۱۴۰۳ شهریور ۳۰, جمعه

یادداشت هایی در مورد نامه ی فائزه هاشمی(2 بخش پایانی)


 
ده
انتقادفائزه هاشمی را باید به دو بخش کرد. از یک سو انتقادات به روابط درون زندانیان( زندانیان زن که تفاوتی در اصل قضیه نمی کند)؛ در اینجا صرف نظر از اهدافی که وی دارد، باید انتقادات در صورتی که درست است تایید شوند و برای از بین بردن آنها مبارزه و کار صورت گیرد و در صورتی که نادرست است رد شوند.
بخش دوم به روابط میان زندانیان و زندانبانان و حکومت بر می گردد. نقدی که فائزه هاشمی از نیروهای پیشرو می کند جنبه های غیرعمده ی این نامه و انگیزه ها و  اهداف و حواشی جنبه ی  عمده ی آن است. فائزه هاشمی بین زندانیان و حکومت، حکومت را انتخاب کرده است. ممکن است اینجا و آنجا و این و آن زندانی اغراقی در مورد برخی رفتارهای حکومت در زندان ها بکند، اما چنین اغراق هایی نباید ملاک داوری نهایی درباره این رفتار قرار گیرد. چهل سال حکومت ولایت فقیه نشان داده که تمامی مراحلی که یک زندانی از زمان بازداشت تا زمان آزادی می گذراند حکایت از رفتار شکنجه گرانه و هولناک و پست دارد. مضحک است که در این ارتباط ما زندانیان را«اغراق کننده» بدانیم. زیرا هیچ اغراقی به واقع نمی تواند رفتار کثیف اطلاعاتی ها و زندانبان ها را با زندانیان آن گونه که واقعا بوده و هست بیان کند. هزاران افشاگری از وضعیت زندان ها به عنوان یک کل - و نه اینجا و آنجا مواردی اغراق - نمی تواند ماهیت کثیف زندانبانان و دستگاه قضایی و سازمان های اطلاعاتی را به حد کافی نشان دهد.
حال اگر در این تاریخ چهل و اندی ساله ما بیاییم و اگر مواردی از اغراق وجود داشته باشد آنها را برجسته کنیم و وضع را به گونه ای نشان دهیم که انگار حکومت رفتار در خوری با زندانیان داشته است و این زندانیان بوده اند که وضع را خراب تر از آنچه بوده نشان داده اند تنها لطف کردن در حق حکومت کثیف و ستمکار و جنایتکار و به حاشیه بردن اعتراضات زندانیان است که خواهان رسیدگی به زندانیان و حقوق خود هستند.  
یازده
یافتن همانندی مضمونی بین رفتار زندانیان سیاسی با حکومت استبدادی گرچه گاه ممکن است  در جزییات درست باشد اما در سطح کلان کاملا نادرست است. در جزییات ممکن است درست است زیرا افکار و شیوه ها و روش های حکومت استبدادی مسلط است و با این تسلط در تمامی نهادهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و آموزشی وهنری و ورزشی به شکلی نافذ و جاری است. این استبداد نهادینه شده است که ضد خود یعنی خواست آزادی و دموکراسی خواهی و سوسیالیسم و کمونیسم را در طبقه ی کارگر و توده ها به وجود می آورد و آنها را به مبارزه علیه خود بر می انگیزد. اما این ضد در حالی که علیه استبداد بر می خیزد خود از بستر استبداد برخاسته و در آن نظام و روابط بزرگ شده و بنابراین ته رنگی از تمامی وجوه را در اجزای خویش دارد. به بیان دیگر استبداد در تمامی افراد جامعه نافذ می گردد. مبارزه با استبداد حاکم باید همراه با مبارزه با کنش های استبدادی سرچشمه گرفته از درون باشد.
اما این مقایسه در سطح کلان درست نیست. یکی مستبد است و تمامی منابع ثروت و قدرت را در دست دارد و دیگری جزیی از خلق( کارگران، کشاورزان و دیگر طبقات زحمتکش) در حال مبارزه علیه حامیان و حاملین این قدرت و ثروت است. استبداد حاکم بیان تسلط طبقه ی حاکم است. در اینجا یک وحدت درونی بین استبداد و حاملین استبداد وجود دارد، اما بخشی از مبارزین تنها در جزء حاملین استبداد حاکم هستند و به عبارتی یک «دیکتاتورکوچک» در درون دارند. اما آن شرایطی که از آن برمی خیزند و آن آرمان هایی که آنها برای آن مبارزه می کنند یعنی آزادی و دموکراسی و استقلال و سوسیالیسم و کمونیسم نیز درون همین مبارزین عناصری از شخصیت آزاده و دموکرات و کمونیست تولید می کند که وجه اصلی سجایای شخصی آنها را تشکیل می دهد و آن ها را از حاملین و حامیان استبداد جدا می کند. مقایسه دو وجه این تضاد یعنی بین آنچه از جامعه ی کنونی و به دلیل تسلط استبداد به ارث می برند با آنچه از جامعه ی آینده ای که آنها برای تحقق آن مبارزه می کنند در شخصت و در منش و شیوه ی مبارزه ی بیشتر آنها به نفع آن «دیکتاتور کوچک» مورد نظر فائزه هاشمی نیست.   
فائزه هاشمی با مقایسه این دو و اینکه آنچه ما از روابط و شیوه های برخورد در زندان می بینیم تجلی ای است از آنچه در بیرون از حکومت می بینیم اساس قضیه را به فراموشی می سپارد.
زندانی مبارز است و برای تحقق آرمان اش که آزادی و استقلال و دموکراسی و کمونیسم است جان شیرین اش را در دست گرفته است و مرگ را هر آن در پیش خود می بیند. حکومت برعکس است و برای جلوگیری از هر گونه مبارزه ای برای آزادی و استقلال و دموکراسی و کمونیسم اسلحه اش را در دست گرفته و زندان اش را به راه انداخته است. فائره هاشمی می توانست انتقاد کند، می توانست دلسوزانه مقایسه کند و از زندانیان آشکار بخواهد که دست به رفتارهای و شیوه هایی نزنند که آنها را بتوان با حکومت مقایسه کرد، اما نمی تواند مواردی برجسته کند و بگوید این شیوه های حکومت است و بنابراین چه فرقی میان ما مبارزان آزادی و دموکراسی و حکومتیان است. فرق بسیار است و مهم ترین آن این که یکی برای آزادی و دموکراسی مبارزه می کند و این مبارزه به او یاری می رساند تا خود را از شر معایبی که حکومت استبدادی با آموزش در مدارس و دانشگاه ها و محل کار و جامعه به خوردش داده و در او پدید آورده رها کند و دیگری برعکس هر آن در حال تولید این معایب در جامعه است. 
دوازده
این در بهترین شرایط و در صورت واقعی بودن آن، دیدن سوی کوچک مساله و ندیدن سوی بزرگ آن است. این در حالی است که مبارزین به عنوان یک کل،  نه این جا و آنجا چند فرد و یا جریان فرصت طلب که خود را مبارز جا می زنند و خیانت و پستی  پیشه می کنند، نه تنها «طبل توخالی» و «دیکتاتوری های حقیر»ی نبوده اند بلکه بزرگترین دگرگونی ها در آگاهی و شرایط به یاری پیشقراولی و منش های بزرگ آنان به پیش رفته است. از مشروطیت به این سو مبارزین چپ و دموکرات انقلابی برجسته ترین هادیان مبارزه برای «آزادی و عدالت و دموکراسی و فرهیختگی» و دگرگونی و تحول ایران بوده اند و زندگی و جان خود را برای تحقق آنها گذاشته اند. این سخنان کلی فائزه هاشمی صرفا نافی مبارزین بزرگ کمونیست نیست بلکه نافی مبارزین و مجاهدینی است که از مشروطیت به این سو و در لوای مذهب( هر نوع دین و مذهبی از شیعه و بهایی و مسیحی و غیره) مبارزه کرده اند و مجاهدین خلق دوره پیش از انقلاب 57 نیز از زمره ی آنان بوده اند. این سخنان نفی هر گونه مبارزه ای است.  
اما زمانی که ما در مورد انقلابیون سوی کوچک یعنی ایرادات فردی و یا گروهی را بزرگ می کنیم و سوی بزرگ یعنی مبارزه کردن آنها با استبداد و از زندگی و موقعیت اجتماعی و اوقات خوش و جان خود گذشتن را کوچک، عکس آن در سوی مقابل یعنی سوی استبداد و یا همین اصلاح طلبان استخوان به نیش گیر حکومتی رخ می دهد یعنی سوی کوچک آنها - مثلا در مواردی که در مورد رفتارو شیوه های برخورد آنها با زندانیان اغراق صورت می گیرد- را بزرگ و سوی بزرگ آنها -  یعنی رفتار و شیوه های چهل ساله ی درون زندان که امثال لاجوردی و شریعمتداری  تجلی آن بوده اند- را کوچک می کنیم . فائزه هاشمی راه را از سر ناآگاهی و یا عامدانه گم می کند و به اصلاح طلبان استخوان به نیش کش حکومتی و از آن مهم تر به همان ها که رفتار مبارزین را در زندان چون آنها می انگارد یعنی خامنه ای و دارودسته ی جنایتکاران حاکم «گرا» می دهد. 
سیزده - جهان را دگرگون کن و درون این دگرگون کردن جهان خودت را دگرگون کن!
این درست است که علیرغم وجود برخی از حداقل ها برای مبارزه، نهادینه کردن دموکراسی در خود برای برخی از افراد و گروه ها کار بسیار مشکلی است و این بنا به دلایلی است که شرح دادیم، اما این درست نیست که نهادینه کردن دموکراسی درخود پیش نیاز اصلاح جامعه و حکومت است. این شکلی از بیان همان عبارتی است که می گوید:«نخست برو خودت را درست کن و بعد ادعای دگرگون کردن جهان را داشته کن»! و این به غایت نادرست است. زیرا مساله را کاملا ذهنی گرایانه طرح می کند. کلنجار ذهنی را در درجه ی نخست قرار می دهد و تغییر جهان را پس از کامل کردن روند نخستین در دستور کار می گذارد. و این به این معناست که شما هرگز به کار دگرگون کردن جهان وارد نخواهید شد. زیرا اگر تمامی زندگی تان را مصروف درست کردن و دموکرات کردن خودتان کنید در جامعه ای که حکومتی استبدادی، استثمارگر و ستمگر بر آن حاکم است موفق نخواهید شد. آنچه شما می خواهید در خودتان از بین ببرید همواره در شما بازتولید می شود. اما اگر مساله را از دیدگاه ماتریالیستی– دیالکتیکی طرح کنیم آن گاه می بینیم که شرط دموکرات شدن فرد به مبارزه ی وی با استبداد و دیکتاتوری وابسته است. هر چقدر فرد مبارزه در ستیز خویش بتواند تغییراتی در شرایط جامعه ایجاد کند بیشتر می تواند خود را تغییر دهد. تنها آنها که از توفان مبارزه ی طبقاتی می گذرند می توانند خود را نشکن و آبدیده کنند.
چهارده
در این شکی نیست که مبارزه هزینه دارد خواه مبارزه با استبداد حاکم و خواه درون مبارزین و با دوستان همفکر و همره و خواه در مبارزه با خود و با عیوب و ایرادات و کمبودهای خود. مبارزه هرگز یک وجه یعنی وجه مبارزه با مستبدین و جنایتکاران و کلا طبقات استثمارگر و ستمگر حاکم را ندارد بلکه در عین حال مبارزه با مبارزین را دارد. بسیاری از انقلابیون بزرگ سال ها و گاه دهه ها طول کشیده تا توانسته اند نظرات و رفتارها و شیوه های نادرستی که در مبارزان و در احزاب انقلابی وجود داشته اصلاح کنند. مبارزه ی انقلابی ده ها سویه دارد که مهم ترین آن مبارزه با حاکمین استثمارگر و ستمگر است. انقلابی بودن یعنی مبارزه و تلاش مداوم و همه روزه و فداکارانه و تا پای جان و خون خود برای تغییر جهان. انقلابی بودن یعنی همیشه در نبرد بودن؛ نبرد با دشمنان گوناگون، نبرد با دوستان گوناگون، نبرد با متحدین موقت، نبرد با خود و ... اتحاد و نبرد دو وجه مبارزه هستند و از آن دو، اتحاد نسبی و نبرد مطلق است.
پانزده - اصلاح یا انقلاب
همه ی مبارزان انقلابی برای دگرگون کردن جامعه مبارزه می کنند. برای این که بتوان با جامعه ی نو شرایط بالیدن زندگی ها نو و انسان های نو را پدید آورد. فائزه هاشمی راه رسیدن به آزادی و عدالت و برقراری یک حکمرانی خوب را «اصلاحات» می داند و این سان همراهی خود را با اصلاح طلبان ورشکسته ی حکومتی نشان می دهد. او البته از «اصلاحات ساختاری» صحبت می کند. این سان فائزه هاشمی می خواهد همه را راضی کند از خامنه ای گرفته تا موسوی.
اما اصلاحات سویی و انقلاب سوی دیگر قضیه است. جامعه ی ایران به انقلاب نیاز دارد انقلابی همه جانبه و در همه ی امور. از اقتصاد گرفته تا سیاست و فرهنگ و غیره ...
شانزده
فائزه هاشمی پیکان تیز حمله ی خود را متوجه زندانیان سیاسی می کند. زندانیان سیاسی دیکتاتور هستند و آنها که از آنان پیروی می کنند مشتاق فاسد شدن هستند. به این ترتیب تمامی مبارزینی که برای سرنگونی حکومت مستبد حزب اللهی به مبارزه برمی خیزند مشتی دیکتاتور یا دیکتاتورمنش و یا هواخواه دیکتاتورمنش ها هستند.
وی به این ترتیب خط بطلانی بر مبارزه می کشد: مبارزه بیهوده و بی نتیجه است! دنبال مبارزه برای تغییر و دگرگونی انقلابی نروید!
و این نتیجه ی از آن بیرون می آید: به اصلاح طلبان حکومتی، این اکنون «اصلاح طلبان» ولی فقیهی امید ببندید!  
هفده - خواب دروغین
پایان بخش نامه ی فائزه هاشمی خواب دخترعمویش است. کسی که به  تعیبرخواب هایش باور جدی دارد. حرف وی روشن است: آنچه نوشتم برای این است که همراهی خود را با شما نشان دهم. نگذارید بیش از این در زندان بمانم. دیگر حوصله زندان کشیدن را ندارم!
زندانیان سیاسی تا کنون کسی را نکشته اند( حداقل ما نشنیده ایم) اما حکومت های استبداد سلطنتی و استبداد دینی خامنه ای و حکومت اش کشته اند. آنها درون زندان تا توانسته اند و به شکل های گوناگون کشته اند؛ آشکار و یا پنهان؛ مستقیم و یا غیر مستفیم. غیر از افراد انقلابی سیاسی که به قتل رساندن شان خواه در حکومت استبداد سلطنتی و خواه در استبداد مذهبی همواره وجود داشته است. یک نمونه ی بارزش محیط زیستی هااست که پاسداران کشتندشان و بسیاری از جوانانی که شاید عالی ترین درجه ی خواست هاشان در «خیزش، زن، زندگی» تنها آزادی های اجتماعی بود. 
هجده - زمان نشر نامه
اینجاست که زمان نشر نامه اهمیت می یابد. این همه فرصت برای بیان انتقادات به زندانیان سیاسی پیش و پس از سالگرد خیزش ژینا چرا درست در سالگرد خیزش ژینا باید این انتقادات طرح شود؟  فائزه هاشمی می بیند که بسیاری از ناقدین نامه همین زمان نشر آن را در نظر می گیرند. اگر این چنین نبود آیا این امکان وجود نداشت که توجه بسیاری یا حتی گروه محدودی از آن ها تمام و کمال یا حداقل به گونه ای مشروط متوجه انتقادات وی می گردید؟ آیا این گونه فائزه هاشمی تاثیر نظرات خود و انتقادات خود را بهتر نمی توانست ببیند؟ اما زمان حداقل بخشی مهم از توجه را معطوف خود می کند: چرا این زمان؟ چرا در سالگرد خیزش مهسا؟ آیا این خدمتی به خامنه ای و اصلاح طلبان ضد جنبش ژینا، به شمار نمی آید؟   
نوزده - اصلاح طلبان حکومتی - آیا تحرکاتی نبوده است؟
پزشکیان آمده است. و ورشکسته گان اصلاح طلب و استخوان به نیش کش هایی مانندعباس عبدی و احمدزیدآبادی و  صادق زیبا کلام و سروش و دیگر دارودسته های اصلاح طلب که از جنبش خلق به هراس افتاده اند و نیز مشتی فرصت طلبان و نان به نرخ روز خورهای سیاسی  آماده اند از فردی که احتمالا یا خودش خلاق بوده و آماده شده که برخی از ایرادها و ضعف ها و عیوبی را که در زندانیان دیده برای خامنه ای در بوق و کرنا کند و یا  به رهنمودهای امثال آنها عمل کرده، استقبال کنند. فائزه هاشمی آماده شده تا اردوی مبارزه و انقلاب و خلق را ترک کند و به اردوی ضد انقلاب و ضد خلق بپیوندد.   
 بیست - نوسان نیروهای راست و چرخش های ناگزیر بین جبهه ی انقلاب و جبهه ی ضد انقلاب 
آنچه ما باید بیش از پیش متوجه آن باشیم این است که بسیاری متفقین طبقه ی کارگر و خلق از میان طبقات مرفه و سرمایه دار تنها می توانند به طور موقت متحد جنبش باشند. آنها نمی توانند متحدین استراتژیک طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی باشند. آنها متحدین پر نوسان، مشروط، موقتی و غیرقابل اعتماد هستند و به محض اوج یافتن جنبش طبقه کارگر و خلق و از ترس و وحشت آن به دشمن می پیوندند. 
اما این که این آمدن و رفتن ها صورت می گیرد هرگز نباید در تاکتیک های مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی ما خللی ایجاد کند. برخوردهای ما به آنها که همواره  ناپیگیری و نوسان دارند مشروط  و دوگانه خواهد بود. ما همواره باید به تنظیم دقیق خط و مرزها با آنها بپردازیم و در عین سازش نسبی و اتحاد، با آن ها مبارزه کنیم.
این تقابلی است بین طبقه ی کارگر و خلق و دشمنان خلق برای این که از  یکدیگر بکاهند و به خود بیفزایند. این تاکتیک در نظام کنونی و نظام آینده ادامه خواهد یافت.
هر کس از جبهه ی دشمن و ضد خلق بخواهد برای هر مدتی به جبهه ی خلق بپیوندد باید از وی استقبال شود و هر کس جبهه خلق را ترک کرده و به جبهه ی ضد خلق بپیوندد باید با وی مبارزه صورت گیرد و افشا شود. این تاکتیک همواره وجود خواهد داشت و هیچ چرخش به راستی از جانب این گونه افراد و جریان ها نباید مانع از اجرای آن گردد.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم شهریور 1403
 
 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر