۱۳۹۷ آبان ۸, سه‌شنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(7) دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(7)

دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟
قهر در دیکتاتوری پرولتاریا
در بخش گذشته ما درباره زوال دولت که مربوط به دیکتاتوری پرولتاریا و دولت طبقه کارگر است، صحبت کردیم و گقتیم که امر زوال بیشتر مربوط به دوره دوم سوسیالیسم، یعنی نه از سرمایه داری به سوسیالیسم که خواه ناخواه دوره رشدف گسترش و تکامل دیکتاتوری پرولتاریا است، بلکه از سوسیالیسم به کمونیسم، یعنی زمانی خواهد بود که وجه دیکتاتوری حکومت طبقه کارگربه سبب نبود نیاز به آن، که خود در نتیجه سرکوب باقی مانده مقاومت های بورژوازی بوجود خواهد آمد، به تدریج در دموکراسی تحلیل رفته و دموکراسی نیز خود درنهایت از شکل دولت بیرون آمده و تبدیل به عادت یا رفتاری عمومی خواهد شد.
قدرت از لوله تفنگ بیرون میاید(مائوتسه دون)
اما دولت بورژوازی یا دیکتاتوری بورژوازی(در کشورما در حال حاضراستبداد مذهبی و حکومت بورژوا - بوروکرات های فئودال مسلک) را تنها به نیروی قهر و سلاح میتوان بر انداخت و درهم شکسته و خرد کرد. در این مورد در ادبیات مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی مداوما اشاره شده است. ما تنها مواردی مشهور را بر می گزینیم.
 مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست:
« ما ضمن توصيف کلى‌ترين مراحل تکامل پرولتاريا، آن جنگ داخلى کم و بيش پنهانی درون جامعه موجود را تا آن نقطه‌اى که انقلابی آشکار درمیگیرد و پرولتاريا، با برانداختن قهرى بورژوازى، حاکیمت خود را برقرار ميسازد، دنبال کرده ايم».( مانیفست، برگردان فارسی انتشارات مسکو، ص 44)
 در اینجا به روشنی هر چه تمامتر از جنگ داخلی، انقلاب و برانداختن قهری بورژوازی صحبت شده است.
این نظریه اساسی مارکسیسم در مورد قهر انقلابی پرولتاریایی است.
و سپس ما نظرات مارکس را در فقر فلسفه داریم:
«طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد کرد که فاقد طبقات و اختلافات آنها بوده و دیگر در واقع قهر سیاسی ای در آن وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی درون جامعه بورژوایی میباشد. در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی ، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است. مبارزه ایست که عالیترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است...
و در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که بر اساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است ، به تضاد بیرحمانه ای که نتیجه نهایی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟...
تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلی جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود: «یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به این صورت سرسختانه مطرح میشود.»( فقر فلسفه، برگردان فارسی دو جلدی، جلد دوم ص 57-56)
و پس از اینها نظرات مشهور انگلس را درباره نیروی قهردر کتاب  آنتی دورینگ:
«.. اما اینکه قهرنقش دیگری را نیز در تاريخ بازی ميکند، یعنی نقشی انقلابى، اين که قهر به گفته مارکس، مامای هر جامعه کهنه‌اى است که آبستن جامعه نوينی است، اين که قهر سلاحيست که جنبش اجتماعى بوسيله آن راه خود را باز میکند و شکلهاى سياسى متحجر و مرده را در هم ميشکند - درباره هيچيک از اين مسائل آقاى دورينگ سخنى نميگويد. او تنها با آه و ناله اين امکان را ميدهد که براى برانداختن سيادت استثمارگران، شايد قهر لازم باشد - واقعا که جاى تأسف است! زيرا هرگونه بکار بردن قهر بنا به گفته ايشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را بکار ميبرند و او این همه را برخلاف آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى ادعا میکند که  پی آمدهر انقلاب پيروزمندانه‌اى است! آن هم  در آلمان، جایی که در آن یک برخورد قهرآمیز، که به هر حال ممکن است به مردم تحميل گردد، دست کم اين استفاده را دارد که نوکر منشی  ناشی از ذلت جنگ سى ساله را که در وجدان ملی مردم رسوخ کرده است، از بين ببرد. آیا اين شيوه تفکر موعظه گرانه  بی بو و خاصیت مدعی این است که در انقلابى‌ترين حزبى که تاريخ مانند آن را نديده است نفوذ کند؟» (برگردان فارسی بدون نام، ص 153، با کمی تغییرات)
لنین نیز پس از بیان این جملات در کتاب خود دولت و انقلاب، نظرات خود را چنین بیان میکند:
«آموزش مارکس و انگلس درباره ناگزيرى انقلاب قهرى مربوط به دولت بورژوازى است. اين دولت نميتواند از طريق «زوال» جاى خود را به دولت پرولترى (ديکتاتورى پرولتاريا) بدهد و اين عمل طبق قاعده عمومى، فقط از طريق انقلاب قهرى ميتواند انجام پذيرد. ستايشنامه انگلس درباره اين انقلاب که کاملا با بيانات مکرر مارکس مطابقت دارد - (پايان کتاب «فقر فلسفه»[که در بالا ما آوردیم] و «مانيفست کمونيست» را بياد آوريم که چگونه در آن با سربلندى و آشکارا ناگزيرى انقلاب قهرى اعلام شده است؛ «نقد برنامه گتا »...را در سال ١٨٧٥ بخاطر آوريم که تقريبا ٣٠ سال پس از آن نوشته شده و در آنجا مارکس، اپورتونيسم اين برنامه را بيرحمانه ميکوبد) - اين ستايشنامه به هيچ وجه «شيفتگى» و سخن آرايى و يا اقدامى بمنظور مناظره نيست. ضرورت تربيت سيستماتيک توده‌ها بقسمى که با اين نظريه و همانا با اين نظريه انقلاب قهرى مطابقت داشته باشد، همان نکته‌اى است که شالوده تمام آموزش مارکس و انگلس را تشکيل ميدهد. بارزترين نشانه خيانت جريانات فعلا حکمفرماى سوسيال شووينيسم و کائوتسکيسم به آموزش مارکس و انگلس اين است که خواه اين جريان و خواه آن ديگرى اين ترويج و اين تبليغ را فراموش کرده‌اند.
...بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است.»(مجموعه آثار یک جلدی ، ص524، برجسته کردن از لنین است)
استالین نیز درآثار خود به به این قاعده اصلی تصرف قدرت سیاسی بوسیله طبقه کارگر اشاره کرده است:
«آیا ممکن است بدون انقلاب قهری و بدون دیکتاتوری پرولتاریا به چنین تجدید ساختمانی اساسی رژیم کهنه بورژوازی نائل آمد؟
 روشن است که خیر. اگر تصور شود که چنین انقلابی را با آرامش در چهار دیوار دمکراسی بورژوایی، که برای سیادت بورژوازی فراهم شده است، میتوان انجام داد، چنین تصوری دیوانگی و از دست دادن عقل سلیم انسانی و با با وقاحت آشکار از انقلاب پرولتاریایی روبرگرداند است.»(مسائل لنینیسم، برگردان فارسی، بخش  انقلاب پرولتاریایی و دیکتاتوری پرولتاریا،ص 12، همچنین نگاه کنید به درباره ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی، برگردان فارسی، بخش سوم، ص 30 و 31)
 و بالاخره سخنان فراوان مائو تسه دون، نظریه پرداز و استاد بزرگ جنگ خلقی طبقه کارگر را در این مورد داریم:
«جنگ که با پیدایش مالکیت خصوصی و طبقات شروع شده، عالیترین شکل مبارزه برای حل تضادهای بین طبقات، ملتها و گروههای سیاسی است که بمرحله معینی از تکامل رسیده اند.»( مسائل استراتژی درجنگ انقلابی چین، منتخب آثار، جلد اول ص 272)
«وظیفه مرکزی و عالی ترین شکل انقلاب تصرف قدرت به وسیله نیروهای مسلح، یعنی حل مسئله از طریق جنگ است. این اصل انقلابی مارکسیستی – لنینیستی در همه جا، چه در چین و چه در کشورهای دیگر، صادق است. معذالک در حالیکه اصل یکی است، اشکال اجرای آن از طرف حزب پرولتاریا بر حسب شرایط مختلف گوناگون است.»( جنگ و استراتژی، منتخب آثار، جلد دوم،، ص325)
«کسی که بخواهد قدرت دولتی را بدست گیرد و آنرا نگهدارد، باید ارتشی مقتدر داشته باشد. بعضی ها ما را بعنوان هواداران تئوری «قدرت مطلق جنگ» بباد تمسخر میگیرند. بلی، راست است، ما طرفدار تئوری قدرت مطلق جنگ انقلابی هستیم. این بد نیست، خوب است، مارکسیستی است. تفنگ حزب کمونیست روسیه، سوسیالیسم را آفرید. ما میخواهیم یک جمهوری دموکراتیک ایجاد کنیم. تجربه مبارزه طبقاتی در عصر امپریالیسم بما میآموزد که طبقه کارگر و توده های زحمتکش فقط بزور تفنگ است که میتوانند بر بورژوازی و طبقه مالکلن ارضی مسلح پیروز گردند؛ در این مفهوم میتوان گفت که تغییر جهان ممکن نیست مگر بوسیله تفتگ. ما هوادار از بین بردن جنگیم، ما جنگ نمیخواهیم؛ ولی جنگ را فقط بوسیله جنگ میتوان از بین برد؛ برای اینکه دیگر تفنگی در میان نباشد، حتماً باید تفنگ بدست گرفت.»(همانجا،334) و بالاخره این عبارت مشهور مائویی که «قدرت از لوله تفنگ بیرون میاید»( همانجا، ص333)
 آنچه ما در اینجا میتوانیم بروی آن تاکید کنیم همانا نظر لنین است دائر بر اینکه باید توده های طبقه کارگر و تمامی زحمتکشان با این دیدگاه تربیت شده و پرورش یابند که گرفتن قدرت سیاسی تنها بوسیله قهر مسلحانه بوسیله زور اسلحه ممکن و مقدور است. به این ترتیب نظریه قهر مسلحانه همواره یکی از ارکان اساسی تبلیغ و ترویج کمونیستی است و هرگز نباید به هیچ بهانه ای آنرا قطع کرد و یا کجدار و مریز به آن ادامه داد.
اما در ایران، چنانچه ما به گروه های مدعی مارکسیسم (خواه خروشچفیست هایی که دنباله رو حزب توده و اکثریتی ها هستند و خواه شبه مارکسیست ها و«کمونیسم علمی» هایی که در پی گروههای رنگارنگ ترتسکیستی روان هستند) بنگریم می بینیم که بیشتر آنها این امر قهر را بکلی از تبلیغ و ترویج خود خارج کرده و برخی از آنها گاه برای خالی نبودن عریضه «منتی» بر این  امر بزرگ تئوریک- سیاسی میگذارند و اشاره ای در تبلیغات خود به آن میکنند و مثلا  «با چشم بسته به غیب گویی» پرداخته، میگویند که جمهوری اسلامی همینطوری سرنگون نمیشود!؟ و بالاخره شاید انقلابی و قیامی لازم باشد!؟
در مورد قهر انقلابی و شرایطی که باید بکار رود باید آنرا به سه بخش اساسی تقسیم کنیم:
یک- گرفتن قدرت سیاسی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا
دو- دفاع فوری و عموما کوتاه مدت از دیکتاتوری پرولتاریا( در کشور ما دیکتاتوری طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی یا دیکتاتوری دموکراتیک خلق)
سه- کاربرد قهر در خود جامعه سوسیالیستی. یعنی زمانی که نیروهای رتجاع پیشین بصورت کلی از بین رفته باشند، اما خواه خود بصورت جزیی و خواه دنباله روان آنها که در شکل های جدیدی خود را نشان میدهند، در فعالیت هستند
در این قسمت ما به بخشهای یک و دوم ا شاره میکنیم ودر قسمتهای بعدی به بخش سوم میپردازیم.
یک - گرفتن قدرت سیاسی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا
 در مورد این بخش در مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم فراوان سخن رفته است. اغلب گفته شده است که گرچه مارکسیستها بر مبنای قانون دیالکتیکی وحدت اضداد، هرگز قهر را مطلق نمیکنند و راه را در برخی زمانها که امکان گرفتن مسالمت آمیز قدرت وجود دارد، نمی بندند، اما هرگز توده ها را با تئوری کسب قدرت از راههای مسالمت آمیز فریب نداده و روشن میکنند که این تنها میتواند امکانی ناچیز و تنها در شرایطی استثنایی ممکن باشد. اما شرایط عمومی قدرت های سیاسی حاکم و تسلط آنها  به قوای ارتش، نیروهای انتظامی، پلیس (و در کشور ما در راسشان سپاه پاسداران ارتجاعی) شکل قهر آمیز تصرف قدرت سیاسی را به قاعده اصلی و عمده انقلاب، و در ایران به انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی ایران، تبدیل کرده است. 
دو-  دفاع فوری و عموما کوتاه مدت از دیکتاتوری پرولتاریا( در کشور ما دیکتاتوری طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی یا دیکتاتوری دموکراتیک خلق) دربرابر دشمنان داخلی که هنوز بقایای آنها مانده است و یا درمقابل دشمنان خارجی که به کشور کارگران هجوم میاوردند.
در این زمینه، میتوان بین کشورهایی که در آنها قدرت سیاسی طبقه کارگر با قیام مسلحانه برقرار میشود با کشورهایی که قدرت سیاسی از طریق جنگ انقلابی خلق کسب میشود، تفاوتی  قائل شد.
در کشورهایی که با قیام مسلحانه قدرت سیاسی بدست میاید، خواه ناخواه جنگی(کوتاه یا دراز مدت) رخ خواهد داد. این جنگ هم میتواند بوسیله بقایای ارتش و نیروهای مسلح بورژوازی شکست خورده صورت گیرد و هم از سوی امپریالیستها با تجاوز به کشوری که طبقه کارگر قدرت سیاسی را از راه قیام مسلحانه گرفته است.
در مورد نخست کار سرکوب قهر آمیز  نیروهای مسلح باقیمانده ارتجاع عموما ساده تر است. اما اگر کار به پشتیبانی امپریالیستها از باقی مانده ارتجاع و تجاوز آنها به کشور بکشد، وقوع یک جنگ که شکلی از جنگ دراز مدت طبقه کارگر و طبقات زحمتکش است و اشکال منظم و نامنظم (پارتیزانی) رویارویی خواهد داشت، الزامی است.
برجسته ترین نمونه این امر تصرف قدرت بوسیله طبقه کارگر در روسیه با  قیام مسلحانه اکتبر و تجاوز کشورهای امپریالیستی به کشور شوروی است و پشتیبانی آنها از گارد سفید که بازمانده ارتجاع تزاری و بورژوازی روس بود. این جنگ که ادامه شکل تکامل قیام مسلحانه برای کسب قدرت بوده، به مدت سه سال طول کشید و طبقه کارگر شوروی در دفاع از حکومتش از آن پیروز بیرون آمد. به این ترتیب قیام مسلحانه اکتبر به جنگ طبقه کارگر برای دفاع از قدرت خویش در برابر امپریالیستها و ارتجاع داخلی انجامید یا تبدیل شد.
شکل دوم همان جنگ دراز مدت طبقه کارگر و خلق است. این در صورتی است که بواسطه دلایلی چون ساخت اقتصادی، شرایط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، نظامی، جغرافیایی، بین المللی و غیره، همه راهها برای سازماندهی کسب قدرت از طریق قیام مسلحانه شهری بسته باشد. در این صورت جنگ خلق، یگانه راه کسب قدرت یا شکل عمده کسب قدرت سیاسی خواهد بود.
خود بخود روشن است که جنگ خلق، شکل عالی کاربرد قهر مسلحانه علیه دشمنان طبقه کارگر و خلق در تمامی کشورهایی است که اشکال دیگر قهر مسلحانه و از جمله قیام مسلحانه قسمی یا سرتاسری امکان پذیر یا جوابگوی تکامل مبارزه نیستند و یا تنها میتوان از آنها به عنوان اشکال کمکی یا جانبی  و به عنوان  شکل غیر عمده تصرف قدرت سیاسی یاری گرفت. در این صورت طبقه کارگر به یاری زحمتکشان شهر و روستا دست به یک جنگ دراز مدت خلق میزنند. پایان جنگ، کسب قدرت سراسری است.
مهمترین تفاوت جنگ خلق با قیام مسلحانه این است که در قیام های شهری مسلحانه، نخست قدرت سیاسی مرکزی در شهرها و مناطق استراتژیک کسب میشود و سپس قدرت سیاسی بدست آمده، سراسر کشور را در بر میگیرد. طبیعتا در این کسب قدرت، تمامی نیروهای ارتجاع نابود نمیشوند و در کشور پخش و بناچار پشت بند آن پاکسازی تمامی کشور از آنها لازم میگردد.
اما در جنگ طولانی خلق نخست نقاط غیر استراتژیک روستایی و یا شهرهای کوچک که دشمن در آنها ضعیف است، به تصرف در می آیند و سپس نقاط مهم استراتژیک وشهرهای اصلی فتح میگردند. در این جنگ، طبقه کارگر و خلق، وجب به وجب خاک کشور را بتدریج از ارتجاع مسلح گرفته و لذا نقاط گرفته شده پاک سازی و قدرت سرخ در آنها برقرار میشود. اگر امپریالیستها بخواهند کمکی به ارتجاع کنند، یا خود مستقیما حمله کنند،عموما  طی این جنگ خلق خواهند کرد و نه پس از آن. بنابراین پس از پیروزی اگرهم نیروهایی از ارتجاع باقی بمانند، این نیروها آنچنان زیاد نخواهند بود و (عجالتا در شرایط عامی که مورد بحث ماست) نیازی به جنگی دیگر نخواهد بود. امپریالیستها نیز که پیش از آن شکست خورده اند، شکل مداخله خود را تغییر داده و عموما دست به محاصره اقتصادی و یا تقابل سیاسی- دیپلماتیک با کشور طبقه کارگر برای منزوی کردن آن خواهند زد.
مهمترین نمونه های این امر را ما خواه در انقلابهای پیروز شده چین، ویتنام، کامبوج و لائوس و دیگر کشورهایی که دست به چنین جنگی زدند، میبینیم. شکستهای بوجود آمده در برخی از کشورهایی که  طبقه کارگر یا زحمتکشان دست به چنین جنگی زدند نیز، چیزی  را در این شکل نبرد مسلحانه تغییر نمیدهند.
هرمز دامان
نیمه نخست آبان 97



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر