۱۳۹۸ خرداد ۴, شنبه

امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه(3)


امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه(3)

در دو بخش گذشته به دو دلیل دخالت آمریکا در ایران توجه کردیم و این دلیل را که امپریالیسم آمریکا عمدتا مخالف ژرفا یافتن انقلاب ایران است، برای دخالت وی اساسی تر و مهمتر شمردیم. حال به شکلهای دخالت آمریکا که باید بر مبنای این دلایل باشد و مرزهای هر کدام و نیز ارتباط آنها با یکدیگر می پردازیم:
نگاه به دخالت آمریکا از نقطه نظر تغییرات جزیی در حکومت
چنانکه اشاره کردیم یکی از دلایل آمریکا، حکومت ارتجاعی حاضر ایران است.
آنچه که امپریالیسم آمریکا مخالف آن است طبقاتی نیست که بر ایران حاکمند. آنها با بسیاری از جناح های موجود این طبقات هم مشکلی اساسی ندارند. آنچه آنها با آن تضاد دارند و تا حدودی مخالفند، جناح خامنه ای و برخی دیگر از جناح های به اصطلاح اصول گرا است.
در عین حال، آمریکا مخالف سیاستهای اقتصادی طبقات حاکم به عنوان یک کل نیست. زیرا این سیاستها با کمی اما و اگر(مانند دور زدن برخی تحریم ها، برخی پولشویی های صورت گرفته و خرید ادوات نظامی از کشورهایی همچون کره شمالی و...) عموما در چارچوب سیاستهای بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، یعنی بنا به امر خود امپریالیستها و اساسا در چارچوب روابط اقتصادی با امپریالیستهای غربی بوده است. اما در مورد سیاست داخلی و خارجی و سیاست های فرهنگی وضع تا حدودی فرق می کند.
سیاست خارجی
از نقطه نظر سیاست بیرونی که گویا دلیل اساسی امپریالیسم آمریکا برای دخالت های اخیرش در امور ایران است، نیز حکومت حاضر، ده پانزده سال پیش از این، یک حزب الله را در لبنان داشت و برخی گروه های مذهبی شیعه در عراق که آنها را مورد پشتیبانی قرار می داد. اما در ده سال اخیر، به ویژه در گیرودار دخالت سپاه در سوریه برای پشتیبانی از بشار اسد و سرکوب انقلاب خلق این کشور، دایره ماجراجویی های باند خامنه ای و سپاه گسترش یافته و در عراق به برپایی سپاه حشدالشعبی و در یمن به حوثی ها کشیده شده است. همچنین خامنه ای و سپاه پاسدارانش با خرج میلیاردها تومان، به سازمان دادن گروههای شبه نظامی در پاکستان، افغانستان و ... دست زده اند. گروههایی که به همراه حزب اللهی های لبنان آنها را در همین اواخر به ایران آوردند تا هم اگر جنبشی در استان خوزستان در میان مردم سیل زده بروز کرد، آن را سرکوب کنند و هم به آمریکایی ها جلوه ای از نیرو و توانایی های خود را نشان دهند.  حال آنکه این گروهها به صورت جمعی، عددی برای ماشین جنگی آمریکا نیستند، و در صورت عملیات انفرادی نیز پس از مدتی همچون جریان داعش چیزی از آنها باقی نمی ماند. و اینها البته سوای میلیاردها دلاری است که خرج مسلح کردن خود به تسلیحات نظامی و از جمله موشک ها کرده اند و آنها را با ادا و اصول به رخ کشورهای دیگر از جمله اسرائیل می کشند.
این میان، نکته جالب این است که خامنه ای و پاسدارانش، خط قرمز خود را سوریه تعیین کردند و گفتند اگر ما استانی از ایران را از دست دهیم بهتر است از آنکه سوریه را از دست دهیم؛ اما سرکوب خلق این کشور، برای جمهوری اسلامی تبدیل به مزیتی نشد که دنبالش می گشتند و می خواستند به وسیله آن حکومت  خود را حفاظت کند. حال که ظاهرا سوریه به وضع ثباتی رسیده، همه از این حضرات می خواهند که راهشان را بگیرند و به کشور خود برگردند؛ و از قضا، از آن فرش قرمزی که آنها گمان می کردند، بشاراسد و امپریالیستهای روس و دیگران برای آنها پهن می کنند، هم خبری نیست و مواضع کنونی این کشورها نشان می دهد که سران سپاه پاسداران بیخود شکمشان را صابون زده بودند.
 باری اینک به جای اینکه خطر و جنگ از مرزهای ایران دور شود، درست به مرزهای خود ایران و حکومت ایران رسیده و خط قرمز خود این حکومت شده است. به نظر می رسد که حل مشکل سوریه، نه تنها نتوانسته آنان را از انزوایی که گمان می کردند، دچارش می شوند، بیرون آورد، بلکه وضع بسیار بدتر هم شده است؛ و حال با این تحریم های اقتصادی، به انزوایی واقعی در جهان دچارش شده اند و حتی دوستانی، از روسیه و چین و هند گرفته تا دوربری هایی مانند حکومت افغانستان و عراق، که روی آنها حساب ویژه باز کرده بودند، یکی پس از دیگری میدان را خالی می کنند و به دسته تحریم کنندگان می پیوندند. در یک کلام، خطری که از سر سوریه گذشت، آمد و بیخ گوش حضرات آخوندها و حکومت شان نشست.   
سیاست داخلی
تا آنجا که پای سیاست داخلی یعنی استبداد در میان است، امپریالیستهای آمریکایی و اروپایی نه مخالفتی با استبداد دارند و نه خواهان دموکراسی در کشور ایران هستند.(در این مورد کمی در ادامه مقالات صحبت خواهیم کرد)
آنها در زمینه سیاست درونی، مخالف این حکومت هستند. زیرا باندی از یکی از جناح های راست که قدرت را در دست دارد، یعنی جناح خامنه ای، نه تنها از نقطه نظر سیاسی مورد پذیرش آنها نیست، بلکه در عمل هم نتوانسته و نمی تواند مرکز ثقل اساسی حکومت در ایران شود؛ یعنی جناح های طبقه خود و جناح ها و باندهای طبقات دیگر را گرد خود مجتمع کند، و به گونه ای گردد که هم نیرویش بر دیگر طبقات و جناح های آنها بچربد و بنابراین منافع  جناح خودش در صدر باشد، و هم بتواند منافع آنها را به گونه ای برآورده سازد که این جناح ها و طبقات مشکلی به رهبری جناح وی نداشته باشند و یا آن را بپذیرند و یا در مقابل آن به انفعال گرایند. چنین مجموعه ای، در صورتی که بتواند چشم انداز ثبات سیاسی همه جانبه ای را در ایران پدید آورد- که تا کنون نتوانسته است - و برخی از دیدگاههایش را در سیاست داخلی تغییر دهد، آنگاه می تواند مورد پذیرش امپریالیستهای آمریکایی و اروپایی واقع گردد و آنها می توانند روی آن سرمایه گذاری کنند و به عنوان نوکری تازه و خدمتگزار بپذیرند.
چنین است علت اساسی مخالفت امپریالیستها در عرصه سیاست.
سیاستهای فرهنگی
اما در عرصه فرهنگ وضع بدتر است. ایران کشوری است که از نظر فرهنگی با این وضعیتی که استبداد مذهبی در این زمینه ایجاد کرده است، نمی تواند به ثبات پایداری دست یابد و همواره آماده شکسته شدن است.
 در زمان شاه سابق، فرهنگ حاکم بر ایران، معجونی از فرهنگ شبه مدرن وارداتی بود، به اضافه فرهنگ سنتی- مذهبی، که در آن فرهنگ شبه مدرن وارداتی عموما جهت مسلط بود، و تنها تا حدودی در ماه هایی همچون محرم و صفر و برخی از روزهای ویژه سوگواری و یا تولدها و وفات های مذهبی، جای خود را به فرهنگ سنتی مذهبی می داد. شاه نیز در ظاهر  پیرو هر دو این فرهنگ ها بود. هم فردی «مدرن» و پیرو فرهنگ به اصطلاح  به روز غربی بود و هم یک فرد سنتی متدین و پیرو اسلام و شیعه دوازده امامی.
این فرهنگ ها در کنار یکدیگر  زیست می کردند و کاری آن چنانی به کار یکدیگر نداشتند. بسیاری از مراجع تقلید و روحانیون هرگز مخالفتی اساسی با فرهنگ شبه مدرن وارداتی نداشتند و ظاهر تعصبات مذهبی ویژه ای را در مقابل آنها بر نمی تابیدند. و برعکس، طبقات حاکم و اندیشگران آنان، هم نه تنها مخالفتی با فرهنگ مذهبی رایج نمی کردند، بلکه به رواج آن نیز تا جایی که می شد دست می زدند. بر سیاق مثل«عیسی به دین خود، موسی به دین خود»( البته تنها در چارچوب حرکت این دو فرهنگ) مملکت اداره می شد. نه اینها مزاحم آنها و نه آنها مزاحم اینها بودند. شهرهای و محلات مذهبی، مذهبی بودند و شهرها و محلات شبه مدرن هم برای خودشان شبه مدرن بودند. شمال شهر، سازی، و جنوب و محلات مذهبی، سازی دیگر می زدند؛ گرچه این یک در آن، و آن  یک در این، حضور داشت.
اما اکنون حکومت تنها یکی از این دو فرهنگ را بر می تابد(1) و به فرهنگ شبه مدرن وارداتی  اجازه نفس کشیدن نمی دهد. گرچه این فرهنگ اخیر، به زندگی خود، حتی با وجود اینکه طبقاتی که این فرهنگ را پشتیبانی کنند در قدرت حضور یا حضور آشکاری ندارند، ادامه داده است.(2) و این ها البته جدای از فشار به روی فرهنگ هایی است که از خلق بر می خیزند یعنی فرهنگ طبقات استثمار شونده و زیر ستم یعنی فرهنگ انقلابی کارگری، مترقی و یا ملی خرده بورژوازی و یا بورژوازی ملی.
چنین برخوردهای انحصار طلبانه ای در زمینه فرهنگ، به تنش ها و جنبش هایی در زمینه های گوناگون فرهنگی و به وسیله طبقات و قشرهای گوناگون دامن زده است. برخی از نمونه های این تضادها و تقابل ها عبارتند از مبارزه با اجرای زوری مراسم مذهبی، جدال بین دهها دستگاه زائد فرهنگی- مذهبی که حضرات حکام یکی پس از دیگری به وجود آوردند و مجموعا بخشهایی کلان از بودجه مملکت را می بلعند، مبارزاتی که زنان در زمینه فرهنگی به ویژه نوع پوشش با حکومت پیش می برند، تقابل علم و مذهب در سیاست آموزشی، تقابل هنر به ویژه موسیقی، سینما و تاتر با سانسور و محدودیت های اعمال شونده در مورد زنان هنرمند، مبارزه نویسندگان مولفین، مترجمین و انتشاراتی ها در زمینه محدودیت هایی که در نگارش، تالیف، ترجمه و انتشار کتاب موجود است، سیاست، شیوه های آموزشی و محتوای کتابها در مدارس و دانشگاهها و کادرهای متخصصی که بورژوازی بوروکرات - کمپرادور به آن نیاز دارد و بسیاری از مسائل دیگر. چنین مبارزات، تقابل ها و جنبش هایی تنها در چارچوب فرهنگ نمی مانند و به سیاست  و مسائل دموکراسی و چیزهای دیگری کشیده می شوند و به آنها می دمند.
امپریالیست ها مخالفتی بنیادی با فرهنگ استبداد مذهبی ندارند. آنها پایش بیفتد با تسلط فرهنگ هایی مذهبی تر، سنتی تر، با تعصبات عقب مانده تر و استبدادی تر از فرهنگ  حاکم بر ایران هم کنار می آیند؛ و چه بسا همان فرهنگها را برای حفظ و تداوم تسلط خود بر کشور زیر سلطه ای که می توان با این نوع فرهنگ اداره و کنترلش کرد، ترجیح دهند.
 اما در مورد ایران وضع فرق می کند. با چنین فرهنگی و با چنین درجه از تسلط انحصاری مذهب در زمینه فرهنگ و با این درجه از تعصبات کور مذهبی، نمی توان همزیستی ای بین فرهنگها و علائق گوناگون و ثباتی در کشور پدید آورد و آن را اداره کرد. ثباتی که برای اینکه هرکس سرش به کار خودش گرم باشد و اقتصاد و سیاست جریان عادی خود را دنبال کنند ضروری است. برعکس، با چنین وضعی، تضادها همچون خوره به جان مملکت می افتند و آن را تکه پاره می کنند.
 هم اکنون، حتی در عربستان سعودی که یکی از متعصب ترین دیدگاهها را در زمینه تسلط فرهنگ متعصب اسلامی دارد، دیگر نمی توان به گونه سابق حکمروایی کرد، چه برسد به ایران که جریان مدرن و شبه مدرن، تاریخی تقریبا 100 ساله دارند و سطح تحصیلات حتی در میان لایه های تهی دست بسیار بالا رفته است. در کشور پیش گفته، چند سالی است که سر و صدای لایه های طبقات گوناگون درآمده است و امپریالیستها نیز به  خواست برخی تغییرات فرهنگی از داخل و از میان جناح حاکم - اگر به واسطه مخالفتهای موجود، خودشان این تغییرات را به طبقه حاکم تحمیل نکرده باشند - چراغ سبز نشان داده اند.
 در مورد ایران باید گفت همین چهل سال نیز اینها به زور و با سرکوب کردن هر صدای مخالف، کشور را اداره کرده اند. شکاف و تقابل بین فرهنگها در ایران از همان زمان تسلط حکام کنونی وجود داشت و اکنون زمانی  است که این شکاف و تقابل دامنه دارتر، ژرف تر و شدیدتر از پیش شده است.  
تغییر در حد سیاست خارجی و آمدن در چارچوب نظرات امپریالیستها
 اگر فرض را صرفا در چارچوب تضاد امپریالیسم آمریکا و جناح حاکم بر جمهوری اسلامی یعنی جناح خامنه ای و پاسدارانش بگذاریم، آنگاه حدود و دامنه این تضاد تا آنجا که به دخالت امپریالیستها مربوط می شود، باید این باشد که یا این جناح «آدم شود و حرف شنو» و به خواستهای امپریالیستها، خواه در بیرون از ایران و خواه درون آن گردن گذارد و اصلاحاتی که آنها برای بقای خود در ایران ضروری می دانند، انجام دهد؛ و یا اینکه جای خود را به جناحی از درون جناح های طبقات همین حاکمیت بدهد که بتواند مقاصد تمامی جناح های طبقه حاکم و همچنین امپریالیستها را برآورده سازد. یعنی بر مبنای حل تضادهایی که بر شمردیم، هم ثباتی در داخل ایجاد کند و هم در نقش منطقه ای خویش، از ادا و اطوارهای خامنه ای و سپاه پاسدارانش و ماجراجویی های ظاهرا گسترده شده اش در چند سال اخیر، دست بردارد.(3) در این صورت، حد دخالت هرگز نباید به طرف تغییر کلی حکومت برود، بلکه در حد به اصطلاح ادب کردن جناح حاکم یا تغییر آن به جناحی دیگر از همین حکومت پیش برود.
در این صورت تهدید و جنگ، دو پاره و در هر دو پاره ابعادی معین و محدود خواهد داشت گرچه به هر حال، پاره دوم از محدودیت ها و مرزهای پاره نخست رد خواهد شد.
پاره نخست باید موجب آن گردد که حکام کنونی دست از بلند پروازی های منطقه ای خود دست بردارند.
 در این صورت امپریالیست ها دو گزینه خواهند داشت:
 گزینه نخست، تداوم وضع کنونی یعنی ادامه محاصره اقتصادی و نیز یک لشکرکشی محدود، ظاهرا برای حفاظت از نیروهای آمریکایی موجود در منطقه و منافع این کشور و کشورهای زیر سلطه امپریالیستها در این بخش، و در واقع برای تهدید کردن و ترساندن حکام ایران و مجبور کردن آنها به آمدن پای میز مذاکره، خواهد بود.
این چیزی است که تا کنون ترامپ، پمپئو و بولتون بر سر آن مانور داده اند. آنها گفته اند که اولا نمی خواهند جنگ کنند، و دوما می خواهند ایران پای میز مذاکره آمده و 12 بندی را امضا کند که بیشتر آنها مربوط به سیاست خارجی حکومت کنونی است و تنها بندهایی از آن به عدم رعایت حقوق بشر در داخل کشور ارتباط دارد.
چنانچه با تهدیدهایی در همین سطح و محدوده (و البته به همراه آمدن بسیاری از رهبران، وزرا و عناصر مهم کشورها گوناگون که قرار است نقش میانجی را بازی کرده و به ایران شوخی نبودن قضیه را بقبولانند که یکی از آنها نخست وزیر ژاپن است که قرار است بزودی به ایران سفر کند) جناح خامنه ای پای میز مذاکره برود، نتیجه چنین مذاکره ای، در صورتی که انجام شود، احتمالا جز تداوم تسلط جناح حاکم بر حکومت کنونی، چیز دیگری نخواهد بود. در چنین حد و حدودی از تضاد بین امپریالیستها و جناح حاکم، وضع می تواند تا حدی تغییر کند که جناح حاکم سر جایش بماند و تنها به برخی خواستهای امپریالیستها تن دهد. یعنی جای خود را به جناح دیگری از طبقه حاکم که یا در نتیجه تضادها و تحولات درونی جناح های حاکم و یا به انتخاب امپریالیستها  رو می آید، ندهد.
گزینه دوم این است که جناح حاکم با محاصره اقتصادی موجود و نیز تهدید کنونی تن به مذاکره و عقب نشینی ندهد و بر مواضع خود پافشاری کند.
در چنین صورتی امپریالیستها تنها در حد تغییر سیاست خارجی حکام، دست به حمله و تهاجم خواهند زد. این تهاجم می تواند شامل زدن برخی مراکز حساس نظامی و برخی تاسیسات اقتصادی باشد. البته اگر امپریالیست ها برای به پای میز مذاکره کشاندن حکومتگران به حمله به مردم بی سلاح، مانند حمله به هواپیمای مسافربری و کشتن بیش از 290 نفر، دست نزنند که ظاهرا می تواند هزینه  مالی و یا احتمالا جانی گزافی برای آنها نداشته باشد و قضیه را ظاهر خیلی ساده و آسان برای آنها به پایان برساند.
چنانچه امپریالیستها صرفا خواهان پایان دادن به ماجراجویی های منطقه ای حکام کنونی باشند، ممکن است با این حملات پاسخ بگیرند و حضرات خامنه ای و پاسدارانش را پای میز مذاکره بیاورند. خامنه ای و جناحش همچون سابق بر سر قدرت بمانند و تنها مفاد سازش امپریالیستها با آنها تغییر کند. به عبارت دیگر، امپریالیستها نشان دهند که مشکلی با باقی ماندن جناح خامنه ای ندارند و حاضرند با این جناح به شرط برخی تغییرات در سیاستهای داخلی کنار بیایند و آنها را به عنوان نماینده و نوکر خود بپذیرند.
پاره دوم مربوط می شود به خواست تغییر جناح حاکم از جناح خامنه ای به جناحی دیگر.
 برای پیشبرد این پاره دوم، نیاز به تداوم بیشتری در حمله و تهاجم خواهد بود. یعنی تا درجه ای به زدن مراکز حساس نظامی و اقتصادی که برای این حکومت کلیدی به شمار می آیند(و باز به همراه آن  احتمالا به حملاتی  به مردم به غیر نظامی و بی دفاع و شدیدتر از آنچه در مورد هواپیمای مسافربری اتفاق افتاد)ادامه خواهند داد که وضع داخلی، از نقطه نظر تضاد میان جناح های گوناگون حاکم، به نفع جناح هایی که خواهان ادامه جنگ نیستند و به ضرر جناح خامنه ای که جنگ طلب است، چرخش کند، و از جهت تضاد میان طبقات گوناگون مردم و حکومت، جنبش مردم علیه جنگ و حکومت،همچنانکه در اواخر دوران جنگ با عراق رو آمد، بیشتر رو آمده و گسترش یابد؛ و بر مبنای حرکت و شدن یافتن این دو تضاد که حلقه محاصره را به دور جناح حاکم تنگ خواهد کرد، این جناح آماده شود که به پس معرکه رفته، و برای جلوگیری از تداوم جنگ که می تواند بقای کل طبقات حاکم را تهدید کند، تسلط را در حاکمیت به باندها و جناح های دیگر، و در حال حاضر بیشتر جناح روحانی، بسپارد. جناحی که ظاهرا و با همه کژ و راستی هایش، امپریالیستهای آمریکایی با او راحت تر می توانند کنار آیند.
 امپریالیستها برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق تنها به زدن یک هواپیمای مسافربری و حمله به برخی بنادر و اسکله ها بسنده کردند و همان ها هم، خمینی  و دوربری هایش را بس بود که جام زهر بنوشند. حال که پای تغییر سیاستها در ایران طرح است، ممکن است ابعاد چنین جنگی و به اصطلاح امپریالیستها گوشمالی ای، کمی گسترده تر باشد. اما این حملات نیز باید تا حدی پیش رود که بتواند موجب چرخش قدرت بین جناح های حاکم گردد. یعنی در نزدیکترین و بهترین حالت، جناح روحانی و یا جناح های نزدیک به وی یا نزدیک به رفسنجانی و در بدترین حالت از نظر جناح حاکم، افرادی مانند خاتمی درون اصلاح طلبان تقویت شده و رو آیند و رابطه با امپریالیستها را سروسامان دهند.
روشن است که حل قضیه در این دو شکل، در نهایت به  تلاش امپریالیستها برای تقویت هیئت حاکمه ایران، که پس از مذاکره به هر حال ناتوانتر از پیش خواهد بود، منجر خواهد شد. هرچند که بطور کلی و در صورت عقب نشینی حکومت و پذیرش مذاکره و افتادن قضایا روی ریل رابطه اقتصادی و سیاسی عادی با امپریالیست ها، تمامی طبقات خلقی ایران به بازخواست تازه ای از این هیئت حاکمه و به ویژه جناح خامنه ای دست خواهند زد.
 در بالا ما به اهداف احتمالی آمریکا  و دوپاره آن و نیز  مرزها و محدودیت های هر کدام پرداختیم؛ این میان باید به نکته ای دیگر هم اشاره کنیم:
سران آمریکا آشکارا می گویند که قصد جنگ ندارند و میخواهند صرفا با تحریم های اقتصادی مستقیم ( و همچنین تهدیدهای ناگفته غیر مستقیم و ترساندن طرف) خامنه ای را مجبور سازند که پای میز مذاکره بیاید. از سوی دیگر، برای لشکر کشی و آوردن ناوگان جنگی  خود به منطقه، دلایلی سر هم می کنند و می گویند که برای حفاظت از نیروهای خود در منطقه، کشتی ها و یا کشورهای منطقه، به لشکر کشی دست زده است. پوشیده نیست که حضرات حکام و حتی اشخاص پر مدعایی مانند روحانی نیز با بیان سخنانی مانند این که اگر ما نتوانیم نفت بفروشیم هیچ کشور دیگری را نمی گذاریم بفروشد و مثلا تنگه هرمز و یا بهمان تنگه را می بندیم، آب به آسیاب امپریالیستها ریختند و سران آمریکا هم از جمله هم این سخنان  را به همراه برخی تهدید های دیگر از جانب سران سپاه پاسداران، بهانه کرده اند.
 همه اینها تا زمانی است که آمریکا دست به حمله ای نزده است. گرچه برای این کشور، چنانچه هدف نهایی اش جنگ و تغییراتی در حکومت ایران و یا بطور کلی تغییر حکومت باشد، کار ساده ای است که تیری و خمپاره ای به ناوهای خود شلیک کند و آن را به گردن حکومت ایران اندازد. همان شیوه «خود زنی» و به گردن دیگری انداختن که حکومت ایران به خوبی با آن آشنایی دارد و خود به دفعات علیه نیروهای انقلابی و جنبش طبقات زیر استثمار و ستم از آن بهره گرفته است.
اما زمانی که آمریکا دست به حمله به تاسیسات اقتصادی ایران بزند، آنگاه این پرسش  در میان خواهد بود که اگر آمریکا مخالف دخالت سپاه و حکومت ایران در منطقه یعنی سیاست خارجی ایران است، چرا در همان کشورها یعنی، سوریه، لبنان، عراق، یمن، پاکستان و افغانستان با نیروهای آن، یا نیروهایی که اینها پشتیبان آنها هستند، روبرو نمی شود و چرا به ایران حمله می کند؟
اگر چنانچه وضع کنونی به جنگ چرخش کند، آنگاه این احتمالا و به حد زیادی به این معنا خواهد بود که مشکل اساسی امپریالیسم آمریکا، جناح حاکم و برخی سیاست های خارجی آن در منطقه نیست، که او به هر حال و با کمی پس و پیش می تواند با آنها کنار آید، بلکه اساسا خیزش طبقه کارگر و توده های زحمتکش ایران است که تلاش می کنند به جنبشهای خود وجوه نوینی ببخشند. 
موضع طبقه کارگر در مورد جنگ محدود امپریالیستها
روشن است که موضع یک مارکسیست- لنینیست- مائوئیست در شکلهای بیان شده در بالا، مخالفت نظری و عملی با جنگ خواهد بود.
 این مخالفت، از نقطه نظر بیرونی، شکل مخالفت و مبارزه با هرگونه دخالت امپریالیستها در امور ایران، و برانگیختن خلق های کشورهای امپریالیستی علیه جنگ طلبی سران کشور خود، به همراه تحرک بخشیدن به جنبش عمومی ضد جنگ در تمامی کشورها خواهد بود. این مخالفت می تواند در تمامی گردهمایی و تظاهرات های کارگری، دهقانی، طبقات میانی، دانشجویی، زنان، خلقهای زیر ستم و غیره عملی گردد. جنگ در این ابعاد، خسارت جانی و مالی وارد کردن به تمامی طبقات به ویژه طبقه کارگر و زحمتکشان ایران، و در عین حال به طبقه کارگر و زحمتکشان و طبقات میانی در کشورهای امپریالیستی است. به این ترتیب، موضع طبقه کارگر، مخالفت با دخالت امپریالیستها  در امور ایران و آسیب رساندن جانی و مالی به خلق خواهد بود. این موضع بطور عمده باید علیه باندهای جنگ طلب در هیئت حاکمه کشورهای امپریالیستی باشد و جناح های ضد جنگ از رادیکال تا لیبرال را در این کشورها تقویت کند.
 از نقطه نظر درونی جنبش طبقه کارگر و زحمتکشان و طبقات میانی تا آنجا که صرفا پای جنگ در میان است و در این چارچوب صورت می گیرد، باید در درجه نخست و بطور عمده، علیه جناح خامنه ای و سران سپاه پاسداران باشد که وضعیت کنونی را به وجود آورده اند. در درجه دوم و چنانکه از دی ماه 96 به این سو بوده است(و این وضعی است که در صورتی که وضعیت چنان باشد که ما در بالا شرح دادیم در عمل به وجود خواهد آمد) باید این جنبشها علیه کل حکومت و برای سرنگونی آن و برقراری جمهوری دموکراتیک مردمی و نجات تمامی خلق از شرایط نکبت بار کنونی باشد.
 در بخش بعدی نگاهی به دخالت امپریالیستها برای تغییر کل حکومت و جایگزینی آن با حکومت باب میل خود خواهیم پرداخت.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست خرداد 98
یادداشتها
1-   روشن است که جدا از اینکه بسی از حکام کنونی مخالفت ذاتی با این فرهنگ وارداتی  ندارند، پایش بیفتد، از شاه سابق هم شبه مدن ترند.
2-   جدای از ریشه های بازمانده این فرهنگ به ویژه در طبقات میانی و بالا، وجود وسایل ارتباط جمعی همچون ماهواره، اینترنت و غیره این امکان را برای باندها و گروههای سلطنت طلب و جمهوریخواه هوادار امپریالیسم  فراهم کرده تا این فرهنگ را در وجوه گوناگون خود، در میان لایه هایی از طبقات بالا و میانی و به ویژه جوانان تبلیغ کرده و نگهداری کنند. تسلط انحصاری اصول و قوانین مذهب شیعه بر فرهنگ، و در نبود یا ناتوانی فرهنگ های طبقات زیر ستم در عرصه مبارزه طبقاتی، به رشد این جریان، یاری بسیار کرده است.
3-    این تصور که حضرات خامنه ای و سپاهش بخواهند یا بتوانند برنامه کسانی همچون سید جمال الدین اسد آبادی یعنی چیزی مانند ایجاد کشورهای متحده اسلامی(جدا از تفاوت برنامه جمال الدین اسد آبادی با اینان) را در مورد شیعیان پیش ببرند، به هیچوجه با واقعیات نمی خواند. نه شیعیان در میان مسلمانان اکثریت را دارند و نه آن کشورهایی در منطقه که شیعیان در آنها بخش مهمی هستند، با چنین برنامه هایی کنار آمده یا می آیند. با حزب الله و حشد الشعبی و حوثی های یمن هم نمی توان کشورهای متحده شیعه درست کرد. همچنین باید به روابط  جناح خامنه ای با امپریالیستها توجه داشت که پیش از برجام،از همان دوران احمدی نژاد و به دستور جناب خامنه ای به گونه ای پنهانی آغاز شده بود.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر