندان به قتل رسید و به این ترتیب برگه ی خونین دیگری بر پرونده ی جنایت و کشتار این کفتاران آدمخوار افزوده شد.
بکتاش جان خود را فدای آنچه آن را نیاز واقعی می دانست یعنی ایستادگی در مقابل گرگ هایی همچون خامنه ای و سران پاسدارش کرد که این حکومت به مدد جنایات بی پایان آنها بر سرکار مانده است. او برای آگاهی مردم اش تلاش کرد و اگر جانش را گرفتند درست به همین دلیل بود که در این راه پیگیر بود و سستی و اهمال نمی شناخت و بیرون و دربند در ستیز فرهنگی و سیاسی با خون آشامان بود و این جز کینه و خصومت دشمن را بر نمی انگیزد.
آبتین نمونه  ای برجسته از یک روشنفکر، یک هنرمند دموکرات و آزادیخواه بود. او یکی از فرزندان راستین خلق ایران بوده و هست و برای همیشه در قلب مردم جای خواهد داشت و خلق دشمنان و قاتلان او را به سزای اعمال خود خواهد رساند.   
مبارزات عمومی جاری به طور کلی و حداقل تا کنون، دارای سه بخش بوده است: اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. چنانچه توده ها دست به اسلحه برده و مبارزات نظامی نوین خود را آغاز کنند - امری که دیر یا زود صورت خواهد گرفت- آن گاه مبارزه نظامی نیز به این وجوه افزوده خواهد شد.
 بدین سان بخشی از مبارزه های توده های مردم ایران برای استقلال و آزادی به وسیله ی آزادیخواهان و دموکرات های مبارز و انقلابی در عرصه ی فرهنگی پیش رفته و می رود. مبارزه در این عرصه در کشورهای استبدادی از جهات معینی بسی سخت تر از مبارزه در کشورهایی است که دموکراسی بورژوایی( همچون بیشتر کشورهای امپریالیستی کنونی) بر آنها حاکم است. در کشورهای استبدادی و به ویژه ایران که استبداد مذهبی بر آن حاکم است، مبارزه ی فرهنگی دموکراتیک و انقلابی در خود نمی ماند و تداوم و پیش برد آن، کار را به مبارزه ی سیاسی می کشاند. چرا که اساسا تلاش در راه ارتقاء فرهنگ مردم یک سرزمین  و نو کردن آن، مبارزه با کهنه و گندیده را الزام آور می کند و مبارزه با کهنه نیز در مقابل دفاع طبقه ی حاکم از فرهنگ پوسیده خود قرار می گیرد و این خواه ناخواه مبارزه ی فرهنگی و هنری را به سیاست و مبارزه ی سیاسی می کشاند.
از سوی دیگر مبارزه ی فرهنگی جاری در ایران به دلیل حکومت مستبد و کریه کنونی دارای ابعاد گسترده ای شده است و تقریبا تمامی حوزه های فرهنگ مسلط را در بر گرفته است؛ اندیشه های نادرست فلسفی( تسلط متافیزیک و ایده آلیسم )، تسلط مذهب و خرافات به جای علم و اندیشه ی خردمندانه و منطقی، تسلط اشکال به اصطلاح هنری که به عنوان «هنر دینی یا عرفانی» به خورد توده ها داده می شود و یا مشتی دیگر که به عنوان هنر غیرمذهبی عرضه می شود اما جز ابتذال نیست، قوانین عتیقه ی حقوقی و به ویژه ضد زن، تسلط مراسم و آیین های سوگواری منسوخ که حتی در دیگر کشورهای اسلامی نیز وجود ندارد و غیره و غیره. این همه یک مبارزه ی همه جانبه و پیگیر را از جانب مبارزین جبهه ی فرهنگ و هنرمندان آزادیخواه طلب می کند.
باید از کهنه گسست و نو را آفرید. و هنرمندان و روشنفکرانی که در عرصه ی فرهنگ کار می کنند برای  گسست توده ها از کهنه، برای آگاهی دادن به توده های مردم و برای آفریدن فرهنگ دموکراتیک نوین وظیفه ای سخت به دوش دارند که هر گونه کوتاهی در آن منجر به تداوم این وجوه کهنه و منسوخ و اسارت بیشترمردم ما می شود. وجوهی که همچون باری سنگین بر گرده ی توده ها، شعور و آگاهی آنها را مسخ و آن را آن گونه که طبقات مرتجع حاکم می خواهند شکل داده و نیروی اراده و توانایی آنها را سست و زمین گیرشان می کند.
شکی نیست که بکتاش آبتین یکی از گونه ی هنرمندان و روشنفکرانی بود که در این راه گام برمی دارند. آرزو و آمال و نقش آبتین زمانی برجسته تر می شود که ما وی را در مقابل شبه روشنفکران چیزبنویس قرار می دهیم. شبه روشنفکران و در واقع تاریک فکرانی که یا در خدمت ارتجاع حاکم و امپریالیسم هستند و یا نهایت کارشان سر دادن ناله های یاس و ناامیدی از تغییر در جهان است و متاسفانه عرصه ی فرهنگی در اختیاراین گونه شبه روشنفکران است.
ما جان باختن بکتاش آبتین را در راه آفریدن فرهنگی نو و دموکراتیک و در راه  آزادی و استقلال ایران به خانواده و فامیل و اقوام وی، به کانون نویسندگان ایران و تمامی خلق تسلیت می گوییم؛ یادش را گرامی می داریم و راه مبارزه ی وی را ادامه می دهیم.
 
مرگ بر قاتلین روشنفکران 
مرگ بر جمهوری اسلامی
زنده باد فرهنگ آزادیخواه و دموکراتیک توده ای
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق ایران
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
19 دی ماه 1400