۱۴۰۳ بهمن ۱۴, یکشنبه

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (10)


 
تبلیغ دموکراسی بورژوایی در شکل«دموکراسی شورایی»(بخش چهارم)
 
در سه بخش گذشته این مقاله نظرات مارکس و انگلس و لنین را در مورد حزبیت و نقش حزب و همچنین مناسبات بین حزب و توده ها و  رهبران و توده ها آوردیم. راه کارگری ها به هیچ کدام از این نظرات باوری ندارند. هیاهوی آنها علیه استالین ریاکاری و شارلاتانیسم سیاسی و یکی از اشکالی است که رویزیونیسم منحط عهد دقیانوسی خود را درون آن پنهان می سازند به این معنا که از جانب آنها برای این نیست که نقدی انقلابی بر استالین دارند که می تواند به تکامل مباحث در مورد دوران سوسیالیسم در مورد شوروی یاری کند و تجربیات طبقه ی کارگر را از نظر تئوری تکامل دهد( راه های انقلابی تازه ای برای سازماندهی انقلابی توده ای کسب قدرت سیاسی و تداوم آن پیش پای این طبقه بگشاید)، بلکه پرده ای است که در پس آن نفی لنینیسم و مارکسیسم را پیش می برند و به جای آن لیبرالیسم و دموکراسی بورژوایی را به حد تهوع آوری غرغره می کنند. آنها با خود را«مارکسی»(  برای نگارنده نوشتن این واژه بسیار رنج آور است زیرا نیک می داند که  مضمونی را که این رویزیونیست های تباه به اندیشه ی مارکس و سبک کار مارکس می دهند صد و هشتاد درجه مخالف اندیشه و عمل انقلابی مارکس است)نامیدن و طرح«سوسیالیسم دموکراتیک» و «حکومت شورایی» می خواهند ماهیت این نفی نظریات اساسی مارکسیسم و لنینیسم را پنهان کنند.
نظریه ی راه کارگری ها در مورد «حکومت شورایی» از «انقلاب اجتماعی» شان و چگونگی سرنگون کردن «دولت سرمایه داری» و برقراری به اصطلاح حکومت کارگری گرفته تا برنامه ها و سیاست های طبقه ی کارگر برای سوسیالیسم و بقای آن پر از تضادهای حل نشدنی و در بهترین حالت مشتی دیدگاه های اکونومیستی و خروشچفیستی و رفرمیستی - خرده بورژوایی است و حامل هیچ منطق و اصول و راستایی که بتوان از آن برای تحلیل کردن استفاده کرد نیست. این برنامه بیش از این که برای روشن کردن ذهن کارگران در مورد نقشه ی راه پیش روی این طبقه باشد برای گمراه کردن و گیج کردن کارگران و فاسدکردن آنها است.
 ته و بَن این نظرات اکونومیستی که ماهیت آن سرفرود آوردن مقابل جنبش خودبه خودی است به تازه گی و به عریان ترین شکل خود از زبان محمد رضا شالگونی یکی از منجمدترین و فسیل ترین و ضد مارکسیست ترین راه کارگری ها در برنامه ای با نام ارزیابی از وضعیت کنونی ایران- استراتژیِ سوسیالیستی چیست؟ بیان شده است:
ما دنبال قدرت گرفتن از طریق حزب و برقراری سوسیالیسم نیستیم. این ها قدیمی است. الان جنبش های موجوداند( زنان، جنبش اقتصادی کارگران و معلمان و ...) که تغییر و سوسیالیسم ایجاد می کنند.
      این همانند دیدگاه های دارودسته های حکمتی است که تا یک گردهمایی در خیابان برگزار می شد می گفتند« این همان کمونیسم است»! و یا«الان کمونیسم کارگری توی خیابانه و داره راه می ره و کمونیسم را فریاد می زنه!»( نقل به معنی)
دارودسته های راه کارگری ها می گویند می خواهند به جای دیکتاتوری پرولتاریا حکومت کارگری  بر پا کنند. آنان می گویند منظور مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا صرفا حکومت طبقه ی کارگر بوده است. بنابراین حضرات می خواهند حکومت طبقه ی کارگر بر پا کنند. از سوی دیگر آنها اضافه می کنند می خواهند «انقلاب اجتماعی» کنند و نه «انقلاب سیاسی». در همین راستا می گویند که «انقلاب اجتماعی» آنها قرار است به مالکیت خصوصی پایان دهد و مالکیت اجتماعی را برقرار کند و استثمار انسان از انسان را پایان دهد. این گونه آنها سیاست حکومت طبقه ی کارگر را دنبال کردن این امر قرار می دهند که از مالکیت اجتماعی دفاع کند و مانع از استثمار انسان از انسان شود و به این ترتیب سوسیالیسم را برقرار و پی گیری کند. از نظر راه کارگری ها شکلی که این محتوی می تواند از طریق آن پیش رود «حکومت شورایی» است.
از نظر آنان سه مشکل اساسی در حکومت های سوسیالیستی واقعی یعنی شوروی لنینی واستالینی و چین مائوئی( آنها البته نظام رویزیونیستی و سرمایه داری خروشچفی را نیز در دیدگاه خود وارد می کنند اما روشن است که مخالفت آنها با نظام سرمایه داری خروشچفی با ضدیت آنها با نظام سوسیالیستی واقعی دوران لنین و استالین در شوروی و چین در دوران مائو تفاوت کیفی دارد ومخالفتی از دیدگاه رویزیونیسم غربی است). آنها این سه مشکل را نبود «آزادی بی حد و مرز» و «حکومت ایدئولوژیک» و نظریه ی«حزب - دولت» می نامند.
از نظر آنها حکومت شورایی باید به این سه ایراد پایان دهد. یعنی آزادی بی حد و مرز برقرار کند، طبقه ی کارگر از جهان بینی خود در جهت دادن به آنچه آنها برچیدن استثمار است استفاده نکند و حزب کمونیست وی حتی اگر اکثریت رهبری شوراها به آن تعلق داشته باشد نقشی در شوراها نداشته باشد.
یک - نفی تصرف قدرت سیاسی از طریق انقلاب قهرآمیز و برقراری حکومت شوراها
«حکومت شورایی» یک نتیجه است. نتیجه ی یک تغییر و تحول انقلابی-  سیاسی؛ یعنی سرنگونی حکومت مرتجع حاکم و برقراری حکومت شورایی. این امر باید به وسیله ی طبقه ی کارگر، کشاورز، خرده بورژوازی( از نظر راه کارگری ها تنها از طریق طبقه ی کارگر که گویا 85 درصد جامعه را تشکیل می دهد)(1) و از طریق انقلاب توده ای و قهر مسلحانه توده ای صورت گیرد. برای تحقق چنین فرایندی نیاز به جهان بینی مارکسیستی- لنینیستی - مائوئیستی و انطباق آن با شرایط ایران و رهبری سیاسی از جانب تشکیلات و حزبی انقلابی است که برقراری حکومت شوراها را در سرلوحه ی برنامه ی خود قرار دهد. بنابراین نخستین مساله این است که سرنگونی این حکومت چه فرایندی را طی می کند.
طوایف گوناگون راه کارگری ها نه جهان بینی انقلابی طبقه ی کارگر را قبول دارند و نه حزبیت این طبقه را و نه به هیچ وجه انقلاب قهرآمیز را. آنها هوادار دیدگاه های هرکی به هرکی، تشکلات بی نظم و انظباط و بی  دروپیکر و پر از فراکسیون های چند نفره و تک نفره، و تحول مسالمت آمیز و«دموکراتیک» و سرنگونی حکومت از طریق جنبش خود به خودی و با در پیش گرفتن مبارزه ی صرفا «مدنی و مسالمت آمیز» و به گفته خودشان «پرهیز از خشونت» و به طور کلی احترام به قواعد دموکراسی بورژوازی هستند.
با پیش گرفتن چنین راهی سرنگونی حکومت به وسیله ی یک جنبش آگاهانه و به رهبری حزبی کمونیستی و انقلابی امکان پذیر نیست و اگر هم تغییری صورت بگیرد یا از طریق برخی اصلاحات از بالاست و یا از طریق جابجایی قدرت بین جریان های حاکم مثلا به دست گرفتن بیشتر قدرت به وسیله ی اصلاح طلبان و یا کودتای بخشی از حکومت بر علیه بخش دیگری از حکومت و یا  تغییری که تجاوز امپریالیستی ایجاد می کند. جز این ها و در بهترین و عالی ترین شرایط، رشد جنبش خود به خودی و اجبار حکومت به خالی کردن میدان و سپردن کارها به دست برخی چهره های جدیدتر و به طور کلی روندهایی مانند انقلاب 57 که در مقطعی نهضت آزادی و جبهه ی ملی دستگاه اجرایی را به عهده گرفتندو یا انقلاب عربی در کشورهایی مانند تونس و مصر.  
چنان که دیده می شود راه کارگری ها می خواهند بدون جهان بینی و بدون حزب و با مبارزات «خشونت پرهیز» سرمایه داران را سرنگون کنند و حکومت کارگری برپا کنند. پس این که چگونه قرار است از یک«حکومت استبدادی سرمایه داران» به یک «حکومت کارگری» رسید خود حکایتی مضحک است.(2)
نگاهی به این راه ها نشان می دهد که در هیچ کدام طبقه یا طبقات رهبری کننده ی تغییر نه از طبقه ی کارگرند و نه از طبقات زحمتکش شهری یا روستایی. نتیجه ای که حاصل می شود این است که اساسا چنین فرایندهایی از سرنگونی به حکومت شورایی نمی رسد چه برسد به اینکه حکومت شورایی تداوم یابد و به تغییر نظام اقتصادی- اجتماعی جامعه دست زند و مثلا سوسیالیسم برقرار کند.
در عین حال اگر در نتیجه جنبش رشد یافته ی توده ای و خلاء قدرت سیاسی حاکم در مناطق و محل هایی شوراهای کارگری و یا شورای دهقانان و دیگر طبقات تشکیل شوند( مانند زمان انقلاب 57) و تا حدودی قدرت را در محل کار و منطقه به دست بیاورند ( برخی شوراهای کارگری در کارخانه ها و یا دهقانی در برخی مناطق مانند کردستان و ترکمن صحرا) اما این شوراها چندان نپاییده و دیر یا زود قلع و قمع می شوند و جایشان را به حکومت های ارتجاعی وابسته به امپریالیست ها می دهند.
این البته به این معنا نیست که اگر حزب کمونیست انقلابی مائوئیستی وجود داشته باشد نمی تواند از این شرایط برای تداوم انقلاب استفاده کند و به گسترش و سراسری شدن قدرت سیاسی شوراها دست زند. اما روشن است که این کار به دلیل مقاومت ارتجاع کهنه و تازه ی داخلی و امپریالیست ها کار را به جنگ داخلی می کشاند و در چنان صورتی انقلاب وارد یک فرایند دراز مدت برای کسب قدرت به وسیله ی طبقه ی کارگر و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق می شود. اینها همه مستلزم تئوری انقلابی، حزب و استوار بودن به روی تداوم انقلاب از طریق کاربرد سلاح است.
دو - راه نگه داری قدرت سیاسی از طریق انتخابات شوراها
حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که جنبش مدنی«خشونت پرهیز» یا در حقیقت جنبش مسالمت آمیز خود به خودی بتواند قدرت را سرنگون کند و قدرت شورایی را تشکیل دهد( در انقلاب های 1905 و فوریه 1917 روسیه شوراهای کارگری و دهقانی تشکیل شدند) دومین مساله حفظ این حکومت و استحکام آن است. راه کارگری ها هیچ برنامه ای برای حفظ حکومت شورایی کذایی شان ندارند. آنها کماکان به روی برقراری«دموکراسی مطلق» به عنوان یگانه معجز و«آس آسمانی» خود و«خشونت پرهیز» بودن نگه داری حکومت تکیه دارند.
بنابراین روشن است که چنین انقلاب و یا حکومتی اگر با موج حملات ضدانقلابیون و شرایطی مانند لیبی و سوریه و مصر و تونس روبرو شود خواه از طریق حملات نظامی( لیبی و سوریه) و خواه از طریق بازی با کارت های درونی ای که امپریالیست ها دارند(ارتش و دستگاه های امنیتی، احزاب سرمایه داران کمپرادور، نیروهای مذهبی کهنه پرست و مرتجع داخلی و حتی طبقات میانی که تا زمانی که به زیر رهبری طبقه ی کارگر در نیامده اند از بورژوازی تبعیت می کنند و همچنین دولت های مرتجع منطقه - مانند نقش ترکیه در مورد سوریه) به وسیله ی امپریالیست ها( تونس و مصر) به سرعت سرنگون خواهد شد. حفظ و نگه داری قدرت سیاسی به ابزارهایی نیازمند است که راه کارگری ها پیشاپیش آنها را نفی کرده اند.
سه - نفی مبارزه ی طبقاتی در سراسر دوران سوسیالیسم
سومین مساله ی مهم تداوم مبارزه ی طبقاتی در دوران حکومت شوراهاست. این مبارزه ی طبقاتی در تمامی ابعاد اقتصادی و تمامی وجوه سیاسی و زمینه های فرهنگی( فلسفی، علمی، حقوقی، هنری) و در تمامی مکان های تولیدی( کارخانه ها، کارگاه ها، ادارات و مزارع و موسسات سیاسی و فرهنگی و...) تداوم خواهد یافت.
درک راه کارگری ها از مبارزه ی طبقاتی بسیار محدود و صرفا در انتخاب کردن و انتخاب شدن برای شوراها و به دست آوردن رای«اکثریت» است. یعنی محدود کردن مبارزه ی طبقاتی به شکلی که در دموکراسی های بورژوایی دوران رقابت آزاد سرمایه وجود داشت. این در حالی است که این امر تنها وجه بسیاری کوچکی از مبارزه ی طبقاتی درون جامعه ی سوسیالیستی است و محدود کردن مبارزه به آن در بهترین حالت به معنای پیروز شدن جریان های بورژوازی ملی و در بدترین حالت که در مورد کشورهای زیرسلطه اساسا چنین بوده است پیروز شدن جریان های بورژوازی بوروکرات - کمپرادو و بنابراین تسلیم حکومت به طبقات استثمارگر مزدور امپریالیست هاست.
چهار- نفی دیکتاتوری پرولتاریا
     مساله ی تداوم مبارزه ی طبقاتی برای حفظ حکومت شوراها طبعا نیاز به دیکتاتوری پرولتاریارا پیش می کشد.
خصلت دیکتاتوری بر تحمیل اراده ی طبقه ی حاکم یعنی طبقه ی کارگر و کاربرد اجبار نهاده شده است. اجبار در مورد افراد و گروه ها و طبقاتی که حاضر به اقناع شدن و پذیرش صلح آمیز راه سوسیالیستی و یا تمکین به آن نبوده و در مقابل راه سوسیالیستی و برقراری کمونیسم مقاومت می کنند و علیه آن سیاست مقاومت و تخریب در پیش می گیرند و خواهان عقب گرد از آن به سوی راه سرمایه داری هستند.  
این را نیز راه کارگری ها از پیش نفی و رد کرده اند. از نظر آنها طبقه ی کارگر«حکومت» می کند و نه دیکتاتوری. و این حکومت نیز «آزادی بی قید شرط» برای همه از جمله دشمنان طبقاتی اش که از نظر ما و در شرایط مشخص کنونی سرمایه داران کمپرادور و مرتجعین سیاسی و مذهبی و گروه های پیروشان هستند، به رسمیت می شناسد و در «دموکراسی خالص» اش به آن ها حق انتخاب کردن و انتخاب شدن تا حد تصرف شوراها و تشکیل حکومت و اجرای سیاست هایی را که نظام سرمایه داری را بازتولید می کند می دهد.
راست این است که راه کارگری ها برای طبقه ی کارگر آن چنان دشمن طبقاتی ای به رسمیت نمی شناسند. از نظر راه کارگری ها طبقات تنها«متفاوت» اند و رابطه ی طبقات«متفاوت» «دوستانه» و حل مساله شان در«دموکراسی خالص» راه کارگری ها بر مبنای اکثریت و اقلیت است!؟ امروز طبقه ی کارگر با در دست داشتن اکثریت حاکم است و سوسیالیسم( البته از نوع راه کارگری آن) برقرار می کند و فردا سرمایه داران اکثریت را به دست می آورند و با در دست گرفتن شوراها سرمایه داری برقرار می کنند. طبقه ی کارگر فاقد جهان بینی و حزب و ... نیز محترمانه  قدرت را به آنها تحویل داده و آماده ی استثمار خویش در نظام سرمایه داری می شود.
 در بخش بعدی به برخی موارد مشخص تر در حکومت شورایی راه کارگری ها می پردازیم.
هرمز دامان
نیمه ی دوم دی ماه 1403
یادداشت ها
1- این ریاکاری مشتی رویزیونیست فسیل و متقلب است. راه کارگری ها ( و تمامی ترتسکیست های مزدور) گاه ظاهرا از نام بردن طبقات دیگر خودداری کرده و فکر می کنند اگر بگویند«جنبش زنان» و یا «جنبش دانشجویی» و یا «جنبش خلق ها - یا ملت های - ستمدیده» دیگر از طبقاتی غیر از طبقه ی کارگر سخنی نگفته اند. حال آنکه این جنبش ها دموکراتیک - طبقاتی هستند و نه سوسیالیستی، مگر این که به زیر رهبری کمونیستی – انقلابی طبقه ی کارگر و حزب کمونیست انقلابی وی درآیند. درون جنبش زنان و دانشجویی و خلق ها طبقات گوناگون از کارگر و فرزند کارگر گرفته تا خرده بورژوا و بورژوا و فرزندان شان وجود دارد و این جنبش ها اگر به وسیله ی طبقه ی کارگر و حزب کمونیست اش رهبری نشوند و به چارچوب سوسیالیستی کشیده نشوند به خودی خود در چارچوب بورژوایی - سرمایه داری خواهند بود. گاه نیز فرصت طلبانه از طبقات دیگر نام می برند بی آنکه معنای این نام بردن را در چارچوب نظرات خود در مورد«انقلاب اجتماعی» کذایی شان توضیح دهند. برای نمونه اعتصاب اخیر کسبه و بازاریان در کردستان را در نظر بگیریم و یا اعتصاب پیش از آن بازار تهران که راه کارگری ها و حزب کمونیست ایران ایضا سوسیال دموکرات از آنها پشتیبانی کردند.  
2-    این که در یک انقلاب گاه شرایطی استثنایی پیش آید که گذارمسالمت آمیز از قدرت سیاسی یک طبقه به طبقه ی دیگر ممکن گردد به هیچ وجه ربطی به راه انقلابی که باید طی شود ندارد. در هر دو صورت جهان بینی و حزب انقلابی شرایط ابتدایی این تحول هستند. برای نمونه حزب بلشویک که به جهان بینی مارکسیستی - لنینیستی مسلح بود در شرایطی از مبارزه امکان گذار مسالمت آمیز را طرح کرد که البته با تغییر شرایط پیش از اکتبر آن امکان از بین رفت. در گذار مسالمت آمیز که ممکن است پیش آید نیروهای ارتجاعی یا لیبرالی سرنگون شده و به جای آن ها طبقه ی کارگر از طریق حزب کمونیست اش قدرت سیاسی را در دست می گیرد و نه اینکه نیروهای خرده بورژوایی و یا بورژوایی به قدرت برسند. تدوین گذار مسالمت آمیز به عنوان استراتژی برای طبقه ی کارگر یک دیدگاه رویزیونیستی - بورژوایی است.

 

آنها توجیه کننده ی حمله ی ماجراجویانه حماس هستند!(2)


نگاهی به ارزیابی کلی دار و دسته های توده ای - اکثریتی ها از 7 اکتبر 
 
در بخش نخست این نوشته ما به خطوط کلی توجیهات حضرات توده ای- اکثریتی های زانوی غم در بغل گرفته و مغموم از شکست های وارد شده به «نیروهای نیابتی»شان پرداختیم. در بخش دوم آن به بررسی مقاله ای می پردازیم که به دفاع از حمله ی 7 اکتبر حماس پرداخته است. نام این مقاله  در پاسخ به بیانیه کمیته ی مرکزی حزب کمونیست ایران در پیوند با آتش بس در جنگ غزه و نوشته ی فردی به نام قاسم مهرآور است. این مقاله در سایت توده ای - اکثریتی  اخبار روز به تاریخ 1 بهمن 1403 درج شده است. مقاله ی مزبور تقریبا به گونه ای نمونه وار غم و غصه ی این دارودسته ها را نشان می دهد و هم آب در هاون کوبیدن شان برای قلب واقعیت های جنگ غزه.
شماره ی 1و 2 و...از مقاله و  یک، دو... پاسخ ماست.
۱اگر همانگونه که حماس و سایر نیروهای مبارز فلسطینی، هدف خود را از ورود به سرزمین اشغالی( سرزمین مادری خودشان)گروگانگیری به قصد معاوضه با فلسطینیان محبوس در زندان های رژیم اشغالگر اعلان کردند بدانیم، با قاطعیت باید پذیرفت که نه تنها این رژیم غاصب موفق به آزاد نمودن گروگان ها نشد بلکه نیروهای مبارز فلسطینی با معاوضه اسرا، به هدف خود در اقدام نظامی هفتم اکتبر نائل شده اند و این یک پیروزی عظیم برای فلسطینیان و شکستی بزرگ برای رژیم اشغالگر فلسطین است.
یک - یک: این که حماس چه هدفی را برای گروگان گیری اعلام کرده است دلیل آن نیست که ما هم باور کنیم هدف اش واقعا آن و یا عمدتا آن بوده است. این حمله در دورانی صورت گرفت که «پیمان ابراهیم» در حال گسترش بود و روابط اسرائیل با دولت های عرب منطقه رو به بهبودی می نهاد. آن چنان که گاه و بیگاه حماس و سران حکومت ولایت فقیه گفتند این حمله بیشتر برای جلوگیری از طرح پیمان صلح ابراهیم و تغییر رویکرد دولت های عرب و ایجاد جوش و خروش در منطقه بود تا - اگر بپذیریم - برای آزادی گروگان ها. نگاهی به مواضع خامنه ای و سپاه قدس که امید داشتند دولت بشار اسد در سوریه و دولت خودگردان محمود عباس درگیر این برنامه شوند و به اسرائیل حمله کنند تا حدودی می تواند نشانگر اهداف عمده ی حمله 7 اکتبر باشد.
یک - دو: جان گروگان ها برای دولت صهیونیستی اسرائیل آن اهمیتی را نداشت که پاسخ به حماس داشت. اگر داشت، جنگ به اینجایی که اکنون کشیده شد کشیده نمی شد. دولت جنایتکار اسرائیل تمرکز خود را در درجه ی نخست روی وارد کردن آخرین حد ضربات به حماس و خلق فلسطین و نسل کشی و ویران کردن محل زندگی مردمان غزه و آواره وبی سامان کردن آنها گذاشت. تمامی این اهداف تحقق یافت. در عین حال این که خلقی چنان بهای سنگینی برای نگه داشتن تعدادی گروگان بدهد اصلا به صرفه نیست.
 از این رو این نه «یک پیروزی عظیم برای فلسطینان» به شمار می رود و نه «شکستی بزرگ برای رژیم اشغالگر اسرائیل».
۲شاید پرسیده شود که آیا کشته شدن حدود پنجاه هزار فلسطینی و تخریب کل این سرزمین در ازاء آزادی یکی دو هزار فلسطینی محبوس در سرزمین اشغالی، به لحاظ محاسبات استراتژیکی نظامی، حقوق بشری و ارزش خون انسان ها، ارزش اقدام بدین حرکت نظامی را داشت؟ 
 پاسخ این است:
وقتی اصل و اساسِ مبارزه ، مبتنی بر مبارزه با اشغالگران برای آزاد سازی سرزمین مادری باشد، اصول مبارزه، شیوه های مبارزه ی( با توجه به بسته بودن همه ی درهای گفتگو و تعامل) مسلحانه حکم بر عملی شدن استراتژی های نظامی همانند اقدام هفتم اکتبر دارد. اگر در کشور شما روستایی مرزی با پنج هزار سکنه، توسط کشورِ قِّدر قدرتِ نظامی همسایه تان اشغال شود و شما برای آزاد سازی آن روستا و سکنه اش در عملیات آزاد سازی آن روستا، بیش از پنجاه هزارتن از نیروهای نظامی را از دست بدهید در پایان جنگ، این را یک پیروزی و عقب راندن دشمن ارزیابی می کنید و یا برای شما صرفا کمیت کشته شدگان ملاک است و نتیجه ی حرکت خود را یک شکست اعلان می کنید؟ اگر کمیت کشته شده گان در سرزمین های اشغالی، ملاک پیروزی یا شکست در نظر گرفته شود، پس در این گونه مبارزات، ملت های بسیاری دچار شکست شده اند از جمله ملت قهرمان ویتنام‌. در صورتی که نه تنها جهانیان بلکه‌ خودِ غرب هم آنرا پیروزی ملت ویتنام می نامد.
جز این، فراموش نکنید که اقدام قهرمانانه ی هفتم اکتبر به مثابه بانگی بلند بود برای گوش های کرِ جهانیان و دنیای مادی گرای غرب. اصل زندگی، اصل مبارزه با دشمن اشغالگر است.
دو- یک: پرسش نخستین بسیار مهم است. این به معنای محاسبه ی دستاوردها و بهای داده شده است.
دو- دو:  اصل و اساس مبارزه مبتنی بر«مبارزه با اشغالگران برای آزاد سازی سرزمین مادری» نیست بلکه این مبارزه وجه عمده در مبارزه ی خلق فلسطین به شمار می رود. وجه دیگر، مبارزه، مبارزه ی طبقاتی داخل خلق فلسطین و بین طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و طبقه ی بورژوازی و لایه های ارتجاعی موجود در طبقات میانی و مرفه برای رسیدن به جمهوری دموکراتیک خلق فلسطین است. به این ترتیب اینکه در این مبارزه ی ملی و برای آزاد سازی سرزمین اشغال شده که وجه عمده ی مبارزه است، کدام طبقه رهبری را در دست داشته باشد یک مساله ی اساسی است و پیروزی خلق فلسطین در این مبارزه به آن بستگی دارد.
دو - سه: در این که راه های گفتگو و تعامل بسته است شکی نیست. در این هم که وجه عمده ی مبارزه ی خلق فلسطین را مبارزه ی مسلحانه برای آزاد سازی سرزمین تشکیل می دهد شکی نیست( مضحک نیست؟!حالا توده ای - اکثریتی های رویزیونیست که عمری است علیه راه قهرآمیز هستند، طرفدار مبارزه ی مسلحانه  شده اند! فرصت طلبی و ابن الوقتی آدم را به چه پشتک و وارو زدن هایی وادار نمی کند!). بحث ما جدا از مساله جهان بینی و سیاست، بر سر چگونگی استراتژی نظامی و تاکتیک ها است. نماینده گان طبقات اصلاح طلب و یا ارتجاعی استراتژی نظامی و تاکتیک های راست روانه و آنارشیستی و ماجراجویانه دارند، در حالی که خلق فلسطین نیازمند یک استراتژی و تاکتیک های نظامی متین و بر بستر تجارب تاریخی مبارزه مسلحانه ی توده ای خویش و پیروزی ها و شکست های آن است. درستی و نادرستی هر عملی با نتایج آن یعنی تحقق اهداف آن مشخص می شود ضمن آنکه انجام یک اقدام تاکتیکی به هر بهایی در چنین مبارزه ی طولانی ای اشتباه است.
دو- چهار: اگر چنین روستایی در کشوری اشغال شد خلق آن کشور باید برای آزاد کردن آن اقدام کند. در اینجا جهان بینی و طبقه ی حاکم بر رهبری خلق، تشکیلات نظامی آن و تدوین استراتژی چگونگی آزاد سازی و سیاست ها و تاکتیک های اجرای آن حائز اهمیت است. در چنین موردی باید تا آنجا که ممکن است آزاد سازی روستا با حداقل قربانی صورت گیرد. حتی اگر دیده شود آزاد سازی آن ممکن است قربانیان زیادی داشته باشد مثلا پنجاه هزار نفر موقتا از آن چشم پوشی و آزاد کردن به فرصتی واگذار شودکه آماده تر بوده و بتوان با حداقل قربانی آن را صورت داد، زیرا خود این امر که باید در شرایط کنونی برای آزادی این روستا پنجاه هزار قربانی داد مساله ی بسیار مهمی است و نشانگر نبود توازن قوا بین کشور اشغال شدن و دشمن و ضعف حداقل موقتی نیروی کشور اشغال شده در مقابل دشمن است.  اگر شما با دادن پنجاه هزار قربانی روستایی 5 هزار نفره را که به احتمال دارای وسعت زیادی هم نخواهد بود آزاد کنی هیچ کس  شما را نه سیاستمدار و نه یک نظامی کاردان که به فکر طبقه و خلق خویش است نمی داند بلکه موجودی خودخواه تصور خواهد کرد که تنها به فکر نامی به در کردن است. افرادی مانند نویسنده این مقاله به راحتی لنین را محکوم می کنند که در صلح برست لیتوفسک بخش بزرگی از سرزمین روسیه را به آلمان ها داد تا با آنها صلح برقرار کند اما صدمات بیشتری به طبقه ی کارگر و دهقانان و خلق شوروی وارد نشود.
دو- پنج: در صورتی که روستا با پنجاه هزار قربانی( که احتمالا 5000 سکنه ی آن نیز در میان آنها خواهند بود) به دست آید این یا یک پیروزی نه چندان دلچسب( «عظیم» که مسخره است)و یا به نسبت بهای داده شده یک شکست ارزیابی خواهد شد. زیرا«به چه بهایی» بسیار مهم است.
دو - شش: هیچ رهبری خردمندی برای این که «گوش های کر» را باز کند و «دنیای مادی گرا» را معنویت گرا کند، چنان بانگ بلندی سر نمی دهد که حنجره اش پاره شود و دیگر یا نتواند بانگی سر دهد و یا برای اینکه دوباره بانگی سر دهد سال ها مشغول معالجه ی حنجره ی خویش باشد! «باز کردن گوش های کر» و برانگیختن پشتیبانی ملل دیگر، جزیی از روند مبارزه کلی خلق یک کشور برای آزادی سرزمین خویش از اشغال و از نتایج مبارزه ای برحقانه و با عقل و درایت است. برای چنین آزاد سازی ای نیاز به رهبری انقلابی سیاسی و استراتژهای نظامی ای است که برایشان منافع و جان خلق مهم باشد و همواره در تحلیل شرایط عام و خاص خویش و دشمن وشرایط بین المللی واقع بینی و روشن اندیشی و درایت داشته باشند. پی گرفتن چنین راهکاری بی شک توجه تمامی توده های ستمدیده جهان را به پشتیبانی مبارزه جلب خواهد کرد. نگاهی به انقلاب های پیروزمند چنین روندی را به ما نشان می دهد. برعکس هر گونه ماجراجویی این امکان را دارد که در برانگیختن پشتیبانی توده های استثمارشده و ستمدیده نقش منفی اجرا کند.
دو- هفت: ما در بخش پیشین به ویتنام اشاره کردیم. در رهبری خلق ویتنام نیروهای انقلابی کمونیست قرار داشتند و این نیروها در کشور اشغال شده ی خویش با دشمنانی درونی( دولت های مرتجع در ویتنام شمالی و جنوبی) و بیرونی(امپریالیست های فرانسه و آمریکا که دست به اشغال کشور زده بودند) می جنگیدند که برای شکستن اراده ی خلق دست به هر گونه جنایت و تخریبی می زدند. اما آنجا که صحبت بر سر ویت کنگ ها و رهبری مبارزات خلق ویتنام است، آنها رهبری خردمند مانند هوشی مین داشتند و رهبران نظامی آنها فرماندهان بزرگی مانند ژنرال جیاپ بودند. این ها کسانی بودند که جهان بینی انقلابی داشتند و بر مبارزات طولانی شان خِرد و حساب و کتاب حاکم بود. تکیه گاه آنها مبارزات شان بود و بررسی علل پیروزی ها و شکست ها و استفاده از آن برای مبارزات بعدی. آنها هرگز ماجراجو و مفت باز نبودند. اگر جز این بود، اگر حماس در رهبری خلق ویتنام جای داشت ویتنامی ها نمی توانستند با ده برابر کشته هایی که دادند پیروزی به دست آورند و کارشان یا به سازش به امپریالیست ها و مرتجعینی بدتر از خودشان کشیده می شد و یا خلق را به نابودی می کشاندند. 
۳ وقتی راست افراطی اسراییل برای جلوگیری از اجرایی شدن پیمان صلح اسلو و مذاکره با یاسر عرفات، نخست وزیر خود یعنی اسحاق رابین را ترور می کنند و تمام راه های دستیابی به صلح را مسدود می کنند، چه راهی به جز مبارزه ی مسلحانه برای فلسطینیان باقی می ماند؟
سه - یک:این ها مشتی سفسطه است( با یک قیافه گرفتن مظلومانه در طرفداری از مبارزه مسلحانه - البته مقابل حزب کمونیست ایران که سوسیال دموکرات است- که حضرات توده ای- اکثریتی تنها آن را در مورد نیابتی ها و سپاه قدس و برخی از نیروها وکشورهای عضو بلوک روسیه ی امپریالیستی می پذیرند). زیرا صحبت - از جانب ما - بر سر درستی دست زدن به مبارزه ی مسلحانه از جانب خلق فلسطین نیست. بحث بر سر چگونگی رهبری و جهان بینی و سیاست حاکم بر این مبارزه ی مسلحانه و استراتژی کلی آن و همچنین تاکتیک های آن در شرایط مشخص توازن نیروها بین خلق فلسطین و دولت صهیونیستی اسرائیل است.
سه - دو: چنین اندیشه هایی در عین حال نشان می دهد که حضرات دنبال آزاد کردن سرزمین فلسطین نبوده و یک سرزمین، یک ملت و یک دولت نبوده( تصمیم در مورد دادن بخشی از سرزمین به یهودیان  درصورت تمایل آنها برای تشکیل دولت مستقل تنها در دستان خلق فلسطین است) بلکه دنبال طرح «دو دولت» هستند که حداقل تاکنون نشان داده طرحی روی کاغذ است. 
۴زمانی که نه حماس و نه ج.ا.ا وجود خارجی نداشت علت کشتار فلسطینیان چه بود؟
چهار - یک: فرار به سوی پرسش هایی که یک بچه مدرسه ای نیز پاسخ آنها را می داند! سفسطه ای دیگر! اگر اسرائیل دنبال کشتار فلسطینان و نسل کشی بود و در گذشته کشت و بسیار هم کشت، آیا باید با سیاست ها اشتباه خلق را وارد جنگ هایی کرد که وی بتواند بیشتر از خلق فلسطین بکشد؟ مگر پیش از بروز شرایط تازه در جهان و افول نسبی گروه های انقلابی و مترقی این گروه ها با دولت صهیونیستی اسرائیل نمی جنگیدند و مگر خلق فلسطین از علل شکست و پیروزی هایش بسیار اندوخته ندارد؟
۵هر انسانی حق دفاع از سرزمین خود را دارد حتا اگر بنیاد گرا و دارای تفکر قرون وسطایی باشد.
 پنج - یک: آمدیم سر اصل مطلب! بدون تردید هر انسانی حتی اگر «بنیاد گرا و دارای تفکر قرون وسطایی» باشد حق دفاع از سرزمین خود را دارد، اما ما در هوا صحبت نمی کنیم بلکه روی زمین و در مورد شرایط مشخص و ملت مشخصی صحبت می کنیم.  اینجا ما با کشوری روبرو نیستیم که ملتی در آن ساکن باشد که همه ی افراد آن ملت یک پارچه و همه «بنیاد گرا» و دارای «تفکر قرون وسطایی» باشند بلکه درباره ملتی صحبت می کنیم که دارای بیش از هفتاد سال مبارزه ی سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و نظامی و دیپلماتیک است و یکی از پیشروترین ملت ها در این زمینه و بسیاری زمینه های دیگر به شمار می رفته است. ملتی که طبقه ی کارگر در آن دارای کمیت قابل توجهی است و سابقه ی مبارزه ی کمونیست ها در میان طبقه و خلق به حدود هفتاد سال می رسد. اگر حماس گروهی تک افتاده بود و به تنهایی و یا برای گروهی معدود که همه چون خودش می اندیشیدند مبارزه می کرد و نتایج اعمال درست و نادرست اش تنها بر گروه خودش اثر می گذاشت، شاید بر آن حرجی نبود، اما حماس( و یا جهاد اسلامی) در رهبری مبارزات بخش مهمی از خلق فلسطین قرار گرفته و نتایج جهان بینی( «بنیادگرا و دارای تفکر قرون وسطایی» بودن) و سیاست ها و تاکتیک هایش بر تمامی خلق فلسطین و حال و آینده ی آن اثر می گذارد. در اینجا می توان و باید و وظیفه هر طبقه و سازمان انقلابی درون خلق است که با جهان بینی و سیاست ها و تاکتیک های حماس بستیزد و از عرش رهبری خلق فلسطین پایین اش بیاورد و اگر توانست مبارزات وی را به درون چارچوب هایی کنترل شده به وسیله ی رهبری انقلابی بکشاند و اگر نتوانست تا جایی که امکان دارد از دائره ی اثرات منفی آنها بر طبقات استثمار شده و ستمدیده و نیروهای خلق بکاهد . چنین سازمان هایی نه تنها نمی توانند پیروزی استراتژیک و آزادی برای خلق فلسطین بیاورند بلکه زندگی و مبارزه ی خلق را به شکست و  تباهی می کشانند. و تازه حتی اگر طی سازشی با قدرت های امپریالیستی اداره ی سرزمینی به آنها داده شود خلق را اسیر و به عقب می کشانند. حکومت ولایت فقیه در ایران و طالبان در افغانستان پیش روی ماست.
۶نگارنده مخالف کشتار غیر نظامیان  است ولی وقتی میلیون ها یهودی از سراسر جهان در پی زندگی بهتر راهی فلسطین اشغالی می شوند باید از پیش آگاه باشند که ؛ رفاه خود را در ازاء زندگی نکتبار صاحبان اصلی این سرزمین خواستار شده اند و اینان نیز هم اشغالگر محسوب می شوند. این مهاجران با ورود به منطقه ای پُراز آشوب، باید می دانستند  که حکم قتل خود را امضاء کرده اند.
۷ – برنامه و خط اصلی یورش مبارزان فلسطینی به بخش اشغالی، کشتار غیر نظامیان نبود. چرا که اگر چنین بود به راحتی می توانستند همه حاضران در کنسرت را گلوله باران کنند. هدف اصلی، گروگانگیری به قصد معاوضه با زندانیان فلسطینی بود‌‌.
شش و هفت- یک: وظیفه ی فرهنگی - تبلیغی سازمان های انقلابی خلق فلسطین این است که تا جایی که ممکن است این گونه افراد را مجاب کند که برای زندگی به این مناطق نیایند. از سوی دیگرحماس هر هدفی هم که داشت نیازی نبود که چنین کشتاری به راه اندازد و خود را در مظان اتهام از جانب توده ومترقی فلسطینی و نیز موضع شان در مورد حماس.
بخش پایانی
«از پیش از هفتاد سال پیش، خانواده های پدر بزرگ، خانواده پدری و اکنون اعضایی از خانواه های این مبارزان، توسط رژیم اشغالگر کشته شده اند به لحاظ روانشناسی، شما چگونه انتظار دارید که تنی چند از مبارزان داغدار نسبت به اشغالگران( مهاجران اشغالگر) دست به خشونت نزنند؟ اعمال این خشونت را رژیم اشغالگر  به برخی از مبارزان فلسطینی تحمیل کرده است. خشونت، خشونت می آورد.«
هشت: یکی از اشتباهات در مبارزات انقلابی این است که فکر کنیم چون پدربزرگ و خانواده ی پدری و اعضایی از خانواده ی یک مبارز کشته شده اند پس وی حق دارد هر گونه که درست دانست پاسخ دهد و انتقام بگیرد. شاید یکی از دلایل کشتار گروگان های اسرائیلی در هفت اکتبر به دست حماس همین باشد.   
این در حالی است که در مبارزه انقلابی کنترل احساسات و تسلط بر آنها و جهت دادن به سوی جهان بینی کمونیستی که دانش و خرد بر آن حاکم است و همچنین  تئوری و سیاست ها و تاکتیک های انقلابی، مهم ترین مسائل هستند. چنانکه فردی داغدار مسلح به جهان بینی انقلابی کمونیستی باشد، دنبال انتقام جویی شخصی نیست بلکه دنبال پیروزی طبقه ای است که می تواند وضع جامعه را به وضعیتی تغییر دهد که انسان یار انسان باشد و نه دشمن انسان. شکی نیست که این طبقه برای برقراری چنین جامعه ای باید با دشمنان بجنگند و آنها را از سر راه بردارد. اما از سر راه برداشتن دشمن دارای اصول و قواعدی است که از شرایط مشخص آن سرزمین و کشور و اوضاع عمومی و توازن قوا برمی خیزند. اگر قرار بود که هر فرد یا گروهی دنبال انتقام شخصی اش باشد که نیازی به رهبری و داشتن دانش انقلابی و حزب انقلابی و برنامه و غیره نبود.   
در مبارزه ی طبقاتی وملی حلوا تقسیم نمی کنند. با دشمن باید آن کرد که با تو می کند. ضربه را باید با ضربه پاسخ داد. اما پاسخ ضربه با ضربه وابستگی به شرایط دارد(مائوتسه دون). مبارزه ی طبقاتی از جانب طبقه ی کارگر جای انتقام جویی شخصی یا گروهی نیست. کینه و نفرت طبقاتی و احساس طبقه ی انقلابی باید تابع خرد و منطق اش باشد و در آن مندرج و به وسیله ی آن هدایت گردد و نه برعکس.  
مبارزه ی طبقاتی از جانب نیروهای وابسته به طبقه ی کارگر باید خردمندانه و متین باشد. از واکنش های احساسی بپرهیزد و بر مبنای بررسی تجارب پیروزی ها و شکست ها و دریافت قواعد و قوانین مبارزه و تدوین آن به شکل تئوری پیش رود.
در مبارزه ای که بر مبنای خرد و سیاست درست و بر مبنای قوانین مبارزه در آن کشور بنا شده باشد احساسات و کینه و نفرت انقلابی از دشمنان طبقاتی از استثمارکننده گان و ستمگران و استعمارگران و امپریالیست ها، عالی ترین شکل بیان خود را خواهند یافت. این احساسات یک طبقه ی انقلابی و خلق زیر رهبر وی است که گرچه از نظر استراتژیک با دشمنان طبقاتی اش سازش نمی کند و دشمن طبقاتی را با قاطعیت و شدت و آنچنان که شایسته و بایسته اش است می کوبد تا از میان بر دارد، اما در عین حال نماینده ی خوی انتقام جویی شخصی و گروهی نبوده و نیست بلکه تابع خرد و منطق است. خرد که به اوج کمال خویش رسد احساس نیز به اوج کمال خویش می رسد.
هرمز دامان
هفت بهمن 1403  
 
 

۱۴۰۳ بهمن ۱۳, شنبه

آنها توجیه کننده ی حمله ی ماجراجویانه حماس هستند!(1)

 
آنها دنباله رو راست ترین جناح های حکومت ولایت فقیه و 
توجیه کننده ی حمله ی ماجراجویانه حماس هستند!(1)

نکاتی درباره ی ارزیابی کلی دار و دسته های توده ای - اکثریتی ها از 7 اکتبر
 
 در این نوشته می خواهیم به نظری بپردازیم که از جانب جریان های توده ای- اکثریتی پیش کشیده می شود. جریان هایی که به به گوی نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی و«محور مقاومت» هستند. گروه هایی که با شکست محور مقاومت باید غم و غصه دار شده و زانوی غم در بغل گرفته باشند. برخی از اینان به این دلیل که در نهادهای آموزشی حکومت بوده اند و رزق و روزی شان از حکومت اسلامی است بیش از دیگران وظیفه ی خود می بینند برنامه های جناح خامنه ای و حکومت ولایت فقیه را در پشتیبانی از این گروه ها پاستوریزه کنند.
مواضع اساسی حضرات دفاع از باند خامنه ای و شرکا و راست ترین جناح های حاکم، روسیه ی پوتین و چین شی جین پینگ، پشتیبانی از نیابتی های جمهوری اسلامی در منطقه و دولت هایی مانند کوبا و ونزوئلا و کره شمالی و در کل توجیه سیاست های ارتجاعی جمهوری اسلامی زیر نام «مقاومت» و یا «مبارزه با امپریالیسم( آمریکا)» است. تنها دشمن اینان در داخل اصلاح طلبان« لیبرال» و «غرب گرا» و در خارج امپریالیسم آمریکا(در بهترین حالت همراه با امپریالیست های اروپای غربی) است.
جالب اینکه این حضرات سرشناس و دارای مریدهای توجیه کننده مواضع شان، حاضر نیستند آشکارا موضعی برعلیه احکام اعدام پخشان عزیزی و وریشه مرادی و اعتصاب مردم کرد و دیگر دربندان زیر حکم بگیرند و تا بحث این گونه مواضع پیش می آید غیب شان می زند و گویی دیگر وجود خارجی ندارند. تیغ این گونه افراد علیه خامنه ای و حکومت ولایت فقیه - البته اگر تیغی داشته باشند که ندارند- در بدترین حالت غلاف است و در بهترین حالت و وقتی به زور و فشار شرایط و گروه های دیگر از نیام برکشیده می شود کُند است و بُرا نیست.
مقایسه میان اقدام حماس و کمون پاریس و مبارزات طبقه ی کارگر و خلق ویتنام
این گونه افراد در مورد حمله ی 7 اکتبر حماس به اسرائیل می گویند ما نمی توانیم به این دلیل که این حمله به حمله ی متقابل اسرائیل منجر شده و اسرائیل چهل و شش هزار نفر از فلسطینی ها را کشته بگوییم درست نبود و محکوم کنیم.  
سپس دست به مقایسه زده و می گویند اگر ما حرکت 7 اکتبر حماس را محکوم کنیم در  این صورت باید کمون پاریس را هم که شکست خورد و پس از شکست، بورژوازی فرانسه کمونارها را از دم تیغ گذراند و حمام خون به راه انداخت محکوم کنیم.
برخی دیگر این را که در ویتنام تعداد بسیار زیادی کشته شدند پیش می کشند و می گویند آیا به این دلیل که کمیت زیادی از مردم ویتنام کشته شدند باید مبارزه ی ملت ویتنام را تخطئه کرد؟ و می افزایند می دانیم که ویتنام با این همه کشته پیروز جنگ با آمریکا بود.( 1)
 این دیدگاه ها و مقایسه ها بسیار مبتذل و پر از سفسطه و ناشی از این است که حضرات یا خود را به نادانی می زنند و یا اصلا نفهمیده اند موضوع سر چیست؟
چگونگی شیوه برخورد به سیاست و یا استراتژی و تاکتیک معینی که صحبت بر سر درستی و یا نادرستی آن است ما را با چند وضعیت روبرو می کند. در زیربه مهم تری آنها می پردازیم.
 تقابل بین جنبش خود به خودی طبقه و جنبش آگاهانه ی طبقه
وضعیت نخست تقابل بین برآمد خود به خودی و نابهنگام و حساب نشده ی یک طبقه ی انقلابی( و یا بخش هایی از یک طبقه ی انقلابی) در یک شرایط خاص اجتماعی - سیاسی، همچون شورش یا قیامی خود به خودی و کنترل نشده از جانب این طبقه( که مورد مخالفت سازمان پیشرو طبقه است) از یک سو و از سوی دیگرعمل آگاهانه و حساب شده ی این طبقه زیر رهبری آگاهانه ی یک حزب انقلابی است. شورش و قیام می تواند پیروز شود و یا شکست بخورد. در صورت شکست خوردن قیام خود به خودی طبقه، درست نیست و نمی توان قیام طبقه یا بخشی از طبقه را محکوم کرد. در هر دو صورت باید آن را بررسی و تحلیل کرد و از آن برای مبارزات آینده ی طبقه ی انقلابی درس گرفت.
تقابل درون حزب طبقه
وضعیت دوم تقابل بین دو خط در حزب انقلابی طبقه ی کارگر و در مورد سیاست های استراتژیکی - تاکتیکی درست از جانب رهبری انقلابی و سیاست های نادرست رهبری های اپورتونیستی و رویزیونیستی است. در اینجا سیاست های نادرست راست و«چپ» جنبش طبقه و انقلاب را به شکست می کشاند و آن را مجبور می کند به قربانی های بسیار و عقب گردهای زیادی تن دهد. اگر از بحث مبارزه بر سر درستی و یا نادرستی سیاست و تاکتیک معینی پیش از اجرای آن و تقسیم شدن حزب به اکثریت و اقلیت و تبعیت اقلیت از اکثریت در هنگام اجرای سیاست حزب بگذریم، روشن است که در صورت اشتباه بودن سیاست های در پیش گرفته شده، می توان و باید این سیاست ها را محکوم کرد و علیه آن ها مبارزه را ادامه داد، اما در کنار آن باید و می توان از آنها درس گرفت. در یک حزب انقلابی کمونیست اقدامات جریان های راست و «چپ» نمونه هایی منفی برای آموختن هستند.
 تقابل بین احزاب انقلابی با احزاب و سازمان های ارتجاعی درون یک طبقه یا یک خلق  
وضعیت سوم تقابل بین احزاب و سازمان های انقلابی درون طبقه ی کارگر یا خلق با جریان های غیرانقلابی( از طبقات میانی گرفته تا سیاست های بورژوازی لیبرال) و یا ارتجاعی درون طبقه و یا خلق ستمدیده و دربند است که حامل انواع دیدگاه ها و اعمال نادرست هستند و طبقه و خلق را به قهقرا می برند. در این موارد نیز خواه هنگامی که در رهبری نیستند و خواه به ویژه هنگامی که این احزاب و سازمان های ارتجاعی به رهبری می رسند، باید مبارزه با تمامی اشتباهات و ایرادات آنها در تمامی زمینه ها از جهان بینی تا گذشته ی تاریخی و وضع کنونی شان و همچنین مواضع و برنامه ها و سیاست ها و استراتژی و تاکتیک های نادرست و غیرانقلابی و یا ارتجاعی آنها برای رسیدن به هدف مداوما صورت گیرد. این مبارزه از آن رو انجام می پذیرد که احزاب و جریان های انقلابی بتوانند آنها را خنثی کرده و یا رهبری طبقه یا خلق را از آنها گرفته و توده ها را به سوی پیروزی راهنمایی کنند. این ها به معنای این نیست که اگر چنین احزاب و گروه هایی عمل درستی انجام دادند از نظر افتاده و مثلا به طور مطلق تخطئه شوند.
در کل هر حرکتی خواه مثبت و خواه منفی و هر نتیجه ای خواه پیروزی و خواه شکست باید از سوی طبقه ی انقلابی کارگر و پیشروان آن بررسی و تحلیل شود و از آن آموخته گردد.
فلسطین
در مورد فلسطین نخست اینکه تقابلی بین حرکت خودبه خودی یک طبقه یا یک خلق( در اینجا خلق فلسطین) با احزاب و سازمان هایی که رهبری طبقات و لایه های گوناگون فلسطینی ها را به عهده دارند نیست که سیاست نخست در مورد آن راست در بیاید.
دوم این که موضوع در عین حال بر سر بروز استراتژی ها و تاکتیک های«چپ» روانه و یا راست روانه از جانب جناحی از یک حزب کمونیستی هم نبود که سیاست دوم در مورد آن راست در بیاید.
از این رو به وضعیت سوم می رسیم. این اقدام در واقع تقابل بین سیاست های نادرست یک سازمان سیاسی ارتجاعی درون خلقی انقلابی است که در تقابل با دیگر سازمان ها انقلابی و مترقی قرار گرفته است.
 این سازمان مرتجع که در رهبری یک خلق ستمدیده قرار گرفته است با در پیش گرفتن سیاست هایی ماجراجویانه که بر مبنایی خودسرانه و تحلیلی برآمده از گرایش های احساسی لایه ها و طبقات ارتجاعی درون خلق فلسطین و احتمالا علائق و سیاست های حکومت ولایت فقیه ایران قرار گرفته است، خلق را به دادن قربانیان و مجروحین فراوان و نابودی سرزمین رانده و به شکست کشانیده است.
روشن است که چنین سیاست هایی که به مبارزات خلق آسیب می زند و مبارزات خلق را مجبور به عقب گرد می کند باید بررسی و نقد شوند و در عین حال خلق از آن ها بیاموزد و در مبارزات آینده اش دگر بار اجازه بروز آنها را ندهد.
دور از ذهن نیست که سیاست های درست می توانست از جانب یک نیروی انقلابی و یا حزب انقلابی کمونیستی و بر مبنای تمامی تجارب پیشین خلق فلسطین در مبارزه اش با دولت صهیونیستی و مرتجع اسرائیل و امپریالیست ها و شکست ها و پیروزی هایش در پیش گرفته شود. در واقع باید بر مبنای بررسی آن تجارب و علل شکست ها و پیروزی ها سیاست ها و اقدامات جدید مبارزه برنامه ریزی شده و به عمل در می آمد.(2)
کمون پاریس و ویتنام
کمون پاریس که نخستین تجربه ی جدی کارگران در مبارزه برای برقراری حکومت سوسیالیستی بود به وسیله ی بلانکیست ها و پرودونیست ها رهبری می شد و این در زمانی بود که مارکسیسم جهان بینی غالب در جنبش کارگری نبود و در مقابل جهان بینی های خرده بورژوایی موجود( پرودونیست ها، بلانکیست ها وآنارشیست ها) در جنبش طبقه ی کارگر غیرعمده بود. خود مارکس به دلیل شرایط خاصی که وجود داشت با قیام کارگران مخالف بود و کارگران را از آن برحذر می داشت و بر این باور بود که به دلیل برتری بورژوازی و ضعف های طبقه ی کارگر در شرایط آن روز فرانسه، قیام کارگران شکست می خورد و می دانیم که نظر وی نیز درست از آب در آمد. مارکس البته دست به اسلحه بردن کارگران پاریسی را محکوم نکرد(3)بلکه به تحلیل مبارزه ی کارگران و دوران کمون و حکومت دیکتاتوری پرولتاریا و درستی ها و اشتباهات آن برخاست و درس های بزرگ بسیاری برای طبقه ی کارگر از آن بیرون کشید تا این طبقه بتواند در مبارزات آتی اش آنها را به کار بندد. تاثیر کمون پاریس و درس های مارکس از آن، بر جنبش طبقه ی کارگر روسیه و قیام اکتبر و انقلاب سوسیالیستی اکتبر و دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه و انقلاب چین و دیگر انقلاب های دموکراتیک و سوسیالیستی آشکار است.
 روشن است که در هر حزب انقلابی اگر ما هر سیاستی و هر اقدامی را از جانب هر گروه اپورتونیستی راست و«چپ»به رسمیت شناسیم و زیر این عنوان که «کمون پاریس هم شکست خورد و کارگران و مبارزین بسیاری کشته شدند پس آیا اشتباه بود؟»، در صدد توجیه آن برآییم آنگاه دیگر هر سیاستی را از جانب هر جریان راست و یا «چپی» را در هر حزب انقلابی کمونیستی ای که منجر به کشته های بسیار شود می توانیم توجیه کنیم و بگوییم چنین سیاست هایی اشکالی نداشت. و ادامه دهیم مگر در کمون پاریس و جنگ ویتنام بسیاری کشته نشدند؟...! 
دو تجربه ی روسیه و چین
دو تجربه ی بزرگ روسیه و چین پیش روی ماست. در روسیه نه گروه هایی مانند ناردونیک ها و سوسیالیست های انقلابی با سیاست های«چپ روانه» و نه راست های منشویک با سیاست راست روانه شان نتوانستند جنبش طبقه ی کارگر را به رهبری خلق برسانند و موجب پیروزی نهایی اش گردند. این تنها بلشویک ها بودند که توانستندبا سیاست های درست این امر را به سرانجام برسانند. به رهبری طبقه ی کارگر رسیدن بلشویک ها در پی مبارزه ای طولانی با تمامی جریان های خرده بورژوایی نافذ در طبقه ی کارگر صورت گرفت. 
 در انقلاب چین نیز جریان های راست و«چپ» در حزب کمونیست سیاست هایی را پیش بردند که منجر به قربانی شدن بسیاری از توده ها و اعضای حزب شد و موجب این گردید که حزب مجبور شود حداقل دوبار از صفر آغاز کند( یک بار در سال  1928 در نتیجه ی سیاست های راست چن دوسیو و و یک بار در طی سال های دومین جنگ داخلی در نتیجه ی سیاست های «چپ» روانه ی جان گوه تائو).
آیا می توان این سیاست ها را به این سان توجیه کرد که چون در نهایت خلق چین پیروز شد پس این سیاست ها راست و«چپ» هم اشکالی نداشته اند؟
چنین نیست! بین سیاست انقلابی و سیاست های اپورتونیستی «چپ» و راست تضادهای فاحشی نهفته است. سیاست های راست و یا «چپ روانه» در یک حزب کمونیست گرچه دارای ماهیت طبقاتی و توجیه اجتماعی - سیاسی موجودیت خود را دارند اما به هیچ وجه نمی توانند طبقه ی کارگر و خلق را به پیروزی رسانند بلکه برعکس به این طبقه و خلق ضرر می رسانند و موجب شکست وی می شوند. چنانچه سیاستی اشتباه بود در هر حال باید نقد شود و زدوده شود.
در نگاه کلی به مبارزات یک حزب انقلابی کمونیست و در وجهی بزرگ تر یک طبقه و خلق در حال مبارزه، این سیاست ها و اقدامات فرصت طلبانه و اشتباه، جزیی از تکامل حزب کمونیست و طبقه و خلق به شمار آیند، اما به این شرط که به دقت بررسی و تحلیل شده و از آنها آموخته شود و این آموخته ها در مبارزات آتی به کار گرفته شوند و نه این که توجیه شده و نادرست را درست به شمار آورده و چنین سیاست هایی دوباره به کار گرفته شود. محال است که طبقه ای و خلقی با سیاست های اشتباه احزاب و طبقات رهبری کننده اش پیروز شود.
در مورد حماس
 اقدام ماجراجویانه حماس حتی بسیار کمتر از این ها توجیه بردار است. این اقدام بر زمینه ی بیش از 70 سال مبارزه و تجربه صورت گرفت. پیش از این حمله و طی دهه ها مبارزات خلق فلسطین ادامه داشت و مبارزات گروه های انقلابی فلسطینی با دولت صهیونیستی اسرائیل درس های بسیار برای خلق فلسطین انباشت کرده بود و این مبارزات طولانی و درس ها باید در مبارزه با اسرائیل در نظر گرفته می شد. اما حماس تمامی این درس ها را به گوشه ای انداخته و بنا بر میل خود و احتمالا تحریک جمهوری اسلامی و تازه برای جلوگیری از گسترش پیمان ابراهیم و اگر این را هم بپذیریم برای آزادی گروگان های فلسطینی عمل کرد.
در این مورد اخیر نمی توان دو دو تا چهار تا نکرد. 50  هزار کشته و 100 هزار مجروح و آسیب دیده و خلقی را به مصیبت کشاندن برای آزادی سه هزار گروگان به سود خلق فلسطین نبوده و نیست؛ آن هم در شرایطی که در همین یک سال اسرائیل گروگان های بسیار دیگری گرفته است.
آشکار است که نقد این سیاست و استراتژی ها و تاکتیک ها نیاز هر جنبش انقلابی و هر طبقه و هر خلق درحال مبارزه است و این ربطی به پیروزی نهایی طبقه ی انقلابی و خلق های دربند ندارد. نمی توان گفت که چون خلق راه درست را یافته و در نهایت پیروز می شود پس این سیاست ها هم درست بوده و یا اشکالی ندارد که تداوم داشته باشند. واقع این است که بدون نقد این سیاست ها و درس آموزی از تمامی وجوه آن، طبقه و خلق انقلابی یا پیروز نمی شود و مداوما شکست خورده درجا می زند و یا پیروزی وی تا زمان برقراری خط درست و استراتژی و تاکتیک های درست به تاخیر می افتد و با قربانیان بسیار بیشتری که در نتیجه ی سیاست های درست می شد از آنها اجتناب کرد به پایان می رسد.
صهیونیست های اسرائیلی اگر از حیوان وحشی هم درنده تر باشند آخر شکست خورده و به زانو در می آیند!
و سخن آخر اینکه از نقد 7 اکتبر و ماجراجویانه خواندن آن نباید این معنا را برداشت کرد که چون دولت اسرائیل حیوانی هار است و تلاش می کند که خود را به گفته سران اش «سگی وحشی و درنده» نشان دهد تا هیچ گروه و سازمانی جرئت نیابد به آن حمله کند، پس نباید به آن دست زد و با آن وارد درگیری شد. این هاری و درنده گی و وحشیگیری و پاچه گیری تازه نیست و صهیونیست ها از آغاز اشغالگری خود این خوی و شیوه را داشته اند و مبارزه با آنها نیز از همان زمان آغاز شده و تا کنون نیز ادامه یافته است. مساله بر سر چگونگی مبارزه است. تاریخ نشان داده است که گروه های انقلابی فلسطینی نیز مداوما با دولت مرتجع اسرائیل در حال جنگ بوده اند اما شیوه هاشان به اینجا نینجامید که وضعیتی برای خلق فلسطین به وجود آورند که متحمل حدود 46 هزار کشته و 100 هزار مجروح و آسیب دیده( تازه طبق آمار رسمی)شود و محل زیست اش آن چنان ویران شود که سال های بسیار برای بازسازی آن زمان نیاز داشته باشد.
 هرمز دامان
ششم بهمن 1403
یادداشت ها
1-   یک نمونه از این مواضع:
«شاید پرسیده شود که آیا کشته شدن حدود پنجاه هزار فلسطینی و تخریب کل این سرزمین در ازاء آزادی یکی دو هزار فلسطینی محبوس در سرزمین اشغالی، به لحاظ محاسبات استراتژیکی نظامی، حقوق بشری و ارزش خون انسان ها، ارزش اقدام بدین حرکت نظامی را داشت؟  پاسخ این است:
وقتی اصل و اساسِ مبارزه ، مبتنی بر مبارزه با اشغالگران برای آزاد سازی سرزمین مادری باشد، اصول مبارزه، شیوه های مبارزه ی( با توجه به بسته بودن همه ی درهای گفتگو و تعامل) مسلحانه( حالا این فرد را نمی دانیم اما این خط توده ای- اکثریتی رویزیونیستی اصلا مبارزه ی مسلحانه مردمی مستقل و انقلابی را قبول ندارد گویا تنها مبارزه ی مسلحانه ای که قبول دارد مبارزه ی گروه های محور مقاومت است - دامان) حکم بر عملی شدن استراتژی های نظامی همانند اقدام هفتم اکتبر دارد. اگر در کشور شما روستایی مرزی با پنج هزار سکنه، توسط کشورِ قِّدر قدرتِ نظامی همسایه تان اشغال شود و شما برای آزاد سازی آن روستا و سکنه اش در عملیات آزاد سازی آن روستا، بیش از پنجاه هزارتن از نیروهای نظامی را از دست بدهید در پایان جنگ، این را یک پیروزی و عقب راندن دشمن ارزیابی می کنید و یا برای شما صرفا کمیت کشته شدگان ملاک است و نتیجه ی حرکت خود را یک شکست اعلان می کنید؟»( قاسم مهر آور- در پاسخ به بیانیه کمیته ی مرکزی حزب کمونیست ایران در پیوند با آتش بس در جنگ غزه. سایت توده ای - اکثریتی اخبار روز- ما به این مقاله در بخش دوم این نوشته می پردازیم.)
گفتنی است که سیاست ها و مواضع حزب کمونیست ایران که مقاله ی مزبورعلیه آنها موضع گرفته است و(همچنین موضع خود نویسنده ی این مقاله) ربطی به جهان بینی انقلابی مارکسیستی- لنینیستی - مائوئیستی ندارد و سوسیال دموکراتیک و رویزیونیستی است. این جریان به همراه طوایف راه کارگری حتی امپریالیسم را از اعلامیه های خود حذف کرده و اگر هم تک و توک اشاره ای به آن بکنند صرفا و عجالتا برای خالی نبوده عریضه است و دیر یا زود آن را نیز حذف خواهند کرد. روشن است که چنین افرادی به روی تروریست بودن حماس گاه به اندازه ی دولت صهیونیستی اسرائیل و گاه بیشتر از آن تاکید می کنند. آنها حمله ی حماس را بیشتر به این دلیل که حرکتی مسلحانه است محکوم می کنند.
2-    در شرایط کنونی و به علت ضعف کلی نیروهای انقلابی در جهان حزب کمونیست طبقه ی کارگر فلسطین وجود ندارداما پس از هفتاد سال مبارزه ی یک خلق ستمدیده و انبوهی از سازمان های سیاسی و مترقی و انباشت تجارب فراوان از شکست و پیروزی، برخی از وجوه سیاست های استراتژیک و تاکتیکی درست، خواه در عرصه های سیاسی و دیپلماتیک و خواه در عرصه ی نظامی می تواند نهادینه شده باشد و جزیی از بدیهیات پیش پاافتاده برای آن خلق به شمار آید.  
3-    و این در حالی است که پلخانف عکس آن عمل کرد و در موردی همانند در انقلاب 1905 روسیه که کارگران دست به اسلحه بردند و جنگیدند لیبرال منشانه می گفت«نمی بایست دست به اسلحه برد» و لنین همواره وی را به همین دلیل به شدت نقد و شماتت می کرد.

۱۴۰۳ بهمن ۶, شنبه

«توقف» و«تعویق» قوانین و احکام نتیجه ی گسترش مبارزات خلق است!

 
«توقف» و«تعویق» قوانین و احکام نتیجه ی گسترش مبارزات خلق است
اما هدف لغو نهایی احکام است!
 
پس از اعتراضات فراوان به حکم اعدام پخشان عزیزی و وریشه مرادی و دیگر زندانیان سیاسی در بند و به ویژه اعتصاب سیاسی خلق کرد در سراسر کردستان(چهارشنبه سوم بهمن 1403)، حکومت خامنه ای از طریق برخی دستگاه های حاکم و در بیاناتی متضاد اعلام کرد که این احکام متوقف شده و یا به تعویق افتاده است.
این نخستین بار نیست که از «تعویق» و یا «توقف» اجرای حکمی یا قانونی صحبت می شود. در ماه گذشته نیز در پی مبارزات فراوانی که علیه قانون «عفاف و حجاب» صورت گرفت و تضادها و درگیری هایی که بین جناح های گوناگون حکومت به وجود آمد و علیرغم مخالفت برخی باندها و افراد از جمله رئیس دستگاه قضایی، سران حکومت اعلام کردند که اجرای این قانون به تعویق افتاده است.
در پبش گرفتن سیاست«توقف» و یا«تعویق» نشان دهنده ی شکلی از عقب نشینی حکومت است. نگاهی به چنین شکلی از عقب نشینی نشان می دهد که در هر موردی پیشروان و توده ها علیه سیاست و قانون و حکمی دست به مبارزات و اعتراض های سراسری زده اند حکومت دست به عقب نشینی هایی از این گونه زده است.عقب نشینی هایی که به هیچ وجه کافی نیست.
اگر تنها در مورد دوره ی اجرایی شدن قانون«عفاف و حجاب» صحبت کنیم شکل مبارزه بیشتر دادن اعلامیه و بیانیه و تصویری بود و تضادهای میان جناح های حاکم به ویژه میان پزشکیان و اصلاح طلبان حکومتی با جناح های تندرو مانند جریان پایداری ها افزون بر چنین شکلی از اعتراضات شدند.
اما می دانیم که اعتراضات بر ضد قانون«عفاف و حجاب» یک زمینه ی قوی از پیش داشت و آن خیزش«زن زندگی آزادی»(خیزش ژینا) بود. افزون بر این خیزش ژینا تنها به دوره ی مبارزات خیابانی خودش( از شهریور تا اواخر آبان 1401) محدود نشده بلکه خواست های این خیزش که خود مرحله ای از انقلاب دموکراتیک نوین ایران و شکلی از تجلی آن بود و همچنین آن نیروی اجتماعی که سبب بروز آن شده بود، در ژرفای جامعه رسوخ کرده و مبارزه برای این خواست ها در زمینه ی فرهنگ و سیاست ادامه یافته بود. به این ترتیب مبارزات در هنگامه ی اجرایی شدن این قانون از زمینه ای قوی و دامنه ای گسترده از مبارزه ی زنان و طبقات و لایه های جامعه برخوردار بود.
در مورد مبارزه با احکام اعدام نیز همین وضعیت اما نه به شدت مساله ی حجاب وجود داشت. از همان آغاز صدور و اجرای احکام اعدام برای مبارزان خیزش«زن زندگی آزادی»مبارزه علیه صدور و اجرای احکام صورت گرفت. در مواردی این مبارزات به گردهمایی توده ها در کنار زندان ها انجامید و عرصه را بر اجرای احکام تنگ کرد.
بنابراین شواهد نشان دهنده ی این است که هر جا توده ها پا پیش نهاده و برای خواست هایی معین دست به مبارزات گسترده ی ادامه دار و همگانی زده اند حکومت مجبور شده به اشکالی از عقب نشینی تن دهد.
در مورد سیاست «توقف» و «تعویق» حکومت باید چند نکته را در نظر داشت. به نخستین در بالا اشاره کردیم. این سیاست به هر حال نوعی عقب نشینی از جانب حکومت در مقابل اعتراضات گسترده ی توده ای است. شکی نیست که حکومت خامنه ای از هر وضعیتی که منجر به آغاز و یا تداوم مبارزات توده ای شود وحشت دارد و بنابراین تلاش می کند از طریق این توقف و تعویق ها با آن مقابله کرده و مانع از گسترش دامنه و عمق مبارزات شود. در مورد کردستان این امر مشهود است. ترس و وحشت از گسترش اعتصاب عمومی سیاسی به استان های همجوار و تمامی ایران منجر به توقف احکام اعدام شد.
نکته ی دوم این است که جنبش دموکراتیک ایران وارد مرحله ای شده است که دیگر مبارزه و اعتراض علیه احکام اعدام و یا قوانین ارتجاعی که مجلس ارتجاعی تصویب می کند از طریق صدور اعلامیه و یا بیانات تصویری کفایت نمی کند و باید گسترش یابد( گرچه اشکال مورد اشاره تا می تواند باید دامنه و شدتی بیشتر یافته و هجومی تر شود). چنین گسترشی را در کردستان می بینیم. توده ها هم در اعتراض به حکم پخشان به خیابان آمدند و در مقابل دادگستری گردهمایی اعتراضی برگزار کردند و هم دست به اعتصاب همگانی علیه صدور و اجرای احکام زدند. تمامی توده ها در سراسر کشور باید از خلق کرد بیاموزند.
آنچه باید توجه داشت این است که حکومت علیرغم پرسروصدا بودن اش به طبل توخالی شبیه شده و چنان که در مقابل امپریالیست ها دست به عقب نشینی های دامنه دار زده( اخیرا پیام خواست مذاکره با ترامپ بدون پیش شرط) مجبور است که در مقابل مبارزات همه جانبه ی توده ها نیز عقب نشینی کند. ترس و وحشت از بروز اعتصابات سیاسی طبقه ی کارگر، کشاورز و طبقات میانی جامعه وهمچنین گسترش ریزش ها از داخل و توده ای شدن آخوندکُشی که اوج آن کشتن دو آخوند جنایتکار دیوان عالی بود، امان اش را بریده است.
نکته سوم و بسیار مهم این است که حکومت ولایت فقیه حکومت ریاکاران و شیادان و فریبکاران است. این حکومت و در راس آن خامنه ای که مثل کنه به قدرت چسبیده و با سیاست هایش توده ها را به فلاکت و تنگنا کشانده است، از ترس گسترش خواست های توده ها و شدت یافتن مبارزه ی آنها، نمی تواند دست به یک تغییر جدی درونی و یک عقب نشینی اساسی و همه جانبه در مقابل جنبش توده ها بزند. از این رو تنها راهی که برای جلوگیری از جنبش ها و خیزش های بیشتر و اعتصاب های سیاسی سراسری می بیند همین بازداشت ها و شکنجه ها و اعدام هاست. اینها در حال حاضر تنها سلاح مهم حکومت هستند.
بنابراین سیاست های«توقف» و یا «تعویق» گاه می تواند تاکتیکی و بازی کثیفی با احساس و روان توده ها باشد. بازی هایی که در دوره ی جنبش مهسا از جانب حکومتیان بارها دیده شد. در گذشته دیدیم برخی از این تعویق ها منجر به شکستن نهایی حکم نشد و فرد زیر حکم در نهایت اعدام شد. این امر در مورد جوان مبارز جنبش زن زندگی آزادی، محمد قبادلو رخ داد. پس از گردهمایی ها و اعتراض های توده ها به اجرای حکم اعدام این خبر پخش شد که حکم وی «نقص» شده است ولی سپس وی اعدام شد.
صحبت صرفا بر سر پخشان و وریشه و تعدادی دیگر نیست بلکه بر سر زندانیانی است که یا حکم اعدام برایشان صادر شده و یا با این رویه ی ای که حکومت در پیش گرفته، صادر خواهد شد و احکام نیز اجرا خواهد گردید.
برای اینکه خامنه ای و حکومت اش مجبور به عقب نشینی های بیشتری شود چاره ای جز گسترش و بالا بردن سطح شکل های مبارزه نیست؛ از صدور بیانیه به دیگر اشکال عملی تر به ویژه گردهمایی و اعتصاب های گسترده. این یکی از راه هایی است که می تواند به نتایج عملی کشیده شود و توقف و تعویق به شکستن احکام و توقف عملی صدور و اجرای احکام اعدام ها و بازداشت ها و غیره را در پی داشته باشد.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
 6 بهمن 1403
 
 
      

      

۱۴۰۳ بهمن ۴, پنجشنبه

درباره ی آتش بس بین دولت صهیونیستی اسرائیل و حماس


در غزه بین اسرائیل و حماس آتش بس بر قرار شد. نکات مهم این آتش بس که از ساعت ۴بامداد ۲۷نوامبر ۲۰۲۴ برقرارگردیده است و مرحله ی نخست آن شش هفته خواهد بودعبارتند از آزادی 33 گروگان اسرائیلی در ازای خروج تدریجی نیروهای اسرائیلی از مناطق پر جمعیت غزه و آزاد کردن فلسطینیان زندانی در اسرائیل. همچنین آوارگان فلسطینی می توانند به خانه های خود برگردند و نیز کمک های مردمی( غذا، دارو و سوخت) بدون مانع ادامه یابد. در مراحل بعدی نیز آزادی بقیه ی گروگان ها و عقب نشینی کامل نیروهای دولت اسرائیل تحقق خواهد یافت. 
 در بیانیه ای با نام نگاهی به جنگ اسرائیل و امپریالیست های غربی علیه خلق فلسطین در غزه به تاریخ  بیست و یکم فروردین ماه 1403 در مورد وضعیت شکست و یا پیروزی طرف های درگیر این نکات آمده بود:
«بررسی وضع طرفین این جنگ خواه دولت صهیونیستی اسرائیل و پشتیبانان امپریالیست غربی آن و خواه حماس نشان می دهد که هیچ یک از طرفین به اهداف خود نرسیده اند و پیروزی نهایی را به دست نیاورده اند اما هر دو به گونه ای و به نسبت های گوناگون شکست خورده اند.»
 این نتیجه گیری اکنون و پس از نزدیک به یک سال درستی خود را حفظ کرده است.
از نقطه نظر پیروزی این جنگ برنده آنچنانی نداشت. در واقع دو طرف ضرباتی به یکدیگر وارد کردند و این میان ضربات دولت صهیونیستی اسرائیل به حماس از نظر دامنه و شدت و تاثیر بسیار بیشتر از ضربات حماس به اسرائیل بوده است.
از نظر سازمانی ضربات سنگینی که اسرائیل به حماس زد قابل مقایسه با ضربات حماس به اسرائیل نبود. بخش مهمی از رهبران و کادرها و اعضای حماس از سوی اسرائیل ترور و یا در جنگ کشته شدند و حماس چنانچه بخواهد خود را به شرایط پیش از هفت اکتبر برساند- اگر در تحولات بعدی چنین امکانی را به آن بدهند - زمان خواهد برد.
این امر در مورد مقایسه میان نقش حماس در غزه پیش از هفت اکتبر و پس از آتش بس چنانچه دائمی شد و صلح برقرار گردد نیز صادق است. حماس گرچه ضرباتی به اسرائیل زد اما به دلیل ضرباتی که به آن وارد شد آن حماسی نیست که پیش از هفت اکتبر بود.
افزون بر این، اگر اقدام هفت اکتبر را به سان اقدامی از جانب حماس( و جمهوری اسلامی) برای پیشگیری از ادامه ی«پیمان ابراهیم» در نظر گیریم مشکل است که این اقدام مانع این گردد که در آینده کشورهای دیگر به این پیمان بپیوندند. با آمدن ترامپ به احتمال این روند از سر گرفته شده و کشورهای دیگری با اسرائیل وارد این پیمان خواهند شد.
در کل داوری در مورد این که آیا حماس می تواند محبوبیت خود را در نزد بخشی از توده های فلسطینی حفظ کند و کماکان بخشی ار رهبری توده های فلسطینی را در دست داشته باشد و یا خیر این محبوبیت و در پی آن رهبری را از دست خواهد داد، زود است. علت این است که به دلیل بحران اقتصادی ای که خواه در کشورهای امپریالیستی و خواه در کشورهای زیرسلطه وجود دارد و نیز سیاست حاکم بر کشورهای امپریالیستی، شرایط مداوما و به سرعت در حال تغییرند و این تغییرات ممکن است در وضعیت جهان بینی های حاکم بر جنبش خلق ها و گروه های رهبری کننده ی آنها تاثیر گذارد. 
جز آن ضرباتی که بر حماس وارد شده است، آنجا که پای توده های فلسطینی به میان می آید ضرباتی که وارد شده بسیار سنگین تر است. بر مبنای اخبار رسمی دولت جنایتکار اسرائیل با پشتیبانی دولت های امپریالیستی غربی یک نسل کشی به راه انداخت و 46 هزار نفر از کودک و زن و مرد را در غره کشت و صدها هزار نفر را مجروح و آسیب دیده کرد. برای این که خلق فلسطین بتواند به ترمیم زخم های خود بپردازد زمان نیاز است. احتمالا یکی از  اهدافی که دولت اسرائیل دنبال اش بوده است همین بوده است. با نسل کشی در غزه اسرائیل توانست مبارزه علیه ی خویش را از جانب خلق فلسطین حداقل برای مدت ها- اگر اتفاق خاصی نیفتد شاید یک دهه و یا بیشتر - عقب بیندازد و خیال خود را از این بابت راحت کند و در عین حال به اشغال زمین های تازه بپردازد و مرزهای خود را گسترش دهد.
مهم ترین نکات در شکست اسرائیل همانا ناتوانی وی در آزاد کردن گروگان ها و نابودکردن کامل حماس است که جزو اهداف اش از جنگ برشمرده می شد. جدا از این دولت صهیونیستی و اشغالگر و جنایتکار اسرائیل در داخل کمابیش دچار بحران است و در بیرون نیز بیش از پیش در میان خلق های سراسر جهان رسوا و بی آبروتر و بی حیثیت تر شده است.
این که آتش بس فعلی دوام یافته و به آتش بس دائمی و صلح تبدیل شود و یا بنا به دلایلی از جمله محتوی توافقنامه که در آن عمدتا منافع اسرائیل در نظر گرفته شده است شکسته شود و جنگ ادامه یابد هنوز روشن نیست. این امری است که طی هفته ها و ماه های آینده روشن خواهد شد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران

پنجم بهمن 1403

اشاره ای به محتوی و شکل در طنزنویسی ابراهیم نبوی

 
 
ابراهیم نبوی اصلاح طلب حکومتی که مخالفت های نیمچه لیبرالی خود با حکومت مرتجع ولایت فقیه را با طنزی از نظر شکل قوی بیان می کرد!
 
ابراهیم نبوی اصلاح طلب حکومتی در تاریخ 25 دی ماه 1403 در سن 66 ساله گی در سیلور سپرینگ مریلند در آمریکا خودکشی کرد. بنا به گفته ی بسته گان دلیل خودکشی وی افسرده گی و دلتنگی ناشی از زندگی در غربت بود.
در این یادداشت کوتاه نگاهی داریم به جایگاه وی در طنزنویسی از نظر محتوی و شکل. 
اشاره ای به طنز در ادبیات مشروطیت
 زمانی که صحبت از طنزنویسی به میان می آید نخست به یاد دوران مشروطیت می افتیم. پیش از مشروطیت تنها طنزنویس ادبیات ایران که شهرت دارد و یگانه هم به نظر می رسد عبید زاکانی است.
در واقع نخستین طنز نویسان اجتماعی - سیاسی ایران در دوران مشروطیت پدید آمدند. علی اکبر دهخدا که مقالات اش در روزنامه ی صوراسرافیل با نام چرند و پرند منتشر می شد، عارف قزوینی و میرزاده ی عشقی و اشرف الدین حسینی (نسیم شمال) که در روزنامه اش به نام نسیم شمال می نوشت و همچنین ایرج میرزا همه و همه بنیانگزاران طنز اجتماعی - سیاسی در ادبیات ایران بودند.
شاخص ترین ویژگی این طنز نویسان این بود که بر بستر یک انقلاب بزرگ اجتماعی - سیاسی بروز کردند؛ از آن تاثیر گرفتند و بر آن تاثیر گذاشتند. بیشتر آنها از نظر طبقاتی بیانگر آرزوها و آمال لایه های سرمایه داران ملی و لایه های گوناگون خرده بورژوازی بودند. برخی از آنها مانند عارف قزوینی و عشقی تا حدودی گرایش های لایه خرده بورژوازی تهیدست و بیشتر رادیکالیسم این طبقه و اسلاف طبقه ی کارگر را نیز بیان می کردند.
مضامین این طنزنویسان پیرامون مساله ی ملت، وطن دوستی و ملی گرایی و در تقابل با دو امپریالیسم انگلستان و روسیه و مزدوران داخلی آنها، علیه زورگویی و ستمگری حکام و شاهزاده گان وطن فروش قاجار و ناتوانی آنها در اجرای امور کشور، علیه فئودال های مزدوری که خون دهقانان را می مکیدند و زندگی را برای توده ها ناامن می کردند، علیه دزدی و رشوه خواری طبقات و لایه های حاکم و در کنار آن نقد عقب مانده گی توده ها و فعالیت در جهت بیدارکردن و آگاهی بخشی به آنها، تلاش در گسترش علم و دانش، خواست آزادی در تمامی وجوه آن، حکومت قانون و تضاد بین دارا و ندار و برقراری عدالت بود. بسته به طبقه ای که نویسنده به آن تعلق داشت رنگ و بوی برخی از این مضامین در آثار وی کمتر یا بیشتر می شد.
با وجود این که در شکل خیلی ابتکار و خلاقیت زیادی به خرج نمی دادند و عموما ترجیح می دادند که ساده بنویسند تا بتوانند با توده ها ارتباط برقرار کنند و به آنها آگاهی دهند آثار آنها در توده ی مردم نافذ شد و تاثیرات زیادی داشت، چندان که می توان گفت مشروطیت بدون ادبیات مشروطه و به ویژه طنزنویسی دوران مشروطه آن مشروطه ای که دیدیم نمی شد. جز این آثار آنها به دلیل اینکه تجلی بارزی از دوران شان بود و همچنین ساده گی و پاکی و سلامت و بیان ژرف ترین خواست های تاریخی ملت به ویژه استقلال و آزادی، تا کنون مانده گار نیز مانده است. 
اما نبوی؟
جایگاه طبقاتی ابراهیم نبوی
نبوی از نظر سیاسی وابسته به جناح اصلاح طلبان حکومتی بود که با جریان دوم خرداد و دوران هشت ساله ی خاتمی رو آمد. وی به همراه جناحی که وی به آن تعلق داشت در سرکوب انقلاب دموکراتیک 57 نقش داشت و پس از آن دارای پست های مهم در دم و دستگاه های حکومت ولایت فقیه خمینی(برای نمونه در سال های 1364- 1361 مدیر دفتر سیاسی وزارت کشور) بود. در دوران اصلاحات وی و بخش هایی از افرادی که در دستگاه های حکومت کار می کردند از وزارت اطلاعات گرفته تا سپاه پاسداران و حوزه های علمیه به دلیل فشاری که به آنها وارد شد و تقریبا از حکومت بیرون انداخته شدند، دست به رشته ای از افشاگری ها درباره ی حکومت گران زدند و در این جهت تلاش کردند که مردم و در درجه ی نخست طبقه ی میانی را برانگیزند که برای برقراری آزادی و دموکراسی نوع اصلاح طلبان حکومتی که حتی سازمان های ملی مانند جبهه ی ملی را نیز آن چنان بر نمی تابیدند به پشتیبانی از آنها برخیزند. امری که به هر حال به رویداد دوم خرداد 76 و انتخاب محمد خاتمی به عنوان رئیس جمهور انجامید.
دوم خرداد و «ستون پنجم» در روزنامه ی جامعه
در این دوران است که ابراهیم نبوی در کنار حجاریان و گنجی و عمادالدین باقی و تاج زاده و ... به عنوان یکی از چهره های اصلاح طلب حکومتی مطرح می شود. نقش وی که منجر به مشهور شدن وی می گردد نوشتن مقالات طنز در ستونی با نام «ستون پنجم» در روزنامه ی جامعه است. این دوران اوج نبوی است.
در دوره پایانی اصلاحات و بازداشت نبوی در سال 1379لابد به گفته ی خودش به دلیل «زیادروی هایشان» و رفتن اش به زندان که کوتاه مدت( 4 ماه) است نبوی نیز به همراه جریان اصلاحات نزول می کندو آن نقش ویژه ی مطبوعاتی اش را نیز از دست می دهد.
نبوی در دوران اخیر در آخرین تلاش های سیاسی اش به پزشکیان امید می بندد و از مردم می خواهد به وی رای بدهند (مقاله ی نبوی با نام چرا به پزشکیان رای می‌دهم؟)؛ پزشکیانی که انتخاب خامنه ای برای پیش برد سیاست های ارتجاعی اش بوده و هست.
محتوی آثار نبوی در «دوران اصلاحات»
در دوره ی اصلاحات 84- 76 مقالات نبوی خواننده زیاد دارد. خواننده گانی که بیشتر به لایه های طبقات میانی و مرفه تعلق دارند. مضامین آثار وی همان خواست های اصلاح طلبان است. خواست این که حکومت از تحجر خویش بکاهد، آزادی های اجتماعی و تا حدودی آزادی های سیاسی را به رسمیت شناسد و با غرب رابطه ی اقتصادی و سیاسی برقرار کند. خواست ها و برنامه هایی که به دلیل شرایط خاص جامعه در آن زمان تا حدودی طبقات میانی و مرفه را به دنبال خود می کشد، اما حتی در حد خواست ها و برنامه های جبهه ی ملی( در آن دوران مشهور به ملی - مذهبی) نیز نبوده بلکه بسیار از آن کمتر است. یعنی چیزی میان خواست های جریان های ملی و حکومت ارتجاعی ولایت فقیه.
بنابراین محتوی این آثار نه وجهی انقلابی و مترقی و دموکراتیک بر مبنای تکیه به طبقاتی انقلابی و مترقی دارد و نه حتی لیبرالی به مفهوم جا افتاده ی این واژه. این مضون چنان که گفتیم در چارچوب درک اصلاح طلبان از تغییر که تغییر صرفا در داخل حکومت ولایت فقیه است( اصلاح حکومت ولایت فقیه) محدود است و از مرزهای آن فراتر نمی رود. نبوی حتی به زمره ی اصلاح طلبان بریده از حکومت ولایت فقیه تعلق نداشت و بیشتر به آن دسته هایی نزدیک بود که از ترس سقوط این حکومت و از دست رفتن موقعیت، مثل کنه به همین حکومت چسبیده اند( امثال عباس عبدی و احمد زیدآبادی) و حاضر به هر نوع همکاری با آن برای فریب توده ها هستند.   
مقایسه میان طنز نبوی با طنز مشروطیت از نظر محتوی و شکل
الف - محتوی
مقایسه ای ساده بین نبوی و طنزنویسان مشروطه( ما از طنزنویسان چپ و دموکرات که در طی سال های پس از مشروطیت نوشتند صحبت نمی کنیم) نشان می دهد که در محتوی او( و به همراهش کیومرث صابری فومنی - گل آقا - که نبوی نخست در کنار وی کار می کرد) اساسا قابل قیاس با آنها نیستند. به ویژه این که جهان بینی ملی- لیبرالی( حتی اگر این ها را از زمره ی ملی - مذهبی ها به شمار آوریم) در آن دوران جامعه ی ایران که طبقه ی کارگر ایران تازه در حال پدیدآمدن و شکل گیری بود، وجوهی انقلابی داشت و حال در این دوران دیگر وجوه انقلابی ندارد و در بهترین حالت دارای وجهی مترقی است. در واقع این ها طنزنویسان دوران جمهوری اسلامی هستند و کارشان در بهترین حالت نقد در چارچوب اصلاح همین حکومت ارتجاعی است. اگر بخواهیم مقایسه کنیم کمی پرآب و تاب تر از نقدهای «آقای مربوطه» در تلویزیون دوران سلطنت؛ با این تفاوت مهم که برنامه های آقای مربوطه کاملا حکومت ساخته و تراوش بخش های امنیتی بود اما این ها حکومت ساخته نبوده بلکه در چارچوب تضادهای درونی حکومتگران و به دفاع از برخی از جناح های مهجور مانده تر طبقات حاکم و به ضرر جناح های مسلط و حاکم عمل می کردند.
ب - شکل
اما اگر به شکل نظر افکنیم آنگاه تفاوت بارزی بین طنز نبوی( و تا حدودی گل آقا) با طنز مشروطیت و پس از مشروطیت دیده می شود. در واقع در شکل است که نبوی سنت شکنی ها را انجام می دهد. سنت شکنی ای که در دهه ی هفتاد و اوائل دهه ی هشتاد و بر بستر«تب پسامدرن» صورت می گیرد. در این دوران است که ترجمه ی آثار و نوشته های پسامدرن و بحث بر سر آنها رواج پیدا می کند و همراه آن رشته ای از مقالات و شعرها و داستان ها با تاثر از نوشته های پسامدرن نوشته می شوند.
 تا پیش از وی طنزنویسی عموما در چارچوب شکل های رایج است. در مورد مشروطیت این اشکال بسیار ساده است و این ساده نویسی گرایشی است علیه مغلق نویسی های دوران پیش از مشروطیت و برای برقراری ارتباط با توده های مردم و پاسخگویی به نیازهای فوری مبارزه ی جاری؛ شاید به دلیل همین پاسخگویی به نیازهای فوری مبارزه ی جاری و در حال فوران بودن همه چیز است که طنزنویسان پیشرو و انقلابی مشروطیت زمانی و فرصتی برای پرداختن به شکل و ارتقاء و تکامل آن پیدا نمی کنند. در دوران پس از مشروطیت نیز طنز علیرغم این که در شکل تا حدودی گستره و غنا پیدا می کند( برای نمونه پرویز شاپوردر کاریکلماتورهاش تلاش می کند برخی سنت شکنی ها انجام دهد) اما بر خلاف شعر(و به نسبت کمتری داستان) که جهش های گوناگونی را از سر می گذراند، یک جهش جدی در شکل که شاخص باشد بروز نمی کند.
طنز نویسی نبوی اما یک جهش در شکل طنزنویسی سیاسی به شمار می آید. جهشی که به هیچ وجه با جهشی مترقی در مضمون همراه نیست. این جهش شکلی در کنار گرایش های اصلاح طلبانه ی حکومتی اش که در آن زمان به هر حال گرایش مسلط در مخالفت با تحجر حکومت ولایت فقیه است و برای مدتی توده ها را به دنبال خود می کشد، موجب می شود طنز نبوی دارای بُرد اجتماعی شود و خواننده پیدا کند. چنان که گفتیم بهترین اشکال طنز نبوی دارای محتوی اصلاح طلبانه و آن هم نه از نوع لیبرالی بلکه از آن نوعی است که بین لیبرال های جبهه ی ملی و دیگر سازمان هایی از این دست و حکومت ارتجاعی ولایت فقیه قرار دارد. با گذشت «دوران اصلاحات» و در زمانی که محتوی بی مایه تر از گذشته می شود طنز نبوی نیز علیرغم شکل و تکنیک های تازه اش از رونق می افتد. چنانچه نبوی به جبهه ی ارتجاع ولایت فقیه تعلق داشت حتی اگر در شکل هزارها تکنیک و استادی به کار می برد نمی توانست یک هزارم خواننده گانی که در آن دوران تاریخی کار وی را دنبال می کردند خواننده داشته باشد!   
 م - دامون
4 بهمن 1403