۱۴۰۱ تیر ۱۰, جمعه

درباره برخی مسائل هنر(21) بررسی و نقد داستان فردا

 
درباره برخی مسائل هنر(21)
 
هنر و مخاطب
بررسی و نقد داستان فردا از صادق هدایت( این بخش در سه پاره است)
 
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) - ادامه
در ادبیات معاصر ایران، برخی از برجسته ترین داستان های و رمان های کارگری و دهقانی عبارتند از روز سیاه کارگر(احمدعلی خداداده)، فردا(هدایت) گیله مرد و خائن (بزرگ علوی)، از رنجی که می بریم(جلال آل احمد)، تنگسیر (صادق چوبک)، داستان کوتاه بندر و رمان همسایه ها(احمد محمود)، تابستان همان سال (ناصر تقوایی)، مهدی دیگر(ساعدی) داستان بند در لایه های بیابانی و جای خالی سلوچ (محمود دولت آبادی) و نیز داستان های دیگری از نویسندگان شمال و جنوب.
با توجه به این که هنر و به ویژه ادبیات کارگری بارها مورد نقد و نظر قرار گرفته و کتاب هایی نیز وجود دارد که این آثار در آنها گردآوری و نقد شده است ما تنها به بررسی چند داستان و فیلم که به کارگران می پردازند و جهت برخی مباحثی که کردیم اهمیت دارند خود را محدود خواهیم کرد. این بررسی ها می توانست پیوست بخش هنر و مخاطب باشد اما اکنون به عنوان پاره ای از خود این بخش می آید. 
بررسی و تحلیل داستان فردا- صادق هدایت
 داستان فردا درباره ی کارگران چاپخانه، شرایط کار و زندگی، روحیات و مبارزات آنهاست. داستان در سال 1325 نوشته شده و آن زمان، بیش از سی سال از به وجود آمدن طبقه ی کارگر  و فعالیت احزاب انقلابی و همچنین 5 سال از فعالیت حزب رفرمیست توده که ادعای نمایندگی کارگران را داشت در این طبقه و مبارزات این طبقه می گذشت.
فردا داستانی کوتاه است اما از بسیاری مسائل زمان خود صحبت می کند و نکات ریز فراوان دارد. این داستان از گونه داستان هایی است که مرکز ثقل آن را طبقه ی کارگر و وجه در سایه اش را زندگی مالکین زمین و سرمایه داران و حکومت آنها تشکیل می دهد. از سوی دیگر این داستان به مبارزات کارگران هم می پردازد و از این نظر با آنهایی که تنها به زندگی عادی و رنج و فلاکت طبقه ی کارگر و یا دهقان می پردازند فرق دارد.
تلاش ما این است که به خط سیر اصلی و برخی مسائل و تضادهای جانبی توجه کنیم. رویه ی ما بررسی اجتماعی- طبقاتی و تاریخی داستان هدایت است و از این دیدگاه به ترسیم روان و شخصیت های کارگری اثر توجه می کنیم .(1)
تکنیک سیلان آزاد ذهن
 داستان با استفاده از شگرد سیلان آزاد ذهن - نه به شکلی کامل- و بر مبنای دیدگاه اول شخص از زبان دو شخصیت اصلی داستان که هر دو کارگراند روایت می شود. ترتیب داستان به این گونه است که نخست ما از آنچه در ذهن مهدی زاغی با خبر می شویم و سپس از آنچه در ذهن غلام می گذرد. فاصله ی زمانی بین بیان مهدی و غلام حدود چهار پنج ماه است. در این فاصله ما فردای نزدیک مهدی را دیده ایم اما فردای نزدیک غلام را باید خود حدس بزنیم و یا بسازیم. فردای دور یا آرمانی(اگر چنین فردایی را متصور شویم)هنوز تحقق نیافته است.
انتخاب شگرد جریان سیال ذهن، دلایل گوناگونی داشته است که از آن میان دو دلیل مهم تر است:
یکم امکان رسوخ به ژرفای ذهن دو کارگر و اندیشه های آنها درباره ی خود و دیگر افرادی که با آنها در ارتباط هستند و دیدگاه هایشان درباره موقعیت اجتماعی و وقایع و مسائل گوناگونی که در اجتماع برایشان پیش می آید. و دیگری امکان بیان زبانی که زبان خود کارگران و توده ها باشد همچنان که اندیشه های خود را درون خود یا در ارتباطات خود با دیگران بیان می کنند؛
در مورد امر دوم یعنی زبانی که کارگران با خود سخن می گویند، به مرور رویدادهای پیش آمده برای خود و یا گفتگو هایشان با دیگران می پردازند، هدایت موفق است و این با توجه به تسلط وی به فرهنگ عامه، ادبیات قدیم و جدید و زبان طبقات گوناگون جامعه، چندان غریب نیست. 
 در مورد امر نخست باید اشاره کرد که دو پاره کردن داستان و بیان آن از جانب دو فرد که هر دو در اندیشه اند، این اجازه را می دهد که نه تنها با دو شخصیت با ویژگی های متفاوت آشنا شویم بلکه کل داستان تنها از دید یک فرد بیان نشود بلکه هر فرد از دید فرد دیگری که از جهاتی در وحدت و از جهاتی در تضاد با او قرار دارد ارزیابی و داوری شود و همچنین با انتقال از تمایلات درونی یک فرد به فرد دیگر این امکان را بیابد که دیدگاه ما نسبت به فرد دیگر از وجهی بیرونی برخوردار گردد و ما از چند و چون واقعیات از دیدگاه دو فرد متفاوت آگاه شویم و نکات مشترک و نیز اختلاف شان را دریابیم. افزون بر این دو بخش کردن داستان و بیان آن از جانب دو فرد که سن و سال و ویژگی های متضادی دارند، در عین حال به معنای دو بخش شدن اندیشه ها و کنش های ذهنی و واقعی و بسیاری مسائل و وقایع داستان و در واقع تصدیق حرکت تضادها و مبارزه ی آنها در واقعیت و ذهن است.
 از سوی دیگر جریان سیلان ذهن کنشی است در فکر و خیال که در آن ما بر مبنای واژه ها( یا اندیشه ها، تاثرات، نام ها، افراد، حوادث، رویدادها...)همانند و یا مخالف به واژه های همانند یا مخالف دیگری گذر می کنیم. به عبارت دیگر اگر در سیر اندیشه  و خیال خود به واژه ی خوشی یا شب و یا نام فرد یا شهری برسیم آن واژه می تواند تبدیل به آغازی برای به یاد آوردن یا فکر کردن به امری که خوشی یا شب یا فرد یا شهری دیگر است که واقعه ی دیگری در آن رویداده شود و یا برعکس به مخالف آنها همچون از خوشی به رنج و از شب به روز و یا زندگی به مرگ و این قانونی است که بر حرکت آن حاکم است. 
در عین حال در این گونه حرکت ذهن، هر احساس و اندیشه ای را احساس و اندیشه ای دیگر و هر یادی را یاد و خاطره ای دیگر و گاه کاملا متضاد با آن می گسلد. برخی اندیشه ها امتداد می یابند و ممکن است به جایی برسند در حالی که برخی دیگر نیمه کاره باقی می مانند و جز گذشتن همچون برق واژه ای و یادی کوتاه، چیزی بیانگرشان نیست. بنابراین خصلت ویژه ی این حرکت درونی ذهن، پیوستگی و گسیختگی، تمرکز و پراکنده گی و تداوم این امر در تمامی عناصر داستانی است.  
 البته در چنین کنشی، ذهن هر فرد عموما هر شخص و حادثه یا رویدادی را به یاد نمی آورد، بلکه آنهایی را به یاد می آورد و یا مرور می کند و یا از آنها به اشاره ای گذر می کند که نقش اساسی مثبت یا منفی در شکل دهی خود اندیشه و شخصیت کنونی وی و نیز رفتار و عمل و نقاط قوت و ضعف اش داشته اند و در عین حال به روی خیال، تصور، برنامه و نقشه ی او برای آینده و چگونگی تغییر آن تاثیر دارند.  
بر این مبنا، این شکل بیان روایت امکاناتی دراختیار نویسنده می گذارد تا نه تنها افکار منظم و دارای امتداد نسبی قهرمان داستان خود را بیان کند، بلکه آشفتگی های درونی و تضادهایش را آن گونه که عریان و عمدتا در آشکارترین و بی پرده ترین حالات خود ظاهر می شوند و همچنین گرایش ها و انگیزه ها و تصورات و داوری های درست و نادرست وی را در مورد خود، به نمایش بگذارد. به این ترتیب نوسان خیال و اندیشه های دو فرد( از حال به گذشته و از گذشته به حال و آینده و برعکس، از یک مکان به مکان دیگر، از یک فرد به فردی دیگر، از واقعه به واقعه ای دیگر و از واقعیت به اندیشه و از اندیشه به واقعیت) با نوسان اشخاص داستان و حرکت و بازی تضاد در آنها، جور درمی آید. در مورد شخصیت های اصلی این داستان تا آنجا که در سطح روان شان مطالعه می شوند، این نوسان تا حدودی بین دلزده گی و یاس و ناامیدی و سرخوشی و شادابی و امیدواری، بین تزلزل و ناتوانی و بی تفاوتی و بی عملی، و استواری و نقد و تحرک و اعتماد به نفس و اراده و عمل سرزنده و سازنده می باشد که در مجموع داستان چنان که خواهیم دید جنبه ی عمده و جهت دهنده و فعال در عمل، امر مثبت و سازنده است.
 افزون بر این ها، این شکل به دلیل شکسته شدن زمان و حرکت مداوم و نامنظم از حال به آینده و از آینده به گذشته می تواند حجم زیادی اطلاعات در فشرده ترین و سرراست ترین یا تلگرافی ترین شکل خود به خواننده بدهد و نیز بسیاری مسائل را شکسته بیان کرده و بنابراین تا حدودی مبهم باقی گذارد.
 دلیل دیگر این که این نوع بیان روایت به سبب تداعی آزاد، پراکنده گی افکار و زمان و مکان و  سیر غیرخطی ماجراها و پخش شدن وقایع و نظرات در اندیشه های دو قهرمان اثر، فشاری را به خواننده آورده و وی را وادار می کند که چندین بار داستان را مرور کند و خود با کنار هم گذاشتن بخش های ریز و درشت داستان کنار یکدیگر، روایت اصلی را از درون روایت های به هم ریخته بیرون کشد و گاه به تعمق بیشتری کشیده شود.
پس از هدایت، این شیوه ی داستانگویی گاه به وسیله ی نویسندگانی که به طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش می کرده اند به کار رفته و به اشکالی نسبتا ساده و روان( به اصطلاح تک گویی درونی روشن و نه مبهم). در بیان آنها و در هنگام رسوخ به درون ذهن و اندیشه ها و تضادهای درونی شخص، چندان نیازی به بازگو کردن آنچه درون ذهن فرد در یک بی منطقی مطلق می گذرد و آزاد گذاشتن اندیشه ها که به هر شکل که خواستند بلول اند و یا معما درست کردن نبوده است( جالب این است که اگر هنرمندی چنین کند از سوی حضرات روشنفکران طرفدار«رمان مدرن» سریعا به ضد واقعگرایی متهم می شود). از دیدگاه آنها تک گویی درونی را می توان چنان تداوم بخشید که تبدیل به آشفته گویی و در نتیجه گیج کردن خواننده و مستاصل، ناامید کردن و یا تحقیر او نشود بلکه بازتاب تضادهای واقعی و عینی اجتماعی گردد و خواننده بتواند سرنخ آنها را در موقعیت اجتماعی افراد و نیز عمل فردی و اجتماعی آنها بازیابد. و روشن است که در این حال از نوع ذهنی گرایانه ی«سیلان ذهن» و «تداعی آزاد» آن گونه که مطلوب برخی نویسندگان خرده بورژوایی است که ذهن خودشان هم عموما قاراشمیش کار می کند، فاصله می گیرد و به واقع گرایی سوق می یابد. از سوی دیگر انتخاب این شگرد به عنوان شیوه ای «مدرن» در برخی از نویسندگان دیگر، روایت را با ابهام های زیاد تبدیل به چیستان و یا «رازی سر به مهر» می کند و وظیفه ی خواننده یا بیننده را تبدیل به حل معماها  و رازهای احتمالا به ساده گی حل نشدنی؛ و بنابراین معلق ماندن یا نگاه داشتن اش در فضا.( گویا جیمزجویس چیزی مانند این به زبان آورده که داستانی می نویسد که تا 300 سال در تحلیل و فهم اش بمانند- یا کار کنند- تا از ته و تویش سر دربیاورند!؟)
 با این همه، داستان هدایت نه در شکل اول جای می گیرد و نه در شکل دوم؛ یعنی نه ساده و سرراست است و نه دنبال طرح چیستان و معما گونه، بلکه در عمده ی وجوه خود تبدیل به داستانی روشن و سرراست و واقع گرا می شود و در برخی قسمت ها به ویژه به دلیل اختصار و بریده بودن افکار و تسلط تضاد بر پویش های ذهنی افراد( و گاه نیز به سبب نقش خود هدایت و اندیشه های او)، ابهام و پیچیدگی هایی پیدا می کند.(2)  
اشاره به نقش تضادهای واقعی اجتماعی در تحرک تضادهای ذهن و به ویژه نقش عمل در ارزیابی واقعی شخصیت، در عین حال به این معناست که این شیوه برای تصدیق بی قانونی بر ذهن و یا تسلط ذهن و کنش های آن بر همه ی امور و همچنین«نسبی گرایی» یا «عدم قطعیت»که عمیقا ضد دیالکتیک است به کار نمی رود( هر چند در دست نویسندگان ذهنی گرای «مدرنیست» چنین شده است)، بلکه برعکس از یک سو کنش های ذهنی افراد علیرغم  گاه ازهم گسستگی و بی نظمی آن و ناآگاهی آنها در مورد«هست یا نیست» و « می توانم یا نمی توانم»، در کل از روند حرکت وجوه اساسی واقعیت زندگی افراد و اجتماع برمی خیزد و بازتابی آگاهانه یا ناآگاهانه از آن است و از سوی دیگر در نهایت روند این واقعیت و قوانین حرکت آن است که قوانین و حرکت ذهن را مشخص می کند و نه برعکس. در داستان هدایت علیرغم تمامی نوسانات و گاه تعادل ها بین«هست یا نیست»، حرکت تضادهای درونی افراد به نفع موقعیت و جایگاه اجتماعی - طبقاتی و مواضعی که آنها در زندگی خود در عمل تغییر واقعیت می گیرند- و یا جانب داری از گرفتن این مواضع در عمل و نه در حرف- جهت می یابد و نه بر مبنای «نسبی گرایی». به عبارت دیگر و علیرغم پریشانی و تزلزل و نوسانات و تضادهایی که در ذهن و شخصیت کارگران و نیز بین دیدگاه های متقابل آنها پیش می آید ما می توانیم واقعیات اجتماعی اساسی ای که موجب آن تضادها شده است و در طول داستان خط معینی را تشکیل داده و گاه همچون تم معینی به وسیله ی کارگران تکرار هم می شوند، و نیز آنچه را در کنش عملی افراد در تغییر آن واقعیت روی داده و داستان به آن اشاره می کند، ملاک قرار دهیم و از این طریق به نتایجی در مورد این که شخصیت افراد و مبارزه درونی آنها چگونه است و چگونه ذهن فرد می تواند سمت و سو یافته شکفتگی، کمال و تکامل یابد و یا به پستی گراید و نهایتا جهت گیری فرد در عمل چگونه تعیین می شود، دست یابیم. به این ترتیب «تجزیه» ی ذهن افراد در این داستان به معنای از هم پاشیده گی اجتماعی و واکنش ها نیست.
 به طور کلی هدایت می خواسته زبان و نوع نگرش کارگران به خود و پیرامون خود، تضاد درونی کارگران و همچنین میان کارگران و نیز مبارزات کارگری را بیان کند و از این رو به سراغ این شگرد رفته و به دلایلی که به آن اشاره کردیم آن را بهترین شکل برای بیان محتوی مورد نظر در کوتاه ترین حد ممکن دانسته است و به هر حال با توجه به شناخت اش از موضوع و نیز تسلط وی به شکل های گوناگون بیان که در شکل های بسیار متنوع داستان های وی می بینیم، تا حدودی موفق بوده است.(3)
با این همه شگرد مزبور- چنانچه در داستانی که مخاطبان اصلی آن کارگران باشند به کار رود- اگر در وجه ذهنی آن زیادی روی شود، یعنی واقعیت عینی وجه برجسته ای در آن نیابد، یا مذاق کارگران را خوش نیاید با ورق زدنی چند، تکه پاره هایی از آن را که می فهمند می خوانند و بقیه را سرسری رد می شوند؛ البته اگر خسته نشوند و کنارش نگذارند.
 نهایتا، داستان بیشتر از آنکه در تکنیک به کار رفته و یا شکل و ساختارش، انسان را به اندیشه وادار کند باید در محتوای خود دارای وجوه گوناگون بوده و ژرفا و غنا داشته باشد چندان که هر چه مضمون را بیشتر بشکافی بیشتر در آن بیابی و تازه تلاش کنی که گستره و ژرفای آن را باز هم بیشتر کرده و از حدود هنرمند فراتر ببری. شکل را در واقع باید دریچه ی ورود به محتوی دانست. اگر شکل که محتوی در آن وجود دارد، مخاطب را اسیر کند و اجازه ندهد محتوی را جستجو کند و بیابد و یا تبدیل به چیستان حل نشدنی و «رازی» آشکارنشدنی گردد، نقش خود را درست اجرا نکرده است. نمایشنامه های برشت در اشکال خود آن چنان پیچیده گی ندارند و محتوی در آنها بسیار برجسته است؛ اما گاه تنها با چندین بار خواندن آنها و کار روی این محتوی می توان به ژرفای واقعی آن دست یافت. نهایتا این محتوی است که در این آثار برانگیزنده ی اندیشه است و کار می برد نه شکل. شکل علیرغم استقلال نسبی آن از محتوی، نقش مستقل آن در بیان نسبی مضمون بدین معنا که بدون تحلیل شکل نمی توان محتوی را در کمال آن دریافت، در نهایت گشاینده، بازگوکننده و یاری دهنده ی فهم بیشتر محتوی است و نمی تواند جای خود محتوی را بگیرد.(4)
زمان و مکان داستان
زمان واقعی داستان شب است اما در دو مکان جداگانه که هر دو محل سکونت است. شب ها در مورد مهدی زاغی که داستان با آن آغاز می شود سرد و زمستانی است و در مورد غلام که با آن به پایان می رسد گرم و تابستانی است.
انتخاب شب می تواند یک وجه واقعی داشته باشد زیرا عموما در شب است که افراد در حال استراحت و اندیشه و تامل آگاهانه یا غیرارادی هستند. در عین حال شب و هنگام خواب حالتی بین بیداری و خواب به وجود می آورد و در نتیجه می تواند از این دیدگاه نگریسته شود که حالتی بین واقعیت و رویا و «هست و نیست» شکل می گیرد. سوم اینکه شب گونه ای تیره گی است که با فضای سرد و ناروشن و تیره ی حاکم بر زندگی دو فرد و کلا زندگی اجتماعی طبقه ی کارگر که استثمار می شود و زیر ستم است و در فقر و ناآگاهی به سر می برد می خواند با این تفاوت که شب مهدی زمستانی و سرد است و شب غلام تابستانی و گرم و این هم می تواند اشاره ای باشد به روحیات متفاوت آنها(مهدی از این که ممکن است سرما درون خودش باشد صحبت می کند) و هم «فردا»هایی متفاوت برای آنها به این معنا که در پس زمستان بهار است اما در پس تابستان پاییز(درمورد این ها جداگانه صحبت خواهیم کرد)؛ و چهارم اینکه انتخاب شب برای این است که در پس آن فردایی باشد؛ خواه فردا به عنوان یک روز یا مدتی دیگر و خواه فردایی آرمانی و بالاخره فردا به این عنوان که روشن نیست چه خواهد شد و ایجاد نوعی ابهام در مورد آینده. هر دو داستان با افکاری که به مرور بریده بریده تر می شود و نشان به خواب رفتن است پایان می یابد با این تفاوت که در مهدی به سفر و گاراژ و اتوبوس و اصفهان فکر می شود و در غلام به وسائل چاپخانه و برنامه ای که برای مراسم سوگ و بزرگداشت مهدی در نظر دارد و به این که می تواند یا نمی تواند آنچه در نظر دارد عملی کند.
باید اضافه کرد که «فردا»یی که نقش مهمی در زندگی مهدی و غلام، و از جمله تداوم راه یا امکان انتخاب مسیری تازه  وجهشی در زندگی کنونی بر مبنای بازگشایی ذهنی و به خودآگاهی نسبی رسیدن بازی خواهد کرد در عین حال دلیلی است بر اینکه فرد به مرور بسیاری مسائل در گذشته خویش بپردازد و بسیاری از آنها را بازبینی کند و راه های رفته و توانایی های خود را ارزیابی. این در عین حال منطقی برای حرکت این جریان سیال ذهن که به همه ی رویدادهای کلیدی و شکل دهنده ی زندگی فرد بپردازد به وجود خواهد آورد و پایان آن را با تصمیم به انجام عملی( جدا از توانا بودن یا ناتوانی در انجام آن)به اتمام رساند.
مکان واقعی داستان نیز طبعا خانه ی های فقیرانه ی این افراد است که اولی خانه ای«موقت»ی است و به زودی و برای «سفر»ی ترک خواهد شد، همچنان که مکان چاپخانه برای مهدی موقت است و دومی یعنی خانه غلام که دیوار به دیوار یک حاجی پولدار است، متفاوت از خانه ی نخست و ظاهرا غیر موقتی. همچنان که مکان کار وی یعنی چاپخانه نیز ثابت است. مکان دیگر که در ذهن هر دو شخصیت مرور می شود و کلیدی است، طبعا خود چاپخانه است. مکان های کلیدی دیگر کافه ی گیتی، زندان و چلوکبابی اند.
 چگونگی بیان داستان تک گویی درونی مستقیم دو شخص است. محور اصلی آن شخص اول یعنی مهدی زاغی است یعنی نه تنها آنچه که در ذهن وی می گذرد عمدتا در مورد زندگی خود وی و مسائل و مشکلاتی که داشته است می باشد، بلکه محور آنچه غلام با خود می گوید نیز نه زندگی غلام و دیگران بلکه درباره ی مهدی زاغی و شخصیت و رفتار و اعمال اوست. در واقع در روایت غلام هم زندگی مهدی تکمیل می شود و هم در پایان آن می تواند زندگی تازه ای برای غلام( بر مبنای گمان) و متاثر از مهدی و مرگ وی آغاز شود.
 روایت هدایت در ساده ترین شکل خود که در روایت های میهن ما هم ریشه دارد، از قهرمانی که در راهی- در مبارزه با استثمار و ستم - پا می گذارد و آن را تا پایان ادامه می دهد و فردی دیگر که از مرگ وی تاثیر گرفته و می خواهد نگذارد که او بمیرد و بنابراین تمایل به تغییر در وی بیدار شده و می خواهد راه وی را ادامه دهد، تشکیل شده است، با این تفاوت اساسی که هر دو شخصیت دارای نبرد سخت درونی هستند و هم انگیزه های قهرمان ابهاماتی دارد و هم توانایی جوانی که از وی تاثیر می گیرد به تداوم راهش. با این حال، قهرمان داستان مهدی در پی اعتصاب کارگران چاپخانه« زاینده رود» اصفهان جان می بازد و روشن است که«چاپخانه» که چاپ و تکثیر می کند و به اندیشه ها شکل بیرونی می بخشد و نیز این«زاینده» رود، که قاعدتا رودهای دیگری خواهد زایید- اگر آن را گونه ای دیگر تفسیر نکنیم- در کل می تواند نشان از خوشبینی نویسنده داشته باشد. بخش نخست به قهرمان مبارز و بخش دوم به فردی جوان که میل دارد ادامه دهنده باشد اما سخت دچار تردید در توانایی خویش است می پردازد.
بنابراین دو داستان کاملا با یکدیگر در ارتباط و در یکدیگر نافذند و شخصیت محوری و تاثیر گذار این داستان همان مهدی است و غلام جوان و تازه کار فردی است که تاثیر می گیرد و خود ضمن آغاز نقد از خود و پیرامون خود می خواهد تاثیرگذار بر این پیرامون باشد.
بافت داستان این گونه است که ما با سیر حرکت اندیشه ی دو شخصیت اصلی داستان و علیرغم نوسانات و پس و پیشی ها، با خانواده شان- که مهدی از آنها جدا شده و خودش هم یالغوز است و غلام که همسر و فرزند ندارد اما قدسی و شکوفه ای وجود دارند که غلام به آنها بسیار نزدیک است - با اجتماعی که آنها در آن زندگی می کند، با همکاران و نزدیک ترین دوست شان آشنا می شویم و در خلال این مرور، خود آنها را بهتر می شناسیم. مهم ترین وقایع داستان که بیرون محیط چاپخانه اتفاق می افتند و خود کارگران در آن درگیرند، یکی درگیری مهدی است با فردی آمریکایی که زنی را کتک می زند؛ و دیگری اعتصاب و مبارزه ی کارگران در اصفهان و کشته شدن مهدی. واقعه ی دیگر که در هر دو مشترک است، رفتن به کبابی حق دوست و اوین و درکه است. بقیه ی وقایع مهم در خود چاپخانه پدید می آیند و عموما از تضاد میان کارگران شکل می گیرند.
نکته ی دیگر این که هدایت در لابلای سخنان دو قهرمان داستان و در روندهای کار آنها نام ها و واژه های فنی و تکنیکی مهم چاپخانه را به کار می برد و در عین حال از تاثیرات سوء کار بر جسم و جان کارگران سخن می گوید. 
1-    مهدی زاغی
داستان نخست از زبان قهرمان اصلی یعنی مهدی زاغی روایت می شود و در همان بند اول با جملاتی کوتاه و بریده بریده، یک تصویر عمومی از زندگی گذشته وی داده می شود.
مهدی کارگری است که پس از شش سال کار نه تنها نتوانسته موقعیت کاری خود را بالا برد بلکه  آه هم در بساط ندارد. آگاه، فداکار و مبارز است و علیرغم وجود و مقابله ی گرایشات متضاد و نوسانات در نبرد درونی اش با خود، آنجا که پای دوستی در میان است آماده است از مال ناچیز خود هم بگذرد و آنجا که پای عمل در میان باشد، آماده است در مبارزه ای که طبقه کارگر- که خود به آن تعلق دارد- برای منافع اش می کند از جان خود مایه گذارد؛ به عبارت دیگر مهدی در مبارزات طبقه ی دیگری جز طبقه ی کارگر شرکت نمی کند و نیز دست به مبارزات انفرادی و آنارشیستی نمی زند. «فردا» تحرک بخش زندگی کنونی اوست! فردای نزدیک، سفر به اصفهان، کار در«چاپخانه ی زاینده رود» و مبارزات کارگری و جان باختن در این مبارزات است. این سفری است برخلاف سفرهای دیگر؛ سفری است که برای«گردش معمولی» نیست، «موقتی» نیست بلکه برای تداوم مبارزه و عمل و جزیی از« رساندن بار به منزل» است. سفری است که هم ذوق بر می انگیزد و هم دلهره و ترس. هم ترس در آن هست و هم از این که چیزی در این زندگی ندارد که به دلیل آن، از این که زندگی را از دست بدهد بهراسد. مهدی نهایتا مصمم است و می داند که برای چه کاری به اصفهان می رود:
« شاید برای اینه که فردا می رم اصفهان؟ دفعه ی اولم نیست که سفر می کنم... اما این دفعه برای گردش معمولی نیست، موقتی نیست، نمی دونم ذوق زده شدم یا می ترسم. از چی دلهره دارم؟ چیچی را پشت سرم می گذارم؟»
این«چیچی» که مهدی آن را پشت سر می گذارد یا از دست می دهد جز زنجیرهایش چیز دیگری نیست؛ کاری که کارگر عقب مانده ی داستان که مهدی وی را نقد می کند حاضر به انجام آن نیست. بنابراین در مجموع  از روی یاس برآمده از زندگی مثلا پوچ و بی حاصل فردی و یا ناامید بودن از همکاران کارگر حزبی و یا افکارعقب مانده ی برخی دیگر از کارگران و بنابراین مردم گریزی و همچنین  بدبینی نسبت به آینده نیست. علت این است که مهدی در انتخاب های اساسی اش در زندگی اجتماعی و سیاسی بر مبنای تجزیه و تحلیل دقیق واقعیت و شم تیز طبقاتی خود عمل می کند. مهدی چنانکه از دیدگاه غلام وی را می نگریم همیشه سوت می زند و سرحال و پرشور و دلبسته ی زندگی است و یاس و ناامیدی بر او حاکم نیست. او ذوق زده و برای کار به چاپخانه ی جدیدی در اصفهان می رود و در آنجا مبارزات خود را از سر می گیرد.
سه تن از کارگران عضو اتحادیه ی کارگری و یا حزب هستند: عباس، فرخ و غلام. غلام را که جوان ترین کارگران است( «پشت لب اش تازه سبز شده بود») عباس و فرخ به اتحادیه ی کارگری کشانده اند. از این رو ظاهرا آگاه ترین کارگران چاپخانه مورد بحث، عباس و فرخ و غلام هستند و البته عقب مانده ترین این کارگران مسیبی که افق دیدش بسیار محدود است و حتی مبارزه ی صنفی ساده ای را نیز حاضر نیست انجام دهد. وی جز به کار کردن، روز را به شب رساندن و زن و بچه اش نمی اندیشد. نمادی از ناآگاهی لایه های پایینی از کارگران و اسیر زندگی عادی بودن شان.
اما حزبیت هم به خودی خود نماد پیشرو بودن و آگاهی نیست؛ بسیاری احزاب« شبه چپ»( مانند احزاب پیرو«مارکسیسم غربی» و یا همان احزاب رویزیونیست ) به جای آن که نماد آگاهی طبقه ی کارگر باشند نماد اسارت و به فساد کشاندن وی هستند. نفوذ برخی از این گونه احزاب عموما در عقب مانده ترین کارگران است و نه در پیشروترین ها. برخی از آنها هم عموما نظاره گر دنیا هستند تا عامل تغییر و تحول جهان؛ نقدی که مهدی از کارگران حزبی می کند و آنها را به بی عملی متهم می کند به همین معناست. اصل، آگاهی یا تفسیر جهان و حتی تشکیلات ساختن نیست هر چند این ها گام هایی بسیار مهم و اساسی اند. اصل و حلال مشکلات در نهایت، عمل و فعالیت انقلابی عملی در جهت منافع طبقه و برای دگرگون کردن جهان است. اینجاست نقش تعیین کننده و معیار شناخت انقلابی و توان تغییر و اینجاست که «سیه روی بود هر که در او غش باشد». ما نه تنها مهدی را به عنوان فردی آگاه می شناسیم، بلکه وی را یک مبارز و فعال در عمل انقلابی می بینیم.
به این ترتیب دو قطب در داستان پدید می آید: یک قطب درون کارگران چاپخانه است و بین کارگرانی که عضو اتحادیه ی کارگری و حزب هستند با کارگران عقب مانده؛ و قطب دوم بین کارگران حزبی اما محافظه کار و بی عمل شده و کارگری که از آنها به واسطه ی بی عملی شان انتقاد می کند.
در این معنا، مهدی زاغی نه به دسته ی کارگران حزبی تعلق دارد و نه به دسته ی عقب مانده. فردی است که از یک سو در تضاد با کارگران عقب مانده است و بنابراین علیه این عقب مانده گی در کنار کارگران حزبی قرار می گیرد و از سوی دیگر و از جهاتی مهم ناقد کارگران حزبی است. از دیدگاهی دیگر، مهدی زاغی هدایت، هم از کارگران و جنس آنهاست و هم از جنسی دیگر؛ عنصری«روشنفکرانه» و نه کارگرانه در وی موجود است که در بررسی افکار وی به آن می پردازیم.
غلام نیز که به وسیله ی عباس و فرخ پایش به اتحادیه باز شده در آغاز راه است و صرفا عناصری محدود از احساسات انسانی(همچون اشک های بی پایانش برای مهدی) و دیدگاه های کارگری درست( نقدش از خود، تصمیم به فداکاری برای هوشنگ در ادامه ی مهدی؛ تحریک کارگران به برگزاری مراسم، لباس سیاه و... همه برای ادامه ی راه مهدی) در وی موجود است. اما در غلام جوان که «نگاه تند» و پس از سیز شدن پشت لب اش« قیافه ای جدی» پیدا کرده است، بین عدم اعتماد به نفس کافی برای این که این دیدگاه ها را به عمل در آورد و تلاش برای پیروز شدن بر این عدم اعتماد به نفس، نبردی سخت وجود دارد.
م- دامون
خرداد 1401
یادداشت ها
1-    جدا از صد سال داستان نویسی  و نیز کتاب عبدالعلی دستغیب درباره ی آثار هدایت که به آثار هدایت و تا حدودی داستان فردا توجه کرده اند می توان به نوشته ی رضا سید حسینی با نام نگاهی به ده اثر شاخص در ادبیات کارگری ایران و نیز کتاب ادبیات کارگری ایران در قرن معاصرنوشته ی فرامرز سلطانی و برخی کارها از استادان و استادیاران دانشگاه مانند تحلیل شخصیت های اصلی در ده داستان کوتاه هدایت بر مبنای نظریه ی مزلو(دکتر سعید فاطمی نویسنده مسئول و فاطمه برکات- شهریور 94) و بررسی جریان سیال ذهن در دو داستان کوتاه از صادق هدایت و صادق چوبک( علیرضا محمودی و مریم رخشانی پور- تابستان 95) اشاره کرد. بدون تردید کتاب ها و مقالات دیگری نیز موجود است که نگارنده از آنها بی اطلاع است.
2-    برای نمونه برای رفتن مهدی به اصفهان دلایل گوناگونی طرح می شود. از رفتن نزد پسر خاله ی جدی و زرنگ اش-  که 4 سال هم پیش از آن با وی کار کرده بود- تا خبری از وی بگیرد، به امید اون رفتن برای کار و شک کردن به این که اگر برای کار است چرا به شهر دیگری نمی رود، و سپس نیاز به «هواخوری» و بنابراین سوت- یا شوت کردن- همه ی این مسخره بازی ها و به این سبب که پس از شش سال خسته شده است و بالاخره سفری که می داند موقتی نیست و تسلط ذوق زده گی و ترس و دلهره و بقیه چیزها برای«به منزل رساندن بار».
3-    البته گاه هنرمندی دوست دارد از تکنیکی یا شکلی که مورد علاقه ی اوست در یکی از داستان ها و یا نمایشنامه هایی که می نویسد یا فیلم هایی که می سازد استفاده کند و از این رو دنبال محتوای خورند این شکل بر می آید. در این وضع، از نظر هنرمند، شکل  مقدم بر محتوی قرار می گیرد و یا به بیانی دیگر شکل محتوی را تعیین می کند( و این یکی از امکانات یا شرایط تعیین شدن محتوی به وسیله ی شکل است. اما اگر نویسنده محتوایی را نیابد که در آن شکل جا بیفتد و محتوایی را که نچسب آن است در آن بگنجاند، آن گاه نتیجه دیگر هنری در بر نخواهد داشت.
4-     برای نمونه چنانچه ما با تغییر زاویه ی دید روایت از اول شخص به سوم شخص و برعکس و یا پس و پیش کردن زمان و وقوع رویدادها، تغییرات در زبان و ساختمان عبارات، به کار بردن توازی و تخالف در بیان واژه ها، ساخت منظم یا درهم ریخته ی بخش های گوناگون داستان، جابجا کردن آغاز و پایان و... قصد بیان مضمون(و گاه تاثیر) معینی را داشته باشیم، امری معقول و درست است. اما این تکنیک ها و اشکال روایت تنها به طور نسبی می تواند مضمون اثر را بازتاب دهد و نمی تواند تمامی گستره و غنای آن را دربر گیرد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر