۱۳۹۷ مهر ۲۸, شنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(18) (بخش دوم – قسمت سوم) درباره «اسطوره» خرده بورژوازی





نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(18)
(بخش دوم – قسمت سوم)
درباره «اسطوره» خرده بورژوازی

با بازنگری و افزوده ها در 29 مهرماه 97

در دو بخش گذشته دیدیم که کمیته هماهنگی ظاهرا در مخالفت با تحلیل های جریان هایی که به «طبقه متوسط» باور دارند، اما در واقع در مخالفت با تحلیلهای مارکسیستی- لنینیستی (و - مائوئیستی ) و زیر نام مقابله با «چپ رفرمیست»، بخشهای مهمی از طبقه خرده بورژوازی را به درون طبقه بورژوازی فرستاد و با این کار خود این طبقه را که اینان یکدست میدانند (بدون جدا کردن بخش های کمپرادور و ملی) حسابی گل و گشاد و پر جمعیت کرد.
 نتیجه این تحلیل های متعصبانه و ذهنی گرایانه از واقعیت و کوتاه و بلند کردن واقعیت برای اینکه با نظرات کمیته هماهنگی جور درآید، این میشود که بخش های زیادی از طبقه خرده بورژوازی که وجوه مشترکی با طبقه کارگر داشته و در تضاد با بورژوازی(به درجات مختلف با ملی و کمپرادور) بسر میبرند و بنابراین میتوانند بطور استراتژیک متحد طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک باشند، بدرون طبقه اصلی مخالف طبقه کارگر(بورژوازی کمپرادور و همچنین ملی) ریخته شده و به این ترتیب این طبقات تا آنجا که ممکن است گسترده تر میگردد.  
بخش نخست تحلیل کمیته هماهنگی ظاهر «چپ روانه» دارد!
 چنین دیدگاهی در مورد طبقات متحد طبقه کارگر، به ظاهر چپ روانه است، اما ماهیتا راست میباشد و به جز خدمت به دشمنان طبقه کارگر، نتیجه دیگری برای طبقه کارگر نداشته و ندارد. چنین شیوه ای، برعکس  شیوه تجزیه و تحلیل عینی طبقات و لایه های مختلف یک طبقه بر مبنای ساخت موجود اقتصادی از جانب مارکسیست- لنینبست- مائوئیست هاست که  تا آنجا که تا کنون ترسیم شده و واقعیت تضادهای اقتصادی و اجتماعی موجود اجازه داده،(1) دوستان و متحدین خود را بر مبنای تضاد هر گروه و طبقه اجتماعی با دشمنان اصلی در هر مرحله  و تلاش در راه کسب متحدین هر چه بیشتر استوارکرده و بر این مبنا، دشمنان اصلی را کوچک و کوچکتر کرده و صف خلق یعنی طبقه کارگر و طبقات انقلابی و مترقی را گسترده کرده اند، تا دشمنان اصلی را در هر مرحله منزوی تر کرده، بتوانند ساده تر و آسانتر آنها را شکست دهند.
مخدوش کردن صف طبقه کارگر
 پس از انجام این تحلیل  به ظاهر «چپ روانه»، اینک کمیته هماهنگی میخواهد بخشهای دیگر خرده بورژوازی را به درون طبقه کارگر بفرستد، تا هم طبقه خرده بورژوازی را بطور کامل حذف کرده و هم طبقه کارگر را به نوبه خود گل و گشاد کند وتضاد مجعول کارمزدیان و کار اجیرکنندگان(سرمایه داران!؟) را به عنوان تضاد اساسی جامعه جا بزند. اینجا وضع کاملا برعکس میشود؛ یعنی نویسنده زیر عنوان «مبارزه با اصلاح طلبی» موضعی  کاملا راست روانه در قبال طبقه کارگر اتخاذ کرده و با ریختن گروهها و لایه های اجتماعی که خصوصیات بارزشان دوگانگی تفکر و کردار و از نظر سیاسی عموما انقلابی گری خرده بورژوایی یا اصلاح طلبی است، استقلال طبقه کارگر را کاملا مخدوش کرده و لیبرالیسم خود را به درون طبقه کارگر میدمد.
نویسنده مقاله مزبورمینویسد:
«افراد و جریان های جعل کننده «طبقه متوسط»، که اصلاح طلبان (رفرمیست ها) اعم از راست و چپ و حکومتی و غیرحکومتی در راس آنان قرار دارند(همانگونه که اینجا می بینیم ظاهرا خطاب مقاله اصلاح طلبان حکومتی  و غیر حکومتی چپ و راست است. گویا گروههای  انقلابی چپ را نیز در این دسته ها قرار میدهد)، به دنبال جراحی بخش وسیعی از بورژوازی و غسل تعمید آن با نام و نشان «طبقه متوسط» به سراغ طبقه اساسی دیگر جامعه سرمایه داری یعنی طبقه کارگر می روند. آن ها در اینجا نیز با سخاوت و دست و دل بازی کامل شروع به سلاخی، خرد کردن و بسته بندی های دلخواه خود می کنند. قبل از هر چیز، بخش عظیمی از کارگران را حتی آنان که نیروی کارشان هم با سرمایه مبادله می شود و هم توسط سرمایه دار به طور مستقیم در فرایند تولید ارزش اضافی مصرف می گردد، از ذلت بردگی مزدی آزاد می سازند و همه را یکراست در «طبقه متوسط» جاسازی می کنند. در جامعه ایران، میلیون ها معلم و پرستار و بهیار و تکنیسین و خبرنگار و مربی کودک و اپراتور و حروفچین و مترجم و مؤلف و کارگر فکری یا یدی دیگر وجود دارد. جمعیت کثیری از آنان نیروی کارشان هر دو مرحله مبادله با سرمایه و مصرف مستقیم در روند تولید ارزش اضافی را از سر می گذراند و بقیه آنان فقط مرحله نخست را طی می کنند. اما همگی فروشنده نیروی کارند، همگی با فروش نیروی کارشان از هر نوع دخالت در کار و روند کار و سرنوشت محصول کار و زندگی خویش محرومند. همگی کارگرند و بخش جدایی ناپذیری از طبقه بردگان مزدی هستند. با این همه، رفرمیست ها کل این جمعیت عظیم را از بدنه طبقاتی خود جدا می سازند و به همه آنان خلعت «طبقه متوسط» می پوشانند.»(کمیته هماهنگی، اسطوره طبقه متوسط)
پایین تر درباره نادرستی احکامی از این دست که «هر کس نیروی کارش را با سرمایه مبادله کند» کارگر است، صحبت خواهیم کرد. اکنون  به برخی دیگر از نکات بالا میپردازیم:
  نخست اینکه در اینجا نویسنده مقاله، اقشار و دسته های گوناگون را هوچی گرانه درهم میکند. روشن است که برخی از این دسته ها مانند «حروفچین چاپخانه» و برخی «اپراتورها»(و نه لزوما همه ی آنها) و بخشی از« تکنیسین ها» کارگرند(هم نیروی کار خود را میفروشند و هم ارزش اضافی تولید میکنند و...) و راستش ما نمیدانیم که چه کسانی همه آنها را درون «طبقه متوسط» یا خرده بورژوازی جای داده اند که به قبای نویسنده این مقاله برخورده است!
 دوم: عنوانی مانند«کارگر یدی» یک مفهوم عام است و تمامی کارگران یدی را در بر میگیرد، بدون آنکه مشخص کند که تعدادی از این کارگران یدی میتوانند یا از طبقه خود بیرون رفته و جزیی از طبقه خرده بورژوازی شوند و یا در صورت باقی ماندن در طبقه کارگر به لایه های مرفه این طبقه کارگر تعلق گیرند و در بهترین حالت سندیکالیست (و یا طرفدار شورا های مورد علاقه حکیمی و شرکا) و اصلاح طلب شوند.(2)
همچنین بسیاری از کسانی که نیروی کارشان را به سرمایه داران میفروشند، خود نقش نماینده  و عامل سرمایه دار را در اداره تولید(یا دیگر بخش ها مانند تجارت، خدمات و غیره) به عهده دارند. وظیفه اینان کشاندن کار اضافی از کارگر است. بخشهایی از تکنیسین ها به این دسته ها تعلق دارند. بسیاری از همینان  در پی انجام وظایف خویش  موقعیت های نان و آبداری را نصیب خود میسازند. از این رو اینها به طبقه کارگر تعلق ندارند، بلکه به طبقه خرده بورژوازی تعلق دارند. بسیاری از اعضاء و کادرهای احزابی مانند حزب توده ، فدائیان اکثریت و دیگر گروههای نزدیک به آن، ترتسکیست ها و غیره از همین لایه ها هستند و بخشی از پایگاه اجتماعی این احزاب در همین لایه هاست.
سوم: ظاهر توجه اصلی نویسنده با گروه هایی که ردیف میکند، به آن بخش از خرده بورژوازی است که بخش مدرن آن نامیده میشود. این بخش بطورعمده بوسیله کار فکری شناخته میشود. آنچه در اینجا در تقسیم طبقات نادیده گرفته شده است، تضاد میان کار فکری و کار بدنی است. در دیدگاه نویسنده این تضاد، هیچ جایگاهی در تقسیم جامعه به طبقات و دسته ها و گروههای اجتماعی ندارد و هیچ گونه تفاوتی در موقعیت این دسته ها و گروهها در جامعه پدید نمیاورد. کافی است کسی نیروی کارش را(فکری یا جسمی) را به سرمایه دار بفروشد(و نهایتا کار مولد یا نامولدی صرف کند) و دستمزدی بگیرد تا کارگر شود؛ و این در حالی است که بخش مهمی از آنان که  کار فکری شان را به سرمایه دار میفروشند، جایگاهی متفاوت از اکثریت اصلی طبقه کارگر در فرایند کار و تولید دارند.(3)
از این گذشته، نویسنده یا این مسئله ساده را متوجه نیست که تضاد میان کار جسمی و کار فکری حتی تضادی صرفا در زمینه تقسیم کار در تولید، تجارت و یا خدمات نبوده، بلکه در بخشهای مختلف( نقش فرد در روند کار، چگونه بهره وری از توزیع ارزش های تولید شده در جامعه، موقعیت اجتماعی و سبک زندگی) به تفاوتهای کیفی منجر شده و نهایتا موجب پیروی از جهان بینی طبقه کارگر یا بورژوازی و نهایتا رادیکالیسم سیاسی و رفرمیسم سیاسی میشود و یا برعکس متوجه است و عامدانه  در جهت یگانه کردن صفوف این دو دسته با یکدیگر برای تقویت لیبرالیسم و رفرمیسم در صفوف طبقه کارگر تلاش میکند. بسیاری از این دسته ها و گروههای که عموما کار فکری میکنند، جدای از نقش ها و موقعیت های متفاوتی  که در تولید، خدمات و تجارت دارند، در مسائل اجتماعی و سیاست، متفاوت از پیشروان و بدنه اصلی طبقه کارگر موضع میگیرند. کافی است که به مبارزات سالهای زمان شاه سابق و نیز همین حکومت اسلامی نگاه کنیم، تا تفاوتها تا حدودی آشکار شود.
چهارم: اینکه اگر دلایلی که این حضرت والای مقاله نویس برای کارگر بودن آورده درست باشد یعنی  صرفا فروشنده نیروی کار، آنگاه این سالوسی است که تنها این بخشها را کارگر به حساب بیاوریم(4)زیرا در این صورت ما باید تمامی کسانی را که به شکلی نیروی کار خود را میفروشند کارگر به شمار آوریم.
 و این نظری است که حکیمی در مصاحبه ای با روزنامه شرق داده است. وی در این مصاحبه ضمن خلط مبحث میان کارگرانی که کار مولد یا نامولد(یعنی کارگرانی که درفرایند تحقق ارزش اضافی تولید شده و یا دیگر بخش ها، کار- باز عموما جسمی- میکنند و به نوبه خود استثمار میشوند) انجام میدهند با گروههایی که نیروی کار خود(عموما فکری) را میفروشند، این دسته اخیر را که به لایه های مختلف خرده بورژوازی تعلق دارد، درون بخش کارگران غیرمولد و نهایتا درون طبقه کارگر جای داده است. و ما در بخش بعدی این نوشته به افاضات وی دراین خصوص توجه خواهیم کرد.
وجوهی که موجب تفاوت میان طبقه کارگر و خرده بورژوازی میشود
اکنون به برخی از وجوه اشتراک و تفاوت یک کارگر با بقیه اقشار زحمتکش و لایه های خرده بورژوازی اشاره میکنیم:
الف - فروش نیروی کار
 هر کارگری نیروی کار خود را میفروشد؛ زیرا چنانچه نیروی کار خود را نفروشد اصلا کارگر نیست. اما فروش نیروی کار به تنهایی نمیتواند تعلق طبقاتی را روشن کند و ملاک و معیاری برای تشخیص طبقه اجتماعی نیست. نگارنده در این مورد در مقاله دیگری(طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک- بخش هفتم ) بطور مفصل صحبت کرده است. تنها نکته ای که فروش نیروی کار روشن میکند این است که احتمالا فرد فروشنده، سرمایه دار نیست. بسیاری از دسته ها و گروههای اجتماعی هستند که نیروی کارشان را به گروههای مختلف از سرمایه دارها گرفته تا خرده بورژوازی و یا  فردی مشابه خودشان یا از نظر طبقاتی پایین تر از خودشان میفروشند، اما به طبقه کارگر تعلق ندارند. بسیاری از مهندسین، پزشکان، وکلا، استادان دانشگاه و دیگر گروه های «متخصص» شهری و کارخانه ای از این دسته اند.
