۱۳۹۷ دی ۱, شنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(8) دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(8)

دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟ 
با تجدیدنظر و افزوده ها در دی ماه 97
قهر در دیکتاتوری پرولتاریا(ادامه 2)
پیش از آنکه به قهر در دوران دیکتاتوری پرولتاریا، یعنی آنچه که مارکس شکل سیاسی دوران گذار خواند، بپردازیم، به نکاتی درباره مسئله شکل مسلحانه قهر در کشورهای امپریالیستی  توجه میکنیم.
مائو ضمن بحث درباره قهرانقلابی به عنوان یکی از اصول اساسی مارکسیسم مینویسد:  
« معذالک در حالیکه اصل یکی است، اشکال اجرای آن از طرف حزب پرولتاریا بر حسب شرایط مختلف گوناگون است.»
سپس به شرایط کشورهای امپریالیستی توجه میکند:
 «در کشورهای سرمایه داری، صرفنظر از دوران فاشیسم و دوران جنگ، شرایط از این قرارند: دمکراسی بورژوائی برقرار است؛ این کشورها در مناسبات خارجی خود زیر ستم ملی نیستند، بلکه بر ملتهای دیگر ستم روا میدارند. با توجه باین خصوصیات، وظیفه حزب پرولتاریا در کشورهای سرمایه داری عبارت از این است که طی یک دوران طولانی مبارزه قانونی، کارگران را آموزش و پرورش دهد و نیرو مجتمع سازد و بدین ترتیب خود را برای سرنگون ساختن نهائی سرمایه داری آماده نماید. مسایلی که در این کشورها مطرح اند، عبارتند از: مبارزه قانونی طولانی، استفاده از تریبون پارلمان، اعتصابات اقتصادی و سیاسی، سازماندهی سندیکاها و آموزش کارگران. در این کشورها شکل سازمان قانونی است؛ شکل مبارزه خونین نیست(از طریق جنگ نیست ). در مسئله جنگ، احزاب کمونیست کشورهای سرمایه داری بر ضد هر جنگ امپریالیستی که بدست کشورهایشان برپا میشود، بمبارزه برمیخیزند؛ هرگاه چنین جنگی برپا شود، سیاست این احزاب فراهم آوردن موجبات شکست دولت ارتجاعی کشور خود خواهد بود. جنگی که این احزاب میخواهند، جنگ داخلی است که آنرا تدارک می بینند ... اما تا زمانیکه بورژوازی واقعاً ناتوان نگردد، تا زمانیکه اکثریت عظیم پرولتاریا برای اقدام به قیام مسلح و جنگ مصمم نشوند، تازمانیکه توده های دهقان آماده نباشند داوطلبانه به پرولتاریا یاری رسانند، این قیام و این جنگ نباید برپا شود. و آنگاه که چنین قیام و یا جنگی برپا شد، نخستین گام اشغال شهرها و سپس حمله بدهات خواهد بود، نه برعکس. این است آنچه که احزاب کمونیست کشورهای سرمایه داری انجام داده اند؛ اینست آنچه انقلاب اکتبر روسیه بر آن صحه گذاشته است.»( مسائل جنگ و استراتژی، منتخب آثار، جلد دوم، ص 225و 226)(1)
در این مبحث چند نکته وجود دارد که شایسته توجه و بررسی است.
دموکراسی بورژوایی
 نخستین نکته، استثناء کردن شرایط فاشیسم است. به عبارت دیگر آنچه که مائو به عنوان راه انقلاب در کشورهای سرمایه داری بر می شمارد، در شرایط حاکمیت فاشیسم( در آن دوران در مورد حکومتهایی مانند آلمان، ایتالیا، اسپانیا و همچنین حکومتهایی چون یونان سرهنگان و پرتغال) صدق نمیکند. در چنان شرایطی وجوهی که امکان کار قانونی طولانی را ممکن میسازد، وجود ندارد و بنابراین راه انقلاب و تصرف قدرت سیاسی، تفاوتهای کیفی با آنچه که مائو برای شرایط دموکراسی های بورژوایی بر می شمارد، خواهد داشت. نکته دوم در مورد مسئله جنگ های جهانی است . در این خصوص باید توجه داشت که طی جنگ جهانی دوم تجاربی بوجود آمد که با شرایط بلشویکها در جنگ جهانی نخست و رویدادهای پس از آن در کشورهای دیگر(برای نمونه آلمان) تفاوت داشت و ما پایین تر به آنها اشاره خواهیم کرد.
نکته دیگری که باید در نظر داشت این است که  در کشور روسیه در زمان مورد بحث، گر چه نیمچه دموکراسی ای وجود داشت، اما بر کل کشور، استبداد تزاری حاکم بود و این کشور از نظر آزادی های سیاسی عقب مانده ترین و ارتجاعی ترین حکومت اروپایی به شمار میرفت. به همین دلایل هم، فعالیت آشکار و قانونی بلشویکها، بطور کلی و در طول فعالیت طولانی آنها، علیرغم عمده شدن آن در برخی مراحل، بخش غیرعمده به شمارمیرفت؛ اگرچه باید اذعان کرد که آنها به شکلی عالی از این نیمچه دموکراسی و امکان فعالیت آشکار و قانونی استفاده کرده و آنرا در خدمت کار پنهان خود و گسترش و رشد تشکیلات قرار دادند. آنها همچنان که لنین به آن اشاره میکند با رعایت تمامی جوانب اصول  کار پنهانی، و بدون آنی دریغ از آن، در اتحادیه های زرد و بعضا پلیس ساخته(یعنی تشکل هایی که بوسیله زوباتوف درست شده بود) فعالیت میکردند. با همه این رعایت ها، باز هم بلشویکها قربانیان زیادی دادند تا توانستند هسته و بدنه اصلی تشکیلات را به مدت نزدیک به بیست سال حفظ کنند و در عین حال تا آنجا بتوانند گسترده ترین و ژرف ترین رابطه را با توده های طبقه کارگر داشته باشند.       
 اما در مورد دموکراسی های بورژوایی در کشورهای غربی:
تاریخ نگارش مقاله مائو نوامبر سال 1938 است. در آن سالها و نیز تا حدودی سالهای پس از آن یک دموکراسی بورژوایی با مشخصاتی که مائو شرح میدهد، در کشورهای امپریالیستی غربی وجود داشت. احزاب کمونیستی ای که خصلت انقلابی داشتند، آزاد بودند و میتوانستند  برنامه و سیاست خود را از راههای گوناگون تبلیغ و ترویج  کنند. آنها میتوانستند در اتحادیه های کارگری فعالیت کنند و به مبارزه قانونی طولانی دست زنند. همچنین در انتخابات بورژوایی شرکت کرده، انتخاب شده و به پارلمان بروند و یک فراکسیون پارلمانی تشکیل دهند.
اما پس از آن، وضع  در کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی تغییر کرد. نخست پس از جنگ جهانی دوم، که نظام های تازه ای در کشورهای اروپای شرقی روی کار آمد و نیز در خود چین، طبقه کارگر حکومت را بدست گرفت(و بدنبال آن رژیم های کره شمالی و کوبا نیز عوض شدند) و همین ها به همراه شدت گرفتن تضاد طبقه کارگر با بورژوازی امپریالیست درون این کشورها طی بحرانها، موجب شد که حکومتهای بورژوایی از ترس رشد طبقه کارگر و کمونیستها، سخت گیریهای بیشتری در مورد فعالیت آنها از خود نشان دهند؛ و پس از آن، با بروز خروشچف و چرخش حزب کمونیست شوروی به یک حزب بورژوایی تمام عیار و شکل گیری «جنگ سرد» بین دو ابر قدرت که موجب شد تا به همین عنوان، دموکراسی بورژوایی را محدودتر از پیش کنند؛ و نهایتا با برآمدن«کمونیسم اروپایی» و فعالیت آزادنه این گونه احزاب در دموکراسی های بورژوایی و موانعی که این «کمونیسم» مجاز، برای فعالیت انقلابیون کمونیست ایجاد میکرد. به این ترتیب تغییراتی که در دموکراسی های بورژوایی غربی بوجود آمد، اگر چه نه بکلی، اما تا حدود زیادی کیفی بودند.
برخی از این تغییرات ، حتی همان اوائل بروزشان، از جانب مائو در مقاله ای که در اوت 1949 یعنی ده سال پس از مقاله بالا نگاشت، مورد اشاره قرار گرفت. در پاره ای از این مقاله که در باره کتاب سفید وزارت امور خارجه آمریکاست مائو به دفاع از دیکتاتوری پرولتاریا در مقابل اتهامات مبنی بر«توتالیتر بودن» این دولت از جانب آچسن و دیگران میپردازد و در بخشی از آن این چنین مینویسد:
«اما آنچه که آچسن«دولت توتالیتر راست» مینامد، در این باره میتوان گفت که از زمان سقوط حکومتهای فاشیستی در آلمان، ایتالیا و ژاپن دولت آمریکا خود بارزترین نمونه این نوع حکومت در سراسر جهان  است. تمام دولتهای بورژوازی، از جمله دولتهای ارتجاعیون آلمان، ایتالیا و ژاپن نیز که از طرف امپریالیسم پشتیبانی میشوند از این نوع هستند... حکومت آمریکا و انگلستان از نوع حکومت هایی هستند که در آنها فقط یک طبقه یعنی بورژوازی نسبت به خلق دیکتاتوری میکند. این نوع حکومت کاملا برخلاف یک حکومت توده ای، باصطلاح دموکراسی را درباره بورژوازی اعمال میکند، اما در قبال خلق دیکتاتوری را به اجرا میگذارد. حکومتهای هیتلر، موسولینی، توژو، فرانکو و چیانکایشک این حجاب دموکراسی بورژوایی را بدور افکنده و یا اصلا آنرا بکار نبرده اند. زیرا که مبارزه طبقاتی در کشور آنها فوق العاده شدت یافته بود و برای آنها رجحان داشت که این پرده را بدور انداخته و یا اصلا مورد استفاده قرار ندهند تا مردم نیز نتوانند بسود خود از آن بهره برداری کنند. حجاب دموکراسی هنوز هم دولت آمریکا را تا حدودی پای بند کرده است، اما مرتجعین آمریکا گوشه و کنار این دموکراسی را چنان بریده وساییده اند که جز نقش بیرنگی از آن باقی نمانده است و با دموکراسی دوران واشنگتن، جفرسون و لینکلن... فرق فاحشی دارد. دلیل این امر آنست که مبارزه طبقاتی بیشتر شدت یافته است. وقتی این مبارزه شدت بیشتری یابد حجاب دموکراسی در آمریکا نیز بدست توفان سپرده خواهد شد.»(منتخب پنج جلدی، جلد چهارم، چرا باید کتاب سفید را مورد بحث قرار داد، ص649-650 ، تاکید از ماست )
از زمان نگارش این مقاله تا کنون زمانی در حدود هشتاد سال میگذرد. در همان آمریکا، در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، پروژه لیست سیاه مک کارتی و در فشار قرار دادن هنرمندان کمونیست(و تازه اینها هنرمندان بودند) و محدویت فعالیت حزب کمونیست، این دموکراسی را چنان سر و دم بریده تر از پیش نمود که حتی این سخنان مائو نیز برای تغییرات تا آن مقطع  چندان کامل و کافی نیستند.
 اکنون وضع بگونه ای است که از این دموکراسی، تنها دو حزب اصلی بورژوا - امپریالیست باقی مانده اند و در برخی از کشورها حزب سومی که بیشتر نقش سوپاپ  دو حزب حاکم یا در واقع طبقه حاکم را بازی میکند تا نمایندگی طبقه خرده بورژوازی.
این حزب سوم، ظاهرا مواقعی میتواند رشدی داشته باشد که کارد به استخوان مردم رسیده و کار به شورشها و تظاهراتهای پی در پی کشیده شده و وضعی مانند انقلاب حاکم شود. در این مواقع و تا جاییکه هنوز امکان نجات دولت بورژوا- امپریالیستی وجود دارد و برقراری دیکتاتوری عریان و فاشیسم میتواند به عقب انداخته شود، این حزب میتواند نقش فشارگیر را برای بورژوازی بازی کنند و لایه های میانی و پایین خرده بورژازی را که زیر فشار اقتصادی و سیاسی بسر میبرند، گاه با دادن امتیازاتی ناچیز، آرام و خواب کرده و آنها را از پیوستن به طبقه کارگر بازداشته و انرژی انقلابی آنها را در راههای مه آلود وعده های پوچ و احیانا مبارزات پارلمانتاریستی به انفعال بکشاند.(2)
به این ترتیب، دیگر در این کشورها در اوضاع عادی باصطلاح دموکراسی بورژوایی، نه احزاب کمونیست انقلابی واقعی میتوانند بطور قانونی فعالیتی داشته باشند و به طبع نه اجازه تبلیغ و ترویج ساده را دارند و نه می توانند نماینده در پارلمان داشته باشند و نه چیزهایی از این گونه.(3) این امر میتواند بر مسئله شکل قهرآمیز تصرف قدرت در این کشورها از جانب طبقه کارگر تاثیر گذاشته و تغییراتی را در پی داشته باشد.(4)
 از سوی دیگر باید اشاره کرد که در شرایط عادی، مردم این کشورها، حتی لایه های پایین پرولتاریا گرچه به شدت استثمار میشوند و زیر ستمهای گوناگون هستند، اما باز هم  وضع بهتری نسبت به خواهران و برادران خود در کشورهای زیر سلطه  آسیایی، آمریکای مرکزی و جنوبی و آفریقایی دارند و از این رو بروز انقلاب در این کشورها، مگر در شرایط معینی ، بسادگی نخواهد بود.(5)
به نظر ما با توجه به این مسائل، میتوان شرایط گوناگونی را برای بروز بحران در کشورهای امپریالیستی و بر هم خوردن نظم و ثبات در این کشورها و باصطلاح کله پا شدن آنها برشمرد.
الف: بحران اقتصادی در خود این کشورها
این امر میتواند تضاد بین طبقه کارگر و بورژوازی در این کشورها را شدت بخشیده و به بروز تظاهراتها و شورش ها بینجامد و این تظاهراتها و شورشها میتواند منجر به قیام ها گردد. تنها در گیرودار این تظاهراتها و شورشها و قیام هاست که نیروی بورژوازی و حلقه های زنجیر سست و شل میشوند و میتوان دست به جنگ داخلی و یک مبارزه قهرآمیز زد.
 این امر بخودی خود روشن است که بواسطه جلوگیری از کار کمونیستهای انقلابی و سازماندهی یک مبارزه قانونی طولانی، شرایط برای تصرف قدرت بسادگی آماده نمیگردد.(6) اما از خللی که در نظام و کارکرد سیستم پدید میآید، میتوان به شکل مفیدی بهره برداری کرد. از این زمره است بحران اقتصادی که در سال 2008 به بعد در کشورهای امپریالیستی پا گرفت و رشد کرد وهنوز این کشورها نتوانسته اند خود را از عواقب آن برهانند.
ب- بروز جنگ های جهانی
این امر بر مبنای تضاد بین کشورهای امپریالیستی و بر سر تقسیم دوباره جهان میتواند بوجود آید و شرایط درونی این کشورها را از جنبه های گوناگون در هم بریزد. بروز جنگ های خلق، خواه در کشورهای اروپای غربی و خواه اروپای شرقی، یکی از نتایج این نوع جنگ هاست. تفاوت این مدل کسب قدرت با مدل اکتبر، که بر مبنای سازمان دادن قیام در شهرهای اصلی است نیز روشن است.(7)
در این مورد میتوان از جنگ داخلی اسپانیا که یکی از مهترین اشکال بروز تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی بود، نیز سخن به میان آورد.
 این شکل در خلال جنگ جهانی دوم بوجود آمد و از اشکال ایتالیایی و فرانسوی آن کاملتر بود. علل اصلی شکست نیز درون خود نیروهای چپ بود، نه صرفا نیروی دشمن و فاشیست ها. یعنی شکلهای مبارزه، نیروهای متحد و نیز اختلافات رشد یابنده درون صف خلق موجب شکست انقلابیون گردید.
پ- بروز جنگ خلق در کشورهای زیر سلطه و تاثیر آن بر کشورهای امپریالیستی
 این وضع در نتیجه تضاد بین کشورهای زیر سلطه و کشورهای امپریالیستی میتواند رخ دهد. نمونه آن جنگ های هندوچین است که تاثیرات شدیدی روی مردم و بویژه طبقه کارگر و زحمتکشان جوامع امپریالیستی بویژه آمریکا گذاشت و جنبش ضد جنگ ویتنام را پدید آورد. این جنبش ها در شرایط معینی میتوانند بستر جنبشهای سیاسی دامنه دارتری گردند.
گفتنی است که تضاد بین کشورهای سوسیالیستی و امپریالیستی نیز به نوبه خود میتواند در تحرک طبقه کارگر در این کشورها نقش داشته باشد. اما در حال حاضر این تضاد موجود نیست. بوجود آمدن کشور یا کشورهای سوسیالیستی همواره یک امکان است و ترس از تبدیل این امکان به واقعیت نیزهمواره میان بورژوازی امپریالیست وجود دارد. 
اشکال قهر در هر سه این موارد یکسان نیست. در شکل دوم، اینکه در این کشورها تصرف قدرت از طریق قیام مسلحانه شکل پذیرد، تقریبا ناممکن است، زیرا مراکز اصلی کشور یا در تصرف ارتش خودی است و یا در صورت اشغال، در تصرف نیروی امپریالیسم مهاجم و اشغالگر است. تجارب تاریخی نیز از امکان تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی سخن میگوید، با این تفاوت که مثلا در کشور روسیه، حزب بلشویک این امکان را داشت که تا پیش از جنگ جهانی نخست و نیز در خلال جنگ، به مدت 15 سال کار انقلابی علنی و مخفی را پیش برد، و قیام در شهرهای بزرگ را سازمان دهد، اما در شرایط کنونی، کار پنهانی نیز در کشورهای امپریالیستی سختی های بیشتری از روسیه عقب مانده دارد، چه برسد به کار آشکار.
 شکلهای نخست و دوم میتوانند، تقریبا، هم نتایج یکسانی داشته باشند و باصطلاح کار به قیام های شهری بکشد و هم کار را در صورت تداوم به جنگ های منطقه ای تبدیل کند. فرانسه در این مورد میتواند نمونه باشد. جنبش مه 1968 در شرایطی تداوم یافت که حزب رویزویونیست این کشور علیه آن موضع گرفته و در عین جریان انقلابی مائوئیست، زیر تاثیر انقلاب فرهنگی، تازه شکل گرفته بود و مبارزه قانونی طولانی نکرده و نمیتوانست کرده باشد.
اشاراتی به انقلاب اکتبر به عنوان مدل
برمبنای نظرات مائو در قطعه بالا، انقلاب اکتبر یک مدل تصرف قهرآمیز قدرت به شمار میرود. البته همانگونه که پیش از این اشاره شد، مائو شرایط حاکمیت فاشیسم را از شرایطی که انقلاب اکتبر میتواند مدل باشد، خارج میکند.
در مورد خود دموکراسی های بورژوایی نیز باید گفت که انقلاب اکتبر(مدل قیام در شهرهای بزرگ و اصلی و سپس قدرت گرفتن در سراسر کشور) تا زمانی محدود یعنی تا سالهای پیش از جنگ جهانی دوم، میتوانست یک مدل باشد. بروز دولتهای فاشیستی در بخشهایی از اروپا(آلمان، ایتالیا و اسپانیا و نیز ژاپن) در دوره پیش از جنگ جهانی دوم، تقریبا بروز این مدل را در این کشورها غیر ممکن مینمود و امثال این شرایط میتوانند دوباره تکرار شوند. در دوران جنگ نیز، مدلهایی از نوع انقلاب و جنگ داخلی اسپانیا(گرچه پیروز نشد اما پیروز نشدن آن دلیل بر اینکه نمیتواند مدل باشد، نیست) و نیز تصرف قدرت در کشورهای اروپای شرقی که به هیچوجه به مدل اکتبر نبودند، میتوانست بوجود آید(8) و این امر نیز در ابعادی نو میتواند دوباره تکرار شود. همچنین در کشورهایی مانند فرانسه و ایتالیا این شکل مانند جنگ خلق، به عنوان شکلی از نبرد برای تصرف قدرت سیاسی بود.
به این ترتیب، شرایطی که منجر به انقلاب اکتبر شد، شرایط ویژه ای بود. این شرایط  در حقیقت آمیزه ای از چند شرط بودند که یکی از آنها بروز جنگ امپریالیستی و تبدیل شدن روسیه به حلقه ضعیف کشورهای امپریالیستی بود. از سوی دیگر، در این کشور که یک کشور استبدادی بود و نه حتی مانند کشورهای سرمایه داری غربی، بر مبنای برخی پیشرفت های سرمایه داری و نیز برخی سنن، یک دموکراسی سر و دم بریده وجود داشت که همانگونه که اشاره شد بلشویک ها توانستند با رعایت شدید تمامی اصول پنهان کاری و تازه با صدمات و قربانی های فراوان، به شکل بسیار خوبی از آن بهره برداری کنند. از سوی سوم، فاصله زمانی بین انقلاب فوریه و اکتبر و شرایط ویژه ای که بر روسیه حاکم شد به بلشویکها فرصت داد تا برای قیام آماده شوند.(9)
 اینها نکاتی است که به نظر ما میتوان در صحبت کردن در مورد مدل بودن انقلاب اکتبر به میان آورد. بطور کلی هم مسئله استفاده از فضاها و هم  راه و چاه، بحث بازی برای تمامی کمونیستها است و میتوان در مورد آن دست به چند و چون و جستجوهای تازه زد.(9)
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم آذرماه 97
یادداشت ها
1-   مائو در بند سوم کتاب نقد اقتصاد شوروی به انقلاب اکتبر به عنوان «معیار» اشاره میکند، اما در آنجا وی درباره محتوی سوسیالیستی آن صحبت میکند و نه به عنوان راه تصرف قدرت سیاسی.
2-   میتوان یونان  و شرایط آن را نمونه ای از این نوع خواند. این کشور به جای رفتن به سوی دیکتاتوری عریان به سپردن کشور به حزب سوم دست زد. گرچه اینها هر آنچه از دستشان برآید در تقابل با شورشهای مردمی انجام میدهند و موازین قانونی خود را زیر پا میگذارند. دولت بورژوا – امپریالیستی فرانسه نیز همین رفتار را با شورشهای کنونی کارگران و ستمدیدگان انجام میدهد.
3-    در این کشورها،  گرچه احزاب کمونیست از نظر قانون آزاد هستند، اما کمونیستها، نه به شکل آشکار، بلکه به شکلی پنهانی در معرض تعقیب هستند. اگر بفهمند که کسی کمونیست است، آن شخص دیگر نمیتواند بسادگی کاری گیر آورد. وی چنان زیر فشارهای گوناگون اجتماعی و اقتصادی قرار میگیرد که بناچار باید کشور را ترک کند(البته اگر خودشان به طریقی بیرونش نکنند) و جای دیگری برای خود دست و پا کند.
4-   با این همه، این دموکراسی های سرو دم بریده بورژوایی هنوز هم، خواه در مورد برخی آزادی های سیاسی و خواه آزادی های اجتماعی، اختلافات فاحشی با حکومت های استبدادی شرقی، برخی حکومتهای مستقر در آمریکای مرکزی و جنوبی و نیز حکومتهای قبیله ای آفریقایی داشته و دارند. سخن ما بر سر راه تصرف قدرت است و این امر، حتی اگر ما تفاوتهایی را میان این نیمچه دموکراسی ها با حکومتهای استبدادی که نوع ایرانی آن یکی از بدترین انواع آن است، به رسمیت بشناسیم، باز بجای خود باقی است. هر کدام به گونه مانع فعالیت انقلابی هستند. یکی آشکار و دیگری نیمه آشکار.
5-   مهاجرت از کشورهای زیر سلطه به این کشورها مدام جریان دارد و طی یکی دو دهه اخیر اوج نیز گرفته است. بخش مهمی از مهاجران تازه، بجز آنها که عجالتا بیکار و جزء جمعیت ذخیره صنعتی این کشورها قرار میگیرند، تا مدتها وضع کنونی خود و فرزندان خود را با وضع پیشین خود یا بستگان خود در کشور مادر مقایسه میکنند. بیشتر آنان که کاری در این کشورها میابند، نمیتوانند تا مدتها و گاه تا یک نسل از این تغییر مکان خود خوشحال نباشند. افزون براین فشارهای حکومت و قوانین به نفع مهاجران نیست و به آنها چنان می باورانند که چنانچه دست از پا خطا کنند، دیپورت خواهند شد. اگر وضع در نتیجه بحرانهای اقتصادی و یا سیاستهای حکومت های امپریالیستی تغییر نکند، این نوع تهدیدات میتواند نقش بازدارنده ای در اعتراض کردن آنها به وضع خویش داشته باشد. در صورتی که این شرایط تغییر کند و کارگران و زحمتکشان دست به اعتراض و شورش زنند، روشن است که کارگران و زحمتکشان مهاجر که در تنگناهای بیشتری بسر میبرند، با آنها خواهند بود. مورد جلیقه زردها در فرانسه موردی از همین مسئله است.      
6-    البته  این امر به این معنا نیست که در زمانی که این نوع فشارها برداشته شود، احزاب نمیتوانند و یا نباید فعالیت قانونی داشته باشند و یا از ایجاد فراکسیون در پارلمان سرباز زنند. این راهی است که اگر وجود داشت، در شرایطی که خوب است که از آن استفاده کرد و میتوان استفاده کرد، باید این کار را کرد.
7-   اینجا نیز در صورتی که امکان هایی برای سازماندهی قیام مسلحانه در شهرها وجود داشته باشد،میتوان از آن استفاده کرد و به آن دست زد. نکته این است که بطور کلی در چنان شرایطی دست زدن به این قیام ها مشکل است و در ضمن تصرف قدرت صرفا از طریق آنها سخت میباشد.
8-   مائو در کتاب  نقد اقتصاد شوروی  درباره شکل تصرف قدرت سیاسی در کشورهای اروپای شرقی مینویسد:« در... كتاب ، چنین استدلال شده كه «جمهوری های دمكراتیك اروپای شرقی برغم آنكه در آنها نه جنگ داخلی و نه دخالت مسلحانه از خارج صورت گرفت، توانستند به ساختمان سوسیالیسم بپردازند». دركتاب همچنین استدلال شده كه«دراین كشورها تغییر سوسیالیستی بدون مصائب جنگ داخلی تحقق یافت». بهتراست گفته شود در این كشورها جنگ داخلی در شكل جنگ بین المللی تبلور یافت و جنگ داخلی و بین المللی درآن واحد صورت پذیرفت. ارتجاعیون این كشورها بدست ارتش سرخ شوروی مدفون شدند. گفتن اینكه دراین كشورها جنگ داخلی صورت نگرفت صرفا۫ فرمالیسم و نادیده انگاشتن جوهر واقعیت است و...یك انقلاب بزرگ باید از یك جنگ داخلی بگذرد. این یك قانون است. دیدن جوانب منفی جنگ بدون درنظرگرفتن فواید آن یك نظر یكسویه است. برای انقلاب مردم فایده ای ندارد كه بطور یك جانبه تنها از ویرانگری های جنگ صحبت كنیم»( درباره اقتصاد شوروی بند 13) 
9- در این مقاله، در مورد اشکال مبارزات در کشورهای اروپای شرقی و زمان تسلط رویزیونیستها صحبتی نشده است. بخشی از آن مربوط است به اینکه این مبارزه صرفا از پایین نبود، بلکه در عین حال بوسیله خود احزاب رویزویونیست از بالا  و در پی پروسترویکا و گلاسنوست در شوروی صورت گرفت. بنابراین با تجزیه مبارزه به بخشی که بوسیله خود رویزویونیستها و از بالا صورت گرفت و بخشی که بوسیله طبقه کارگر و زحمتکشان این کشورها از پایین صورت گرفت، میتواند نقطه تمرکز را بروی جنبش توده ها ونکاتی قرار دهد که از نظر ما مهم بوده است. در این مورد میتوان بویژه بروی اشکال مبارزه و تشکل در لهستان که ظاهرا کارگری ترین شکل سرنگونی رویزویونیستها بود، تامل کرد. گرچه نتیجه و یا حکومتهای جایگزین در این کشورها کمابیش یکسان بود.   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر