۱۴۰۰ آبان ۲۲, شنبه

درباره مائوئیسم (14) مائو و تئوری متافیزیکی «تعادل»(بخش پنجم - قسمت پایانی)

 
درباره مائوئیسم (14)
 
مائو و تئوری متافیزیکی «تعادل»(بخش پنجم - قسمت پایانی)
 
«نئی رسته بر بالای دیوار: گران سر، ناتوان ساقه و نازک ریشه؛
نهال خیزرانی بر کوهسار: نوک تیز، ستبر پوست و میان تهی»
 
مائو درباره ی تعادل
 مائو در رساله ی خود به نام درباره مساله ی حل صحیح تضادهای درون خلق ضمن صحبت درباره ی توازن و تناسب بین تضادهایی از جمله نیروهای مولد و روابط تولید و یا زیرساخت و روساخت می نویسد:
«برای نمونه تضاد بین تولید جامعه و نیازمندی های جامعه که برای مدتی طولانی به طور عینی وجود خواهد داشت، باید اغلب به وسیله ی نقشه های دولتی توازن ایجاد کرد. کشور ما همه ساله یک نقشه اقتصادی تدوین می کند و تناسب صحیحی بین انباشت و مصرف برقرار می سازد تا تعادلی بین تولید و نیازمندی ها ایجاد گردد. منظور از تعادل، وحدت موقتی و نسبی اضداد است. در پایان هر سال چنین تعادلی به وسیله ی مبارزه اضداد مختل می شود. این وحدت تغییر می یابد و تعادل به عدم تعادل و وحدت به عدم وحدت تبدیل می شود و باز لازم است برای سال آینده تعادل و وحدتی برقرار ساخت. درست در همین جا است که برتری اقتصاد با نقشه ما تجلی می یابد. این تعادل و وحدت در حقیقت طی هر ماه و یا طی هر سه ماه تا حدودی به هم می خورد و قسما احتیاج به تنظیم دارد. گاهی اوقات تضادها در نتیجه ی عدم تطابق تدابیر ذهنی با واقعیت عینی پدید می گردند و تعادل مختل می شود. این همان چیزی است که ما اشتباه کردن می نامیم. تضادها به طور مداوم پدید می آیند و حل می شوند. این است قانون تکامل دیالکتیکی اشیاء و پدیده ها.»( جلد پنجم، ص 240)
 اینجا نیز تاکید روی موقتی و نسبی و از این رو گذرا بودن تعادل است و این که تعادل همواره به وسیله ی مبارزه اضداد که مطلق است به هم می خورد. به این ترتیب تکامل نه حرکتی مستقیم و سرراست بلکه حرکتی است که در نتیجه وحدت و مبارزه ی اضداد حاصل می گردد. گاه این و گاه آن عمده می شود و بنابراین برای تعادل میان آن ها باید برنامه ها تغییر کنند و تعادل نوینی ایجاد گردد.
 چنان که در بخش های پیشین اشاره شد تعادل صرفا از طریق حرکت برابر بروز نمی کند، بلکه در حرکت نابرابر نیز به عنوان وجهی غیرعمده بروز می کند. در اینجا آنچه تعادل است، از یک سو همان ثبات نسبی و تا حدودی پایداری موقتی است که در وضعیت طرفین حاصل می شود. به عبارت دیگر درست است که زمانی که یکی از دو سر تعیین کننده می شود، دیگری در تبعیت از آن حرکت می کند و این خود تضاد و عدم تعادل است، اما ثبات و پایداری نسبی چنین وضعیت و حالی، خود به معنای نوعی تعادل (مثلا 70 به 30) است. تعادلی که با افزایش و کاهش نیرو در همان چارچوب کلی نوسان می کند و نسبت های تازه ای(مثلا 80 به 20 و یا 60 به 40) جای آن  را می گیرد. از سوی دیگر به محض این که وزنه ی به نفع جهت زیر سلطه تغییر کرد و این جهت موقعیت عمده را یافت، تعادل به طور کیفی به هم می خورد و تعادل های دیگری و با نسبت های دیگری این بار در چارچوب تازه مستقر شده برقرار می گردد. در نهایت، این نوسان ها و جابجایی های کمی و کیفی و این تبدیل ها و حرکت ها و رشد ناموزون تا جایی که پدیده نو به کلی مسلط نشده و پدیده ی کهنه نابود نشده است، حکایت از برقراری گونه هایی تعادل از طریق حرکت نابرابر اضداد می کند. پس از برقراری جهت نو، موزونی و ناموزونی با مضمون و اشکال تازه ای حرکت خود را آغاز می کنند. تمامی اشکال تعادل، نشانگر موقتی و نسبی آن و تغییر و تکامل مداوم آن و لذا ایجاد تعادل در سطوح و جوانب بیشتر است.   
تئوری تعادل چه می گوید؟
تئوری تعادل معتقد به تساوی، برابری و هم سنگی مطلق چیزهاست. تساوی، برابری و هم سنگی چیزها همان پذیرش وحدت یا یگانگی اشیاء و پدیده هایی است که از دو جنس مخالف هستند. این تئوری معتقد است که در هر حال و احوالی بین اشیاء و پدیده های متضاد، تساوی و برابری حرکت وجود دارد. دو ضد در کنار یکدیگر در حرکت و عملکردشان مساوی و برابر می باشد. حرکت و تکامل در موزونی مطلق پیش می رود.
 پراتیک و تئوری، نیروهای مولد و روابط تولید، زیرساخت و روساخت کنار هم اند و در تساوی با یکدیگر عمل می کنند. شکل حرکت و پیش روی همه این ها متعادل و مستقیم است. نه پراتیک و نیروهای مولد و زیر ساخت عمده می شود و نه تئوری و روابط تولید و روساخت سیاسی و فرهنگی. تکامل، پر نوسان و ناموزون نیست. موزون و بی انحراف است و دو ضد در کنار یکدیگر و در تساوی مطلق با یکدیگر در خطی واحد و مستقیم پیش می روند و در برابری با یکدیگر تکامل می یابند.(1)
این نظریه با باور به تئوری تعادل، وحدت بین اشیاء و پدیده ها را مطلق کرده و حرکت متضاد، ناموزونی و در نتیجه عمده و غیر عمده شدن تضادها و نیز تبدیل جهات عمده و غیر عمده به یکدیگر را نفی می کند.
در مثال ساده ی ما و بر مبنای تئوری تعادل باید بگوییم که روز و شب در کنار هم اند، در هر حالی و احوالی به طور برابر موجودند و با هم حرکت کرده و به پیش می روند. همیشه و در آن واحد هم روز و هم شب است.
این نظر تا حدودی حقیقت را در بر دارد، زیرا شب در روز و روز در شب حضور دارد. اگر جز این بود تبدیل آنها به یکدیگر ممکن نبود. گفتن اینکه اکنون روز است به این معنا نیست که روز مطلق است و شبی در روز نهفته نیست. اگر چنین بود روز به شب تبدیل نمی شد. و برعکس گفتن اینکه اکنون شب است به این معنا نیست که ما با شب مطلق سرو کار داریم و روزی در آن نهفته نیست. در حالت تسلط هر کدام از هر دو وجه بر دیگری، آن دیگری کماکان به عنوان نیروی غیر عمده وجود دارد. بر مبنای دیدگاه وحدت اضداد، هر آنی، ترکیبی از هر دو است و این در مورد همه ی اضداد صادق است.(2)
اما این دیدگاه متوجه نیست که قائل شدن تعادل یا تساوی حرکتی مطلق بین دو جنبه ی یک پدیده ساده، امکان این را که آن پدیده تعریف ساده ای به خود پذیرد و خصلت معین پدیده تعیین گردد، غیرممکن می سازد. از چنین دیدگاهی ما هیچگاه نمی توانیم بگوییم که الان شب است یا روز؛ اینجا شمال است یا جنوب؛ این خوب است یا بد؛ اینجا باید جنگ کرد یا صلح؛ این دوست است یا دشمن؛ این دشمن مهم تر است یا آن دشمن.
این پذیرش حرکت مساوی دو سر تضاد به تنهایی، نفی ثبات و پایداری نسبی چیزها است که بر مبنای آن جهتی که جهت مسلط است تعیین می گردد. این مطلق کردن شک است و نفی یقین نسبی و مساوی با اگنوستیسیسم. در اینجا شک به صورت یک کیفیت دائمی که هیچ گونه یقینی را بر نمی تابد در می آید. به این ترتیب دیدگاهی که از تساوی حرکت اضداد حرکت می کند، به نفی ثبات نسبی یا همان اشکال وحدت نابرابر آنها می رسد.
در حقیقت تئوری تعادل آن گونه که ما شرح دادیم تنها می تواند در زمانی که نیروی یکی یعنی روز تحلیل رفته و نیروی دیگری یعنی شب هنوز مسلط نشده یعنی همان غروب ها و صبح های زود یا ساعات گرگ و میش صدق کند. در این دقایق می توان گفت که اکنون هم شب و هم روز است. اما تئوری تعادل این دقایق و ساعات برابری در حرکت اضداد را مطلق می کند. برعکس این دقایق، ناموزونی در حرکت یا عدم تعادل یعنی تسلط تضاد، مطلق است و چنان که پیش از این شرح دادیم از دیدگاه جهات عمده و غیر عمده ما می توانیم بر مبنای وجه مسلط، خصلت پدیده را تعیین کنیم و بگوییم اکنون روز و یا اکنون شب است. (3)
دیدگاه مزبور زمانی که به پدیده های ترکیبی و پیچیده می رسد که دارای تضادهای گوناگونی هستند، ناموزونی رشد و تکامل را لغو و بین همه این اضداد برابری و تعادل برقرار می کند و آنها را در یک هارمونی هماهنگ  در حرکت و رو به تغییر، تحول و تکامل می بیند. به ویژه هنگامی که صحبت بر سر تضاد با دشمنان است، و مثلا دو (یا چند دشمن) در مقابل طبقه ی کارگر صف می کشند چون هر دو ارتجاعی اند، این دیدگاه میان آنها علامت تساوی می گذارد و هیچ گونه تمایزی میان دشمن عمده و دشمن غیر عمده قائل نمی شود و هیچ گاه یکی را نسبت به دیگری عمده نمی کند. از این دیدگاه هیچ گونه پس و پیش و سازشی با یک دشمن برای به کار بردن حداکثر نیرو علیه دشمن عمده مطرح نیست. چون هر دو دشمن اند، باید مشت ها را گره کرد و در آن واحد بر سر هر دو (و یا همه با هم) فرود آورد!(4)
نمونه ی برجسته این مساله در داخل  کشور ما عدم تمایز بین دشمنان داخلی طبقه ی کارگر است. این دیدگاه( در این جا عموما ترتسکیست ها) از یک سو سرمایه داران ملی را با سرمایه داران کمپرادور را در یک ردیف گذاشته و درهم می کند و از سوی دیگر بین جناح های متضاد در بین سرمایه داران کمپرادور یک علامت تساوی می گذارد و هیچ گونه عمده و غیر عمده ای نمی کند. همه ی آنها را یک کاسه کرده، زیر نام یک دشمن واحد به نام بورژوازی قرار می دهد.
همین مساله به شکل دیگری در مورد امپریالیست ها و یا میان امپریالیست ها و مرتجعین نیز وجود دارد. برای نمونه در افغانستان، این نظر(عموما جریان رویزیونیستی آواکیانیست ها) در زمانی که هنوز امپریالیسم آمریکا بیرون نرفته بود، امپریالیسم آمریکا و طالبان را زیر نام  نظریه ی «دو منسوخ» در یک ردیف قرار می داد و به هیچ وجه بر نمی تابید که در زمانی که امپریالیسم آمریکا به افغانستان تجاوز کرده، این کشور را اشغال کرده و در آن  حضور دارد، دشمن عمده ی مردم افغانستان امپریالیسم آمریکا است و نه طالبان. و جدا از مبارزه ی غیرعمده با طالبان که جایگاه خود را دارد، مبارزه ی درست و اصولی و عمده با امپریالیسم آمریکا خود به نوعی مبارزه با طالبان نیز هست. می دانیم که اکنون وضع تغییر کرده و طالبان دشمن عمده داخلی است و نه امپریالیسم آمریکا. یعنی موقتا امپریالیسم آمریکا به ردیف دوم رفته و مبارزه با آن( در صورتی که جایش با امپریالیسم دیگری مثلا روس عوض نشود) از طریق مبارزه با طالبان صورت می گیرد.
و یا در فلسطین اشغالی، این نظرات(عموما ترتسکیست ها) بین اسرائیل و حماس هیچ گونه تفاوتی قائل نیست و هر دو را در یک ردیف قرار می دهد. در حالی که از دیدگاه درست که دیدگاه طبقه ی کارگر فلسطین می باشد، این اسرائیل است که دشمن عمده است و نه حماس.(5)  
همچنین این دیدگاه که برابری و تعادل میان اضداد را مطلق می کند، تنها یک شکل از تعادل و تساوی را می بیند و آن تساوی آنی اضداد است. اما این دیدگاه اشکال دیگر آن را که اساسا از طریق تبدیل جهات عمده و غیر عمده به یکدیگر است، نمی بیند. این دیدگاه به این نکته توجهی ندارد که از طریق این عمده و غیر عمده شدن ها، تعادلی در تکامل بین این دو ایجاد می شود و  شکل دیگری از تعادل درست در همین تبدیل جهات عمده و غیر عمده تضاد به یکدیگر نهفته است.
نمونه ی ای ساده ی در این مورد می تواند درس خواندن یک دانشجو باشد. دانشجوی ما تلاش می کند تعادلی در خواندن دروس گوناگون که نمی تواند همه را با هم و یک جا بخواند و نیز بین ساعات درس خواندن و استراحت ایجاد کند. این تقسیم به نسبت اهمیت و پیچیدگی درس ها،،عمده و غیر عمده کردن آنها، زمان مورد نیاز برای هر مطالعه ی هر درس، زمان امتحان و نیز بین ساعات فعالیت و استراحت و گاه جبران کردن درس نخواندن به وسیله درس خواندن و یا برعکس( این هفته زیاد درس نخواندم و باید در هفته بعد آن را جبران کنم و یا برعکس این هفته زیاد خواندم و هفته دیگر نیاز به استراحت دارم) صورت می گیرد و اینها همه یعنی به نسبت های گوناگون تعادل ایجاد کردن از طریق حرکت مواج، متضاد و ناموزون. در همه ی این ها این معنا وجود دارد که امروز نوبت این و فردا نوبت آن یکی است.
بر این مبنا با توجه به شرایط عینی و نیازهای واقعی، نسبت های معینی برای انجام کارهای متضاد باید وجود داشته باشد که نبود آن موجب رشد غیر ضروری یک بخش به زیان بخش دیگر می شود. به بیانی دیگر، مساله به این شکل در می آید که یک سر قضیه زیادی سنگین می شود و باید در حرکت ناموزون با سنگین کردن سوی دیگر، تساوی و تعادلی بر قرار گردد.
 به این ترتیب ایجاد تعادل درست از طریق ناموزونی حرکت و تسلط یکی بر دیگری و به عبارتی از طریق حرکات متضاد و مارپیچی و عمده شدن های متفاوت وجوه متضاد و تبدیل آنها به یکدیگر به وجود می آید. البته اینجا برده ی یک قانون و عملکرد آن بودن( مانند موردی که مارکس در مورد تعادل بین عرضه و تقاضا در سرمایه داری در مورد آن صحبت می کند- بخش 11 همین نوشته) با شناخت آن قانون و استفاده و کاربرد آن در عرصه ی عمل، تفاوت بین ضرورت کور و آزادی است.  
تئوری تعادل، نادرست متافیزیکی و ذهنی گرایانه است
 اساس دیدگاه دیالکتیکی تضاد یا وحدت اضداد است. در این دیدگاه تضاد مطلق و وحدت نسبی است. زیرا تضاد در همه جا و در هر چیز و از آغاز تا پایان وجود دارد. اما وحدت ها دچار گسستگی می شوند و اشکال موجودیت شان مشروط است. همبستگی ها و هماهنگی ها از هم می پاشند و جای خود را به  همبستگی ها و هماهنگی های نوین می دهند. پدیده و وحدت کهنه از بین می رود و پدیده و وحدت نوین جایگزین می شود.
 نخسین اشتباه تئوری تعادل ندیدن جهت عمده و جهت غیرعمده است. این نظریه با تآیید و مطلق کردن حرکت برابر، منکر حرکت نابرابرو متضاد و بنابراین جهت عمده و غیر عمده شده و در نتیجه امکان تعیین خصلت پدیده را غیرممکن می سازد. 
 اشتباه دوم آن در مورد ندیدن تضاد عمده و غیرعمده است. اینجا و در پدیده های مرکب تئوری تعادل ناتوان از تشخیص حلقه کلیدی زنجیر یا تضاد عمده است و با هم سنگ کردن تضادها بر  تضاد عمده سرپوش می گذارد و در نتیجه مانع تمرکز نیروها به روی تضادعمده می شود.
اشتباه سوم این نظریه که نتیجه ی دو اشتباه پیشین می باشد این است که تکامل را روندی متعادل، موزون، خطی و مستقیم می بیند و در نتیجه نمی تواند مبارزه ی اضداد و کاهش و افزایش نیروهای آنها  و در نتیجه عدم تعادل ها، حرکت ناموزون تضادها و  تکامل غیر خطی و مارپیچی آنها را مشاهده کند.
در مجموع این دیدگاه به جای این که به درون یک کل برود و با ژرفش کافی جنبه های متفاوت و متضاد آن را تجزیه و تحلیل کند، برعکس، جز خطوط بیرونی و ظاهر آن کل چیز دیگری نمی بیند. این دیدگاه عمیقا سطحی و یک جانبه نگر، متافیزیکی و ذهنی گراست و وظیفه ماست که با تمامی اشکال بروز آن و در تمامی زمینه ها مبارزه کنیم.
 م- دامون
آبان 400
یادداشت ها
1-   برای نمونه نگاه کنید به نظریه ای که زیر نام «پراکسیس» یعنی وحدت تئوری و پراتیک، هر گونه عمده شدن تئوری را نفی کرده و با این نظریه لنین که «بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی غیر ممکن است» که هم نشانگر اهمیت عام تئوری برای انقلاب  است و هم نشانگر عمده شدن تئوری در مرحله ی خاصی از انقلاب روسیه است، به مقابله بر می خاست و هدف اساسی آن این بود که از تبلیغ و ترویج تئوری انقلابی مارکسیستی- لنینستی - مائوئیستی جلوگیری کند.
2-   وحدت عبارت است از آمیزش نیروهایی که از یک جنس نیستند یا در واقع نیروهای متضاد. وحدت اضداد موجب رسوخ آنها در یکدیگر می شود. آنچنان که مارکس در مورد رابطه ی تولید و مصرف( گرونه ریسه، مقدمه) تحلیل می کند هر کدام از این دو هم به خودی خود و هم در دیگری حضور دارند، اما آنچه اشکال حضورشان( یا بازتاب شان) در دیگری است با آنچه که خود هستند تفاوت می کند. تولید به خودی خود با تولیدی که در مصرف حضور دارد متفاوت است و برعکس مصرف به خودی خود با مصرفی که در تولید وجود دارد متفاوت است. اما تعادل نگاه به وضع و موقعیت و چند و چون نیروهای متضاد در مقابل یکدیگر دارد.
3-   در هر تضاد یکی از دو سر تضاد جهت عمده است. تا زمانی که جهت عمده به وسیله جهت غیر عمده به زیر کشیده نشود، در حرکت پدیده یک ثبات نسبی پدید می آید. مثلا سرمایه داری مسلط است و در زمانی که سرمایه داری مسلط است،  جامعه سرمایه داری دارای ثبات نسبی است. این ثبات نسبی خود نوعی تعادل بین نیروهاست. در اینجا تعادل به معنای برابری نیرو و یا برابری حرکت نیست، بلکه به معنای تثبیت نسبی وضعیت و شرایطی معین است. تا زمانی که این وضع به هم نخورده است نوعی ثبات، هماهنگی و یا تعادل در حرکت آن پدیده وجود دارد. اما زمانی که این تثیبت نسبی به وسیله مبارزه ی نیروهای متقابل درهم می ریزد، تعادل به هم می خورد و وضع نوینی تثبیت می شود. این تثبیت نسبی خود تعادلی نو است. انگلس ضمن صحبت درباره ی دیالکتیک چنین می نویسد:«... البته فلسفه ی مزبور روی محافظه کارانه نیز دارد. یعنی می پذیرد که مراحل معین شناخت و جامعه در زمان و شرایط مفروض موجه و عادلانه اند. ولی فقط در همین حد. محافظه کاری این جهان بینی نسبی و خصلت انقلابی آن مطلق است. این تنها مطلقی است که جهان بینی مزبور بر آن صحه می گذارد.( لودویک فرئرباخ و ایدئوژی آلمانی، برگردان پرویز بابایی، نشر چشمه، 1379، ص 17) همچنین نگاه کنید به همین نوشته، بخش 12 و نظر مائو «...یکی از دو جهت متضاد لاجرم عمده و دیگری غیرعمده است. جهت عمده جهتی است که نقش رهبری کننده را در تضاد برعهده دارد. خصلت یک شیئی یا پدیده اساساً بوسیله جهت عمده تضاد معین می شود- جهتی که موضع مسلط گرفته است.»
4-    نگاه کنید به پیوست همین نوشته.
5-    نظرات ترتسکیست هایی که همه بورژوازی را یک کاسه می کنند و یا در ظاهر بین اسرائیل و حماس تفاوتی قائل نمی شوند، نه اشتباه نظری بلکه کاملا عامدانه است. آنها خود به بیشترین شکل ممکن  طرفدار بورژوازی کمپرادور سلطنت طلب و یا اسرائیل و امپریالیست ها هستند و این گونه تساوی های ظاهری برقرار کردن در مبارزه با حماس و اسرائیل، دقیقا برای پنهان کردن نیات کثیف شان در خدمت به اسرائیل و امپریالیست هاست.  
پیوست
لنین در مقاله ی درباره سازش(سپتامبر 1917) در مورد این مساله صحبت کرده است. وی ضمن اشاره به مجادله ی انگلس با بلانکیست ها که سازش را رد می کردند و اهمیت محاسبه دقیق اوضاع و چند و چون سازش می نویسد:
«و بدین ترتیب[ انگلس] ثابت کرد که رد بی چون و چرای« بده و بستان» و« حسابگری» کاری است نابخردانه. وظیفه ی یک حزب واقعا انقلابی آن نیست که اعلام دارد هر گونه سازشی غیرممکن است بلکه هنگامی که سازش ها[ که لنین آنها را به دو بخش تحمیل شده به وسیله ی شرایط و نیز داوطلبانه تقسیم می کند] اجتناب ناپذیر می شوند، حزب باید قادر باشد در جریان تمام سازش ها، نسبت به اصول اش، طبقه اش، هدف انقلابی اش، وظیفه ای که در راه انقلاب دارد و به آموزش توده مردم جهت پیروزی در انقلاب وفادار بماند.»(درباره سازش، مجموعه مقالات، ص 43، تاکید از لنین است، عبارات داخل قلاب از ماست) لنین در این بند کوتاه هم با اپورتونیسم چپ و هم با اپورتونیسم راست و رویزیونیسم خط و مرز روشنی تصویر می کند.
بنابراین سازش نسبی که شکلی از اشکال وحدت است یکی از مولفه های مهم پیشیرد مبارزه ی طبقاتی است. بدون وجود مبارزه، سازشی در کار نخواهد بود و مبارزه نیز همراه و توام با سازش هایی برای پیشبرد مبارزه است. در این فرایند، مبارزه مطلق است و سازش، نسبی است. آنچه باید علیه آن مبارزه کرد از یک سو انحراف تاکتیکی«چپ» خشک مغز و دگماتیک یعنی چشم پوشی از سازش نسبی در مبارزه ی مطلق و از سوی دیگر انحراف اپورتونیستی راست و رویزیونیستی یعنی مطلق کردن استراتژیک سازش و چشم پوشی از مبارزه است. این هر دو موزونی و تعادل را به جای ناموزونی و عدم تعادل قرار می دهند. یکی این تعادل و موزونی را در مبارزه می بیند و دیگری در سازش.
مبارزه با دشمن عمده که یکی از دو جهت تضاد عمده را تشکیل می دهد در عین حال ایجاد کننده شرایط سازش به درجات گوناگون با تمامی دشمنانی است که با آن دشمن عمده مخالف اند  و با آن مبارزه می کنند، یا با آن در یک خط نیستند و یا حداقل فعالیتی همانند او ندارند و خنثی و منفعل اند. این دشمن مرتجع و یا ضد انقلابی می تواند موتلف باشد مشروط بر آنکه در میدان نبرد و عملا علیه دشمنی که در تضاد عمده قرار دارد مبارزه کند و یا حداقل با آن همراهی نکند و نیز علیه طبقه ی کارگر نجنگد. آنچه که باید از آن پرهیز کرد درجه بندی نکردن دشمنان درهر بزنگاه  و شرایط مبارزه طبقاتی است. پدیده ی ناموزونی در تبدیل دوست و متحد و موتلف و دشمن به یکدیگر، تنها خصلت مبارزه طبقاتی و ملی در کشورهای زیر سلطه نیست، بلکه در مبارزه ی طبقاتی کشورهای امپریالیستی  و نیز در سطح جهانی نیز دارای همین خصلت است.

۱۴۰۰ آبان ۱۷, دوشنبه

در مورد شورش آبان 98 و اوضاع کنونی

 
در مورد شورش آبان 98
و اوضاع کنونی
 
سالروز شورش بزرگ آبان 98 فرا می رسد. روز و روزهایی که در تاریخ مبارزه با حکومت خامنه ای پلید و دارودسته های دزد و جنایتکار پاسدار دارای اهمیت بسیار است. این شورش همچون پتکی بر سرشان فرود آمد و ضربه ی سهمگین به آنها زد. در مقابله با این شورش و ضربه آنان یکی از خشن ترین انواع سرکوب را به کار بردند و 1500 نفر از بزرگسال تا کودک و زن و مرد را کشتند و بیش از 8 تا 10000نفر را به بند کشیدند. این شورش تاریخی و این سرکوب و کشتار، مبارزه طبقاتی را در ایران ارتقاء داد و وارد مرحله ی نوینی کرد.  
خیزش آبان در زمان خود اوج تجلی و قله ی مبارزات توده ای از دهه ی هفتاد به این سو بود. مبارزاتی که در مجموع وجه عمده ی آن با فکر تغییر مسالمت آمیز رژیم رقم می خورد.  ویژگی های اساسی این جنبش عبارت بودند از گسترده و توده ای بودن آن، شرکت پایین ترین لایه های زحمتکشان به ویژه کارگران کم درآمد و حاشیه نشین به میزانی وسیع در آن - امری که موجب برجسته شدن تفاوت میان رادیکالیسم عمیق این طبقات با فعالیت های اصلاح طلبانه ی لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی و بورژوازی متوسط گردید- اشکال تعرضی آن به خصوص در حمله به مراکز نظامی رژیم از جمله پایگاه های بسیح و کلانتری ها و رفتن به سوی اشکال مسلحانه ی مبارزه با نظام غدار ولی فقیهی.
در واقع می توان شورش آبان 98 و همچنین شورش دی ماه 96 را نخستین کنش های عمومی جدی توده های به جان آمده برای سرنگونی استبداد متحجر حاکم و همچون پل هایی دانست که توانسته و می توانند شرایط گذار از مبارزات مسالمت آمیز به مبارزات قهر آمیز و مسلحانه را فراهم کنند. همچنین این شورش نشانگر تبدیل شعارهایی است که عموما قدرت های درجه دوم (دولت روحانی)را در نظر می گرفت به شعارهایی که راس قدرت یعنی خامنه ای و نظام حکومتی ولایت فقیه را نشانه گرفت و خواهان سرنگونی این حکومت شد.
 بزرگترین درس شورش آبان به توده ها این بود که تنها یک مبارزه ی متحدانه توده ای می تواند این نظام را از بینان برکند و به گورستان روانه کند. درس دیگر و به همان اندازه مهم آن این بود که این نظام تا دندان مسلح را که می خواهد با تکیه بر سلاح بماند و مردم غیرمسلح را به رگبار می بندد، با دست خالی نمی توان سرنگون کرد و برای این کار باید سلاح در دست داشت.
با وجود سرکوب شورش آبان، عواملی که موجب این شورش شدند ادامه یافتند و موجب موج های تازه ای شدند. مهم ترین نقطه ی اوجی که از آبان 98 تا کنون و در تداوم خیزش ها و شورش های توده ای به وجود آمده است، مبارزات بزرگ خلق عرب خوزستان در تابستان 1400 بود که پشتیبانی خلق های دیگر ایران را به همراه داشت و نشان داد که خلق های ایران آماده ی تحرک بیشتر و اتحادهای عملی همگانی تری هستند و دنبال فرصت اند تا بساط این نظام کریه را جمع کنند.
 تحرک مبارزات صنفی و رشد شکل اعتصابات اقتصادی و گردهمایی های اعتراضی
رکود، تورم، بحران و پایین آمدن سطح زندگی توده های کارگر و کشاورز و زحمتکش و به زیر خط فقر رانده شدن روزافزون بخش های بیشتری از توده های مردم موجب مبارزات گسترده ی توده ای کارگران کارخانه های دولتی و خصوصی، آموزگاران، پرستاران و گروه های دیگر زحمتکشان از بزرگ تا کوچک شده است.
جدا از مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه که رکورد دار تداوم است، بزرگترین اعتصاب این دوره ی دو ساله را اعتصاب طولانی کارگران پیمانکاری نفت برای خواست های برحق خویش تشکیل می دهد. این اعتصاب وزنه ی اعتصابات کارگری در رشته ها و موسسات بزرگ را سنگین تر از پیش کرد. اگر در گذشته ما عمدتا با مبارزات کارگران پیشرو چهار کارخانه ی بزرگ نیشکر هفت تپه، هپکو و آذرآب اراک و فولاد اهواز روبرو بودیم اکنون با اعتصاب بزرگ این کارگران که در رشته ی مهم و کلیدی نفت صورت گرفت، نیروی اعتصابات کارگری بیش از پیش شد و نقش این طبقه در مبارزات انقلابی و دموکراتیک ایران بارزترگردید. در ماه های اخیر اعتصابات کارگری بسیاری رشته های دیگر از جمله برخی ماشین سازی ها و معادن و نیز موسسات ریز درشت دولتی را در بر گرفته و چنانچه این اوضاع تداوم یابد،عمومی و روزمره خواهد شد. 
دو سیاست حکومت خامنه ای و پاسداران اش در برخورد به جنبش توده ای
مساله ی مهم دیگر ناتوانی مطلق دولت و حکومت در پاسخ دهی به این اعتصابات و اعتراضات است. جدا از نظام اقتصادی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور حاکم که استثمار هر چه بیشتر کارگران و کشاورزان و توده های زحمتکش را تا آن حد که بتواند آخرین رمق کارگر را بکشد، مجاز می داند، فساد عمیق در نظام کنونی و افزون بر این دو، تحریم ها نیز در شرایط کنونی به ناتوانی حکومت در پاسخ به خواست های اعتصاب کنندگان و توده ها و گروه های ناراضی دامن زده است.
به این ترتیب از یک سو با گسترش امواج توده ای اعتصابات و شورش ها به لایه های تهیدست تر توده ها در نتیجه مشکلات مهم اقتصادی و سیاسی روبرو هستیم و از سوی دیگر شاهد ناتوانی مطلق حکومت در پاسخ دهی به آنها و روی آوردن آن به نیروی مسلح خود برای پیشگیری از این که این اعتصابات و شورش ها به اعتصاب های سیاسی و شورش ها و قیام های مسلحانه ی توده ای تبدیل نشود.
نگاهی به برنامه های حکومت طی سال های اخیر نشان می دهد که تکیه حکومت به طور کامل به روی دستگاه نظامی آن به خصوص سپاه و بسیج گذاشته شده است و تلاش می کند که با مرعوب کردن توده ها و پیشروان آنها از عموم طبقات خلقی به ویژه طبقه ی کارگر و زحمتکش، زمان بخرد و تا آنجا که می شود راه گریزی یابد تا سرنگونی حکومت خود را به تاخیر بیندازد.
سیاست اساسی حکومت رفتار کجدار و مریز با اعتصابات اقتصادی و گردهمایی های اعتراضی است. این گردهمایی ها و اعتراض ها تقریبا عموم طبقات خلقی و از جمله خرده بورژوازی میانی و مرفه را در برگرفته و بسیاری موارد، از مسائلی مانند افزایش  بهای آب و برق گرفته تا مالخواری و زمینخواری و حقه بازی ها بورسی و مسائل بهداشتی و فرهنگی و ورزشی را شامل می شود. به نظر می رسد که در آینده ی نزدیک کمتر مکان و موسسه ای خواهد بود که اعتصاب یا اعتراض شامل حال اش نشده باشد و کمتر موردی که اعتراض در مورد آن صورت نگرفته باشد.
این سیاست و رفتار حکومت با این گونه اعتراضات تماما برای این است که این ها تبدیل به مبارزات و شورش هایی از نوع دی ماه 96 و یا آبان 98 نگردد.
 بدین سان و در نگاهی کلی حکومت خامنه ای و پاسداران اش دو سیاست متضاد در برخورد با جنبش توده ای در پیش گرفته اند: مدارای نسبی با اشکال صنفی و اقتصادی(حکومت گاه همین اعتراضات را نیز به خاک و خون می کشد و نیز پیشروان را شناسایی کرده و به زندان می افکند) و برخورد خشن و خونین با شورش های سرنگونی خواهانه. برخورد قهرآمیز و کشتار توده ها برای این است که توده ها از تمایل خود به سرنگونی دست بردارند و به سوی پذیرش و تمکین به حکومت روند. مدارای نسبی برای این است که این مبارزات که توان جلوگیری از آنها از جانب حکومت خامنه ای ممکن نیست، به سوی مبارزات قهرآمیز و سرنگونی طلبانه جهت پیدا نکنند و در همان محدوده هایی که اکنون به ناچار خامنه ای و پاسداران اش باید آن را تحمل کنند، حرکت کنند. 
برنامه ی های خامنه ای
آنچه خامنه ای کمابیش دنبال اش بود یعنی یک «دولت جوان حزب اللهی» و البته دولت احمدی نژاد نتوانست پاسخگوی آن باشد، یک بار دیگر و این بار با دولت رئیسی تحقق یافت.
معنای اساسی«حزب اللهی» بودن این است که این دولت می خواهد استبداد مطلقه ولی فقیه را در سیاست و فرهنگ به حد اعلایی برساند که از نظر خامنه ای تا کنون به آن نرسیده است. یعنی در درجه ی نخست تشدید دربند کردن پیشروان توده ها از هر گروه و دسته و هر فکر و اندیشه ای و بستن تمامی شریان های نفس کشیدن توده ها در سیاست و در درجات بعدی بستن راه هر گونه انتقاد، از انتقادهای اصلاح طلبان گرفته تا خود اصول گرایانی که مخالف تسلط باند خامنه ای هستند. عربده کشی ها این حضرات از جمله شریعتمداری و میرسلیم علیه مخالفین اصول گرای خود در همان آغاز به کار دولت، نشانگر این مساله است. همچنین گذراندن لایحه هایی که افشای اموال سران رژیم را جرم به شمار می آورد و بنابراین بستن راه هر گونه افشای دزدی و فساد سران حکومت وهمچنین برنامه ریزی های کنونی برای ایجاد«اینترنت ملی» اشکال دیگری از پیشبرد و تحقق همین سیاست می باشد.
 امر «حزب اللهی» بودن از سوی دیگر، مسلط و قالب کردن متحجرترین شکل مذهب به زندگی روزمره ی تودها و محدود و بسته کردن تاریخ ایران به تاریخ دین اسلام و به خصوص مذهب شیعه و در نهایت تحمیل نهایی حکومت ولی فقیه و آخوندها یعنی حکومتی سرتاپا مذهبی به مردم است.
شرایط تحقق این سیاست ها با دادن تمامی پست های کلیدی درجه یک و دو سیاسی و فرهنگی در مرکز و شهرستان ها به پاسداران مرید خامنه ای که اساسا از سوی خود دفتر خامنه ای صورت می گیرد( اتخاذ تمامی سیاست های مهم و انتخاب های کلیدی از جانب همین دفتر است) به انجام رسیده است. در واقع به نظر می رسد که خود رئیسی جلاد نمودی برای نمایش و تبلور این سیاست است که حکومت با تاکید بر «حزب اللهی» بودن دولت، برای بسته کردن هر چه بیشتر فضا، آماده ی قصابی مبارزات توده ها است.
معنای اساسی«جوان» بودن این است که بافت حکومتگران باید تغییر یابد و به نسل تازه ای از خدمتگزاران خامنه ای و حکومت ولی فقیه سپرده شود. جز پاسدارانی که جوان هستند و بعضا پست های درجه یک و دو را در دست گرفته اند، فرزندان سران، دامادها و فک و فامیل های جوان نیز که بیشتر قابل اعتماد هستند و می توان ساده تر به فرمان شان گرفت، در پست های معاونت و درجات بعدی به کار گرفته شده اند.
این کار به چند دلیل صورت می گیرد. مهم ترین آن محدود کردن دایره ی حکومتگران در تهران و شهرستان ها به بخشی از اصول گرایان- عموما خانواده، فامیل و اقوام درجه یک آن ها- است که جزو باند حاکم هستند و  نسبت به خامنه ای بیشتر وفادارند. همچنین این یک لایه ی ضخیم از نیروهایی را به قدرت می رساند که می توانند با پس و پشت و دوربری های خود به همراه نیروهای درجه دو و سه پاسدار و بسیجی، مدرسین و طلاب حوزه های علمیه  دیگر پادوهای سازمان های حکومتی که  دوربر باند خامنه ای هستند از یک سو به مرور جناح مسلط طبقه ی حاکم بورژوازی بوروکراتیک و کمپرادور را شکل دهند( و یا دقیق تر پوست اندازی کنند) و از سوی دیگر لایه ای میانی را به وجود آورند که از نظر موقعیت و شرایط اقتصادی و امتیازها وضع متفاوت و غیر قابل مقایسه ای نسبت به اکثریت توده ها داشته باشد و از نظر اجتماعی بتواند پایگاه اصلی نظام استبداد مذهبی بشود.
و بالاخره این لایه های جوان پس از مرگ خامنه ای باید از باند حاکم پیروی کنند. باندی که شاید راس آن مجتبی خامنه ای( یا رئیسی و یا یکی دیگر) بشود. به این ترتیب اگر این فرض را در نظر گیریم که مجتبی خامنه ای باید پست مهمی پس از خامنه ای داشته باشد و مثلا ولی فقیه شود، نیروهایی جوان گزیده شده و جاگرفته در موقعیت های مهم سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و نظامی راحت تر به زیر فرمان وی خواهند رفت و به وی «لبیک» خواهند گفت.
 وجه دیگر این «دولت جوان حزب اللهی» گرایش به نظامی شدن هر چه بیشتر آن است.
برای نظامی شدن نیز جدا از سهم خواهی همیشگی و تمام نشدنی پاسداران، چند دلیل اساسی وجود دارد. دلیل اول و مهم ترین آن یکدست کردن دستگاه های اداری و نظامی جهت آماده گی هر چه بیشتر نیروهای رژیم برای سرکوب مبارزات توده ای است که همواره همچون افقی آزار دهنده برای آنها وجود دارد و با شرایط بحران کنونی و فقر و مسکنت روزمره و هر چه بیشتر توده ها هر آن ممکن است دهن باز کند و آنها را ببلعد.
دلیل دوم حفاظت از دولت رئیسی است که باید تداوم یابد. روشن است که هیچ گونه امکان قانونی برای بازپس گیری حکومت از اینها از طریق انتخابات ریاست جمهوری و یا مجلس وجود نخواهد داشت مگر این که یا نیروهای اصول گرای پس رانده شده، قوی تر از باند خامنه ای شوند( و این ممکن است در صورت ضعیف شدن باند خامنه ای در نتیجه تضادهای درونی و ریزش های آتی صورت گیرد) و یا کفگیر خامنه ای(در صورت مرگ خامنه ای، جانشین وی) به ته دیگ بخورد و مجبور شود در شرایط مبارزات توده ها و یا تهاجم امپریالیستی برای حفظ حکومت عقب نشینی کند.
 از این رو می توان بیشتر بر این گمان بود که دولت رئیسی که«دولت امام زمان» می خوانندش آخرین دولت جمهوری اسلامی باشد که بر مبنای «انتخابات» ریاست جمهوری به روی کار آمده است و به احتمال در چهار سال آینده تغییرات عدیده ای در سیاست های حکومت داده خواهد شد که به نظر یکی از مهم ترین آنها تغییر انتخاب از پایین( انتخابات ریاست جمهوری) به انتخاب از بالا است. یکی از دلایل این که لایحه ی کذایی در مورد جرم بودن افشای وضع مالی سران حکومت در مجلس قرار است تصویب شود این است که سران «دولت امام زمان» نمی توانند دزد و فاسد باشند و اموال خود را از راه غیر مشروع کسب کنند و بنابراین با این لایحه می خواهند هاله ی تقدس نداشته ای را به دور حکومتی بپیچند که فساد و جنایت و تباهی خصلت بارز آن است.  
 و سومین دلیل، مدیریت دوران انتقالی قدرت پس از مرگ خامنه ای و همچنان که اشاره کردیم احتمالا ولی فقیه شدن مجتبی خامنه ای( یا رئیسی)، یعنی دورانی است که می توان آن را فاصله بین انتخاب ولی فقیه جدید و تثبیت وی و حکومت اش خواند. ایجاد فضای بسته در آن شرایط از هر جهت خواه از نظر وضع مردم و خواه از نظر مراجع تقلید و جریان های دیگر اصول گرا، وظیفه ی اساسی این نیروهای نظامی است. به این ترتیب شرایط از هم اکنون از نظر سیاسی، فرهنگی و نظامی برای حکومتی بسته تر از آنچه اکنون بر سرکار است فراهم می شود.   
البته این ها احتمالا صورتی است که در ذهن خامنه ای و پاسداران اش ظاهر شده است. این که چنین صورتی در عمل تحقق یابد بسیار بعید و مشکل است و این از یک سو با توجه به مسائل حل نشده اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و شرایط بحرانی کنونی داخلی است و این که حکومت با توده های پر از نفرت و کینه و خشم و آماده برای شورش و طغیان روبروست، و از سوی دیگر تداوم بحران در روابط خارجی است که حکومت خامنه ای با امپریالیست ها روبرو است و یا باید با آنها کنار بیاید و حلقه ی نوکری آنها را به گوش کند و یا با تهدیدات آنها که اکنون با ادا و اطفارهای سران پاسدار دولت رئیسی رو به امر نظامی دارد، طرف شود.
 هرمز دامان
نیمه نخست آبان 400   
 

 

 

 

۱۴۰۰ آبان ۱۳, پنجشنبه

درباره ی شناخت(8) بخش نخست ماتریالیسم تاریخی مساله ی بازگشت در تاریخ (مقاله ی چهارم- بخش پایانی)

 
درباره ی شناخت(8)
 
بخش نخست
ماتریالیسم تاریخی
 
مساله ی بازگشت در تاریخ (مقاله ی چهارم- بخش پایانی)
 
«حکومت ولایت فقیه» نماینده تداوم اقتصاد سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور موجود و بازگشت ارتجاعی در عرصه های سیاسی و فرهنگی است
1-     به واسطه ی موجودیت عناصری از گذشته، ساخت های ترکیبی می توانند به عقب بازگردند. اما این بازگشت نمی تواند در همه ی وجوه و یا در هر وجهی به طور کامل صورت گیرد. در اقتصاد این عقب گرد نمی تواند صورت گیرد مگر آنکه اقتصاد نوین هنوز به قدر کافی پا نگرفته باشد؛ یعنی نمی توان ساخت سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور پا گرفته و استحکام یافته را آن هم در شرایط کنونی جهانی به ساخت نیمه فئودالی و یا بدتر از آن تمام عیار فئودالی، عشیره ای و قبیله ای تبدیل کرد، گرچه ممکن است که بتوان عناصری از آن ها را برای دورانی تا حدودی پر و بال داد و تقویت کرد. از سوی دیگر نمی توان از رشد وجوه و عناصری در اقتصاد که نماینده ی ساخت های آینده هستند، همچون تولید بزرگ و طبقه ی کارگر جلوگیری کرد. در عرصه ی سیاست این امکان بوده که حکومت کهنه ی استبداد دینی را به جای استبداد شبه مدرن (سلطنتی) تشکیل داد، اما نه تنها عناصر سیاسی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی، علیرغم همه ی موانع و یا رکودها در عرصه ی سیاسی حضور دارند بلکه اساسا استبداد سیاسی گرایش متضاد خود یعنی خواست حکومت  دموکراتیک مردمی را ایجاد می کند و رشد می دهد. در فرهنگ و جهان بینی این بازگشت غلیط تر بوده است. اما مسلط کردن دین اسلام و مذهب شیعه در راس روساخت فرهنگی و مذهبی کردن حکومت، گرایش به ادیان و مذاهب دیگر و نیز لامذهبی و حکومت غیر دینی( سکولار) را در جامعه ایجاد کرده و می کند. بدین سان، در مقابل عناصر نماینده ی گذشته که نمی توان تمامی آنها و در تمامی اشکال پیشین شان را بازسازی کرد،  تمامی وجوه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی  وجوه آینده حضور و نقش دارند و برای تبدیل گذشته به آینده مبارزه می کنند. در حال حاضر این کشاکش، اساسی ترین وجه مبارزه ی طبقاتی درون جامعه ایران است.
2-     در اینجا نیز همچون سابق دو امکان مقابل جامعه ی ایران پدید آمده است. این دو امکان در شکل پیشرفت و بازگشت می تواند تبیین شود. پیشرفت به سوی جمهوری دموکراتیک خلق که از نظر اقتصاد، سیاست و فرهنگ نو است و بازگشت به روساخت های سیاسی و فرهنگی ای که در دوره ی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور سلطنت پهلوی ها حاکم بود.
اشکال پیشرفت در بازگشت
1-    پسگرد موقت و نسبی است در حالی که پیشرفت و تکامل دائمی و مطلق است، گرچه مطلق بودن پیشرفت و تکامل مانع از متضاد بودن خصلت و تحرک پیشرونده ی آن نیست؛ زیرا هر امری که در تکامل صورت بگیرد دارای خصلت متضاد مثبت و منفی، مفید و مضر و کمال و نقص است. جامعه ایران در حالی که از نظر سیاسی و فرهنگی از سوی حکومت به عقب برگردانده شده و با دولت جدید برقرار شده بیش از پیش می شود، اما به ناچار از جانب این حکومت در رشد و گسترش عناصر سرمایه داری باید رو به جلو رود. موسسات اقتصادی حاکم ناچارند راه سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور را پیش روند و بنابراین طبقه کارگر ایران همچون چهل سال گذشته، نه تنها کاهش نخواهد یافت بلکه بسیار بیشتر از پیش شده و خواهد شد. حکومت کهنه نمی تواند کارگر را دوباره دهقان کند، اما دهقان همواره تجزیه شده و بخش مهمی از آن تبدیل به کارگر( کارگر کشاورزی و یا صنعتی) می شود. این فرایندی است مسلط و مطلق و رشد جنبه مادی و عینی پیشرفت است.
2-    از سوی دیگر از نظر مبارزه ی طبقاتی- آن هم در کشورهای زیر سلطه که موضوع عمده بررسی ماست- نمی توان مانع امر نوین شد. زمانی که یک طبقه در عرصه عینی رشد می کند می توان انتظار داشت مبارزات طبقاتی این طبقه نیز ابعاد گسترده تری یابد.( کافی است که مبارزات اقتصادی کارگری کنونی را با گذشته مقایسه کنیم تا ببینیم این مبارزات گستره ای به خود گرفته که در تمامی تاریخ گذشته به جز زمان انقلاب 57 سابقه نداشته است). این مبارزات می تواند زمینه ای مساعد به وجود آورد که طبقه ی کارگر در عرصه ی ذهنی خواه تا حدودی خودرویانه و خواه به طور اساسی به یاری روشنفکران هوادار این طبقه نیز رشد کرده و افزون بر این به مرور، دیر یا زود سازمان سیاسی خود را حتی با وجود سرکوب های متوالی و رکود و غیره در سیاست بازتولید کند.
3-    چنانچه در مجموع به وضع فرهنگی نگاه کنیم حکومت مذهبی چهل ساله سبب شده که یا مردم از حکومت مذهبی و روحانیون نفرت پیدا کنند( و این نفرت تقریبا اکثریت مردم را در برگرفته و مسلط شده است و در کنار آن لامذهبی نیز رشد چشمگیری یافته است) و یا در درستی بسیاری از وجوه آن شک کنند. ریزش روزمره از میان هواداران سنتی حکومت که از پس از جنگ با عراق و به ویژه دهه ی هفتاد آغاز شد و همچنان ادامه دارد نشانگر امر تردید در باورهای مذهبی است. در کنار اینها رشد مداوم گرایش به ادیان دیگر و جریان های مذهبی غیرمسلط ( دراویش، فرقه های نوپدید و...) نیز صورت گرفته است.
4-    این امر به ویژه در مورد نسل های تازه تر و وضع ارتباطات نوین جهانی، ماهواره ها و اینترنت و کوچک شدن هر بیشتر جهان بیشتر صدق می کند. این نسل ها که پرورده ی فرهنگ و سیاست یکی از ارتجاعی ترین حکومت های کنونی جهان هستند درست برعکس آن چیزی هستند که قرار بود از سوی حاکمان به بار آیند. آنها از این وضع به تنگ آمده اند و این حکومت را بر نمی تابند، گرچه بخشی از آنها با تمایل به حکومت سابق- هم به سبب ضعف نیروهای نوین در ایجاد کشش و هم به دلیل تبلیغات امپریالیست و سلطنت طلبان مزدور- و ایده آل دانستن آن برای زندگی، در راه درستی گام بر نمی دارند.
5-    به این ترتیب بازگشت، پیشرفت را به شکل های گوناگون در بطن خود رشد می دهد و علیه خود بر می انگیزد، گرچه برخی از اشکال پیشرفت ممکن است نارسا و ناقص باشند.
بازگشت در بازگشت
1-    یک گرایش نه چندان قوی در جامعه ی ایران که در برخی لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی نافذ است و به خصوص در برخی جوانان، خواهان بازگشت به سوی حکومت استبداد سلطنتی سابق است. طبقه ی سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور مستقر در بیرون کشور که از سوی امپریالیسم غرب پشتیبانی می شود، خواهان چنین بازگشت و چنین حکومتی هستند و به  وسیله ی دستگاه های عریض و طویل تبلیغاتی خود خواست چنین حکومتی را در داخل رواج می دهند. از سوی دیگر به واسطه ی نفرت مردم از حکومت کنونی و تعفن و گندابی که از نظر دروغ و تزویر و فساد و تباهی و دزدی و جنایت به بار آورده چندان که حکومت سلطنتی پیش از خود را که آن نیز حکومت گنداب و تعفن و فساد و جنایت و ...بود به اصطلاح«روسفید» کرده است و همچنین امر مهم فقدان جایگزین های مناسب قوی از سوی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی، این امکان تقویت می شود. چنانچه این گرایش بتواند در میان طبقات استثمار شده و ستم دیده نفوذ یابد و چنین وضعیتی رخ دهد آن گاه مردم ایران در حالی که از بازگشت کنونی نفرت یافته اند، به جای پیش رفتن، دست به بازگشتی دیگر، منتهی به گذشته ای نزدیک تر( نیم قرن پیش) را زده اند. این پیشرفت نیست بلکه بازگشت در پی بازگشت است. این جهش به پیش نیست، بلکه برگشت به پس است.
2-     اجداد طبقات کنونی در مشروطیت علیه آخوندهایی که خواهان گماردن شورایی از فقها بر سر مجلس نمایندگان بودند به مبارزه دست زدند و با ژرف ترین کینه ها و نفرت ها، مشهورترین رهبر آنان یعنی شیخ فضل الله نوری را اعدام کردند و گفتند که«مشروطه که مشروعه نمی شود». تمامی طبقات خلقی ایران در آن زمان به جای آن که به عقب برگردند مشتاقانه می خواستند پیش روند و آینده را لمس کنند و بسازند. هفتاد سال بعد که تمامی طبقات جامعه بسیار باسوادتر و با تجربه تر شده بودند، بخشی از طبقات مردمی ایران به دنبال نیرویی که در انقلاب 57 نظرات این شیخ اعدام شده به وسیله ی ملت را دوباره و در ابعادی به مراتب گسترده تر زنده و تبلیغ می کرد، افتادند و به برقراری حکومتی که اکنون نسبت به آن عمیقا کینه و نفرت دارند و علیه اش هستند، یاری رساندند. مردم ما با پیش بردن انقلاب مشروطیت و برداشتن موانع از پیش پای آن نخواستند که به گذشته برگردند، هفتاد سال بعد بخشی از طبقات مردم ما خواهان برگشت به پیش از مشروطیت و آن گذشته ای شدند که از سوی مردمان زمان مشروطیت – حداقل در برخی وجوه مهم و اساسی - طرد شده بود.
3-    در انقلاب 57 تمامی طبقات مردمی ایران علیه شاه و حکومت و نظام استبدادی و وابسته به امپریالیسم وی برخاستند و برای آزادی و استقلال ایران قیام کردند؛ آنان حکومت شاهی مزدور را روفتند و به گورستان تاریخ سپردند و مردم ایران از این نظر کار نیمه تمام مشروطیت را( که هنوز قرار بود سلطنتی و شاهی باشد) به پایان رساند. اکنون گویا دوباره چنین شده که بخشی از طبقات( این بار لایه هایی از خرده بورژوازی مرفه و میانی مدرن) می خواهند به آن گذشته، یعنی چهل سال پیش و در واقع حکومت پنجاه ساله ی پهلوی ها برگردند! گویا بخش هایی از طبقات خلقی مردم ما به جای آنکه بخواهند پیش روند، رو به آینده ی نوین داشته باشند و آن را با خواست، اراده و عمل انقلابی خویش بسازند، برگشت به گذشته را ترجیح می دهند! چنین بازگشتی جز برخی آزادی های اجتماعی که نظام کنونی مانع آنهاست، به کوچک ترین پیشرفت اساسی و نوین آشکاری تبدیل نخواهد شد. آن، آینده نخواهد بود بلکه بازهم گذشته خواهد بود. ساخت اقتصادی کنونی ایران کمابیش حفظ خواهد شد. استبداد سیاسی در شکل سلطنتی و یا در بهترین حالت جمهوری بازسازی خواهد شد و مذهب در ارکان فرهنگی جامعه بازهم همان نقش پیشین و زیر نظارت وجه «شبه مدرن» را خواهد یافت( زیرا این گونه حکومت ها بدون مذهب نمی توانند تداومی آن چنانی بیابند) و تمامی طبقات خلقی همان وضعی را خواهند یافت که در حکومت های وابسته به امپریالیسم دارند. کافی است که به کشورهایی که زیر سلطه ی امپریالیسم هستند و حکومت های استبدادی غیر دینی و سکولار دارند نگاهی بیندازیم تا پی ببریم که طبقات اصلی استثمار شده و ستمدیده و همچنین طبقات میانی در این کشورها زیر تسلط طبقات سرمایه دار بوروکرات- کمپرادور در فقر و فلاکت و اسارت سیاسی و فرهنگی طبقات سرمایه داران وابسته داخلی و امپریالیست ها غربی یا شرقی به سر می برند و به آینده ی خود امید ندارند. بسیاری از این گونه حکومت ها در آسیا، آمریکای مرکزی و جنوبی و افریقا علیرغم تبلیغات دروغین امپریالیست ها که تلاش می کنند چند نمونه را از نظر اقتصادی برجسته کنند و به عنوان کشورهای پیشرفته به خورد مردم دهند، غرق در تورم، رکود و بحران و در گیر جنبش و انقلاب اند.
4-     آنچه که این دیدگاه در ناامیدانه ترین شکل خود می گوید این است که هر چه بشود از این بدتر نخواهد شد! اما معیار درست، بدتر نشدن نسبت به این وضعیت نیست، بلکه پیش رفتن و با عزم و اراده ساختن زندگی نوین برای آینده گان است. ساختن، ویران کردن است. باید در ساختن فعال بود؛ هم کهنه را ویران کرد و هم نو را ساخت. اما این دیدگاه عمیقا واداده و منفعل است؛ نه کهنه را تخریب می کند و نه نو را می سازد. ترس از آینده ای که این طبقه «ناروشن» و یا با تحلیل های سطحی و عموما مبتذل« امتحان پس داده»( یعنی حکومت های سوسیالیستی طبقه ی کارگر که شکست خوردند)می پنداردش و چهار دست و پا چسبیدن به گذشته ای که در قیاس با اکنون «خوش» پنداشته می شود( بالاخره لایه های مرفه طبقه ی خرده بورژوازی در زمان سلطنت شاه سابق وضع اش بهتر از اکنون بود) یکی از خصوصیات این دیدگاه است. بخش مهمی از عناصر فکری وابسته به این طبقات در داخل و خارج( از دلبسته گان به ایران باستان و حکومت های دوره ی امپراطوری ایران و شاهانی هخامنشی و ساسانی... گرفته تا پسامدرن ها، ترتسکیست ها، چپ نویی ها، مارکسی ها و...) در عرصه های تبلیغ و ترویج سیاسی و هنری در مقابله با فرهنگ انقلابی طبقه ی کارگر و مارکسیسم(مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم) گوی سبقت را از یکدیگر ربوده اند. اینها با توجه به زمینه های گستر ده ای که طبقات مرتجع حاکم بر ایران در زمینه فرهنگی( فلسفی، هنری، مذهبی و غیره) به آنها می دهد و مانع تبلیغ و ترویج افکار این چنینی شان نمی شود، خواسته و ناخواسته یا در خدمت جمهوری اسلامی و نوکر و برده ی با مواجب و یا بی مواجب همین حکام کنونی بوده اند و یا ( به ویژه آنها که در بیرون کشورند) در خدمت سلطنت طلبان و امپریالیست ها. بخش های دیگری از آنها نیز که مخالف حکومت کنونی بوده اند بیشتر دنبال روان اصلاح طلبان حکومتی  بوده اند تا جویا و پیرو راه و روش انقلابی. طبقه ی خرده بورژوازی به هیچ وجه نمی تواند روی پای خود بایستد و به ویژه نوسانات مکرر لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی تنها زمانی که این لایه ها و طبقه زیر رهبری طبقه ی کارگر در آیند قابل کنترل می شوند. 
5-     در تاریخ عموما این گونه بوده که هر گاه  دین و مذهب در فرهنگ و سیاست و اقتصاد حاکم شده، به دلیل خصلت بسته ی آن و تنگی فضایی که ایجاد می کند همواره در بخش هایی از مردم تمایلی به وضع جوامع پیش از خود را که مذهب این چنین در قدرت نبوده است، برانگیخته است.  رنسانس( یا تجدید حیات فرهنگ یونان و روم باستان) در اروپایی که دست کلیسا و پاپ ها و انکیزاسیون بود به وجود آمد و همانند آن در بسیاری از کشورهای دیگر و از جمله کشورهای آسیا نیز که حکومت های دینی و مذهبی داشتند، شکل گرفت. این ها اساسا دستاویزی برای پیشرفت ها و جهش های نوین بود و به این دلیل صورت می گرفت. اما در شرایط ایران نه این برگشتن به گذشته ی استبداد سلطنتی می تواند چنین نقشی را اجرا کند و نه اساسا این تمایل به برگشتن به دوران سلطنت پهلوی ها حاوی چنین مضمونی است. این تنها برگشتنی برای برگشتن است به این امید که ایران تبدیل به کره جنوبی، ترکیه( که اکنون خود در تورم غرق است) و یا قطری بشود!     
بازگشت و جهش  
1-     کمان را هر چه رو به عقب بیشتر بکشی، شدت حرکت تیر و بنابراین حدود بُرد آن بیشتر می شود. در عرصه های سیاسی و فرهنگی جامعه، عناصر ساخت پیشین  یعنی حکومت جمهوری اسلامی مانع اساسی هر گونه پیشرفت جدی هستند. آنان در دیگ بخار جامعه را محکم بسته اند و حتی سوپاپی نیز برای تنفس نگذاشته اند. در این فضای بسته و رو به عقب کشیده شده، عناصر و وجوه ساخت آینده در حال حرکت و کمال هستند و نیروهای حاکم نه تنها ناتوان از حذف آن ها هستند و تلاش شان به ناکامی می انجامد بلکه این عناصر را در همین فضای بسته و محدود به ناچار متمرکز و منقبض کرده و رشد می دهند. در تاریخ ایران از مشروطیت به این سو گرچه جنبش های گوناگونی و برای مرحله و یا دوره ای بین 12 تا 15 سال به وجود آمده اما سابقه نداشته که جنبشی سه دهه ی متوالی (از دهه ی هفتاد تا کنون) تحرک داشته باشد و مقاطع حساسی را از سر گذرانده باشد. این جنبش به عقب بر نمی گردد بلکه به پیش می رود و همین جنبش است که امکان جهش های بزرگ را در خود دارد. طبقه ی کارگر باید با واهمه نداشتن از شکست حکومت های خود و مغموم نشدن، شجاعت، امید به آینده و خواست برقراری حکومت جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر و ساختن جامعه سوسیالیستی و کمونیستی را بر انگیزد.
2-    اما اینکه چنین جهشی در شکل یک پیشرفت بزرگ- همچون مشروطیت - به وجود آید و نه در شکل یک بازگشت به گذشته یا همان«بازگشت در بازگشت»، مشروط به شرایط معینی است که نخستین آن آماده شدن طبقه ی کارگر و پدید آمدن یک حزب کمونیست انقلابی و جنگنده می باشد و بدون آن تحقق نخواهد یافت. شرایط عینی این جهش به پیش موجود است. عمده در این مورد، تحقق شرایط ذهنی است.
3-    این به واسطه ی همان دو امکانی متضادی است که در پیش روی تکامل سبز می شوند. دو امکانی که هم از تضادهای طبقات، مبارزه ی طبقاتی و نبرد و جنگ آنها در داخل بر می خیزند و هم مشروط به شرایط و عوامل داخلی و خارجی هستند. دو امکانی که هر کدام شرایط معین تبدیل شان به واقعیت فراهم شود، تحقق عملی خواهند یافت.
م- دامون
مهر 400

۱۴۰۰ آبان ۹, یکشنبه

حملات وحشیانه داعش از مردم بیگناه افغانستان قربانی می گیرد

 

حملات وحشیانه داعش از مردم بیگناه افغانستان قربانی می گیرد
 
این دومین جمعه پی درپی است که نمازگزاران و مردم بیگناه آماج حملات وحشیانه انتحاری داعش قرار می گیرند و سلاخی می شوند. توالی و تداوم حملات انتحاری بر مردم بیگناه در شهرهای قندوز و کندهار، ناامنی را در افغانستان زیر سلطه ی طالبان، برای اقلیت مذهبی شیعیان افغانستان افزایش داده است.
  روز جمعه 24 خزان، 36 نفر نمازگزار در داخل مسجد فاطمیه شهری کندهار مورد حمله انتحاری قرار گرفتند و کشته شدند. یک جمعه قبل از آن در اثر حملات مشابه انتحاری داعش بر نمازگزاران در مسجد جامع سیدآباد شهر قندوز بیش از 150 نفر کشته و صدها نفر زخمی شدند. مسؤلیت هر دو این حمله را گروه داعش- شاخه خراسان بر دوش گرفت. علاوه برآن گروه  داعش در سایت اعماق منسوب به این گروه هشدار داده است که هیچ فرد شیعه از بغداد تا خراسان در امان نخواهد بود.
در این دو ماه که از قدرت گیری طالبان و سرنگونی رژیم دست نشانده می گذرد، طالبان سرخوش از فتح افغانستان و شکست اشغالگران امریکایی و متحدین اش، تامین امنیت و ختم جنگ و ناامنی در افغانستان این متاع و شعار تبلیغاتی شان، نقش بر آب شد. با حملات پی هم و مهیب داعش بر شیعیان افغانستان تحت اداره طالبان و چندی قبل بر تجمع طالبان در مسجد عیدگاه کابل و در روزهای اولیه ورود طالبان حمله بر میدان هوایی کابل، ناتوانی و ضعف طالبان در ختم جنگ و نامنی آشکار گردید. طالبان در میان مشکلات متعدد دست وپا می زنند و درماندگی شان مشهود است. اختلافات داخلی و فشار ناشی از تحریم های کشورهای امپریالیستی و عدم مشروعیت آن از سوی کشورهای منطقه و جهان هرگونه تحرک و ابتکارعمل را از آنها گرفته و سرور و خوشحالی ناشی از فتح را به مصیبت بزرگ برای آنها تبدیل کرده است، طور که حالا حیات حکومت نوپایشان متزلزل به نظرمی رسد.
 حملات انتحاری و کشتار غیرنظامیان و مردمان ملکی به وسیله ی داعش به خصوص علیه شیعیان افغانستان از مدت چند سال به این طرف ادامه داشته است. رژیم دست نشانده و طالبان در گذشته از حملات داعش علیه شیعیان استفاده ابزاری می کرد. رژیم دست نشانده حملات داعش علیه غیرنظامیان و شیعیان را به طالبان نسبت می داد و از آن بر ضد طالبان استفاده می نمود. طالبان اما رژیم دست نشانده را ناتوان از تامین امنیت شهروندان می دانست و مدعی بود که اداره کابل، داعش را علیه مجاهدین مورد حمایت قرار می دهد.
اما اکنون که حملات داعش تحت اداره طالبان صورت می گیرد، سواستفاده های تبلیغاتی حول آن نیز تغییر کرده است. حملات داعش جدا از این که ناتوانی طالبان را در تامین امنیت آشکار نموده است، اما هنوز می تواند مورد استفاده طالبان قرار گیرد. کشورهای که از رشد داعش در افغانستان هراس دارند، تداوم فشار اقتصادی بر طالبان را به نفع داعش می دانند و از این کار دست خواهند کشید و احتمال سطح همکاری ها را با طالبان بیشتر خواهند کرد. اما کشورهایی که هدف شان ناآرام ساختن بیشتر افغانستان و منطقه است از این وضع سود خواهند برد.  در سال های اخیر یکی از عوامل همکاری بسیاری از کشورهای منطقه و جهان با طالبان، رشد داعش در افغانستان و منطقه بود. پاکستان به  منظور جلب همکاری های کشورهای منطقه و جهان با طالبان در بزرگنمایی داعش نقش مهم بازی نمود و حالا نیز این امر می تواند ادامه یابد.
جمهوری اسلامی ایران به بهانه حملات به شیعیان افغانستان، بیشترین استفاده را از این وضع خواهد برد و این امر زمینه سواستفاده های جمهوری اسلامی ایران را از اوضاع آشفته افغانستان همانند عراق و سوریه بیشتر می سازد.
سخنگویان طالبان در مواجه با حملات خونین داعش علیه اقلیت شیعیان افغانستان با خونسردی اعلان کردند که داعش در افغانستان خطر جدی نیست بلکه در حد یک «مزاحمت» است که جلوشان گرفته می شود. طالبان ادعا می کند که بزرگنمایی داعش به منظور ضعیف نشان دادن طالبان است. حملات داعش در حالی از طرف طالبان در حد یک مزاحمت پنداشته می شود که صدها نفر به وسیله ی آنها به شکل فجیع قتل عام شده اند. آیا قتل عام مردم بیگناه توسط داعش فقط یک مزاحمت است؟ این خونسردی طالبان نسبت به اقلیت های مذهبی بیشتر به این دلیل است که طالبان با شدت کمتر خودشان نیز در ستم علیه ملیت های زیرستم و اقلیت های مذهبی، هم در گذشته و هم اکنون تاریخ سیاه دارد. قتل عام در شهر مزارشریف و یکاولنگ، سیاست زمین سوخته در شمالی و محاصره و گرسنگی دادن به ساکنان ولایت های مرکزی در 6 دوران اول امارت شان در خاطرات مردم این سرزمین باقی است. امروز نیز گزارش های متعدد از قتل، آزار و کوچ اجباری در مناطق مرکزی و شمالی افغانستان شنیده می شود.
داعش در گذشته از اختلاف میان رژیم دست نشانده و طالبان سود می برد و حالا نیز از اختلافات داخلی طالبان و نارضایتی سربازان آنها و اختلافات مذهبی و فرق ای استفاده می کند و از طرف دیگر داعش موجودیت اش محصول کشورهای درگیر جنگ و فقر و نظام فروپاشیده مانند افغانستان و کشورهای خاورمیانه است. به همین دلیل داعش در تلاش برای آشفته سازی بیشتر اوضاع افغانستان است. با آنکه داعش پایه های محکم در افغانستان ندارد، ولی می تواند رهبران و سربازان ناراضی طالبان را به صف خود جذب کند. امارت اسلامی طالبان برای رضایت امپریالیست ها می خواهد «سیاست های ملایم تری» را اتخاذ کنند و این امر نارضایتی بیشتر را در بین صفوف طالبان دامن می زنند. طالبان از یک سو مجبور است برای تحکیم امارت شان بعضی از عناصر «نااهل» را از صفوف شان تصفیه کند و برای جلب حمایت کشورهای خارجی و مشروعیت جهانی عقب نشینی کند که این امر نیزفرصت سربازگیری داعش از میان عناصر ناراضی سرخورده و طرد شده طالبان را بیشتر فراهم می سازد. داعش بیشتر در ولایت های شرقی ( ننگرهار و کنر) حضور داشت و در این ولایت ها سربازگیری می کرد، ولی حال که داعش در ولایت قندوز در شمال و کندهار در جنوب، پایگاه سنتی طالبان، می تواند دست به حملات انتحاری بزرگ بزند، برای طالبان زنگ خطری است که در آینده می تواند برای آنها تهدید جدی باشد.
یکی از عوامل سقوط و آسیب پذیری رژیم دست نشانده، نفوذ طالبان در دستگاه های امنیتی آن بود و این امر در سقوط شهرها و جبهه های جنگی نقش مهم را بازی نمود. حالا اما به نظر می رسد طالبان نیز چنین آسیب پذیری را دارد و داعش در میان نیروهای نظامی و استخباراتی طالبان نفوذ دارد و یا حلقات در دورن طالبان با داعش همکاری می کنند.
بنیادگرایان اسلامی مانند داعش، القاعده و طالبان در کشورهای خاورمیانه و افغانستان به دلیل فقر، جهل، عقب ماندگی، ویرانی و نظام فروپاشیده این کشورها زمینه سربازگیری دارند. اما همین که بنیادگرایی اسلامی به قدرت سیاسی دست  می یابند، چهره حقیقی و ضدمردمی شان برای مردم بیشتر آشکار می شود. به طور مثال سلطه چند ساله داعش بر بخش هایی از مناطق و شهرهایی مانند فلوجه، موصل و حلب در عراق و سوریه و جمهوری اسلامی در ایران نفرت مردم از بنیادگرایی اسلامی را در این کشورها بیشتر کرد. قدرت گیری طالبان و تسلط شان بر افغانستان نیز چهره ی حقیقی طالبان و عملکردهای ضدمردمی آنها را بیش از پیش آشکار و نفرت مردم از آنها را بیشتر خوهد ساخت.
کوردلان سیاه ارتجاع داعش نمی توانند با ایجاد وحشت در میان مردم زحمتکش افغانستان نفاق ایجاد کنند، برعکس مردم افغانستان در اثر این گونه حملات کور و وحشیانه حس همدردی و همبستگی میان شان بیشتر خواهد شد. در این شرایط که مردم افغانستان با صدها مشکل ناشی از فقر و بیکاری و آوارگی و استبداد طالبانی مواجه اند حملات داعش بر مردم بیگناه در کندهار و قندوز بر مصیبت و درد و رنج مردم افغانستان افزوده است. 
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان نهایت تاثر و غم شریکی خود را به خانواده های مصیبت دیده ابراز می کند و از همه توده ها و مردم ستمدیده و بلا کشیده ی افغانستان، نسل جوان، آگاه، روشنفکران، انقلابیون و کمونیست ها می خواهد این مصیبت و رنج بیکران مردم را به عقده برای نابودی ستمگران و نظام نیمه فئودالی- نیمه مستعمراتی و بنیادگرایی اسلامی بسیج کنند. سرنگونی نظام های ضدانسانی که طالب و داعش نماینده آن است و ایجاد جامعه فارغ از استثمار و ستم یگانه راه نجات مردم افغانستان از دهشت سرمایه داری و بینادگرایی اسلامی است.

حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان
26 خزان 1400

۱۴۰۰ آبان ۳, دوشنبه

درباره ی شناخت(7) بخش نخست ماتریالیسم تاریخی مساله ی بازگشت در تاریخ (مقاله ی سوم)

 

درباره ی شناخت(7) 

بخش نخست

ماتریالیسم تاریخی 

مساله ی بازگشت در تاریخ (مقاله ی سوم)

1-     اشاره شد که برگشت به گذشته هم به گونه ای منفی و هم به گونه ای مثبت، خواه به وسیله ی نیروهای مسلط و خواه به وسیله ی نیروهای زیرسلطه مورد بهره برداری قرار گرفته است. از سوی دیگر برخی برگشت ها از جانب نیروهای زیرسلطه، در چارچوب مخالفت با قدرت حاکم صورت گرفته و مرزهای حرکت آنها در مجموع محدود و اقلیتی از اجتماع  را و آن هم برای دوره ای کوتاه درگیر کرده است، در حالی که برعکس برخی دیگر از برگشت ها در تقابل با قدرت حاکم منجر به قدرت گرفتن نیروهای زیرسلطه شده است. در قدرت گرفتن نیروهای زیر سلطه هم دو حرکت متضاد به وجود آمده است: یا بازگشت به گذشته صرفا فرهنگی بوده و برای پیشبرد مقاصد مثبت و نو مورد بهره برداری قرار گرفته و به محض تغییرات مادی و معنوی مورد نیاز نیروهای نوین، آن گذشته کمابیش ناپدید شده است و یا این که این بازگشت نه تنها برای استفاده ی امور نو نبوده بلکه تبدیل به بازگشت عملی به گذشته ای کهنه و منسوخ شده و تاثیرات زیادی بر شیوه ی زندگی و اشکال سیاسی و فرهنگی جامعه گذاشته است.
2-     برگشت های مثبت به گذشته از جانب نیروهای زیرسلطه عموما استفاده از شخصیت ها و اشکال اندیشه ها و مبارزات فرهنگی گذشته بوده است، اما این که اندیشه ها و اشکال فرهنگی پیشین در مجموع در عمل دوباره سازی و قرینه سازی شود و یا مضامین و نهادها و ارگان های سیاسی پیشین شکلی عملی  یابند، به خود نگرفته است. برای نمونه در رنسانس(یا تجدید حیات فرهنگی) و یا انقلاب 1848 فرانسه بازگشت به گذشته( همانند سازی اندیشه ها، شخصیت ها، رویدادها) یا به این دلیل بود که وضع گذشته (مثلا در رنسانس وضع یونان و روم باستان) حداقل از جهاتی بهتر از وضع کنونی( قرون میانی و حکومت مستبدانه ی دین) بود و یا صرفا قالبی بود برای ایجاد و گسترش مضامین نو. بنا به نظر مارکس برای این که مضمون نو خود را در لوای آنها پنهان کند و پیشرفت های نخستین اش با مانعی از سوی قدرت حاکم مواجه نشود. همچنین بازگشت های اقتصادی عملی به گذشته از سوی قدرت حاکم مثلا سیاست لنین و بلشویک ها در نپ در روسیه، آگاهانه و برای سخت کردن زمین زیر پای خود برای پرش های بعدی به جلو بوده است.
3-     بازگشت منفی نیز تا آنجا که فرهنگی بوده است، مثلا بازگشت ادبی در ایران در اواخر قرن دوازدهم، صرفا شکل تقلید های بی مایه داشته است و از آنجا که برخلاف مسیر تکامل که پویایی مضمون و شکل هنری وجه اساسی آن است، صورت گرفته( البته این «بازگشت» خود واکنشی در مقابل «سبک هندی» در شعر ایران بوده است، اما نتوانسته واکنشی مناسب و ترقی خواهانه ای در مقابل آن باشد. آن یک، کنشی منفی بود و این نیز منفی بود) نه تنها نقشی اساسی در تحرکات عملی جامعه و فرهنگ و سیاست- گاه حتی نیازهای واقعی سیاست قدرت حاکم نداشته(1) بلکه خود بیشتر همچون بیگانه با مسائل اجتماع و نماینده ی رکود فرهنگی جامعه بوده است. در مجموع سبک هندی و در مقابل آن بازگشت ادبی به گذشته در ایران مقدمه ای شد برای جهش بزرگ هنر و ادبیات در مشروطه. این جهش بزرگ هم در مقابل مضامین مغلق و پیچیده گی های بی منطق صور شعری سبک هندی بود و هم در مقابل تقلید های بی مایه ی بازگشت ادبی به دوران اوج ادبیات کلاسیک ایران و دوباره سازی بی کم و کاست شعرهای شاعران برجسته ی آن.(2)
4-    در مقابل، بازگشت های منفی ای نیز وجود دارند که نه تنها همان تقلید فرهنگی از گذشته در آنها صورت می گیرد، بلکه این تقلیدها تبدیل به اشکال عملی و موثر در زندگی اجتماعی و سیاسی  موجود می شوند و از سوی قدرت مسلط اعمال می گردند.
5-    تجربه «ولایت فقیه» و «جمهوری اسلامی» نشانگر نه تنها بازگشت منفی فرهنگی(مذهبی) و سیاسی به گذشته است بلکه این بازگشت با توجه به این که نیروهای حامل آن، قدرت سیاسی را به دست آوردند، عملا اجرا و یا اشکال مادی به خود گرفته و در شیوه ی زندگی موجود و موسسات سیاسی و فرهنگی جامعه تاثیر گذار و جهت دهنده بوده و تا کنون به مدت 40 سال زندگی تمامی طبقات مردم ایران را زیر تسلط  مخرب و نابود کننده ی خود قرار داده است.
زندگی در تضادها
1-    در ایران ساخت اقتصاد سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور وجه غالب است و عناصر ساخت های کهنه ی اقتصاد نیمه فئودالی در آن کمابیش تحلیل رفته اند. به این ترتیب زوراین وجوه کهنه دیگر به ساخت حاکم نمی رسد که بتوانند آن را تخریب و وضع را به سود خود برگردانند.
2-    در مقابل، ساختی ترکیبی در وجوه سیاسی و فرهنگی وجود دارد. در عین حال نگاهی به جامعه نشان می دهد که چنین ساخت ترکیبی ای تنها از جانب قدرت مسلط اعمال نمی شود بلکه در خود جامعه نیز عناصر ایدئولوژیک - فرهنگی سرمایه داری بوروکراتیک در کنار عناصر فرهنگی و اندیشه ها و علائق و سبک زندگی نیمه فئودالی، عشیره ای و قبیله ای و در عین حال وجوهی از فرهنگ و زندگی پیشرفته ی مدرن مترقی و انقلابی پخش و کمابیش در میان تمامی طبقات وجود دارند.
3-    به این وضعیت اغلب زیر نام«دست و پا زدن میان گذشته، حال و آینده» و یا «وضع تراژیک» مردم ایران و تضاد بین «سنتی و مدرن» اشاره شده است.
انقلاب دموکراتیک و ضدامپریالیستی 57
1-    در مقابل انقلاب 57 ایران دو امکان قرار داشت: به پیش رود یا به عقب برگردد. یعنی امکان آینده را تحقق بخشد و یا امکان گذشته را برگزیند. البته این امکان نیز وجود داشت که انقلاب در تداوم خود از حکومت مسلط سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور شاه و سلطنت شکست بخورد و همه چیز کمابیش دست نخورده برجای بماند.
2-    در پیش رفتن نیز دو امکان انقلابی و لیبرالی وجود داشت: جریانی که امکان رو به پیش انقلابی را نمایندگی می کردند طبقه کارگر( و به همراه وی خرده بورژوازی انقلابی و دموکرات)  و جریانی که امکان رو به پیش لیبرالی را نمایندگی می کرد بورژوازی ملی بود( از دیدگاه طبقه ی کارگر«دموکراسی بورژوایی» در مقابل «استبداد سلطنتی» بوروکرات - کمپرادورها، دارای وجهی رو به پیش و مترقی است). در مقابل، جریان هایی که پسرفت و بازگشت را نمایندگی می کردند،علیرغم تضادهای میان شان،بورژوازی تجاری سنتی، خرده بورژوازی سنتی شهری و روستایی و نهاد روحانیت بودند.
3-    در امکانات رو به پیش، دو گزینه ی جمهوری دموکراتیک خلق و جمهوری دموکراتیک بورژوایی می توانستند تحقق یابند؛ اما گزینه  ی جمهوری دموکراتیک بورژوایی یا دیکتاتوری بورژوازی ملی( «دموکراسی بورژوایی» اشاره شده در بند پیشین) گرچه نسبت به استبداد شاهی بوروکراتیک - کمپرادور، خصلتی مترقی دارد، اما نسبت به جمهوری دموکراتیک خلق نماینده ی پیشرفت نیست و در عصر امپریالیسم و در شرایط کنونی کشور ایران و به طور کلی کشورهای زیر سلطه، در تداوم خود یا به سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور منجر می گردد و یا به گزینه های واپسگرا پا می دهد و به این ترتیب در حالی که در جزء و در مقابل استبداد حاکم می تواند نماینده ی حرکتی مترقی باشد اما در کل و به طور نهایی در شرایط کنونی جهان نماینده ی امکان پیشرفت و تغییر و تحول اساسی جامعه کنونی ایران نیست. در حقیقت تنها امکانی که روبه تکامل دارد و آینده را تجسم می سازد، جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه کارگر است که مقدمه ی نظام اقتصادی- اجتماعی سوسیالیسم و کمونیسم است. این تنها امکان رو به پیش و از این نظر مطلق است.
تجربه ی جمهوری اسلامی ولایت فقیه و بازگشت به گذشته در ایران
1-     جریان ارتجاعی که در پی انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی بزرگ 57 به قدرت رسید در ساخت جامعه ی ایران در اشکال متنوعی حضور داشت. این حضور در ساخت اقتصادی نه چندان توانا و در عرصه ی فرهنگی نسبتا پر رنگ بود به این سبب که به شکلی از سوی طبقه ی حاکم و از سوی دیگر از سوی برخی طبقات زیر سلطه که عموما نماینده ی نیروهای کهنه هستند، تبلیغ و ترویج می شد. در زمینه ی سیاسی و تا آنجا که صحبت بر سر داشتن سازمان های سیاسی است، حضور نه پر رنگ و نه ناچیز بود.
2-    در عرصه ی اقتصادی جدا از تولید خرد روستایی و شهری می توان برای مثال از نقش اقتصادی نهاد روحانیت، حوزه های علمیه، سازمان اوقاف و اشکال درآمد های فئودالی نهادهای مذهبی( سهم امام، خمس و ذکات و...) و زیارت گاه های بزرگ و کوچک که جدای از نقش ایدئولوژیک - فرهنگی دارای کنش های اقتصادی هستند نام برد. در زمینه ی سیاسی و از جانب سرمایه داران بوروکراتیک- کمپرادور حاکم تا آنجا که سازمان هایی همچون نهاد روحانیت و مدارس دینی طلاب در تحرکات سیاسی خود مطیع اش بودند و یا خیلی به پر و پایش نمی پیچیدند مورد عنایت قرار داده می شدند و از سوی دیگر در صورتی که به مقابله ای نسبتا جدی بر می خواستند، از سوی آنها محدود می شدند. در مورد موجودیت سازمان های سیاسی نیز می توان به خرده سازمان ها و احزاب گروه های مذهبی سنتی و یا متعصب( به ویژه موتلفه اسلامی، سازمان های فدائیان اسلام و برخی دیگر از گروه ها که بعد از بهمن 57 سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند) اشاره کرد. همچنین حضور برخی سازمان های دیگر مذهبی که از نظر ایدئولوژیک - سیاسی به نسبت های گوناگون مخالف این جریان ها بودند، به واسطه ی زمینه ی همانند دینی و مذهبی و تا آنجا که اینها سدی در مقابل گرایش جوانان به اندیشه ها و سازمان های انقلابی دموکرات و کمونیستی بودند و نیرو و گستره ی نفوذ این اندیشه ها و سازمان های غیر مذهبی را تضعیف می کردند، عملا - حداقل پیش از حاد شدن تضادهای آنان با این جریان ارتجاعی- به نفع این جریان ارتجاعی تمام شدند. از آن جمله اند نهضت آزادی، جریان شریعتی و مجاهدین خلق.
3-     در عرصه ی فرهنگی نیز نقش مهم مذهب در ارکان ایدئولوژیک حکومت و نیز در متن خود جامعه (به همراه اشکال آداب و رسوم و سنت های مذهبی) قابل شناسایی و ارزیابی است.
4-    آنچه که موجب پاگیری این جریان طی انقلاب 57 شد در درجه نخست، حضور فرهنگی آن یعنی نقش پررنگ دین اسلام و مذهب شیعه در روساخت فرهنگی بود که بسیاری از سازمان ها از مجاهدین خلق و جریان های وابسته به شریعتی گرفته تا جریان های بازاری مانند هیئت موتلفه و گروهای متعصب همچون مجاهدین انقلاب اسلامی آن را با تفاسیر متفاوت و گاه به شدت متضاد، جهان بینی خود می دانستند. مذهب و تمامی وجوه آن همچون آداب و رسوم و سنن و اسطوره های مذهبی به عنوان وجه«سنتی» نقشی مهم در فرهنگی داشتند که وجه فرهنگی سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور یعنی وجه «شبه مدرن» عامل مسلط  و هدایت گر آن را تشکیل می داد. سازش این عامل مسلط یا وجه شبه مدرن با مذهب و سنت برای بقاء وجه حاکم، و کلا طبقه ی سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور ایران ضروری بود. این عامل مسلط گرچه تلاش کرد برای بقای خود، جریان مذهبی را جهت داده و با خود همنوا کند، اما ویژگی های خاصی که عناصر کهنه مذهبی در متن جامعه و در تقابل با روند مسلط حفظ کردند- و این در نهایت شکل بروز مقاومت معنوی طبقات میرنده در مبارزه ی طبقاتی جاری بود- به عنوان مانعی در راه یکی شدن کامل با عنصر مسلط در ساخت فرهنگی عمل کرد. به این ترتیب بین دین و مذهب آن گونه که از سوی قدرت مسلط به خدمت گرفته می شد( در اینجا مذهب زیر تسلط وجه «شبه مدرن» روساخت فرهنگی بود) با دین و مذهب آن گونه که از جانب طبقاتی که روند حاکم را به سود خود نمی دیدند( و در اینجا مذهب از زیر تسلط وجه«شبه مدرن» بیرون می آمد و بنا به تفسیر طبقاتی که آن را ایدئولوژی خود قرار داده بودند و در مخالفت با عنصر مسلط «شبه مدرن» و از نظر این طبقات معین در «خلوص» خود ظاهر می گشت) تضاد شدت گرفت.
5-    نقش فرهنگی مذهب بر نقش سیاسی آن اثر گذاشت و این بخش را فعال تر کرد. نهادهایی مذهبی همچون روحانیت نیز در پیشبرد این امر موثر بودند. این همه، از یک سو برای تداوم نفوذ دین و مذهب و روحانیت بود و از سوی دیگر فعال کردن وجوهی که در ساخت اقتصادی حضور داشتند؛ مانند رونق بخشیدن به وجه اقتصادی نهاد روحانیت و سازمان های وابسته به آن و نیز بیرون آوردن تجار سنتی از زیر نفوذ تجار مدرن و کلا طبقه ی سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور مسلط. همچنین رو آوردن تجار سنتی و ارجح کردن منافع این طبقه، برداشتن فشارهای افزایش یابنده بر خرده بورژوازی سنتی برای دوره ای و ...
6-    به این ترتیب عناصر و اشکال ایدئولوژیک - فرهنگی که به وسیله ی گروه های ارتجاعی نامبرده تبلیغ و ترویج می شد، شکل سیاسی حکومت را تعیین کردند: جمهوری اسلامی بر مبنای ولایت استبدادی فقیه.  نخست طرح «ولایت فقیه» در رساله ی خمینی به همین نام و سپس «جمهوری اسلامی» و آن گاه  شکل عملی یافتن ولایت فقیه که فی نفسه معنای جمهوری را در جمهوری اسلامی نابود می کند و از آن جز حکومت اسلامی و ولایت استبدادی فقیه چیزی باقی نمی گزارد.
7-     دو نوع مبارزه به وسیله جریان های مذهبی ای که حاکم شدند پیش رفت. یکی مبارزه با جریان حاکم مسلط که سرمایه داران بوروکرات- کمپرادو سلطنتی و پیرامون آن بودند و دیگر مبارزه با جریان های انقلابی و دموکرات جامعه از طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی دموکرات و انقلابی گرفته تا بورژوازی لیبرال و ملی. مبارزه با طبقات نخست، خواست تغییر جامعه را از شکل کنونی به شکلی دیگر، شکلی که به عواملی( روحانیت و تجار سنتی، شکل حکومت اسلامی و دین و مذهب) که در اقتصاد، سیاست و فرهنگ نماینده ی گذشته بودند ارجحیت داده شود، داشت. مبارزه با طبقات دوم، مانع شدن برای این که این تغییر به سوی آینده و برقراری شکل نوین جامعه پیش رود، بود.
8-    در روی کار آمدن حکومتی مذهبی در ایران باید به ضعف سیاسی و توانایی نیروهای سیاسی تمامی طبقات خلقی یعنی طبقه ی کارگر، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی نیز اشاره کرد. طبقه کارگر از نظر عملی نیرومند و توانا و از نظر سیاسی ضعیف بود و نیرویش در خدمت جریان ارتجاعی قرار گرفت. حتی بورژوازی ملی که از سوی خمینی مامور تشکیل نخستین دولت شد و بخشی از قدرت سیاسی را در دست گرفت توانایی مقابله با این جریان را نداشت و دولت بازرگان پس از چندی استعفا داد.
9-    این فعل و انفعال درونی بود و چنان که در بخش های پیشین اشاره شد، نیروهای خارجی یعنی امپریالیست ها غربی نیز تمامی توجه و برنامه ی خود را صرف رشد این جریان ارتجاعی و سرکوب کردن جریان های پیشرو و مترقی که در مجموع خود نیز آن چنان قدرتمند نبودند، کردند. به این ترتیب در دست به دست دادن عوامل داخلی و خارجی یعنی تحقق شرایطی معین و ویژه ی تاریخی منجر به برقراری حکومت استبدادی دینی و مذهبی ولایت فقیه گشت. 
     اکنون باید دید این وضعیت چه امکاناتی در پیش رو به وجود آورده یا می آورد. 
   
م- دامون
مهر ماه 400
یادداشت ها
1-     این دورانی است که رویدادهایی مهم درجریان بوده است، در حالی که هنر ایران با این «بازگشت» نشان داده که آن چنان رابطه ای با این رویدادها ندارد. شاید بتوان موجودیت و تداوم این بازگشت را جدا از واکنشی در مقابل سبک هندی، به ویژگی های شخص فتحعلی شاه در راس قدرت حاکم نسبت داد که به کلی بیگانه از جامعه و نیازهای آن بوده است و نه لزوما کل طبقه ی حاکم که مثلا عباس میرزا نیز به آن تعلق داشت و نیازهای آن در آن زمان ایجاب هنری و شعری دیگر را می کرد.
2-    « نهضت بازگشت، فقط به سان کودتایی بود برای ساقط کردن سلطنت انحصاری دودمان سبک هندی، که همه از آن به تنگ آمده بودند، و ایجاد ملوک الطوایفی در شعر و ادب، با این تفاوت که هیچ چهره درخشانتراز چهره های پیشین پیدا نکرد سهل است که حتی مشتی آدمهای دروغین به وجود آورد: سعدی دروغین، سنایی دروغین، منوچهری دروغین و دیگر و دیگران»( مهدی اخوان ثالث، به نقل از کتاب از صبا تا نیما، جلد نخست، ص 19)