۱۳۹۸ خرداد ۱, چهارشنبه

نکاتی درباره فساد، افشاگری ها و از هم پاشیدگی حکومت(3 - بخش پایانی)


نکاتی درباره فساد، افشاگری ها و از هم پاشیدگی حکومت(3 - بخش پایانی)

سازمان های موازی
مسئله دیگری که موجب گسترش باندها و افشاگری های پی درپی می شود، وجود سازمان های موازی با یکدیگر در بیشتر زمینه های برنامه ریزی، اجرایی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و امنیتی در حکومت اسلامی کنونی است؛ چندان که تقریبا هیچ سازمان یگانه ای در زمینه های اساسی اداره کشور، که جفتی نداشته باشد، وجود ندارد.
 جدا از اینکه این بوروکراسی گسترده دولتی(به معنای کل حکومت) که عملا «دوبل» و « سوبل» است(1) مخارج کمر شکنی که در تصور نمی گنجد، بر طبقه کارگر و زحمتکشان و طبقات میانی ایران تحمیل کرده و می کند و از جیب این طبقات، برای مشتی «لاشی» مفت خور، سفره ای مفت و مجانی فراهم کرده و به ده ها شغله بودن بسیاری از این حضرات روسای جامعه، یکی دیگر هم افزوده کرده است، این سازمان های موازی عملا بلای جان یکدیگرند و موجبات تلاشی درونی نظام را بیشتر فراهم کرده اند.
دلیل این امر این است که خود این سازمان های موازی، سبب ساز تضادهای بسیاری در امور برنامه ریزی و اجرا می شوند. اینها همواره در رقابت و تقابل با یکدیگر برای گرفتن بودجه و رانت و درگیر باند بازی هستند. از سوی دیگر هر سازمان برنامه ای می ریزد و سازمان دیگر آن را تخریب می کند. این سازمان ها، حتی آنجا که در اختیار یک جناح واحد هم هستند، همچون سازمان اطلاعات و اطلاعات سپاه که هر دو در اختیار خامنه ای است و روسای آنها به وسیله وی تعیین می شوند(وزیر اطلاعات و رئیس اطلاعات سپاه) باز هم اینها رقبای سرسخت یکدیگر هستند. اینها نیز به سهم خود در مورد بودجه، وجود باندها و غیره و بهره بردن از رانت ها در رقابت با یکدیگرند و در عین حال در مسائل گوناگون در کار یکدیگر(روشن نیست که مسئولیت های هر کدام و حدود و دامنه اختیارات آنها تا کجاست!؟) دخالت کرده و یا کار یکدیگر را تخریب می کنند و در صورت دسته گل به آب دادن، آن را به گردن دیگری می اندازند.
 روشن است که چنین اختاپوسی که به جاری هشت پا، بیش از شانزده پا دارد، بجای اینکه قوی تر شود، به دلیل تضادهای درونی که مانند خوره به جان ارگانهای آن افتاده، ضعیف تر گشته است.
افشاگری های اخیر در مورد اطلاعات سپاه
افشاگری های اخیر سرفراز رئیس صدا و سیما را نیز باید در این چارچوب ها دید. شخصی که انتصابی بوده، و به احتمال با سازمان های اطلاعاتی و امنیتی همکاری داشته است، به همراه خانم میرقلی خان که همسر یکی از همین نیروهای امنیتی بوده - و احتمالا خودش هم بوده است-  و به همراه همسر خویش، پروژه هایی چون تهیه دوربین دید در شب را برای سازمان های اطلاعاتی ایران سامان داده است، اکنون دست به افشاگری از طائب رئیس سازمان اطلاعات سپاه و کلا برخی از رهبران و مسئولین  این نهاد امنیتی- نظامی و مجتبی خامنه ای زده اند و نظام را حتی تا آن حد تهدید می کنند که بگویند با افشاگری های خویش بند روی بند باقی نخواهند گذاشت. 
 حتی اگر ما فرض را بر این بگذاریم که این یک عروسک خیمه شب بازی است و برای فریب مردم و انحراف در افکار عمومی به وسیله سازمان اطلاعات سپاه اجرا می شود،(2)باز هم نمی توان از ارزش فزون از حد چنین افشاگری هایی غافل بود. خیمه شب بازی هایی این چنین- اگر این چنین باشد- در شرایط ویژه ایران بیشتر به ضد خودشان تبدیل می شوند و مصداق«بریده شدن کارد به وسیله دسته خودش» هستند.
این نوع افشاگریها بیشتر از وجود باندهایی در اطلاعات سپاه و کلا سپاه حکایت می کنند. باندهایی که یکی دوتا نیستند و البته سرنخ بعضی شان هم دست امپریالیستها است. اینک که اینها یکی پس از دیگری اطمینان خود نسبت به آینده را از دست می دهند، خواه اطمینان نسبت به وضع خود در دستگاه به دلیل رشد باندهای رقیب و مال خورهای تازه نفس یا قدیمی، و خواه به دلیل رسوخ دهها و صدها شکاف در نظام کنونی و به اصطلاح به روی آب ریخته شدن پته آن، تقی به توقی بخورد، اگر همه آنچه می دانند به روی دایره نریزند، اطلاعات زیادی را از دزدی ها، اختلاس ها و کثافتکاری های درون نظام بیرون می دهند.
 روشن است که برخی از سران پرنفوذ تر این باندها، افرادی را پیش می اندازند و از آنها می خواهند که پروژه افشاگری ها را پیش برند و در ضمن به آنها اطمینان می دهند که خطری آنها را تهدید نخواهد کرد و آنها در تمامی فرایند افشاگری و پس از آن از آنها پشتیبانی خواهند کرد.(3) بروز این موارد در عین حال می توانند نشانگر تضادهای سازمان اطلاعات با اطلاعات سپاه نیز باشند. تضادهای این دو سازمان موازی در موارد زیادی به بیرون درز کرده و دیده شده است.
البته این میان حکومت و دستگاه قضایی نیز به گونه مداوم مشغول محاکمه برخی از این باندها بوده است. به نظر میرسد که این فرایند اهداف چندگانه ای را دنبال کرده است. یکی اینکه به مردم بگویند که در حال مبارزه با فساد، اختلاس و دزدی ها هستند و  سرو صدای مردم را بخوابانند؛ دیگر این که این فرایند را به تسویه حساب باندها با یکدیگر تبدیل کنند و برخی از کله کوچک ها را فدای کله گنده ها کنند. همچون برخی از اعدام های سریع اختلاس گران، و به این سبب که طرفی که اعدامش کردند، می خواست افشاگری از همکاران  و یا باندهای رقیب قدر قدرت تر بکند. از سوی سوم، برخی از باندها را که روتر هستند و برخی از اختلاس ها و دزدی هایشان بیشتر مخل چرخش و جریان یافتن اقتصاد هستند، از مسیر بیرون بیاورند. اگر ما فرایند تشکیل دادگاهها را با فرایند تشکیل نشدن دادگاههای سران یا معاونان باندهایی که با پولهای دزدی از ایران فرار کردند و به کشورهای دیگر پناه بردند، مقایسه کنیم می بینیم که  آنچه حضرات محاکمه کردند، یک هزارم اختلاس ها و دزدی ها نیست.
برخی نتایج از افشاگری ها
 وحدت و مبارزه اضداد، تعادل و تضاد(در اینجا تعادل همان معنای وحدت را دارد)اساس حرکت تمامی اشیاء و پدیده های مادی و ذهنی است. تضاد مطلق و تعادل نسبی است. تعادل همواره بر مبنای حل نسبی تضادها به وجود می آید؛ خواه این پدیده هنوز به دوران تغییرات کیفی نهایی خود پا نگذاشته باشد و یک دوران تدریجی از تغییر و تحول را سپری می کند و خواه وارد دوران تغییرات کیفی خود و جهش به پدیده دیگر شده باشد.
تعادل در شرایط نخستین، تعادل در یک نظام است برای ادامه تدریجی بقای آن تا جایی که این حرکت تدریجی امکان پذیر است؛ و در مورد دوم، تعادل عبارت است از تغییری جهشی و تبدیل شدن به پدیده دیگر و ایجاد تعادل بر مبنای تغییری کیفی، یعنی جایی که دیگر تغییرات تدریجی پاسخ نمی دهند و برای تداوم پدیده ،دگرگونی اساسی آن و ایجاد تعادل های نوین ضروری است.
 تضادها در حال پدید آمدن، حرکت، رشد و گسترش هستند و باید برای آنها راه حلی یافت شود. یافتن را حل ها و عمل به آنها، در شیء یا پدیده ایجاد تعادل می کند و امکان تداوم آن را ممکن می سازد. تضادها مطلق و متوقف نشدنی هستند، تعادل ها نسبی و از دست رفتنی هستند و در هر شیء و پدیده با ویژگی های معین خود ظاهر می گردند. در پویش هایی که تضادها نیاز به آنتاگونیسم ندارند، تعادل ها با بررسی جوانب گوناگون و سنتز  تضادها صورت می گیرند. در پدیده هایی که تضادها برای حل خود، نیاز به آنتاگونیسم دارند، تعادل در شیء یا پدیده با آنتاگونیسم و گذار شیء و پدیده به  پدیده ای دیگر صورت می گیرد. به بیانی دیگر، اگر چنانچه تعادل های لازم در هر برهه زمانی بین اضداد به وجود نیاید، آنگاه این نشانگر حرکت اضداد به سوی از هم گسستن شیء یا پدیده و نیاز آن به گذار به شیء یا پدیده نوینی است که بتواند چنین تعادلی را ایجاد  کند.
بر مبنای آنچه که آمد، می توان بر این نکته تاکید کرد که نظام های اجتماعی- سیاسی  تا آنجا حرکت تدریجی در تداومشان عمده است، به واسطه بروز دائمی تضادها، نیاز به حل آنها و ایجاد  تعادل های معینی دارندکه بتوانند به تحرک و زندگی خود ادامه دهند. این تعادل ها باید بر مبنای حل تضادهای موجود و در زمینه هایی گوناگون اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و غیره ایجاد گردد. همین تعادل ها باز باید بر مبنای حل تضادهای بین طبقات حاکم، جناح های درون و باندهای پر قدرت درون هر جناح نیز، به سهم خود بوجود آید. البته تضادها بطور مطلق از بین رفتنی نیستند، اما در صورت برخی توازن ها می توان با سهمیه دادن به هر طرف تضاد، بر مبنای عمده و غیرعمده تا حدودی به حل نسبی تضاد و ایجاد تعادل دست یافت و حرکت پدیده را تداوم بخشید.
 در نظام های دموکراسی بورژوایی غربی  که تفاوتی کیفی بین سرمایه داران از نقطه نظر نفس سرمایه دار بودن و امپریالیست بودن  وجود ندارد، برمبنای توافق بین جناح ها، مثلا 4 سال یا 7 سال یک بار، جای جناح مسلط در قدرت تغییر می کند و هر بار گروهی از سرمایه داران که بر رشته یا رشته هایی از اقتصاد تسلط دارند، به نوع معینی از سیاست داخلی و خارجی باور دارند و نوع ویژه از پروژه های فرهنگی را پیش می برند، عمده می شود.
 در کشورهای زیر سلطه، چون اساسا تغییرات سیاسی درونی با نظر امپریالیستها صورت می گیرد، این جابجایی ها درون هر کشور خاص، با توجه به وضع اقتصادی- سیاسی و فرهنگ و سنت آن متفاوت است. در برخی کشورها(به ویژه آمریکا جنوبی و مرکزی) این تغییرات ممکن است هر از چند سال یک بار باشد. در زمانی که امپریالیسم آمریکا با کودتای نظامی گروهی را به جای گروهی دیگر می آورد، گاه این زمان طولانی و گاه بسیار کوتاه است. در کشورهای زیر سلطه که نظام استبدادی دارند، تسلط جناح حاکم ممکن است برای چندین دهه به درازا بکشد.
 به هر رو، عموما این گونه است که از میان طبقات استثمارگر و ستمگر حاکم، یک طبقه، از میان جناح های آن طبقه، یک جناح و از میان جناح ها، یک دسته یا باند تسلط می یابند. این جناح حاکم، باید نه تنها منافع خود را تحقق بخشد، بلکه در عین حال منافع جاری و استراتژیک جناح های درون طبقه خود و طبقات دیگر را برآورده سازد. این برآورده کردن است که ثبات مورد نیاز کل طبقات حاکم را تثبیت کرده و تعادل معینی در کار کرد اقتصاد، فرهنگ و وجوه آن( علم، مذهب ، آداب و سنن) و غیره به وجود می آورد و موجب آن می گردد که این نظام برای دوران معینی بدون اختلال اساسی، به کارکرد خود ادامه دهد و از پس مشکلات، مسائل اقتصادی، برنامه های راهبردی، و غیره در کشور خود و منطقه بر آید.
 حال اگر وضع به گونه ای باشد که طبقه حاکم یا جناح حاکم نه تنها نتواند چنین تعادلی را در میان جناح خود با دیگر جناح ها، طبقه خود با دیگر طبقات و بطور کلی در نظام حکومتی، و بر این مبنا حل تضادهای مداوما پدید آینده در اقتصاد و اجتماع، فرهنگ و غیره و ایجاد تعادل های تازه پدید آورد، و تضادها را به درستی و در چارچوبی که منافع تمامی طبقات درگیر به نسبت قدرت و نیرویشان، و همچنین منافع استراتژیک کل نظام، در آن منظور شده باشد، حل و فصل کند، وضع بهم می ریزد. در اینجا به مرور تضادها بر تعادل ها غلبه می کنند.
این وضعی است که در میان طبقات حاکم بر ایران و نظام حاکم بر آن حکم فرماست. خواه از نظر درونی و خواه از نظر بیرونی و پذیرش امپریالیست ها و یا نوکران منطقه ای آنها، وضع همواره پر تضاد، پر تنش و متزلزل است. 
وضعیت کنونی تلاشی و تضاد با آمریکا
شکی نیست که امپریالیسم آمریکا نه تنها از بیرون، بلکه از درون نیز به وسیله عوامل زیادی که درون سازمان های اطلاعاتی و نظامی دارد، به وضعیت کنونی از هم پاشیدگی این نظام آگاهی دارد. او اگر از عهده اش بر می آمد، تلاش می کرد تا جناح ها را به گرد یک جناح گرد آور آورد. برای نمونه و هم چنانکه به اشاره در مقالات خود گفته ایم، رفسنجانی و حزب کارگزاران بهترین گزینه امپریالیستها برای اداره امور داخلی و سیاست های بیرونی بودند. در واقع بسیاری از پروژه های اقتصادی و سیاسی( درونی و بیرونی) و فرهنگی را رفسنجانی و حزب کارگزاران در ارتباط با ساخت رابطه ای هم جانبه و ادامه دار با امپریالیستها پیش بردند.
از تصفیه ها و حذف های داخلی گرفته تا روابط پنهان با آمریکا که در جریان مک فارلین رو شد، از عقد قرارداد صلح با عراق پس از حملات آمریکا، تا پیاده کردن سیاستهای صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و تا نطق های غرا درباره  تغییر سبک زندگی حزب اللهی ها و خلاصه  پروژه های تازه فرهنگی. اما سرمایه گذاری روی رفسنجانی به واسطه رشد و قدرت گیری جریان خامنه ای بی حاصل شد و خامنه ای و باند وی نیز بنا به دلایل گوناگون نتوانستند نیرویی باشند که امپریالیستها آنها را بدرد سرمایه گذاری درازمدت بدانند.
 در واقع یکی از امور مشوق امپریالیسم آمریکا در تهدیدها و ماجراجویی های اخیر همین اطمینان داشتن از پوسیدگی و از هم پاشیدگی درونی نظام اقتصادی- سیاسی کنونی است. آمریکا و هم پیمانان غربی آن به واسطه این از هم پاشیدگی درونی نظام، از یک سو نسبت به آینده آن بیمناکند و نمی دانند وضع به کجا کشیده خواهد شد، و این امر همواره مورد تشویش و نگرانی آنهاست؛ و از سوی دیگر اگر بخواهند این نظام را کاملا مطیع اوامر و منافع خود کنند و یا اساسا آن را تغییر دهند و نظام دیگری- سلطنتی یا جمهوری وابسته به امپریالیسم- را بجای آن آورند بهترین زمان همین زمان است که این نظام از هم پاشیده است.
هرمز دامان
 نیمه نخست خرداد98

یادداشتها
1-   حتی یک دولت در کشور با بوروکراسی گسترده مخارج زیادی تحمیل می کند، چه برسد به دو دولت. و این در جایی است که از سالهای 70 طبق طرح های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی قرار بوده به همراه امر خصوصی سازی، به گونه ای مداوم از امور دولتی کاسته شود. گویا این امر نه شامل کل دولت(حکومت) بلکه صرفا تنها شامل بخش دولت به عنوان دستگاه اجرایی شده است.
2-   اگر فرض را بر چارچوب پروژه اطلاعاتی بودن این افشاگری بگذاریم باید بگوییم که غرض این بوده است که عده ای را برای یک افشاگری تقلبی  و فریبکارانه پیش بیندازند و  پس از آن بگویند که از موقعیت های پیشین آنها و حرف های پر تضادی که می زنند روشن است که دروغ می گویند(و یافتن چنین دروغ هایی در سخنان خانم شهرزاد میرقلی خان کار سختی نیست) و قصدشان تخریب است. آنگاه بیفزایند که اینها  جاسوس و عوامل امپریالیستها و کسانی هستند که طائب و یا مجتبی را متهم می کنند. روشن است که آنچه رئیس مستعفی صدا و سیما و خانم مزبور می گویند تمامی حقایق نیست. به ویژه آنچه در مورد خود می گویند، اساسا با اطلاعات دیگران خوانایی ندارد و راست و دروغ با هم آمیخته است. اما اینکه کل این برنامه، پروژه ای از جانب سازمان اطلاعات سپاه باشد، دور از ذهن است و تا حدودی و بیشتر نشانگر باندها است.
3-   اکنون که آمریکا سپاه را در لیست سازمان های تروریست جای داده است، ترور این افراد نیز هزینه زیادی دارد. بعید نیست که این امر که تا حدودی موجب انفعال در برخی سیاستهای ترور نیروهای مخالف به ویژه در کشورهای خارجی از جانب سازمان های اطلاعاتی جمهوری اسلامی می شود، بتواند برای برخی باندهای درون حکومت، حاشیه امنی برای افشاگری های بیشتر و نترسیدن از ترور شدن و یا دیگرعواقب چنین کارهایی فراهم کند.


۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۸, شنبه

امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه(2)



امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه(2)

با راست و ریست کردن در دوم خرداد 98

مقابله با طبقه کارگر و انقلاب مردمی ایران اساس تحرکات امپریالیسم آمریکاست
اما بخش زیرین قضیه که بخش اصلی و مهم آن است، مقابله امپریالیسم آمریکا با جنبش انقلابی جاری تمامی طبقات مردمی و در راس شان طبقه کارگر ایران است. جنبشی که در تبدیل به یک انقلاب بزرگ و تداوم آن می تواند خاورمیانه را به آتش بکشد و منافع امپریالیستها را در این منطقه با خطرات جدی و استراتژیک روبرو سازد. پیش از اینکه به این مسئله بپردازیم، بی مناسبت نیست که با توجه به تجارب اخیر در خاورمیانه و شمال افریقا نگاهی گذرا به علل دخالت های امپریالیستها درکشورهای زیر سلطه و تجاوز آنها به این کشورها کنیم.
نگاهی گذار به علل دخالت امپریالیستها در کشورهای زیر سلطه
دلایل و اسباب گوناگونی می تواند دخالت امپریالیستها در کشورهای زیر سلطه را موجب گردد.اینها عموما عبارتند از تضاد با جنبش هایی که در این کشورها پدید می آید، تضاد با امپریالیسم رقیب و برای گسترش منطقه نفوذ و نو مستعمرات و بالاخره تضادی در این چارچوب که نوکر، نوکر خوبی نیست و باید جای خود را به نوکر شایسته تری بدهد که بتواند منافع و امور امپریالیستها را در کشور پیش ببرد.
برخی زمانها یکی از این تضادها عمده اند و بقیه غیر عمده و برخی زمانها نیز تعادلی بین این تضادها بوجود می آید. مثلا تجاوز نظامی امپریالیسم آمریکا و بقیه امپریالیستهای غربی به افغانستان و عراق(به ویژه عراق)عمدتا در چارچوب تضاد با امپریالیسم روسیه بود. امپریالیستهای غربی از ضعف امپریالیست رقیب استفاده کرده و کشورهای نیمه مستعمره وی را از دست وی درآوردند. روشن است که در مورد عراق، صدام و طبقه حاکم بر این کشور، روابط خوبی با غرب داشت، اما جزو بلوک روسها به شمار می آمد. از این رو در مورد این شخص، این گونه نبود که مثلا نوکر خوبی نباشد.
در مورد انقلابات کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا، مشهور به بهار عربی، وضع فرق می کند. در برخی از این کشورها همچون مصر، تونس و بحرین این نوکران خود امپریالیستها بودند که حاکم بودند. در ضمن آنها نوکران بدی هم نبودند. بنابراین در این کشورها، تضاد آنها با انقلابات مردمی بود، و دخالتشان کاملا به دلیل به وجود آمدن انقلابات و جنبش های طبقات زحمتکش و میانی صورت گرفت. در اینجا امپریالیستها آمریکایی و اروپایی در سیر رشد و تکامل این انقلابات دخالت کردند و آنها را یک به یک خفه کردند. آنها این انقلابات را به کجراه انداختند و آن را یا خفه کردند(مانند مورد انقلاب بزرگ خلق مصر) و یا انرژی های آن را با دادن برخی امتیازات ظاهری گرفتند(تونس) و یا با سرکوب بی امان، شرایط پیشین را بی تغییری نگه داشتند(بحرین).
مورد لیبی و سوریه با موارد بالا فرق می کنند.آنها وضعی شبیه به کشور عراق داشته و جزو بلوک روسیه به شمار می آمدند. اما در این کشورها بر خلاف عراق در زمانی که مورد تجاوز قرار گرفت، جنبشهای انقلابی و انقلاب بوجود آمده بود. به این ترتیب در این موارد، دو تضاد امپریالیستها با رقبا و امپریالیستها با جنبش های خلقی و انقلابات، هر دو وجود داشت و تا حدودی می توان گفت که این دو تضاد در این دو کشور در تعادل نسبی به سر می بردند.
گفتنی است که در مواردی هم که دو تضاد امپریالیستها با یکدیگر برای گسترش مستعمرات و نیمه مستعمرات، و تضاد با انقلابات طبقه کارگر و خلقی، در تعادل نسبی با یکدیگر قرار گیرند، برای آنها تضاد مهم تر و اساسی تر، تضاد آنها با امپریالیستهای رقیب یا حکومت های کشورهای زیر سلطه نیست، بلکه با انقلابات مردمی است. زیرا این انقلابات بسیار بیشتر، و به وجهی غیر قابل قیاس با تسلط رقیب امپریالیست بر یک منطقه، به گونه ای استراتژیک منافع آنان را تهدید می کند.
امپریالیستهای غربی در لیبی و سوریه نیز در حالی که با روسیه امپریالیست درگیر بودند، اما مشکل اصلی شان تقابل با انقلابات در این دو کشور و ایجاد انحراف در مسیر انقلاب بود.آنها مستقیما و یا غیر مستقیما در سرکوب این انقلابات شرکت کردند(در مورد سوریه آنها واقعا از سپاه پاسداران که همکاری های فشرده ای با آنها نیز داشتند، تشکر می نمایند که به بشار اسد در سرکوب انقلاب خلق سوریه یاری داد)و شرایطی به وجود آوردند که مردم این کشورها آرزومند حکومت و یا شرایط پیش از انقلاب شوند.
مورد ایران
مورد ایران با هیچکدام از این موارد نمی خواند. ایران نه ملک طلق امپریالیسم شوروی و یا اینک امپریالیسم روسیه بوده و هست و نه حکام آن نوکرانی مانند حسنی مبارک و فعال مطلق در چارچوب منافع امپریالیستها. این حکام تضادهایی با امپریالیستها داشته و دارند که اساسا در جهت پذیرش استراتژیک آنها بوسیله امپریالیستها و سرمایه گذاری روی بقای آنها است. امری که به واسطه تضاد شدید تمامی ملت ایران با حکومت و تشدید فضای انقلاب از یک سو و تلاش هایی که خامنه ای و پاسدارانش در منطقه، با دسته بندکردن های مذهبی و فرقه بازی، برای تثبیت بقا و پیشبرد منافع استراتژیک خود می کنند از سوی دیگر، همواره عدم توافق امپریالیستها را برانگیخته است. با وجود بسیاری سازش ها و همکاری ها، در مجموع، از نظر امپریالیستها، سرمایه گذاری روی این حکام، سود آور نیست. زیرا آنها ایران را امن برای حرکت سرمایه های خویش و استخراج فوق سود و نیز دارای نقش و مسئولیت های معینی در نظم منطقه می خواهند و این حاکمین نمی توانند آن را برایشان امن نگه دارند و از عهده چنین مسئولیت هایی برآیند.
این است که امپریالیستها اینجا با دو مسئله روبرو هستند. یکی طبقه حاکم و به ویژه باند خامنه ای و سپاه پاسدارانش است، که از یک سو در داخل، دست تمامی دسته ها و گروها و باندهای دیگر را در تمامی زمینه ها بسته و اجازه برخی بازگشایی ها در فضای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را نمی دهد- امری که رفسنجانی این عنصر تا حدودی محبوب در نزد امپریالیست ها و حزب کارگزارانش مایل به انجام آن بود و اصلاح طلبان نیز در با تفاوتهایی در چارچوب های معینی می توانستند انجام دهند- و از سوی دیگر، برای نگه داری پایه ها و حفظ بقای خود، و به اصطلاح برای اینکه با دست پر بر سر میز مذاکره با امپریالیستها بنشیند و آنها را قانع کند که باید روی آنها حساب باز کند، با فعالیتهای مذهبی - نظامی دست به ماجراجویی در منطقه می زند؛(1 )به کشورهای گوناگون نیرو می فرستند، گروه هایی منطبق با منافع خود از میان شیعیان این مناطق سر و سامان می دهد و برخی تضادها و جنگ ها را که امپریالیستها نمی پسندند، حاد می کند.(2) اینها به مذاق امپریالیستها خوش نمی آید. آنها نوکری خود انتخاب کرده، مطیع و باب میل می خواهند که «مثل بچه آدم بنشیند» و به حرف آنها گوش کند و هر مسئولیتی به وی سپردند، به آن عمل کند، نه نوکری خود سر، که در شرایط ویژه ایران و منطقه آتش بیار انقلاب و هرج و مرج است و بدتر از آن گردنکش و خود بین و پر مدعاست و می خواهد خود را به زور و با شرایط ویژه ای که طلب می کند، مورد پذیرش آنها گرداند.
امپریالیسم آمریکا دست از سر انقلاب ایران بر نمی دارد و بر نخواهد داشت
اما آنچه برای امپریالیستها اساسی است و تهدیدی بیشتر از حکام، برای منافع استراتژیک آنها به شمار می آید، انقلاب ایران، انقلاب طبقه کارگر، خرده بورژوازی شهری و روستایی و کلا تمامی طبقات خلقی ایران است. آنها از هر چه خوششان بیاید از انقلاب های مردمی خوششان نمی آید. و حکومت کنونی، خواه به سبب انحصار طلبی های اقتصادی و سیاسی باند خامنه ای و سپاه پاسداران، خواه به دلیل خفقان کشنده ای که در ایران و در تمامی جهات برقرار کرده است و خواه به سبب تعلقات فرهنگی - مذهبی قرون وسطایی خود، دیگر مطلوب مردم ایران نیست و نقش برانگیزاننده چنین انقلابی را بازی می کند. اکنون سه دهه است که خلق ایران درگیر مبارزه ای برای تغییر این حکومت شده است. از سالهای آغازین دهه هفتاد و تا اکنون که سالهای پایانی دهه نود را طی می کنیم.
بروز این انقلاب برای ایران، یعنی بروز امکانات ناشناخته، بروز آینده ای نا روشن برای امپریالیستها. بروز احتمالی طبقه کارگر در صدر انقلاب آینده ایران. بروز گروهها و سازمان های انقلابی اصیل چپ و دموکرات انقلابی. بروز و یا رشد امکان برقراری حکومتی دموکراتیک و مدافع منافع اساسی خلق ایران و مخالف وطن فروشی و ساخت و پاخت با امپریالیستها. بروز انقلاب در ایران یعنی تشویق و یا تقویت انقلاب در ترکیه، عراق، افغانستان، پاکستان، سوریه، اردن، مصر، بحرین و تقویت انقلاب فلسطین و حتی برانگیختن مخالفتهای مردمی در عربستان سعودی و بحرین. این انقلاب بدون تردید به نفع طبقه کارگر و تمامی طبقات مردمی در کشورهای منطقه خواهد بود. چنین انقلابی می تواند منافع استراتژیک امپریالیستها را در منطقه تهدید کند؛ و این چیزی است که اساسا امپریالیستها را خوش نمی آید. و بیشتر به این دلیل است که آمریکا به ماجراجویی و فتنه گری نوینی در منطقه دست زده است.
مائو در مورد منطق امپریالیستها و منطق خلق چنین می نویسد:
« فتنه‌گری، شکست، باز هم فتنه‌گری، باز هم شکست... و سرانجام نابودی ـ چنین است منطق امپریالیستها و تمام مرتجعین جهان نسبت به امر خلق؛ آنها هرگز خلاف این منطق عمل نخواهند کرد و این قانونی است مارکسیستی. وقتی‌که ما می‌گوییم «امپریالیسم وحشی و درنده‌خوست»، منظورمان این است که سرشت امپریالیسم هرگز تغییر نخواهد کرد. امپریالیستها حتی تا دم مرگ هم ساطور قصابی خود را به زمین نمی‌گذارند و هیچگاه به بوداییان نیک صفت تبدیل نمی‌شوند.
مبارزه، شکست، باز هم مبارزه، باز هم شکست، باز هم مبارزه ... و به همین گونه تا پیروزی ـ چنین است منطق خلق؛ و خلق نیز هرگز خلاف این منطق عمل نخواهد کرد. این نیز قانونی است مارکسیستی. انقلاب خلق روسیه از این قانون پیروی کرد و انقلاب خلق چین نیز پیرو این قانون است.»(پندارهای واهی را به دورافکنید و خود را برای مبارزه آماده کنید،آثار منتخب، جلد چهارم،ص 622- 623 ، به نقل از کتاب سرخ، بخش پنجم)
پندارهای واهی خام اندیشان هوادار تجاوز امپریالیسم به ایران
گروه ها و دسته هایی که یا هواخواه سلطنت طلبان هستند و یا بی مایگانی غرب پرست و در خواب کمک امپریالیستها، و یا روشنفکرانی گیج و سرگشته که از چپ رویگردان و به راست امیدوارند، برای حمله امپریالیسم آمریکا به ایران و سرنگونی جمهوری اسلامی، آب از دهانشان راه افتاده و به بشکن زدن پرداخته اند. آنها دقیقه شماری می کنند و منتظرند تا ترامپ و سربازانش بیایند و آنها را از شر جمهوری اسلامی رهایی بخشند. آنها چیزی از امپریالیسم و سرمایه داری نمی دانند و در بهترین حالت برده و بنده نادانی و گیجی خود و در بدترین حالت، بنده و برده حقارت، ترس و بی جربزه گی خود هستند.
بسیاری از آنها بی ریشه گانی خودباخته اند. بی باوری به مردم سرزمین خود و حتی ناآگاه نسبت به تاریخ این سرزمین و مردم آن. بی باوری و عطوفت و انسی به طبقات مردمی ایران و در راسشان طبقه کارگر. پوچ، تهی، بی مقدار و حقیر. تصور آنها از مردم کشور خویش، مردمی است ضعیف، بی اراده، ناتوان، مفلوک و حقیر که چشم به دیگران دوخته تا بیایند و وی را از فقر، ستم، بدبختی، فلاکت و بیچارگی نجات دهند! آنها به هیچوجه نمی دانند که ملت بزرگ ایران سنگهایی بسیار بزرگتر از اینها را از جلوی پای خویش برداشته است.
از سوی دیگر، آنها گمان می کنند که امپریالیستها عاشق چشم و ابروی مردم ایران هستند و به خاطر مردم ایران حاضرند موجب به زمین ریختن خون هزاران سرباز خود بشوند و یا حداقل مبالغ گزاف میلیاردها دلاری خرج کنند. برخی از این دسته ها و افراد به دلیل روحیه و تفکر شدیدا ضد کمونیستی خود از آینده انقلاب ایران هراسناک اند. آنها دخالت امپریالیستها را بهتر می بینند تا انقلاب مردمی در ایران و رو آمدن طبقه کارگر را.آنها گمان می کنند که مردم با دیدن نیروهای امپریالیستها در خاک ایران به آنها شیرینی خواهند داد و از آنها بابت اینکه به فکرشان بوده اند و جان و مال کشور خود را برای آزادی مردم ایران از چنگال خونخواران مرتجع و برقراری دموکراسی کرده اند، تشکر خواهند کرد! براستی که چقدر این افراد و دسته ها دچار کوته بینی علاج ناپذیر و حس حقارت نسبت به امپریالیست ها و انقیاد پرستی هستند.
نگاهی ساده و سطحی به تاریخ دخالتهای امپریالیستهای غربی و شرقی در کشورهای زیر سلطه در آسیا، افریقا و آمریکای لاتین نشان می دهد که امپریالیستها هرگز واله و شیدای هیچ خلق در بند و زیر ستمی نبوده و حاضر نشده و نیستند که یک شاهی برای آزادی مردمی از چنگال ارتجاع خرج کنند و یک قطره خون از دماغ سربازانشان جاری شود، چه برسد که میلیاردها هزینه کنند و یا مجبورگردند که کشته های زیادی دهند. امپریالیستها خود خونخواران بزرگ و غارتگران بزرگند و در تمامی جهان همواره پشتیبان ارتجاعی ترین حکومتها و استثمار و ستم بر خلقها بوده اند. آنها خود این حکومتهای ارتجاعی را بر سرکار آورده اند و تا جایی که چنین حکومتهایی منافع آنها را برآورده کرده اند، از آنها پشتیبانی به عمل آورده اند.امپریالیستها و « دولت های مدرن غربی»(یعنی همان امپریالیستهای اروپایی) در بیشتر کشورها از کهنه پرست ترین مرتجعان پشتیبانی کرده اند. در همین خاورمیانه آنها مسبب اصلی درست شدن گروههایی مانند طالبان، بن لادن، جریان های ارتجاعی اخوان المسلمین در مصر، داعش و بقیه هستند. آنها حکام عربستان سعودی را که در ارتجاع و تعفن و گنداب کهنه پرستی، پهلو به پهلوی ارتجاع حاکم بر ایران می زنند، تا دندان مسلح می کنند، تا بر خلق خود و کشورهای کوچک منطقه مسلط باشند. آن «آزادی» و «دموکراسی» را که آنان برای عراق، لیبی، سوریه، بحرین و دیگر کشورهایی که در آنها مداخله کردند، به ارمغان آوردند، ما اکنون به روشنی داریم می بینیم! اگر در کشورهای امپریالیستی رفاهی نسبی برای طبقات میانی و بخشهایی از طبقه کارگر فراهم است و سروصدای آنها بلند نمی شود، برای این است که از حلقوم تمامی طبقه کارگر و زحمتکشان کشورهای زیر سلطه، زنان و مردان تهیدست و ستمدیده دنیا می گیرند و پاره ای ناچیز از آن را به دهان بخشهایی از طبقه کارگر و زحمتکشان کشور خود می ریزند.آنها هرگز چنان رفاه نسبی را برای طبقه کارگر و زحمتکشان کشورهای زیر سلطه فراهم نخواهند کرد.
در ایران خودمان، از امپریالیسم انگلستان گرفته که  از گذشته تا به حال، همواره با ارتجاعی ترین گروهها و دسته های مذهبی و غیر مذهبی مرتجع در هیئت حاکمه ایران کنار آمده( کافی است که به نوکران سرسپرده امپریالیسم انگلستان در ایران و از جمله رضا شاه بکنیم که انگلیسی ها وی را زمانی که دیگر به دردشان نمی خورد همچون موجود حقیر و تفاله ای بی ارزش به دور انداختند و یا در همین دوران اخیر که جاسوسان وی اردشیر لاریجانی و دختر صادق لاریجانی بوده اند) تا آمریکا که دست در دست آیت الله کاشانی مرتجع، کودتای ضد حکومت ملی مصدق را رهبری کرد، و یا شاه سابق یعنی نوکری حقیر و حلقه به گوش را بیش از دو دهه پشتیبانی کرد که با دستور امپریالیستها، به دلیل ترسشان از کمونیسم، به تقویت مذهب و ارتجاعی ترین مذهبیون دست زد، و یا در کنفرانس گوادالوپ به دلیل ترس از طبقه کارگر و زحمتکشان ایران و سازمان های چپ، دست به سازش با همین حکام مرتجعی که اینک تنفر این حضرات را برانگیخته اند، زد و مهره های کلیدی و با تجربه اش در ساواک و ارتش را مسئولیت داد که به این نورسیده های مرتجع تمامی شیوه های سرکوب انقلاب و گروههای سیاسی را یاد دادند، و خود نیز در قبال تمامی کشتارهای آنها- به ویژه کشتار 67-  یا پشتیبانی کرد و یا خفقان گرفته و مهر سکوت بر لب زد و حتی  با برخی بده و بستان های اقتصادی و سیاسی آشکار و پنهان، دست آنها را در ترور برخی از مخالفین حکومت در کشورهای امپریالیستی باز گذاشت، همه و همه، نشانگر این است که امپریالیستهای«مدرن»برای پیشبرد منافع خود و سرکوب خلق، تا آنجایی که شده و جواب داده، از عقب مانده ترین ارتجاعیون و پلیدترین نیروها در کشور ما پشتیبانی کرده اند.
باری، بس است دیگر چنین هذیان گویی ها و چرندیاتی را سرهم کردن!
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم اردیبهشت 98
یادداشتها
1-    روشن است که برخی از این درگیری های منطقه ای به نفع امپریالیستها و در چارچوب منافع استراتژیک اقتصادی- سیاسی آنها هم هست. برای نمونه درگیریها در یمن می تواند بهانه خوبی برای فروش تجهیزات مدرن نظامی از سوی آمریکایی ها به عربستان سعودی و دیگر کشورهای منطقه باشد. هم اینک نیز این بد نیست که حوثی های یمن نقش لولوی سر خرمن را برای گسیل نیروهای آمریکایی به منطقه بازی کنند. عموما، امپریالیستها به این نوع درگیری های منطقه ای در آفریقا و آسیا برای فروش سلاحهای خود و تجهیز تسلیحات کشورهای زیر سلطه خود نیاز دارند، مشروط بر اینکه اینها در چارچوبهای قابل کنترل جریان یابند، تضادهای فرعی را دامن زنند و به انقلابات مردمی و تضاد های اساسی بین استثمار شدگان و استثمار کنندگان، بین ستمدیده گان و ستمگران کشیده نشوند. درصورتی که به این وضع کشیده شوند، امپریالیستها صلح و آرامش را به درگیری و جنگ ترجیح می دهند. نگاهی به تاریخ 50 سال اخیر کشورهای آمریکای جنوبی که همواره حیات خلوت امپریالیسم آمریکا خوانده شده است، نشان می دهد که چنین درگیریهایی در این مناطق بسیار کم بوده است. یکی از دلایل آن این است که در این منطقه به دلیل سابقه و تاریخ مبارزات انقلابی مسلحانه خواه چریکی و خواه توده ای، چنین درگیریهایی همواره می تواند موجبات رشد و گسترش سازمانهای انقلابی مسلح و تبدیل درگیری های فرعی به تضادهای اساسی را پیدا کند. در همین حال، در افریقا وضع کاملا برعکس است.یعنی به دلیل ساختار عقب مانده قبیله ای در بیشتر این کشوره و تضادهای قبیله ای و قومی، چنین درگیریهایی، می تواند مدتهای درازی جریان یابد، بی آنکه به مبارزات مسلحانه انقلابی در مسیر تضاد اساسی تبدیل شود.
2- تصور اینکه آخوندها و پاسداران، واقعا بنیادگرا و خواهان انقلاب مذهبی و برگشت به آنچه که خود از دین اسلام و مذهب شیعه دوازده امامی و بطور کلی ریشه های مذهبی ،آیه ها و احادیث می گویند و تبلیغ می کنند(آنچه صوفیان در مکاتب عرفانی در مورد مذهب گفته اند و یا انسانهایی که اندیشه هایی غیر دگماتیک در مورد مذهب دارند، یا آنها که به مومنین راستین معروفند، از دین و مذهب ارائه می دهند) در منطقه و جهان باشند، اینک و پس از چهل سال تجربه آشکار ملت ایران از این قوم، به کلی مضحک می نماید. این اساسا نه با واقعیات درونی یعنی ریاکاری، پول پرستی، مال پرستی، نزول خواری، قدرت و جاه پرستی، دزدی، اختلاس، فساد وحشتناک، جاسوسی برای امپریالیستها از جمله امپریالیسم انگلستان که در مورد لاریجانی ها دو بار گندش درآمد، بردگی حقیرانه نیازها و شهوات از جمله تجاوز به دختران و زنان و لواط با کودکان و نوجوانان، کشتار مخالفین از هر گروه و دسته و حتی شیعیان غیر دوازده امامی، متدینین سنی، صوفی مسلک ها،عارفان و درویشان، ستم به تمامی مذاهب، خلقها، زنان، جوانان و حتی کودکان و نوجوانان، استثمار و ستم به تمامی طبقات زحمتکش، کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی و حتی اسلامی ترین بورژواهای ملی همچون بازرگان و بنی صدر و ترور و کشتن آنها همچون سامی، فروهر، سحابی و دخترش و نه بیرون یعنی ایجاد جدایی و افتراق در جنبشهای مردمی، تلاش برای به انزوا و به شکست کشاندن جنبش های انقلابی(مورد فلسطین) بر مبنای اساس قرار دادن دین و مذهب، سرکوب انقلابات، یاری گرفتن از امپریالیست ها برای سرکوب خلقها، همکاری های بی پایان با امپریالیست ها و... اصلا و ابدا نمی خواند.


۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه(1)


امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه(1)
وضع کنونی
امپریالیسم آمریکا آغاز به لشکرکشی تازه ای کرده است. یکی از ناوهای هواپیمابر بزرگ و بمب افکن های خود را به نزدیکی آبهای ایران فرستاده، و ترامپ رئیس جمهور این کشور، ضمن رد کردن خبر اعزام 120 هزار نیرو در مرحله پس از این، گفته است که اما در صورتی که لازم باشد، بیشتر از آن هم به منطقه گسیل خواهد کرد. گویا امپریالیسم آمریکا خود را برای جنگی تازه آماده می کند.
بهانه های آمریکا برای گسیل ابزار و نیرو و تهدید به جنگ علیه ایران، عموما کلیشه ای و باسمه ای است: حکومت اسلامی علیه منافع آمریکا دست به اقدام زده است، می خواهد به نیروهای آمریکایی و یا منافع این کشور حمله کند، کشتیهای نفتکش را مورد تهدید قرار دهد و یا مانع بیرون رفتن نفت از منطقه شود.همان اندازه که ادعاهای امپریالیسم آمریکا در مورد صدام و عراق راست بود که سلاحهای شیمیایی مخفی کرده است، ادعای های کنونی آنها علیه حکام ایران نیز راست است!
شکی نیست که دارودسته خامنه ای و سپاه پاسداران ارتجاعی وی تحرکاتی در مناطق گوناگون خاورمیانه، لبنان، افغانستان، عراق، سوریه و یمن داشته اند و گروههایی را وابسته به خود سامان داده اند، و از این نظرها  و قربانی کردن منافع خلق ایران و به فقر و فلاکت کشیدن طبقه کارگر و زحمتکشان و حتی لایه هایی از خرده بورژوازی چیزی را کم نگذاشته اند.
 اما امپریالیستهای آمریکایی به خوبی می دانند که آنها صرفا برای اینکه مقبول امپریالیستها واقع گردند و بتوانند بقای خود را تامین کنند، دست به این تحرکات زده و می زنند و گرنه آنها را چه به ضدیت انقلابی با امپریالیسم. خود امپریالیستهای آمریکایی و اروپایی هم در تمامی این دقایق نزدیک این حضراتی که اینک تروریست خوانده می شوند، حضور داشته، اما گویا نه تنها کاری به کار این مداخله جویان نداشته اند، بلکه بارها با آنها پشت میز مذاکره نشسته، بده و بستان داشته، پولهای نقد در جیبشان گذاشته، تا بستن قراردادهای اقتصادی کلان پیش رفته، به تمامی فک و فامیل های آنها اجازه جای گرفتن در آغوش آمریکا و سکنی در این کشور داده، و خلاصه کار نکرده ای در ارتباط با این حکومت ارتجاعی و عمال آن باقی نگذاشته اند. و جناب ترامپ و دیگر رهبران حزب جمهوری خواه نمی توانند بگویند ما بی گناهیم و اینها گناه دموکرات هاست!
 از سوی دیگر، پس از زدن هواپیمای مسافربری ایران در سال پایانی جنگ ایران و عراق، خمینی که جدا از رابطه پنهانی با آمریکا و فرستاده شدن مک فارلین به نزدش، ظاهرا«شاخ ترین» این حضرات حکام بود، جام زهر سر کشید، اینها که دیگر هیچکدامشان به اندازه وی گردنکش نیز نیستند، اگر تا کنون و در مذاکرات پنهانی که همواره وجود داشته و دارد، 12 بند شروط  تازه مذاکره را که از جانب پمپئو پیشنهاد شده، نپذیرفته باشند، با حملات و شلیک های نخستین، و در شرایط بدتری، خواهند پذیرفت و دمشان را روی کول خود گذاشته، پای میز مذاکره نشسته و از سر نشان دادن چاکری و سرسپردگی، بندهایی تسلیم طلبانه ای نیز از جانب خود به 12 بند اضافه خواهند کرد. آخوندهای ریاکار و متقلب و کت پوش های هم ردیف، وراج ها و ظاهر سازهای استادی هستند!       
تضاد امپریالیستها با حکومت مرتجع ایران
بخش رویی قضیه، تضاد بین امپریالیستها و حکومت جمهوری اسلامی است. آنها در سالهای اخیر، و در پی رشد تضادهاشان با حکومت ارتجاعی ایران، تا توانستند حکام نوکرمنش جمهوری اسلامی را تحقیر کردند. آنها را پشت میز مذاکره نشاندند و مجبورشان کردند دست از بلند پروازی های خود در مورد اتمی کردن ایران بر دارند؛ روی میلیاردها دلار خاک بریزند و آنها را به مشتی آهن پاره بی ارزش تبدیل کنند. در ازای آن، مبالغی به سرمایه داران حقیر و حریص دادند تا بتوانند برخی از مشکلات اقتصادی خود را حل کنند. سپس به دلیل ماجراجویی های حکومت اسلامی خامنه ای و سپاه پاسدارانش، قطعنامه را زیر پا گذاشتند، 12 شرط تازه طرح کردند و گفتند که چنانچه ایران پای مذاکره درباره این شروط نیاید، دوباره تحریم اقتصادی را آغاز می کنند. آنها گفتند تحریم  را تا آن حد پیش می برند که  حکام ایران نتوانند نفت صادر کنند و گلوی آن را چنان فشار می دهند تا بیاید و دوباره پشت میز مذاکره بنشیند. حکام تحقیر شده ظاهرا مذاکره را- احتمالا بندهایی از آن را - نپذیرفتند. امپریالیستها تحریم های اقتصادی را مرحله به مرحله تا رساندن صدور نفت به صفر و حتی بخشهایی مهمی از صادرات غیر نفتی عملی کردند و اکنون حکام مرتجع و کهنه پرست را کمتر و ملت دلاور ایران را با مشکلات گوناگون اقتصادی و حتی  اموری که به بهداشتی و سلامتی کودکان و بیماران بر می گردد، روبرو کرده اند.
تضاد درون باندهای حاکم بر ایران بر سر مسئله مذاکره
 درون هیئت حاکمه ایران و بین باند خامنه ای و دیگر گروه ها و باندهای حاکم، دارای قدرت و یا بی قدرت، زبان دار یا بی زبان، شاکی یا مطیع، تضادها بر سر مسئله مذاکره کردن و یا مذاکره نکردن شدید است. بسیاری از جناح های حاکم، مذاکره را بر تداوم وضع کنونی ترجیح می دهند. وضع کنونی، بقای کل هیئت حاکمه ایران را تهدید می کند. در صورت بروز جنگ و دادن هزینه از جانب امپریالیستها، آنها به کمتر از آمدن ارتجاع سلطنت طلبان و یا جمهوری خواهان نوکر خود به قدرت، راضی نخواهند شد. اما در صورت مذاکره و پذیرش شروط ترامپ، امکان بقای حکومت ایران و طبقات ارتجاعی کنونی وجود خواهد داشت.
 در راس هیئت حاکمه ایران، خامنه ای و سپاه پاسدارانش، در صورتی که آنچه می گویند راست باشد و مذاکره پنهانی را تا کنون پیش نبرده باشند، باید  هالو بوده و دچار ساده لوحی غریبی شده باشند. خامنه ای در مقام شخص اول مملکت، قیافه «دانایان پیر» را به خود گرفته، می گوید جنگ نخواهد شد. «نه ما جنگ خواهیم کرد و نه آمریکایی ها. آمریکایی می دانند که جنگ به نفعشان نیست و آن را آغاز نخواهند کرد. مشکلات حل خواهد شد و حکومت پا برجا خواهد ماند.» سران پاسدارانش نیز یکی پس از دیگری به دادن شعارهای پوچ و توخالی می پردازند.
 غافل از اینکه اگر حکومت خامنه ای و پاسدارانش سر میز مذاکره ننشسته باشند و یا ننشینند و خواستها و منافع امپریالیست ها را تامین نکنند، روی دادن جنگ گریز ناپذیر خواهد بود.
نگارنده در بخش نخست مقاله امپریالیستها، جمهوری اسلامی و مردم ایران در اردیبهشت 91 چنین نوشت:
«تضاد جاری که با تشدید محاصره اقتصادی اوج جدیدی را تجربه می کند، می تواند در تکامل خود با توجه به مجموع شرایط بین المللی و منطقه به جنگ نینجامد و نیز می تواند بینجامد. همه چیز بستگی به نحوه برخورد طرفین و نیز تغییرات جدید در اوضاع جهانی دارد. بطور کلی، چنانچه روند سازش تکامل یابد و جمهوری اسلامی به حدود و مرزهای مورد تمایل امپریالیستها گردن گذاشته، تسلط بلامنازع آنها را بپذیرد، اوامر آنها را بی برو برگرد اجرا کند و نقش نوکر حلقه بگوش و بدون های و هوی آنها را بازی کند، جنگی در کار نخواهد بود؛ و برعکس، چنانچه جمهوری اسلامی بخواهد شکل نیمه مستقل خود را حفظ کرده بر مواضع متضاد با امپریالیستها پافشاری کند، این کشورها علیرم مشکلات فراوان در افغانستان و عراق  و نیز دیگر کانونهای جنبش و انقلاب به این دلیل که جمهوری اسلامی را به شکل کنونی آن، مانع جدی در راه تکامل برنامه های بین المللی خود می بینند با آن وارد جنگ خواهند شد.»
همچنین در آنجا اشاره شد که:
«عجالتا باید اشاره کنیم که به نظر ما، با توجه به میل و جنون دیوانه وار حکومتگران جمهوری اسلامی برای ماندن و بقا، سخت است که بسادگی پای جنگی بروند که امکان پیروزی در آن برای آنها به شدت ضعیف است و هست و نیستشان را تهدید می کند. همانگونه که سران جمهوری اسلامی در مورد هواپیمای مسافربری و نوشیدن زهر نشان دادند، آنجا که از نظر داخلی احساس ضعف کنند، یعنی اطمینان حاصل کنند که توان بسیج توده ها را به مانند سالهای 60 تا 65 ندارند و نیز تحلیلشان از دشمن این باشد که وی شوخی ندارد و جایی برای مانور و زمان خریدن و یا ادا در آوردن وجود ندارد و دشمن با وی وارد جنگ خواهد شد، دیر یا زود، پای سازش خواهند رفت. در شرایط کنونی نیز مشکل است که آنها خود را درگیر جنگی نمایند که نه تنها پیروزی در آن را بسادگی ممکن نمی دانند، بلکه برعکس، شکست و نابودی در آن  و دچار شدن به سرنوشت صدام و قذافی و بشار را بیشتر احساس می کنند.»
وضع کنونی از نقطه نظر تشدید شرایط محاصره اقتصادی و جنگ ، بیشتر به رفتارهای انجام شده سران جمهوری اسلامی پس از برجام بستگی پیدا  کرده است و می کند، تا به تغییرات در هیئت حاکمه آمریکا و روی کار آمدن ترامپ و تضادهای این کشور با امپریالیسم روس. گرچه، هم ترامپ منافع بیشتری نسبت به امپریالیست های اروپایی از اقتصاد ایران نیمه مستعمره می خواهد، هم دعواها و سازش های آمریکا با امپریالیسم روس وارد مراحل تازه تری شده است،هم وضع خاورمیانه تا حدودی تغییر کرده است، و هم جنبش انقلابی مردم ایران شرایط گذشته را پشت سر گذاشته است و تکامل یافته است. و همه اینها در تغییر شرایط کنونی به شرایطی حساس تر موثر بوده است. 
در حقیقت، این حکام جمهوری اسلامی  و در اساس باند خامنه ای و سپاه پاسداران بوده اند که از نظر امپریالیسم آمریکا، خود را با تغییرات اوضاع در خاورمیانه پس از جنگ سوریه، مسائل پیش رفته در تضادهای بین اعراب  اسرائیل بر سر حکومت فلسطینی، تضادهای عربستان با یمن و غیره هماهنگ نکرده اند و به ماجراجویی های منطقه ای خود ادامه داده اند. از سوی دیگر، این جناح خامنه ای و پاسدارانش بوده اند که با سیاستهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود، جنبش خلقی بزرگ دی ماه 96 را موجب گردیدند. و ظاهرا مشکلات بیشتر به سیاستهای داخلی و خارجی آنها بر می گردد تا تغییرات درونی سیاسی و اقتصادی در آمریکا و یا در منطقه.
تضاد درون هیئت حاکمه آمریکا فرع بر اصل است
آمریکایی ها البته نمی خواهند که دست به جنگ تازه ای بزنند. آنها دو دهه اخیر یکی پس از دیگری درگیر جنگهایی شده اند و هزینه های جانی و مالی از کیسه خلق آمریکا و دیگر خلقهای کشورهای امپریالیستی برای منافع سرمایه داران خونخوار این کشورهای پرداخته اند. آنها درگیر مشکلات اقتصادی و سیاسی فراوان، خواه در کشورهای خود و خواه در مناطق گوناگون جهان هستند.
اما این به این معنا نیست که آنها دست از جنگ بر علیه خلقها، بر علیه امپریالیسم رقیب و برای گسترده کردن مناطق نفوذ خویش در مناطقی که امپریالیسم رقیب حضور یا نفوذ دارد، برای تسلط بر اوضاع عمومی بین المللی و نظم و ثبات بخشیدن به روابط اقتصادی و سیاسی کشورهای زیر سلطه خویش و بالاخره بر علیه حکومت هایی که باب طبعشان نیست و بقای آنها و یا اشکال حکومتی آنها را منطبق با منافع کوتاه مدت و یا دراز مدت خویش و یا همین نظم و ثبات منطقه ای مورد تمایلشان، تشخیص می دهند، بردارند، و چنانچه راه چنین تغییراتی، جنگ باشد از آن پرهیز کنند. امپریالیستها هرگز چنین نکرده و نخواهندکرد.
از این رو، کلا، جنگ در اوضاع کنونی به نفع هیئت حاکمه آمریکا نیست، ولی پس از خروج از برجام و تهدید ایران به محاصره اقتصادی و انجام تمامی مراحل آن، دست نزدن به آن در شرایط کنونی و وضع ویژه درونی ایران، بیشتر به ضرر آن است تا دست زدن به آن. به عبارتی، تداوم صرف شرایط کنونی و عدم تسلیم حکومت جمهوری اسلامی، حداقل ضرری که خواهد زد ضربه به پرستیژ بین المللی امپریالیسم آمریکا خواهد بود؛ ضررهای بزرگ تر بماند.  از این رو، در صورتی که نظام حاکم ایران تسلیم شرط های ترامپ نشود، جنگ، بی گمان رخ خواهد داد.(1)
 در دوران کنونی، درون هیئت حاکمه آمریکا، بین جناح  دموکراتها با جمهوری خواهان تضاد شدیدی بر سر جنگ کردن به ایران وجود دارد. ظاهرا دموکراتها مخالف این جنگ هستند و تداوم روش اوباما را ترجیح می دهند. اما جدای از این تضادها که تازه نبوده وهمواره بین حزب دموکرات و حزب جمهوریخواه وجود داشته و خواهد داشت، جنگ در ماهیت امپریالیستها و سرمایه داری نهفته است و زمانی نخواهد رسید که امپریالیستها- فرقی نمی کند، خواه دموکرات و خواه جمهوری خواه- به کلی از جنگ رویگردان گردند و به صلح روی آورند. آنها هر کجا نتوانند از طریق سیاست و دیپلماسی آشکار یا پنهان، منافع و خواستهای خود را پیش برند به جنگ متوسل خواهند شد.
مائو در رساله خویش به نام جنگ طولانی، چنین می نویسد:
« "جنگ ادامه سیاست است"، در این مفهوم جنگ سیاست است. جنگ خود یک عمل سیاسی است؛ از زمانهای خیلی قدیم هیچ جنگی نبوده است که فاقد خصلت سیاسی باشد...
اما جنگ، ویژگی های خود را نیز داراست و در این مفهوم نمی‌تواند به طور کلی  همطراز سیاست به شمار شود. « جنگ ادامه سیاست با وسایل دیگر است»؛ وقتی که سیاست به مرحله معینی از تکامل رسید که نتواند با وسایل عادی پیش رود، جنگ در می‌گیرد تا موانع را از سر راه سیاست برگیرد ... وقتیکه مانع رفع و هدف سیاسی تأمین گردد، جنگ نیز پایان می‌پذیرد. ولی اگر مانع به کلی برطرف نشود، جنگ تا نیل کامل به هدف دوام خواهد داشت ... از این جهت می‌توان گفت که سیاست جنگی است بدون خونریزی، در حالی که جنگ سیاستی است با خونریزی.»( منتخب آثار جلد دوم، ص 227- 229، به نقل از کتاب سرخ، بخش 5، جنگ و صلح، تاکید از ماست)
ادامه دارد.
 هرمز دامان
 نیمه دوم اردیبهشت 98  
    یادداشتها
1-   هنوز روشن نیست که آیا جناح مسلط بر آمریکا به این نتیجه رسیده که باید کلا قید حکومت جمهوری اسلامی را بزند و آن را سرنگون کند و یا در صورت تبعیت این حکومت و تمامی جناح های مسلط آن از نیات و مقاصد امپریالیستها و انجام سیاست ها و وظایفی که به آنها سپرده می شود، با آنها کنار آید. اکنون آمریکاییها اصرار دارند که در پی سرنگونی حکومت فعلی نیستند و تنها می خواهند آنها پای میز مذاکره آمده وشروط آمریکا را بپذیرند.

۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

شور و شادی دوست داشتنی، ابتذال و «انقلاب فرهنگی» - مذهبی آخوندها




شور و شادی دوست داشتنی،
ابتذال
و «انقلاب فرهنگی» - مذهبی آخوندها

به تازگی، به مناسبت روز معلم، در برخی از مدارس ایران جشن های شادی برگزار شده و ضمن آنها، دانش آموزان با پایکوبی، شور و هیجان خویش را بروز داده اند. چاشنی این شور و شادی، ترانه ای با مضمون سطحی و پیش پا افتاده بوده است که به وسیله دانش آموزان خوانده شده است.
این رویدادها به تریج قبای حضرات آخوندها و کت پوش هایی مانند مطهری گران آمده و سخنان چرت و بی معنایی در مورد توبیخ  روسای آموزش و پرورش و مدیران مدارس گفته اند.
 زهی حمق و بلاهت! زهی دور بودن از واقعیاتی که در بطن جامعه می گذرد!
دختران و زنان در خیابانها حجاب بر می دارند و از خود فیلم می گیرند و در فضای مجازی به نمایش میگذارند؛ حضرات نیروهای خود می فرستند و آنها را دستگیر می کنند و برای آنها زندان های دراز مدت می برند تا بلکه جنبش آنها را سرکوب کنند. در برخی برنامه های رسمی، حرکات موزون بوسیله دانش آموزان صورت می گیرد و حضرات «جیغ های بنفش» می کشند. دانش آموزان مدارس در روز آموزگار به شادی و پایکوبی می پردازند و در این میان به واسطه ی جلوگیری از اجرای ترانه ها و موسیقی بومی، ترانه هایی هم که فاقد مضامین باارزش است، به صورت گروهی خوانده می شود، و حضرات روسای آموزش و پرورش و مدیران مدارس را متهم به کم کاری می کنند. و این نوع رویدادها گویا نه تنها قطع نمی شود، بلکه یکی پس از دیگری پیش می آیند و دامنه شان نیز گسترده تر می گردد.  
اینکه چرا پس از چهل سال «انقلاب فرهنگی» - مذهبی ریاکاران حاکم، چنین اموری یکی پس از دیگری در ایران صورت می گیرد، تنها باید برای حضرات عجیب و غریب باشد، وگرنه هر فردی که چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن داشته باشد و در ایران زندگی کند، به خوبی می داند، اموری مانند اینها، از همان سالهای 60، از همان زمان که داشتن ویدیو ممنوع بود، هم وجود داشته است؛ تنها آشکار و در انظار عمومی صورت نگرفته است.
***
 ترانه ی خوانده شده بوسیله دانش آموزان به وسیله خواننده جوانی اجرا شده که پیش از این در ایران بوده و به فعالیت زیر زمینی اشتغال است. وی در زمان انتخابات سال 1388 با جریان اصلاح طلبان همکاری کرده، دیداری با کروبی داشته، در کیش دستگیر شده و چند سال پیش از ایران بیرون رفته است و به جمع هنرمندان مشهور به لوس آنجلسی، پیوسته است. عموما هم این گونه است که هنرمندان (خوانندگانی) رو زمینی یا زیر زمینی که از داخل بیرون می روند، و تعدادشان هم کم نیست، میان جوانان داخل مشهورتر و محبوب تر هستند، تا خوانندگانی که مثلا 40 سال پیش ایران را ترک کرده اند. از سوی دیگر بسیاری از اینها پس از مدتی شهرت نخستین خود را از دست می دهند و زیر سایه برخی از مشهورترین خوانندگان قدیمی لوس آنجلسی که عموما پیروان و منادیان نظام شاهی و منسوب به سلطنت طلبان و یا جمهوریخواهان امپریالیسم پرست هستند، در می آیند.
 در اجرای تصویری اصلی این ترانه، از یک سو، توجه ویژه ای به دختران با روسری های و لباس های مدرسه ای شده است که نمی توانند شادی خود را بیرون بدهند، و در تقابل با آنها، دختران و زنانی با لباس های رنگی شاد محلی شرقی قرار داده شده که در حال اجرای ترانه و شادی هستند. در واقع این  اجرا، مستقیما خود را در تقابل با نظام فرهنگی - مذهبی حاکم در مدارس و تا حدودی برای  دانش آموزان دوران راهنمایی و متوسطه معرفی کرده است.
همچنین استفاده از برخی رشته ها مانند فوتبال و چهره های محبوب میان جوانان که مورد غضب روسای صدا و سیما قرار گرفته اند، نیز به این اجرا، سیمایی سیاسی بخشیده است.
در این ترانه، واژه ها و عبارات پیش پا افتاده ای که به گونه ای بسیار سطحی به عشق جنسی می پردازد، کم نیستند؛ و البته خواننده ی آن که گویا پاسخی هم به مطهری داده است، می تواند به اینکه ترانه ای با این درجه از «گستردگی و ژرفای مضمون» و با این واژه ها و عبارات خوانده و ترانه اش به وسیله دانش آموزان کم سن و سال تکرار شده، در پوست خود نگنجد، به خود ببالد و سر به آسمان بساید!؟
 در مجموع،  این ترانه( ویا این نوع ترانه ها) خود را به مانند قطب فرهنگی سطحی، ولنگار، بی بند و بار و مبتذل در مقابل قطب فرهنگی پنهان کاری ها، پوشیدگی ها، تابو کردن برخی امور طبیعی و شرم و حیای ریاکارانه و دروغین مذهبی حاکم- یا در حقیقت تبعید این امور به پستوخانه ها - قرار داده است. به عبارتی یک ابتذال در مقابل ابتذالی دیگر. یکی، بی مایگی و ابتذالی کهنه و پوسیده؛ یکی، بی مایگی و ابتذالی شبه مدرن که حتی نسبت به تولیدات فرهنگی شبه مدرن ها(سلطنت طلبان و جمهوری خواهان هوادار امپریالیستها) دربی مایه ترین و دون ترین پایه قرار می گیرد.
 اگر نگوییم همه، اما گروه بزرگی از دانش آموزان متن ترانه خوانده شده را از حفظ بوده اند و این نشان می دهد که آنان به دفعات بسیاری آن را در محیط خانه، مجالس جشن و گردهمایی فامیل و اقوام، جشن های ازدواج ها و غیره، آن را خوانده و با آن به شادی و پایکوبی پرداخته اند. از نظر دانش آموزان، آهنگ ترانه شاد است و برای مفرح کردن محیط  و ایجاد تحرک و نشاط ساخته شده است و همین آنها را بس است.
و بالاخره جالب اینکه  زمان این مراسم  درست در شرایطی است که مردم ما با یک سیل ویران کننده طرف بوده و یا با نتایج آن دست و پنجه نرم می کنند. یکسو و در میان یک ملت غم و اندوه و یک سو آناتی از شادی و نشاط نوجوانان. و مشکل بتوان گفت که این حرکت دوم، مخالفتی را در میان مردم غم زده برانگیخته باشد.
***
آنچه در این رویداد اساسی است، همانا وجد و سرور و شور و شادی و نشاط دانش آموزان است. بسیاری از این دانش آموزان به روشنی معنای آنچه را که از بر هستند و می خوانند، نمی دانند و یا اساسا به آن اهمیت نمی دهند و تنها همین طور طوطی وار تکرار می کنند، و این را خانواده ها هم عموما می دانند. در واقع، تنها شور و شادی و هیجانی که از اجرای فردی یا گروهی این ترانه و آهنگ  آن به آنها دست می دهد، و یا با واسطه یا به بهانه  آن، آنچه خفه و  پنهان شده است، از ژرفای وجود آنها بیرون می آید، برای آنها اهمیت دارد. این شور و شادی و هیجان، درست در مقابل فضای دل مرده، عبوس، ترشرو، ترس آور، مایوس کننده، پر از مرثیه خوانی و نوحه خوانی و عزا گرفتن و تیره پوشی و سیاه پوشی قدعلم می کند. بروز این شادی و شور و نشاط و بیرون دادن احساسات خفه شده در محیط عمومی عبوس، غمبار، اندوهگین کننده و خفه ای که حکومت ایجاد کرده است، آن هم از جانب نوجوانان بسیار زیبا، دلنشین و جزیی از مبارزه  روانی - فرهنگی بین شادی و دلمردگی یا عبوسیت است.
 و درود بر آموزگارانی که مشوق و پشتیبان این حرکت بوده و یا آن را موجب گردیده اند و همراه با دانش آموزان به شادی و پایکوبی برخاسته اند.
***
بروز این رویدادها، بروز تضادها و مبارزه ای است بین دو فرهنگ:
 فرهنگی که بهترین و زیباترین احساسات انسانی را آنهم در نونهالان و نوجوانان خفه می کند و فرهنگی که برخاسته از ساده ترین، طبیعی ترین و غریزی ترین احساسات انسانی است. یعنی شادی و شور، باز بودن ذهن و روان و فراغ بالی، وجد و سرور، مفرح بودن و نشاط و انرژی کسب کردن؛ بدون وجود این نشاط و شادی طبیعی، تمامی شور و هیجان و نیروهای زنده انسان خفه شده و  بروز انواع و اقسام بیماری های روانی و جسمی تمامی این نوجوانان را تهدید می کند؛ همانگونه که تا کنون تهدید کرده و نتایج تاسف باری هم به بار آورده است.
***
حرکت، تضاد یا وحدت اضداد است. هر چیز نو و  تازه ای، هر چیز نوخاسته ای، هر حرکت سرور آور، دلنشین و زیبایی آغشته است به چیزهای نادرست و سمی و نازیبا. و این اجتناب ناپذیر است. همانگونه که مائو به تمثیل اشاره می کرد، همراه با روییدن گلها و گیاهان، همواره و در کنار آنها علفهای هرز بروز و رشد می کنند. باید علف هرز را چید و از گل و گیاه پشتیبانی کرد.
 اینجا نیز زیبایی شور شادی دلنشین نوجوانان، با ترانه ای با مفاهیم پیش پا افتاده و فاقد مضامین بکر و ژرف که خوانده می شود، در تضاد قرار دارد. زیبایی، ارزش و غنا در محتوی حرکت انجام شده، در بروز احساسات خفه شده، در بروز شور و شادی، همراه با شکلی از سطحی گرایی و پیش پا افتادگی است!
اینکه چرا این دو و در این اشکال، با هم همگونی و وحدت می یابند، کاملا وابسته به شرایط ویژه ایران است. شرایطی که در آن یک فرهنگ پیشرو انقلابی به مانند یک آلترناتیو آشکار وجود ندارد. و بنابراین از یک سو فرهنگ متحجر مبتذل، حاکم موجود است و از سوی دیگر فرهنگ سرمایه داری شبه مدرنی بی مضمونی غنی و ژرف و نه کمتر از آن مبتذل. اینجا و بین این دو ابتذال نیز مبارزه ای وجود دارد.
 باید با پناه آوردن به این متن های مبتذل و ناشایست و نه تنها برای این دانش آموزان که تنها اندکی غلظت مسئله را بیشتر می کند، بلکه برای همه مبارزه کرد و از شور و شادی و نشاط و وجد و سرور و بروز همگانی و آشکار آن، دفاع و پشتیبانی کرد.
***
اشکالی رایج از بدی، زشتی و ابتذال( به همراه بسیاری از اندیشه ها، عادات، سنن و آداب کهنه، خرافات و...) تا زمانی که  از سوی نظام های اجتماعی استثمارگر پشتیبانی می شوند و هنوز به کلی از عرصه زندگی بشر بیرون نرفته اند، دارای نیرو، زنده و پر تحرک هستند؛ برخلاف تصور رایج هم، اینگونه نیست که اینها فاقد جذابیت باشند، بلکه  در اشکال کهنه و نو خود، به خود جذابیت داده و یا جذابیت های خود را دارند. مضمون بدی، زشتی و ابتذال، شکلهایی که در آن نمایان می شوند، درازای زندگی آنها، و جذابیت هایی که به خود می دهند و یا در روانها و اذهان کشش نسبت به خود ایجاد می کنند، کاملا مشروط به شرایط  اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی- تاریخی است.
***
در ایران، در حال حاضر، شکل کهنه و مسلط ابتذال، بیشتر جذابیت های خود را و برای بیشتر مردم و به ویژه جوانان از دست داده است. در مقابل اما، شکل های شبه مدرن ابتذال- که مردم در دوران انقلاب 57 آنها را دفع و طرد کردند و دانش آموزان نیز جذب جریانهای سیاسی گوناگون بودند- جذاب و پر کشش هستند.همانگونه که سرمایه داری، حتی پس از انقلاب سوسیالیستی، هنوز برای بسیاری کشش و جذابیت دارد، و این حداقل تا زمانی که دوران نخست مرحله گذار از سرمایه داری به کمونیسم یعنی از سرمایه داری به سوسیالیسم طی نشده است، کماکان وجود خواهد داشت، تولیدات فرهنگی آن نیز با همه زشتی ها و ابتذال آنها نیز کشش و جذابیت دارند و در طبقات گوناگون- حتی طبقه کارگر و زحمتکشان-  بسته به شرایط عینی آنها، منافع آنها و اندیشه ها و فرهنگ رایج آنها، نفوذ می کند. و این البته کار مبارزه فرهنگی را پیچیده و مشکل می کند.
  اینکه چرا این متن ها، پاسخگوی نیازهای جوانان می گردد، در درجه نخست به نبود یک آلترناتیو سیاسی - فرهنگی قوی برمی گردد و این هم به دلیل ضعف هایی است که موجب بروز این آلترناتیو شده است و هم به دلیل مبارزه ارتجاع حاکم با هر گونه تجلی فرهنگ و هنر(در اینجا موسیقی) ملی و مردمی در ایران. در صورت وجود چنین نیرویی، اول اینکه بسیاری از جوانان هنرمند با استعداد ما، بجای گرایش به قطب فرهنگی ای که مروج بی مایگی و ابتذال  شبه مدرن و غرب پرست است، و افتخار کردن به آن، می توانستند هنرمندانی با اندیشه های والا گردند و هنر خود را وقف خدمت به پیشرفت یک فرهنگ ارزشمند انسانی کنند. و دوم، اینکه نوجوانان و جوانان بجای پناه آوردن به تولیدات چنین فرهنگ  بی مایه ای،  شور و شادی و نشاط خود را با خواندن ترانه هایی پر از مضامین زیبا و ژرف رو می آوردند و نشان می دادند. و مگر ما در ایران، ترانه ها، آهنگ های قومی و ملی کم داریم، و مردم با سرودن ترانه های فولکلوریک پرشور و زیبا و اجرای حرکات موزون و زیبا همراه آنها، همواره نشاط و شادی خود را در کنار یکدیگر آشکارا نشان نداده اند.  
***
این مبارزه ای طبقاتی در عرصه فرهنگ است. مبارزه ای که از یک سو بین دو جریان کهنه  و شبه مدرن جریان دارد و از سوی دیگر بین جریان فرهنگ پیشرو و مترقی  با هر دو جریان کهنه  و شبه مدرن.
 دانش آموزانی که این برنامه ها  را اجرا کردند، صرفا دانش آموزان کم سن وسال نیستند و این تنها  پایکوبی و آوای آنها نیست که دیده و شنیده می شود. آنها فرزندان طبقه کارگر، کشاورز، لایه های گوناگون خرده بورژوازی شهری و روستایی و طبقات دارایی که با فرهنگ حاکم موافق نیستند، می باشند. آنها در واقع بیان آن چیزی هستند که در زیر پوست جامعه و در خانه ها  و گردهمایی های خصوصی می گذرد. آنها در عین استقلال هویتی خود و گرایش هایی که اقتضای سنشان است، پیک های این گردهمایی ها، این جشن ها و این فعالیتهای فرهنگی ای هستند که عموما به وسیله  خانواده ها، به وسیله بزرگسالان، در این گردهمایی و به عنوان فرهنگ محکوم با فرهنگ حاکم مبارزه و نبرد می کند. این مبارزه ای است که از گذشته وجود داشته، در زمان انقلاب 57-60 موجود بوده، پس از آن نیز ادامه یافته و از این پس نیز با شدتی بیشتر ادامه خواهد یافت.
م- دامون
اردیبهشت 98

  

۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۱, شنبه

نکاتی درباره فساد، افشاگری ها و از هم پاشیدگی حکومت(2)


نکاتی درباره فساد، افشاگری ها و از هم پاشیدگی حکومت(2)

مقایسه با دهه نخست حکومت اسلامی
در دهه نخست، با وجود اینکه حکومت اسلامی  استوار و پابرجا نبود، این جناح بندی ها و باند بازی ها که از همان آغاز قدرت گرفتن خمینی در درون نیروهای گرد آمده پیرامون وی وجود داشت، توان از هم پاشاندن درونی نظام را نداشت. یعنی امر یگانگی  درونی هیئت حاکمه بر امر شکاف ها و کشاکش جناح بندی ها برتری داشت ویا بر آن غلبه می یافت. اما این اولا، به دلیل وجود توهمات فراوان درون بخش هایی از طبقات گوناگون مردم، و به اصطلاح پایه داشتن درون برخی طبقات و پشتیبانی نسبی این پایه ها از حکومت گران به ویژه در سالهای نخستین جنگ با عراق- اگر وضع پایه داشتن حکومت  در آن زمان را با زمان کنونی مقایسه کنیم- و دوما، به دلیل وجود شخص خمینی و زیر شعاع او قرار گرفتن تضادهای درونی و به اصطلاح حرف آخر را زدن از جانب او بود.
در آن زمان، تضادها آغاز به شدت گرفتن یافته بود و خمینی نیز کمابیش از بین دو جناح حکومتی روحانیون مبارز و روحانیت مبارز، از روحانیون مبارز پشتیبانی می کرد. و یا در مقابل جناح رسالتی ها و آذری قمی که برای خودش خانی بود و به ویژه بر قشر مرفه بازاریان تاثیر داشت، موسوی و دولت وی را تایید می کرد. در همین  دوران، منتظری  و یا مهدی هاشمی خود یک جناح بودند و درون روحانیون مبارز، روحانیت مبارز و یا حزب جمهوری اسلامی دسته بندی های زیادی وجود داشت و بسیاری از بگیر و ببندها، کشتارها و اعدام ها از کسانی بود که در قدرت بودند(مانند صادق قطب زاده).
 با این همه و علیرغم وجود جناح های گوناگون و اختلافات شدید، یک هسته مرکزی قدرت، پیرامون خمینی حلقه زده بود. این هسته از یک سو، یعنی از نظر توانایی های اقتصادی و سیاسی  بزرگتر و قوی تر می شد، اما به دلیل متغیر و مواج بودن بافت آن، دایره و حدودی که در آن جناح های در قدرت نظام را در بر میگرفت، روز به روز کوچکتر و ضعیف تر می گشت.
اما در اوضاع کنونی، اولا اکثریت مردم که اکنون تجربه ای 40 ساله از حکومت گران را دارند و وضع و روش های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نظام کنونی را با تمامی جزئیات  دیده اند، از نظام کنونی بیزارند، و این وحدت درون مردم از این لحاظ موجب تشدید تضادهای درونی هیئت حاکمه گردیده است؛ از سوی دوم جناح ها، خواه آنها که در قدرتند و خواه آنها که از  قدرت بیرون رانده شده اند، آن یکدستی نسبی زمان خمینی را ندارند و از درون به گروه ها، دسته ها و باندهای مختلف تقسیم شده اند؛ و بالاخره پیرامون خامنه ای حلقه نزده اند. مثلا جریان های کارگزاران(منتسب به رفسنجانی) و روحانیون مبارز و یا اصلاح طلبان، عموما پیرامون وی نیستند؛ امثال احمدی نژاد با وی درافتادند؛ کسانی همچون ناطق نوری که خودش جناحی درون جناح راست و انحصارطلبان بود، از پست خود در دفتر خامنه ای استعفا دادند و برخی نمایندگان مجلس مثلا صادقی یا مطهری به گونه ای غیر مستقیم همواره خامنه ای را مورد خطاب و نقد قرار داده اند. و اینها تازه نمونه هایی است که آشکارا دیده شده است و نمونه های درونی و پنهان نباید کمتر از اینها باشد. 
جناح ها و باندها درون نیروهای امنیتی و نظامی
 در درون دولت ها، ظاهرا نیروهای نظامی و امنیتی باید یکدست بوده و عموما نباید شاهد این گونه جناح بندی های درونی باشند. اما در حکومت اسلامی، جناح بندی و گروه و دسته و باند ایجاد کردن محدود به دستگاههای بوروکراسی حکومتی یعنی  دولت و شعبه های اقتصادی- سیاسی آن، مجلس، دستگاه قضایی، مجلس خبرگان و شورای تشخیص مصلحت نظام نیست. در این حکومت  وزارت های اطلاعات و سپاه پاسداران نه چندان کمتر از دستگاههای  بوروکراسی حکومتی دچار این جناح بندی ها و باند بازی ها شده اند.
 چرا؟
 نخستین علت این است که تمامی جناح ها به خوبی می دانند که داشتن نیرو در وزارت اطلاعات و یا اطلاعات سپاه چه رانت ها و امکاناتی در اختیار آنها بویژه از نظر اقتصادی می گذارد. اگر شما چند نفر را در رتبه های بالای این سازمان ها داشته باشید، می توانید از تحرکات جناح های گوناگون اطلاع کسی کنید، از پروژه ها و برنامه های اقتصادی آینده با خبر شوید و گاه یک شبه میلیاردها به جیب بزنید! و یا پس از دزدی ها و اختلاس ها، سر بزنگاه «جیم» شوید! و بسیاری دیگر از مزایا.  این است که هر کدام از جناح ها تلاش کرده اند که در اطلاعات و سپاه از خودشان گرفته تا فرزندان و فک و فامیل و اقوام شان دور و نزدیک شان، آدم داشته باشند. برخی زمانها که تضاد بین جناح ها تشدید شده، بسته به شرایط اجتماعی و جناح صاحب نفوذ، برخی از این باندها از اطلاعات و سپاه تسویه شده اند و یا خودشان ترجیح داده اند بیرون بیایند.
 از سوی دیگر، بسیاری از پاسداران در رتبه های میانه و بالا، پس از مدتی، صرف بودن در سپاه را برای جاه طلبی های سیاسی و یا اقتصادی خود کافی نمی دانند. به این سبب، بیرون می آیند و در پست های دستگاههای اقتصادی و سیاسی، بخشهایی از دولت و یا مجلس، با جناح سابق خود و یا با جناح جدیدی آغاز به کار می کنند.
 مثلا پاسدار قالیباف یکی از نمونه های بارز این امر است. این شخص با فسادی که در شهرداری به بار آورد، جدا از موقعیت شهردار شهر تهران بودن (تلاش های جاه طلبانه و چند باره وی برای رئیس جمهور شدن به شکست انجامید)میلیاردها ثروت به جیب زد. وی در همین دوران با سپاه پاسداران وارد زد و بندهای فراوان برای سپردن پروژه های اقتصادی به آنها شد. و گُند بیشتر کارهایش هم به واسطه افشاگری های جناح ها و باندهای دیگر و حتی باندهایی از درون خود سپاه و وزارت اطلاعات درآمد. اشخاص  زیاد دیگری هم بودند از اطلاعات و یا سپاه که  به عرصه های گوناگون اقتصادی، فرهنگی و ورزشی پا گذاشتند و میلیاردی در این رشته ها به جیب زدند و اکنون به وسیله برادران(و خواهران) رقیب افشاء می شوند و برای آنها دادگاه تشکیل داده به زندان می افتند. نمونه هایی که صاحب کارگاه و کارخانه تولیدی و خدماتی ، تاجر واردات و صادرات، تهیه کننده فیلم های سینمایی و یا صاحب باشگاههای ورزشی شده اند، یکی و دوتا نیستند.
به این ترتیب، روند دوگانه تلاش برای نیرو داشتن در سازمان های اطلاعاتی و نظامی از یکسو به ایجاد جناح ها و باندها می انجامد، و از سوی دیگر پس از کار در این سازمان ها و استعفا، در بیرون دست به ایجاد دسته و گروه ها و باندها می زنند.
روند سوم، افشاگری این باندها از یکدیگر است. آنکه هنوز از قافله عقب است و یا کم گیرش آمده، و یا از معامله ای بی خبر مانده و کلاه سرش رفته است، صدایش دیر یا زود در می آید. این است که افشاگری پشت افشاگری است که از در و دیوار می بارد.
 در واقع باید گفت در این حکومت هیچکس در امان نیست. دیوارها موش و موش ها گوش دارند! این مثل که زمان شاه سابق برای ترساندن مردم از ساواک بکار گرفته می شد و موجب مهر سکوت بر لب زدن می گشت، در حکومت اسلامی نه تنها در بیرون و برای ترساندن مردم بکار گرفته شد، که در این مورد، اینک، به کلی بی ثمر شده است، بلکه در درون حکومت نیز بکار گرفته شد؛ و در این مورد نیز ثمربخش خود را از دست داده است؛ هرچند که  هنوز ترس از عواقب کار- خواه برای خودشان و خواه ناتوانی در کنترل تاثیر آن روی مردم - گاه می تواند افرادی حکومتی را که اطلاعاتی دارند و میخواهند افشاگری کنند، به میزانی محافظه کار و پنهان کار کند.
 توجه کنیم که چگونه احمدی نژاد و مرتضوی پته لاریجانی را روی آب ریختند و یا در مورد جاسوس انگلستان بودن دختر صادق لاریجانی اعظم، مدارک و اسناد بیرون آمد و جناب لاریجانی هم که نمی توانست پاسخ دهد، خفقان گرفت. و یا این اواخر که ظاهرا لبه تیز افشاگری و حملات رئیس مستعفی صدا و سیما، متوجه طائب رئیس سازمان اطلاعات سپاه شده است.
پرسش مهم این است که این اطلاعات، از کجا به بیرون درز می کند؟ در واقع، بیشتر و یا تمامی از درون خود سازمان ها اطلاعات و سپاه پاسداران.
و چرا؟ برای اینکه اینها درون خود جناح ها، دسته ها و باندهای مجزا را دارند که با یکدیگر آشکار و پنهان در نبردند و برای به زیر کشیدن یکدیگر دست از پا نمی شناسند!
 در این مورد باید به دو نکته اشاره کنیم: یکی این که می توان بخشی از این افشاگری ها را از جانب افرادی دانست که ممکن است در مجموع سالم مانده باشند. و خوب اینها مدتی در این ارگانها کار می کنند و گنداب و تعفنی که این ارگانها را در بر گرفته به روشنی می بینند. این افراد در پی فرصت و شرایط، زمان را که مناسب ببینند دست به افشاگری می زنند. تعداد اینها اما به واسطه تسویه های پی در پی این ارگانها و نیروها، بسیار کم است. بسیاری از این افراد در صورت شناسایی درونی، پیش از اینکه بتوانند کاری افشاگرانه بکنند، نیست و نابود می شوند و به اصطلاح سرشان زیر آب می رود.
 و نکته دوم این است که ممکن است که سناریوهایی هم برای «سرکار گذاشتن» مردم و ایجاد انحراف در افکار عمومی، با به اصطلاح دادن آدرس نادرست دادن، بوسیله این سازمان های اطلاعاتی و نظامی صورت گیرد. تبدیل پروژه محاکمه عاملین اصلی قتل های زنجیره ای وزارت اطلاعاتی- حکومتی و رفتن به سراغ عاملین اصلی، به محاکمه بازجویان، خود یکی از این اشکال انحراف ایجاد کردن و گم و گور کردن سرنخ افشاگری هاست. در دوران کنونی، به واسطه روی دایره ریخته شدن بسیاری از اطلاعات و مسائل، این امر کمتر می تواند بگیرد و عموما خیلی زود و گاه حتی به وسیله عناصری که  با شیوه های این حکومت آشنایی دارند و یا اصلا با آن بزرگ شده اند و اکنون در زمره نیروهای دیگر جناح ها هستند، رو می شود.
 نیروهایی که تکیه گاه افشاگران میشوند
یکی از وظایف اساسی کمونیستها درون طبقه کارگر و توده های زحمتکش، بنا به گفته لنین افشاگری های زنده بوده است. لنین در این مورد می گوید که طبقه کارگر را با نوشته های تئوریک صرف، که بنا به نظر وی خواندنشان عموما  سخت و خسته کننده است، نمی توان آموزش سیاسی کمونیستی داد، بلکه با افشاگری های زنده، با مدارک زنده  از درون خود نظام حاکم می توان آموزش داد. لنین در کتاب چه باید کرد این مسئله را تشریح می کند که کمونیستها و حزبشان باید چنان نیرویی شوند که هر کارمند حکومتی بتواند به آنها به عنوان نیروی قدر و قابل اتکاء اعتماد کند و اطلاعاتی که از درون نظام دارد به آنها بدهد تا مفاسد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی، برنامه ها و پروژه ها، قراردادهای داخلی یا خارجی با دیگر کشورها و غیره نظام هر چه بیشتر افشاء شود. وی بر این نظر است که چنین افشاگری هایی می تواند به تدریج اندیشه های توده های طبقه کارگر را بیدار کند و تصوری زنده از وجوه گوناگون فساد و تباهی نظام کنونی در ذهن آنها به وجود آورد. 
اما در کشور ما، جریان اصیل چپ، موجودیت سازمانی درخوری ندارد و بیرون از دایره تاثیر گذاری های سیاسی است و به عنوان نیرویی که بتوان به آن اتکاء و اعتماد کرد، و افشاگری ها را به نزد آن برد، شناخته نمی شود. جریانهای شبه چپ رویزیونیست، سوسیال دموکرات و ترتسکیست موجود نیز جز اینکه این روز و آن روز و این واقعه و آن واقعه مسابقه برای اعلامیه  دادن بگذارند- - کار دیگری از دستشان بر نمی آید.
و اما، از یک سو، این افشاگری های بی پایان را - تا آنجا که به درون حکومت بر می گردد - (1)خود سران و یا اعضای جناح ها، گروهها، دسته و باندها انجام داده اند. و نه یکی دوتا و نه در یک مقطع زمانی، بلکه تقریبا به مدت بیش از سه دهه است که  این افراد و جناح ها در حال افشاکردن یکدیگر در مورد موضوعات گوناگون هستند.
 اگر از دهه نخست بگذریم که فساد هنوز عمیقا ریشه ای نشده بود، و حضرات آخوندها، آقا زاده ها، فک و فامیل ها و اقوام دور و نزدیک شان لقمه های گنده گنده برنداشته بودند و دزدی های میلیاردی را یکی پس از دیگری آغاز نکرده بودند(2) از دهه هفتاد به این سو، همین گونه یک ریز، از سوی جناح ها و دسته ها و باند ها افشاگری است که یکی پس از دیگری صورت می گیرد: از افشاگری های قتل های سیاسی بوسیله سران وزارت اطلاعات در دهه هفتاد تا بعدها درباره تعاون ارتش و سپاه و یک به یک ارگانهای اقتصادی دولتی و قضایی و کلا  دستگاههای حکومتی. و این افشاگری ها هم تمامی موضوعات را در بر گرفته است: از دزدیها و اختلاس های اقتصاد گرفته تا زد و بندهای سیاسی پشت پرده، از جاسوسی گرفته تا کثافتکاری های جنسی فردی و گروهی.
به این ترتیب، در ایران بیش از اینکه نیروهای مخالف در مورد تباهی و فساد حکومتی ها و یا سرمایه داران مال خور و دزد حاکم، خواه بر مبنای داشتن عواملی درون این دم و دستگاهها و خواه اعتماد کردن نیروهایی از درون این دستگاهها به آنها و بردن افشاگری ها نزد آنها، افشاگری کرده باشند، این خود حکومتی ها یا برآمده از حکومتی ها بوده اند که افشاگری کرده اند.
از سوی دیگر، اینها افشاگری های خود را یا مستقیما با خطاب قرار دادن مردم و برای یافتن جای پایی میان آنها برای جناح خود، بیان کرده اند. و ظاهر بدون  اتکاء به جایی، گاه روزنامه ها و مجلات، رادیوها و تلویزیون ها غیر رسمی و یا بیرونی و عموما فضای مجازی را بهترین محمل برای افشاگری های خود یافته اند؛ و یا به  دولت های امپریالیستی به عنوان نیرو نگریسته اند، به آنها پناه آورده و افشاگری های خود را با اتکاء به آنها پیش برده اند.
تاثیرات افشاگری ها
این افشاگری ها نتایج متفاوتی  در بالا و در پایین داشته است: در بالا، افراد مختلس و دزد از کار برکنار شده اند؛ به زندان افتاده اند؛ و یا اعدامشان کرده اند. و اینها هیچکدام برای مبارزه با اختلاس و دزدی و فساد نبوده است؛ به ویژه اعدام ها که عموما برای کور کردن سرنخ ها و قطع ادامه افشاگری ها برای جلوگیری از لو رفتن بیشتر افراد باند و جناح  زیر ضربه بوده است.  همچنین این افشاگری ها و یا امکان وقوع آنها، موجب فرار یا سربزنگاه فرار کردن از کشور(یا فراری دادن از کشور) برخی از رهبران و اعضای باندها با اسکناس های دزدیده شده گردیده است(مثلا در مورد یکی از اختلاس گران و دزدان مشهور بزرگ یعنی جناب خاوری، افشاگری هایی در مورد نقش محسنی اژه ای و داماد وی در فراری دادن وی صورت گرفته است). در تمامی این موارد، یا باند پیشین به تجدید قوا پرداخته و یا یک باند تازه نفس و دزد تازه جای آن اشخاص و باند پیشین را گرفته است.
 اما در پایین این گونه بوده که از یکسو مردم را به بسیاری از فسادها و تباهی های حکومتگران فعلی که دست تمامی دزدان تاریخ را بسته اند، آگاه کرده است و اینها در به خشم آمدن مردم و ژرف شدن کینه شان نسبت به حکام مذهبی کنوی تاثیرات بسیاری داشته است.  و از سوی دیگر و بویژه آنجا که این افشاگری ها متوجه باندهای درون وزارت اطلاعات، ارتش و به ویژه سپاه و بسیج بوده، تاثیرات زیادی روی رده های میانی و پایین نیروهایی همچون سپاه و بسیج گذاشته و موجب بریدن از آنها و یا مردد شدن بسیاری نیروها نسبت به رهبران این ارگانها گردیده است.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم اردیبهشت
یادداشتها
1- در اینجا موضوع صحبت ما افشاگری هایی از درون نظام و روابط و زد و بندهای درونی آن است. بسیاری از افشاگری ها در مورد زندان ها، بازداشتها، محل های بازداشتها، شکنجه ها، کشتارها  و اعدام ها از سوی نیروهای پیشرو مبارز انقلابی کمونیست، دموکرات، لیبرال و یا وکلای آنها صورت گرفته است. همین گونه بسیاری از اعمال کثیف فردی و گروهی آخوندها و کت پوش های حاکم به وسیله خود خانواده ها، مردم عادی، زنان و مردانی که آسیب دیده اند و با شجاعت تمام به افشای بی پرده آنها، پرداخته اند، صورت گرفته است. اینها به نوبه خود تاثیر فراوان در روشنی بخشیدن به ذهن مردم و ایجاد انزجار و نفرت از حکومت کنونی داشته است.
2- با این همه، در همان دوران ده ساله نخست، به ویژه در دوران جنگ که به واسطه کوپنی شدن کالاها، دزدی های زیادی صورت گرفت، کمابیش افشاگری هایی شد. برای نمونه گند دزدی های هادی غفاری در جوراب آسیا(استارلایت) را به گمانم جریان آذری قمی و رسالتی ها درآوردند. این احتمالا باید یکی از نخستین افشاگری های گنده اقتصادی درون نظام بوده باشد که در زمان خود خیلی سرو صدا کرد.