ب - دستمزد
هر کارگری دستمزد میگیرد. دستمزدی که هزینه بازتولید نیروی کاری است که  وی در فرایند کار مصرف کرده است.این دستمزد منطبق با ارزش های افزوده کارگر به کالا نیست و همواره بدرجات مختلف که مشروط به زمان و مکان و شرایط است، پایین تر از آن است.
اما دستمزد گرفتن به همراه فروش نیروی کار، لزوما فرد را در طبقه کارگر قرار نمیدهد. بسیاری از کسان و بویژه افراد متخصص در زمینه های مختلف هستند که نیروی کار خود را میفروشند و در ازای آن دستمزد میگیرند، اما مصرف نیروی کارشان بیشتر از ارزش افزوده شان یا ارزش واقعی خدمتی که انجام میدهند( تولیدی، تجاری، خدماتی) یا مبلغ  دستمزدشان(که گاه ده یا بیست برابر یک کارگر معمولی و متوسط دستمزد است) نیست، بلکه منطبق با آن و یا کمابیش پیرامون آن است. به عبارت دیگر اینها عموما کار اضافی نمیکنند و یا بیش از ارزش خدمت خود، خدمتی انجام نمیدهند و بطور کلی بهره کشی و استثمار نمیشوند. در یک کلام بواسطه تعداد محدود افرادی این گونه و یا متخصصین، امکان مانور و فروش بهتر نیروی کار برای آنها همواره یا بیشتر اوقات فراهم است.
پ - کار اضافی یا استثمار
 هر کارگری کار اضافی میکند که برای آن دستمزدی نمیگیرد. به این ترتیب بخشی از کار وی پرداخت نشده است و به نوعی بهره کشی و استثمار میشود.
 اما این نیز معیار تشخیص طبقه اجتماعی و تعلق به طبقه کارگر نیست. آنچه در این خصوص میتوان گفت این است که مثلا تنها آموزگار و پرستار استثمار نمیشوند، بلکه بسیاری کسان که در تعلق طبقاتیشان به خرده بورژاوزی تردیدی نیست، کار اضافی انجام میدهند و استثمار میشوند؛ گرچه نه نیروی کار خود را میفروشند و نه دستمزد میگیرند. یک دهقان اجاره دار و یا مغازه دار خرده فروش هم با انجام کاراضافی، استثمار میشود. مثلا مغازه دار از جوانب معینی نقش کارگر بورژوازی تجاری( و بورژوازی صنعتی ) را به عهده دارد. وی اجناس را دانه به دانه میفروشد و ارزش افزوده آنها را با فروش محصولات تحقق میبخشد؛ اما اینها موجب این نمیگردد که مارکس آنها در طبقه خرده بورژوازی جای ندهد.
ت- کار مولد و کار غیر مولد
یک کارگر، کار مولد کند یا نامولد، یک کارگر است. خواه در کارخانه صنعتی و در مرکز تولید کالا کار کند و خواه در حاشیه تولید و یا بخش حمل و نقل کالا از مبداء به مقصد؛ خواه در تجارتخانه و یا محل فروش باشد و یا خدمات معینی در اداره دولتی، بیمارستان، فرهنگسرا و یا غیره انجام دهد. به عبارت دیگر هر کارگری، کار مولد یا نامولدی انجام میدهد. اما هر کس که کار مولد(به معنی نقش داشتن کار وی در یک کار جمعی و در تولید یک کالا) یا نامولدی(نه تنها به معنای کار برای تحقق ارزش اضافی، بلکه در زمینه های دیگر خدماتی)  انجام دهد، لزوما کارگر نیست.
همچنین، میتوان گفت که  حتی هر کس به سرمایه ارزشی بیفزاید، نیز به خودی خود کارگر نیست. کار فکری نیز میتواند کار مولد( به معنای ایجاد کننده ارزش اضافی) باشد. اما هر کس که نیروی کار فکری خود را میفروشد، کار بار آور انجام میدهد و  بهره ای به سرمایه میرساند، کارگر نیست. توجه کنیم که نکات بالا میتواند در مورد استاد دانشگاه، مهندس، پزشک، هنرمند، ورزشکار و غیره که در خدمت موسسات سرمایه داری کار میکنند، درست در آید. یک هنرمند یا ورزشکار با درآمد بسیار بالا و بنا به واژه های رایج «نجومی»، هم نیروی کار (تخصص و هنر خود یا فعالیت فکری– بدنی ویژه) خود را میفروشد و برای آن دستمزد میگیرد؛ هم کار مولد انجام میدهد؛ یعنی کالایی(در اینجا یک نمایشنامه، فیلم یا یک مسابقه و پیروزی ورزشی) میآفریند که برای مصرف ذهنی است و هم بهره ای به سرمایه میرساند و آنرا افزایش میدهد. اما وی کارگر نیست.  
کارگر مولد یعنی پرولتاریای صنعتی  بواسطه جایگاه ویژه اش در مرکز و رهبری طبقه کارگر قرار دارد
نظریه مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی باور دارد که موارد بالا، هر کدام به تنهایی یا  جمع برخی از آنها با یکدیگر، از یکسو میتواند بین گروههای انجام دهنده با طبقه سرمایه دار تفاوت و نتیجتا اختلاف ایجاد کند و از سوی دیگر، وجوه مشترکی بین گروههای انجام دهنده با طبقه کارگر بوجود آورد و در نتیجه ایجاد اتحاد کند. اما امر تعلق گرفتن به طبقه کارگر، داشتن یکی از این وجوه یا چند وجه آن نیست، بلکه مجموع یا برآمدی از مجموع آنهاست؛ افزون بر اینها، همچنانکه که اشاره کردیم وضع شخص در روند کار و تولید و موقعیت وی در جامعه، وجوهی هستند که به نکات بالا افزوده میشوند.
 به این ترتیب وضع عمومی هر عضوی از طبقه کارگر، بدرجات کم یا زیاد، اما شامل تمامی موارد بالا میشود، و همین ها مرزها و فواصل طبقه کارگر را با نزدیکترین گروهها و طبقات به وی- مرزها و فواصلی که نسبی است و همواره نوسان دارد- میسازد.
 این نظریه  درحالیکه بین کارگر مولد و نامولد از نقطه نظر نفس کارگر بودن، تفاوتی کیفی قائل نمیشود، اما کارگران صنعتی مولد(به معنای تولید کننده ارزش های نو و ارزش اضافی) را که در کارخانه ها و موسسات بزرگ هستند و بگونه ای اجتماعی کارمیکنند، مرکز ثقل، قلب تپنده و پیشروترین بخش طبقه کارگر دانسته و تلاش این طبقه را در راه ساختن جامعه ی دموکراتیک، سوسیالیستی و کمونیستی بوسیله و با رهبری آنها میداند. تکیه گاه اصلی احزاب کمونیست انقلابی- مائوئیستی در درجه نخست، پیشروترین افراد این لایه های طبقه کارگر بوده است و باید باشد.
درباره نظرات مارکس در مورد آموزگاران و نوازنده ها
 در حالیکه بخشی از چپ های راستین، آموزگاران، پرستاران( وهنرمندان و ورزشکاران جزء و گروههایی مانند اینها) را بخشهایی از زحمتکشان(یا لایه های پایین زحمتکش خرده بورژوازی) به شمار آورده و آنها را نزدیک به طبقه کارگر میدانند، اما برای برخی از جریانهای چپ و شبه چپ های کاغذی، جزو طبقه کارگر به شمار آوردن این دو گروه اجتماعی، ته تحلیل ها به شمار میرود و گویا گمان میکنند که اگر این دو گروه را جزو طبقه کارگر کنند، طبقه کارگرشان به اندازه کافی گسترده خواهد شد و بعضا «سرمایه داری» و«تضاد کار و سرمایه»شان هم کامل خواهد شد.
 برخی از اینها به  فصل چهاردهم سرمایه که مارکس مثالی در مورد آموزگار میآورد(5)رجوع میکنند و تحلیل مارکس را برای گروههایی که آموزگاران را جزء لایه های زحمتکش خرده بورژوازی به شمار میاورند، تبدیل به «پیراهن عثمان» میکنند.
بهر حال جای «شکر» دارد که بالاخره برخی از این چپ ها چیزی در مارکس یافته اند که بتوانند محکم آنرا بچسبند، زیرا بسیاری از اینها در حالیکه تمامی نظرات اساسی انقلابی مارکس را قلع و قمع کرده اند و چیزی از وی باقی نگذاشته اند، اما دو دستی به برخی از این گونه نظرات وی چسبیده اند.
نخست باید اشاره کنیم که وظیفه ما در مورد برخی از نظراتی که مارکس داده و بر سر آن مشاجره وجود دارد این است که نقطه نظر خاص وی را در آن مورد ویژه بدرستی دریابیم و در عین حال از تعمیم نادرست آن به اموری که مد نظر مارکس نبوده یا در مواضع  اساسی وی و به عنوان یک خط فکری تکرار شونده دیده نمیشود، خوداری کنیم. همچنین همواره و با توجه به  شرایط تکامل یافته، از یک سو برخی نکات را که دیگر با اوضاع جور در نمیاید حذف کرده و از سوی دیگر به گسترش و تکامل نظرات اساسی وی در مواردی که مبارزه طبقاتی پیش میاورد، بپردازیم.
آنچه در این مورد میتوان گفت این است که در اینجا مارکس در مورد کار بارآور(یا مولد به معنای تولید ارزش اضافی) صحبت میکند و از این لحاظ معین، آموزگار را یک کارگر به شمار میآورد و روشن است که از اگر از نظرگاه بالا به آموزگاری که در خدمت یک موسسه آموزشی سرمایه داریست، نگریسته شود وی به نوعی کار بارآور و تولید ارزش اضافی میکند. اما اینکه گروهی از جنبه های معینی با کارگران اشتراکی داشته باشند، دلیل آن نمیشود که از تمامی جهات با کارگران اشتراک داشته باشند و جزو این طبقه به شمار آیند. دلیل دیگر ما این است که در نظرآوردن آموزگاران به عنوان جزیی از طبقه کارگر به عنوان یکی از وجوه اساسی نظر مارکس و یا خط فکری وی در مورد طبقه کارگر، در آثار وی دیده نشده است.
برخی دیگر به مباحث مارکس در کار مولد و کار نامولد (تئوری های ارزش اضافی) رجوع میکنند که به شکل افزودن ارزش اضافی به سرمایه بوسیله نوازنده میپردازد. آنها این مسئله را گسترش داده و شامل تمامی کسانی که کار مولد یا نامولدی انجام می دهند و از جمله پزشک و مهندس و لایه هایی میکنند که تعلقی به طبقه کارگر ندارند.
بطور کلی بین طبقات و بین لایه هایی از یک طبقه با طبقه دیگر، همواره  خطوط و وجوه مشترکی وجود  دارد. بر این مبنا بسیاری از گروههای اجتماعی(و از جمله آموزگاران، پرستاران، پزشکان و مهندسین حقوق بگیر) هستند که وجوه مشترکی با طبقه کارگر دارند، اما جزء طبقه کارگر نیستند. برای اینکه فردی عضو یک طبقه به شمار آید، نه یکی دو شاخص بلکه همچنانکه که اشاره شد، باید برآمد یا میانگین شاخص هایی که تعیین کننده مرزهایی آن طبقه است را داشته باشد. 
 خود مارکس نه اینجا و آنجا و به شکل نکته ای یا مثالی، بلکه در ژرفای اندیشه اش از طبقه کارگر، به عنوان طبقه ای که هیج نیست اما میخواهد همه چیز بشود،(6)نام میبرد. وی  بویژه در کتابهایی که به مبارزه طبقاتی عینی و جاری میپردازد( مبارزه طبقاتی در فرانسه، هیجدهم برومر لویی بناپارت و جنگ داخلی در فرانسه) نه از نوازنده ها، آموزگارها، پزشک ها، مهندس ها و وکلا که در همان زمان هم وجود داشتند و بسیاری از آنها «چیزی» بودند و حال و روز اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تفاوتهاشان از این جهات با یک کارگر متوسط در آن زمان، حتی به تفاوتهای کنونی اینان با یک کارگر متوسط نمیرسید و چنین فاصله طبقاتی از هر نظر با طبقه کارگر نداشتند، بلکه از کارگرانی که چیزی نداشتند، کارگران کارخانه ها و کارگاه ها و دیگر بخشها صحبت میکند.
کار فکری و بدنی و تاثیر آن در صف بندی طبقات
 در دوران پس از مارکس و پس از رشد اختاپوس وار دولتهای سرمایه داری که دولتهای فئودالی در مقایسه با آنها جوجه هایی بیش نیستند، تکامل سرمایه داری به امپریالیسم، رشد مراکز و موسسات گوناگون آموزشی، هنری، ورزشی و گسترش روزنامه ها و مجلات و غیره، به فاصله و تضاد بین کار فکری و جسمی افزوده شد و در کنار آن و تا حدودی با تحلیل رفتن نسبی خرده بورژوازی سنتتی بواسطه رشد غول آسای انحصارها، خرده بورژوازی مدرن رشد بیشتری کرد.
بدین ترتیب، از زمان مارکس به بعد جوامع تغییرات زیادی کردند و حتی در صف بندی خود کسانی که مارکس کارگر میدانستشان( و درست به دلیل برخی از وجوهی که در بالا برشمردیم و بویژه مسئله دستمزدها) شکاف هایی جدی بروز کرد.
برای نمونه، مارکس و انگلس بخشی از کارگران انگلیسی را که در راس اتحادیه های کارگری جای گرفته بودند، دیگر نماینده منافع کارگران نمی دانستند و گرچه امیدوار بودند که روزی ورق برگردد و این کارگران به جای پیروی از بورژوازی، به سوی طبقه کارگر برگردند، اما به هر حال این کارگران را بخش «اشرافیت» کارگری و دنباله رو بورژوازی میدانستند. در واقع این کارگران، دیگر کارگر نبوده و به خرده بورژوا تبدیل شده بودند.
 این را که  فردی که ظاهرا موقعیت یک کارگر را دارد، بنا به دلایلی مانند موقعیت ویژه و گاه برتر وی در فرایند کار و یا گرفتن دستمزدی بالا، به خرده بورژوا تبدیل شده و دنباله رو  بورژوازی میشود و یا از طرز تفکر بورژوازی پیروی میکند را، میشود تعمیم داد و بجای آن، از اقشار و طبقاتی حرف زد که گرچه در برخی وجوه با کارگران مشترکند (مثلا فروش نیروی کار، کار مولد یا نامولد کردن، گرفتن دستمزد و غیره) اما به طبقه کارگر تعلق نداشته، بلکه به خرده بورژوازی تعلق داشته باشند. و براستی که اگر برخی از این گروهها درون طبقه کارگر جای میگرفتند، میبایستی که دنبال لقبی و مرتبه ای بالاتر از«اشراف کارگری» برای آنها میگشتیم!    
 بر همین مبناها بود که لنین و دیگر مارکسیستها، نظرات مارکس را در این مورد تکمیل کرده و برای تعیین تعلق طبقاتی، بر نظرات مارکس وجوه نوینی افزودند. بر مبنای این وجوه نوین، تقسیم کار گسترش یافته فکری و بدنی به نوبه خود بر جایگاه طبقاتی فرد تاثیر گذاشته و دیگر نمیشد همچون گذشته تمامی لایه هایی را که نیروی کار خود را میفروشند و دستمزد میگیرند، جزء طبقه کارگر به شمار آورد.
اگر در مورد آموزگاران و پرستاران، نوازنده ها، هنرمندان و ورزشکاران ساده کم درآمد، روزنامه نگاران جزء و...که حتی اگر با خانواده هاشان حساب شوند(مثلا چیزی حدود 100 هزار پرستار و یا 750 هزار آموزگار، و نوازنده یا روزنامه نگاران از اینها نیز بسیار کمتر) جمعیت زیادی هم نیستند، ما بتوانیم به قضیه با کمی اغماض نگاه کنیم، که عموما با متعلق دانستن این گروهها به زحمتکشان و نزدیکی آنها به طبقه کارگر این کار انجام میشود، اما در مورد پزشکان، مهندس ها، استادان دانشگاه، نوازندگان، هنرمندانی که دستمزدهای بالا میگیرند و ورزشکاران و بطور کلی متخصصین با دستمزدهای بالا، این اغماض به هیچوجه جایز نیست.
البته اینها به این معنا نیست که هر گونه اتحادی بین طبقه کارگر و این گروهها و دسته ها منتفی است. برعکس، تنها با جای دادن آنها در طبقه خرده بورژوازی و لایه های گوناگون آن، حفظ استقلال طبقه کارگر نسبت به دیگر طبقات و از جمله خرده بورژوازی، و از راه تشکلات صنفی و سیاسی طبقه کارگر و در راس آن حزب واقعی انقلابی این طبقه میتوان شرایط اتحادهای کوتاه مدت و دراز مدت را با این گروههای خرده بورژوازی- از نزدیکترین تا دورترین آنها به طبقه کارگر- و با کل این طبقه صورت  داد و لایه های مختلف آنان را در زیر رهبری طبقه کارگر برای برقراری جامعه ای دموکراتیک و سوسیالیستی گرد آورد.

هرمز دامان
نیمه دوم مهر 1397
یادداشتها
1-   باید اشاره کرد که بر مبنای دیدگاهی که ساخت اقتصادی ایران را یک سرمایه داری عقب مانده، رشد نیافته، تک محصولی، مونتاژی و زیر سلطه امپریالیستها میداند و مرحله انقلاب را دموکراتیک نوین ارزیابی میکند، این نوع تجزیه و تحلیل طبقاتی هیچگونه جایگاهی ندارد وهمچنانکه گفتیم از سویی چپ روانه و از سوی دیگر راست روانه و در مجموع راست روانه است؛ اما حتی بر مبنای دیدگاهی که باصطلاح ساخت اقتصادی کنونی را سرمایه داری میداند و مرحله انقلاب را سوسیالیستی میداند نیز فاقد حداقل رعایت اصول و قواعد است؛ چندانکه افرادی با چنین باورهایی آنرا نقد و رد کرده اند. این گونه تحلیلهای شلم شوربایی حتی در مورد کشورهای سرمایه داری امپریالیستی نیز راست در نمیاید.   
2-   برای نمونه، بسیاری از کارگران فنی یدی ای که کارگاه یا مغازه ای از خود دارند مانند برق کاران، شوفاژ کاران، لوله کشان، آهنگران و در و پنجره سازان و غیره. اینها همگی به گونه ای کارگر یدی اند و بسیاری از آنها تنها با یک وردست و گاهی حتی بدون وردست کار میکنند.  بخشی از اینان بخشی از اینان که خرده فروش هم هستند(مانند برقکار مغازه داری که هم کار برای سرمایه دار میکند و هم برای اشخاص و هم در مغازه اش کالاهای برقی میفروشد)  قطعا به طبقه خرده بورژوازی تعلق دارند. برخی دیگر بیشتر به طبقه خرده بورژوازی تعلق دارند تا به طبقه کارگر. و بالاخره برخی هم در فاصله ای میان طبقه کارگر و خرده بورژوازی قرار دارند و یا بیشتر به طبقه کارگر تعلق دارند تا به خرده بورژوازی. بخشهایی از اینها  در شکل مقاطعه کاری با سرمایه یا کارفرمای خصوصی وارد مبادله میشوند یا به گونه ای نیروی کار خود را میفروشند و در ازای آن دستمزد میگیرند. ارزش پرداخت شده از سوی سرمایه دار عموما از ارزش پرداخت شده بوسیله کارفرمای خصوصی کمتر است؛ زیرا سرمایه دار کارش بیشتر است و کارگرفنی یدی، اگر بخواهد همیشه کار داشته باشد، باید هوای سرمایه داری کلان کار را داشته باشد. بدین ترتیب هم نیروی کار خود را با  با سرمایه مبادله میکنند و هم کار اضافی و تولید ارزش اضافی میکنند. زیرا ارزش پرداخت شده مقاطعه بوسیله سرمایه دار به اینان مساوی با ارزش واقعی آن نیست. اما موقعیت آنها در پروسه کار، درآمد آنها و شکل و شیوه زندگی آنها،  تفاوتهای زیادی با دارندگان همین شغل ها در کارخانه ها و کارگاههای سرمایه داری دارند. از نظر افکار صنفی و سیاسی هم اختلافات بارزی بین اینها با لایه های فنی کارگران کارخانه ها دیده میشود. البته برخی کارگران فنی کارخانه ها که تخصص های بالا را دارند نیز بعد از کار روزانه و یا در روزهای تعطیل کارهایی از این گونه انجام میدهند؛ اما آنها با این لایه ها هنوز تفاوتهای زیادی دارند.
3-    البته این امری است که حتی خود نویسنده نیز در مقاله اش به آن وفادار نیست. در بخش گذشته دیدیم که وی تمامی عناصری را که به نحوی در اداره امور دولت و بخشهای تابع نقشی دارند، سرمایه دار یا جزیی از طبقه سرمایه دار بر میشمارد. در حالیکه بخشهایی از اینان مانند« حقوقدانان، نظریه پردازان و برنامه ریزان، اقتصاددانان، قضات، وکلا»(از متن مقاله مذکور) فروشنده نیروی کار خویش به سرمایه دار یا دولت و حقوق بگیر هستند، اما بخشهایی از آنها در ساخت نظام جامعه، عاملین سرمایه دار میگردند.
4-   در واقع نویسنده با نام هایی عام، لایه هایی را نام میبرد که گروههایی از آنها جزء لایه های زیرین خرده بورژوازی به شمار میروند. اما سیر این استدلات باید ما را به لایه های میانی و حتی بالای خرده بورژوازی مدرن نیز برساند که بخشا فروشنده نیروی کار فکری (و گاه حتی بدنی) خویشند، مانند پزشکان، مهندس ها، وکلا... و صاحبان مشاغل دولتی مندرج در یادداشت 3.
5-   برخی از آنها تنها چنین نظری را مارکسیستی «اصیل» دانسته اند. بر این مبنا لابد باید تحلیل بقیه مارکسیستها مانند لنین، استالین و مائو که این لایه ها را جزو خرده بورژوازی و روشنفکران به شمار آورده اند،«غیر اصیل» به شمار آیند.
6-   اشاره ای است به این عبارت مارکس:«من هیچ چیز نیستم اما بایستی همه چیز باشم»( نقد فلسفه حقوق هگل، مقدمه)


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر