۱۳۹۸ تیر ۷, جمعه

درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(6)



درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم
و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(6)

 تقصیر «سلبی - اثباتی» است!
یکی دیگر از افرادی که در مخالفت با نظر تقوایی یعنی همان«اپوزیسیونِ اپوزیسیون نشوید» کذایی مقاله نوشته، آذر ماجدی از سران حزب حکمتیست است. نام مقاله وی ضد رژیمی گری راست حمید تقوایی سلبی – اثباتی بی تقصیر است! می باشد( به تاریخ 10 خرداد 98) که در بخش پیشین اشاره ای به نکته ای از آن داشتیم.
 در اینجا قصد بررسی این مقاله را نداریم. زیرا بنیان نظرات مقاله کاملا با همان خط  دارودسته کمونیسم کارگری و حکمتی های جورواجور تطبیق می کند. برای نمونه در تمامی این مقاله از جریان مرتجعین سلطنت طلبان و رضا پهلوی به عنوان «راست»، «نیروهای راست» یا «جنبش راست» نام برده می شود،(1) بی آنکه حتی یکبار به ماهیت طبقاتی آنها که بورژوازی و تا مغز استخوان وابسته  به امپریالیسم و نوکر صفت است، اشاره ای شود. و باز همان دیدگاهها در مورد محدود کردن و جانبی کردن شعار دانشجویان و غیره...
 در اینجا ما تنها به یک نکته که در نام مقاله هم آمده است، اشاره می کنیم؛ یعنی نظر حکمت با نام«جنبش های سلبی - اثباتی» که جناب آذر ماجدی مایل است سیاست کنونی تقوایی را از سیاستی که حکمت در آن پیش گذاشت، جدا کند.
اما در این مورد، تقوایی «بی تقصیر» است. از نظر ما، در مورد اتخاذ موضع علیه دانشجویان از دیدگاه مذکور و داستان «اپوزیسیونِ اپوزیسیون نشوید»، حق کاملا به جانب تقوایی است نه آذر ماجدی.
 چرا؟ چون تقوایی براستی دارد از تز کذایی«جنبش های سلبی» حکمت استفاده می کند و بر همان مبنا سیاست خود را تدوین کرده و پیش می گذارد.
آذر ماجدی در بخشی از مقاله خود که نام آن «سلبی و اثباتی بی تقصیر است!» چنین می نویسد:
«حمید تقوایی در تمام طول حیات سیاسی اش یک "ضد رژیمی" (2) به تمام معنا بوده است. البته ایشان در این خصلت تنها نبود. تمام آن چپی که ایشان با تبختر خاصی "چپ سنتی" می نامد چنین بود. منصور حکمت از دوره اتحاد مبارزان کمونیست و سپس حزب کمونیست ایران این ضد رژیمی گری پوپولیستی را نقد کرده است. در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست در مبحث سبک کار منصور حکمت این سیاست را که توسط حمید تقوایی نمایندگی می شد، عمیقا نقد می کند. (این مباحث در سایت منصور حکمت قابل دسترسی است.) سپس بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران مجددا ضد رژیمی گری را نقد و قطعنامه "آزادی، برابری، حکومت کارگری" را تدوین می کند. در پلنوم ۱۳ حزب کمونیست کارگری نیز سیاست های تبلیغاتی حزب را که بعضا بر این نگرش استوار است مورد نقد قرار می دهد و می گوید حزب عمدتا بر سیاست و نگرش حمید استوار است و نه بر کمونیسم کارگری.
لذا تلاش برای قالب کردن سیاست و نگرش ضد رژیمی گری تحت عنوان مبحث "سلبی – اثباتی" که منصور حکمت در حاشیه کنگره سوم در اکتبر ۲۰۰۰ مطرح کرد، یک شامورتی بازی است. بحث سلبی اثباتی بی تقصیر است. این بحث هیچ گناه و نقشی در راست روی های حمید تقوایی و حزب کمونیست کارگری ندارد. ایشان نه در آن سمینار بحث منصور حکمت را درک کرد و نه الان. اما یک خاصیت ایشان و حزبش به ابتذال کشیدن تمام مباحث کمونیسم کارگری و منصور حکمت شده است. هر مفهوم عمیق مارکسیستی را از محتوا تهی کرده اند. سطحی گری و انقلابیگری ضد رژیمی شان را به پای منصور حکمت می نویسند. از مبحث سلبی – اثباتی تا انقلاب زنانه.»
اما در حقیقت، آن سیاستی که حکمت زیر نام «سلبی- اثباتی» پیش گذاشت یک «شامورتی بازی» تمام عیار است. تقوایی هم جز اینکه این «شامورتی بازی» رابا کمی پس و پیش ادامه داده است، کار دیگری نکرده است. آذر ماجدی هم یک «شامورتی باز» مضاعف است؛ زیرا برای اینکه حکمت را نجات دهد، همه کاسه و کوزه ها را سر تقوایی «بی گناه» می شکند.
در واقع، چنین سیاستی، هم مانع هرگونه  طرح مثبت همین شعارهای دروغین تروتسکیست ها یعنی« آزادی، برابری، حکومت کارگری»(در حال حاضر ما کاری به درستی یا نادرستی این شعار نداریم) است، و هم در عین حال تسلیم شدن به همان«همه با همی» کذایی یعنی پوپولیسم و فقدان ترسیم دقیق مواضع و خط طبقه کارگر در مقابل مواضع و خط دیگر طبقات و در یک کلام نفی استقلال این طبقه، و هم در نهایت تمکین و تسلیم شدن، تمکین و تسلیمی به راستی از جان و دل به آلترناتیو های غیر پرولتری و در واقع ارتجاعی سلطنت طلب یا جمهوری خواه، و نه حتی انقلابی غیر پرولتری یا مترقی و نیمه مترقی. به عبارت دیگر، این سیاست، درست نفی تمام آن نکات اصلی است که دارودسته حکمت، مارکسیست - لنینیست های انقلابی و مارکسیست- لنینیست - مائوئیست ها را به دروغ به آن متهم می کردند؛ و البته از تروتسکیست های مزدور جز این، چیز دیگری انتظار نمی رفت.
اکنون ما از سخنرانی خود حکمت با نام جنبش سلبی اثباتی(جنبش سلبی اثباتی، متن پياده شده از روی نوار سمينار کنگره سوم - شهريور ١٣٧٩) نکاتی را در زیر می آوریم. پیش از آن باید بگوییم که اولا، در آن جلسه، تقوایی کمابیش  از مواضع پیشین حکمت یعنی  معجونی از «مارکسیسم انقلابی» و «کمونیسم کارگری »(که هر دو سر و ته یک کرباسند) یعنی همان اشکالی که تروتسکیسم ارتجاعی در آنها پنهان بود، دفاع می کرد( و این امری است که از اشارات خود حکمت به مواضع تقوایی در همان سخنرانی کذایی روشن است)، حال آنکه اوضاع پیش رفته بود و حکمت داشت برای اتحاد با سلطنت طلبان که گویا رضا پهلوی نیز به نمایندگی از آنها به کنگره سوم این حزب (که حکمت نظرات خود را در سمینار جانبی آن بیان کرد)، دعوت شده بود، زمینه چینی می کرد و در عین حال ماهیت وابسته و مزدور خود را بیشتر آشکار کرده و نشان می داد.
 دوما، متن این سخنان و در حقیقت وراجی ها و دراز گویی هایی که برای مجاب کردن مخالفین به هر دری می زند، پر است از تناقض گویی، تحریف تجارب تاریخی ایران و دیگر کشورها به ویژه تجربه بلشویکها در انقلاب 1917، مانورهای دروغین و تهوع آور، طفره رفتن ها موذیانه از طرح صریح قضیه و نتایج عملی آن و بالاخره خطوط را درهم  کردن که شیوه های همیشگی این مزدور بوده است.
 اکنون خیال اشاره به این تناقضات و مانورهای چندش آور را هم نداریم، زیرا گمان می کنیم که به قدر کافی در مورد شیوه های حکمت در مقالات خود صحبت کرده ایم. در اینجا صرفا به آوردن برخی نکات و نگارش یادداشت هایی بر آنها بسنده می کنیم؛ از این رو که «فقیر» تقوایی را از اتهامات وارده نجات دهیم!؟  
«سلبی اثباتی» یک نظریه ارتجاعی در جهت نوکری سلطنت طلبان و امپریالیست هاست!
و اما نکات سخنرانی حکمت:
« فکر ميکنم در سنت کلاسيک تبيين اوضاع سياسى، نقش احزاب، مبارزه انقلابى، مبارزه کمونيستى، قيام و هدف نهائى، شعار اثباتى قرار ميگيرد. چيزى که من اينجا ميخواهم بگويم با اين درک تفاوت دارد، ...من دوره انقلابى را از دوره غير انقلابى تفکيک ميکنم... »
اول اینکه حکمت می گوید که آنچه میخواهد شرح دهد، با سنت کلاسیک مارکسیستی« تبیین اوضاع سیاسی و... تفاوت دارد» که باید گفت که در حقیقت، نه تنها تفاوت دارد، بلکه یکسره ضد آن و تجدیدنظر طلبی(یا رویزیونیستی) در آن است. و دوم اینکه حکمت دوره انقلابی را از دوره غیر انقلابی تفکیک می کند. این تفکیک به خودی خود اهمیتی ندارد، زیرا هر مارکسیست - لنینیست - مائوئیستی نیز این تفکیک را به عمل می آورد. مهم این است که از این جدا کردن چه نتایجی را می خواهیم بگیریم و یا سیاست ها و تاکتیک های ما چه فرقی در این دو دوره دارد.
«نکته‌اى که من ميگويم به يک معنى متفاوت است ...من فکر ميکنم بحث شمّ رهبرى سياسى حزب کمونيست کارگرى در دوره انقلابى مطرح است. به نظر من دوره انقلابى از اساس با دوره قبل و با دوره بعد خود متفاوت است. دوره انقلابى، دوره انقلابى است،...»
 در اینکه در مجموع  دوره انقلابی، دوره انقلابی و دوره غیر انقلابی نیز دوره غیر انقلابی است! (یک این همانی بی معنا که به قصد بر آن تاکید می شود) و این دو از یکدیگر تمایز دارند نیز، تردیدی نیست. البته باید توجه داشت که در مجموع. زیرا دیوار چین، آنگونه که حکمت تلاش می کند بین آنها رسم کند، این دو دوره را از یکدیگر جدا نمی کند. اینها دو دوره ای هستند که با یکدیگر یک وحدت اضداد را تشکیل می دهند. پس در عین حال، دوره انقلابی همان دوره غیرانقلابی، و دوره غیر انقلابی همان دوره انقلابی است!
«من برخلاف کل جنبشِ "بايد نظر اثباتى داد‌"، که فکر ميکنم هر کمونيستى را دست بزنيد ميگويد بايد آلترناتيو اثباتى داد، از ‌ده بيست سال پيش هر کسى از من پرسيده‌ است آلترناتيو اثباتى شما چيست؟ گفته‌ام نداريم! روز خودش معلوم ميشود، لازم نيست ارائه بدهيم، مهم نيست. آلترناتيو اثباتى که جنبش ما ارائه ميدهد، آلترناتيوى است که در برنامه‌اش، در تئوريش، در تئورى سوسياليسمش و در نقدش از کاپيتاليسم ارائه ميدهد. دوره انقلابى دوره سَلب است. دوره نفى است.»
 به عبارت دیگر «دوره انقلابی»، دوره ای نیست که در آن حزب باید آلترناتیوی که «در برنامه اش، در تئوریش، در تئوری سوسیالیسمش و در نقدش از کاپیتالیسم» در دوره غیر انقلابی «ارائه » داده، ارائه دهد. «دوره انقلابی دوره سلب است، دوره نفی است».  یعنی باید بگویی چه نمیخواهی. و این درست همان نخواستنی است که به وسیله آن با دیگران «مشترک» و یا «همه با همی » می شوی.
«خمينى گفت نه، شاه نه. هيچ چيز بيشترى نگفت، هيچ الگوئى را نداد، هيچ شعار اثباتى نداد و آخرين نفرى بود که مردم حرفش را قبول کردند. شاه حالا کمى ضعيف شده را قبول نکردند، شاه را با بختيار قبول نکردند، شاه با شريف امامى را قبول نکردند و مدام گفتند گفت شاه نه. بنابراين جنبش سلبى‌اى که در سال ٥٧ رخ داد، رفت پشت خمينى چون تنها شاخص مهمى بود از نه گفتن.» و
«اين جنبش چون رهبر مبارزه سلبى توده مردم شد، به پيروزى رسيد، اگر حرف اثباتيش را ميگفت مردم همان روز اول يک اردنگى به آن ميزدند.»
اول اینکه خمینی تنها نه نگفت. وی بسیاری دروغ ها در مورد اینکه  در جمهوری اسلامی چه خواهد شد، تحویل توده ها داد که اکنون بسیاری از آنها مانند «آب و برق مجانی» و «پول نفت به خانه ها فرستاده خواهد شد» به صورت جوک های تلخی میان مردم درآمده است؛ و بسیاری دیگر از آنها مانند اینکه مارکسیست ها در ابراز عقیده آزادند و ... جزء فریب های وی منسوب شده است.
 دوم اینکه فرق نماینده سیاسی طبقه کارگر یا یک حزب کمونیست انقلابی  با نیروهای ارتجاعی و یا حتی مترقی این است که نه تنها در مورد برنامه ها و اهداف خود تا آنجا که ممکن است و می تواند(نه ایده آلیستی، نه اتوپیایی) و به اصطلاح پختگی شرایط  واقعی به وی اجازه می دهد، روشن و رک صحبت کرده و روشنگری می کند( و این دوره غیر انقلابی و انقلابی ندارد و همیشگی است)، بلکه برنامه ها، اهداف و  نیات واقعی طبقات ارتجاعی و حتی مترقی را رو می آورد و می گوید که در شرایطی که آنها به قدرت برسند چه چیزی را جایگزین خواهند کرد و به این ترتیب  اجازه مانور و فریب طبقه کارگر و توده ها را به  آنها نمی داند، نه اینکه برعکس خود نیز همچون این نیروها از بیان روشن و رک اهداف و برنامه هایش خودداری ورزیده و همچون نیروهای ارتجاعی سالوس و ریاکار و یا چون لیبرال ها پنهان کار و یا فریبکار گردد.
«به نظر من اشتباه است، انقلاب را روى شعارهاى اثباتى سازمان دادن و با شعارهاى اثباتى رهبرى کردن، اشتباه است! جنبش ما بايد بشدت اثباتى باشد، بداند که به مجرد اينکه کوچکترين محوطه‌اى از قدرت را پيدا کرد دقيقا چه قانونى را وضع ميکند؟ چه اقتصادى بر پا ميکند؟ چه سازمانى ايجاد ميکند و به چه فرهنگى رسميت ميبخشد و غيره. همه اينها را بايد گفته باشد نميگويم نگوئيم، من هيچ اختلافى با نظر حميد ندارم که بايد جمهورى سوسياليستى را خواست، بايد توضيح داد، بايد نوشت، بايد جدول و خط کشيد، بايد شعارهاى اثباتى را گفت، وضع همه اقشار را در آن شعارها گفت، ولى( این از آن «ولی» ها و «اما»هاست که لنین در مورد آنها گفت که گوش بالاتر از پیشانی نمی روید؟) اينها به درد دوره انقلابى نميخورند! اين جوانب اثباتى را بايد گفت تا بدانند ميتوانيد حکومت کنيد، ولى انقلاب را رهبرى کردن بر سر ايستاد‌گى بر سر حرکت سلبى است و اينکه تا کجا ميتوانيد حرکت سلبى را با خودتان ببريد.»(عبارت داخل پرانتز از ماست)
بنابراین هیچگونه شعار اثباتی به درد دوره انقلابی نمی خورد. دوره انقلابی دوره ای است که تنها باید در آن بگویی چه نمی خواهی.  اگر بگویی چه میخواهی، مجبوری تفاوت و تضادهای خود را با دیگر نیروهای مخالف از ارتجاعی تا مترقی و یا حتی انقلابی خرده بورژوا، شرح دهی.  در این دوره شما نباید بین خود و نیروهای دیگر تمایز بگذاری. به بیان روشن و رک، شما باید با این نیروها قاطی شوی! زیرا هر گونه تفاوتی را بیان کردن، یعنی خط و مرز کشیدن. یا به گفته تقوایی «اپوزیسیونِ اپوزیسیون شدن».
«چرا مردم اثباتا شعار نميدهند، به جاى مرگ بر جمهورى اسلامى بگوئيم چه نظامى را جايگزين جمهورى اسلامى ميکنيم. اين کار و اين روش سَمّ است تأکيد ميکنم سَمّ است! اگر ميخواهيد مردم از شما فاصله بگيرند برويد به جاى مرگ بر جمهورى اسلامى بگوئيد چه ميخواهيد به جاى جمهورى اسلامى بگذاريد.»
اینجا هسته مرکزی نظریه ارتجاعی حکمت به روشن ترین شکل خود را می نمایاند. بیان هر گونه خط و مرز با نیروهای دیگر، بیان هر گونه نظریه که چه حکومتی را میخواهی جایگزین کنی و برنامه طبقه کارگر در مورد آینده چیست، در دوره انقلابی «سم» است. و این کسی بود که مارکسیسم اش«انقلابی» بود و کمونیسم اش «کارگری»!؟
 اما چرا «سم» است؟ چون مانع وحدت حکمت با سلطنت طلبان و رضا پهلوی می شود. البته این در صورتی است که ما فکر کنیم که این دارودسته واقعا به آنچه در دوره غیر انقلابی تبلیغ و ترویج می کردند، معتقد بودند. حال آنکه این ها به هیچوجه به هیچ جایگزینی مگر جایگزین های امپریالیستی باوری نداشتند. و اگر در دوره غیر انقلابی چیزهایی درباره «آزادی» و «برابری» و «حکومت کارگری» می گفتند تنها برای این بود که کارگران را بفریبند و جایی میان چپ  داشته باشند. آنها در واقع خود نمایندگان سلطنت طلبان و جمهوری خواهان مرتجع هوادار امپریالیسم بودند که می خواستند جای پایی برای آنها میان این طبقه و کلا طبقات خلقی باز کنند و جنبش را به گنداب بکشانند؛ همانگونه که با همین شعارهای دوره«غیر انقلابی»، جنبش اصیل و انقلابی کردستان را به قهقرا بردند و به نابودی کشاندند.
کسی نیست به این جناب تروتسکیست شامورتی باز بگوید، برخی از نمایندگان طبقات ارتجاعی و یا اصلاح طلب  نیز این شعارها را می دهند و یا ممکن است بدهند؛ و این شعارها بخودی خود روشن نمی کنند که تفاوت حزب طبقه کارگر با دیگر طبقات مترقی یا ارتجاعی در چیست؟ و اگر این همان سیاست «همه با همی» و «پوپولیسم»، آن هم نوع ارتجاعی آن نیست، پس چیست؟
در مورد این سیاست «همه با همی» نیز همین جا اشاره کنیم که ما با نفس اتحاد میان طبقات خلقی، و نه اتحاد با طبقات ارتجاعی و ضد خلقی و دشمنان اصلی طبقه کارگر و انقلاب، و حرکت همه ی طبقات با هم در جهت اهداف مشخص و معین مخالف نیستیم، بلکه آن را در انقلاب دموکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی کاملا ضروری می دانیم. خواه در دوره غیر انقلابی و خواه در دوره انقلابی، طبقه کارگر می تواند و باید با دیگر طبقات وارد اتحادهای کوتاه مدت و درازمدت تاکتیکی و استراتژیکی و بر سر اهداف کوچک و بزرگ شود. سیاست«همه با همی» به شکلی که دارودسته حزب کمونیست کارگری طرح می کنند، قلب و دگرگون کردن سیاست اتحادهای موجه طبقاتی بین طبقه کارگر و طبقات دهقانان، خرده بورژوازی و در شرایط معینی بورژوازی ملی است. قلب آن به این شکل است که این سیاست، نه اتحاد میان طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی(که در گذشته همه «اسطوره» شده بودند)، بلکه اتحاد طبقه کارگر(که اکنون حتی در همین بحث حکمت جای خود را به «مردم» داده است) را با طبقات ارتجاعی سلطنت طلب وابسته با امپریالیسم و امپریالیست ها را تئوریزه می کند.
 از سوی دیگر هیچگونه اتحاد طبقاتی بین طبقه کارگر و نزدیکترین متحدینش یعنی توده  دهقانان و کشاورزان و یا اقشار زحمتکش ،استثمار شده و زیر ستم خرده بورژوازی نیست که گذشت اصولی، گذشتی همچون بیان نکردن برنامه و حکومتی که طبقه کارگر می خواهد جایگزین حکومت ارتجاعی کنونی کند را از جانب طبقه کارگر ضروری سازد. طبقه کارگر در حالی که باید به متحدین خلقی خود در انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی احترام بگذارد و برای اتحاد با آنها و نگهداری آن بکوشد، در عین حال و در هر حال باید خط و مرزهایی که برنامه ها، تاکتیک ها و استراتژی این طبقه را از آنها مجزا می کند، همواره تشریح کرده و با نوسانات و تردیدها و دو دلی های  این طبقات در مبارزه باشد. مبارزه و اتحاد، دو جنبه رابطه طبقه کارگر را حتی با نزدیکترین متحدینش تشکیل می دهد؛ و باز خواه در دوره غیر انقلابی و خواه در دوره انقلابی. تنها در صورت وحدت این دو سیاست یعنی سیاست وحدت و مبارزه است که طبقه کارگر خواهد توانست رهبری خود را حفظ کرده و انقلاب را به پیش براند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست تیرماه 98
  یادداشتها
1-   مثلا در بند هشت خطی نخست، پنج بار واژه «راست» بکار برده شده است تا به خیال خود این را که اینها ارتجاعی و مزدور نیستند و تنها «راست اپوزیسیون» هستند را جا بیندازد( واقعا که چقدر با محبت تشریف دارند!)؛ تکنیکی که حضرات از حکمت به ارث برده اند.
2-   حالا این «ضد رژیمی» مثلا یعنی  طرف «ضد سرمایه داری» و «رادیکال» نیست و دنبال سوسیالیسم نیست؛ یعنی همان «چپ سنتی» که پایین تر به آن اشاره می کند. و یعنی مثلا خود آذر ماجدی و دارو دسته حزب حکمتیست و دیگر تروتسکیست های پیرو امپریالیسم دنبال تغییر سرمایه داری به سوسیالیسم هستند! آدم چه چیزها که از این نوکر صفتان دروغگو و فریبکار نمی شنود!  






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر