۱۳۹۷ بهمن ۷, یکشنبه

نکاتی درباره اشتباهات یک کارگر مبارز در برخورد به تجارب طبقه خود


نکاتی درباره اشتباهات یک کارگر مبارز در برخورد به تجارب طبقه خود

رضا شهابی کارگر مبارز شرکت واحد و از نمایندگان کارگران در سندیکای این شرکت، جزوه ای با نام درباره مبارزه طبقاتی کارگران ایران نوشته است. به نظر ما بررسی برخی نظرات مندرج در این جزوه، از آن رو که یک کارگرمبارز این جزوه را بر مبنای تجارب شخصی خود و دوستان کارگرش نوشته است و بویژه در دوران کنونی که کارگران زیادی درگیر جنبش میشوند و پرسش های بسیاری برای آنها طرح می گردد، دارای اهمیت است.
نکته دیگری نیز بررسی این جزوه را ضروری میکند. این اواخر شهابی در سفر خود به بیرون کشور و در حاشیه سخنرانی های خود، گویا از گروه هایی که اسما مدافع طبقه کارگرند و یا سازمانهایی که اکثریت آنها رویزیونیستی و ترتسکیستی هستند، خواسته بود که اختلافات را کنار بگذارند و با هم متحد شوند. اگر وی چنین گفته باشد، آنگاه دیدگاه وی به هیچ وجه درست نیست و نشان از رسوخ درک های بسیار نادرست در میان برخی کارگران پیشرو و پی نبردن آنها به ژرفای اختلافات ایدئولوژیک دارد؛ ایرادی که در متن نوشته وی و مواضع  ناروشنی که در مورد خط و مرزها دارد نیز به چشم میخورد .
 در این نوشته کوتاه، ما تنها به چند نکته در این جزوه اشاره میکنیم و بحث درباره نکات دیگر مد نظر خود را برای فرصت دیگری میگذاریم.
شهابی  پس از مقدمه خود در بندی زیر نام «درباره مبارزه طبقاتی کارگران ایران» مینویسد:   
 «بیش از صد سال است که بزرگترین جنبش های اجتماعی در سراسر جهان، جنبش های کارگری هستند و نیز در دوره های مختلفی، بزرگترین و قدرتمندترین احزاب سیاسی هم احزاب کارگری بوده اند. پس چرا طبقه کارگر هنوز که هنوز است، نتوانسته در هیچ کشوری دموکراسی واقعی کارگری را برقرار کند؟ چرا مواضع طبقه بورژوا و سرمایه داران روز به روز قدرتمندتر شده، در حالی که کارگران پی درپی گرفتار شکست شده اند و هر گاه هم که توانستند سنگری را فتح کنند، پس از مدت کوتاهی آن را از دست داده اند. چرا کارگران به جز در انقلاب سال 1917 روسیه  هرگز نتوانسته اند دولتی کارگری تشکیل دهند و دولت شورایی روسیه هم پس از چند سال شکست خورد و به بیراهه کشیده شد؟»(درباره مبارزه طبقاتی کارگران ایران، 1392، انتشارات پروسه، ص8)
جدا از اشتباهات شهابی در مورد تاریخ جنبش های کارگری و بویژه نبود اشاره وی به کمون پاریس به عنوان نخستین حکومت طبقه کارگر، چهار نکته مبهم و یا نادرست در این بخش از گفته های وی وجود دارد.
1-   ابهام در نظر شهابی در مورد لنینیسم
نخستین نکته در مورد «شکست دولت شورایی روسیه پس از چند سال» میباشد. این  دیدگاه روشن نمیکند که منظور وی از «دولت شورایی»چیست و آیا دولت زمان  لنین را دولتی شورایی و کارگری میداند یا خیر؟
این مسئله بسیار مهم است زیرا مرز بین لنینیسم و ضد لنینیسم را تا حدودی در بر دارد. برخی از جریانهای شبه روشنفکری از جمله دارودسته حکیمی و کارمزدیان، تجربه شوراهای کارگری در روسیه را از جریان حزبیت، بلشویکها و رهبری لنین جدا کرده و اینها را دو تجربه متفاوت و متضاد که یکی، یعنی لنین و لنینیستها، دیگری یعنی شوراهای کارگری را حذف کرده اند، قلمداد میکنند و بدین ترتیب سم اپورتونیسم و رویزیونیسم خود را در جنبش کارگری و در میان پیشروان این طبقه پخش میکنند.    
2-   نفی حکومت طبقه کارگر در زمان استالین
  همچنین وی میگوید «پس از چند سال شکست خورد و به بیراهه  کشیده شد». بدینگونه، وی بر تمامی تجارب طبقه کارگر در روسیه استالینی و تمامی زحمات و تلاشهای طبقه کارگر روسیه، در طی یک دوران تقریبا سی ساله خط بطلان میکشد.
البته اشاره به بیراهه رفتن، این نکته را نیز در خود دارد که دولت رویزیونیستی خروشچف از جانب شهابی به رسمیت شناخته نشود و به این ترتیب شهابی موضع خود در مقابل رویزیونیسم خروشچفی و برژنفی را تا حدودی روشن میکند. اما حکم بر «بیراهه» رفتن و بنابراین حکومت طبقه کارگر نبودن دولت شوروی پس از چند سال، نشان از نادرستی درک وی از تحولات در شوروی و حکومت طبقه کارگر در دوران رهبری استالین دارد.
 این مسئله از یکسو، با تاثیر مخرب تبلیغات امپریالیستی و جهان سرمایه داری قابل توضیح است و از سوی دیگر، با تاثیر ایضا مخرب جریانهای رویزیونیستی( و یا خروشچفیست هایی مانند راه کارگر) و ترتسکیستی در ضدیت با استالین  و دوران استالین، و از سوی سوم، با تاثیر گروههای ضد حزب و تشکل طبقه کارگر و تبلیغاتی که به نفع شوراهای کارگری بدون حزب سیاسی در همین دوران اخیر گردیده است. و بالاخره با اشتباهاتی که دولت طبقه کارگر در دوران استالین دچار آن گردید.
در این مورد پایانی باید اشاره کرد که وظیفه یک کارگر پیشرو این است که این تجربه را با دقت بکاود و درستی ها و اشتباهات طبقه خود را در آورد و نه اینکه بکلی بر آن خط کشیده و با به  «بیراهه رفتن» خواندن آن، نفی اش کند.  
3-   نفی حکومت طبقه کارگر در چین
نکته سوم این است که شهابی با گفتن اینکه «کارگران به جز در انقلاب سال 1917 روسیه  هرگز نتوانسته اند دولتی کارگری تشکیل دهند» نه تنها بر حکومتهای اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم و پیش از رویزیونیست شدن احزاب این کشورها، خط میکشد، بلکه  بکلی از حکومت طبقه خود در چین چشم میپوشد؛ و این اصلا برازنده و شایسته یک کارگر که میخواهد پیشرو باشد، نیست.
حکومت چین، حکومت طبقه کارگر چین بود و نه مثلا بنا به گفته ی مشتی مزدور ترتسکیست و رویزیونیست، حکومت دهقانان، خرده بورژواها و یا بورژواهای ملی. این حکومت را نه تنها میلیونها کارگر( و دهقان چینی زیر رهبری کارگران) بنیان گذاشتند که با تمام وجود و تقریبا سی سال در یک جنگ طولانی و بی امان و با میلیونها جانباخته درگیر بودند، و نیز پس از آن، باز به مدت بیست سال مبارزه طبقاتی بزرگی را با رویزیونیسم بین المللی به رهبری خروشچف و برژنف وهمچنین درون حزب  با بورژوازی تولید شده در حزب پیش بردند، بلکه میلیونها کارگر و حزب پیشرو در جهان آن را حکومت طبقه کارگر دانسته و از آن پشتیبانی کردند، و دستاوردهای آن را مهم انگاشته و در امر تکامل تئوریک- سیاسی و تجارب طبقه کارگر جهانی دارای ارزش والایی دانسته و میدانند.
 اگر چنانچه نخواهیم بحث را طول و تفصیل دهیم و از تاثیرات این مبارزه و حکومت در بیشتر کشورهای جهان در سه قاره و احزاب سیاسی طبقه کارگر نام ببریم، باید تنها به عکس العمل طبقه کارگر اروپا بویژه کشور فرانسه طی جنبش مه 1968 اشاره کنیم که اهمیت تاثیر جهانی مبارزات طبقه کارگر در چین در ضمن انقلاب فرهنگی - کارگری را در محدوده ایی معین نشان میدهد. در بیشتر این مبارزات، کارگران پلاکاردها و تصویرهای مبارزات کارگران چین را در انقلاب فرهنگی با خود حمل میکردند. مبارزاتی که برای بیرون راندن بورژوازی از حزب  صورت گرفت و حاوی تجارب گرانبهایی، خواه از جنبه پیروزیهایی که بدست آورد و خواه از جنبه شکست آن در طی زمان، برای طبقه کارگر تمامی جهان بود.
 سخن نراندن از این تجارب و بویژه تجربه طبقه کارگر در چین، نه تنها اندیشه ما را برای پذیرش هر نوع اپورتونیسم، رویزیونیسم و ترتسکیسم باز میگذارد، بلکه حتی در مضیقه قرار دادن خود از نظر تجربه و یادگیری است، آن هم زمانی که شهابی  بدنبال علل شکست جنبش طبقه خود در جهان میگردد. این نیز برازنده یک کارگر پیشرو نیست.
4-   دموکراسی پرولتری برای چه طبقه ای یا طبقاتی است؟
نکته چهارم در مورد برقرار کردن«دموکراسی واقعی کارگری» است.(1) این دموکراسی واقعی کارگری از نظر شهابی چیست؟ آیا تنها و صرفا دموکراسی کارگری است و اصلا دیکتاتوری کارگری نیست. در این صورت اصلا دولت و حکومت طبقه کارگر نیست و حکومت مشتی «انسان دوست» خام است و باید در تعلق آن به طبقه کارگر شک کرد.
همان چند سالی که شهابی در مورد روسیه به آن اشاره میکند و معتقد است که در آن سالها طبقه کارگر با شوراهای خود قدرت را در دست داشت و بنابراین دموکراسی واقعی کارگری برپا کرده بود، این شوراهای کارگری، در حالیکه میان خلق، میان کارگران، دهقانان فقیر و زحمتکشان دموکراسی اعمال میکردند، در برخورد به دشمنان این طبقه یعنی همان سرمایه داران و بورژواهای امپریالیست، دیکتاتوری طبقه کارگر را اعمال میکردند.
 آیا این شوراها به مدت سه سال با چهارده کشور امپریالیستی و گارد سفید در روسیه درگیر نبودند؟ چگونه این شوراها از حکومت خود دفاع کردند؟ آیا به گارد سفید و امپریالیستها و به عمال آنها اجازه آزادی بیان، اجتماعات و داشتن حزب و نماینده در شوراها و غیره دادند؟
 شهابی باید که زمانی که سخن از دموکراسی پرولتری میراند روشن کند که این دموکراسی پرولتری وی که قطعا شامل کارگران خواهد شد، آیا شامل سرمایه داران نیز خواهد شد یا خیر؟ و در صورتی که پاسخ وی خیر باشد،آنگاه این دموکراسی پرولتری چه رویه ای نسبت به سرمایه داران و مال مفتخوران در پیش خواهد گرفت؟
حکومت طبقه کارگر نمیتواند دموکراسی کارگری برای همه و از جمله بورژواها و سرمایه داران باشد. این چنین حکومتی، حکومت نیست، بلکه مضحکه ای از انساندوستی خود فریبانه است! این حکومت میتواند دموکراسی را تنها شامل آنان کند که کار میکنند و زحمت میکشند. در شرایط سوسیالیسم و تا زمانی که طبقات موجودند، برای کارگران، کشاورزان، دهقانان زحمتکش، کارکنان ادارات و کارمندان جزء، آموزگاران، پرستاران، تمامی  تولیدکننده خرد و کسبه جزء است؛ و اما برای کسانی، گروههایی، طبقاتی که نمیخواهند کار کنند و زحمت بکشند و نان بازو و کار خویش را بخورند، برای کسانی که میخواهند نیروی دیگری را استثمار کنند و از قِبل دیگران زندگی کنند و مفت خور و لاشی و بار دیگران باشند، این حکومت باید که دیکتاتوری را اعمال کند و اعمال کرده و خواهد کرد. آنان را یا با هدایت و آموزش و یا بزور مجبور خواهد کرد که کار کنند و نان زحمت خود را بخورند و نه اینکه وبال گردن دیگران باشند؛ و این زمان خواهد برد. سرنوشت آن را مبارزه طبقاتی تداوم یافته در زمان برقراری حکومت طبقه کارگر یعنی سوسیالیسم تعیین خواهد کرد. اینها تماما در تجربه دموکراسی پرولتری در چین مورد کنکاش و بررسی قرار گرفت و جنگ طبقاتی بزرگی بر سر آنها براه افتاد.
این اشتباهات شهابی را چگونه میتوان توضیح داد؟
بجز آنچه که در بالا به آن اشاره کردیم یعنی تبلیغات رویزویونیستها و ترتسکیستها، باید  به یکه تازی جریان های لیبرالی شبه چپ و تبلیغات مسموم آنها در جنبش کارگری اشاره کنیم که پس از شکست سالهای شصت طبقه کارگر و گروه های سیاسی وابسته به آن، تقریبا یکه تاز عرصه تبلیغ و ترویج میان کارگران گشتند و نفوس مسموم خود را به درون کارگران و از جمله بخشی از نسل کنونی آنها رسوخ دادند. وظیفه ماست که با این نفوذ بگونه ای خستگی ناپذیر و با قدرت هر چه تمامتر مبارزه کنیم.
م- دامون
دی ماه 97
یادداشتها
1-   کمی پایین تر وی مینویسد:«تاریخ نشان داده است که هیچ طبقه ای به جز طبقه کارگر، ظرفیت و توانایی اداره عادلانه اقتصاد و جامعه و ایجاد دموکراسی اقتصادی و سیاسی و حکومت مبتنی بر آزادی و برابری را ندارد.»(همانجا، ص 11). اینجا نیز باز بطور یک جانبه از«دموکراسی»(سیاسی) صحبت شده است(باید بگوییم که ما صرفا در عرصه سیاسی صحبت میکنیم  که ضد دموکراسی میشود دیکتاتوری. در اینجا نمیخواهیم وارد بحث در مورد «آزادی» و «برابری» و «دمکراسی اقتصادی» شویم و نظر شهابی را در مورد برابری اقتصادی که این مفهوم «دمکراسی اقتصادی» نمیتواند آن را توضیح دهد، بررسی یا تصحیح کنیم). البته شهابی عبارات درستی درباره مبارزه طبقاتی مینویسد مانند اینها« تاریخ جهانی مبارزه طبقاتی به ما یاد داده است که سیاست برای کارگران عرصه بازی نیست، بل که میدان جنگ طبقاتی با بورژوازی است. در این جنگ تمام دولت، ارتش، اکثر احزاب و سازمانها به نفع بورژوازی میجنگند، اما طبقه کارگر قدرت غلیه بر همه آنها را دارد؛ چرا که بزرگترین طبقه است، اکثریت جامعه را تشکیل میدهد...»(همانجا، ص 11 و 12) اما نکته بسیار مهم این است که این جنگ طبقاتی در «دمکراسی پرولتری» نیز وجود دارد.

۱۳۹۷ بهمن ۶, شنبه

چرا حکام جمهوری اسلامی به اسماعیل بخشی اتهام وابستگی به حزب کمونیست کارگری می زنند؟


چرا حکام جمهوری اسلامی به اسماعیل بخشی اتهام وابستگی به حزب کمونیست کارگری  
 می زنند؟
با بازبینی و تجدیدنظر در اسفند97
عضو هیچ دسته و گروهی نبودن خوب است یا خوب نیست؟
اسماعیل بخشی عضو گروه، سازمان و یا حزبی نیست. این امری است که خود وی گفته است. وی در عین حال به دستگاههای دروغ سرهم کن حکومتی و سپاه پاسداران دزدان و گردن کلفتها اعلام کرد که «به مردم در مورد وی دروغ نگویند».
البته این امر که یک فرد پیشرو جنبش کارگری، یک نماینده کارگران، عضو هیچ دسته و گروهی نباشد، نه یک حُسن است و نه یک امر خوب. اما در شرایط کنونی و با وجود دسته ها و سازمان های سیاسی ار مردم دور افتاده و با بافت های اپورتونیستی، رویزیونیستی و ترتسکیستی تقریبا اکثریت باتفاق آنها، این امر عجیب و غریبی نیست و خیلی نباید مایه نگرانی باشد.
زمانی هر فردی میتوانست افتخار کند که عضو سازمان و یا حزب طبقه کارگری باشد که رهبران آن مارکس، انگلس ، لنین، استالین و مائو تسه دون و یا پیروان واقعی و مبارز آنها باشند. زمانی بود که عضو حزب بلشویک و یا حزب کمونیست چین بودن، افتخاری برای هر انقلابی کمونیستی بود. این احزاب اصالتا احزاب پیشرو طبقه کارگر بودند و بهترین و پیشروترین کارگران را در میان خود داشتند.
اما اکنون، عضو احزابی مانند حزب توده، اکثریت، حزب کمونیست کارگری، حکمتی ها  و یا دسته ها و گروههای همانند آنها بودن، نه تنها افتخار نیست بلکه ننگی است. ننگی که رویزیونیست بودن و یا ترتسکیست بودن فرد را با خود بدوش میکشد. پس بر اسماعیل بخشی و دیگر کارگران واقعی و پیشرو، ایرادی نیست که در شرایط کنونی که حزب اصیل و واقعی طبقه کارگر وجود ندارد، عضو دسته و حزبی نباشند.
 در این میان، باید به تفکرات منحوس ضد حزبی و ضد حزب لنینستی جارچیان و هوچیان لیبرالی مانند حکیمی و اخوان نیز اشاره کرد که وظیفه «بزرگ» کنونی خود را مبارزه علیه لنینیسم قرار داده اند؛ کسانی که فعالیت واقعی خود را خواه از نظر مسلکی و خواه از نظر عملی ضد تشکل سیاسی طبقه کارگر و در خدمت حکام سرمایه دار - کمپرادور فئودال مسلک کنونی در آورده اند و درست برای همین هم از جانب حکومت آخوندها و مکلاهای مذهبی و نیروهای اطلاعاتی دولت، اطلاعات پاسداران و دارودسته های حزاللهی، میدان عمل وسیعی در اختیار آنها قرار داده شده است.از سخنرانی در دانشگاهها و نشر کتاب تا پرسه زدن در این سو و آن سوی جنبش کارگری و ورد شوراهای دروغین خود را برای کارگران خواندن.
 روشن است که این چنین تفکراتی نیز به نوبه خود نقش کریهی در رویگردانی از حزب و حزبیت در میان کارگران پیشرو و بازی کرده و خواهد کرد و ممکن است بسی از اینان گمان کنند که با شوراهای نوع حکیمی (یا حتی راستین) و بدون حزب سیاسی یعنی تشکیلات پیشاهنگ طبقه کارگر میتوانند قدرت سیاسی را بگیرند و نظام سوسیالیستی برقرار کنند.
درخت طبقه کارگر میوه های فراوان خواهد داد
 جنبش طبقه کارگر در شرایط کنونی مبارزه دموکراتیک  ایران، میرود که بگونه ای جدی بروی پاهای خود بایستد. این جنبش نهالی است روبه رشد که در آینده درختی برومند گشته و میوه های آن یکی پس از دیگری به فراوانی خواهند رسید. این میوه، تنها خود جنبش کارگری و یافتن جایگاه واقعی آن در پیشاپیش جنبشهای دیگر طبقات زحمتکش نبوده، بلکه بیرون دادن توده ای از افراد پیشرو کارگر و رهبران واقعی و مبارز نیز از دیگر نتایج آن خواهد بود.
اگر به گذشته این جنبش نگاه کنیم می بینیم در همین یکی دو دهه اخیر، برخی رهبران مبارز از دل فرایند تشکیل سندیکای شرکت واحد و شرکت نیشکر هفت تپه، از میان کارگران شرکت هپکو و آذرآب اراک بیرون آمدند؛ و در دوره کنونی باز هم از میان مبارزات کارگران هفت تپه و فولاد اهواز کارگران پیشرو فراوانی آغاز به بیرون آمدن کردند.
 و اینها تازه چند موسسه و کارخانه بیش نیستند. در دورهای آینده جنبش کارگری که ما گسترش و عمق یابی آن را خواهیم دید کارگران مبارز و پیشرو بیشتری از دل این جنبش بیرون خواهند آمد.
آنچه که این پیشروان بروشنی خواهند دید، این است که با مبارزه صرفا آشکار و یا گرد آمدن پیرامون مجامع عمومی کارگری و یا حتی شوراهایی که در توافق با رژیم سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور کسب میشود، نمیتوان قدرت سیاسی را بدست آورد. آنها پس از شکست های متوالی پی خواهند برد، که نمی توان تجربه طبقه کارگر را در جهان دور زد. این تجربه ای است با بیش از 150 سال. مرکز ثقل این تجربه که بوسیله بزرگترین آموزگاران طبقه کارگر مورد بررسی و تدوین گشته است، وجود حزب سیاسی طبقه کارگر است. حزب یا تشکلی که پیشروترین کارگران در آن برای ارتقاء آگاهی تئوریک- سیاسی و تشکل و سازماندهی جنبش خویش و آماده کردن آن برای کسب قدرت سیاسی که هرگز ساده بدست نخواهد آمد و نیز رهبری جنبشهای دیگر طبقات زحمتکش که بدون یاری طبقه کارگر قادر به پیشروی در راه منافع خود نیستند،  تلاش کنند.
بنابراین این دوره کنونی طی خواهد شد و پس از کسب تجاربی از شکست و یا پیروزی، حزبیت دوباره در کانون توجه پیشروترین کارگران قرار خواهد گرفت.     
اعترافات و پروژه فرستادن به بیرون کشور
برنامه رژیم در مورد اسماعیل بخشی و خانم سپیده قلیان تا حدودی مشخص است. یا باید دست از فعالیت بکشند، یا به گوشه زندانها فرستاده خواهند شد و مرگی تدریجی (اگر خود کشی نکنند!؟) در انتظار آنها خواهد بود، و یا باید از ایران بیرون روند و در کشورهای دیگر اقامت کنند(دور از ذهن نیست اگر مستقیم یا غیر مستقیم به آنها گفته شده باشد که باید از کشور بیرون روند). این وضعی است که برای اسانلو(در زمانی که کارگر پیشرویی بود) درست کردند. جمهوری اسلامی نمیتواند وضع کنونی آنها و جولان دو مبارز پیشرو را و قهرمان شدن آنها در سطح جامعه را تحمل کند و برای همین هم دوباره یورش آورده و این کارگر پیشرو و این زن مبارز را دستگیرکرده است.
چرا اتهام وابستگی به کمونیسم کارگری؟
علت اینکه حکومت اسلامی بخشی را متهم کرده که به حزب ننگین کمونیسم کارگری وابسته است دلایل زیر میباشد:
این جریان، یک جریان ترتسکیستی است که از نظر مسلکی ضد مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم است. از نظر سیاسی یک جریان دسیسه گر، حقه باز و شیاد تمام عیار است و به هیچوجه نه طرفدار انقلاب است و نه طرفدار گرفتن قدرت بوسیله طبقه کارگر و برقراری حکومت این طبقه. از نظر تشکیلاتی اینها جریانی هستند تفرقه افکن و تخریب کن. هر کجا مبارزه باشد کافی است که دسته ای از اینها حضور داشته باشند تا همه چیز را خراب کنند و به لجن بکشند. ضمنا این جریان بیش از سه دهه است که با سلطنت طلبان و جریانهای وابسته به امپریالیستهای غربی و آمریکا رابطه داشته، از آنها پشتیبانی مالی دریافت کرده و با آنها مداوما مراسم مشترک گذاشته است. افزون بر این نکات، حضرات یک دوره هنرنمایی سکسی را پشت سر گذاشته و این «افتخار بزرگ» نصیب سران زن و مرد ایشان شده که با برهنه شدن، شکل و شمایل ابزار و ادوات جنسی خود را با «شجاعت» و «شهامت» بی مانندی نشان دهند و بدنامی دیگری برای خود بخرند.
به این ترتیب، با اتهام زدن به بخشی در وابسته بودن به این حزب، این کاملا در اختیار  دستگاه منفور قضایی حکومت  قرار میگیرد که وی را متهم به رابطه با سلطنت طلبان و امپریالیسم آمریکا بکنند و برای وی پاپوش وابستگی به آمریکا و اسرائیل بدوزند. و نیز وی را فردی بخوانند که عقده های جنسی هم دارد(کافی است در فایلی که خانم قلیان جسورانه منتشر کرده است به اشارات فرد اطلاعاتی شوش در مورد مسائلی این چنین توجه کنیم).  بنابراین دستگاه اطلاعاتی رژیم دست خود را باز میگذارد تا بر مبنای این اتهامات پایه ای، هر جرم دیگری را به بخشی ببندد.
اما اینها تنها پاره ای از مسئله است.
اکنون در جامعه ما و کمابیش برای نخستین بار در فضای عمومی، یک فرد کارگر، یک نماینده کارگران، تبدیل به یک قهرمان توده ای شده است. خواه در همان دوره که بخشی دستگیر نشده بود، خواه پس از دستگیری و نیز پس از آزادی، و خواه اکنون که وی دوباره به زندان افتاده است. او برای بسیاری از کارگران و جوانان تبدیل به الگو شده و میشود؛ کارگران و جوانانی که میخواهند راه وی را دنبال کنند. حال این اتهام به بخشی که عضو یا وابسته به حزب ننگین کمونیست کارگری است، بی خطر ترین برای جمهوری اسلامی است. اگر قرار باشد که این کارگران و جوانان راه بخشی را دنبال کنند و مثلا دنباله رو حزب کمونیست کارگری گردند، کوچکترین  خطری جمهوری اسلامی را تهدید نخواهد کرد. زیرا هم چنانکه اشاره کردیم این حزب خود از مسببین تخریب تشکلات مخالفین جمهوری اسلامی است. نیروهای وزارت اطلاعات و پاسداران در آن نفوذ دارند. تمامی فعالیت وی علنی است و خط مشی تئوریک - سیاسی آن ضد مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی است و نه تنها کوچکترین فعالیت و تلاشی برای کسب قدرت سیاسی نمیکند و نه تنها مطلقا در این فکر ها نیست، بلکه خود نقش خرابکار بزرگ را در این زمینه و در میان نیروهای راستین اجرا میکند(کافی است که نقش تفرقه افکن و کریه حکمت را در کردستان بیاد آوریم).
پس، از نظر حکومت خوب است که اگر قرارباشد کارگران و جوانانی، راه بخشی را دنبال کنند، به حزبی تعلق خاطر و یا وابستگی پیدا کنند که تنها حزبی واقعی نیست و همه چیز و همه گنداب و تعفنی هست. نتیجه آن خواهد بود که نیروی این کارگران و جوانان به هرز رفته و آنها پس از مدتی به مشی بیکارگان و وراجان تبدیل خواهند شد. این دلیل دوم است.
 افراد پیشرو طبقه کارگر نه تنها به این حزب تعلق ندارند، بلکه مخالف آن هستند.

هرمز دامان
نیمه نخست بهمن ماه 97     




۱۳۹۷ بهمن ۵, جمعه

در نیاز به توده ای کردن هر چه بیشتر مبارزه


در نیاز به توده ای کردن هر چه بیشتر مبارزه

اسماعیل بخشی پس از آزادی دست به مبارزه علیه شکنجه زد. این مبارزه ای است برحق که در آن یک کارگر مبارز در مقابل نظام کنونی می ایستد و آن را به هماوردی می طلبد.
در این مبارزه وی تنها نبوده و نیست و از یک سوهمراهی عاطفی کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز و دیگر کارگران و نیز تمامی نیروهای روشنفکری و ساده تمامی طبقات و گروههای مردمی را با خود خواهد داشت و از سوی دیگر افزون بر همراهی عاطفی،همراهی عملی افراد مبارزی که به شکلی دستگیر و شکنجه شده اند.
البته برای کسی که این حکومت را می شناسد، اینکه حکومت اسلامی شکنجه میکند امری روشن است، اما اینکه وضع به گونه ای پیش رود که در مقابل چنین اتهامی، جناح های مختلف حکام کنونی بخواهند از خود دفاع کنند و بگویند که شکنجه نکرده اند، مضحکه و مسخره ای بیش نخواهد بود. بیش از 40 سال است که حکومتگران کنونی که نیروهای اطلاعاتی، انتظامی، پاسداران سرکوب گر و دستگاه قضایی و بیدادگاههای آن، گسترش یافته ترین و فعالترین بخش آن بوده اند(البته افزون بر فهم و یافتن راههای اختلاس و دزدی های«شرعی» و غیر شرعی از اموال مردم) بازداشت میکنند، زندان و شکنجه میکنند و به اشکال گوناگون و فجیعی میکشند( و مشکل بتوان که در این دوران مانند آنرا در هیچ کشوری پیدا کرد) و سعی میکنند به مردم بپذیرانند که باید به آنها تمکین کنند.
 اگر از دوران قتل های زنجیره ای بگذریم که خود این جانیان، فیلمهایی از شکنجه کردن نیروهای مبارز(و حتی بازجویان سابق و از جمله همسر سعید امامی) گرفته و میان مردم پخش کردند، و جدا از سال 88 و فجایع و گندابی که این حضرات متشرع در بازداشتگاه  کهریزک براه انداختند و حتی از میان خودشان، فریادهاعلیه آن بلند شد، باز این اواخر بود که بوی تعفن شکنجه گاه پیشروان مبارز دی ماه و پس از آن دراویش(که ویدئو های زیادی از زدن و شکنجه کردن دست جمعی دراویش پخش کردند)زنان، محیط زیستی ها، آموزگاران و ...در آمد. بنابراین این اتهامی است به این حکومت که دستی طولانی در شکنجه دارد و این از این نظر جزو سرآمدان حکومتهای کریه و مستبد به شمار میرود.
 اما به هرحال مبارزات جاری در یک مسیر خطی پیش نمیرود و انگیزه های فردی و جمعی اراده خود را دنبال و کار خود را میکنند. خود این مبارزه علیه شکنجه، گرچه مبارزه ای است که از نقطه نظر نقش آن در مجموع مبارزات دموکراتیک، نیرو و توان آن، یا محدوده ایی که میتوان آن را پیش برد و نیز نتایج عملی آن، غیر قابل قیاس با مبارزات کارگری چند ماه گذشته می باشد، با این همه و البته در صورت تداوم، میتواند گستره نویی نسبت به تمامی مبارزات پیشین از نوع خود داشته باشد و در حد و حدودی بویژه از جهت تجهیز و رشد آگاهی و اندیشه نسل جوان، تاثیرات مثبتی از خود بجای گذارد. در این میان اما باید به نکاتی توجه داشت.
نیاز است که مبارزه در گستره ای بزرگ توده ای گردد
از مدتها پیش مبارزه ای بزرگ آغاز شده است و این مبارزه با امواج کوچک و بزرگ خودهر روز گرایش به سوی توده ای شدن هر چه بیشتر را طی میکند.  خود مبارزات دو کارخانه نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز با اینکه از نظر شکل مانند مبارزات عمومی دی ماه که همه جایی، تعرضی و شورش گون بودند، نبود( در مورد محتوی میتوان این گونه گفت که در برخی از مسائل پیشروتر و در برخی مسائل عقب مانده تر بود) و به هرحال مبارزه ای در حد دو کارخانه و مردم دو شهر بود، با این وجود بسرعت گستره یی توده ایی در این دو شهر(و شهرهای دیگر به عنوان پشتیبان) یافت و درهمین محدوده تا حدودی شکل همان اعتراضات دی ماه را پیدا کرد.
بنابراین اگر چنانچه گذشته و حال را مبنای پیش بینی آینده در نظر گیریم، هر موج اعتراضات جاری میرود تا توده های بیشتری را دربر گیرد و مبارزه توده ای تر میشود و مبارزات عمومی و مبارزات خاص در یکدیگر نفوذ بیشتری یافته، به یکدیگر بپیوندند.
گرایش اصلی ما باید به نفع توده ای کردن هر چه بیشتر این مبارزه باشد. باید که هر یک از توده ها، سلولی، گلوله ای از فریادعلیه نظام استثمار و ستم  گردند. درگیر شدن هر چه بیشتر کارگران و توده های زحمتکشی که دهه هاست از سیاست اصیل دور مانده اند در سیاست، ابراز خلاقیت مبارزاتی از جانب آنان، گسترش مبارزه به ابعادی از یکسو هر چه خردتر و ریزتر و در هر شهر و روستا و کوچک دهی، و از سوی دیگر هر چه کلان تر و بزرگ تر به عنوان برآمد کلی آنها، گرفتن هر گونه تمرکز و ابتکار عملی از دشمن(که با چنگ و دندان میخواهد آنرا داشته و برای خود حفظ کند)، اجازه ندادن به وی برای اینکه نیروی خود را در یک نقطه متمرکز کرده و بکار برد و ناچار کردن وی به درگیر کردن قوای خود در نقاط گوناگون و جبهه های گوناگون نبرد، واداشتن وی به رفتن از این سو به آن سو، با نیروی فراوان ضربات کاری بوی زدن در نقاطی که نیروی وی کمتر و ضعیف تر است، خسته کردن و به ستوه در آوردن نیروهای انتظامی، پاسدار، بسیجی، و به همراه آنها نیروهای اطلاعاتی، از دست وی گرفتن ابتکار عمل در مبارزه، گیج و هراسناک کردن وی و وادار کردن وی به دست زدن به اقداماتی پر اشتباه، ناشیانه و احمقانه و به ذله در آوردن وی و آنگاه ضربه آخر را زدن. چنین است خطوط کلی راهی که اشکال جنبش تا کنون(نکات قوت، نکات ضعف جنبش و دشمن) پیش پای تمامی مبارزان کارگر و زحمتکش و مردم ایران قرار داده است.
 اینها اموری است که تنها با توده ای شدن مبارزه در سطح کلان امکان پذیر است. در چنین فرایندی است که توده های طبقه کارگر و زحمتکشان شهری، دهقانان، کشاورزان و توده زحمتکش روستا پی میبرند که چگونه باید علیه نیرویی که لوله تفنگ و دادگاههای خود را علیه آنها بکار میگیرد تا آنان را منکوب و مجبور به تبعیت از خود کند، علیه قدرتی که کارگران پیشرو و مبارز را برای تحقیر کارگران، زنان پیشرو را برای تحقیر زنان مجبور به اعترافات به دروغ، به آنچه که نبوده اند، میکند، علیه حکامی که با «زبان خوش» کنار نمیروند و چار چنگولی به ثروت و قدرت چسبیده و علیه کارگران و زحمتکشانی که  آنرا بر نمی تابند، شکنجه، شلاق، چوبه دار و تفنگ بکار میگیرد، باید تفنگ و سرب بکار برد. آخوندها و مکلاهای حاکم و ارتش آنها، پاسداران و نیروهای اطلاعاتی نشان داده اند که تنها سرب میخواهند و تنها سرب است که میتواند آنها را به آنجا بفرستد که باید بفرستد.
اما برای این مبارزه توده ای شود، باید همراه توده ها بود. آگاهی آنها را بالابرد و به نیروی آفرینشگر آنها یاری کرد. باید به آنها کمک کرد تا از زیر بار سالها تحقیر و ذلت خود را آزاد کنند و ارج و جایگاه خود را بشناسند. 
ماهی به آب زنده است
ماهی به آب زنده است و کارگران پیشرو که ما به مرور گروه های بیشتری از آنها را از جانب طبقه کارگر خواهیم دید، ماهیانی هستند که باید در میان اقیانوس توده ها شنا کنند. اگر آنها از این آب، از این اقیانوس گرفته شوند، خود را بیرون کشند و یا سیاست های پیش گذارند که بوی جدایی از کارگران از آنها به مشام رسد و در حال حاضر توده کارگران دنبال آنرا نگیرند، آنگاه  آنها به مرور جایگاه خود در میان توده و نیروی تاثیر خود را برای پیشبرد مبارزه از دست خواهند داد. تمامی مسئله ما همانا پیوند آگاهی با توده است، حال اگر آگاهی که خود در میان توده پدید آمده آن را رها کند، مسیری برعکس طی میگردد.
 نکته این است که کارگران نیشکر هفت تپه به سرکار خود برگشته اند و اقدام کنونی اسماعیل بخشی بیشتر از اینکه آنها را درگیر کند، خود وی را در مبارزه درگیر کرده و موجب تداوم راه یک نماینده کارگران تا حدودی جدا از آنها گشته است.*(1)
مبارزه طبقاتی در خط مستقیم پیش نمیرود
باید توجه داشت که مبارزه طبقاتی در ایران نه یکدست است و نه  ثبات پایداری دارد. و به این معنا که مرکز ثقل آن همواره از یکسو  در حال تغییر و جابجایی مکانی است و از  سوی دیگر بین طبقات، گروههای و دسته های اجتماعی زیر ستم در چرخش است.
 اینها امواجی از مبارزه هستند که میایند و میروند. چند روز پیش کارگران شرکت واحد بودند، دیروز هپکو اراک بود و  امروز موج هفت تپه و فولاد. یک روز آموزگاران، یک روز دراویش ، یک روز راننده ها و روز دیگر کشاورزان و کارگران هستند و مبارزه را بسته به نیرو و توان خود تا حدودی پیش میبرند و دستاوردهایی کسب میکنند و آنگاه و پس از حل نسبی و ُخرد تضادها و یا افت نیرو و توان مبارزاتی، مبارزه به میان دسته و گروه دیگری و کارگران کارخانه دیگری انتقال مییابد و آنها کار را ادامه میدهد. هر کدام در این فرایند پیچیده و مرکب، نقشی  بازی میکنند. اگر مبارزات کارگران دلاور شرکت واحد نبود، دور نخست مبارزات  نیشکر هفت تپه نیز در کار نبود و اگر این مبارزات  که به تشکل کارگران در سندیکای هفت تپه انجامید، در کار نبود ، مبارزات کارگران شجاع هپکو اراک نیز در کار نبود. و نیز از پس آن، مبارزات دوره اخیر نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز. 
فردا موج از جای دیگری آغاز میشود و آنجا نیز پس از اوج و فرود چندان معطل نخواهد ماند و بجای دیگر سر خواهد کشید. در حالیکه باید هر مبارزه معین و جاری را خواه از نظر کمیت گسترش داد و خواه از نظر کیفیت و مضمون ارتقاء و ژرفا بخشید، اما نمیتوان جایگاه یک مبارزه را در یک دوره و یا مرحله، بزور در فرایند مبارزه حفظ کرد. باید قبول کرد که مسیر حرکت مستقیم نیست، بلکه مارپیچی است و جایگاه جریانها و مبارزات جاری در جنبش تغییر میکند.
 تردیدی نیست که ماحصل و نتیجه کلی این فرایند مارپیچی اولا، گسترش مبارزه به لایه های میانی و عقب مانده طبقه کارگر و دیگر توده زحمتکش  است؛ دوما، رشد آگاهی بخش به بخش طبقه کارگر بگونه ای خاص، و رشد آگاهی طبقه کارگر به گونه ای عام میباشد؛ سوما، تشکل یابی نسبی کارگران است؛ چهارما، گسترده شدن خلاقیت های توده ای در میان کارگران برای اتخاذ راههای نوین در مبارزه و بالاخره توده ای شدن مبارزه در ابعاد وسیع می باشد.
 در دوران طی کردن این هفت خوان است که جایگاه کارخانه ها، رشته ها و بخش هایی از طبقه کارگر که نقش کلیدی و استراتژیک در پیشبرد مبارزه  دموکراتیک و سوسیالیستی خواهند داشت بگونه ای نسبی تثبیت خواهد شد.    
به نظر ما مبارزه دموکراتیک باید در پیوند با مبارزه خاص کارگران قرار گیرد و ارتباط ارگانیگ منطقی و معقولی بین دو بخش مبارزه دموکراتیک و سوسیالیستی پدید آید. این بسیاربهتر است که کارگران پیشرو، در میان کارگرانی که به آنها نیرو و قدرت میدهند، بایستند و با کار آگاهگرانه میانشان، آنها را برای پیشبرد  گونه های محتلف مبارزات ترغیب کنند.
هرمز دامان
 نیمه نخست بهمن ماه 97
*توضیح: این مقاله پیش از دستگیری دوباره اسماعیل بخشی و خانم سپیده قلیان نگارش یافته است.
یادداشت
1-      پرسشهایی در مورد انگیزه واقعی خود بخشی میتواند طرح گردد: آیا بدلیل شکنجه نیروهای اطلاعاتی میخواست علیه شکنجه مبارزه کند و جریانی در این خصوص براه اندازد؟ آیا به سبب تمایل آن نیروها برای حذف وی از کانون مبارزات، وی میخواست که مبارزه با جمهوری اسلامی را در راه تازه ای ادامه دهد؟ آیا نمی خواست که کارگران جوان و توده هایی که به وی عشق می ورزیدند، به هر دلیلی از قهرمانشان مایوس گردند؟ آیا از اینکه بزور از وی اعترافاتی گرفته شده بود، از خود راضی نبود و میخواست که انتقام آن را بستاند و خود را از زیر بار فشار این اعترافات که ممکن است بر ُگرده وی سنگینی میکرد، بیرون آورد؟ روشن است که این حق وی بود که اعتراض کند و اعتراض خود را پیگیری نماید. اما در جایی که مبارزه ای بزرگتر مطرح است یعنی مبارزه در کنار کارگران مبارز نیشکر هفت تپه و در پیشاپیش طبقه کارگر، رفتن به مسیرهایی این چنین، علیرغم اینکه بخودی خود نادرست نیستند(و نگارنده خود در مقاله پیشین و نیز در همین مقاله به آن اشاره کرده است)اما نسبت به آنچه بخشی میتوانست و میتواند انجام دهد، بسیار کم و کوچک هستند.

۱۳۹۷ دی ۲۹, شنبه

نکاتی درباره اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز



نکاتی درباره اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز
اعتراض به شکنجه
اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه که ظاهرا با دادن دو ماه حقوق کارگران به پایان رسیده بود، با اعتراض نماینده کارگران اسماعیل بخشی به شکنجه اش به وسیله ی نیروهای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، شکل و مسیر تازه ای به اشکال و مسیرهای خود افزون کرد. این حرکت به وسیله ی نماینده ی کارگرانی صورت می گیرد که برای عقب افتاده حقوق های خود و برخی دیگر از خواست های کارگری و نیز  نابسامانی های تولید در کارخانه دست به اعتصاب زده بودند و حرکتی است دموکراتیک علیه شکنجه و ضرب و جرح یک کارگرکه به وسیله ی وزارت اطلاعات  صورت گرفته بود.
 پرسش این است که چگونه یک نظام به خود اجازه می دهد که نماینده ی کارگران را که برای گرفتن حقوق عقب افتاده خود دست به اعتصاب و اشکال مسالمت آمیز مبارزه می زنند و برای این که غرور و شخصیت وی را خرد کرده و کارگران پشتیبان وی را تحقیر کند و از آنها زهر چشم بگیرد به انواع و اقسام مورد ضرب و جرح قرار داده، شکنجه کند.
اسماعیل بخشی در اعتراض خود تنها نیست. کارگران نیشکر هفت تپه با وی هستند و از وی پشتیبانی می کنند. اما نه تنها کارگران هفت تپه و دیگر کارگران کارخانه ها و موسسات با وی هستند بلکه هر نیروی آزادخواه و دمکراتی که به وسیله ی عوامل اطلاعات و سپاه مورد ضرب قرار گرفته و شکنجه شده می تواند با وی باشد. این مبارزه ای است با گسترشی بیشتر از یک مبارزه صرف کارگری. شکلی است هر چند محدود از تبدیل مبارزه اقتصادی برای خواست های صرف کارگری به مبارزه ای سیاسی نه تنها برای کارگران، بلکه برای خواست های دموکراتیک عموم طبقات زیر استثمار و ستم.
شرایط کنونی جنبش کارگری و دموکراتیک
شرایط کنونی جامعه ایران و برآمد های جنبش اعتراضی دموکراتیک به گونه ای است که نه حرکتی به پایان می رسد و نه حرکتی متوقف و به سکون می رسد. هنوز حرکت، جنبش، اعتراض، اعتصاب، شورشی در جایی یا جاهایی به پایان نرسیده حرکتی دیگر در جایی دیگر و یا از سوی گروه هایی دیگر آغاز می گردد و یا تداوم می یابد. در عین حال این حرکات به روی یکدیگر تاثیر گذاشته و موجب تحرک بیشترهر یک از آنها می گردد. در مجموع، جنبش نه تنها ایستادنی نیست بلکه هر موج آن خواه در مورد مبارزات منفرد طبقات و خواه مبارزات عمومی تمامی طبقات خلقی با یکدیگر با گسترش نیروهای شرکت کننده و بالا رفتن کیفیت مبارزه همراه است.
اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز
اعتصاب اخیر کارگران هفت تپه و فولاد اهواز نیز از زمره حرکت هایی است که نمی توانند پایان بیابند حتی اگر در این مرحله خواست هایی از کارگران داده شده باشد. این دو اعتصاب نسبت به اعتصاب های کارگری که تا کنون صورت گرفته بودند از جهت کمیت کارگران و نیروهای شرکت کننده در آن، گسترش آن به بیرون از کارگران، تداوم و دیرپایی، برخورد نظرات و آموزشی که می توانست برای طبقه کارگر ایران داشته باشد، از پیچیدگی و غنای فراوان برخوردار بوده اند. در عین حال این دو اعتصاب به ویژه اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه ظاهرا موقعیتی بوده که برخی نظرات راست،«چپ» و «شبه چپ» در جنبش کارگری و به وسیله ی تجارب خود کارگران محک خورده و در عمل عیار آنها تعیین گردد.
حلقه های ضعیف
 نکته مهمی  که درمورد اعتصاب اخیر نیشکرهفت تپه و فولاد اهواز و همچنین شرکت هپکو باید در نظر داشت این است که این اعتصاب ها  در ضعیف ترین حلقه ها به وجود آمده است؛ یعنی در کارخانه هایی که به بخش خصوصی واگذار شده اند. از سوی دیگر این کارخانه ها هر کارخانه ای نیستند بلکه کارخانه هایی صنعتی هستند که در مهم ترین مناطق صنعتی ایران قرار دارند و سطح سواد و آموزش و فنی بودن بخش هایی از کارگران  در آنها بالاست؛ به عبارت دیگر بخشی از کارگران صنعتی ایران در این مناطق و کارخانه ها هستند.
خواست ها
 اعتصاب از یک سو به برخی از خواست های خود رسید و پیروزی هایی به دست آورد و از سوی دیگر به برخی از اساسی ترین خواست های خود نرسید و از این جنبه ها شکست خورد.
در مجموع اگر از نقطه نظر صرف خواست هایی که کارگران به خاطر آنها دست به اعتصاب زدند سنجیده شود، اعتصاب پیروزی چشمگیری به دست نیاورد اما اگر از نقطه نظر دست و پنجه نرم کردن جدی کارگران(بخشی از کارگران صنعتی و در منطقه ای محدود) با سرمایه داران صاحب کارخانه و نظام پشتیبان آنها و نیروهای انتظامی مورد سنجش قرار گیرد آن گاه این اعتصاب ارزش های زیادی به گونه ای خاص برای کارگران نیشکر هفت تپه و به گونه ای عام برای طبقه کارگر ایران داشته است.
  اینکه کارگران نتوانستند به تمامی خواست های خود دست یابند و به اصطلاح اعتصاب آنها از جهت برآوردن تمامی خواست ها شکست خورد چیزی از ارزش و نقش این اعتصاب در روند رو به رشد مبارزات کارگری کم نمی کند. این اندیشه که کارگران می توانستند در شرایط و مرحله کنونی رشد جنبش کارگری و جنبش عمومی دموکراتیک و با توجه به تمامی عواملی که  در این اعتصاب نقش داشتند به این خواست ها برسند، به کلی  اندیشه ی دور از واقع و ذهنی گرایانه ای است.
نکته ای که باید در نظر داشت توام بودن مبارزه و سازش در مرحله کنونی مبارزات کارگری است. کارگرانی که در راس خواست های خود عقب افتادن حقوق خود را قرار داده اند اگر حقوقشان پرداخت شود(با توجه به فشار شدید مالی از یک سو و نیاز به کار از سوی دیگر)ممکن است که بر سر برخی خواست های دیگر خود(آن هم خواست هایی که تدوین آنها در شرایط کنونی تنها بیان آینده در حال است) کوتاه بیایند و به سر کار بروند.
نکته دیگر این است که این اعتصاب بر بستر شرایط عمومی پر التهاب  کنونی جامعه رخ داده و بنابراین تضادهای این مبارزات را یا ناموزونی در آنها را به گونه ای خاص در خود بازتاب می دهد.
علل دست نیافتن کارگران به خواست های خود 
در دست نیافتن کارگران به تمامی خواست های خود مسائل و نیروهای مختلفی دست دارند:
تضادهای درون خواست های کارگران
الف- تضاد بین خواست های صنفی- اقتصادی و سیاسی- دموکراتیک و نبود هماهنگی لازم بین آنها
مهم ترین نکته در این مورد قرار دادن خواست پرداخت چند ماه حقوق عقب افتاده است با برخی خواست هایی که با آن نمی توانند به سادگی هماهنگ شوند.
 پرداخت حقوق عقب افتاده خواستی است که از زیر آن در رفتن و یا به تاخیر انداختن مداوم آن امکان ندارد. بنابراین روشن است که در نهایت کارفرما مجبور است این خواست را اجابت کند. در کنار چنین خواستی خواست های مربوط به شرایط ایمنی و فنی کار و خواست هایی از این گونه  نیز می توانند گنجانده شوند و همچنین مسائل مربوط به حق داشتن تشکلات کارگری و یا دستگیر نکردن نمایندگان کارگران و چیزهایی درردیف آنها. اما گنجاندن این خواست در کنار برگرداندن کارخانه به مالکیت دولت که این هم خواستی نهایتا صنفی- سیاسی است، خیلی نمی تواند هماهنگ شود. این خواست خود خواستی مستقل است و در صورت وجود نفع در آن برای کارگران باید به خاطر آن به گونه ای جداگانه، دست به مبارزه و اعتصاب زد و یا از راه های دیگر و با خواست هایی میانه تر آن را پیگیری کرد.
ب- تضاد بین خواست های سیاسی دموکراتیک و سوسیالیستی و عدم تجانس تاکتیکی و استراتژیکی
قرار دادن خواست های  صنفی - سیاسی معمولی کارگری که به هیچ وجه اساس نظام استثمار و ستم حاکم کنونی را تهدید نمی کنند در کنار خواست لغو استثمار و یا خواست «نان- مسکن- آزادی- اداره شورایی» که تحقق آن (با کمی اغماض، زیرا «اداره» کردن هنوز حکومت کردن نیست و کارگران به حکومت شوراهای اصیل خود، به حکومت طبقه خود که در مرحله کنونی حکومتی است مشترک با طبقات زحمتکش شهری و روستایی به رهبری طبقه کارگر نیاز دارند) یعنی سوسیالیسم و این یعنی برچیده شدن نظام استثمار و ستم و حکومت سرمایه داران، نیز نشاندهنده ی عدم هماهنگی خواست های صنفی - سیاسی معمولی دموکراتیک با خواست های سوسیالیستی است.
 اگر نگوییم هیچ جا، اما کمتر دیده شده که کارگران یک کارخانه برای عقب افتادن حقوق شان و یا ترمیم برخی شرایط کار در کارخانه دست به اعتصاب بزنند و در کنار آن خواست لغو استثمار و یا «نان - مسکن – آزادی و اداره شورایی» را طرح کنند.  
البته این که برخی از این خواست ها، نخست به وسیله ی کارگران یک کارخانه حتی در شرایطی که جنبش هنوز پختگی لازم برای طرح چنین خواست هایی را ندارد طرح شود، به خودی خود اشکالی ندارد اما توفیق دستیابی به آنها اگر جدا خواهان آنها باشیم:
 اولا، نیاز به  آگاهی بسیار بالاتری از مسائل به وسیله ی بخش پیشرو طبقه کارگر و همچنین کل طبقه کارگر دارد؛
 دوما، تشکلات بسیار منسجم تر و تکامل یافته تری و از جمله حزب طبقه کارگر را می خواهد و با سندیکا، مجمع عمومی و حتی شوراهای پراکنده و بدون سلاح طبقه کارگر غیر قابل وصول است؛
 سوما، شرایط بسیار بالاتر و پیشرفته تری از مبارزه طبقاتی و به ویژه درگیری خود جنبش کارگری را لازم دارد، شرایطی که در آن تضادها به اوج خود می رسند؛
چهارما، این خواست تنها به وسیله ی قهر انقلابی می تواند تحقق یابد و نه به گونه ای مسالمت آمیز زیرا در خود خلع ید از مالکیت سرمایه دارانه را نهفته دارد؛
و پنجم، اساسا  تنها در سطح کشوری امکان پذیر است و نه در سطح یک کارخانه. حتی اگر در یک کارخانه زودتر این امر انجام شود تا زمانی که کشوری نشود اساسا تداوم آن امکان پذیر نیست؛
پ- تضادهای تشکلات موازی در بین کارگران، بین سندیکا و مجمع نمایندگان کارگران و نیز بین سندیکا و شورا و نیز بین شورایی که شبیه همان سندیکا است و شورای درخواست شده به وسیله ی کارگران که تنه به تنه شوراهای سوسیالیستی می زند؛
ت- تضاد بین شرایط پیشرو کارگران در این کارخانه ها و مناطق و شرایط نسبتا عقب مانده در دیگر مناطق و کارخانه های صنعتی کشور؛
ث - تاثیرجریان های گوناگون، جریان های لیبرالی«شبه چپ»، رویزیونیست ها و اپورتونیست ها که نقش مخرب خود را در مورد کارگران ایفا کردند. آنها کارگران را قطعه قطعه کرده و جنبش کارگری را دستخوش بازی ها و آزمایش تئوری های صنار سی شاهی خود میکنند و تاثیرات مخربی از خود به جا می گذارند؛
به طورکلی، تضاد درون کارگران(خواست ها، تشکلات و...) اساسی ترین علت نرسیدن به خواست ها بود.
ج- فشار مالی کشنده روی کارگران که در شرایط کنونی غیر قابل تحمل است؛
چ- لشکر کشی و سرکوب به وسیله ی رژیم؛
 شکی نیست که سرکوب مبارزه کارگران به وسیله ی رژیم نقش مهمی در پایان یافتن اعتصاب داشت، اما نباید زیاد آن را بزرگ کرد.
 در واقع زمانی ما می توانیم  نقش سرکوب رژیم را در پایان یافتن اعتصاب  کارگران برجسته کنیم که مبارزه کارگران کمبودها و ضعف های اساسی نداشته باشد و طبقه کارگر یا کارگران یک کارخانه از تمامی جهات( تجانس خواست ها و عدم تضادهای شدید میان آنها، امکانات عینی برای رسیدن به آنها، تشکل واحد و اتحاد) توازم مناسبی داشته باشند. در چنین شرایطی بحث کمیت و کیفیت  نیرو و توان برای رویارویی طرح می شود. اما اعتصاب کنونی، بیش از آنکه در نتیجه مثلا اتحاد رژیم و یا رعب و وحشت و سرکوب شدید پایان یافته و یا شکست خورده باشد در نتیجه تضادهای درونی خود و فقدان تجانس های لازم به خواست های خود نرسیده و یا از جهات رسیدن به تمامی یا حداکثر خواست ها شکست خورده است.
هرمز دامان
 نیمه دوم دی ماه 97


۱۳۹۷ دی ۹, یکشنبه

درباره مائوئیسم(8) و عاقبت باد شرق (سوسیالیسم)بر باد غرب(سرمایه داری) وزیدن خواهد گرفت!*


درباره مائوئیسم(8)

و عاقبت باد شرق (سوسیالیسم)بر باد غرب(سرمایه داری) وزیدن خواهد گرفت!*

با بازنگری و برخی درست کردن ها در 27اسفند 97

فرایندهای تبدیل پیشرو به عقب مانده و عقب مانده به پیشرو، نسبی هستند!
در بخش ششم این نوشته ما درباره انقلابات به مسئله مرکز ثقل انقلابات و نیز انتقال آن به کشورهای مستعمره  و یا نیمه مستعمره  پرداختیم و تا حدودی به  این مسئله که  کشورهای عقب مانده به کشورهای پیشرو تبدیل میشوند، اشاره کردیم . در این بخش به این پاره بیشتر توجه میکنیم. نیاز به بررسی ژرف تر این مسئله از این روست که از یک سو درکهای خشک، بسته و قالبی در مورد ماتریالیسم تاریخی بویژه از سوی رویزیونیستها و ترتسکیستها در ایران وجود دارد و ترویج میشود، و از سوی دیگر اغلب این دیدگاهها به لنین منتسب شده و  نمونه خود را انقلاب اکتبر قرار میدهد.  
مارکس: سرمایه
مارکس در یکی از صفحات دیباچه نخست بر سرمایه چنین مینویسد:
«علم طبیعت[برای تحقیق علمی] دو راه اختیار میکند: یا فرایندهای طبیعت را در جایی مورد مطالعه قرار میدهد که کامل ترین صورت آنها نموده می شود و کمتر زیر تاثیر عوامل مختل کننده هستند و یا تجربیات خود را در شرایطی انجام میدهد که مسیر بی خدشه فرایند را تامین کند.
 آنچه  را که من قصد دارم در این اثر تحقیق کنم شیوه تولید سرمایه داری و مناسبات تولیدی و مبادله های منطبق با آن است.
 تا کنون انگلستان محل کلاسیک این نوع تولید بوده است. به همین سبب این کشور عمده ترین نمونه برای بیان و تشریح نظریات من واقع شده است. حال اگر خواننده آلمانی در مورد وضع کارگران صنعتی و کشاورزی انگلستان فریسی مآب شانه های خود را بالا بیاندازد و یا بخواهد خوش بینانه خود را تسلی دهد و بگوید که در آلمان هنوز تا مدتی اوضاع بدک نیست، جز این نمی توانم که به وی بانگ زنم.
 این سرگذشت توست که نقل میکنم... بخودی خود سخن از درجه عالی یا دانی تکامل تضادهای اجتماعی که از قوانین طبیعی تولید سرمایه داری ناشی میشوند نیست. سخن بر سر خود این قوانین، بر سر این تمایلات است که با ضرورتی پولادین تاثیر میکند و چیره میشوند.
 کشوری که از نظر صنعت جلوتر از دیگران است به کشوری که کمتر توسعه یافته منظره آینده اش را نشان میدهد.»( متن چهار جلدی، ترجمه  ا. اسکندری، جلد نخست، ص 65، با تغییر چند واژه)
به عبارت پایانی توجه کنیم:
«کشوری که از نظر صنعت جلوتر از دیگران است به کشوری که کمتر توسعه یافته منظره آینده اش را نشان میدهد.»
 از کل این متن چنین بر میاید که منظور مارکس صرفا صنعت به مثابه تکنولوژی نیست، بلکه در واقع روابط تولید، تضادهای اجتماعی و قوانین طبیعی تولید سرمایه داری است. در اینجا صنعت به مثابه ابزار و وسایل تولید یا بخشی از نیروهای مولد، به همراه خود روابط تولید به همراه میآورد و خود مارکس نیز نه  صرفا صنعت انگلستان، بلکه در واقع روابط تولیدی حاکم بر انگلستان را برای تحلیل شیوه تولید سرمایه داری انتخاب میکند. به این ترتیب می توان نتیجه گرفت که کشوری که از نظر نیروهای مولده و روابط تولیدی جلوتر است، به کشور کمتر توسعه یافته، منظره آینده اش را نشان میدهد. (1)
 آنچه که ما میخواهیم در مورد آن صحبت کنیم این است که این دیدگاه در حالیکه ( برخلاف دیدگاههایی که آن را به جبر باوری متهم میکنند)بطور نسبی درست است و در زمان و شرایط معینی و یا در مورد برهه معینی از تاریخ کشورهای معینی درست در می آید- برای نمونه در مورد اروپای آن زمان و روند رو به رشد سرمایه داری در کشورهای اروپایی- اما خشک کردن و مطلق کردن آن و تعمیم آن به هر شرایط و هر کشور و تاریخ تکامل به هیچ وجه درست نیست. توجه کنیم که این امر خشک کردن و یا مطلق کردن صرفا روابط تولیدی را در بر نگرفته، بلکه میتواند مضمون و شکل انقلابات و راه آنها را نیز تا حدودی تعیین کند. امری که  بطور کلی و با این درجه از ناموزونی در جهان، تابع فرمولی عام، یگانه و یکدست نیست.  
در واقع اگر از اروپای صنعتی آن زمان بیرون آییم و حتی روسیه را ملاک قرار دهیم، شکل تکامل صنعتی این کشور و نیز نوع روابط تولید و از آن مهمتر نوع انقلاب و زمان انقلاب به هیچوجه به گونه ای جزء به جزء از فرمول مارکس تبعیت نمیکند.
یعنی اگر بخواهیم فرمول مارکس را در مورد روسیه بکار بندیم، این کشور نخست باید از نظر صنعتی و روابط تولیدی و نیز سطح فرهنگی به کشورهای اروپایی رشد یافته همچون انگلستان، فرانسه، آلمان و ایتالیا میرسید و سپس در آن انقلاب سوسیالیستی بوجود میامد.
 اما وضع چنین نشد. در روسیه علیرغم اینکه یک کشور از نظر صنعتی بسیار عقب مانده در اروپا( عقب مانده ترین کشور اروپایی) و از نظر روابط تولیدی بسیار عقب مانده تر از اروپای سرمایه داری بود(وجود فئودالیسم در کنار سرمایه داری و جمعیت بزرگ دهقانی)اما انقلاب سوسیالیستی به ضرورتی مبرم تبدیل شد و در واقع این روسیه بود که با وجود عقب ماندگی صنعتی و روابط تولید و فرهنگ کشور، به یکباره و با توجه به وجود مبارزه طبقاتی پیشرفته و طبقه کارگری خواهان تصرف قدرت سیاسی، توانست روابط تولیدی عقب مانده را پشت سر گذارد و به روابط تولید سوسیالیستی جهش کند. 
 از سوی دیگر، در حالیکه کشورهای اروپایی، از نظر صنعتی رشد یافته و روابط سرمایه داری در آنها مستقر شده، به مرحله امپریالیسم تکامل یافتند، اما این امر موجب نشد که صدها کشور مستعمره  و نیمه مستعمره ای که داشتند(و این ها از جنبه های گوناگون تغییراتی بر مبنای نیازهای خود در آنها صورت دادند) نیز بتوانند  به آنها برسند و همان مسیر آنها را پشت سر بگذارند و از جهات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی موقعیت آنها را کسب کنند.
 اکنون به لنین بپردازیم که این مسئله یکی از مسائل مورد مشاجره وی با خشک مغزان و دگماتیست ها بود.   
لنین - درباره انقلاب ما(به مناسبت یادداشت های ن. سوخانف)
 این مقاله که در سال ژانویه 1923 نوشته شده یکی از مقاله های مهم لنین است و در آن به برخی از نکات درباره نوع گسترش و تکامل انقلابات توجه میکند.
 نفی خشکه مقدسی و  قالبی فکر کردن
 لنین نخست به نقد تقلید برده وار از گذشته بوسیله دمکرات های خرده بورژوا می پردازد که فوق العاده«محافظه کار و ترسو و صرفا مقلد برده وار» گذشته هستند.  پس از آن به این نکته اشاره میکند که اینها همه خود را مارکسیست میدانند اما  آن را خشک مغزانه درک میکنند و نکته قطعی در مارکسیسم یعنی دیالکتیک انقلابی را به هیچ وجه نفهمیده اند.  
سپس این نکات مهم را مینویسد:
« آنها تا کنون راه معین تکامل سرمایه داری و دمکراسی بورژوایی را در اروپای باختری مشاهده کرده اند، ولی نمی توانند  حتی این تصور را بکنند که این راه فقط در صورتی میتوان سرمشق قرار داد که در آن برخی تصحیحات(که از نقطه نظر کل تاریخ جهان بکلی ناچیز است) به عمل آید.»(منتخب آثار تک جلدی، ترجمه پورهرمزان، ص 867- 868، تمامی بازگفت های ما از همین مقاله است)
این نخستین نکته مهم است. راه معین تکامل سرمایه داری و دمکراسی بورژوایی در اروپای باختری نمی تواند بطور خشک سرمشق قرار گیرد و باید برخی تصحیحات در آن به عمل آید.
قوانین عمومی اساسی تغییر و قوانین ویژه هر کشور
 آنگاه لنین به شرایطی همچون نخستین جنگ امپریالیستی می پردازد که موجب  شد که ویژگیهای  نوینی در انقلاب روسیه بروز کند و پس از آن در نقد اصلاح طلبان خرده بورژوا میگوید:
«... آنها به کلی از این  اندیشه بیگانه اند که با وجود قانونمندی کلی تکامل سراسر تاریخ جهان وجود مراحل جداگانه ای از تکامل که نماینده خود ویژگی شکل و یا ترتیب این تکامل است، نه تنها به هیچ وجه نفی نمیشود بلکه برعکس مفروض است. مثلا حتی به ذهن آنان نیز خطور نمیکند که به علت قرار داشتن روسیه در مرز بین کشورهای متمدن و کشورهایی که این جنگ برای نخستین بار آنها را بطور قطع به سوی تمدن می کشاند، یعنی همه کشورهای خاور زمین یا کشورهای غیر اروپایی، روسیه میتوانست و می بایست خود ویژگیهایی از خودش بروز دهد که البته با مسیر عمومی تکامل جهان مطابق است ولی انقلابش را از کلیه انقلاب های قبلی کشورهای اروپای باختری متمایز می گرداند و به تدریج که به کشورهای خاوری انتقال میباید برخی تازگی های جزیی پدید میاورد.»
در اینجا لنین بر روی این نکات تاکید میکند:
اول: یک قانونمندی کلی بر سراسر تاریخ جهان حاکم است
 دوم: وجود قانونمندی کلی، نه تنها وجود مراحل جداگانه از تکامل را نفی نمی کند، بلکه آن را مفروض می دارد.
سوم: ویژگیهای این مراحل، در هر کشور جداگانه، از یک سو نماینده شکل ویژه تحول و تکامل در آن کشور است و از سوی دیگر نشانگر ترتیب این تکامل است. این ویژگیها از یک سو در نتیجه شرایط مشخص درونی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بوجود می ایند و از سوی دیگر زیر تاثیر جریانهای بیرونی(مثلا در مورد روسیه، جنگ جهانی اول)
توجه کنیم که روسیه از یکسو امپریالیستی است و از سوی دیگر فئودالی و از سوی سوم یک تولید خرده مالکی - خرده بورژوایی کلان در این کشور وجود دارد( در زمان برقراری نظام سوسیالیستی چند نظام تولیدی در کنار یکدیگر زیست میکنند- نگاه کنید به مقاله لنین به نام مالیات جنسی). به این ترتیب یک ساخت ترکیبی در این کشور موجود است. ضمنا همین روسیه از نظام فئودالی - تولید خرد- امپریالیستی خود که نظامی متفاوت از نقطه نظر ویژگی ها است(و گرنه هم فئودالیسم در غرب بود، هم تولید خرد و هم امپریالیسم با تناوبی دیگر) به انقلاب سوسیالیستی جهش میکند. بنابراین کشوری وسیعا فئودالی به کشوری سوسیالیستی تبدیل میشود. اینجا ترتیب نظام ها به شکل کلاسیک غربی نیست. یعنی تحلیل فئودالیسم و تولید خرد در سرمایه داری رقابت آزاد و سپس این یک به مرحله امپریالیسم و آنگاه سوسیالیستی( که مورد تحول سوسیالیستی تا کنون به وقوع نپیوسته است).
 اما این تغییرات در روسیه، نه بیرون از قوانین اساسی روابط تولید و نیروهای مولده بوجود آمده، و نه بیرون از مناسبات کلی زیرساخت با روساخت. ضمنا ما نظام تولیدی غیر از آنچه در تاریخ دیده ایم، مشاهده نکرده ایم.(2)
چهارم: کشور روسیه بین جهان متحد اروپا و کشورهای خاور قرار داشته به گونه ای همچون برزخ. از این رو میباید سیر تحول و انقلاب آن، ویژگیهایی از خود بروز میداد که متمایز از آن ویژگیهایی بود که در انقلابات غربی بروز کرده بود.
پنجم: کشورهای آسیایی (و آفریقایی و آمریکای لاتین نیز) میتوانند ویژگیهایی  تازه تر از روسیه که در حد فاصل پیش گفته قرار داشته است و در چارچوب قوانین اساسی تکامل جهان از خود بروز بدهند.
به این ترتیب، لنین، بر خلاف اندیشه جریانهایی که مارکسیسم را خشک و قالبی و مرده درک می کردند، به روی این مسئله که در حالی که سیر تکامل جهان از قواعد و قوانین معینی پیروی میکند، اما در هر کشور معین این قوانین به گونه ای ویژه خود را نشان میدهد تاکید میکند و از این نکته که  حالی که یک سلسله مراحل کلی در تکوین جهان وجود دارد، اما طی کردن این مراحل، از جانب تمامی کشورها به شکل یکسان و یگانه ای نیست، انگشت می گذارد. شیره ی کلام لنین این است که «تحول از ویژگی است» یا تحول مشخص از ویژگی مشخص ناشی میشود.
 شرایط عینی
سپس لنین به کلیدی ترین مسئله در این خصوص میرسد:
«مثلا  استدلالی که آنها به هنگام پیشرفت سوسیالیسم اروپای باختری از بر کرده اند حاکی از آن که ما به حد سوسیالیسم رشد نیافته ایم و چنان که برخی از آقایان «دانشمند» آنها بیان میکنند، شرایط عینی اقتصادی برای سوسیالیسم در کشور ما وجود ندارد، بی نهایت قالبی است. و به  ذهن احدی نمیرسد از خود بپرسد که : تکلیف خلقی که در وضع انقلابی قرار گرفته، نظیر آنچه که به هنگام نخستین جنگ امپریالیستی پدید آمد چیست؟ آیا نمیتوانست تحت تاثیر وضع چاره ناپذیر خود، به مبارزه ای دست زند که لااقل این شانس را تامین نماید که وی شرایطی را، ولو چندان عادی نباشد برای رشد آتی تمدن خود فراهم سازد؟»
همچنان که در این جا می بینیم درک قالبی میتواند به این نظر منجر شود که چون شرایط عینی اقتصادی روسیه برای دست زدن به انقلاب سوسیالیستی آماده نیست، نباید دست به این انقلاب زد. لنین در مقابل شرایط رشد نیافته اقتصادی و به اصطلاح از نظر آنها عدم آمادگی برای سوسیالیسم، وجوه دیگری از مسئله«شرایط» را قرار میدهد. این وجوه عبارتند از:
یک: وجود وضع انقلابی
این مسئله را میتوان دارای وجوهی چند گانه دانست. یکی از آنها، وضع عمومی اکثریت باتفاق توده های طبقات خلقی و خواست عمومی آنها برای تغییر و تحول است. دو دیگر، وجود یک طبقه انقلابی آماده برای تسخیر قدرت سیاسی است. و سوم، وجود یک تشکیلات و سازمان مبارز و انقلابی در راس طبقه است که بتواند طبقه را در کسب قدرت سیاسی رهبری کند. بدون شروط دوم و سوم، اوضاع انقلابی نمیتواند به تغییر قدرت سیاسی و برقراری مناسبات تولیدی نوین بینجامد.
دو: وجود جنگ امپریالیستی  و تداوم آن بوسیله طبقه حاکمه:
 تداوم این جنگ می توانست حتی نیمه تمدن روسیه را هم از بین ببرد و به این ترتیب آن را به پسگرد تمدنی دچار کند.
از دیدگاه لنین، حال که از یک سو جنگ نابود کننده امپریالیستی در جریان است و از سوی دیگر وضع انقلابی در روسیه حاکم است، چرا نباید طبقه کارگر روسیه دست به انقلاب سوسیالیستی بزند؟ آیا باید اجازه داد تا جنگ همه چیز را نابود کند، آن هم زمانی که در کشور وضعی انقلابی و علیه جنگ وجود دارد و راه چاره نجات بخش از این جنگ و به سامان رساندن کشور انقلاب سوسیالیستی است. روشن است که در روسیه شروط طبقه انقلابی و سازمان انقلابی در راس طبقه نیز برای دست زدن به انقلاب وجود داشت.
مسئله رشد نیروهای مولد
 لنین  به ارائه دلایل از جانب اصلاح طلبان خرده بورژوا و نقد آنها ادامه میدهد:
«روسیه به آن اوج رشد نیروهای مولده که سوسیالیسم را ممکن میسازد نرسیده است»...
ولی چه باید کرد اگر خودویژگی اوضاع، روسیه را اولا در جنگ جهانی امپریالیستی وارد ساخت، که کلیه کشورهای متنفذ اروپای باختری در آن شرکت داشتند و تکامل وی را در آستان انقلاب های خاور زمین، که آغاز خواهند شد و هم اکنون قسما آغاز شده اند، در شرایطی قرار داد که ما می توانستیم  همانا آن پیوندی را بین «جنگ دهقانی» و جنبش کارگری عملی نماییم که در سال 1856 مارکسیستی مانند مارکس از آن به عنوان یکی از دورنماهای احتمالی پروس یاد کرده بود؟
چه باید کرد اگر چاره ناپذیری اوضاع، قوای کارگران و دهقانان را ده برابر کرد و بدین وسیله امکان انتقالی را متمایز با آنچه که در کلیه کشورهای دیگر اروپای باختری وجود داشت برای ایجاد پیش شرط های اساسی تمدن جهت ما فراهم می ساخت؟ آیا در نتیجه این امر مسیر عمومی تکامل جهان تغییر یافته است؟ آیا در نتیجه این امر روابط  طبقات اساسی در هر کشوری که به مسیر عمومی تاریخ جهان کشیده میشود و شده است، تغییر نموده است.»»
در اینجا لنین در مقابل درک قالبی از رشد نیروهای مولد که صرفا وضع صنعتی( یا ابزار و وسایل تولید) را در نظر دارد، مهمترین و گسترده ترین بخش نیروهای مولد یعنی دهقانان و کارگران و وضع اجتماعی و سیاسی آنان را در روسیه پیش میگذارد و دو نکته مهم را توضیح میدهد:
 یکی وجود جنگ دهقانی (بخشی مهم از نیروهای مولد در روسیه) و دوم امکان ایجاد پیوند بین جنگ دهقانی و جنبش کارگری(بخش دیگری از نیروهای مولد). لنین در این مورد مارکس را مبنا قرار می دهد که در حدود  شصت سال پیش از آن در مورد امکان چنین اتحادی در پروس که کشور بسیار عقب مانده اروپایی در آن سالها بود، صحبت کرده بود.
 دوم: رشد چندین برابری قوای این نیروهای مولد در شرایط خاصی که در بالا شرح دادیم. این وضع می توانست امکان انتقال به نظام اقتصادی- سیاسی نوین سوسیالیستی را در روسیه بیشتر و بهتر از غرب نشان دهد. حال آنکه، آن گونه که لنین شرح میدهد، درک آنها از نیروهای مولد، نه آمادگی ذهنی و عینی این نیروهای مولد برای کسب قدرت سیاسی و داشتن نیرو و توان برای برقراری نظام نو، بلکه تنها رشد ابزار و وسایل تولید، و یا در حالتی بهتر، رشد صرفا کمی طبقه کارگر(با تحلیل رفتن دهقانان) بود. در حقیقت این شرایط در خود غرب وجود نداشت. نه جنبش پر توان طبقه کارگری که سیاسی شده باشد و نه تشکیلاتی انقلابی که بتواند آن را برای کسب قدرت سیاسی رهبری کند. در ضمن آنان وجود دهقانان را در روسیه را نوعی عقب ماندگی نیروهای مولد بشمار میآوردند، حال آنکه لنین به مارکس 1956 یعنی  زمانی که نیروهای مولد در اروپا به وضع کنونی خود نرسیده بود، بر میگردد و نشان میدهد که مارکس نیز انقلاب در کشور پروس  و تغییر نظام اقتصادی و سیاسی آن را امکانی میدید که میتوانست بوسیله پیوندی بین جنگ دهقانی و جنبش کارگری پدید آید.
به این ترتیب لنین درک دیالکتیکی، مواج و پویای مارکس مارکسیست را در مقابل درک های خشک و قالبی رویزیونیستهای انترناسیونال دوم و دانشمندان نامارکسیست قرار میدهد.
وی در پایان اشاره میکند که هیچکدام از این تفاوتها در شرایط گوناگون و ویژه کشورها، نه نافی مسیر عمومی جهان به سوی سوسیالیسم است و نه نافی روابط اساسی بین طبقات اصلی جامعه در نظام سرمایه داری و یا نظامهای ترکیبی سرمایه داری- فئودالی.
 فرهنگ و تمدن
لنین به نقد خود ادامه میدهد:
«اگر برای ایجاد سوسیالیسم سطح معینی از فرهنگ لازم است(اگر چه کسی نمیتواند بگوید این «سطح فرهنگ» کدام است زیرا در کشورهای اروپای باختری این سطح متفاوت است) پس چرا ما نباید ابتدا به شیوه انقلابی پیش شرط های دست یابی به این سطح معین را عملی سازیم و سپس بر بنیاد حکومت کارگری و دهقانی و نظام شوروی برای رسیدن به خلق های دیگر به حرکت در آییم؟
شما میگویید برای ایجاد سوسیالیسم تمدن لازم است. بسیار خوب. پس چرا ما نمی بایست ابتدا شرایط ایجاد تمدن مانند طرد مالکان و سرمایه داران روسیه را در کشور خود عملی کنیم و سپس حرکت به سوی سوسیالیسم را آغاز نماییم؟ در کدام کتابی خوانده اید که چنین تغییر شکل عادی تاریخی امری است غیر مجاز و یا غیر ممکن؟»
در این بخش لنین به نقد نظرات خشکه مقدس ها و رویزیونیستهای انترناسیونال دوم در مورد نیاز به  سطح معینی از فرهنگ و تمدن، برای دست زدن به انقلاب سوسیالیستی و ایجاد نظام سوسیالیسم می پردازد. نتیجه ای که از بحث قالبی آنها بیرون میاید این است که هر کشور معینی باید یک سیر رشد معین و از پیش تعیین شده را از فئودالیسم به سرمایه داری و سپس درون خود نظام سرمایه داری طی کند تا شرایط فرهنگی و تمدن لازم برای انقلاب سوسیالیستی آماده شود. سپس و بر مبنای این سطح فرهنگ و این سطح تمدن دست به انقلاب سوسیالیستی بزند. راه ایجاد سطح فرهنگ و تمدن در این درک بسته، صرفا از درون نظام بورژوایی و حکومت بورژوایی میگذرد.
 دیدگاهی که لنین در مقابل پیش میگذارد بر این مبنا است که اولا سطح فرهنگی که برای سوسیالیسم لازم است را کسی نمیتواند تعیین کند و اگر ملاک کشورهای اروپای غربی باشند و گفته شود که این کشورها میتوانند انقلاب سوسیالیستی کنند، آنگاه خود این کشورها از نظر سطح فرهنگ متفاوت هستند و بنابراین سطح فرهنگی معینی به عنوان معیار نهایی وجود ندارد.
 و دوما، در مقابل این درک که باید اول فرهنگ و تمدن داشت تا بتوان انقلاب کرد، این درک را میگذارد که اگر شرایط موجود باشد، میتوان اول انقلاب کرد و قدرت سیاسی را تصرف نمود و سپس بوسیله خود حکومت طبقه کارگر، به سوی ایجاد شرایط فرهنگی و تمدنی لازم برای برقراری سوسیالیسم حرکت کرد. سوسیالیسمی که به ناچار برقراری آن، نه یکباره و موزون، بلکه بخشی، نسبی و ناموزون و با پیشروی و عقب نشینی، و به هر حال در این گونه کشورها، تا حدودی با حرکت از میان یک سلسله شکلهای انتقالی، صورت خواهد گرفت.
 وی در ادامه  همین مطلب مینویسد: 
«به خاطر دارم که ناپلئون نوشته است... که معنای آزاد آن چنین است:«ابتدا باید درگیر یک نیرد جدی شد و سپس دید که چه باید کرد». ما هم ابتدا در اکتبر 1917 درگیر یک نبرد جدی شدیم و سپس جزئیات تکامل (از نقطه نظر تاریخ جهانی بدون شک این جزئیات است)، مانند صلح برست یا نپ و غیره را مشاهده کردیم. و اکنون دیگر تردیدی نیست که ما در نکات عمده پیروز شده ایم.
سوخانف های ما و به طریق اولی سوسیال دموکرات هایی که در سمت راست آنها ایستاده اند حتی در خواب هم نمی بینند که اصولا انقلاب ها را جز بدین نحو نمیتوان عملی کرد.»
بنابراین از دیدگاه لنین حرکت های پس و پیش و غیر ردیف شده از پیش، در عملی کردن انقلاب ها امری مهم است.
آنچه  لنین با آن مقابله میکند درک کلیشه ای از شرایطی است که برای انقلاب نیاز است. این درک کلیشه ای و بسته، یک سیر معین و از پیش تعیین شده(و کمابیش حسابی) را به انقلابات تحمیل میکند. حال آنکه انقلابات برمبنای یک سیر تعیین شده روی نمیدهند. وجوه مهم در انقلابات وجوه و شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، شرایط مساعد، وضع موجود، وضع طبقات و غیره هستند.
انقلاب در شرق
«خرده بورژوازی اروپایی ما حتی در خواب هم نمیبیند که انقلاب های آتی در کشورهای خاور، که نفوس آن به مراتب بیشتر است و تنوع شرایط اجتماعی آن به مراتب زیادتر است، مختصاتی بلاتردید بیش از انقلاب روس به آنها عرضه خواهند داشت.»
 اینجا لنین به دو نکته اشاره دارد. یکی بروز ویژگیهایی در انقلاب های شرق است که هم جمعیت بسیار زیادی دارند(چین و هند) و هم گوناگونی شرایط اجتماعی آنها بسیار بیشتر از روسیه است. بنابراین ویژگیهای انقلابات در این کشورها، بسیار رنگین تر و پرتضادتر از آن ویژگی هایی است که در انقلاب روسیه بروز کرد. جریان های ضد مارکسیستی اروپایی بویژه رویزیونیستها و ترتسکیستها در خواب هم نمیدیدند که در کشورهای شرقی جمهوری های  دموکراتیک خلق به رهبری طبقه کارگر قلیل این کشورها برقرار شود.
 بر همین مبنا باید به آنچه که در غرب و یا در خود کشورها ما، در مورد انقلابات در شرق، بویژه در شرق آسیا پدید آمد، اشاره کرد. زیرا خواه غربی ها و خواه رویزیونیستهای توده ای و ترتسکیستها جارو جنجال راه انداختند که انقلاب چین، دهقانی، بورژوایی و یا آزادیبخش ملی و یا مائو دهقانی بود و مزخرفاتی از این قبیل. این نوع دیدگاهها بویژه در ایران، تفاوت ماهوی با دیدگاههایی که لنین آنها را قالبی و خشک می نامد، ندارد.
 از سوی دیگر همین ها، انقلاب در ایران را سوسیالیستی میدانند و این نیز بدون توجه به ویژگی های کشور ماست که در مسئله مورد بحث اساسی می باشند؛ یعنی ساخت اقتصادی- سیاسی عقب مانده آن، طبقات اجتماعی روستایی و شهری موجود، مجموعه شرایط تک تک این طبقات روستایی و شهری، زیر سلطه و ستم بورژوازی کمپرادور و امپریالیستها بودن تمامی طبقات خلقی و بویژه نقش امپریالیسم به عنوان نیروی مسلط بر این کشورها.  
 نکته دوم، نگاه به شرق لنین است. لنین انقلابات آتی را در شرق میبیند که نه شرایط اقتصادی و نه رشد نیروهای مولد و نه شرایط فرهنگ و تمدن، هیچکدام نه تنها در حد اروپی غربی نیست بلکه در حد روسیه تزاری هم نیست.
م- دامون
دی ماه 97

*این بخش از مقاله درباره مائوئیسم در دو قسمت تنظیم شده است.
یادداشتها
1-   برخی میگویند منظور صرفا صنعت است، زیرا واژه صنعت در متن  مورد اشاره بکار رفته است. هر چند حتی اگر صنعت را نیز در نظر بگیریم، بحث کماکان همانگونه که ما اشاره کردیم خواهد شد، اما منظور مارکس صرفا صنعت نبوده، بلکه اشارات وی از همان آغاز متن به تمامی مسائل ساخت اقتصادی – اجتماعی  ارتباط دارد. اشاره مارکس به«تحقیق شیوه های تولید سرمایه داری، مناسبات تولیدی و مبادله های منطبق با آن» و نیز پس از آن «وضع کارگران صنعتی و کشاورزی انگلستان» و مسئله اینکه «کارگر آلمانی فریسی مآب شانه های خود را بالا بیاندازد و بگوید که در آلمان هنوز تا مدتی بدک نیست» و بالاخره« درجه عالی و یا دانی تکامل تضادهای اجتماعی که از قوانین تولید سرمایه داری ناشی میشوند نیست ... بر سر این تمایلات است که با ضرورتی پولادین تاثیر میکنند» تماما نشان دهنده درستی چنین برداشتی است. البته در آن زمان درک های دیگر، و بویژه مسئله ناموزونی در تکامل  ساخت ها و بویژه سرمایه داری، گرچه در همان اروپا نیز مشاهده میشد، اما به سادگی نمی توانست در تحلیل تئوریک بروز یابد، زیرا ما وارد عصر امپریالیسم که تضادها و ناموزونی ها شدت گرفت، نشده بودیم. تازه حتی اگر ما صرف صنعتی را در نظر بگیریم و بر مبنای برگردان فرانسوی- همین متن مورد استفاده ما- قضاوت کنیم که در آن چنین آمده است:«کشور توسعه یافته تر از لحاظ صنعتی به کشورهایی که در مسیر صنعتی از پی آن می آیند، فقط تصویر آینده شان را نشان میدهند.»(نگاه کنید به مقدمه ای که جناب مرتضوی از استادش کوین آندرسون ترتسکیست بر ترجمه اش از سرمایه گذاشته است- جلد نخست، ص20 و ایشان نقش «نجات دهنده» مارکس را از اتهام «جبر باوری» به عهده گرفته است! تو گویی که با یک جمله یا عباراتی، می توان فردی را که مبارزه طبقاتی را در درجه نخست اهمیت در تغییرات اجتماعی جای میداد و میگفت که« مبارزه طبقاتی لوکوموتیو تاریخ است»، میتوان به جبر باوری( از دید ما جبر باوری مکانیکی،  زیرا یک دیالکتیسین، به وحدت اضداد بین جبر و اختیار یا ضرورت و آزادی باور دارد) متهم کرد، باز خیلی تفاوتی در اصل مطلب ایجاد نمیکند. کشورهای امپریالیستی اکنون دارند کارخانه های خود را یکی پس از دیگری به کشورهای زیر سلطه صادر میکنند و این کشورها زیر سلطه از لحاظ صنعتی ظاهرا در پی کشورهای امپریالیستی روانند. آیا آینده این کشورها آن است که آنها هم  از لحاظ صنعتی به  شرایطی مشابه امپریالیستها گام گذارند؟
2-   برخی از جریانهای خرده بورژوایی و بورژوایی، خواه در کشورهای دیگر(برای نمونه کارل ویتفوگل و کتاب استبداد شرقی) و خواه در کشور ما( بویژه اشخاصی مانند خنجی و همایون کاتوزیان) اشاره مارکس به وجه تولید آسیایی و مسئله کم آبی، نقش دولت به عنوان مالک زمینها و نیز برخی ویژگیهای طبقات و نظام استبدادی را پیراهن عثمانی برای نفی ساخت های اساسی و همان قوانین اساسی تکامل جهان(و در نهایت ماتریالیسم تاریخی مارکس) مورد اشاره لنین کرده اند.  ایدئولوگ های ایرانی نامبرده بیشتر مجبور بوده اند که در بسیاری زمینه های مورد بحث، دایره خود را به جای آسیا، عموما به ایران محدود کنند. زیرا در بزرگترین و پر جمعیت ترین کشورهای آسیا یعنی چین و هندوستان فئودالیسم در ابعادی وسیع وجود داشته است.  حزب کمونیست چین از بدو پدید آمدن و به ویژه پس از سال 1927 در روستاهای کشور فعال بود و جنگ انقلابی را رهبری میکرد. این حزب زمانی متجاوز از بیست سال ضمن جنگ انقلابی و وجب به وجب خاک کشور را از دست ژاپنی ها و کومین تانگ بیرون آوردن، تحقیقات فراوان در روستاهای چین کرد( خود مائو هم اشاره میکند که به مدت 15 سال کار و تحقیق در روستا کرده است) و همه جا همان فئودالیسم کلاسیک را با برخی ویژگیهای چینی مشاهده کرد و نه وجه تولید آسیایی محققین ایرانی، یا ساختی بیرون از ساخت های بوجود آمده در تاریخ و به اصطلاح نافی ماتریالیسم تاریخی مارکس را . تحقیقات احزاب انقلابی هندوستان نیز چندین دهه و حتی تا کنون نیز ناظر به وجود فئودالیسم و فئودال و دهقان در هند بوده است. در کشورهایی مانند ژاپن نیز این مسئله راست در میاید.