۱۴۰۲ خرداد ۱۵, دوشنبه

درباره برخی مسائل هنر(25)- دره ی خزان زده

 
درباره برخی مسائل هنر(25)
 
هنر و مخاطب
 
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) - ادامه
از رنجی که می بریم - مجموعه داستان(1326)- جلال آل احمد
 نکته ی مهم داستان آل احمد این است که درباره ی مبارزات کارگران معدن با نظام ستم و استثمار و درگیر شدن آنها در نبردی سخت(و مسلحانه؟)  وپی آمدهای آن در سال های 20 - 32 (1)است. چنانکه خود وی گفته است الگوی وی ژرمینال امیل زولا بوده است. داستانی کارگری با این مضمون دیگر در ادبیات و نمایش و سینما امکان طرح نیافت.
ویژگی دیگر داستان این است که فرم انتخاب شده یعنی تبدیل یک روایت دراز به یک سلسله روایت های کوتاه امکانی در اختیار آل احمد قرار داده تا به شکلی تجربی و نه لزوما ماهرانه از یک سو بتواند شکل ها و تکنیک های گوناگونی از روایت کردن داستان را به کار گیرد و از سوی دیگر بتواند چهره های گوناگون را با سرنوشت شان در محل ها و موقعیت ها و شرایط گوناگون به تصویر کشد. از این رو از یک سو در این داستان ها راوی از سوم شخص تا اول شخص تغییر می کند و از سوی دیگر مکان ها از خود محیط معدن که داستان از آنجا آغاز می شود تا کرمان و زندان ساختن تا اتاق زندان و ... را در بر می گیرد.  در عین حال در هر کدام از داستان ها یک شکل و یک چهره ی کارگری و یک مشکل و موقعیت را برجسته و آن را توصیف می کند.
مثلا داستان نخست از زبان سوم شخص است. داستان سوم یک محاوره است و داستان چهارم تلفیقی از دو شکل روایت سوم شخص و اول شخص است.
به این ترتیب ما با مبارزات کارگران، تلاش هایشان برای بنای یک زندگی بهتر، فداکاری ها و ازجان گذشتگی های آنها در مقابل زور و ستم، استقامت و بردباری آنها در مقابل مشکلات، مقاومت آنها در زیر شکنجه و زندان و ... آشنا می شویم.
داستان نخست: دره ی خزان زده
این داستان به چهار بخش اصلی تقسیم می شود.
بخش اول-  فضای داستان و توصیف مکان
بخش نخست توصیف از موقعیت طبیعی معدن و وضع کارگران و محل زندگی آن ها است که در عین حال نشانی از زندگی هر روزه ی آنها دارد.
چنان که از نام داستان پیداست و توصیف های نخستین و پایانی و نیز لابلای داستان گواهی می دهد فضای تیره و مه آلود و سنگین و نفس گیر و درعین حال سرد و غم زده ای بر داستان حاکم است و تنها لحظاتی که درباره ی وصال و اسد پیش از اعدام وصال صحبت می شود و در میانه ی گفتگوی این دو، این فضا شکسته شده و فضایی نسبتا شاد و مفرح و صمیمی بر داستان حاکم می شود.
لحن داستان با فاصله است. داستان به گونه ای روایت می شود که انگار نویسنده از دور داستان و قهرمانان داستان اش را وصف می کند و در آن غرق نشده است. این لحن و فاصله ای که ایجاد می کند موجب می شود که داستان ها خیلی زنده به نظر نرسند و در عین حال به فضای حزن انگیز داستان هم دامن زند. ابهامی که در داستان وجود دارد و اطلاعاتی که جسته و گریخته درباره ی شخصیت های داستان داده می شود نیز موجب می شود که این فاصله بیشتر شود. گاه این احساس پدید می آید که گویا خود نویسنده هم نمی داند وضعیت واقعی قهرمانان داستان اش را چگونه وصف کند!
یکی از توصیف هایی که در میانه ی داستان می آید تقریبا معرف فضای کلی حاکم بر داستان است:
« تاریکی و وحشت، کم کم، همه جا را پر می کرد. اندوه غروب مه آلود آن روز، همه چیز را در خود می فشرد و از سروروی همه بالا می رفت. از نوک شاخه های بی برگ و نوای درختان عریان گرفته تا ته دره ای که سنگریزه هایش مدت ها بود نوازش یک جوی ملایم و مهربان را روی سر خود حس نکرده بود.»( ص 13)
 و در مورد کارگران:
« همه دست از کار کشیدند. و با قیافه هایی ناشناس، و از گرد ذغال پوشیده، که در میان آنها فقط سفیدی چشم ها و، اگر هم کسی حوصله داشت لبخندی بزند، زردی دندان ها، پیدا بود، چراغ های معدن خود را بدست گرفتند و با کولواره ای که داشتند، بسمت خانه های خود، از زیر درختها و از فراز چاله های پراز آب، می گذشتند... و همه آرام و بیصدا، همچون مشایعت کنندگانی که از گورستان برمی گردند، ساکت و بیصدا بطرف خانه های خود بر می گشتند.»( ص 5)
بخش دوم - مهندس
بخش دوم با رئیس معدن یا مهندس آغاز می شود و در عین حال پس از شنیدن صدای شلیک مسلسل ها، شخصیت وی و کنش هایش، و در رابطه با وی عناصر گذار به مرحله ی بعدی، یعنی مقامات بالای نظامی از سرهنگ و ستوان سوم و افسرفرمانده و سرجوخه توصیف می شوند. این بخش که از نظر داستانی پر حرکت است با بازداشت مهندس به پایان می رسد.
شخصیت مهندس تا حدودی ناروشن و پر ابهام است که به نظر می رسد عامدانه باشد. نشانه هایی در داستان هست که وی خود را خدمتگزار سازمان خویش یعنی اداره ی معادن و جزو تکنوکرات های حکومت می داند و در سازماندهی کار و بالابردن تولید و در نتیجه استثمار کارگران نقش بالایی داشته و دارد. در این رابطه وی حاضر نیست که در سمت و سوی نظامیان یا بخش نظامی حکومت بایستد و در خصوص مسائل کارگری معدن ترجیح می دهد از اداره ی خویش حرف شنوی کند. نشانه هایی هم وجود دارد که می توان وی را فردی دانست که در سمت کارگران معدن ایستاده و با آنها همدل و همراه است.
خدمتگزار سازمان های سرمایه داران- ملاقات با سرهنگ د
سرهنگ د... به وی می گوید:
« آقای مهندس... شما هر چی باشه مستخدم دولتید. دولت خرج تحصیل شمارو داده. شمارو تربیت کرده. همچین نیست. به گردن شما حق داره. آخرش یک موقع سختی هم پیش میاد که امثال شما بایس حق شناسی خودتون را نشان بدید. البته خود شما بهتر می دونید. من چی بگم؟»( ص 7)
و  واکنش مهندس:
« البته... جناب سرهنگ. این وظیه ی همه ماست. اینجا دوهزارو پانصد کارگر زیر دست من کار می کنند. چه خدمتی بهتر از این؟ بله؟ اینکه وظیفه ی رسمی بنده است. مهمتر این که در این دو ماه که من مسئولم به محصول صدی بیست اضافه شده ...بله، اضافه شده...»( ص 8)
 چنانکه می بینم وجه حاکمی که بر مهندس در روبرویی با سرهنگ حاکم هست این است که وی یک خدمتگزار صدیق اداره ی خویش بوده است و توانسته در دوران حضورش تولید را افزایش دهد. در این جا وی نقش خود را به عنوان یک تکنوکرات مجرب خدمتگزار نظام( که طبعا در استثمار کارگران به وسیله ی طبقات استثمارگر حاکم نقش دارد)برجسته می کند.
مهندسی در کنار کارگران
اما به سرعت وضع تغییر می کند. سرهنگ پس از شنیدن این که مهندس از بهشهر به منطقه ی زیراب منقل شده می گوید:
« تو بهشهر که خوب کار نمی کنند. نه، نمی کنند. این به من چه. من از افزایش محصول که چیزی سرم نمی شه. بله؟ مهم اینجا است. کارگرهای شما... من نمی دونم چیه. اما ازشون برای دولت خبرهایی می رسه.»( ص 8)
ابهامی که وجود دارد این است که با توجه به این که در بهشهر کارگران خوب کارنمی کنند آیا بوی«خطا» از سوی مهندس به مشام سرهنگ نمی رسد( البته اگر از پیش چیزی در مورد وی ندانند)؟
سرهنگ در ادامه:
 « شما که من حتم دارم به وظیفه ی خودتون عمل خواهید کرد و ازهمکاری با مامورین دولت مضایقه نخواهید فرمود...»
واکنش مهندس در قبال حرف های سرهنگ و به ویژه « این«فرمود» آخری» که سرهنگ با لحن مسخره ای ادا کرده بود، بر این ناروشنی گواه می دهد:
« مهندس اکنون که به این برخورد غیرمترقب خود با یک افسر ارشد، در دره های زیراب می اندیشید، چیزهای دیگری را درک می کرد. هنوز نمی دانست چه خبرها بایست شده باشد ولی هر چه بود پیدا بود که وقایعی در پیش است.»( ص 8)
ملاقات با ستوان سوم
 مهندس سپس با ستوان سومی روبرو می شود که نسبت به وی به شدت بی احترامی کرده است. در ارتباط با تلفن هایی که زده است به ستوان می گوید:
« حتما این دو دفعه شما پشت تلفن بودید؟
-                     یک بار گفتم این به شما مربوط نیست.
-                      البته به این طریق مسئولیت هر...
-                     افسر با خنده ی خشک و بریده ی خود کلام او را قطع کرد:
-                     جناب آقای مهندس، کار از این کارها گذشته ... نیست؟... خواهش می کنم بفرمایید...»
مهندس هاج و واج مانده بود. ناچار از این مقوله گذشت و گفت:
خوب این تیراندازی سربازهاتون برای چی بود؟
اختیار دارید جناب آقای مهندس... این کارگرهای شما بودند که تیراندازی می کردند. توی 9 دستگاه سنگر گرفته اند، نیست؟...
 دیگر مهندس  همه چیز را درک کرده بود. کمی به قیافه این افسر تازه کار که نمی دانست چگونه کار خود را شروع کند، خیره شد. خونسردی خود را باز یافت و گفت:
صحیح!...»( ص 9)
یک فرد مبارز
در ادامه ی این گفتگو در مورد مهندس چنین گفته می شود:
« مهندس به یاد ملاقات دیشب خود با کارگری که تازه از شاهی می رسید افتاد. گویا او خبرهایی داده بود و گفته بود مواظب باشد.»
و ستوان سوم در ادامه باز می گوید:
«خوب. جناب آقای مهندس! گزارش میدند که کارگرهای معدن شما مسلحند. نیست؟ چرا اینقدر گرفته اید؟ بهرجهت دولت دستور داده که با همکاری شما همه شونو خلع سلاح کنیم. اینطوره ... راسی الان هم که کارگرهای شما تیراندازی کردند. لابد شمام شنیدید؟
مهندس با خونسردی گفت:
 من از همه ی این حرف ها بی اطلاعم.
-                     برای من فرق نمیکنه. من قادرم که صحت دلایل همه این خبرها را از خود شما بشنوم.
-                     مهندس از میان خنده ی تمسخرآمیزی که بر لب داشت گفت:
-                     فکر نمی کنم.»
و پس از جدال با ستوان بر سر این که اجازه نخواهد داد کسی وارد تونل ها بشود و آنها را بازرسی کند و هنگام بیرون رفتن از محل:
« مهندس بدنبال او بیرون رفت. و در یک لحظه که کسی متوجه نبود به شوفرش حالی کرد که کارگران را با تلفن از ماوقع آگاه سازد.»
 در همین رابطه نیز زمانی که افسر فرمانده با تلفن برای افسرارشد خود گزارش می دهد:
« مهندس تنها کاری که توانست بکند، این بود که پس از او گوشی را بردارد و آنچه را گزارش داده شده بود، تکذیب کند.»( ص 11)
در این بخش افسر فرمانده به مهندس می گوید:
« آقای مهندس، از این ساعت حق ندارید از من جدا شوید. البته خواهید بخشید. گزارش وقایع ام داده ام صورت جلسه کنند. البته امضا خواهید فرمود.»
 مهندس جوابی نداشت که بدهد بیرون ایوان، روی نیمکت چوبی ایستگاه نشسته بود و از میان دود سیگار خود دنبال شبح وقایعی می گشت که در انتظار زیرآب و کارگران آن بود.» و بالاخره:
« مهندس را در یکی از اطاق های دورافتاده ی ایستگاه توقیف کردند.»( ص 11)
برخورد مهندس به امضای گزارش تهیه شده به وسیله ی افسر فرمانده نیز بیشتر بر این امر گواهی می دهد که مهندس گرچه به دم و دستگاه های دولتی و اجرایی وصل است اما حاضر نیست که طرف نظامیان را بگیرد:
«گزارش تهیه شده بود. آوردند که مهندس امضا کند. او فقط خندید. حتی یک کلمه حرف هم نزد. افسر فرمانده با لحنی دلسوز گفت:
-                     البته خیلی به نفع شما بود اگر امضا می کردید، نیست؟
-                     و وقتی که امتناع جدی او را دید کمی با تشدد افزود:
-                      بدرک! لابد خیال می کردید بدون امضای شما صورت مجلس های ما رو قلابی می دونستند.؟ بله؟...»( ص 12)
در ادامه مهندس حاضر نمی شود با ماشین اش سلاح ها را به مقصدی که نظامیان می خواهند برساند.
و درهمین قطعه:
 « از تهران که برای او هیچگونه خبری نمی فرستادند. اداره معادن هم کاملا ساکت بود. حتی پاسخ گزارش اخیر او را درباره ی افزایش محصول بی جواب گذاشته بودند.»
در نتیجه به نظر می رسد که اداره ی معادن با بخش نظامی کنار آمده و دیگر حاضر نیست از زیربخش خود و و مهندس اش دفاع کند.
« مهندس در تنهایی بازداشتگاه خود قدم می زد و به حوادثی که همچون یک دیو مهیب پاشنه سنگین و عظیم خود را به روی دره های زیرآب می گذاشت و زندگی انسانها را می فشرد می اندیشید. و صدای رگبار مسلسل ها دم بدم افکار او را از جایی می برید و به جای دیگر می دوخت.»( ص 13)
چنانچه بخواهیم بر مبنای مجموع آنچه در مهندس گفته شده داوری کنیم به یک نتیجه ی قطعی دست نخواهیم یافت. از یک سو مهندس به عنوان یک متخصص نماینده ی لایه های میانی جامعه است که بین سازمان های حاکم سرمایه داران و طبقه ی کارگر سرگردان است اما گرایش وی بیشتر به سوی فعالیت اقتصادی و کارگران فعال در تولید سمت و سو دارد. و از سوی دیگر وی فردی سیاسی و مبارز است که گرچه مهندس معدن است و در ظاهر وظایف خویش را در قبال اداره ی خویش به خوبی انجام می دهد اما در عین حال در سازماندهی مبارزات کارگران نقش دارد.
پاپان مهندس چنین است: 
«با مهندس کار دیگری نداشتند. فرمانده دستور داد او را به ایستگاه برگردانند و در همان اطاق توقیف کنند.»( ص 12) و
« از بیست و پنج نفری که باینطریق، باصطلاح افسر فرمانده، دستچین شدند و جزو دسته ی دوم قلمداد شدند، مهندس رئیس معدن بود.»( ص 16)
بخش سوم- یورش مسلحانه ی نیروهای نظامی حکومت به کارگران معدن و خانه های آنها
 بخش سوم به مسلسل بستن ساختمانی است که کارگران در آن هستند و همچنین یورش به خانه های کارگری و بازداشت کردن بیش از پانصد نفر از کارگران.
« هوا تاریک شده بود. جایی دیده نمی شد. ولی مسلسلها را قبلا روبه عمارت 9 دستگاه و رو به خانه ها قراول رفته بودند. فقط می بایست انگشت بروی ماشه ها بگذارند. تا نیمه های شب همه ی مسلسلها کار می کرد. تفنگها نیز از کار نیفتاده بود. در تاریکی آن شب، مه سنگین و آرام کوهستان های شمال را، حرکت وحشیانه و سریع گلوله ها مضطرب می ساخت و اهالی زیراب هیچکدام به خواب نرفتند. و در کوری شب، همه جا را به مسلسل بستند. و وقتی همه خسته شدند و اطمینان حاصل کردند که خطری نخواهد بود، با یک فرمان افسر فرمانده خود، به خانه های کارگران هجوم می آوردند. و تا صبح خانه ای نمانده بود که درو پنجره اش را نشکسته باشند و آدم زنده ای پیدا نمی شد که به ردیف طناب های سفید و نوی که با مسلسلها از تهران فرستاده شده بود، نبسته باشند. و صبح همه پانصد و بیست و چند نفری را که گرفته بودند در انبار کالای ایستگاه زیراب زندانی ساختند.»( ص 14)
مضحکه کردن نظامیان
این میان و در گیرودار سرکوب مبارزات کارگران نویسنده تلاش می کند از یک سو سلسله مراتب میان نظامیان و این که سران آنها دنبال ارتقاء درجه ی خویش هستند و از سوی دیگر وضع مضحک آنها را درهنگامه ی سرکوب کارگران تصویر کند:
« همان فردا صبح، در میان کارگران پیچیده بود که دیشب نزدیکی های ساعت دوازده، وقتی سرجوخه حیدباباخانلو از تیراندازی خسته شده بود و مسلسل خود را به کناری گذاشته بود و سیگاری آتش زده بود و دود می کرد، افسر فرمانده که در اطاق بهداری در فکر مدالهای خود بود، بعجله بیرون دویده بود و فرمان آتش از نوداده بود.
سرجوخه حیدربابا خانلو خبردار کرده بود و عرض کرده بود:
-                     قربان! برای کی تیراندازی کنیم؟ آخه خیلی تیر حروم کرده ایم...
و افسر فرمانده با قیافه ای عصبانی حرف او را اینطور بریده بود:
-                     پدر سوخته به تو میگم آتش کن! دشمن داره نزدیک میشه!
و سرجوخه حیدبابا خانلو وقتی سه رگبارمسلسل آتش کرده بود، دوباره سیخ شده بود و در حال خبردار، گزارش داده بود:
-                     قربان دشمن عقب نشست!
اسد و وصالی این داستان را برای رفقای خود نقل می کردند و قاه قاه می خندیدند.»
بخش چهارم - وصالی و اسد
یک - وصالی
مرکز ثقل داستان در بخش چهارم وصالی است. یکی از کارگرانی که بازداشت شده واعدام می شود.
« و تنها وصالی بود که خیلی بعجله اردش را خواندند و ساعت ده صبح فردای محاکمه، در یک روز مه آلود آذر، در یک دره گمنام زیراب اعدامش کردند.»( ص 14)
ما وصالی را از طریق یک سلسله توصیف های کلی و نیز در رابطه اش با کارگران و به ویژه اسد دوست نزدیک وی می شناسیم:
« وصالی هیکل بزرگی داشت، هر وقت به شاهی و ساری می رفت زورخانه اش ترک نمی شد. اسد با او هم اطاق بود. در زیراب کسی را نداشت و فقط مادر اسد بود که هردوی آنها را جمع و جور می کرد. اسد می دانست که وصالی نامزد خود را در خلخال بانتظار نشانده و سرش به کار دیگری است.» ( ص 15)
عبارت آخر بیان ابهام در مورد شخصیت وصالی است. ما متوجه نمی شویم که آیا وصالی عضو حزبی سیاسی است یا صرفا سردسته ی کارگران معدن است و یا کارگری است معمولی که تنها به دلیل خصوصیات جسمی اش به او مشکوک شده و گمان کرده اند که وی رهبر کارگران مبارز است.
 توصیف های زیر بیانگر این ابهامات است:
« همه کسانی که از دیدن وصالی وجد و شعفی در خود حس می کردند، شاید هم او را نمی شناختند و یا اصلا دوستش نمی داشتند ولی این قدرت او بود که دوست داشتنی اش می ساخت. در محوطه ای که او کار می کرد وقار و عزت نفس از درو دیوار می بارید. کسانی که با او راه می رفتند خود را بزرگ و قوی می یافتند.»( ص 15)
(به این ها باید نام را افزود که از «وصالی» که در زندگی صورت گرفته و در مرگ قهرمانانه نیز بیان می شود حکایت می کند.)
توصیف زیر از یک سو نشانگر این است که وصالی در روابطی غیر از روابط عادی بوده است و از سوی دیگر در این مورد که این روابط، سیاسی بوده اند ایجاد شک می کند:
« شاید در محافل رفقای خود زیاد زیرکی نشان نمی داد و شاید بیشتر از رفقای خود چشمش باز نبود ولی همه به او احترام می گذاردند. دادرسیهای نظامی نیز لابد بهمین دلائل او را برای اعدام شدن انتخاب کرده بودند. هر کس هیکل ورزیده ی او را می دید نمی توانست بپذیرد که او سردسته کارگران معدن نیست. هدف چشم هر کسی بود.»( همانجا)
 توصیفات بعدی نویسنده باز به این شک و شبهه دامن می زند:
«در آن روزها که متهم کردن و یا گناهکار شناخته شدن کار بسیار آسانی بود، و یک سرباز ساده می توانست روی هر یک از اسرا که می خواست دست بگذارد و او را سردسته قلمداد کند، او که به دیگران همیشه از بالا نگاه می کرد( این ویژگی را مثبت بگیریم و یا منفی؟) و گردنی افراشته داشت، خیلی زودتر توجه دادرسیها را به خود جلب می کرد.»( همانجا)
به این ترتیب اگر به وی شک کردند به این دلیل بود که گردنی افراشته داشت و به دیگران از بالا نگاه می کرد. این نوع نگاه کردن را می توان مثبت انگاشت زیرا وصالی با گردنی افراشته با مسئولین  دادرسی ها روبرو می شد و با سربلندی و تبختر و نیز تحقیرآمیز به آنها نگاه می کرد. و  مسئولین دادرسی ها که این گونه نگاه  کردن را نوعی خودپسندی در مقابل ایشان و یاغی گری می دانستند و توقع داشتن که وصالی در مقابل آنها همچون موجودی زبون باشد وی را به اعدام محکوم کردند.
دو- وصالی و اسد 
یکی از مهم ترین بخش های داستان رابطه ی وصالی با اسد و نکاتی است که در مورد این دو در شب رویداد می آید:
« او را همان شب در خانه اش، با اسد، گرفته بودند. و تا فردا عصر که او را از دسته ی دیگری شناختند، اسد با او خیلی حرف ها زده بود. نه اسد و نه خود او، هیچ فکر نمی کردند. گاهی می خندیدند و در نومیدی و یاس تاریکی که رفقایشان را بفکر فرو برده بود، گاهی متلک هم می گفتند.»
این توصیف ها با آنچه که پس از آن می آید در عین حال تفاوت این دو کارگر با دیگر کارگران را مشخص می کند.
سه - دیگر لایه های کارگران
 « هیچکس نمی دانست چه خواهد شد. آنها که عاقلتر بودند، خود را سرگرم نگه می داشتند. و  از فکر کردن می گریختند. کسانی هم بودند که گمان می کردند این ها همه یک خیمه شب بازی است. و خود را دلخوش نگه می داشتند. نزدیک ظهر هو پیچید که تا عصر تکلیف همه را معین خواهند کرد. بعدازظهر بود که نه نفر اول را بردند و در دنبال آنها محیطی پر از وحشت و بی تکلیفی گذاشتند.»
چهار- آخوند خدمتگزار
بخش پایانی داستان دیدار وصالی است با یک آخوند. و به این ترتیب ارگان های نظامی و مذهبی عناصری متحد و در خدمت نظام سرمایه داری نموده می شوند.
« فردا صبح، به او اطلاع داده بودند که باید اعدام شود. و وقتی آخوند آمده بود وصایای او را بشنود و برایش طلب مغفرت کند، او نمی دانست به او چه باید بگوید. مدتی یکدیگر را بربر نگاه کرده بودند. بعد آخوند چندکلمه دعا خوانده بود و از او خواسته بود وصیت کند. وصالی کمی فکر کرده بود و بعد پرسیده بود:
-                     تو اسدو می شناسی؟
-                     نه!
-                     پس من وصیتی ندارم... فقط یک حرف واسه ش داشتم. شاید بتونی پیداش کنی- ها؟...
بعد دوباره بفکر فرو رفته بود. پیش خود زمزمه کرده بود و اینطور حرف خود را پس گرفته بود:
-                     ... نه... نه نمی خواد پیداش کنی. من دیگه با هیشکی حرفی ندارم. حتی با تو.
و آخوند هر چه اصرار کرده بود نتوانسته بود از او چیزی در بیاورد و آخر هم وصالی او را بزور از اتاق بیرون کرده بود.»(ص 17)
نکته ی جالب در این بخش«چیزی در آوردن از وصالی» است. گویا آخوند تنها به وصیت توجه نداشته بلکه دنبال اطلاعات نیز بوده است!
بخش پنجم- مرگ وصالی
«مه سنگینی که دره های زیراب را با همه اطراف در خود فرو برده بود، طنین هشت ضربه تفنگ را بلعید و دوباره آواری از اندوه و سرما، بر سر همه ی آن اطراف فرو ریخت.»( ص 17)
م- دامون
اردیبهشت 1402
یادداشت
1- البته سال وقوع ماجرا را می توان دهه ی دوم دوره ی دیکتاتوری رضاخانی نیز دانست.

۱۴۰۲ خرداد ۱۳, شنبه

نقش منشور های موازی با منشور دوازده ماده ای در تخریب وحدت طبقه ی کارگر

 
 
نقش منشور های موازی با منشور دوازده ماده ای در تخریب وحدت طبقه ی کارگر
 
منشور دوازده ماده ای بخش های مهمی از طبقه ی کارگر گامی به پیش در مبارزات دموکراتیک - انقلابی کنونی بود. این منشور از یک سو در مقابل جریان های اپوزیسیون اصلاح طلب( اصلاح رژیم کنونی) و نیز گروه هایی در داخل که خواهان تغییر نظام و حکومت اما از راه مسالمت آمیز بوده و هستند و در بهترین حالت هدف شان برقراری یک دیکتاتوری سرمایه داران ملی است و همچنین سرمایه داران سلطنت طلب وابسته به امپریالیسم در خارج کشور سر بلند کرد و از سوی دیگر تصویری از خواست های طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و طبقات مردمی در جنبش و انقلاب کنونی ارائه داد و به همین سبب هم توانست بسیاری از جریان کارگری و روشنفکری را پیرامون خود گرد آورد. تداوم کار می توانست به این شکل باشد که پیرامون خواست های منشور تبلیغ صورت گیرد و تلاش شود بخش های میانی و عقب مانده ی طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش مردم پیرامون آن گرد آیند و مبارزات عملی برای تحقق آن صورت گیرد.
اما در حالی که این گام مثبت و رو به پیش بود بیرون دادن منشوری با نام«منشورآزادی رفاه برابری» گامی به پس به شمار می آمد. زیرا در حالی که نیاز کنونی جنبش حفظ وحدت درونی صفوف طبقه ی کارگر بود دادن منشوری موازی آن هم با این ادعا که منشور دوازده ماده ای مثلا ضد سرمایه داری نبوده است اما این منشور «ضد سرمایه داری» است جز آنکه در این وحدت که باید روز به روز محکم تر شود خلل ایجاد کند تاثیر دیگری نداشت و ندارد. ایجاد چنین خللی در صفوف طبقه ی کارگر هم جز اینکه شرایط را به نفع حکومت برگرداند که دربدر به دنبال تخریب وحدت طبقه ی کارگر و خلق و ایجاد تفرقه در درون صفوف این طبقه است، نمی توانست نتیجه ی دیگری به بارآورد.
روشن است که پیروان راه طبقه ی کارگر می توانستند به منشور دوازده ماده ای نقد داشته باشند اما در حال حاضر بهترین راه آن بوده و هست که ضمن پشتیبانی همه جانبه از آن، نقد خود را درون صفوف آن نگه دارند و نه اینکه یک ساز دیگر بزنند و بگویند این منشور را رها کنید و به زیر منشور ما بیایید زیرا منشور ما بهتر است و پرچم ما «پرچم طبقه ی کارگر» است. این ها بیشتر به بازی های کودکانه مانند است و در دوران کنونی جز ایجاد هرج و مرج در صفوف مبارزه و انقلاب تاثیری نداشته و ندارد.
ما حتی می توانیم پیشتر برویم و به اهداف دادن چنین منشورهایی در دوران کنونی شک کنیم.  و بر این شک خود پافشاری کنیم هنگامی که دیده و می بینیم بخش اصلی افرادی که این منشور از افکارشان بیرون زده است در گذشته و در حال نه تنها به هیچ یک از اصول و قواعد و اندیشه های انقلابی مارکسیسم و طبقه ی کارگر پایبند نبوده اند و نه تنها به معنای دقیق کلمه ضد انقلاب سوسیالیستی( توجه کنیم که این ها با ردیف کردن دلایلی بی مایه حتی از به کار بردن مفهوم انقلاب سوسیالیستی نیز وحشت دارند) و ضد سوسیالیسم و کمونیسم بوده و هستند بلکه تمامی فعالیت تبلیغی و ترویجی آنها کاملا علیه آن بوده است. این افراد اگر خیلی به آنها امتیاز دهیم در بهترین حالت روشنفکران نماینده ی خرده بورژوازی مرفه جامعه ی ما هستند و نه طبقه ی کارگر؛ و سوسیالیسم مورد ادعایشان نیز اگر چیزی بدتر از سوسیالیسم خرده بورژوایی رفرمیستی (و در ماهیت امر شبه سوسیالیسمی که سرمایه داری است) نباشد بهتر از آن نیست. می توان این پرسش را طرح کرد که چگونه افراد و جریان هایی که سر سوزنی مارکسیسم را قبول ندارند و مبانی شان( اگر مثلا به عنوان « مارکسی» مبانی ای داشته باشند که ندارند و حزب باد هستند) با آنچه اپورتونیست ها و رویزیونیست ها و ترتسکیست ها از مارکسیسم قبول دارند تفاوتی ندارد می توانند به گونه ای انقلابی «ضد سرمایه داری» بوده و خواهان برقراری «نظام سوسیالیستی» باشند؟! 
افزون بر این باید اشاره کنیم که جز ضدیت با مبانی و اصول اساسی مارکسیسم و تجارب عملی طبقه ی کارگر به ویژه دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا در شوروی لنینی و استالینی و چین مائوئی، ترسیم بافت طبقه ی کارگر از جانب این ها و جا دادن لایه هایی از طبقات میانی و مرفه(1) در درون طبقه ی کارگر و بنابراین درون شوراهای کارگری مورد نظر حضرات که مثلا قرار است در آینده حکومت را در دست خود بگیرند، جز این که لایه های روشنفکر و متخصص وابسته به طبقات میانی و مرفه(2) و بنابراین یک لایه ی ضخیم خرده بورژوا را بر شوراهای کارگران حاکم کنند کار دیگری نمی کنند(روشن است که این گونه افراد اولا به راحتی رهبری شوراها را در دستان خود می گیرند و دوما جز اپورتونیسم و رویزیونیسم چیزی میان طبقه کارگر نشر نمی دهند). و این ها در بهترین حالت یعنی سرمایه داری را از یک در و البته در نظریه بیرون کردن و از در دیگر و آن هم در عمل وارد کردن. این یعنی همان بافت طبقاتی که در حزب توده در سال های 32- 20 وجود داشت و تا کنون تداوم یافته و اکنون نیز توده ای ها و امثال آنها در ایران و کشورهای دیگر و از جمله کشورهای غربی برای چنین طبقه ی کارگری غش می کنند( به بافت اتحادیه های کارگری در این کشورها نگاه کنیم).
بنابراین می توانیم حق داشته باشیم که بگوییم چنین منشور دادن هایی و از جانب چنین روشنفکران ضد مارکسیستی( و در ماهیت امر ضد مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم) در شرایط کنونی جز این که این تمایل را بیان کند که این حضرات از رشد جنبش انقلابی طبقه ی کارگر به ترس و وحشت افتاده اند و در صدند که آن را تخریب کرده و نظرات و علائق و تمایلات نمایندگان سیاسی خرده بورژوازی مرفه را زیر نام« ضد سرمایه داری»( که منشورشان نشان می دهد یک خالی بندی و توپ تو خالی است) بر رهبری طبقه ی کارگر حاکم کنند، چیز دیگری نیست.
افزون بر این می توانیم پافشاری کنیم که چنین اقداماتی به هیچ وجه به نفع تکامل جنبش طبقه ی کارگر نخواهد بود بلکه به نفع ایجاد تزلزل و پراکنده گی و یاس و ناامیدی در این جنبش و عملا به نفع حکومت جمهوری اسلامی خواهد بود.
اپورتونیسم و رویزیونیسم و ترتسکیسم و«مارکسی» نمایندگان بورژوازی درون طبقه ی کارگر هستند. این نکته بسیار مهم در مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم را هرگز نباید فراموش کرد.
هرمز دامان
نیمه نخست خرداد 1402   
یادداشت ها
1-    جا دادن پزشکان، مهندسین و متخصصین و تکنیسین های عالی رتبه و... که به کار فکری مشغول اند و بسیاری دیگر از این رده درون طبقه ی کارگر با برپا کردن این مضحکه ی نظری که همه ی فروشنده گان نیروی کار و مزدبگیران کارگرند و تنها  کارفکری کننده گانی که در خدمت به طبقه ی حاکم هستند کارگر نیستند.
2-    ما این لایه ها و طبقات را تا جایی که در طبقه ی خرده بورژوایی قرار می گیرند متحدین طبقه ی کارگر در انقلاب دموکراتیک نوین ایران می دانیم اما نه جزو بافت و لایه های درون طبقه ی کارگر.

سازش های بی پایان خامنه ای و جنایتکاران حاکم

 
سازش های بی پایان خامنه ای و جنایتکاران حاکم
 
تلاش های خامنه ای و سران پاسدار برای بیرون آوردن حکومت از انزوای بین المللی
 رشد هر روزه ی جنبش خلق و ناتوانی حکومت جمهوری اسلامی در سرکوب همه جانبه ی آن و بنابراین عدم اطمینان از تداوم بقای درونی و بیرونی خود، خامنه ای و سران پرسروصدا و توخالی سپاه روی به ترمیم روابط خارجی به ویژه با کشورهای منطقه و امپریالیست های غربی آورده اند.
روشن است که برقراری روابط با عربستان سعودی جز در این مسیر نبوده است و برخلاف گفته های خامنه ای و دیگر سران حکومت بدون شک تمامی یا اکثر امتیازاتی که عربستان خواسته داده اند و خود کم گرفته اند.
در مورد امپریالیست های غربی نیز چنین است. این جا به راحتی به بوسیدن و لیسیدن کفش های سران کشورهای غربی می پردازند؛هم خامنه ای جنایتکار و هم سران فاسد و شیاد سپاه پاسداران وی.
مبادله ی زندانیان عادی با تروریست های اطلاعات و سپاه
مبادله ی زندانیان عموما معمولی به گروگان گرفته شده به وسیله ی حکومت با تروریست های سازمان اطلاعات و سپاه بخشی از فرایندی است که نشان می دهد سران حکومت بسیاری از خواست های امپریالیست ها را پذیرفته اند و بر همین مبنا آنها نیز این تبادل زندانیان را ادامه می دهند.
از هم پاشیدن گروه گردآمده در پیرامون«منشور همبستگی و سازماندهی برای آزادی ایران»
سوای این ها حکومتگران جمهوری اسلامی به احتمال زیاد خواست برهم زدن سازمانیابی آن نیروهای مخالف حکومت که وابسته به امپریالیست ها هستند به ویژه  پایان حضور اپوزیسیون سلطنت طلبان در گروه هشت نفره را داشته اند و به نظر می رسد که امپریالیست ها نیز که خود در بنیانگزاری این گروه نقش اصلی را داشتند و همه گونه هم آن را پشتیبانی کردند کمابیش آن را تحقق بخشیدند.( این گروه می توانست گزینه ی نخست امپریالیست ها برای جایگزینی به جای جمهوری اسلامی باشد).
در واقع می توان به نیات و اهداف فشارهای وارد شده از جانب حزب ایران نوین و فرشگردی ها و کلا سلطنت طلبان به گروه گرد آمده در«منشور همبستگی...» شک کرد. می توان در کنار فرضیه های دیگری که مطرح شده است، این فرضیه را نیز محتمل دانست که رفتارهای رضا پهلوی و هواداران وی کاملا عامدانه و در چارچوب خواست های امپریالیست های پشتیبان آنها و در راستای تحقق بخشیدن خواست جمهوری اسلامی برای از هم پاشیدن گروه «منشور همبستگی...» که از دید سران حکومت، وابسته به امپریالیست ها بوده است انجام گرفته است.
 از این دیدگاه نظر سران جمهوری اسلامی می توانست این باشد که اگر امپریالیست ها می خواهند جمهوری اسلامی پای میز مذاکره در مورد مسائل اساسی مورد اختلاف بنشیند و در سطحی بالاتر به بلوک غرب برگردد و برای اطمینان خاطرسران حکومت در پایداری کشورهای آمریکا و اروپای غربی به سازش، این گروه را که خود پشتیبانی می کنند به هم زنند و به این ترتیب آرامش خاطری به سران جمهوری اسلامی بدهند.
 مسائلی این چنین نخست در مورد تلویزیون اینترناشنال به وجود آمد و در تداوم آن باید احتمال داد که مساله ی پاشیدن گروه «منشور همبستگی» به وسیله ی امپریالیست ها هم از جانب جمهوری اسلامی طرح شده باشد. امپریالیست ها نیز باید از هواداران سلطنت طلب شان خواسته باشند که با زیر فشار قرار دادن گروه، آن را از هم بپاشانند. این احتمال می رود به این دلیل که سلطنت طلبان نیازی نداشتند در آغاز راه این همه فشار برای پذیرفتن این یا آن فرد در جمع به این گروه وارد کنند. رضا پهلوی در این گروه حضور داشت و چنانچه می توانستند به مرور زمان گروه های دیگری را با خود همراه کنند، استوار کردن تسلط سلطنت طلبان بر آن چندان دشوار نمی بود. از سوی دیگر اکنون وضع عمومی برای سلطنت طلبان نه بهتر بلکه بدتر شده است.
انتخاب نماینده ی ایران به عنوان رئیس مجمع عمومی و یکی از کشورهای نواب
همچنین است انتخاب نماینده ایران به عنوان رئیس مجمع عمومی و اینک نیز یکی از کشورهای نواب رئیس هفتاد وهشتمین مجمع عمومی سازمان ملل متحد. این که تمامی این اقدامات که یکی پس از دیگری در عرصه ی خارجی شکل گرفته بدون رابطه با یکدیگر و اقدامات امپریالیست ها و جمهوری اسلامی هستند دور از ذهن می باشد.
چنین سازش هایی از جانب امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی به خوبی نشان می دهد که این ها حاضرند در بریدن سر جنبش وانقلاب خلق ایران کاملا فعال بوده و در جهت و کمک به مرتجعین جمهوری اسلامی قرار بگیرند.
 دوستان واقعی مردم ایران هرگز امپریالیست ها نبوده و نیستند بلکه طبقه ی کارگر و خلق های این کشورها و تمامی کشورهای جهان هستند.
ایجاد تفرقه در میان گروه های ملی و دموکرات و چپ اپوزیسیون
از سوی دیگر خامنه ای و سران سپاه با این گونه اقدامات یا «پیروزی» ها در جبهه ی خارجی امید آن را داشته و دارند که دیگر گروه ها را نیز از هم بپاشانند و یاس و ناامیدی و انفعال را درون دیگر بخش های اپوزیسیون خارج کشور به ویژه گروه های ملی لیبرال و دموکرات های خرده بورژوا و نیز چپ ها به وجود آورند و با یک تیر دو نشان بزنند:
هم خود را از انزوای پیش آمده برهانند و هم برعکس این گروه ها را به جدال با یکدیگر و تفرقه و انزوا بکشانند.
قیافه گرفتن خامنه ای در مورد «تقیه» کردن!
در مورد صحبت خامنه ای بر سر«تقیه» در سیاست خارجی نیز به نظر این بیشتر یک بلوف است و برای سرگرم کردن هواداران ابله اش می باشد:
«ما سر قدرت های خارجی کلاه می گذاریم»، «ما می توانیم به آنها دروغ بگوییم و آنها هم باور کنند و برای ما همه کار انجام دهند و آنگاه ما زیر همه ی قول ها و قرارها بزنیم.»
اگر امپریالیست های غربی این قدر شوت و پرت بودند که کسی بیاید به آنها بگوید ما داریم شما را فریب می دهیم و سرتان کلاه می گذاریم و این ها بازهم فریب می خوردند و سرشان کلاه می رفت(البته این به این معنا نیست که به وجودآمدن چنین وضعیت هایی بین نیروهای طبقاتی مخالف در عرصه ی داخلی یا بین المللی که فریب خوردن یکی از دیگری حتی با وجود اعلام آن تکرار می شد غیرممکن است)، اکنون این جمهوری اسلامی نبود که در تنگنا و بن بست تحریم اقتصادی قرارگرفته بود و این گونه التماس به کشورهای دیگر از عربستان گرفته تا کشورهای غربی می کرد، بلکه این کشورهای امپریالیستی بودند که در چنین بن بستی قرار گرفته بودند؛ و از آن هم بیشتر جهان در دست چنین آخوندها و حکومت های اسلامی ای بود و نه در دست امپریالیست های آمریکایی و اروپای غربی و ژاپن! نکته این است که خامنه ای مماشات وسازش امپریالیست های غربی ها با حکومت اش(مثل پول هایی که دولت اوباما به آنها داد) را به حساب فریب خوردن شان می گذارد.
جنبش اصیل در داخل کشور است
جنبش اصیل و انقلابی در داخل است. نوسانات وضع در اپوزیسیون چپ، دموکرات و ملی در بیرون کشور البته می تواند روی جنبش در داخل اثر گذارد و تا حدودی اختلال در آن ایجاد و آن را مشوش کرده حرکت آن را کند گرداند اما چنین تاثیراتی بسیار کم و کوتاه مدت خواهد بود. وضعیت در درون کشور بسیار بحرانی و ریشه های جنبش خلق نیز بسیار محکم تر از این است که چنین تاثیراتی بتواند خللی اساسی در تداوم آن ایجاد کند. طبقه ی کارگر و دیگر گروه ها و طبقات زحمتکش و مردمی و سازمان های مبارز و انقلابی فرهنگیان، دانشجویان و زنان و خلق های زیرستم علیرغم تمامی این ناملایمات راه خود را می گشایند و تا تحقق سرنگونی جمهوری اسلامی پیش می روند.
مرگ بر جمهوری اسلامی
مرگ بر امپریالیست ها
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
13 خرداد 1402

۱۴۰۲ خرداد ۱۲, جمعه

درباره ی وضعیت کنونی خیزش انقلابی

 
 
درباره ی وضعیت کنونی خیزش انقلابی و حکومت جنایتکار
 
وضعیت جنبش انقلابی
نگاهی به وضعیت کنونی جنبش و انقلاب جاری نشان می دهد که به گونه ای نسبی یک رهبری از درون پیشروان توده های زحمتکش و مبارز در حال شکل گرفتن است. عناصر این رهبری که در گستره و چارچوب های معینی هدایت جنبش را از نظر سیاسی و فرهنگی و عملی به عهده دارد عبارتند از:
کارگران( شورای کارگران پیمانی نفت، کارگران نیشکر هفت تپه، سندیکای کارگران شرکت واحد، بخش هایی از کارگران فولاد اهواز و در کنارشان دیگر گروه های کوچک کارگری ...) و به همراه آنها گروه های رهبری کننده ی مبارزات بازنشسته گان،
شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان،
گروه های دانشجویی دانشگاه های ایران و دانش آموزان مدارس سراسر کشور 
سازمان های کوچک و بزرگ زنان که روز به روز گسترده تر و در شهرهای بیشتری شکل می گیرند،
گروه های به وجود آمده در محلات،
زندانیان سیاسی از زنان و مردان و جوانان و مسن ها که نقش بزرگی در انتقال آگاهی و مقاومت دارند؛
هنرمندان و ورزشکاران که در کشاکشی مدام با حکومت هستند و توان آن را می فرسایند؛
وکلای پیشرو و مبارز که عموما وکالت نیروهای کارگری و زنان و دانشجویان و مبارزین خیابانی و... را به عهده گرفته اند و همچون خاری در چشم حکومت هستند و برای همین دسته دسته به دادگاه احضار می شوند و مجبورشان می کنند تعهد دهند که با جنبش همراهی نخواهند کرد؛
نمایندگان خلق های زیر ستم ایران به ویژه کردستان و بلوچستان؛
زنان پیشرویی که به گونه ای فردی نقشی بسیار در روشن نگه داشتن مبارزه و انقلاب و تداوم آن اجرا می کنند و نه تنها به مبارزان درس ایستاده گی و پایداری و امید می دهند و چراغ جنبش را روشن نگه می دارند بلکه به گفته ی صائب شیر زن ماه منیر مولایی راد مادر کیان پیرفلک همچون سوهانی روان پاسداران آدمکش و آخوندهای جنایتکار را می سایند؛
خانواده های جانباخته گان و مبارزینی که به وسیله دیوان و ددان گردآمده در دستگاه قضایی و دیوان عالی کشور حکم اعدام شان صادر و یا تایید می شود،
 بسیاری از مبارزین که آسیب های فیزیکی دیده اند به ویژه دختران و پسرانی که چشم خود را از دست دادند و به گونه ای مداوم در جنبش فعال هستند و...
این رهبری با پیوست بخش های بیشتری از طبقه ی کارگر به اعتصابات و مبارزات و شکل گرفتن تشکل ها و سازمان های نوین کارگری، دیگر گروه ها از میان لایه های تهیدست خرده بورژوایی، دانشجویان و زنان و اقلیت های مذهبی و خلق های زیرستم تکامل بیشتری خواهد یافت.
آنچه که در حال حاضر بیشتر نیاز آن احساس می شود بنا نهادن چنین گروه هایی در میان دیگر لایه ها و طبقات و به ویژه کشاورزان است که کمتر صدای آنها و خواست های آنها شنیده می شود( حتی کشاورزان اصفهان یک تشکل صنفی که در عرصه ی جنبش فعالیت مداومی داشته باشد ندارند). در مورد اخیر چنانچه از سوی گروه های شکل گرفته در روستاها بیانیه هایی صادر شود و به همراه خواست های عمومی خواست های ویژه ی کشاورزان و مردم زحمتکش روستاها در هر منطقه و استان و شهر و روستا بیان شوند تاثیر بیشتری در آگاهی و پیوستن کشاورزان و توده های زحمتکش روستایی به جنبش خواهد داشت.  
در مورد اقداماتی که از سوی این تشکل ها و گروه ها انجام می شود( همچون دادن اطلاعیه، بیانیه و فراخوان) باید گفت که آنها با اقدام به موقع در اطلاع رسانی و تبلیغ اندیشه ها و خواست ها و فراخوان هایی برای عمل اعتصاب و یا مبارزات خیابانی و دیگر اشکال مبارزه ... نقش فراوان در تداوم زندگی و مقاومت و پیشرفت جنبش جاری دارند. آنچه که جنبش نیاز دارد هماهنگی های بیشتر در میان این بخش هاست.
در کنار این ها آنچه بیش از هر چیز و برای تکامل بیشتر مبارزات زنانی که خود همچون کوهی استوار و تکیه گاهی محکم  به مبارزه ادامه می دهند و همچنین خانواده های جانباخته گان اهمیت دارد این است تا آنجا که ممکن است دادن به مبارزات شکل جمعی دهند و آن را در درجه ی نخست به تمامی خانواده هایی که خواهان تداوم مبارزه هستند به ویژه خانواده های جانباخته گان بلوچ و کرد و عرب بکشانند و از این راه دامنه ی مبارزه را تا آنجا که در هر مرحله امکان آن هست گسترده تر کنند.
توضیح آن که تا کنون کمتر از افراد خانواده و بستگان این بخش ها به ویژه خانواده های بلوچ و عرب در مبارزات سراسری مادران و خواهران و برادران و بستگان جانباخته گان اثر برجسته ای دیده شده است و یک خانواده ی بلوچ و یا عرب - به ویژه مادران و خواهران- به یک مرکز ثقل مبارزه تبدیل شده است. این در حالی است که حکومت بیش از هر بخش دیگری جوانان بلوچ و عرب را اعدام کرده است.
وضعیت حکومت جنایتکار- دولت پاسداران
در حال حاضر اکثریت نماینده گان مجلس قانونگذاری خامنه ای و دستگاه های دولت کنونی به ویژه سازمان های امنیتی و اطلاعاتی، تبلیغاتی و نظامی در اختیار سران سپاه قرار گرفته است و «دولت جوان حزب اللهی» خامنه ای در حقیقت امر دولت نظامی سپاه پاسداران گردیده است. این امر با در اختیار گرفتن و کنترل ارتباطات و فضای مجازی و نیز در اختیار گرفتن هر چه بیشتر میدان سرکوب بیشتر هم می شود. در ایران مردم با حکومت معمولی طرف نیستند بلکه همچون کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی در گذشته، با حکومت نظامیان(حکومت پاسداران)، با دارودسته های نظامی و شبه نظامی غیرقانونی( لباس شخصی ها و دیگر گروه های پنهانی تروریست) آن طرف هستند    
«جنگ ترکیبی» حکومت علیه مبارزات توده ها
خامنه ای و سران پاسدارش با عنوان کردن این که دشمن یعنی در واقع توده های مردم ایران دست به جنگ ترکیبی دست زده است، خود دست به اشکال گوناگون سرکوب می زنند.
در گذشته و همواره تمامی دستگاه های حاکم عاملین سرکوب بوده اند؛ از مجلس گرفته تا دستگاه قضایی و نیز دستگاه دولت به ویژه سازمان اطلاعات، وزارت کشور و ...
تمامی این بخش ها اکنون در سرکوب جنبش خلق به اوج فعالیت خود رسیده اند چندان که می توان گفت هیچ بخشی از دستگاه های حکومت نیست که در فعالیت سرکوب انقلاب با تمامی نیرو شرکت نداشته باشد. فعال کردن تمام اجزای نفرت انگیز هیولای دولت به وسیله ی خامنه ای و دفتر رهبری در چارچوب نقش آنها و حتی فراتر از نقش شان و سرکوب تمامی طبقات زحمتکش و خلقی به خوبی نشان می دهد دولت با چه هدفی ساخته شده و چه نقشی در جامعه دارد و چگونه آن نقش کثیف و نکبت بار را تحقق می بخشد. در دوران اخیر، کمتر جایی در جهان هست که آنچنان که دولت جمهوری اسلامی نقش دولت( به معنای کل حکومت و نه صرفا دستگاه اجرایی) را نشان داده، نقش انگلی و سرکوب گرانه ی دولت( به اصطلاح مسئول رتق و فتق امور کشور و خدمتگزار مردم) را به روشنی نشان داده باشد.
علت این درجه از فعالیت در سرکوب، درست ایجاد و گسترش شکل های بیشتری از مبارزه از جانب توده های خلق است. همین گسترده گی اشکال مبارزه و گوناگونی آنها وضعی به وجود آورده که خامنه ای و سران سپاه را مجبور کند تا آنجا که ممکن است تمامی بخش های حکومت را به اوج فعالیت خود در سرکوب برسانند. و این مفهومی جز رشد و تکامل مبارزه بین خلق و ضد خلق ندارد. 
آنچه می توان افزود این است که در آمریکای مرکزی و جنوبی و... چندین دهه است که از آزمایش و امتحان این دولت های نظامی و شبه نظامی و «جنگ های ترکیبی» که علیه خلق به راه می انداختند گذشته است و چنین دولت هایی با وجود تمامی کشتارها و بگیر و ببندها بی خاصیت و بی نتیجه بودن خود را ثابت کرده بودند و برای همین امپریالیست ها و سران این کشورها رو به دیگر اشکال دولت و حکومت آوردند.
سست شدن خدمتگزاران رژیم و گسترش و تداوم ریزش های درون حاکمیت
خامنه ای و سران سپاه اش در حالی که از یک سو به «جنگ ترکیبی» تهاجمی علیه خلق دست می زنند یعنی به استفاده از تمامی دستگاه های سرکوب و تمامی اشکال کشتن و آدم ربایی و توطئه دست می زنند، در عین حال هر روزه از درون در حال ریزش های پیاپی هستند. ریزشی که آخرین نمونه ی آن اعترافات حسین مرتضوی زنجانی رئیس زندان اوین در اوج کشتارها می باشد.
این که چنین افرادی( که خلق در زمان خود باید سیاست چگونگی برخورد به آنها را مشخص کند) شجاعت پیدا می کنند که بگویند خمینی دستور کشتار زندانیان سیاسی را داد و رئیسی چنین و چنان کرد و «این حکومت نه جمهوری است و نه اسلامی»، به این معناست که بسیاری دیگر در پشت آنها در حوزه های علمیه  و دم و دستگاه های مذهبی در سراسر کشورهستند که از خامنه ای و سران آن به شدت دچار نفرت و کینه شده اند. باز شدن دریچه های بیشتر در نتیجه ی تداوم مبارزه ی خلق وضعی را به وجود خواهد آورد که این ریزش از حالت تک و توک و اینجا و آنجای آن بیرون آمده و تبدیل به گریز از حاکمین و اتخاذ موضع بی طرفی و یا روی آوری به ملت  شود. باید این نکته را در نظر داشت که بخش هایی از طلاب و آخوندهای دون پایه و روحانیون به طبقات میانی و پایین شهر و روستا تعلق دارند و دیر یا زود صف خود را از حاکمین جدا خواهند کرد و به صف خلق خواهند پیوست. روشن است که بروز چنین شکافی در هیئت حاکمه تاثیر خود را بر افراد ساده ی بسیج و سپاه نیز خواهد گذاشت و موجب ریزش های بیشتر در این سازمان ها خواهد شد. 
اگر این ریزش ها را در کنار جنگ و جدال های گرگ های درنده ی درون شان بگذاریم که برکناری شمخانی شیاد از منصبی که داشت آخرین آن نخواهد بود آن گاه تصویر روشن تری از وضع کلی حکومت خواهیم داشت. همین وضع اوراق بودن درونی حکومت است که وی را مجبور می کند برای بقای خود تلاش کند قیافه ی ترسناک و خطرناک به خود بگیرد. 
تلاش حکومت برای گرفتن شکل«ترسناک» و«خطرناک»
حکومت در وضعی است که برای ماندن دست و پا می زند. آنها به خوبی می دانند که مردم از آنها نفرت و نسبت به آنها عمیق ترین کینه ها را دارند و تنها مشکل شان گسترده کردن اتحاد و جستجوی راه هایی است که زودتر حکومت را سرنگون کنند. با این همه حکومت تلاش می کنند خود را مقتدر و ترسناک نشان دهد.
از دید آنها که عادت داشته و دارند که با کشتن جوانان مبارز بقای خویش را تامین کنند جدا از کشتارهای خیابانی این اعدام هاست که می تواند چهره ی ترسناکی از آنها در نزد توده ها ترسیم کند. آنها چون از درون تهی و پوشالی هستند و در راس هرم جناح ها و باندهای فاسد و دزد در حال جدال و توطئه چینی برای حذف یکدیگر و در رده های میانی و پایین دچار ریزش بخش های ناراضی از وضعیت بوده و هستند، تمامی نیروی وحشیگری خود را به کار می برند تا از بیرون «ترسناک» و«خطرناک» به نظر برسند. زمانی که به این درجه «ترسناکی» و «خطرناکی» نگاه می کنیم می بینیم این دیگر توده های مردم را که جای خود دارد بلکه حتی عناصر درون خودشان را که شاید به وضعیت درونی بیش از کسانی که از بیرون نگاه می کنند آگاه هستند نمی ترساند و روز به روز بیشتر و جری تر با آنها در می افتند و به افشای گذشته و یا حال عناصر و باندهای حاکم دست می زنند. اینکه فردی از میان خودشان می آید و می گوید رئیسی که خامنه ای همواره پشت اش بوده است یکی از مسئولین اصلی اعدام های جنایتکارانه ی 67 بوده است نشان دهنده ی درجه ی «ترسناکی» و «خطرناکی» این ها برای کسانی از درون خودشان است! و این در حالی است که می دانیم این ها مراقبت امنیتی شدیدی بر بیشتر مراکز مذهبی داشته و دارند و می توانند  سر هر کس که بجنبد را به راحتی زیر آب می کنند.
به این ترتیب حکومت روز به روز بیشتر هیبت ظاهری «ترسناک» و «خطرناک» خود را خواه از درون و نزد خودی ها و خواه از بیرون و بیشتر از آن در نزد توده های مبارز و نیز هر روز بیش از روز پیش اشراف داشتن و تسلط به اوضاع و کنترل آن را از دست می دهد و وارد مرحله ی ناتوانی عمومی در کنترل اوضاع می گردد. بالا بردن بی مهابای درجه ی سرکوب و به راه انداختن حملات شیمیایی به مدارس (و اکنون به مردم روستاها و شهرها با سمی کردن آّب) و اعدام های جوانان مردم از زمره ی علائم این از دست دادن کنترل اوضاع و عصبی شدن حاکمین است. یکی از دلایل اساسی روی آوری حکومت به تغییر سیاست خارجی در قبال کشورهای منطقه  (عربستان سعودی) و امپریالیست ها و پیش گرفتن هر چه بیشتر سر به زمین ساییدن در مقابل آنها از همین وضع هولناک درونی اش بر می خیزد.
جنبش راه خود را ادامه خواهد داد
در تقابل با توطئه ها و اشکال سرکوب جنبش از سوی حکومت فاسدان و جنایتکاران، جنبش می تواند و باید با اتکا طبقه ی کارگر و دیگر گروها و سازمان های مبارز و انقلابی فرهنگیان، دانشجویان و زنان و خلق های زیر ستم راه خود را بگشاید و پیش برود.
 
زنده باد انقلاب توده ها
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
13 خرداد 1402

۱۴۰۲ خرداد ۵, جمعه

تحلیل حزب کمونیست( مائوئیست) افغانستان از اوضاع در این کشور

 

 
تشدید تضادهای سرمایه داری- امپریالیستی و امارت مفلوک طالبان
 
بحران و تشدید تضادهای سرمایه داری، ریشه در شیوه تولید استثمارگرانه و تضاد اساسی آن یعنی تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی دارد. در کشورهای زیرسلطه، ستم امپریالیستی و استثمار توده ها شدید است. طبقات حاکمه دیکتاتوری خود را به صورت خشن و عریان بر توده ها اعمال می کنند. این کشورها کماکان کانون بی ثباتی و مبارزات توده ها علیه ارتجاع و امپریالیسم هستند. تضاد میان قدرت های امپریالیستی به صورت خطرناک در حال افزایش است. تضعیف سلطه جهانی امپریالیسم امریکا و ظهور چین به عنوان قدرت نوظهور امپریالیستی، مراکز ژئوپولیتیک جهان و روابط میان کشورهای امپریالیستی را دستخوش تغییر کرده است. اوکراین در اروپا و تایوان در شرق آسیا، به مراکز تضاد و گرهگاهی جهانی میان کشورهای امپریالیستی تبدیل گردیده و خطر درگیری نظامی میان آنها را افزایش داده است. اکنون بسیاری از کشورهای زیرسلطه ی جهان، روابط شان را در دو محور- امپریالیسم امریکا و متحدان اروپایی شان در قالب ناتو و امپریالیسم چین- روسیه در قالب گروه شانگهای تنظیم می کنند.
افزون بر این جنگ اوکراین ثبات نسبی کشورهای اروپای را بر هم زده و سبب میلیتاریزه شدن این منطقه شده است. شورش توده ها و اعتراضات کارگران برای دفاع از حقوق و آزادی هایشان و مبارزه علیه جنگ افروزی و دخالت این کشورها در اوکراین، هر روز بیشتر می شود. گسترش مبارزات و شورش های توده ای در اروپا به رونق شرایط انقلابی در سایر کشورهای سرمایه داری و جهان یاری خواهد کرد.
کشورهای همسایه و مداخله گر در افغانستان مانند ایران و پاکستان درگیر بحران های همه جانبه سیاسی و اقتصادی هستند. شورش های اجتماعی گسترده، بحران اقتصادی فراگیر و شکاف عمیق طبقه حاکمه، در این کشورها وضعی را به وجود آورده است که امکان هرگونه تحول در این دو کشور دور از توقع نیست. تسلط طالبان بر افغانستان و جنگ اوکراین اوضاع کشورهای آسیای میانه را به شدت متاثر کرده و رقابت امپریالیستی در این منطقه را افزایش داده است. اکنون، کشورهای آسیای میانه و روسیه از مرزهای جنوبی شان به دلیل تجمع گروه های افراطی - اسلامی در افغانستان، به شدت احساس ناامنی می کنند.
در نتیجه ی اوضاع بحرانی منطقه و جهان، اکنون افغانستان کمتر مورد توجه قدرت های امپریالیستی قرار دارد و علیرغم نگرانی شان از اوضاع افغانستان و سلطه ی طالبان، به ناگزیر با طالبان، شیوه دوگانه ی مدارا از یک طرف و به رسمیت نشناختن دولت طالبان از طرف دیگر، در پیش گرفته اند. امری که بدون شک موقتی خواهد بود.
طالبان و نظام امپریالیستی
 طالبان و رهبران شان هنوز از باد پیروزی بر اشغالگران امریکایی و متحدانشان، سرمست اند. اکنون بعد از پیروزی آنها، تطبیق شریعت و اسلامی کردن جامعه را مهم ترین وظیفه شان می دانند و برای تحمیل آن از هیچ امری ابا نمی کنند و هر حرکت اعتراض را به نام جاسوس و وابسته بودن به امریکا و کفار به طور بیرحمانه سرکوب می کنند. اما این خشونت افسارگسیخته، تنها بر مردم دربند افغانستان اعمال می شود. حال آن که پشتیبانی از هواپیماهای بی سرنشین اشغالگران و کشتن ایمن الظواهری رهبر القاعده در قلب کابل، و اصرار رهبران طالبان به سران کشورهای امپرپالیستی به  رهبری امریکا برای به رسمیت شناسی و جلب کمک های مالی، این غرور وهم آلود را به حقارت و درماندگی مبدل کرده است. اکنون کمک ها و بسته های چهل میلیون دلاری امریکا و «جامعه جهانی» در هر هفته به طالبان، نه تنها توهم استقلال و اقتدارشان را زایل کرده است، بلکه همچون دوران رژیم دست نشانده، بخش از وظایف دولتداری طالبان و رسیده گی نسبی به 28 میلیون گرسنه در کشور و جلوگیری از فروپاشی کامل اقتصادی را عمال کشورهای امپریالیستی به عهده دارند. در این میان، اما تلاش های طالبان برای رهایی از این وابستگی مالی و تحکیم ثبات اقتصادی به سرمایه گذاری های امپریالیسم چین در معادن لیتیوم، مس و نفت افغانستان، به جای نرسیده است.
چنین است استقلالی که طالبان از آن دم می زدند! این استقلال، غیر از تحمیل شریعت قرون وسطی با خشونت افسارگسیخته بر زنان، جوانان و زحمتکشان جامعه چیزی دیگری نبوده است. منظور طالبان از استقلال هیچ گاه استقلال سیاسی و اقتصادی افغانستان نیست. استقلال سیاسی و اقتصادی نه تنها برای رژیم ورشکسته و درمانده طالبان، بلکه برای بسیار از کشورهای سرمایه داری زیرسلطه مانند ایران و ترکیه نیز ممکن نیست.
نظام حاکم بر جهان، یک نظام سرمایه داری امپریالیستی است. در این نظام جهانی سلسله مراتبی از سلطه و اقتدار، کشورهای زیرسلطه را به کشورهای امپریالیستی و نهادهای سیاسی و مالی آنها وابسته می کنند. وابستگی طالبان نیز به نظام امپریالیستی، وابستگی سیاسی و اقتصادی است. طالبان، هرگز قادر نیستند، بندناف امارت اش را که به نظام امپریالیستی وصل است، ببرند. آنها، نه تنها در تلاش برای رهایی از وابستگی به مناسبات اقتصادی - سیاسی نظام امپریالیستی جهان نیستند، بلکه در صدد ایجاد پیوند محکم تر و به رسمیت شناسی از سوی این کشورها هستند. استقلال حقیقی کشور فقط در اثر انقلاب دموکراتیک نوین و سوسیالیستی ممکن و مقدور است که در آن سلطه ی امپریالیسم عمدتاً در اثر سرنگونی طبقات فئودال- سرمایه دار کمپرادور وابسته به نظام امپریالیسم جهانی میسر می شود. 
امپریالیسم آمریکا و طالبان
برای امپریالیسم امریکا دوام اشغال افغانستان و حفظ یک رژیم به غایت ضعیف در افغانستان، به دلیل تشدید بحران مالی و داخلی امپریالیسم امریکا و به دلیل تضعیف سلطه جهانی و تغییر اولویت شان در جهان، تقریبا ناممکن شده بود. حال که نیروهای نظامی امریکا از افغانستان بیرون رفته و رژیم دست نشانده اش فروپاشیده است، روابط شان با طالبان از چه قرار است؟
روابط امپریالیسم امریکا با طالبان دوپهلو، متضاد و تا حدودی مبهم است. با وجود تقابل و دشمنی میان طالبان و امریکا، روابط سیاسی میان شان ادامه دارد. امپریالیسم امریکا، علاوه بر مجراهای دیپلماتیک مستقیم با طالبان در قطر، بخش از سیاست و برنامه هایشان را در ارتباط با طالبان، از طریق دولت های پاکستان و قطر به پیش می برد و برای تحمیل خواست هایش بر طالبان، از ابزارهایی مانند تحریم و غیره استفاده می کند.
طالبان به عنوان حاکمان یک کشور زیرسلطه در سلسله مراتب جهانی وابسته به نظام امپریالیسم جهانی است که در راس آن امریکا قرار دارد. به بیان دیگر، رشته های گوناگون، امارت طالبان را به امپریالیسم امریکا وصل می کنند. اما این امر به معنی نادیده گرفتن تضاد و دشمنی میان طالبان و امپریالیسم امریکا نیست. نارضایتی گسترده از سلطه و تجاوز امپریالیستی در میان ملل زیر ستم و تضاد میان کشورهای بزرگ امپریالیستی، زمینه ی مانور و چانه زنی برای حاکمان کشورهای زیرسلطه فراهم می کنند. هرچند این مانور و چانه زنی از چارچوبه و محدوده نظام امپریالیستی فراتر نمی رود. افزون براین، بنیادگرایی اسلامی به رهبری طالبان به دلیل افراطیت مذهبی و ضرورت انسجام داخلی و حفظ پایه های اجتماعی آنها، علیرغم فشارها و تحریم ها، به راحتی برای شان مقدور نیست تا روابط همه جانبه با امپریالیست ها به خصوص امپریالیسم امریکا که بیست سال با آنها جنگیدند، داشته باشند. این امر را هم  دوران اول امارت طالبان و هم حاکمیت 44 ساله جمهوری اسلامی ایران به ثبوت رسانده است.  
تجاوز امپریالیستی به کشورهای اسلامی از جمله دوبار بر افغانستان و عراق، برای بنیادگرایی اسلامی فرصت عظیم برای تبلیغ، مانوردهی و جلب نیرو فراهم کرد. بعد از کسب قدرت سیاسی نیز تبلیغ علیه دشمن خارجی یکی از ابزارهای مهم و حفظ انسجام حکومت های متحجر اسلامی مانند امارت طالبان هست. به همین دلیل است که طالبان در این مدت 20 ماه گذشته، هر حرکت اعتراضی را به امریکا پیوند داده و حقوق و آزادی های جامعه از جمله زنان و روشنفکران را به عنوان ارزش امریکایی و اشغالگران مورد حمله قرار می دهند. هنوز سطح نارضایتی در صفوف طالبان، مبنی بر عدم قاطعیت علیه امریکا وجود دارد و از همین جمع تعدادی شان به صف داعش پیوسته اند. یکی از عوامل تشدید تضاد درونی گروه طالبان، چگونگی رابطه آنها با امپریالیسم امریکا است. مولوی هبت اهلل رهبر طالبان بسیار از رهبران طالبان را به مماشات نسبت به امریکا متهم کرده و در تلاش است آنها را از قدرت کنار بزند. افزون بر این، این امر زمینه تبلیغات داعش علیه طالبان را بیشتر کرده است.
در مقابل، امپریالیسم امریکا تحریم ها و انزوای جهانی را بر طالبان تحمیل کرده است. ممنوعیت سفرهای رهبران طالبان و بخشی از تحریم های امریکا و اروپا علیرغم مخالفت شدید چین و روسیه همچنان پابرجا مانده است. طالبان بدون رهایی از این تحریم ها و انزوای بین المللی، مشکلات مالی شان هر روز بیشتر خواهد شد و تضاد داخلی شان افزایش خواهد یافت.
کمک ها و بسته های پولی هفته وار امپریالیسم امریکا و نهادهای امپریالیستی غرب تا حدود زیاد در روابط طالبان با امپریالیسم امریکا در سطح جامعه ابهام به وجود آورده است. ابهامی مبنی براین که گویا نه تنها میان امریکا و طالبان هیچ دشمنی وجود ندارند، بلکه امریکا در به قدرت رساندن طالبان نقش داشته و هم اکنون نیز به طالبان کمک می رساند. در این مورد چند مساله را باید در نظر گرفت. اول، این کمک های به اصطلاح بشردوستانه- امپریالیستی زیر فشار سازمان های مدنی و کشورهای جهان انجام می شود که امریکا را مسئول وضعیت بحرانی امروزی افغانستان می دانند؛ وضعیتی که در آن 28 میلیون نفر گرسنگی می کشند. ثانیاً، این کمک های بشردوستانه و مشروط - که در حقیقت شکل از ورود سرمایه ی امپریالیستی در یک کشور زیرسلطه است- ابزار نفوذ و دخالت امپریالیستی امریکا در افغانستان است.
این درست است که اگر امپریالیسم امریکا بخواهد، می تواند فشار بیشتر از این بر طالبان وارد نموده و فروپاشی اقتصادی و بی ثباتی را در افغانستان بیشتر کند، و به این دلیل که نهادهای امنیتی و مالی امپریالیستی افزون بر شناخت از وضعیت نهادهای اقتصادی امارت طالبان، بر آن نظارت و کنترل دارند؛ اما حال پرسش این است که چرا امپریالیسم امریکا این کار را نمی کند؟ چرا از مخالفین طالبان پشتیبانی نظامی نمی کند؟ چرا روابط سیاسی شان هنوز با طالبان ادامه دارد؟
در جواب به این پرسش ها باید گفت: اولا به این دلیل که نه تنها امریکا، بلکه سایر کشورهای امپریالیستی، طالبان را به عنوان حاکمان افغانستان می بینند و نیروهای بدیل که بتواند طالبان را با چالش جدی مواجه کنند، نمی بینند. ثانیا، همان گونه که گفتیم در نتیجه تغییرات در معادلات جهانی میان قدرت های امپریالیستی، اولویت های امریکا برای حفظ هژمونی و سلطه جهانی اش تغییر کرده است و دیگر افغانستان مانند بیست سال پیش، آن جایگاه را ندارد. ثالثاً، به نظر نمی رسد امریکا، تشدید بی ثباتی و بحران در افغانستان را به نفع خود بداند و از یازده سپتامبر دیگر، احساس خطر نکند. به این دلایل، اکنون میان امپریالیسم امریکا و چین بر سر مسائل افغانستان، توافق نانوشته مبنی بر جلوگیری از وخامت بیشتر اوضاع و جنگ داخلی در این کشور وجود دارد. این امر تا کنون یکی از دلایل تداوم امارت طالبان و جلوگیری از تضعیف بیشتر طالبان در 20 ماه گذاشته بوده است.
امپریالیسم امریکا به جای سرمایه گذاری برای مخالفین طالبان که بسیار پراکنده و ناتوان هستند، بیشتر به اختلاف درونی طالبان توجه کرده، هرچند ممکن است این سیاست در آینده تغییر کند. آنها، در ابتدا به نماینده طالبان در قطر از جمله مال برادر تکیه کردند و از این طریق تلاش می کردند تا نقش این بخش از رهبران به اصطلاح میانه رو در امارت طالبان برجسته تر شوند. اما طی این مدت به تجربه دریافتند که نماینده سیاسی طالبان در قطر مانند مال برادر و امیرخان متقی، نقش مهم در سیاست و برنامه های کلان  امارت طالبان ندارند. از همین رو در این اواخر در صدد تأمین رابطه و گفتگو با چهره های نظامی و استخباراتی طالبان، مانند مال یعقوب وزیر دفاع و رئیس استخبارات طالبان مال عبدالحق وثیق شدند. امری که بر شدت بی اعتمادی رهبری طالبان به این فرماندهان افزوده و اختلافات داخلی شان را شدت بخشیده است.
 خروج نیروهای امپریالیسم امریکا و فروپاشی رژیم دست نشانده اش در افغانستان بخشی از فرایند افول سلطه و هژمونی امریکا در جهان است. اکنون امریکا در افغانستان سلطه ی هژمونیک ندارد و مجبور به حفظ حداقل منافع استعماری اش عمدتاً با نظارت و کنترل از راه دوراست.
اما رهبران و سخنگویان طالبان ادعا دارند که همانند سایر کشورهای اسلامی مانند ترکیه و پاکستان، در روابط میان قدرت های بزرگ جهان، امریکا و چین، جانب یکی را در مخالفت با دیگری نمی گیرند. گویا به سمت یکی از قطب های امپریالیستی به طور کامل نزدیک نمی شوند بلکه کوشش می کنند توازن را حفظ کنند و دشمنی طرف را بر نیانگیزند. اما این تاکتیک حفظ توازن میان قدرت های جهانی با توجه به وضعیت آشفته ی جهان و بحران فراگیر افغانستان و ناتوانی طالبان، قابل دوام نیست و حتی در صورت تداوم نیز به تضعیف امارت طالبان منجر خواهد شد. زیرا طالبان، اکنون برای تحکیم امارت شان به حمایت نظامی و اقتصادی کشورهای امپریالیستی نیاز دارند و بدون این کار نمی توانند حکومت نیم بند شان را تحکیم بخشند. گروه طالبان که هنوز تا ایجاد یک دولت به معنی دقیق کلمه فاصله زیاد دارند، نمی توانند از کشورهایی مانند ترکیه الگوبرداری کنند.
 امپریالیسم چین و طالبان
 بی ثباتی فزاینده و تشدید تخاصم میان قدرت های امپریالیستی، خطر جنگ، تشدید بحران اقلیمی و رکود اقتصادی، حیات و زندگی بشر را با خطر جدی روبرو ساخته و بر شدت فقر و استثمار توده ها افزوده است. در چند دهه اخیر، جابجایی های مهم در مراکز اقتصادی و سیاسی جهان به میان آمده است. این تحول بر اوضاع منطقه و افغانستان نیز اثر گذاشته است. چین اکنون بیشترین نفوذ و روابط استعماری را با کشورهای زیرسلطه از جمله کشورهای منطقه مانند ایران، پاکستان و آسیای میانه و افغانستان ایجاد کرده است. پروژه های متعدد و بزرگ اقتصادی چین در پاکستان و ایران، ساختارهای اقتصادی و روابط سیاسی این دو کشور را دستخوش تغییر کرده است.  
خروج نیروهای اشغالگر امریکایی از افغانستان، زمینه ی نفود و سلطه استعماری چین را در افغانستان نیز بیشتر کرده و به موقعیت هژمونیک امریکا در منطقه پایان داده است. اکنون چین به بزرگترین شریک تجارتی و اقتصادی طالبان تبدیل شده و ده ها شرکت چینی برای سرمایه گذاری در معادن لیتیوم، مس و نفت اعلام آمادگی کرده اند. طالبان برای رهایی از وابستگی به کمک مالی و فشار تحریم های امپریالیسم امریکا و متحدان اش به حمایت و سرمایه گذاری چین در معادن افغانستان امید بسته است. اما به دلیل بی ثباتی و اوضاع شکننده افغانستان، پروژه های اقتصادی چین در افغانستان با احتیاط جلو می روند. به نظر می رسد سرمایه گذاری استعماری چین در افغانستان به ثبات نسبی اوضاع و مهار نیروهایی مانند داعش و جنبش ترکستان شرقی بستگی خواهد داشت. گسترش بحران و ناآرامی در افغانستان از یک طرف چین را از ناحیه مرزهای غربی اش از بابت حضور گروه های اسلام گرای اویغور و داعش آسیب پذیر ساخته و از طرف دیگر زمینه ی نفوذ و سرمایه گذاری های اقتصادی شان در افغانستان و کشورهای همسایه ی افغانستان را به خطر می اندازد. طالبان به دلیل حفظ رابطه با چین و تشویق آنها به سرمایه گذاری های کلان، بر فعالیت های جنبش اسلامی ترکستان محدودیت هایی را وضع کرده است، اما کاملا با آنها قطع رابطه نکرده اند. اگر طالبان نتوانند در آینده، کاهش فعالیت شرقی های این گروه ها را در مرز چین تضمین کنند به یقین روابط میان آنها دچار چالش بیشتر خواهد شد.
نماینده های طالبان در سفارت های چین، روسیه، ایران، پاکستان، ترکیه و قطر جای نماینده های رژیم قبلی را گرفته اند اما این امر به معنی  شناسایی رسمی از سوی این کشورها نیست. امپریالیسم چین و روسیه در شورای امنیت ملل متحد علیه تحریم ها و فشار جهانی علیه امارت طالبان مدام ایستادگی می کنند. همین حد از پشتیبانی ضمنی از طالبان به آنها روحیه و جسارت داده است.
هدف امپریالیسم چین از رابطه نزدیک با طالبان و پشتیبانی آنها، افزون بر منافع اقتصادی شان در افغانستان، جلوگیری از وخامت بیشتر اوضاع و جنگ داخلی و مهار گروههای تندرواسلامی اویغورها و داعش است؛ زیرا در صورت بحرانی تر شدن اوضاع افغانستان، کشورهای همسایه به شمول چین از این وضعیت آسیب پذیر خواهند شد. افزون بر این چین مواظب و نگران رابطه طالبان با امریکا نیز هست.
با این حال پرسش این است که چرا امپریالیسم چین از حمایت همه جانبه نسبت به طالبان و شناسایی رسمی آنها سرباز می زند؟ اولا، به این دلیل که طالبان نیروهای قابل اعتماد برای امپریالیسم چین نیستند. هنوز روابط طالبان با گروههای اسلامی گرای منطقه و از جمله القاعده مبهم بوده و انتظارات دولت چین  را برای مهار کردن جنبش ترکستان شرقی به صورت کامل برآورده نکرده است. دوم، اینکه به رسمیت شناسی یک جانبه امارت طالبان، برای امپریالیسم چین بدنامی و تبعات را به دنبال دارد. از این رو سیاست و رویه ی مدارا- بی اعتمادی به طالبان تقریبا ویژه گی مشترک همه این کشورها است. سیاست دوگانه و متضاد که از یک سو نتیجه اوضاع بحرانی و بی ثباتی جهانی، منطقه و افغانستان بوده و از سوی دیگر نتیجه بی اعتمادی به طالبان و پیشبینی ناپذیر بودن آنها می باشد.
حقیقت امر این است که کشورهای امپریالیستی چین و روسیه و جمهوری اسلامی ایران در درازمدت با تحکیم و تثبیت امارت طالبان موافق نیستند و این کار را به ضرر منافع خود می بینند.
 رقابت امپریالیستی و تضاد درونی طالبان
تضاد درون گروهی طالبان با وجود تلاش برای پنهان کردن آن، حال آشکار شده است. این اختلافات و  تضادها که اکنون طالبان بر اقتصاد بورژوا- فئودال کمپرادوری تکیه زده اند بر تقسیم و توزیع منابع مالی و قدرت و دخالت کشورهای امپریالیستی هر روز بیشتر خواهد افزود.
امپریالیسم امریکا با جناح«میانه» طالبان در ارتباط هستند و زمینه ی نفوذ و سلطه بیشتر خود را از طریق این جناح می بینند. در مقابل موضوع کشورهای امپریالیستی روسیه و چین با سیاست های  ضدامریکایی امیر طالبان مولوی هبت الله نزدیک تراند و کمتر برنامه های افراطی و محدود کننده او را علیه زنان و مردم افغانستان مورد انتقاد قرار داده اند.
 تضادهای امپریالیستی و بحران اجتماعی افغانستان تضاد درون گروه طالبان را بیشتر خواهد کرد. نارضایتی گسترده اجتماعی، برخواسته از سلطه نظام طالبانی و فقر و بیکاری، اشکال مختلف مبارزه و مقابله علیه طالبان را گسترش خواهد داد. در این میان نیروهای انقلابی باید برای آینده طرح و استراتژی صحیح مبارزاتی تدوین کنند و به پراکندگی میان شان پایان دهند. مرتجعین قادر به درس گیری از تاریخ نیستند. طالبان با افراطیت مذهبی و سیاست های فوق ارتجاعی و ضد انسانی خود محکوم به شکست و نابودی هستند.
 
26   حمل 1402