۱۴۰۳ شهریور ۱۰, شنبه

ولایت خامنه ای و بنده گی اصلاح طلبان حکومتی

 
ولایت خامنه ای
و بنده گی اصلاح طلبان حکومتی
 
1
در 31 مرداد 1403پزشکیان هنگام گرفتن رای اعتماد از مجلس برای وزرا با چهره ای حق به جانب و طلبکار و برای اینکه نشان دهد وزرای کابینه اش نباید کوچک ترین مشکلی برای گرفتن رای اعتماد داشته باشند آشکارا اعلام کرد که همه ی این وزرا با مشورت با خامنه ای و وزرات اطلاعات و اطلاعات سپاه انتخاب شده اند. او از این جهت به این اعلام آشکار پرداخت که مجلس را که نماینده گان اش خود انتخاب شده و دست نشانده ی خامنه ای و دم و دستگاه اش هستند مجبور کند که بیش از این رای اعتماد به وزرای وی را کش ندهد و سریعا آن چه را وظیفه شان است یعنی اطاعت از ولی فقیه، انجام داده و به وزرای وی رای اعتماد دهند.
پزشکیان همچنین اعلام کرد که اگر کوچک ترین تردیدی در مورد فردی برای انتخاب وجود داشته ( یعنی تصور می شده که ممکن است خامنه ای تاییدش نکند) گروه وی او را کنار گذاشته است. در کنار آن وی اعلام کرد که او برای «وحدت» با دیگر جناح ها و باندهای طبقه ی حاکم کوتاه آمده و بازهم کوتاه خواهد آمد.
این سخنرانی چند نکته داشت که نکته ی مهم و  کلیدی اش اعلام آشکار نقش خامنه ای و سپاه و سازمان های اطلاعاتی در چینش کابینه است. امری که همه می دانستند و تنها پزشکیان آن را بیشتر رو آورد. نکته ی دوم مربوط است به پذیرش چنین کابینه ای به وسیله ی نماینده گانی انتخاب شده به وسیله ی خامنه ای و مزدور وی که چاره ای نداشتند که به دولت پزشکیان رای اعتماد دهند. نکته ی مهم دیگر قضیه اذعان پزشکیان(و البته سرفرازانه به آن بالیدن و لذت بردن اش!؟) به این امر که خودش نیز جز بازیچه ای حقیر در دست خامنه ای و سران پاسدار نیست و برای این آمده که حمالی کارهایی را بکند که احتمالا از نظر خامنه ای و دفترش و نیز سران پاسدار افراد دیگر(مثلا از باند جلیلی و یاقالیباف) نمی توانستند آن ها را به خوبی پزشکیان انجام دهند.
این اعتراف آشکار بیش از پیش نشان داد که نظام حاکم بر ایران سر سوزنی هم جمهوری نیست بلکه همان نظام ولایت فقیه و استبداد دینی است که اکنون خامنه ای همه کاره ی آن است. جالب این که وزرایی که از زبان پزشکیان می شنیدند که خامنه ای آنها را انتخاب کرده ظاهرا قند تو دلشان آب می شد و به همراه آنها نماینده گان مجلس( و لابد در خفا سالوسانی مانند عباس عبدی و بهزاد نبوی و احمد زیدآبادی و دیگر حمالان خامنه ای) از این که می شنیدند خامنه ای مستبدی است که همه امور را در دست خود گرفته و آنها نیز مزدوران وی هستند با لذتی وافر قهقهه می زدند و حض می کردند! وصف العیش نصف العیش!؟
دیدن این نمایش به ظاهر مفرح و سرگرم کننده اما به واقع دردآور و حزن انگیزی که این موجودات حقیر بازی کردند و در کشورهای پیشرفته، دیگر به این شکل اش وجود ندارد( به نماینده گان مجالس کشورهای امپریالیستی غرب نگاه کنیم) هر فرد آزادیخواهی را دچار تهوع می کند:
چگونه کسانی از شرح برده گی خود در دست یک مستبد جاه طلب جنایتکار لذت می برند و حقارت و بنده گی خود را جشن می گیرند! و به راستی  از کسانی که حاضرند برای موقعیت و پول و ثروت هر گونه نوکری کنند چه انتظاری جز این!
باری پزشکیان اعتراف کرد که وزرای انتخابی اش همه یا به وسیله ی خامنه ای و وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه انتخاب شده اند و یا به وسیله ی آنها تایید شده و نمره ی قبولی گرفته اند و این را نه به این دلیل که خدای ناکرده بخواهد غیر مستقیم خامنه ای را که از زیر هر گونه مسئولیتی در می رود افشا کند بلکه به این دلیل که معطل ادا و اطفارهای مجلسی ها که هم چون خودش ذلیل و خوار هستند نشود و هر چه زودتر برود و با وزرایش کار خود را آغاز کند. 
2
خامنه ای در تاریخ 6 شهریور در دیدار با وزرای دولت پزشکیان و در واقع دولت خودش گفت که «برخی از وزرای کابینه را من تایید کردم و برخی را هم تاکید کردم و برخی را هم نمی شناختم.» به این ترتیب خامنه ای به عنوان مستبدی با نام ولی فقیه اذعان کرد که «تاکید»کرده که برخی از وزرا چه کسانی باشند( وزیر کشور، وزیر اطلاعات، وزیر دفاع، وزیرامورخارجه و وزیر علوم و فرهنگ و...) و جز اینها افراد دیگری انتخاب نشوند، برخی از وزرا را( که پس از مشورت با وی انتخاب شده اند) «تایید» کرده و برخی را هم نمی شناخته است که روشن است که این دسته ی اخیر نیز با مشورت با وزرات اطلاعات و اطلاعات سپاه انتخاب شده و یا به وسیله ی این دستگاه ها تایید شده اند.
به این ترتیب در واقع خامنه ای انتخاب کننده ی اصلی وزرای دولتی بوده است که نام دولت پزشکیان و اصلاح طلبان حکومتی را دارد و روشن است که این وزرا نه پیرو پزشکیان بلکه پیرو اوامر خامنه ای بوده و سیاست های وی را پیش می برند.
اعلام نظر خامنه ای پس از آن صورت می گرفت که از یک سو جدال هایی بین اصول گرایان در گرفته و جناح جلیلی با چند تایی از وزرا مخالفت کرده بود( از جمله با عراقچی و ظفرقندی) و بنابراین خرج کردن پزشکیان از کیسه ی«آقا» را درست نمی دانست و تاکید می کرد که «آقا» بر «استقلال مجلس» تاکید کرده، و از سوی دیگر بین اصول گرایان و پزشکیان که چرا پزشکیان در صحن مجلس آنچه را که باید پنهان بماند آشکار کرده و آنچه را که نباید بگوید گفته است. اعلام آشکار این امر از جانب خامنه ای جز این که خامنه ای با قلدری حق به جانب اوامر خود را به عنوان ولی فقیه به تمامی طرف های درگیر دیکته کند معنای دیگری نداشت.
3
سیاست پزشکیان در انتخاب کابینه نشان می دهد که اصلاح طلبان حکومتی با اصول گرایان محشور شده و دیگر جزیی از آنها شده اند و تضادهای آنها با جریان های اصول گرا از جنس اصلاح طلبی دهه ی هفتاد و هشتاد نیست. آنها نه تنها با دزدان و جانیانی مانند قالیباف«وفاق» کرده اند بلکه با جریان جلیلی و پایداری نیز علیرغم آن همه ترساندن مردم از روی کار آمدن جلیلی، «وفاق» کرده و بخش هایی از آنها را در کابینه ی مذکور جای داده اند. پس این تصور که اصلاح طلبان حکومتی مثلا بخواهند یا بتوانند اصلاحی کنند که هویتی اصلاح طلبانه داشته باشد یعنی بر مبنای آنچه آنها زمانی می خواستند و دنبال می کردند صورت گیرد، تصور پوچی است. این جریان ها نمی توانند کاری کنند که خامنه ای و اصول گرایان حاکم نخواهند. در چنان صورتی درگیری رخ خواهد داد و اصلاح طلبان حکومتی «وفاق طلب» که اکنون می خواهند خامنه ای را مجاب کنند که آنها برای مباشرت وی در پیش بردن امر فریب و معطل کردن توده ها و سرکوب مبارزات شان کمتر از باندهای قالیباف و جلیلی نیستند، چنین درگیری ای را نمی خواهند. در نتیجه حتی در بهترین حالت و احتمالا بر اثر فشار رای دهنده گان به پزشکیان و یا رانده شدن دارودسته ی پزشکیان از امر مباشر رهبری بودن و سری توی سرهای طبقه ی حاکم داشتن، اگر چنان مواردی پیش آید و کار برود به جاهای باریک برسد آنها عقب نشینی خواهند کرد. آنها آن زمان که آن میزان پایگاه داشتندعقب نشینی کردند چه برسد اکنون و زمانی که نه برنامه ها و سیاست های 30 سال پیش را دارند و نه پایه ی توده ای آن زمان را.
4
برمبنای نقشی که خامنه ای و سازمان اطلاعات و اطلاعات سپاه داشته اند( خواه در«تاکید» و«تایید»خامنه ای و خواه وزرای«مشورتی» یعنی انتخاب شده پس از مشورت با وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه) نقش عمده را در کابینه وزرایی خواهند داشت که جزیی از باند حاکم یعنی خامنه ای و سپاه هستند؛ و این یعنی به اصطلاح کابینه ی پزشکیان که چند تایی وزیرش را می توانیم جزو باندهای حاکم به شمار نیاوریم، جز در مواردی بسیار محدود و جزیی قدرت مانور ندارد و اگر هارت و پورتی هم بکند، همچون «بازگشت دانشجویان و استادان اخراجی به کار» بیشتر از جنس همان فریبکاری هاست و از حرف تا عمل فاصله ی بسیار است. همه به روشنی می بینند که پس از اینکه پزشکیان انتخاب شد شدت سرکوب ها بیش از پیش شده است. صدور احکام اعدام و اجرای احکام اعدام و همچنین خشونت های افسار گسیخته که آخرین آن ها خشونت دد منشانه ی نیروهای انتظامی در شلیک به ماشین آرزو بدری و کشتن جوان محمد میرموسوی در پاسگاه لاهیجان می باشد، بیش از پیش شده است. در کنار این ها چنان که دیده شد پزشکیان با توضیحاتی سالوسانه، مساله ی افزایش قیمت بنزین را نیز طرح کرد. 
از سوی دیگر تقریبا 95 درصد قدرت سیاسی در دست جناح اصول گرایان حاکم و حداقل هشتاد درصد آن در دست باند خامنه ای است. این هشتاد درصد اکنون جناح مسلط طبقه ی حاکم بر کشور هستند و نماینده گان سیاسی آن در درجه ی نخست خود باند خامنه ای و در درجات بعدی باندهای قالیباف و جلیلی می باشند. این طبقه از همان دهه ی شصت و به ویژه از اواخر آن، بخش مهم قدرت سیاسی و اقتصادی را از آن خود کرد و در دهه ی هفتاد و هشتاد باقی مانده اصلاح طلبان را از قدرت بیرون انداخت و تمامی قدرت را به تصرف خود در آورد.
روشن است که این طبقه به دنبال منافع خویش است. منافع بخش هایی از این طبقه جدا از بلبشوی حاکم و رانت خواری و دزدی و فساد، با حفظ وضعیت کنونی و همچنین رابطه با امپریالیسم روسیه و ارتجاع چین سرمایه داری گره خورده است. بخش های دیگر این طبقه  طرفدار رابطه با کشورهای امپریالیستی غرب هستند و کلید ثبات حکومت را در این رابطه می بینند. به طور کلی جناح ها و باندهای این طبقه نیز امکان اجرای هر گونه برنامه ای از جانب پزشکیان و اصلاح طلبان حکومتی را که به محدود کردن قدرت آنها بینجامد سلب می کنند.
گرچه وضع سیاسی ایران پیچیده و بغرنج است و سیاست ها و تاکتیک های خامنه ای در امور سیاست خارجی به دلیل تضادهای بسیاری که درهم شده اند تبدیل به کلافی سردرگم شده است اما ظواهر امر نشان می دهد که سیاست های خامنه ای در قبال کشورهای غربی علیرغم رابطه و مذاکره ی پنهان و آشکار با آنها تغییر اساسی نکرده است. روشن نیست که خامنه ای تا کی می خواهد این بازی موش و گربه و یکی به نعل و یکی به میخ را با این کشورها ادامه دهد. در هر حال اکنون پزشکیان و دارودسته ی اصلاح طلبان حکومتی عامل اجرای این سیاست موش و گربه بازی شده اند و تا زمانی که این سیاست ادامه یابد آنها نیز چه بخواهند و چه نخواهند باید آن را به پیش برند. اما چنانچه خامنه ای بر آن باشد که در راه رفع تحریم ها اقدامات عملی تری بکند و دست به سازشی دیگر با آمریکا و دولت های غربی بزند پزشکیان و دارودسته اش عامل اجرای این سیاست خواهند شد.
5
بر مبنای آنچه اشاره شد می توان بیشتر مطمئن بود که پزشکیان جدا از آن که به عنوان عامل اجرای سیاست های قدیم و جدید خامنه ای برای سرکوب جنبش خلق آمده است، برای این به سرکار آمده تا امکاناتی بیشتر برای پیش بردن سیاست های ضد توده ای( از جمله همین گران کردن بنزین)در اختیار خامنه ای و جناح حاکم بگذارد و نیز چنانچه تغییری در سیاست رابطه با غرب به وجود آید سیاست های جناح خامنه ای را در این ارتباط پیش برد.  
رفع تحریم ها و وابسته شدن بیشتر از گذشته به کشورهای امپریالیستی غرب شاید در بهترین حالت مسکنی برای اقتصاد شده و برخی مشکلات موجود را آن هم برای مدتی رفع کند و اما خواست های اساسی طبقه ی کارگر و کشاورز و طبقات میان  و زنان و جوانان و جنبش ملت رهای زیر ستم را پاسخ نخواهد داد و این طبقات و بخش ها و گروها به مبارزه ی خود در کارخانه و مدرسه و خیابان و... ادامه خواهند داد.  
 
هرمز دامان
نیمه ی نخست شهریور 1403

۱۴۰۳ شهریور ۸, پنجشنبه

کارزار "سه‌شنبه‌های نه به اعدام"

 
۶ شهریور ۱۴۰۳
کابینه پزشکیان کابینه  سرکوب و اعدام
 
کارزار "سه‌شنبه‌های نه به اعدام"
 
هم‌زمان با سی و یکمین هفته کارزار "سه‌شنبه‌های نه به اعدام" و پیوستن جمعی از زندانیان زندان تهران بزرگ و همچنین دو نماینده مجلس ایتالیا به این کارزار، بیانیه این کارزار که از حمایت زندانیان ۱۹ زندان در کل ایران برخوردار است به دست هه‌نگاو رسیده است که متن کامل بیانیه به شرح زیر است؛
 
تداوم کارزار "سه‌شنبه‌های نه به اعدام"در سی و یکمین هفته با حمایت و پیوستن جمعی از زندانیان زندان تهران بزرگ و دو نماینده مجلس ایتالیا
در دولت تازه منصوب شده، در مرداد ماه دستکم ۱۲۶ نفر به پای چوبه‌های دار برده شده  و حق حیات از آنها سلب گردید و هزاران زندانی در زندانهای سراسر کشور که همگی قربانی سیستماتیک بی‌کفایتی این حکومت هستند نیز در انتظار اعدام قرار گرفته‌اند
همچنین دستگاه سرکوب، زندانیانی که در این کارزار  به هر شکل به این عمل غیر انسانی اعتراض کرده‌اند را  تحت فشار قرار داده و آنها را از حقوق اولیه‌‌اشان محروم کرده و می‌کند. نمونه بارز این فشارها، محروم کردن زندانیان زن در زندان اوین از حق تماس تلفنی و ملاقات و همچنین انتقال زندانی سیاسی آرمیتا پاویر به سلول انفرادی در زندان تبریز است.
باتوجه به شدت گرفتن سرکوب و همچنین سابقه اعضای کابینه‌ای که در هفته پیش منصوب شد، می‌توان کابینه جدید را کابینه  سرکوب و اعدام نامید و  آن را مقدمه‌ای برای سرکوب بیشتر جامعه دانست.  اما با تمام فشارها و سرکوبهایی که حکومت دینی بر این کارزار و جامعه ایران وارد کرده همچنان زندانیان بر مقاومت و ایستادگی خود علیه سرکوب و اعدام ادامه داده و می‌دهند و طبق منابع موثق جمعی از زندانیان سیاسی در زندان تهران بزرگ اعلام کرده‌اند که از این هفته به کارزار سه‌شنبه‌های نه به اعدام پیوسته‌اند.
خوشبختانه در جهان هم وجدان‌های بیداری صدای مقاومت این "کارزار" را شنیده اند؛ از جمله برخی نمایندگان برجسته ایتالیایی که حمایت خود را از کارزار سه شنبه های نه به اعدام اعلام  کرده‌اند.
زندانیان اعتصابی کارزار "سه‌شنبه‌های نه به اعدام"در ۱۹ زندان مختلف از جمله زندان اوین(بندزنان،بند۴،۶،۸)،زندان قزلحصار(واحد۳و۴)،زندان مرکزی کرج،زندان خرم آباد،زندان نظام شیراز،زندان مشهد،زندان  لاکان رشت،زندان قائم‌شهر،زندان تبریز،زندان اردبیل،زندان ارومیه،زندان خوی،زندان نقده،زندان سلماس،زندان سقز،زندان بانه،زندان مریوان ،زندان کامیاران و زندان تهران بزرگ از تمام کسانی که در داخل و خارج از کشور از این کارزار که هدف آن لغو اعدام و شکنجه در ایران است، قدردانی می‌کنند و بار دیگر از همه  زندانیان در زندانهای مختلف میخواهند به کارزار‌"سه‌شنبه‌های نه به اعدام"بپیوندند. همچنین  از تمامی وجدانهای بیدار در سراسر جهان نیز در خواست داریم تا برای لغو اعدام و مقابله با آن از این کارزار حمایت کنند.
 
#کارزار_سه‌شنبه‌های_نه_به_اعدام
۶ شهریور ۱۴۰۳

۱۴۰۳ شهریور ۵, دوشنبه

گذار «سنتز» خودخوانده ی رفرم و انقلاب(9- بخش پایانی)

 
 
استراتژی«گذار» جمهوری خواهان، «سنتز» خودخوانده ای
برای استراتژی های رفرم و انقلاب(9- بخش پایانی)
 
نقد نظرات لیبرال- رفرمیستی احمد هاشمی( بخش چهارم)
تحریف تاریخ مبارزات ایدئولوژیک - طبقاتی
 
بخش دوم مقاله ی مزبور سه پاره دارد(«راه رفرمیستی و راه انقلابی در سوسیال دموکراسی» و «برآمد دور باطل رفرم یا انقلاب در چپ تاریخی» و «دور باطل رفرم یا انقلاب و نتایج آن») که در آنها مشتی مباحث به صورت اجق وجق در پی هم آمده است و نشان از درهم کردن و تحریف مسائل و همچنین تاریخ جنبش کمونیستی به وسیله این «جامعه شناس» دروغین و تحریف گر دارد. ما خود را برای بررسی تک تک این موارد خسته نخواهیم کرد و تنها برای این که مشخص شود این حضرات «گذارطلب» چه مزورانی هستند، به نکاتی چند از پاره های ششم و هشتم بسنده می کنیم.
 در پاره ی ششم با نام«راه رفرمیستی  و راه انقلابی در سوسیال دموکراسی» هاشمی می نویسد:
"با درگذشت انگلس، مسئله رفرم یا انقلاب، موضوع مرکزی در میان سوسیال دموکرات های آلمان شد. بحث بر سر این مسئله به سرعت به موضوع مبارزه ایدئولوژیک بین “رویزیونیست های سوسیال دموکرات” و “ارتدکس های مارکسیست” تبدیل گشت. این بحث  در پراتیک اجتماعی جنبش کارکری  و سوسیالیستی تحت عنوان راه رفرمیستی و راه انقلابی بازتاب یافت."( گذار دموکراتیک در ایران، اهداف، برنامه، راهکار و دور باطل رفرم یا انقلاب چپ تاریخی)
در این بند چند واقعیت تاریخی تحریف و برخی مسائل درهم شده و برخی نیز اگر بی اطلاعی نویسنده در کار نباشد به گونه ای شبهه آفرین طرح شده است.
نخست این که نویسنده می خواهد بگوید که پیش از مرگ انگلس مبارزه ای میان دو گرایش انقلابی و رفرمیستی در میان جریان های کمونیستی وجود نداشته و این به این دلیل بوده است که مثلا مارکس و انگلس به هر دو راه انقلاب و رفرم به گونه ای برابر می نگریستند و به اصطلاح به آنها نگاه غیر«مطلقی» داشتند.
این جز تحریف نظرات مارکس و انگلس چیز دیگری نیست. مارکس و انگلس انقلابی بودند و برای آن ها قاعده و قانون اصلی، انقلاب یعنی انقلاب قهرآمیز بود. آنها البته نه علیه هر گونه رفرمی، اما علیه هر گونه گرایش رفرمیستی و رفرمیست ها درون احزاب سوسیال دموکرات و کارگری مبارزه می کردند. این مبارزه در زمانی که مارکسیسم یکی از جریان های سوسیالیستی بود با دیگر جریان های سوسیالیستی رفرمیست صورت می گرفت و از زمانی که مارکسیسم در میان جریان های سوسیالیستی پیروز شد در مبارزه با رویزیونیست های درون احزاب سوسیال دموکرات پیش رفت. جدا از مبارزه با رفرمیست ها در میان سازمان های چپ انگلستان و همچنین خطابیه به اتحادیه ی کمونیست ها( 1850) که بخش هایی از آن علیه رفرمیست های خرده بورژوازی دموکرات است، نمونه ی بارز آن مبارزه درون خود حزب سوسیال دموکرات آلمان علیه «جلا دادن دموکراسی بورژوایی» و راه رفرمیستی زیر نام«دولت آزاد خلقی» بود.
لنین در این خصوص می نویسد:
«...«دولت آزاد خلقى» يکى از خواست هاى برنامه و شعار ورد زبان سوسيال دمکرات هاى آلمان در سال هاى هفتاد(یعنی زمان مارکس و انگلس ) بود. در اين شعار هيچ گونه مضمون سياسى وجود ندارد به جز يک توصيف پرطنطنه خرده بورژوا مآبانه از مفهوم دمکراسى. چون در اين شعار به طور علنى به جمهورى دمکراتيک اشاره مي کردند، انگلس هم در اين حدود حاضر بود از نظر تبليغاتى «براى مدتى» آن را «موجه شمارد». ولى اين شعار جنبه اپورتونيستى داشت زيرا نه تنها دمکراسى بورژوايى را جلا می داد( یعنی مبارزه ی تدریج گرا و مسالمت آمیز و رفرمیستی را اساسی می دانست) بلکه علاوه بر آن از عدم درک انتقاد سوسياليستى از هر نوع دولتى به طور اعم حکايت مي کرد. ما طرفدار جمهورى دمکراتيک هستيم زير در دوران سرمايه‌دارى اين جمهورى براى پرولتاريا بهترين شکل دولت است، ولى ما حق نداريم اين نکته را فراموش کنيم که در دمکراتيک‌ترين جمهورى بورژوايى هم نصيب مردم بردگى مزدى است. وانگهى هر دولتى«نيروى خاص براى سرکوب» طبقه ستمکش است. لذا هيچ دولتى نه آزاد است و نه خلقى. مارکس و انگلس اين موضوع را به کرّات در سال هاى هفتاد براى رفقاى حزبى خود توضيح داده‌اند.»( مجموعه آثار یک جلدی، دولت و انقلاب، ص 523، تاکید از لنین است- عبارات داخل پرانتز از ماست)
ضمنا در همین بخش لنین سخنانی از انگلس را نقل می کند که به نظرات دورینگ سوسیال دموکرات اشاره دارد که در آنها انقلاب قهری جایگاه یک قاعده ی انقلابی را کسب نمی کند:
« «.. درباره اين که قوه قهريه در تاريخ نقش ديگرى نيز ايفا می کند.(علاوه برعامل شر بودن) که همانا نقش انقلابى است، درباره اين که قوه قهريه، بنا به گفته مارکس، براى هر جامعه کهنه‌اى که آبستن جامعه نوين است، به منزله ی ماماست، درباره اين که قوه قهريه آنچنان سلاحيست که جنبش اجتماعى به وسيله ی آن راه خود را هموار می سازد و شکل هاى سياسى متحجر و مرده را در هم می شکند - درباره هيچ يک از اين ها آقاى دورينگ سخنى نمیگويد. فقط با آه و ناله اين احتمال را مي دهد که براى برانداختن سيادت استثمارگران، شايد قوه قهريه لازم آيد - واقعا که جاى تأسف است! زيرا هرگونه به کار بردن قوه قهريه بنا به گفته ايشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را به کار می برند( بد بودن خشونت و «خشونت پرهیزی» حضرات گذارطلبان رفرمیست) و اين مطالب عليرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته مي شود که هر انقلاب پيروزمندانه‌اى با خود به همراه مي آورد! اين مطالب در آلمانى گفته مي شود که در آن تصادم قهرى، تصادمى که به هر حال ممکن است به مردم تحميل گردد، حداقل اين مزيت را دارد که روح آستان‌بوسى، روحى را که در نتيجه خوارى و ذلت جنگ سى ساله در اذهان مردم رسوخ کرده است، از بين ببرد. و آن وقت اين شيوه تفکر تيره و پژمرده و زبون کشيشانه جسارت دارد خود را در برابر انقلابى‌ترين حزبى که تاريخ نظير آن را نديده است عرضه دارد؟»( همانجا، ص 524 - عبارت داخل پرانتز از ماست)
به این ترتیب مبارزه ی دو راه انقلابی و رفرمیستی نه پس از درگذشت مارکس و انگلس بلکه از همان آغاز فعالیت انقلابی آنها و در تمامی دوران آنها نیز وجود داشت و بخشی از مبارزه ی دو خط خواه در تاریخ مبارزه ی مارکسیسم با دیگر جریان های سوسیالیستی و خواه در تاریخ خود مارکسیسم از زمان پیروزی نهایی آن بر دیگر جریان های سوسیالیستی بود.
مساله ی دیگر عنوان کردن«رویزیونیست های سوسیال دموکرات» و«ارتدوکس های مارکسیست» آن هم پس از درگذشت انگلس است آن چنان که گویی ما با دو جریان روبرو بوده ایم؛ سوسیال دموکرات هایی که مارکسیست نبودند و مطلقا رفرمیست بودند و مارکسیست هایی که «ارتدکس »بودند و هر گونه رفرمی را مردود می شمردند.
تا دوران پیش از جنگ جهانی اول احزاب سوسیال دموکرات همان احزابی بودند که برای سوسیالیسم مبارزه می کردند. پس از جنگ جهانی دوم و با مواضعی که اکثر احزاب سوسیال دموکرات در مورد جنگ جهانی دوم در انطباق با بورژوازی امپریالیست خودی گرفتند این نام به لجن کشیده شد و در نتیجه لنین در کنگره ی حزب بلشویک در آوریل 1917 خواه به دلیل مزبور و خواه به این دلیل که «سوسیال دموکراسی» خواست نهایی مارکسیست ها نبوده بلکه جامعه ی بی طبقه ی کمونیستی خواست نهایی آنهاست خواستار تغییر نام سوسیال دموکرات به کمونیست شد. از آن زمان که احزاب انقلابی نام کمونیست را برگزیدند و دیگر از نام سوسیال دموکرات استفاده نکردند، سوسیال دموکرات ها به احزابی نماینده ی رویزیونیست ها تبدیل شدند.
بر این مبنا رویزیونیست ها و امثال برنشتین در اواخر قرن نوزدهم و در پیش از جنگ جهانی اول به عنوان بخشی در درون احزاب سوسیال دموکرات ها فعالیت می کردند اما این به معنا نبود که احزاب سوسیال دموکرات و همه ی اعضای آنها تا پیش از جنگ جهانی رویزیونیست بودند.
از سوی دیگر«مارکسیست های ارتدکس» یا «مارکسیست های دگماتیک» نامی بود که جریان های رویزیونیست به مارکسیست های که نقش عمده را در احزاب سوسیال دموکرات داشتند می دادند. و این به معنا بود که آنها به اصول و قواعد مارکسیسم که مارکس و انگلس طرح کرده بودند پاییند بودند و آنها را به عنوان پایه و اساس اهداف و برنامه ی و عمل خود قرار می دادند. اما این به این معنا نبود که آنها «دگماتیک» و مثلا خواهان «مطلق» کردن راه انقلاب و و نفی مطلق هر گونه رفرم بودند. مارکسیست ها همان گونه که مارکس و انگلس از آنها خواسته بودند مارکسیسم را راهنمای عمل به شمار آورده و از یک سو در صدد انطباق آن با شرایط کشور خویش بودند واز سوی دیگر خواهان پیشبرد و تکامل آن بر مبنای تغییرات جهان و تجارب تازه ای که کسب می کردند. تفاوت مارکسیست - لنینست ها با رویزیونیست ها، وفاداری آنها به مبانی و اصول و قواعد اساسی ای بود که مارکس و انگلس بنیان نهاده بودند و نه «دگماتیک» بودن آنها.
 پایین تر هاشمی می نویسد: 
"با نگاهی به تجارب تاریخی چپ، اکنون بدون هیچ تردیدی می توان گفت که مطلق سازی راه رفرمیستی و مطلق گرائی راه انقلاب، یکی از دلایل شکست تاریخی چپ تا کنون بوده است."
 اگر منظور از شکست تاریخی چپ، شکست حکومت های دیکتاتوری پرولتاریا در کشورهای سوسیالیستی به ویژه در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و بلوک سوسیالیستی باشد( بیشتر این حضرات رویزیونیست چین را پیش از تنگ سیائو پینگ سوسیالیستی نمی دانند و پس از به دست گرفتن قدرت به وسیله ی رویزیونیست ها سوسیالیستی خطاب می کنند!) این شکست ها ربطی به مطلق سازی دو راه رفرم و انقلاب ندارد. در واقع خود انقلاب ها پیروز شده بودند و حکومت سوسیالیستی برقرار شده بود. چنین تقابلی اساسا به مساله ی راه سرنگونی حکومت های ارتجاعی و دگرگونی نظام سرمایه داری مربوط بوده و پیش از پیروزی انقلاب ها اهمیت اساسی داشت و نه پس از پیروزی انقلاب.
اما اگر منظور از آن شکست احزاب چپ در گرفتن قدرت سیاسی باشد آن گاه باید گفت نه مطلق کردن هر یک از این دو، بلکه مطلق کردن رفرم و اتخاذ استراتژی رفرمیستی بوده است که مانع رسیدن احزاب رویزیونیست و رفرمیست( خواه اروکمونیست ها و خواه احزاب طرفدار سوسیال امپریالیسم شوروی) به قدرت شده است. تا کنون موردی نبوده است که انقلابی در کشوری معین به این دلیل توان سرنگونی حکومت استبدادی و یا دیکتاتوری بورژوازی را در آن کشور نداشته که مثلا مارکسیست - لنینست ها آن کشور موضع درست در مورد رفرم و توان استفاده ی درست از تاکتیک رفرم درکنار استراتژِی راه اساسی یعنی انقلاب (قهرآمیز) نداشته اند و مثلا «چپ روی» کرده اند.   
در مورد تقابل دو راه رفرمیستی و انقلابی قطعا آنها که رفرمیست بودند راه تغییر حکومت از راه رفرم را مطلق می کردند و همین امر منجر به تجدیدنظر در مبانی اساسی مارکسیسم به وسیله ی آنها می شد، اما آنها که انقلابی بودند گرچه برای تغییر حکومت راه انقلاب را قاعده ی اساسی می دانستند اما این به این معنا نبود که همیشه و هر زمان با هر گونه رفرمی( رفرم هایی که بتوان از آنها در جهت بهبود وضعیت طبقه ی کارگر و پیشرفت انقلاب استفاده کرد) مخالف باشند. به این ترتیب آنها انقلاب را به این معنا مطلق نمی کردند که هر گونه خواست رفرم را طرد کند.    
 این خط کشیدن به روی تاریخ واقعی به بچگانه ترین و مضحک ترین و ساده لوحانه ترین شکل آن است. نگاهی به تاریخ نشان می دهد که انقلاب ها با قهر انقلابی به پیروزی رسیدند و نه با رفرم؛ و برای تحقق و پیشرفت و پیروزی انقلاب، مبارزه با رفرمیسم مبارزه ای اساسی بود. اما این که این انقلاب ها بعدا شکست خوردند ربطی به چگونگی پیروزی شان نداشت. این مساله اساسا به ساخت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به ارث رسیده از سرمایه داری و تضادهای درون سوسیالیسم بر می گردد و نه به چگونگی راه سرنگونی حکومت های مرتجع.
هاشمی می نویسد:
"تجربه  سال های اولیه جنبش کارگری و سوسیال دموکراسی با وجود دو خط مشی متفاوت، اما بدون مطلق گرایی و همراه با واقع بینی، نتایج درخشانی برای جنبش کارگری و سوسیال دموکراسی داشته است:
 مثال: با برآمد سرمایه داری، اقتصاد در مرکز ثقل بحث های نظری – سیاسی چپ قرار گرفت.
نتیجه بحث های نظری – سیاسی در این دوره تکوین دو خط مشی متفاوت در جنبش کارگری و سوسیال دموکراسی بود. با بیان ساده می توان این دو خط مشی را به مدل سوسیالیستی لاسال و مدل سوسیالیستی مارکس تقسیم نمود.
در چهارچوب مدل لاسال دولت نقش مرکزی را بازی می کند. دولت باید دموکراسی، آزادی های اجتماعی و برابر حقوقی شهروندان را تامین نماید. دولت موظف است سیستم اجتماعی عادلانه ای را ایجاد کند که در آن سیستم، انتخابات همگانی، تعلیم و تربیت برابر و همچنین زندگی شرافتمندانه برای همه شهروندان تضمیین گردد.
در مدل مارکس اقتصاد نقش مرکزی دارد، براساس این مدل تنظیم و ایجاد یک سیستم عادلانه اجتماعی، کافی نیست بلکه باید اقتصاد خود عادلانه و دموکراتیک گردد و این امر وقتی عملی است که مالکیت شخصی بر ابزار تولید ممنوع گردد.
هرچند مارکس تاثیر متقابل دیالکتیکی تغییرات تدریجی در اقتصاد را تایید می نمود، اما معتقد بود که در نهایت اقتصاد تعیین کننده می باشد."
از این مضحک تر نمی توان مبانی اساسی مارکسیسم و تاریخ مبارزه دو خط  اپورتونیستی( لاسال) و انقلابی( مارکس) را تحریف کرد و نیز سالوسانه دو دیدگاهی را مقابل یکدیگر قرار داد که به هیچ وجه مبنای تاریخی و هویتی بر مبنای نظریه مثلا دولتی لاسال و نظریه ی اقتصادی مارکس ندارند.
دو مبحثی که التقاط میان آنها به عمل آمده است یکم مبحث اقتصادی است که از دیدگاه مارکس زیرساخت جامعه خوانده شده و روساخت های سیاسی و فرهنگی در تحلیل نهایی از آن تبعیت می کنند. این در تمامی جوامع از آغاز تا کمونیسم صادق است.
مبحث دوم این است که منافع اساسی طبقه از طریق کدام یک از وجوه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بیان می گردد. در اینجا نظریه ی مارکس سیاست را مقدم می داند و نه اقتصاد را. از این رو در مارکسیسم در بیان منافع طبقه و مبارزه ی طبقاتی، سیاست بر اقتصاد تقدم دارد.
تقدم سیاست و نقش تعیین کننده ی آن در قبال اقتصاد در دوران گذار از نظام سرمایه داری به نظام سوسیالستی نیز وجود دارد. دیکتاتوری پرولتاریا شکل سیاسی دوران گذار است. دیکتاتوری پرولتاریا یعنی دولت انقلابی پرولتاریا ابزار اساسی طبقه ی کارگر در تغییر و تحول سوسیالیستی جامعه در تمامی عرصه های اقتصاد، سیاست و فرهنگ است.
 این دیکتاتوری قهر و زور و اجبار را برای تحول جامعه علیه استثمارگران و ستمگران و ایدئولوگ های به اصطلاح کمونیستی که از حزب کمونیست سر بر می آورند و تن به تغییر سوسیالیستی روابط تولید و روساخت سیاسی و فرهنگی نمی دهند و برعکس راه سرمایه داری را فرموله می کنند و رهرو آن هستند، به کار می برد.
چنان که دیده می شود با مشتی عبارت بی خاصیت که مارکس گفته اقتصاد تعیین کننده است و غیره نقش سیاست در مارکسیسم و نقش دولت دیکتاتوری پرولتاریا در رهبری مبارزه ی طبقاتی در دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم ماست مالی می شود و مارکس انقلابی در مقابل لاسال اپورتونیست و به اصطلاح «سیاسی» به یک فرد«اقتصادی» تبدیل می شود.
هاشمی در ادامه ی همین عبارات خویش می نویسد:   
"بیش از نیم قرن ترکیب دو مدل لاسالی و مارکس مبنای عمل سوسیال دموکراسی بود، در این نیم قرن سوسیال دموکراسی در اوج خود قرار داشت و در آستانه قرن بیستم قدرتمند ترین حزب زمان خود بود."( تاکید از هاشمی)
منظور هاشمی بیشتر سال های پس از کمون پاریس است که دوران به گفته ی لنین بی انقلاب و تکامل مبارزه ی طبقاتی« تدریجی، آرام و مسالمت آمیز» است:
«دوره ی دوم (١٩٠٤-١٨٧٢) فرق اش با دوره ی اول ‌«مسالمت آميز» بودن آن و فقدان انقلاب در آن است. باختر کار انقلاب هاى بورژوازى را به پايان رسانده است. خاور هنوز به آنها نرسيده است.»(مقدرات تاریخی آموزش مارکس- مجموعه آثار یک جلدی، ص 29)
سپس لنین انباشت تجارب و حرکت های رو به پیش مارکسیست ها را شرح می دهد:
«باختر وارد مرحله تدارک «مسالمت آميز» براى دوران آتى می گردد. همه جا احزاب پرولتاريايى که از حيث پايه خود سوسياليستى هستند تشکيل مي شوند و طرز استفاده از پارلمانتاريسم بورژوازى، طرز ايجاد مطبوعات روزانه خود، مؤسسات تعليم و تربيتى خود، اتحاديه‌هاى کارگرى خود و تعاوني هاى خود را مي آموزند. آموزش مارکس پيروزى کامل به دست مي آورد و دامنه می گيرد. جريان انتخاب و جمع آورى نيروهاى پرولتاريا، آمادگى وى براى نبردهاى آينده آهسته و پيوسته پيش مي رود
پس از آن لنین به چگونگی تحرکات اپورتونیست ها و رفرمیست ها در این دوران می پردازد:
«ديالکتيک تاريخ چنان است که پيروزى مارکسيسم در زمينه تئورى، دشمنان را وادار می کند که به لباس مارکسيست درآيند. ليبراليسم ميان پوسيده کوشش می کند به شکل اپورتونيسم سوسياليستى خود را احيا نمايد. دوره تدارک نيرو براى نبردهاى عظيم را آنها به معنى امتناع از اين مبارزات تعبير می کنند. آنها بهبود وضعيت بردگان را براى مبارزه بر ضد بردگى مزدورى به اين معنى تشريح می کنند که بردگان حق آزادى خود را به پول سياهى فروخته‌اند. با جُبن و ترس «صلح اجتماعى»(يعنى صلح با برده‌دارى) و چشم پوشى از مبارزه طبقاتى و غيره را ترويج مي کنند. اينان در ميان عمّال پارلمانى سوسياليست و انواع پشت ميز نشين هاى جنبش کارگرى و از روشنفکران «سمپاتيزان» تعداد کثيرى طرفدار دارند.»( تاکیدها از لنین است)
در پاره ی هشتم که نام دور باطل رفرم یا انقلاب و نتایج آن دارد هاشمی می نویسد:
"...با نگاهی به انفلاب اکتبر که الگوی معتبر چپ تاریخی است، می توان گفت، که انقلاب فوریه رخ داد و آمد، حتی کسی مثل لنین که معروف به معمار و مهندس انقلاب اکتبر است و چارچوب فکری مشخص و منسجمی داشت، در برآمد این انقلاب نقشی نداشت.
واقعیت این است، که انقلاب فوریه به هیچ وجه به دست حزب پیشتاز و انقلابیون حرفه ای، یعنی بلشویک ها پیروز نشد، در ادامه اما لنین به خوبی توانست این انقلاب را به نفع خود مصادره کند. در این باره هانا آرنت به اختصار چنین می گوید “بلشویک ها قدرت را که سهل و آسان کف خیابان افتاده بود، دیدند و برداشتند."
وقتی هانا آرنت یک مرتجع ضد کمونیست مرجع  جریان های لیبرال - رفرمیست گذارطلب باشد باید هم به چنین جفنگیاتی از جانب وی اقتدا جویند: “بلشویک ها قدرت را که سهل و آسان کف خیابان افتاده بود، دیدند و برداشتند”.
خیر! بلشویک ها اصلا ارواحی بودند که یک باره در دوران فوریه و اکتبر از آسمان به زمین روسیه نزول کردند و چون دیدند قدرت کف خیابان افتاده آن را برداشته و بالا کشیدند!
چرندیاتی از این گونه را تنها هانا آرنت مداح دموکراسی امپریالیستی می تواند بگوید.
بلشویک ها حتی اگر اتحاد مبارزه در راه آزادی طبقه ی کارگر را در نظر نگیریم(فعالیت انقلابی لنین از اوائل دهه ی نود آغاز شد و این سازمان کمونیستی در سن پترزبورگ در اواسط همان دهه پدید آمد)از زمان نخستین کنگره ی حزب سوسیال دموکرات در 1898حدود 19 سال پیگیرانه و با صرف انرژی فراوان و فداکاری و دادن قربانیان بسیار توانستند در جنبش کارگری نافذ شده و پیشروترین و انقلابی ترین کارگران را در حزب خود جای دهند. آنها در طول جنگ جهانی نخست مبارزات طولانی ای را برای تبدیل جنگ جهانی به جنگ داخلی پیش بردند و ضمن نقش در اعتصاب های آغازگر انقلاب فوریه و انقلاب، در فاصله ی بین فوریه و اکتبر با سیاست ها و تاکتیک هایی دقیق توانستند منشویک ها و اس آرها و دولت بورژا- امپریالیستی را افشا کرده شرایط را برای قیام پیروزمند پرولتاریایی اکتبر فراهم کنند. عامل اساسی شکست توطئه های دولت علیه جنبش طبقه ی کارگر و دهقانان بلشویک ها بودند. عامل اساسی افشای سیاست های جنگ طلبانه دولت حاکم، بلشویک ها بودند. عامل افشای توطئه ی ژنرال کورنیلوف و مبارزه ی علیه آن بلشویک ها بودند. این بلشویک ها بودند که بیش از هر نیروی انقلابی دیگری در معرض یورش نیروهای ارتجاعی دولت بورژوا امپریالیستی روسیه پس از فوریه قرار گرفتند...
قدرت کف خیابان نیفتاده بود بلکه بلشویک ها که لنین پیشوا و انقلابیونی همچون استالین و سوردولف و کالنین و مولوتوف رهبران اصلی آنها بودند، پس از حدود دو دهه کار مداوم و سخت و پیگیرانه طبقه ی کارگر را برای گرفتن آن آماده کرده بودند.
هرمز دامان
نیمه ی دوم مرداد 1403  
پیوست
لنین - نیروی محرکه تاریخ از نظر مارکسیسم و لیبرالیسم
 اشتباهات اساسی تمام این دلایل اپورتونیستی در چه نهفته است؟ در این دلایل تئوری سوسیالیستی مبارزه طبقاتی بمثابه تنها نیروی محرکه تاریخ در حقیقت با تئوری بورژوایی «همبستگی» و پیشرفت «اجتماعی» جابجا شده است. مطابق آموزش های سوسیالیسم یعنی مارکسیسم (هم اکنون کسی نمی تواند به طور جدی از سوسیالیسم غیرمارکسیستی صحبت کند) نیروی واقعی محرکه تاریخ، مبارزه انقلابی طبقات است. رفرم ها زائیده یک چنین مبارزه ای هستند، زائیده بدین خاطر که تلاش های ناموفق را برای تضعیف و کند کردن این مبارزه و غیره منعکس می کنند. مطابق آموزش های فلاسفه بورژوا نیروی محرکه پیشرفت، همبستگی تمام عناصر جامعه است که به «ناکامل» بودن این یا آن «مؤسسه» اجتماعی پی برده اند. آموزش اولی ماتریالیستی و دومی ایده آلیستی است. اولی انقلابی و دومی رفرمیستی است. اولی پایه تاکتیک های پرولتاریا را در شرایط حاضر کشورهای سرمایه داری می ریزد و دومی پایه تاکتیک های بورژوازی را تعیین می کند.
از « باز هم درباره دومای وزارتی» (28 ژوئن 1906) بازگویه از برگزیده نوشته ها در باره ی مارکسیسم و رویزیونیسم.
 
 

 

۱۴۰۳ شهریور ۴, یکشنبه

شورای هماهنگی اعتراضات پرستاران - دستگیری همکارانمان را تحمل نخواهیم کرد!


در اعتراضات روزهای گذشته پرستاران و کادر درمانی، شاهد قرار گرفتن نیروهای حراست و ماموران انتظامی در برابر پرستاران معترض بوده ایم . با اینکه در بسیاری از موارد این برخوردهای انتظامی امنیتی با اتحاد و ایستادگی پرستاران روبرو شده است و نتوانستند صفوف متحد پرستاران را در هم بریزند، ولی بنا به اخبار منتشره دو نفر از همکاران در شهر اراک و همچنین سرکار خانم زهرا تمدن به همراه چند تن دیگر از پرستاران بیمارستان مسیح دانشوری تهران تاکنون دستگیر شده اند.
پرسنل و پرستاران بیمارستان مسیح دانشوری قاطعانه اعلام کرده اند، که در صورت عدم آزادی همکارانشان ساکت نبوده و دست از کار کشیده و اعتصاب میکنند.
شورای هماهنگی اعتراضات پرستاران ایران به همه پرستارانی که یکپارچه و یکصدا در دفاع از همکادان خود در طی تجمعات برخاستند درود میفرستد و از همه پرستاران میخواهیم در مورد افرادی ای که احضار و دستگیر میشوند اطلاع رسانی کنید، تا بتوانیم با قدرت اتحاد خود پرستاران بازداشتی را آزاد کنیم.
اعتراض تجمع اعتصاب حق مسلم ماست و تا احقاق حقوق صنفی معیشتی خود اعتراض و اعتصاب را حق خود قلمداد کرده و هر گونه برخورد قضایی امنیتی با پرستاران معترض را تحمل نخواهیم کرد.
شورای هماهنگی اعتراضات پرستاران
۳۱مرداد ۱۴۰۳

۱۴۰۳ شهریور ۱, پنجشنبه

گذار «سنتز» خودخوانده ی رفرم و انقلاب(8)

 
 
استراتژی«گذار» جمهوری خواهان، «سنتز» خودخوانده ای
برای استراتژی های رفرم و انقلاب(8)
 
نقد نظرات لیبرال- رفرمیستی احمد هاشمی( بخش سوم)
 
انقلاب دموکراتیک«گذارطلبان» انقلاب بدلی و دروغین است!
 
پاره ی چهارم «فرایند گذار و سه مدل “استحاله”، “پیمان دموکراتیک” و “انقلاب دموکراتیک » نام دارد.
در این بخش هاشمی به فرایند گذار«خشونت پرهیز» یا در واقع مسالمت آمیزش می پردازد:
«فرآیند گذار به معنی انتقال از یک حکومت اقتدارگرا به حکومت دموکراتیک است. این فرایند شامل سه فاز، فروپاشی رژیم غیردموکراتیک (آزاد سازی سیاسی)، گذار دموکراتیک و تثبیت دموکراتیک است.»( گذار دموکراتیک در ایران، اهداف، برنامه، راهکار و دور باطل رفرم یا انقلاب چپ تاریخی)
درباره ی فروپاشی رژیم غیر دموکراتیک( آزادسازی سیاسی)
نخست این که در اینجا منظور از«حکومت دموکراتیک» حکومت کارگران و کشاورزان و لایه های خرده بورژوازی نبوده بلکه حکومت اپوزیسیون و ائتلاف اپوزیسیون است که ماهیت طبقاتی گروه های تشکیل دهنده ی آن مجهول است و اگر بر مبنای آنچه هاشمی پایین تر می گوید همه از«دموکراسی خواهان» باشند در بهترین حالت بیان منافع سرمایه داران ملی لیبرال و دنباله روهاشان است. در کنار آن منظور از«تثبیت دموکراتیک» هم در بهترین حالت دموکراسی بورژوایی است که هم اکنون تقریبا در هیچ کشوری در دنیا آن گونه که در پایان قرن نوزدهم تا پیش از جنگ جهانی دوم در اروپای غربی و آمریکا وجود داشت وجود ندارد.
اما مساله ی مهم تر: در اینجا از فروپاشی رژیم غیر دموکراتیک (آزادسازی سیاسی)(1) همچون فاز نخست صحبت شده اما روشن نیست که چگونه قرار است رژیم غیر دموکراتیک فروپاشد!؟ آن هم رژیمی تا دندان مسلح که هر گونه مبارزه ای را تا آنجا که بتواند به شکلی شدید و خونین شکل سرکوب می کند.
شکی نیست که با رشد جنبش توده ای که البته این رشد مشخصات معین کمی و کیفی دارد،(2) تضادهای درونی جناح ها و باندهای حکومتی تشدید می شود و موجب تجزیه ی هر چه بیشتر آن می گردد، اما این به معنای از هم پاشیدن خود به خودی آن نیست( مگر این که بخشی از نظامیان کودتا کنند و در خدمت جنبش قرار گیرند). این به معنای آن است که با ریزش های درون حکومت، ارتجاع هر چه بیشتر به جناحی و اقلیتی کوچک تر محدود می شود. اقلیتی که تا دم واپسین مقاومت می کند و از منافع و امتیازات طبقه ی خود دفاع می کند.
سه مدل گذارطلبان برای گذار
هاشمی در ادامه سه مدل برای گذار از یک «حکومت اقتدارگرا« به «دولت دموکراتیک» برمی شمارد:
«در رهیافت نظری گذار با اتکا به تجربه های چند دهه اخیر می توان گفت، که تغییر فرم قدرت سیاسی از یک حکومت اقتدارگرا به دولتی دموکراتیک از طریق  سه مدل (سناریو) “استحاله”، “پیمان دموکراتیک” و “انقلاب دموکراتیک” ممکن است.» سپس به بیان ویژگی های هر کدام از این سه مدل می پردازد.
مدل نخست:«استحاله»
« در رابطه با گذار دموکراتیک در ایران، مدل “استحاله” تنها در صورت برتری قدرت اصلاح طلبان در حکومت و حذف ولی فقیه ممکن بود، با حذف اصلاح طلبان از قدرت، این مدل در ایران منتفی است.»
«مدل استحاله» در حال حاضر منتفی است، و این را همین تغییر تاکتیک خامنه ای و انتخاب پزشکیان برده و مطیع اوامر ولی فقیه و دولت تازه ی خامنه ای که پزشکیان نام اش را دولت«وفاق ملی» گذارده نشان می دهد. اما منتفی بودن چنین گذاری صرفا به دلایلی نیست که هاشمی بر می شمارد؛ یعنی حذف اصلاح طلبان از قدرت به وسیله ی خامنه ای و باند و جناح اصول گرایان، بلکه اساسا به دلیل تدوام سه دهه مبارزه ی طبقاتی میان طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و میانی با حکومت و آزمایش هایی است که بخش هایی از اصلاح طلبان در آن علاقه ی خود به حفظ حکومت ولایت فقیه برای تداوم منافع طبقاتی خودشان و بزدلی و ترس شان از جنبش توده ای و ناتوانی از پیگیری مبارزه را از خود نشان دادند.
البته ممکن است که در صورتی که جنبش پیش رود و مبارزه ی طبقاتی شدیدتر شود، با تاکتیک هایی تکامل یافته تر و پیچیده تر از انتخاب پزشکیان برای رئیس جمهوری که با کمی اگر و اما قرار شده نقشی مانند شریف امامی نخست وزیر شاه را در اوضاع و احوالی که سرنخ ها بیشتر از دست اش بیرون رفته بازی کند روبرو شویم،( در صورت هر چه بیشترتوده ای شدن و تکامل جنبش دموکراتیک، خامنه ای اگر مجبور شود با حفظ نیروهای مسلح در دست خود حتی می تواند به اصلاح طلبان حکومتی میدان بیشتری دهد و کسی مانند شاپور بختیار- البته شاپور بختیار جمهوری اسلامی- را نیز روی کار آورد). اما روی کار آمدن جریان های ضدانقلابی مانند بهزاد نبوی و یا عباس عبدی و دارودسته های این چنینی نمی تواند مانع تداوم حکومت خامنه ای و جناح وی و مثلا«استحاله ی» حکومت اش شود.
مدل دوم:«پیمان دموکراتیک» - بافت طبقاتی و رهبری اپوزیسیون و ائتلاف رهبری کننده
«مدل “پیمان دموکراتیک”، مدلی محتمل و ممکن در ایران است، وقوع و امکان آن، وابسته به وجود اپوزیسیونی منسجم با ائتلافی رهبری کننده، تکوین نوعی از بن بست منازعات سیاسی میان رژیم و اپوزیسیون و همچنین وجود میانجیانی مصالحه جو در پیرامون رژیم است.»
مدل دوم یعنی «پیمان دموکراتیک» راه گذاری است که از نظر هاشمی در ایران «محتمل و ممکن» است. در این جا از «اپوزیسیونی منسجم با ائتلافی رهبری کننده» صحبت شده است. مساله ی نخست و مهم این است که در اینجا نه به بافت طبقاتی و سیاسی ائتلاف رهبری کننده اشاره شده است و نه به اینکه رهبری آن در دست کدام طبقه است و یا اینکه اساسا چگونه و بر چه مبنایی رهبری شکل می گیرد.(3)
مساله ی دوم«تکوین نوعی از بن بست منازعات سیاسی میان رژیم و اپوزیسیون است». از نظر هاشمی در«منازعات سیاسی» بین اپوزیسیون که روشن نیست چه جریان ها و طبقاتی هستند با حکومت نوعی «بن بست» به وجود می آید، اما روشن نیست که این بن بست چیست و چرا پدید می آید!
مساله ی سوم این است که جریان هایی که قرار است منازعات سیاسی را از «بن بست» بیرون آورند و رژیم را وادار کنند که سیاست خود را تغییر دهد«میانجیانی مصالحه جو در پیرامون رژیم» هستند. یعنی یا جریان هایی مانند اصلاح طلبان حکومتی و گروه هایی از این دسته و یا دولت های خارجی که با رژیم رابطه و در آن نفوذ دارند. مثلا مانند مورد شاه که آمریکا از وی خواست حکومت را به بختیار بسپارد و از ایران خارج شود.
با توجه به این نکات «پیمان دموکراتیک» در ماهیت امر و در بهترین حالت نمی تواند جز«سازش لیبرالی» یعنی سازش لیبرال ها با حکومت و نتیجه ای جز رسیدن لایه های بورژوازی ملی به قدرت داشته باشد. توجه کنیم که دراین فراشد حتی ممکن است مشروطه طلبان و سلطنت طلبان وابسته به امپریالیست ها نیز در صدر ائتلاف قرار گرفته و با یاری«پیمان دموکراتیک»امپریالیست ها با سران حکومت به قدرت برسند.
تنها مانع«پیمان دموکراتیک» این است که خامنه ای و پاسداران و طبقات حاکم کنونی نوکر و تابع مطلق یک کشور معین امپریالیستی نیستند که مجبور شوند مانند شاه به حرف اش گوش دهند و از کشور بیرون روند؛ در عین حال می دانند که اگر رفتند برگشتی برای آنها وجود ندارد. از این رو آنها ناچارند تا آنجا که می توانند مقابل هر جنبش و انقلابی مقاومت کنند و تلاش کنند آن را درهم کوبند. البته سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور حاکم می توانند پوشش ایدئولوژیک - مذهبی خود را عوض کنند و مثلا در صورت دخالت امپریالیست ها و به قدرت رسیدن سلطنت طلبان یا مشروطه خواهان، پوشش ایدئولوژیک سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور سلطنت طلب یا انواع دیگر را اختیار گنند ولی با توجه به تضادهای شدید بین سرمایه داران پیشین و کنونی حل اختلافات به ساده گی ممکن نیست به ویژه آنکه تازه رسیده ها باید به مردم نشان دهند که با گذشته و جمهوری اسلامی تصفیه حساب کرده اند.   
مدل سوم:«انقلاب دموکراتیک»
حال ببینیم انقلاب دموکراتیک جناب هاشمی از چه صیغه ای است!
«درشرایط وجود یک اپوزیسیونی منسجم با ائتلافی رهبری کننده، و برآمد رهبری سراسری در جنبش های مدنی، صنفی و اتحادیه ای و همچنین در جنبش های متعلق به طبقات متوسط، همراه با رادیکالیزه شدن بسترهای اجتماعی، که منجربه برتری اپوزیسیون گردد، وقوع یک انقلاب دموکراتیک درایران با سقوط رژیم و پیروزی دموکراسی خواهان، ممکن است.»( تاکیدها از هاشمی است)
تفاوت این مدل که «انقلاب دموکراتیک» نامیده می شود با«پیمان دموکراتیک» در این هاست:
الف- برآمد رهبری سراسری جنبش های مدنی، صنفی و اتحادیه ای؛
ب – برآمد جنبش های متعلق به طبقات متوسط؛
پ – رادیکالیزه شدن بسترهای اجتماعی که منجر به برتری اپوزیسیون گردد؛
به این ترتیب ما یک سو «اپوزیسیونی منسجم با ائتلافی رهبری کننده» را داریم و در سوی دیگر برآمد رهبری سراسری جنبش های مدنی، صنفی و اتحادیه ای یعنی جنبش های عمدتا غیرسیاسی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات و لایه های زحمتکش و نیز جنبش های متعلق به گروه ها و بخش های جامعه( مثلا جنبش جوانان و زنان و ملیت های زیرستم) به همراه طبقات متوسط. این جنبش ها در شرایطی که بسترهای اجتماعی آن ها رادیکالیزه می شود، موجب برتری ائتلاف رهبری کننده ی اپوزیسیون منسجم می گردند. نتیجه این امر سقوط رژیم و پیروزی «دموکراسی خواهان» هست.
توجه می فرمایید! کافی است که بسترهای اجتماعی رادیکال شوند، کافی است که رهبری سراسری جنبش های مدنی و ... جنبش طبقه ی متوسط «برآمد» کند و آن گاه اپوزیسیون دموکراسی خواهان موقعیت برتری می یابد و رژیم سقوط کرده و«دموکراسی خواهان» که همان اپوزیسیون ائتلافی اند پیروز می گردند؛ و نام این «انقلاب دموکراتیک» گذاشته می شود.
البته این فرایند انقلاب دموکراتیک در فضای خیالی هاشمی رخ می دهد اما در واقع نه رادیکال شدن بسترهای اجتماعی و نه برآمد رهبری سراسری جنبش های مدنی، صنفی و اتحادیه ای به خودی خود نمی تواند شرایط پیروزی جنبش ها و خیزش ها را فراهم کند به این دلیل ساده که حکومت کنونی برگ چغندر نیست که بنشیند و نگاه کند. چنین حکومتی در هر قدم مبارزات توده ها را با سرکوب های خونین روبرو می کند. اگر نگاهی به جنبش های دو دهه ی اخیر بکنیم به روشنی می بینیم که نه تنها سرکوب ها خونین بوده است بلکه در هر دور سرکوب با شکل و شیوه های تازه ای نیز تکامل یافته است( شلیک به چشم های مبارزان، تجاوز به دختران و زنان و پسران خواه بیرون و خواه در شکنجه گاه ها، حمله شیمیایی به مدارس نوجوانان، خوراندن دارو و انواع شکنجه های وحشیانه که منجر به خودکشی پس از آزادی شده است، اعدام های جوانان، احکام طولانی زندان برای مبارزان زن و مرد و کارگر و فرهنگی و دانشجو و روزنامه نگار و...). شکی نیست که این ها باز هم بیشتر و گسترده تر خواهد شد.
و اما این شکل های سرکوب مضمون و  اشکال مقابله با خود را میان توده ها فراهم کرده و مبارزه ی طبقاتی را بسیار شدیدتر از آنچه در حال حاضر جریان دارد خواهد کرد.
در چنین وضعی صحبت از این که اگر یک اپوزیسیون و یک رهبری جنبش های صنفی و مدنی( آن هم از نوع خشونت پرهیز آن) وجود داشته باشد و غیره، برتری اپوزیسیون تامین شده و حکومت به ناچار تسلیم خواهد شد بی معنا و قرص خواب آور دادن به توده ها و گرفتن هشیاری آنها و ممانعت از تکوین ابزار و شکل های مبارزه  آنها با چنین درجاتی از سرکوب و مبارزه مرتجعین با جنبش و انقلاب شان است.      
تازه، در تمامی این بخش ها سخنی از امپریالیست ها در میان نیست که در مجموع یک موقعیت مسلط در قبال کشورهای زیرسلطه را دارند و کارشان چهار چشم و گوش پاییدن کوچک ترین تحولات آنها و دست زدن به انواع توطئه ها و دسیسه ها تا مرز تجاوز نظامی به کشورهایی است که در حال جنبش وانقلاب هستند. نگاهی به توطئه های امپریالیست های غربی و شرقی در قبال انقلاب های کشورهای عربی و چگونگی منحرف کردن آنها از اهداف خود و همچنین تجاوز به این کشور ها این را به خوبی نشان می دهد.
باری، همه چیز خوب و تنظیم شده و آرمانی است. کافی است اپوزیسیونی از داردسته های توده ای و اکثریتی و خروشچفیستی و همچنین اصلاح طلبان گذارطلب و یا پناه برده به امپریالیست ها و عده ای هم لیبرال و مشروطه طلب و سلطنت طلب میانه و لابد«چپ» داشته باشیم و رهبران در بهترین حالت سندیکالیست برآمد کنند تا «انقلاب دموکراتیک» خشونت پرهیزکذایی به رهبری حضرات«گذارطلبان خشونت پرهیز» به عرصه ی ظهور رسد و جماعت «دموکراسی خواهان» پیروز میدان گردند.
هاشمی ادامه می دهد:
«انقلاب دموکراتیک (انقلاب رنگی) همان گذار تحمیل شده (برکناری) است. تردیدی در این نیست که بروز یک انقلاب دموکراتیک، راه حل ایده الی گذار دموکراتیک در ایران است، زیرا دراین سناریو تعادل دو نیروی حکمرانی (دولت موقت) و دموکراتیزاسیون درسطح ایده ال خواهد بود، لذا امکان نهادینه شدن دموکراسی در ایران، در این سناریو بسیار بالا است.»
 در این انقلاب دموکراتیک همه چیز مانند همان «پیمان دموکراتیک» است جز این که باید رهبران جنبش های صنفی و اتحادیه ای( که غیر از اپوزیسیون که سیاسی است هستند) بالا بیایند و بسترهای اجتماعی رایکال شوند تا از«پیمان دموکراتیک» به «انقلاب دموکراتیک» برسیم!
این حتی در حد جنبش همبستگی لهستان نیز نیست چه برسد به انقلاب. در واقع این مدل چشم به این دوخته که تعادل به نفع اپوزیسیون کذایی و جنبش های مدنی و اتحادیه ای و صنفی بچرخد و این امر به «برکناری»( در واقع کناره گرفتن از قدرت) ولی فقیه خامنه ای منجر گردد( اسم این «فروپاشی رژیم غیر دموکراتیک و آزادسازی سیاسی» گذاشته شده است)(4). سپس دیگر جناح های طبقات حاکم به جمع  اپوزیسیون و دموکراسی خواهان پیوسته و به همراه آنها دوره ی دوم یعنی «گذار دموکراتیک» را صورت دهند و در پی آن نیز «تثبیت دموکراتیک» بیاید!
هاشمی در پاره ی پنجم که«وضعیت گذار در لحظه کنونی، اهداف، برنامه و شعار راهبردی» نام دارد تمایل خود را برای اینکه کدام مدل بهتر است پنهان نمی کند:
«گذار دموکراتیک در ایران درمرحله پیشاگذار قرار دارد. جنبش ژینا در نیمه راه متوقف شده است. با وجود اینکه جنبش ژینا با مقاومت مدنی در عمق جامعه جا باز کرده و در تلاش برای تسخیر فضاهای عمومی در ایران است، با این حال روند گذار در ایران بلوکه شده و نوعی برزخ سیاسی بین رژیم اصلاح ناپذیر جمهوری اسلامی و اپوزیسیون در داخل و خارج برقرار است.»( تاکیدها از متن است)
به این ترتیب می رسیم به مدل دوم یعنی «پیمان دموکراتیک» که از نظر هاشمی در ایران «مدلی محتمل و ممکن است»، به شرط این که دارودسته های توده ای- اکثریتی و برخی دیگر از گروه های همسو و چند جریان به اصطلاح سوسیالیست و تشکل هایی مانند شورای مدیریت گذار و مشروطه طلبان بتوانند «اپوزیسیونی منسجم با ائتلافی رهبری کننده» به وجود آورند!
جدا از این نکته ی مهم تحلیل آبکی هاشمی از جنبش ژینا است. از نظر او این جنبش در نیمه ی راه متوقف شده است و «روند گذار در ایران بلوکه شده» است. اما اگر قرار به «بلوکه» شدن باشد تمامی جنبش های 30 سال اخیر هر یک به جای خود «بلوکه» شدند. مبارزات 88 بلوکه شد. مبارزات دی ماه 96 و آبان 98 بلوکه شد. جنبش های کارگران و کشاورزان بلوکه شد. جنبش های خلق های کرد و بلوچ و عرب بلوکه شد. و با این همه بلوکه شدن باز هم تمامی این جنبش ها ادامه یافت و به جنبش «زن، زندگی، آزادی» رسید. این جنبش ها به یک معنی شکست خوردند و به یک معنا پیروز شدند. شکست خوردند زیرا نتوانستند در مقطع مورد بحث به خواست های خود دست یابند. پیروز شدند زیرا توانستند تمامی نیروی خود را به جنبش های پس از خود منتقل سازند و ادامه ی خود را موجب گردند. این ها مجموعا مراحلی از کلیت انقلاب دموکراتیک و ضدامپریالیستی خلق ایران هستند که علیرغم کش و قوس های فراوان از انقلاب مشروطیت تا کنون ادامه یافته است. با این تفاصیل جنبش« زن، زندگی، آزادی» نیز پاره ای از این انقلاب بزرگ و طولانی است که تداوم یافته است. بلوکه شدن اینجا معنا ندارد. زیرا تا زمانی که تضادهای اقتصادی سیاسی و فرهنگی ای که موجب این انقلاب است ادامه یابد انقلاب دموکراتیک ادامه خواهد یافت.
بقیه پاره ی چهارم به بررسی اهداف و برنامه و شعارهای راهبری و مشتی از این نکات می پردازد که از دیدگاه این مقاله اهمیت نظری و عملی ندارند چرا که مشتی افکار در هوا هستند.
هرمز دامان
نیمه ی دوم مرداد 1403
یادداشت ها
1-    پایین تر نوشته شده که« در شرایط کنون هدف مقدم اپوزیسیون در داخل و خارج، باید آزاد سازی سیاسی یعنی غلبه براستبداد، و در یک کلام برکناری ولی فقیه باشد.» «برکناری ولی فقیه» نه سرنگونی وی و تمامی طبقه ی حاکم و جایگزینی طبقات انقلابی و مترقی به جای آنها!
2-    مثلا موردی از آن این است که از یک سو گردهم آیی ها و راهپیمایی خیابانی توده ای تر شده و از سوی دیگر سرکوب و درگیری های خیابانی شدیدتر می شود. نگاهی به زدو خوردهای هنگام جنبش های اخیر به ویژه جنبش مهسا که هنوز آن رشد لازم را نکرده بود این مشخصه را نشان می دهد.
3-    در واقع منظور از اپوزیسیون کذایی و ایده آل، جریان ها و  دارودسته های توده ای و اکثریتی و جریان های لیبرال رفرمیست در کنار باندهای شبه لیبرال سطلنت طلب و مشروطه خواه و احتمالا بخش های از سرمایه داران ملی است.
4-    هاشمی پایین تر می نویسد«شعار راهبردی در این مرحله، آزاد سازی سیاسی در ایران با برکناری ولی فقیه و از طریق  انتخابات آزاد و عادلانه با نظارت سازمان ملل متحد است.»( تاکیدها از خود متن است)

۱۴۰۳ مرداد ۳۰, سه‌شنبه

شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان در پشتیبانی از اعتصابات و اعتراضات پرستاران و کادر درمانی

  سه شنبه سی ام مرداد

پرستاران ایران طی روزهای گذشته در اعتراض به وضعیت معیشتی و شغلی خود دست به اعتصاب و اعتراض زده‌اند. این اعتراضات که از شیراز آغاز شد و به سراسر کشور گسترش یافت، نشان از آن دارد که این قشر زحمتکش از تبعیض به ستوه آمده و اراده کرده‌اند حق خود را با توسل به حرکت جمعی از حاکمیت بگیرند.
آنها به عدم تحقق مطالبات و وعده‌های محقق نشده، معترض و خواهان امنیت شغلی هستند. پرستاران از اضافه‌کاری اجباری که موجب فرسودگی شغلی گشته ،به تنگ آمده‌اند. آنها خواهان تبدیل وضعیت استخدامی خود هستند. بی‌ثباتی شغلی و بیگاری تحمیل شده، آسیب‌های فراوانی را متوجه آنان کرده‌است.
ریشه‌ی این مشکلات و بحران در ساختار نظام بهداشت‌ و درمان در سیاست‌های کلان حاکمیت در عرصه اقتصادی مبنی بر کالایی‌سازی گسترده در عرصه‌های اجتماعی به ویژه در حوزه بهداشت و آموزش است. رویکردی به غایت سودمحور که به دنبال نیروی کار ارزان است.
در این رویکرد، به جای پاسخ دادن به مطالبات اقشار مختلف، حاکمیت می‌کوشد با مشت آهنین، معترضان به وضعیت موجود را منکوب و سرکوب نماید. در همین راستا شاهدیم که نهادهای سرکوبگر برآنند به اشکال مختلف پرستاران را از ادامه مطالبه‌گری و تجمع و اعتصاب منصرف نماید. به عنوان مثال حراست بیمارستان‌ها در همسویی با نهادهای امنیتی دست به پرونده‌سازی زده، در برخی بیمارستان‌ها اختلال در روند کار بیمارستان را به گردن پرستاران می‌انداخته و با تهدید و ارعاب می‌کوشد آنان را از پیگیری مطالبات منصرف نماید.
با نگاهی به مطالبات، شیوه اعتراض و ریشه‌های معضلات در نظام سلامت، می‌توان تشابه آنها را در نظام آموزشی مشاهده نمود. عدم پرداخت حقوق و دستمزد بالای خط فقر تنها مشکل پرستاران نیست، بلکه کارگران و معلمان و بازنشستگان نیز خواهان دستمزد عادلانه هستند. مطالبه امنیت شغلی و تلاش برای تبدیل وضعیت استخدام امروز از بیمارستان تا کارخانه‌های پتروشیمی در جریان است. پرستاران همان چیزی را می‌خواهند که معلمان خریدخدمت و کارگران پروژه‌‌های نفت و گاز می‌خواهند. استفاده از ابزار تجمع و اعتصاب حقی است که کارگر و معلم و پرستار آن را فریاد می‌زنند و این همه نشان می‌دهد  تمام زحمت‌کشان و کارگران در عرصه‌های مختلف با این مشکلات روبرو بوده و مطالبات مشابهی در حوزه تولیدی و خدماتی خود دارند. به عبارت دیگر امروز پرستاران، معلمان، بازنشستگان و تمام کارگران و زحمت‌کشان با یکدیگر هم‌سرنوشت هستند. از همین رو شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران از مطالبات پرستاران و اعتراضات آنان حمایت کرده و هر نوع برخورد امنیتی و انتظامی با پرستاران را محکوم می‌کند.
ما در شورای هماهنگی باور عمیق داریم مسیر تغییر و تحول بنیادین که تامین کننده حقوق اکثریت جامعه است در گرو تشکل‌یابی مستقل می‌باشد. امیدواریم پرستاران عزیز با اتحاد و حرکت جمعی بتوانند به مطالبات خود دست پیدا کرده و با ایجاد و گسترش تشکل‌های مستقل، بیش از گذشته در مسیر خود پویا بمانند.
آنچه ما فرهنگیان ایران را با شما پرستاران وطن همراه می‌کند، دردیست مشترک، که تدبیری برای درمان آن از سوی مسئولان این دیار مشاهده نمی‌شود.
ما را که همدردیم، همراه خود بدانید.
شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران
سی‌ام مردادماه ۱۴۰۳