۱۳۹۷ آبان ۱۵, سه‌شنبه

اعتصاب کسبه و بازاریان و فرصت طلبی های «سوسیالیسم ترتسکیستی» بخش نخست «اسطوره ها» باز می گردند!


اعتصاب کسبه و بازاریان و فرصت طلبی های «سوسیالیسم ترتسکیستی»

بخش نخست
«اسطوره ها» باز می گردند!

همچنانکه میدانیم  دارودسته های وحدت کمونیستی، اتحاد مبارزان کمونیست( یا سهندی ها)، حزب کمونیست کارگری و گروه های رنگارنگ حکمتی- ترتسکیستی، بیش از 40  سال است که  نظرات خود دائر بر سرمایه داری بودن جامعه و تقسیم طبقات جامعه ایران بدو طبقه کارگر و بورژوازی را در بوق و کرنا کرده، بورژوازی را یکدست و کاملا ارتجاعی ارزیابی نموده، و تضاد جامعه را «کار و سرمایه» و انقلاب ایران را نه دموکراتیک، بلکه سوسیالیستی (در واقع  باید بگوییم «انقلاب» اکونومیستی و نه حتی سوسیالیستی. براستی که ترتسکیستها را چه به انقلاب!) دانسته اند. به این ترتیب، در قاموس این جریانات کوچکترین پشتیبانی ای از هر گونه اعتراضی از جانب لایه ها بورژوا و خرده بورژوا جامعه جایز نبوده است.
 نگارنده از مدتها پیش به چرخش های فرصت طلبانه این جریان درمورد این خط فکری بویژه پس از خیزش های سال 88، خواه در نظریات تقوایی ترتسکیست «صغیر» که در ادبیات وی، طبقه کارگر به تدریج جای خود را به «مردم»( که با واژه های«خلق» یا توده تفاوتی ندارد)میداد(نگاه کنید به تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی، پاره سوم پوپولیسم کمونیسم کارگری، طبقه کارگر یا مردم) و خواه در نظریات دیگر افراد این حزب که نوسانانی را در مسئله بورژوازی ملی نشان میدادند، اشاره کرده ام.
اکنون این چرخش ها و فرصت طلبی ها به یک نقطه تغییر کیفی رسیده و حضرات تمامی مباحث گذشته خود را پاک به فراموشی سپرده، داستان« کی بود، کی بود، من نبودم» راه انداخته اند و یا دست بالا را گرفته اند و تغییر 180 درجه ای مواضع خود را در پس مبارزه با «سوسیالیسم خلقی» پنهان کرده اند که زمین نخورند.   
 نمونه های ما حال حاضر ما افرادی است مانند محمد آسنگران و فرشید شکری از میان دارودسته ترتسکیستهای کمونیسم کارگری یا حکمتی که بی مایه ترین و سست عنصر ترین تاریک فکران شبه چپ را پیرامون خود گرد آورده اند. این دارودسته با پیش گرفتن سیاست پشتیبانی از اعتصاب بازاریان(خواه عمده فروشان و خواه کسبه جزء که در واقع بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی سنتی میباشند) گونه ای رفتار میکنند که انگار نه انگار این آنهاهستند که در حدود چهل سال است های و هوی راه انداخته اند، که هیچ پشتیبانی ای از هیچ نوع بورژوازی ای مجاز نیست ؛ و کسی نیست به این فرد و افرادی مضحک مانند آنها بگوید که ای بابا، شرم هم خوب چیزی است! 
بر مبنای نظراتی که برخی از آنها را در زیر بررسی خواهیم کرد، یک چرخش تقریبا کیفی، بسوی نفی تمامی یا اغلب نظریات ترتسکیستی پیشین دیده میشود؛ یک بی پرنسیپی و فرصت طلبی آشکارا تهوع آور ترتسکیستی. بی گمان، دیر یا زود ترتسکیستهای دیگر نیز برای اینکه از این قافله عقب نمانند، بدنبال این حضرات «لیدرها» راه خواهند افتاد. گفتنی ات که این تغییر مواضع در نظرات حزب کمونیست ایران نیز دیده میشود).
 در این مقاله که در چند بخش عرضه میشود، نخست به مقاله آسنگران می پردازیم و سپس نوشته  فرشید شکری را بررسی خواهیم کرد.
فرصت طلبی مشمئز کننده
محمد آسنگران مقاله خود را با نام «چرا باید از اعتصاب سراسری کسبه و بازاریان در ایران دفاع کرد؟» با این جمله آغاز میکند:
«حتما خود این تیتر در میان بخشی از چپ به اندازه کافی حساسیت برانگیز هست.»
 و ما میپرسیم منظور کدام چپ است و چرا باید این امر «حساسیت برانگیز» باشد؟ آیا منظور، «برانگیخته شدن حساسیت» کسانی است که به مدت چهل سال مزخرفاتی مانند وجود دو طبقه تحویل چپ ایران داده اند؟ بنابراین و در درجه  اول، منظور باید دیگر پیروان اسلاف خود شما یعنی دارودسته های حکمتی باشد. زیرا این حکمت و دارودسته خود شما، یعنی پیروان کمونیسم ترتسکیستی است که کل بورژوازی و خرده بورژوازی ایران را ارتجاعی دانسته و نه تنها هر گونه پشتیبانی از مخالفت های آنها را با نظام استبدادی محکوم کرده، بلکه از آن بدتر با در شیپور کردن تضاد کار و سرمایه که به آن هم اعتقادی نداشت،  طبقه کارگر را در برابر آنها قرارداده اند؟
اما عبارات نخستین آسنگران چیزی جز«سیاه کردن» دیگران نیست. زیرا این جناب آسنگران قرار است پیشقراول فرصت طلبی ترتسکیستها بوده و زمینه را برای برخی دیگر که هنوز توجیه نشده اند، فراهم کند!
شوالیه دروغین
«اما از همین اول میگویم من میخواهم از این اعتصاب سراسری دفاع کنم.»
  لیوه بازی آسنگران با این عبارت آغاز میشود. او اکنون شوالیه تنهای پیش افتاده ای است که قصد دارد برخی از «حساسیت»های «چپ» ایران را درمورد پشتیبانی از اعتصاب بازاریان«دلیرانه» درهم شکند!؟
جناب آسنگران! قطعا شما آزادید که هر گونه موضعی را در قبال اعتصاب سراسری اتخاذ کنید. اما بد نیست پیش از آن توضیحی دهید که از نظر چه کسانی، چنین موضعی باید «نادرست» قلمداد گردد؟
بوی تعفن یک توجیه
 «میدانم در مکتب فرقه های ایدئولوژیک نفرین میشوم...»
  فرقه های ایدئولوژیک؟ منظورشما کدام «فرقه های ایدئولوژیک» است؟ قطعا منظور شما فرقه های حکمتی- ترتسکیستی «غیرایدئولوژیک» نیست؟!  آیا این واژه برای شما دستاویزی نیست که پشت آن چرخش فرصت طلبانه خود را پنهان کنید؟  
 و اما در مورد «نفرین شدن»! به شما قول میدهیم  نه تنها نفرین نشوید، بلکه مورد «تمجید» و «تفقد» نیز قرار بگیرید و حداقل از سوی دارودسته های حکمتی، «دعا»ی خیر ترتسکیستی نیز همراهتان شود و برای شما«عاقبت» خوش آرزو گردد. زیرا شما درست بیانگر چرخش های فرصت طلبانه، آن هم از بدترین نوع آن در این دارودسته هستید که از سالها پیش و به وسیله خود حکمت آغاز شد؛ زیرا موضعی که شما میگیرید، در قاموس فرصت طلبی های همیشگی نوع حکمتی، اساسا جرمی و گناهی  به شمار نمیآید که بدلیل آن «نفرین» شوید؛ زیرا از مدتها، پیش آنها این اندیشه را که جامعه را به دو بخش طبقه کارگر و بورژوازی تقسیم کنند، کنار گذاشته اند.
«و این سیاست کفر گفتن محسوب میشود.»
 «کفر گفتن» در مقابل کدام باورها؟ در مقابل آت و آشغالهایی  که خودتان چهل سال بلغور کرده اید و بخورد چپ ایران دادید؟ اکنون شما باید هم تمامی فرصت طلبی های حکمتی  خود را« کفر» گفتن به شمار آورید.
 «چون به زعم آنها»
منظور از این «آنها» کیست؟
 شارلاتانیسم سیاسی
«"کمونیستها" طبق تعریف فقط از اعتصاب و اعتراض کارگران و انقلاب کارگران باید دفاع کنند.»
اکنون روشن  میشود که منظور از «آنها» چه کسانی است! و اگر جناب آسنگران نمیخواهد نام این «آنها» را ببرد، ما برای وی نام میبریم.
منظور شوالیه ما آسنگران،  دارودسته های حکمتی - ترتسکیستی است؛ یعنی گروه هایی که خود وی یکی از آنها بوده و هست. زیرا از حدود 40 سال پیش تا کنون این بطور عمده دارودسته حکمت و حکمتی ها بوده اند که «کمونیسم کارگری» را برای چپ ایران به ارمغان آورده اند و از آنها خواسته اند که به عنوان «کمونیست»  بین جنبش کارگران و جنبش «طبقات دیگر» مرزی مطلق گذاشته و تنها از اعتصاب و اعتراض کارگران دفاع کنند. این آنها بوده اند که همواره از جنبش «ما»(طبقه کارگر» و جنبش «آنها»(طبقات دیگر) حرف زده اند و هر گونه رابطه ای را بین جنبش طبقه کارگر و دیگر طبقات، منکر شده اند.
« این جماعت ایدئولوژیک(قطعا منظور شما دارودسته های «غیرایدئولوژیک» حکمتی نیست!)
حتی اگر انقلابی در جامعه رخ بدهد از آن دفاع نمیکند. مگر به نظر آنها(منظور از آنها کیست؟) انقلاب "کارگری" باشد.»
مگر در ایران «سرمایه داری»، انقلابی غیر از«انقلاب کارگری» هم قرار است پدید آید که جناب عالی میخواهید از آن دفاع کنید؟ «خدای ناکرده» نکند منظور شما انقلاب غیر کارگری و «خلقی» باشد؟  
 آخه... مگر در درجه اول جز حکمت و دارودسته شارلان و حقه بازش، کسانی دیگر هم این نظریات را داشتند؟ چه کسانی هر جنبشی غیر از جنبش طبقه کارگر را جنبش های بورژوایی و بورژوازی را نیز آماج اصلی انقلاب دروغین خود میدیدند؟
«انگار انقلابات از همان روز اول کارگری یا بورژوایی بودنشان محرز است.»
 یعنی «محرز» نیست که انقلاب ایران«کارگری» باشد؟ یعنی ممکن است ماهیت انقلاب کنونی در ایران «کارگری» نباشد و «خدای ناکرده» زبانم لال،«بورژوایی» باشد. آسنگران نمیتواند چند جمله بگوید که یکی از میان آنها راست و درست باشد.
کارگری یا دقیقتر سوسیالیستی بودن و بورژوایی بودن یا دموکراتیک بودن انقلابات را میتوان با تحلیل ساخت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و شرایط ویژه مبارزه طبقاتی و درجه تکامل آن تعیین کرد؛ برای آن برنامه داد و اهداف و شعارهای آنرا مشخص نمود؛ وگرنه کمونیستها  این میان چکاره اند؟
 «گویا میتوان انتخاب کرد و یا اتیکت روی آنها چسباند.!»
پس نمیتوان «انتخاب» کردکه انقلاب کارگری یا بورژوایی باشد! یعنی اینکه چه نوع انقلابی باید باشد، دست جناب آسنگران نبوده و نیست. و اگر حضرات حکمت و تقوایی و دارودسته آسنگران تا کنون میگفتند انقلاب ایران کارگری است یا به عبارت دیگر«اتیکت» کارگری بروی انقلاب ایران میچسباندند، اشتباه کرده اند. زیرا این امر بر مبنای تحلیل عینی واقعیات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و برآمد تضادها در عرصه مبارزه طبقاتی صورت میگیرد و کسی نمیتواند تصور، درک و خواست خود را به ماهیت آن دیکته کند.
 اما مگرخود شما هزار و یک تحلیل ندادید که انقلاب ایران «انقلاب کارگری» است؟
مشتی آت و آشغال در مورد انقلاب اکتبر
 «با این متد من متوجه نمیشوم که انقلاب اکتبر ١٩١٧ را اینها از چه مقطعی انقلاب کارگری میدانند. زیرا نیروی محرکه اصلی آن انقلاب ابتدا سربازان و دهقانان و کارگران بودند. تعداد کارگران بسیار کمتر از بقیه بود. تنها یک امکان برای چنین برداشتی هست و آن اینکه در پایان انقلاب وارد بشوند و بگویند این کارگری بود یا نبود. چون انقلاب اکتبر روسیه سال ١٩١٧ هم از روز اول معلوم نبود چقدر کارگری یا بورژوایی خواهد شد. زیرا نه پیروزی سیاسی لنین و بلشویکها قطعی بود و نه شکست تزار و طبقه بورژوا ـ ملاک حاکم آن دوره روسیه حتمی بود. »
 آسنگران، با فرصت طلبی هر چه تمامتر میخواهد بگوید انقلاب ایران سوسیالیستی نیست، یا حداقل الان سوسیالیستی نیست، یا شاید بیشتر مانند انقلاب فوریه روسیه است و دموکراتیک است، اما برای بیان آن به لکنت میافتد و آسمان و ریسمان را به هم میبافد و حتی امور درست را نیز نفی میکند. او در این میان سراغ انقلاب اکتبر میرود که در سوسیالیستی بودن آن کسی شکی روا نمیدارد. 
انقلاب اکتبر از همان پگاه نخستینش سوسیالیستی بود. یعنی وجه عمده آن سوسیالیستی بود و همین وجه عمده، کیفیت آن را تعیین میکرد. این انقلاب نه تنها بوسیله طبقه کارگر رهبری شد و به پیش رفت، بلکه  بر برنامه این طبقه برای انقلاب سوسیالیستی متمرکز بود و در درجه نخست خواستهای سوسیالیستی این طبقه را طرح میکرد. وجود سربازان که فرزندان کارگران و بویژه با توجه به جمعیت تقریبا 70 درصدی روستایی روسیه، فرزندان دهقانان بودند، تغییری در ماهیت این انقلاب پدید نمیآورد. دهقانانی که طبقه کارگر در آن مقطع با آنها متحد شد، بیشتر دهقانان تهیدست بودند نه حتی دهقانان میانه حال (که مردد بودند) یا دهقانان مرفه. و اما اتحاد طبقه کارگر با دهقانان تهیدست، نه تنها ماهیت انقلاب  سوسیالیستی را تغییر نمیدهد، بلکه برعکس  خود دلیلی است بر این ماهیت. اینکه تعداد دهقانان تهیدست و حتی در کنار آنان میانه حال های مردد، بیشتر از کارگران باشد، تغییری در ماهیت انقلاب پدید نمیآورد. تعداد بیشتر دهقانان تهیدست نسبت به کارگران، نقش اساسی و تعیین کننده در نوع انقلاب ندارد. اگر طبقه کارگر بتواند قدرت سیاسی را بگیرد و سوسیالیسم را بر پا دارد، دیکتاتوری انقلابی خود را در اتحاد با این طبقه ایجاد میکند.
و بالاخره اینکه انقلابی پیروز شود یا شکست بخورد، تغییری در ماهیت آن بوجود نمیآورد. ویژگی کشور روسیه در این بود که انقلاب دموکراتیک آن در فوریه 1917، تنها از نظر سیاسی پیروز شده بود و بورژوازی، بجای  اشراف و تزاریسم نشسته بود؛ اما از نظر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هنوز چیزهای زیادی از انقلاب دموکراتیک باقی مانده بود که باید حل و فصل میشدند.
 اگر انقلاب اکتبر روسیه شکست میخورد، از دو حال خارج نبود یا بورژوازی لیبرال روسیه بطور کامل بساط فئودالیسم و تزاریسم را جمع میکرد که در این صورت انقلاب بعدی نیز سوسیالیستی میبود، یا اینکه با آن سازش کرده و تزاریسم  و اشراف به قدرت باز میگشتند، که  در این صورت انقلاب بعدی از نظر سیاسی نیز به عقب بر میگشت و دوباره انقلاب دموکراتیک ضروری میشد.
ترتسکیستها و ناراحتی از نظاره گری و انفعال
«بنابر این کسی که خودش را برای چسباندن اتیکت خاصی آماده کرده که به اجناس بچسباند، قاعدتا کاری نمیکند تا روزی که نتیجه و ماهیت انقلاب معلوم بشود. این متد بخواهد یا نخواهد پاسیفیسم و نظاره گر بودن در ماهیتش نهفته است. ادعاهای دیگرشان ربطی به واقعیت جامعه و سیاست پیدا نمیکند.»
این تمامی آن چیزی است که ترتسکیستهای حکمتی از آن پاک ناراحت هستند. آخه آنها نمیخواهند دچار«پاسیسفیسم و نظاره گری» باشند. اگر تا سال 88  در مورد تمامی تحولات جامعه منفعل و نظاره گر بودند، این ابدا مشکلی نبود(گویا تا آنسال آنچنان خبرهایی هم در جامعه نبود)؛ اما بعد از سال 88  دیگر تمایلی به منفعل بودن نداشتند.(1)
اما جنبش 88 که جنبش خالص کارگری نبود. پس چه باید میکردند تا از این حالت «نظاره گری» بیرون بیایند. باید یواش یواش تمامی آنچه این همه سال با آن قیافه  «چپ نوین» ایران را گرفته بودند، کنار میگذاشتند؛ یعنی همه آن ادعاهایی که به آن «نوآوری» نام میدادند. ادعاهایی مبنی بر اینکه کل تاریخ جنبش چپ ایران«غیر کارگری» و از رو«غیر کمونیستی»  بوده و اکنون این حضرات و حکمت در راس آنها، «کارگری» آن را«کمونیسمی»، و «کمونیسم» آنرا «کارگری» کرده اند.
اعتصاب رانندگان کامیون و کامیون داران
«همین چپ ابتدا پاورچین پاورچین به دفاع از اعتصاب رانندگان کامیون و کامیونداران متمایل شد. اما معلوم نیست تفاوت اعتصاب کامیونداران با کسبه و بازاریان در کدام وجه سیاسی و مطالباتی خود را نشان داده است که اکنون مخالف این دومی است».
آسنگران  از جهاتی راست میگوید. زیرا بین آنها که کامیون دارند، که لایه های متفاوتی از بورژوازی(ملی) و خرده بورژوازی را تشکیل میدهند و عمده فروشان و خرده فروشان یگانگی هایی وجود دارد. یعنی میتوانیم یک کامیون دار بزرگ را با یک تاجرعمده فروش در یک گروه قرار دهیم(البته با تفاوتهایی در نقش اقتصادی آنها) و یک کامیون دار کوچک و یک  خرده فروش را در یک صف. در مورد رانندگان بدون مال و منال، نیز آنها خواه ناخواه کارگران بخش حمل و نقل هستند، همانگونه که کارگر یک تجارتخانه(باز با تفاوتهایی) کارگر بخش تجاری است.اما نخست این عبارات، در مورد خودش و گروهش راست در میاید.
آسنگران از همه قوم و خویشان خویش فاصله گرفته و رفته گوشه ای ایستاده و چنان سخن میگوید که انگار نه انگار خودش نیز جزیی از قوم«کمونیسم کارگری» بوده است؛ و آنگاه آنها را متهم میکند که «پاورچین پاورچین» به دفاع  از اعتصاب رانندگان و کامیون داران برخاسته اند.  
«متاسفانه این تفکر و این برداشت از سیاست به نوعی در میان چپ ریشه ای عمیق دارد. حتی بخشی از چپ که به ناچار مدافع این اعتصاب سراسری بنظر میرسد، با دلی ناراضی و بی اشتها خود را موافق آن نشان میدهد...»
 البته به نظر ما این تفکر و برداشت چندان «ریشه عمیق» در چپ ایران نداشته است (2)و بیشترین دوران پاگیری و رشد نسبی آن مربوط است به چهل سال اخیر. یعنی از همان زمانها که دارو دسته حکمت  با «کمونیسم کارگری» خودشان آغاز به بافتن اباطیلی درمورد تضاد کار وسرمایه در ایران کردند.   
 سپس آسنگران به تحلیل «ماهیت و ترکیب طبقاتی اعتصاب کامیونداران» میپردازد:
«چرا این چپ از اعتصاب رانندگان و کامیونداران دفاع میکند اما مخالف اعتصاب کسبه و بازاریان است؟ اولین تاکتیک این چپ این است که نگوید اعتصاب "کامیونداران" و به جای آن از اصطلاح اعتصاب "رانندگان کامیون" استفاده کند. گویا کلمه دلبخواهی رانندگان، آنها را به کارگر تبدیل میکند و کلمه کارگر نقش سحر و جادوی ایدئولوژیکش را تکمیل میکند. این چپ متوجه نیست که بیش از هشتاد درصد رانندگان کامیون صاحبان کامیونها هستند. حتی رانندگانی که دستمزد میگیرند با توافق کارفرمای خود وارد این اعتصاب شده اند. در حقیقت اعتصاب رانندگان و کامیونداران به خواست بخشی از بورژوازی و خرده بورژوازی ایران اتفاق افتاده است. خود این کامیونها هم ارزش مالی و پولی شان کمتر از مغازه مغازه داران نیست. علاوه بر این یکی از مطالبات اعتصاب کامیونداران گران کردن کرایه حمل بار است و هر کسی میداند معنی این چیست و چه عواقبی بر گران شدن کالا خواهد داشت. با این حال به درست همه چپها اگر چه ابتدا با کمی اکراه، اما از اعتصاب کامیونداران دفاع کردند.»
براستی روشن نیست که خطاب آسنگران کدام «چپ»ها و چه کسانی است؟ آن کسانی که نام کارگر از دهانشان نمیافتاد و تنها دو طبقه را در ایران و در حال تقابل میدیدند، غیر از گروههای حکمتی، کدام بخش ها هستند؟
 راه کارگری ها، گروههای  گوناگون فدائیان خلقی؟
 اما اینها بیشتر خط رویزونیستی حزب توده را دنبال میکنند، نه خط ترتسکیستی  حکمتی ها را. از این رو، آنها خیلی در قید دفاع نکردن از کامیون داران و بازاریان نیستند و نخواهند بود. آنها پایش بیفتد، که به احتمال خواهد افتاد، آشکارا دنباله رو و عقبه دار هر نوع بورژوازی و از جمله بورژوازی ملی هم میشوند.  تنها و تنها و یا حداقل بطورعمده، یک خط است که میتواند مورد خطاب آسنگران قرار گیرد، و آن هم خط «شبه چپ» ترتسکیستی است که خود آسنگران هم به آن تعلق دارد. یعنی چپ حکمتی و «کمونیسم کارگری» اش. چپی که  دنباله رو بورژوازی کمپرادور سلطنتی است، اما آنرا در عبارت پردازی و قافیه پردازی شبه چپ میپوشاند.
 نکته ای که در عبارات بالا جالب است، اعتراف آشکار و روشن آسنگران به این مسئله است که اعتصاب رانندگان کامیون و کامیون داران اعتصاب بخشهایی از «بورژوازی و خرده بورژوازی» ایران است.(3) و چنانچه چپ از این اعتصاب پشتیبانی کند، به این معناست که از  خرده بورژوازی و بورژوازی پشتیبانی کرده است. و این هم البته فرقی ماهوی با پشتیبانی از اعتصاب بازاریان بزرگ و کوچک ندارد.
 اما نکته ناروشن این است که این بورژوازی که باید از آن پشتیبانی کرد، کدام بورژوازی است؟ آیا همان بورژوازی حاکم است؟ آیا بخشی از بورژوازی حاکم است؟ آیا بورژوازی کمپرادورمتعلق به زمان شاه سابق، و سلطنت طلب یا جمهوری خواه است؟ بورژوازی ملی است؟ بزودی حضرات در مورد ماهیت این بورژوازی مجبور به «قلم چرانی» میشوند؟
چرا پشتیبانی از اعتصاب کسبه و بازاریان کردستان جایز بود؟
«اکنون که نوبت به کسبه و بازاریان کل مراکز خرید و فروش شهرها رسیده است ظاهرا اعتصاب آنها در کردستان قابل دفاع است اما در خارج کردستان قابل دفاع نیست و میشود مرکز ارتجاع!؟ معلوم نیست کردستان چه اکسیری به بازاریان تزریق میکند که قابل دفاع میشود. همگان میدانند که چند مورد اعتصاب عمومی که در کردستان اتفاق افتاده است به عنوان اقدامی سیاسی، انقلابی و مهم علیه جمهوری اسلامی قلمداد شده است. نود درصد اعتصابات عمومی کردستان هم همین کسبه و بازاریان بوده اند.»
 بالاخره حضرات مجبور به اعتراف شدند! و خود به تقابل با خود افتادند.
دفاع و پشتیبانی از خرده بورژوازی و بورژوازی در کردستان آری، اما در بقیه ایران چرا نه؟! در کردستان ما میتوانیم از خرده بورژوازی  و بورژوازی  کردستان بخواهیم که بدلیل کشتار جوانان خلق کرد و  همچنین تهاجم موشکی به مقر حزب دموکرات(جریانی که از نظر حکمتی ها بورژوازی ارتجاعی بود) اعتصاب کند، و آنرا «اقدامی سیاسی و انقلابی و مهم» ارزیابی میکنیم، اما اعتصاب بازاریان و کسبه جزء در شهرهای و روستاهای ایران ارتجاعی است و پشتیبانی از بورژوازی و خرده بورژوازی زیر ستم ایران مجاز نیست؟ (4)
«مخالفین اعتصاب سراسری روز دوشنبه ١٦ مهر ١٣٩٧ اکنون برای فرار از این تناقض نوشته اند بازاریان کردستان حامی حزب دمکرات کردستان هستند. اولا این امتیاز دادن به حزب دمکرات بی پایه است. دوما اگر اینطور بود چرا شما از آن اعتصابات دفاع کردید؟ چرا امروز یادتان آمده است به عقب برگردید و آن اعتصابات را به جیب مبارک حزب دمکرات کردستان بریزید. چرا وقتیکه از اقدام مهم و سیاسی مردم کردستان مینوشتید یادتان نبود که بازاریان مدافع حزب دمکرات چنین اقدامی کرده اند. اینها سوالات بی جوابی نزد این چپ است.»
این اعترافات در مورد جهت گیری سیاسی بورژوازی و خرده بورژوای کردستان  به نفع حزب دموکرات نیز اعترافات جالبی است. و به نوبه خود حقیقتی است که حزب دموکرات در کردستان پایه اجتماعی دارد. این پایه بورژوازی زیر ستم خلق کرد و خرده بورژوازی زیر ستم این خلق است. آنچه در ایران به عنوان احکام کلی انقلاب دموکراتیک نوین ایران راست است، در اشکال ویژه اش در کردستان راست در میاید. حزب دموکرات همواره پیوندهایی با احزاب جبهه ملی داشته که احزاب بورژوازی ملی ایران هستند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم آبان 97
یادداشتها
1-   در بخش های آتی درباره اینکه دلایل این چرخش چیست و چه عوامل و وظایفی پشت آن هست، صحبت خواهیم کرد. این مسئله که چرا زمانی برای حضرات تضاد کار و سرمایه آنچنان اساسی است که کومله و دمکرات را به جان یکدیگر میاندازند و سپس جنبش کردستان را به انفعال میکشانند، و اکنون برعکس این تضاد اهمیت خود را برای آنها از دست داده است.
2-   مگر بخواهیم به سراغ سلطانزاده برویم که نه پیرو بورژوازی کمپرادور و امپریالیسم بود و نه جنسش از نوع جنس این ترتسکیستها،  و یا شعاعیان و... که اینها هم به هیچوجه جریانی مهم در چپ ایران نبودند. بطور کلی در چپ ایران، ترتسکیسم جریانی مطرود و منزوی بود و بیشتر سردمدارنشان تنها در برخی مجلات، کارهای آکادمیک میکردند. علت این بود که تقریبا سه جریان مسلکی که مهمترین جریانات چپ را در ایران تشکیل میدادند، یعنی جریان توده ای ها(بعد از روی آمدن رویزیونیستها در شوروی نوکران سوسیال امپریالیسم شوروی شدند)، چریکهای فدایی خلق که نمونه ای از جریان مسلکی جهانی آن زمان بود و خط سه یعنی مارکسیست- لنینیستها و مائوئیستها(جریانهایی که به اندیشه مائوتسه دون باور اصیل داشتند و نه سه جهانی ها که خود لنگه ترتسکیستها بوده وهستند و آبشان در یک جوی میرود) همگی مقابل ترتسکیسم موضع داشتند و این جریان را پشتیبانی شده از سوی امپریالیستها میدانستند. یکی از مهمترین علل رشد نسبی جریان ترتسکیسم بعد از انقلاب، پشتیبانی وسیع امپریالیستها و بورژوازی کمپرادور شاهی از آن بوده تا از یکسو جایگزین  توده ای های وابسته به شوروی- که نفوذ پیشین خود را از دست داده بودند - و از سوی دیگر چریکهای انقلابی و مائوئیستها شوند.
3-   آسنگران بنادرست نقش رانندگان کامیون(کارگران حمل و نقل) را که برای افزایش مزد خود اعتصاب میکنند، حال میخواهد به میل خود و خواه به میل دارنده کامیون اعتصاب کنند، کم رنگ میکند. در هر دو صورت(گرچه در یکی روشن تر) پیروزی این اعتصابات، منافع ویژه آنها برای افزایش دستمزد را نیز دربر دارد. بسیاری از این رانندگان ماشین دار، نیز تا مغز استخوان بدهکار پول ماشین هاشان هستند.  نگاه کنید به تحلیل طبقاتی گروهی از مائوئیستهای ایران از لایه ها مختلف رانندگان کامیون و کامیون داران در «رانندگان کامیون طلایه داران اعتصاب سراسری در ایران هستند» 15 خرداد 97
4-   در مقاله ای با نام درباره اعتصاب بازاریان در تیرماه 97 و زیر نان چپ دروغین و چپ رو ها و مبارزات دموکراتیک در ایران چنین نوشتیم:«چند کلمه ای هم در شرح «بور» شدن های پی در پی این «چپ» سخن بگوییم.  این چپ بر دو بخش است. یک از این دو، «چپ رو» های دروغین یعنی ترتسکیستها و گروههای رنگارنگشان(گروههای کمونیسم  کارگری  یا در واقع کمونیسم امپریالیستی، حکمتیستی  و وحدت کمونیستی و دارودسته های بین الملل چهارمی) هستند که شعار انقلاب سوسیالیستی را در مرحله کنونی انقلاب علم کرده اند(که البته به پیروی از اربابان بورژوا- کمپرادور سلطنت طلب خود، ظاهرا بیشتر آنها آن را کنار گذاشته اند)، درحالیکه خود کوچکترین باور تئوریک و عملی ای به آن نداشته و ندارند. تمامی اقدامات آنها نه در چارچوب «چپ روی» ای واقعی و عملی، بلکه در چارچوب مشتی توصیه های اقتصادی بسته و محدود به طبقه کارگر خلاصه گشته و میگردد. اینان در آینده همچنان مجبور خواهند بود که مبارزات  طبقات غیر کارگر را «درز» بگیرند(همچنانکه اکنون در مورد مبارزات جاری بازاریان سکوت کرده اند، انگار نه انگار وجود دارد!) و یا مانع  پشتیبانی طبقه کارگر از مبارزات دیگر طبقات اجتماعی منجمله لایه های خرده بورژوازی و بورژوازی ملی گردند. این گروهها یا سیاستهای خود را یواشکی تغییر میدهند و آنچه چهل سال بلغور کرده اند، یک شبه به باد فراموشی میسپارند و یا در انزوای بیشتری نسبت به وضع کنونی خود قرار گرفته و کاملا منفرد میشوند.» (برجسته کردن عبارت ویژه همین مقاله است)


۱۳۹۷ آبان ۸, سه‌شنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(7) دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(7)

دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟
قهر در دیکتاتوری پرولتاریا
در بخش گذشته ما درباره زوال دولت که مربوط به دیکتاتوری پرولتاریا و دولت طبقه کارگر است، صحبت کردیم و گقتیم که امر زوال بیشتر مربوط به دوره دوم سوسیالیسم، یعنی نه از سرمایه داری به سوسیالیسم که خواه ناخواه دوره رشدف گسترش و تکامل دیکتاتوری پرولتاریا است، بلکه از سوسیالیسم به کمونیسم، یعنی زمانی خواهد بود که وجه دیکتاتوری حکومت طبقه کارگربه سبب نبود نیاز به آن، که خود در نتیجه سرکوب باقی مانده مقاومت های بورژوازی بوجود خواهد آمد، به تدریج در دموکراسی تحلیل رفته و دموکراسی نیز خود درنهایت از شکل دولت بیرون آمده و تبدیل به عادت یا رفتاری عمومی خواهد شد.
قدرت از لوله تفنگ بیرون میاید(مائوتسه دون)
اما دولت بورژوازی یا دیکتاتوری بورژوازی(در کشورما در حال حاضراستبداد مذهبی و حکومت بورژوا - بوروکرات های فئودال مسلک) را تنها به نیروی قهر و سلاح میتوان بر انداخت و درهم شکسته و خرد کرد. در این مورد در ادبیات مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی مداوما اشاره شده است. ما تنها مواردی مشهور را بر می گزینیم.
 مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست:
« ما ضمن توصيف کلى‌ترين مراحل تکامل پرولتاريا، آن جنگ داخلى کم و بيش پنهانی درون جامعه موجود را تا آن نقطه‌اى که انقلابی آشکار درمیگیرد و پرولتاريا، با برانداختن قهرى بورژوازى، حاکیمت خود را برقرار ميسازد، دنبال کرده ايم».( مانیفست، برگردان فارسی انتشارات مسکو، ص 44)
 در اینجا به روشنی هر چه تمامتر از جنگ داخلی، انقلاب و برانداختن قهری بورژوازی صحبت شده است.
این نظریه اساسی مارکسیسم در مورد قهر انقلابی پرولتاریایی است.
و سپس ما نظرات مارکس را در فقر فلسفه داریم:
«طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد کرد که فاقد طبقات و اختلافات آنها بوده و دیگر در واقع قهر سیاسی ای در آن وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی درون جامعه بورژوایی میباشد. در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی ، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است. مبارزه ایست که عالیترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است...
و در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که بر اساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است ، به تضاد بیرحمانه ای که نتیجه نهایی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟...
تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلی جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود: «یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به این صورت سرسختانه مطرح میشود.»( فقر فلسفه، برگردان فارسی دو جلدی، جلد دوم ص 57-56)
و پس از اینها نظرات مشهور انگلس را درباره نیروی قهردر کتاب  آنتی دورینگ:
«.. اما اینکه قهرنقش دیگری را نیز در تاريخ بازی ميکند، یعنی نقشی انقلابى، اين که قهر به گفته مارکس، مامای هر جامعه کهنه‌اى است که آبستن جامعه نوينی است، اين که قهر سلاحيست که جنبش اجتماعى بوسيله آن راه خود را باز میکند و شکلهاى سياسى متحجر و مرده را در هم ميشکند - درباره هيچيک از اين مسائل آقاى دورينگ سخنى نميگويد. او تنها با آه و ناله اين امکان را ميدهد که براى برانداختن سيادت استثمارگران، شايد قهر لازم باشد - واقعا که جاى تأسف است! زيرا هرگونه بکار بردن قهر بنا به گفته ايشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را بکار ميبرند و او این همه را برخلاف آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى ادعا میکند که  پی آمدهر انقلاب پيروزمندانه‌اى است! آن هم  در آلمان، جایی که در آن یک برخورد قهرآمیز، که به هر حال ممکن است به مردم تحميل گردد، دست کم اين استفاده را دارد که نوکر منشی  ناشی از ذلت جنگ سى ساله را که در وجدان ملی مردم رسوخ کرده است، از بين ببرد. آیا اين شيوه تفکر موعظه گرانه  بی بو و خاصیت مدعی این است که در انقلابى‌ترين حزبى که تاريخ مانند آن را نديده است نفوذ کند؟» (برگردان فارسی بدون نام، ص 153، با کمی تغییرات)
لنین نیز پس از بیان این جملات در کتاب خود دولت و انقلاب، نظرات خود را چنین بیان میکند:
«آموزش مارکس و انگلس درباره ناگزيرى انقلاب قهرى مربوط به دولت بورژوازى است. اين دولت نميتواند از طريق «زوال» جاى خود را به دولت پرولترى (ديکتاتورى پرولتاريا) بدهد و اين عمل طبق قاعده عمومى، فقط از طريق انقلاب قهرى ميتواند انجام پذيرد. ستايشنامه انگلس درباره اين انقلاب که کاملا با بيانات مکرر مارکس مطابقت دارد - (پايان کتاب «فقر فلسفه»[که در بالا ما آوردیم] و «مانيفست کمونيست» را بياد آوريم که چگونه در آن با سربلندى و آشکارا ناگزيرى انقلاب قهرى اعلام شده است؛ «نقد برنامه گتا »...را در سال ١٨٧٥ بخاطر آوريم که تقريبا ٣٠ سال پس از آن نوشته شده و در آنجا مارکس، اپورتونيسم اين برنامه را بيرحمانه ميکوبد) - اين ستايشنامه به هيچ وجه «شيفتگى» و سخن آرايى و يا اقدامى بمنظور مناظره نيست. ضرورت تربيت سيستماتيک توده‌ها بقسمى که با اين نظريه و همانا با اين نظريه انقلاب قهرى مطابقت داشته باشد، همان نکته‌اى است که شالوده تمام آموزش مارکس و انگلس را تشکيل ميدهد. بارزترين نشانه خيانت جريانات فعلا حکمفرماى سوسيال شووينيسم و کائوتسکيسم به آموزش مارکس و انگلس اين است که خواه اين جريان و خواه آن ديگرى اين ترويج و اين تبليغ را فراموش کرده‌اند.
...بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است.»(مجموعه آثار یک جلدی ، ص524، برجسته کردن از لنین است)
استالین نیز درآثار خود به به این قاعده اصلی تصرف قدرت سیاسی بوسیله طبقه کارگر اشاره کرده است:
«آیا ممکن است بدون انقلاب قهری و بدون دیکتاتوری پرولتاریا به چنین تجدید ساختمانی اساسی رژیم کهنه بورژوازی نائل آمد؟
 روشن است که خیر. اگر تصور شود که چنین انقلابی را با آرامش در چهار دیوار دمکراسی بورژوایی، که برای سیادت بورژوازی فراهم شده است، میتوان انجام داد، چنین تصوری دیوانگی و از دست دادن عقل سلیم انسانی و با با وقاحت آشکار از انقلاب پرولتاریایی روبرگرداند است.»(مسائل لنینیسم، برگردان فارسی، بخش  انقلاب پرولتاریایی و دیکتاتوری پرولتاریا،ص 12، همچنین نگاه کنید به درباره ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی، برگردان فارسی، بخش سوم، ص 30 و 31)
 و بالاخره سخنان فراوان مائو تسه دون، نظریه پرداز و استاد بزرگ جنگ خلقی طبقه کارگر را در این مورد داریم:
«جنگ که با پیدایش مالکیت خصوصی و طبقات شروع شده، عالیترین شکل مبارزه برای حل تضادهای بین طبقات، ملتها و گروههای سیاسی است که بمرحله معینی از تکامل رسیده اند.»( مسائل استراتژی درجنگ انقلابی چین، منتخب آثار، جلد اول ص 272)
«وظیفه مرکزی و عالی ترین شکل انقلاب تصرف قدرت به وسیله نیروهای مسلح، یعنی حل مسئله از طریق جنگ است. این اصل انقلابی مارکسیستی – لنینیستی در همه جا، چه در چین و چه در کشورهای دیگر، صادق است. معذالک در حالیکه اصل یکی است، اشکال اجرای آن از طرف حزب پرولتاریا بر حسب شرایط مختلف گوناگون است.»( جنگ و استراتژی، منتخب آثار، جلد دوم،، ص325)
«کسی که بخواهد قدرت دولتی را بدست گیرد و آنرا نگهدارد، باید ارتشی مقتدر داشته باشد. بعضی ها ما را بعنوان هواداران تئوری «قدرت مطلق جنگ» بباد تمسخر میگیرند. بلی، راست است، ما طرفدار تئوری قدرت مطلق جنگ انقلابی هستیم. این بد نیست، خوب است، مارکسیستی است. تفنگ حزب کمونیست روسیه، سوسیالیسم را آفرید. ما میخواهیم یک جمهوری دموکراتیک ایجاد کنیم. تجربه مبارزه طبقاتی در عصر امپریالیسم بما میآموزد که طبقه کارگر و توده های زحمتکش فقط بزور تفنگ است که میتوانند بر بورژوازی و طبقه مالکلن ارضی مسلح پیروز گردند؛ در این مفهوم میتوان گفت که تغییر جهان ممکن نیست مگر بوسیله تفتگ. ما هوادار از بین بردن جنگیم، ما جنگ نمیخواهیم؛ ولی جنگ را فقط بوسیله جنگ میتوان از بین برد؛ برای اینکه دیگر تفنگی در میان نباشد، حتماً باید تفنگ بدست گرفت.»(همانجا،334) و بالاخره این عبارت مشهور مائویی که «قدرت از لوله تفنگ بیرون میاید»( همانجا، ص333)
 آنچه ما در اینجا میتوانیم بروی آن تاکید کنیم همانا نظر لنین است دائر بر اینکه باید توده های طبقه کارگر و تمامی زحمتکشان با این دیدگاه تربیت شده و پرورش یابند که گرفتن قدرت سیاسی تنها بوسیله قهر مسلحانه بوسیله زور اسلحه ممکن و مقدور است. به این ترتیب نظریه قهر مسلحانه همواره یکی از ارکان اساسی تبلیغ و ترویج کمونیستی است و هرگز نباید به هیچ بهانه ای آنرا قطع کرد و یا کجدار و مریز به آن ادامه داد.
اما در ایران، چنانچه ما به گروه های مدعی مارکسیسم (خواه خروشچفیست هایی که دنباله رو حزب توده و اکثریتی ها هستند و خواه شبه مارکسیست ها و«کمونیسم علمی» هایی که در پی گروههای رنگارنگ ترتسکیستی روان هستند) بنگریم می بینیم که بیشتر آنها این امر قهر را بکلی از تبلیغ و ترویج خود خارج کرده و برخی از آنها گاه برای خالی نبودن عریضه «منتی» بر این  امر بزرگ تئوریک- سیاسی میگذارند و اشاره ای در تبلیغات خود به آن میکنند و مثلا  «با چشم بسته به غیب گویی» پرداخته، میگویند که جمهوری اسلامی همینطوری سرنگون نمیشود!؟ و بالاخره شاید انقلابی و قیامی لازم باشد!؟
در مورد قهر انقلابی و شرایطی که باید بکار رود باید آنرا به سه بخش اساسی تقسیم کنیم:
یک- گرفتن قدرت سیاسی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا
دو- دفاع فوری و عموما کوتاه مدت از دیکتاتوری پرولتاریا( در کشور ما دیکتاتوری طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی یا دیکتاتوری دموکراتیک خلق)
سه- کاربرد قهر در خود جامعه سوسیالیستی. یعنی زمانی که نیروهای رتجاع پیشین بصورت کلی از بین رفته باشند، اما خواه خود بصورت جزیی و خواه دنباله روان آنها که در شکل های جدیدی خود را نشان میدهند، در فعالیت هستند
در این قسمت ما به بخشهای یک و دوم ا شاره میکنیم ودر قسمتهای بعدی به بخش سوم میپردازیم.
یک - گرفتن قدرت سیاسی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا
 در مورد این بخش در مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم فراوان سخن رفته است. اغلب گفته شده است که گرچه مارکسیستها بر مبنای قانون دیالکتیکی وحدت اضداد، هرگز قهر را مطلق نمیکنند و راه را در برخی زمانها که امکان گرفتن مسالمت آمیز قدرت وجود دارد، نمی بندند، اما هرگز توده ها را با تئوری کسب قدرت از راههای مسالمت آمیز فریب نداده و روشن میکنند که این تنها میتواند امکانی ناچیز و تنها در شرایطی استثنایی ممکن باشد. اما شرایط عمومی قدرت های سیاسی حاکم و تسلط آنها  به قوای ارتش، نیروهای انتظامی، پلیس (و در کشور ما در راسشان سپاه پاسداران ارتجاعی) شکل قهر آمیز تصرف قدرت سیاسی را به قاعده اصلی و عمده انقلاب، و در ایران به انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی ایران، تبدیل کرده است. 
دو-  دفاع فوری و عموما کوتاه مدت از دیکتاتوری پرولتاریا( در کشور ما دیکتاتوری طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی یا دیکتاتوری دموکراتیک خلق) دربرابر دشمنان داخلی که هنوز بقایای آنها مانده است و یا درمقابل دشمنان خارجی که به کشور کارگران هجوم میاوردند.
در این زمینه، میتوان بین کشورهایی که در آنها قدرت سیاسی طبقه کارگر با قیام مسلحانه برقرار میشود با کشورهایی که قدرت سیاسی از طریق جنگ انقلابی خلق کسب میشود، تفاوتی  قائل شد.
در کشورهایی که با قیام مسلحانه قدرت سیاسی بدست میاید، خواه ناخواه جنگی(کوتاه یا دراز مدت) رخ خواهد داد. این جنگ هم میتواند بوسیله بقایای ارتش و نیروهای مسلح بورژوازی شکست خورده صورت گیرد و هم از سوی امپریالیستها با تجاوز به کشوری که طبقه کارگر قدرت سیاسی را از راه قیام مسلحانه گرفته است.
در مورد نخست کار سرکوب قهر آمیز  نیروهای مسلح باقیمانده ارتجاع عموما ساده تر است. اما اگر کار به پشتیبانی امپریالیستها از باقی مانده ارتجاع و تجاوز آنها به کشور بکشد، وقوع یک جنگ که شکلی از جنگ دراز مدت طبقه کارگر و طبقات زحمتکش است و اشکال منظم و نامنظم (پارتیزانی) رویارویی خواهد داشت، الزامی است.
برجسته ترین نمونه این امر تصرف قدرت بوسیله طبقه کارگر در روسیه با  قیام مسلحانه اکتبر و تجاوز کشورهای امپریالیستی به کشور شوروی است و پشتیبانی آنها از گارد سفید که بازمانده ارتجاع تزاری و بورژوازی روس بود. این جنگ که ادامه شکل تکامل قیام مسلحانه برای کسب قدرت بوده، به مدت سه سال طول کشید و طبقه کارگر شوروی در دفاع از حکومتش از آن پیروز بیرون آمد. به این ترتیب قیام مسلحانه اکتبر به جنگ طبقه کارگر برای دفاع از قدرت خویش در برابر امپریالیستها و ارتجاع داخلی انجامید یا تبدیل شد.
شکل دوم همان جنگ دراز مدت طبقه کارگر و خلق است. این در صورتی است که بواسطه دلایلی چون ساخت اقتصادی، شرایط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، نظامی، جغرافیایی، بین المللی و غیره، همه راهها برای سازماندهی کسب قدرت از طریق قیام مسلحانه شهری بسته باشد. در این صورت جنگ خلق، یگانه راه کسب قدرت یا شکل عمده کسب قدرت سیاسی خواهد بود.
خود بخود روشن است که جنگ خلق، شکل عالی کاربرد قهر مسلحانه علیه دشمنان طبقه کارگر و خلق در تمامی کشورهایی است که اشکال دیگر قهر مسلحانه و از جمله قیام مسلحانه قسمی یا سرتاسری امکان پذیر یا جوابگوی تکامل مبارزه نیستند و یا تنها میتوان از آنها به عنوان اشکال کمکی یا جانبی  و به عنوان  شکل غیر عمده تصرف قدرت سیاسی یاری گرفت. در این صورت طبقه کارگر به یاری زحمتکشان شهر و روستا دست به یک جنگ دراز مدت خلق میزنند. پایان جنگ، کسب قدرت سراسری است.
مهمترین تفاوت جنگ خلق با قیام مسلحانه این است که در قیام های شهری مسلحانه، نخست قدرت سیاسی مرکزی در شهرها و مناطق استراتژیک کسب میشود و سپس قدرت سیاسی بدست آمده، سراسر کشور را در بر میگیرد. طبیعتا در این کسب قدرت، تمامی نیروهای ارتجاع نابود نمیشوند و در کشور پخش و بناچار پشت بند آن پاکسازی تمامی کشور از آنها لازم میگردد.
اما در جنگ طولانی خلق نخست نقاط غیر استراتژیک روستایی و یا شهرهای کوچک که دشمن در آنها ضعیف است، به تصرف در می آیند و سپس نقاط مهم استراتژیک وشهرهای اصلی فتح میگردند. در این جنگ، طبقه کارگر و خلق، وجب به وجب خاک کشور را بتدریج از ارتجاع مسلح گرفته و لذا نقاط گرفته شده پاک سازی و قدرت سرخ در آنها برقرار میشود. اگر امپریالیستها بخواهند کمکی به ارتجاع کنند، یا خود مستقیما حمله کنند،عموما  طی این جنگ خلق خواهند کرد و نه پس از آن. بنابراین پس از پیروزی اگرهم نیروهایی از ارتجاع باقی بمانند، این نیروها آنچنان زیاد نخواهند بود و (عجالتا در شرایط عامی که مورد بحث ماست) نیازی به جنگی دیگر نخواهد بود. امپریالیستها نیز که پیش از آن شکست خورده اند، شکل مداخله خود را تغییر داده و عموما دست به محاصره اقتصادی و یا تقابل سیاسی- دیپلماتیک با کشور طبقه کارگر برای منزوی کردن آن خواهند زد.
مهمترین نمونه های این امر را ما خواه در انقلابهای پیروز شده چین، ویتنام، کامبوج و لائوس و دیگر کشورهایی که دست به چنین جنگی زدند، میبینیم. شکستهای بوجود آمده در برخی از کشورهایی که  طبقه کارگر یا زحمتکشان دست به چنین جنگی زدند نیز، چیزی  را در این شکل نبرد مسلحانه تغییر نمیدهند.
هرمز دامان
نیمه نخست آبان 97



۱۳۹۷ آبان ۶, یکشنبه

ماهی های سرخ از قفس خواهند پرید!


ماهی های سرخ از قفس خواهند پرید!

در سال های دهه هفتاد رمانی در آمریکا منتشر شد به نام پرواز بر فراز آشیانه فاخته نوشته کن کیسی که به فارسی نیز برگردانده شده است.(1)  داستان این رمان در بیمارستانی مخصوص بیماران روانی می گذرد. ریاست این بیمارستان با زنی است به نام راچد که تجلی قدرت شوم، خشک، سرد، یخ زده، جانی صفت و مستبد حاکم بر آمریکا است. وظیفه سیستم پلیسی این است که پیشروترین و فعال ترین افراد جامعه را که در عرصه های گوناگون علیه نظام امپریالیستی حاکم بر آمریکا مبارزه می کنند، دستگیر کرده و به این بیمارستان بیآورند تا با تزریق دارو و شوک های مدرن تبدیل به دیوانه کنند. هدف اصلی این است که این افراد مطیع نظام حاکم  شده و از هرگونه اراده و نیرویی برای مقاومت و مبارزه تهی شوند. وضع بر این روال است تا اینکه شخصی به نام مک مورفی که روحیاتی زنده (همچون کارگران؟) دارد و می توان وی را نماینده نیروهای زنده جامعه دانست(علیرغم برخی ویژگی ها) به آنجا می آید و با مقاومت و مبارزه خویش مقابل نظام حاکم بر بیمارستان روانی، شرایط را بر گردانده و روح مبارزه را در بیماران زنده می کند. مک مورفی در پایان به نوعی کشته می شود و نیمه سرخپوستی که خود را به کری و لالی زده است، با برداشتن سنگی بزرگ و زدن آن به حصارهای بیمارستان، آنها را می شکند و می گریزد. این رمان تبدیل به فیلمی به همین نام گردید که در ایران با نام دیوانه ای که از قفس پرید نمایش داده شد.
حال حکایت جمهوری ولایت فقیهی اسلامی است. اینها کشور ایران را به  یک بیمارستان روانی بزرگ برای همه طبقات مردم ایران تبدیل کرده اند. هر کس را که مخالف شان باشد به شیوه ها و اشکال مختلف یا می کشند و یا به «خودکشی» می کشانند و یا با محکوم کردن به زندان های دراز مدت، می پوسانند. بخشی را هم، تا حال که شده، با تبلیغ مذهب که آن نیز نقش همان داروها و مسکن ها را دارد، در حالت خلسه و بی ارادگی نگه داشته اند.
 اما گویا چنین اعمالی برای آنها کافی نبوده، و نتایج دلخواه به بار نیاورده، حال   دست به عملی کردن آشکار و جزیی تر و مو به موی داستان بالا کرده اند. آنها هاشم خواستار یکی از رهبران مبارز آموزگاران را به بیمارستانی روانی در مشهد انداخته و به وی دارو زده تا وی را به بیمار روانی تبدیل نمایند و آن گاه بگویند این شخص اصلا بیمار روانی بوده است که علیه ما مبارزه کرده است. این نسخه قرار است «تحقیر» آموزگاران(بنا به گفته یک آموزگار) و خط و نشان کشیدن برای آنها( و نه تنها آنها) باشد. آنها باز لبه شمشیر خود را برای رهبران مبارز طبقات مختلف تیز کرده اند.
 این خیال باطلی است که با حذف چند رهبر از گردونه مبارزه، همه چیز به کام شما خواهد شد! در شرایط کنونی از دل توده های طبقات مبارز به طور مداوم کادر و رهبر بیرون می آید. این را حذف کنید، یکی دیگر جانشین آن می شود. هزاران هزار ماهی سرخ در این وادی آماده پریدن هستند. این درختی است تناور با ریشه های عمیق در خاک که قطع هر کدام از شاخه های آن موجب رشد و نمو شاخه های دیگر خواهد شد.
 در تاریخ از شما بزرگ تر هم بوده اما با هزاران هزار کشتار نتوانسته حکومت های استبدادی را نگه دارد. شما که جوجه مستبدهایی بیش نیستید و چنانچه  دورهایی تازه از رشد جنبش فرا رسد و توده های زحمتکش و به ویژه طبقه کارگر را در راس آنها فرا گیرد، همچون حبابی تهی ترکیده و پخش و پلا خواهید شد! خلق از مستبدین انتقام خواهد گرفت و آنها را به سختی مجازات خواهد کرد.

هرمز دامان
نیمه نخست آبان 97
یادداشت ها
1-   پرواز بر فراز آشینانه فاخته، کن کیسی، ترجمه سعید باستانی، 1355

۱۳۹۷ آبان ۵, شنبه

یادداشتی درباره کشتن جمال خاشقجی




 یادداشتی درباره کشتن جمال خاشقجی


درباره کشتن منتقد عربستان سعودی جمال خاشقجی خبرها و تحلیل های  بسیاری منتشر شده است. در مورد نقش ترکیه و تمایل دولت این کشور به استفاده از این مسئله در مقابل دولت عربستان سعودی و احتمالا باجگیری از یکی از ثروتمندترین کشورهای منطقه به کرات اشاره شده است.همین گونه به سکوت مصلحتی دولت و جناح های مسلط حاکم بر ایران که خود دستی طولانی در این نوع کشتارها دارند. در زیر به نکاتی چند که بیشتر در مورد امپریالیستهاست، میپردازیم.
1)   جمال خاشقجی از منتقدان حکومت عربستان سعودی بود. با توجه به موقعیتی که پدر وی و خودش در گذشته در نظام حاکم بر عربستان سعودی داشتند، نزدیکی مستحکم وی به برخی شاهزاده های سعودی و اداره برخی نشریات در این حکومت، میتوان وی را جزیی از جناح های حاکم شمرد. بر این مبنا، وی نه دموکرات بود و نه یک مخالف مترقی دولت سعودی. درواقع، او درجنگ های جناح های درگیر برای گرفتن قدرت قربانی شد.
2)   این جناح های مسلط بر عربستان سعودی وابسته به انحصارات مختلف امپریالیستی و خود انحصارات نیز وابسته به جناح های مختلف سیاسی در کشورهای امپریالیستی غرب میباشند.
3)    یکی از جناح ها که بن سلمان ولیعهد عربستان سعودی در راس آن قرار دارد، بیشترین حد ممکن قدرت را در اختیار خود گرفته و در حال حاضر دست بالا را در اداره امور و برنامه ریزیها دارد و طرف اصلی قرار دادهای انحصارات مهم امپریالیستی است.
4)   آنچه از وضع کلی عربستان سعودی پیداست این است که دموکراسی سرو دم بریده ای نیز میان جناح ها وجود ندارد. پیش از این تعدادی از شاهزاده های سعودی مخالف بن سلمان و یا منتقدین با نفوذ سیاست های حاکم بر این کشور، یا از گردونه سیاست خارج شده و یا به قتل رسیده بودند.
5)   درحقیقت، نه تنها دموکراسی ای میان جناح های مسلط بر قدرت وجود ندارد، بلکه حتی وجود اپوزیسیون کوچکی از جناح های غیر مسلط بیرون قدرت نیز تحمل نمیشود. برای همین هم این اپوزیسیون مجبور است بیرون از کشور اظهار وجود کند. بیشترین مردان و زنانی که به انتقاد از شرایط حاکم بر عربستان دست زده اند، عملا تبعید شده و عمدتا در کشورهای امپریالیستی زندگی میکنند.  
6)   جمال خاشقجی از عربستان بیرون رفت و در کشور آمریکا سکونت کرد و به انتقادهای خود از سیاست های دولت سعودی و بن سلمان در برخی از نشریات آمریکایی ادامه داد. در حقیقت پشت و پناه وی نیز امپریالیست ها و بویژه امپریالیسم آمریکا بود.
7)   به نظر میرسد که انحصارات مسلط بر آمریکا که بویژه در ترامپ و دولت کنونی وی تجلی یافته اند نیز، با وجود انتقادات گاه و بیگاهی که به دولت سعودی داشته اند، نه با دموکراسی درون حاکمیت و نه با شکل گیری و  ثبات یک اپوزیسیون ضد جناح های حاکم، با هیچکدام موافق نبوده اند.
8)   علت این امر این است که دولت آمریکا وجود ثبات در کشور عربستان سعودی را بر بی ثباتی ترجیح میدهد.( وقتی فعلا میتوان ثبات داشت چرا باید بی ثبات کرد؟)  بویژه که از یک سو در بیشتر کشورهای منطقه و از جمله خود عربستان، بهار عربی تاثیر خود را گذاشته و دیر یا زود  طبقه کارگر و مردم زحمتکش کشورهای عربی خیزش های نوینی خواهند داشت، و از سوی دیگر در شرایط فعلی و با وجود کشاکش هایی که با ایران وجود دارد، ثبات در عربستان بهتر از نبود آن است. ثبات در رابطه بین کشورهای عربی با اسرائیل نیز از زمره این دلایل است.
9)   امپریالیستهای آمریکایی کمابیش به چند وچون قدرت حاکم بر سعودی، بویژه وضع سیاسی بن سلمان و سران نظامی و اطلاعاتی ای که پیرامون وی گرد آمده اند و بطور کلی ارتش، پلیس و سازمان های اطلاعاتی عربستان سعودی تسلط و اشراف(کامل؟) دارند و اینها به نوعی مطیع نظر خودشان هستند. به عبارت دیگر خود دولت آمریکا و سازمان های اطلاعاتی اش اینها را«بزرگ» کرده اند. از این رو، برای سازمان های اطلاعاتی آمریکا و از جمله سیا امر مشکلی نیست که برنامه های آن ها را از پیش بداند. بویژه که بنا به اعتراف دولت عربستان سعودی این قتل از پیش برنامه ریزی شده بوده است.
10)  رفتن جمال خاشقجی از آمریکا به ترکیه مشکوک است. زیرا افرادی از قبیل وی و در شرایط وی خوب میدانند که نباید به دولت عربستان سعودی و کنسولگری های آن اعتماد کنند. گویا چندی پیش موردی برای یکی از منتقدین سعودی در خارج از کشور پیش آمد، اما وی از رفتن به یکی از کنسولگری ها خودداری کرد. 
11)   از این رو این احتمال قوی وجود دارد که دولت آمریکا به جمال خاشقجی کاملا اطمینان داده که هیچ خطری وی را تهدید نخواهد کرد.
12)   به این ترتیب به نظر میرسد که در بهترین حالت، جناح مسلط بر آمریکا و ترامپ اصلا قضیه را نمیدانسته و مثلا از عربستان سعودی به وی اطمینان داده اند که خطری جمال خاشقجی را تهدید نمیکند، که این امری بعید است. صورت دیگر قضیه اینست که در حالیکه قضیه را میدانسته، در قبال آن موضع منفعل گرفته، و بالاخره بدترین حالت قضیه نیز که محتمل است، این است که در عین اطلاع کامل ،همکاری معینی با پروژه ی سعودی ها برای قتل جمال خاشقجی داشته است.
13)   همانگونه که گفتیم علت این امر میتواند هم مانع شدن از شکل گیری یک اپوزیسیون در کشورهای غربی علیه دولت عربستان سعودی و بویژه جناح حاکم باشد و حاشیه امن درست کردن برای بن سلمان ولیعهد سعودی، و هم اینکه دولت آمریکا و بویژه جناح های مسلط آن به نمایندگی ترامپ قرار دادهای میلیاردی با این دولت بسته اند. آنها هر گونه خدشه ای در مورد این قرار دادها را به هیچ وجه بر نمیتابند. قراردادهایی که باند بن سلمان نقش مهمی در تداوم و به ثمر رسیدن آنها دارد.
14) رو شدن جریان خاشقجی و سروصدا ایجاد کردن پیرامون آن بخشا به دلیل وجود امپریالیستهای اروپایی بویژه آلمان و فرانسه صورت گرفت.
15)  به نظر میرسد که  سروصدا پیرامون کشتن وی، تابع تضاد میان انحصارات امپریالیستی اروپایی و آمریکایی شده است. در حقیقت این امپریالیستهای اروپایی بودند که بیشتر پیرامون این مرگ سروصدا راه انداختند.
16) دولت و جناح  حاکم عربستان سعودی بطور عمده وابسته به آمریکاست. عربستان سعودی همانقدر وابسته به آمریکاست که کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی وابسته اند.  عربستان سعودی «حیات خلوت» امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه است. روشن است که دل هیچکدام از امپریالیستهای اروپایی به حال منتقدین دولت عربستان سعودی نمیسوزد، بلکه دلشان به حال منافع خود میسوزد. آنها در رقابت با امپریالیسم آمریکا این قضیه را بزرگ کردند، درحالیکه دهها و صدها قضیه از این بزرگ تر را(که بسی از آنها در ایران و بیرون از ایران بوسیله حکومت اسلامی انجام شد) بزرگ نمیکنند و سر وته آن را هم میاورند.
17)  طبقه کارگر و ملت ایران، بویژه نسل جوان و مبارز کنونی باید بدقت جریان خاشقجی  را دنبال کند. این جریان بخوبی روشن میکند که دل امپریالیسم آمریکا بحال هیچکس نمی سوزد، مگر منافع اقتصادی انحصارات بزرگش. پشتیبانی از یکی از مستبدترین، عقب مانده ترین و کریه ترین دولت های منطقه بوسیله دولتی که ادعای دمکراسی خواهی اش گوش جهان را کر کرده است باید درسی باشد برای ما که هرگز گمان نکنیم که آنها دلشان برای آزادی و دموکراسی در ایران میسوزد. حکومت کنونی ایران نیز با کمک همین دولت های امپریالیستی و بویژه امپریالیسم آمریکا به مردم ایران  و انقلاب شکوهمندشان تحمیل شد.
هرمز دامان
نیمه نخست آبان 97


۱۳۹۷ آبان ۴, جمعه

مبارزه فعالین سیاسی و سرکوب های بی فرجام


مبارزه فعالین سیاسی و سرکوب های بی فرجام 

در هفته جاری، حکومت مستبد مذهبی تلاش هایش را برای سرکوب نیروهای مخالف خود، خواه آزادیخواه و خواه حتی کسانی که روزگاری در پیرامون آن بوده و امروز به هر دلیلی (خوب یا بد) با آن مخالفند و علیه آن به مبارزه دست میزنند، ادامه داد. از این میان، دو مورد  مهمتر است.
نخست کشتن فجیع  فعال اجتماعی- سیاسی نسبتا جوان به نام فرشید هکی حقوق دان و استاد دانشگاه که درعین حال در زمینه های گوناگونی همچون حقوق بشر، محیط زیست، کودکان کار و... فعالیت میکرد. وی را نخست با چاقو کشته و سپس  ماشین را آتش زده و جسد وی را سوزانده اند. از موضع گیری های نیروهای اطلاعاتی سپاه و روزنامه ها و سایت های وابسته به آن پیداست که این کار خود این نیروهاست.
همانگونه که میدانیم برای نظام، این امر دارای اهمیت است که نیروهای مخالف را با تعلقات طبقاتی متفاوت، در حوزه های گوناگون و در هر موقعیت و شرایطی باشند، سرکوب کند و باصطلاح «سرجای خود بنشاند». یکی از شیوه های این امر این بوده که گروهی یا چند نفری از فعالترین این نیروها را دستگیر کرده و آنها را به اشکال مختلف از بازداشت، شکنجه، زندان دراز مدت و غیره گرفته تا آدم ربایی، کشتن و سوزاندن از دور مبارزه بیرون کند تا عبرتی برای فعالان آن حوزه و محدوده گردد.
فرشید هکی گویا در دورانی از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه بوده و در دوران اخیر نیز در تلاش برای ایجاد حزبی سیاسی؛ وی در طول ماهها و هفته های منجر به مرگ دردناکش، فعالیتهای بیشتری از خود نشان داده و در سخنرانی های خود علیه استبداد و افراد مستبد و آن گونه که  از برخی از آنها بر میاید، بگونه کمابیش آشکار علیه خامنه ای موضع گرفته است.
حکومت مستبد مذهبی، طی نزدیک به چهل سال اخیر تلاش کرده است که هیچ کدام از طبقات اجتماعی، حزبی سیاسی و یا تشکیلاتی رهبری کننده و حتی رهبران و یا فعالین برجسته ای که به نوعی توده های هر طبقه گرد آنها حلقه زنند، نداشته باشند؛ به همین منظور هم،  تمامی رهبران اصلی جریانهای مخالف را به اشکال مختلف، یا کشت و یا با شکنجه و زندانهای دراز مدت انرژی و رمق آنها را گرفت - که در پی این دورانها، برخی از آنها به بیماری های روانی شدید دچار شدند- و یا آنجا که زورش نرسید، دربدر و به تبعید اجباری محکوم کرد. اما برخلاف این کشت و کشتارها، این جنبش چنانکه خصلت هر جنبش  ریشه ار، ژرف و پایداری است، به سختی اما  به برآمدن  نسل نویی از رهبران خود دست زد؛ رهبران و فعالینی که عمدتا ثمره جنبش دموکراتیک تقریبا بیست ساله اخیر هستند.
به همین دلیل، نظام مستبد برای اینکه مانع از شکل گیری فعالین و رهبران جدید و تسلط  آنها بر این جنبش شود، مجبور شده است که شیوه های مختلف سرکوب خود و از جمله کشتار و سر به نیست کردن را کماکان ادامه دهد.
 این امر بویژه اکنون برای نظام به امری فوری تر تبدیل شده است. یعنی دوره ای که مردم در شرایط بحران اقتصادی و رشد جنبش خودبخودی به سر میبرند و در صورتی که این جنبش به درجاتی از گسترش و تکامل برسد، خواه ناخواه رهبران بیشتری را، رهبرانی که از دل طبقات مختلف و توده ها بیرون میایند، از خود بیرون خواهد داد و در نتیجه سرکوب خود را دشوار خواهد کرد.
 از این رو از دیدگاه سازمان های اطلاعاتی نظام(خواه وزارت رسمی اطلاعات و خواه سازمان اطلاعات سپاه و بویژه این دومی که در چند سال اخیر و بویژه در حال حاضر نقش فعالتری در سرکوب مخالفان به عهده گرفته است) کشتن تعدادی از فعالین و رهبران بالقوه، آن هم به اشکال فجیع، میتواند هم از شکل گیری رهبران تازه برای جنبش جلوگیری کند و هم دیگر فعالین اجتماعی و سیاسی را «ساکت و آرام» کند.
 اما مشکل مستبدین نظام این است که هر چه اوضاع تکامل بیشتری پیدا میکند تعداد این گونه فعالین در حال حاضر بی نام میان مردم، بیشتر میشود. به همین دلیل این ادعای رژیم که این گونه افراد «نام و نشانی» در میان مردم ندارند و از این رو کشتن آنها دردی از حاکمیت مستبدین را دوا نمیکند، صرفا برای رد گم کردن است؛ وگرنه این افراد بسیار مهمند و گرچه اکنون در حوزه هایی کمابیش محدود- و درست به این دلیل که تمامی راههای تبلیغ و ترویج عمومی بسته است-  فعالیت میکنند، اما با اوج گیری غیر قابل کنترل جنبش توده ای و پرتاب شدن جامعه بدرون یک شرایط انقلابی ، تمامی این محدوده ها در زمان کوتاهی پشت سر گذاشته شده و نسل نویی از رهبران و کادرهای طبقات انقلابی و مترقی رو خواهند آمد. به این دلیل رژیم برای حال نیست که میکشد، بلکه برای آینده است که میکشد و سر به نیست میکند.
 سپاه پاسداران- که اکنون منفورترین ارگان حکومتی گشته است که در مقابل مردم قد علم کرده- و دفتر و دستک های بی پایانش، نیز تنها خود را لو داد، زمانی که  دلیلی برای کشتن فرشید هکی بوسیله مخالفین حکومتی اش(یعنی خودشان) نیافت و سعی کرد مسئله را«خودکشی» جا بزند.
 و براستی که چقدر این «خودکشی» ها زیاد شده است!؟ از زندانهای نظام که جوانهای دستگیر شده و یا  مسئولان سازمانهای محیط زیستی در آن یکی پس از دیگری«خودکشی» میکنند، تا بیرون که  محقق و فعال حقوق بشری یکباره دچار«یاس و افسردگی» میشود و خود را میکشد!؟ حتی اگر از این سر هم به قضیه نگاه کنیم باید بگوییم که براستی که چه جامعه ای این  دزدان و جانیان برای ما به ارمغان آورده اند!؟
 بهرحال آنها تنها سعی کردند که از فرصتی که کشتن جمال خاشقجی منتفد حکومت عربستان سعودی در اختیار آنها گذارده بود و تمرکز بخشهایی از جامعه بروی آن بود استفاده کنند؛ استفاده نه برای تقابل با حکومت سعودی ها که  لنگه همین حکومت استبدادی و متحجر است، بلکه برای کشتن فردی دیگر از بین کسانی که  منتقد حکومت خودشان است و به گونه ای با این رژیم در تقابل قرار دارد. همان کاری که سعودی ها کردند، اینها برای اینکه از حکومت سعودی در جنایت و کثافت عقب نیفتند با یکی از منتقدین حکومت خودشان کردند!؟
 مورد دوم دستگیری هاشم خواستار از رهبران کانون صنفی آموزگاران ایران است که در دوران اخیر مبارزاتی چشمگیری داشته است و یکی از مهمترین سخنگویان آموزگاران و  زحمتکشان بوده است. وی پیش از این نیز مدت دو سال را در زندان های جمهوری اسلامی سپری کرده است. آنچه در مورد شکل این سرکوب توجه را جلب میکند، زندانی کردن وی در بیمارستانی روانی در مشهد است. به نظر میرسد که بجز خودکشی، شکل تازه ای از سرکوب به شیوه های حکومت افزوده شده و آن به بیمارستان روانی انداختن دستگیر شدگان و احتمالا تبدیل آنها به بیماران روانی با استفاده از انوا ع شوک ها و داروهاست.
جنبش توده ای با رهبران دموکراتی مانند هاشم خواستار که تا کنون جسارت و شجاعت بی مانندی از خود نشان داده اند، راه خود را به پیش باز کرده و خواهد کرد. افتادن هر کدام از این مبارزین و رهبرانی طبقات خلقی، ده ها و صدها و هزاران نفر را در پی آنها روانه خواهد کرد و پرچمی که از دست آنان بیفتد دیگران برخواهند داشت. در تاریخ،  نظام های دد منش و خونخوار با کشتار خلق، ممکن است توانسته باشند چند روزی بیشتر بر تخت قدرت باقی بمانند، اما هرگز نتوانسته اند اراده خلق را برای تغییر در نظم کهنه درهم شکنند و بقای خود را همیشگی سازند.
با توجه به اوضاع جاری اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، شرایط کنونی جنبش به سوی گسترش و تکامل خواهد رفت و زمانی خواهد رسید که نظام در توجیه قتلها و کشتارهای خود به «هته پته» خواهد افتاد. در آن زمان، دیگر، گفتن اینکه این فرد«خودکشی» کرده و آن دیگری «بیماری روانی» است، حتی به نظر خودشان هم مضحک جلوه خواهد کرد! درونشان تهی و جز چارچوبی خشک از آن باقی نخواهد ماند! چارجوبی که به تلنگری بند است تا فرو افتد!
    گروهی از مائوئیستهای ایران
چهارم آبان 97