۱۳۹۸ مرداد ۱۴, دوشنبه

درباره برخی مسائل هنر(4) هنر و سیاست


درباره برخی مسائل هنر(4)
هنر و سیاست

با بازنگری در 17 مرداد 98
 هنر و سیاست
برای اینکه در مورد رابطه هنر و سیاست صحبت کنیم، نخست باید سیاست را تعریف کنیم و بگوییم که اصلا سیاست چیست.
مائو تعریفی بسیار ساده و روشن از سیاست به دست می دهد:
«.  سیاست خواه انقلابی و خواه ضد انقلابی باشد، همیشه عبارتست از مبارزه یک طبقه علیه طبقه ای دیگر، نه فعالیت عده اندکی از افراد.»
«سیاست ...همیشه عبارت است از مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر.»(1) مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر دامنه ای گسترده دارد و از وجوه گوناگون اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تا مسائل اخلاقی، روانشناختی و زیباشناختی را در بر می گیرد. بنابراین، هنر که شکلی از کار ذهنی و اندیشه است، اندیشه ای که عموما در اشکالی قابل حس انتقال می یابد، تمامی جنبه های زندگی اجتماعی یعنی اقتصاد، سیاست، فرهنگ، فلسفه، علم، اخلاق، اساطیر، مذهب، خرافات، رسوم، آداب، سنن، احساسات و روان و غیره را در بر می گیرد و مبارزه طبقات را در آن زمینه ها بازتاب می دهد. به این معنا، به سهم خود آینه اجتماع و پویایی و تحرک آن به پیش است.(2)
هنر نمی تواند نسبت به این مجموعه بی تفاوت باشد، از آنچه حلقه  مرکزی و اساس تحرک تمامی جنب و جوش های جامعه است و پیوندها و شکاف ها بین مردم را ایجاد می کند، یعنی مبارزه طبقاتی، دور و یا برکنار بماند و این همه  را که تمامی زندگی از آنها ساخته شده است، در خود بازتاب نکند. هنر نمی تواند از این همه بگریزد و بگوید که«مرا با سیاست کاری نیست!»
نگاهی به تاریخ هنر در کشورهای دیگر نشان می دهد که هنر با سیاست طبقات مختلف رابطه داشته و به اشکال گوناگون آن را بازتاب داده است. هنر ایران نیز که باید آن را بیشتر در شعر ( ما از هنر عوام و فولکلور حرفی نمی زنیم ) خلاصه کنیم، به ویژه پس از حکومت ساسانیان نشان می دهد که هنر از همان آغاز هنری سیاسی و یا بیش و کم با سیاست در رابطه بوده و آن را بازگو است.
در بخش نخست این نوشته اشاره وار گفتیم، بسیاری از شاعرانی که در تاریخ هنر ایران ارجی یافته و نامی داشته و آثار ماندگاری آفریده اند، عموما رویکردی سیاسی داشته و به جنبش های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی زمان خود تعلق داشته اند. از جنبش سیاسی شعوبیه گرفته تا قرامطه، اسماعیلیان، سربداران و ... که بسیاری از رودکی به بعد به آن ها تعلق داشتند و یا با احساس نزدیکی با آنها شعر سروده و قلم زده اند تا مشروطیت. اهمیت شاعرانی مانند فردوسی، خیام، حافظ، به این دلیل است که در آثار اینها سیاست(خواه مستقیم و خواه غیر مستقیم) بازتابی ژرف یافته است.
 این رویه، از مشروطیت به این سو که مبارزه طبقات در ایران گسترش و شدت بیشتری یافته و روشنی بیشتری به خود گرفته، به همین سان تداوم یافته است. مشکل بتوان در تاریخ هنر ایران، هنرمندی را یافت که ضد سیاست، غیر سیاسی و یا بی تفاوت به مسائل طبقاتی و سیاسی و به اصطلاح سرش در کار خودش بوده باشد، و اثری با ارزش و ماندگار در تاریخ هنر ایران آفریده باشد.(نگاه کنید به بخش نخست همین نوشته)   
سیاست در هنر
مائو در ادامه بیانات خویش  در مورد رابطه بین هنر و سیاست  چنین می افزاید:
«مبارزه انقلابی در جبهه ایدئولوژیک و هنری باید پیرو مبارزه سیاسی باشد، زیرا بیان منسجم نیازمندی های طبقات و توده ها تنها به وسیله سیاست میسر است.»(3)
این سخنان بطور کلی درست است، زیرا به واقع، سیاست است که نقش اصلی را در بیان منافع و خواست های هر طبقه دارد و بیان منسجم نیازمندی های طبقات و توده ها تنها به وسیله آن ممکن و میسر است.
 اما آنچه نباید از این سخنان  برداشت کرد، این است که همیشه به گونه مکانیکی نخست سیاست و مبارزه سیاسی خواهد بود و بعد امور و مبارزات نوع دیگر. باید توجه داشت که خواه مائو و خواه لنین ( در نوشته اش با نام سازمان حزبی و ادبیات حزبی که هنر را پیچ و مهره ای از مبارزه انقلابی می داند ) زمانی که سیاست را در مرحله نخست قرار می دهند، هم در چین یک حزب کمونیست نیرومند و با نفوذ در توده ها وجود دارد و هم در روسیه حزبی مانند بلشویک وجود دارد. احزابی که می توانند خواست های طبقه کارگر را به گونه ای منسجم بیان کنند. اما  در کشوری که حزب انقلابی طبقه کارگر نباشد که این خواستها را بیان کند، و یا در دورانی از هر گونه بروز مبارزه سیاسی جلوگیری شود، وضع فرق می کند.
 نکته دیگر این است که بین سیاست و وجوه دیگر اندیشه یک طبقه، همچون فلسفه و هنر و یا بین فعالیت سیاسی و فعالیت فرهنگی( مبارزه فلسفی، مبارزه هنری و...) یک طبقه، یک رابطه ی ثابت و یک جانبه وجود ندارد و این گونه نیست که سیاست یا مبارزه سیاسی همیشه نخست باشد و بقیه دوم و سوم و این ترتیب در هر اوضاع و احوالی راست در بیاید. اینجا و در میان این وجوه، رابطه ای متضاد نهفته است و آنچه در اوضاع و شرایط معینی عمده است، در اوضاع و شرایط دیگری غیر عمده می شود و آنچه غیرعمده است، عمده می گردد.
در توضیح این نکات باید اشاره کنیم که نخست، تنظیم خواست های یک طبقه در سیاست که عموما به وسیله حزب سیاسی طبقه صورت می گیرد، همیشه امکان پذیر نبوده است، و طبقات حاکم، به ویژه در کشورهای زیر سلطه و با حکومت های استبدادی، عموما اجازه نمی داده اند که طبقه بالنده،  تشکلی، سازمانی، حزبی و یا بلندگوهایی آشکار داشته باشد تا بتواند خواست های سیاسی خود را به فشردگی، صریح ، روشن و راحت بیان کرده و دنبال کند.
 این امر، اغلب موجب این گشته که در مبارزه طبقاتی به جای مبارزه سیاسی، گاه مبارزه فرهنگی، جایگاه نخست را اشغال کند. به بیانی دیگر، زمانی که بیان منافع و خواست ها از طریق سیاست و مبارزه سیاسی به وسیله استبداد و دیکتاتوری سد شده است، طبقات زیر ستم تمامی نیروی خود را روی مبارزه فرهنگی متمرکز کرده اند که عموما کم خطرتر بوده و کمتر مورد هجوم طبقه حاکم قرار گرفته است؛ لذا مبارزه طبقاتی در عرصه  فلسفه، علوم طبیعی و هنر بیشتر متجلی شده و بیشتر پیش رفته است و سیاست طبقه در آن پنهان گشته است.
از سوی دیگر، برخی زمانها که حتی تشکل سیاسی وجود داشته است، این تشکل ها دچار ده ها ضعف و فتور شده و گرایش به سازش با طبقات حاکم در آنها بیشتر از گرایش انقلابی و تحول خواه رشد و تجلی کرده است. اینجا نیز گاه می بینیم که در حالیکه طبقه در سیاست، راست و سازشکار است، در فلسفه و یا هنر رادیکال، پیشرو و انقلابی است. مثال فلسفه و هنر در آلمان قرن هجدهم و نوزدهم می تواند مفید باشد. بورژوازی آلمان در سیاست مقابل اشراف به سازش های بی شمار دست زد، اما فلسفه کلاسیک آلمان به ویژه در کانت و هگل تا حدود زیادی رادیکال بود و از برخی جنبه ها وجوهی انقلابی داشت. همین مسئله کمابیش در مورد هنر آن دوره آلمان صدق می کند. در واقع سیاست راستین و بیان منافع طبقه بورژوازی بیشتر از طریق جنبه هایی از فلسفه و هنر بیان می شد، تا خود سیاست.
 در مورد کشور ما نیز این مسئله راست در می آید. در سالهای 20-32 حزب توده در مجموع  حزبی مترقی ای بود که بخشا و کجدار و مریز خواست های سیاسی طبقه کارگر را فرموله می کرد. پس از کودتای 28 مرداد، این حزب به ورطه رویزیونیسم کامل و جاسوسی افتاد و دیگر نمی توانست بیان منسجم خواستهای طبقه کارگر باشد.
سازمانهای بیرون از کشور نیز، از جریان هایی که از حزب توده جدا شدند مانند سازمان انقلابی حزب توده( در دوران مائوئیستی و نه سه جهانی اش) تا کنفدراسیون دانشجویان و ... در سالهای 32 تا 50، نه در ارتباط با توده های طبقه و کلا مردم و حتی روشنفکران پیشرو بودند و نه قدرت تاثیر گذاری بر تحولات جامعه را داشتند. از این رو، جریان چپ پیشرو و مبارز، بسیار بیشتر از آنکه بتواند در عرصه سیاست و مبارزه سیاسی تجلی و رشد کند، در عرصه فرهنگ به ویژه شعر و داستان تجلی و رشد کرد. هنر در این سالها هم بیشتر تجلی خواست های طبقات پایین شد و هم به نسبت و با وجود سانسور باز هم بیشتر با دانشجویان و روشنفکران و توده های باسواد مردم رابطه یافت و به اصطلاح موتور مبارزه شد.(4) هنر نه تنها وظیفه هنر بلکه وظیفه سیاست را نیز به عهده گرفت و ما نه تنها احزاب در زمینه فلسفه (به گفته لنین در سال 1908)، بلکه احزاب در زمینه هنر را نیز داشتیم.
این مثال ها در عین حال، نوسان نقش ها میان وجوه گوناگون زندگی اجتماعی بشر را که وابسته به شرایط گوناگون اجتماعی و ضعف و فتور و افت یکی و نیرو یافتن و برآمدن دیگری است، نشان می دهد. تردیدی نیست که سیاست (یا یک جهت گیری عمومی سیاسی)همچون رشته ای که از دل همه ی این وجوه گوناگون می گذرد، آنها را به هم متصل می کند، یعنی به نوعی خط مشی حاکم بر این گونه مبارزات را تعیین می کند، اما نه همواره با داشتن آشکار عنوان نخست، بلکه بیشتر به عنوان پس زمینه ، یا پنهان شده و غیر عمده. در عین حال اینها به این معنا نیست که مبارزه هنری و یا کلا مبارزه فرهنگی می تواند جای مبارزه سیاسی را بگیرد. آموزش و پرورش سیاسی طبقه، سرنگون کردن قدرت حاکم و گرفتن قدرت سیاسی تنها از راه مبارزه سیاسی و در نهایت نظامی ممکن است و بس
رابطه هنر و سیاست
برخی این گونه تصور می کنند که منظور از رابطه داشتن هنر با سیاست این است که هنر مستقیما مسائل سیاسی جامعه را بازتاب دهد، و یا صرف بازتاب مسائل سیاسی، آن هنر را مرتبط با سیاست و یا هنر سیاسی می کند. این درست نیست.
 البته هنر می تواند مستقیما مسائل سیاسی ای که جامعه با آنها درگیر است، نشان دهد. اما در عین حال هنر می تواند به مسائلی بپردازد که در شکل ظاهری خود بسیار از مسائل سیاسی مشخص جامعه دورند، اما شکل و شیوه طرح و بازتاب آنها، به نزدیک ترین رابطه با سیاست گواهی دهد.
 برخی از آثار هنری بوده اند که ظاهر ارتباط مستقیمی با سیاست و یا مسائل سیاسی جاری نداشته اند، اما بررسی و تحلیل دقیق تر آنها نشان می دهد که در آنها نزدیک ترین رابطه با سیاست وجود داشته است و به اصطلاح آثاری سیاسی بوده اند. در تاریخ هنر کشور ما می توان از گذشتگان از شعرایی همچون خیام و حافظ، یاد کرد و از دوران معاصر، مثلا از برخی داستانهای صادق هدایت، صادق چوبک و آثار بسیاری از شاعران( نیما، شاملو، فروغ، اخوان)، نویسندگان و نمایشنامه نویسان و سینماگران را که پس زمینه سیاسی آثارشان، قابل انکار نیست، در این خصوص مثال آورد.       
بازتاب وجوه اجتماع در هنر
از سویی دیگر، این امر که هنر رابطه ای این چنین با سیاست دارد، به معنای این نیست که تمامی این وجوهی که مبارزه طبقات در آنها جریان دارد، در همه دوران ها و هر شرایطی به یکسان و به یک اندازه در تمامی آثار هنری متجلی می شوند، و یا هر اثر هنری ماهیتا سیاسی ای و یا هر هنرمندی  در هر یک از آثارش، به تمامی این وجوه، به یکسان یا یک اندازه می پردازد و بازتاب می دهد.
چنین چیزی نه بوده و نه می تواند باشد. هنر با سیاست رابطه دارد، اما اینکه در یک اثر هنری کدام یک از این وجوه زندگی اجتماعی بازتاب قوی تری یافته و عمده تر شده است، تا حدود زیادی هم به آن شرایطی جامعه که اثر هنری در آن تولید می شود و شرایط فرهنگی و روانی مردم بستگی دارد، و هم به حساسیت های هنرمند که شاخک های او روی کدام مسئله حساس می شود و در عین حال توانایی و استعداد هنرمند و قدرت خلاقه و آفرینشگر او، و این که در کدام زمینه داری توانایی و مهارت بیشتری است و استعدادهای وی با واسطه تجارب زندگی اش در کدام زمینه بیشتر رشد کرده است.
این است که در یک اثر هنری وجه اجتماعی قوی تر و پر رنگ تر است، در اثر دیگر وجه سیاسی، در دیگری وجه فرهنگی( اخلاقی یا  روانکاوانه و ...) و در نتیجه به وجوه دیگر کمتر پرداخته شده است. در عین حال در یک زمینه معین  مثلا سیاسی، اجتماعی، فرهنگی گاه تنها یک تضاد بارز می شود و نقش عمده و مرکزی را در اثر هنری می یابد.
معمول آن است که آن آثار هنری قوی تر و دارای نفوذ و تاثیر بیشتری می شوند که یا تا حدودی این وجوه در آنها به تناسب و توازن رسیده است، یا با مرکزی شدن یک موضوع، دیگر موضوع ها به نسبت نزدیکی شان با موضوع اصلی، همراهی متناسبی با موضوع اصلی یافته اند، و یا یک موضوع و یک مسئله  در یک زمینه معین برجسته شده و به شکلی هنرمندانه پرورش یافته است و کلا از مجموع اثر، آهنگ یکدست تری به گوش می رسد. مثلا آثار شکسپیر، گوته، بالزاک و تولستوی از این حسن برخوردار بوده اند که ترکیبی از وجوه مختلف در آنها به هم آمیزی استادانه ای رسیده است و یا در صورتی که یک موضوع  یا یک مسئله در آنها برجسته تر شده و به وجهی که در آن شهرت یافته دارای نفوذ و تاثیر شده است، دیگر موضوع ها نیز، نسبت به درجه نزدیکی و دوری شان از موضوع اصلی، تناسبی در خور با آن یافته اند و به اصطلاح به درستی آن را تکمیل کرده اند.
 در این موارد می توان گفت که مثلا در شاه لیر شکسپیر اجزای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی تناسبی در خور یافته اند، در ژولیوس سزار وجه سیاسی قوی تر و بارزتر از وجوه دیگر است، در هملت  وجه روانکاوی از وجه سیاسی و یا اجتماعی مستقیم آن پررنگ تر و قوی تر است. در اتللو یک مسئله و یک تضاد در یک زمینه معین برجسته شده است و تضادهای دیگر در پیرامون آن به حرکت در می آیند. اما اینها هر کدام در آن زمینه ای که منظور نظرشان است، پیشرو و شاهکار به شمار می آیند.
در آثار هنری خودمان می توان برای نمونه از اشعار ماندگاری مانند از زخم قلب «آبایی» شاملو، زمستان اخوان ثالث و یا تولدی دیگر فروغ، داستان هایی مانند داش آکل هدایت و یا رمان هایی مانند تنگسیر چوبک، همسایه ها احمد محمود، عزاداران بیل ساعدی و جای خالی سلوچ دولت آبادی و... یاد کرد.
تمامی آثار نامبرده، مسائل روز جامعه را مورد کندوکاو قرار می دهند و به گونه ای تجسم مبارزه طبقاتی و سیاست حاکم بر طبقات مختلف هستند. (5) از این گذشته، هر کدام از این ها در زمینه ای برجسته بوده اند یا مسئله ای معین را در زمینه ای برجسته تر کرده و به آن پرداخته، اما در کل آهنگ موزونی را نواخته اند و این رو توانسته اند در جلب مخاطب موفق باشند. اینکه در هر زمان در جامعه بیشتر به کدام یک نیاز است یا کدام مسئله اهمیت بیشتری می یابد، کاملا بستگی به شرایط، نیازهای اجتماعی و فردی دارد که این دو گاه با هم انطباق هستند و گاه نیستند.
تجلی مستقیم و یا غیر مستقیم سیاست در آثار هنری
 هنر و سیاست در رابطه اند. سیاست در هنر بازتاب می یابد. اما این به این معنا نیست که در تمامی آثار هنری، سیاست به یکسان بازتاب می یاید. در واقع بیان سیاست در آثار هنری و به وسیله هنرمند، گاه مستقیم است و گاه غیر مستقیم. گاه اثر مستقیما  سیاسی است و گاه به گونه ای غیر مستقیم سیاسی. بین این دو یعنی مستقیم و غیر مستقیم که دو قطب را در بازتاب سیاست در هنر شکل می دهند، انبوهی از درجات وجود دارد و بر مبنای این درجات متفاوت، می توان از اثری که کمتر یا بیشتر سیاست در آن بازتاب یافته، و یا تلفیقی از وجوه سیاسی و غیر سیاسی است، صحبت کرد. از این دیدگاه، آثاری همچون  گیله مرد(بزرگ علوی)، همسایه ها، تنگسیر و باشبیرو دولت آبادی مستقیما سیاسی و یا اجتماعی - سیاسی هستند و آثاری همچون سنگ صبور و یا جای خالی سلوچ آثار اجتماعی و غیرمستقیم سیاسی. و اگر از سینما مثال بزنیم آرامش در حضور دیگران تقوایی غیر مستقیم سیاسی است و ای ایران وی مستقیما سیاسی؛ و یا  وجه سیاسی و یا رابطه با سیاست در سگ کشی و باشو بیضایی بارزتر است تا مسافران که به گونه ای غیرمستقیم سیاسی است.(5) 
 همچنین  در برخی از آثار هنری تضادی خاص در زمینه ای خاص عمده و برجسته شده است. برای نمونه، پیگیری و پایداری در تقابل با ناپیگیری و شکسته شدن، عشق و وفاداری در مقابل نفرت و خیانت، صداقت و پاکی در مقابل ریا و تزویر، تردید و دودلی در مقابل یقین و داشتن اراده تصمیم گیری، گشاد رویی و گشاده دستی در مقابل  تنگ نظری و خست و... برخی از آثار هنری از آن رو برجسته اند و ماندگار که یکی یا چند تایی از این خصال و تضادها  در آنها نقش محوری داشته و خوب پرورده و نشان داده شده است. بیان این مسائل همواره مستقیم یا غیر مستقیم، بی واسطه و یا با واسطه، در سطح و یا  در زیر، در ارتباط با طبقات و مسائل سیاسی آنها در یک برهه اجتماعی و تاریخی بوده است و چون آن لحظه ویژه تاریخی در آن اثر بازتابی  ناب و روشن یافته، اثر مزبور توانسته در طول زمان تا مدتها بماند. 
 در این خصوص می توانیم برای نمونه به خسیس مولیر( و گرانده و گوبسک بالزاک را نیز تا حدودی در همین چارچوب) اشاره کنیم که به گونه ای تاریخی روحیه بورژوازی را در آغاز رشد خودش نشان می دهد. در اوژنی گرانده بالزاک، دو روحیه  تنگ نظری و خست در گرانده و گشاده دستی و گشاده رویی در دخترش اوژنی به وجه بارزی مرکز ثقل اصلی و عامل اصلی پیشرفت داستان را تشکیل می دهند. گرانده نماینده بورژوازی تازه به دوران رسیده و اوژنی پاکدل، گشاده دست و مهربان بیش از آنکه نماینده نیروهای حال باشد، نماینده نیروهای آینده. 
 باری، تا زمانی که خست در بشر است، گرچه ممکن است آثاری به وجود آید که خست را امروزی تر نشان دهند اما خسیس هایی مانند هارپاگون، گرانده و گوبسک همچون نمونه هایی برجسته باقی خواهند ماند.  
هنر و  مسائل عام بشری
برخی می گویند هنر نسبت به مبارزه سیاسی طبقات اجتماعی بی تفاوت است. هنر چیزهایی را بازتاب می دهد و یا در مورد چیزهایی صحبت می کند که عام و کلی هستند، نه مربوط به جامعه طبقاتی و نه مربوط به جامعه بی طبقه و نه مربوط به سیاست های حاکم بر روابط و مناسبات طبقات در جامعه ای خاص.  از نظر این افراد، هنر درباره نفس کلی زیبایی، زشتی، شادی، رنج، امید و ناامیدی، غرایز انسانی، عشق و محبت، حقارت و کمال، زندگی و مرگ، تقدیر، بزرگی انسان و کلا خصال و یا مسائل  روانی و معنوی ای صحبت می کند که همه ی ادوار تاریخی از جامعه بی طبقه نخستین تا جامعه کنونی و تا جامعه ی ده هزار سال دیگر را در بر می گیرد. آنان ماندگاری آثار هنری را دلیل مدعای خود می گیرند. تو گویی این مسائل کلی و عام در همان شکل کلی خود در هر زمان موجودند، که بتوان در مورد آنها صحبت کرد. آنان قدرتی را به هنر نسبت می دهند که خود هنر نسبت به آن بیگانه است.
 نکته نادرست اصلی در این نظر این است که هیچ هنرمندی نمی تواند از دایره زمان و مکان و شرایط اقتصادی و اجتماعی ای که او را در بر گرفته و بازتاب این مسائل در سیاست، بیرون رود. مسائل عام بشری در هر جامعه ای تنها و تنها می توانند در اشکال خاص خود وجود داشته باشند و در این اشکال حس و لمس شوند. زیبایی و زشتی کلی، عشق و نفرت کلی وجود ندارند که بتوان آنها را حس کرد، تحلیل کرد و تجسم بخشید. ما تنها زیبایی و زشتی خاص و عشق و نفرت خاص و در جوامع طبقاتی، زیبایی و زشتی و عشق و نفرت طبقاتی داریم. عام در این اشکال خاص بروز می یابد و در این اشکال ویژه نهفته است. هر چقدر در یک اثر هنری، درونمایه این خاص، ژرفتر و همه جانبه تر تحلیل شود و در اشکال هنری شسته رفته تری تجلی یابد، نشان نیرومندتری از کل متجلی در آن، که آن نیز خواه ناخواه نسبت به کلی تکامل یافته تر و کمال یافته تر، کمتر توسعه یافته و ناقص است، خواهد داشت.
 تصور محدود بودن به خاص و شرایط معین، به این معنا نیست که هنرمند نمی تواند در اندیشه و کار هنری خود از جامعه پیش بیفتد، و آینده را در تخیل و اندیشه خود تجسم بخشد، و خود منادی آینده و تغییر و تحول شود، بلکه به این معناست که این پیش افتادن، هم به وسیله همان شرایط اقتصادی- اجتماعی و همان مبارزه طبقات و سیاست طبقات تعیین و محدود می شود و هم درجه دارد. دوباره به این مسئله باز می گردیم.
هنرمند و سیاست
 زمانی که  هنر نمی تواند از سیاست جدا باشد، طبعا این امر در مورد هنرمند که هنر را عرضه می کند نیز راست در می آید. هنرمند خواه روشنفکر و خواه فرد عادی همچنانکه در بخش سوم این نوشته گفتیم خود وابسته به طبقه معین و یا نماینده طبقه معینی است و بنابراین در چارچوب مبارزه این طبقه قرار می گیرد. یا به طبقه استثمارگران تعلق دارد و از منافع آنها دفاع می کند، یا به طبقه استثمار شوندگان تعلق دارد و از منافع این طبقات دفاع می کند.  یا چیزی است بین این دو، یعنی هم استثمار کننده است و هم استثمار شونده و یا نه استثمار می کند و نه استثمار می شود. در هر حال چون همواره در جوامع طبقاتی تا کنون، طبقات اصلی جامعه اقلیت استثمار کننده و اکثریت استثمار شونده و زیر ستم است، هنرمندان عموما به یکی از این دو طبقه تعلق داشته و مبارزه آنها را بازتاب می داده اند.(7)
 از سوی دیگر طبقات استثمار کننده در طول دوره ای که وجود داشته اند نقش ثابت و یکدستی نداشته اند. در دل جامعه کهنه، آنها نماینده جامعه نوین و انقلابی بوده اند و در آغاز حکومت خویش، نیز نقشی مترقی و انقلابی داشته اند و امور اقتصاد، سیاست و فرهنگ را پیش برده اند و در توالی زمان کهنه و گندیده شده و ارتجاعی گشته اند. همچون بورژوازی در دل فئودالیسم که طبقه ای مبارز بود و زمانی که به قدرت رسید برای دورانی امور را پیش برد و تکامل داد، هنرمندان این طبقه نیز همین سیر تحول را طی کرده اند. در دل فئودالیسم، ناقد نظام موجود، و مترقی و انقلابی بوده اند. در دوران حاکمیت بورژوازی و تا زمانی که بورژوازی مترقی و انقلابی بود و اقتصاد، سیاست و فرهنگ را پیش میبرد، مترقی و انقلابی و بالاخره در دوران نزول و کهنگی بورژوازی ارتجاعی گشته اند. 
 نگاهی به تاریخ هنر و هنرمندان در کشورهای خارجی و ایران نشان می دهد که پرنفوذ ترین و ماندگارترین هنرمندان همان هایی بوده اند که با اندیشه ها و افکار نو همراه شده اند و پیشاپیش، بیانگر تغییرات نوین بوده اند. سوفوکل، شکسپیر، گوته و برجسته ترین هنرمندان رئالیست فرانسوی، انگلیسی  و روسی، نقاشان و مجسمه سازان بزرگ دوران رنسانس و قرون بعدی، تماما هنرمندانی بودند که در چارچوب مبارزه طبقاتی جاری در کشورهای خویش به نفع تغییر و تحولات مثبت موضع گرفته اند.
 در میان هنرمندان مشهور و ماندنی تاریخ، مشکل بتوان هنرمندانی یافت که مستقیم و یا غیر مستقیم از منافع استثمارگران، در شرایطی که آنها بوی کهنگی و مردگی به خود گرفته بودند، دفاع کرده و به نفع آنها موضع گرفته و اثری هنری آفریده باشند، و هنر آنها زنده و برخوردار از نفوذی گسترده گشته باشد، و یا تا هم اکنون ادامه زندگی داده باشد.
 از این رو هنر دوران برده داری و هنرمندان طبقه برده دار تا زمانی با ارزش هستند و آفرینش نویی دارند که این نظام نو و تازه و در حال رشد و این طبقه بالنده است. هنر فئودالی و سرمایه داری نیز همچنین. به محض اینکه این طبقات و این نظام ها بالندگی خود را از دست می دهند و کهنگی و مرگ از سر تا پای آنها جار می زند، آنها دیگر توش و توان تولید هنر انقلابی، مترقی و پیشرو از دست می دهند. این مسأله در مورد فئودالیسم و سرمایه داری نیز صادق است. هنری که در این هر کدام از این دوران ها به وجود آمد و ماندگار شد، تنها هنری است که یا در زمانی که مثلا برده داری نظام نویی به شمار می رفت به وجود آمد و یا هنری است که در این نظام ها ایجاد شد، اما بیشتر بیان آینده بود.
 یک کراهت بزرگ و همچنین حقارت بزرگ نظراتی که شکل هنری را از محتوای آن جدا کرده و به ستایش شکل بدون توجه به محتوا می پردازند، این است که باید از هنر ارتجاعی دوران افول و کهنگی برده دارها، فئودالها و اشراف و حتی بورژوازی دفاع کنند. افرادی که چنین نظراتی را می دهند از آثاری هنری ارتجاعی همچون فیلم پیروزی اراده که دفاع از بورژوازی فاشیست آلمان و هیتلر و نازی هاست، دفاع می کنند و می گویند «این هنر ناب  است؛ زیرا شکل هنری ناب دارد»! وهنر هم یعنی همین «شکل زیبا شناختی»! آنها مسحور «شکل» و غرق در «لذت» از ارتجاع می شوند و «زیبایی» آن را می ستایند!؟
ادامه دارد.
 م- دامون
مرداد98
یادداشتها
1-   باید توجه داشت که مائو در مورد سیاست در جامعه طبقاتی صحبت می کند. در جامعه بی طبقه، سیاست امری عمومی و مربوط به همه ی توده ها می شود. در این جوامع مبارزه اجتماعی جای مبارزه طبقاتی را می گیرد.
2-    منظور ما از بازتاب مسائلی مانند مذهب و یا خرافات به این معناست که در صورتی که اندیشه ها و احساسات مذهبی و یا خرافی و یا آداب، سنن و رسوم کهنه و ارتجاعی و کلا نظرات ارتجاعی در هر زمینه ای در جامعه و در طبقات گوناگون به ویژه طبقات زحمتکش وجود داشته باشد، این باید در اثر هنری بازتاب یابد و هنرمند انقلابی و پیشرو با آنها مبارزه کند. نه اینکه آنها را بازتاب ندهد و یا در بازتاب آنها به گونه ای منفعل به آنها برخورد کند و بگوید که وظیفه وی صرفا نشان دادن است. اینها از نکاتی است که نقش هنرمند پیشرو و موضع گرفتن وی و منفعل نبودن وی را برجسته می کند. در مورد نشان دادن هم باید بگوییم که نشان دادن داریم تا نشان دادن. یکی نشان می دهد، اما چگونگی نشان دادنش، انتقاد وی را نیز در بر دارد. دیگری نشان می دهد، بی کم و کاست و بدون موضعگیری یعنی با یک موضع منفعل.
3-   متن کامل عبارات مائو چنین است:« افزون بر این وقتی که ما از تبعیت ادبیات و هنر از سیاست صحبت می کنیم، منظورمان سیاست طبقاتی است. سیاست توده هاست، نه سیاست عده قلیلی از سیاستمداران.  سیاست خواه انقلابی و خواه ضد انقلابی باشد، همیشه عبارتست از مبارزه یک طبقه علیه طبقه ای دیگر، نه فعالیت عده اندکی از افراد. مبارزه انقلابی در جبهه ایدئولوژیک و هنری باید پیرو مبارزه سیاسی باشد، زیرا بیان منسجم نیازمندیهای طبقات و توده ها تنها به وسیله سیاست میسر است. سیاستمداران انقلابی، متخصصین امور سیاسی که علم یا هنر سیاست انقلابی را بلدند، در واقع چیزی نیستند جز رهبران میلیون میلیون سیاستمداران دیگر که توده های مردم باشند. وظیفه آنها این است که نظرات این   توده های میلیونی سیاستمداران را گرد آورند، متبلور سازند و سپس آن را نزد توده ها برگردانند تا آنکه توده ها نظرات مذکور را بگیرند و به عمل درآورند.»( سخنرانی در محفل ادبی و هنری ینان، منتخب آثار، جلد 3، ص 128- 129).
4-   این مسئله در جمهوری اسلامی نیز راست در می آید. این حکومت راه را بر همه گونه فعالیت و مبارزه سیاسی و اقتصادی بسته و حتی فعالیت فرهنگی را نیز بر نمی تابد. اما مبارزه را نمی توان متوقف کرد. این است که توده ها از هر روزنی که بیابند برای اینکه پیش بروند، استفاده می کنند. برای همین هم برخی می گویند که در این حکومت نهادهای مدنی همچون روزنامه ها و یا سندیکاهای صنفی مجبورند نقش حزب سیاسی را بازی کنند. 
5-    تلاش می کنیم که مثال های خود را در هر زمینه به آثاری محدود کنیم که در شرح موضوع مورد بحث، دارای روشنی بیشتری بوده و بیشترین خواننده یا بیننده را داشته اند. ضمنا اشاره کنیم  که برخی روشنفکران در مقام داوری فورا آثاری که مستقیما سیاسی و در مورد مبارزه هستند، نفی می کنند. مثلا سنگ صبور را به دلیل نپرداختن به مسائل سیاسی ارج می گذارند و تنگسیر را به واسطه اینکه در مورد مبارزه برای گرفتن حقی پایمال شده است، کم ارزش و یا بی ارزش قلمداد می کنند. به مسئله  این گونه  داوری ها در مورد آثار هنری، در ادامه این مقالات می پردازیم.
6-   در بخش های پیشین در مورد مسائلی که گفته می شود نمی توان آنها را تحلیل طبقاتی کرد از جمله مسائل ملی و یا مسائل مربوط به تضاد زنان و مردان صحبت کردیم.
7-   در اینجا باید به یک دریافت نادرست در مورد مسئله رابطه منافع طبقاتی هنرمند و طبقه او اشاره کنیم. برخی این گونه برداشت می کنند که اگر هنرمندی از طبقه بورژوا باشد و به طبقه کارگر بپیوندد، این فرد در چارچوب همان هنرمندانی قرار می گیرد که هنرشان با منافع طبقاتی آن ها تطبیق نمی کند. این برداشت نادرستی است. هنرمندی که از طبقه خود کنده می شود و به طبقه ای دیگر می پیوندد، از طبقه خود بریده است و دیگر این طبقه برای او جایگاهی ندارد. او در اندیشه و سیاست به طبقه دیگری تعلق دارد و هنر خود را هم در خدمت این طبقه جدید قرار می دهد. در اینجا دیگر منافع طبقاتی با اندیشه تطبیق می کند. حال آنکه هنرمندی که منافع طبقاتی وی با هنر وی تطبیق نمی کند هنرمندی است که از طبقه خود نبریده و در اندیشه و سیاست و علائق به طبقه خودش علاقه دارد، اما در آثار هنری که می آفریند، نه این طبقه، بلکه طبقه دیگری را ستایش می کند. اینجا یک تضاد فاحش بین علائق طبقاتی و نظرات سیاسی هنرمند و کار هنری وی به وجود می آید. هر دو این  دو گروه هنرمندان به طبقه خود خیانت می کنند، اما یکی در تمامی موارد از اندیشه و سیاست و غیره و جایگاه خود را تغییر می دهد و دیگری از نظر اندیشه و سیاست به طبقه خود تعلق دارد و به آن نه تنها خیانت نمی کند بلکه آن را همچون سابق دوست دارد، اما در آثار هنری خود به واسطه وفادار بودن به واقعیت ها، تمامی گند و کثافت آن طبقه ای را که به آن تعلق دارد، شرح می دهد و در عین حال نوجویی و نوخواهی را در طبقه نوین نشان می دهند. این ها دو پدیده ی متفاوت هستند. نخستین به دفعات به وجود می آید، دومی استثنایی یا نادر است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر