۱۳۹۸ مرداد ۱۰, پنجشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(13) بخش دوم تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(13)

بخش دوم
تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا
مارکس و دیکتاتوری
هال دریپر سپس به نخستین کاربردهای مفهوم دیکتاتوری در آثار مارکس می پردازد:
«در این انقلاب مارکس‏ ...مانند هر کس‏ دیگری... به دیکتاتوری استناد می کرد. ولی اولین رجوع به "دیکتاتوری" در ستون های این نشریه  (N.R.Z)نه توسط مارکس‏ بلکه از سخنان صدر حکومت موقت نقل شد که به دنبال شورش‏ توده ای قدرت را در دست گرفته بود- و مصمم بود که مانع سرنگونی پادشاهی و حکومت مطلقه شود...» و
« نشریه N.R.Z. به سردبیری مارکس‏ از این خط مشی دفاع می کرد که مجمع ملی با الغاء حکومت مطلقه و فراخواندن مردم، خود را قدرت حاکمه اعلام نماید. هیچ کس‏ شک نداشت که چنین اقدامی مسئله قانونیت انقلابی را مطرح خواهد کرد. این همان چیزی است که انقلابات برای آن به وجود می آیند. واژه "دیکتاتوری" برای همه طرف های شرکت کننده به سادگی منعکس کننده همین مسئله بود همان گونه که کمپهاوزن با حمله به دیکتاتوری دموکراسی، نمونه ای از آن را به نمایش‏ می گذاشت. در همین رابطه N .R .Z از دیکتاتوری مجلس‏ مردمی طرفداری می کرد که می بایستی یک سلسله تدابیر دموکراتیک برای انقلابی کردن جامعه استبداد زده آلمان به اجرا می گذاشت. مارکس‏ نوشت:
"ایجاد هر دولت موقت پس‏ از انقلاب نیاز به دیکتاتوری، آن هم یک دیکتاتوری پر انرژی دارد. ما از همان آغاز کار، با به کار نبردن دیکتاتوری، و بدون درهم شکستن و از میان برداشتن فوری بقایای موسسات کهن، به کمپهاوزن باج دادیم ." اینجا دیکتاتوری در حد «قانونیت انقلابی» به کار رفته است...»
این تفسیر هال دریپر از نخستین اشاره به مفهوم دیکتاتوری در آثار مارکس است. البته جناب هال دریپر خیلی زود به این نکته اشاره می کند که نخستین بار که واژه دیکتاتوری در این نشریه به کار رفت، به نقل از صدر حکومت موقت یعنی کمپهاوزن بوده است که پس از«شورش های توده ای» بر سر کار آمده بود. آنچه دریپر در تفسیر نظر این صدر حکومت موقت می نویسد، با دیکتاتوری به آن شکل که مارکس معنا میکند، تفاوت دارد. دریپر می خواهد با تفسیری نادرست از نظر کمپهاوزن (که پایین تر آن را خواهیم آورد)نظر واقعی مارکس را تخریب کند.
 نخست باید اشاره کنیم که آنچه هال دریپر از مارکس نقل می کند، با آنچه در متن انگلیسی کلیات آثار مارکس و انگلس آمده است، تفاوت فاحشی دارد. ما برگردان این بخش از مقاله را از متنی دیگر می آوریم:
«هر وضعیت سیاسی موقت ( (provisional political set up که به دنبال انقلاب به وجود می آید به نوعی دیکتاتوری نیاز دارد، آن هم یک دیکتاتوری پر توان( پر انرژی ). ما از همان آغاز کمپهاوزن را به خاطر آن که به شیوه ی دیکتاتوری عمل نکرد و بقایای نهادهای کهن را بی درنگ از میان نبرد(smashed up  خرد نکرد و یا  درهم نشکست دقیق تر است) مورد سرزنش قرار دادیم.»(1)
اینجا مارکس به صورت روشنی به اینکه «هر شرایط موقتی پس از انقلاب نیاز به دیکتاتوری، آن هم دیکتاتوری پر انرژی دارد» اشاره می کند و در مقابل، صدر حکومت موقت را که می خواهد«مانع سرنگونی پادشاهی و حکومت مطلقه» شود، مورد انتقاد و تقبیح قرار می دهد و ضمن ارائه این خواست«که مجمع ملی با الغاء حکومت مطلقه و فراخواندن مردم، خود را قدرت حاکمه اعلام نماید»، می گوید که« ما از همان آغاز کمپهاوزن را به خاطر آن که به شیوه ی دیکتاتوری عمل نکرد و بقایای نهادهای کهن را بی درنگ از میان نبرد(smashed up خرد نکرد یا درهم نشکست) مورد سرزنش قرار دادیم».
 به این ترتیب، مارکس به کار نبردن دیکتاتوری یعنی قهر و زور به وسیله کمپهاوزن  را برای درهم شکستن و خرد کردن بقایای موسسات کهن یک ضعف و کمبود اساسی انقلاب می داند، اما هال دریپر بر مبنای متن مورد اشاره خود چنین تفسیر می کند که انقلابات برای «قانونیت انقلابی» به وجود می آیند و منظور طرف های درگیر از دیکتاتوری همین«قانونیت انقلابی» بوده است.  
البته ممکن است بشود که اسم «خرد کردن» ،«درهم شکستن» و «از میان برداشتن بقایای کهنه» را قانون انقلاب یا «قانونیت انقلابی» گذاشت، اما نه به مفهوم محدود کردن«درهم شکستن و از میان برداشتن» به یک سلسله اقدامات قانونی مثلا دموکراتیک و بدون کاربرد قهر و زور. در اینجا قهر و زور هستند که قانون انقلاب، «قانونیت انقلابی»، نظم انقلابی و اساسا معنای واقعی دیکتاتوری هستند. قهر و زور، درهم شکستن و خرد کردن، اقدامات دموکراتیک به معنای رایج واژه نیستند، بلکه خود دیکتاتوری هستند. با دشمنی که قرار است «خرد شود»، «درهم شکسته» شود و «از میان برداشته» شود، نمی شود با زبانی«دموکراتیک» یا وفادار به اصول دموکراتیک حرف زد و یا عمل کرد. اقدامات دموکراتیک یک دولت یا مجلس خلقی که مضامین گوناگون اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دارد، تنها درون خلق معنا می دهد.   
گذشته از این، هال دریپر مسائل را درهم می کند.  دیکتاتوری و دموکراسی با یک دیگر پیوند و وابستگی  دارند، اما این پیوند و وابستگی به هیچ وجه دوگانگی و خارجیت آنها را نسبت به یکدیگر از بین نمی برد. دیکتاتوری در عین حال دموکراسی است. دموکراسی در عین حال دیکتاتوری است. اما نه به این معنا که این دو قابل تفکیک نیستند و هر کدام جداگانه، موجودیتی منحصر به فرد و قائم به خود ندارند. مارکس از «دیکتاتوری مجلس مردمی که می بایستی یک سلسله تدابیر دموکراتیک برای انقلابی کردن جامعه استبداد زده آلمان به اجرا می گذاشت»  صحبت می کند و هال دریپر معنای « تدابیر دموکراتیک برای انقلابی کردن جامعه استبداد زده آلمان» را به وسیله «مجلس مردمی» با تهی کردن مفهوم دیکتاتوری از معنای واقعی اش، در عمل به عنوان برقراری دموکراسی برای «مدافعین پادشاهی و حکومت مطلقه» جا می زند.
وی نظر کمپهاوزن را که از آن می خواهد نظر مارکس، و یگانگی دو نظر در مورد معنای دیکتاتوری را استنتاج کند، چنین شرح می دهد:
«کمپهاوزن نخست وزیر و سرمایه دار راینی هم چنین استدلال می کرد«که اگر حکومت موقت و مجلس‏ آن به نام مردم قدرت حاکمه را در دست بگیرند، این امر چیزی جز یک "دیکتاتوری" نخواهد بود – در حقیقت، دیکتاتوری دموکراسی. اگر حکومت جدید نظام رای گیری را وضع کند که در آن فقط نخبگان حق رای داشته باشند، این باز هم در حکم دیکتاتوری خواهد بود. (4)
 این همان درهم کردن مسائل است. برای کمپهاوزن کاملا روشن است که در دست گرفتن قدرت حاکمه، قدرت سیاسی و یا دقیقتر دولت، یعنی «دیکتاتوری».  اینکه یک طبقه ارتجاعی قدرت سیاسی را در دست داشته باشد و یا یک مجلس مردمی، تفاوتی در نفس قضیه و ذات قدرت سیاسی یا دولت نمی کند. آن یک، دیکتاتوری یک حکومت مطلقه است و این یک دیکتاتوری مجلسی است که مردم، یعنی نه اقلیت بلکه اکثریت( در آن زمان به رهبری بورژوازی) آن را تشکیل داده اند. از نظر کمپهاوزن آن دیکتاتوری دموکراسی نیست، به این معنا که دیکتاتوری مردمی نیست، اما این یک دیکتاتوری مردمی یا «دیکتاتوری دموکراسی» است. به عبارت دیگر این دموکراسی یعنی حکومت اکثریت(اکثریت در شرایط آن زمان آلمان) است که دیکتاتوری اعمال می کند.  وقتی کمپهاوزن میگوید که «اگر حکومت جدید نظام رای گیری را وضع کند که در آن فقط نخبگان حق رای داشته باشند، این باز هم در حکم دیکتاتوری خواهد بود» به این معناست که حکومت جدید، غیر نخبگان( در این جا اشراف و فئودالهای طرفدار استبداد و حکومت مطلقه) را که بورژوازی آلمان در آن زمان به سازش با آنها دست زده بود، از حق رای محروم می کند. اما هال دریپر کل تقابل را به همین «نظام رای گیری» محدود می کند. 
سپس  هال دریپر در مورد نظر مارکس در مورد دیکتاتوری می نویسد:
«در این جا مسئله دیکتاتوری پرولتاریا مطرح نبود زیرا سیاست مارکس‏ در این انقلاب نه به دست گرفتن قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر (که در مراحل اول سازماندهی قرار داشت) بلکه به قدرت رسیدن بورژوازی لیبرال بود که وظیفه تاریخی اش (آنگونه که مارکس‏ در آن زمان می پنداشت) ریشه کن کردن رژیم سلطنتی – بوروکراتیک- فئودالی و تاسیس‏ یک جامعه دموکراتیک بورژوائی بود که در آن پرولتاریا بتواند جنبش‏ و مبارزه طبقاتی خود را برای پیروزی احتمالی تکامل بخشد؛ ولی بخش‏ اعظم بورژوازی آلمان از اجرای این سناریو سرباز زده و به جای آن به قدرت حکومتی مطلقه به مثابه تکیه گاهی علیه تهدید آتی پرولتاریا، پناه برد.
مهم ترین درسی که مارکس‏ از تجربه انقلابی آموخت این بود که بورژوازی آلمان در انجام انقلاب خود، انقلاب بورژوا دموکراتیک قابل اتکا نیست که احتمالاً پایه های انقلاب سوسیالیستی پرولتری را فراهم خواهد کرد. در آلمان بر خلاف آن چه که در فرانسه اتفاق افتاده بود این دو وظیفه باید در هم ادغام می شد.»
تردیدی نیست که  نظریه ای که مارکس در متن مزبور ارائه می دهد برای این نیست که در آن زمان مثلا دیکتاتوری پرولتاریا در آلمان برقرار شود. اینجا صحبت بر سیر یک انقلاب دموکراتیک بورژوازی است که بورژوازی آلمان به دلیل ترس عمیقش از طبقه کارگر نمی توانست به گونه ای کامل و تام و تمام و رادیکال آن را انجام دهد. تمامی تاکتیک کمونیستها در آن انقلاب تنها می توانست به فشار گذاشتن روی بورژوازی از طریق انتقاد تئوریک - سیاسی و یا اقدامات عملی رادیکال مستقل به وسیله کارگران و دهقانان و خرده بورژوازی و به پیش راندن بورژوازی صورت گیرد. اما این انتقادات و اقدامات، هم به سبب شرایط عینی حاکم بر آلمان آن زمان و هم به دلیل شرایط ذهنی ویژه طبقه کارگر، ماهیت انقلاب را تغییر نمی داد و آن را انقلاب پرولتری نمی کرد.
 اما این مسئله که صحبت در اینجا بر سر دیکتاتوری پرولتاریا نیست، بلکه بر سر دیکتاتوری به روی ارتجاع اشراف و فئودالها و برای درهم شکستن تکیه گاه ارتجاعی آنها یعنی نیروی نظامی و دستگاه بوروکراتیک است، تغییری در نفس قضیه دیکتاتوری ایجاد نمی کند. در حقیقت، زمانی هم که انقلاب پرولتری باشد و طبقه کارگر در راس انقلاب قرار گرفته و تضاد اصلی میان طبقه کارگر و بورژوازی باشد، باز باید به همین  شیوه عمل شود؛ یعنی دیکتاتوری اعمال گردد و از زور و قهر و نیروی مسلح  برای  درهم شکستن و خرد کردن و نابود کردن نیروهای نظامی بورژوازی و دستگاه بوروکراتیک وی، و برای انتقال از یک دوران تاریخی به دورانی دیگر یعنی از سرمایه داری به کمونیسم استفاده شود.
 کاربرد دیکتاتوری به معنای خرد کردن و درهم شکستن به این معناست که مارکس از همان آغاز هیچ درک دیگری از دیکتاتوری ندارد. دیکتاتوری، دیکتاتوری است و پرولتاریا، پرولتاریا.  او (و انگلس) به همین سیاق و بر مبنای چنین معنایی به پرورش نظریه اساسی خود یعنی دیکتاتوری پرولتاریا پرداخته و در انقلابات پرولتری آن را تکامل بخشیدند .
 قلب کردن معنای دیکتاتوری به دموکراسی بورژوایی
دریپر سپس به داستان سرایی در مورد مفهوم دیکتاتوری ادامه می دهد. از نظر وی  آن شبح انقلاب کمونیستی که تمامی طبقات حاکمه می بایست از آن بر خود بلرزند، و آن «دیکتاتوری» مردم، که از آن صحبت می شد،همان «حق حاکمیت مردم» بود که گویا می بایست از طریق رای دادن برقرار می شد. او دیکتاتوری را تا حد حق رای انتخاب کنندگان و یک شبه دموکراسی بورژوایی پایین می آورد:
«تایمز لندن به این علت که این امر موجب سلب حق رای "انتخاب کنندگان کنونی" از طریق تبدیل طبقات فرودست به " فرادست" خواهد شد، علیه حق رای اکثریت مردم غوغا به پا کرد‏. سرمایه داران منچستر با یک اعتصاب به این عنوان که این امر "استبداد دموکراسی " است به مخالفت برخاستند. توکوویل لیبرال، که در سال 1856 در باره انقلاب کبیر فرانسه قلم زده بود، از این که این انقلاب نه توسط "مستبدین روشنگر" بلکه "توسط توده ی مردم و برای حق حاکمیت مردم " انجام گرفته است، ابراز تأسف کرد؛ او نوشت، انقلاب دوره دیکتاتوری "توده ای" است. کاملا روشن بود که آن دیکتاتوری ای که او از دستش‏ به فغان آمده بود، برقراری "حق حاکمیت مردم " بود.»
 به عبارت دیگر، تمامی مشکل سرمایه داران مرتجع این بود که در نتیجه  سرنگونی قدرت خودشان، و تبدیل طبقات فرودست به فرادست، اتفاقی که خواهد افتاد این خواهد بود که حق رای «انتخاب کنندگان کنونی »سلب خواهد شد. 
 و «حق حاکمیت مردم» چیست؟ همان «حق رای اکثریت»!؟
بنابراین معنای آن زمان دیکتاتوری«حق حاکمیت مردم» بود و حق حاکمیت مردم هم از طریق «حق رای» و «انتخاب کنندگان» به وجود می آید و با «انقلاب» ی که رخ خواهد داد، «انتخاب کنندگان» دیگری یعنی «طبقات فرودست» می توانند از حق رای خود استفاده کرده و چون اکثریت هستند، و مبنا و ملاک هم «اکثریت» است، آنها خواهند توانست «انتخابات کنندگان کنونی» یعنی «طبقات فرادست» را شکست داده و «حق حاکمیت» خود یعنی «حاکمیت مردم» را برقرار کنند. این است معنای دیکتاتوری در آن زمان از نظر جناب هال دریپر و بنابراین منظور مارکس و انگلس از دیکتاتوری! چه کسی می تواند نظر مارکس و انگلس را تا حد این آت و آشغال ها و چرندیات پایین بیاورد!
 البته قلب کردن معنای مورد نظر مارکس و انگلس از دیکتاتوری به دموکراسی بورژوایی در عین حال به معنای قلب کردن واقعیت دموکراسی بورژوایی است که خود شکلی از دیکتاتوری بورژوایی می باشد.  
 سپس هال دریپر به نظر گیزو می پردازد:
«در 1849 گیزو، آخرین نخست وزیرِ پادشاه فرانسه، کتاب جالبی تحت عنوان "در باره دموکراسی در فرانسه" منتشر کرد. در یک عبارت طولانی، این دولتمرد تاریخدان زبان گلایه می گشاید که امروزه هر کسی مدعی دموکراسی است حتی سلطنت طلبان، جمهوری خواهان مثل چپ گرایان؛ ولی دموکراسی معنائی جز هرج و مرج، جنگ طبقاتی، و " فوق استبداد" توده ای ندارد. فوق استبداد توده ای بدین معنا که توده ها اراده خود را بر آن طبقاتی اعمال می کنند که اگر چه در اقلیت قرار دارند اما ماموریت حکومت بر جامعه به عهده آن ها قرار دارد. این مفهوم تازه سرهم بندی شده که گویا حاکمیت باید ناشی از انتخابات باشد کاملاً غیر فرانسوی است. "شاید تدبیر زمانه، استبداد توده ای و یا دیکتاتوری نظامی را طلب کند اما این ها هیچ گاه شکلی از حکومت نخواهند بود." (7)
گیزو چیزی را مفروض‏ می انگاشت که همه به آن وقوف داشتند: دموکراسی به معنای همه قدرت به مردم است. و این به معنای دیکتاتوری مردم بود. او مخالف این دیکتاتوری بود.»
به این ترتیب، هیچ روشن نیست که اصلا چرا توده های مردم باید تلاش کنند قدرت سیاسی را به دست آورند. زیرا هم اکنون آن را در دست دارند!
 «دموکراسی» در آن زمان «به معنای همه قدرت به مردم» است. همه قدرت به دست مردم، یعنی «دیکتاتوری مردم»! و گیزو هم مخالف این دیکتاتوری یعنی همه قدرت به مردم یا همان «دموکراسی» است. 
و اما «قدرت مردم» یا «حاکمیت مردم» یعنی همان «دموکراسی» که همه گروه ها مدعی آن بودند، ناشی از چیست؟ از نظر گیزو اگر حکومت ناشی از« انتخابات» باشد، خوب نیست، زیرا «حاکمیت ناشی از انتخابات... کاملا غیر فرانسوی است»( و موجب «جنگ طبقاتی» که احتمالا باید تبلیغات انتخاباتی گروهها علیه یکدیگر باشد، می شود). و بنابراین حاکمیت مردم یا دموکراسی، یعنی حاکمیتی  ناشی از انتخابات. و آنچه هم که گیزو ظاهرا مخالف آن است همین انتخابات همگانی و اکثریت یافتن مردم در پارلمان است. و اکثریت در پارلمان و داشتن حکومت یعنی همان قدرت مردم و قدرت مردم هم یعنی دیکتاتوری مردم یا «استبداد توده ای». و «استبداد توده ای» چرا بد است؟ زیرا در استبداد توده ای، «توده ها اراده خود را بر آن طبقاتی اعمال می کنند که اگر چه در اقلیت قرار دارند، اما ماموریت حکومت بر جامعه به عهده آن ها قرار دارد». و این همه انتقاد رادیکال هال دریپر از نظرات گیزو و دیگر بورژواها است.
کافی است خواننده مقایسه ای بین زمان گیزو و دموکراسی های بورژوایی بعدی بکند تا متوجه شود که آنچه گیزو مخالف آن بود، در این دموکراسی ها جامه عمل به خود پوشیده است. یعنی به اصطلاح «حکومت مردم» یا برقراری حکومت اکثریت از طریق انتخابات.
و ما می توانیم چنین نتیجه بگیریم که چون اکثریت مردم در کشورهای سرمایه داری با شرکت در انتخابات، حکومتی ناشی از انتخابات بر سرکار می آورند، پس این حکومت ها یا همان «حکومت مردم» و چیزی هستند که در قرن نوزدهم «دیکتاتوری مردم» یا «استبداد توده ای» می خواندند و یا اینکه( در صورتی که نباشند) در آینده چنان خواهند بود.
می بینم که هال دریپر، «عالمانه» و«شجاعانه» وارد گود شده تا در نقش آگاهی دهنده، مردم(و احتمالا طبقه کارگر را) را متوجه چه  قضایای مهمی بکند!؟
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 98  
یادداشت ها
1-   هال دریپر این سخنان مارکس را نه از مقاله خود مارکس، بلکه از کتاب هایی با نام های مارکس و بابوفیسم  و جنبش بابوفیست نقل می کند. ما برگردان این بخش را که در مقاله مارکس با نام بحران و ضد انقلاب( سپتامبر سال 1848) آمده، از کتاب دیگری نقل می کنیم که به متن انگلیسی کلیات آثار مارکس و انگلس وفادارتر است:
هر وضعیت سیاسی موقت ( (provisional political set up که به دنبال انقلاب به وجود می آید به نوعی دیکتاتوری نیاز دارد، آن هم یک دیکتاتوری پر توان( پر انرژی ). ما از همان آغاز کمپهاوزن را به خاطر آن که به شیوه ی دیکتاتوری عمل نکرد و بقایای نهادهای کهن را بی درنگ از میان نبرد(smashed up  خرد نکرد و یا  درهم نشکست دقیق تر است) مورد سرزنش قرار دادیم(مقایسه کنید با متن آمده در مقاله دریپر که از آن استنتاج هم می کند). وقتی که کمپهازون خود را سرگرم خواب و خیال های قانونی کرده بود جریانات [ارتجاعی] شکست خورده موقعیت خود را چه در دیوان سالاری دولتی و چه در ارتش تقویت کردند تا آنجا که حتی خطر دست زدن به نبردی آشکار را پذیرفتند. هدف از همایش مجلس توافق بر سر قانون اساسی بود. مجلس به موازات شاه و به عنوان نیرویی برابر باقی ماند: دو نیروی برابر در شرایطی موقت و ناپایدار! آقای کمپهاوزن با کمک این تقسیم قدرت بود که می خواست« آزادی را نجات دهد»- و همین تقسیم قدرت در وضعیتی موقتی و ناپایدار بود که ناگزیر به تضاد و برخورد انجامید. شاه نقش پوشش دارودسته های ضد انقلابی درون اشرافیت، ارتش و دیوان سالاری را بازی می کرد. بورژوازی پشتیبان اکثریت مجلس باقی ماند. دولت کوشش کرد پا درمیانی کند اما از آنجا که ضعیف تر از آن بود که به نمایندگی بورژوازی و دهقانان قاطعانه عمل کند و اشرافیت و دیوان سالاری و سران ارتش را با یک ضربت براندازد.، تنها موفق شد خود را در چشم همه ی طرف های مربوطه بدنام کند و درگیری هایی به وجود آورد که کوشش داشت از آن احتراز کند.»( مرتضی محیط، کارل مارکس، زندگی و دیدگاههای او، بخش دوم، ص 56 عبارات داخل پرانتز از ماست) گفتنی است که بازگفت ما از کتاب محیط، به معنای تایید دیدگاه های وی نیست.  




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر