۱۳۹۸ خرداد ۱۶, پنجشنبه

درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(2)




 


 درباره مبارزه دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم

و رسوایی«کمونیسم کارگری» امپریالیستی(2)
تضاد در طرح مسئله
نخست در مسئله «اپوزیسیون، اپوزیسیون نباید شد!» دقت کنیم. این عبارت حاوی یک تضاد است. تضاد آن این است که اپوزیسیون تنها در مقابل قدرت حاکم یعنی در واقع طبقه یا طبقات حاکم یا پوزیسیون، حالت اپوزیسیون را دارد. به عبارت دیگر، هر نیروی دیگری در اپوزیسیون تنها زمانی اپوزیسیون است که مخالف طبقه یا طبقات حاکم بر قدرت باشد و تنها زمانی که مخالف طبقات حاکم است، می تواند اپوزیسیون باشد.
 بنابراین مخالفت و مبارزه با نیروی دیگری که قدرت سیاسی را در دست ندارد، اپوزیسیون آن نیرو شدن نیست، بلکه مبارزه ای است درون خود اپوزیسیون(1)یعنی مبارزه یک نیروی مخالف قدرت حاکم با نیروهای مخالف دیگری که قدرت سیاسی را ندارند؛ و یا اینکه مسئله وارونه است و آن نیرو ویژگی های معینی دارد که وی را از مخالف قدرت حاکم بودن بیرون می آورد و به معنایی، اگر چه نه مستقیم اما نامستقیم، به قدرت سیاسی حاکم  وصل می کند.
قدرت طبقات حاکم نیز صرفا سیاسی نیست بلکه در عین حال اقتصادی نیز هست. در کشورهای زیر سلطه امپریالیست ها، قدرت سیاسی و اقتصادی طبقات حاکم، به واسطه ویژگی وابسته و زیر سلطه بودن این کشورها، با برنامه های امپریالیست ها گره خورده است و این مسئله بر چگونگی نیروهای موافق و مخالف قدرت حاکم تاثیر می گذارد. پایین تر به این موضوع باز می گردیم.
تضادهای درون نیروهای مخالف قدرت حاکم
اما هیچ اپوزیسیونی نیست که درونش تضاد نباشد. خواه یک حزب تنها باشد، خواه جبهه متحدی از احزاب و خواه احزابی و سازمان هایی که میانشان اتحادی وجود ندارد و هر کدام  برای خود و تک و تنها با قدرت حاکم مبارزه می کنند. تضادهای درون نیروهای مخالف قدرت حاکم، نشانگر تضاد منافع میان طبقات گوناگونی مانند بورژوازی، خرده بورژوازی، دهقانان و طبقه کارگر است که این احزاب بیانگر منافع آنها هستند؛ جدا از اینکه تمامی طبقات در این نیروها نماینده سیاسی داشته باشند و یا نداشته باشند و منافع تمامی طبقات در این نیروها بازتاب یابد، یا نیابد.
اساس این اختلافات بر سر تضادهای اساسی جامعه است. این اختلافات، خواه درون یک حزب، خواه درون جبهه متحدی از احزاب طبقات گوناگون و خواه درون احزابی که با هم متحد نیستند و هر کدام سازی می زنند، وجود دارد یا بازتاب می یابد. این تضادها هم منجر به مبارزات  دامنه داری میان این احزاب و سازمان ها می گردد. بر این مبنا، درون نیروهای مخالف، جدا از وحدت و یا اتحادهایی که وجود دارد، مبارزاتی و یا تلاش هایی برای منفرد کردن نیروهای معینی نیز وجود داشته و دارد و این امری عادی است.
دو نوع تضاد و وابستگی آنها به یکدیگر
روشن است که در این جا دو نوع تضاد حاکم می شود: یکی تضاد طبقات و نیروهای مخالف به عنوان یک کل با قدرت حاکم؛ و دیگری تضادهای درون خود طبقات یا نیروهای مخالف.
اگر از این امر بگذریم که این تضادها در یکدیگر نفوذ می کنند، بر یکدیگر تاثیر می گذارند و یا تبدیل به یکدیگر می شوند، و همین امور هم  موجب وحدت بخش هایی از مخالفین قدرت حاکم و موافقین قدرت حاکم یا تغییر جایگاه آنها می گردد، روشن است که یکی از تضادها، یعنی تضادهای بین مخالفین قدرت حاکم و قدرت حاکم و هواداران آن اساسی است، و دیگری یعنی تضادهای درون نیروهای مخالف، نسبت به این تضاد، نقش جانبی و مکمل دارد. به بیانی دیگر، به وسیله تضاد اساسی تعیین می شود و دامنه، ژرفا و اهمیت  آن، نسبت و یا در رابطه با آنچه تضاد اساسی است، مورد سنجش قرار می گیرد .
 مبارزات با قدرت حاکم نیز بدون مبارزات درون مخالفین این قدرت نمی تواند به درستی پیش رود و به هدف طبقاتی که در این مبارزه هستند، نائل آید. زیرا همچنان که گفتیم در اینجا تضادهای زیادی پیرامون منافع طبقات گوناگون(مثلا میان طبقه کارگر و دیگر طبقات مخالف نظام حاکم) وجود دارد. تضادهایی که از چگونگی نظرات بر سر دوستان و دشمنان انقلاب، رهبری، برنامه، استراتژی و تاکتیک مبارزه تا شیوه های سازماندهی و مبارزه  در زمینه های مختلف سیاسی، فرهنگی و نظامی و اینکه بالاخره چه نوع سازمان حکومتی باید به جای قدرت کنونی بیاید را، در بر می گیرد. بدینسان، مبارزه درون نیروهای مخالف، خود بخشی از مبارزه با طبقات حاکم است و یا به بیانی دیگر چگونگی مبارزه با قدرت حاکم به ناچار درون نیروهای مخالف بازتاب می یابد.
 برای نمونه دفاع از مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم و چگونگی انطباق آن با شرایط ویژه ایران، با مبارزه همه جانبه و بی امان با اپورتونیسم، رویزیونیسم و تروتسکیسم درون جنبش طبقه کارگر گره خورده است.  این دفاع و انطباق، خود بخشی از مبارزه با طبقات و قدرت حاکم و امپریالیست هاست و بدون آن، مبارزه با قدرت حاکم و نظام حاکم نمی تواند پیش رود. مبارزه مذکور می تواند از نفوذ جهان بینی خرده بورژوازی، بورژوازی، خواه ملی و خواه بوروکرات- کمپرادور و امپریالیستی درون جنبش طبقه کارگر و وابسته کردن این طبقه به برنامه های آنها جلوگیری کرده و استقلال طبقه کارگر را از جوانب گوناگون حفظ و نگهداری نماید.
از سوی دیگر، در تحلیل از تضادهای اساسی و دوستان و دشمنان انقلاب این مسئله مهم است که کدام طبقه در نیروهای مخالف طبقات حاکم به هر طبقه دیگری نزدیک تر است و کدام نیرو دورتر. روشن است که در مورد طبقه کارگر باید گفت که دهقانان، لایه های زحمتکش خرده بورژوازی و در شرایط معینی بورژوازی ملی، می توانند از نزدیکترین تا دورترین متحدین را تشکیل دهند.
دو ارتجاع و نقش امپریالیست ها
 یکی از ویژگی های حال حاضر نیروهای مخالف قدرت حاکم در ایران این است که در میان آنها، نیروهایی یافت می شوند که در حالیکه با طبقات حاکم در قدرت کنونی تضاد دارند، اما در تحلیل از تضادهای اساسی جامعه و دوستان و دشمنان انقلاب، خود دشمنان انقلاب به شمار می آیند.(2) از این امر بر می آید که نه تنها اتحادی بین طبقه کارگر و یا طبقات خلقی با این طبقات و سازمان های آنها نمی تواند صورت گیرد، بلکه در عین حال باید با آنها مبارزه شود. گرچه این مبارزه در شرایط معین ایران، و به این دلیل که این مخالفین از دیدگاه معینی قدرت سیاسی را در دست ندارند، ویژگی هایی پیدا می کند.
به دیگر سخن، در شرایط خاص ایران، ما با دو ارتجاع اصلی طرف هستیم. یکی ارتجاع حکام جمهوری اسلامی و دیگری ارتجاع سلطنت طلب و جمهوری خواه هوادار امپریالیسم.
این هر دو ارتجاع، هر کدام به نوعی به وسیله امپریالیست ها که دشمنان اصلی خلق ما هستند، پشتیبانی می شوند. هر دو طبقه ای به نام بورژوازی بورکرات - کمپرادور وابسته به امپریالیسم را می سازند. یکی از این دو یعنی طبقه بورژوازی بوروکرات - کمپرادور حاکم بر جمهوری اسلامی، از نظر سیاسی و فرهنگی کهنه گرا و قرون وسطایی است، و دیگری یعنی سلطنت طلبان مرتجعی که قدرت سیاسی را از دست داده است، شبه مدرن است.
از نگاه امپریالیست ها، آنکه قدرت دارد، تماما باب میل آنها نیست؛ اما چون این نیرو، قدرت سیاسی را در دست دارد، آنها به ناچار با آن کنار آمده و ممکن است که تا جایی که منافع آنها پیش رود و به مانعی جدی و اساسی بر نخورد، باز هم کنار بیایند. دیگری یعنی سلطنت طلبان و جمهوری خواهان هوادار امپریالیسم در حالیکه باب طبع امپریالیست ها هستند، اما قدرت سیاسی را ندارند.
جابجایی این دو طیف از طبقه ای واحد با یکدیگر و تبدیل حکومت کنونی به حکومتی باب طبع امپریالیست ها، امری است که از نظر امپریالیست ها به سادگی ممکن نیست. جنگ هم که این چند وقت صحبتش بوده و هست، آغازش شاید آسان باشد، اما پیش بینی پایان آن و یا اساسا پایان دادنش چندان آسان نیست. برای همین آنها ترجیح داده اند که در عین پیشبرد منافع اساسی خود و به شیوه های کجدار و مریز به وسیله همین حکومت کنونی، در عین حال آن را منکوب و مقید به تمامی اوامر خود سازند و تنها در صورت امکان و بروز حداقل خطرات، آن را براندازند و به جای آن سلطنت طلبان ویا جمهوری خواهان هواخواه خود را بیاورند.
 به این ترتیب و در تحلیل نهایی، از دید امپریالیستها، انتخاب بین ارتجاع سابق و ارتجاع کنونی، انتخاب بین دو نوکر است؛ یکی تمام عیار و دیگری عجالتا«نیمه عیار».
سلطنت طلبان و جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم
اکنون به سلطنت طلبان و جمهوری خواهان نوکر امپریالیست ها توجه کنیم:
این نیروها در شرایط کنونی ایران، در صف مخالفین حکام جمهوری اسلامی قرار دارند. اما اینها طبقه ای هستند که خود بخش دشمنان را در تضادهای اساسی خلق با ارتجاع مذهبی( سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور فئودال مسلک و طرفدار سیستم حکومتی قرون وسطایی ایران) و امپریالیست ها (که این جریان ها نمایندگی منافع آنها را به عهده دارند) تشکیل می دهند؛ اگر چه ظاهرا و در حال حاضر،حضورشان در این تضاد جانبی است.
 بر چنین مبنایی، این گونه نیست که چون اینها در صف مخالفین حکومت کنونی قرار دارند، پس بین طبقات مخالف خلقی یعنی طبقه کارگر، دهقانان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی، با این سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور ارتجاعی سابق، می تواند اتحاد یا ائتلاف هایی به وجود آید.(3)
باید توجه کرد که خواه ارتجاع حاکم کنونی یعنی حکام جمهوری اسلامی و خواه ارتجاع پیشین، هر دو وابسته به امپریالیسم (یکی عمدتا اقتصادی و دیگری همه جانبه) هستند. اما میان این دو ارتجاع، تضاد وجود  دارد. مشکل یکی از این دو این است که به طور کامل باب طبع امپریالیسم نیست. مشکل دیگری این است که قدرت سیاسی را در دست ندارد.
اختلاف دو ارتجاع
 از دید این نوکران، دعوا یا در واقع رقابت بر سر این است که چه کسی بهتر می تواند نوکر امپریالیست ها باشد. یکی قدرت سیاسی را دارد و این خود مزیتی است برای مانور های گوناگون دادن و مجبور کردن امپریالیست ها به پذیرش آنها و امکان دادن بقای آنها در قدرت؛ و دیگری همان نوکری است که امپریالیست ها، میل آن را دارند که وی را نماینده منافع خود کنند؛ زیرا خیال خود را با تسلط این نوکر اخیر بر قدرت سیاسی تا حدود زیادی راحت می کنند.
پس اینجا جدال بین دو نوکر ارتجاعی است. و اینکه یکی از این دو نوکر یعنی سلطنت طلبان و جمهوری خواهان هوادار امپریالیسم، در صف مخالفین دیگری است- مخالفینی که خود این طبقه ارتجاعی  با آنها تضادهای اساسی و ژرفی دارد و به اصطلاح می خواهد سر به تن هیچ کدامشان، از طبقه کارگر گرفته تا بورژوازی ملی، نباشد - اساس مسئله را تغییر نمی دهد.  
اینجا تنها تضادهای عمده و غیرعمده و تبعیت تضادهای غیر عمده از تضاد عمده وجود دارد. یعنی چنانچه ما با ارتجاع حاکم و استبداد مذهبی کنونی درگیر باشیم و تضاد با اینها عمده باشد، تضاد با امپریالیسم، در چارچوب ارتباطات این حکومت با امپریالیست ها (یعنی در حال حاضر عمدتا اقتصادی) طرح می شود. در صورتی که تضاد با امپریالیستها عمده شود، تضاد با تمامی نوکران آنها نیز در چارچوب تضاد و مبارزه با امپریالیسم  طرح می شود.  
فرض کنیم که امپریالیستها به ایران حمله کنند. در آن صورت سلطنت طلبان و جمهوریخواهان نوکر امپریالیسم، جایگاه خود را به عنوان دشمنان اصلی انقلاب، عمده می کنند.  زیرا آنها به عنوان نوکران و خدمتگزاران امپریالیسم، از سمت ظاهرا اپوزیسیونی خود در قبال قدرت حاکم در می آیند و جزیی از ساز و کار در حال اجرای برنامه های امپریالیست ها می شوند.
به عبارت دیگر، درست است که به دلیل استقلال نسبی سیاسی و فرهنگی نظام حاکم، سلطنت طلبان و جمهوری خواهان نوکر صفت، در قدرت حاکم نیستند، اما اینها کماکان نماینده  دشمنان اساسی انقلاب در تضادهای اساسی جامعه، یعنی تضاد خلق و امپریالیسم هستند؛ و بنابراین از نگاه معینی یا خود دارای نوعی ارتباط با قدرت حاکم( از طریق نوکری امپریالیست ها، و تا جایی که امپریالیست ها با نظام حکومتی در حال بده بستان اقتصادی و بند و بست های سیاسی هستند، در همین چارچوب  نیز بین سرمایه داران سابق و سرمایه داران کنونی نیز بده بستان هایی صورت می گیرد) هستند، یا برعکس، در صدد براندازی آن با تهاجم به ایران هستند.
 در حقیقت، ارزیابی نقش سلطنت طلبان و جمهوری خواهان نوکر امپریالیسم، بدون خود امپریالیست ها ارزش چندانی ندارد. اگر امپریالیست ها با همین نظام کنونی به گونه ای استراتژیک کنار بیایند، یا سلطنت طلبان اهمیت موجودیت خود را از دست می دهند و یا اینکه با سازش های که بین امپریالیسم و سران نظام کنونی صورت می گیرد، در سرمایه داران بورکرات - کمپرادور حاکم تحلیل می روند. یعنی به جزیی از قدرت حاکم تبدیل می گردند. اگر تجاوز صورت بگیرد و رای امپریالیست ها آن شود که این نوکران را سرکار آورند ، وضع همان گونه می شود که گفتیم. یعنی تضاد خلق و امپریالیسم جایگاه نخست را بدست می آورد و اینها نیز در این چارچوب، نقش اساسی خود یعنی دشمنان انقلاب بودن را به گونه ای عینی کسب می کنند.   
یک نتیجه گیری
بنابراین گفتن این که «اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید» یک سفسطه است. زیرا پرسش این است که دانشجویان، اپوزیسیون کدام اپوزیسیون شدند؟ آیا آنها اپوزیسیون  نمایندگان جریانهای بورژوازی ملی یعنی جبهه ملی، نهضت آزادی، ملی- مذهبی ها شده اند؟ آیا اپوزیسیون نمایندگان طبقه خرده بورژوازی شده اند؟
 خیر! آنها اپوزیسیون امپریالیست ها و نوکرانشان( و یا هر شخص و سازمانی که به سلک نمایندگان آنها در آمده باشد) شده اند. آنها نیز اپوزیسیون نیستند، بلکه یا خود قدرت حاکم هستند، یعنی تا آنجا که بحث از سازش امپریالیستها با نظام کنونی طرح است و یا پشتیبانی چهل ساله آنها از این نظام برای اینکه منافع آنها را پیش برد؛ و یا اینکه می خواهند با براندازی این قدرت، قدرتی مطلقا باب طبع خود بر سرکار آورند.
در هر دو صورت، با توجه به اینکه تضاد با امپریالیست ها و بدست آوردن استقلال اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، جزو تضادهای اساسی جامعه به شمار می آید، امپریالیست ها به عنوان پوزیسیون در این بحث مطرحند، نه به عنوان اپوزیسیون. هر چند که در شرایط مشخص ایران و با توجه به وجود دو ارتجاع  کنونی و سابق و مخالفت نسبی امپریالیست ها با قدرت حاکم، در ظاهر این گونه به نظر می رسد که امپریالیست ها و به ویژه سلطنت طلبان نقش اپوزیسیون را دارند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست خرداد 98
یادداشتها
1-   از این پس به جای این واژه و واژه پوزیسیون، بیشتر و به تناوب، واژهای گوناگون فارسی، از جمله مخالفین قدرت حاکم را به جای اپوزیسیون، و قدرت حاکم و موافقین یا هواداران قدرت حاکم را به جای پوزیسیون به کار می بریم، و تنها در موقعی که همان واژه ها بهتر باشد، از آنها استفاده می کنیم.
2-  البته این امری است که به دلیل درهم شدن و پیچیدگی تضادها ممکن است در بسیاری دیگر از کشورها پدید آید و شاید نتوان آن را یک ویژگی شمرد.
3-   گفتنی است که در شرایطی که تضاد بین خلق و دو امپریالیسم مطرح است، وضع فرق می کند. در آن صورت، برای نمونه، در صورتی که امپریالیسم روس به ایران حمله کند و یا برعکس امپریالیسم آمریکا به ایران حمله کند، میتوان بطور مشروط با هواداران امپریالیسم دیگر، به شرط آنکه عملا با امپریالیسم مهاجم مبارزه کنند، وارد ائتلاف هایی شد. اما اکنون ما از چنین شرایطی به دوریم و بحث آن را باید به شرایطی واگذار کرد که واقعا به وجود آید.

 




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر