۱۳۹۸ فروردین ۲, جمعه

برعلیه ضد لنین و ضد لنینیسم ها(5)


برعلیه ضد لنین و ضد لنینیسم ها(5)

مارکس و مسئله «روایت»های شخصی          
اکنون به مسئله «روایت های شخصی»می پردازیم.
بطور کلی،«روایت شخصی» دو معنا دارد، یا به دو معنا بکار رفته است: یکی اینکه هر کسی درباره هر مسئله ای و در هر سطحی نظری دارد و نظرش را بیان میکند و دیگری به این معنا که از موضوعی و در چارچوب شناخت علمی، «روایت شخصی» خود را ارائه میدهد.
در مورد دوم در بخش های پیشین کمابیش اشاره ای داشتیم. تقلیل شناخت علمی به «روایت شخصی» فرد دانشمند از موضوع مورد بررسی، به این دلیل که در آن موضوع، اختلاف نظر بین دانشمندان وجود داشته، و پس بنابراین هر کس «روایت شخصی» خود را از آن ارائه داده، و یا به این سبب که چون برخی شناختهای علمی که در سطح معینی درست بوده و هست، با رسوخ به لایه های ژرفتر و تدوین نظرات نو، کهنه شده و جای خود را به شناخت علمی نو و تازه داده است، و بنابراین ابراز این ادعا که آن شناخت پیش از این«روایت شخصی» بوده و اینک «روایت شخصی» دیگری جای آنرا گرفته، اینها همه، تقلیل فعالیت و نظریه پردازی علمی به اظهارنظرهای شخصی است و نتیجه آن، رواج شکاکیت و نفی تقریبا مطلق علم و دستاوردهای علمی که در تکامل اجتماعی - تاریخی بشریت نقش والایی داشته اند. به عنوان ماحصل نهایی خود، چنین دیدگاهی نفی نظراتی است که در هر برهه  از زمان، تبدیل به حرف آخر در پیشرفت علمی گردیده و مورد پذیرش اجتماعی واقع شده، شناخت ما را از پدیده های مورد بررسی به پیش برده است.
 در مورد دانشهای اجتماعی نیز که در حقیقت، این نظریه بیشتر برای نفی آنها وارد میدان شده است، همین امر راست در می آید. برای نمونه دانش هایی مانند جامعه شناسی و یا اقتصاد سیاسی نسبت به زمانی که از زمینه های مورد بررسی آنها شناختی موجود نبود، تحولی کیفی در شناخت بشر ایجاد کرده اند. اینها با سخن گفتن از آنها همچون «روایت شخصی»، تبدیل به مشتی اظهار نظر شخصی میگردند که گویا تاثیری بر فرایندهای اجتماعی نگذاشته و نخواهند گذاشت.
 در مورد «روایت های شخصی» از مسائل زندگی اجتماعی( خانوادگی، فامیلی، دوستان، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی) نیز باید به دو نکته اشاره کرد:
نکته نخست این است که گرچه هر کسی  از دیدگاه خود صحبت میکند و نظر شخصی خود را ابراز میکند، اما عموما این گونه هم نیست که هر کسی هر جور «دلش» خواست و یا صرفا بر مبنای آنچه در حافظه وی جمع شده، نظر بدهد. روشن است که اگر فردی از مسئله ای که در مورد آن نظر میدهد، شناختی نداشته باشد و« سر به هوا» و «سر خود» نظر بدهد، طبعا کسی هم نه به حرفش گوش خواهد داد و نه برای نظرش اهمیتی قائل خواهد شد. پس نخست باید کسی نظر بدهد که در مورد موضوع، تجربه ای داشته و تحقیق کرده باشد. مائو گفت و بارها تکرار کرد که« تحقیق نکرده حق نظر ندارد»(نگاه کنید به مقاله ی درباره کتاب پرستی). این نظر صرفا برای موضوعات دانشهای طبیعی و اجتماعی نیست، بلکه برای هر مسئله  و هر موضوع با اهمیتی در حوزه اجتماع نیز می باشد.
 البته ممکن است کسی بگوید که چنین نظری به این معناست که هر کسی باید در مورد موضوعی که باید در مورد آن میخواهد حرف بزند، کاردان و حرفه ای باشد!
تا حدودی خواه در میان اندیشمندان و خواه میان توده ها این گونه است. در این مورد اخیر باید بگوییم که توده ها نیز عموما در مورد چیزهایی اظهارنظر میکنند که در مورد آن چیزی میدانند، و اگر ندانند ترجیح میدهند که چیزی نگویند؛ و باز معمول این است که در مواردی که چیزی نمیدانند، از افراد وارد به امور، کاردان و با تجربه دور بر خود(خانواده، فامیل، اقوام، دوستان و آشنایان) نظر بخواهند و ذهن خود را در مورد مسئله روشن کنند. البته این به این معنا نیست که در مسائلی که بواسطه عمومی بودنشان و لمس آنها از جانب عموم، همه ی مردم در آنها میتوانند از تجارب کمابیش نزدیکی برخوردارند، حتما باید به افراد کاردان مراجعه کنند یا مراجعه میکنند. اکنون در ایران همه با گوشت و پوست خود گرانی بی حد و حصر را حس میکنند و می فهمند و بسیاری از توده ها براحتی در مورد آن نظر خود را ابراز میکنند و علیه آن به مبارزه بر میخیزند. چیزی را که آشکار است چه نیاز به پرسش است! 
 در مورد افراد با تجربه، وارد و کاردان نیز باید افزود که اینها  نه به این معناست که این افراد دانسته ها و محفوظات زیادی دارند و یا کلید معماها(همان دیدگاه عام) را حاضر و آماده در ذهن خود نگه داشته اند و تا با مسئله و مشکلی برمیخورند شروع میکنند به استفاده نادرست و نامعقول از دانسته ها و یا «کلید جادویی» خود، بلکه به این معناست که این افراد نه تنها تجاربی داشته اند که منجر به باقی ماندن اموری در حافظه و یاد آنها و شکل گیری همان دیدگاه عام شده است، بلکه آنها میدانند که چگونه از این دانسته ها و این دیدگاه، برای هر مورد مشخص استفاده کنند؛ یعنی تحلیل مشخص از شرایط مشخص ارائه دهند. به این افراد مجرب و کارکشته میگویند. مردم معمولا به کسانی که حفظیات کتابی دارند و آنها را بدون در نظر گرفتن اوضاع و شرایط استفاده میکنند، چندان اعتمادی ندارند و تازه اگر مواردی هم داشته باشند، پس از چند اشتباه از جانب این اشخاص، به آنها بی اعتماد میشوند. بطور کلی محفوظات و یا صرف داشتن دیدگاه عام، دانش زنده نمی سازد. کسی میتواند در حافظه اش خیلی اطلاعات تلنبار کند، اما نتواند از آنها درست و بجا استفاده کند. دراین صورت، آنها تنها مشتی حفظیات هستند که فرد ممکن است به استفاده طوطی وار از آنها دست زند. اما کسانی هم هستند که محفوظات زیادی ندارند، اما آنچه یاد گرفته اند خوب یاد گرفته اند و بنابراین خوب هم میتوانند از آنها درست و بجا استفاده کنند؛ به عبارت دیگر به گونه ای زنده و جاندار استفاده میکنند.
 از سوی دیگر مردم به کسانی که تجاربی دارند، اما در تجارب خویش گیج و گمگشته هستند و توانایی بهره بردن از آنها را ندارند، نیز خیلی اعتماد ندارند. باز در این مورد معمول این است که پس از تکرار چند تجربه و ناتوانی فرد در استفاده از تجارب پیشین خود، توده ها اعتماد خود را به آن فرد از دست میدهند.   
این را هم باید بیفزاییم که این رویه ناپسندی در جامعه ما بوده و هست که حرف زدن برای برخی افراد، جایگاه بالایی داشته و همواره خواسته اند خود را در آن «معنا» کنند، و عموما هم بدین گونه بوده و هست که برای اینکه  طرف «خودی نشان بدهد» و یا در قبال دیگران«کم نیاورد»، در مورد هر مسئله ای اظهار نظر کند و حرف بزند، بدون آنکه در مورد آن تجربه و دانشی داشته باشد. اما این رویه ی ناپسند را، نمی توان به  این عنوان که وی نظر شخصی خود را ارائه میدهد، درست بشمار آورد.
نکته دوم این است که نظرات افراد مختلف از هر صنف و دسته ای، خواه کسانی که حفظیات خود را عرضه میکنند و خواه کسانی که از تجارب خود به شکل  کج و معوجی استفاده کرده و نمیتوانند به آنها نظم دهند و خواه افراد مجرب و کارکشته،  دسته بندی میشوند و در جامعه به صورت نظرات و گرایش های دسته ها، گروهها و طبقات در می آیند. به این ترتیب، نظرات شخصی یا باصطلاح« روایات شخصی»، شکل خاص بروز گرایشهای متفاوت و متضاد درون هر طبقه و در ابعاد گسترده تر، اندیشه و جهان بینی عام طبقات معین و مشخصی می گردند.
به عبارت دیگر، این نظرات شخصی وجوه مشترک دارند و علیرغم تضادهای میان آنها، میتوان بر حسب وجوه مشترک و بیشی و کمی این تضادها و شدت آنها، افراد و نظرات آنها را در مورد مسئله ای معین نزدیک به هم دانست. این چنین است که افکارعمومی یک طبقه، یک گروه، یک دسته (و یا برمبنای تقسیم بندی های دیگری چون جنسیتی، ملیتی، مذهبی و...)در مورد مسائل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و بطور کلی امور و تضادهای جاری در جامعه شکل می گیرد. آنچه افکار عمومی حاکم بر طبقات و گروههای مورد اشاره را از یکدیگر جدا میکند و به آنها تشخص طبقاتی میبخشد، همین وجوهی است که آنها را به هم نزدیک کرده و از آنها یک دیدگاه عمومی میسازد. اگر غیر از این بود و نظرات شخصی صرفا نظرات شخصی می ماند، آنگاه بواسطه ی اختلاف و تضاد این نظرات با یکدیگر، بین افراد، دسته ها، گروهها، طبقات و یا در ابعادی وسیعتر بین ملت ها، دیگر اتحادی بر سر مهمترین مسائلی که تکامل  جامعه و زندگی شان فردی شان به آنها بستگی میابد، پدید نمی آمد. نظرات شخصی افراد، همچون گروه موسیقی ای میشد که هر کدام از نوازندگان آن برای خود سازی میزنند و این نیز نتیجه ای جز یک آهنگ گوش خراش و آنارشی و هرج و مرج بوجود نمی آورد و یا نداشت. حال آن که در طول تاریخ می بینیم که  توده ها در ابعاد بسیار بزرگ و باور نکردنی، در دسته، گروه، طبقه و اجتماعات به هم می پیوندند و بر مبنای وحدت و یگانگی در مورد مسائل بسیار با اهمیت، امر خود را در طبیعت و جامعه پیش می برند.
 روشن است که هر عضوی از هر طبقه، در حالیکه با دیگر اعضای آن طبقه از نظر زندگی شخصی و مسائل خودش تفاوتها و اختلافاتی دارد، اما در کل بیانگر شکل فردی آن امر و آن منافع عامی(خواه آگاهانه و خواه غریزی) است که در گروه و طبقه وی امر مشترک است. این مسئله به گونه ای، حتی در مورد شخصی ترین مسائل افراد و تا آنجا که آنها به مسائل اجتماعی ربط میابند، و نیز مسائل خانوادگی مرتبط با آنها، درست خواهد بود. بنابراین در خانواده های کارگری،علیرغم تمایزات و تفاوتها،  نظرات در مسائل خانوادگی و یا شخصی افراد عموما از سنخ و وجوه مشترکی برخوردارند.
اما از دیدگاه «روایت شخصی»، جامعه تشکیل شده از یک گروه از افرادی که گویی هیچ وابستگی ای به یک دیگر ندارند و به اموری که به آنها در اجتماع هویت می بخشد، ربطی پیدا نمی کنند، و صرفا همچون افراد جدا از جامعه یا «اتم» های جدا از یکدیگر، نظرات شخصی خود را در مورد امور گوناگون ابراز میکنند؛ و جالب این که قرار است بین افراد از طبقات مختلف و با منافع متضاد «تفاهم» ایجاد شود.(1) در حالیکه وضع بکلی برعکس است. یعنی این نظرات و برداشت های شخصی را میتوان بر مبنای وجود مشترک اساسی آنها و علیرغم خطوط رنگارنگ و سایه و روشن هایی که آنها را از یکدیگر جدا میکند، در دسته ها، گروهها و طبقات اجتماعی  دسته بندی کرد. آنگاه در نظام سرمایه داری تکامل یافته، ما در نهایت جز برداشت ها، نظرات و دیدگاههای پرولتری و بورژوایی چیز دیگری نداشتیم و بقیه نیز سایه روشن هایی از دیدگاههای این دو طبقه اصلی به شمار می رفتند.
 اکنون به بحث پیرامون مارکس بازگردیم.
 پیش از این اشاره کردیم که در شناخت مارکس این گونه نیست که کسانی که در مورد وی نظر میدهند، او را با دیگر فیلسوفان، اقتصاد دانان و جامعه شناسان درهم کنند و یکی انگارند. اکنون تمرکز را بر خود مارکس قرار میدهیم.
مارکس( یا وی و انگلس) را میتوان از دو نقطه نظر مورد بررسی قرار داد:  یکی از نقطه نظر تغییر و تحولات نظری وی طی حدود 40 سال؛ و دیگری از نظر دیدگاههای اساسی وی و جوهر نظریاتش. در مورد نخست، تاریخ نگاران، بین مارکس آثار نخستین و مارکس کمونیست شده، بین نظرات لیبرالی یا دموکراتیک بورژوایی نخستین و نظرات کمونیستی - پرولتری وی که در تحول و تکامل دیدگاههای وی پدید آمد، فرق میگذارند.  نگاهی به آثاری که در مورد مارکس نوشته شده است به روشنی گواه است که تاریخ نگارانی که به گونه ای واقعی تحول نظرات مارکس و انگلس را بررسی کرده اند، تا آنجا که  وفاداربه واقعیت بوده و مسائل را بطور واقعی دنبال کرده اند، بین مارکس یادداشتهای اقتصادی- فلسفی که در دوران نخستین تغییرات اندیشه وی نگاشته شده و مارکس مبارزه طبقاتی در فرانسه، هجدهم برومر، جنگ داخلی در فرانسه، سرمایه و نقد برنامه گوتا فرق گذاشته اند. اکنون از درون کتابهایی که در مورد تاریخ زندگی فکری مارکس نوشته شده، خواننده میتواند تصویر به نسبت روشنی از تحولات نظری و تکامل وی بدست آورد.
در مورد دوم نیز ما یک سری نظرات از جانب مارکس( و انگلس) داریم که خط اصلی تکامل آنها به شمار میاید و جوهر نظرات مارکس در مورد مسائل مختلف فلسفی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در آنها بازتاب یافته است. این جوهر و اشکال بروز آن در نظرات مارکس که در یک سلسله از نظریه های مشخص بازتاب یافته است، نیز از جانب تاریخ نگاران اندیشه، باز تا آنجا که این تاریخ نگاران واقعیت را دنبال کرده اند، امر روشنی بوده است؛ و عموما، اگر زیر تاثیر نظراتی که عامدانه این جوهر و این اشکال بروز را، تحریف و ماست مالی میکنند، نباشیم، براحتی میتوانیم از درون خود آثار مارکس بیرون کشیم. بنابراین  و بطورکلی میتوان بین نظرات «دلبخواهی» در مورد مارکس و نظراتی که با پژوهش و با وفاداری به واقعیت نوشته شده اند، فرق گذاشت و آنها را از یکدیگر تشخیص داد.
در مورد نظراتی که در برداشت از اندیشه های مارکس بوجود آمده اند و به اصطلاح «روایت شخصی» از مارکس خوانده میشوند، همان گونه که در مورد نظرات و برداشتهای شخصی دیدیم، اینها را نیز میتوان به چند دسته بزرگ تقسیم کرد.
اول- گروههایی که با وفاداری به مارکس و انگلس جوهر نظرات مارکس و انگلس را درک کرده و آن را به عمل در آوردند. انقلابیونی همچون لنین، استالین(علیرغم برخی اشتباهات) و مائو تسه دون برجسته ترین آنها هستند. اینها خط انقلابی تداوم نظرات مارکس هستند و بازتاب اندیشه ی یک طبقه معین یعنی طبقه کارگرند.
دوم-  نظراتی که بر پایه دستکاری نظرات مارکس، تحریف، قلب واقعیت و فریب استوارند. اینها نمایندگان بورژوازی ارتجاعی هستند.
سوم- نظراتی که یا دوره های نخستین شکل گیری نظرات مارکس و احیانا رگه های بازمانده از آن نظرات را در برخی آثار بعدی برجسته میکنند و یا آن نظراتی را که جوهر اصلی و انقلابی نظرات مارکس در آنها بازتاب یافته است، در سایه قرار داده، بی اهمیت نشان میدهند یا بکلی نفی میکنند.
 دسته ی سوم را نیز، علیرغم رنگارنگی تشکیل دهندگان آن، میتوان در دسته ها و گروههایی معین و در نهایت درون طبقه معینی جای داد. چنانچه ما خط برخورد آنها را به مارکس با خط برخورد آنها به مسائل جاری سیاسی دنبال کنیم، آنگاه می بینیم که مواضعی که در مورد چگونگی تغییر نظام سرمایه داری می گیرند، نه در چارچوب نظرات انقلابی پرولتاریا، بلکه در چارچوب نظرات لیبرال- بورژوایی و در بهترین حالت دموکراتیک- خرده بورژوایی قرار میگیرد. به عبارت دیگر رادیکال ترین این افراد یعنی آنها که صرفا مباحث اکادمیک نمی کنند و دست به عملی هم میزنند، از چارچوب انتقاد خرده بورژوایی از نظام سرمایه داری و مبارزه خرده بورژوایی با آن (و در کشورهای زیر سلطه نیز چیزی در همین حدود) بیرون نمی آیند. به این دلیل که بسیاری از افراد مشهور این دسته از رهبران احزاب کمونیست بوده اند و یا  حداقل دوره هایی درون این احزاب فعالیت میکرده اند و نظرات خود را زمانی ارائه داده اند که همراه این احزاب بوده اند، شکلهای عملی و پیاده شده نظرات آنها به دفعات دیده شده است.
 و چهارم: دسته هایی هم هستند که دوست دارند در مورد مسائل حرف بزنند و بحثهای اکادمیک کنند. بیشتر اینها را باید در چارچوب دسته و گروههای پر مدعا، وراج و بی عمل قرار داد. نقش بسیاری از آنها این است که با چهره های گوناگون و زیر نام تفاسیر «نو» وارد میدان شده و مارکسیسم را از حوزه عمل به حوزه حرف و بحث و جدالهای بی حاصل فکری بکشانند.  بیشتر آنها روی کتابهای اقتصادی مارکس، و از میان آنها روی سرمایه  متمرکز هستند و در کتاب سرمایه نیز روی بخش نخست و در بخش نخست روی فصل اول و در فصل اول نیز عموما روی «شیء شدگی» روابط انسانی چنبره زده اند. بسیاری از اینها، کل مباحث شان بر سر این است که روش مارکس در این کتاب و رابطه وی با هگل چگونه بوده است. تعداد مباحثاتی که بر سر این کتاب مارکس، فصل نخست آن(بویژه فصل نخست) و روش مارکس درگرفته، تقریبا غیر قابل شمارش شده است. مرکز اصلی اینها دانشگاهها و موسسات عالی است و مروجان آن نیز پروفسورها و استادان دانشگاههای غربی بوده و هستند. چیزی تقریبا نزدیک به هفتاد سال(پس از جنگ جهانی دوم)است که این بحث ها دنبال شده است و به اصطلاح «نحله »های گوناگون در مراکز دانشگاهی شکل گرفته است که از آن میان چند تایی مشهورترند. بندرت و بسیار استثنایی در میان این پروفسورها و یا استادان دانشگاه میتوان افرادی را یافت که مبارزه ای عملی با نظام موجود کرده باشند و باصطلاح دستشان در عمل باشد. بهانه های اینها نیز این بوده و هست که سوسیالیسم شکست خورد و چون شکست خورد پس علل آن احتمالا این گونه بوده که مارکس درست فهمیده نشده است و حال خود برای فهمیدن مارکس وارد میدان شده اند و پروژه ی مطالعه ی پایان ناپذیر مارکس و پروژه پایان ناپذیر کار تئوریک و «تدوین تئوری نوین» را سامان داده اند! اما از میان این نحله ها که  از روی شکم سیری، بیکاری و عموما بی تفاوتی نسبت به مبارزات جاری پامی گیرند و هدف و کارکرد اساسی شان سرگرم کردن دانشجویان و وروشنفکران  به بحثهای بی پایان و بی نتیجه است، تا کنون یک نیمچه تئوری انقلابی بیرون نیامده است و بر این سیاق هم، نه تنها یک گروه یا نحله ی انقلابی، بلکه حتی نیمه انقلابی یا ربع انقلابی هم بیرون نیامده است. برعکس بهترین اینها، در همان پرداخت تئوری در دانشگاه و مواضع لیبرالی در سیاست خشکشان زده است.(2)
 حال این سه دسته اخیر بویژه دسته های سوم و چهارم را مقایسه کنیم با گروه اول که جوهر نظرات مارکس را درک کردند و خود را بر مواضع انقلابی اساسی وی استوار کردند، یعنی لنین و استالین در شوروی و مائو تسه دون در چین. اینجا ما جز مشتی تفسیر(جهان) و بحث بی پایان و بی نتیجه  و در نهایت مشتی مواضع لیبرالی و سوسیال دموکراتیک  در سیاست چیزی نمی بینم و دریغ از یک عمل سیاسی در سطح میلیونی که ما بتوانیم بنشینیم و نتایج این مباحث هفتاد و هشتاد ساله را در عمل ببینیم و داوری کنیم، و آن جا برعکس، توده های میلیونی کارگران و زحمتکشان را می بینیم که به حرکت در آمده و به مبارزات سهمگین  برای تغییر جهان دست زدند و این مبارزه را تا تصرف قدرت سیاسی و برقراری سوسیالیسم پیش بردند. حال اگر این تجربه ها نبود، اصلا خوراکی هم برای وازده ها از مارکسیسم و یا لیبرالی کنندگان آن از یک سو و از سوی دیگر پروفسورها و استادان دانشگاه جور نمیشد که هفتاد هشتاد سال بنشینند و در مورد آن صحبت کنند.
 بطور کلی دیدگاه «روایت شخصی» نفی دیدگاه ماتریالیستی بازتاب است که دیدگاهها و نظرات افراد را بازتاب اشیاء و پدیده ها میداند و چگونگی این بازتابها را نیز با توجه به جایگاه متفاوت طبقاتی افراد میداند، و بنابراین بر طبق آن موقعیت اقتصادی افراد یا وجود اجتماعی آنهاست که شعور اجتماعی آنها را شکل میدهد.
ادامه دارد.
م- دامون
اسفند 97
یادداشت ها
1-   در نظریه «روایت شخصی» پسامدرن ها، کسانی که دارای نظریات و«حقایق شخصی»هستند، میتوانند با «مکالمه»، زبان گفتگو با یکدیگر را پیدا کنند. حال پرسش این است که در جایی که طبقه کارگر میگوید از نظر وی سرمایه داری نظامی مبتنی بر استثمار است و سرمایه داران از کارگران بهره کشی میکنند و این نظام، نظام منطبق با نیازهای تکامل یابنده بشر نیست و باید برانداخته شود، و در مقابل آن طبقه سرمایه دار میگوید  که سرمایه داری نظامی مبتنی بر استعداد و استفاده از «فرصت های برابر» و تلاش فردی است و سرمایه داران به واسطه هوش و استعداد و تلاش و زحمت خود، دریافت بیشتری از درآمد ملی دارند و سرمایه داری نظام خوبی است، یعنی بین دو طبقه که بواسطه جایگاه طبقاتی متضاد آنها، حقیقت از نظر آنها، کاملا متضاد و در نقطه مقابل یکدیگر است، چگونه میتواند «مکالمه» ای برای حل این مشکل شکل گیرد که به حل این تضاد بینجامد؟
2-   در مورد این گرایش «کتاب خوانی» و «نحله سازی» که بویژه در ایران به شکل گرایش به نام«مارکسی» خود را نشان داده است، مقاله مستقلی نگاشته شده است که در آینده نزدیک و در کنار مقالات ما علیه ضد لنینیسم ها انتشار خواهد یافت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر