۱۴۰۳ دی ۱۳, پنجشنبه

لاپوشی نقش امپریالیست های غربی در سقوط بشار اسد(2)


 
نقد نظرات سعید رهنما در مورد تغییرات سوریه
 
 اکنون باید ببینیم که آنچه برشمرده شد و دیگر عوامل چه وضعیتی در زمان سقوط اسد داشتند و آیا می توان گفت که شرایط آنها به گونه ای بود که بدون سازشی میان امپریالیست های غربی و روسیه امکان سقوط اسد را طی 11 روز میسر سازند.   
رهنما در آغاز پاره ی بعدی که نام «فرایند سقوط سریع» دارد می نویسد:
«مجموعه عواملی که به آنها اشاره شد، رژیم اسد را در یک فرایند طولانی بیشتر و بیشتر از مردم سوریه دور کرد و از درون تهی و عاری از مشروعیت ساخت.»
 به این ترتیب تضاد های میان «ملی گرایی عربی و امپریالیسم»،« بنیادگرایی مذهبی و دیکتاتوری نظامی» و میان «طبقه متوسط جدید» به همراه «کارگران و دهقانان» با سیاست های نئولیبرالی عربی«انفتاح» و بالاخره پشتیبانی نکردن اسد از جنبش فلسطین موجب آن شد که مردم سوریه از رژیم اسد دور شوند و این رژیم از درون تهی گردد.
در بخش پیش اشاره کردیم که در نوشته ی رهنما پس از امپریالیسم فرانسه و پایان جنگ جهانی دوم مساله ای به نام امپریالیسم وجود ندارد و آنها هم احتمالا برای خالی نبودن عریضه و فریب خواننده است. رهنما نه آمریکا ونه روسیه و نه کشورهای اروپای غربی را امپریالیسم نمی داند. با از بین رفتن امپریالیسم، مفهوم کشور زیرسلطه ی امپریالیسم (مستعمره و نیمه مستعمره) و بنابراین مفاهیمی مانند استقلال طلبی و همچنین ملی گرایی نیز تا آنجا که مساله اش مبارزه با تسلط امپریالیسم و به دست آوردن استقلال اقتصادی - سیاسی است عملا به کنار می رود و در بهترین حالت درکی خرده بورژوایی از امپریالیسم و خواست جمهوری خواهی و دموکراسی بورژوایی جای آن را می گیرد.(این یکی از بنیان های نظری جریان های«مارکسی» است که در بهترین حالت نماینده ی لایه های مرفه خرده بورژوازی و از نظر سیاسی سوسیال دموکرات و پیرو سرمایه داران هستند.)
از سوی دیگر حکومت بنیادگرای تازه به قدرت رسیده در حال حاضر نه دارای احساساتی بر ضد امپریالیسم روسیه است و نه بر ضد امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی. در عین حال این حکومت که تا کنون روابط خوبی با دولت ترکیه داشته جز اعتراضی جزیی به سازمان ملل در مورد تصرف بخش هایی دیگر از بلندی های جولان در مقابل حملات اسرائیل به تاسیسات نظامی گله و شکایتی نکرده است و بنابراین مشکل که به پشتیبانی فلسطین نیز برخیزد.(آخرین اخبار تقاضای حکومت تازه از فلسطینی ها برای خلع سلاح شدن بوده است.)
در مورد نارضایتی کلی طبقات خلقی سوریه از سیاست نئولیبرالی بشار نیز صحبت کردیم و این پوشیده نیست. اما نارضایتی - خواه با سیاست های اقتصادی و خواه با دیگر سیاست های استبدادی حکومت اسد و روسیه و... - با تلاش و فعالیت عملی برای سرنگونی دو مساله هستند. چنان که می دانیم همین نارضایتی ها و خشم و نفرت طبقات خلقی بود که به انقلاب 2011 سوریه انجامید، اما این انقلاب در نتیجه ی مداخله ی امپریالیست های روسیه و غرب و همچنین جمهوری اسلامی به شکست کشیده شد و نیروهای واقعی انقلابی و مترقی( کارگران و دهقانان و لایه های خرده بورژوازی سوریه که مخالف حکومت بودند) در فرایند سقوط 11 روزه عملا فعالیت آن چنانی خواه بر ضد بشار اسد و خواه بر ضد تحریرالشامی ها نکردند و در بهترین حالت  با حفظ گرایش به سقوط اسد در مقابل درگیری بین تحریرالشام و اسد نقش نظاره گر و منفعل داشتند. بنابراین آن چه برای ما می ماند تحرک تضاد بین بنیادگرایی مذهبی با«دیکتاتوری نظامی» یا از نظر ما حکومت استبداد سیاسی بوروکرات - کمپرادوی اسد و حزب بعث سوریه است.    
اکنون رهنما به آن شرایط معینی می پردازد که منجر به سقوط سریع شد:
«هرچه فاصله با مردم بیشتر می‌شد، رژیم بشار اسد به‌ناچار به تنها دو متحد خارجی خود یعنی روسیه و ایران وابسته‌تر می‌شد. این متحدین نیز از سوریه برای پیشبرد سیاست‌های خود استفاده می‌کردند.»( تاکید از ماست) و:
«روسیه از زمان شوروی سابق با سوریه رابطه‌ی نزدیکی داشت. عمدتاً روسیه بود که از ۲۰۱۵ با توسل به قدرت نظامی با همکاری ایران بشار اسد را در قدرت نگه داشت. سوریه برای روسیه اهمیت استراتژیک داشته و ازجمله از زمان برچیده شدن پایگاه‌های دریایی شوروی در مصر، سوریه تنها امکان حضور ناوگان شوروی و بعداً روسیه در مدیترانه بوده است.»
چنان که می بینیم رهنما بساط امپریالیسم را جمع کرده است و به موزه فرستاده است. او از روسیه و« شوروی سابق» نه به عنوان امپریالیسم بلکه همچون«متحد»! سوریه نام می برد. اصطلاحی مورد علاقه ی ژورنالیست ها و سطحی نگران عرصه ی اقتصاد و سیاست و مفسران خرده بورژوا و البته کلاشان مزدور و آرایش کننده ی چهره ی امپریالیسم. از دیدگاه رهنما امپریالیسم روسیه( وسوسیال امپریالیسم شوروی) قصد استثمار طبقه ی کارگر و دهقانان و توده های زحمتکش کشور زیر سلطه ی سوریه و چاپیدن این کشور را نداشته و به خلق این کشور ستم نکرده، بلکه تنها «متحد» سوریه بوده و می خواسته برای«پیشبرد سیاست های خود» که  احتمالا همان«امکان حضور ناوگان شوروی و بعدا روسیه در مدیترانه بوده است» از آن استفاده کند.
لابد تنها برای همین بود که روسیه از سپتامبر سال 2015 به این طرف با «توسل به قدرت نظامی خود» این همه مایه برای سرکوب انقلاب سوریه و به خاک و خون کشیدن آن گذاشت!؟  
وی پس از اشاره به متحد دیگر اسد یعنی جمهوری اسلامی و«کمک های نظامی و مالی آن به سوریه» می نویسد:
«مجموعه‌ای از رویدادهای غیر قابل پیش‌بینی در منطقه و فراسوی آن، این تنها دو متحد جدی سوریه را دچار مشکل ساخت. حمله‌ی روسیه به اوکراین و مقابله‌ی ناتو با آن، همراه با تحریم‌های وسیع، توان اقتصادی و نظامی روسیه را به‌شدت محدود کرد و به کاهش کمک‌ها و حضور نظامی در سوریه ناچار ساخت. جمهوری اسلامی نیز پس از حمله‌ی تروریستی هفت اکتبر حماس و عکس‌العمل نسل‌کشی و ویرانگر اسرائیل، درگیری مجدد اسرائیل با حزب‌الله و صدمات فراوان به آن، و جنگ موشکی ایران و اسرائیل در پی ترورهای اسرائیل، با مشکلات بیشتر مواجه بوده است. ادامه‌ی تحریم‌ها و به‌هم‌پیوستن بحران‌های متعدد داخلی نیز امکان کمک‌های وسیع به سوریه را محدود و محدودتر ساخت. با کاهش این کمک‌های خارجی، رژیم اسد توان حفظ قدرت را به‌تنهایی نداشت.»
یکی از گره های مهم سرنگونی«رعد آسا» طبعا به واکنش های روسیه و جمهوری اسلامی بر می گردد. تردیدی نیست که درگیری در جنگ اوکراین و تحریم ها روسیه را در فشار گذاشته بود اما این فشار به ویژه در مرحله کنونی که روسیه در اوکراین پیش رفته بود و دست بالا را داشت، به آن حد نبود که روسیه به ساده گی از کشوری مانند سوریه که برای آن«اهمیت استراتژیک» داشته و عمدتا زیرسلطه ی وی بود بگذرد و از آن گذشت کند.
این امر با دلایلی دیگر در مورد جمهوری اسلامی نیز راست می آید. خامنه ای و سپاه نیز علیرغم شکست هایی که نیروهای نیابتی شان حماس در غزه و حزب الله در لبنان خورده بودند  وضع شان آنچنان نبود که بساط  4000 نفر از اتباع خود را( چنان که روس ها که آنها را انتقال داده اند گفته اند) در سوریه جمع کنند و پی کار خود بروند. زمانی که یک نیرو در منطقه ای شکست می خورد بار مقاومت وی در مناطق دیگری که در دست دارد متمرکز می گردد و نیروی آن در آن مناطقی که هنوز در دست دارد بیشتر می شود و این به همین ترتیب تا آخرین خاکریز انجام می شود. روسیه و حتی جمهوری اسلامی که خود در آغاز مستقلا و پیش از روسیه وارد پشتیبانی بشار برای سرکوب انقلاب 2011 شده بود، می توانستند به مقاومت در مقابل نیروهایی که آن چنان قدرتی هم نبودند و سرکوب دست بزنند. امری که اساسا صورت نگرفت. تردیدی نیست که سازشکار و طرف اصلی در سوریه امپریالیسم روسیه بوده است، اما خامنه ای و سران سپاه نیز از یک سو مستقلا و پس از مذاکرات پنهانی با امپریالیسم آمریکا نخست پشت حماس و حزب الله را خالی کردند و سپس پشت اسد را. از سوی دیگر جمهوری اسلامی در جریان سازش امپریالیسم روسیه برای معامله سوریه بوده است و برنامه این بوده که نیروهای جمهوری اسلامی به وسیله ی روسیه انتقال یابند.
 سپس وی به تحریرالشام می پردازد:
«نیروهای مخالف اسد که کماکان بخش‌های مهمی از کشور را زیر کنترل داشتند، با استفاده از احساس ضعف رژیم اسد شروع به پیشروی کردند. بررسی دقیق گزارش‌ها و نوشته‌های معتبر در این زمینه توالی رویدادهای سقوط را نشان می‌دهند.«هیئت تحریرالشام»، جریان بازمانده و منشعب از القاعده، با ادغام با دیگر گروه‌های بنیاد‌گرای اسلامی، در ۲۷ ماه نوامبر پیشروی خود را شروع کردند.»
در مورد نیروهای تحریرالشام باید گفت که گرچه در بخشی از شمال(تنها در استان ادلب نافذ بودند و در واقع در چارچوب توازن نیروهای وابسته به امپریالیست های غربی و روسیه و همچنین نیروهای خلق - کردها در روژاوا – این منطقه به آنها رسیده بود) دارای تسلط و نفوذ بودند اما «بخش های مهمی» از کشور را در دست نداشتند و در عین حال آنچنان نیرویی نبودند که بتوانند در عرض این مدت کم، قدرت حاکم( متشکل از ارتش، نیروهای جمهوری اسلامی و روسیه) را شکست دهند. آنها حتی در همان منطقه ی ادلب و پیرامون نیز با پشتیبانی ترکیه به تسلط خود ادامه می دادند.
 از سوی دیگر راست اش ما نمی دانیم که این«گزارش ها و نوشته های معتبری که توالی رویدادهای سقوط »را نشان می دهد کدام ها هستند! آنچه دیده شد و گفته می شود و می توان خواند( و پایین تر رهنما هم به آن اشاره می کند)این است که این نیروها بدون مانع و مقاومتی و بدون خون ریزی شهرهایی بسیار مهمی همچون حلب و حماه و حمص و دمشق را یکی پس دیگر گرفتند و در واقع از جانب سران ارتش خیر مقدم به آنها گفته شده و کلید شهرها یکی پس از دیگری به آنها تحویل داده شد و دولت و طبقه ی حاکم، تنها بشار اسد و افراد خاندان اش را کنار گذاشت. بشار رفت و نخست وزیرش ماند که همه ی امور را به دست اش دادند و اینها هم آمدند و شدند حکومتگران تازه.
از سوی دیگر این نیروی تحریرالشام حتی اگر استقلال نسبی هم برای آن قائل باشیم به وسیله ی حکومت مرتجع ترکیه سازمان داده شد. پول و اسلحه و آموزش آن به وسیله این کشور و جدا از کشورهای امپریالیستی از جانب کشورهایی مانند عربستان سعودی و قطر تامین شد. ترکیه و عربستان و قطر نیز کشورهایی «متحد» امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی نیستند( برخلاف امپریالیست های انگلیس و آلمان و فرانسه که متحد یکدیگر و آمریکا هستند) بلکه زیرسلطه اقتصادی - سیاسی امپریالیست های آمریکایی و اروپای غربی هستند. این ها اموری است که این سوسیال دموکرات حاضر نیست به آن ها اشاره کند.
 وی ادامه می دهد:
«جریان دیگری تحت عنوان «ارتش ملی سوریه» که در واقع عامل نیابتی دولت ترکیه است و عمدتاً متشکل از زندانیان اسلام‌گرایی است که از زندان‌های ترکیه به شرط ورود در عملیات نظامی در سوریه آزاد شده و توسط ترکیه آموزش دیده و مسلح شده‌اند، نیز مناطقی را در اشغال دارد.»
این نیرو به وسیله ی دولت مرتجع و مزدور ترکیه و برای تقابل با کردها در شمال و سرکوب نیروهای مسلح آنها در نظر گرفته شده و نقشی در پیشروی سریع به سوی دمشق نداشت. این نیروی دست ساز نیز به خوبی نشانگر سیاست ترکیه و امپریالیست ها در سوریه است.
در کنار آن شورشی هم که «در جنوب سوریه در منطقه‌ی درعا در نزدیکی مرز اردن»  که در آن «مخالفین مستقل از دو جریان بنیاد‌گرا و بی‌ارتباط با آنها با قوای ارتش سوریه در محل وارد درگیری می‌شوند و منطقه را آزاد می‌کنند» نقشی در این تقدیم سریع قدرت نداشت و تا کنون هم خبری مبنی بر سهیم شدن شان در قدرت شنیده نشده است.
حال رهنما به نقش ترکیه می پردازد:
«ترکیه، برکنار از اختلافات تاریخی با سوریه، خود را با دو مسئله‌ی مهم یعنی حضور حدود سه میلیون پناهنده و آواره‌ی سوریه‌ای در ترکیه، و وجود یک منطقه‌ی نیمه‌خود‌مختار کُردها در بخش مهمی از شمال سوریه در مرز ترکیه مواجه می‌بیند، و قطعاً چراغ سبزی به هر دو جریان بنیادگرا نشان داده که یکی دست‌نشانده‌اش و دیگری در ارتباط با ترکیه قرار دارد.»
در واقع ترکیه عامل امپریالیست های غربی در هدایت نیروهای تحریرالشام و «ارتش ملی سوریه» و تحرک و پیشروی آنها بوده است( ارتش ملی سوریه در تقابل با کردهای روژاوا). اصطلاح«چراغ سبز» نشان دادن ترکیه به  دو جریان بنیاد گرا، نقش امپریالیست های غربی را که جای خود دارد حتی نقش کثیف دولت ترکیه را نیز حاشیه ای می کند. این به این معناست که رهنما نه به امپریالیسم باور دارد و نه به کشور زیرسلطه. در بهترین حالت نظرش این است که «دولت های مستقلی» مانند ترکیه و اسرائیل با صلاحدید خود و طبق برنامه ی خود برخی دخالت ها در سوریه کردند!؟ و باز در بهترین حالت این ها با مقاصد «قدرت های بزرگ غربی» انطباق می یابد!
وی در مورد «نیروهای دموکراتیک سوریه» می نویسد:
«این جریان نیز با تأخیر ناحیه‌هایی را در جنوب منطقه خود در دیر‌الزور و در غرب آن، آن‌سوی رودخانه‌ی فرات اشغال کردند.»
علیرغم اشغال برخی مناطق در شمال به نظر ما نیروهای دموکراتیک سوریه نقش مهمی در سقوط 11 روزه بشار اسد نداشتند. این سقوط 11 روزه اساسا نتیجه ی تقابل نیروهای تحریرالشام و بشار اسد بوده است.   
 تا اینجا به نیروهای مخالف پرداخته شد حال به نیروهای خود رژیم می پردازیم:
رهنما می نویسد:
«عکس‌العمل اولیه‌ی رژیم اسد ارسال نیرو برای رویا‌رویی با مخالفین بود. روس‌ها نیز بلافاصله وارد صحنه شدند و بسیاری از مواضع آنها را بمباران کردند.»
در حقیقت نه عکس العمل اولیه ی رژیم اسد چنان بود که از قصد مقابله حکایت کند و نه«وارد صحنه شدن روس ها» به جایی کشیده شد که جدی بنماید. روسیه به بمباران مناطقی دست زد که نیروهای تحریرالشام در آنها تحرکی نداشتند. در واقع اگر قرار بود بمبارانی صورت بگیرد باید  نیروهای تحریرالشام در مسیر پیشروی شان و در جاده ها بمباران می شدند و در این صورت قطعا نمی توانستند به آن ساده گی پیشروی کنند.
در مورد این بمباران ها نیز دو گمانه می تواند وجود داشته باشد: یا اینکه این بمباران ها برای خالی نبودن عریضه بودند چرا که این گونه رها کردن بشاراسد که به گفته ی رهنما «متحد» روسیه بود نقش خوبی از روسیه برای دیگر« متحدان» باقی نمی گذاشت و یا اینکه در بهترین حالت سازش به مراحل نهایی نرسیده بود و این گونه تحرکات برای گرفتن امتیازات بیشتر از امپریالیست های غربی صورت گرفت.
 در حقیقت سازشی که بین امپریالیست های غربی و روسیه صورت گرفته بود نقش اصلی را در پیشبرد رویدادها داشت. واکنش روسیه و جمهوری اسلامی و بشار اسد و ارتش تماما حکایت از اجرای یک برنامه ی کلی از پیش توافق شده دارد. رهنما اکنون نشان می دهد که نه«گزارش‌ها و نوشته‌های معتبر»ی را مد نظر داشته و نه «بررسی دقیق» کرده است. تیله ای انداخته که دهن پر کن باشد.
وی ادامه می دهد:
«با ادامه‌ی درگیری‌ها، سربازان سوریه در نواحی مختلف، ناراضی از وضعیت خود، رغبتی به جنگیدن نشان نمی‌دهند.»
 رغبت نشان ندادن برخی از سربازان یک چیز است و تقدیم کردن کلید شهرها چیزی دیگر.
«تصمیم عجولانه‌ی رژیم اسد به افزایش حقوق آنها نیز کمکی نمی‌کند. حتی یک هنگ سوری با تمام سلاح‌ها خود را به عراق می‌رساند و تسلیم می‌شود. از این لحظه پیشروی مخالفان بدون مقاومت ادامه می‌یابد و شهرهای عمده و سرانجام دمشق اشغال می‌شوند.»
 ردیف کردن برخی جزییات کم اهمیت و کش دادن شواهد برای پر کردن حکایت، اما از اصل و عمده ی مساله چشم پوشیدن شیوه ی این سوسیال دموکرات است. اسد می خواست حقوق ها را زیاد کند، گویی آن 9 سال که سربازان و نیروهای وفادار به اسد برایش آنچنان کشتار کرده بودند حقوق هاشان مکفی بود و حال یک دفعه آن قدر کم شده بود که سربازان را وادار کند خبردار مقابل نیروهای تحریرالشام بایستند! و یا «یک هنگ سوری با تمام سلاح ها خود را به عراق می رساند و تسلیم می شود». این ها مساله تقدیم کلید شهرهای عمده ای مانند ... از جانب سران ارتش و دولت را جواب نمی دهد. این جدال به همه چیز مانند بود جز جنگ و درگیری و مقاومت و امثال اینها. این تسخیری بدون خون ریزی و برمبنای توافقی از پیش بود.
و اکنون می رسیم به نکته ی مرکزی نظر رهنما که تمامی تلاشش برای آن است:
«این فرایند سرنگونی نشان می‌دهد که سقوط رژیم اسد ظرف ۱۱ روز، برخلاف بسیاری ادعا‌ها، توطئه‌ای ازقبل طراحی شده از سوی نیروهای خارجی نبوده است.»
توطئه! نیروهای خارجی! منظور رهنما از نیروهای خارجی امپریالیست های آمریکایی و اروپای غربی و نیروهای وابسته به آنها همچون ترکیه و اسرائیل از یک سو و امپریالیسم روسیه و جمهوری اسلامی از سوی دیگر است. حتی اگر فرض را صرفا بر دخالت دولت های ترکیه و اسرائیل قرار دهیم و هر دو را هم دولت های مستقل ارزیابی کنیم بازهم این هم «توطئه» است و هم «دخالت خارجی».  
 با این حال در این فرایند تنها چپزی که نمی توانست حکمی قطعی باشد سقوطی 11 روزه است.
«زمانی که اسد «صدای مردم!» را می‌شنود و متوجه می‌شود که ارتش نمی‌جنگد و متحدین‌اش هم امکان حفظ او را ندارند، پیام می‌دهد که حاضر به کناره‌گیری است و روس‌ها هم به همین نتیجه می‌رسند.»
به نظر می رسد که اسد از پیش در جریان سازش بین امپریالیست های روسیه و آمریکا و اروپای غربی قرار داشت. او به خوبی می دانست که حکومت اش پایان یافته است و هیچ راهی ندارد جز این که بساط اش را جمع کند و برود.
اینجا رهنما نکته ای در خور توجه می نویسد:
 «در این میان معلوم نیست که از چه طریقی و چه کسانی با رهبری هیئت تحریرالشام تماس می‌گیرند که اسد می‌رود و نیازی به حمله و تخریب پایتخت و نهاد‌های حکومتی نخواهد بود.»
این همه ژست بررسی دقیق و تحلیل رویدادها و آنگاه ... گویا در همان آغاز حمله به نیروهای تحریرالشام گفته می شود که اسد قرار است برود و «نیازی به حمله و تخریب پایتخت و نهادهای حکومتی نخواهد بود». به عبارت دیگر اول حمله ای صورت گرفته و سپس به تحریر الشام اطلاع داده شده است!
در حقیقت نیازی نبود که کسانی پس از آغاز حمله با رهبری هیئت تحریر الشام تماس بگیرند و بگویند که اسد می رود و نیازی به حمله و تخریب پایتخت و نهادهای حکومتی نیست. سران تحریرالشام نه پس از آغاز حمله بلکه پیش از آن می دانستند که قرار نیست مقاومتی صورت گیرد. وعده ی دولت به آنها داده شده بود. برای همین هم آنها از ادلب حرکت کردند و برای رسیدن به پایتخت نجنگیدند بلکه به سوی آن وانت سواری کردند.
رهنما ادامه می دهد:
«روس‌ها اسد و خانواده‌اش را خارج می‌کنند، نخست‌وزیر رژیم اسد با توافق برای مذاکره و انتقال آرام قدرت به مخالفین باقی می‌ماند. تجربه‌ی وحشتناک عراق و سیاست «بعث‌زدائی» که اشغالگران امریکایی در آن کشور پیاده کردند و ازجمله نقش بسیار مهمی در ایجاد داعش داشت، و خلاء قدرتی که بر اثر به‌هم‌ریختن وزارت‌خانه‌ها و نهاد‌های دولتی و خصوصی به همراه آورد، هر دو طرف رابه این سازش تشویق کرد.»
این هم یکی دیگر از دلایل عدم مقاومت و تقدیم دم و دستگاه اسد به احمد الشرعا. دولت پیشین به این دلیل به انتقال آرام قدرت به مخالفین تن داد که سیاست بعث زدایی عراق و به هم ریختن وزارت خانه ها و نهادهای دولتی و خصوصی «خلاء قدرتی» پدید نیاورد. این کل «سازش» صورت گرفته در سوریه بود!؟
 و سپس:
«رهبر مخالفین، احمد الشرعا ملقب به الجولانی، هم زیرکانه با یک پُز دموکراتیک و وعده‌ی «همه با هم»، احترام به حقوق همه اقلیت‌های ملی و مذهبی، حق انتخاب پوشش زنان، و محترم شمردن حق مالکیت و این که خطری متوجه امریکا و اروپا نخواهد بود، ظاهر شد و اعلام کرد که روس‌ها هم می‌توانند پایگاه هوایی همیمین و پایگاه دریایی طرطوس را حفظ کنند.»
خیر! وعده ی احمدالشرعا  به امپریالیست های غربی ها«زیرکانه» نبود. وی در حال حاضر جزو بلوک امپریالیستی غرب و مورد پشتیبانی آنها بوده و با پشتیبانی آن ها به قدرت رسید. اینکه در آینده چه خواهد شد ماهیت آنچه اکنون شده است یعنی پیوند امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی با جریان تحریرالشام و سپردن قدرت به آنها را تغییر نخواهد داد.
هرمز دامان
نیمه ی نخست دی ماه 1403

۱۴۰۳ دی ۱۲, چهارشنبه

درباره ی«میهن دوستی» شاه سابق

 
 
درباره «میهن دوستی» شاه سابق
 و های و هوی سلطنت طلبان و ساواکی ها
پس از مرگ ولینعمت شان جیمی کارتر
 
یک بازیکن پیشین فوتبال شاه سابق را«میهن دوست» می داند
و از وی تقدیر می کند!
 یک بازیکن پیشین فوتبال باشگاهی و ملی که در سفری از آمریکا به ایران آمده بود( محمد خاکپور) در مصاحبه ی با تلویزیون دولتی در مورد ورزشگاه آزادی می گوید که« باید قدردانی کنم از شخصی که 50 سال قبل این استادیوم را ساخت و باعث آبروی ملت ما شد. او میهن دوست بود و واقعا کشورش را دوست داشت». منظور وی محمدرضا پهلوی شاه ایران پیش از انقلاب 57 بود.
آنچه که این ورزشکار می گوید یا داوری ای همچون یک فرد عادی بر مبنای ظواهر و بنابراین سطحی است و از ناآگاهی او از سیاست و اقتصاد حکایت می کند و یا از گرایش سلطنت طلبی اش و نبود علاقه به توده های ستمدیده و محروم. اگر او از موضع حتی یک ملی گرای لیبرال معنای «میهن دوستی» را می فهمید چنین حرف هایی نمی زد.
در بهترین حالت اگر وی را فردی خیرخواه مردم خویش به شمار آوریم و ناراحت از این که در زیر تسلط حکومتی زندگی می کنند که نه تنها کشور را آباد نکرده بلکه بسیار تخریب و نابود کرده است باید بگوییم که راه مبارزه با دارودسته ی خامنه ای و سران سپاه و این که مثلا نه تنها یک استادیوم ورزشی مانند آزادی نساختند بلکه همین ورزشگاه موجود را نیز اوراق کردند، پناه بردن به دوران شاه و استبداد سلطنتی و شاه پرستان و سلطنت طلبان نیست. تقدیر از شاهی که خودش و پدرش از دزدان و سالوسان و ریاکاران و خونریزان و جانیان بزرگ بودند نه خدمت به اکثریت مردم ایران که کارگران و کشاورزان و زحمتکشان اند، بلکه توهین به آنهاست.
تاریخ ورزش ما نشان می دهد که ما ورزشکارانی داشته ایم که علیه نظام استبداد سلطنتی و یا استبداد دینی مبارزه کرده اند و اگر نام شان در تاریخ مانده است نه تنها به دلیل قهرمانی هاشان و یا مدال هایی که در عرصه ی جهانی برای ملت شان هدیه آورده اند بلکه بیشتر به سبب همان مبارزه ای بوده که با این نظام های استبدادی کرده اند. ورزشکارانی مانند تختی و حبیب خبیری و نوید افکاری و... این ها قهرمان هستند.   
تازه مگر این ورزشگاه را شاه سابق ساخت؟
 خیر! این ها را نیز کارگران و زحمتکشان ساختند. کار از آنها و نفت – پول هم از آنها بود. و اگر قرار است سخنی از موجد«آبروی ملت ایران» شدن به میان آید این آبرو را آنها باعث شدند و نه شاه و دستگاه حاکم اش. 
 از این گذشته، این که دولتی در طول حداقل 25 سال حکمرانی اش و در جایی که تا خرخره مال مردم را خورده برای اسم درکردن چندتایی ساختمان بسازد، هنری نیست. بسیاری دولت های پیزوری تر از دولت شاه سابق بسیاری ساختند اما تنها لقبی که نمی توان به آنها داد«میهن دوست» بودن است!
الان دولت های امارت و قطر که کشورهایی با جمعیت کم و با درآمد بالای نفتی هستند همین طور برج و استادیوم و ... می سازند آیا این به این معناست که آنها میهن دوست هستند؟ خیر! سران این کشورها مشتی مزدور کشورهای امپریالیست غربی هستند. نفت شان را می فروشند و با پول اش ساختمان و برج و استادیوم می سازند و جام جهانی برگزار می کنند. اگر آنها میهن دوست بودند حداقل ملت شان را تولید کننده ی چند کالای سبک صنعتی می کردند و مردم کشور خود را بی نیاز از اینکه آنها را برایش وارد کنند. اینها چه چیز از ژاپن که کشوری امپریالیستی است کم دارند که کشور کوچکی است اما یکی از مهم ترین تولید کننده های کالاهای صنعتی جهان است؟
شاه هم مانند آنها مزدور امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های غربی انگلستان و آلمان و فرانسه بود. او ملتی تولید کننده و صادر کننده ی کالاهای صنعتی ایجاد نکرد بلکه طبق دستور اربابان نفت، ثروت ملت ایران را فروخت و با کار کارگران و زحمتکشان، میدان شهیار و چندتایی ورزشگاه و اتوبان ساخت.
علامت میهن پرستی ورزشگاه ساختن نیست( گرچه اگر توده های کشوری رفاهی نسبی داشته باشند آن نیز باید ساخته شود) بلکه توجه به زندگی و رفاه اکثریت یعنی کارگران و کشاورزان و توده های زحمتکش و ستمدیده است. در اینجا اثری از میهن دوستی شاه نیست و بلکه مزدوری او و وطن فروشی اوست که برق می زند. او برای طبقه ی حاکم بر آمریکا و کشورهای غربی و کاسه لیسانش در ایران یعنی خاندان پهلوی و طبقه ی حاکم بر ایران( امثال هژبریزدانی ها، خیامی ها و ارجمندها و سگ و سوته های دیگر...) تا توانست بافت اما زندگی ای فلاکت بار برای اکثریت کارگران و کشاورزان و توده های زحمتکش (حتی کسبه جزء) به وجود آورد و وضع آنها را به جایی رساند که چنان انقلابی کردند. نخستین اعتصاب های کارگران حتی در شرکت نفت که کارگران و کارمندان به نسبت وضع بهتری داشتند اعتصاب اقتصادی و برای بالا بردن حقوق ها بود که دیگر از پس تورم و گرانی بر نمی آمدند. نخستین اعتراضات دهقانان در کردستان و ترکمن صحرا و اراک و فارس و... در دوران انقلاب علیه فئودال ها پرورده شده ی زمان شاه و برای خواست زمین بود. نخستین خواست خلق های دربند کرد و آذری و عرب و ... برای احترام به هویت ملی و دادن حق تعیین سرنوشت به آنها بود و... اکنون حتی می بینیم زنان نه تنها علیه حجاب بلکه علیه قوانین متحجر ضد زنی می ستیزند که در زمان شاه از مقدسات شاه و حکومت به همراهی روحانیون و آخوندهای متعصب وعقب مانده بود. 
شاه چه کرده بود که این چنین تمامی طبقات جامعه، تمامی توده های مردم علیه اش بودند؟
مقایسه نکنیم و نگوییم که خوب حالا که بدتر شده است! بدتر شدن وضع در حکومت کنونی به معنای بهتر بودن حکومت پیشین نیست. به معنای این است که هر دو بد بوده اند و در هر دو وضع زندگی توده های زحمتکش و طبقات مردمی جامعه ارج و اهمیتی نداشته است. از حکومت بدتر از بد، نباید به حکومت بد برگشت. از بدتر و بد باید عبور و به خوب و بهتر و عالی گذر کرد. فراراه توده های مردم این است:
نه استبداد سلطنتی خواستیم و نه استبداد دینی می خواهیم. یک جمهوری انقلابی مستقل و دموکراتیک و متکی به توده ها می خواهیم و آن را برقرار خواهیم کرد! 
 
ادامه دهیم حکایت«میهن دوستی» شاه راه:
 
مفلوکان سلطنت طلب و مرگ کارتر
اگر شاه «میهن دوست» و «مستقل» بود و مزدور امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های غربی نبود آنها نمی توانستند درباره ی او تصمیم بگیرند.
جالب این که این حضرات سلطنت طلبان در خارج کشور پس از مرگ کارتر خودشان را به در و دیوار می زنند که«این کارتر و حزب دموکرات بود که به پشتیبانی خمینی درآمد و به انقلاب 57 کمک کرد. این کارتر و هایزر بودند که نگذاشتند ارتش کودتا کند و حمام خون به راه اندازد و دمار از روزگار مردم و انقلاب شان در آورد! این ها بودند که به شاه گفتند از ایران بیرون رود! این ها بودند که حتی به شاه اجازه ندادند که در آمریکا بماند و به سرطان اش برسد!»
این  دارودسته های حقیر و مزدور به روی خودشان نمی آورند که تا کنون در بوق و کرنا کرده اند که شاه «مستقل» بود! شاه «میهن دوست» بود! شاه « آبرو» و «سرفرازی ایران» را می خواست!
اگر آنچه شما مزدوران و شما زبان و قلم به مزدان و جنایتکاران ساواک شاهی می گویید راست است پس چرا باید جیمی کارتر تعیین کند شاه چه باید انجام دهد و چه نباید انجام دهد؟ چرا کارتر باید تعیین کند که شاه باید «حقوق بشر» را رعایت کند؟ چرا دستگاه حاکم بر آمریکا باید بگوید شاه باید از ایران یعنی از «میهن» خودش بیرون برود؟ و چرا این نوکر حقیر و این کارت سوخته و از رده خارج شده برایشان حتی این قدر ارزش ندارد که او را در این کشور حفظ کنند و در زمان اقامت اش در آمریکا چون دستمالی چرکین و آشغالی با او رفتار می کنند و خیلی زود به وی می گویند آمریکا را ترک کند؟
این ها نشان می دهد شاه و طبقه ی حاکم بر ایران که شاه نماینده ی سیاسی اش بود تنها چیزی که نبودند مستقل بودن و میهن پرست بودن و ایستاده به روی پای خود بود.
آنچه این حضرات را تهی تر و مفلوک تر می کند این است که خودشان هم اکنون زیردست و نوکر و مزدور همین دستگاه حاکمه ی آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی هستند و حاضر به هر چاپلوسی برای اینکه به چیزی گیرندشان و جاده ی ایران را برای حکومت آنها صاف کنند.  تابلوست که حکومتی که چنین برپا شود همچون حکومت های رضاخان پلشت و پسرش محمدرضا پهلوی دزد و جانی دست نشانده و مزدور امپریالیست های غربی خواهد بود و باید از آنها اطاعت کند.  
اما اگر این حضرات که اکنون چنین به لیسیدن کفش های ترامپ و جمهوری خواهان مشغول اند و بد جیمی کارتر متوفی( با لحن بد) و اوباما و بایدن و دموکرات ها را( با لحن محترمانه و ملایم) می گویند روزگاری در ایران به روی کار بیایند زمانی که جابجایی قدرت میان حزب جمهوری خواه و حزب دموکرات صورت گیرد و رئیس جمهوری از جانب حزب دموکرات روی کار آید مجبور و موظفند که کفش او را نیز بلسیند و سگ زنجیری او هم باشند. کاری که شاه نوکر صفت می بایست و مجبور بود انجام دهد و چون آنها قدرت را به او داده بودند و برایش حفظ می کردند لذت هم می برد که نوکرشان باشد.
آنچه غلام حلقه به گوشی مانند شاه باید از آن اطاعت می کرد کل طبقه ی سرمایه دار امپریالیست حاکم بر آمریکا (و اروپای غربی به ویژه امپریالیست های انگلستان، آلمان و فرانسه) بود. 
این طبقه دو جناح دارد که بر مبنای جایگاه اقتصادی شان در مناسبات تولیدی سرمایه داری حاکم در آمریکا شکل گرفته است. سیاست های این دو جناح از یک سو برای پیشبرد منافع جناح اقتصادی- سیاسی خود و از سوی دیگر پیشبردن منافع دو جناح یعنی کل طبقه ی حاکم بر آمریکا است. هر دولتی که زیرسلطه و مزدور آنها باشد باید نخست از سیاست های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و کلا منافع جناح حاکم و در پی آن منافع کل طبقه ی حاکم براین کشور و دیگر کشورهای امپریالیستی پیروی کند.
 
اگر طبقه ی کارگر و کمونیست ها رهبری انقلاب را داشتند
کارتر به احتمال زیاد شاه را در قدرت نگاه می داشت!
از سوی دیگر اگر در مقابل کارتر و طبقه ی حاکم بر آمریکا و کلا امپریالیست ها، طبقه ی کارگر و حزب کمونیست اش در رهبری انقلاب توده ای بودند ممکن نبود آنها در کنفرانس گوادولوپ تصمیم به برکناری شاه و یا حداقل حکومت مزدورشان بگیرند و چنان کنند که کردند. برعکس این امکان  بسیار زیاد بود که آنها دست به کشتارهایی از گونه ی اندونزی و شیلی بزنند. اما از آنجا که رهبری انقلاب به دست نیرویی متحجر افتاد که خود ضد طبقه ی کارگر و کمونیست ها بود و با سرمایه داری و امپریالیسم مشکلی اساسی نداشت آنها راه سازش را انتخاب کردند. وظیفه این کشتارها را این نیروی متحجر به عهده گرفت و طی دوران انقلاب( 60- 58) و پس از سال های 60 عملی کرد.
در واقع آن ها از این ترسیدند که اگر دست به سرکوب های خونین و شدیدتری از آن چه زدند بزنند وضع بدتر شود و ضعف ها و  سازشکاری های رهبران مذهبی و پنهان کاری هاشان و بندو بست هایشان بیشتر برای توده ها آشکار شود و از این سو انقلاب بیش از پیش رادیکالیزه شود و طبقه ی کارگر و نیروهای کمونیست رو بیایند. دلایل اصلی حکم به ترک ایران از جانب شاه و سازش با رهبری خمینی این بود نه این که شاه«مستقل» و «میهن دوست» بود و «می خواست چنین و چنان کند و آمریکایی ها نگذاشتند»( راستی اگر چنین بود چرا شما اکنون قبله گاه تان دولت آمریکا شده است؟! و التماس به یک دولت خارجی می کنید که «سر مار را بزند و شما را به جای آن بر قدرت نشاند؟!)  
شاه نیز چون نه«متحد» آمریکا بود و نه امثال نیکسون« دوست نزدیک» اش بودند(چنان که سرسپرده گان با جیره و مواجب دولت آمریکا مانند عباس میلانی این موجود سالوس و حقیر درکتاب اش نگاهی به شاه - ص 3 - می گوید) بلکه نوکر حلقه به گوش و سگ زنجیری آمریکا بود، باید از فرامین کارتر که آن زمان نماینده جناح دموکرات ها و کل طبقه ی حاکم آمریکا و ارباب وی بود اطاعت می کرد و سر به زمین می سایید. اطاعت نمی کرد «سه سوت» ترتیب اش را از طریق سران ساواک و ارتش می دادند و سرش را زیر آب می کردند!؟
  
مقایسه زمان شاه با زمان خمینی و خامنه ای و جمهوری اسلامی
این مقایسه مفید است از این جهت که می تواند شناختی از دو نوع استبداد در ایران یعنی استبداد سلطنتی و استبداد دینی به دست دهد. می توان وجوه همانند و متضاد آن ها را شناخت و از پیوندهای درونی آنها و اینکه چگونه در جامعه ی ایران در کنار یکدیگر زیست کرده اند شناخت به دست آورد. این مقایسه در سطوح ظاهری خود نشاندهنده ی این است که استبداد دینی جمهوری اسلامی بدتر از استبداد سلطنتی و حکومت شاه است، اما از این بر نمی آید که پس چون این ها بدتر از آنها هستند، پس بهتر است به آن ها برگردیم. رساندن شناخت به چنین نتایجی بدترین شکل به دست آوردن نتایج به درد بخوری از شناخت این دو نظام استبدادی است و این که خلق ایران به چه نیاز دارد. این دو یعنی شاه و شیخ، استبداد سلطنتی و استبدادینی به شکل های معینی همواره در جامعه وجود داشته اند و آب به آسیاب یکدیگر ریخته اند. سران جمهوری اسلامی متحجر و جنایتکار و کثیف و وطن فروش بوده اند. شاه نیز متعصب و جنایتکار و کثیف و وطن فروش و مزدور بود. از نگاه اکثریت توده های ایران هر دو حکومت مستبد و متحجر و جنایتکار و علیه خلق بوده اند. 
طبقه کارگر و خلق ایران خواهان گذر از این نظام های استبدادی متکی به استثمار و ستم به یک جمهوری دموکراتیک انقلابی است که در آن کارگران و کشاورزان و تمامی توده های ستمدیده مالک کشور خویش بوده و استقلال و آزادی داشته باشند و برای زندگی خود آن گونه که خود می اندیشند تصمیم بگیرند. 
فراراه طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های زحمتکش و طبقات میانی باید نخست شعارهایی علیه استبداد دینی باشد و در درجه ی دوم شعارهایی علیه سلطنت طلبان و استبداد سلطنتی.
هرمز دامان
 11 دی ماه 1403

تبریک سال 2025 به کارگران و زحمتکشان و توده های ستمدیده ی مسیحی هم میهن و جهان

 


با این آرزو و امید که سال نو میلادی 
سال گسترش و رشد مبارزات کارگران و زحمتکشان و خلق های ستمدیده ی جهان 
علیه سرمایه داری و امپریالیسم و ارتجاع حاکم بر کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم
 و در جهت جهانی نو، جهان دموکراتیک توده ها و سوسیالیسم و کمونیسم باشد

سال 2025 بر همه ی کارگران و زحمتکشان مسیحی

هم میهن و جهان

مبارک باد

گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
31 دسامبر 2024

۱۴۰۳ دی ۹, یکشنبه

اعتصاب بازار تهران در پی افرایش قیمت دلار


 
 در روز یکشنبه 9 دی ماه 1403 در اعتراض به افزایش قیمت دلار و تورم نخست پارچه فروشان و سپس کفاشان بازار تهران اعتصاب کردند و در پی آن بخش هایی دیگر از بازار تهران به آنها پیوستند. کسبه و بازاریان مغازه های خود را بسته و در بازار گردآمدند و نیز بخشا اعتراض شان به خیابان کشیده شد. آنها که اعتصاب کرده بودند از بقیه می خواستند که مغازه ی های خود را ببندند و این وضع را تحمل نکنند.
شعارهای بازاریان:
«ببندید، ببندید»
«بازاری باغیریت، حمایت حمایت»
«فریاد، فریاد، از این همه بیداد»
«حسین حسین شعارشون، دروغ و  دزدی کارشون»
پس از اعتصاب بازار طلافروشان در اردیبهشت 1402 این مهم ترین اعتصاب بازاریان در یکی و دوسال اخیر است.
علل اعتصاب بازاریان گران شدن دلار و بالا رفتن نرخ تورم و بنابراین رکود کار و کاسبی است. در صحبت های کفاشان اعتصابی طرح شده است که با افزایش قیمت دلار، قیمت ابزار و مواد اولیه تولید کفش بالا خواهد رفت و آنها نخواهند توانست کفش تولید شده با قیمت جدید را که طبعا گران تر از پیش از آن است تولید کرده و بفروشند.
صحبت های تولید کننده گان کفش ساده و روشن است. بالا رفتن قیمت دلار به معنای پایین آمدن ارزش پول ملی است. با پایین آمدن ارزش پول ملی از آنجا که بخش مهمی از شاغلین جمعیت ایران حقوق بگیران کم درآمد( کارگران شهر و روستا در تولید و خدمات، کارمندان ساده و...) هستند که دستمزدهایشان عموما ثابت است( سالی یکبار آن هم نه متناسب با نرخ تورم افزایش می یابد) توانایی خریدشان پایین می آید و نمی توانند کفش تولید شده با قیمت تازه را بخرد و با این ترتیب تقاضا برای کفش پایین می آید. این به این معناست که بازار دچار رکود می شود(اکنون مدت زمانی است که بخشی از بازارهای حتی نیازهای اولیه ی توده ها نیز مانند پوشاک و حتی مواد غذایی مانند گوشت به رکود کشیده شده است) کالای تولید شده روی دست تولید کننده می ماند و کسب و کار وی به ورشکستگی سوق پیدا می کند.
تمامی بخش های جامعه از کارگران و کشاورزان گرفته تا کارکنان بخش خدمات دولتی و خصوصی و تولید کننده گان و کسبه و ... به یکدیگر وصل هستند. ضربه و آسیب به هر بخش و پایین آوردن قدرت تولید و مصرف اش به معنای ضربه به بخش های دیگر است. تا کنون ضربات بحران و تورم جاری بیشتر متوجه کارگران و حقوق بگیران جزء و نیز لایه های تهیدست طبقات میانی بود، اما هر روز که می گذرد بحران و تورم دامن لایه های مرفه طبقات میانی را بیشتر می گیرد. از این رو اعتصاب کسبه و بازاریان در دهه ی اخیر بیش از پیش شده است.
روندهای کنونی نشاندهنده این است که حتی اگر این اعتصاب معین گسترش و تداوم نیابد اما با وضع کنونی افزایش قیمت دلار و تورم این که دیر یا زود اعتصاباتی عمومی تر و دامنه تر صورت بگیرد وجود دارد. اعتصاباتی که در صورت وقوع و استحکام نسبی می توانند وضع اجتماعی - سیاسی جاری در جامعه را تغییر دهند و جنبش انقلابی - دموکراتیک توده ها را وارد مراحل تازه ای از تکامل خود کنند.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
9دی ماه 1403     

 

 

۱۴۰۳ دی ۶, پنجشنبه

تبدیل جهاد عملی خامنه ای و شرکای پاسدار به جهاد زبانی


 
در روز یکشنبه دوم دی ماه 1403 خامنه ای در دیدار با مداحان سخنان زیررا گفت:
«تبیین مسائل روز یک وظیفه ی بسیار مهم است. لذاست در روایت پیغمبر وارد شده است: ان المومن یجاهد بنفسه و سیفه و لسانه، مومن جهاد می کند، گاهی با جان خودش،[یعنی] می رود جبهه، گاهی با شمشیر خودش،[یعنی] از سلاح استفاده می کند، و گاهی با زبان خودش. جهاد با زبان یکی از انواع مهم جهاد است و گاهی اوقات از جهاد با جان هم اهمیتش بیشتر است.»
 به این ترتیب و در«تبیین مسائل روز» به ویژه شکست ها و عقب نشینی های جمهوری اسلامی اکنون گاه آن است که به جای جهاد جانی و جهاد سلاحی که نمی تواند پیش رود، «جهاد زبانی» که «اهمیت اش هم بیشتر است» و می توان در آن  بیکران تاخت، در پیش گرفته شود.  
یک : تبدیل جهاد عملی به جهاد زبانی
آنچه خامنه ای گفت به معنای تغییر جهاد عملی به جهاد زبانی است. به بیان دیگر بیان عقب نشینی خامنه ای و شرکا از دست زدن به عمل در کشورهای دیگر است. به معنای عدم پشتیبانی عملی از نیروهای نیابتی و توطئه هایی است که طرح ریزی و به آن عمل می کردند.
و به جای آن اتخاذ روش هارت و پورت کردن و چنین و چنان می کنیم و دشنام دادن به دشمنان؛ و این ها را خامنه ای «جهاد زبانی» می نامد.
تبدیل جهاد عملی به جهاد زبانی از یک سو در نتیجه شکست هایی است که به نیروهای نیابتی و محورمقاومت  یعنی به حماس و حزب الله و برخی نیروهای خودشان در منطقه وارد شده است؛ با این وصف دیگر جای چندانی برای جهاد عملی( جانی و سلاحی) باقی نمی ماند.
از سوی دیگر این جهاد زبانی به خامنه ای و شرکای پاسدارش اجازه می دهد که با های و هوی به راه انداختن و شلوغ کردن بازار،«حزب اللهی» ها و «ارزشی» هایی را که نمی دانند چه بر سرشان آمده خام کنند و اجناس بنجل  و تقلبی خود- چنین و چنان خواهیم کرد - را به آنها بفروشند. به این ترتیب خامنه ای و سران سپاه و جبهه ی حزب اللهی ها و ارزشی ها کماکان در عرصه ی «زبانی» شکست ناپذیر باقی خواهند ماند و برای روزی که دوباره جهاد زبانی شان به جهاد عملی تبدیل گردد «ورد» خواهند خواند و«دعا» خواهند کرد.
هدف جهاد زبانی خامنه ای بیشتر مصرف داخلی دارد و پر کردن زیر پایشان است که به سرعت در حال خالی شدن است. اما زبان و حرافی های بی پشتوانه و بی خاصیت نمی تواند آن نقشی را داشته باشد که اعمال پیشین داشته است. روزگاری فرماندهان پاسدار و بسیجی های گرسنه برای اسلام شان جان می دادند، اکنون اما بارشان را بسته اند و حسابی ثروتمند و چاق و چله شده اند و دیگر حاضر نیستند این بارگاه و بهشت را از دست بدهند! عقب نشینی ها و سازش ها برای این است.
 پایگاه خامنه ای و شرکایش  که این ها را می بیند در حال ریزش است و با این های و هوی ها جمع نخواهد شد. 
دو: تبدیل جهاد عملی به سازش های بی پایان
در واقعیت «جهاد» عملی خامنه ای به یک سلسله عقب نشینی ها و سازش ها تبدیل شده است. از سازش و عقب نشینی در لبنان و سوریه تا عقب نشینی و سازش های دیگر. خواه در سیاست خارجی و خواه در سیاست داخلی.
به احتمال زیاد عقب نشینی ها و سازش های خامنه ای و سران سپاه پرده هایی از عقب نشینی ها و سازش های بزرگتری است که باید در راه باشد.
در سیاست خارجی مهم ترین رکن، عقب نشینی در مقابل امپریالیسم آمریکا و اروپای غربی است. صحبت های اخیر علی لاریجانی که« ما به سمت بمب نمی رویم. شما هم شروط ما بپذیرید. توافق بعدی بکنید» نشان از عقب نشینی بر سر مساله ی رفتن به سوی تولید تولید بمب اتمی است که حداقل در حرف آن را پیش می کشیدند. یک تغییر مهم در سیاست های جمهوری اسلامی. 
در سیاست داخلی نیز به ویژه با وضعیتی که در مورد برق و گاز و هوای آلوده به وجود آورده و نیز اگر بخواهد علیه خلق پیشروی کرده و پس از گران کردن دلار، بنزین را هم گران کند، جمهوری اسلامی باید عقب نشینی کند. این عقب نشینی در مورد لایحه عفاف و حجاب صورت گرفت و در روزهای گذشته در مورد آزاد سازی اینترنت(هرچند در حال حاضر گامی کوچک برداشته شده است). به احتمال زیاد در روز ها و هفته ها و ماه های آینده این تغییرات در سیاست داخلی بیشتر خواهد شد. هر دو هر چند پس و پیش باید با هم پیش روند.
با این همه، خواه خامنه ای و شرکای پاسدار عقب نشینی کنند و خواه نکنند طبقه ی کارگر، کشاورزان، زنان، دانشجویان، فرهنگیان، بازنشسته ها، خلق های زیرستم ایران و تمامی طبقات خلق به مبارزات انقلابی - دموکراتیک کنونی خود تا زمان سرنگونی جمهوری اسلامی ادامه خواهند داد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
7 دی ماه 1403
 
 
 

۱۴۰۳ دی ۵, چهارشنبه

لاپوشی نقش امپریالیست های غربی در سقوط بشار اسد(1)


 
نقد نظرات سعید رهنما در مورد تغییرات سوریه
 
در مقالاتی که درمورد فرایند تغییرات حکومت در سوریه نوشته شده برخی از افراد و جریان ها سقوط حکومت بشار را طی 11 روز صرفا به عوامل داخلی نسبت می دهند و سخنی از عوامل خارجی به ویژه امپریالیست های غربی و در راس شان آمریکا به میان نمی آورند. اگر هم از این عوامل خارجی صحبتی بکنند صرفا در حد نقشی است که ترکیه و اسرائیل در سوریه اجرا کردند. گذشته از این دولت های این دو کشور را مستقل ارزیابی کرده و وابستگی تا مغز استخوان آنها را به امپریالیست غربی و مجری و پیش برنده ی سیاست های کلان آنها در نظر نمی گیرند. آنها نظراتی را که مبنی بر این است که در پشت این تغییرات سریع امپریالیست های غربی و در راس شان آمریکا و همچنین امپریالیسم روسیه قرار داشتند و سازشی و توافقی صورت گرفته که نیروهای تحریرالشام توانستند در این مدت کم و بدون کوچک ترین سرکوبی از جانب امپریالیسم روسیه و نیروهای جمهوری اسلامی(سپاه قدس) و مقاومتی از جانب ارتش بشار اسد و بدون تلفاتی تمامی شهرها مهم را یکی پس از دیگری تصرف کنند انکار کرده و چنین نظراتی را به گونه ای پیروی از «تئوری توطئه» می خوانند. یکی از این افراد رفرمیست سوسیال دموکرات سعید رهنما است که استاد بازنشسته ی دانشگاه می باشد و خود را« مارکسی» می خواند.
وی در مقاله ای با نام سوریه: از دیکتاتوری‌های سکولار تا پوپولیسم اسلام‌گرا( در سایت نقد اقتصاد سیاسی به تاریخ 14 دسامبر 2024) و همچنین در مصاحبه ای با تلویزیون خروشچفیست های راه کارگری ها که عنوان اش نام همین مقاله است، نظرات خود را شرح داده است.(1)
رهنما در آغاز مقاله اش از«سقوط  باورنکردنی و رعدآسای رژیم اسد» سخن می گوید و در صدد توضیح علل این «سقوط رعدآسا» و« پیچیدگی های لحظه ی حاضر» است.  او می نویسد این امر« بدون نگاهی گذرا به تاریخ غم‌انگیز این کشور میسر نیست».
در نخستین بند در مورد تاریخ سوریه می نویسد:«در زمان سقوط امپراتوری عثمانی که از اوایل قرن ۱۶ میلادی منطقه‌ی امروزی سوریه و حوالی آن را تحت کنترل داشت، این منطقه از چند ولایت تشکیل می‌شد.»
 سپس از قرن شانزدهم به قرن بیستم می آید و می نویسد:
« ‌‌در ۱۹۱۸، با توافق تلویحی امپراتوری بریتانیا با «شریف حسین» والی مکه که شورش بر‌علیه عثمانی را به‌راه انداخته بود، فرزندش فیصل حکمرانی سوریه را با حمایت جنبش ملی در حال ظهور عربی به‌دست گرفت.»
پس از آن امپریالیسم فرانسه سوریه را اشغال می کند و پس از پدید آمدن احساسات ضد فرانسوی و شکل گیری «جنبش ملی در حال ظهور عربی» و ایجاد«پادشاهی عربی سوریه» که دوامی نمی یابد«سرانجام با توافق‌های محرمانه بین امپریالیست‌های بریتانیا و فرانسه این منطقه به فرانسه واگذار»می شود. از این پس «سوریه تحت قیمومت فرانسه» در می آید.
چنان که خواهیم دید تنها در این پاره از کل مقاله از امپریالیسم سخن رفته و فرانسه و بریتانیا امپریالیسم» خوانده شده اند( البته رهنما در اینجا حتی از نوشتن « امپریالیسم انگلستان» که طی آن سال ها به کار می رفت طفره می رود!). همچنین به«توافق محرمانه» میان این دو امپریالیسم اشاره شده است. در پاره های بعدی نه از امپریالیسم شوروی(سوسیال امپریالیسم شوروی) و امپریالیسم روسیه خبری هست و نه از امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های انگلستان و آلمان و فرانسه!؟
نکته ی دیگری که می توان بیان کرد این است که در اینجا  از دیدگاه رهنما نقش عوامل خارجی(امپریالیست ها در قبال کشورهای زیرسلطه) تا این حد است که امپریالیسم بریتانیا سوریه را به امپریالیسم فرانسه «واگذار» می کند. روشن است که این«واگذاری» صرفا مربوط به دوران استعمار کهن نبوده بلکه در دوران «استعمار نو» نیز بسته به توازن نیروهای امپریالیست های درگیر و جنگ ها و سازش هاشان با یکدیگر کاربرد دارد.
پس از این شرح مقدماتی که کمکی به درک مساله ی«سقوط رعد آسا و باورنکردنی» بشار اسد در سوریه نمی کند رهنما می نویسد: 
 «درک بهتر وضعیت سیاسی سوریه تنها با توجه به ابعاد چندگانه و مرتبط با یکدیگر، یعنی امپریالیسم، ناسیونالیسم عرب، بنیادگرایی اسلامی، دیکتاتوری نظامی، نولیبرالیسم عربی، و درگیری در مسئله اسرائیل/فلسطین میسر است.»
 حال به این وجوه چندگانه توجه می کنیم.
در پاره ی نخست به«امپریالیسم و ناسیونالیسم عرب» می پردازد:
« فرانسه در دوران قیمومیت سوریه با بهره‌برداری از تفاوت‌ها و اختلاف‌های قومی و مذهبی، سلطه‌ی خود را تأمین می‌کرد، و ازجمله منطقه‌بندی کشور را با توجه به مناطقی که یکی از اقلیت‌های مذهبی در آن متمرکز بودند انجام داد. بر این اساس برای علوی‌ها (حدود ۱۲ درصد جمعیت) و دروزها (حدود ۳ درصد) دولت‌های ایالتی جداگانه تشکیل دادند. اکثریت سنی (حدود ۷۴ درصد) و مسیحیان (حدود ۱۰ درصد) خواستار یکپارچگی سوریه بودند...»
سپس در مورد تسلط علوی ها می نویسد:
«فرانسه بسیاری از آن‌ها را وارد ارتش و دستگاه اداری کرد، با این تصور که اگر زمانی دولت سوریه از این اقلیت تشکیل شود، برای همیشه به حمایت فرانسه نیاز خواهد داشت. (همان سیاست امپراطوری عثمانی در عراق که اقلیت سنی را بر اکثریت شیعه حاکم کرده بود.)» و« دولت‌های پی‌در‌پی از زمان استقلال سوریه عمدتاً از اقلیت علوی بودند که مهم‌ترین آن‌ها خاندان اسد بود.»
به این ترتیب نخستین گره از«پیچیدگی های حال حاضر سوریه» و «علل سقوط برق آسا و باورنکردنی» سوریه باز می شود: اقلیت علوی بر اکثریت سنی حاکم بودند و بنابراین:
«واضح ‌است که این امر تا چه حد زمینه‌ی خشم و نارضایی اکثریت سنی را که از پایه‌گذاران ناسیونالیسم عرب بودند، فراهم می‌آورد؛ خشمی که مسیحیان سوری نیز - که بر خلاف مسیحیان لبنان گرایشی به فرانسوی‌ها نداشتند – با آن همدل بودند.»
نگاه کنیم که چگونه این سوسیال دموکرات، خشم و نارضایتی طبقات خلقی را از امپریالیسم و طبقات مرتجع مزدور به تضاد بین سنی ها با علوی ها تقلیل می دهد و روشن نمی کند که در پس چنین تقابلی حتی اگر آن را حوزه ای که تضادهای دیگر در آن پنهان شده بودند بینگاریم مخالفت با«سلطه» ی در درجه ی نخست اقتصادی و سپس سیاسی و فرهنگی امپریالیسم است و نه صرفا تضاد میان سنی های ملی گرا و علوی های حاکم. به عبارت دیگر تضاد میان طبقات خلقی و امپریالیسم( در آن دوران امپریالیسم فرانسه) را که وجوه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را در بر می گرفت به تنها یک بخش یعنی تضاد مذهبی بین سنی های زیرستم و علوی های حاکم کاهش می دهد.
و لابد همین خشم و نارضایتی اکثریت سنی است که منجر می شود به اینکه طی 11 روز گروهی به نام تحریرالشام که پایه ای درون طبقات اصلی خلق سوریه( کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی) که اکثریت شان سنی هستند ندارد و مشکل چیزی از«ملی گرایی عرب» و مبارزه انقلابی با امپریالیسم حاکم( در سوریه امپریالیسم روسیه و نوچه های جمهوری اسلامی) حالی اش باشد، بدون تلفات آنچنانی، شهرها را یکی پس از دیگری فتح کند و حکومت را ساقط کند!؟
وی در این همین پاره پس از اشاره به«تصمیم فرانسه در ۱۹۳۹ به واگذار کردن اسکندرون – ناحیه بسیار مهمی در ساحل مدیترانه و بخشی از ولایت حلب – به ترکیه و برانگیخته شده احساسات ملی در سوریه( ده درصد مردم این ناحیه ترک بودند و اکثریت سوری بودند)» می نویسد:
« پس از ماجرای اسکندرون بود که جوانان ناسیونالیست سوری زمینه‌ی ایجاد حزب«بعث العربی» را فراهم آوردند، حزبی که بعداً به‌طور رسمی در ۱۹۴۶ تأسیس شد، و در ۱۹۵۲ با «حزب سوسیالیست عرب» که در ۱۹۴۷ ایجاد شده بود، پیوند خورد. در این مسیر، «جمهوری عربی سوریه» — به‌رغم آن‌که حدود ۱۰ در‌صد جمعیت کُرد و حدود ۳ درصد دروز هستند – به‌وجود آمد و در قانون اساسی قدرت خاصی به حزب بعث واگذار شد و در عمل سوریه را تک‌حزبی کرد.»
این هم بازگشایی یک «پیچید گی» دیگر در سقوط «رعدآسا»ی حکومت بشار:
چون «حزب بعث العربی» تاسیس شد و این به حکومت «تک حزبی» انجامید و چون نام سوریه«جمهوری عربی سوریه» شد و به این علت که 10 درصد جمعیت «کرد» و حدود 3 درصد «دروز» هستند، اینها یعنی حکومت تک حزبی و نیز چنین نام نهادنی، در کنار آن «خشم و نارضایتی» از زمره ی عواملی بودند که موجب شدند که حکومت بشار اسدی که انقلاب بزرگ خلق سوریه را خفه کرده و مدت بیش از 12 سال حکومت اش را به کمک جمهوری اسلامی و امپریالیسم روسیه تداوم بخشیده بود در عرض 11 روز ساقط شود!
طرف توجه نمی کند که در رویدادهای مورد بحث صحبت نه بر سر مخالفت با حکومت بشار اسد است که از همان انقلاب 2011 اوج گرفت و نه بر سر کردها( و یا دروزها) که در منطقه ی خودشان بودند و نقش چندانی در تصرف شهرهای مهم و کلیدی و سقوط 11 روزه ی اسد نداشتند، بلکه بر سر این است که چرا در عرض این مدت کوتاه شهرها تصرف شد و حکومت سقوط کرد. چنان که خواهیم دید رهنما هنگام توضیح این مساله ی مشخص جز این که به نقش کلی عوامل مزبور اشاره کند به برگشتی به این مسائل ندارد  
در بالا اشاره شد که این پاره«امپریالیسم و ناسیونالیسم عرب» نام دارد. این تضاد در چارت تضاد میان تمامی طبقات خلقی سوریه با امپریالیسم و حکومت های مرتجع دست نشانده می گنجد، اما از این بخش به بعد روشن نیست که پس از امپریالیسم فرانسه، ملی گرایی عربی در سوریه (تضاد طبقات خلقی سوریه با امپریالیسم زیرپرچم ملی گرایی مترقی یا انقلابی) و همچنین انقلاب 2011 علیه کدامیک از کشورهای امپریالیستی است! در مقاله نه از شوروی و روسیه به عنوان امپریالیسم نام برده می شود ونه از آمریکا و نه از کشورهایی مانند انگلستان و فرانسه و آلمان. از این رو نه امپریالیسمی در کار است و بنابراین نه از مبارزه ی«ملی» خلق سوریه علیه امپریالیست ها. و چنان که خواهیم دید اینها به دلیل فراموشی و سهو نیست. 
پاره ی بعدی «دیکتاتورهای نظامی و بنیادگرایی مذهبی» نام  دارد.
 در این بخش رهنما اشاره به اختلافات درونی حزب بعث و کودتاهای پی درپی می کند. در نهایت « در ۱۹۷۰ حافظ اسد که در آن زمان وزیر دفاع بود با کودتای درونی قدرت را به دست گرفت».
سپس در مورد حافظ اسد می نویسد:
«با آن که او نظیر بسیاری دیگر از رهبران پس از استقلال خود از علویان بود، اما رژیمی سکولار را برقرار کرد. بر اساس اولین قانون اساسی در ۱۹۳۰ که بارها مورد تجدیدنظر قرار گرفت، رییس‌جمهور می‌بایست مسلمان باشد، اما در ۱۹۷۳ اسد این شرط قانون اساسی را برداشت و آغاز مقابله‌ی اسلام‌گرایان با او را رقم زد
در پی این درگیری با اسلامی گرایان:
«اخوان‌المسلمین که از مدت‌ها قبل در میان اکثریت سنی سوریه نفوذ کرده بود، تحت تأثیر انقلاب ایران و به قدرت رسیدن اسلام‌گرایان، فعالیت‌های خود را در شهرهای اکثراً سنی افزایش داد. با اعلام ممنوعیت فعالیت این جریان مذهبی و فرار رهبران آن، سرکوب‌ها تشدید شد. قیام اخوان المسلمین در شهر حما در ۱۹۸۲ به قتل‌عام وسیع توسط ارتش انجامید.»
این به این معنا است که یکی از تضادهای درون سوریه بین جریان های مذهبی مرتجع داخلی با حکومت مرکزی بوده است. به ظاهر این تضاد است که نقش عمده و فعال را در تغییر حکومت سوریه اجرا کرده است.  
 پاره ی بعدی«"انفتاح"، نولیبرالیسم عربی» نام دارد. رهنما می نویسد:
 «سیاست‌های اقتصادی اولین دولت‌های سوریه پس از استقلال، در غیاب یک طبقه‌ی سرمایه‌دار – به‌جز یک بورژوازی تجاری و معدودی صاحبان صنایع — کلاً سرمایه‌داری دولتی با پاره‌ای پوشش‌های اجتماعی و رفاهی تحت عنوان سیاست‌های «سوسیالیستی» بود.»
سپس :
« از دهه‌ی ۱۹۷۰ تحت حکومت حافظ اسد، به‌تدریج با کمک کشورهای عربی خلیج فارس سیاست دروازه‌های باز تحت عنوان «انفتاح» ...در پیش گرفته شد و یک طبقه‌ی بورژوا در اطراف رژیم پدید آمد.»( لابد پیش از سیاست«انفتاح» طبقه ی بورژوایی در سوریه وجود نداشت و «بورژوازی تجاری» و در کنارش«معدودی صاحبان صنایع» طبقه نیستند. در این صورت احتمالا حافظ اسد و فرزندان و آقا زاده‌های مقامات ارتشی و دولتی و کلا حاکمان رژیم«سرمایه داری دولتی» وی باید کاملا فئودال بوده باشند!؟)
همچنین به علت کمبود سرمایه لازم«رژیم اسد به اشکال مختلف از جمله تولید و قاچاق مواد مخدر اقتصاد کشور را اداره می‌کرد». در این دوران:
«...سرمایه‌گذاری خصوصی از سرمایه‌گذاری‌های دولتی پیشی گرفت. نظیر دیگر کشورها، رشد سریع طبقه‌ی متوسط جدید نیز، پیکره‌بندی طبقاتی جامعه‌ی سوریه را تغییر داد و از جمله فاصله‌های طبقاتی بین سرمایه‌داران، با طبقه‌ی متوسط جدید و با طبقه‌ی کارگر و دهقانان را گسترده‌تر کرد.» و
«با شروع و ادامه‌ی درگیری‌های «بهار عربی» و سرکوب وحشتناک قیام خشونت‌پرهیز (2) مردم، مشکلات سیاسی و اقتصادی به اوج خود رسیدند. بیش از یک دهه جنگ داخلی همراه با تحریم‌های امریکا اقتصاد سوریه را نابود کرد و بر فقر و فلاکت روزافزون دامن زد و خشم و نارضایی‌های بیشتر مردم را شدت بخشید.»
 در اینجا به تاثیر سیاست های نئولیبرالی حاکم اشاره شده است. این در واقع یکی از مهم ترین دلایل اقتصادی انقلاب سوریه و کشورهای عربی بود. یا دقیق تر مهم ترین دلیل روزاقتصادی مبارزه ی خلق های عرب با امپریالیست های غربی و شرقی و حکومت های مرتجع  مزدور آنان بود. چرا که پیش از پیاده کردن سیاست های نئولیبرالی در کشورهای زیرسلطه، تضاد طبقات خلق عرب( و دیگر خلق های زیرسلطه از جمله خلق ایران) با امپریالیسم و ارتجاع داخلی وجود داشت، اما اجرای سیاست های نئولیبرالی آن را شدت بخشید و وارد مرحله ی تازه ای کرد.  
حکومت های تونس و مصر و اردن و بحرین مزدور امپریالیست های غربی بودند و حکومت های سوریه و لیبی مزدور امپریالیسم روسیه. البته حکومت بشار در سوریه تا حدودی گرایش به امپریالیست های غربی یافته بود و اجرای این سیاست نئولیبرالی نیز آن را به امپریالیست های غربی نزدیک تر می کرد، اما در کل هنوز در بلوک امپریالیسم روسیه بود. همچون جمهوری اسلامی که تمامی سیاست های نئولیبرالی را در اقتصاد پیاده کرد اما گرایش عمده ی حاکم به سوی پذیرش تسلط روسیه بود و نه غرب. انقلاب های خلق عرب به وسیله ی حکومت های مرتجع و رهبری امپریالیست های غربی به ویژه آمریکا یا به خاک و خون کشیده شد و یا به مسیرهای انحرافی افتاد. سوریه یکی از کشورهایی بود که دخالت امپریالیست ها انقلاب آن به مسیر انحرافی افتاد و به جای تضاد میان طبقات اصلی خلق با ارتجاع سرمایه داران و ملاکان بوروکرات- کمپرادور حاکم و امپریالیسم روسیه، تضاد میان گروه های مرتجع مذهبی مانند  داعش و همین جریان تحریرالشام با حکومت بشاراسد و همچنین با روسیه و جمهوری اسلامی جای آن را گرفت.  
در پایان می رسیم به پاره ای با نام«درگیری در مسئله اسرائیل-فلسطین». در این پاره رهنما پس از اشاره به جنگ های اعراب و اسرائیل و تصرف بلندی های جولان و الحاق آنها در 1981 به خاک خود می نویسد:
«سوریه تحت حکومت اسد نظیر دیگر کشورهای عربی درگیر با اسرائیل، عمدتاً مسئله‌ی فلسطین را بهانه‌ای برای پیشبرد سیاست‌های خود کرده بود و رهایی فلسطین مسئله‌ی آن نبود.»
وی در پایان این بند می نویسد:
«سوریه در دوران هر دو اسدِ پدر و پسر، حتی در یک سال گذشته به دنبال درگیری‌های اخیر حماس و اسرائیل نیز کوچک‌ترین کمکی به فلسطینی‌ها نکرد. با این حال صرف در‌گیری آن با اسرائیل و جنگ‌های پی‌در‌پی و افزایش روز افزون هزینه‌های دفاعی، به معنی محدود‌تر شدن امکان بهبود وضعیت مردم سوریه بود.»
به طور کلی تضاد میان دولت های حافظ اسد و بشار اسد با اسرائیل (و نه تضاد طبقات خلقی با دولت اسرائیل) نقش مهمی در تغییرات سوریه نداشت، زیرا وجه حاکم بر روابط این دولت ها با اسرائیل سازش و کنار آمدن بود و نه مبارزه و جدال و جنگ. تضاد دیگری نقش اسرائیل را برجسته کرد و آن تضاد میان دولت صهیونیستی اسرائیل با جمهوری اسلامی و حزب الله لبنان پس از سرکوب انقلاب 2011 سوریه بود. از سوی دیگر نقش اسرائیل تابعی از نقش امپریالیسم آمریکا در مقابل روسیه است و به نوعی تحقق بخش اهداف آمریکا برای تسلط بر سوریه به جای روسیه است.    
هرمز دامان
نیمه ی نخست دی ماه 1403
یادداشت ها
1-   رهنما مقاله ای به نام انقلاب‌های چین دارد که بخش چهارم از مجموعه ی انقلاب های قرن بیستم وی است. این نوشته سرشار از حب و بغضی پنهان در زیر عبارات ظاهرا محترمانه نسبت به انقلاب سوسیالیستی چین است. بخش های مربوط به اندیشه ها و سیاست های مائو عمدتا از قماش همان شِر و وِرهایی است که خروشچف و توده ای ها(امثال جوانشیر) و حکمتی های ترتسکیست و جریان های مارکسیسم غربی و «مارکسی» ها و البته ایدئولوگ های امپریالیست های غربی در مورد انقلاب چین و مائو سرهم می کنند.( «مائو دهقانی بود»، «تضادعمده وجود ندارد» و...).
2-   این سوسیال دموکرات حتی واژه ی مبارزات«مسالمت آمیز» را به کار نمی برد! تازه مبارزات خلق سوریه در آغاز مسالمت آمیز بود اما پس از سرکوب به سوی مبارزه ی قهرآمیز علیه حکومت بشار اسد و امپریالیسم روسیه گسترش یافت. مسالمت در مقابل قهر مطرح است اما مفهوم «خشونت پرهیز» در مقابل به کارگیری و «استفاده از خشونت» است. از دیدگاه رهنما، طبقه ی کارگر و خلق اگر اسلحه به دست گیرد و با دشمنان اش بجنگند مرتکب گناه نابخشودنی استفاده از«خشونت» شده است!؟ این است عمق لیبرالیسم حاکم بر این افراد و ضدیت شان با مارکسیسم!
 
 
 
 

 

 

 

۱۴۰۳ دی ۲, یکشنبه

درباره ی پیغام های ناتانیاهو

 
درباره ی پیغام و پسغام های صهیونیست جنایتکار ناتانیاهو و شرکا 

به مردم ایران
 
مدتی است که جناب نتانیاهو برای ملت ایران پیغام می فرستند.
ایشان در پیغام هایش خود را«متعهد» می بیند که به ملت ایران آگاهی و آموزش دهد.
 نخستین پیام در دوشنبه 9 مهر 1403( 30 سپتامبر 2024):
«هر روز شاهد رژیمی هستید که شما را سرکوب می‌کند و با شعارهایی مثل دفاع از لبنان و غزه، منطقه ما را بیشتر درگیر جنگ و تاریکی می‌کند. هر روز که می‌گذرد، این رژیم شما را به مرز نابودی نزدیک‌تر می‌کند.»
«رژیم ایران به جای بهبود زندگی مردم این کشور، میلیاردها دلار را صرف حمایت از گروه‌های شبه‌نظامی در منطقه و جنگ‌های بی‌ثمر می‌کند.»
«اگر رژیم ایران به شما مردم ایران اهمیت می‌داد، میلیاردها دلار را به‌جای جنگ‌های بی‌فایده در خاورمیانه، صرف بهبود زندگی شما می‌کرد
«هیچ جایی در خاورمیانه نیست که دست اسرائیل به آن نرسد، و ما برای حفاظت از مردم و کشورمان به هر جا خواهیم رفت.»
«تصور کنید اگر همه آن پول‌هایی که رژیم برای ساخت سلاح‌های هسته‌ای و جنگ‌های خارجی خرج می‌کند، در آموزش فرزندانتان، بهبود خدمات درمانی و ساخت زیرساخت‌های کشورتان سرمایه‌گذاری می‌شد. فکر کنید چقدر زندگی‌ها تغییر می‌کرد. اما می‌دانید که دیکتاتورهای ایران به آینده شما اهمیتی نمی‌دهند، ولی شما به آن اهمیت می‌دهید.»( اگر مردم ایران می دانند و به آن اهمیت می دهند برای چه شما خود را موظف می بینید که یک بار و دوبار نه بلکه چندین بار به تکرار مکررات بپردازید؟!)
«کشورتان آزاد می‌شود، آن روز خیلی زودتر از آنچه فکر می‌کنید فرا می‌رسد.»
و از پیام آخرین پیام پنجشنبه 22 آذر1403( 12 دسامبر 2024):
«پولی که ظالمان از شما دزدیدند به معنای واقعی دود شد.»
«مستبدان شما بیش از 30 میلیارد در سوریه هزینه کردند. پس از تنها 11 روز جنگ ، رژیم او به خاکستر تبدیل شد.»
« امروز رژیم آنها(حماس) سرنگون شده است و اکثر رهبران حزب الله، موشک هایشان و هزاران تروریست آن دود هوا شده.»
«تصور کنید اگر همه آن پول‌هایی که رژیم برای ساخت سلاح‌های هسته‌ای و جنگ‌های خارجی خرج می‌کند، در آموزش فرزندانتان، بهبود خدمات درمانی و ساخت زیرساخت‌های کشورتان سرمایه‌گذاری می‌شد. فکر کنید چقدر زندگی‌ها تغییر می‌کرد. اما می‌دانید که دیکتاتورهای ایران به آینده شما اهمیتی نمی‌دهند، ولی شما به آن اهمیت می‌دهید.»
«دلیل شکست پی‌در‌پی جمهوری اسلامی تنها بی‌کفایتی و بی‌رحمی آنها نیست بلکه به این دلیل است که آنها به دنبال تسخیر دیگر کشورها و تحمیل استبداد بنیادگرا بر خاورمیانه و بر کل جهان هستند.»
پس از این «افشاگری» هایی که قطعا آموزش های خیلی« بزرگ» و« عمیقی» برای ملت ایران دارد نتانیاهو نقش پیام دهنده ی و لابد «فرشته ی نجات» و«آزادی» را بازی می کند،
و شعار «زن، زندگی، آزادی» را به فارسی بر زبان می راند.
***
از یک جانب یک کارگر کمونیست
خطاب به نتانیاهو:
ملت ایران صهیونیست جنایتکاری مانند شما را خوب می شناسد. شما جانی ای هستید که همین یک سال و اندی اخیر نسل کشی به راه انداخته و چهل و پنج هزار انسان را که بسیاری شان زن و کودک بودند کشتید؛ شما غزه را با خاک یکسان کردید؛ شما توده های لبنان را به خاک و خون کشیدید؛ شمایی که اکنون به عنوان یک جنایتکار جنگی شناخته می شوید، شمایی که در کشور خودتان نیز به فساد شهره هستید و بسیاری خصال کثیف دیگر که شما آیینه ی مجسم شان هستید، باری شما بهتر است به جنگ ارتجاعی تان با مرتجعینی همچون خامنه ای که به وسیله ی اربابان امثال شما حاکم بر ایران شدند ادامه دهید و توده های مردم را قاطی جنگ کثیف تان با آنها نکنید!
آنچه مرتجع کلاشی مانند شما در مورد جمهوری اسلامی می گوید بسیاری از توده های مردم از همان اوائل انقلاب به آنها پی بردند اما کمک های اربابان تو یعنی امپریالیست های آمریکایی و امپریالیست های اروپای غربی به این تفاله های قرون یاری کرد که قدرت را در دست بگیرند. این اربابان تو یعنی امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی بودند که سران ارتش را در خدمت این ریاکاران و جانیان گماشتند تا بر ملت ایران حاکم شوند. این اربابان تو بودند که تمامی این مدت به این حکومت یاری کردند تا سر پا بماند. حتی اگر نگاهی به مفاد «برجام» کنید می بینید که اربابان تو مشکل اساسی ای با تداوم این حکومت نداشته اند.
شما می گویید:
«دلیل شکست پی‌در‌پی جمهوری اسلامی تنها بی‌کفایتی و بی‌رحمی آنها نیست بلکه به این دلیل است که آنها به دنبال تسخیر دیگر کشورها و تحمیل استبداد بنیادگرا بر خاورمیانه و بر کل جهان هستند.»
جناب نتانیاهو!
بد نیست نگاهی به اقدامات دولت خودت و سازمان های اطلاعاتی اش بیندازی تا ببینی که شما از جمهوری اسلامی در این زمینه کم نداشته اید؛ شما به حماس پرو بال دادید؛ شما به این جریان ها در جنبش بزرگ خلق فلسطین نیاز داشتید تا بتوانید جریان های کمونیست و سکولار را به حاشیه ببرید؛ شما با همکاری دولت کثیف اردوغان در ترکیه به جریان مرتجع تحریرالشام کمک کردید تا قدرت را در سوریه به دست بگیرد؛ شما در تحمیل استبداد بنیادگرا بر خاورمیانه دست کمی از جمهوری اسلامی نداشته اید! 
شما حتی زمانی که سلیمانی و سپاه قدس دست به سرکوب خلق سوریه و انقلاب بزرگ شان برای آزادی از استبداد سیاسی بشار اسد زد و کشتار به راه انداخت کنار ایستاده بودید و تماشا می کردید و به احتمال زیاد به به و چه چه تان بلند بود!؟
شما می گویید:
«هیچ جایی در خاورمیانه نیست که دست اسرائیل به آن نرسد، و ما برای حفاظت از مردم و کشورمان به هر جا خواهیم رفت.»
آیا بهتر نبود به جای این اُرد دادن ها و قیافه گرفتن ها( شما بدون پشتیبانی امپریالیست ها عددی نیستید!) مراقبت از اتباع خود را بیشتر می کردید تا چنین گپ هایی در دیوارهای امنیتی تان پیدا نمی شد و جریان هفت اکتبر به وقوع نمی پیوست!
اگر شما می دانستید و عامدا اجازه دادید حماس برنامه ی خود را عملی کند شما پلیدتر از آنی هستید که در گمان می رود. اگر این دومی درست باشد شما حدود 1200 نفر از مردم یهود را به کشتن دادید و بسیاری را گروگان،  تا بر سرکار بمانید و برنامه های جاه طلبانه ی دولت خود را پیش ببرید. اگر چنین باشد شما شیادانه به مردم یهود دروغ گفتید و به آنها نگفتید که برای سرکار ماندن و اجرای برنامه های خود برای نابودی خلق فلسطین آنها را عامدانه به کشتن داده و گوشت دم توپ کرده اید!
 شما که با مردم خود چنین کردید آن آزادی که بخواهید برای مردم کشوری دیگر بیاورید فاجعه خواهد بود!    
نتانیاهو می گوید:
«کشورتان آزاد می‌شود، آن روز خیلی زودتر از آنچه فکر می‌کنید فرا می‌رسد.»
در این تردیدی نیست که کشور ما و ملت ما آزاد می شود. و این روز، روز آزادی از استبداد دینی آخوندهای مرتجع و سران جنایتکار سپاه دیر یا زود فرا خواهد رسید، اما خلق ایران می خواهد به نیروی خود خویش را آزاد کند و نه اینکه جنایتکاران مزدوری مانند شما آزادی را به ایشان عطیه دهد! شمایی که آزادی را از ملت فلسطین گرفتید و خلقی را بیش از 70 سال آواره کرده اید چگونه می خواهید برای خلق ایران آزادی بیاورید؟
آن آزادی ای که خلق ما آن را نمی داند و شما به ایشان می گویید که زودتر از آنچه فکر می کنید فرا خواهد رسید به راستی کدام آزادی است؟ چگونه است که شما می دانید و خلق ما نمی داند؟
اگر منظورتان این است که دولت شما و دولت امپریالیسم آمریکا قرار است مثلا تجاوزی کنند و دولت جمهوری اسلامی را سرنگون سازند و دوباره شاهی را بر ایران بنشانند و استبداد سلطنتی را در ایران برقرار کنند طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر طبقات زحمتکش و ستمدیده ما نه تنها نمی خواهند، نه تنها پشیزی برای آن ارزش قائل نیستند بلکه از آن متنفر بوده و با تمامی وجود علیه آن مبارزه می کنند.
آقای ناتانیاهو  شما شعار «زن، زندگی، آزادی» می دهید!
راستی این نهایت سالوسی و شیادی نیست که شعاری را تکرای می کنید که ذره ای به آن باور نداریدو علیه آن هستید؟
کسی که دختر بچه ها، دخترها و زنان زیادی را در غزه و لبنان قتل عام کرده است می تواند به احترام به زن، باوری داشته باشد؟
آیا کسی که زندگی را از بیش از 45 هزار انسان گرفته و حتی به جان گروگان های کشور خودش هم رحم نکرده می تواند برای زندگی دیگران پشیزی ارزش قائل باشد؟
و آیا کسی که آزادی یک ملت را گرفته و نام اش در میان قصابان تاریخ صهیونیسم ثبت شده است می تواند برای آزادی ملتی دیگر اقدام کند؟

***
پیغام و پسغام های نتانیاهو که مفسران نوچه ی امپریالیسم در تلویزیون های آمریکا و بی بی سی و انترناشنال در حالی که آب از لب و لوچه شان آویزان شده است می خوانند و یا ویدئوی آن را پخش می کنند، برای این نیست که اکنون برنامه ی تغییر رژیم در دستور کار امپریالیسم آمریکا و دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل قرار گرفته است. آنچه اکنون در دستور کار امپریالیست ها است حل مساله ی مجهز شدن جمهوری اسلامی به سلاح اتمی است. در حال حاضر بیشترین تلاش آنها این است که تا جایی که ممکن است جمهوری اسلامی را از دنبال کردن این برنامه باز دارند و اگر نتوانستند که با توجه به سازش ها و وادادن های خامنه ای و شرکای پاسدارش بسیار بعید است، حمله به تاسیسات اتمی ایران را در دستور کار قرار دهند.
پس این که نتانیاهو صحبت از آزادی بسیار زودتر می کند در شرایط فعلی جدا از این که می خواهد تاثیرات منفی تجاوز اسرائیل و سایه ی سنگین جنگ بر سر مردم ایران را خنثی کند، بیشتر برای ترساندن جمهوری اسلامی است و نه اینکه این برنامه در دستور کار قرار گرفته است.
کلا برنامه ی امپریالیست های غربی کشاندن خامنه ای و شرکا به پشت میز مذاکره و مجبور کردن شان به سازش است. از این سوی خامنه ای و شرکایش نیز دنبال سازش بوده و هستند. خامنه ای بیش از هرچیز میل دارد که تمامی جاده ها را برای مجتبی صاف کند تا وی بتواند به صندلی ای تکیه دهد که محکم و استوار باشد و به تق و توقی نلرزد.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
2 دی ماه 1403