۱۳۹۹ خرداد ۱۲, دوشنبه

نبرد طبقاتی در قلب امپریالیسم

نبرد طبقاتی در قلب امپریالیسم

شعار شورشگران آمریکایی
«از این پس دیگر سرمایه داران راحت نخواهند بود!»

شعار بالا در پی حمله ی توده های خشمگین آمریکایی به یک رستوران که سرمایه داران و ثروتمندان از آن استفاده می کردند، بر دیوارهای رستوران نوشته شد. شعاری که در این نخستین سال دهه ی سوم قرن بیست و یکم در قلب سرمایه داری پیشرفته و امپریالیسم نقش بست، شعاری است که در دیگر کشورهای امپریالیستی یعنی ابرقدرت دیگر روسیه، کمابیش هفت هشت کشور اصلی خونخوار جهان و مابقی کشورهای سرمایه داری اروپایی شعار قرن خواهد بود. این شعار بیان نبرد فقر و غناست؛ بیان مبارزه توده های زیرین و میانی طبقه کارگر آمریکا علیه سرمایه داران است. شعار اکنون این است: سرمایه داران امپریالیست نباید راحت باشند!
شورش ادامه دارد
شورش توده ها در آمریکا ادامه دارد و پس از چند روز ابعادی حیرت انگیز یافته است.  تا کنون در 21 ایالت آمریکا و نیز تقریبا در بیش از 140 شهر راه پیمایی های بزرگ توده ای صورت گرفته است. امری بی سابقه در نیم قرن اخیر و تا آنجا که به مبارزات علیه تبعض نژادی مربوط است بی سابقه پس از ترور مارتین لوترکینگ در 1968. اکنون گارد ملی آمریکا( بخوانید نیروهای نظامی مدافع سرمایه داران آمریکا) وارد تقابل با تظاهرکنندگان شده است. در بسیاری شهرها مبارزه توام با خشونت گردیده است و تا کنون بنا بر ارقام رسمی یک نفر تظاهر کننده کشته شده است .گارد ملی و پلیس از گلوله های پلاستیکی، اسپری فلفل و نارنجک بی حس کننده استفاده کرده اند و تظاهر کنندگان از بطری های آب و فشفشه. در تمامی شهرهای بزرگ تظاهر کنندگاه به مقرها و ماشین های پلیس حمله کرده و آنها را به آتش کشیده اند. وجه بارز شعارها تا کنون علیه نژاد پرستی بوده است اما شعارهایی علیه بهداشت و درمان گران و نیز علیه ثروتمندان و به نفع کارگران و زحمتکشان داده شده است.
بافت طبقاتی شورشگران
 بافت اصلی و عمده جمعیت کنونی شورشگران را طبقه کارگرآمریکا و نیز دانشجویان و به همراه آنها خرده بورژوازی تهیدست( تولید کنندگان و کسبه جزء و نیز بخش هایی که خدمات شهری عرضه می کنند) و میانی تشکیل می دهند. این طبقات و گروه ها، که لایه های آن را توده سیاه و کارگران مهاجر از کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی و نیز آسیا تشکیل می دهد  تنها طبقات و گروه هایی هستند که به شدت علیه نژاد پرستی هستند و در میان آن ها نژاد پرستی یا وجود ندارد و یا وجود آن بسیار ناچیز است. در عین حال ناراضی ترین طبقات از وضع اقتصادی از 2008 تا کنون و نیز ناتوانی دولت سرمایه دار حاکم در برخورد به بیماری کرونا هستند.
 از سوی دیگر در تظاهرات در نیویورک، دختر شهردار نیویورک که درمیان تظاهر کنندگان بود، دستگیر شده است. این می تواند علامتی باشد از این که از طبقات خرده بورژوازی مرفه و نیز بورژوازی لیبرال و یا حتی بورژوا- امپریالیست ها، کسانی به جنبش عظیم توده ای پیوسته و خواهند پیوست. روشن است که اگر جنبش تداوم یابد، شعارها رادیکال تر خواهد شد و بافت جنبش خلوص بیشتری خواهد یافت.
بحران اقتصادی ریشه ی اصلی است
مبارزات طبقه کارگر و توده های زحمتکش در آمریکا به هیچوجه محدود به مبارزه علیه نژاد پرستی نیست. نژاد پرستی انگیزه نخستین تحرک آن بوده، اما نه تمامی انگیزه آن است و نه می تواند باشد. محرک اساسی این مبارزه طبقاتی سترگ در کشوری که سرکرده ی سرمایه داری جهان است، بحران اقتصادی مزمن امپریالیست هاست. بحرانی که از سال های 2008 آغاز شد و با وجود رفوگری و دوخت و دوزو وصله کردن آن، همواره گسترده تر و ژرف تر شد. از علائم بارز این بحران، تورم و گرانی مداوم وسائل معیشت  طبقه کارگر و توده ها ی فقیر( به ویژه توده ی سیاه و مهاجران آمریکای لاتین و آسیا) از جمله مواد غذایی، پوشاک، اجاره مسکن و نیز امکانات آموزشی و فرهنگی و کلا خدمات است. تورمی که طی ده سال اخیر، به میزان بیش از 100 درصد رسیده است. این در حالی است که مزدها در این کشورها در بهترین حال 50 درصد بالا رفته است. این همان فقر مطلقی است که مارکس از آن صحبت می کرد. از سوی دیگر وضع طبقه کارگر، نسبت به سرمایه داران کشور خودی، نشانگر این است که فاصله های طبقاتی بیشتر شده است. این نیز همان فقر نسبی است که مارکس از آن صحبت کرده بود.
بحران کرونا مزید بر علت است
این بحران در نتیجه بحران دیگری که در چند ماه اخیر به ویژه در آمریکا به اوج رسید و بنا بر ارقام رسمی موجب مرگ 100 هزار نفر شد( بنا بر ارقام غیر رسمی حدودا تا نیم میلیون تنها در آمریکا) شدت یافت. صد هزار نفری که بخش بزرگی از آنها از طبقه کارگر به ویژه توده های سیاه درگیر فقر و سیه روزی در این کشور بود. کرونا به خوبی نشان داد که دولت سرمایه داران برای طبقه کارگر و توده های زحمتکش مردم تره هم خورد نمی کند و اگر صد هاهزار نفر هم در نتیجه بیماری بمیرند، ککش هم نمی گزد.
 دولت امپریالیستی تنها تا می تواند سلاح تولید می کند. از کوچک ترین سلاح های مرگبار تا سلاح های شیمیایی و هسته ای.  این دولت ها تنها می خواهند به زور سلاح جهان را در کام خود قرار دهند و زندگی میلیاردها کارگر و دهقان در کشورهای جهان را در خدمت طبقات حاکم  بورژوا – امپریالیست در آورده و برای کارگران و زحمتکشان جز عرق ریختن و زندگی ای توام با فقر و فلاکت و مسکنت داشتن چیزی باقی نگذارند.
 مصادره های کوچک باید به مصادره بزرگ بینجامد
 تمامی ثروت موجود، همه چیز آن، مال طبقه کارگر و زحمتکشان است که با صرف ذره ذره عرق و خون خود ساخته اند؛ اما این ثروت عظیم در دستان مشتی سرمایه دار سیری ناپذیر تلنبار شده است. اگر کارگران و زحمتکشان  به خود حق می دهند که اجناس فروشگاه های بزرگ را ببرند( خالی کردن فروشگاهی از کمپانی بزرگ اپل یکی از آنها بوده است) به این واسطه است که آنها – برخی شان حداقل به طور غریزی- می دانند که این ها مال خودشان بوده است که به واسطه نظام استثمارگر سرمایه داری در دست مشتی زالوی سرمایه دار قرار گرفته است. لذت بسیاری دارد این مصادره های کوچک، و چقدر لبخند محرومانی که از این فروشگاه ها اجناس را بر می دارند و می برند، دوست داشتنی و زیباست.
اما مصادره های کوچک کفایت نمی کند. طبقه کارگر و زحمتکشان آمریکا نیاز به مصادره های بزرگ دارند. روزی فرا خواهد رسید که آنها این کار را خواهند کرد. از سلب مالکیت کنندگان سلب مالکیت کرده و اموال طبقه کارگر به این طبقه باز خواهد گشت. روز انقلاب سوسیالیستی در کشورهای سرمایه داری نباید دیر باشد.
فقدان رهبری انقلابی کمونیست
جنبش کنونی رهبری انقلابی کمونیستی ندارد. فعالیت سازمان دموکراتیکی به نام آنتی فا که سازمانی ضد تبعیض نژادی و ضد فاشیسم و نیز هر گفتار، رفتار و کردار ضد دموکراتیک است، بیشتر از بقیه به چشم  می خورد. گفته می شود که سازمان های چپ کوچک آمریکا در این سازمان به یکدیگر پیوسته و متشکل شده اند. افراد فعال این سازمان با لباس های سیاه و نقاب هستند  برای آنکه شناخته نشوند. ترامپ عاصی و درمانده گفته است که جنبش کنونی زیر سر این سازمان و چپ هاست. او گفته که این سازمان را در لیست تروریست ها قرار خواهد داد. گویا ترامپ و دیکتاتوری بورژوازی آمریکا اجازه به فعالیت سازمان های دموکراتیک و یا انقلابی می دهد! اگر می داد و اگر آزاد بود، مبارزین از چه نگرانند که با نقاب در گرد همایی ها و راهپیمایی ها ظاهر می شوند؟ از ترس ارتکاب جرم؟ چرا بقیه نمی شوند؟
ترامپ و شورش توده ها
ترامپ و رهبری طبقه حاکمه آمریکا نشان داده اند که در برخورد با جنبش کنونی بسیار ناتوانند. آنها شوکه شده اند و توان فکری خود را حداقل برای کوتاه مدت از دست داده اند. این که ترامپ شورشیان را تهدید می کند که« اگر غارت صورت گیرد، تیر اندازی آغاز می گردد»( توئیتی از ترامپ) نماینده قدرت وی نیست، بلکه نماینده ضعف و ناتوانی وی است. آنها شدیدا دچار تضاد هستند.
 از یک سو، باند ترامپ (و احتمالا حزب جمهوری خواه نیز که البته تنها ترامپ را در آستین ندارد) نگران انتخابات پیش روی ریاست جمهوری است و نمی خواهد کاری کند- دست به تیراندازی و کشتار زند- که محبوبیت وی را از این که اکنون است( دور و بر 35 درصد) پایین تر بیاورد و دستی دستی انتخاب شدن برای دور دوم را از دست بدهد، که البته با این شیوه مدیریت عقب مانده کرونا و این همه تلفات و نیز اکنون دفاع از پلیس نژاد پرست آمریکا، مشکل که انتخاب شود؛
 از سوی دیگر، می ترسد که در صورت تیراندازی و کشتار، جنبش و شورش کنونی گسترده تر، ژرف تر و ریشه ای تر گردد و جریان ها و سازمان های مبارز و انقلابی ای که سیا و اف بی آی  و دیگر سرویس های اطلاعاتی آمریکا در طول سال ها و با انواع تضیقات  زمینگیرشان کرده اند، فعال سازد و به میدان و میان گود آورد؛ و از سوی سوم، وضع متزلزلی که در میان کشورهای امپریالیستی هم پیمان اروپایی و در درگیری هایی که با روسیه و دیگر قدرت ها دارد، بدتر شود( این خود نیازمند بررسی ویژه است).
 افزون بر این ها هر گونه  انفعال و عدم برخورد تندتر، این امکان را که این جنبش و شورش پایان نیابد، و گسترش بیشتری یابد، در چشم انداز قرار خواهد داد.
 به این ترتیب ترامپ و رهبری طبقه حاکم آمریکا در تضادهایی به سر می برند که یا با فروکش تدریجی جنبش در روزهای آینده- مثلا با محاکمه پلیس خاطی و یا«خودکشی » وی در زندان-  و یا با رفتن به سوی سرکوب شدید جنبش، می توانند حل شود و یا به مراحل نوین در حال حاضر پیش بینی ناپذیری تکامل یابند.   گروه های شبه چپ ترتسکیست امپریالیسم پرست چشم شان به ترامپ هستند
بیش از 8 روز از مبارزات توده ای در آمریکا می گذرد. با این همه، نگاهی به سایت های گروه های شبه چپ ترتسکیست ( از دارودسته سلطنت طلب کمونیسم کارگری گرفته تا جریان های جورواجور حکمتیسست) و همچنین سوسیال دموکرات نشان می دهد که حضرات کاری به کار شورش طبقه کارگر و توده های زحمتکش در کشور «سرمایه داری» اعظم یعنی آمریکا ندارند. تمامی این جریانات مثل کبک سرشان را زیر برف کرده اند و گمان می کنند که کسی آنها را نمی بیند. این حضرات امپریالیسم پرست که خودشان را ظاهرا دشمنان سرمایه داری و طرفدار طبقه کارگر و «انقلاب سوسیالیستی» نشان داده اند، اکنون به خوبی رو می کنند که این ها همه شعار هایی برای مقابله با جریان های مائوئیست و مارکسیست - لنینیست اصیل  و برای فریب  و گمراه کردن کارگران و زحمتکشان ایران و به طور کلی جنبش انقلابی ایران بوده است.
 از سوی دیگر همین حضراتی که چنان هارت و پورتی علیه «ناسیونالیسم» در کشورهای زیر سلطه و در میان خلق های زحمتکشی که در مقابل شوینیسم حاکم در ایران می ایستند،  سر داده و می دهند، و حنجره شان را جر می دهند، اکنون نشانی و ذره ای اندیشه ی انترناسیونالیستی در خود ندارد. انترناسیونالیسم حضرات ترتسکیست ها و سوسیال دموکرات ها بد جوری به خواب رفته است.
 به راستی که بیشتر آنها مزدوران امپریالیسم آمریکا و نیز شرکای غربی وی هستند و دلشان برای ترامپ غنچ می رود. آنها منتظرند ترامپ بجنبد و ایران را از دست حکام فعای جمهوری اسلامی نجات دهد و پس از اینکه بورژوا- کمپرادور سلطنت طلب مزدور قدرت را گرفتند، آنها نیز پست و مقامی نصیب شان شود.
آنها  را چه به مبارزات طبقه کارگر و توده های زحمتکش در آمریکا!
 جمهوری اسلامی مرتجعین
 اما روی مرتجعین جمهوری اسلامی یعنی خامنه ای و سپاه پاسدارانش یعنی دزدان و اختلاس گرانی که بر جان و مال مردم ایران تسلط دارند، بیش از آنها سیاه است که بتوانند علیه نژاد پرستی و به نفع آزادی و شورش های آمریکا و امثال این ها موضعی بگیرند. آنان خود کشتارهای چهل سالی که در حکومت بوده اند و به ویژه آبان ماه سال گذشته را در کارنامه دارند. آنان در دلشان بسی همدرد طبقه ی حاکم آمریکا – شاید نه ترامپ - و نگران چگونگی تکامل اوضاع کنونی در این کشور هستند( بعید نیست تا کنون به دولت آمریکا اطلاع داده باشند که حاضرند هر کاری از آنها بر می آید برای اربابان عزیز خود یعنی طبقه سرمایه داران امپریالیست آمریکا انجام دهند!؟ تضادها جای خود، وحدت در مقابل مبارزات توده ها جای خود!). آنان خود در شدیدترین انزوای سیاسی از جانب مردم به سر می برند و باید منتظر شورش هایی  قوی تر از آن چه در گذشته بود، از جانب طبقه کارگر، کشاورزان و زحمتکشان باشند.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران 
11خرداد 99   
نابود باد نژادپرستی
مرگ بر امپریالیسم
زنده باد انقلاب
زنده باد کمونیسم

شورش های توده ای علیه نژاد پرستی دولت امپریالیستی آمریکا


 شورش های توده ای علیه نژاد پرستی دولت امپریالیستی آمریکا

در روز دوشنه 5 خرداد 1399( 25 مه2020) در شهر مینیاپولیس در ایالت مینه سوتای آمریکا، پلیس این کشور یک بار دیگر روی نژاد پرست و جنایتکار خود را نشان داد. یک مرد سیاه پوست را که به وسیله چهار پلیس دستگیر شده بود، به روی زمین قرار دادند و یکی از پلیس ها که وحشی ترین آنها بود، زانو به روی گردنش گذاشته و آن قدر به این کار ادامه داد تا مرد دستگیر شده جان باخت. این کار جلو چشمان مردمی از زن و مرد که پیرامون پلیس ها جمع شده بودند و علیرغم اعتراض فرد دستگیر شده که می گفت «نمی توانم نفس بکشم» و مردمی که از پلیس مزدور می خواستند به این کار ادامه ندهد، اتفاق افتاد.
در پی این حادثه، شورش گسترده مردمی به وسیله توده های سیاه و نیز دیگر مردمی که به آنها پیوسته بودند، صورت گرفت و شهر به وسیله مردم به آتش کشیده شد و اجناس فروشگاه های پوشاک و مواد غذایی به وسیله توده ها مصادره شد. این شورش به شهرهای بزرگ دیگری همچون نیویورک، لوس آنجلس، شیکاگو، واشنگتن ودیگر شهرهای بزرگ وکوچک آمریکا کشیده شد و نیز به همراه  آن و در همدردی با توده های سیاه، در برخی از کشورهای دیگر همچون انگلستان و آلمان مبارزات توده ای علیه نژاد پرستی اوج گرفت.
 طبقه حاکمه آمریکا  گرچه از نیروهای گارد ملی استفاده کرده و در برخی شهرها مقررات منع آمد و شد برقرار کرده در اما - حداقل تا کنون - جرئت نکرده است آن طور که می تواند در مقابل این شورش ها بایستد. امری که ظاهرا به دلیل ترس و وحشت اش از گسترش بیشتر آن و به ویژه عمق یافتن آن است؛ آن هم در این دوران کرونا و فشار سهمگینی که خواه از حیث شیوع بیماری و ضربات آن به لایه های فقیر جامعه  وارد شده و می شود، و خواه از حیث فقر و بدبختی طبقه کارگر و زحمتکشان این کشور در دوران بحران اقتصادی که کماکان ادامه دارد. و نیز به نظر می رسد که وحشت ترامپ را فرا گرفته که این ماجرا به به ماجراهای دیگری افزوده نگردد که انتخاب وی را برای بار دوم به ریاست جمهوری کمابیش مشکل کرده است.
اکنون این ترامپ و باندش است که در راس طبقه حاکم آمریکا و دولت امپریالیستی این کشور قرار گرفته است. فردی با ویژگی هایی به شدت عقب مانده، سنتی، ضد زن و نژاد پرستانه. او تجلی دوران بحرانی امپریالیسم آمریکا و کمابیش امپریالیست هاست، و می تواند نماینده دورانی انتقالی باشد که بین حکومت های کنونی که به دموکراسی بورژوایی سرودم بریده ای پای بندند و دیکتاتوری های عریان بورژوایی وجود دارد؛ یعنی حکومت هایی فاشیستی از قماش هیتلر، موسولینی و فرانکو.
امکان برآمدن این نوع حکومت ها را، جناح ها، نیروها و احزاب ضد مهاجر و نژاد پرست در حال تشکیل و یا رشد در این کشورها به ویژه در فرانسه و آلمان نشان داده اند. در دوران کنونی، تبلیغات این نوع جناح ها و احزاب شان بسیار بیش از پیش شده است. آنها کم یا زیاد این توانایی را دارند که در دورانی که نبود احزاب کمونیست واقعا انقلابی احساس می شود، از زمینه موجود رقابت میان کارگران و زحمتکشان خودی و کارگران مهاجر به شکل مناسبی بهره برداری کنند و تبلیغات مسموم کننده خود را علیه رنگین پوستان و مهاجران پیش برند؛ کاری که ترامپ برای انتخاب اش به ریاست جمهوری انجام داد و تا توانست از رقابت میان کارگران «سفید» با مهاجران کشورهای زیر سلطه به ویژه کارگران مهاجر مکزیکی بهره برد. به واقع رأی این کارگران «سفید» نقش مهمی در انتخاب اش داشت.
از سوی دیگر این حادثه بار دیگر ماهیت دموکراسی بورژوایی ای را که طبقه بورژوا- امپریالیست آمریکا یکی از منادیان آن است، نشان داد. این دموکراسی حتی به قوانین ساده ای که در مورد فرد مجرم دستگیر شده، وضع شده، فردی که به وسیله چهار پلیس و تعدادی دیگر در کنترل است، احترامی نمی گذارد. در اینجا نه دموکراسی بورژوایی بلکه دیکتاتوری نژاد پرستانه و فاشیستی بورژوایی عمل می کند.
پلیس آمریکا و نیروهای نظامی این کشور همان قوای قهریه و نیروی زوری هستند که سرمایه داران آمریکایی به آنها متکی هستند و بدون آنها نمی توانند نفس بکشند. بیشتر این نیروها از میان مردمان عادی اند. مردمی که به دلیل فقدان شغل و نیز برخی امکانات خوب که به نیروهای پلیس می دهند، به این نیروها و ارتش می پیوندند. با این وجود، نه تنها فرهنگ و جهان بینی بورژوایی حاکم که نقش اصلی را در شستشوی مغزی، تحمیق توده ها و راغب کردن و تن دادن شان به زندگی در زیرفقر و ستم، بازی می کند، بلکه همچنین شیوه آموزش در نیروهای پلیس و ارتش به گونه ای است که از بسیاری  از آنها چنان آدمکشان، جنایتکاران و فاشیست هایی می سازد که گمان می رود این ها از زمان زاده شدن آدمکش و جانی بوده اند. رفتار فاشیستی پلیسی که زانو روی گردن مرد سیاه پوست دستگیر شده می گذارد، خود نشانگر ذره ای از این شستشوی مغزی و آموزش های فاشیست پرور است. این پلیس بعد از این که مرد دستگیر شده را می کشد و او را درون آمبولانس قرار می دهند، در حالی که خود می داند، فرد دستگیر شده را کشته است، چنان خونسرد و با گردن افراشته قدم می زند، که گویی اتفاقی نیفتاده است.( و یا وانمود می کند که فرد نمرده است و مثلا بیهوش شده است!). رئیس پلیس محلی که خود سیاه پوست است، مانند موجودات بی خاصیت و بیغ، واکنشی در مقابل این قتل نشان نمی دهد؛ و اوباما که عضو از طبقه حاکم است، همچون مزدور سفیدها و همچون یک سیب زمینی بی رگ تنها خواستار این می گردد که به پرونده رسیدگی گردد!
آنچه برای بسیاری از اهالی مهاجر کشورهای جهان سوم نقشی همواره مسموم کننده داشته است، مقایسه میان وضع در کشورهای امپریالیستی با وضع در کشورهای خودشان یعنی کشورهای زیر سلطه است که عموما بدتر می باشند. آنها چنان خود را مسحور دموکراسی بورژوایی سرو دم بریده حاکم بر کشورهای امپریالیستی می کنند، که هیچ جایی برای تعمق در مورد امور این کشورها برای خود باقی نمی گذارند. یک مهاجر ایرانی که از استبداد و خفقان حکومت مرتجع و کثیف آخوندها و پاسداران به تنگ آمده و مجبور به مهاجرت شده، همواره وضع این کشور امپریالیستی را با کشور خود مقایسه می کند و به این باور می رسد که اینجا واقعا دموکراسی و رفاه وجود دارد.
 این گونه مهاجران متوجه این نیستند که این دموکراسی بورژوایی سرودم بریده و رفاه- تنها نسبت به کشورهای زیرسلطه فقیرتر- به این سبب می تواند تداوم یابد که تمامی کشورهای زیر سلطه به وسیله سرمایه های امپریالیستی غارت می شوند و آنها بخش ناچیزی از این غارت را در این کشورها صرف رفاه نسبی لایه های ناچیزی از مردم- بیشتر یقه سفید ها- می کنند. رفاه نسبی ای که با تورم سال به سال بیشتر این کشورها، روز به روز کمتر از پیش می شود.
 به علاوه - و این بسیار مهم تر است - آنها خود حکومت های مستبد، مرتجع و آزادی کش را در کشورهای زیر سلطه به روی کار می آورند و از آنها تا جایی که می توانند پشتیبانی می کنند. بدون پشتیبانی امپریالیست ها، جمهوری اسلامی اگر نگوییم محال، اما مشکل می توانست مستقر شود و تا این زمان دوام بیاورد. انقلاب سوریه نمی توانست خفه شود و بشار اسد باقی بماند، انقلاب های لیبی و مصر نمی توانست به این حال روز بیفتد و مردم در یأس و حرمان و افسردگی قرارگیرند، در بحرین نمی توانست چنان کشتاری به راه بیفتد. روی واقعی دموکراسی بورژوایی سرودم بریده در کشورهای امپریالیستی را باید در استبدادی که در این کشورها حاکم می کنند و منش و رفتار ستمگرانه اینان در این کشورها دید؛ در ویتنام و کره  دید؛ در شیلی، اندونزی، الجزایر و سومالی و سودان دید؛ در افغانستان و عراق دید. در کشورهای زیر سلطه است که نیروهای نظامی و ارتش این کشورها گستره و عمق  وحشیگری، جنایت پیشگی و پستی و دنائت خود را نشان می دهند.
 اما در خود این کشورها نیز دموکراسی شان روز به روز سرودم بریده تر می شود، چندان که با دموکراسی قرن نوزدهم و حتی اوائل قرن بیستم شان یعنی زمانی که فعالیت کمونیست های مبارز آزاد بود، قابل مقایسه نیست. این درست تحقق همان نظر لنین است که گفت امپریالیسم گرایش به ارتجاع دارد و روز به روز ارتجاعی تر می شود. رفتارهای پلیس آمریکا آتش به خشم توده ها زده و همواره مسبب شورش هایی شده است، و چنانچه این شورش ها اوج گیرند و طبقات سرمایه دار امپریالیست حاکم احساس خطر کنند، آن گاه آنها روی دیگر خود را نشان خواهند داد. همچنان که در فرانسه دولت امپریالیست این کشور در دو دهه اخیر، به ویژه در قبال شورش گتوها و نیز جلیقه زردها تا حدودی نشان داد. همچنان که امثال تاچر در جریان اعتصاب کارگران معدن انگلستان در دهه هشتاد نشان داد.
در حال حاضر شورش در بسیاری از شهرهای مهم آمریکا همچون نیویورک و لوس آنجلس و شیکاگو گسترش یافته و نیز همدردی بسیاری از کارگران و زحمتکشان کشورهای امپریالیستی را برانگیخته و آنها در پشتیبانی از آن دست به گردهمایی و راهپیمایی زده اند. این شورش ها با این سرعت و گستره و عمق، نشانگر امکانات تکامل مبارزه طبقاتی و تبدیل شدنشان به انقلابات سوسیالیستی در این کشورها در آینده ای دور یا نزدیک هستند. شورش هایی که در نتیجه جان باختن یک فرد می توانند چنین به سرعت به وجود آیند و چنین به سرعت گسترده وهمه گیر شوند، آن گاه  چه ابعادی خواهند داشت اگر در این دوران فرتوتی امپریالیسم جهانی، در وحدت با انقلابات کشورهای زیر سلطه( همانند دوران جنگ ویتنام) و یا در نتیجه شعله ور شدن جنگی جهانی به وجود آیند؟ 
 این درست است که نقطه انگیزش شورش های اخیر، رفتار نژاد پرستانه و جنایتکارانه پلیس آمریکا بوده، اما این که کارگران و زحمتکشان به ویژه توده های سیاه و مهاجر، بدنه اصلی آن را تشکیل می دهند، نشان می دهد که عللی مانند عدم توانایی دولت امپریالیستی آمریکا در کنترل بیماری همه گیر کواید 19 و صدماتی که شیوع این بیماری به کارگران و زحمتکشان و به فقرا و دردمندان زد و موجب جان باختن بسیاری از آنان به واسطه این بیماری شد، نیز به سهم خود، در سرعت دادن و شدت بخشیدن به آن تأثیر داشته است.
در واقع شیوع این بیماری، تمامی بی مسئولیتی، بی مبالاتی و ناتوانی دولت های امپریالیستی را در دادن خدمات بهداشتی به توده ها، به شکلی هر چه روشن تر نشان داد. دولت هایی که با پول مردم و از قبال کار و زحمت آنان زندگی می کنند و خود را همواره و در ظاهر خدمتگزار مردم می خوانند، سر بزنگاه که می رسد و آنجا که مردم نیازمند خدمت دولت هستند، نشان می دهند که اصلا و ابدا چنین نیستند، و در واقع این مردم و به ویژه کارگران و زحمتکشان هستند که خدمتگزار دولت و طبقات حاکم انگل صفت و طفیلی هستند.
 دوران بیماری کرونا نشان می دهدکه آنجا که باید امکانات بهداشتی و تجهیزات بیمارستانی برای پیشگیری و مقابله با بیماری موجود و فراوان باشد، یعنی به ویژه در کشورهای امپریالیستی ثروتمند آمریکا، ایتالیا، اسپانیا، فرانسه و انگلستان، این امکانات نه چندان موجود و فراوان نیست، بلکه این کشورها از این لحاظ در مضیقه هم هستند؛ و همین کمبود امکانات موجب اجبار در گزینش بیماران برای زندگی و جان باختن رقم بسیار بالایی از بیماران در این کشورها شده و خواهد شد.
 این دوران همچنین ثابت کرد که این کشورها آن قدر که در آماده کردن امکانات و تجهیزات و سلاح های جنگی برای پیشبردن منافع طبقات سرمایه دار حاکم می کوشند، یک هزارم آن را صرف آماده کردن امکانات بهداشتی برای کارگران و زحمتکشان و توده های کشورهای خود نمی کنند. این دوران به خوبی ثابت کرد که جهان نیازمند نظامی نوین است. نظامی سوسیالیستی، نظامی بر آمده از توده ها، نظامی برای آنها و نظامی که خود آنها به یاری پیشروان شان، خشت خشت آن را بسازند.
افزون براین، فشار بحران 2008 تا کنون ادامه داشته و رشد تورم و بیکاری مداوما بالا رفته است. بنابراین زمینه ی گسترده تری که این شورش ها بر آن استوار است و همانا بنیان اساسی آنها را تشکیل می دهد، بحران دامنگیر و کمابیش رشد یابنده اقتصادی است. رفتار پلیس آمریکا تنها شعله ای به خرمن خشک زده است.

نابود باد نژادپرستی
مرگ بر امپریالیسم
زنده باد انقلاب
زنده باد کمونیسم
گروه مائوئیستی راه سرخ
10خرداد 99

فرهنگ استبداد دینی حاکم و تعصبات کور


فرهنگ استبداد دینی حاکم و تعصبات کور

در ایران، در یکی از روستاهای طالش، پدری به دلایلی«ناموسی» دختر سیزده چهارده ساله خود را به وضع فجیعی می کشد، و سپس فریاد بر می دارد که فرزند خود را کشته است.
دختر نوجوانی که خانه و احتمالا مدرسه برایش جهنم شده است، لطف و زیبایی زندگی و آزادی و تنفسی تازه را در علاقه به مردی که دو برابر سن وی است، و احتمالا ازدواج با وی می بیند.
 مردی حدود بیست و هشت ساله خواهان این دختر نوجوان بوده و با او فرار می کند.
 پس از کشته شدن فرزند به دست پدر، مادر دختر خواهان قصاص همسر خود به دلیل ریختن خون فرزند می شود.
 از میان بلندگوهای طبقات مرتجع حاکم صداهای گوناگونی بلند می شود. برخی از عقب مانده ترین ها از «غیرت» و «تعصب » و مذهب سخن می گویند.
 این حادثه بسیاری از افکار و تمایلات عقب مانده ای را که ممکن است اتفاقی در جامعه ما با خود حمل کند، دارد. تمایلاتی که در جامعه ی تا حدود زیادی سنتی ما کماکان باقی مانده اند و حکومت استبدادی دینی و بلندگوهای آن تا توانسته اند آنها را رشد و گسترش داده اند.

***
پدر فرزندکش، نماد تعصب مذهبی و نادانی محض و فرهنگ عقب مانده سنتی است. او به دنبال حفظ «ناموس» و «آبرو» و «غرور» نا به جای شخصی خود، در میان در و همسایه و به ویژه مردانی همچون خود، در پیرامون خویش است. او تجلی تمامی امیال و تعصبات کوری است که گرچه پیش از این وجود داشته، اما نظام استبدادی دینی حاکم بر ایران تا آنجا که توانسته در آن دمیده و بیش از پیش بر فرهنگ پدرسالاری ایران حاکم کرده است. فرهنگی که پدر در آن خودخواهانه مالک فرزندان است و نقش یک مستبد کوچک را در خانواده بازی می کند. بخش اصلی این داستان دردناک را نگرانی پدر و نظام از«آلوده» شدن دختران بازی می کند.
 گرچه این نابکاران مستبد حاکم همه گونه فساد و بی دروپیکری  و آلودگی را در این گونه امور داشته و همه گونه کثافت کاری را در قبال زنان جان باختگان( یا شهدای) جنگ با عراق و دیگر درگیری ها، زیر علم مذهب انجام داده و می دهند؛ گرچه هم اینان، بخش های زیادی از دختران و زنان جوان این مملکت را در نتیجه ی فقر، بدبختی و بی فرهنگی و گاه آموزش های عقب مانده و کهنه ی دینی ای که حاکم کرده اند، به تن فروشی و فحشا کشانده و توده ی بزرگی از دختران و زنان معتاد و تن فروش در جامعه به وجود آورده اند، تا جایی که اکنون آمار دختران تن فروش زیر پانزده سال به شمار زیادی رسیده است؛ و گرچه  این شهوت پرستان حریص با رایج کردن صیغه و حق مرد برای داشتن چندین همسر، گنداب و تعفن  امیال پلید و مرد سالاری خود را به اوج خود رسانده اند، اما به این گونه مسائل که می رسد رگ های گردن شان باد می کند و از وجود «غیرت» مردانه و حفظ «ناموس» پدر و مرد صحبت می کنند. تو گویی که این همه دختر و زن، که به بدبختی و باتلاق صیغه و تن فروشی مذهبی و غیر مذهبی و اعتیاد کشانده اند، پدر و برادر و عمو و دایی نداشته اند و غریب این که نه تنها رگ های گردن آنها نمی بایست از «غیرت» باد می کرد که می بایست دختر و خواهر و همسر و مادر خود را با کمال میل در پذیرش صیغه و در واقع تن فروشی مذهبی رها می کردند و یا برخی شان خود آنها را به این کاری که قوانین حاکم، هاله ای از دین و مذهب به دور آن کشیده است، مجبور می کردند.

***
ضلع دوم این قضیه دختری است نوجوان. این که چرا باید دختری در این سن و سال در چنین حال وهوایی بیفتد و از آن بدتر و به جای یک دوستی سالم با پسران هم سن و سال خود و ارضاء نیازهای روحی و روانی خود، به مردی بیست و هشت ساله دل ببندد، یک سوی آن از بسته بودن محیط خانواده و فامیل و اقوام و تسلط عقب مانده ترین فرهنگ ها، سوی دوم آن جدایی مدارس دختر و پسر و بسته کردن محیط مدرسه و ممنوع بودن هر گونه مراوده و تماس اجتماعی بین دختران و پسران نوجوان بر می خیزد، و سوی سوم آن از حاکم کردن بدتری نوع تبلیغات آداب و سنن سنتی، پر کردن مدارس و کتاب ها از برنامه و دروس مذهبی ای که روح لطیف هر نوجوان را خسته و درمانده و بیمار می کند، و هر گونه میل و گرایش به شادی و فعالیت روح افزا و نیز دانش زنده و جذاب را می کشد.
 تسلط  چنین محیط خانوادگی، اجتماعی و نیز نظام آموزشی ای چنین کهنه و خفه و روح کش، دختران و پسران نوجوان را یا به سوی انفراد و یأس و نومیدی و خودکشی، و یا به سوی فرهنگ  شادی ها و سرگرمی های دروغین از نوع« لوس آنجلسی» می کشاند و یا بالاخره این که در چنین سنینی به فکر ازدواج بیفتند و در آن فضا و چیزی را جستجوکنند که در خانه و مدرسه نیافته اند؛ ازدواج هایی که در این دوران اغلب دیرپا نیست و بسیاری از آنها به جدایی منجر می گردد. همین فرهنگ ها است که اکنون بیش از پیش در میان نوجوانان و جوانان در واکنش به فرهنگ دینی حاکم و در غیاب یک فرهنگ انقلابی و مترقی که اساسا ممنوع است، مسلط شده است.

***
ضلع سوم این قضیه مردی حدودا بیست و هشت ساله است که باید عاشق نوجوان سیزده ساله بشود و از آن بدتر با وی فرار کند. این جا روی دیگر مردسالاری حاکم مشاهده می شود. چرا از نگاه این مرد، باید دختری در این سن سال به عنوان کسی انتخاب شود که در بهترین حالت بتواند همسر وی گردد، آن هم در زمانه ای که اغلب دختران و پسران جوان تمایل دارند که با افراد همسن و سال خود ازدواج کنند. وضع وقتی بدتر می شود که مرد با توجه به مخالفت خانواده و امکان حوادث پیش بینی نشده بر تمایل و خواست خود پافشاری می کند و با دختر- حتی به میل و خواست دختر- دست به فرار می زند . این جا نیز مرد سالاری و گاه عقب مانده ترین تمایلات در میان مردان را می بینیم که حاکمان مستبد مذهبی کنونی تا آنجا که توانسته اند به آن دامن زده اند. حکایت ازدواج مردان شصت و هفتاد ساله با دختران بین سیزده( و حتی کم تر) تا بیست ساله در میان آخوندها بسیار فراوان بوده و در برخی موارد مثل مورد آیت الله دست غیب، گند آن در آمده است. اینجا باز هم حکام و آخوندها نمونه های اصلی چنین زوج گیری هایی هستند.

***
سوی چهارم این قضیه مادری است که خواهان قصاص همسر خویش است. اینجا نیز با سوی دیگری از فرهنگ انتقام گیری آن هم از پدری درمانده و خرد شده روبروییم. مشکل است که این پدری که جان فرزندش را، فرزندی را که با دل و جان خویش بزرگ کرده است، گرفته است ار این پس بتواند روی پای خود بایستد. این انتقام از مرده ای بیش نیست! به راستی که این واقعه می تواند هر پدری را اگر ذره ای محبت و علاقه به فرزند خود داشته باشد، تهی و نابود کند و از پا در بیاورد.  حال این مرد چه دارد که مادر بخواهد تقاص  فرزند از وی بستاند. اگرچه چنین امری به این واسطه که در قوانین جمهوری اسلامی و حکومت دینی کنونی پدری که فرزند خود را بکشد، تنها به 10 سال زندان و تحمل دیه محکوم می شود، اساسا مقدور هم نیست.

***
آنچه در این اتفاق محسوس است نقش فرهنگ و آداب سنتی و نیز حکامی مستبد و پستی است که بر این فرهنگ دمیده اند و آن را تا نهایی ترین حدود خود گسترش  داده اند. هر سوی آن را که بنگریم پیش از هر چیز، نقش حکام کنونی را می بینیم. در تعصب پدر، در فرار دختر، در تمایل مرد بیست و هشت ساله به دختری تقریبا کودک و در تمایل مادر به انتقامی کور.
و تا زمانی که این حکومت بر جامعه ایران حاکم است، تنها فقر و نداری و استبدادسیاسی نیست که مردم از آن ها رنج می برند، بلکه فرهنگ عقب مانده، سنتی و مذهبی نیز هست که باری سنگین بر گُرُده مردم و موجب رنج جانکاه آنان است.
 و درست برای همین است که طبقه کارگر و تمامی توده های زحمتکش و نیز طبقات میانی جامعه ما، خواهان سرنگونی این طبقات و حکام مرتجع، عقب مانده و با فرهنگی عتیقه، سنتی و مذهبی هستند. طبقات و حکامی دزد، اختلاس گر،  آزادی کش و مردم کش و نیز به غایت اسیر عقب مانده ترین شهوات و تمایلات کریه ی که می توان در میان آدمیان جست.
هرمز دامان
10 خرداد 99

۱۳۹۹ خرداد ۶, سه‌شنبه

مشی توده ای مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی و تجدید نظرطلبی آواکیانیست ها


مشی توده ای مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی
 و تجدید نظرطلبی آواکیانیست ها

آواکیان و آواکیانیست ها در تقابل با مشی توده ای مارکسیستی
در مقاله ای با نام مشک آن است که خود ببوید، نه آن که عطار گوید، خودشیفتگی(نارسیسم) ویژه باب آواکیان و این که می خواهد«مارکس دوران» شناخته شود و مورد تکریم و تعظیم قرار گیرد، مورد بررسی ما قرار گرفت. این خود شیفتگی و این خودمحوربینی و نخبه پرستی آواکیان به وسیله یک انحراف کراهت بار دیگر تکمیل می شود. این انحراف، نفی مشی توده ای مارکسیستی زیر نام «پوپولیسم» و بر این مبنا نفی اصل مارکسیستی نقش اساسی توده ها در تاریخ است.
در آتش شماره 105 در مقاله ای با عنوان معرفت شناسی پوپولیستی در مغایرت با کمونیسم است، پس از صحبت بر سر گرایش های بورژوایی و خرده بورژوایی که درون مارکسیسم نفوذ می کنند( خودشان یکی از این گرایش های منحط هستند!)چنین نوشته شده است:
«باب آواکیان در کتاب «گشایش ها» در فصل«علم » می گوید:«کلیت مفهوم پوپولیسم و معرفت شناسی پوپولیستی تا حد زیادی به درون جنبش کمونیستی راه باز کرده و به جنبش کمونیستی و نیاز آن به علمی بودن ضربه های سنگینی زده است. پوپولیسم و ایدئولوژی پوپولیستی یعنی این که هر آن چه مردم فکر کنند- چه اکثریت مردم  یا یک گروه اجتماعی معین که شما قدرت درک غریزی حقیقت را به آن داده اید( کلمه درک غریزی را این جا عمدا استفاده کردم)(1) حقیقت یا عملا معادل آن است.»
نویسنده مقاله ادامه می دهد:
«آواکیان مفهوم« مشی توده ای» که مائو تسه دون فرموله کرد را یکی از آن اشتباهات می داند که باید از آن گسست کرد. مائو تسه دون« مشی توده ای» را این طور فرمولبندی کرد: ایده ها را از توده ها گرفتن و سپس آنها را فشرده کردن و به صورت خط و سیاست دوباره به توده ها بازگراندن.»(2)
سپس نویسنده صفت بسیار نادرستی را به مائو نسبت می دهد و مدعی به کار نبستن عملی مشی توده ای به وسیله مائو، یعنی آنچه خود طی نزدیک به 60 سال و از سال 1928 تا سال های پایان زندگی خویش گفته بود، می شود:
«هرچند مائوتسه دون چنین مفهومی را فرموله کرد اما وی در تکامل خط و سیاست و استراتژی انقلاب، اساسا طبق « مشی توده ای» حرکت نمی کرد؛ بلکه همان طور که رفیق آواکیان در کتاب گشایش ها متذکر می شود« این کار را عمدتا به صورت علمی پیش می برد و نه به شیوه گرفتن ایده ها از توده ها، فرموله کردنشان و دوباره به توده ها بازگرداندن.»(3)
و بالاخره نویسنده از خواننده می خواهد بین نقد وی از مائو و نقد ترتسکیست های حکمتی که مائو را به پوپولیست متهم می کردند، فرق بگذارد و در پایان می نویسد« هر گردوی گردو نیست.»( آتش 95، ص 8)
 اما «ِگرد» شما حضرات آواکیانیست ها، دقیقا «گردوی» رویزیونیستی آن هم از نوع متعفن آن  است، همان گونه که اتهام «پوپولیست» به مائو( بر سر موضوعاتی دیگر) از جانب دارودسته های توده ای - خروشچفیست و حکمتی ها که خود نشان دادند پوپولیست هایی منفی و مرتجع هستند، حاوی نفرت انگیزترین دیدگاه های رویزیونیستی و ترتسکیستی بوده و هست!
 اشاره ای به تحریفات آواکیانیستی در نظریه مشی توده ای
پیش از هر چیز اشاره کنیم که در نظرات آواکیان، دو تحریف اساسی در دیدگاه های مائو صورت گرفته است، یکی از این دو، درهم کردن مسأله پژوهش ها و آزمون های علمی که عموما افراد متخصص که کار تئوریک می کنند، درگیر آن هستند با کارها و تجارب عملی تولیدی و مبارزه طبقاتی است که توده ها درگیر آن می باشند. دو دیگر، درهم کردن و یکی کردن این دیدگاه که باید به توده ها اتکاء شود و با بررسی تجارب شان، آن ها را سره و ناسره کرده و تبدیل به یک دیدگاه منسجم نمود و به آنها بازگرداند، با این دیدگاه که «هر چه توده ها می گویند درست است» و همواره «بگذار هر طور میل توده هاست عمل شود.»(یک درک پایه ای از حزب کمونیست چین، ترجمه اتحادیه کمونیست های ایران( سربداران) ص 116) 
مشی توده ای مارکسیستی
نخست نظر مائو را در مورد مشی توده ای مرور می کنیم:
«در تمام کارهای عملی حزب ما، رهبری راستین باید طبق اصل «از توده ها، به توده ها » عمل کند. بدین معنی که ‏نظرات توده ها را(نظرات پراکنده و غیرمنظم) باید جمع کرد و آنها را به شکلی فشرده درآورد(آنها را از طریق بررسی به صورت فشرده و منظم در آورد). ‏سپس به میان توده ها رفت و این نظرات را تبلیغ و تشریح کرد تا توده ها آنها را از خود بدانند، پیگیرانه دنبال کنند، ‏به عمل درآورند و صحت این ‏نظرات را درچنین عملی بیازمایند. سپس باید بار دیگر نظرات توده ها را به صورت فشرده ای درآورد و دوباره به میان توده ‏ها رفت تا آنکه این نظرات بتوانند پیگیرانه تحقق یابند. بدین سان مکرر در مکرراین پروسه در یک حرکت مارپبچی تا بی نهایت ادامه می یابد وهر بار نظرات صحیح تر، ‏زنده تر و غنی تر می گردند، چنین است تئوری مارکسیستی شناخت( برخی از مسائل مربوط به شیوه های رهبری، منتخب آثار، جلد سوم، ص181- 180)  
 می بینیم که مائو این جا از« تمامی کارهای عملی حزب ما» صحبت می کند و نه از کارهای تحقیقی تئوریک- تخصصی. در عین حال این جا نه صحبت از این است که هر چه توده بگویند حقیقت است و نه صحبت از نظرات نادرستی که چون توده ها ارائه می دهند، باید به آنها تمکین کرد. مائو به  روشنی به این مسئله که این نظرات پراکنده و نامنظم است و باید فشرده و منظم شود، اشاره می کند. منظور از «فشرده و منظم کردن»هم، یک فشرده کردن و منظم کردن کمی و مکانیکی نظرات توده ها نیست، بلکه فشرده و منظم کردن کیفی و دیالکتیکی رهبری از آن نظرات است.
مسئله از توده ها به توده ها، در مورد آن چیزی است که کارها و تجارب عملی است. یعنی آن مواردی که توده ها خود با آنها به طورعملی درگیرند و درباره آن می دانند. یعنی تجاربی که در ذهن توده ها بازتاب یافته و توده ها استنتاجات نظری معینی از آنها دارند و بر آن مبنا، راه و روش هایی معین برای حل مسائل و مشکلات در ذهنشان نقش می بندد.
 این کارهای عملی و تجارب در هر زمینه ای می توانند باشند: کارخانه، مزرعه، اقتصاد روستایی و شهری، مبارزه طبقاتی، سیاست، فرهنگ، جنگ و خلاصه هر مسأله ای که توده ها در آن شرکت عملی دارند و بنابراین در مورد آن شخصاً تجربه کسب کرده، می اندیشند و نظر دارند. کارگر یا دهقانی که در گیر کار تولیدی صنعتی یا کشاورزی و یا مبارزه طبقاتی است، در مورد آن چیزی که وجه اساسی کار و کوشش و زندگی عملی وی به آن اختصاص دارد، دارای سواد و دانش می شود و نه تنها از آن در چارچوب های معینی، چارچوب هایی که می تواند تا سطح تبدیل یک کارگر یا کشاورز به یک تئوریسین تکامل یابد، به خوبی سر در می آورد، بلکه می تواند به صدها کارآموز آموزش هم بدهد و دانش خود را در آن زمینه منتقل کند.
علم یعنی عمل
 آواکیان که علم علم کردن و «کار علمی» از زبانش نمی افتد( خودش عموما جز وراجی و پرحرفی درباره «اشتباهات جانبی مارکسیسم» چیز دیگری انجام نداده است) گویا نمی داند که علم یعنی عمل. این همان مثل معروف است. این همان گفته مشهور فاوست گوته است که در برابر«در آغاز کلمه بود»کتاب مقدس، می گوید«در آغاز عمل بود» و دانش از عمل و کار عملی بر می خیزد. و توده ها و نه نخبگان و«علامه های دهر»هستند که بیشترین درگیری را در عمل دارند و در نتیجه دانش واقعی نزد آنان است. لنین و مائو همواره تآکید کردند که توانایی توده های کارگر و یا دهقان برای حل مسائل عملی ای که با آنها درگیرند، بسیار بیشتر از روشنفکران عموما گیج و ویج  در کارهای عملی است. مائو اشاره می کند که در یک کارخانه و یا مزرعه، کارگران و دهقانان گاه مسائل پیچیده ی عملی را در مدت زمان بسیار کمی حل و فصل می کنند؛ مسائلی که روشنفکران گاه حتی با صرف زمانی ده برابر آن، قادر به حل آنها نیستند.(4)
و راستی اگر در کارهای عملی قرار نیست از اصل توده ها به توده ها پیروی شود، آنگاه باید پرسید پس در این کارها قرار است چگونه عمل شود؟ آیا  قرار است فرد روشنفکر بی خبر از تجارب و نظرات توده ها، در برج خود بنشیند و برای توده ها نسخه بپیچد؟
تفاوت مشی توده ای با پژوهش های تئوریک
مشی توده ای این نیست که مثلا اگر داروین خواست کتاب اصل انواع اش را بنویسد، میان توده ها مردم راه بیفتد و بپرسد که نظرشان درباره تکامل گیاهان و جانوران چیست؟ و یا این که انیشتین پیش از آنکه بخواهد نظریه نسبیت را تدوین کند، طبق اصل« ایده ها را از توده ها گرفتن و سپس آن ها را فشرده کردن و به صورت خط و سیاست دوباره به توده ها بازگرداندن» انجام دهد. نه توده ها می توانند سفرهایی مانند سفر داروین و تخقیقات و کنکاش هایی مانند وی انجام دهند و نه مردم همه، سواد و دانش انیشتین را در علوم دارند و یا می توانند کنار انیشتین در آزمایشگاه باشند. همین امر با تفاوت هایی که علی القاعده بین روش های علوم طبیعی و اجتماعی هست، در مورد مسائل تئوریک اقتصادی مانند نگارش سرمایه مارکس و یا امپریالیسم به مثابه عالی ترین مرحله سرمایه داری لنین صدق می کند.(5)گرچه حتی در مواردی این چنین، بدون موجود بودن گروهی از دانشمندان، محققین و صاحب نظران متبحر در مسئله مورد بحث و مشاوره ها و مجادلات فراوان و نیز کارهای تئوریک و تجربی پیشینی که دانشمند و اندیشمند باید با آنها آشنا باشد، انجام یک تحقیق ژرف تئوریک و کشف قوانین حوزه مورد نظر غیرممکن است. باید درختی باشد تا میوه بدهد و درخت هم یک تک میوه نمی دهد، بلکه میوه ها کمابیش با هم می رسند.
دو راه و روش متفاوت در رسیدن به نتایج علمی
پس می رسیم به دو روش و دو فرایند متقابل از توده به توده و تحقیقات تئوریک.
مائو در مقاله ای دیگر و ضمن نقد روشنفکران برج عاج نشین کتاب پرست، درباره روش و فرایند پژوهش های تئوریک- تخصصی و نیاز به در آمیختن تحقیق تئوریک با فعالیت عملی، از مارکس صحبت می کند:
«ممکن است اشخاصی از سخنان من برآشفته شوند و بگویند:«بنابر توضیحات تو حتی مارکس را هم نمی توان روشنفکر نامید». پاسخ من این است که آنها اشتباه می کنند. مارکس در پراتیک جنبش انقلابی شرکت جست و تئوری انقلابی آفرید. او از ساده ترین عنصر سرمایه داری یعنی کالا آغاز کرد و بررسی کاملی از ساختمان اقتصادی جامعه سرمایه داری به دست داد. این کالا را میلیون ها نفر هر روز می دیدند و مورد استفاده قرار می دادند، ولی چنان عادی به نظرشان می رسید که کسی توجهی بدان معطوف نمی داشت( این جا دیدگاه مائو در مورد تفاوت کار تحقیقی تئوریک با کار عملی توده ای که توده ها از آن دانش دارند و در آن صاحب نظرند، مشخص و بارز می شود). تنها مارکس کالا را به طور علمی بررسی کرد. او درباره جریان تغییر شکل کالا، کار تحقیقی عظیمی انجام داد و از این پدیده عام یک تئوری کاملا علمی به دست داد. او طبیعت، تاریخ و انقلاب پرولتاریائی را مورد پژوهش قرار داد و ماتریالیسم دیالکتیک، ماتریالیسم تاریخی و تئوری انقلاب پرولتاریائی را آفرید. بدین ترتیب مارکس به صورت کامل ترین روشنفکر درآمد، قله دانش و خرد انسانی گردید. او از بیخ و بن با آنهایی که تنها معلومات کتابی دارند، متفاوت است. مارکس در جریان مبارزه عملی به تحقیقات و پژوهش های دقیقی پرداخت، تعمیم هایی به دست داد و سپس نتایج حاصل را در مبارزات عملی آزمایش کرد، اینست آنچه ما کار تئوریک می نامیم.»( سبک کار حزبی را اصلاح کنیم، منتخب آثار، جلد سوم، ص55، عبارات داخل پرانتز از ماست)
همچنان که می بینیم این جا دو روش و فرایند که متفاوتند، با اسلوب های جداگانه و متفاوتی حل و فصل می شوند. در کارهای عملی حزب، طبق اصل و روش از توده به توده ( از توده به رهبری و از رهبری به توده) عمل می شود. در کار تئوریک در مورد مسائل مختلف، از آمیختن پژوهش تئوریک که خود قواعد و قوانینی خاص خود دارد، با فعالیت های عملی صحبت می شود.(6) این که عموما کار تحقیقی و تئوریک است که «علمی» خوانده شده است، به این معنا نیست که فرایند از توده به توده کاری علمی نیست و به نتایج تئوریک قابل اعتماد ختم نمی شود و مثلا فرایندی است که نتایجی غیر علمی در بردارد. برعکس، این ها دو فرایند متفاوت رسیدن به علم و دانش گسترده تر، ژرف تر و کامل تر در دو عرصه جداگانه و به دو شکل متفاوت و با روش هایی متفاوت هستند.
اجرا کردن مشی توده ای کاری است بسیار سخت  
همین جا اشاره کنیم که مشی توده ای و شیوه و روش آن بر خلاف فکر آواکیان که آن را ظاهرا ساده و پیش پا افتاده می انگارد، به هیچوجه کاری آماده و در دسترس و آسان نیست، بلکه بسیار سخت و پیچیده و با نتایجی است که عموما دیرتر به دست می آید. ارتباط عمیق با توده های کارگر و دهقان و یکی شدن با آنها فرایندی است که اگر حزب انقلابی آن را طی کند، می تواند در جامعه ریشه بدواند و امر رهبری توده ها و تغییر انقلابی را با شکوفا کردن خلاقیت آنها به پیش راند.
مشی توده ای در مقابل «دستوردهی» و «دنباله روی»
به بررسی خود باز گردیم: این تحریفی خائفانه در نظر مائو است که از توده ها به توده ها را  گونه معنا کنیم که گویا هر چه توده ها می گویند، درست است. اگر این گونه باشد، پس نقش رهبری حزب، تشکیلات، مؤسسه و یا ارگانی که امر از توده به توده را انجام می دهد، کجا می رود! در دیدگاه مائو همواره با دو انحراف مبارزه شده است. یکی بوروکراتیسم و«دستور دهی» و دیگری«دنباله روی».(7)
در مورد مشی توده ای، رهبری نقش جمع آوری کننده، پالایشگر، ترکیب کننده و ارتقاء دهنده را دارد که در دو مفهوم «فشرده» و «منظم کردن» آورده شده است. نخست نظرات پراکنده و نامنظم توده ها در مورد امری که در آن درگیر هستند، گرد آوری می شود. سپس مورد مطالعه و بررسی قرار می گیرد وآنچه در این تجارب و نظرات نادرست، نارسا و یا ناقص است، حذف و یا جرح و تعدیل می شود و آنچه درست است حفظ می گردد؛ آن گاه عناصر درست با یکدیگر ترکیب و در عین حال با تجارب و نظرات رهبری ممزوج گشته و به یک سلسله اصول و ضوابط و رهنمودها که منطق و تجربه در آن به هم آمیخته، ارتقاء می یابد. 
مثلا زمانی که توده ها در گیر جنگ بزرگی هستند و صاحب تجارب اصلی عملی در این خصوص آنها هستند، جمع آوری و درک این تجارب و نظرات توده ها یک جانب قضیه است- و این جانب اساسی است-  و طی کردن فرایند اشاره شده و تبدیل آنها به یک نظریه ی درچیده و منظم در ذهن و اندیشه ی نظریه پرداز جنگ، یعنی نظریه پردازی که اشراف به همه ی این تجارب دارد و افزون بر این تاریخ جنگ و جنگ های گذشته کشور خود و کشورهای دیگر و نیز فنون کهنه و مدرن و غیره را می داند و با مسائل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جنگ آشناست،  و تدوین استراتژی و تاکتیک جنگ جانب دیگر قضیه. در امر نخست نقش توده ی درگیر تجربه و عمل و دارای اندیشه و نظر- هر چند پراکنده و نامنظم - بارز است، لذا در برابر فرمان و دستور صادر کردن بی پشتوانه از بالاست؛ در امر دوم نقش نظریه پرداز جنگ، رهبری و حزب سیاسی بارز می گردد، بنابراین مخالف دنبال روی کور از توده است. 
اگر لنین توانست لحظه انقلاب مسلحانه را در اکتبر 1917 تشخیص دهد و یا سیاست صلح برست لیتوسک را تدوین کند، بخش مهم آن در این بود که نبض توده ها در دست حزب بود و حزب از طریق پیشروان، گسترده ترین رابطه را با طبقه کارگر و توده ها داشته و توانست به موقع از نظرات و خواست آنها برای پیشروی و انقلاب و عقب نشینی و صلح آگاه شود.
اجرای مشی توده ای و شکوفا کردن کار اندیشه ای توده ها، نشانگر باور داشتن واقعی به این دیدگاه است که این توده های کارگر و دهقان و زحمتکش هستند که با کار و مبارزات خود تاریخ را می سازند و نه نخبگان و نه شخصیت های سیاسی، علمی یا فرهنگی. آنچه که در نظر مائو و رهبران مارکسیسم اهمیت داشته است، این است که با در پیش گرفتن مشی توده ای، خلاقیت توده ها شکفته شود، شعور و خرد جمعی آنها فهمیده و درک شود و از آنها گرفته و به آنها داده شود. همچنین این رویه، شکلی از اجرای مرکزیت دموکراتیک توده ای است و در هر حزب انقلابی کمونیستی و هر سازمان و مؤسسه دموکراتیک باید اجرا شود.
مشی توده ای در خدمت از بین رفتن تضاد میان کاری فکری و جسمی
جدا از این ها که گفتیم و جدا از این که این رویکرد، یک متد کمونیستی برای اداره ی حتی امور نظری و گاه پیشبرد تحقیقات تئوریکی است که در آنها حتماً باید نظر توده ها دانسته شود، برای این هم است که به مرور جدایی کار فکری از کار جسمی از بین برود. جهانی پدید آید که در آن توده های کارگر و زحمتکشی که در نظام های طبقاتی همواره تحقیر و له شده و به هیچ انگاشته می شوند، به گونه ای انبوه تر قادر باشند به مسائل تئوریک بیندیشند و در کنار کار عملی، کار فکری کنند؛ هزاران دانشمند علوم طبیعی از میان توده های کارگر و کشاورز بیرون بیاید و هزاران اندیشمند علوم انسانی، فیلسوف، اقتصاد دان، تاریخ دان از میان کارگران و زحمتکشان شکل گیرد ... و آیا همه ی تلاش مارکسیسم برای این نبوده است؟ و آیا کمونیسم جز نظامی که توده ها خود باید آن را برپا کنند، بسازند و نقشی شایسته خویش بیابند، چیز دیگری می تواند باشد؟ و مگر انقلاب فرهنگی پرولتاریایی در چین جز در در این مسیر بود؟ 
آیا مائو از مشی توده ای عدول کرد؟
و اما در مورد عدول مائو از« مشی توده ای»؟ اگر مشی توده ای را آن گونه که شرح داده شد، بدانیم، آن گاه باید بگوییم که بر خلاف نظر آواکیان، مائو تسه دون تا پایان زندگی اش از همین مشی پیروی کرد. مروری بر فرازهایی از سخنان مائو طی دهه های متوالی نادرستی ادعای آواکیان است:
مائو در سال 1941 می نویسد:
«قهرمانان واقعی توده ها هستند، در حالي که ما اغلب چون کودکان نادان و جاهليم. بدون درک اين نکته نمی توان حتی به ابتدايی ترين دانش ها دست يافت.»( پيش گفتار و پس گفتار بر تحقيقات روستايی،منتخب آثار جلد 3، ص 15)
و در سال 1948 می نویسد:
«از بيست سال به اين طرف، حزب ما همه روزه مشغول کار توده ای بوده است و در عرض اين ده سال اخير، هر روز از مشی توده ای صحبت کرده است.»( گفتگو با هیئت تحریریه روزنامه« جین سوی ژیبائو» منتخب آثار، جلد4، ص 360- 353) 
و در سال 1966 که سالی است که انقلاب فرهنگی آغاز می شود، برای مبارزات بزرگ علیه بورژوازی درون حزب و رویزیونیسم کاملا به توده های کارگر و دهقان و نظرات پیشروترین آنها در موسسات صنعتی، کشاورزی و همچنین توده ی روشنفکران مبارز و انقلابی در موسسات فرهنگی متکی است؛ و سپس در مبارزه علیه لین پیائو، بزرگ ترین مبارزات را علیه «نخبه پرستی» و«تئوری نوابغ» که لین پیائو مدعی و پیرو تمام عیار آن بود، و البته آواکیان نیز برای آن غش می کند، به راه می اندازد:
  « "کسانی صاحب شناخت فردی واقعی هستند که در سراسر پهنه گیتی درگیر عمل می باشند." توده های وسیع خلق با جنگیدنشان در پیشاپیش جنبش عظیم انقلابی از شناخت عملی غنی برخوردارند. تنها با گوش فرا دادن متواضعانه به نظرات توده ها و با دخالت دادنشان در بحث در مورد مسائل می توانیم خرد آنان را متمرکز کنیم و از ابتکارات و نو آوری هاشان بهره بگیریم، تجاربشان را سنتز کنیم و شناخت صحیح را که لازمه رهبری پراتیک انقلابی است استنتاج نماییم.»( یک درک پایه از حزب کمونیست چین، ترجمه اتحاديه كمونيست های ايران (سربداران)، پائيز 1369، بخش سبک کار حزب و برقراری رابطه تنگاتنگ با توده ها، ص115)
 در همین کتاب ما می خوانیم:
« در رابطه با روش برخورد به توده ها، از طرفی باید با تئوری « رهبری علامه دهر» و «عقب ماندگی توده ها» بجنگیم و سبک کار بوروکراتیک و فرمانروایانه را درهم بشکنیم و از طرف دیگر باید با خط « بگذار هر طور میل توده هاست عمل شود» مخالفت ورزیم و گرایش زیانبار دنباله روی از توده ها را نابود سازیم.»(ص 116)
 آواکیان ذهن گرا و بوروکراتی پیرو تئوری بورژوایی «نخبگان»
 اکنون می رسیم به انحراف آواکیان: مائو در همان مقاله درباره برخی از مسائل مربوط به شیوه های رهبری در مورد این نکته هم صحبت می کند که از جمله مشی توده ای از توده ها به توده ها را در مقابل کدام گرایشات طرح کرده است:
«تمام رفقای رهبری حزب ما باید همواره با اتکاء به شیوه های رهبری علمی و مارکسیستی درمقابل شیوه های رهبری ذهنی و بوروکراتیک به پا خیزند و به کمک شیوه اولی شیوه دوم رهبری را ازمیان بردارند. سوبژکتیویست ها و بوروکرات ها که اصل پیوند رهبری با توده ها و عام با خاص را نمی فهمند، سخت مانع پیشرفت کار حزبی می گردند. برای مبارزه با شیوه های رهبری ذهنی و بوروکراتیک باید شیوه های رهبری علمی و مارکسیستی را به طور وسیع و عمیق بسط و توسعه داد.»( درباره برخی از مسائل مربوط به شیوه های رهبری، پیشین، ص 185)(8)
 آواکیان در زمره همان سوبژکتیویست ها و بوروکرات ها جای می گیرد. بوروکرات ها و سوبژکتیویست هایی که خود شیفته بوده و دشمن توده ها و انکشاف خلاقیت آنها هستند. بی خود نیست که این فرد ضد توده مخالف هر امری در کار عملی است که با توده های طبقه کارگر و زحمتکش ربط دارد.(9)
 انحرافات ضد مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی آواکیان و دارودسته اش( و از جمله دارو دسته ایرانی اش) یک انحراف عمیقا ضد مارکسیستی و ضد مردمی است. کنار یکدیگر بگذاریم:
 نفی نقش اساسی پراتیک و کار عملی در شناخت تئوریک و نفی این که بدون درگیر بودن در عمل انقلابی می توان تئوری انقلابی تدوین کرد؛ نفی طبقه کارگر و سخن راندن از جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری، ستایش نخبگان و روشنفکران از طریق تحریف نظریه لنین در چه باید کرد، نفی مشی توده ای و بنابراین نفی تلاش برای شکوفایی و خلاقیت توده ای و ایجاد رابطه بین رهبری و توده، نفی مبارزه طبقاتی به عنوان نیروی محرک تاریخ! و ده ها تجدیدنظر دیگر در اندیشه های اساسی مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم.
به اینها جز خوش خدمتی به بورژوازی چه نامی می توان داد؟
در مورد ایران
نگاهی به وضع موجود نشان می دهد که جنبش چپ ایران با لنگر انداختن در بیرون کشور، دچار جدایی اساسی از توده های مردم و انحرافات بوروکراتیسم، نخبه پرستی و گروه پرستی شده است و جز لول خوردن درون خود و محافل بسته و محدود عده ای روشنفکر فسیل شده، کار دیگری نمی کند. بیشتر احزاب و سازمان های به اصطلاح چپ که در خارج کشور وِلو هستند، هر یک برای خود حساب رهبری و« لیدر»ی جنبش توده ای را باز کرده اند. در واقع انحرافاتی که مائو بر می شمارد، به حد اعلای خود شامل این دسته ها و گروه ها و سران آنها می شود. اینجا صحبت کردن از درست نبودن مشی توده ای، نه تنها توجیه کردن، تئوریزه کردن و صحه گذاشتن به وضع موجود است، بلکه درست مثال همان حکایت معروف است که«مرده ای را می بردند و فردی گفت هر چه ببرید تمام نشود!»
از سوی دیگر نسل جوانی در درون کشور به سوی کمونیسم رو آور شده اند و در دانشگاه، کارخانه و شهر و روستا در حال فعالیت و مبارزه هستند. چنین سخنانی جز این که آب سردی بر آتش تمایل و عطش این نسل نو و جوان کمونیست به رابطه ی هر چه گسترده تر با توده های کارگر و زحمتکشی که روز به روز بیشتر به سوی جنبش و انقلاب رانده می شوند، بریزد، کاری نمی کند. در واقع چنین نظریاتی را تبلیغ کردن خواستن این است که جوانان کمونیست روشنفکر، یا صرفا نقش آموزگار را برای توده ها بازی کنند و یا به جای این که هم و تلاش خود را معطوف روابطی گسترده تر با طبقه کارگر و زحمتکشان کنند و از آنها بیاموزند و به آنها یاد بدهند- که تجارب مبارزات کارگران هفت تپه و فولاد اهواز تا حدودی این امر را نشان داد - از آن ها رویگردان شده و به محافل محدود، کوچک و دربسته ای روشنفکران و مباحث بیهوده و بی ثمر متمایل گردند. همان کاری که از سال های 70 به این طرف به وسیله منفعلین پسامدرن و چپ نویی تبلیغ می شد و اکنون به وسیله دارودسته های مارکسی پی گرفته می شود. 
به این ترتیب و با وجود این که در حال حاضر جنبش چپ شکل گرفته و نیرومندی در ایران وجود ندارد و این جنبش بسیار ضعیف و ناتوان است، اما صحبت از این که مشی توده ای و نظریه از توده ها به توده ها نادرست است، جز این که نفی یکی از ارکان اساسی تشکلات کمونیستی  است، دمیدن نفسی است مسموم و بازدارنده در جنبش نوپای کمونیستی ایران.
   هرمز دامان
نیمه نخست خرداد99
یادداشت ها
1-    آواکیان مخالف با این اندیشه است که غریزه صحیحی راهنمای کارگران و کلا توده های زحمتکش است- اشاره به این امر به دفعات به وسیله لنین صورت گرفت- و آنها مخاطبین مارکسیسم بوده و می توانند آن را درک کنند. در مورد این چرندیات آواکیان جداگانه در مقاله نگاهی به نقد آواکیانیستی از ترتسکیست های حکمتی( بخش های 5 ، 6 و 7، 8و9) صحبت کرده ایم.
2-    بی گمان مشی توده ای را مائو« فرموله» کرد، اما ریشه های مشی توده ای در همان آثار نخستین مارکسیسم همچون خانواده مقدس موجود است که توده ها را سازندگان تاریخ عنوان کرد. در واقع رهبران مارکسیسم  پیرو مشی توده ای بوده و همواره مشی «نخبه پرستی» و «علامه ی دهر»ی را به عنوان جهان بینی بورژوایی و اساسا طبقات استثمارگر، نقد و نفی کرده اند. نقد مارکس از پرودون در فقرفلسفه و نقد انگلس از دورینگ در آنتی دورینگ به وضوح نشانگر اهمیت مسأله از دیدگاه آنها است.
3-    از این عبارات می توان این گونه برداشت کرد که گرچه مائو عموما مشی توده ای را  به کار بسته، اما آن را در مورد «تکامل خط و سیاست و استراتژی انقلاب» به کار نبسته و در این موارد« اساسا طبق « مشی توده ای» حرکت» نکرده، بلکه «عمدتا به صورت علمی» عمل کرده است. اگر از این نکته بگذریم که حضرات کار«علمی» را تنها در کار تئوریک و تخصصی خلاصه می کنند، و به مشی توده ای و نتایج آن به عنوان گونه ای از کار علمی نگاه نمی کنند- و این نشانگر محدودیت نظر و دیدگاه تقلیل گرای آنان در مورد علم است- عنوان کردن مطالب به این شکل، در بهترین حالت نشانگر ذهن آشفته و درهم حضرات و در بدترین حالت نشان دهنده فریبکاری، تقلب، تحریف و درهم کردن عامدانه مسائل است که به نظر این دومی درست تر است. پایین تر در مورد این مسئله صحبت خواهیم کرد. 
4-    در مورد نظر لنین  در مورد مشی توده ای و مسئله تفاوت های توانایی کارگران و دهقانان با روشنفکران نگاه کنید به چگونه باید مسابقه را سازمان داد، منتخب آثار چهار جلدی، جلد سوم، ص437-  432، و در مورد بازگویه بالا از مائو نگاه کنید به، گفتگو با هیئت تحریریه روزنامه«جین سوی ژیبائو»، منتخب آثار، جلد 4 ص357-356 ،
5-    روشن است که تئوری ای که به واقعیاتی که توده ها در مورد آن تجربه دارند و می توانند آن را بفهمد، می پردازد، برای توده ها امری قابل درک و ملموس می گردد. کارگران پیشرو به این دلیل نظرات مارکس در سرمایه را به راحتی می فهمند که با زندگی و آنچه در تجارب خویش حس و درک کرده اند، تطبیق می کند.
6-    البته توده ها با سرمایه داری و یا امپریالیسم هم عملا در گیرند، و بخشی از همان سرمایه مارکس و یا امپریالیسم لنین متکی به همین تجارب توده ای است، اما آنها پیشتر رفته و از سطح تجارب موجود گذر می کنند؛ شناخت های نه تنها توده های درگیر، بلکه توده های پیشین را نیز کنکاش کرده و مسأله را در ابعاد گسترده تر( منطقی، تاریخی، و آماری) مورد بررسی قرار می دهند و تبدیل به تئوری جامع و راهنما می کنند.
7-    برای نمونه نگاه کنید به رفع اشتباهات انحرافی «چپ» در زمینه تبلیغ، منتخب آثار، جلد 4، ص289 .در این مقاله به نقد نظریه«انجام دادن هرآنچه توده ها می خواهند» و نیز « نفی نقش رهبری» پرداخته شده است.
8-    گفته شده است که خبرنگاری به مائو گفت که شما کارهای بزرگی انجام دادید. و مائو جواب داد خیر! تنها کارهایی که من انجام دادم جابجایی چند تا ساختمان در پکن بوده است.( نقل به معنی از یکی از کتب ارتجاعی درباره مائو). آواکیان کاری نکرده، در بوق و کرنا می کند، اگر کاری کرده بود، چه می کرد!؟
9-آواکیان در مخالفت اش با مشی توده ای تا آنجا پیش می رود که در یکی از نوشته هایش و در بخشی که به گمانم درمورد چه باید کرد لنین بود، نظرات مائو و اقدامات ارتش سرخ را در یاری به توده ها رد می کند و می گوید این نظر مائو که کمونیست ها و ارتش سرخ باید در تمامی مسائل ریز و درشت مربوط به توده ها از جمله تهیه نمک  دخالت کرده و به آنها کمک کنند، نادرست است. مائو همواره در خصوص یاری به توده ها صحبت می کند. در مورد نیازهایی مانند تهیه نمک و دیگر موارد نگاه کنید به منتخب آثار مائو، جلد یک، چرا حکومت سرخ در چین می تواند پابرجا بماند؟ بخش 5، مسائل اقتصادی، ص101- 100. اگر اشخاصی مانند آواکیان قرار بود انقلاب چین را رهبری کنند، نه تنها محال بود که خلق چین به پیروزی دست یابد! بلکه پس از یکی دوسال فاتحه انقلاب اش خوانده می شد.