۱۳۹۷ دی ۹, یکشنبه

درباره مائوئیسم(8) و عاقبت باد شرق (سوسیالیسم)بر باد غرب(سرمایه داری) وزیدن خواهد گرفت!*


درباره مائوئیسم(8)

و عاقبت باد شرق (سوسیالیسم)بر باد غرب(سرمایه داری) وزیدن خواهد گرفت!*

با بازنگری و برخی درست کردن ها در 27اسفند 97

فرایندهای تبدیل پیشرو به عقب مانده و عقب مانده به پیشرو، نسبی هستند!
در بخش ششم این نوشته ما درباره انقلابات به مسئله مرکز ثقل انقلابات و نیز انتقال آن به کشورهای مستعمره  و یا نیمه مستعمره  پرداختیم و تا حدودی به  این مسئله که  کشورهای عقب مانده به کشورهای پیشرو تبدیل میشوند، اشاره کردیم . در این بخش به این پاره بیشتر توجه میکنیم. نیاز به بررسی ژرف تر این مسئله از این روست که از یک سو درکهای خشک، بسته و قالبی در مورد ماتریالیسم تاریخی بویژه از سوی رویزیونیستها و ترتسکیستها در ایران وجود دارد و ترویج میشود، و از سوی دیگر اغلب این دیدگاهها به لنین منتسب شده و  نمونه خود را انقلاب اکتبر قرار میدهد.  
مارکس: سرمایه
مارکس در یکی از صفحات دیباچه نخست بر سرمایه چنین مینویسد:
«علم طبیعت[برای تحقیق علمی] دو راه اختیار میکند: یا فرایندهای طبیعت را در جایی مورد مطالعه قرار میدهد که کامل ترین صورت آنها نموده می شود و کمتر زیر تاثیر عوامل مختل کننده هستند و یا تجربیات خود را در شرایطی انجام میدهد که مسیر بی خدشه فرایند را تامین کند.
 آنچه  را که من قصد دارم در این اثر تحقیق کنم شیوه تولید سرمایه داری و مناسبات تولیدی و مبادله های منطبق با آن است.
 تا کنون انگلستان محل کلاسیک این نوع تولید بوده است. به همین سبب این کشور عمده ترین نمونه برای بیان و تشریح نظریات من واقع شده است. حال اگر خواننده آلمانی در مورد وضع کارگران صنعتی و کشاورزی انگلستان فریسی مآب شانه های خود را بالا بیاندازد و یا بخواهد خوش بینانه خود را تسلی دهد و بگوید که در آلمان هنوز تا مدتی اوضاع بدک نیست، جز این نمی توانم که به وی بانگ زنم.
 این سرگذشت توست که نقل میکنم... بخودی خود سخن از درجه عالی یا دانی تکامل تضادهای اجتماعی که از قوانین طبیعی تولید سرمایه داری ناشی میشوند نیست. سخن بر سر خود این قوانین، بر سر این تمایلات است که با ضرورتی پولادین تاثیر میکند و چیره میشوند.
 کشوری که از نظر صنعت جلوتر از دیگران است به کشوری که کمتر توسعه یافته منظره آینده اش را نشان میدهد.»( متن چهار جلدی، ترجمه  ا. اسکندری، جلد نخست، ص 65، با تغییر چند واژه)
به عبارت پایانی توجه کنیم:
«کشوری که از نظر صنعت جلوتر از دیگران است به کشوری که کمتر توسعه یافته منظره آینده اش را نشان میدهد.»
 از کل این متن چنین بر میاید که منظور مارکس صرفا صنعت به مثابه تکنولوژی نیست، بلکه در واقع روابط تولید، تضادهای اجتماعی و قوانین طبیعی تولید سرمایه داری است. در اینجا صنعت به مثابه ابزار و وسایل تولید یا بخشی از نیروهای مولد، به همراه خود روابط تولید به همراه میآورد و خود مارکس نیز نه  صرفا صنعت انگلستان، بلکه در واقع روابط تولیدی حاکم بر انگلستان را برای تحلیل شیوه تولید سرمایه داری انتخاب میکند. به این ترتیب می توان نتیجه گرفت که کشوری که از نظر نیروهای مولده و روابط تولیدی جلوتر است، به کشور کمتر توسعه یافته، منظره آینده اش را نشان میدهد. (1)
 آنچه که ما میخواهیم در مورد آن صحبت کنیم این است که این دیدگاه در حالیکه ( برخلاف دیدگاههایی که آن را به جبر باوری متهم میکنند)بطور نسبی درست است و در زمان و شرایط معینی و یا در مورد برهه معینی از تاریخ کشورهای معینی درست در می آید- برای نمونه در مورد اروپای آن زمان و روند رو به رشد سرمایه داری در کشورهای اروپایی- اما خشک کردن و مطلق کردن آن و تعمیم آن به هر شرایط و هر کشور و تاریخ تکامل به هیچ وجه درست نیست. توجه کنیم که این امر خشک کردن و یا مطلق کردن صرفا روابط تولیدی را در بر نگرفته، بلکه میتواند مضمون و شکل انقلابات و راه آنها را نیز تا حدودی تعیین کند. امری که  بطور کلی و با این درجه از ناموزونی در جهان، تابع فرمولی عام، یگانه و یکدست نیست.  
در واقع اگر از اروپای صنعتی آن زمان بیرون آییم و حتی روسیه را ملاک قرار دهیم، شکل تکامل صنعتی این کشور و نیز نوع روابط تولید و از آن مهمتر نوع انقلاب و زمان انقلاب به هیچوجه به گونه ای جزء به جزء از فرمول مارکس تبعیت نمیکند.
یعنی اگر بخواهیم فرمول مارکس را در مورد روسیه بکار بندیم، این کشور نخست باید از نظر صنعتی و روابط تولیدی و نیز سطح فرهنگی به کشورهای اروپایی رشد یافته همچون انگلستان، فرانسه، آلمان و ایتالیا میرسید و سپس در آن انقلاب سوسیالیستی بوجود میامد.
 اما وضع چنین نشد. در روسیه علیرغم اینکه یک کشور از نظر صنعتی بسیار عقب مانده در اروپا( عقب مانده ترین کشور اروپایی) و از نظر روابط تولیدی بسیار عقب مانده تر از اروپای سرمایه داری بود(وجود فئودالیسم در کنار سرمایه داری و جمعیت بزرگ دهقانی)اما انقلاب سوسیالیستی به ضرورتی مبرم تبدیل شد و در واقع این روسیه بود که با وجود عقب ماندگی صنعتی و روابط تولید و فرهنگ کشور، به یکباره و با توجه به وجود مبارزه طبقاتی پیشرفته و طبقه کارگری خواهان تصرف قدرت سیاسی، توانست روابط تولیدی عقب مانده را پشت سر گذارد و به روابط تولید سوسیالیستی جهش کند. 
 از سوی دیگر، در حالیکه کشورهای اروپایی، از نظر صنعتی رشد یافته و روابط سرمایه داری در آنها مستقر شده، به مرحله امپریالیسم تکامل یافتند، اما این امر موجب نشد که صدها کشور مستعمره  و نیمه مستعمره ای که داشتند(و این ها از جنبه های گوناگون تغییراتی بر مبنای نیازهای خود در آنها صورت دادند) نیز بتوانند  به آنها برسند و همان مسیر آنها را پشت سر بگذارند و از جهات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی موقعیت آنها را کسب کنند.
 اکنون به لنین بپردازیم که این مسئله یکی از مسائل مورد مشاجره وی با خشک مغزان و دگماتیست ها بود.   
لنین - درباره انقلاب ما(به مناسبت یادداشت های ن. سوخانف)
 این مقاله که در سال ژانویه 1923 نوشته شده یکی از مقاله های مهم لنین است و در آن به برخی از نکات درباره نوع گسترش و تکامل انقلابات توجه میکند.
 نفی خشکه مقدسی و  قالبی فکر کردن
 لنین نخست به نقد تقلید برده وار از گذشته بوسیله دمکرات های خرده بورژوا می پردازد که فوق العاده«محافظه کار و ترسو و صرفا مقلد برده وار» گذشته هستند.  پس از آن به این نکته اشاره میکند که اینها همه خود را مارکسیست میدانند اما  آن را خشک مغزانه درک میکنند و نکته قطعی در مارکسیسم یعنی دیالکتیک انقلابی را به هیچ وجه نفهمیده اند.  
سپس این نکات مهم را مینویسد:
« آنها تا کنون راه معین تکامل سرمایه داری و دمکراسی بورژوایی را در اروپای باختری مشاهده کرده اند، ولی نمی توانند  حتی این تصور را بکنند که این راه فقط در صورتی میتوان سرمشق قرار داد که در آن برخی تصحیحات(که از نقطه نظر کل تاریخ جهان بکلی ناچیز است) به عمل آید.»(منتخب آثار تک جلدی، ترجمه پورهرمزان، ص 867- 868، تمامی بازگفت های ما از همین مقاله است)
این نخستین نکته مهم است. راه معین تکامل سرمایه داری و دمکراسی بورژوایی در اروپای باختری نمی تواند بطور خشک سرمشق قرار گیرد و باید برخی تصحیحات در آن به عمل آید.
قوانین عمومی اساسی تغییر و قوانین ویژه هر کشور
 آنگاه لنین به شرایطی همچون نخستین جنگ امپریالیستی می پردازد که موجب  شد که ویژگیهای  نوینی در انقلاب روسیه بروز کند و پس از آن در نقد اصلاح طلبان خرده بورژوا میگوید:
«... آنها به کلی از این  اندیشه بیگانه اند که با وجود قانونمندی کلی تکامل سراسر تاریخ جهان وجود مراحل جداگانه ای از تکامل که نماینده خود ویژگی شکل و یا ترتیب این تکامل است، نه تنها به هیچ وجه نفی نمیشود بلکه برعکس مفروض است. مثلا حتی به ذهن آنان نیز خطور نمیکند که به علت قرار داشتن روسیه در مرز بین کشورهای متمدن و کشورهایی که این جنگ برای نخستین بار آنها را بطور قطع به سوی تمدن می کشاند، یعنی همه کشورهای خاور زمین یا کشورهای غیر اروپایی، روسیه میتوانست و می بایست خود ویژگیهایی از خودش بروز دهد که البته با مسیر عمومی تکامل جهان مطابق است ولی انقلابش را از کلیه انقلاب های قبلی کشورهای اروپای باختری متمایز می گرداند و به تدریج که به کشورهای خاوری انتقال میباید برخی تازگی های جزیی پدید میاورد.»
در اینجا لنین بر روی این نکات تاکید میکند:
اول: یک قانونمندی کلی بر سراسر تاریخ جهان حاکم است
 دوم: وجود قانونمندی کلی، نه تنها وجود مراحل جداگانه از تکامل را نفی نمی کند، بلکه آن را مفروض می دارد.
سوم: ویژگیهای این مراحل، در هر کشور جداگانه، از یک سو نماینده شکل ویژه تحول و تکامل در آن کشور است و از سوی دیگر نشانگر ترتیب این تکامل است. این ویژگیها از یک سو در نتیجه شرایط مشخص درونی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بوجود می ایند و از سوی دیگر زیر تاثیر جریانهای بیرونی(مثلا در مورد روسیه، جنگ جهانی اول)
توجه کنیم که روسیه از یکسو امپریالیستی است و از سوی دیگر فئودالی و از سوی سوم یک تولید خرده مالکی - خرده بورژوایی کلان در این کشور وجود دارد( در زمان برقراری نظام سوسیالیستی چند نظام تولیدی در کنار یکدیگر زیست میکنند- نگاه کنید به مقاله لنین به نام مالیات جنسی). به این ترتیب یک ساخت ترکیبی در این کشور موجود است. ضمنا همین روسیه از نظام فئودالی - تولید خرد- امپریالیستی خود که نظامی متفاوت از نقطه نظر ویژگی ها است(و گرنه هم فئودالیسم در غرب بود، هم تولید خرد و هم امپریالیسم با تناوبی دیگر) به انقلاب سوسیالیستی جهش میکند. بنابراین کشوری وسیعا فئودالی به کشوری سوسیالیستی تبدیل میشود. اینجا ترتیب نظام ها به شکل کلاسیک غربی نیست. یعنی تحلیل فئودالیسم و تولید خرد در سرمایه داری رقابت آزاد و سپس این یک به مرحله امپریالیسم و آنگاه سوسیالیستی( که مورد تحول سوسیالیستی تا کنون به وقوع نپیوسته است).
 اما این تغییرات در روسیه، نه بیرون از قوانین اساسی روابط تولید و نیروهای مولده بوجود آمده، و نه بیرون از مناسبات کلی زیرساخت با روساخت. ضمنا ما نظام تولیدی غیر از آنچه در تاریخ دیده ایم، مشاهده نکرده ایم.(2)
چهارم: کشور روسیه بین جهان متحد اروپا و کشورهای خاور قرار داشته به گونه ای همچون برزخ. از این رو میباید سیر تحول و انقلاب آن، ویژگیهایی از خود بروز میداد که متمایز از آن ویژگیهایی بود که در انقلابات غربی بروز کرده بود.
پنجم: کشورهای آسیایی (و آفریقایی و آمریکای لاتین نیز) میتوانند ویژگیهایی  تازه تر از روسیه که در حد فاصل پیش گفته قرار داشته است و در چارچوب قوانین اساسی تکامل جهان از خود بروز بدهند.
به این ترتیب، لنین، بر خلاف اندیشه جریانهایی که مارکسیسم را خشک و قالبی و مرده درک می کردند، به روی این مسئله که در حالی که سیر تکامل جهان از قواعد و قوانین معینی پیروی میکند، اما در هر کشور معین این قوانین به گونه ای ویژه خود را نشان میدهد تاکید میکند و از این نکته که  حالی که یک سلسله مراحل کلی در تکوین جهان وجود دارد، اما طی کردن این مراحل، از جانب تمامی کشورها به شکل یکسان و یگانه ای نیست، انگشت می گذارد. شیره ی کلام لنین این است که «تحول از ویژگی است» یا تحول مشخص از ویژگی مشخص ناشی میشود.
 شرایط عینی
سپس لنین به کلیدی ترین مسئله در این خصوص میرسد:
«مثلا  استدلالی که آنها به هنگام پیشرفت سوسیالیسم اروپای باختری از بر کرده اند حاکی از آن که ما به حد سوسیالیسم رشد نیافته ایم و چنان که برخی از آقایان «دانشمند» آنها بیان میکنند، شرایط عینی اقتصادی برای سوسیالیسم در کشور ما وجود ندارد، بی نهایت قالبی است. و به  ذهن احدی نمیرسد از خود بپرسد که : تکلیف خلقی که در وضع انقلابی قرار گرفته، نظیر آنچه که به هنگام نخستین جنگ امپریالیستی پدید آمد چیست؟ آیا نمیتوانست تحت تاثیر وضع چاره ناپذیر خود، به مبارزه ای دست زند که لااقل این شانس را تامین نماید که وی شرایطی را، ولو چندان عادی نباشد برای رشد آتی تمدن خود فراهم سازد؟»
همچنان که در این جا می بینیم درک قالبی میتواند به این نظر منجر شود که چون شرایط عینی اقتصادی روسیه برای دست زدن به انقلاب سوسیالیستی آماده نیست، نباید دست به این انقلاب زد. لنین در مقابل شرایط رشد نیافته اقتصادی و به اصطلاح از نظر آنها عدم آمادگی برای سوسیالیسم، وجوه دیگری از مسئله«شرایط» را قرار میدهد. این وجوه عبارتند از:
یک: وجود وضع انقلابی
این مسئله را میتوان دارای وجوهی چند گانه دانست. یکی از آنها، وضع عمومی اکثریت باتفاق توده های طبقات خلقی و خواست عمومی آنها برای تغییر و تحول است. دو دیگر، وجود یک طبقه انقلابی آماده برای تسخیر قدرت سیاسی است. و سوم، وجود یک تشکیلات و سازمان مبارز و انقلابی در راس طبقه است که بتواند طبقه را در کسب قدرت سیاسی رهبری کند. بدون شروط دوم و سوم، اوضاع انقلابی نمیتواند به تغییر قدرت سیاسی و برقراری مناسبات تولیدی نوین بینجامد.
دو: وجود جنگ امپریالیستی  و تداوم آن بوسیله طبقه حاکمه:
 تداوم این جنگ می توانست حتی نیمه تمدن روسیه را هم از بین ببرد و به این ترتیب آن را به پسگرد تمدنی دچار کند.
از دیدگاه لنین، حال که از یک سو جنگ نابود کننده امپریالیستی در جریان است و از سوی دیگر وضع انقلابی در روسیه حاکم است، چرا نباید طبقه کارگر روسیه دست به انقلاب سوسیالیستی بزند؟ آیا باید اجازه داد تا جنگ همه چیز را نابود کند، آن هم زمانی که در کشور وضعی انقلابی و علیه جنگ وجود دارد و راه چاره نجات بخش از این جنگ و به سامان رساندن کشور انقلاب سوسیالیستی است. روشن است که در روسیه شروط طبقه انقلابی و سازمان انقلابی در راس طبقه نیز برای دست زدن به انقلاب وجود داشت.
مسئله رشد نیروهای مولد
 لنین  به ارائه دلایل از جانب اصلاح طلبان خرده بورژوا و نقد آنها ادامه میدهد:
«روسیه به آن اوج رشد نیروهای مولده که سوسیالیسم را ممکن میسازد نرسیده است»...
ولی چه باید کرد اگر خودویژگی اوضاع، روسیه را اولا در جنگ جهانی امپریالیستی وارد ساخت، که کلیه کشورهای متنفذ اروپای باختری در آن شرکت داشتند و تکامل وی را در آستان انقلاب های خاور زمین، که آغاز خواهند شد و هم اکنون قسما آغاز شده اند، در شرایطی قرار داد که ما می توانستیم  همانا آن پیوندی را بین «جنگ دهقانی» و جنبش کارگری عملی نماییم که در سال 1856 مارکسیستی مانند مارکس از آن به عنوان یکی از دورنماهای احتمالی پروس یاد کرده بود؟
چه باید کرد اگر چاره ناپذیری اوضاع، قوای کارگران و دهقانان را ده برابر کرد و بدین وسیله امکان انتقالی را متمایز با آنچه که در کلیه کشورهای دیگر اروپای باختری وجود داشت برای ایجاد پیش شرط های اساسی تمدن جهت ما فراهم می ساخت؟ آیا در نتیجه این امر مسیر عمومی تکامل جهان تغییر یافته است؟ آیا در نتیجه این امر روابط  طبقات اساسی در هر کشوری که به مسیر عمومی تاریخ جهان کشیده میشود و شده است، تغییر نموده است.»»
در اینجا لنین در مقابل درک قالبی از رشد نیروهای مولد که صرفا وضع صنعتی( یا ابزار و وسایل تولید) را در نظر دارد، مهمترین و گسترده ترین بخش نیروهای مولد یعنی دهقانان و کارگران و وضع اجتماعی و سیاسی آنان را در روسیه پیش میگذارد و دو نکته مهم را توضیح میدهد:
 یکی وجود جنگ دهقانی (بخشی مهم از نیروهای مولد در روسیه) و دوم امکان ایجاد پیوند بین جنگ دهقانی و جنبش کارگری(بخش دیگری از نیروهای مولد). لنین در این مورد مارکس را مبنا قرار می دهد که در حدود  شصت سال پیش از آن در مورد امکان چنین اتحادی در پروس که کشور بسیار عقب مانده اروپایی در آن سالها بود، صحبت کرده بود.
 دوم: رشد چندین برابری قوای این نیروهای مولد در شرایط خاصی که در بالا شرح دادیم. این وضع می توانست امکان انتقال به نظام اقتصادی- سیاسی نوین سوسیالیستی را در روسیه بیشتر و بهتر از غرب نشان دهد. حال آنکه، آن گونه که لنین شرح میدهد، درک آنها از نیروهای مولد، نه آمادگی ذهنی و عینی این نیروهای مولد برای کسب قدرت سیاسی و داشتن نیرو و توان برای برقراری نظام نو، بلکه تنها رشد ابزار و وسایل تولید، و یا در حالتی بهتر، رشد صرفا کمی طبقه کارگر(با تحلیل رفتن دهقانان) بود. در حقیقت این شرایط در خود غرب وجود نداشت. نه جنبش پر توان طبقه کارگری که سیاسی شده باشد و نه تشکیلاتی انقلابی که بتواند آن را برای کسب قدرت سیاسی رهبری کند. در ضمن آنان وجود دهقانان را در روسیه را نوعی عقب ماندگی نیروهای مولد بشمار میآوردند، حال آنکه لنین به مارکس 1956 یعنی  زمانی که نیروهای مولد در اروپا به وضع کنونی خود نرسیده بود، بر میگردد و نشان میدهد که مارکس نیز انقلاب در کشور پروس  و تغییر نظام اقتصادی و سیاسی آن را امکانی میدید که میتوانست بوسیله پیوندی بین جنگ دهقانی و جنبش کارگری پدید آید.
به این ترتیب لنین درک دیالکتیکی، مواج و پویای مارکس مارکسیست را در مقابل درک های خشک و قالبی رویزیونیستهای انترناسیونال دوم و دانشمندان نامارکسیست قرار میدهد.
وی در پایان اشاره میکند که هیچکدام از این تفاوتها در شرایط گوناگون و ویژه کشورها، نه نافی مسیر عمومی جهان به سوی سوسیالیسم است و نه نافی روابط اساسی بین طبقات اصلی جامعه در نظام سرمایه داری و یا نظامهای ترکیبی سرمایه داری- فئودالی.
 فرهنگ و تمدن
لنین به نقد خود ادامه میدهد:
«اگر برای ایجاد سوسیالیسم سطح معینی از فرهنگ لازم است(اگر چه کسی نمیتواند بگوید این «سطح فرهنگ» کدام است زیرا در کشورهای اروپای باختری این سطح متفاوت است) پس چرا ما نباید ابتدا به شیوه انقلابی پیش شرط های دست یابی به این سطح معین را عملی سازیم و سپس بر بنیاد حکومت کارگری و دهقانی و نظام شوروی برای رسیدن به خلق های دیگر به حرکت در آییم؟
شما میگویید برای ایجاد سوسیالیسم تمدن لازم است. بسیار خوب. پس چرا ما نمی بایست ابتدا شرایط ایجاد تمدن مانند طرد مالکان و سرمایه داران روسیه را در کشور خود عملی کنیم و سپس حرکت به سوی سوسیالیسم را آغاز نماییم؟ در کدام کتابی خوانده اید که چنین تغییر شکل عادی تاریخی امری است غیر مجاز و یا غیر ممکن؟»
در این بخش لنین به نقد نظرات خشکه مقدس ها و رویزیونیستهای انترناسیونال دوم در مورد نیاز به  سطح معینی از فرهنگ و تمدن، برای دست زدن به انقلاب سوسیالیستی و ایجاد نظام سوسیالیسم می پردازد. نتیجه ای که از بحث قالبی آنها بیرون میاید این است که هر کشور معینی باید یک سیر رشد معین و از پیش تعیین شده را از فئودالیسم به سرمایه داری و سپس درون خود نظام سرمایه داری طی کند تا شرایط فرهنگی و تمدن لازم برای انقلاب سوسیالیستی آماده شود. سپس و بر مبنای این سطح فرهنگ و این سطح تمدن دست به انقلاب سوسیالیستی بزند. راه ایجاد سطح فرهنگ و تمدن در این درک بسته، صرفا از درون نظام بورژوایی و حکومت بورژوایی میگذرد.
 دیدگاهی که لنین در مقابل پیش میگذارد بر این مبنا است که اولا سطح فرهنگی که برای سوسیالیسم لازم است را کسی نمیتواند تعیین کند و اگر ملاک کشورهای اروپای غربی باشند و گفته شود که این کشورها میتوانند انقلاب سوسیالیستی کنند، آنگاه خود این کشورها از نظر سطح فرهنگ متفاوت هستند و بنابراین سطح فرهنگی معینی به عنوان معیار نهایی وجود ندارد.
 و دوما، در مقابل این درک که باید اول فرهنگ و تمدن داشت تا بتوان انقلاب کرد، این درک را میگذارد که اگر شرایط موجود باشد، میتوان اول انقلاب کرد و قدرت سیاسی را تصرف نمود و سپس بوسیله خود حکومت طبقه کارگر، به سوی ایجاد شرایط فرهنگی و تمدنی لازم برای برقراری سوسیالیسم حرکت کرد. سوسیالیسمی که به ناچار برقراری آن، نه یکباره و موزون، بلکه بخشی، نسبی و ناموزون و با پیشروی و عقب نشینی، و به هر حال در این گونه کشورها، تا حدودی با حرکت از میان یک سلسله شکلهای انتقالی، صورت خواهد گرفت.
 وی در ادامه  همین مطلب مینویسد: 
«به خاطر دارم که ناپلئون نوشته است... که معنای آزاد آن چنین است:«ابتدا باید درگیر یک نیرد جدی شد و سپس دید که چه باید کرد». ما هم ابتدا در اکتبر 1917 درگیر یک نبرد جدی شدیم و سپس جزئیات تکامل (از نقطه نظر تاریخ جهانی بدون شک این جزئیات است)، مانند صلح برست یا نپ و غیره را مشاهده کردیم. و اکنون دیگر تردیدی نیست که ما در نکات عمده پیروز شده ایم.
سوخانف های ما و به طریق اولی سوسیال دموکرات هایی که در سمت راست آنها ایستاده اند حتی در خواب هم نمی بینند که اصولا انقلاب ها را جز بدین نحو نمیتوان عملی کرد.»
بنابراین از دیدگاه لنین حرکت های پس و پیش و غیر ردیف شده از پیش، در عملی کردن انقلاب ها امری مهم است.
آنچه  لنین با آن مقابله میکند درک کلیشه ای از شرایطی است که برای انقلاب نیاز است. این درک کلیشه ای و بسته، یک سیر معین و از پیش تعیین شده(و کمابیش حسابی) را به انقلابات تحمیل میکند. حال آنکه انقلابات برمبنای یک سیر تعیین شده روی نمیدهند. وجوه مهم در انقلابات وجوه و شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، شرایط مساعد، وضع موجود، وضع طبقات و غیره هستند.
انقلاب در شرق
«خرده بورژوازی اروپایی ما حتی در خواب هم نمیبیند که انقلاب های آتی در کشورهای خاور، که نفوس آن به مراتب بیشتر است و تنوع شرایط اجتماعی آن به مراتب زیادتر است، مختصاتی بلاتردید بیش از انقلاب روس به آنها عرضه خواهند داشت.»
 اینجا لنین به دو نکته اشاره دارد. یکی بروز ویژگیهایی در انقلاب های شرق است که هم جمعیت بسیار زیادی دارند(چین و هند) و هم گوناگونی شرایط اجتماعی آنها بسیار بیشتر از روسیه است. بنابراین ویژگیهای انقلابات در این کشورها، بسیار رنگین تر و پرتضادتر از آن ویژگی هایی است که در انقلاب روسیه بروز کرد. جریان های ضد مارکسیستی اروپایی بویژه رویزیونیستها و ترتسکیستها در خواب هم نمیدیدند که در کشورهای شرقی جمهوری های  دموکراتیک خلق به رهبری طبقه کارگر قلیل این کشورها برقرار شود.
 بر همین مبنا باید به آنچه که در غرب و یا در خود کشورها ما، در مورد انقلابات در شرق، بویژه در شرق آسیا پدید آمد، اشاره کرد. زیرا خواه غربی ها و خواه رویزیونیستهای توده ای و ترتسکیستها جارو جنجال راه انداختند که انقلاب چین، دهقانی، بورژوایی و یا آزادیبخش ملی و یا مائو دهقانی بود و مزخرفاتی از این قبیل. این نوع دیدگاهها بویژه در ایران، تفاوت ماهوی با دیدگاههایی که لنین آنها را قالبی و خشک می نامد، ندارد.
 از سوی دیگر همین ها، انقلاب در ایران را سوسیالیستی میدانند و این نیز بدون توجه به ویژگی های کشور ماست که در مسئله مورد بحث اساسی می باشند؛ یعنی ساخت اقتصادی- سیاسی عقب مانده آن، طبقات اجتماعی روستایی و شهری موجود، مجموعه شرایط تک تک این طبقات روستایی و شهری، زیر سلطه و ستم بورژوازی کمپرادور و امپریالیستها بودن تمامی طبقات خلقی و بویژه نقش امپریالیسم به عنوان نیروی مسلط بر این کشورها.  
 نکته دوم، نگاه به شرق لنین است. لنین انقلابات آتی را در شرق میبیند که نه شرایط اقتصادی و نه رشد نیروهای مولد و نه شرایط فرهنگ و تمدن، هیچکدام نه تنها در حد اروپی غربی نیست بلکه در حد روسیه تزاری هم نیست.
م- دامون
دی ماه 97

*این بخش از مقاله درباره مائوئیسم در دو قسمت تنظیم شده است.
یادداشتها
1-   برخی میگویند منظور صرفا صنعت است، زیرا واژه صنعت در متن  مورد اشاره بکار رفته است. هر چند حتی اگر صنعت را نیز در نظر بگیریم، بحث کماکان همانگونه که ما اشاره کردیم خواهد شد، اما منظور مارکس صرفا صنعت نبوده، بلکه اشارات وی از همان آغاز متن به تمامی مسائل ساخت اقتصادی – اجتماعی  ارتباط دارد. اشاره مارکس به«تحقیق شیوه های تولید سرمایه داری، مناسبات تولیدی و مبادله های منطبق با آن» و نیز پس از آن «وضع کارگران صنعتی و کشاورزی انگلستان» و مسئله اینکه «کارگر آلمانی فریسی مآب شانه های خود را بالا بیاندازد و بگوید که در آلمان هنوز تا مدتی بدک نیست» و بالاخره« درجه عالی و یا دانی تکامل تضادهای اجتماعی که از قوانین تولید سرمایه داری ناشی میشوند نیست ... بر سر این تمایلات است که با ضرورتی پولادین تاثیر میکنند» تماما نشان دهنده درستی چنین برداشتی است. البته در آن زمان درک های دیگر، و بویژه مسئله ناموزونی در تکامل  ساخت ها و بویژه سرمایه داری، گرچه در همان اروپا نیز مشاهده میشد، اما به سادگی نمی توانست در تحلیل تئوریک بروز یابد، زیرا ما وارد عصر امپریالیسم که تضادها و ناموزونی ها شدت گرفت، نشده بودیم. تازه حتی اگر ما صرف صنعتی را در نظر بگیریم و بر مبنای برگردان فرانسوی- همین متن مورد استفاده ما- قضاوت کنیم که در آن چنین آمده است:«کشور توسعه یافته تر از لحاظ صنعتی به کشورهایی که در مسیر صنعتی از پی آن می آیند، فقط تصویر آینده شان را نشان میدهند.»(نگاه کنید به مقدمه ای که جناب مرتضوی از استادش کوین آندرسون ترتسکیست بر ترجمه اش از سرمایه گذاشته است- جلد نخست، ص20 و ایشان نقش «نجات دهنده» مارکس را از اتهام «جبر باوری» به عهده گرفته است! تو گویی که با یک جمله یا عباراتی، می توان فردی را که مبارزه طبقاتی را در درجه نخست اهمیت در تغییرات اجتماعی جای میداد و میگفت که« مبارزه طبقاتی لوکوموتیو تاریخ است»، میتوان به جبر باوری( از دید ما جبر باوری مکانیکی،  زیرا یک دیالکتیسین، به وحدت اضداد بین جبر و اختیار یا ضرورت و آزادی باور دارد) متهم کرد، باز خیلی تفاوتی در اصل مطلب ایجاد نمیکند. کشورهای امپریالیستی اکنون دارند کارخانه های خود را یکی پس از دیگری به کشورهای زیر سلطه صادر میکنند و این کشورها زیر سلطه از لحاظ صنعتی ظاهرا در پی کشورهای امپریالیستی روانند. آیا آینده این کشورها آن است که آنها هم  از لحاظ صنعتی به  شرایطی مشابه امپریالیستها گام گذارند؟
2-   برخی از جریانهای خرده بورژوایی و بورژوایی، خواه در کشورهای دیگر(برای نمونه کارل ویتفوگل و کتاب استبداد شرقی) و خواه در کشور ما( بویژه اشخاصی مانند خنجی و همایون کاتوزیان) اشاره مارکس به وجه تولید آسیایی و مسئله کم آبی، نقش دولت به عنوان مالک زمینها و نیز برخی ویژگیهای طبقات و نظام استبدادی را پیراهن عثمانی برای نفی ساخت های اساسی و همان قوانین اساسی تکامل جهان(و در نهایت ماتریالیسم تاریخی مارکس) مورد اشاره لنین کرده اند.  ایدئولوگ های ایرانی نامبرده بیشتر مجبور بوده اند که در بسیاری زمینه های مورد بحث، دایره خود را به جای آسیا، عموما به ایران محدود کنند. زیرا در بزرگترین و پر جمعیت ترین کشورهای آسیا یعنی چین و هندوستان فئودالیسم در ابعادی وسیع وجود داشته است.  حزب کمونیست چین از بدو پدید آمدن و به ویژه پس از سال 1927 در روستاهای کشور فعال بود و جنگ انقلابی را رهبری میکرد. این حزب زمانی متجاوز از بیست سال ضمن جنگ انقلابی و وجب به وجب خاک کشور را از دست ژاپنی ها و کومین تانگ بیرون آوردن، تحقیقات فراوان در روستاهای چین کرد( خود مائو هم اشاره میکند که به مدت 15 سال کار و تحقیق در روستا کرده است) و همه جا همان فئودالیسم کلاسیک را با برخی ویژگیهای چینی مشاهده کرد و نه وجه تولید آسیایی محققین ایرانی، یا ساختی بیرون از ساخت های بوجود آمده در تاریخ و به اصطلاح نافی ماتریالیسم تاریخی مارکس را . تحقیقات احزاب انقلابی هندوستان نیز چندین دهه و حتی تا کنون نیز ناظر به وجود فئودالیسم و فئودال و دهقان در هند بوده است. در کشورهایی مانند ژاپن نیز این مسئله راست در میاید.









هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر