۱۴۰۱ مرداد ۱, شنبه

دو شعر از شاملو

 

دو شعر از احمد شاملو

شعر نخست که زیر سانسور محمدرضا شاهی به اجبار نام «مرگ نازلی» بر آن گذاشته شد یکی از به یادماندنی ترین اشعار شاملو است که برای وارتان سالاخانیان هم بند خویش و یکی از مبارزان مردمی راه استقلال و آزادی و کمونیسم سروده است و به گفته ی خودش با گذاشتن نام مزبور آن را« به تمام وارتان ها تعمیم » داده است.   

مرگ وارتان

«وارتان! بهار خنده زد و ارغوان شكفت
در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه ميفكن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...»


وارتان سخن نگفت؛
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست رفت
***
«وارتان ! سخن بگو!
مرغ سكوت، جوجه مرگی فجيع را
در آشيان به بيضه نشسته ست!»

 

وارتان سخن نگفت؛
چو خورشيد
از تيرگی بر آمد و در خون نشست و رفت
***

وارتان سخن نگفت
وارتان ستاره بود:
يك دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت


وارتان سخن نگفت
وارتان بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: «زمستان شكست!»
و
رفت...

 

****************        

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد


روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

 

روزی که کمترین  سرود

بوسه است

و هر انسان

برای هر انسان

برادری است.

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل افسانه ایست

و قلب

برای زندگی بس است

 

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی

روزی که آهنگ هر حرف زندگی ست

تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم

روزی که هر حرف ترانه ای است

تا کمترین سرود بوسه باشد

 

 روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی

و مهربانی با زیبایی یکسان شود

 روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...


و من آن روز را انتظار می‌کشم

حتی روزی

 که دیگر

 نباشم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر