۱۳۹۸ مرداد ۲۰, یکشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(14) بخش دوم تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا




آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(14)
بخش دوم
تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا

قلب مفهوم دیکتاتوری- دنباله
هال دریپر در ادامه توضیحات خستگی ناپذیر خود درباره معنای دیکتاتوری در قرن نوزدهم به سراغ هر که می تواند می رود و نظرات هر کسی را که بتواند دستاویز خود می کند، تا ثابت کند که معنای دیکتاتوری کاربرد قهر و زور و اجبار سیستماتیک و منظم یک طبقه بر طبقه دیگر نبوده است. گر چه خسته کننده است، اما چون این فرد بخصوص، پیامبر تروتسکیست های غرب پرست و ایضا خروشچفیست های ایرانی است، به ناچار ما باید پیه این خستگی و حوصله سربری را به تن خود بمالیم و ایرادات وی را دنبال کنیم.
 اکنون درپیر به سراغ یک «محافظه کار»یا «مرتجع اسپانیایی»، به نام خوان دوزو کورتس می رود تا از زبان وی، معنای دیکتاتوری را در آن زمان اروپا(سال 1849) بازگو کند:
وی«... در "سخنرانی پیرامون دیکتاتوری" ... هیچ ترسی به خود راه نداد از اعلام این که به خاطر حق " شعور" و حق شمشیر، قدرت به طبقات مالکِ بورژوا تعلق دارد. وقتی این ها کافی نباشد دیکتاتوری باید به میان بیاید. او اذعان می کرد که "آری" دیکتاتوری کلمه وحشت برانگیزی است اما کلمه انقلاب از آن بسیار ترسناک تر است. »
مسئله اینست که شما طرفدار کدام نوع از دیکتاتوری هستید؛" این مسئله انتخاب بین دیکتاتوری قیام و دیکتاتوری حکومت(کنونی) است،" و او دومی را انتخاب می کرد. آنگاه نکته اصلی گفته او فرا می رسد:
"مسئله انتخاب بین دیکتاتوری از پایین و دیکتاتوری از بالاست: من دیکتاتوری از بالا را انتخاب می کنم زیرا از قلمرو خالص‏ تر و عالی تری سرچشمه می گیرد. مسئله در نهایت، انتخاب بین دیکتاتوری دشنه و یا دیکتاتوری شمشیر است؛ من دیکتاتوری شمشیر را انتخاب می کنم زیرا شرافتمندانه تر است ."» (مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا)
باز هم مشتی تفاسیر نادرست از معنای دیکتاتوری از زبان شخصی که گویا به این دلیل «مرتجع» است که به دموکراسی بورژوایی باوری ندارد:
 دیکتاتوری مساوی است با کلمه «انقلاب»، با«قیام»، با«دیکتاتوری حکومت کنونی» و نهایتا دیکتاتوری مساوی است با «حکومت از پایین» یا همان «حکومت مردم»( در مقابل «حکومت از بالا» یا همان حکومت بورژوازی)کذایی که ما در بخش پیشین به آن اشاره کردیم.(1)
 سپس هال دریپر ادامه می دهد:
«بزرگترین دیکتاتوری ممکن در انگلستان وجود داشت؛ زیرا (به این امر توجه کنید) پارلمان انگلیس‏ می توانست هر کاری را که می خواهد انجام دهد: آنگاه، مرتجع اسپانیائی ظفرمندانه سئوال می کند، "آقایان، چه کسی چنین دیکتاتوری غول آسائی را دیده است؟"»
 می توانیم استنتاج کنیم که منظور «محافظه کار» و «مرتجع اسپانیایی»(هال دریپر با این موضع گیری فکر می کند شاخ غول شکسته است!) از «بزرگتری دیکتاتوری»، وجود «پارلمان در انگلستان» است و اینکه پارلمان بر کشور حکومت می کند. و اگر وی محافظه کار و مرتجع است برای این است که در اسپانیا، حکومت پارلمان یا همان «دیکتاتوری از پایین» وجود ندارد.
بنابراین کل داستان بر سر«دیکتاتوری ...در انگلستان» است. و اما این دیکتاتوری چگونه است؟ «پارلمان انگلیس می توانست هر کاری را که می خواهد انجام دهد»( کمی پایین تر دریپر از اینکه گیزو و حکومت طبقه کارگر را «استبداد پارلمانی» می خواند، صحبت می کند).(2) بنابراین معنای دیکتاتوری این بود که «پارلمان» هر کاری می خواست انجام می داد. و دیکتاتوری پارلمان انگلستان همان «دیکتاتوری غول آسایی» بود که مرتجع ما فکر می کرد در اسپانیا هم ممکن با «حکومت از پایین» به وجود آید. نهایتا معنای دیکتاتوری یا «حکومت از پایین» می شود حکومت پارلمان. همان نکته ای که ما در پایان بخش 13 به ان اشاره کردیم.
بهتر است که نگوییم منظور هال دریپر از این خزعبلاتی که به خورد خوانندگانش می دهد این است که «حکومت  طبقه کارگر» می تواند «حکومت پارلمانی» باشد. امری که بنا به نوید هال دریپر با اکثریت پیدا کردن نمایندگان طبقه کارگر در پارلمان تحقق پیدا می کند. و باز بهتر است نگوییم که منظور هال درپیر این است که آن چیزی که مد نظر مارکس از «دیکتاتوری پرولتاریا» بوده، همن «حکومت کارگری» است که از طریق پارلمان ی بدست آید. همچنان که در پایان بخش پیشین گفتیم با چنین برداشتی می توانیم بگوییم که از نظر دریپر گرچه ممکن است که  در حال حاضر در این کشورها «حکومت بورژوازی» برقرار باشد، اما طبقه کارگر و مردم می توانند با شرکت در انتخابات و کسب اکثریت، حق حاکمیت خود را به دست آورند و «دیکتاتوری پرولتاریا» را برقرار سازند! البته منظور دریپر جز اینها هم چیزی نیست.
وی ادامه می دهد:
« در 1850 ...لورنز فون اشتاین ... این مسئله را کاملاً با واژگان قدرت طبقاتی، و به ویژه، در متن یک مبارزه طبقاتی جدید پرولتاریا مورد بحث قرار می دهد ...
اشتاین نوشت: "دیکتاتوری اجتماعی" به "شعار پرولتاریا تبدیل شده است"(به معنای بلان)، و"نمایندگی مردم به شعار دموکراسی و صاحبان مالکیت" (به معنای دموکراسی بورژوائی تحت رهبری لامارتین). طرفداران لوئی بلان، سوسیال دموکرات ها، می توانند تصمیم بگیرند که حکومت را سرنگون کرده، و با جایگزینی انحصاری سوسیال دموکرات ها به جای حاکمان قبلی حاکمیت پرولتری را برقرار کنند. نظریه سوسیال دموکرات ها در باره حق حاکمیت مردم چنین است که "یک حکومت موقت تا آن زمان که همه تدابیر لازم را عملی ساخته باید دیکتاتوری را در دست داشته باشد." "مبارزه طبقات برای در دست گرفتن دولت در این جا با وضوح فرموله شده است".
اشتاین علی رغم این حقیقت که لفاظی های بلان را جدی گرفته بود، یک تجزیه و تحلیل ارتجاعی از انقلاب را به پیچیده ترین شکل خود ارائه کرد. در برخی از عبارات به نظر می رسد که او تا آستانه استفاده از واژه "دیکتاتوری پرولتاریا" پیش‏ می رود اما در حقیقت این واژه در نوشته او ظاهر نمی شود. مارکس‏ در همین مسیر، البته به شیوه خودش‏، و با پذیرفتن همان اصطلاحات رایج پیش‏ می رود.»
همچنانکه دیده می شود دیکتاتوری هر معنایی دارد، به جز آنکه می توانست داشته باشد و باید داشته باشد، یعنی کاربرد قهر و زور و اجبار.
دیکتاتوری  در متن یک «مبارزه جدید طبقاتی پرولتاریا» یعنی «قدرت طبقاتی». به واقع، یعنی «قدرت» بدون هیچ نکته دیگری.
دیکتاتوری یعنی «دیکتاتوری اجتماعی»؛ در حقیقت، یعنی حکومت اجتماعی. و این دیکتاتوری اجتماعی می تواند شکل برگردان«نمایندگی مردم» یا همان «دموکراسی بورژوازی» باشدکه  بورژوازی آن را روی حکومت خود می گذارد. از دیدگاه بورژوازی«نمایندگی مردم» یا «دموکراسی»، در مقابل «نمایندگی اقلیت» یا همان «دیکتاتوری اجتماعی» قرار می گیرد.
دیکتاتوری یعنی «حاکمیت پرولتری».  یا همین مفهوم «حکومت کارگری» که از سوی اغلب گروههای تروتسکیست و خروشچفیست حال حاضر ایران به کار برده می شود.
دیکتاتوری یعنی «حق حاکمیت مردم» و «حکومت موقت»!؟
 و بالاخره هال دریپر می گوید که آنچه مارکس در خصوص دیکتاتوری نوشته،« با پذیرفتن همان اصطلاحات رایج» صورت گرفته و« پیش رفته» است. منظور وی البته آن معناهایی است که خود برای دیکتاتوری تفسیر کرد.  
درهم کردن مرکزیت با دیکتاتوری
اینک هال دریپر به سراغ مارکس و انگلس می رود تا کاربرد این مفهوم را در آثار آنان مورد بررسی قرار دهد.
«... مارکس‏ و انگلس‏ ...مثل دیگران در این دوره این کلمه را در اشکال بسیار گوناگونی به کار برده اند، به ویژه در شکل استعاری... آن ها به "دیکتاتوری روشنفکرانه" کلیسا، و یا پاپ ها، در قرون وسطی اشاره کرده اند؛ به دیکتاتوری مالی کردی موبیلیه.  دولت های کوچک آلمان تحت دیکتاتوری پروس‏ و یا اطریش‏ قرار داشتند؛ حکومت برلین به "دیکتاتوری فرانسه- روسیه" تسلیم شد؛ تمام اروپا تحت "دیکتاتوری مسکو " قرار داشت.»
در اینجا لازم است اشاره کنیم که برخی از این مفاهیم نمی توانند از همه جوانب، نه با معنای دیکتاتوری به طور کلی و نه با معنای دیکتاتوری در دیکتاتوری پرولتاریا جور شوند. برخی از این دیکتاتوری ها به کاربرد قهر اشاره ای ندارند. بلکه به کاربرد زور، قدرت یا اتوریته بدون بکار بردن سلاح متکی هستند. روشن است که این قدرت در نیروهای گوناگونی می تواند وجود داشته باشد. مانند نیروی فرهنگی، نیروی مالی و یا چیز های دیگر. اما آنجا که صحبت بر سر قدرت حاکم است، این قدرت های فرهنگی روشنفکرانه و یا مالی در نهایت بر زمینه نیروی نظامی و  سلاحی که پشتیبان آنهاست، می توانند اعمال قدرت کنند و بدون چنان پشتوانه و یا زمینه ای پا در هوا هستند. مثلا «دیکتاتوری روشنفکرانه» کلیسا متکی است به دیکتاتوری کلی کلیسا و کلا طبقه فئودالها و اشراف و نیروهای مسلحی که در اختیار دارند؛ و یا «دیکتاتوری مالی کردی موبیله» متکی است به دیکتاتوری طبقه بورژوا، دولت و نیروهای نظامی اش.
 این امر در مورد مثلا «دیکتاتوری پروس» و یا اطریش» و یا «دیکتاتوری فرانسه – روسیه» صدق نمی کند. در این گونه موارد مستقیما همان دولت ها و دیکتاتوری های آنها یعنی تکیه شان به ارتش و نیروی های نظامی شان است که مورد اشاره قرار گرفته است. 
اما آنچه از این آسمان و ریسمان بافتن ها و درهم کردن ها بسیار جالب تر است، تفسیر جناب هال دریپر تروتسکیست است از اشارات مارکس و انگلس به این دیکتاتوری ها:
« و درست همان گونه که داور، دیکتاتور یک زمین فوتبال است درست به همان شکل که ویراستار یک روزنامه یومیه اگر چه خود تابع صاحبان روزنامه بود "دیکتاتور" آن نشریه نامیده می شد. مارکس‏ همان "دیکتاتوری" را بر روزنامه کُلنی که او در طی روزهای تب آلود انقلاب 1850- 1848 ویراستار آن بود اعمال می کرد.»
 و این می شود همانند و یا نزدیک به معنای دیکتاتوری در آن روزگار و ایضا دیکتاتوری پرولتاریا!؟
 خیر جناب هال دریپر! درست همان گونه نیست! این جا نه یک امر، بلکه دو امر جداگانه و متضاد با دو زمینه کاملا متفاوت وجود دارند که در دیدگاه شما درهم شده اند و یکی جای دیگری نشسته است.
 در واقع چنانچه بخواهیم امور بالا را در دیکتاتوری پرولتاریا بکار بریم( زیرا این امور را در هر  دیکتاتوری و از جمله دیکتاتوری بورژوازی نیز می توان بکار برد)، یکی از آنها می شود دیکتاتوری بر استثمارگران یعنی کاربرد قهر، زور و اجبار در مقابل مقاومت آنها برای پیش گیری از گسترش و عمق بخشیدن به نظام سوسیالیستی و تلاش آنها برای برگرداندن نظام سوسیالیستی به سرمایه داری، و دیگری می شود مرکزیت دموکراتیک که خود خصلت اساسی دموکراسی پرولتری را تشکیل می دهد.
 برای نمونه، نقش مارکس در مقام« دیکتاتور» که در این موارد واژه ای بی معنا خواهد بود( در اینجا کاری به این هم نداریم که خود وی تابع صاحبان مالی روزنامه بود) در هیئت تحریریه، نقش یک رهبر بود که پس از شور و مشورت دموکراتیک، یعنی موجودیت فضای دموکراسی میان اعضای هیئت تحریریه و کارکنان روزنامه و بحث و جدل های ضروری و به حد کافی، مرکزیت و نظم پرولتری را اعمال می کرد تا فعالیت مسئولین و کارکنان روزنامه دچار بی نظمی و آنارشی نگردد و تمامی نیروها بسوی تحقق اهداف آنها سمت و سو یابند.
همین نوع رابطه با تفاوت هایی بین داور یک مسابقه فوتبال و بازیکنان دو تیم نیز وجود دارد. یعنی پذیرش نقش حکمیت داور و اداره مسابقه به وسیله قوانینی که بدون آنها مسابقه دچار هرج و مرج و بی نظمی می شود.
حال  چنانچه این امور را با دیکتاتوری پرولتاریا که رابطه بین طبقه کارگر و استثمار شدگان با استثمارکنندگان را تنظیم می کند، مقایسه کنیم، می بینیم  که اینها  از دو جنس متفاوت و در دو زمینه کاملا متفاوت هستند. یکی، یعنی مرکزیت دموکراتیک به مثابه شکل اجرای دموکراسی پرولتری درون طبقه کارگر و توده های استثمار شده است و به مقوله دموکراسی- مرکزیت تعلق می گیرد که خود در مقابل دموکراسی- هرج و مرج می باشد، و دیگری به مقوله دیکتاتوری بر دشمن طبقاتی برمی گردد و در مقابل دموکراسی برای طبقه پرولتری است. به عبارت دیگر، این دیکتاتوری پرولتاریایی خود در نقطه مقابل دموکراسی پرولتری یا همان مرکزیت دموکراتیک که میان توده های استثمارشدگان است، قرار می گیرد.
 هال دریپر دو مقوله از دو جنس مختلف و در دو زمینه کاملا متفاوت را درهم می کند تا معنای دیکتاتوری را در دیکتاتوری پرولتاریا با رهبریت مدیر یک روزنامه یا رئیس یک هیئت تحریریه  و یا نقش داور در یک مسابقه ورزشی یکسان به شمار آورد.
دیکتاتوری نظامی
هال دریپر در مورد دیکتاتوری نظامی می نویسد:
«واژه "دیکتاتوری نظامی" با انعطاف کمتری توسط آن ها به کار رفته است؛ در حقیقت، تا آن جا که من می دانم، مارکس‏ و انگلس‏ هیچ گاه این واژه را در باره افراد و یا رژیمی که نسبت به آن احساس‏ جانبدارانه داشته باشند به کار نبرده اند. من شک دارم که این روال درباره کاربرد عمومی آن نیز مصداق داشته باشد.»
 منظور از رژیمی که مارکس و انگلس نسبت به آن احساس جانبدارانه داشته باشند، بیشتر از موارد پیش از کمون پاریس (دولت های موقت در فرانسه و آلمان در پی انقلاب های این کشورها در 1948) می تواند خود کمون پاریس باشد. علت این بکار نبردن این است که «دیکتاتوری نظامی» یا اشاره است به اعلام حکومت نظامی در دیکتاتوری بورژوازی و یا به دیکتاتوری ای که به طور کلی در آن نظامیان یا ارتش، حاکم هستند. هیچکدام از این دو، مشخصه دیکتاتوری پرولتاریا نیستند. زیرا این دیکتاتوری، نه حکومت نظامیان یا ارتش و دیکتاتوری نظامی است و نه  عموما نیازی به اعلام حکومت نظامی دارد. این دیکتاتوری نیروی خود را از نیرو و قدرت طبقه کارگر و تمامی طبقات زحمتکش و استثمار شونده مسلح می گیرد و در سرکوب دشمنان طبقاتی بر آنان متکی است.  
دیکتاتوری  به معنای تحقیر آمیز!
دریپر در تکمیل دائره المعارف اش در مورد «اصطلاح دیکتاتوری»  اینکه به کاربرد تحقیر آمیز آن می رسد:
«ولی از سوی دیگر، مارکس‏ واژه " دیکتاتوری " را در معنای تحقیرآمیز آن در مورد تعدادی از چهره های سیاسی به کار برده که هیچگاه اعمال دیکتاتوری نمی کردند. در این موارد معنای واژه دیکتاتوری منحصراً تاکیدی بود به نوعی سلطه جوئی اما در پوششی دیگر. در میان این نمونه ها می توان به پانل رهبر ایرلندی، بیسمارک، لرد پالمرستون و چند نفر دیگر اشاره کرد. این شیوه کاملا معمول در مطبوعات یادآور این است که چگونه اغلب فرانکلین و روزولت را مدت ها بعد از آن که معنای این واژه جا افتاده بود "دیکتاتور" می نامیدند.»
 بنابراین، اگر مارکس گفت که پارنل،  لرد پالمرستون و بیسمارک، دیکتاتورند، نه برای این بود که این سه نفر( به ویژه نفرات دوم و سوم) واقعا «اعمال دیکتاتوری» می کردند، بلکه برای این بود که  آنها را «تحقیر» کند. جالب است که در دوران مورد بحث، پارنل عضو پارلمان ایرلند( ظاهرا از حزبی که حکومت را در دست داشت) و  دو شخص اخیر یکی شان نخست وزیر انگلستان و دیگری صدر اعظم آلمان( که به صدراعظم به اصطلاح «آهنین» مشهور بود) بودند. پالمرستون و بیسمارک رهبران دولت حاکم بودند. و دولت این دو کشور، ارگان دیکتاتوری بورژوازی بر طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان بود. این دو رهبرانی  دولتی بودند که دولت طبقه حاکم  به شمار می رفت و دیکتاتوری این طبقه هم از طریق این دستگاه بوروکراتیک – نظامی صورت می گرفت.
 همچنین از دید هال دریپر، فرانکلین و روزولت روسای جمهوری کشور آمریکا که دموکراسی بورژوایی بر آن حاکم بود، نمی توانستند دیکتاتور باشند. خیر! آنها نمی توانستند رهبران یک طبقه معین یعنی بورژوازی بوده باشند که از طریق دولت خود که دولت استثمارکنندگان است بر اکثریت استثمار شوندگان، دیکتاتوری این طبقه را اعمال می کرد. افرادی مانند آنها تنها «سلطه» داشتند!
همچنانکه می بینیم اینجا هم باز یک درهم کردن شیادانه دیگر از جانب هال دریپر به چشم می خورد. او دیکتاتوری را صرفا «دیکتاتوری فردی» به شمار می آورد. اگر دیکتاتوری، فردی بود، دیکتاتوری است، اگر دیکتاتوری، فردی نبود و طبقاتی بود، دیکتاتوری نیست.  از دیدگاه او ما زمانی می توانیم از دیکتاتوری نام ببریم که یک فرد دیکتاتوری کند نه یک طبقه. چیزی شبیه همان «استبداد» که در بخش های پیشین مورد بحث قرار دادیم. از نگاه وی طبقه دیکتاتوری نمی کند، بلکه «حکومت» می کند. بنابراین دموکراسی بورژوازی نمی تواند دیکتاتوری بورژوازی بر علیه استثمارشدگان باشد، بلکه «حکومت بورژوازی» است. و دیکتاتوری طبقه کارگر نمی تواند دیکتاتوری این طبقه علیه استثمارکنندگان باشد، بلکه صرفا «حکومت طبقه کارگر» است و ماهیت این هر دو حکومت هم یک «دموکراسی خالص» است و اکثریت و اقلیت تکلیف حکومت را تعیین می کنند. بر این مبنا، وی تمامی رهبران نامبرده  طبقه بورژوازی را که روسای دولت های زمان خودشان بودند، به این علت که دیکتاتوری آنها، دیکتاتوری فردی نبود، دیکتاتور به حساب نمی آورد و چون این ها «افرادی دیکتاتور»(احتمالا درون طبقه خودشان) نبودند پس دولت های آنها هم دیکتاتوری این طبقه بر طبقات استثمار شده و  زیر ستم نبود!
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم مرداد 98
یادداشت ها
1-   راستش نگارنده از معنای قرار دادن دیکتاتوری شمشیر در مقابل دیکتاتوری دشنه (یا خنجر) سر در نیاوردم. شاید چیزی همچون قرار دادن دیکتاتوری شمشیر (saber شمشیر نظامیان) در «قلمرو خالص تر و عالی تر» در مقابل «دیکتاتوری دشنه») یا خنجرdagger)که گویا به قلمرویی «ناخالص و حقیر» تعلق دارد، باشد( «شمشیر بورژواها» بهتر از «خنجر حقیر» پرولترهاست). شاید که شمشیر هم بلند است و هم از روبروست، اما «خنجر را از پشت می زنند»!؟). در هر صورت اگر ما در اینجا مسئله را حکومت سلاح در نظر گیریم، دیکتاتوری بورژوازی بدون تردید کاربرد قهر و اجبار علیه استثمار شدگان به وسیله« شمشیر» است، در حالی که دیکتاتوری پرولتاریا کاربرد قهر و اجبار بر علیه  بر استثمارکنندگان است. در بندی که پس از آن می آید، متوجه چگونگی استفاده دریپر از این بیانات می شویم.
2-   «گیزو نیز مانند اشتاین، و هر کس‏ دیگر، اغلب "استبداد" را معادل معنای "دیکتاتوری" به کار می بردند: در ترکیباتی مانند" استبداد طبقاتی"(که به رژیم های بورژوا – دموکراتیک اطلاق می شد)، "استبداد پارلمانی"، "استبداد صنعتی" کارخانه، یا" تهاجمات استبدادی به حقوق مردم" که به وسیله یک دولت کارگری انجام خواهد شد. واژه "استبداد طبقاتی" که او اغلب در دهه 1850 از آن استفاده می کرد در واقعیت امر یکی از مشتقات "دیکتاتوری طبقاتی" بود.»
استبداد را معادل دیکتاتوری بکار می بردند و منظور از دیکتاتوری هم «پارلمانی»، «صنعتی» و« تهاجمات به حقوق مردم... به وسیله یک حکومت کارگری» بود!؟





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر