۱۳۹۸ فروردین ۴, یکشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(21) (بخش دوم - قسمت ششم) درباره «اسطوره» خرده بورژوازی


نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(21)
(بخش دوم - قسمت ششم)
درباره «اسطوره» خرده بورژوازی
 فرهاد بشارت یکی دیگر از منادیان «اسطوره»  بودن خرده بورژوازی است که ما در این بخش به نظراتش می پردازیم.  دو مقاله از ایشان که در گرماگرم این بحث ها، پس از سالهای 88 نوشته شده، عبارتند از طبقه کارگر و اسطوره طبقه متوسط در تحولات جاری ایران( دفترهای نگاه، دفتر بیست و چهارم، ص 15- 26) و دیگری درباره ترکیب طبقه کارگر در مرحله کنونی رشد سرمایه داری (دفترهای نگاه، دفتر بیست و دوم، ص60 و 61 ). مبنای کار ما همین دو مقاله می باشد که با شماره دفتر قید میگردد.
باید اشاره کرد که این دو مقاله حاوی نکته تازه و ویژه ای درباره مسئله مورد نظر نیستند، ولی تقریبا اصل مطلب را در بر دارند. دلیلی که موجب این گشته که ما آنها را انتخاب کنیم جدا از نکته نخست، این است، که وی دیدگاههای سیاسی که از این نوع تحلیل سر بر میآورد و یا با آن قرین است، خیلی ساده تر و بی شیله و پیله تر بیان میکند.
ما مهمترین  نکات وی را در مورد هر موضوع از هر دو مقاله می آوریم و نظر خود را در پایین آن می نویسیم.
آموزگاران و پرستاران
«اینکه پرستاران و معلمان و روزنامه نگاران بخشی تفکیک ناپذیری از طبقه کارگر هستند، امری بدیهی و غیر قابل تردید در اغلب جوامع سرمایه داری جهان است. این نکته اهمیتی تعیین کننده در مبارزه طبقه کارگر علیه نظام بردگی مزدی داشته و دارد.»( دفتر بیست و دوم )
1-   عموم حضراتی که  طبقه خرده بورژوازی را اسطوره میدانند در درجه نخست آموزگاران و پرستاران را برجسته میکنند. اگر کسی نکات آنها را بخواند، گمان می کند تمامی بحث بر سر خرده بورژوازی که طبقه بسیار گسترده ای است، گرد آموزگاران  و پرستاران می چرخد. به بیانی دیگر و البته ظاهرا از دید فرهاد بشارت،  طبقه خرده بورژوازی مورد ادعای جریان هایی که وجود این طبقه را در ایران  می پذیرند، تشکیل شده از آموزگاران و پرستاران (و یا همانگونه که پایین تر خواهیم دید مثلا بخشهایی از هنرمندان). و اگر اینها،  این دو گروه را به صف طبقه کارگر وارد کنند، دیگر چیزی از خرده بورژوازی(یا طبقه متوسط) مورد ادعای اینان باقی نمی ماند.
2-   پرستاران و معلمان و روزنامه نگاران همه اقشار خرده بورژوازی  نیستند، بلکه جزء بسیار ناچیزی از این طبقه هستند.
3-   در تمامی جنبش های انقلابی قرن بیستم، احزاب انقلابی کمونیست، با همین تفکیک های طبقاتی، مبارزه علیه نظام های ارتجاعی سرمایه داری، سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور و  نیمه مستعمره - نیمه فئودال و طبقات ارتجاعی بورژوازی،  بورژوا- کمپرادورها و فئودال ها را پیش بردند و آنها را سرنگون کردند، و این جدا کردن ها، اهمیتی تعیین کننده از جهت اتحاد میان نه تنها طبقه کارگر و آموزگاران و پرستاران نداشت، بلکه با لایه های میانی و بالای طبقه خرده بورژوازی وارد اتحادهایی شدند.
جایگاه هنرمندان از نظر طبقاتی
بشارت در اینجا نظر مارکس را در تئوری های ارزش اضافی شرح میدهد:
«وضع در بنگاههایی نظیر تئاترها و نمایش خانه ها و غیره به همین صورت است. در چنین مواردی رابطه ی هنرپیشه با تماشاگران رابطه ی یک هنرمند است. اما در قبال کارفرمای خود، او یک کارگر مولد است.»(دفتر بیست و دوم)
و
«مثلا معلمین  در موسسات آموزشی ممکن است صرفا کارگرانی مزد بگیر در خدمت صاحب سرمایه باشند.
در چنین مواردی رابطه ی هنرپیشه با تماشاگران، رابطه ی یک هنرمند است، اما در قبال کارفرمای خود او یک کارگر مولد است.
در مقابل نویسنده ای که به سبک کارخانه برای ناشر خود مطلب بیرون میدهند، یک کارگر مولد است.
آوازه خوانی که ترانه ی خود را برای جیب خودش بخواند یک کارگر غیر مولد است، اما اگر همان آوازه خوان در استخدام صاحب کاری باشد و برای  پول در آوردن او بخواند ، کارگر مولد خواهد بود؛ زیرا او این جا سرمایه تولید میکند. (تمام تاکید از من است، فرهاد بشارت)
من مخصوصا نقل قول آخر در مورد کارگر مولد بودن آوازه خوان را در این جا آوردم، تا شاید آن دسته از فعالان کارگری که با کارگر ندانستن معلم و پرستار آب به آسیاب تفرقه افکنی ضد کارگری بورژوازی میریزند، قدری به خود آیند.»( دفتر بیست و چهارم، ص 17)
1-   هنرمندان خود به دسته ها و لایه های گوناگون فقیر، متوسط و مرفه و یا لایه های نزدیک به طبقه کارگر، خرده بورژوازی میانه، خرده بورژوازی مرفه، و بورژوازی کوچک و متوسط  تقسیم میشوند. از نظر ایدئولوژیک و فرهنگی هنرمندان  به دسته هایی که به اندیشه طبقه کارگر باور دارند، دسته هایی که نماینده لایه های مختلف خرده بورژوازی و بورژوازی ملی هستند و بالاخره دسته هایی که نماینده هنری بورژوا- کمپرادورهای پیرو سلطنت و یا پیرو حکومت اسلامی ولایت فقیه هستند، تقسیم میشوند. تقسیم بندی دوم روی تقسیم بندی نخست تاثیر میگذارد. 
2-   مارکس نمی توانست که همه هنرمندان را در زمره طبقه کارگر به شمار آورد. جدا از تحلیل مسئله برای برجسته کردن استثمار- زیربخش هایی از کار فکری کنندگان استثمار میشوند- در بهترین حالت، هنرمندانی(نوازنده ها، بازیگران و...) را که آن زمان در تئاترهای پایین شهر فعالیت میکردند و دستمزدهای ناچیزی می گرفتند، در نظر دارد. مشکل که منظور مارکس هنرمندانی بوده باشد که دارای موقعیت های اجتماعی بالا بودند و یا دستمزدهای گزاف می گرفتند. در صورتی که بتواند باشد- که نیست- با توجه به جدایی بیش از پیش کار فکری از یدی، باید نظر مارکس تصحیح شود.
3-     در بهترین حالت، باید هنرمندانی را که سطح دستمزد آنان از سطح حقوق یک کارگر حرفه ای بالاتر نیست ،جزء لایه های پایین خرده بورژوازی و بخش زحمتکشان شهری به شمار آورد. این گروهها، بیشتر و عموما در تئاترهایی همچون تئاترهای لاله زار تهران که تماشاچیان آنها، کارگران،  فقرا و زحمتکشان شهری بودند( در اینجا کاری به کار مضمون فرهنگی آثار آنها نداریم) کار میکردند.  به محض اینکه هنرمند موقعیت اجتماعی بالاتری میابد و یا دستمزد بالا میگیرد، از صف لایه های زحمتکش بیرون میرود و به صف خرده بورژوازی میانه و مرفه وارد میشود، حتی اگر به سرمایه دار منفعت رساند.  
دروغگویی  و فریبکاری
«هنوز هم متاسفانه تعداد زیادی کارگر مدعی پیش رو بودن در ایران وجود دارند که از کارگر، شخصی با دست های پینه بسته که کالاهای قابل رویت و مادی مانند اتوموبیل و نان سنگگ و دوچرخه تولید میکند را در نظر دارند. اینان از فهم تولید خدمات، یا به قول مارکس «تولیدات غیر مادی»مانند آموزش و بهداشت و ماساژ و مقاله و کتاب، به عنوان کالا عاجز هستند. اینان متوجه نیستند که معلم به عنوان یک برده ی مزد بگیر در خدمت سرمایه دار در یک موسسه ی آموزشی میتواند با تولید سواد به عنوان کالا به ارزش افزایی سرمایه پیش ریز در ایجاد آن موسسه سرمایه داری آموزشی مشغول باشد. هر چه زودتر این «پیش روان» کارگری به خود آیند، تفرقه در صفوف کارگران توسط خود کارگران کم تر خواهد شد.»( دفتر بیست و چهارم، ص 17)
1-   هر چند بخش های مهمی از کارگران ایران دست های پینه بسته دارند و یا بکار سخت در کارگاهها و کارخانه ها مشغولند، اما این درست نیست که فکر کنیم عمده جریانهایی که خرده بورژوازی را طبقه موجود در جامعه میدانند، این تصور را دارند که کارگر کسی است که دست پینه بسته دارد.
2-    طبقه کارگر تنها از بخش مولد تشکیل نشده، بلکه بخش خدمات هم دارد و بسیاری از کارگران ایران در بخش خدمات کار میکنند. کارگران بخش خدمات با کار فکری کنندگانی که در لایه های خرده بورژوازی میانه و مرفه جای میگیرند، فرق میکنند. درهم کردن کارگران بخش خدمات با کار فکری کنندگانی که در خدمات هستند، نادرست است.
3-   این شارلاتانی و فریبکاری است که نظراتی را به مخالف نسبت دهیم که وی ندارد و به نقد نظری که وجود ندارد، دست بزنیم.
چه کسانی طبقه کارگر را تشکیل میدهند؟
صحبت بر سر آموزگاران و پرستاران و لایه هایی از هنرمندان نیست، در بخشی دیگر و در پاسخ به پرسش بالا وی مینویسد:
« ... جواب این سئوال در خود متن مناسبات اجتماعی و تولیدی سرمایه داری حاکم بر جامعه نهفته است.
هر کس که برای گذران زندگی چاره ای به جز فروش نیروی فیزیکی و فکری خود ندارد، و در خدمت حفظ حاکمیت سرمایه و مدیریت آن کار نمیکند، کارگر است و برده ی مزدی سرمایه!»(دفتر بیست و چهارم، ص 16)
1-   هر کارگری به فروش نیروی کار خود دست میزند. هر کس که نیروی کار خود را میفروشد، لزوما کارگر نیست.
2-   همانگونه که دیده میشود صحبت امثال بشارت به هیچ وجه تنها بر سر آموزگاران و پرستاران نیست.
3-   بر طبق این دیدگاه، تمامی لایه هایی که کار فکری میکنند و در رده های خرده بورژوازی میانه و مرفه جای میگیرند کارگر خوانده میشوند. آموزگاران و پرستاران  تنها بهانه اند.
 نیروهای نظامی
« این مشاهده و طبقه بندی مزد بگیران، تکلیف جایگاه طبقاتی، و نه خاستگاه طبقاتی، پاسدار و سرهنگ ارتش و رئیس بانک و مدیر کارخانه را هم روشن میکند. متاسفانه هنوز هم عده ی زیادی در جامعه و جنبش کارگری بوده و هستند که با تحریف حقایق، و مخدوش کردن مفهوم طبقه کارگر، به بهانه ی این که پاسدار و رئیس بانک هم مزد بگیر هستند، به ما تهمت زده اند که شما با این تعریف میگویید که این ها هم جزو طبقه کارگر هستند و قرار است در کنار کارگر ذوب آهن و برق و خودرو سازی در یک تشکل قرار بگیرند!  درد و منظور اصلی این منقدان ما، همان طور که بعدا نشان  خواهیم داد، خارج کردن معلم و پرستار و روزنامه نگار از صفوف طبقه کارگر ایجاد کار شکنی در اتحاد و سازمان یابی طبقاتی ضد سرمایه داری این طبقه، و شقه شقه وبی اثر کردن تشکل و مبارزات آن است.
 با مشاهده ی اجتماعی، و تعریف فوق، روشن است که پاسدار و ارتشی و رئیس بانک که در خدمت حفظ حاکمیت سرمایه داری و یا مدیریت نهادهای آن هستند، نمیتوانند جزو طبقه کارگر به حساب بیآیند.»(دفتر بیست و چهارم، ص 16، تاکید از متن است)
1-   بحث به هیچوجه بر سر پاسدار و سرهنگ ارتش و رئیس بانک و مدیر کارخانه نیست. گرچه تقسیم بندی مزبور از جانب این افراد، بناچار آنها- را نیز در بر میگیرد.
2-   نویسنده با برجسته کردن پاسدار، سرهنگ ارتش، و...  از یک سو و آموزگار و پرستار از سوی دیگر، میخواهد آنچه را که در این نظر جنبه اساسی دارد، یعنی کارگر بشمار آوردن کارفکری کنند گانی که بویژه در لایه های میانه و مرفه طبقه خرده بورژوازی هستند(و از جمله در ارتش هم) ماست مالی کند.
3-   بشارت وقتی از اتهام به خود صحبت میکند، با فریب، بحث پاسدار و سرهنگ ارتش را پیش میکشد و کار فکری کنندگان بخش های خرده بورژوازی میانه و مرفه را لاپوشانی میکند. و وقتی به ایراد اتهام به جریان مقابل خود دست میزند، آنها را متهم میکند که منظورشان از کارگر، صرفا کارگر مولدی است که در کارگاه و کارخانه و در بخش تولید کار میکند. آنگاه در مقابل این درک، پای آموزگار و پرستار را به میان میکشد.  تا اینجا از لایه های خرده بورژوازی میانه و مرفه ی که کار فکری میکنند صحبتی به میان نیاورده است.  
چه کسانی طبقه کارگر را تشکیل میدهند؟(ادامه)
«بازنشستگان، کودکان، جوانان، بیکاران این طبقه همگی جزو طبقه کارگر به حساب میآیند. اما آن تعداد از مزد بگیرانی که فعلا کار میکنند، بخش کوچکی از کل طبقه کارگر را تشکیل میدهند. بازنشستگان، کودکان، جوانان، زنان خانه داری که کار بی مزد خانگی میکنند و بالاخره انبوه میلیونی بیکاران و خانواده هاشان هم جزو طبقه کارگر بوده و باتفاق کارگران فعلا شاغل، کل طبقه ی کارگر را جامعه سرمایه داری را در ایران یا هر جامعه ی دیگری تشکیل میدهند.»(بیست و چهارم، ص 16)
1-    به شرط آنکه آن را که طبقه کارگر به شمار می آوریم، از زمره کار فکری کنندگان متعلق به لایه های خرده بورژوازی پایینی، میانه و مرفه نباشد، نکات بالا درست خواهد بود.
مارکس و رفرمیست های غربی
«... اگر او هم (کارل مارکس) معلم را کارگر ندانسته بود، باز هم در موقعیت اجتماعی معلم و پرستار و کارورز رایانه و ژورنالیست به عنوان کارگر و برده ی مزد هیچ خللی وارد نمی شد.»(بیست و چهارم)
1-   کارورز رایانه و یا روزنامه نگار جزء، همچون آموزگار و پرستار است و به سبب ویژگی کار فکری، در لایه های پایینی طبقه خرده بورژوازی و زحمتکشان شهری جای میگیرد.
 کار فکری کنندگان
«در اینجا برای نشان دادن خطر حذف مزدبگیرانی که تولیدات غیر مادی(موسوم به خدمات) می کنند از طبقه کارگر، تعداد آنان را با توجه به همان منبع و آمار محاسبه می کنیم. این عده عبارتند از: متخصصان، تکنیسین ها و دست یابان، کارمندان امور اداری و دفتری، کارمندان خدماتی و فروشندگان، متصدیان و مونتاژکاران ماشین آلات و دستگاه ها و رانندگان وسایل نقلیه و تعدادشان میشود= 893000. مطابق محاسبات قبلی فرض کنیم که هر کدام از این کارگران دو نفر دیگر را به عنوان خانواده و هم سرنوشت طبقاتی خود دارند به رقم زیر خواهیم رسید: بخشی از کل طبقه کارگر که به اسم طبقه متوسط کنار گذاشته میشود= 26790000»(بیست و چهارم، ص 18 و 20)
1-   اکنون روشن میشود که بحث بر سر آموزگار و پرستار و روزنامه نگار و نوازنده جزء که لایه های پایین خرده بورژوازی را تشکیل میدهند،و جزو لایه های زحمتکش جامعه هستند، نیست.
2-   بسیاری از شغل هایی که در این بخش از آنها نام برده میشود بویژه متخصصان(که بویژه رده های گوناگون مهندسان، پزشکان، بخش هایی از وکلا، استادان دانشگاه و...  را در بر میگیرند) و تکنیسین هایی که موقعیت شان در کار با کارگران فرق میکند و دستمزدهای بالا میگیرند به لایه های خرده بورژوازی مرفه و میانه تعلق دارند و نه به طبقه کارگر.
3-   کارمندان امور اداری و دفتری و خدماتی از دون پایه تا عالی رتبه را در بر می گیرند و  به لایه های گوناگون خرده بورژوازی تعلق دارند و از میانشان تنها کارمندان  زحمتکش جزء و دون پایه هستند که به  لایه های پایین خرده بورژوازی تعلق دارند و نزدیک به طبقه کارگر میباشند. 
مسئله پیشروان
«همین جا لازم است که به یک نکته ی فوق العاده مهم در مورد این بخش از طبقه کارگر اشاره کنیم. بخش بزرگی از کارگران و مزد بگیران بالای متوسطه طبقه کارگر در همین بخش هستند. اینان جزو آگاه ترین، پیش روترین و مبارزترین بخش های طبقه کارگر هستند. تصور ضابعه ای که جنبش کارگری از طریق حذف این بخش آگاه از صفوف خود متحمل شده و میشود، احتیاج به توضیح و درایت زیادی ندارد.»(ص 20)
1-   افراد بالای متوسطه هم میتوانند کسانی باشند که مثلا دیپلم و یا حداکثر کاردانی یا کارشناسی(لیسانس) داشته باشند. و هم کسانی باشند که تحصیلاتشان دانشگاهی بوده و بالاتر از درجه کارشناسی باشند.
2-   بخش مهمی از کارگران آگاه، پیشرو ومبارز قطعا افرادی هستند که تحصیلات آن ها بالاتر از متوسطه است.
3-    از این نکته بر نمیاید که بخش بزرگی از لایه هایی که جناب بشارت جزو طبقه کارگر به شمار میآوردشان، یعنی کار فکری کنندگانی که تحصیلات آنها عموما کارشناسی و بالاتر است، جزو طبقه کارگر هستند.
4-   بخش های مهمی از این دسته های اخیر عموما  دموکرات و یا لیبرال  هستند و به طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی تعلق دارند.
ترکیب طبقات بجای تفکیک و تحلیل طبقاتی
«یک شگرد شناخته شده، قدیمی و هنوز هم بسیار موثر بورژوازی در تلاش برای تحت انقیاد نگاه داشتن کارگران، ایجاد تفرقه در صفوف این طبقه و تکه تکه کردن مبارزات و تشکل های آنان است. چه این مبارزات علیه اساس نظام سرمایه داری باشند و چه برای بهبود شرایط کار و زندگی در چارچوب سیستم کار مزدوری. ایجاد تفرقه بر اساس جنسیت، زبان، رنگ پوست، ملیت، شاغل یا بیکار بودن، با حدا کردن مزد بگیران موسوم به «فکری» یا «یقه سفید» از بقیه کارگران تکمیل میشود.»(دفتر بیست و دوم)
1-    این مغلطه و مخلوط کردن مسائل مختلف و آوردن آنها به سطحی بسیار مبتذل  است.  کسی یا جریانی(از میان جریانهای  که به وجود خرده بورژوازی معتقدند) نگفته که یک زن به این علت که زن است، جزء طبقه کارگر نیست. کسی یا جریانی از میان این جریانات نگفته که  مثلا یک کرد یا عرب یا ترک به این علت که به یکی از این ملیت ها تعلق دارد، جزو طبقه کارگر نیست. و یا اگر  هندی و یا  سومالیایی که در ایران کارگر است، چون به هندی و یا سومالیایی حرف میزند، کارگر نیست. کسی نگفته که اگر کسی سیاه یا زرد پوست بود، جزو طبقه کارگر نیست  و یا کارگری که بیکار میشود و یا الان بیکار است، به این علت که بیکار است، جزو طبقه کارگر نیست. اینها هیچکدام ربطی به جدایی بر مبنای کار فکری و یا یدی ندارد.
2-    گرچه بورژوازی سعی میکند که بین کارگران از نظر جنس، رنگ پوست، زبان و ملیت، جدایی بیندازد و ممکن است به گونه ای میان کار فکری کنندگان به عنوان یک لایه هایی از یک طبقه که  طبقه کارگر میتواند با آنها و آن طبقه، اتحادهای طبقاتی داشته باشد، و طبقه کارگر جدایی بیافکند، اما این گونه  نیست که  تنها اوست که کار فکری کنندگان را از کاری یدی کنندگان جدا می کند. این مباحث ریشه در خود مباحث مارکس در مورد تضاد بین کار فکری و کار یدی دارد.
3-   کارفکری کنندگان همه مثل هم نیستند و لایه های بسیار گوناگونی دارند و حداقل میتوان به سه درجه بالا، متوسط و پایین تقسیمشان کرد. یک آموزگار یا یک پرستار و یا یک روزنامه نگار یا هنرمند ساده به پایین تر ین رده کار فکری کنندگان تعلق میگیرند در حالیکه یک پزشک یک مهندس یک وکیل و یا یک استاد دانشگاه به رده بالای آن تعلق میگیرند. اینها به رده های مختلف خرده بورژوازی تعلق دارند و نه به یک رده آن. با یک کاسه کردن این کار فکری کنندگان حتی تضادهای میان آن ها لاپوشانی میشود چه برسد به تضادهای خرده بورژوازی با طبقه کارگر.
جناج راست و خرده بورژوازی
«این که معلم و پرستار و روزنامه نگار جزو طبقه کارگر هستند، حتا برای جناح راست و رفرمیست جنبش کارگری در اروپا و بسیاری دیگر از جوامع سرمایه داری هم امری بدیهی به حساب میآید. حتی در کنفدراسیون  سندیکاهای کارگری راست مانند «ال. او» سوئد و «تی. یو. سی» بریتانیا، اتحادیه معلمان و روزنامه نگاران و دانش جویان و غیره  بخشی جدا ناپذیر از کل این تشکلها میباشند و در سطوح مختلف رهبری این تشکلها نماینده و حضور دارند.»(دفتر بیست و دوم)
1-   این دلیل نمی شود که چون جناح راست رفرمیست جنبش کارگری در اروپا و بسیاری از جوامع سرمایه داری اقشار مزبور را جزو طبقه کارگر بشمار میآورند پس ما هم مجبوریم چنین کاری کنیم.  نه تنها معلم و پرستار و روزنامه نگار در سندیکاها و کنفدراسیون های کارگری (راست، میانه و باصطلاح چپ) حضور دارند، بلکه بسیاری از لایه های متوسط و بالای کار فکری کنندگان به این دلیل که صرفا مزد بگیرند، در این سندیکاها  حضور دارند. آنها تمامی یا اکثریت «یقه سفیدها» را هم جزو طبقه کارگر به شمار میآورند.
2-     از قضا همین جناح راست رفرمیست هم بر بیشتر اتحادیه های کارگری و جنبش کارگری در اروپا و آمریکا( با رهبری احزاب کارگر، سوسیالیست و باصطلاح کمونیست و درواقع  رویزیونیست) مسلط است. بیشتر رهبران اتحادیه های کارگری در اروپا و آمریکا از همان کارگران مشهور به «یقه سفید»  و از بخش های  خرده بورژوا شده طبقه کارگر هستند.
3-   این دلیل بسیار خوبی است برای راستهاست که چنین بافتی را در تشکیلات خود ایجاد نمایند و سندیکاها و اتحادیه ها را به سمت رفرمیسم هدایت کنند.  
4-   افزون بر این، راه دادن این لایه ها به رهبری، جزوی از شگرد احزاب  سیاسی مسلط بورژوازی ارتجاعی، که در  اتحادیه ها نفوذ دارند، برای استفاده از آنها برای انتخابات ها است .
5-   امر وجود این لایه ها در اتحادیه ها و در رهبری اتحادیه های رفرمیست، که در واقع اتحادیه های زرد بورژوایی هستند، نشانگر آن است که این خود بورژوازی نیست که اینها را از طبقه کارگر جدا میکند.  
مارکس و جریانات رفرمیست و سندیکالیست
«با اعتبارترین و شناخته شده ترین این فعالان جنبش کارگری بین المللی ، کارل مارکس  است که حتی در جریانات رفرمیست و سندیکالیست غرب هم کم تر کسی به مخالفت با او در این زمینه برخاسته است.(دفتر بیست و چهارم، ص 16)
1-    این را که در میان جریانات رفرمیست و سندیکالیست غرب کم تر کسی به مخالفت با مارکس در زمینه تحلیل طبقاتی برخاسته است، به این سبب است که آنها وی را آن گونه که خودشان دلشان میخواهد و منافع طبقاتیشان ایجاب میکند، تفسیر میکنند..
2-    گمان نمی کنیم  که اگر مارکس زنده بود، این را افتخاری برای خود به شمار می آورد که رفرمیست ها و سندیکالیست ها در این زمینه به مخالفت با او برنخاسته اند. برعکس، او ممکن بود فکر کند که در این زمینه، چه نظری داده و یا احیانا چه اشتباهی به ضرر طبقه کارگر از وی سر زده است که  این رفرمیست ها و سندیکالیست ها به مخالفت با او بر نمی خیزند!؟
ادامه دارد.
هرمز دامان
فروردین 98









هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر