۱۳۹۸ تیر ۲۹, شنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(12) بخش دوم تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(12)

بخش دوم
تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا

از آنچه تا کنون در شرح تاریخ«اصطلاح» دیکتاتوری به وسیله هال دریپر آمد، این نکات به دستمان می آید:
1-   «دیکتاتوری» اشاره به «نهاد مهمی در جمهوری رم باستان بوده است که بیش از سه قرن تداوم داشته»است.
2-   دیکتاتوری «برای اعمال قدرت در شرایط اضطراری توسط یک شهروند مورد اعتماد و برای مقاصد موقت و محدود و حداکثر تا شش ماه، در نظر گرفته شده بود».
3-   دیکتاتوری یعنی حکومت نظامی موقتی.
 اینجا دیکتاتوری یک نهاد موقتی است که گویا قانون منع  آمد و شد شبانه رابر قرار می کند، و یا چند نفری را که مقررات را رعایت نکرده اند، بازداشت کرده و پس از بررسی مدارک احتمالا آزاد می کند!؟
4-   دیکتاتوری عموما یعنی دیکتاتوری فرد یا دیکتاتوری فردی= ژولیوس سزار.
5-   معنای امروزی دیکتاتوری یعنی اعمالی ضد دموکراسی.
6-   دیکتاتوری یعنی حکومت« کنوانسیون ملی» یا «کمون پاریس»
به طور کلی، هال دریپر در مورد این مسئله که «اعمال قدرت»ی که به وسیله این نهاد موقتی ( دیکتاتوری) باید انجام شود، چه اعمالی است و آیا ماهیت طبقاتی دارد و در صورتی که دارد، مثلا از جانب کدام طبقه و علیه کدام طبقه است، سکوت می کند و اساسا علاقه ای ندارد وارد بحث آن شود. گویا سر و کار این نهاد با کسانی است که می خواهند دیکتاتوری اعمال کنند. اما   اینجا هم(مانند تمامی جاهای دیگری که این واژه را بکار می برد) نمی گوید که دیکتاتوری در قاموس این کسان، چه بوده است. دریپر را همین بس است که بگوید منظور از دیکتاتوری نهادی بوده است موقتی و برای انجام اعمالی در دوران اضطراری.
نظر دریپر درباره تاریخ«اصطلاح» دیکتاتوری میان کمونیست ها
درپیر در ادامه تاریخ نویسی خود به تاریخ این اصطلاح میان کمونیست ها می پردازد و پس از اشاره به بابوف و سازمان«توطئه برای برابری» به نظر بوناروتی معاون بابوف می رسد. وی در این بخش می نویسد:
« بوناروتی بحث های توطئه گران را در مورد حکومت موقت پس‏ از پیروزی درکسب قدرت تشریح کرده است. او به خاطرآن که از واژه دیکتاتوری، معنای تسلط فردی آن را می فهمد از استعمال این کلمه خودداری کرده اما جای هیچ شک و شبهه ای باقی نمی ماند که حکومت انقلابی، دیکتاتوری یک گروه کوچک از انقلابیون است که انقلاب را انجام داده و وظیفه خود را آموزش‏ مردم تا مرحله ای می دانند که احتمالاً باید به آن ها دموکراسی اعطاء کنند. این مفهوم از دیکتاتوری آموزشی، تاریخی طولانی قبل از این دوره دارد. در برقراری "دیکتاتوریِ" توده مردم و یا "دیکتاتوری" به وسیله توده مردم تردیدی وجود ندارد، که باید از طریق سرنگونی جامعهِ مبتنی بر استثمار تحقق یابد که آن ها را فاسد کرده است. تنها گروه انقلابی دیکتاتورهای آرمان گرا، باید دیکتاتوری دوران انتقال را برای یک دوره نامعین، حداقل تا یک نسل اعمال کنند.»(مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا، برگردان م - مهدیزاده)
در تمامی این قطعه بلند بالا شرحی از خود مفهوم دیکتاتوری داده نمی شود. تنها این گونه گفته می شود که بوناروتی«معنای تسلط فردی» را از آن می فهمد. و سپس به این اشاره می شود که «حکومت موقت» و «انقلابی» ای که پس از کسب قدرت به وسیله سازمان« توطئه گران» برقرار می گردد، قرار است که« دیکتاتوری یک گروه کوچک از انقلابیون باشد». اما به این پرسش اساسی پرداخته نمی شود که این دیکتاتوری اساسا یعنی چه و واجد چه مشخصاتی است. تنها چیزی که ما می فهمیم این است که این یک « دیکتاتوری آموزشی»( دیکتاتوری آموزشی یعنی چه؟ طبق تعاریف دریپر عمدتا یعنی دموکراسی آموزشی موقتی اقلیت) است و انقلابیون باور دارند که بطور کلی، دیکتاتوری باید«به وسیله توده مردم  و پس از سرنگونی جامعه مبتنی بر استثمار» برقرار شود، اما پیش از رسیدن این  دوره« گروه انقلابی دیکتاتورهای آرمان گرا، باید دیکتاتوری دوران انتقال را برای یک دوره نامعین، حداقل تا یک نسل اعمال کنند.» به عبارت دیگر، تنها بین انقلابیون آرمان گرا و توده فرق گذاشته می شود، اما در این باره که اصلا خصوصیت دیکتاتوری و یا«اعمال قدرت» چیست، صحبتی نمی شود؛ درست همان گونه که در مورد نهاد روم صحبتی نشده بود.
و بالاخره دریپر به بلانکی می رسد. یعنی همانی که اساسا مارکس «اصطلاح» دیکتاتوری پرولتاریا را در مقابل نظرات وی پرورده است. وی می نویسد:
«این همان محتوای دریافت دیکتاتوری به وسیله اگوست بلانکی و گروه های بلانکیست در دهه های سی و چهل بود.»
منظور از«محتوای دریافت دیکتاتوری» نه محتوی خود دیکتاتوری، نه این که اصلا دیکتاتوری چیست، بلکه این است که آیا«نهاد  موقتی» در دست توده است یا در دست اقلیت آرمان گرا. این هم درجه ای است از خود را به بلاهت زدن. بحث نه بر سر خود دیکتاتوری و اشکال اجرای آن، بلکه بر سر یک «نهاد» موقتی است: اقلیت یا توده. بنابراین، دیکتاتوری یعنی نهاد موقتی اقلیت یا نهاد موقتی توده!؟
وی ادامه می دهد:  
 «علاوه بر این، بلانکیست ها(و نه فقط آن ها) از "دیکتاتوری پاریس‏" بر شهرستان ها و کشور حمایت می کردند- که معنای آن، بالاتر از همه، اعمال دیکتاتوری بر دهقانان و پیشه وران بود؛ مگر شهرستان ها در انقلاب کبیر نشان نداده بودند که متمایل به ضد انقلاب هستند؟ پس به نام مردم، ناجیان انقلابی از انقلاب علیه مردم دفاع خواهند کرد.»
 در اینجا باز هم انحراف از معنای دیکتاتوری را می بینم. دیکتاتوری یعنی« دیکتاتوری پاریس» بر شهرستان ها. «دیکتاتوری پاریس» بر شهرستان ها یعنی «اعمال دیکتاتوری بر دهقانان و پیشه وران»، دیکتاتوری یعنی «ناجیان انقلابی که از انقلاب علیه مردم دفاع خواهند کرد».
 البته اینجا، هال دریپر مقداری «شیر» می شود و جایی که «دیکتاتوری علیه پیشه وران و دهقانان» است و یا «علیه مردم»، دیگر منظورش  نه دموکراسی بلکه خود دیکتاتوری است، و اشاره می کند که از دیدگاه جریان های بلانکیست!؟ طبقات مزبور نماینده یا« متمایل به ضد انقلاب» هستند. بنابراین این نتیجه به دست می آید که دیکتاتوری به وسیله انقلاب علیه آنچه (درست یا نادرست) ضد انقلاب نامیده می شود، به کار می رود. اما همین جا نیز مضمون طبقاتی این دیکتاتوری که علیه ضد انقلاب و علیه «پیشه وران و دهقانان» است، و ماهیت آن و اشکال اجرایی آن در آن زمان روشن نمی شود.
 پس تا اینجا درپیر همه معنایی برای دیکتاتوری متصور می شود، جز معنای خود دیکتاتوری، یعنی اعمال قهر، اعمال زور، اعمال اجبار و مجبور کردن نیروی مخالف به تمکین و گردن گذاشتن به اوامر دولت طبقه یا طبقات حاکم.
 سپس هال دریپر در مقام مدافع مارکس، مقابل ایدئولوگ های بورژوا قرار می گیرد و از« دیکتاتوری پرولتاریا» دفاع می کند؛ دفاعی به کلی مسخره و مضحک!
«ضمناً انتساب واژه "دیکتاتوری پرولتاریا" به بلانکی افسانه ای است که مکرراً به وسیله مارکس‏ شناسانی که می خواهند اثبات کنند که مارکس‏ یک کودتاگر بلانکیست بوده، از کتابی به کتاب دیگر کپی شده است. ولی در واقعیت امر، همه مراجع صاحب نظر درمورد زندگی و آثار بلانکی اعلام کرده اند (و برخی اوقات با ابراز تاسف) که چنین واژه ای در آثار بلانکی وجود ندارد.»
البته اینکه دیکتاتوری پرولتاریا به بلانکی منتسب می شود، درست نیست. اما قصد دریپر از این دفاع از مارکس چیست؟
اگر بلانکی « واژه "دیکتاتور پرولتاریا"» را به کار برده باشد و مارکس از او گرفته باشد، در آن صورت مارکس یک «کودتا گر بلانکیست» بوده است. اما چرا؟ زیرا در آن صورت، منظور از دیکتاتوری پرولتاریا تنها می توانست «توطئه اقلیت برای کسب قدرت و حکومت اقلیت باشد». پس مارکس از بلانکی آن را نگرفته است و نتیجه ای که بدست می آید این است که مارکس طرفدار حکومت اکثریت بوده است. به این ترتیب اصلا معنای دیکتاتوری یعنی قهر و اجبار در این آموزه حذف می شود.(1)
وی پس از آن عبارات، چنین می نویسد:
«مهم تر از آن، مفهوم قدرت سیاسی که به وسیله توده های دموکراتیک اعمال می شود به طور اساسی با اندیشه دیکتاتوری آموزشی بیگانه است.»
 هال درپیر بدون آنکه روشن کرده باشد که معنای دیکتاتوری در «دیکتاتوری آموزشی» چیست، حال به یکباره می گوید که«قدرت سیاسی که به وسیله توده های دموکراتیک اعمال می شود، به طور اساسی با اندیشه دیکتاتوری آموزشی بیگانه است». او در اینجا مفهوم دموکراتیک را که در عبارت « قدرت سیاسی ... توده های دموکراتیک» به کار رفته است، مقابل مفهوم دیکتاتوری می گذارد که در«دیکتاتوری آموزشی» وجود دارد، اما چون تا کنون مفهوم دیکتاتوری را مقابل دموکراسی، ندانسته ایم،( زیرا از دید هال دریپر در اندیشه قرن نوزدهم و از جمله در اندیشه بلانکی و مارکس، دیکتاتوری مقابل دموکراسی قرار نداشت) آنگاه قضیه تنها می تواند به این شکل طرح شود که قدرت سیاسی که به وسیله توده ها اعمال می شود، مقابل قدرت سیاسی است که به وسیله اقلیتی که قصد آموزش توده ها را دارد، اعمال می شود!
 از این رو، می توان نتیجه گرفت که مجادله مارکس با بلانکی اصلا بر سر چگونگی«دیکتاتوری» نبوده است. زیرا در واقع، هر دو می خواستند «حکومت دموکراتیک» به وجود آورند. منتهی یکی (بلانکی) نهادی دموکراتیک درست می کرد که نقش «آموزشی» داشت و به وسیله اقلیت اداره می شد و میخواست که آن را  صرفا برای مدتی محدود برقرار کند(باید متوجه باشیم که نام این نهاد را می شود «دیکتاتوری» گذاشت) و دیگری از همان آغاز نهادی درست می کرد که  به وسیله «توده های دموکراتیک» کنترل می شد که «بطور اساسی با اندیشه دیکتاتوری آموزشی بیگانه است». ظاهرا هر دو می خواستند که دموکراسی را «اعمال قدرت» کنند؛ یکی به وسیله اقلیت و دیگری به وسیله اکثریت یا طبقه!؟ چنین است کلپتره گفتن ها و شِر و ورهای هال دریپر !
پس تا اینجا،«اصطلاح» دیکتاتوری پرولتاریا از نظر مارکس و بلانکی دیکتاتوری نبوده، بلکه به مفهوم «قدرت سیاسی»بوده است. مارکس قدرت سیاسی طبقه کارگر را می خواسته و بلانکی، برعکس، قدرت سیاسی اقلیت را خواسته است. آن«نهاد» مجری و یا «قدرت سیاسی» که به وسیله اقلیت اعمال می شود، اسمش «حکومت اقلیت» است، و آن «نهاد» یا «قدرت سیاسی» که به وسیله طبقه کارگر اعمال می شود، اسمش «حکومت طبقه کارگر» است. نگاهی به نوشته های تمامی تروتسکیست ها و خروشچفیست نشان می دهد که همه این معنا را پذیرفته اند و آب از لب و لوچه سرازیر تکرار می کنند.
اشاره به مارکس
اکنون دریپر به سراغ مارکس میرود:
«در قرن نوزدهم زبان سیاسی حاوی مراجعات مکرری به "دیکتاتوری" اکثر مجالس‏ دموکراتیک، جنبش‏ های توده ای مردم، و یا حتی واژه مردم در معنای عام آن بود. همه تلاش مارکس‏ عبارت بود از کاربرد این واژه کهنه سیاسی برای قدرت سیاسی یک طبقه. ولی کاربرد واژه دیکتاتوری توسط مارکس‏ در 1850 به طور قابل ملاحظه ای نه فقط با تاریخ طولانی این کلمه بلکه به ویژه با تاریخ دوره انقلابی ای مشروط می شد که او پشت سر گذاشته بود.»
 همچنانکه می بینم آموزه دیکتاتوری پرولتاریا در نظریه مارکس(و انگلس)، صرفا به«قدرت سیاسی یک طبقه» کاهش یافته است. یعنی  اگر در دوران مارکس و در قرن نوزدهم، زبان سیاسی به دیکتاتوری«مجالس دموکراتیک»، دیکتاتوری «جنبش های توده ای مردم»(اصلا دیکتاتوری یعنی«مردم به معنای عام آن»!؟ حتی اگر فرض بگذاریم که به چنین معنایی بکار رفته باشد این به هیچوجه معنای مورد نظر مارکس نیست) اشاره می کند، معنایش تنها چیزی که نبوده دیکتاتوری به معنای اعمال قهر و زور بوده است.
 می توان از درپیر پرسید که مگر چه مشکل و مانعی در برابر مارکس( و انگلس) وجود داشت که علیه این «مراجعات مکرر» و مصرف عمومی برخیزد، و واژه ای به قشنگی و خوش نوایی«دموکراسی» را کنار گذارد و از واژه «زشت»، «بد آهنگ»، «وحشت انگیز» و «خشن» دیکتاتوری استفاده کند؟! به چنین شیوه ای  یک آموزش از مضمون اساسی آن تهی می شود!
 انقلاب 1848 و لویی بلان
سپس دریپر به دیکتاتوری در انقلاب 1848 می پردازد. وی اینجا از «انقلابات» یعنی دوره انقلاب و تا زمانی که حکومت جدید مستقر نشده به عنوان «دوره های اداره ی قدرت در شرایط بحران و اضطراری»( «اداره قدرت»!؟ فرار مداوم دریپر از معنای دیکتاتوری) نام می برد که« در آن ها قانونیت های کهن متزلزل و متلاشی می شوند». بنابراین اینجا نیز دیکتاتوری تنها «اداره قدرت» در دورانی است که قانونیت های کهن متزلزل و متلاشی می شوند و احتمالا قانونیت ها نو هنوز به وجود نیامده اند.
 وی می نویسد:
«این امر برای هر دو طرف مصداق دارد. ضدانقلابیون برای قانون، دیگر احترامی قائل نیستند.  انقلاب 1848 شاهد اعمال "دیکتاتوری" ژنرال کاونیاک بود که سرآغاز تاریخ جدید است. ولی ضرورت شکلی از اشکال دیکتاتوری (بنابر واژه شناسی آن روز) از سوی همه طرف های درگیر اذعان شده و آزادانه به وسیله اغلب گرایش های مختلف از راست تا چپ مورد بحث قرار می گرفت.»
پس ظاهرا، تمامی مجادلات نیروهای متضاد طبقاتی بر سر دیکتاتوری، بحث بر سر «احترام» به «قانون» و یا بی احترامی به قانون و نهایتا«اداره قدرت» بوده است!؟ اگر این ابتذال نیست، پس چیست؟
دریپر تلاش زیادی می کند که از اصل قضیه طفره رود. در همین عبارات دریپر به «اعمال" دیکتاتوری" ژنرال کاونیاک» اشاره می کند و البته به عنوان «سرآغاز تاریخ جدید»، اما در مقابل آن- و البته نه در ارتباط با آن و یا به مثابه ضد آن- تنها این نکته را ذکر می کند که «همه طرف های درگیر از راست تا چپ» به « ضرورت شکلی از اشکال دیکتاتور... اذعان» می کردند.
 ژنرال کاونیاک به عنوان نماینده بورژوازی، دیکتاتوری (قهر، زور)علیه طبقه کارگر به کار می برد و کشتار به راه می اندازد، اما  اگر جریان های چپ از دیکتاتوری خودشان حرف می زنند، «بنا به واژه شناسی آن روز» تنها می توانست به مفهوم یک «نهاد موقتی برای مدت محدود» باشد. و یا بر مبنای اراجیفی که دریپر تا کنون ردیف کرده، اگر طبقه کارگر که از جمله طرف اصلی درگیری بوده است و جنبش وی به خاک و خون کشیده شده است، می خواست مقابل دیکتاتوری کاونیاک موضعی بگیرد و از دیکتاتوری خودش حرف بزند، این نظر طبقه کارگر( لابد طبق واژه شناسی مارکس) نه در مقابل دیکتاتوری کاونیاک، نه در مقابل دیکتاتوری طبقه بورژوازی که برای حفظ قدرت و منافع خود علیه طبقه کارگر اعمال می کند، بلکه مقابل نظریه بلانکیست ها بوده و صرفا به معنای «قدرت سیاسی طبقه کارگر» در مقابل «قدرت سیاسی اقلیت» بوده است! چرند که شاخ و دم ندارد!    
دریپر در ادامه به لویی بلان نماینده جریان چپ در قدرت سیاسی می رسد:
 «لوئی بلان که در آن زمان سرآمد سوسیال دموکرات ها در آغاز دوره تاریخی این جنبش‏ بود معنای اساسی "دیکتاتوری" را به بهترین شکل ممکن بیان کرده است.» و
« لوئی بلان خواهان ادامه دیکتاتوری و الغاء انتخابات بود تا فرصت کافی برای یک دوره بازآموزی توده ای وجود داشته باشد...»
بنابراین بهترین شکل تعریف دیکتاتوری که لویی بلان آنرا بیان کرده است، موجودیت نهادی (مثلا دولت موقت) است که« فرصت کافی برای باز آموزی توده» داشته باشد.
و تعریف دیکتاتوری از نظر لویی بلان چیست؟
« بلان نه فقط در آن زمان بلکه در کتابی که در ده سال بعد منتشر شد اعلام کرد که حکومت موقت باید خود را "هم چون دیکتاتوری قلمداد کند که توسط انقلاب به طور اجتناب ناپذیر به قدرت رسیده و تا زمانی که که مصلحت را به اجرا در نیاورده است به تائید آرای عمومی نیازی ندارد".
 در اینجا، کل قضیه به قدرت رسیدن یک حکومت موقت است و اجرای «مصلحتی» که روشن نیست، چیست، و اینکه این قدرت طی دورانی به تایید آرای عمومی نیاز ندارد.
 و
«کاملا روشن بود که "دیکتاتوری" مایملک "افراطیون" و انقلابیون دوآتشه نیست. و در قطب مقابل دموکراسی نیز قرار ندارد بلکه از طرف موافقان و مخالفان تواما به مثابه یکی از جنبه های جنبش‏ دموکراسی در نظر گرفته می شد.»
پس، تمامی جریانهای درگیر در انقلاب، یعنی بورژوازی(لامارتین)، خرده بورژوازی و طبقه کارگر، «اصطلاح» دیکتاتوری را به کار می بردند و برای همه این طبقات  دیکتاتوری«یکی از جنبه های جنبش دموکراسی» در نظر گرفته می شد، و نه قطبی مقابل دموکراسی!؟  بر این سیاق، تمامی این جریانات دموکراسی را نه تنها برای طبقه خود، بلکه برای مخالفین طبقه خود و از جمله اشراف و فئودالها( و بورژوازی برای خرده بورژوازی و کارگران وبالاخره کارگران برای همه طبقات) نیز می خواستند و لابد آن را اعمال هم می کردند!؟
دریپر پس از اشاره به نظر وایتلینگ در مورد «دیکتاتوری مسیحایی» و دیکتاتوری فردی(همانند بلانکیست ها) و باکونین  در مورد« قدرت دیکتاتوری نامحدود» و «انضباط بی قید و شرط»ی که «تابع یک مرجع واحد» است(ظاهرا تعریفی متفاوت با تعاریفی که تا کنون هال دریپر به آنها اشاره کرده است)، دوباره به سراغ  کاونیاک می آید:
«در "روزهای ژوئن" 1848 طبقه کارگر پاریس‏ یکی از بزرگ ترین شورش های تاریخ مدرن را به راه انداخت. پاسخ حکومت موقتِ وحشت زده واگذاری همه قدرت نظامی "دیکتاتوری" به ژنرال کاونیاک بود، که نامبرده نیز حتی هنگامی که سرنوشت جنگ روشن شده بود از آن برای یک خونریزی آموزشی در مقیاس‏ توده ای بهره برداری کرد.(واژه "دیکتاتوری" رسماً به کار گرفته نمی شد ولی استفاده از آن در مطبوعات و در گفتارها بسیار رایج بود؛ کلمه رسمی "وضعیت فوق العاده" بود.)
مطمئناً دیکتاتوری کاونیاک یک دیکتاتوری مدرن نبود ولی پیش‏ درآمد تاریخ مدرن این واژه به شمار می رود. بدین ترتیب پایه قضائی برای وارد کردن ماده قانونی مربوط به حالت فوق العاده در قانون اساسی نوامبر 1848 فرانسه ریخته شد، که به نوبه خود به قانون 9 اوت 1849 تبدیل گردید، و هنوز هم در قرن بیستم به مثابه قانون پایه ای "دیکتاتوری مبتنی بر قانون اساسی" در فرانسه اعتبار خود را حفظ کرده است.»
همچنانکه دیده می شود در اینجا به خاک و خون کشیدن تظاهرات کارگران پاریس در ژوئن 1848 به وسیله کاونیاک نماینده بورژوازی به مثابه رفتاری جدا از کلیت حکومت بورژوازی و به مثابه یک «اقدام اضطراری» در «حالت فوق العاده» نموده می شود. در عین حال از آن با نام «خونریزی آموزشی» نام برده می شود تا شاید ذهن خواننده، آن را همانند با «دیکتاتوری آموزشی» درک کند. از این دیدگاه، دیکتاتوری «ماده ای قانونی» است «مربوط به حالت فوق العاده» و «هنوز هم در قرن بیستم به مثابه پایه " دیکتاتوری مبتنی بر قانون اساسی" در فرانسه اعتبار خود را حفظ کرده است». پس کل دولت بورژوازی، دیکتاتوری نیست، بلکه زمانی به دیکتاتوری تبدیل می شود که از این قانون استفاده کرده و آن را به عنوان یک «اقدام اضطراری» و در «حالت فوق العاده» بکار برد.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم تیرماه 98

یادداشت
1-   باید اشاره کنیم که هال دریپر در جلد نخست کتاب خود با نام نظریه انقلاب مارکس( در بخشی با نام «دولت و جامعه» و زیر بخشی به نام «اقتدار سیاسی و پیش سیاسی»، ص 264- 277)  و هنگامی که به شرح نظرات مارکس و انگلیس در مورد دولت می پردازد، به مفاهیمی که ما تا کنون به دفعات، در مورد کارکرد اصلی دولت به کار برده ایم یعنی قهر، زور، اجبار و... اشاره می کند و همین طفره رفتن و فرار او را در این شرح مورد بررسی ما نشان می دهد.  البته اشارات وی روشنی و صراحت لازم را ندارد و برخی درهمی ها در آن مشاهده می شود. کافی است که بخش مورد اشاره با بخش نخستین دولت و انقلاب لنین که به نظرات مارکس و انگلس در مورد دولت اختصاص دارد، مقایسه شود تا به تفاوت شرح روشن، صریح و سر راست لنین با شرح کجدار و مریز دریپر پی برده شود. ضمنا جلد سوم این مجموعه چهار جلدی درباره دیکتاتوری پرولتاریا است که در سال 1986 نگارش یافته است. ظاهرا آنچه در این مقاله مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا آمده( خواه در سال 1962 و خواه در سال 1987)باید حاوی تحریفات اصلی هال دریپر در نظر مارکس و انگس باشد.    
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر