۱۳۹۷ خرداد ۲۰, یکشنبه

تضاد دو راه لیبرالی و انقلابی در مبارزه طبقاتی در ایران درباره سخنان اخیر خشایار دیهیمی



تضاد دو راه لیبرالی و انقلابی در مبارزه طبقاتی در ایران

درباره سخنان اخیر خشایار دیهیمی

اخیرا خشایار دیهیمی خاک های زیادی برداشته و به چشم توده های زحمتکش ایران پاشیده است. وی که از زمره روشنفکران لیبرال این مرز و بوم و از طرفداران اصلاحات از بالاست، مردم و پیشروان آنها را که وی «انقلابیون» مینامد، متهم کرده که گویا چون ترامپ از برجام بیرون رفته و تضاد آمریکا با حکومت اسلامی شدیدتر شده، بُل گرفته اند و قصد براندازی حکومت اسلامی را دارند. وی این مسئله را بشکلی که از یک روشنفکر نه چندان کم ادعا بعید است، به «بوی کباب» حس کردن تعبیر کرده است و خود را در این مقام دیده که به مردم ایران و انقلابیون یاد آوری کند که خیر این بوی« خر داغ کردن» است. اینکه یک روشنفکر لیبرال  خود را موظف ببیند به این شکل با مردم خویش برخورد کند، واقعا جای تاسف و«نگرانی» دارد.
 تکامل مبارزات مردم و جهت یافتن آنها برای سرنگونی حکومت ایران، ربطی به ترامپ و سیاستهای امپریالیسم آمریکا در قبال ایران ندارد، بلکه از تضادهای کنونی تمامی توده های مردم (و حتی لیبرالها که حال دیگربخشهایی از آنها نیز دیگر خواهان سرنگونی هستند) با این حکومت و نظام بر می خیزد. حال اگر دستجاتی کم شمار در میان مردم وجود دارند که از مواضع ترامپ در مورد حکومت ایران خوشحالند و منتظرند آمریکا بیاید و ملت ایران را آزاد کند، این ربطی به کل مردم ایران و تضادهای اساسی توده های بزرگ مردم بویژه کارگران، دهقانان و زحمتکشان شهر و روستا با این نظام ندارد و درهم کردن این دسته با کل مردم و یا بدتر، این دستجات کوچک را نماینده کل مردم دانستن امری است که علی القاعده نباید به وسیله روشنفکری که ادعا دارد در «رویا نیست» و «هوادار مردم کشور» خویش است، صورت گیرد.
خیلی پیش از اینها ترامپی نبود و حکومت آمریکا نیز بوسیله بانک جهانی و صندوق بین المللی پول با این حکومت روابط و بده و بستان داشت. اما در نتیجه اجرای این سیاستها که به سیاستهای «تعدیل اقتصادی» معروف شدند، جنبشهایی در ایران پدید آمد و همین جنبشها نیز به دوم خرداد و «نه بزرگ» مردم به حکومت مذهبی منتهی شد. همچنین تمامی مبارزات پس از آن، یعنی مبارزات دانشجویی 18 تیر ماه  78 و بویژه مبارزات توده ای پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88  ربط مستقیمی به سیاست حکام آمریکا در مورد حکومت ایران نداشت. مبارزات کنونی که حرکت ها و اعتصابات اقتصادی و مبارزات سیاسی توده ها وجوه بارز آن میباشند، نیز دنباله همان مبارزات و در پیشرفت و تکامل آنها است و ربطی به سیاستهای ترامپ که همین تازگی در پیش گرفته شده، ندارد. در واقع باید گفت که برعکس است، زیرا این درست سیاستهای ترامپ است که در نتیجه مبارزات روبه گسترش و تکامل یافته تر توده هاعلیه جمهوری اسلامی، درپیش گذاشته شده است.
دیهیمی میگوید:
«من هیچ روزی از روزهای گذشته مان را فراموش نمی کنم. زمانی که به روحانی رای دادم در خواب و خیال نبودم و الان هم رویا نمی بافم.»
خوب مگر برجام گونه ای باز کردن درهای مملکت بروی کشورهای غربی از جمله همین آمریکا نبود؟ آیا خود دیهیمی از برجام «بوی کباب» نشنیده بود؟ آیا خوشحال نشده بود و تصور نمیکرد حال که امپریالیستهای غربی با روحانی و حکومت اسلامی کنار آمده اند، چشم انداز آینده برای اصلاحات چی های حکومتی که گویا تمامی «رویاهای» دیهیمی در آنها خلاصه شده و تنها امید وی برای تغییرات تدریجی بوده و هستند (و اینها کسانی بودند که یکی بدنبال دیگری در پی جاه و مقام راه افتاده بودند) بهتر خواهد شد؟ آیا طرفداران اصلاحات و نه تغییر انقلابی، به «شکمشان صابون نزده بودند» که دیگر بساط انقلاب و انقلابی جمع شد؟ خوب آیا این گناه انقلابیون است که روحانی نتوانست و نخواست با خامنه ای و رئیسی مبارزه کند و خودش را دربست تسلیم جناح آنها کرد و مردم هم دیگر نتوانستند با اصلاحات چی ها و روحانی کنار بیایند؟  
دیهیمی  به دشمنانش که از نظر وی انقلابیون، یعنی کسانی که در شرایط حاضر هوادار سرنگونی حکومت و تغییر انقلابی هستند، میگوید:
«من از شما نمی ترسم. از تهمت هایتان، از کوته بینی تان نمی ترسم. برای من هر روز زندگی این مردم و آینده شان مهم است. این آینده از نظر من از مسیر امروزهایمان می گذرد. از مسیر روزنه های کوچکی که با اصلاحات و تحولات کوچک و ایستادگی های راستین باز می شود تا به اصلاحات اساسی تر برسیم. من چشمم بر مصایب موجود بسته نیست اما فایق آمدن بر این مصایب را هم جز از طریق باز شدن تدریجی راه تنفس و آگاهی بیشترهمین مردم میسر نمی دانم .»
خوب این یک دیدگاه تدریج گرایانه است و اینکه روشنفکر لیبرالی بیاید و بگوید که من طرفدار اصلاحات و تغییر از طریق «روزنه های کوچک» و رفرم هستم  و نه براندازی و خودش را«بلند نظر» و«ایستاده ای راستین»(لابد پشت روحانی و در مقابل خامنه ای و برای باز کردن همان روزنه های کوچک) و انقلابیون را «تنگ نظر» و لابد «نایستاده و نامقاوم»ببیند، بخودی خود هیچ اشکالی ندارد. این افراد جز این گونه نمیتوانند بیندیشند زیرا دست خودشان نیست و نمیتوان مانع گفتن این اندیشه ها شد و تقابل بین دو راه اصلاح و انقلاب هم امری است که در تمامی جنبشهای مبارزاتی وجود داشته و دارد. مشکل اینجاست که وی (و افرادی مانند وی) بخواهد تمامی مردم  و یا پیشروان انقلابی این نظر وی را بپذیرند و از«بلند نظری» وی که صرفا در پی روزنه های «کوچک» تغییر است(امری که چهل سال تجربه عینی توده ها نشان داده که ممکن نبوده و نیست. برعکس در این حکومت اسلامی روز بروز «روزنه های کوچک»باقی مانده بسته  شده و میشوند) پشتیبانی کنند. و بدتر اینکه، وقتی وضع را به گونه ای میبیند که عده زیادی «بلند نظری» وی را عملا نپذیرفته و نمیپذیرند و جریان رویدادها و حوادث به سویی دیگر، بسوی سرنگونی سوق میابند، مردم و انقلابیون کشور خویش را به این زمختی متهم کند که گویا مطیع سیاستهای ترامپ و آمریکا هستند و «بوی کباب» شنیده اند.
آیا این خود شیوه ای از «ارعاب کردن» نیست که دیهیمی انقلابیون مردم و کسانی را که دیگر نمیخواهند با حکومت اسلامی کنار بیایند را متهم بدان میکند؟
و آیا این شیوه ای از ارعاب نیست که به مردم بگوییم بیایید به «تب» رضا دهید، زیرا رئیسی «فاجعه ای تمام عیار» (از همان نوشته) و «مرگ» بود اگر چنانچه انتخاب میشد؟
 نگارنده در آذر 82 مقاله ای در نقد نظرات دیهیمی در مورد اصلاحات نوشتم. نظراتی که نشاندهنده درجه دیدگاه «باز» و «بلند نظری» وی و نیز «عنایت» وی به مردم کشور خویش است که اکثریت آنها را کارگران و کشاورزان و توده های زحمتکش شهری و روستایی تشکیل میدهند. در زیر بخش نخست این مقاله که برای نخستین بار انتشار میبابد، آمده است. بخش بعدی آن نیز طی روزهای آینده در وبلاگ ما گذاشته خواهد شد.
هرمز دامان
نیمه دوم خرداد97

تقلیل مبارزات اقتصادی - سیاسی  توده ها به مبارزه برای«سبک زندگی»(1)

نقد نظرات خشایار دیهیمی

 خشایار دیهیمی مترجم ادبی ـ فلسفی، روشنفکری«دگراندیش» و منتقد اصلاحات و یكی از افراد حساسی است كه در دوره كنونی در مطبوعات راجع به اصلاحات نظرمی دهد و در مجموع نظرات خود را بصورتی صریحتر و روشن تر از بقیه ارائه میدهد. وی در روزنامه نوروز و اخیرا در دو مصاحبه با روزنامه های یاس نو(شماره 190 و191 5 و6 آبان 1382 ) و شرق (شماره41 23 مهر 1382) نقد خویش را از اصلاحات بیان نموده است.
نظرات دیهیمی تفاوت چندانی با بهترین نظرات ناقدانه اشخاص وابسته به بورژوازی ملی همچون پیمان، عزت الله سحابی، تقی رحمانی و. از جریان دوم خرداد های حكومتی ندارد. بررسی این نظرات مجموعا ‌بنیاد و اساس نظرات اپوزیسیون بورژوازی ملی خارج از قدرت و تضاد آن با بورژواهای  درون قدرت را نشان داده و از طرف دیگر تضاد بنیادی حركت توده مردم (طبقه كارگر وزحمتكشان ) را با آنها آشكار خواهدكرد.
 آقای دیهیمی در آغازمصاحبه میگوید كه مایل است كه سخنانش «شفاف» وبا استفاده از«مفاهیم آشنا» باشد.
بنیان های اختلاف بین مردم و حکومت در آستانه دوم خرداد
او میگوید جنبش دوم خرداد در شرایطی صورت گرفت كه «شكاف بین دولت وملت به حداكثر خود رسیده بود» وجامعه حالتی«انفجاری»(خوب است دیهیمی میگوید حالت انفجاری داشت. اما انفجار جامعه به چه چیز منتج میشود؟ به تغییر در «روزنه های کوچک»؟!) ‍داشت او اظهار میدارد كه شكاف بین ملت ودولت نه تنها «سیاسی» آن هم در معنای محدود اصلاح طلبان حكومتی، بلكه «سیاسی ـ اجتماعی »بوده است.
وی میگوید:
 «مشكل اصلی مردم چه بود؟ من صرفاً به نخبگان هم اشاره نمیكنم. من به توده مردم نظر دارم. به نظر من توده مردم به نوعی احساس میكردند حكومت به دلیل داشتن وجه ایدئولوژیك میخواهد سبكی از زندگی را به آنان تحمیل كند و تنها یك شیوه واحد زندگی را به رسمیت می شناسد وچیزی جز آن را برنمی تابد. بنابراین شكافی كه بین ملت و دولت پدید آمده بود در واقع میان ملت و حكومت ایجاد شده بود. یعنی نظام، نظام ایدئولوژیك بود و تصور خاصی از نحوه زندگی مردم وارزشها داشت... اما واقعیت این است كه در میان مردم، هم سبك های زندگی متنوع بودند وهم ارزش های متفاوت و متنوعی حاكم بود. این تنوع ارزش ها طبیعی هر جامعه است. متأسفانه حكومتهای ایدئولوژیك نیز طبیعتشان این است كه می خواهند مردم را به توده بی شكل دارای ارزش های واحد و بلند گوی حكومت تبدیل كنند.»
پس شكاف بین توده مردم و حكومت از مقوله «اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیك» بود. آیا این سخنان درست است وبا واقعیت تطبیق میكند؟
از سویی و تا حدودی این سخنان درست است و با بخشی از واقعیت تطبیق میكند، یعنی تضاد توده‌ مردم با حكومت در حوزه های سیاسی، اجتماعی و ایدئوژیك بود. و این نسبت به برداشت برخی دوم خردادی های حكومتی كه خواستهای مردم را درچارچوب خواستهای خودشان محدود و تنگ  می كردند، گامی به پیش است، اما ازسوی دیگراین سخنان كافی نیست و تمامی حقیقت رابیان نمیكند.
« توده مردم» یعنی  چه كسانی؟ در صحبت دیهیمی، این توده مردم یك كلیت بی تفكیك، و بی تفاوتی در آن است؛ یك توده بی شكل. اما واقعیت آن است كه توده ‌مردم به طبقات تقسیم می شوند. كارگران، دهقانان، خرده بورژوازی سنتی و مدرن. اكثریت توده مردم را كارگران و دهقانان و کلا زحمتكشان شهر و روستا تشكیل میدهند. بخش مهمی از تضاد بین توده های مردم با نظام حاكم بر زمینه تولید، کار و دستمزد و درآمد استوار است و به دلیل فشار اقتصادی است. بسیاری از توده های مردم زیر استثمار هستند و شیره شان كشیده میشود و با این فشارهای كمر شكن اقتصادی نمیتوانند قدراست كنند. با حذف مقوله ی اقتصاد، تولید و استثمار، بخش بسیار مهمی از تضاد توده مردم با حكومتیان ماست مالی میشود و به سطح اختلافاتی در مورد«سبك زندگی» که مجموعا و یا بیشتر مسئله ای فرهنگی است، تنزل مییابد.
«سبك زندگی را تحمیل كردن» یعنی چه؟ آیا سبك زندگی صرفاً یك رشته آداب، عادات وسنن زندگی است. اگر این چنین باشد، در میان طبقات مختلف مردم آداب و سنن مختلفی در جریان است و مردم از تحمیل آداب و سنن ویژه ای بخود در رنج خواهند بود. اماّ این تقلیل محتوای تضاد بین اكثریت مردم یعنی كارگران، دهقانان و زحمتكشان و حكومتگران میباشد.
تضاد زحمتكشان ودر راس آنها طبقه كارگر با حكومتگران اساسا جنسی اقتصادی داشته و بر منافع اساسی اقتصادی این طبقه استوار است، اما تنها به عرصه اقتصادی محدود نشده بلکه  تمامی زمینه های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیك را در بر میگیرد. تسلط نسبی خواستهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در برخی دوره ها به هیچ وجه به معنی مطرح نبودن خواستهای اساسی اقتصادی نیست.
تضادهای اقتصادی در عرصه تولید، هویت و تكوین خاص خود را دارند(تكوین مبارزات اقتصادی كارگران و زحمتكشان درعرصه تولیدی) و درعین حال زمینه و اساس تضادهای دیگر را میسازد ویا در آنها پنهان میگردند. تضادهای سیاسی - اجتماعی و فرهنگی ـ ایدئوژیك نیز هویت و تكوین خاص خود را دارند و بیشتر زمانها، مركزثقل اصلی حركت مبارزه طبقاتی و دربردارنده تضادهای اقتصادی و دیگر تضادها میشوند. هر كدام از این تضادها درفردیت نهائى خودش، تاریخ و تكاملى خود ویژه دارد، ولى در عین حال در ارتباط با دیگر سطوح مبارزه طبقاتى تأثیرگذار و تأثیر پذیراست. اهمیت ویژه ی تضادها و مبارزه سیاسی(در اشكال خاص وسطوح متمایز و متفاوت خود ) دراین است كه نقش رهبری كننده وهدایت كننده  منافع اساسی طبقاتی را در عرصه سیاسی دارند.
در هر مرحله، یكی ازاین تضادها عمده میشود و نقش رهبرى كننده مییابد و بقیه تضادها نقش تابع یافته و یا درآن پنهان میگردند. دردوره ای تضادها و مبارزه سیاسی ـ اجتماعى، در مرحله اى دیگر تضادها و مبارزه فرهنگى ـ ایدئولوژیك و در شرایطی تضادها ومبارزه اقتصادى عمده میشود و دردل خود تضادهای دیگر را حمل میكند. اماّ اینها مجموعاً عرصه های گوناگون مبارزه طبقاتی به شمار میایند و در عین استقلال نسبی و تكامل خود ویژه و اهمیت جداگانه هركدام در مبارزه طبقاتی، پیوند ساختاری با یكدیگر داشته بر یکدیگرخواه  در وحدت و خواه  در تضاد شان تأثیر میگذارند.
در دوره كنونی، خواستهای اقتصادی ازسویی در درون خواستهای سیاسی واز راه آنها و در وحدت با آنها بیان میشود وآنها را قوام، شدت و سرعت می بخشد و از سویی تكوین خاص خود را دارد و گاه در تضاد جدی با خواستهای سیاسی قرار میگیرد( تكوین مبارزات اقتصادی كارگران عمدتاً حول خواست ابتدائی عقب افتادن حقوق ها) واز سویی گاه فوراً به خواستهای سیاسی تبدیل میشود (مبارزات اقتصادی ای كه به سرعت سیاسی میشود)‌. در بسیاری مبارزات صنفی- اقتصادی خواستها ی مشخص سیاسی پنهان است( مبارزات مردم قزوین و سمیرم ) و در بسیاری مبارزات سیاسی، خواستهای مشخص اقتصادی مستقر است( رأی بالای مردم در دوم خرداد به خاتمی). 
طبقات مختلف مردم ایران سبك های زندگی مختلف دارند. این  سبك های زندگی( آئین و آداب، رسوم و سنتها، شیوه های زندگی) درحالیكه تاریخ خاص خود را دارد، متأثر از شرایط واقعی زندگی آنها میباشد و این شرایط واقعی زندگی در اساس خود شرایط تولیدی طبقات مختلف مردم میباشد. سبك زندگی كارگران و زحمتكشان تافته ای جدا بافته از دیگر وجوه زندگی آنها نیست و در حقیقت بطور اساسی متاثر از شرایط اقتصادی زندگی آنها میباشد.
دیهیمی میگوید به نظر من «توده مردم به نوعی احساس میكردند حكومت به دلیل داشتن وجه ایدئولویك می خواهد سبكی از زندگی را به آنان تحمیلكند.»
 طبقات مسلط به دلیل جهان بینی خود یعنى یگانگی دین و دولت، «سبكى از زندگى» را به توده های زحمتكش ملت ایران وهمین گونه به طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی ملی تحمیل میكنند. اما آنها چرا این سبك زندگی (عقاید، آداب و رسوم) را تحمیل میكنند و نه سبک زندگی دیگری را؟
چون صرفا از این سبك زندگی خوششان میاید؟ چون این سبك زندگی را بهترین نوع زندگی میدانند؟ چون خودشان این گونه زندگی میكنند، دوست دارند دیگران هم به این شكل زندگی كنند؟ و یا چون جهان بینی دینی دارند، میخواهند این جهان بینی و ملزومات آن را به آن شكل كه خود می پسندند به مردم تحمیل كنند؟ آیا اگر این حكومت، جهان بینی دینی خود را كنار بگذارد و سبك زندگی دلخواه خود رابه مردم تحمیل نكند، مردم دیگرهیچ تضادی با این حكومت نخواهند داشت؟ آیا با از بین رفتن وجه ایدئولوژیك، شرایط اساسی زندگی توده ها تغییر می كند؟
 البته ممكن است «سبك زندگی توده ها» درحدود برخی عادات و آداب تغییر كند(مثلاً حجاب برداشته شود و مردم لباس راحت تری بپوشند و بتواند در مجالس عروسی شان راحت تر شادمانی كنند و...) ولی در شرایط اساسی زندگیشان تغیر اساسی رخ نخواهد داد. زیرا میتوان این حكومت را با حكومتی كه این« وجه ایدئولوژیك» را نداشته باشد، جابجا نمود، بی آنكه در تسلط طبقات ستمگر و استثمارگر كه شرایط اقتصادی-اجتماعی و سیاسی - فرهنگی معینی را به توده مردم دیكته میكنند، تغییری اساسی بروز یابد. حتی خود این حكومت، تحت شرایط معینی ممکن است بتواند این اصلاح را درون خود صورت دهد (به شرط تسلط جناح راست مدرن به رهبری رفسنجانی )‌ ولی در شرایط واقعی زندگی اكثریت زحمتكشان كه توده واقعی مردم را تشكیل میدهند تغییری  بوجود نیاید.
آیا اگر حكومت از نظر این جناب«غیرایدئولوژیك» بود و مثلا لیبرالیسم بود، آیا سبك دیگری از زندگی را به تودها تحمیل نمی كرد؟ گیرم به اشكال پیچیده تر و در شكل ظاهری آزاد گذاشتن نسبی آنها؛ آیا توده مردم و روشنفكران روسیه و اروپای شرقی پس از كنار گذاشتن «وجه ایدئولوژیك »از سوی حكومتهای  بعدی، با این حكومتها تضاد نداشته وندارند؟ آیا توده مردم با حكومت شاه تضاد نداشتند ؟ آیا با این تفاصیل نمی باید بگوئیم كه مردم نمی بایستی با حكومت شاه تضاد داشته باشند، به این علت كه حكومت شاه «وجه ایدئولوژیك» نداشت ؟
 تحمیل جهان بینی دینی و سبك زندگی به خودی خود و در استقلال مطلق از دیگر شئون زندگی اجتماعى غیر قابل درك است. زیرا مضحك است بپذیریم كه حكومتی این همه دردسر برای خودش درست كند به این دلیل كه میخواهد سبك زندگی معینی را به توده های مردم تحمیل نماید؛ و یا برعکس حكومتی كه وجه ایدئولوژیك نداشته باشد و سبك زندگی معینی را تحمیل نكند، مشكل اساسی با مردم نخواهد داشت. 
تفكرات و سبك زندگی کهنه و متحجر، هاله ای است كه پیرامون شرایط واقعی زندگی را گرفته است. این شرایط واقعی در اساس شرایط اقتصادی زندگی است و پس از آن شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی میباشد. نگاهداری شرایط مشخص اقتصادی زندگی برای حكومت كنندگان یعنی حفظ منافع اساسی اقتصادی طبقات استثمارگر، حفظ شرایط مشخص زندگی اقتصادی برای توده مردم و حكومت شوندگان یعنی حفظ شرایط استثمار آنها است . نگاهداری این وضعیت برای حكومت كنندگان، نیاز به شرایط مشخص سیاسی ـ اجتماعی و فرهنگی ـ ایدئولوژیك دارد. در مقوله حكومت دینی، نقش ایدئولوژیك و فرهنگی در حفظ شرایط زندگی طبقات حاكم را بطور عمده دین به عهده دارد و مخالفت مردم با حكومتگران كه اساساً بر سر شرایط اقتصادی، اجتماعی است، در مقوله مخالفت با مبانی ایدئولوژیك آنها یعنی در مخالفت با دولتی کردن دین نموده میشود.
هر چند درست نیست و نباید نسبت به آن هاله و باز نمود تضادها در آن بی اهمیت بود و یا اهمیت دوره ای آن را نادیده گرفت، یعنی در واقع مبارزه درعرصه جهان بینی ها(مبارزات ایدئولوژیك و فرهنگی  و بر این مبنا تحمیل سبكهای زندگی) و یا مبارزه در زمینه آزادی های اجتماعی  را به حال خود رها كرد، بلكه  باید با در نظر داشت اهمیت آنها، در عین حال اساسی ترین وجوه تضادهای اساسی طبقاتی را كه خود را در پس اینها پنهان میسازد، عیان و آشكار كرد و مبارزات را گسترده تر، همه جانبه تر و ژرفتر کرد.
پس آیا شكاف بین دولت و ملت «اجتماعی- سیاسی » بود؟    
 خیر! شكاف بین جمهوری اسلامی و حكومتگرانش با مردم ایران و درجه اول كارگران و زحمتكشان كه اكثریت جامعه را تشكیل میدهند، صرفا سیاسی و اجتماعی نبوده، بلكه در بنیاد خود اقتصادی بوده است. شكاف بین اكثریت تحت فشاراز نظر اقتصادی یعنی کارگران و زحمتكشان و حكومت بود كه آخرین رئیس جمهورش رفسنجانی، سیاست های تعدیل امپریالیستی را با پیروی از بانک جهانی و صندوق بین المللی  پیاده كرد و این سیاستها كمر طبقه كارگر و بقیه زحمتكشان را شكسته و خرد كرده بود. اولین انفجارهای رخ داده در دوره رفسنجانی(یعنی اسلام آباد )در یكی از فقیرترین شهركهای اطراف تهران رخ داده است و جریان های اراك، مشهد، قزوین نیز بطور اساسی از طرف توده زحمتكش (تحت عناوین متفاوت ) رخ داده است. این جریانها  عمدتا به مقوله تضاد های اقتصادی مردم با حكومت تعلق داشته است.
دیهیمی با افزوده كردن واژه «اجتماعی» در جائی از اصلاح طلبان حكومتی جلو افتاده، اما با حذف مقوله بسیار مهم«اقتصادی» در تعارض بین زحمتكشان و حكومت، كه تا پایان نه تنها این مقاله، بله مقالات دیگر نیز ادامه میبابد، نتوانسته گفتار خود را با روشن بینی توام سازد. و این البته از یك متفكر پیرو ایدئولوژی لیبرالیسم بورژوایی چیز عجبیی نیست.

پایان بخش نخست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر