۱۴۰۱ تیر ۲۷, دوشنبه

درباره برخی مسائل هنر(23) بررسی و نقد داستان فردا از صادق هدایت( پاره ی سوم)

 
درباره برخی مسائل هنر(23)
 
هنر و مخاطب
بررسی و نقد داستان فردا از صادق هدایت( پاره ی سوم)
 
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) - ادامه
چنان که گفته شد داستان فردا شرح محیط اجتماعی و کار و زندگی طبقه ی کارگر است و در این میان سه تضاد طرح می شود. تضادهایی که با یکدیگر پیوند دارند و به روی یکدیگر اثر می گذارند.
تضاد بین طبقه ی کارگر و طبقات مرتجع حاکم فئودال و سرمایه دار و نیروهای استعمارگر: این تضادها تجلی خود را در تقابل کارگران در محیط کار و اجتماع با طبقات دیگر، عضویت کارگران در اتحادیه و حزب برای مبارزه و همچنین اعتصاب و راهپیمایی پیدا می کنند. در کنار تضاد با طبقات استثمارگر حاکم، تضاد طبقه ی کارگر با خرده بورژوازی (گران فروشی و کم فروشی، فخرفروشی، خودخواهی های فردی) نیز تصویر می شود، اما ماهیت و جایگاه آن متفاوت از تضاد نخست ارزیابی می گردد.
 تضادهای درونی بین کارگران: در تضادهای درونی بین کارگران ما علاوه بر پی بردن به خوی ها و خصال فردی خوب و بد و تقابل آنها با یکدیگر، با تضادهایی که اساس آنها بر مبارزه با طبقات حاکم و چگونگی آن قرار دارد آشنا می شویم. در مبارزه با طبقات حاکم هم کارگران پیشرو را می بینیم و هم کارگران به نسبت عقب مانده. در این رابطه، تضاد مهدی با کارگران حزبی در چاپخانه، در مقابل یگانگی عملی وی با مبارزات کارگران چاپخانه ی زاینده رود اصفهان و جان باختن کارگران در آن قرار می گیرد. حلقه ی اصلی نقد مهدی از حزب و کارگران حزبی بی عملی است. به همراه نقد مهدی انتقادات غلام نیز معایب حزب را بیشتر آشکار می کند.(1)
در مورد خصال موجود در میان کارگران، مهدی در حالی که کنار کارگران است، ناقد ضعف های شخصی آنها نیز هست و خود نیز ایرادهایی دارد. این ضعف ها و ایرادها هم به روابط میان کارگران و هم به مبارزه ی آنها با استثمارگران آسیب می زند. در مقابل ایرادهایی که در کارگران است همچون پشت سر دیگران حرف زدن، خبر چینی و دو به هم زنی کردن، کلاه گذاشتن بر سر همکاران خود و یا وراجی و  ...( که عموما در محیط های صنعتی و به ویژه میان کارگران صنعتی و پیشرو کمتر است) خواه ناخواه قطب های مقابل آنها به عنوان خصالی خوب و زیبا طرح می شود که در برخی کارگران و از جمله خود مهدی وجوهی از آنها وجود دارد و به آنچه هم وجود ندارد باید دست یافت تا هم سطح فرهنگ طبقه بالا برود و هم توان مبارزه ی طبقه ی کارگر با استعمارگران و استثمارگران و ستمگران افزایش یابد.  
سوم تضاد های درون ذهن کارگران: در اینجا با گرایش های متضاد و متقابل در ذهن دو شخصیت اصلی داستان و دیگر کارگران طرف هستیم. بنیان اساسی این دو گرایش متضاد جدا از ناآگاهی ناشی از عقب مانده گی های فرهنگی جامعه، بر فردگرایی بورژوایی و جمع گرایی پرولتری استوار است که اشکال ویژه ی آن در دو کارگر و دیگر کارگران به گونه ی متفاوت ظاهر می شود. فردگرایی بورژوایی مروج «منیت»، بی مسئولیتی و بی تفاوتی نسبت به یکدیگر، منافع شخصی خود را دنبال کردن، حرافی کردن و منفعل بودن در عمل، ناتوانی در گرفتن تصمیم و همواره مردد بودن و...( و به همراه آنها از دید ما انزواجویی، سردی، دلمرده گی، یاس و ناامیدی) است.
گرایش جمع گرایی برعکس متکی بر منافع جمع و طبقه، ارزش نهادن به«دیگری»( هوشنگ برای مهدی «دیگری» است و نیز برای غلام «دیگری» می شود و مهدی هم برای غلام «دیگری» است) داشتن برنامه و هدف و پذیرش مسئولیت و فداکاری در راه تحقق آن، شادابی و سرزنده گی، فعالیت داشتن و پرجنب و جوش بودن، با دیگران بودن، گرمی و محبت و عشق ورزیدن به هم طبقه ای های خود و دیگر ستمدیده گان( مهدی و زنی که به دلیل وی درگیر می شود- جدا از این که این زن نماد ایران است) توانایی پیروز شدن بر تردیدها و امید به فردا و آینده است.
 نبرد بین دو گرایش در مهدی نهایتا به پیروزی گرایش به حرکت جمعی و مبارزه در چاپخانه زاینده رود کشیده می شود و اعتلا و کمال وی را سبب می گردد. در غلام همین دو گرایش با ویژگی های دیگری نبردشان شدت می گیرد و وی نیز در ذهن خود به سویی درست جهت دارد و برنامه ی عمل به آن را می پروراند.
به این ترتیب داستان فردا همان گونه که از نام اش پیداست و نیز مبارزات مهدی و کارگران «زاینده رود» و شکل گیری تنش و تحرک در غلام که گویی اراده ی نقد و تاثیر بر همکاران خود را دارد، نشانگر تسلط خوشبینی و امید در داستان است.
اما در کنار تسلط این وجه، وجهی غیرمسلط در داستان نیز وجود دارد که باید به آن اشاره کرد.  
دو دیدگاه متضاد در داستان
سبک داستان واقع گرایانه است. هدایت آنجا که در مورد مسائلی که موجب« درد» کارگران شده صحبت می کند از یک به یک آنها، فئودالیسم، سرمایه داری، امپریالیسم و تهاجم آن به ایران( تهاجم سرباز آمریکایی به یک زن) مذهب، خرافات، سنت و تقدیر و... با صراحت و روشنی هر چه تمام تر سخن می گوید و مبانی همه ی آنها را بر واقعیت سخت استوار می کند. آنجا که از تضادهای درون کارگران و خصال نیک و بد آنها حرف می زند باز روشن صحبت می کند و تصویری موجز و زنده از این تضادها- گرچه نه همواره درست و دقیق و متکی به واقعیت- ترسیم می کند. اما هنگامی که به درون روان مهدی می رود در بیان برخی زوایای فکری و رویاها و خصال و داوری های وی و نیز مسائلی که او را احاطه کرده است لایه هایی از  گرایش های غیرواقع گرایانه بر متن وی سایه می افکند و همین ها به جهتی غیرعمده  در انگیزه های مهدی برای مبارزه و جان باختن اش پا می دهد و هاله ی نازکی از مه بر آنها می پوشاند.(2) همین امر در مورد غلام به شکلی دیگر صورت می گیرد و با توجه به شخصیت کنونی اش، توانایی و ناتوانی وی در تحقق برنامه اش برای این که نگذارد مهدی بمیرد دچار ابهام می گردد.
لحن و تصاویر داستان در حالی که در موارد اول و دوم زنده و گرم  و روشن است در این گونه موارد تبدیل به لحنی افسرده و سرد و غمگنانه و تصاویری وهم انگیز و تیره می شود.
 وجه غی واقع گرایانه داستان در این گونه لحظات این است که هدایت برخی بینش ها به مهدی نسبت می دهد که عموما از آن تیپ های همچون او نیست. چنین بینش هایی مهدی را علیرغم آگاهی و عملگرا بودن و سرد و گرم روزگار را چشیدن و نیز خصال شخصی در مجموع نیک اش، از یک کارگر پیشرو، حتی یک کارگر بی اعتماد به اتحادیه و حزب و سرخورده از فعالیت های حزبی و دل چرکین و افسرده شده از برخی خصال و رفتارهای همکاران خود و کلا دلزده از زندگی ( برخی از کارگران پیشرو و سیاسی هم  دستخوش چنین احساسات و تمایلات و دردهایی می شوند) بیرون می آورد و تبدیل به یک روشنفکر فردگرا می کند.
در مورد غلام این وجه غیرواقع گرایانه به این صورت عمل می کند که برخی رویاها و تصاویری که از ذهن وی می گذرد با اغراقی که در آن ها صورت می گیرد بارمثبت خود را از دست می دهند و به وجهی منفی تبدیل می شود. در این گونه لحظات غلام کارگر جوان، ساده و با محبتی نیست که با وی آشنا شده ایم بلکه به موجودی نیمه مالیخولیایی که در وضعیت وهم آوری به سر می برد تبدیل می شود. وجود این گرایش ها، داستان را در عرصه ی اهداف مهدی و توانایی های غلام دچار دشواری ها و تضادهایی می کند.
مهدی
مهم ترین آناتی که داستان هدایت را به چنین گرایش هایی می کشاند یا به بیانی دیگر خودش در داستان می نشیند، در بخش مهدی است.
« من همه ی دوست و آشناهام را تو یک خواب آشفته شناختم. مثل این که آدم ساعت های دراز از بیابان خشک بی آب و علف می گذره به امید این که یک نفر دنبالشه. اما همین که برمی گرده که دست او را بگیره، می بینه که کسی نبود- بعد می لغزه و توی چاله ای که تا اون وقت ندیده بود می افته- زندگی دالان دراز یخ زده ای است،...»
« اما من با کیف های دیگران شریک نیستم، از اون ها جدام. احتیاج به هواخوری دارم. شش سال شوخی نیست، خسته شدم. باید همه این مسخره بازی ها را از پشت سر سوت بکنم و بروم. احتیاح به هواخوری دارم.»( در داستان عبارات نخست پس از این گفته ها می آید).
«از اون ها جدام» و «مسخره بازی» و «خسته شدم» و «احتیاج به هواخوری دارم» و نیز این که در آستان سفر به اصفهان می گوید« ...حالا دستم خالی است. شاید این طور بهتر باشه»انگیزه ی مهدی را به ابهام می لغزاند. آیا رفتن به اصفهان،«هواخوری» و مبارزه همراه کارگران چاپخانه ی زاینده رود و جان باختن،«خود فناکردن» یک کارگر آگاه برای رهایی فردی از این« مسخره بازی ها» و از این زندگی است و نه شرکت در مبارزه ای متحدانه علیه استثمار و ستم حاکم؟
نکته ی دیگری که به این جهت پا می دهد مساله ی فروش ساعت است. جدا از این مساله که مهدی ساعت را برای آن می فروشد که به هوشنگ یاری کند، اما نداشتن ساعت با نداشتن نیاز به دانستن زمان( غلام به وی می گوید:« تو خودت لازمش داری.») و بنابراین به پایان رسیدن زمان برای مهدی نیز می تواند پیوند یابد. از این دیدگاه مهدی به پایان خود رسیده است و نیاز به«هواخوری» انگار نیاز به تمام کردن خودش می باشد. 
با وجود چنین وجوهی در داستان، این پرسش به میان می آید که آیا مهدی بر مبنای آگاهی و آنچه در وی او را بر می انگیزد که علیه نظم موجود مبارزه کند عمل می کند و یا خیر آنچه که مبنای آن دلزده گی و افسرده گی و یاس و ناامیدی از فعالیت حزبی و معایب کارگران و سرگشتگی های فردی اش است؟
غلام
مهم ترین نکاتی که تردید در توانایی غلام در دنبال کردن اهداف اش به وجود می آورد جدا از برجسته شدن برخی از خصال غلام و کلنجار رفتن های غلام با ضعف های خودش، عبارات و تصاویر وهم انگیزی است که در این بخش می آید و همراهی آنها با یکدیگر می تواند تنها به عنوان نشانه ای از تاثیر مرگ مهدی بر ذهن غلام، سوگ وی و نیز تنش های اوج گیرنده ی درونی اش نباشد- که اگر در این حدود می ماند خوب بود- بلکه همچنین به دلیل تکرار و شاید اغراق، وضع مالیخولیایی و شومی را تجسم بخشد که از آن زندگی و امید بر نمی خیزد:
«چه شمد کوتاهی! این کفنه... حالا مُردم... حالا زیر خاکم... جونورها به سراغم اومدند...» و
« فردا باید لباسم را عوض بکنم، دیشب همه کثیف و خون آلود شده... بلکه شکوفه برای بچه گربه اش که زیر رخت خواب خفه شد گریه می کرد... امروز ترک بند دوچرخه یوسف به درخت گرفت و شکست. به لب های یوسف تب خال زده بود.»
 در عبارات دوم، واژه های «کثیف و خون آلود»، «خفه شدن»، «گریه» ( تقریبا از همان بندهای آغازین بخش غلام، شکوفه گریه و جیغ و داد می کند و این جدا از ساختن فضای غمگنانه برای غلام به سوگ نشسته، می تواند به عنوان مقدمه ای برای تصویر تیره ی بالا تفسیر شود)«شکستن» و «تب خال» با هم تصویر وهم انگیز و مرگباری را می سازند. چنانچه آنها را در چارچوب تردیدهای غلام تفسیر کنیم می تواند تا حدودی آنچه را که از غلام در ذهن نقش بسته و هر گونه امکان عملی آن«باید»هایی را که غلام می گوید به ابهام بیالاید.
نقش برخی واژه ها در داستان هدایت
افزون بر آنچه گفتیم می توان به مواردی دیگر نیز اشاره کرد؛ از جمله به واژه های «بازی» و«مسخره بازی» و «سرگرمی».
مهدی:
« دنیا باید چه قدر بزرگ و تماشایی باشه! حالا که شلوغ و پلوغه با این خبرهای تو روزنامه، نباید تعریفی باشه، جنگ هم برای اونا یک جور بازی است – مثل فوتبال، اقلا هول و تکان دارد...»
 این جنگی است که امپریالیست ها به آن دست زده اند. جنگ برای امپریالیست ها یک نوع «بازی» است.
«اون رفته تو حزب تا قیافه اش را نادیده بگیرند. غلام راست می گفت که من درست منظورشان را نمی فهمم. شاید هم این یک جور سرگرمیه».
 این جا مهدی درباره ی فعالیت های حزبی صحبت می کند. حزب و فعالیت های حزبی برای حزبی ها نوعی«سرگرمی» است.
 «من نمی تونم بفهمم. شاید اون ها هم یک جور سرگرمی یا کیفی دارند، اون وقت می خواهند خودشان را بدبخت جلوه بدند.»
در اینجا مهدی درباره ی کارگران نسبتا عقب مانده صحبت می کند. کارگران عقب مانده نیز به گونه ای«سرگرمی» دارند.
غلام:
«نه از کار روبرگردان نبود، اما دل هم به کار نمی داد- انگاری برای سرگرمی خودش کار می کرد.»
گویا مهدی هم برای «سرگرمی» خودش کار می کرد.
« اما من با کیف های دیگران شریک نیستم، از اون ها جدام. احتیاج به هواخوری دارم. شش سال شوخی نیست، خسته شدم. باید همه این مسخره بازی ها را از پشت سر سوت بکنم و بروم. احتیاح به هواخوری دارم.»(3)
چنانچه جنگ امپریالیست ها که به تمسخر یک جور«بازی» دانسته می شود و حزب که مهدی بی عملی اش را نقد می کند را جداگانه بنگریم نگاه مهدی منطقی جلوه می کند، اما حضور مجموع این واژه ها و تکرار برخی از آنها و به ویژه« باید همه ی این مسخره بازی ها را از پشت سر سوت کنم و بروم»، به جای یک کارگر اگاه، فیلسوف مردم گریز و نظاره گری را مجسم می سازد که گمان می کند زندگی برای دیگران همچون «سرگرمی» و «بازی» و «مسخره بازی» است. این دیدگاهی بدبینانه نسبت به جهان، زندگی، دیگران و خویشتن است و معنای جمله ی نخست اولین عبارات را که« دنیا باید چقدر بزرگ و تماشایی باشد» و این که« زندگی که در این جا می کنم می تونم در اون سر دنیا بکنم. در یک شهر دیگه.» را تا حدودی تار می کند.
فردای ناروشن
آنچه می توان به این نکات افزود انتخاب غلام است برای تاثیر گرفتن از مهدی.
آیا هدایت با انتخاب جوانی با درجه ی آگاهی و خصال و روحیات غلام که هیچ گونه عملی را در مبارزه طبقاتی از وی در طول داستان نمی بینیم( داستان در مورد فعالیت های حزبی وی جز شرکت جشن اتحادیه چیزی نمی گوید و چنانچه نظر مهدی را ملاک قرار دهیم حزب کلا اهل عمل نیست و بودن در حزب چیزی را ثابت نمی کند) می خواهد هر گونه امید را نفی کند و به جای آن ناامیدی را برگزیند و بگوید«از این رود چیزی زاییده نخواهد شد» و به این ترتیب «فردا»ی ناروشنی برای مبارزه ی طبقه ی کارگر ترسیم کند؟
دیدگاه مثبت
در مورد مهدی می توانیم بگوییم که اگر ملاک را آنچه مهدی به آن عمل می کند قرار دهیم و نه آن چیزی که خود گاه درباره ی موقعیت خود می پندارد(مانند «کسی نبود که...» و « زندگی یخ زده»... و غیره)آن گاه می توانیم بگوییم چنین پندارهایی نقشی عمده در جهت گیری های عملی وی بازی نمی کنند و هیچ عمل مهمی از آنها سر نمی زند و چنانچه از داستان حذف هم شوند تاثیری در آن ندارند و موجب این نمی شود که ما از خود بپرسیم که مثلا روشن نیست که فلان رفتار و عمل مهدی از کدام دیدگاه ها و وجوه شخصیت اش بر می خیزد. حتی این گفته ی وی که هنگامی که می بیند کسی نیست دست اش را بگیرد و«بعد می لغزه و توی چاله ای که تا اون وقت ندیده بود می افته»( جز مورد کتک خوردن و به زندان افتادن اش - اگر بتوان آن را چنین تفسیر کرد)  شکل عملی نمی یابد. در حقیقت هیچ کدام از اعمالی را که وی تا پایان زندگی اش انجام می دهد نمی توان«توی چاله افتادن» تعیبر کرد.
آنجا هم که از بی عملی کارگران انتقاد می کند حق با اوست و نشان از مخالف خوانی های بی معنا ندارد. از سوی دیگر داشتن دوست نزدیکی مانند هوشنگ دال بر این نیست که دیگر کارگران دوست اش نیستند. همان گونه که عباس و فرخ با هم اند هوشنگ و مهدی هم با یکدیگر صمیمی ترند. انتقاداش از همکاران نیز به این نمی انجامد که از آنها خوشش نیاید و با آنها نباشد و با آنها تفریح و کیف نکند.(4) مشکل اساسی مهدی تضادهای درونی اش و یا با همکاران اش نیست؛ مشکل وی« هوسباز» و« دمدمی» و «عشقی» بودن اش نیست( که ما جز تغییرگاه گاهی شغل و خرج کردن فوری دستمزدش چیز بیشتری از این خصال نمی بینیم) بلکه«مشتریان کافه گیتی» و « امپریالیست ها» هستند و مبارزه با همین ها هم موجب تمامی مبارزات درونی با خودش و نیز با دیگر همکاران کارگرش می شود و نیز تحرک و رفتن اش به اصفهان و تداوم مبارزه اش می گردد.
و اما در مورد غلام باید بگوییم که نه همه ی غلام این نکات است و نه می توان کل داستان را محدود به غلام و نهایتا بقیه ی کارگران چاپخانه مورد بحث کرد.
در مورد نخست از آنچه که مهدی درباره غلام می گوید و نیز مجادله ی غلام با کارگران بر سر بزرگداشت مهدی و نیز تداوم تنش درونی و تعیین برنامه ی کار و جهت اش می توانیم فکر کنیم که او می خواهد و می تواند این کار را انجام دهد.
و اما در مورد دوم می دانیم که در اصفهان کارگران چاپخانه دست به مبارزه و اعتصاب و راهپیمایی می زنند و تنها کسی هم که جان می بازد مهدی نیست بلکه دو کارگر دیگر هم با او جان می بازند.
از این رو، حتی اگر به بدبینانه ترین شکل خود به غلام نگاه کنیم یعنی فکر کنیم که مرگ مهدی نمی تواند اعتلایی زندگی بخش در وی پدید آورد و او اسیر تضادها و تردید خود باقی خواهد ماند و همچنین کارگران حزبی و دیگر کارگران چاپخانه را درگیر خصال ناپسند خود و بی عمل  در مبارزه بینگاریم، اما نمی توانیم امور مزبور را شامل حال کارگران چاپخانه اصفهان کنیم که علیرغم بی عملی حزب دست به مبارزه می زنند.
اما اگر چنین ابهاماتی را در داستان به عنوان گرایشی ضعیف و غیرعمده ارزیابی کنیم و به غلام جوان و مبارزه اش برای «زنده ماندن مهدی» نگاهی امیدوارنه  داشته باشیم آن گاه می توانیم هم مرگ مهدی را بیهوده نپنداریم و هم بی عملی کارگران یک چاپخانه را امری همیشگی ندانیم. در چنین صورتی نتیجه ی داستان به هیچ وجه بدبینی نسبت به زندگی و یاس از مبارزه نیست.
دو بخش داستان
دو بخش داستان بر مبنای شرح دو شخصیت اصلی شکل می گیرد و هنگامی که به جهات عمده حرکت آنها نگاه می کنیم چنان است که در بخش نخست که مهدی است علیرغم برخی آنات سرد و غمبار، انگار ما از سربالایی بالا می رویم و به اوج می رسیم و آن گاه در بخش دوم به نقطه ی صفر برمی گردیم و حرکت را از نو و به وسیله یک کارگر جوان و ناپخته اما تاثیر گرفته از مهدی( غلام پس از هوشنگ نزدیک ترین کارگر به مهدی است و او می خواهد قضیه سفرش را تنها به او بگوید) از سر می گیریم. گویی حرکت منحنی وار و رو به بالایی شکل می گیرد.
در واقع انتخاب غلام ساده و استخوان خرد نکرده با آن گرایش های سنتی و مذهبی و ناآگاهی های اجتماعی از یک سو و با آن علاقه به ستارگان سینمای موزیکال و کمدی و فیلم های لورل و هاردی( منظور ما مجموعه ای از خصال و علائق ودلبستگی هاست) از سوی دیگر به عنوان تنها کارگر تاثیر گیرنده در آن جمع، که نقطه ی مقابل مهدی آگاه  و جدی و پخته و اهل عمل قرار می گیرد می تواند به معنای فرود داستان و از سرگیری حرکت دوباره ی آن در نظر گرفته شود. درگیری های درونی غلام نشان می دهد که او امکان تبدیل شدن به یک مهدی را دارد اما برای چنین تبدیلی باید از مسیر پر پیچ و خم و سنگلاخی عبور کند.
 برخی پرسش ها
برای ما روشن نیست تفاوت کارگران چاپخانه ای در تهران با اصفهان در چیست! این که کارگران تهران حزبی اند دلیلی است برای بی عملی آنان خواه آن گونه که مهدی می گوید و یا غلام آن را می یابد؟ آیا کارگران مورد بحث در اصفهان همچون مهدی عضو هیچ تشکیلاتی نبودند؟
چرا کارگران اصفهان دست به اعتصاب و راهپیمایی می زنند اما کارگران تهران محافظه کارند؟ آیا این با نقش شورای متحده ی مرکزی و تقی فداکار طی سال های پیش از 1325 ارتباط دارد؟ آیا هدایت با فعالیت های شورای متحده در اصفهان بیشتر همدل بوده تا با فعالیت های حزب توده در تهران؟
 این که در مرحله ای از مبارزه بخشی از طبقه ی کارگر در منطقه ای از بخش دیگر پیشروتر باشد و مرکز ثقل مبارزه گردد امر غریبی نیست، اما کارگران صنعتی تهران عموما جزو پیشروترین کارگران ایران بوده اند.
جانبدار بودن هدایت در داستان
در داستان فردا، هدایت بی آنکه نیاز به آن داشته باشد که دیدگاه سیاسی خود را جار بزند و یا آشکارا جانب یکی از شخصیت های خود را بگیرد، در مجموع تصویری جانبدارانه از کارگران ارائه می دهد. او در جبهه ی فئودال ها و سرمایه داران و امپریالیست ها و حتی خرده بورژوازی نمی ایستد و از نگاه کارگران به تناوب این ها را نقد می کند. افزون بر این وی در عین حال که تضادهای درونی کارگران و جنبه های منفی آنها را می بیند و به روی آنها انگشت می گذارد جنبه های مثبت تمامی شخصیت های کارگر داستان کوتاه خود را نیز برجسته می کند. آنچه در مهدی و نیز در بیشتر کارگران برجسته است فاصله گذاری بین «ما» و «آنها» است و این که این زندگی را«مشتریان کافه گیتی» برای آنها درست کرده اند. و آنچه در ذهن غلام برجسته است و آغشته به هیچ تردیدی نیست موضع گیری های وی به نفع مهدی است و میل اش برای زنده نگاه داشتن او و تداوم راه اش.
مساله ی نام ها
     مهدی زاغی: نام مهدی که مذهبی است و زاغی، هم اشاره به چشم های مهدی است و هم می تواند به عنوان نماد هوش زیاد، روشنی افکار، شجاع بودن، نجابت و... به کار رود.
مهدی رضوانی: رضوانی به معنای بهشتی و یا منسوب به دربان بهشت بازهم مذهبی است.
 به نظر می رسد که هدایت بر ضد مذهب جاری، خواسته برای کارگران و توده هایی که تفکر مذهبی دارند مهدی نوع دیگری را یعنی مهدی ای آگاه که زمینی است و ضد مذهب است بشناساند و«رضوان» نیز برایشان تبدیل به زندگی بهتری که طبقه ی کارگر می تواند روی زمین بسازد گردد. 
نام های کارگران دیگر به جز فرخ که با عباس دوست است، همه از روی پیغمبران و امامان دین ها و مذهب شیعه است. البته نام ها در خانواده های کارگری عموما این گونه بوده است اما آوردن آنها در داستان آن هم نویسنده ای همچون هدایت بی غرض نیست و اغلب حاوی جنبه ای مثبت یا منفی است. مثلا «اصغر» که به معنای کوچک است نام یک تازه به دوران رسیده در محیط کار است که کارگران او را حقیر می شمارند؛ «یوسف» که به پاکی شهره است در یوسف اشتهاردی نام کسی است که  جنبه های منفی ای همچون خبرچینی و کلاه سر همکاران خود گذاشتن دارد. و یا «حسین گابی» نام فردی است که از زیر کار دررو است. عکس این اسامی مذهبی را در نام «خجسته» می بینیم. زنی که به سبب مرگ فرزندش در نتیجه آبله سال هاست که پای روضه می نشیند و شیون می کند.  
همچنین در دوستی میان«مهدی و هوشنگ» و« عباس و فرخ»(دو جان در یک بدن) تلفیقی از نام های اسلامی و ایرانی را می بینیم که با توجه به اندیشه های غیر یا ضد مذهبی این افراد( به جز هوشنگ) قصد نهایی هدایت، پذیرش یگانگی و یا همزیستی مسالمت آمیز دو فرهنگ نبوده است.
و بالاخره خود غلام که هم به معنای جوان تازه رسیده است و هم می تواند به معنای رهرو فردی دیگر تفسیر شود.(5)
م - دامون
تیرماه 1401
یادداشت ها
     1-    به نظر می رسد که تجارب شخصی هدایت از توده ای ها و نیز آنچه از این حزب در صحنه ی سیاسی آن روز ایران دید موجب گرفتن چنین مواضعی شده است. البته نقد هدایت بیشتر متوجه بی عملی حزب است حال آنکه نقد کردن اصولی حزب توده تنها شامل بی عملی های آن نمی شود، بلکه مواضع تئوریک- سیاسی و برنامه ای اپورتونیستی و رویزیونیستی آن را نیز در بر می گیرد. همین مواضع است که به دست نزدن به عمل انقلابی منجر می گردد.
2-    روشن است که این ها جدا از ایرادها و ضعف هایی است که مهدی دارد و موجب این شد که ما از جهت عمده ی شخصیت، رفتار و هدف و عمل وی سخن بگوییم. آنها می توانند در واقعیت وجود داشته باشند و موجب مبارزه ی درونی و تحرک و پیشرفت شوند.
3-    با وجود این که به نظر می رسد مهدی زاغی در ادبیات کارگری ایران تقریبا نخستین شخصیت کارگری از این گونه است و بیشتر خصال و دیدگاه های وی او را پاول ولاسف کارگر رمان مادر گورگی و یا پاول در رمان سه رفیق همین نویسنده نزدیک می کند، اما برخی خصال و اندیشه هایی که دارد می تواند شخصیت هایی در ادبیات روسیه با نام«آدم زیادی»( به معنای آدم هایی فراتر از زمان خود که نخستین بار بلینیسکی آن را به کار برد) همچون یوگنی اونه گین(یوگنی اونه گین - پوشکین)، پچورین( قهرمان دوران- لرمانتوف) و نیز نیهلیست هایی مانند بازارف( پدران و پسران - تورگنیف) و حتی تا حدودی ایلیا (یکی از سه شخصیت اصلی رمان سه رفیق) را به یاد بیاورد و ذهن را به گفته ی غلام درباره وی که« اصلا زندگیش یک غلط مطبعه بود» براند. پس از هدایت، در سینمای موج نو ایران نیز افرادی وجود داشته اند که خسته از خود و دیگران و سیر از زندگی احساس«زیادی بودن»( اما نه دقیقا به مفهوم روسی«آدم زیادی»)می کردند و بنا به گفته ی خودشان می خواستند «یه جوری کلک شان» کنده شود.
4-    وقتی که مهدی از احساس اش در مورد یوسف اشتهاردی صحبت می کند می گوید از او«خوشم نمی آید» و نه این که «بدم می آید» و این دو احساس با هم فرق می کنند. نخستین تا حدودی خنثی و دومی آغشته به حدی حتی ضعیف از نفرت است.
5-    در باره ی داستان فردا به جز مقالاتی که در پاره ی نخست این نوشته اشاره شد می توان به دو مقاله دیگر اشاره کرد. یکی از محمد بهارلو با نام بررسی ادبی داستان فردای هدایت و دیگری از حسین پاینده با نام تجدد خواهی ادبی هدایت با تاکید به داستان کوتاه فردا اثر هدایت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر